معناشناسى اوصاف الهى از دیدگاه صدرالمتالهین
آرشیو
چکیده
چکیده در این مقاله سعى شده است تا دیدگاههاى یکى از بزرگترین فیلسوفان مسلمان درباره تحلیل معنایى اوصاف الهى بیان شود . ملاصدرا، براساس مبانى خود در باب اصالت وجود، تشکیک وجود، اشتراک معنوى مفهوم وجود و . . . ، نتیجه گرفته است که همه اوصاف سلبى خداوند، در حقیقتسلب سلب بوده و همه آنها به سلب امکان از ذات خداوند بازگشت مىکنند . همه اوصاف ایجابى نیز گرچه به لحاظ مفهوم با یکدیگر متفاوت هستند، به حسب مصداق واحد بوده و همه آنها به وجود و شدت و کمال وجود قابل ارجاع هستند . صدرالمتالهین معتقد است که علاوه بر مفهوم وجود، سایر مفاهیم کمالى چون علم، قدرت، حیات و . . . نیز به معناى واحدى (به نحو اشتراک معنوى) بر خالق و مخلوقات صدق مىنمایند و از این جهت تفاوتى بین خالق و مخلوقات وجود ندارد . اختلاف و تمایز وجودى خالق و مخلوق امرى حقیقى بوده و به مقام مصداق بازمىگردد . صدرا سعى مىکند تا با ارائه نظریه «تشکیک» کثرتهاى مصداقى را با وحدت مفهومى سازگار کرده، توجیهى خردپسند از وحدت در معنا و کثرت تشکیکى در مصداق ارائه دهد . علاوه بر دیدگاه صدرالمتالهین، اشارهاى به دیدگاه حکیم سبزوارى و علامه طباطبائى نیز شده است .متن
صدرالدین محمد شیرازى، ملقب به صدرالمتالهین، در کتاب الاسفار الاربعة، که مبسوطترین کتاب فلسفى اوست، بحث از اوصاف الهى را چنین آغاز مىکند:
الصفة اما ایجابیة ثبوتیه و اما سلبیة تقدیسیة . . . فصفة الجلال ما جلت ذاته عن مشابهة الغیر و صفة الاکرام ما تکرمت ذاته بها و تجملت . و الاولى سلوب عن النقائض والاعدام و جمیعها یرجع الى سلب واحد هو سلب الامکان عنه تعالى و الثانیة تنقسم الى حقیقیة کالعلم والحیوة و اضافیة کالخالقیه والرازقیه . . . و جمیع الحقیقیات ترجع الى وجوب الوجود اعنى الوجود المتاکد و جمیع الاضافیات ترجع الى اضافة واحدة هى اضافة القیومیه . . . . (1)
آنچه از این عبارت بهدست مىآید، این است که:
الف) اوصاف الهى یا ایجابىاند یا سلبى .
ب) اوصاف جلالیه، خداوند را از مشابهتبا ممکنات منزه کرده و احکام امکانى را از او سلب مىکند .
ج) همه اوصاف سلبیه خدا به سلب نقایص، عیوب و محدودیتها بازگشت کرده و همه این سلبها در نهایت، به «سلب امکان» باز مىگردند .
د) اوصاف حقیقیه خداوند نیز به یک وصف واحد باز مىگردند و آن وصف «وجوب وجود» است که چیزى جز تاکد و شدت در وجود نیست .
ه) همه اوصاف اضافیه خداوند نیز به یک اضافه بازگشت مىکنند و آن اضافه «قیومیت» است . خالقیت و رزاقیت و . . . صور مختلفى از همان قیومیتحضرت حق بهشمار مىروند .
صدرا دلیل این سعى وافر فلسفى خود را در بازگرداندن همه اوصاف حقیقیه به یک وصف و نیز ارجاع همه اوصاف اضافیه به یک اضافه واحده را، حفظ مقام وحدت و بساطت مطلقه خداوند و عدم انتساب هرگونه کثرت و ترکبى به آن ذات پاک مىداند .
مرحوم علامه طباطبائى نیز دیدگاهى نزدیک به صدرا دارد:
ثم ان الصفة تنقسم انقساما اولیا الى ثبوتیة تفید معنى ایجابیا کالعلم والقدرة و سلبیة تفید معنى سلبیا و لایکون الا سلب سلب الکمال فیرجع الى ایجاب الکمال لان نفى النفى اثبات . . . فالصفات السلبیة راجعة بالحقیقة الى الصفات الثبوتیه . . . . (2)
این دیدگاه دقیقا نقطه مقابل دیدگاه طرفداران الهیات سلبى چون ابنمیمون را بیان مىکند که همه اوصاف ایجابى را به اوصاف باز مىگرداندند .
نکته تازهاى که در بیان مرحوم علامه وجود دارد، ارائه تقریر دقیقى از معناى «اتصاف» است:
. قد تقدم ان الوجود الواجبى لاسلیب عنه کمال قط، فما فى الوجود من کمال «کالعلم والقدره فالوجود الواجبى واجدله بنحو اعلى و اشرف و هو محمول علیه على ما یلیق بساحة عزته و کبریائه و هذا هوالمراد بالاتصاف . . . . (3)
ایشان پس از بیان معناى اتصاف، به توضیح بیشتر این معنا و مقصود مىپردازند که مىتوان خلاصه بیان ایشان را به قرار ذیل بیان کرد:
1 . خداوند علت هستىبخش همه موجودات و کمالات وجودى آنهاست . او علة العلل همه سلسله ممکنات است .
