چگونگی گفتگوی تمدن ها (مقاله ترویجی حوزه)
درجه علمی: علمی-ترویجی (حوزوی)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
شک نیست که تمدّن، همچون هر فرآوردهی عقلی دیگر بشر، دارای گونههای مختلفی است. همچنین، گفتگو، به جز صورتهای مرسوم و معمول آن، میتواند گفتگوی حقیقی بدون نام، یعنی به زبان واقعیّتهای آفرینشی، باشد. ما همواره دو زبان برای گفتگو داریم؛ یکی زبان قال، و دیگری زبان حال، و چنانچه در عرصهی فناوری، شاهد هستیم، کارامدترین زبان است و ما برای گفتگو با دیگران، در عرصهی فناوریها چه زبانی را شایسته یافتهایم؟ در باب زمینهها دو مورد، مناسب برای گفتگو است : یکی مسائل مورد علاقه، و دیگری متولّیان آنها. مسائل متفاوت، متولّیان متفاوتی هم دارند و شک نیست که اگر کار گفتگو در هر موضوعی به اهل آن واگذار شود، بهتر نتیجه میدهد، لیکن پیش از هر چیز، باید روشن شود چه موضوع هایی از اولویّت بحث و بررسی برخوردارند؟ برای این که اولویّت را زودتر دریابیم، باید به دلیل گفتگوها توجّه کنیم و ببینیم چرا باید گفتگو کنیم؟ آنچه از اولویّت برخوردار است، همانا مسائل عقیدتی و، به عبارتی، ایدئولوژیکی است و مسائلی که تماس نزدیکتری با زندگی دارند مقدّمتر میباشند. مهمّ در گفتگو، داشتن آمادگیهای نقدینهای متناسب برای گفتگو است، که هم علاقهی طرف را به انجام گفتگو برمیانگیزاند و هم خود انسان را قویدل و شجاع، به میدان میفرستد. تمدّن، تنها صبغهی مادّی ندارد، صبغهی معنوی تمدّن، پرقیمتتر است و این کالا اگر در هیچ بازاری رونق نداشته باشد در این بازار، که ویژهی تمدّن است از ارزش درجهی یک برخوردار است. * پیش از هر چیز باید بدانیم که مسألهی گفتگو، غیر از مسألهی برخورد تمدّنها است؛ یعنی عکس پارادیم برخورد تمدنها، نمیتواند در جهت نتیجهی معکوس آن به کار رود و ما نمیتوانیم تمدّنها را از قبل دسته بندی کنیم. * باید رقابتهای سالمِ «بهگزینی» را به راه انداخت تا همه شرکت کنند و به طور طبیعی، «خود» شان را نشان دهند. * پارادیم پیشنهادی ما این است که باید شکل رقابتی را به موضوع گفتگوی تمدّنهابدهیم. * در یک دعوت جهانی به اقتضای طبع آن، نمیتوان پارامترهای کوتاه و جداکننده را در پارادیم آن، شرکت داد؛ بلکه برعکس، هرچه از شمار جداکنندهها بکاهیم موفّقتر خواهیم بود. * استفادههای غیرهدفی، در خلال این برنامه، به ناکامی آن منتهی خواهد شد، زیرا دیگران نیز، یا همین کار را خواهند کرد و یا در مقابل آن، باب دیگری خواهند گشود و یا از آن، زده خواهند شد و به ادامهی روند، رغبتی نخواهند داشت، که هر دو به شکست گفتگوها میانجامد. تیمهای پیشرو، طبعا حالت الگویی پیدا میکنند و تیم الگو، آموزشهای غیرمستقیمی برای همگان دارد که در قانون طبیعت، رقم خورده و چیزی همچون سرنوشت محتوم است.متن
بحث خود را به دلیل مقدّمه بودن موضوع آن برای فصل مهمّ و بزرگی در روابط ملّتها، بیهیچ مقدّمهای آغاز و در پیرامون چند مسأله سخن، ساز میکنیم:
الف) ضرورت بحث
شاید باور نکنید که طرح بحث گفتگوی تمدّنها بیشتر از آنجا ضرورت مییابد که شاهد پیشرفت بشر در زمینههای ویران گر و آلوده کنندهی محیط زیست، آن هم زیر نام «رشد تمدّن هوش» هستیم.
تقریب ذهنی مسأله بدین جور است که بشر از دیر زمانی که وی را میشناسیم به شکار علاقهمند بوده است، و چنان که میدانیم او هر روز به شیوهی تازهتری در این راه، دست یازیده و ابزار کارامدتری اختراع کرده است که وی را در هدفش بیشتر مدد رساند. زیرا بشر از همان آغاز، پی به ضعف خود در مقابله با طبیعت برده است و از این رو، همواره به حیله، متوسّل میشده است، که اختراع اینگونه ابزار شکار از آن دست میباشد.
چاقو، کارد، شمشیر، نیزه، پیکان، تیر، کمان، دام، کمند، تور، و شیوههای شکار دستهجمعی یا انفرادی، سواره یا پیاده، به صورت حصاری یا یورش مستقیم، به گونهی مباشر، یا با واسطهی دیگری از قبیل پرندگان شکاری، سگ و مانند آن، همه در چارچوب حیله و چاره اندیشی است که بشر، به تدریج ، بر آن دست یافته است؛ یعنی در قالب پیشرفت هوش و رشد تمدّن مادّی.
رشد تمدّن، به خودی خود، وحشتآور نیست، حتّی مایهی خشنودی نیز هست. پیشرفت هوش در زمینهی شکار طبیعت هم چندان نامعقول نیست. لیکن آنچه مهمّ است و همچون کابوسی همواره آسایش همگان، حتّی خود سازندگان را، به کلّی، سلب نموده است، تجاوز بشر از چارچوب حقوق طبیعی خویش و دستاندازی به حریم دیگر انسانهاست؛ یعنی اندیشهی شکار انسان به جای شکار حیوان!
اگر درست تأمّل نماییم درخواهیم یافت که تئوری دهکدهی جهانی، یا تئوری رویارویی تمدّنها و آنچه اخیرا به نام «گفتگوی تمدّنها» بر سر زبانها افتاده است، همگی نشان وحشتی است که سراپای وجود انسان را فراگرفته است.
رشد هوش، بههیچ وجه، ترس آور نیست، امّا رشد کنترل دار و قانونمند، نه رشد وحشی افسار گسیخته.
