آرشیو

آرشیو شماره ها:
۹۳

چکیده

متن

در بخشى از مقاله «دفاع از حدیث ـ2» که در شماره سوم مجلّه علوم حدیث درج گردید، دفاعى از احادیث نقصان عقل زنانْ صورت پذیرفت. سعى نویسنده محترمِ آن دفاعیّه، پاسخگویى به اشکالات زیر بود:
1ـ دو روایت نهج البلاغه، ناظر به قضیّه خارجیّه اند و نکوهش در آنها، مقطعى است.
2ـ روایات حاکى از نقصان عقل زنان، مخالف قرآن است؛ زیرا در قرآن، سبب نابرابرى زن و مرد در شهادت، «نسیان» معرّفى شده، و نه «نقص عقل».
3ـ مضمون این گونه احادیث، خلاف بداهت عقل است.
4ـ نقصان عقلى (مورد اشاره بعضى احادیث)، اشاره به تفاوت ماهوى زن و مرد ندارد؛ بلکه این کاستى، براثر شرایط خارجى حاصل آمده است.
5ـ این گونه احادیث را مخالفان حضرت فاطمه(س) ساخته اند.
نویسنده مقاله یاد شده، با ذکر سندهاى متعدّد و نقل برداشتهاى مفسّران(بویژه مرحوم علاّمه طباطبایى)، این ایرادها را ناروا دانسته، سَنَد و دلالت احادیث مورد بحث را مقبول شمرده، به مضمون این احادیثْ صحّه مى گذارد، و در پایان مى نویسد:
در پایان، به راحتى مى توان نتیجه گرفت که فزونى عقل در مردان، در کنار فزونى عاطفه در زنان، بسیار واضح است. حکمت خداوند در خلقت و آفرینش، ایجاب مى کند که این تفاوت وجود داشته باشد و این جهت، مورد تأیید روایات و گفتار عالمان دینى است.1

در این تأمّل و درنگ، نکاتى گوشزد مى شود؛ شاید که مفید افتد در همین جا، اندیشمندان را به داورىِ علمى مى خوانیم، تا از سرِ انصاف و داد به «دفاع» و «نقد» بنگرند. اینک نقد ما:

یک. نویسنده محترم، در شماره دوم مجلّه علوم حدیث2، دفاع از حدیث را براى مقابله با چند نادرست، هدف خویش قرارداد:
1ـ مسکوت گذاشتن احادیث، در عرصه هاى مختلف علمى
2ـ اصل قرارندادن احادیث و نگرش تبعى به آنها
3ـ تحمیل تفسیر بر روایات
4ـ پذیرش مطلق احادیث
5ـ نگرش تک سویى، جزئى و مُثله اى به روایات
6ـ طرد سریع احادیث
این اصول، بسیار متقن و قابل دفاع اند؛ امّا به نظر مى رسد برخى دفاعها نیز به کنار گذاردن همین اصول، منتهى خواهدگشت؛ به این ترتیب که: مطلق احادیث، پذیرفته مى شود و آرا و سلیقه ها و فرهنگهاى شکل گرفته مسلمانان، بر روایات تحمیل مى گردد، و نیز با نگرش جزئى و مُثله اى با حدیث بر خورد مى شود، و حدیثْ در کنار هم سلکان خود(و در دامن اصول مسلّم شریعت) معنا نمى یابد. از این رو، مى توان گفت: همچنان که «طرد سریع»، یک آفت است، «پذیرش سریع» نیز آفتى دیگراست

