وجود بحران های علمی هر عصر، متفکران را با چالش های جدی مواجه می کند و هر متفکری بر اساس فهم از مسائل علمی و داشته های علمی خود، به نوعی سعی در حل بحران و رساندن علم به ساحل امن یقین را دارد. وجود مسائل جدید و تعارضات در علم و دین و فلسفه، ایمانوئل کانت و علامه طباطبایی را بر آن داشت تا نگاه دوباره و جدی تری به این معضلات علمی و سعی در حل بحران های موجود داشته باشند. و هر دو متفکر به نوعی جواب معضلات زمان خود را در رویارویی دوباره با متافیزیک دیدند. کانت با تصور و تعریفی که از متافیزیک سنتی داشت، متافیزیک موجود را نتوانست به عنوان یک علم یقین بخش قبول کند و متافیزیک سنتی را از لیست علوم پاک کرد. علامه بر عکس وی، با تصور و تعریفی که از متافیزیک سنتی داشت؛ متافیزیک را علمی یقینی پنداشت به طوری که یقینی بودن سایر علوم هم در سایه وجود و امکان تحقق متافیزیک میسر بود. در مقاله حاضر فلسفه متافیزیک از نگاه هر دو اندیشمند از جهات مختلف مثل تعریف متافیزیک سنتی و روش آن و همچنین کیفیت گزاره های آن و نسبتش با سایر علوم، بررسی خواهد تا روشن گردد چرا در قبال سوالات یکسان، هر کدام راه متفاوتی را پیمودند. و در نهایت به این نتیجه می رسد که متافیزیکی که به دست این دو متفکر رسیده از مبنا متفاوت بوده است، که باعث پیموده شدن دو راه متفاوت شده است.