آرشیو

آرشیو شماره ها:
۴۷

چکیده

متن

در شماره سوّم فصلنامه علوم حدیث (ص155ـ 178)، مقاله اى با عنوان «دروغ پردازان، در حوزه حدیث شیعه» به قلم جناب آقاى «محمد على رضایى اصفهانى» درج گردیده، که حاکى از حسن انتخاب و اسلوب شیواى ایشان در طرح چنین بحث مفید و سودمندى است. ضمن تشکّر و آرزوى توفیق ایشان از درگاه خداى قادر متعال، بخش هایى از آن را مورد بررسى قرار مى دهیم.
نویسنده محترم، درمقدّمه بحث ـ بخش ضرورت تحقیق ـ متواضعانه فرموده اند:
سعى ما بر آن است که تنها افرادى که کذّاب یا جاعل بودن آنها محرزگردیده، یاد شوند و از ذکر افراد مشکوک پرهیز نموده ایم.
و ادامه مى دهند:
البته ممکن است … در موردى، تأمّل کافى … صورت نگرفته باشد، … لذا امید است با راهنمایى هاى منصفانه، … این نوشتار کاملتر شود.
تواضع خردمند انه ایشان، حقیر را بر آن داشت که ـ با بضاعت اندک ـ دلیرى کرده، نکاتى چند را یادآور شوم:

1ـ ایشان در معرّفى «أبان بن أبى عیّاش» به عنوان یکى از دروغ پردازان در حوزه حدیث شیعه، مى گوید: او متّهم است که کتاب «سلیم بن قیس» را جعل کرده است.
مى گویم: اوّلاً ، به صرف یک اتّهام، متّهمى را دروغ پرداز شمردن، جدّاً مشکل است.
ثانیاً، درباره کتاب «سلیم بن قیس»، همان گونه که شخص نویسنده نیز در پاورقى صفحه 159(شماره3) بیان داشته اند، دو نظریه متفاوت وجود دارد، و ترجیح یکى بر دیگرى دلیل مى خواهد.
ثالثاً، ابن غضائرى(ره) که فرموده: «اصحاب ما وضع کتاب سلیم بن قیس را به "أبان" نسبت داده اند»، نسبت دهنده را مشخّص نکرده است.1
رابعاً، نویسنده محترم، خود در صفحه 162 (در پاورقى25) مى گوید: «در مورد ابن غضائرى و کتاب او، سخن بسیار است، و لذا ما هر جا که کلام او را نقل مى کنیم به عنوان مهیّد ـ نه دلیل ـ است». و در اینجا تنها دلیل، سخن ابن غضائرى است
خامساً، شیخ مفید (ره) نیز که کتاب سلیم را غیر موثّق دانسته، فرموده است: « در این کتاب، تخلیط و تدلیس شده و شخص متدیّن را سزاوار آن است که از عمل کردن به همه آن اجتناب نماید، و بر کلّ آن اعتماد نکند، و احادیث آن را بر علما عرضه دارد تا او را بر صحیح و فاسدش آگاه نمایند».2
سادساً، مرحوم آیة اللّه العظمى خویى مى فرماید: «وجود یکى دو مورد از امور باطله در یک کتاب، دلیل جعلى بودن آن نخواهد بود. زیرا، چنین مواردى در بیشتر کتابها یافت مى شود؛ حتى در کتاب کافى که از بهترین و استوارترین کتابهاى حدیث است».3
بنابراین، چون همه کتاب «سلیم بن قیس» و روایات آن جعلى نیست و آنچه که در آن تخلیط و تدلیس شده، نسبتِ آن به «أبان بن أبى عیاش» قطعى نیست، بهتر آن است که «أبان» را در شمار «دروغ پردازانِ حوزه حدیث شیعه» نیاوریم و او را به جایگاه اصلى اش بازگردانیم. او تابعى و از راویان عامّه است؛ از حسن بصرى و اَنس بن مالک روایت کرده، و درباره وى گفته اند: «چیزهایى را که از حسن شنیده، از قول اَنس روایت نموده است». و بدین خاطر، ضعیفش دانسته اند.4 و بعید نیست که تضعیف او از سوى ابن غضائرى و شیخ، نیز بدین خاطر باشد.

