آرشیو

آرشیو شماره ها:
۹۳

چکیده

متن

شیعه، با پذیرش اصل امامت و ولایت، دلداده معصومان(ع) است و سیره و گفتار امامان اهل بیت(ع) را به مانند گفتار و سیره پیامبر(ص)، حجّت مى داند و این همه را در کنار قرآن و مفسّر قرآن مى شناسد و حجّیّت این دو را از یکدیگر تفکیک نمى کند، و در این زمینه، دلایل بى شمارى دارد که هر منصفى را در برابر خود، خاضع مى سازد.
در تاریخ شیعه، دیده شده است که گاه برخى عالمان با دیدگاهى افراطى، همه روایات را ـ شاید بدون هیچ تفکیک و استثنا ـ قطعى و صادر از معصوم دانسته اند. در مقابل، برخى را مى نگریم که دم از جعل و دسّ و آلوده شدن روایات مى زنند، تا بدانجا که گویى در طول تاریخ، عالمان شیعى، پیوسته غافل بوده اند و در جهت تهذیب و پالایش روایات، هیچ تلاشى نکرده اند. این دسته اخیر، با سختگیرى هاى گوناگون، بخشهایى از روایات را طرد مى کنند و افراطشان در موضوع دسّ وجعل حدیث، گاه باعث مى شود که پیش از تدبّر و تحقیق شایسته و بایسته، بر روایتى مُهر جعل بزنند؛ تا بدان پایه که حتّى با احتمال جعل، روایت را کنارى بنهند و کمتر در فهم و توجیه آن، وقت بگذارند.
ما معتقدیم که باید تأمّلى در خور داشته باشیم و روایات را بى جهتْ طرد و نفى نکنیم. «دفاع از حدیث»، در این زمینه، برخى روایات را که مورد طرد و نفى قرار گرفته اند(با آنکه شایسته چنین بى مهرى نبوده اند)، به عنوان نمونه، ارائه مى دهد.
صاحب این قلم، از همه سرورانى که دست اندرکار پژوهشهاى حدیثى اند، انتظار دارد که در این نمونه احادیثْ به چشم نقد بنگرند و چنانچه توضیح و بیان ما در تأیید حدیثى درست نیست و یا پختگى و کمال لازم را ندارد، از راهنمایى و نقّادى، دریغ نورزند، و در هرحال، به روح کلام ما توجّه کنند و اساس سخن را مورد عنایت قراردهند و در نقدهاى خویش، به خرده گیرى در جزئیّات، اکتفا ننمایند.
در این مقاله، ابتدا به پاسخ نقد مندرج در شماره پیشین مجلّه مى پردازیم و سپس روش خود را در دفاع از احادیث، در سه بخش، پى مى گیریم:

پاسخى به یک نقد:
در اولین نمونه از سلسله «دفاع از حدیث»، به دفاع از روایاتى پرداختیم که در تفسیر «اهل ذکر» رسیده بود. در دفاع ما، با تکیه بر روایات متعدّد، بر این نکته تأکید شده بود که منظور از اهل ذکر، در آیه «فاسئلوا أهل الذّکر»، منحصراً امامان اهل بیت(ع) هستند و تطبیق «اهل ذکر» بر «اهل کتاب»، مطرود است. در برخى از این روایات، تصریح شده بود که تفسیر «اهل ذکر» به «اهل بیت(ع)»، از باب تنزیل است و نه تأویل(تا بطن آیه باشد). همچنین اشاره کردیم که عدّه اى از عالمان و مفسّران(همچون علاّمه طباطبایى)، با پذیرش این روایات، تلاش کرده اند تا بین مفاد روایات و آنچه مفسّران از آیه فهمیده اند، جمع کنند.
ما در این وادى، با عنایت به همه حرفها، مشکل را بدین گونه حل کردیم که: ارجاع به اهل ذکر، صرفاً جهت داورى در یک قضیّه نیست؛ بلکه ارجاعى عام جهتِ تعلّم و فراگیرى است. بدین ترتیب، دیگر نمى توان «اهل کتاب» را منظور از «اهل ذکر» دانست(البته با توضیحى که در مقاله یادشده، خوانده اید: فصلنامه علوم حدیث، ش2، مقاله «دفاع از حدیث ـ1»). بر این اساس، محتواى آیه، تغییر مى کرد و صحّت تفسیر اهل بیت(ع) مى درخشید.
این چند سطر، روح بیان ما، در تأیید تفسیر اهل بیت(ع) از «اهل ذکر» بود. این حقیقت را مى توان در چند صفحه از مقاله مذکور(صفحات 85تا89) و ذیل دو عنوانِ: 1ـ استظهار عمومى مفسّران ـ 2ـ بیان مطلب، ملاحظه کرد و جان کلامِ آن نوشتار را از همین مختصر، دریافت؛ لیکن مقاله نقد سرور گرامى، جناب حجّةالاسلام والمسلمین آقاى جوادى ـ دامت برکاته ـ اصلاً نشان نمى دهد که نویسنده اش، این چند صفحه را دیده باشد؛ وگرنه، اظهار نظر درباره مطالب دو عنوان یادشده، شایسته بود و نه پیچیدن بى حاصل به پروپاى چند نکته جنبى و تأییدى.
و امّا در ارتباط با چند نکته اى که توسّط برادرمان خرده گیرى شده، به ترتیب، خاطرنشان مى سازیم:

1ـ در نکته نخست، گفته اند: باید مبناى پذیرش و ردّ احادیث، مشخّص شود.
پاسخ ما این است که اوّلاً عنوان مقاله و نوع مباحث ما(در «دفاع از حدیث»)، اجازه بحثى گسترده در این زمینه را نمى دهد، و البته هر سخن جایى و هر نکته مقامى دارد. ثانیاً، سلسله مقالات ما با عنوان «روایت، درایت و رعایت»(که إن شاءالله به زودى در همین فصلنامه، منتشر مى شود)، به تفصیل، به «مبناى پذیرش و ردّ احادیث» پرداخته و دیدگاه ما را در مسائل مورد نظر شما، توضیح داده است. در آنجا به اثبات این مطلبْ اهتمام شده است که مسئله وجود وضع و جعل در حدیث شیعه و نیاز احادیث به تهذیب، آن گونه که شما فکر مى کنید، نیست. نتیجه بیان شما این است که ما احادیث خود را ـ جز اندکى ناچیز ـ رهاکنیم و از دست بدهیم.
البته این بحثها جایگاه خودش را مى طلبد و در آن جایگاه، هر نقد عالمانه و منصفانه اى، راهگشاست.

