این مقاله تلاش کرده است تا با ارجاع به تاریخ دانشگاه در تمدن غرب و نیز اندیشه های فیلسوف فرانسوی، ژاک دریدا، دانشگاه به مثابه یک نهاد، آنگونه که در تاریخ ظهور کرده است، را در مقابل ایده دانشگاه، آنگونه که در فلسفه فهم شده است، قرار دهد و از این طریق وضع موجود دانشگاه را در مقابل آنچه دانشگاه «در راه» و یا «در حال آمدن» نامیده شده است، قرار دهد.برای به سرانجام رساندن چنین هدفی این مقاله در پنج قسمت کوتاه که چهار قسمت اول آن به تاریخ دانشگاه و قسمت آخر آن به ایده یا فلسفه دانشگاه اختصاص یافته، سامان پذیرفته است.قسمت اول این نوشته به دانشگاه پاریس که از طریق توسعه مدارس کلیسای جامع اروپای قرون وسطی، شکل گرفت، اختصاص یافته است.دانشگاهی که برای قرنها هدف آن این بود که به اهداف جامعه مسیحی یاری رساند.با جدایی مدرن نهاد ، دولت از نهاد دین (کلیسا)، دانشگاهی که به وجود آمده بود تا به ایمان مسیحی خدمت کند، به نهادی تبدیل شد که قرار بود خود را وقف خدمت به منافع ملی کند.نماد این برش از تمدن غرب و این نوع مواجهه با دانشگاه، دانشگاه آلمانی هاله دانسته شده و بررسی آن به قسمت دوم این مقاله سپرده شده است.بخش سوم نوشته به دانشگاه برلین، که در صدد ایجاد ارائه الگویی از دانشگاه بود که نه در خدمت دین باشد و نه سر سپرده دولت، می پردازد و عناصر اساسی آن را در قالب مفاهیمی نظیر«جستجوی حقیقت»، «زندگی کردن با ایده ها» و «تنهایی و آزادی»، برجسته می سازد.بخش چهارم نوشته به عصر جهانی شدن (اقتصادگرایی) در تمدن غرب می پردازد.دانشگاهی که این دوره از تاریخ تمدن غرب را نمایندگی می کند، دانشگاه آمریکایی فینکس است.فلسفه بنیادی این دانشگاه، این است که وظیفه ی اصلی آموزش عالی، آموزش مهارتها و معارف مفید به «مشتریان» خود است، بدانگونه که بیشترین سوددهی را برای سهامدارانش در بر داشته باشد.منظور از مشتریان در اینجا همان دانشجویان هستند.اندیشیدن به تغییراتی که دانشگاه در طول تاریخ هزار ساله ی خود پذیرفته است، به عهده یک فیلسوف، ژاک دریدا، و پرسش های بنیادی او نهاده شده است که :«اگر ما [عناصر دانشگاهی] می توانستیم بگوییم ما، شاید از خود می پرسیدیم کجا هستیم؟چه کسانی هستیم؟آیا ما مسئول هستیم؟در برابر چه کسانی و برای چه امری؟»پرسش هایی که تامل بر آنها در پنجمین و آخرین بخش این نوشته مورد بررسی قرار گرفته است.مقاله با نتایج و ملاحظاتی پیرامون ضرورت در دستور کار قرار گرفتن تحلیل تاریخی و فلسفی دانشگاه، نقد دو دیدگاه عمده بر گرفته از تاریخ دانشگاه (نظر گاههای سنت گرایان و ترقی خواهان) و از آنجا طرح دیدگاه سومی از دانشگاه بر پایه ی «در برگیری دیگری» و نهایتاً اشاراتی به جایگاه نهاد دانشگاه در ایران و ضرورت تلاش نظری و عملی دانشگاهیان برای تغییر این جایگاه پایان یافته است.جایگاه که هم فهم آن و هم نحوه حرکت دادن آن به سمت وضعی دیگر، به مطالعات بعدی سپرده شده است.