غایت عرفان، یکی شدن با هستی مطلق و درک حضور است؛ اهل تحقیق برای چشیدن طعم این حضور معنوی، ریاضت هایی برشمرده اند که «خاموشی» از جمله آن هاست و نه تنها در مبادی سلوک، که بیش تر در آن جنبه تربیتی مراد است، که در وصال نیز سالک خود را ملزم به سکوتی می کند که حاصل اندیشه تیزنگر صوفیانه در تجربه های عرفانی است؛ این التزام گاهی در ارتباط با محبوب ازلی معنا می یابد، هم چون خموشی حاصل از حیرت در مقام مشاهده جمال و جلال الاهی و گاهی در پیوند با خلق؛ مانند نهفتن اسرار تبیین می شود. عطار نیشابوری که با مداقه در مبانی سلوک این منازل را بروشنی توصیف نموده، در سروده های خویش بارها به جای گاه و خاست گاه این سلوک معنوی پرداخته است. با توجه به انس مولانا با آثار عطار و پیش گامی او و نیز پیوند و تجلی اندیشه های ناب عرفانی در سروده های این دو عارف دیده ور، تحلیل «اصل خاموشی» از دیدگاه عطار، در بازشناسی تلقی مولانا از این مفهوم ضرر می نماید؛ پژوهش حاضر می کوشد با بررسی و تحلیل دلایل و جای گاه «خاموشی» نزد عطار، نگرشی نسبی از این مقوله ارج مند در منظومه فکری صوفیان بدست دهد.