2ـ در دومین نکته، آورده اند که: سؤال از اهل کتاب، براى روشن شدن یک مطلب خاص، اِشکالى ندارد؛ چراکه اوّلاً، این، داورىِ اهل کتاب را ایجاب نمى کند. ثانیاً، به شهادت قرآن، در میان اهل کتاب، مؤمنان وارسته اى یافت مى شوند که داورى آنها مشکلى ندارد. ثالثاً، آیات دیگرى هم داریم که شخص پیامبر و یا امّت، مأمور به سؤال از بنى اسرائیل شده اند.
پاسخ ما این است که مشرکان مکّه به خوبى مى دانستند که در گذشته، انبیا، همگى از جنس بشر بوده اند. آنها هرگز شک نداشتند که ابراهیم و موسى و عیسى(ع)، همه، انسان بوده اند و نه فرشته، تا با اظهار تردید در چنین مسئله اى، خداوند دستورشان دهد که از یهودیان و مسیحیان بپرسند: «آیا موسى و عیسى از جنس بشر بوده اند، یا فرشتگانى آسمانى؟».
به اعتقاد ما(با استناد به آیات 35 تا 44 سوره نحل و با توجّه به کلام مرحوم علاّمه طباطبایى در ذیل این آیات)، این حقیقت که انبیاى الهى بشر بوده اند، بر مشرکانْ روشن و واضح است. اشکال آنان، این است که: «چرا باید خداوندى که همه قدرتها در دست اوست، براى راهنمایى بشر، تنها به یک کتاب و یک پیامبر از جنس بشر اکتفاکند؟ خداوند باید با اتّکا به قدرت بى نهایت خویش، با قهر و جبر هم که شده، انسانها را به سوى خود بکشاند». در پاسخ به این اِشکال است که خداوند مى فرماید: شیوه تبلیغى و پیام رسانى ما، همین است که فردى را با کتاب مى فرستیم و این شمایید که باید از پیام رسانان و حجّتهاى ما(پیامبران و اوصیایشان)، جویاشوید، بیاموزید، به آنان مراجعه کنید و از آنان یاد بگیرید … وما أرسلنا مِن قبلک إلاّ رجالاً نوحى إلیهم؛ فاسئلوا أهل الذکر إن کنتم لاتعلمون
در چنین قضیّه اى، نه داورىِ اهل کتابْ معنى دارد، و نه پرسش از آنها جهت آموزش و فراگیرى. قرآن، مشرکان را به اهل کتابْ ارجاع نمى دهد و مرجعیّت اهل کتاب را حتّى در پاسخگویى و رهنمونى به این موضوع هم نمى پذیرد.
امّا سه آیه دیگر(که ناقد محترم به عنوان شواهدى بر مأمورشدن پیامبر ـ ص ـ یا امّت، به سؤال از اهل کتاب آورده اند)، همچنانکه خود نویسنده اشاره کرده است، جاى تأمل، و همان گونه که نویسنده به آنها پرداخته، نیازمند توجیه اند. کوتاه سخن اینکه براى حلّ یک مشکل، پناه بردن به آیاتى که تفسیر آنها نیز مشکلاتى دارد، زیبنده نیست.
سخن متین تر، آن است که در سه آیه مورد اشاره ناقد محترم، خداوند براى محکوم کردن اهل کتاب، به پیامبر یا امّت مى گوید که از خودشان بپرسید؛ جوابى ندارند و محکوم مى شوند. این از شیوه هاى عُقلاست که گاه براى محکوم کردن فردى، مسئله مورد نزاع را از خود او مى پرسند. فایده این روش، روشن است و درستى آن، قابل انکار نیست؛ ولى ارجاع مشرکان به اهل کتابْ براى درس گرفتن و یادگیرى ـ آن هم با این بیان بلند که: فاسئلوا أهل الذکر إن کنتم لاتعلمون ـ دقیقاً صحیح نیست. چراکه این بیان، مستلزم آن است که در موارد دیگر هم بتوان به آنها مراجعه کرد و درنتیجه، همان مى شود که امام معصوم(ع) فرمود: إذاً یدعونکم الى دینهم.