نمونهی رشد دوّمی را در مسابقهی تسلیحاتی بشر مشاهده میکنیم، که سرعت فوقالعادهی آن از اندازهی توان شمارش خارج گردیده است، و برای نشان دادن میزان این رشد از عنوانهایی چون «هستهای»، «میکربی» و «شیمیایی» استفاده میشود.
سطح تجاوزات بشر از حدّ مرزهای زمینی فراتر رفته است و در آسمانها به تجسّس و رازکاوی پرداخته است، امّا نه تنها برای رازکاوی طبیعت، که برای رازکاوی و تجسّس در زندگی داخلی انسانها. آنچه به یقین از نظر اخلاقی کار پستی تلقّی میشود، لیکن برای این که پست تلقّی نشود اخلاق را از سیاست جدا میکند، (یا به عبارت دیگر، سیاست را از اخلاق)، ولی هیچ راه گریزی از پیامدهای شوم آن ندارد، زیرا ترس سراپای او را فرا گرفته است، و این ترس را از فریادهای به ظاهر حق طلبانه و بشر دوستانهی وی میفهمیم که میگوید بیایید این سلاحهای مرگبار کشتار جمعی را جمع و نابود کنیم!!
بشر در همه چیز، پیشرفت کرده است حتّی در دادن شعار! و این، یکی از آن موارد است که شعار پیشرفتهای بر لب دارد؛ شعاری که هرگز به عمل در نخواهد آمد زیرا با منویّات وی مغایرت دارد. مگر غیر از این است که او یک شکارچی است؟!
یکی از شگردهای کارامد و تجربه شده در عالم سیاست این است که گلوی طرف را بگیریم تا آنجا که وی قادر به تنفس نباشد آنگاه به او پیشنهاد صلح کنیم.
ظاهرا پیشنهاد انسان دوستانهای است.
اگر شعار گفتگوی تمدنها از سوی آمریکا باشد از هم اکنون میتوان به معنای آن پی برد. زیرا هنوز رطوبت کلام آنها در مبارزه علیه سلاحهای هستهای، خشک نشده است. و نیز، هنوز زنگ صدای آنها در نعرهی رویارویی تمدّنها و اظهارات خشنی که در تعریف تمدّن اسلامی داشتهاند را از صماخهای شنوایی خود دور نمییابیم.
خوشبختانه این بار، این ندا را از کاخ سفید نمیشنویم، بلکه آن را از حلقوم ستم کشیدهای میشنویم که هنوز رنگ حرمان را بر گونههای او مشاهده میکنیم. این ندا اکنون و شاید برای نخستین بار، از گلوی نمایندهی جناح در اقلیّت تاریخ، از ایران اسلامی، به گوش میرسد.
با توجّه به شناختی که در جهان سیاست از شگردها و ترفندها هست، آیا این شعار، که بر خلاف طبع منحرف شدهی انسان قرن بیستم است، راه به جایی خواهد رسانید یا با شکّ و تردید به آن خواهند نگریست؟
تردید از این جهت که آیا به راستی جمهوری اسلامی را آن یارا پیدا شده است که میتواند شعار «صلحخواهی در اوج قدرت» سر بدهد؟
از دید دانشمندان نیز ممکن است سؤالی چنین پیش آید که تعامل تمدّنها امری طبیعی است و، در جامعههای باز، این مسأله خود به خود و به گونهی مردمی واقع میشود و، به یقین، آن فرهنگی که قویتر است، به هر میزانی که از غنای بالاتری برخوردار باشد، آموزههای آن بر دیگر آموزهها پیروز میشود (پژوهنده، 1375).
از دید پایمندان بیچون و چرا ـ به هر مسلک و مکتبی ـ نیز این شعار خالی، وحشتناک تلقّی میشود. زیرا آنان به مبانی ناموجود آن نمینگرند و با یک دلالت التزامی، یا برداشت خارجی، پاسخی برای سؤال ذهنی خود فراهم کرده، این شعار را بر خصومت با آیین خود، بار میکنند و نسبت به طرّاح آن، به دیدهی بدبینی مینگرند.
ب ) بررسی امکان گفتگو
به عنوان نخستین سؤال، در این محور باید از خود بپرسیم آیا این مسأله، در اصل، دارای «نقشهی»(1) جامع تفصیلی یا دست کم، کلّی هست یا نه؟ زیرا، نامتّکی بودن آن، بر نقشهی ذهنی استوارمند، آن را از دایرهی طرح و تئوری بیرون آورده به قلمرو شعار، نزدیک میسازد و اگر شعار صرف باشد، به یقین، راه به جایی نمیبرد.
اگر گفتگو به منظور ایجاد تفاهم و نزدیکی ملّتها باشد، آنجا که پای منافع ملّی در میان باشد، ارزشهای فرهنگی، شکل دگماتیزهیی دارند، به گونهای که هیچ کس گونهی فرهنگی خود را حاضر به تعویض نمیباشد، مگر آنانی که به کار سفارش تولیدی اشتغال دارند.
و اگر گفتگو برای رسیدن به نقطههای مشترک در حقوق طبیعی ملّتها باشد، به جز حقوق بسیار کلّی، در موارد ریز قانونی، هر ملّتی از سازمان حقوقیِ فرهنگی و اخلاقی ویژهای برخوردار است، که حاضر به معاملهی آن با هیچ چیز دیگری نیست. مگر در صورتی که یا به طریق تعامل آزاد، و یا به صورت تحمیل طولانی - در حدّ یک نسل - چیزی را پذیرش نموده باشد، که صورت نخست گفتگو برای مسائل مورد علاقهی دو طرف، امری است که از روزگاران دور، در میان مردم رایج بوده و هست، و از این رو، نیازی به دعوت جهانی برای چنین گفتگویی ضرورت نمییابد.
اگر گفتگو برای رفع خصومتها و زدودن کدورتها و ازمیان برداشتن دل نگرانیهای موجود باشد، که امر قابل ملاحظهای در روابط دولتها و ملّتهاست، باید چارهی کار را به گونهی دیگری اندیشید؛ یعنی باید فرمولی برای آن ساخت که بدون ذکرنام، خود به خود، عمل نماید، که طبعا از مقولهی گفتگو بیرون است.
چنین طرحی اگر بخواهد اندیشیده شود باید در قالب پیمانها و قراردادها و نشستهای بینالمللی، یا فعّال کردن مجامع علمی، فرهنگی، اقتصادی، سیاسی، خدماتی و... در چارچوب قوانین مدوّن و حقوق موضوعهی خاصّ، انجام پذیرد و، به یقین، گفتگو بدین صورت، دربردارندهی این منظور نیز خواهد بود.