2ـ نویسنده محترم، در صفحه162، درمعرّفى أحمدبن محمّدبن سیّار، آورده است: شیوخ قمى فقط در مورد کتاب نوا درالحکمة(که او نقل کرده است)، استثنا قائل شده اند وآن را ضعیف ندانسته اند.
عرض مى کنم: کتاب نوا درالحکمة را سیّارى نقل نکرده است. این کتاب، تألیف محمّدبن احمدبن یحیى بوده که خودش ثقه و مورد اعتماد است، ولى چون از ضعفا روایت کرده و به مراسیل اعتماد نموده و در گرفتن حدیث از هر که شد باکى نداشته، شیوخ قمى کتابش را مورد نقد و بررسى قرارداده و روایات «سیّارى» و دیگر ضعفا(مانند: محمّدبن على أبوسمینة و محمّدبن موسى همدانى و …) را از کتاب او استثنا کرده و ضعیف دانسته و نپذیرفته و روایت نکرده اند.5
نجاشى(رجالى معروف و خرّیت فن) درباره مؤلّف نوا درالحکمة گوید:
محمدبن احمدبن یحیى بن عمران، در حدیثْ ثقه است؛ جز اینکه اصحاب ما گفته اند: او از ضعفا روایت مى کند و به مراسیل اعتماد مى نماید و باکى ندارد که روایت را از چه کسى بگیرد. و محمّدبن الحسن بن الولید [شیخِ شیخ صدوق] آنچه را که محمّدبن احمدبن یحیى از محمّدبن موسى همدانى روایت کرده، و آنچه را که در آن «عَنْ رَجُلٍ » گفته، یا از «بعض أصحابنا»، یا … از «ابى عبداللّه السّیارى» یا از … و یا از «محمّدبن علىّ أبوسمینة» روایت کرده، ابن ولید، همه این روایات را استثنا کرده و مردود دانسته است … و ابوجعفر ابن بابویه [صدوق] نیز از روش شیخ و استادش ابن ولید پیروى نموده [و این روایات را ضعیف دانسته و نپذیرفته] است.6
نویسنده محترم مقاله، در جمله بعد گوید: ولى در عین حال، شیخ در استبصار، بعد از ذکر کتاب نوادر مى گوید:« من طبق آن عمل نمى کنم و فتوا نمى دهم؛ چراکه ضعیف است».
عرض مى کنم: بنابر آنچه گذشت، در اینجا نیز عبارت: «ولى در عین حال» زائد است و غیرمربوط. علاوه بر آن، در نقل مطلب هم اندکى بى دقّتى شده است. زیرا شیخ طوسى(ره) در استبصار گوید:
امّا آنچه را که محمّدبن احمدبن یحیى از احمدبن محمّد سیّارى روایت کرده: … این، خبرى ضعیف است و راوى اش سیّارى است؛ و ابوجعفربن بابویه ـ رحمه اللّه ـ در فهرست خود، آنجا که کتاب النوادر را یاد کرده، گوید: «آنچه را که سیّارى روایت کرده، از آن استثنا مى کنم»؛ و گوید: «به خاطر ضعفش، نه به آن عمل مى کنم و نه بر مبناى آن فتوا مى دهم».7

3ـ ایشان در صفحه172 در معرّفى «محمّدبن علىّ أبوسمینة» نیز گوید: «ابن ولید، روایاتى را که محمّدبن احمدبن یحیى از ابوسمینة نقل مى کند، استثنا کرده و ضعیف ندانسته است». سپس مى افزاید: «نظریّه: از ابن ولید عجیب است که از چنین فرد دروغگو و منحرفى، روایات را قبول مى کند».
عرض مى کنم: در اینجا نیز، نویسنده محترم اندکى بى دقّتى فرموده اند. آرى، ابن ولید ـ چنانکه گذشت ـ آنچه را که صاحب نوادرالحکمة از «ابوسمینة» روایت کرده، همه را استثنا نموده، لکن استثناى مردود و نه مقبول؛ ولا عَجَبَ

4ـ با توجه به شرط قبلى نویسنده محترم در مقدمه بحث که فرمودند: «سعى ما بر آن است که تنها افرادى که کذّاب یا جاعل بودنِ آنها محرز گردیده یاد شوند»، برخى از معرّفى شدگانِ این مقاله، در عنوان «دروغ پردازان» نمى گنجند. زیرا افرادى مانند: «3ـ احمدبن محمّد ابوعبداللّه ـ 4ـ اسحاق بن محمّدبن احمد ـ و5ـ اسماعیل بن علىّ بن رُزین» و … تنها ضعیف یا «مختلف فیه» هستند، و هر ضعیفى لزوماً کذّاب و دروغ پرداز نیست؛ بویژه که خود نویسنده در صفحه162(پاورقى25) نیز کلام ابن غضائرى را تنها مهیّد دانستند نه دلیل و نسبت کذب و جعل به نامبردگان، تنها از سوى ابن غضائرى است.
والحمدللّه ربّ العالمین

تبلیغات