3ـ در پاسخ به نکته سوم، باید گفت: حتّى اگر «ذکر» بر تورات هم اطلاق شده باشد، باز، اطلاق عنوان بلند و تشریفىِ «أهل الذکر» بر یهودیان، و ارجاع مشرکان به آنان، شایسته نمى نماید. این، خود، قرینه است که منظور از اهل ذکر، همان اهل قرآن و اهل پیامبرند، نه اهل تورات(به معناى یهودیان زمان پیامبر) و مانند آنان.
4ـ در نکته چهارم، خواسته اند منکرشوند که منظور از اهل ذکر، امامان(ع) هستند و خواسته اند ذکر را به معناى لغوى بگیرند که درنتیجه، یک مصداق آن، اهل کتاب باشند و مصداق دیگر آن، امامان(ع)؛ با امکان وجود مصادیق دیگر.
این نکته هم با توجه به اساس سخن و روح کلام ما در «تأیید روایات»، پاسخ داده مى شود و اصلاً نمى تواند درست باشد.
5و6ـ در پنجمین و ششمین نکته، باز مطلبى دارند که پاسخش این است: بر ناقد هر سخنى، فرض است که اوّلاً آغاز تا انجام سخن را کاملاً و با حوصله و دقّت بخوانَد؛ ثانیاً، اساس کلام را دریابد و آنگاه، اگر لازم دید، آن را نقد کند. لیکن نویسنده محترم نقد، گویا همه مقال را ندیده اند و اصلاً به جانِ کلام، توجّه نکرده اند و بلکه ما را در حسرت فهم درست مطلب، شگفت زده کرده اند
در پایان، باید بیفزاییم که ما نیز همانند نویسنده محترم نقد، در پى فهم درست احادیث و آیات هستیم و هرگز نمى خواهیم سست عمل کنیم و سست استدلال نماییم؛ بلکه دقیقاً مشکلى برایمان مطرح بوده است که در حلّ آن، به جِد تلاش کرده ایم و کوشیده ایم تا در تفسیر آیه، سخنى بکر، سایه به سایه روایات، ارائه کنیم. البته تحقیق ما درباره آیه «اهل الذکر»(و روایات مربوط) و حلّ مشکل آن، تفصیل بیشترى داشت که مناسب آن مجال، به اختصار، طرح و گزارش شد؛ از این رو، دقّتى فزونتر مى طلبد.
در هر صورت، هرچه از دوست رسد نیکوست؛ گرچه نقدى کوتاه بر حواشى مطلب ما باشد1
اینک، دفاع ما از چند حدیث:

یک. دفاع از یک حدیث تفسیرى:
مرحوم آیةاللّه العظمى خویى(قدّس سرّه) در کتاب معجم رجال الحدیث(ج1، ص35) در پایان بحث درباره روایات کتب اربعه، و پس از ردکردن نظریّه «قطعى بودن صدور روایات کتب اربعه» مى نویسد:
ثمّ إنّ فى الکافى ولاسیّما فى الرّوضة، روایات لایسعنا التّصدیق بصدورها عن المعصوم(ع) ولابدّ من ردّ علمها الیهم(علیهم السّلام) والتّعرّض لها یوجب الخروج عن وضع الکتاب؛ لکنّنا نتعرّض لواحدة منها ونحیل الباقى الى الباحثین.
فقد روى محمّدبن یعقوب بإسناده عن أبى بصیر عن أبى عبداللّه(علیه السّلام) فى قول اللّه(عزّوجلّ) «وإنّه لذکر لک ولقومک وسوف تسئلون»: فرسول اللّه(صلى اللّه علیه وآله) الذّکر وأهل بیته المسؤولون وهم أهل الذّکر.
أقول لو کان المراد بالذّکر فى الآیة المبارکة رسول اللّه(صلّى اللّه علیه وآله)، فمن المخاطب ومن المراد من الضّمیر فى قوله(تعالى) لک ولقومک؟ وکیف یمکن الإلتزام بصدور مثل هذا الکلام من المعصوم(علیه السّلام)، فضلاً عن دعوى القطع بصدوره.

دفاع ما
ایشان در این فراز از سخن، اشاره دارد که در مهمترین کتاب حدیثى ما(کافى شریف) روایاتى دیده مى شود که نمى توان باور کرد این روایات از معصوم صادر شده باشد؛ تا چه رسد به این که ادّعاکنیم قطعاً از معصوم صادر شده است.
ایشان گرچه این دسته از روایات را مشخّصاً ذکر نکرده اند، ولى براى نمونه، یکى از آنها را آورده اند و باقى را به جویندگانْ حواله داده اند.
ما در این بخش از سخن، به این تک روایت که از سوى ایشان به عنوان نمونه ذکرشده و ایشان در ذیل آن فرموده اند: «وکیف یمکن الإلتزام بصدور مثل هذا الکلام من المعصوم(علیه السّلام)»، مى پردازیم.
و با اندک دقّتى خواهیم یافت که پذیرش صدور این روایات از معصوم، بلامانع است و مشکلى ندارد.

تفسیر آیه
روایت مورد بحث، در تفسیر آیه شریفه «وإنّه لذکر لک ولقومک وسوف تسئلون»2 آمده است؛ بنابراین، ابتدا لازم است دقّتى در تفسیر این آیه کنیم:
این قرآن، مایه ذکر و هدایت است براى تو اى پیامبر و براى قوم تو؛ و در آینده(قیامت)، از شما در ارتباط با این قرآن، مى پرسند.
این، مفاد آیه است در نظر مفسّران که در تفاسیر از آن گفتگو مى شود. قرآن، ذکر است براى پیامبر و براى قوم او و در قیامت هم از آنان در ارتباط با قرآن، سؤال مى شود، و منظور از «قومک» یا قوم عرب و یا همه پیروان پیامبر اکرم(ص) است.
امّا امامان اهل بیت(ع)، این آیه را به خود تطبیق داده اند و به گونه اى دیگر تفسیر کرده اند، که با توجّه به خود آیه و کلّ سوره(آیات قبل و بعد)، صحّت تفسیر امامان بر ما روشن مى گردد.
از مجموع آیات این سوره، حال وهواى این آیه چنین برداشت مى شود:
اى پیامبر تو از بى اعتنایى و تکذیب مردم نسبت به قرآن و شخص خودت، رنجیده خاطر مشو. فاستمسک بالّذى أوحى الیک إنّک على صراط مستقیم … تو محکم به قرآن(این وحى الهى) چنگ بزن. وإنّه لذکر لک ولقومک وسوف تسئلون … این قرآن(که هم اکنون مورد بى مهرى مردم قرار گرفته است و آن را از تو نمى پذیرند) وسیله ذکر و هدایتى است براى تو. تو با این قرآن، دیگران را متذکّر مى سازى و هدایت مى کنى؛ همچنین این قرآن، وسیله ذکر و هدایت است براى قوم تو، و آنان هم با این قرآن به هدایت و آگاه سازى مردم مى پردازند. وسوف تسئلون … و در آینده، دیگران به سوى شما متوجّه مى شوند و از شما مى پرسند و یاد مى گیرند.
روشن است اگر آیه چنین محتوایى داشته باشد، منظور از قوم، همان اهل بیت پیامبر(ص) خواهدبود: اى پیامبر تو به این قرآن، محکم چنگ بزن و بدان که آینده اى درخشان در پیش روى دارى. این قرآن، ابزار هدایت و آگاه سازى است براى تو و قوم تو؛ و در آینده، مردم به شما مراجعه مى کنند و از شما مى پرسند و مى آموزند.
بنابر این تفسیر، «ذکر لک» به این معنى نیست که مایه هدایت شدن تو باشد؛ بلکه ابزار کار تبلیغى توست. تو با این کتاب، دیگران را هدایت مى کنى و آگاه مى سازى. «وسوف تسئلون» هم دیگر مؤاخذه و سؤال و جواب قیامت را نمى رساند؛ بلکه اشاره به این جهت دارد که در آینده، مردم به شما متوجّه مى شوند و شما معلّمان مردم و مرجع پاسخگویى سؤالهاى آنان هستید.
این آیه، با این تفسیر، در کنار آیه «فاسئلوا أهل الذکر إن کنتم لاتعلمون»3 قرار مى گیرد و با آن، هم محتوا مى شود. «تسئلون» در این آیه، مفاد «فاسئلوا» در آیه اهل الذّکر را دارد. و «قومک» در این آیه، مفاد «اهل الذّکر» در آن آیه را مى رسانَد. و به همین خاطر است که در برخى روایات، این دو آیه، در کنار هم قرارگرفته و تفسیر شده اند.
مرحوم مجلسى در بحار(ج23، باب9، ص175، ذیل حدیث9) مى نویسد:
فسّر المفسّرون، الذکر، بالشّرف والسّؤال بأنّهم یسئلون یوم القیامة عن أداء شکر القرآن والقیام بحقّه وعلى هذه الأخبار، المعنى: انّکم تسئلون عن علوم القرآن وأحکامه فى الدّنیا.4