راهها، روشها و شیوهها هر چند، در آغاز، با هم یکی باشند، امّا، به تدریج، با گذر زمان، از یکدیگر فاصله میگیرند. زیرا در غایتمندی و غرضهای عقلانی با هم متفاوت میشوند و این تفاوت گرچه در نقطهی وفاق نخستین، آن قدر کوچک است که به دید نمیآید، لیکن نفس حرکت، چون به سوی هدف تعیین شدهای است فاصله را، خود به خود، ایجاد میکند و میدانیم که دو خطّ متقاطع، فاصلهی آنها در هر نقطه برابر است با ضرب موقعیت، در مقدار زاویهی تقاطع.
از این مسأله چنین نتیجه میگیریم که نفس گفتگو در کوتاهکردن فاصلهها چندان مؤثّر نیست و حتّی شاید به علّت وجود فاصلههای ایدئولوژیکی کهن، در گفتگوها تفاهم رخ ندهد.
به نظر میرسد که مسألهی فاصلههای فرهنگی در تعامل طبیعی خود، بهتر حل میشوند تا دخالت دولتها، و تجربه نشان داده است که هر جا دولتها دخالت کردهاند، مسأله از دشواری بیشتری برخوردار شده است، یکی به خاطر حسّاسیّت ملّتها و دیگر، به خاطر مشکوکیّتهای سیاسی خود دولتها، مگر آن که دولتها با ریختن طرحهای پیچیدهی علمی، فرمولی را ابتکار نمایند که شعار مستقیم نداشته باشد و به گونهای هدفمندی گردد که طبعا چنین نتیجهای را بدهد.
به نظر نمیرسد هیچ چیزی به اندازهی شفّاف شدن موضعهای فکری در عرصهی جهانبینی یا ایدئولوژی یا مکتب، بتواند در نزدیکی تمدّنها موثّر باشد.
شفّاف شدن موضعهای فکری، در صورت احساس آزادی انتخاب، به نتیجههای سودمندی کشیده میشود که کمترین آن، زدودن «جداکن»های اخلاقی و فرهنگی است.
شفّاف شدن فکر نیز چیزی نیست که تنها با گفتگو و سخن، حل بشود. اگرچه از لوازم آن است.
پیامبر اسلام صلیاللهعلیهوآله نکتهای دارند که از دید روانشناسی اجتماعی، بسیار بااهمیت است. آن نکته این است که:
التّاجر الجبون محروم و التّاجر الجسور مرزوق.
یعنی: آن که دل به دریا زد، برد؛ و آن که از موج ترسید، باخت.
در مسائل مدیریّتی یک جامعه نمیشود با ترس و لرز جلو رفت. به گفتهی پیران قدیم:
آن که را طاووس باید، جور هندستان کشد.
و یا:
شترسواری، دولا دولا نمیشود.
و یا:
هر که هندوانه میخورد، پای لرزش هم مینشیند.
در پهنهی سیاست مدن، یا باید مرد تدبیر بود و یا مرد گریز! یعنی آن که دل ندارد به این میدان نیاید. در آیین ملکداری باید خطر کرد. گرچه این به آن معنا نیست که خطر را بدون مطالعه باید پذیرفت، ولی از احتمالات نباید وحشت کرد و، به سخنی دیگر، باید سمت پُر را بیشتر نگریست تا سوی خالی را.
زدودن تمامی «جداکن»های فرهنگی که خاستگاه اصلی تفرقهها و جداییها و کینهها و رویاروییهاست، در سایهی این روش فرهنگی گفتگو، فراهم میشود، و جز آن، هدفهای دیگری نیز به دست می آید.
در پناه شفّاف شدن موضعهای فکری است که طبعا خواهیم دید مسامحه انگاری نه در پایهها بلکه در روشها، پا به میدان مینهند و زمینه را برای برقراری سازش پایدار، آماده میسازند. زیرا با آن، تصویری روشن از عقلانیّت زندگی نمودار میشود، همان چیزی که کمال مطلوب همگان است.
توجّه به مصلحتاندیشی، چیزی است که هم برای ما و هم برای دیگران، در گفتگوی تمدّنها، به عنوان یکی از عاملهای مهمّ و تعیین کننده، مطرح است.
مصلحت اندیشی چیزی نیست که هر کس در هر جایگاهی که هست بتواند از عهدهی تشخیص آن برآید، نه از آن روی که مردم به مرحلهی مطلوبی از بلوغ نرسیدهاند، بلکه بیشتر از آن روی که مصلحت بینی، تابع فرانگری پهن و ژرفی است که، خواه ناخواه، باید به وسیلهی انسانهای آگاه، انجام پذیرد؛ آنانی که سلطهی کامل بر امور مرتبط فراوانی در آن رابطه دارند.
اکنون این سؤال مطرح است که گفتگو کنندگان چه کسانی خواهند بود؟ دانشمندان یا دیپلماتها یا عموم مردم؟
دانشمندان و دیپلماتها و عموم مردم، هر کدام، به دلیلی، خود به خود، کنار میروند زیرا:
دور بودن نظریّههای علمی و معرفتی از احساس عمومی رسوخ یافته نزد صاحبان فرهنگها و تمدنها از مفهومهایی که نزد دیگران است، به اندازهای است که میتواند دو چهره از یک مسأله بسازد که هیچ همخوانییی بین آنها نباشد.
شادروان پروفسور عبدالجواد فلاطوری در این مورد میگوید:
در بحث و گفتگو پیرامون برخورد و مقابلهی کلیّهی فرهنگها، به ویژه دو فرهنگ زاییده از اسلام و مسیحیّت، مشکل تفهیم و تفهّم و تفاهم وجود دارد...
هنوز قادر بر این نیستم آنچه را که از پدیدهها در نظام فکر و عمل اسلامی، احساس میکنم به همان صورت واقعی اسلامی آن در قلمروی فهم و احساس کسی که در نظام غربی مسیحی با ملاکات و موازین دیگری میاندیشد و عمل و احساس میکند، پیاده کنم و بالعکس، برای آنچه که از پدیدههای غربی در نظام اندیشه و رفتار صاحبان آن، با چون و چرایی ریشهدار تاریخی و فرهنگی آن مییابم، تفاهمی متناسب در نزد متوغّلان در فرهنگ اسلامی کسب کنم.