2 . علت هستىبخش باید واجد کمالات معلول به نحو اعلا و اتم باشد، به طورى که هیچ کمالى در معلول یافت نشود، الا اینکه آن کمال به نحو برتر و کاملترى در علتش وجود دارد .
3 . بنابراین، خداوند واجد همه کمالات مخلوقات به نحو اعلا و اشرف است، بهگونهاى که متناسب با ذات اوست .
4 . هیچ کمال وجودىاى از ساحتحق قابل سلب نیست . آنچه از ساحتحق سلب مىشود، اعدام، سلوب و نقایص است . بنابراین، همه اوصاف سلبیه، در واقع، سلب سلب هستند که مستلزم ایجاب است .
5 . معناى اتصاف خداوند به اوصاف کمالیه نیز چیزى جز واجدیت این کمالات به نحو اعلا و اتم و بهگونه متناسب با ذات بسیط واجبى نیست .
صدرالمتالهین، در ادامه بحث از اوصاف الهى به این نکته اشاره مىکند که واجب الوجود، گرچه به اوصاف مختلفى از قبیل علم و قدرت و حیات و . . . متصف مىشود، تعدد این اوصاف به هیچوجه مستلزم هیچگونه تعدد و تکثرى در ذات بسیط واجب الوجود نشده و همه این اوصاف با اینکه به لحاظ مفهومى متکثر و متعدد هستند، ولى به لحاظ مصداقى، موجود به وجود واحد بسیطى هستند که در آن هیچگونه تکثر و ترکبى راه ندارد:
واجب الوجود و ان وصف بالعلم والقدرة والارادة و غیرها . . . لکن لیس وجود هذه الصفات فیه الا وجود ذاته بذاته فهى و ان تغایرت مفهوماتها لکنها فى حقه تعالى موجود بوجود واحد . . . . (4)
صدرا معتقد است که همه این اوصاف موجود به وجود واحدى هستند که آن وجود واحد و بسیط مصداق براى همه این اوصاف است . صدرا براى میان مقصود خویش به این سخن ابونصر فارابى متوسل مىشود که «وجود کله، وجوب کله، علم کله و . . .» و مىافزاید: «لا ان شیئا منه علم و شیئا آخر منه قدرة لیلزم الترکیب» .
صدرالمتالهین در مورد عینیت صفات خدا با ذات خدا (نفى قول به غیریت و عروض) مىگوید:
. ان هذه الصفات الکمالیة کالعلم والقدرة و غیرهما لوکانت زائدة على وجود ذاته لمیکن ذاته فى مرتبة وجود ذاته مصداقا لصدق هذه الصفات الکمالیه، فیکون ذاته بنفس ذاته عاریة عن معانى هذه النعوت . . . . (5)
بنابراین، اگر خداوند در مرتبه ذات واجد این اوصاف کمالى نباشد و این اوصاف زاید بر ذات خداوند باشند، در این صورت، او به حسب ذاتش فاقد این کمالات بوده و ذات او عارى و تهى از این کمالات است . لازمه این فرض، این است که خداوند به حسب ذات ناقص بوده و برخى از کمالاتش را از غیر خود دریافت کند که در این صورت، غیر واجب الوجود در واجب موثر بوده و واجب الوجود منفعل از غیر خواهد بود .
علاوه بر این، این فرض مستلزم این است که مبدا همه کمالات و خیرات خود فاقد آن کمالات و خیرات باشد:
. لان ذاته مبدء کل الخیرات والکمالات فکیف یکون ناقصا بذاته مستکملا بغیره فیکون للغیر فیه تاثیر فیکون منفعلا من غیره . . . و هو محال . (6)
صدرالمتالهین در پایان این بحثبه این نتیجه مىرسد که: اگر علم و قدرت و حیات و وجود بالذات وجود نداشته باشد، علم و قدرت و حیات وجود بالغیر نیز وجود نخواهد داشت:
فاذن کل واحد من الوجود و کمالات الوجود . . . یجب ان ینتهى الى ماهو وجود قائم بذاته، علم قائم بذاته . . . و هکذا فى جمیع صفاته الکمالیة و یجب ان یکون جمیعها واجبة الوجود و ان یکون جمیعا امرا واحدا . . . . (7)
ملاصدرا در تفسیر کلام امام العارفین على علیه السلام که مىفرمایند: «و کمال الاخلاص له نفى الصفات عنه» مدعى است که مقصود امام از نفى صفات، نفى صفات زاید بر ذات است و الا مقصود نفى مطلق صفات کمالى از مرتبه ذات نیست، چرا که ذات او بذاته مصداق براى همه اوصاف و نعوت کمالیه است و همه این اوصاف کمالیه (از قبیل علم و قدرت و حیات و سمع و بصر و) . . . به یک وجود واحد بسیط موجود هستند . این اوصاف با اینکه از نظر مفهومى با یکدیگر متغایر هستند، از نظر مصداقى، در پرتو یک مصداق، واحد، وجود واحدى دارند . (8)
صدرا بر دفع هرگونه توهم با صراحتبیان مىکنند که:
. و مما یجب التنبه علیه انه لیس معنى نفى الصفات عنه (تعالى) انها غیر متحققه فى حقه (تعالى) لیلزم التعطیل، کیف و هو منعوت بجمیع النعوت الالهیه والاسماء الحسنى فى مرتبة وجوده الواجبى و جل جناب الحق عن فقد و عدم لصفة کمالیة بل المراد ان اوصافه و نعوته کلها موجود بوجود واحد کما ان ذاتیات الماهیة لنا موجود بوجود شخصى . (9)
آنچه از این سخن مىتوان آموخت این است که:
الف) مقصود از نفى صفات از خداوند، نفى صفات زاید بر ذات است نه مطلق صفات .