دو. در مسائل اعتقادى و انسان شناختى، دلالت و سَنَد، زمانى پذیرفته است که به مرحله قطع و اطمینان برسد؛ و گرنه، باید آن حدیث را مسکوت گذارد و رأیى را براساس آن، به نام دین صادر نکرد. عالمان اصول و فقیهان و مفسّران، براین، تأکید دارند واز این رو، به صرف صحّت سَنَد، یا ظهور دلالت، نمى توان به استنتاج دست زد.
البتّه کثرت و تعدّد نقل و وجود اسناد بسیار، مى تواند درباره سَنَد، قطع آور باشد؛ لیک قطعیّت دلالت، محتاج شواهد و قرائنى فراتر از ظهور است.
همچنین، فهم عالمان دینى مى تواند شاهد و قرینه اى براى دلالت باشد؛ امّا این، تا زمانى است که شاهدى برخلاف آن یافت نشود؛ و گرنه، باید آن فهم را تخطئه کرد. مگر قرنها فقیهان به قلیل بودنِ آب چاه معتقد نبودند(با آنکه صحیحه اسماعیل بن بزیع در کتب حدیثى وجود داشت)؟ مگر نگفته اند پس از شیخ طوسى، مجتهدان(تحت سیطره عظمت علمى شیخ)، مقلّدى بیش نبودند؟ و…
در این زمینه، به ذکر چند شاهد مى پردازیم:
آیة الله نایینى معتقد است:
لاعبرة بالظن فى باب أصول العقائد فإنّه لابدّ فیها من تحصیل العلم وفى الموارد التى انسد فیها باب العلم یمکن الإلتزام وعقد القلب بها على سبیل الإجمال بمعنى انّه یلتزم بالواقعیّات على ما هى علیها.3
در زمینه اصول عقاید، به «گمان» اعتنایى نیست؛ بلکه باید علم حاصل شود و در جایى هم که راه علم مسدود است، مى توان به نحو اجمال عقیده داشت؛ یعنى عقیده به «واقع»، آنگونه که هست.
آیةالله خویى، سخنى به تفصیل دارند که اجمالش چنین است:
در حوزه اصول عقاید، اگر غرضْ معرفت است، باگمان حاصل نمى شود؛ خواه غرضْ معرفت باشد عقلاً و خواه شرعاً. بلى، عقد قلب و انقیاد با ظنّ معتبر، مانعى ندارد. در امور تکوینى و تاریخى، ظنّ مطلق حجّت نیست و ظنّ خاص(به اعتبار اخبار از متعلّق) جایز است؛ البته طبق مسلک طریقیّت. و امّا طبق مسلک منجزیّت، همین مقدار هم جایزنیست.4
نتیجه سخن، این است که: در اصول عقاید و تاریخ و امور تکوینى، با خبر واحدِ معتبر، چیزى ثابت نمى شود. بلى، در عقاید مى توان براساس آن، عقیده پیدا کرد و در امور تکوینى و تاریخى، تنها مى توان اِخبار کرد(امّا معرفت به واقع پیدا نمى شود).
علاّمه طباطبایى در تفسیرالمیزان فرموده است:
… والذى استقرّ علیه النظر الیوم فى المسألة انّ الخبر إن کان متواتراً أو محفوفاً بقرینة قطعیّة فلا ریب فى حجّیتها وأمّا غیر ذلک فلا حجّیة فیه للاخبار الواردة فى الأحکام الشرعیّة الفرعیّة إذا کان الخبر موثوق الصدور بالظنّ النوعى فإنّ لها حجّیة وذلک انّ الحجیة الشرعیة من الاعتبارات العقلائیة تتبع وجود أثر شرعى فى المورد یقبل الجعل والاعتبار الشرعى والقضایا التاریخیة والأمور الاعتقادیة لامعنى لجعل الحجّیة فیها لعدم أثر شرعى ولامعنى لحکم الشارع بکون غیرالعلم علماً وتعبید الناس بذلک. والموضوعات الخارجیة وإن أمکن أن یتحقق فیها أثر شرعى إلاّ أنّ أثرها جزئیّة والجعل الشرعى لاینال إلاّ الکلیّات.5
آنچه امروزه ثابت است، این است که خبر متواتر، یا خبر همراه با قرینه قطعى، بدون تردید حجّت است. و امّا جز اینها، روایات مورد وثوق، تنها در احکام شرعى فرعى حجّت است.
دلیلش آن است که حجّیت شرعى، از اعتبارهاى عقلایى است که تابع اثر شرعى مى باشد؛ اثرى که قابلیّت جعل و اعتبار داشته باشد. حوادث تاریخى و مسائل عقیدتى، بدین معنا حجّیت بردار نیست؛ زیرا در آن، اثر شرعى نیست؛ و معنا ندارد که شارع، غیر علم را علم دانسته، مردم را بدان متعبّد سازد.
در موضوعات خارجى، اگرچه اثر شرعى متصوراست، امّا چون اثر جزئى است، بازهم در جرگه اعتبار شرع قرار نمى گیرد.
مرحوم علاّمه، این مطلب را در موارد متعدّدى از تفسیر گرانسنگ المیزان و تعلیقه بر بحارالانوار، گوشزد کرده است.6
آیةالله میرزا جواد تهرانى ـ ره ـ در این باب نگاشته است:
در مطالب اعتقادیّات، باید به مدارک معلوم (چه از جهت صدور و چه از جهت دلالت) متّکى باشیم. با خبر واحد غیرمعلوم الصدور و یا تأویل متشابهات، به نظر و میل خودمان و بدون ارجاع به محکمات، نباید به مطلبى اعتقاد ورزیم و از واقع، اخبار قطعى بنماییم.
هر حدیثى که بر خلاف محکمات قرآن کریم، یا احادیث متواتره قطعىّ الدلاله، یا برخلاف عقل فطرى سلیم بود، باید رد و تکذیب شود. اگر حدیثى نه چنین مخالفتى داشت(که موجب طرح و تکذیب آن شود) و نه حدیث معلوم الصدور و معلوم الدلاله بود(که موجب اخذ و التزام به مفاد آن بشود) باید آن را در بوته اجمال و احتمال گذاشت و به تعبیر دیگر، در مورد آن باید توقّف نمود و به عبارت ثالث، چنین حدیث که منتسب به اهل بیت(ع) است، علم آن را به خود اهل بیت باید واگذاشت. گرچه در کتب احادیث، هزاران حدیث در موضوعات مختلف از این قبیل مشاهده گردد، نه آن را باید طرح و تکذیب کرد و نه باید به ظاهر آن تعبّداً التزام قطعى پیدا نمود و نه آن را با زور تأویل و توجیه، بر یکى از نظریّات و اختیارات فرد یا دسته اى از متفکرین و بزرگان، حمل قطعى کرد.
هر مورد که ظاهر کلام بر خلاف ضروریّات و مسلّمات عقول فطرى سلیم بود، کشف مى شود که آن ظاهر، مراد نبوده و یا اساساً صادر نشده است. مگر اینکه معلوم الصدور باشد که در این صورت باید در معناى ظاهر تصرف نمود.7
این مطلب، در باب سند و دلالت(هر دو) جارى است؛ یعنى دلالتى مورد قبول است که نص باشد و احتمال خطا و خلاف در آن نباشد.
براین اساس، باید گفت: روایاتى که در معرّفى ویژگیهاى زن و خصلتهاى او، آفرینش وى، نقصان عقل وى و… واردشده، باید با این ملاکْ سنجیده شود. یعنى زمانى مى شود به اتّکاى آن احادیث و حتّى آیات قرآنى به انسان شناسى و زن شناسى پرداخت که سند حدیثْ یقینى و دلالت حدیث و قرآن، نص و غیر قابل تردید باشد. با هر خبر صحیح و هر ظهور نمى توان نتایجى را در این مقوله ها، به دین نسبت داد؛ زیرا در این حوزه، نه شرع تعبّد دارد و نه عُقلا.
به عنوان مثال، اگر فردى بسیار متدیّن و پارسا(که زبانش از هر کذب و دروغ پیراسته است و به قول عالمان رجال، از ضبط و وثاقت لازم و فوق آن برخوردار است)، یک مسئله ریاضى را حل کند و بگوید درست حل کرده ام، این گفته، قطع آور نیست و به آن اعتنا نمى شود؛ بلکه باید براى قبول درستى حل مسئله، آن را آزمایش کرد. در صورتى که اگر همین فرد، هر خبرى را در حوزه زندگى روزمره نقل کند، بدان اعتنا مى شود.
سرّ امر در این است که در صورت اول، دنبال واقع هستیم و عقلا و شرع، تعبّدى ندارند. امّا در صورت دوم، در امور اعتبارى و زندگى، عُقلا با اعتبار و تعبّد زندگى مى کنند و شرع نیز همان رویّه را دنبال کرده است. چنین روایاتى، یا باید متواتر بوده، در دلالت، نص باشد و یا اینکه قرائن یقین آور در سند و دلالت بر آن اقامه شود، تا بتوان به استنتاج دست زد.
البته این بدان معنا نیست که هر خبر غیر متواتر را طردکنیم و نسبت کذب و جعل به آن بدهیم؛ بلکه این کار هم روا نیست. روایات غیر متواتر و غیر نص، تا زمانى که با دلیل عقلى قطعى مخالفتى نداشته باشند، طرد آنها جایز نیست؛ همانگونه که براساس چنین احادیثى نمى توان به رأى دین در این حوزه ها دست یافت.
رعایت این حریم، نشانه بى اعتنایى به حدیث نیست، بلکه نشانه پایبندى به مرزهاى تعیین شده از سوى دین است.