پارهای از اوقات این سؤال به جدّ برای من مطرح است که آیا اساسا چنین امر دو جانبهای از ناحیهی حاملان دو فرهنگ ممکن است یا نه! (فلاطوری، همشهری 1644 ، 6)
مثالی که ایشان از یک صلیب زیبا میآورد نیز مؤیّد جالبی است. آن صلیب از دید یک مسلمان، فقط یک اثر هنری است، در حالی که نزد یک مسیحی مؤمن، همهی شخصیّت مسیح علیهالسلام است.
بنابراین، نه دانشمندان میتوانند و نه دیپلماتها، و مردم عادی به طریق اولی از این کار، معذورند.
دیگر این که معرفت علمی از قضایا، با معرفت حسّی تفاوت چندانی دارد که باز هم میتوان گفت دو نما از یک موضوع را به ذهنها نزدیک میسازند، چنان که گویی همخوانییی با هم ندارند! و این مسأله نیاز به استدلال ندارد. زیرا عوام، مسائل را از راه میانبر، و بدون دقتهای فلسفی و علمی، تصویر میکنند و در بسیاری از امور بر پایهی مسامحه عمل میکنند که، به قطع، در تعامل فرهنگی بسیار مؤثّر است، گرچه شاید به مصلحت بینی نزدیک نباشد.
دیدگاه دیپلماتها نیز با واقع، دوگانگی دارد. زیرا آنها از دریچهی معامله به مسائل مینگرند، آن هم با نگرشی مشکوکانه و متّهم! در حالی که بیشترین مسائل، در وضعیّت طبیعی خود هستند. بنابراین، نگرش آنان نمیتواند واقعی باشد. چرا، در صورتی که در ارتباط با همان روابط دیپلماسی باشد، خوب و حتّی بسیار هم مناسب است، لیکن در گفتگوی تمدنها چندان نقش سازندهای نخواهد داشت.
از همهی اینها که بگذریم، به یکی از مسائل روانشناسی زبان میرسیم که اختلاف در نوع فهمها است، زیرا بسته به تفاوت دستگاه زبان ذهنی، متفاوت میشود. مولانا میگوید:ای بسا دو ترک و کرد همزبان وی بسا دو ترک، وان ناهمزبان
پس زبان همزبانی دیگر است همدلی از یک زبانی خوشتر است
و شاعر دیگری میگوید:گوش اگرگوش تو و ناله اگرنالهی من آنچه البتّه به جایی نرسد فریاد است
همچنین، شاعر دیگری میگوید:با زبان زینبی شاه آنچه گفت با حسینی گوش، زینب هم شنفت(2)
که این مضمونها همه از اختلاف دستگاه گیرنده و فرستنده در عالم ارتباطات عادی مردمان، حتّی در یک زبان، حکایت میکنند، چه برسد به تفاوتهای اساسی در اصل قراردادهای الفبایی زبان!
اگر ما بتوانیم روی همان دستگاه گیرندهی خودکار شنونده، به ارسال پیامهای خود توفیق حاصل کنیم و او نیز بتواند با گیرندهی خود، نوع زبان ارسالی ما را دریافت کند، آن وقت، تفاهم و مفاهمه، حاصل خواهد شد و ناگفته پیدا است که این یک امری است که خواستن متقابل میخواهد.
مسألهی «گوش تو» باید همساز با فرکانس «نالهی من» باشد یا بالعکس، تا تأثیر و تأثّر به وجود بیاید.
و نیز، «زبان زینبی» با «زبان حسینی» تفاوت دارد، چنان که گوشها نیز، با هم یکی نیستند، امّا اگر درک متقابل به گونهای بود که این، بتواند به زبان متناسب با گوش او سخن بگوید، و آن یکی هم بتواند متناسب با درک گوینده از مفاهیم، گوش کند، آن وقت است که خواهد توانست پاسخ مقتضی و رسایی را بدهد وگرنه نزاع عنب و اوزون، رخ خواهد داد!
زمانی که امام راحل قدسسره در میان ما بودند چنین تفاهم دوجانبهای، میان ایشان و مردم، بود، یعنی ایشان دارای چنین کرامتی بودند که به زبان مردم سخن میگفتند و مردم با گوش ایشان میشنیدند، و حتّی بسیار زمانی بود که ایشان نقش مترجم را در بین مردم و بعضی از شخصیّتها داشتند.
خداوند، در قرآن، بارها بر این که پیامبران، به «لسان» مردم مبعوث شدهاند تأکید نموده است، و معلوم است که زبان مردم، همین زبان فیزیکی آنها نیست!
اگر گفتگویی بین دو شخصیّت انسانی واقع شود که بر ادراک تفاوتهای زبانی یکدیگر، وقوف و آشنایی کامل پیدا نکرده باشند، مسلّما، تفاهمی رخ نخواهد داد.
مسألهی تفاهم بین زبانها، در این صبغهی خاصّ، امری است که اگر در قالبهای طبیعی انجام پذیرد مطمئنتر به وقوع خواهد پیوست. این مسأله همچون یادگیری اصل زبانهاست که با درنگ و بودن و زمانی با دیگران به سر بردن و به طور عملی، به مقتضای ضرورتها و نیازها، دریافت کردن، فراگیری حاصل میشود، در صورتی که، به طور درسی و کلاسی، آنچه به دست میآید صورتهای آموختنی است نه فراگیری! گرچه دانش زبان، میتواند در فراگیری، به همراه تحصیل طبیعی آن، در شخص، تأثیر دو چندان داشته باشد.
در این مورد نیز مسأله به همین شکل است، زیرا در بحث ترجمهی برون زبانی به این مورد برمیخوریم که مختصّات فرهنگی، زبانی، دینی، اخلاقی و روانی هیچ قومی، به ترجمه درنمیآیند، که خود بحثی دراز دارد.
ترجمه در این صورت مسأله، عبارت از انطباق دادن مورد فرهنگی خاصی بر مرادف فرهنگی خویش است، به گونهای که حالتی شبیه به «این همانی» داشته باشد و درست است که به ترجمهی مصطلح، درنمیآیند، امّا چنین نیست که به ادراک هم درنیایند، لیکن ادراک آنها بیشتر حسّی است تا آموزشی! و از این رو، گفتیم که نیاز به درنگ و بودن در میانهی قوم دارد.
