آرشیو

آرشیو شماره ها:
۳۵

چکیده

بسیاری از نظریه پردازان، تئاتر قرن بیستم را تئاتر کارگردانان می دانند. در این قرن است که جایگاه و پایگاه نظریه های اجرایی از اهمیت ویژه ای برخوردار می گردد و جایگاه عناصر اصلی خلاقیت های تئاتری (متن، بازیگر، کارگردان، دکور، طراح صحنه و لباس و ...) از زوایای مختلف مورد بحث و بررسی قرار می گیرد. یکی از پرجاذبه ترین این بحث ها، به جایگاه و نقش بازیگر توجه داردزیرا در اجرای تئاتر بازیگر تنها عنصر واقعا زنده است و به همین دلیل بیش از سایر عناصر اجرا در همزمان کردن موضوع نمایش نقش دارد؛ بازیگر به وسیله بدن و بیان،و ریتم و حرکتی که در صحنه می آفریند جهان نقش خود و احساس تماشاگران را در هم می آمیزد، یگانه می کند و جهانی سرشار از تخیل و باور می آفریند . موضوع کار بازیگر، امروزه آن چنان گسترشی یافته که دارای روش ها و مکتب های گوناگون گردیده و به بحثی کلاسیک تبدیل شده است. با توجه به آن که قرن نوزدهم میلادی، دوره ی شکل گیری و توسعه ی تئاتر به مفهوم جدید آن است، و از آن رو که بازشناسی اهمیت نقش بازیگر در تئاتر، اساساً، ریشه در رویکردهای نظری تئاتر قرن نوزدهم دارد، در مقاله ی حاضر کوشش شده است تا به منظور بازنمایی این رویکردها، به بررسی وضعیت بازیگران در اواخر قرن نوزدهم پرداخته و تأثیر و انعکاس نظریه های کارگردانان اواخر قرن نوزدهم در اندیشه و افکار کارگردانان قرن بیستم را، خصوصاً در مورد جایگاه و کار بازیگر در تئاتر، مطرح نماییم.

تبلیغات