علوم ریاضی، طبیعی و الهی، علومی متمایز، اما هم زمان واجد نوعی وحدت اند؛ این نه وحدتِ جنسی، بلکه به تبعِ وحدتِ خاصِ معنایِ وجود، ساختاری ویژه است که وحدتِ بالنسبه یا وحدتِ به تقدّم و تأخّر نامیده می شود. این ساختار از طرفی عاملِ تمییزِ صناعاتِ علمی و ممانعت از خلطِ آن هاست و از طرفی، ضامنِ تمامیّت و یکپارچگیِ فلسفه است. بر اساس این فهم از وحدت، «فلسفه» نخست بر الهیّات اطلاق می شود، سپس بر طبیعیّات و سپس، در نسبت با الهیّات به تقدّم و تأخّر، بر سایر علوم اطلاق می شود ؛ هر دانش نیز واجدِ بخش هایی است که با همین قاعده ترتیب یافته اند و شبکه نظام علوم را قوام می دهند. در این مقاله به شیوه دستیابیِ ارسطو به این وحدتِ ویژه خواهیم پرداخت. ارسطو در کتبِ مقدّماتیِ متافیزیک، نخستدر آلفای بزرگ، حکمت را به شناختِ علل و مبادیِ نخستین تعریف می کند، در آپوریای اولِ کتاب بتا مبتنی بر این تعریف، سرگشتگی میانِ وحدت و کثرتِ حکمت را نشان می دهد؛ در گام بعد، در کتابگاما، برای رفع این سرگشتگی، نظریه خاصِ خود، یعنی ساختار واحد در کثیرِ حکمت را با توسل به این وحدتِ ویژه تثبیت می کند؛ بنابراین، آنچه «متافیزیک اعم» نامیده می شود، در حقیقت نه دانشی واحد و جدا از سایرِ علوم، بلکه به مثابه دانشی مرتبه دوم و مقوّمِ نظامِ علوم، تنها در ضمنِ کثرتِ علوم تحقق خواهد داشت.