ارتباط دو آیه با امامان اهل بیت(ع)
امامان ما، براى توضیح این ارتباط و تطبیق آیه اهل الذّکر بر اهل بیت(ع)، دو بیان دارند:
1ـ ذکر، قرآن است(به دلیل سوره نحل، آیه44) و ما اهل قرآن هستیم.
2ـ ذکر، رسول اللّه است(به دلیل سوره طلاق، آیه10) و ما اهل اوییم.
بنابراین، اهل ذکر، ما هستیم و از ما باید بپرسند و بیاموزند.
در آیه مورد بحث هم که مى گوید: «قرآن، ذکر است براى تو و براى قوم تو و از شما مى پرسند»، امام معصوم مى گوید: «قرآن، ذکر است و ما قوم پیامبر هستیم و از ما باید بپرسند و یادگیرند».
بنگرید:
أحمدبن محمّد، عن الحسین بن سعید، عن حمّاد، عن ربعىّ، عن الفضیل، عن أبى عبداللّه(ع) فى قول اللّه(تبارک وتعالى): «وإنّه لذکر لک ولقومک وسوف تسئلون»، قال: الذّکر، القرآن ونحن قومه ونحن المسؤولون.5
ولى در سه روایت دیگر، معصوم(ع) بیانى دیگر دارد و باید عنایت داشت که تنها روایتِ «کافى» نیست. یک روایت در کافى شریف و دو روایت دیگر در تفسیر برهان دیده مى شود که هرسه، شاهد هم هستند:

1ـ عدّة من أصحابنا، عن أحمدبن محمّد، عن الحسین بن سعید، عن النّضربن سوید، عن عاصم بن حمید، عن أبى بصیر، عن أبى عبداللّه(ع) فى قول اللّه(عزّوجلّ): «وإنّه لذکر لک ولقومک وسوف تسئلون»، فرسول اللّه(ص) الذّکر وأهل بیته(ع) المسؤولون وهم أهل الذّکر.6

2ـ محمّدبن الحسن الصفّار، عن العبّاس بن معروف، عن حمّادبن عیسى، عن عمربن یزید، قال، قال أبوجعفر(ع) فى «وإنّه لذکر لک ولقومک وسوف تسئلون»: رسول اللّه(ص) الذّکر وأهل بیته أهل الذّکر وهم المسؤولون.7

3ـ محمدبن العبّاس، قال حدّثنا الحسین بن عامر، عن محمّدبن الحسین، عن ابن فضّال، عن أبى جمیلة، عن محمّد الحلبى، قال، قال(ع) فى قوله(عزّوجلّ) «وإنّه لذکر لک ولقومک وسوف تسئلون»: فرسول اللّه(ص) الذّکر ونحن أهل بیته(صلوات اللّه علیهم) أهل الذّکر وهم المسؤولون؛ أمراللّه النّاس یسئلونهم فهم ولاة النّاس ….8
یک نگاه به بحارالأنوار(ج23، باب9: إنّهم علیهم السّلام الذّکر وأهل الذکر …) و همچنین کافى شریف(ج1، باب20: إنّ أهل الذکر، هم الائمّة) و بصائر الدّرجات(جزء اوّل، باب 18و19، ص37و38) و دیدن روایات فراوانى که در این ابواب در تفسیر دو آیه «فاسئلوا أهل الذّکر» و «إنّه لذکر لک ولقومک» رسیده است9، با توجّه به بیانات گوناگونى که در این روایات از سوى ائمه(ع) ارائه شده، این اطمینان را به انسان مى بخشد که این چند روایت(در کافى و تفسیر برهان) که مى گویند «رسول اللّه الذّکر»، حتماً تفسیر شایسته و توجیه بایسته اى دارند و تنها باید کوشید تا رمز و راز آن را یافت.
روشن است وقتى که قرآن براى رسول اللّه ذکر بود(به آن معنى که گذشت)، رسول هم مى شود ذکر(دقت شود). وقتى قرآن که ابزار ذکر و هدایت انسان هاست در اختیار رسول اللّه قرارگرفت، رسول هم(با این قرآن) مى شود ذکر؛ او هم آگاه ساز و هدایت گر مردم مى شود. آیه مى گوید که قرآن ذکر است براى پیامبر؛ نتیجه اش این است که پیامبر هم ذکر است براى مردمان(همانگونه که قرآن ذکر است)؛ و ما در تفسیر این آیه مى توانیم بگوییم پس رسول، ذکر است …

نکته دیگر
چون دو آیه، همسو و هم جهت است، به هنگام تفسیر یک آیه، آیه دیگر هم گویا در برابر امام و مفسّر تابلو شده است و مورد توجّه و عنایت است. به این شکل، اگر امام در تفسیر «وإنّه لذکر لک …» بگوید: «پیامبر، ذکر است و اهل بیت او، اهل ذکر و باید از آنان پرسید»، سخن صحیحى است و مشکلى ندارد(دقت شود).