ب) نفى مطلق صفات از خداوند، مستلزم تعطیل عقل از معرفتخداوند است، چرا که معرفت ما به ذات خداوند از طریق صفات خداوند است و با نفى مطلق صفات، ما هیچ راهى براى شناختخدا نخواهیم داشت .
ج) اگر این اوصاف در مرتبه ذات تحقق نداشته باشند، امور سلبى و عدمى (عدم اوصاف کمالیه) در ذات حق راه یافته و ذات او مشتمل بر امور عدمى و سلبى خواهد بود که این امر، علاوه بر اسناد ترکیب به ذات، مستلزم محدودیت و امکان ذات پاک ربوبى خواهد بود .
د) همانگونه که ذاتیتیک ماهیت موجود، در مقام تحقق با یک وجود واحد شخصى محقق و موجود مىشوند و در متن واقع، هیچگونه تمایز و تکثرى وجود ندارد، اوصاف الهى نیز متحقق به یک وجود واحد شخصى هستند که در آن هیچگونه تکثر و ترکبى راه ندارد .
دیدگاه صدرالمتالهین در بحث معناشناسى اوصاف الهى، دست کم بر دو مبناى اساسى استوار است:
1 . «اشتراک معنوى» در مفهوم وجود و نیز سایر مفاهیم کمالى از قبیل علم و قدرت و حیات، که براساس آن این اوصاف و محمولات به معناى واحد و یکسانى بر خالق و مخلوق حمل و اطلاق مىشوند .
2 . «نظریه تشکیک» که براساس آن اختلافات بین خالق و مخلوق در علم و قدرت و حیات و وجود، نوعى اختلاف تشکیکى شمرده مىشوند که در این نحوه از اختلاف با اینکه مفهوم واحدى بر مصادیق متعددى صدق مىکند، ولى صدق این مفهوم بر همه این مصادیق یکسان نیست و مصادیق این مفهوم در متن واقع به لحاظ شدت و ضعف، تقدم و تاخر و . . . با یکدیگر اختلاف دارند . اختلافى که در آن ما به الامتیاز عین ما به الاشتراک است .
صدرا نظریه اشتراک معنوى در مفهوم وجود را «امرى قریب به بدیهى اولى» مىداند و مىگوید:
«اما کونه مشترکا بین الماهیات فهو قریب من الاولیات» ، ولى در عین حال، به تبیین همین امر قریب به بدیهى پرداخته و مىگوید:
عقل آدمى به روشنى مىیابد که میان هریک از موجودات با موجود دیگر نوعى سنخیت وجود دارد که این سنخیتبین یک موجود و یک امر معدوم یافت نمىشود، پس اگر موجودات در مفهوم وجود با یکدیگر شریک نباشند و از هر جهتبا یکدیگر تباین داشته باشند، در این صورت، باید بعضى از موجودات در مقایسه با بعض دیگر همان وضعیتى را داشته باشند که وجود با عدم دارد . . . . (10)
صدرا در اینجا مىخواهد بر این نکته تاکید کند که اشتراک موجودات با یکدیگر در معنا و مفهوم امرى قراردادى نبوده و گویاى یک نوع اشتراک و وحدت در مقام واقع است . اشتراک و وحدتى که صرفا بین موجودات وجود داشته و به هیچوجه بین یک امر موجود و یک امر معدوم تحقق ندارد .
از دیدگاه صدرالمتالهین، مفهوم از آن جهت که مفهوم است آینهاى براى واقع و حاکى از آن است . بنابراین، وحدت یا کثرت مفهومى نیز امرى قرار دادى و تابع وضع و جعل نبوده و از یک نوع وحدت یا کثرت در متن واقع ناشى مىشود . او مدعى است که:
ولیست هذه لاجل کونها متحدة فى الاسم، حتى لو قدرنا انه وضع لطائفة من الموجودات والمعدومات اسم واحد اصلا، لم تکن المناسبة بین الموجودات والمعدومات المتحدة فى الاسم اکثر من التى بین الموجودات الغیر المتحدة فى الاسم بل و لا مثلها کما حکم به صریح العقل . (11)
بنابراین، این اتحاد صرفا اتحاد در اسم و لفظ نبوده و از یک نوع اتحاد و سنخیت واقعى بین موجودات سرچشمه مىگیرد، بهطورى که حتى اگر ما فرض کنیم که براى گروهى از موجودات و معدومات اسم واحدى انتخاب کنیم، صرف انتخاب چنین اسم واحدى موجب پیدایش یک نوع وحدت و مناسبت واقعى بین موجودات و معدومات نمىشود . وحدت و مناسبتى که بیش از وحدت و مناسبتبین موجودات غیر متحد در اسم باشد .
2 . نظریه تشکیک: مبناى دیگرى که صدرالمتالهین با تاکید بر آن، به تبیین معنایى اوصاف الهى مىپردازد، اصل «تشکیک در وجود» است .
در مکتب حکمت متعالیه، و براساس اصالت وجود، در عالم واقع هیچ چیزى غیر از وجود واقعیت ندارد . تنها وجود است که اصیل و منشا اثر است . وراى وجود هیچ امر اصیل دیگرى واقعیت ندارد . موجودات عینى نیز به میزانى که از نعمت وجود برخوردار هستند، داراى اثر بوده و واقعى شمرده مىشوند .
اگر ما به دو نکته توجه کنیم، فهم معناى تشکیک براى ما آسانتر خواهد بود:
1 . در عالم واقع هیچ امر اصیل و منشا اثرى غیر از وجود واقعیت ندارد .