سه. بهتر آن بود که نویسنده، نخست، مراد از عقل را نشان مى داد تا محلّ نزاع، تحریر گردد؛ زیرا در احادیث و روایات، عقل به معانى گوناگونى دلالت دارد و محدّثان نیز بر این امر، صحّه گذارده اند.
شیخ حرّ عاملى فرموده است:
عقل در کلام دانشمندان و حکما، به معانى گوناگونى استعمال مى شود و تتبّع و جستجو نشان مى دهد که در احادیث و روایات، به سه معنى استعمال شده:

1ـ نیروى درک خیر و شر و تمیز میان آنها، و این مناط و ملاک تکلیف است.

2ـ ملکه اى درونى که انسان را به گزینش خوبیها و رها کردن بدیها، فرا مى خوانَد.

3ـ تعقّل و دانش، و بدین جهت است که مى بینیم در روایات، عقل در برابر جهل و نادانى به کار رفته است.8
علاّمه مجلسى نیز سخنى مشابه همین دارد و فرموده است:
اخبارى که در ابواب عقل و جهل رسیده، یا به معناى نیروى درک خیر و شر است و یا به معناى ملکه اى درونى که انسان را به انتخاب خوبیها و ترک بدیها دعوت مى کند. البته در معناى دوم، روایات بیشترى وجود دارد و برخى روایات، احتمال معناى دیگر هم دارد. همانطور که در بعضى از آنها عقل، به معناى دانش آمده است.9
و در جاى دیگر، فرموده است:
با جستجو در اخبار منسوب به ائمه(ع)، به دست آوردیم که خداوند در هر یک از انسانهاى مکلّف، نیروى درک نفع و ضرر آنها را آفریده؛ گرچه این نیرو در میان آنها متفاوت است و کمترین آن، همان است که انسان را مکلّف مى سازد … و این نیرو قابل رشد و تکامل است به میزان دانش و رفتار انسانها. هر قدر آدمى در علم و دانش تلاش کند، این نیرو افزایش مى یابد.10
در احادیثى که لفظ «عقل» را به کارگرفته اند، معانى گونه گون دیده مى شود:
عن على(ع): «العقل عقلان: عقل الطبع وعقل التجربة؛ وکلاهما یؤدّى إلى المنفعة».11
عقل دوتاست: طبیعى و اکتسابى؛ و هر دو به سود و نفع، راه مى برند.
برخى روایات، به عقل ذاتىِ طبیعى اشارت دارند که نمونه هایى از آنها را مى آوریم:

الف ـ برخى احادیث که چگونگى آفرینش انسان را در برابر خلقت فرشتگان و بهایم، به تصویر مى کشد، انسان را ترکیب شده از عقل و شهوت مى داند. هر که عقلش را غالب بدارد، به مقام فرشتگان و برتر از آن نائل مى شود؛ و هر آنکه شهوت را غلبه دهد، در جرگه بهایم خواهدبود. از این جمله است:
وفى العلل عن أبیه عن سعد بن عبداللّه عن أحمدبن محمدبن عیسى عن على بن الحکم عن عبداللّه بن سنان قال سألت أباعبداللّه جعفربن محمدبن الصادق(ع) فقلت الملائکة أفضل ام ابن آدم؟ فقال: «قال أمیرالمؤمنین على بن أبى طالب(ع): إنّ اللّه رکّب فى الملائکة عقلاً بلاشهوة ورکب فى البهائم شهوة بلاعقل ورکب فى ابن آدم کلتیهما؛ فمن غلب عقله شهوته فهو خیر من الملائکة ومن غلب شهوته عقله فهو شرّ من البهائم».12
عبداللّه بن سنان گوید که از امام صادق(ع) پرسیدیم: آیا آدمیان برترند یا فرشتگان؟ فرمود: امیرالمؤمنین گفته است: «خدا فرشتگان را از عقلِ بدون شهوت آفرید و چهارپایان را از شهوت بدون عقل؛ امّا در آدمى، هر دو را ترکیب کرد. آنکه عقلش بر شهوتش چیره شود، از فرشتگان برتر است و آنکه شهوتش بر عقل چیره گردد، از چهارپایان پست تر است.
سند این روایت، صحیح و دلالت آن واضح و روشن است. این روایت، نحوه آفرینش آدمیان را بیان نموده و تفاوتى میان زن و مرد نگذاشته است.

ب ـ برخى روایات، انسان را ترکیبى از عقل و صورت معرّفى مى کند و عقل را به منزله روح در کالبد انسان مى داند؛ مانند:
وقال على(ع): الإنسان عقل وصورة؛ فمن أخطاه العقل ولزمته الصورة لم یکن کاملاً وکان بمنزلة من لاروح فیه.13
آدمى، عقل و صورت است. آنکه عقل را رها کرده و به صورت چسبیده است، کامل نیست و بسان موجودى است که روح ندارد.

ج ـ دسته اى دیگر از احادیث، ملاک انسانیّت را عقل مى شناسد؛ مانند:
عن على(ع): الإنسان بعقله.14
انسانیّت انسان، به عقل اوست.
دسته اى دیگر از احادیث، بر عقل اکتسابى دلالت دارد که رشد و نقص آن، به خصلتها و رفتار آدمى بسته است. در اینجا، چند حدیث از این باب را مثال مى آوریم:
قال النبى(ص): أطعموا نساءکم الحوامل اللبان فإنّه یزید فى عقل الصبى.15
به زنان باردار، شیر بخورانید، زیرا عقل بچه را افزایش مى دهد.
قال على(ع): والعلم یزید العاقل عقلاً.16
دانش، عقلِ عاقل را افزون مى کند.
وعن عدة من أصحابنا عن أحمدبن محمّد عن ابن فضال عن ابن بکیر عمّن حدّثه عن أبى عبداللّه(ع) قال: التجارة تزید فى العقل.17
تجارت، عقل را افزایش مى دهد.
محمدبن یعقوب عن على بن ابراهیم عن أبیه عن ابن أبى عمیر عن حمّادبن عثمان عن أبى عبداللّه(ع) قال: ترک التجارةینقص العقل.18
کنارگذاردن تجارت، عقل را ناقص مى کند.
قال الصدوق، قال الصادق(ع): ترک التجارة مذهبة للعقل.19
کنارگذاردن تجارت، عقل را از بین مى برد.
محمّد بن الحسن عن الحسن بن على عن أسباط بن سالم بیّاع الزطى، قال سئل ابوعبداللّه(ع) یوماً وأنا عنده عن معاذ بیّاع الکرابیس، فقیل: ترک التجارة. فقال: «عمل الشیطان من ترک التجارة؛ ذهب ثلثا عقله».20
روزى امام صادق(ع) از معاذ کرباس فروش پرسیدند، گفته شد: از تجارت کناره گیرى کرده است. فرمود: شیطان از طریق کنار گذاردن تجارت، عمل مى کند؛ دوسومِ عقلش ازدست رفت.
محمدبن یعقوب عن بعض أصحابنا رفعه عن هشام بن الحکم عن أبى الحسن موسى بن جعفر(ع) ـ فى حدیث طویل ـ قال: «یا هشام، کان امیرالمؤمنین(ع) یقول: ما عبداللّه بشىء أفضل من العقل وما تمّ عقل امرء حتى تکون فیه خصال شتى: الکفر والشر منه مأمونان، والرشد والخیر منه مأمولان، وفضل ماله مبذول، وفضل قوله مکفوف، نصیبه من الدنیا القوت، لایشبع من العلم دهره، الذل أحبّ الیه مع اللّه من العزّ مع غیره، والتواضع أحب الیه من الشرف، یستکثر قلیل المعروف من غیره، و یستقلّ کثیر المعروف من نفسه، ویرى الناس کلّهم خیراً منه، وانّه شرّهم فى نفسه وهو تمام الأمر».21
امام کاظم(ع) در سخنى طولانى فرمود: «اى هشام، امیرمؤمنان(ع) فرمود: خدا با سرمایه اى بهتر از عقل عبادت نشد. عقل آدمى، آنگاه تمام است که ویژگیهایى چند را دارا باشد: کفر و شر از او به دور باشد؛ رشد و خیر از او امید رود؛ زیادتى اموالش بخشیده مى شود؛ از زیادتى سخن، خود نگه دارد؛ بهره اش از دنیا قوتِ زندگى است؛ روزگارش از دانش طلبى سیرنگردد؛ ذلّتِ با خدا بودن را بهتر از عزّتِ بى خدایى دوست مى دارد؛ فروتنى را از شرف، بهتر دوست دارد؛ کار خوب اندک را از دیگران بزرگ مى انگارد؛ نیکى فراوان خود را کم مى شمرد؛ دیگران را از خود بهتر مى بیند؛ و نزد خود، خودش را بدتر از همه مى داند؛ و این، تمام سخن است.
حاصل، آنکه: اگر عقل در احادیثْ گاه معناى «تعقّل» دارد و گاه به معناى درک خوبى و بدى و گاه به معناى انتخاب خوبى و بدى است، و از سوى دیگر، در برخى احادیثْ مرادْ عقلِ طبیعىِ ذاتى است و در برخى دیگر، عقل اکتسابىِ تجربى، چگونه مى توان با روشن نساختنِ معناى عقل، در احادیثِ نقصان عقول زنان به داورى نشست و از آنها دفاع نمود و برپایه آنها حکم راند؟