نتیجه گیرى
در پایان، جهاتى که در توجیه و تفسیر درست این روایت و پذیرش آن موثر است و در بالا به آن اشاره رفت، فهرست مى شود:

1ـ دقت و تلاش در فهم درست آیه بر مبناى تفسیر امامان(ع).

2ـ این محتوا که مورد اشکال قرارگرفته، تنها در یک روایت کافى نیست؛ در دو روایت تفسیر برهان هم دیده مى شود و بدین شکل، نمى توان به زودى روایت را از اعتبار انداخت؛ بلکه باید با تأملى بیشتر همراه آن شد.

3ـ همسو و هم جهت و هم محتوا بودن آیه مورد بحث، با آیه «فاسئلوا أهل الذّکر».

4ـ در تطبیق «اهل الذّکر» بر امامان در آیه «فاسئلوا أهل الذّکر» و همچنین تطبیق «قوم» بر امامان اهل بیت(ع) در آیه مورد بحث، دو بیان وجود دارد:
یک. ذکر، قرآن است و اهل بیت، اهل قرآنند.
دو. ذکر، پیامبر است و اهل بیت، اهل پیامبرند.

5ـ این دو بیان، در تفسیر هردو آیه آمده است. در آیه اهل الذّکر(که روشن است)، در روایت آمده که: در قرآن، «ذکر» بر پیامبر و بر قرآن اطلاق شده و به هردو معنا، ما اهل ذکر هستیم.10
در آیه مورد بحث هم در برخى روایات، بیان اوّل آمده و در برخى دیگر، بیان دوم؛ و روایت مورد بحث ما، از دسته دوم است.
امام(ع)، براى اثبات این که منظور از «قومک»، اهل بیت پیامبرند، در بیان اوّل مى فرماید: قرآن، ذکر است براى پیامبر و قوم پیامبر و ما قوم پیامبر هستیم(بنابراین، اهل ذکر ـ اهل قرآن ـ ما هستیم. چون آیه مى گوید: این قرآن، ذکر است براى قوم پیامبر) و از ما باید بپرسند و بیاموزند؛ چراکه این ذکر، براى پیامبر و ماست.
و در بیان دوم، امام(ع) مى فرماید: رسول اللّه، ذکر است و اهل بیت او اهل ذکر و از ما باید بپرسند و بیاموزند.
ملاحظه مى کنید هردو بیانى که در تطبیق اهل ذکر در آیه «فاسئلوا أهل الذکر» بر امامان ذکر شده است، در آیه مورد بحث، براى تطبیق «قوم» بر اهل بیت پیامبر نیز جارى است و امامان در تفسیر خود از آیه، به دو بیان اشاره کرده اند.

6ـ امام(ع) به هنگام تفسیر آیه مورد بحث، به آیه «فاسئلوا …» نیز نگاهى دارد و با الهام از آن، آیه «وإنّه لذکر لک ولقومک وسوف تسئلون» را تفسیر مى کند.
امام با نگاه به این دو آیه، هم «ذکر»بودن قرآن و هم «ذکر»بودن خود رسول را(که با این قرآن به آگاه سازى مردم مى پردازد)، در نظر دارد؛ و نیز هم عنوان «اهل ذکر» را و هم عنوان «قوم پیامبر» را در برابر خود دارد؛ و باز هم عنوان «فاسئلوا» را و هم عنوان «وسوف تسئلون» را مورد توجّه دارد.
با توجّه به جهات فوق، گرچه ما قائل به قطعیّت صدور همه روایات کافى از امامان معصوم نباشیم، ولى چنان هم نیست که دلیلى بر عدم صدور این روایت کافى داشته باشیم.
زیبنده نیست که تا کوچکترین دشوارى در فهم روایت پدید آمد، از سلاح طرد و طرح استفاده کنیم؛ بلکه مى باید صبورانه در راه فهم درست روایت، با تأمّلى در خور، همراه شد.
در این مورد خاص، بیشترین سخنى که بتوان گفت، همان است که در وافى آمده است: «کأنّ فى الحدیث سقطاً أو تبدیلاً لإحدى الآیتین بالأخرى سهواً من الرّاوى أو النّاسخ والعلم عنداللّه».11
تازه این سخن هم با توجّه به نکاتى که به آن اشاره رفت(بویژه شماره شش)، تمام نیست.

دو. دفاع از یک حدیث فقهى:
مرحوم شیخ انصارى(قدّس سرّه) در کتاب مکاسب محرّمه، در مبحث سحر، روایتى را از من لایحضره الفقیه نقل مى کند. حضرت آیةاللّه حاج شیخ جواد تبریزى(دام ظلّه العالى) در تعلیقه خویش بر مکاسب(ارشادالطالب الى التّعلیق على المکاسب، ص167) این روایت را به دلیل مخالفت با قرآن، رد کرده اند. بنگرید:
الرّوایة لاتخلو عن المناقشة لوقوع النّوفلى فى سندها؛ بل لو کانت فى أعلى مراتب الصّحة لکانت أیضاً مطروحة باعتبار مخالفتها للکتاب العزیز؛ فإنّ ظاهرها عدم قبول توبة السّاحر ومن المقطوع به أنّ السّحر لیس بأعظم من الکبائر ومن الارتداد مع قبول التّوبة من المرتدّ ومرتکبها؛ ودعوى عدم فرض التّوبة فى الرّوایة یدفعها قوله «فصامت المرأة نهارها وقامت لیلها وحلقت رأسها ولیس المسوح»؛ حیث انّ ظهوره فى التّوبة غیر قابل للإنکار.
ما در اینجا لازم مى دانیم، ابتدا متن روایت را از من لایحضره الفقیه نقل کنیم و آنگاه بنگریم که آیا این روایت، مخالف قرآن است یا این که مفهوم صحیح و مقبولى دارد. در این نگاه، به بحث سندى نمى پردازیم.