2 . موجودات واقعى، در عالم خارج متکثر بوده و با یکدیگر تفاوت واقعى دارند .
حال پرسش این است که منشا این تکثر و تفاوت چیست؟ از آنجا که تنها امر اصیل و منشا اثر وجود است، به ناچار این تمایز و تفاوت نیز به خود وجود برمىگردد .
همانگونه که قبلا بیان کردیم، موجودات جملگى به یک معنا وجود دارند و حمل وجود بر آنها یکسان و به معناى واحد است، در عین حال، آنها با یکدیگر نیز اختلاف دارند، این اختلافات نیز به خود وجود باز مىگردد .
برخى از موجودات مقدم بر برخى دیگر، بعضى از آنها قوىتر از بعضى دیگر و برخى کاملتر از برخى دیگر هستند . وجود علت، قوىتر و مقدم بر وجود معلول است، همچنین وجود در هریک از عقول طولى مقدم بر وجود در عقل دیگر است . (12)
در این معناى از تشکیک ما به الاشتراک موجودات عین ما به الامتیاز آنها، یعنى تفاوت و تمایز بین موجودات، صرفا تفاوت و تمایز به حسب مراتب و درجات وجودى است .
بر این اساس، وجود «حقیقت واحد ذات مراتبى» است که در راس سلسله وجود و در اوج مراتب آن وجود واجب الوجود قرار دارد که حمل وجود بر او به نحو ضرورى و ازلى است . پس از وجود حضرت حق مراتب دیگرى از وجود تحقق دارند که هریک از آنها بهگونهاى مشتمل بر حدود عدمى و جهات نقصى هستند .
مرحوم علامه طباطبائى، در تبیین مسئله تشکیک مىگویند:
الحق انها حقیقة واحدة فى عین انها کثیرة لانها تننزع من جمیع مراتبها و مصادیقها مفهوم الوجود العام البدیهى و من الممتنع انتزاع مفهوم واحد من مصادیق کثیرة غیر راجعة الى وحدة ما . (13)
ایشان سپس براى بیان دیدگاه خویش به مثال نور و وجود تشکیک در مراتب آن متوسل مىشود:
فالنور حقیقة واحدة بسیطة متکثره فى عین وحدتها و متوحدة فى عین کثرتها، کذلک الوجود حقیقة واحدة ذات مراتب مختلفه بالشده والضعف والتقدم والتاخر والعلو والدنو و غیرها . . . . (14)
شهید مطهرى نیز معتقدند که اگر کسى به مقدمات ذیل عنایت کافى کند، قبول تشکیک در وجود، مسلم مىشود:
1 . در عالم واقع، کمال و نقص، شدت و ضعف و غنا و فقر وجود دارد .
2 . هیچیک از این امور بدون اینکه ما بهالاشتراک عین ما بهالامتیاز باشد، تحقق یافتنى نیست .
3 . ماهیت اشتدادپذیر و تشکیکپذیر نیست .
4 . اگر وجودات هم حقایق متباینهاى باشند که هیچوجه اشتراکى در واقع ندارند، همه این امور (کمال و نقص، شدت و ضعف و) . . . بىمعنا و تبیینناپذیر مىشوند . بنابراین، تبیین این امورى که به طور مسلم وجود دارند تنها با نظریه تشکیک در وجود قابل قبول است . (15)
صدرالمتالهین معتقد است که اگر ما به این دو مبنا توجه داشته باشیم و نیز مقام مفهوم و مصداق را از یکدیگر تفکیک کنیم و بدانیم که مفهوم از همه خصوصیات مصداق حکایت نمىکند و تنها به حیثیتخاصى از حیثیتهاى متعدد مصداق ناظر است، خواهیم دید که مفهوم وجود، که از اصل تحقق عینى و منشا آثار بودن و طرد عدم از یک شىء حکایت مىکند، به همان معنایى که بر واجب الوجود صادق است، به همان معنا بر ممکن الوجود نیز صادق است و به همان معنایى که بر وجود عقول برتر دلالت مىکند، بر وجود نفوس و وجود ماده نیز دلالت مىکند . این موجودات در اصل موجود بودن با یکدیگر هیچگونه اختلافى ندارند . اختلاف و تمایزى اگر وجود دارد، در نحوه وجود داشتن، مرتبه وجودى و امورى مانند آن است که مفهوم وجود از آنها حکایت نمىکند . براى صدق یک مفهوم بریک مصداق و یا مصادیق متعدد، به هیچ وجه ضرورت ندارد که آن مفهوم از همه جهات و ویژگىهاى مصداق یا مصادیق خود حکایت کند، چرا که چنین امرى ناممکن است .
همه تمایزات و اختلافهاى مصداقى نیز در مفهوم منعکس نمىشود . تنها نکتهاى که در اینجا وجود دارد این است که صدق این مفهوم بر مصادیق متنوع، به نحو متواطى و یکسان نیست، بلکه به نحو تشکیکى است، به این معنا که صدق آن بر برخى از مراتب، اقدم، اشد و اولى از بعض دیگر است .
