زندگی به مثابه فرایند تکامل و با توجه به دو ساحت باورها و عواطف- احساسات در نگاه اندیشمندان به اشکال مختلف بازنموده شده است. در این میان، ایماژهایِ برساخته از زندگی و معنایِ آن در لایه هایِ مختلف، یکی از نکاتِ برجسته در متون است که در قالب تصویرهای هنری و کلان استعاره ها مفصل بندی می شود. از سویی دیگر، در میان مجموعه متفکران، مولوی و کازنتزاکیس دو شخصیت کم نظیری هستند که با وجود تمایزهای معرفتی و گفتمانی از یک سو و تاریخی و جغرافیایی از سویی دیگر، مفهوم زندگی را در قالب استعاره/ ایماژهای هنری تصویرسازی کرده اند. در این مقاله، نویسنده سعی می کند این مسئله را با توجه به چهارچوب نظری انواع «ایماژهای زندگی» از منظر رابرت سالامون در مهم ترین آثار این دو متفکر بررسی کند. سالامون در این مبحث شانزده ایماژ از مهم ترین ایماژهای زندگی را شناسایی کرده که مهم ترین این موارد زندگی به مثابه بازی، داستان، غمنامه، کمدی، ماجرا و مأموریت است. این نوع طرز تلقی به زندگی، در آثار این دو تصویرسازی شده است که از بنیان هایِ معرفتی مشترک با وجود همه افتراق ها حکایت دارد. یکی از نکات مهم در تحلیل یافته ها اِشعار هردو به ایماژ ویژه ای است که در دستگاه فکری این دو به صورت برجسته مفصل بندی شده و آن «زندگی به مثابه سوءتفاهم» است. نویسنده ضمن بررسی مجموعه ایماژهای مشترک با تأکید بر ایماژ اخیر، اندیشه این دو متفکر را از منظر ارزش و کارکرد زندگی تحلیل کرده است.