متن روایت
من لایحضره الفقیه(ج3، ص282) باب عقوبة المرأة على أن تسحر زوجها:
روى اسماعیل بن مسلم عن جعفربن محمّد عن أبیه عن آبائه(علیهم السّلام) قال، قال رسول اللّه(صلّى اللّه علیه وآله) لامرأةٍ سألته أنّ لى زوجاً وبه علىّ غلظة وإنّى صنعت شیئاً لأعطفه علىّ، فقال لها رسول اللّه(صلّى اللّه علیه وآله): اُفّ لکِ کدّرت البحار وکدّرت الطّین ولعنتک الملائکة الأخیار وملائکة السّموات والأرض. قال: فصامت المرأة نهارها وقامت لیلها وحلقت رأسها ولبست المسوح، فبلغ ذلک النّبى(صلّى اللّه علیه وآله) فقال: إنّ ذلک لایقبل منها.12
حضرت آیةاللّه حاج شیخ جواد تبریزى(دام ظلّه العالى) معتقدند که از جمله «فصامت …» استفاده مى شود که زن از عمل زشت خود(سحر و جادوى شوهر) توبه کرده و پشیمان شده است و در چنین فرضى، دیگر جا ندارد گفته شود «إنّ ذلک لایقبل منها … این روزه دارى و شب زنده دارى و زهدپیشگى، از او قبول نمى شود». مگر این که بگوییم توبه کسى که سحر مى کند، قبول نیست و این هم مخالف قرآن کریم است؛ چراکه حتّى مرتکب کبیره و مرتد، توبه آنان پذیرفته است و ساحر هرگز وضعیّتش بدتر نیست.

دفاع ما
به نظر مى رسد با تأمّلى اندک، محتواى درست، آموزنده و بلند حدیث روشن است.
بسیارند کسانى که کار زشتى انجام مى دهند و به جاى جبران آن، به عبادتهاى دیگر مشغول مى شوند. همانند کسى که پدرومادر خویش را از خود رنجیده ساخته و به جاى این که دل آنان را به دست آورد و رضایتشان را جلب کند، به مسجد و زیارت و دعا و عبادت روى مى آورد؛ یا مال برادرش را خورده و به جاى توبه واقعى و اداى مال برادر، سجّاده مى افکند و زهد پیشه مى سازد و عابد و زاهد و مسلمان مى شود؛ یا شوهرش از او ناراضى است و در اداى حقّ شوهر کوتاهى دارد، امّا نمازشب مى خواند و سر از سجده برنمى دارد. در چنین مواردى، جا دارد گفته شود این اعمال، از این گونه انسانها پذیرفته نیست. در این موارد، شخص گنه کار باید از راه درست وارد شود و توبه واقعى کند؛ پدرومادر خویش را راضى سازد و حقّ برادر را اداکند و موجبات رضایت شوهر را فراهم سازد. این، توبه درست و واقعى است.
در مورد روایت نیز قضیّه از این قرار است. زن باید از شوهر خویش، حلالیّت بطلبد و گناه سحر خود را جبران کند و بر اساس روایت دیگر صدوق، توبه ساحر، گشودن سحر است.13
آرى؛ کسى که براى دیگرى جادو و جنبل کرده، باید آن را به هم بزند و این زن، بدون پیمودن این راه صحیح توبه، رو به عبادت برده و خود را به نماز و روزه مشغول ساخته است.
جالب اینجاست که به همین مضمون، روایتى در بحارالأنوار(ج79، ص214)، باب96، به نقل از نوادر راوندى آمده است که در آن روایت مى خوانیم: … فقال رسول اللّه(ص): إنّ حلق الرأس لایقبل منها حتّى ترضى الزّوج … او باید رضایت شوهر خویش را به دست آورد.
نکته دیگرى که گفتنى است، این است که روى آوردن زن به روزه هر روز و بیدارى شبها و سرتراشیدن و…، ازبین بردن حقّ شوهر است. اگر زنى که کار زشت سحر را در حقّ شوهر خویش عملى ساخته، به جاى توبه درست و واقعى، سر خویش را بتراشد و شبها به عبادت و روزها به روزه مشغول شود(و به تعبیر روایت، لباس پشمینه بپوشد)، این زن با عمل خود، حقّ شوهر خویش را مجدّداً زیرپا گذاشته و از این نظر هم توبه او پذیرفته نیست، تا آن که شوهر خویش را راضى سازد.
در هر صورت، یا به تفسیر و بیان اوّل، و یا به این تفسیر، روایت من لایحضره الفقیه، مفهوم و محتوایى صحیح دارد و هرگز مطلبى برخلاف قرآن در آن دیده نمى شود، و آنچه در تعلیقه آمده که: «ولو کانت فى أعلى مراتب الصّحة لکانت أیضاً مطروحة باعتبار مخالفتها للکتاب العزیز» تمام نیست. ما در دفاع از این روایت، به همین اجمال اکتفا مى کنیم.