صدرالمتالهین، در شرح اصول کافى، کتاب توحید، در ذیل حدیث دوم بیانى دارد که توجه به آن به فهم دیدگاه او کمک مىکند:
. و اعلم ان کثیرا من الناس لم یتصوروا الواسطة بین کون الاسم المطلق على کثیرین مشترکا لفظیا بینها کاسم العین الواقع على الاشیاء المتخالفه او حقیقة و مجازا کوقوع اسم الاسد على الشجاع والسبع و بین کونه متواطیا واقعا على الکل بمعنى واحد من غیر تفاوت فى کمالیة و شدة فى نفس المعنى المشترکة . . . . (16)
صدرا در این بیان، اشتباه رایج و فراگیرى را مطرح مىکنند که براساس آن بسیارى از مردم تصور مىکنند که وقتى اسمى بر امور کثیرى اطلاق مىشود ما تنها با دو گزینه روبهرو هستیم:
الف) گزینه اول این است که این اسم به طور مشترک لفظى بر امور کثیره اطلاق شود، مانند واژه «عین» که بر اشیاى متخالف به نحو مشترک لفظى اطلاق مىشود و یا مانند واژه اسد که به طور حقیقت و مجاز هم بر شیر درنده اطلاق شود و هم بر انسان شجاع .
ب) گزینه دوم این است که این اسم به طور حقیقى و به معناى واحد و کاملا یکسانى (متواطى) بر همه مصادیق خود اطلاق شود، به طورى که در بین مصادیق این مفهوم، هیچگونه تفاوت و تمایزى از نظر شدت و ضعف یا تقدم و تاخر در صدق این مفهوم بر آنها وجود نداشته باشد . همه معقولات اولى از این قبیل هستند; براى مثال صدق مفاهیم ماهوى نوعى یا جنس و فصلى از این قبیل است .
ولى صدرا قسم سوم دیگرى از حمل و اطلاق را نیز مطرح مىکند که در آن، گرچه مفهوم واحد است، صدق این مفهوم بر مصادیق متعدد خود به طور یکسانى نیست . صدق این مفهوم بر برخى از مصادیق نسبتبه بعضى دیگر داراى اولویت، اقدمیت، اشدیت و مانند آن است . مثال بارز این نوع از مفاهیم از دیدگاه ملاصدرا، مفهوم وجود است که به نحو تشکیکى بر موجودات مختلف در مراتب مختلف وجود صدق مىکند . صدرا سایر مفاهیم کمالى از قبیل علم، قدرت و حیات را نیز از این قبیل مىداند . (17)
صدرا با صراحت مىگوید:
ولم یعلموا ان هیهنا قسما آخر من الکلى المشترک کالوجود بالنسبة الى الموجودات والنور بالنسبة الى الانوار والعلم بالنسبة الى العلوم . . . فهکذا القیاس فى الاسماء المشترکة بین الحق والخلق .
او اطلاق اسماى مشترک بین خالق و مخلوق را از این قبیل مىداند . صدرا در ادامه این سخن به بیان وحدت تشکیکى در مورد مفهوم «علم» پرداخته و به خوبى نشان مىدهد که چگونه مفهوم واحد «علم» بر همه مراتب و انواع و اقسام علم به نحو تشکیکى صدق مىکند . (18)
حکیم سبزوارى نیز در رسالهاى از مجموعه رسائل خود، با عنوان «رسالهاى در اشتراک معنوى صفات کمالیه بین حق و خلق» ، از دیدگاه صدرالمتالهین دفاع کرده است .
او در ابتداى این رساله مىگوید: «پرسشگرى از من در باب اطلاق اسماى خداوند بر غیر خداوند پرسیده است که آیا این اطلاق از باب اشتراک معنوى است و یا از باب دیگرى است . . .
حکیم در پاسخ مىگوید:
اقول، الحق انه من باب الاشتراک المعنوى والدلایل کثیرة و هى ادلة اشتراک الوجود معنى المذکورة فى کتب المتکلمین . (19)
سپس حکیم در ادامه مىگوید:
فانا نطلق علیه تعالى و على غیره لفظ الموجود فانا نروم به منشا الآثار اوالذى یخبر عنه اوالثایت العین و نحوها فقد حصل الاشتراک المعنوى اذلا یستدعى هذا الاشتراک الا ان هنا مفهوما واحد عاما یصدق على الموجودات و هى معنونات لهذا العنوان الواحد لا ان حقیقة الوجود واحدة کما یتوهم من لا یفرق بین المفهوم والمصداق . . . . (20)
حکیم سبزوارى نیز مانند صدرا تاکید مىکند که ما نباید مقام مفهوم را با مقام مصداق خلط کنیم اشتراک معنایى به مقام مفهوم و معنا باز مىگردد و به هیچوجه مستلزم وحدت همه جانبه در جانب مصداق نیست . هر مفهومى و از آن جمله مفهوم وجود، از حیثیت عینى و واقعى خاصى حکایت مىکند و هیچ مفهومى نمىتواند از تمام جهات واقعى مصداق حکایت کند .
