دیدگاه اوستا درباره زندگی پس از مرگ در سال های پایانیِ سده گذشته (میلادی) توجه بسیاری را به خود جلب کرده است. به ویژه جان کلنز در زمینه شماری از جنبه هایی که می توانند دست کم به گونه ای استعاری در چهارچوب جاذبه های جنسیتی، شهوانی و ازدواج مقدس «hierogamic» شمرده شود سهم بسزایی دارد. بر پایه توصیفی که در فرگرد دوم هادخت نسک (HāδŌxt Nask) آمده است هنگامی که فردی می میرد روان از تنش جدا می شود و به مدت سه شب بر سرِ بالین او می ماند. در پایان سومین شب روان مردِ اَشَوَن بویِ بسیار دلنشینی را که بادی از سوی نیمروز (جنوب) آورده است حس می کند و آنگاه می تواند دئنای خود (جلوه روانِ خویش) را همچون دوشیزه ای 15ساله و بسیار زیبا ببیند، در این هنگام روانِ مرد اَشَوَن از دئنا می پرسد که ای دختر تو کیستی ؟ چرا که او در زندگی اش هرگز دختری بدین زیبایی ندیده است. سپس دئنا بیان می کند که او باز نمودِ کُنشِ نیک اوست که در زندگی انجام داده است، یعنی پندار نیک، گفتار نیک، کردار نیک و همه کارهای نیکی را که شخص درگذشته (در زندگانی) انجام داده است در این دختر زیبا متجلی شده است.