سه. دفاع از احادیثى که خواندن سوره یوسف را براى زنان و بویژه دختران جوان، مکروه مى داند و به آنان توصیه مى کند که بیشتر، سوره نور را بخوانند.
این روایات، در نگاه تفسیر نمونه
در تفسیر نمونه(ج9، ص279) آمده است:
گفتنى است که در چند حدیث، از تعلیم دادن این سوره به زنان نهى شده است؛ شاید به این دلیل که آیات مربوط به همسر عزیز مصر و زنان هوسباز مصرى، با تمام عفّت بیانى که در آن رعایت شده، براى بعضى از زنان، تحریک کننده باشد و به عکس، تأکید شده است که سوره نور(که مشتمل بر آیات حجاب است) به آنها تعلیم گردد.
ولى اسناد این روایات، بر روى هم، چندان قابل اعتماد نیست و به علاوه، در بعضى از روایات، عکس این مطلب دیده مى شود و در آن تشویق به تعلیم این سوره به خانواده ها شده است. از این گذشته، دقّت در آیات این سوره، نشان مى دهد که نه تنها هیچ نقطه منفى براى زنان در آن وجود ندارد، بلکه ماجراى زندگى آلوده همسر عزیز مصر، درس عبرتى است براى همه آنهایى که گرفتار وسوسه هاى شیطانى مى شوند.
ما در ابتدا لازم مى دانیم به این دسته از روایات که مورد مناقشه تفسیر نمونه قرار گرفته است، اشاره کنیم:

متن کامل روایات
1ـ کافى(ج6، ص48، روایت6):
على بن محمّد عن ابن جمهور عن أبیه عن فضالةبن أیّوب عن السّکونى، قال: دخلت على أبى عبداللّه(ع) وأنا مغموم مکروب؛ فقال لى: یاسکونى ممّا غمّک؟ قلت: ولدت لى ابنة. فقال: یاسکونى، على الأرض ثقلها وعلى اللّه رزقها؛ تعیش فى غیر أجلک وتأکل من غیر رزقک. فسرى واللّه عنّى. فقال لى: ما سمّیتها؟ قلت: فاطمة. قال: آه، آه ثمّ وضع یده على جبهته فقال: قال رسول اللّه(ص): «حقّ الولد على والده إذا کان ذکراً أن یستفره أمّه ویستحسن إسمه ویعلّمه کتاب اللّه ویطهّره ویعلّمه السّباحة وإذا کانت أنثى أن یستفره أمّها ویستحسن اسمها ویعلّمها سورةالنّور ولایعلّمها سورة یوسف ولاینزلها الغرف ویعجّل سراحها الى بیت زوجها»؛ امّا إذا سمّیتها فاطمة فلاتسبّها ولاتلعنها ولاتضربها.

2ـ کافى(ج5، ص516، روایت2):
عدّة من أصحابنا عن سهل بن زیاد عن علىّ بن أسباط عن عمّه یعقوب بن سالم رفعه، قال، قال أمیرالمومنین(ع): لاتعلّموا نساءکم سورة یوسف ولاتقرؤوهنّ ایّاها، فإنّ فیها الفتن وعلّموهنّ سورةالنّور فإنّ فیها المواعظ.

3ـ من لایحضره الفقیه(ج1، ص374، روایت1089):
وقال أبوعبداللّه(ع): لاتنزلوا النّساء الغرف ولاتعلّموهنّ الکتابة ولاتعلّموهنّ سورة یوسف وعلّموهن المغزل وسورةالنّور، فاذا سبحت المرأة عقدت على الأنامل، لأنّهنّ مسؤولات یوم القیامة.

4ـ من لایحضره الفقیه(ج3، ص442، روایت 4535):
وروى اسماعیل بن زیاد عن جعفربن محمّد عن أبیه(ع) عن آبائه(علیهم السّلام) قال، قال رسول اللّه(ص): لاتنزلوا نساءکم الغرف ولاتعلّموهنّ الکتابة ولاتعلّموهنّ سورة یوسف وعلّموهن المغزل وسورة النّور.

5ـ خصال(…):
أحمدبن الحسن القطّان عن الحسن بن علىّ العسکرى عن محمّد بن زکریّا البصرى عن جعفربن محمّدبن عمارة عن أبیه عن جابر بن یزید الجعفى، قال سمعت أباجعفر محمّدبن على الباقر(ع) یقول: لیس على النّساء … ولایجوز لهنّ نزول الغرف ولاتعلّم الکتابة ویستحبّ لهنّ تعلّم المغزل وسورة النّور ویکره لهنّ سورة یوسف …

چکیده کلام تفسیر نمونه
سخن تفسیر نمونه در ارتباط با این روایات، در سه محور خلاصه مى شود:
1ـ سند این روایات، بر روى هم، خوب نیست.
2ـ این روایات، معارض دارد؛ چراکه در روایتى توصیه شده که سوره یوسف را به اهل خویش بیاموزید.
3ـ داستان یوسف(ع) با توجه به اشاره قرآن به فرجام بد زلیخا و عاقبت نیک عفّتمندى یوسف(ع)، براى همه، بویژه جوانان، عبرت آموز است.