این موضوع نیز بر لزوم باز بودن مرزهای معرفتی طبیعی، بین آدمها، دلالت میکند، که تنها از راه تماس مستقیم و معاشرت امکان پذیر است.
ج ) نمادهایی از «چگونگی گفتگو»
آنچه از آن سخن گفته شد، بیشتر، در تمدّن معنوی و گفتگو به صورت مستقیم و رسمی بود، لیکن نه تنها تمدّن فقط به همان یک صورت نیست بلکه گفتگو نیز تنها به همان صورت رسمی و مستقیم آن نیست و حتّی صورتهای غیررسمی آن، بیشتر و حسّاستر است.
شک نیست که تمدّن همچون هر فراوردهی عقلی دیگر بشر، دارای گونههای مختلفی است که بسته به ترکیب آن از تعداد معیّن عناصر زیرساز آن، نامها و عنوانهایی میگیرد، مانند دینی، علمی، اقتصادی، ایدئولوژیکی، تکنولوژیکی، سنّتی، اخلاقی و...
و گفتگو نیز میتواند به صورت محاوره، مکاتبه، مراوده و معاشرت، مبادلهی علمی یا فرهنگی یا اقتصادی و تبادل اطلاعات و اخبار و آمیزش اجتماعی ساده باشد.
همچنین، گفتگو، به جز این صورتهای مرسوم و معمول آن، میتواند گفتگوی حقیقی بدون نام، باشد؛ یعنی به زبان واقعیّتهای آفرینشی.
در بیان اقسام زبان، میگویند زبان چون وسیلهی انتقال مفاهیم است و انتقال نیز، به گونههای مختلفی میتواند واقع شود، دارای چند صورت است که عموما اینها هستند:
- شفاهی، کتبی، عملی، اشاره، رمز، علائم، رنگها، موسیقی و زبان حال.
در بسیاری از مواقع، مردم از مسؤولین پاسخ شفاهی یا کتبی نمیخواهند و این، در رابطه با مطرح کردن مشکلات دست و پاگیر اداری یا اجتماعی یا حقوقی است که در رسانهها یا نامهها، بیان میدارند. آنها پاسخ عملی میخواهند و دلیل این مطلب این است که اگر مردم از مسؤولین، چنین پاسخی را دریافت ننمودند، خود، عمل مقتضی براساس حکم قانون طبیعت، خواهند کرد، چنان که از قدیم میگفتند سکوت به معنای رضایت است، و امروز، این کار، معنای اعتراض را یافته است! که به هر معنا، این عمل در حکم قول است.
در زمان جنگ میگفتند: موشک جواب موشک! یعنی این آلات و ادوات نظامی با هم سخن به مثل میگویند!
رنگها نیز چنیناند و هنرمندان یا هنروران، به وسیلهی رنگها با یکدیگر سخن میگویند.
گُلها نیز برای بیان حالاتی به جای کلمه قرار میگیرند. و هر گلی را به منظور خاصّی و در موقعیّت ویژهای هدیّه میکنند، زیرا معنا و مفهوم معیّنی را میفهماند.
عدّهای از هنرمندانمان با یکدیگر از وسیلهی سازها و نوتهای موسیقی به جای کلمه استفاده میکنند و هر دم یا ملودییی، کار جملهای را انجام میدهد.
کار شما بیانگر عقیدهی شما است، و این هم روشن است.
تولید ما اگر در برابر تولید دیگران قرار بگیرد، در عالم معنا، با تولید دیگران سخن میگوید! یعنی یا برتری آن را میپذیرد، یا با داشتن برتری خود، به آنها دهن کجی میکند و بالعکس. همچنین، در مقایسه با دیگران، میتواند به نقطه ضعفهای خود یا دیگران و یا به نقطههای قوت ارجاع دهد، چنان که شاید بدین نحو نتوان با زبان فیزیکی سخن گفت!
اگر امتیازهای ثبت شده را، بدون مجوّز، کپی نماییم، یک گفتار است؛ یعنی ما قانون نمیفهمیم، یا قانون شما را نمیپذیریم، یا میخواهیم با شما نبرد کنیم و...
اگر از عمل دیگران تقلید صددرصد کرده باشیم، به معنای پذیرفتن وضعیّت الگویی آنان و اعلام سیادت علمی آنان است.
پارچه یا پیراهن سفید را بر سر نیزه کردن، به معنای اعلام حالت تسلیم محض است، که این را نیز میدانیم.
گُلهای کاغذی یا گِلی یا خمیری یا پارچهای، که خود، هنر و قابل ستایش است، به معنای خداحافظی با طبیعت معطّر و زیبا و جاوید است، و این را نیز میدانیم.
سر و صدای سرسامآور کارخانجات دو زبان مختلف دارد: یکی اعلام پیشرفت ذهن فعّال بشر در زمینهی فناوری، و دیگری خداحافظی با دنیای فرهنگی نیاکان! و لابد این را نیز میدانیم.
آرایههای بیرونی جامعه، هرچه باشد، به زبان حال، از شکل ویژهی فرهنگی خود میگویند! یعنی نوع دین، ایدئولوژی، مسلک عرفانی یا فلسفیای که بدان گرایش پیدا نمودهاند در شکل آرایهها نمودار است. این نموداری صرف نیست که ندای بلند فرهنگ است، بلکه در واژه واژهی رفتار، کردار، تغییر مد لباس، یا دکور پذیرایی خانه یا تزیین خود، یا تزیین خانه و اتومبیل، و... به گوش جان، شنیده میشود، و ما این را نیز میدانیم.
بنا بر این، ما همواره دو زبان برای گفتگو داریم؛ یکی زبان قال، که در مباحثات مدرسهای و دیپلماسی، و بیشتر در فرهنگ معنوی به کار میرود و دیگری که معمولاً زبان فرهنگ مادّی است، زبان حال است و چنانچه در عرصهی فناوری شاهد هستیم، کارامدترین زبان است.
میبینیم که امکانات، موضوعات و ابداعات تنوع مییابد، روزامد میشود، نو میشود، به تناسب نو شدن امکانات تعامل میان انسانها هم نیاز به نو شدن دارد و فرهنگی که بتواند به این تعاملات پاسخ بگوید و به تناسب نیازهای جدید تعاملات را به روز کند، فرهنگ کارامد است. (نبوی، 1380 ، 72)
اکنون، پرسش ما این است که برای گفتگو با دیگران، در عرصهی فناوریها چه زبانی را شایسته یافتهایم؟
لابد توجّه داریم که هر زبانی الفبایی دارد و تواناترین زبان، زبانی است که برای هر صدایی، نویسهی خاصّ آن را داشته باشد و جز این اگر باشد آن الفبا ناقص، و زبان آن الکن و گنگ خواهد بود! و بنیآدم، به لحاظ فطرت خود، نیازمند زبان است و در انتخاب زبان آن چیزی را خواهد برگزید که راحتتر و کاملتر باشد.