حکیم سبزوارى پس از اینکه نحوه اطلاق مفهوم وجود را بر خالق و مخلوقات به نحو مشترک معنوى و به نحو تشکیکى را توضیح مىدهد، مىگوید:
وهکذا فى الصفات الکمالیه، فان العالم مفهومه: من ینکشف لدیه الشىء و مفهوم القادر: من یفعل بالعلم والمشیة و مفهوم الحى هو الدراک الفعال و قس علیه باقى الاسماء فاذا اطلقناها على غیره نرید بها هذه المفاهیم و اذا اطلقناها على الواجب تعالى فاما ان نروم هذه فقد جاء الاشتراک المعنوى و ان کان الانکشاف کاصل الوجود فى حقه . . . فوق مالایتناهى بما لایتناهى عدة و شدة و فینا محدودا و فى عین محدودیته ظلا و فیئا لا اصلا و شیئا . . . . (21)
بنابراین، در مورد اوصاف کمالیه الهى از قبیل علم و قدرت و حیات و . . . مىتوان گفت که هریک از این اوصاف داراى معناى واحد و مشترکى است که هم بر خالق و هم بر مخلوقات به نحو تشکیکى اطلاق مىشود; براى مثال مفهوم علم عبارت است از انکشاف و حضور چیزى براى عالم . بنابراین، عالم کسى است که چیزى بر او منکشف و ظاهر شود، خواه این انکشاف با واسطه باشد یا بىواسطه، به نحو فعلى باشد یا انفعالى، تدریجى باشد یا دفعى و . . . ، تمام این اختلافات و تمایزات به مقام واقع و مصداق برمىگردند، نه به مقام مفهوم و تصور . مراتب مختلف علم با همه تنوع و تکثرى که دارند در یک جهتبا یکدیگر شریک هستند و آن «انکشاف معلوم در نزد عالم» است . سایر اوصاف کمالیه وجودى از قبیل قدرت و حیات و . . . نیز چنین هستند .
این مفاهیم نیز داراى معناى واحدى هستند که به نحوى تشکیکى بر خالق و مخلوق صدق مىکنند .
پىنوشتها:
1) صدرالدین محمد شیرازى، الاسفار الاربعه، ج 6، چاپ بیروت، 1990، ص 120 .
2) سیدمحمدحسین طباطبائى، نهایة الحکمة، چاپ جامعه مدرسین، قم، ص 284 .
3) همان، ص 283 .
4) الاسفار الاربعة، ج 6، ص 120 .
5) همان، ص 121 .
6) همان، ص 134 .
7) همان، ص 135 .
8) همان، ص 140 .
9) همان، ص 143 .
10) همان، ج 1، ص 36 .
11) همان، ص 67 .
12) همان، ص 65 .
13) نهایة الحکمة، ص 18 .
14) همان .
15) مرتضى مطهرى، شرح منظومه، ج 1، انتشارات حکمت، ص 231 .
16) صدرالدین محمد شیرازى، شرح الاصول الکافى، مکتبة المحمودى، ص 298 .
17) همان .
18) همان، ص 299 .
19) حاج ملاهادى سبزوارى، رسائل، تصحیح و مقدمه سیدجلال الدین آشتیانى، ص 605 .
20) همان .
21) همان .
الصفة اما ایجابیة ثبوتیه و اما سلبیة تقدیسیة . . . فصفة الجلال ما جلت ذاته عن مشابهة الغیر و صفة الاکرام ما تکرمت ذاته بها و تجملت . و الاولى سلوب عن النقائض والاعدام و جمیعها یرجع الى سلب واحد هو سلب الامکان عنه تعالى و الثانیة تنقسم الى حقیقیة کالعلم والحیوة و اضافیة کالخالقیه والرازقیه . . . و جمیع الحقیقیات ترجع الى وجوب الوجود اعنى الوجود المتاکد و جمیع الاضافیات ترجع الى اضافة واحدة هى اضافة القیومیه . . . . (1)
آنچه از این عبارت بهدست مىآید، این است که:
الف) اوصاف الهى یا ایجابىاند یا سلبى .
ب) اوصاف جلالیه، خداوند را از مشابهتبا ممکنات منزه کرده و احکام امکانى را از او سلب مىکند .
ج) همه اوصاف سلبیه خدا به سلب نقایص، عیوب و محدودیتها بازگشت کرده و همه این سلبها در نهایت، به «سلب امکان» باز مىگردند .
د) اوصاف حقیقیه خداوند نیز به یک وصف واحد باز مىگردند و آن وصف «وجوب وجود» است که چیزى جز تاکد و شدت در وجود نیست .
ه) همه اوصاف اضافیه خداوند نیز به یک اضافه بازگشت مىکنند و آن اضافه «قیومیت» است . خالقیت و رزاقیت و . . . صور مختلفى از همان قیومیتحضرت حق بهشمار مىروند .
صدرا دلیل این سعى وافر فلسفى خود را در بازگرداندن همه اوصاف حقیقیه به یک وصف و نیز ارجاع همه اوصاف اضافیه به یک اضافه واحده را، حفظ مقام وحدت و بساطت مطلقه خداوند و عدم انتساب هرگونه کثرت و ترکبى به آن ذات پاک مىداند .
مرحوم علامه طباطبائى نیز دیدگاهى نزدیک به صدرا دارد:
ثم ان الصفة تنقسم انقساما اولیا الى ثبوتیة تفید معنى ایجابیا کالعلم والقدرة و سلبیة تفید معنى سلبیا و لایکون الا سلب سلب الکمال فیرجع الى ایجاب الکمال لان نفى النفى اثبات . . . فالصفات السلبیة راجعة بالحقیقة الى الصفات الثبوتیه . . . . (2)
این دیدگاه دقیقا نقطه مقابل دیدگاه طرفداران الهیات سلبى چون ابنمیمون را بیان مىکند که همه اوصاف ایجابى را به اوصاف باز مىگرداندند .
نکته تازهاى که در بیان مرحوم علامه وجود دارد، ارائه تقریر دقیقى از معناى «اتصاف» است:
. قد تقدم ان الوجود الواجبى لاسلیب عنه کمال قط، فما فى الوجود من کمال «کالعلم والقدره فالوجود الواجبى واجدله بنحو اعلى و اشرف و هو محمول علیه على ما یلیق بساحة عزته و کبریائه و هذا هوالمراد بالاتصاف . . . . (3)
ایشان پس از بیان معناى اتصاف، به توضیح بیشتر این معنا و مقصود مىپردازند که مىتوان خلاصه بیان ایشان را به قرار ذیل بیان کرد:
1 . خداوند علت هستىبخش همه موجودات و کمالات وجودى آنهاست . او علة العلل همه سلسله ممکنات است .