دفاع ما از این دسته روایات
1ـ در ارتباط با مناقشه سندى که صورت گرفته، باید گفت:
ما حدود پنج روایت داریم که در کافى شریف، من لایحضره الفقیه و خصال آمده است و براى اثبات کراهت14 آموختن سوره یوسف به زنان و بویژه دختران جوان، وجود پنج روایت در کتابهاى معتبرى از قبیل کافى و من لایحضره الفقیه و خصال، کافى است و برعکسِ آنچه در جهت اوّل اشکال آمده، اعتبار این روایات، در کل، خوب است.
حضور این روایات در مجامع معتبر شیعى، وثوق به این روایات را در ما زنده مى سازد و بر مبناى مقبول «حجّیّت خبر موثوق به»، این روایاتْ حجّیّت مى یابد(و حضرت آیةاللّه مکارم شیرازى ـ دام ظله العالى ـ خود، از طرفداران این نظریّه است). همچنین، وجود روایات در حدّ استفاضه و حضور آنها در کتابهاى معتبر شیعى و قرائنى از این دست، کافى است که اعتبار و حجّیّت این روایات را تضمین کند.
در أنوارالأصول(ج2، ص468) آمده است:
رابعها وهو العمدة بناء العقلاء، فإنّه قائم على حجّیةالأخبار الموثوق بها وإن لم یکن المخبر ثقة أى الملاک عندهم هو الوثوق بالمخبر به لا المخبر وهذا الوثوق یثبت تارة من طریق وثاقة المخبر واُخرى من طریق وثاقة الکتب وثالثة یحصل من عمل المشهور(الشّهرة الفتوائیّة أو الرّوائیّة) ورابعة من طریق علوّ المضامین کما فى الصّحیفة السّجادیّة ونهج البلاغة وخامسة من طریق أنّ الخبر یکون من الأخبار الّتى لا داعى فیها على الکذب.
اساسى ترین دلیل بر حجّیّت خبر واحد، بناى عقلاست و بناى عقلا، حجّیت خبر موثوق به را به اثبات مى رساند؛ گرچه راوى آن خبر، ثقه نباشد. ملاک در نزد عقلا، وثوق به خبر است، نه ثقه بودن راوى؛ و این وثوق، گاه از طریق وثاقت راوى به دست مى آید و گاه از طریق وثاقت کتبى که روایت در آن آمده است و گاه از راه عمل مشهور به روایت و گاه از راه علو و بلندى مضمون روایت و گاه …
بنابراین، خدشه سندى به این روایات، جدّاً پذیرفته نیست.

2ـ در ارتباط با وجود معارض، بایدگفت:
هرگز روایتى که در مجمع البیان به طور ارسال از أبى بن کعب از پیامبر نقل شده، نمى تواند با این پنج روایت که داستان اعتبار آن را هم اکنون شنیدى، به مقابله برخیزد.
بگذریم که تنها در این روایت آمده است: «… وعلّمها اهلها …»15 و این قابل تخصیص است؛ چراکه «اهل» شامل زن و فرزندان مى شود و به علاوه، در روایت سکونى، آموزش سوره یوسف به دختران جوان، مکروه شناخته شده بود؛ ولى شاید براى زنان مسنّ و یا شوهرکرده، چنین کراهتى نداشته باشد.
در هر صورت، اگر تعارضى هم شکل گیرد، ترجیح قطعاً با مجموعه روایات پنجگانه است، نه یک روایت مرسل.

3ـ و امّا نسبت به درس آموز بودن سوره یوسف براى زنان(بویژه دختران جوان)، ما معتقدیم که این سخن تقریباً اجتهاد در برابر نص است. روایت مى گوید: «فإنّ فیها الفتن»16 و ما در این ارتباط به کلام اوّل تفسیر نمونه معتقدیم، آنجا که مى نویسد:
شاید به این دلیل که آیات مربوط به همسر عزیز مصر و زنان هوسباز مصرى، با تمام عفّت بیانى که در آن رعایت شده، براى بعضى از زنان تحریک کننده باشد.
آرى سوره یوسف(ع) با این که در ترسیم، کمال عفّتمندى را رعایت کرده، ولى باز ممکن است موجب لغزش دختران جوان شود و دقّت دین، ایجاب مى کند که دختر جوان را از خواندن این سوره برحذر دارد و سوره مناسب با حال او را به او توصیه کند.
در پایان، به نظر مى رسد که با این بیان کوتاه، کاملاً شبهات سه گانه تفسیر نمونه درباره این دسته از روایات، پاسخ گرفته است و مشکلى در پذیرش این روایات نداریم و شایسته است خانم ها(و بویژه دختران جوان) از سوره نور بیشتر نور بگیرند.
________________________________________
1. اینکه مى گوییم نقد بر حواشى، بدان سبب است که نوشته ناقد محترم، هیچ نشان نمى دهد که ایشان اصل مطلب ما را دیده باشند؛ چون درباره آن، لب فرو بسته اند؛ نه پذیرفته اند و نه رد کرده اند(گویا آن را ندیده اند) و تنها به حواشى پرداخته اند؛ همان حواشى که گاه حتّى ویراستار اضافه مى کند.
2. زخرف،44
3. نحل،43؛ انبیاء،7
4. بحارالانوار، ج23، ص179(باب9، ح27)؛ کافى، ج1، ص210(باب20، ح1و2).
5. کافى، ج1، ص211(باب20، ح5).
6. کافى، ج1، ص211(باب20، ح4).
7. تفسیر برهان، ج4، ص146، ح7، به نقل از بصائرالدّرجات(گرچه در بصائر، با این تعبیر دیده نشد).
8. تفسیر برهان، ج4، ص146، ح11
9. نگاه به این ابواب و تأمّل در روایات(براى فهم درست این روایت) مورد تأکید ماست.
10. بحارالانوار، ج23، ص188(باب9، ح64)؛ بحارالأنوار، ج23، ص181 (باب9، ح33).
11. وافى، ج2، ص528(باب64، ح5). مشابه همین کلام، در مرآةالعقول، ج2، ص429(باب20) آمده است.
12. این روایت، با همین مضمون، در مستدرک الوسائل، ج13، ص106، از جعفریّات نقل شده است.
13. وروى: إنّ توبة السّاحر أن یحلّ ولایعقد (بحار، ج79، ص212ـ باب96، روایت9، به نقل از علل الشرائع مرحوم صدوق).
14. پذیرفته است که کراهت هم مانند وجوب و حرمت، حکمى از احکام الهى است و فتواى به آن، پشتوانه دلیل معتبرى را مى طلبد.
15. مستدرک، ج4(باب44) ص342: «الطّبرسى فى مجمع البیان، عن أبىّ بن کعب عن النّبى(ص) قال: علّموا أرقّاءکم سورة یوسف، فإنّه أیّما مسلم تلاها وعلّمها أهله وما ملکت یمینه هوّن اللّه علیه سکرات الموت وأعطاه القوّة إن لایحسد مسلماً».
16. کافى، ج5، ص516، روایت2

تبلیغات