چهار. براى بیان امیرالمؤمنین(ع) در نهج البلاغه22، نیز تأویلها و معانى مختلفى ایراد شده است. نویسنده دفاع از حدیث، به دو مورد از آنها اشاره داشت: یکى آنکه این سخن، ناظر به قضیّه خارجى است و زنان جمل سوار را نکوهش کرده است و دوم آنکه مراد از نقصان عقل، آن چیزى است که شرایط اجتماعى سبب شده(و گرنه، در ماهیّت زن و مرد، تفاوتى نیست).
بجز این دو معنا، آراى دیگرى نیز در معناى این حدیث عرضه شده که بدان اشاره مى شود:

1ـ استاد محمّدتقى جعفرى، زنان و مردان را در عقلِ عملى برابر مى داند و تفاوت را در عقل نظرى مى بیند. وى عقل نظرى را چنین تعریف نموده است:
عقل نظرى همان فعّالیت استنتاج هدفها یا وصول به آنها با انتخاب واحدها و قضایا و وسایلى است که مى توانند براى رسیدن به هدف ها کمک نمایند، بدون اینکه واقعیت یا ارزش آن هدفها و وسایل را تضمین نماید.23
سپس مى افزاید:
بنابراین، آنچه که صنف مرد به او مى بالد و مغرور مى شود، فى نفسه داراى ارزش نیست، و اعتبارى بیش از شکل دادن به واحدها و قضایایى که آنها را صحیح تلقّى کرده است ندارد؛ بلکه از آن جهت است که اشتیاق آدمى به دریافت واقعیّت و رشد شخصیّت، به شرط اعتدال روانى، سطوح شخصیّت وى را اشغال مى نماید. لذا با حاکمیّت عقلِ نظرى، درباره واقعیّتها و رشد شخصیت، همواره دچار نوعى تشویش خاطر و وسوسه مى باشد.24

2ـ آقاى لبیب بیضون، مؤلف «تصنیف نهج البلاغة» معتقد است:
قدرت تمییز خوب و بد در امور اساسى، به تمامى انسانها تعمیم دارد؛ ولى در تشخیص خیروشر در امور فرعى، عنصر مردانه اندکى بر عنصر زنانه ترجیح دارد.
ایشان معتقد است:
مردان در تشخیص امور فرعى و دقیق، بر زنان برترى دارند. به علاوه، از آنجاکه زن فطرتاً موجودى عاطفى است، در تمام امور زندگى پیروى وى از امیال باطنى قویتر از فرمانبرى وى از عقل مى باشد.25

3 ـ برخى معتقدند زنان در هویّت ذاتى، با مردان برابرند و عقل آنان به لحاظ کمّى و کیفى، تفاوتى با عقل مردان ندارند؛ لیکن خصوصیّات طبیعى زن از قبیل: کمى صبر و استقامت، تحمّل و بردبارى اندک و حافظه کم، مانع بروز این قوّه خدادادى است.26

4ـ برخى دیگر گفته اند: عقل، به دو نوع انسانى و اجتماعى منقسم مى شود که زنان و مردان در عقل انسانى برابرند، امّا در عقل اجتماعى، مردان برترى دارند.27

5ـ استاد مصطفوى، تفاوت عقل زنان و مردان را ذاتى نمى داند، بلکه بر بُعد تجربى و اکتسابى عقل مردان تأکید مى ورزد و مى فرماید:
زن به افزایش عقل خویش، به آن اندازه که مرد نیازمند افزایش آن است، نیازمند نیست؛ زیرا که حیطه فعّالیتش محیط خانه است.28
وى براین باور است که:
عوامل رشد این عقل و تجربه، … به حکم طبیعت و فرمان خالق طبیعت، بیش از زنان، دردسترس مردان است.29
با این تشتّت آرا در تفسیر حدیث یادشده، چگونه مى توان از کنار آن به آسانى گذشت؟ جالب است دانسته شود که در باب شرح و تفسیر این حدیث، چند کتاب مستقل نگاشته شده است.
مدافع نقصان عقل زن، نمى تواند به اجمال و ابهام بسنده کرده، بدون ردّ تفسیرهاى مخالف، به رأیى و نظرى پایبند شود. مگر روش فقیهان این نیست که اگر شواهدى روشن در تفسیر حدیثى نداشتند، آن را مسکوت مى گذارند و رأیى براساس آن صادر نمى کنند؟