2 . علت هستىبخش باید واجد کمالات معلول به نحو اعلا و اتم باشد، به طورى که هیچ کمالى در معلول یافت نشود، الا اینکه آن کمال به نحو برتر و کاملترى در علتش وجود دارد .
3 . بنابراین، خداوند واجد همه کمالات مخلوقات به نحو اعلا و اشرف است، بهگونهاى که متناسب با ذات اوست .
4 . هیچ کمال وجودىاى از ساحتحق قابل سلب نیست . آنچه از ساحتحق سلب مىشود، اعدام، سلوب و نقایص است . بنابراین، همه اوصاف سلبیه، در واقع، سلب سلب هستند که مستلزم ایجاب است .
5 . معناى اتصاف خداوند به اوصاف کمالیه نیز چیزى جز واجدیت این کمالات به نحو اعلا و اتم و بهگونه متناسب با ذات بسیط واجبى نیست .
صدرالمتالهین، در ادامه بحث از اوصاف الهى به این نکته اشاره مىکند که واجب الوجود، گرچه به اوصاف مختلفى از قبیل علم و قدرت و حیات و . . . متصف مىشود، تعدد این اوصاف به هیچوجه مستلزم هیچگونه تعدد و تکثرى در ذات بسیط واجب الوجود نشده و همه این اوصاف با اینکه به لحاظ مفهومى متکثر و متعدد هستند، ولى به لحاظ مصداقى، موجود به وجود واحد بسیطى هستند که در آن هیچگونه تکثر و ترکبى راه ندارد:
واجب الوجود و ان وصف بالعلم والقدرة والارادة و غیرها . . . لکن لیس وجود هذه الصفات فیه الا وجود ذاته بذاته فهى و ان تغایرت مفهوماتها لکنها فى حقه تعالى موجود بوجود واحد . . . . (4)
صدرا معتقد است که همه این اوصاف موجود به وجود واحدى هستند که آن وجود واحد و بسیط مصداق براى همه این اوصاف است . صدرا براى میان مقصود خویش به این سخن ابونصر فارابى متوسل مىشود که «وجود کله، وجوب کله، علم کله و . . .» و مىافزاید: «لا ان شیئا منه علم و شیئا آخر منه قدرة لیلزم الترکیب» .
صدرالمتالهین در مورد عینیت صفات خدا با ذات خدا (نفى قول به غیریت و عروض) مىگوید:
. ان هذه الصفات الکمالیة کالعلم والقدرة و غیرهما لوکانت زائدة على وجود ذاته لمیکن ذاته فى مرتبة وجود ذاته مصداقا لصدق هذه الصفات الکمالیه، فیکون ذاته بنفس ذاته عاریة عن معانى هذه النعوت . . . . (5)
بنابراین، اگر خداوند در مرتبه ذات واجد این اوصاف کمالى نباشد و این اوصاف زاید بر ذات خداوند باشند، در این صورت، او به حسب ذاتش فاقد این کمالات بوده و ذات او عارى و تهى از این کمالات است . لازمه این فرض، این است که خداوند به حسب ذات ناقص بوده و برخى از کمالاتش را از غیر خود دریافت کند که در این صورت، غیر واجب الوجود در واجب موثر بوده و واجب الوجود منفعل از غیر خواهد بود .
علاوه بر این، این فرض مستلزم این است که مبدا همه کمالات و خیرات خود فاقد آن کمالات و خیرات باشد:
. لان ذاته مبدء کل الخیرات والکمالات فکیف یکون ناقصا بذاته مستکملا بغیره فیکون للغیر فیه تاثیر فیکون منفعلا من غیره . . . و هو محال . (6)
صدرالمتالهین در پایان این بحثبه این نتیجه مىرسد که: اگر علم و قدرت و حیات و وجود بالذات وجود نداشته باشد، علم و قدرت و حیات وجود بالغیر نیز وجود نخواهد داشت:
فاذن کل واحد من الوجود و کمالات الوجود . . . یجب ان ینتهى الى ماهو وجود قائم بذاته، علم قائم بذاته . . . و هکذا فى جمیع صفاته الکمالیة و یجب ان یکون جمیعها واجبة الوجود و ان یکون جمیعا امرا واحدا . . . . (7)
ملاصدرا در تفسیر کلام امام العارفین على علیه السلام که مىفرمایند: «و کمال الاخلاص له نفى الصفات عنه» مدعى است که مقصود امام از نفى صفات، نفى صفات زاید بر ذات است و الا مقصود نفى مطلق صفات کمالى از مرتبه ذات نیست، چرا که ذات او بذاته مصداق براى همه اوصاف و نعوت کمالیه است و همه این اوصاف کمالیه (از قبیل علم و قدرت و حیات و سمع و بصر و) . . . به یک وجود واحد بسیط موجود هستند . این اوصاف با اینکه از نظر مفهومى با یکدیگر متغایر هستند، از نظر مصداقى، در پرتو یک مصداق، واحد، وجود واحدى دارند . (8)
صدرا بر دفع هرگونه توهم با صراحتبیان مىکنند که:
. و مما یجب التنبه علیه انه لیس معنى نفى الصفات عنه (تعالى) انها غیر متحققه فى حقه (تعالى) لیلزم التعطیل، کیف و هو منعوت بجمیع النعوت الالهیه والاسماء الحسنى فى مرتبة وجوده الواجبى و جل جناب الحق عن فقد و عدم لصفة کمالیة بل المراد ان اوصافه و نعوته کلها موجود بوجود واحد کما ان ذاتیات الماهیة لنا موجود بوجود شخصى . (9)
آنچه از این سخن مىتوان آموخت این است که:
الف) مقصود از نفى صفات از خداوند، نفى صفات زاید بر ذات است نه مطلق صفات .