د ) زمینههای گفتگو
در باب زمینهها دو مورد، مناسب برای گفتگو است که هر دو را در یک سلسله میتوان بحث نمود: یکی مسائل مورد علاقه و دیگر، متولّیان آنها.
طبعا مسائل متفاوت، متولّیان متفاوتی هم دارند و شک نیست که اگر کار گفتگو در هر موضوعی به اهل آن واگذار شود، بهتر نتیجه میدهد، لیکن پیش از هر چیز باید روشن شود چه موضوعهایی از اولویّت بحث و بررسی برخوردارند.
برای این که اولویّت را زودتر دریابیم باید به دلیل گفتگوها توجّه کنیم و ببینیم چرا باید گفتگو کنیم؟
چنان که در آغاز بحث، اشاره شد دوری از یکدیگر و در نتیجه، عدم تفاهم و به دنبال آن، نزاعها و کشمکشهای خسته کننده و بیحاصل، سرانجام، بشر قرن بیست و یک را به این راه کار نهایی، در راستای آموزهی قدیمی «آزمون و خطا»، کشانیده است.
کشمکشها اگرچه صورت مادی دارند، لیکن ریشه در موضوعهای عقیدتی و روانی دارند، یعنی هر ملّتی براساس شاکلهی اعتقادی خود مشی میکند و بایدها و نبایدهایی را میپذیرد که آنها را پسندیده و به آنها ایمان آورده است. حتّی اقتصاد و کشاورزی را بر همان پایه، اسلوببندی و شالودهریزی نموده است.
جبرگرایی، رها انگاری، مشیّت الهی، اصالت انسان یا چیز دیگر و... شکل کاملی از منظومهی سیاسی، حقوقی، اجتماعی، اقتصادی و... را برای پیروان خود میسازد، که در درون آن منظومه، همه چیز، با هم متناسبند، امّا در عین حال با دیگر منظومهها متغایر بلکه متضاد.
شاید چنان پنداشته شود که طلا هدف نهایی باشد، لیکن پس از این که پرسرمایهترین و کامیابترین انسان را میبینیم که طلا را در جهتهای سیاسی یا اعتقادی مصرف میکند به نتیجهی بالا میرسیم!
پس آنچه از اولویّت برخوردار است همانا مسائل عقیدتی و، به عبارتی، ایدئولوژیکی است.
از میان این گونه مسائل نیز، مسائلی که تماس نزدیکتری با زندگی دارند مقدّمتر میباشند. مثلاً موضوع مالکیّت فردی یا گروهی، مسألهی اصالت فرد یا جمع، مسألهی کثرتگرایی، موضوع مسامحهانگاری، مسألهی آزادی، موضوع حقوق، اصل تساوی و برابری انسان و... از این دستاند.
این گونه مسائل، جنبهی زیربنایی دارند و اگر تفاهم در این مسائل حاصل شود، مسائل سیاسی و اقتصادی نیز، خود به خود، حلّ میشود؛ زیرا اصل تجانس، یا عکس آن، تعیین کنندهی بعد خود میباشد.
آنچه مهمّ است برگهای برندهی دو طرف است. مهمّ، در گفتگو، داشتن آمادگیهای نقدینهای متناسب برای گفتگو است که هم علاقهی طرف را به انجام گفتگو برمیانگیزاند و هم خود انسان را قویدل و شجاع، به میدان میفرستد.(3)
نکتهی دیگر این است که این گفتگو که از آن سخن میگوییم، در واقع، همچون بازار مکاره است، یا همچون بازار نمایشگاه بینالمللی که با انواع رقابت همراه است و اشخاص حقیقی در آن کمتر به محاوره میپردازند. و این متعلّق تمدّن است که با همتای خود، به زبان تمدّنیِ خود، سخن میگوید، و ازین رو گفتیم که با نقدینهی متناسب باید به بازار گفتگو رفت!
کمترین احساس «خود کمبینی» در این هماوردگاه موجب باختنِ مسلّم میشود، و ازین روی، باید کالاهای خود را شناخت تا در تهاتر بازار کم نیاوریم.
ما اگر به دقّت بنگریم و خود و متاعهای خود را بشناسیم، هرگز کم نخواهیم آورد، زیرا تمدّن تنها صبغهی مادّی ندارد، صبغهی معنوی تمدّن پرقیمتتر است و اتّفاقا متاع نایاب و پرمشتری غربیان است که از بس در بین ما فراوان است چیز کمارزشی تلقّی شده است تا رسیدهایم به جایی که حافظ میگوید:
گنج در آستین و کیسه تهی تاج برفرق و لیک، خاک رهیم!
یاگوهری کز صدف کون و مکان بیرون بود طلب از گمشدگان لب دریا میکرد
عرفان، اخلاق، پرورش معنوی، آموزههای روان پیرایی، عاطفه، حسّ همنوع دوستی، ارتباطهای سنّتی، همگرایی و...
سبکها و شیوههای زندگی شرقی، تابوهای پرستیدنی غربیان است که در مطالعهی آن، بر یکدیگر، مفاخرت میکنند. اگر باور ندارید کتابهای جامعهشناسی آنان را بخوانید! (پژوهنده، 1375 ، 88) تا روشن گردد که تا چه اندازه غربیان برای سراب اخلاق و اندیشهی شرقیان، چکامه سرایی میکنند.