پنج . در بسیارى از روایات، از زنان عاقل سخن رفته و به ازدواج با زنان عاقل توصیه شده است.
در اینجا به پاره اى از آنها اشاره مى شود:
محمّدبن یعقوب عن عدّة من أصحابنا عن سهل بن زیاد عن علىّ بن أسباط عن محمّدبن صباح عن عبدالرحمن بن الحجّاج عن عبدالله بن مصعب الزبیدى ـ فى حدیث ـ قال: سمعت أبا الحسن موسى بن جعفر(ع) یقول وقد تذاکرنا أمر النساء: « أمّا الحرائر فلا تذاکروهنّ و لکن خیر الجوارى ماکان لک فیها هوى و کان لها عقل وأدب فلست تحتاج الى أن تأمرو لاتنهى ودون ذلک ماکان لک فیها هوى ولیس لها أدب فأنت تحتاج الى الأمر و النهى ودونها ماکان لک فیها هوى ولیس لها عقل ولا أدب فتصبر علیها لمکان هواک فیها وجاریة لیس فیها هوى ولیس لها عقل ولا أدب فتجعل فیما بینک و بینهما البحر الأخضر».30
وقتى سخن از زنان به میان آمد، امام کاظم(ع) فرمود: با زنان آزاد مذاکره نکنید؛ بهترین کنیزان آن است که در او میل دارى و داراى عقل و ادب است و نیازى به امرونهى کردن ندارد. کمتر از آن، کنیزى است که به او میل دارى ولى ادب ندارد و تو نیازمند امرونهى هستى. و کمتر از آن، آن است که به او میل دارى، ولى نه عقل دارد و نه ادب. باید او را تحمل کنى، زیرا او را دوست دارى. و امّا آنکه نه به او میل دارى و نه عقل و ادب دارد، دریاى سبز را بین خود و او، فاصله قرارده
محمّدبن یعقوب عن علّى بن ابراهیم عن أبیه عن حمّاد عن حریز عن محمّدبن مسلم عن أبى عبداللّه(ع) فى حدیث انّه سأله عن ذبیحة المرأة فقال: اذا کان نساء لیس معهن رجل فلتذبح أعقلهنّ ولتذکر اسم اللّه علیه.31
محمّدبن مسلم از ذبح حیوان توسّط زن سؤال کرد، حضرت صادق(ع) فرمود: اگر با زنان مردى نبود، عاقلترین آنها ذبح کند و نام خدا را بر ذبیحه به زبان آرد.
قال أمیرالمؤمنین(ع): ایّاک ومشاورة النساء إلاّ من جربت بکمال عقل فإنّ رأیهنّ یجر الى الأفن وعزمهنّ الى الوهن.32
از مشورت با زنان پرهیز کن، جز زنى که به تجربه، کمال عقلش به ثبوت رسیده است؛ زیرا رأى زنان به ضعف، و تصمیمشان به سستى مى کشاند.
محمّدبن یعقوب عن محمّدبن یحیى عن أحمدبن محمّد عن علىّ بن الحکم عن علىّ بن أبى حمزة عن أبى بصیر، قال، سمعت أبا عبداللّه(ع) یقول: «خطب رسول اللّه النساء فقال: یامعاشر النساء، تصدّقن ولو من حلیکنّ ولو بتمرة ولو بشقّ تمره فإنّ أکثرکنّ حطب جهنّم؛ إنّکنّ تکثرن اللعن وتکفرن العشیرة». فقالت امرأة من بنى سلیم لها عقل: «یارسول اللّه، ألیس نحن الأمّهات؟».33
امام صادق(ع) فرمود: رسول خدا براى زنان خطابه ایرادکرد و فرمود: «اى گروه زنان، صدقه دهید ولو از زیورتان، ولو با یک خرما یا نیم خرما، زیرا شما هیزم جهنّم هستید؛ بسیار لعن مى کنید و خویشان را نادیده مى انگارید». زنى عاقل از بنى سلیم گفت: مگر ما، مادران نیستیم؟…
الصدوق عن أبیه عن محمّد العطّار عن ابن أبان عن ابن أورمة عن عبدالرحمن بن حمّاد عن یوسف بن حمّاد عن المفضّل عن أبى عبداللّه(ع) قال: « لما أسرى برسول اللّه(ص) بینا هو على البراق وجبرئیل معه إذ نفخته رائحة مسک. فقال یا جبرئیل، ما هذا ؟ فقال: کان فى الزمان الأوّل ملک له أسوة حسنة فى أهل مملکته وکان له ابن، رغب عمّا هو فیه وتخلّى فى بیت یعبداللّه. فلمّا کبر سنّ الملک مشى الیه خیرة الناس وقالوا: أحسنت الولایة علینا وکبرت سنّک ولاخلفک الاّ ابنک وهو زاغب عمّا أنت فیه وإنّه لم ینل من الدنیا فلو حملته على النساء حتى یصیب لذة الدنیا لعاد؛ فاخطب کریمة له فزوجه جاریة لها أدب وعقل. فلمّا أتوابها وحولوها الى بیته أجلسوها وهو فى صلاته فلمّا فرغ قال: ایّتها المراة، لیس النساء من شأنى فان کنت تحبّین أن تقیمى معى وتصنعین کما أصنع، کان لک من الثواب کذا وکذا. قالت: فأنا أقیم على ما ترید. ثمّ إنّ أباه بعث الیها یسائلها هل حبلت؟ فقالت: إنّ ابنک ما کشف لى عن ثوب. فأمر بردّها الى أهلها وغضب على ابنه وأغلق الباب ووضع علیه الحرس. فمکث ثلاثاً ثم فتح عنه فلم یوجد فى البیت أحد فهو الخضر(ع)».34
هنگامى که رسول خدا(ص)، در سیر ملکوتى بود و جبرئیل او را همراهى مى کرد، بوى مشکى بلندشد. از جبرئیل پرسید: این چیست؟ جبرئیل جواب داد: در زمانهاى پیشین پادشاهى بوذ که مَنِشى نیکو در مملکت دارى داشت. فرزندى داشت که از پدر و شئون زمامدارى کناره گرفته، در خانه اى بندگى خدا مى کرد. زمانى که پادشاه پیرشد، نخبگان جامعه نزد او آمدند و گفتند: خوب برما حکومت کردى؛ اینک سنّى از شما گذشته و جانشینى جز پسرت ندارى، امّا او از شئون حکومت کناره مى گیرد و از دنیا بهره نمى برد. خوب است او را با زنان آشنا سازى تا لذّت دنیا را بچشد و به حکومت دارى روکند. پدر، دخترى با ادب و عقل به ازدواجش درآورد. دختر را به خانه پسر برد. او مشغول عبادت و نماز بود. وقتى از نماز فارغ گشت، گفت: من را با زنان کارى نیست؛ اگر مى خواهى با من باشى و کارهایى که من انجام مى دهم، انجام دهى، پاداشهاى چنین و چنان خواهى برد. زن گفت:همان کنم که تو دوست دارى. پس از مدّتى، پدر از عروس خود سؤال کرد آیا باردار شده اى؟ گفت: فرزندت لباسى از من کنار نزده. پدر خشمگین شد و دختر را به خانه پدر بازگرداند، وپسر را زندانى کرد و برخانه نگاهبان گذاشت. پس از سه روز، در را بازکرد. او را در خانه نیافتند. او خضر(ع) بود.
گذشته از این روایات که در آنها از جنبه نظرى، عقل زنان پذیرفته شده، مطالعه تاریخِ اسلام و تاریخ ادیان نیز حکایت از وجود زنان برجسته و تاریخ ساز دارد. آیا باید آنان را ناقص العقل شمرد(با اینکه از بسیارى از مردان در تمامى عرصه هاى زندگى عاقل تر بودند)؟ یا باید آنان را استثنا دانست؟
مگر قضایاى عقلى و حقیقى، استثنا برمى دارد(آن هم تا این حد)؟
آیا مریم و آسیه که مَثَل و نمونه براى همه مؤمنان بودند35، نقص عقل دارند یا استثنا هستند؟ همان مریم که مفتخر به «اصطفاکِ وطهّرکِ»36 است و خداوند، او را «آیه»37 دانسته و فرشتگان با او تکلّم کرده اند … إذ قالت الملائکة یامریم38؟ خدیجه، همسر پیامبرخدا(ص) چطور؟ یا فاطمه، دختر گرامى پیامبر که سیّده زنان عالمیان است؟ یا زینب(س) که امام سجّاد(ع) درباره اش فرمود: «أنت بحمدالله عالمة غیر معلّمة»39؟ حمیده، همسر امام صادق(ع) که درباره اش فرمود: «حمیدة مصفّاة من الأدناس»40 و امام باقر(ع) درباره اش گفت: «حمیدة فى الدنیا محمودة فى الآخرة»41 چطور؟ و زنان بافضیلت و کمال یافته بسیار دیگر؟

