مطالعات ژئومورفولوژیستها در زمینه سیستمهای محیطی به شناخت چارچوبهای نظری در زمینه الگوهای ساختاری و رفتاری سیستمها منتهی میشود و البته تدوین و تبیین آن برای محققان همواره شوقانگیز بوده است. تشریح چنین الگوهای رفتاری و ساختاری(مدلها) که گاهی اوقات ما را قادر به پیشبینیهای مشروط میکند، مستلزم نوعی بی پیرایگی و سادهانگاری است تا بهتوان چنین مفاهیمی را به دیگران نیز انتقال داد. نکته قابل تأمل در طراحی یک مدل، چارچوبهای نظری فهم و ادراک ما است که در قلمرو آن پدیده مورد نظر ارزیابی میشود. اگرچه همواره سعی شده است صحت وکارایی یک مدل به همپوشانی آن با واقعیات تجربهپذیر تطبیق داده شود ولی نباید از نظر دورداشت که بسیاری از مدلها تنها جنبه مفهومی داشته و هرگز در عالم واقع تجلی پیدا کردنی نیستند. بسیاری از محققان مدلهای پیشنهادی خود را به صورت آنالوگ از واقعیات دیگری وام میگیرند؛ برای مثال وقتی آب شناسان سعی بر آن دارند که جریان آب رود خانهای را با جریان الکتریسیته همسان و مشابه تلقی کنند در واقع از یک واقعیت تعریف شده بهره برده و رفتار آب که پدیده مورد نظر آنهاست، به مدل جریان الکتریسیته خورانیدهاند. این روش یک شیوه معمول و رایج است و خردهای نیز بر آن نمیتوان گرفت. آن چه در این مقاله به آن پرداخته شده است بیشتر معطوف به چارچوبهای معرفتشناسی است و جوابی به این پرسش است که اگر چارچوبهای شناختشناسی تغییر پیدا کنند چه تاثیراتی بر طراحی مدلهای ما خواهد گذاشت و یا چه رابطهای بین مدلها و چارچوبهای دیدگاهی در ژئومورفولوژی میتوان استنتاج کرد.