کالای تمدّن معنوی اگر در هیچ بازاری رونق نداشته باشد، در این بازار، که ویژهی تمدّن است از ارزش درجهی یک برخوردار است، زیرا در این بازار نوع خاصّ تمدن به میان نمیآید، بلکه هر ملّتی رستم خود، را به هماوردی میفرستد، بنابراین گاه ممکن است تمدّن معنوی قوم معیّنی به دلیل مجهّزتر بودن به برهان و جدل علمی، بر تمدّن دیگری که چنین تجهیزی در آن نشده است غالب شود. این مطلب را تنها ما نمیگوییم، بلکه اکثر دانشمندان فرهنگشناس غربی بدان اعتقاد دارند. (فلاطوری)
واضحترین سند برای این ادّعا تلقّی ساموئل هانتینگتون در مقالهی رویارویی تمدنها است (هانتینگتون) که فرهنگهای شرقیرا در برابر فرهنگ غربی قرار داده است. مهمترین بخش مقالهی وی که مورد نظر ماست، چیزی است که او دربارهی خطر رویارویی فرهنگ اسلام با فرهنگ غرب، پیشگویی کرده است. او میگوید:
در قرن هجدهم تضادها (جنگها) بین شاهزادگان و امپراتوران در میگرفت. در قرن نوزدهم بعد از انقلاب فرانسه جنگ پادشاهان پایان گرفت و جنگ بین ملّتها آغاز شد و تا پایان جنگ جهانی اول ادامه داشت. در قرن بیستم بعد از انقلاب روسیه و در نتیجهی آن جنگ ملتها به جنگ بین ایدئولوژیها تبدیل شد. ابتدا گروههایی چون کمونیسم و فاشیسم و نازیسم سر برافراشتند و سپس در جنگ سرد بین ابرقدرتها، این تضادها عموما در تمدنهای غربی بود. اما در قرن بیست و یکم جنگ بین فرهنگها روی خواهد داد و فرهنگ متخاصم، فرهنگ اسلامی خواهد بود که خود را گسترش خواهد داد و به بلوک اسلامی تبدیل خواهد شد که مرز خونینی (bloody borders) خواهد داشت... مسألهی غرب نه «اسلامگرایی» بلکه خود «اسلام» است... پیوند کنفوسیوسی - اسلامی (بین چین و کشورهای مسلمان) آنقدر قوی شده که غرب را برای دفاع از علایق، ارزشها و قدرت خود مجبور به مقابله خواهد نمود.(4) (هانتینگتون)
و این در حالی است که هم او و هم ما، خوب میدانیم که تمدّن شرق از درجهی ممتاز پیشرفت در فناوری، برخورداری چندانی ندارد، و آنچه وی را متوحّش ساخته است، جنبههای معنوی این نوع فرهنگها است.
ه ) دامنهی گفتگو (پارادایم راهبردی)
چنان که در بالا آمد، برای دستیابی به اهدافی از این دست، باید طرح علمیای اندیشیده شود که نامستقیم، نتیجه دهد. در برنامهریزی این گونه مسائل - به قاعده - باید همانند «قانون» رفتار شود، یعنی حکمی عام و فراشمول، چنان که خود به خود، دامن موردهای بسیاری را در قلمرو معنا رسانی بگیرد؛ لیکن، نه چنان کلیهای بسیطی که شمول آن باید به وسیلهی مفسّران حکمت و فیلسوفان، انجام گیرد! منظور، در نظر گرفتن همهی افراد جزیی است که از دید علمی میتوانند در زیرمجموعهی کاربردی آن، قرارگیرند، که دقّت و فراخی نظر و ژرفنگری پردازندگان طرح را میرساند.
به نظر نویسنده، آن طرحی که میتواند برآورندهی بسیاری از منظورها در شعار گفتگوی تمدنها باشد، اقدام به دو عمل درونی و برونی است:
الف) در اقدام درونی توجیه و پشتیبانی بیدریغ از طرح «گردشهای برون مرزی» است. خواه، علمی باشد یا تجاری یا تنها برای گردش تفریحی! که گرچه شاید در مذاق برخی از سادهاندیشان، به لوث شدن و تأثیرپذیری فرهنگ خودی ما میانجامد، لیکن، به گفتهی حافظ :
عیب می جمله بگفتی هنرش نیز بگوی!
باید دید اگر آن طور هست عیب کار در کجا است؟ آیا تنها در این است که آدمها با هم در میآمیزند؟ یا ایراد اصلی در تهیانگاری خویش است؟ زیرا تهی، طبعا و به حکم غریزه، میکوشد تا به پری برسد! به نظر نویسنده، آن طرحی که میتواند برآورندهی بسیاری از منظورها در شعار گفتگوی تمدنها باشد، توجیه و پشتیبانی بیدریغ از صنعت گردشگریهای درون و برون مرزی است.
به کمک این صنعت، دستیابی بر بسیاری از هدفهای گفتگوی تمدنها آسان میگردد، بدون آن که بودجههای گزافی را هزینه نماییم یا رنجهای کلانی را در اجرای طرحهای گوناگون، بکشیم.(5)
ب ) اما در اقدام برونی موارد زیر را باید به دقت نگریست:
1 ) دامنهی گفتگو به قلمرو تمدّنها برمیگردد. یعنی چه نوع تمدّنهایی میتوانند با هم به گفتگو بپردازند؟
2 ) مسألهی گفتگو، غیر از مسألهی برخورد است؛ یعنی طرحی که در پارادایم برخورد، به آن پرداخته شده است عکس آن نمیتواند در جهت نتیجهی معکوس آن به کار رود. مسألهی گفتگو همچون یک رقابت سالم جهانی ورزشی است که به گونهی طبیعی، از تیم کوچک محلّه شروع و به جام قهرمانی رقابتهای سالمِ «به گزینی» را به راه انداخت تا همه شرکت کنند و به طور طبیعی، «خود» شان را نشان دهند، تا برای لیگ قهرمانی دستهی فلان، انتخاب قهری، صورت گیرد! و کار تسرّی آن به گروههای اجتماعی وسیع، بدین نهج ادمه پیدا کند. ازین روی، میگوییم که پارادایم پیشنهادی ما، این است که باید شکل سازمان بازیهای رقابتی را به موضوع گفتگوی تمدّنها بدهیم و ازین روی، به هر جامعهی رقابت کننده عنوان «تیم» بدهیم.
پرروشن است که منظور ما از سازمان، اصطلاح رسمی آن نیست، بدین معنا که ابتدا از نقطهای، کار توجیه مسأله شروع میشود و در محدودهی منطقهای معیّنی به گونهی آزمایشی، انجام مراحل اوّلیّهی آن صورت میگیرد تا ضمن آگاهی بر اشکالات فنّی، به طور خود به خودی، تبلیغات لازم در مورد آن بشود و مناطق دیگر همجوار را به خود دعوت نماید.