حاصل سخن
حاصل سخن ما، پس از ذکر مقدّمات پنجگانه، این است که صرف نظر از بحث اعتبار سند این احادیث، تسرّع در پذیرش دلالت آنها وجهى ندارد؛ زیرا با توجّه به اینکه دلالت حدیث در امور تکوینى، زمانى پذیرفته است که قطعى باشد، و از سوى دیگر، عقل در احادیث به معناى گونه گون آمده و عالمان دینى در معناى «نقصان عقل» احتمالات متعدّدى را مطرح کرده اند، و در احادیث دیگرى عقل زنان پذیرفته شده، چگونه مى توان مطلبى واضح و روشن از این احادیث استفاده کرد؟
به تعبیر دیگر، تعدّد معانى عقل در روایات، و تفسیرهاى مختلف از نقصان عقل، نه تنها ظهورى براى این احادیثْ باقى نمى گذارد، بلکه آنها را مجمل نیز مى کند.
و نیز وجود زنان عاقل و اندیشمند و پذیرش چنین امکانى در احادیث، نوعى معارضه را با این روایات نشان مى دهد و برمبناى نویسنده«دفاع از حدیث»، سندِ مستفیض معتبراست، مگر در موارد تعارض.
افزون براینها، از آنجا که در مقاله مورد بحثْ به گفته هاى علاّمه طباطبایى ـ ره ـ بسیار استنادشده، مناسب است در اینجا سخن علاّمه را در پاسخ یکى از دانشمندان، بنگریم:

آیا قبول دارید که حضرت زینب، مقام ولىِّ عهدى داشت؟ و اگر داشت(به علاوه بقیّه کارهایى که به عهده اش بود)، نشان این نیست که در اسلام، زن، اگر لیاقتش را داشته باشد، مى تواند پابه پاى مرد به پیش رود؟

جواب: هیچ گونه مدرکى براى این مسئله نیست و اساساً در اسلام، عنوانى به نام «ولىّ عهدى» نداریم و اگر منظور از ولىّ عهدى، جانشینى باشد، طبق مدارک قطعى، جانشین امام سوم، امام چهارم است، نه خواهر گرامى اش حضرت زینب(س).
بلى؛ از روایات، درمى آید که حضرت زینب در نهضت حسینى که علیه سلطنت استبدادى یزید و ستمگران بنى امیّه بود، طبق وصیّت سیدالشهدا، وظایف سنگینى به عهده داشت و در عمل به وظیفه، لیاقت علمى و عملى و شخصیّت فوق العاده دینى خود را به ثبوت رسانید.
اصولاً باید دانست که از نظر اسلام، ارزش انسان در جامعه، به علم و تقوا(خدمات دینى، فردى و اجتماعى) است و سایر امور که در اجتماعات دیگر، وسیله امتیاز و نفوذ مى باشند(مانند ثروت و عظمت، عشیره و اتباع و شرافت خانوادگى، و تصدّى مقامات حکومت و قضا و مقامات لشکرى) هیچ گونه ارزش و امتیازى ندارند که ملاک افتخارشان گردیده، آنان را مافوق دیگران قراردهد.
در اسلام، هیچ امتیازى را نباید ملاک نفوذ و اعمال قدرت قرارداد. بنابراین، یک بانوى اسلامى مى تواند در امتیازات دینى، پابه پاى مردان، پیش رود و اگر عُرضه داشته باشد، از همه مردانْ جلوافتد. چنانچه مى تواند(به استثناى سه مسئله حکومت و قضا و جنگ)، در همه مشاغل اجتماعى با مردان شرکت نماید. خداى متعال مى فرماید: «گرامى ترین شما پیش خدا، باتقواترین شماست»42 و مى فرماید: «هرگز کسانى که مى دانند، با کسانى که نمى دانند، برابرنمى شوند».43
(پرسش و پاسخ، علامه طباطبایى، انتشارات آزادى، قم، 1361، ص10ـ12)
________________________________________
1. علوم حدیث، ش3، ص154
2. همان، ش2، ص79
3. فوائد الأصول، الکاظمى(تقریراً لأبحاث النائینى)، مؤسسة النشر الاسلامى، قم، 1404، ج3، ص324
4. مصباح الأصول، البهسودى(تقریراً لأبحاث السیدالخوئى)، مکتبة داورى، قم، 1408، ج2، ص235ـ 239
5. المیزان، الطباطبائى، مؤسسة الأعلمى، بیروت، 1403هـ/ 1983م، ج10، ص351
6. رجوع شود به: المیزان، ج1، ص296 و ج6، ص 57 و ج8، ص62،66،141،261 و ج9، ص211ـ212 و ج10، ص349 و ج13، ص353 و ج14، ص25،133،205ـ207 و ج17، ص174
7. عارف وصوفى چه مى گویند؟، آیة الله میرزاجواد تهرانى، بنیاد بعثت، ص254ـ255
8. وسائل الشیعة، طبع آل البیت، ج15، ص208
9. بحارالانوار، ج1، ص101
10. همان، ص100
11. همان، ج75، ص6، ح58
12. وسائل الشیعة، ج15، ص209(ح20298).
13. بحارالأنوار، ج75، ص7، ح59
14. الحیاة، ج1، ص45، ح6؛ غررالحکم، ص14
15. بحارالأنوار، ج63، ص444، ح8؛ مکارم الأخلاق، ص222
16. بحارالأنوار، ج75، ص6، ح57
17. همان، ص5، ح1
18. همان، ح10
19. وسائل الشیعة، ج12، ص4، ح9 و ص8، ح12
20. همان، ص8، ح12
21. وسائل الشیعة، ج15، ص187، ح13
22.نهج البلاغه، خطبه18(إنّ النساء … نواقص العقول …) و نامه14(فإنّهنّ ضعیفات القوى والأنفس والعقول …).
23. ترجمه و تفسیر نهج البلاغه، محمدتقى جعفرى، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، تهران، 1361، ج11، ص292ـ293
24. همان، ص298ـ 299
25. زن در نهج البلاغه، علایى رحمانى، ص125
26. همان، ص128
27. همان، ص120
28. همان، ص121
29. همان، ص120
30. وسائل الشیعة، ج14، ص13، ح1
31. همان، ج16، ص276، ح5
32. بحارالأنوار، ج100، ص253، ح56
33. الکافى، ج5، ص513، ح2؛ بحارالأنوار، ج22، ص146، ح138
34. بحارالأنوار، ج13، ص302، ح23
35. سوره تحریم، آیه11 ـ 12
36. سوره آل عمران، آیه42
37. سوره مؤمنون، آیه50
38. سوره آل عمران، آیه 42 و 45
39 . مقتل الحسین، الموسوى المقرّم.
40. زن و پیام آورى، فهیم کرمانى، ص214
41.همان
42. سوره حجرات، آیه13
43. سوره زمر، آیه6

تبلیغات