4 ) در یک دعوت جهانی به اقتضای طبع آن، نمیتوان پارامترهای کوتاه و جداکننده را در پارادیم آن شرکت داد، بلکه برعکس، هرچه از شمار جداکنندهها بکاهیم موفّقتر خواهیم بود. بنابراین، ممیّزاتی از قبیل نژاد، مسلک، مذهب، زبان، ملیّت، و هرچه ازین دست باشد نباید در سازمان طبیعی و مردمی طرح اجرایی گفتگوی تمدّنها نفوذ کند وگرنه در قالب طرح منطقهای محدودی باقی خواهد ماند.
5 ) نکتهی قابل توجّه دیگر این است که هرگونه استفادههای غیرهدفی، در خلال این برنامه، به ناکامی آن منتهی خواهد شد، زیرا دیگران نیز، یا همین کار را خواهند کرد و یا در مقابل آن، باب دیگری خواهند گشود و یا از آن زده خواهند شد و به ادامهی روند رغبتی نخواهند داشت، که هر سه به شکست گفتگوها میانجامد؛ اوّلی به لوث شدن آن، دوّمی به از دست دادن ابتکار و سوّمی به تنها ماندن.
6 ) اگر همه با دید عقلانیّت متعالی بیاندیشند و استفادههای شخصی را برای آخر برنامه بگذارند، در طول برنامه از توفیق بیشتری هم برخوردار خواهند شد. دکتر محقق داماد مینویسد:
از 1950 به بعد، دو بلوک شرق و غرب کوشیدند با تهدید و توسل به سلاحهای هستهای یکدیگر را از تجاوز باز دارند و به اصطلاح نوعی توازن وحشت برقرار سازند، ولی اکنون معادله تغییر کرده است. اختلاف بین دو ابرقدرت نیست؛ اختلاف بین فرهنگهای متعدد و متنوعی است که همه میخواهند در عرصهی جهانی به جایگاهی شایسته که حقا از آن خود میدانند، دست یابند. از طرف دیگر همه با خطرهایی مواجهند که اگر بالاتفاق برای دفع آنها مجهز نشوند، همه را نابود خواهد کرد.(6)...
بنابراین بشر امروز چارهای ندارد مگر این که به مبنای اخلاقی مشترکی روی بیاورد. چنین مبنایی فقط ممکن است حس مسؤولیت و ارزشهای اساسی و مشترکی باشد که در همهی ادیان بزرگ یافت میشود و میتوان از آن به عنوان اخلاق جهانی(7) استفاده کرد.
باید همه بیاموزیم که اعضای یک پیکریم و به روزی و سعادتمان به یکدیگر و به نعمات خدادادی در روی زمین وابسته است. باید هرچه به خود روا نداریم به دیگران نیز روا نداشته باشیم. باید مروت و مدارا پیشه کنیم و از خشونت بپرهیزیم و به عدل و آرامش احترام بگذاریم. باید در راه تحقق عدالت اجتماعی و اقتصادی تلاش کنیم و بکوشیم به هرکس برای شکوفا ساختن استعدادهایش امکان برابر بدهیم. باید حقگویی و شفقت و انصاف را در همه حال شعار خود قرار دهیم. نباید اجازه دهیم تفاوت سنتها و فرهنگهای دینی و مذهبی، ما را از حال تنگدستان، تیره بختان و مظلومان غافل کند و خود را بهتر و برتر از دیگران بپنداریم. (محقق داماد، 1377 ، 186-7)
7 ) تیمهای پیشرو، طبعا حالت الگویی پیدا میکنند و تیم الگو، آموزشهای غیرمستقیمی برای همگان دارد که در قانون طبیعت رقم خورده و چیزی همچون سرنوشت محتوم است. پس با چنین اعتقادی باید کار را آغاز نمود و خالصانه گام برداشت و جلو رفت!
منابع و مآخذ
1 ) پژوهنده، محمد حسین (1375)، تقابلفرهنگها، اندیشه حوزه، ش 7-4 .
2 ) فلاطوری، عبدالجواد، روزنامهی همشهری، ش 1644 .
3 ) نبوی، سید عباس (1380)، مؤلفههای فرهنگ کارآمد، اندیشه حوزه، ش 29 .
4 ) فلاطوری، عبدالجواد، فارابی و تبادل فرهنگها، نامهی فرهنگ، ش 15-14 .
5 ) هانتینگتون، ساموئل، رویارویی تمدنها، ترجمهی مجتبی امیری، اطلاعات سیاسی اقتصادی، ش 70-69 .
6 ) محقق داماد، مصطفی، اخلاق جهانی و گفتگوی تمدنها.
پینوشتها
______________________________
1 ) Paradiym
2 ) با زبان زینبی شاه آنچه گفت با حسینی گوش زینب هم شنفت
با حسینی لب هر آنچ او گفت راز شه به گوش زینبی بشنید راز
گوش عشق آری زبان خواهد ز عشق فهم عشق آری بیان خواهد ز عشق
با زبان دیگر این آواز نیست گوش دیگر محرم اسرار نیست
عمّان سامانی، گنجینة الأسرار.
3 ) سعدی در مورد عدم آمادگی از این دست، میگوید:
ای تهیدست رفته در بازار ترسمت پر نیاوری دستار
4 ) به نقل از رفیع پور، فرامرز (1378)، آناتومی جامعه، تهران، شرکت سهامی انتشار، ج 1 ، 324 . آنچه هم امروز از زبان بوش در رابطه با تهدید نظامی ایران، عراق، کره، و... شنیده میشود، بخشی از این خوابنمای هانتینگتون میباشد.
5 ) صنعت جهانگردی اکنون برای کشورهایی چون یونان بیشترین سودها را در پی دارد، به گونهای که بیشتر درآمد ملیشان از آن است و سبب جا افتادن فرهنگشان نیز هست.
6 ) نمونهی بارز چنین اتفاقی تخریب و انهدام محیط زیست است که اگر راهی برای جلوگیری از آن اندیشیده نشود، فقیر و غنی نمیشناسد و همه را به بدختی و بیماری و مرگ سوق خواهد داد. این در حالی است که مسابقهی تمدن تکنولوژیکی و صنعتی هر روز بر جدایی انسان از طبیعت و تخریب آن میافزاید، تا جایی که دیگر امکان زیست برای بشر به کلی منتفی گردد.
7 ) اخلاق جهانی بر این چهار رکن استوار است:
1 ) فرهنگ همبستگی و عدالت اجتماعی و اقتصادی؛
2 ) فرهنگ عدم خشونت و احترام به هر شکلی از حیات؛
3 ) فرهنگ تساهل و راستگویی.