ب) نفى مطلق صفات از خداوند، مستلزم تعطیل عقل از معرفتخداوند است، چرا که معرفت ما به ذات خداوند از طریق صفات خداوند است و با نفى مطلق صفات، ما هیچ راهى براى شناختخدا نخواهیم داشت .
ج) اگر این اوصاف در مرتبه ذات تحقق نداشته باشند، امور سلبى و عدمى (عدم اوصاف کمالیه) در ذات حق راه یافته و ذات او مشتمل بر امور عدمى و سلبى خواهد بود که این امر، علاوه بر اسناد ترکیب به ذات، مستلزم محدودیت و امکان ذات پاک ربوبى خواهد بود .
د) همانگونه که ذاتیتیک ماهیت موجود، در مقام تحقق با یک وجود واحد شخصى محقق و موجود مىشوند و در متن واقع، هیچگونه تمایز و تکثرى وجود ندارد، اوصاف الهى نیز متحقق به یک وجود واحد شخصى هستند که در آن هیچگونه تکثر و ترکبى راه ندارد .
دیدگاه صدرالمتالهین در بحث معناشناسى اوصاف الهى، دست کم بر دو مبناى اساسى استوار است:
1 . «اشتراک معنوى» در مفهوم وجود و نیز سایر مفاهیم کمالى از قبیل علم و قدرت و حیات، که براساس آن این اوصاف و محمولات به معناى واحد و یکسانى بر خالق و مخلوق حمل و اطلاق مىشوند .
2 . «نظریه تشکیک» که براساس آن اختلافات بین خالق و مخلوق در علم و قدرت و حیات و وجود، نوعى اختلاف تشکیکى شمرده مىشوند که در این نحوه از اختلاف با اینکه مفهوم واحدى بر مصادیق متعددى صدق مىکند، ولى صدق این مفهوم بر همه این مصادیق یکسان نیست و مصادیق این مفهوم در متن واقع به لحاظ شدت و ضعف، تقدم و تاخر و . . . با یکدیگر اختلاف دارند . اختلافى که در آن ما به الامتیاز عین ما به الاشتراک است .
صدرا نظریه اشتراک معنوى در مفهوم وجود را «امرى قریب به بدیهى اولى» مىداند و مىگوید:
«اما کونه مشترکا بین الماهیات فهو قریب من الاولیات» ، ولى در عین حال، به تبیین همین امر قریب به بدیهى پرداخته و مىگوید:
عقل آدمى به روشنى مىیابد که میان هریک از موجودات با موجود دیگر نوعى سنخیت وجود دارد که این سنخیتبین یک موجود و یک امر معدوم یافت نمىشود، پس اگر موجودات در مفهوم وجود با یکدیگر شریک نباشند و از هر جهتبا یکدیگر تباین داشته باشند، در این صورت، باید بعضى از موجودات در مقایسه با بعض دیگر همان وضعیتى را داشته باشند که وجود با عدم دارد . . . . (10)
صدرا در اینجا مىخواهد بر این نکته تاکید کند که اشتراک موجودات با یکدیگر در معنا و مفهوم امرى قراردادى نبوده و گویاى یک نوع اشتراک و وحدت در مقام واقع است . اشتراک و وحدتى که صرفا بین موجودات وجود داشته و به هیچوجه بین یک امر موجود و یک امر معدوم تحقق ندارد .
از دیدگاه صدرالمتالهین، مفهوم از آن جهت که مفهوم است آینهاى براى واقع و حاکى از آن است . بنابراین، وحدت یا کثرت مفهومى نیز امرى قرار دادى و تابع وضع و جعل نبوده و از یک نوع وحدت یا کثرت در متن واقع ناشى مىشود . او مدعى است که:
ولیست هذه لاجل کونها متحدة فى الاسم، حتى لو قدرنا انه وضع لطائفة من الموجودات والمعدومات اسم واحد اصلا، لم تکن المناسبة بین الموجودات والمعدومات المتحدة فى الاسم اکثر من التى بین الموجودات الغیر المتحدة فى الاسم بل و لا مثلها کما حکم به صریح العقل . (11)
بنابراین، این اتحاد صرفا اتحاد در اسم و لفظ نبوده و از یک نوع اتحاد و سنخیت واقعى بین موجودات سرچشمه مىگیرد، بهطورى که حتى اگر ما فرض کنیم که براى گروهى از موجودات و معدومات اسم واحدى انتخاب کنیم، صرف انتخاب چنین اسم واحدى موجب پیدایش یک نوع وحدت و مناسبت واقعى بین موجودات و معدومات نمىشود . وحدت و مناسبتى که بیش از وحدت و مناسبتبین موجودات غیر متحد در اسم باشد .
2 . نظریه تشکیک: مبناى دیگرى که صدرالمتالهین با تاکید بر آن، به تبیین معنایى اوصاف الهى مىپردازد، اصل «تشکیک در وجود» است .
در مکتب حکمت متعالیه، و براساس اصالت وجود، در عالم واقع هیچ چیزى غیر از وجود واقعیت ندارد . تنها وجود است که اصیل و منشا اثر است . وراى وجود هیچ امر اصیل دیگرى واقعیت ندارد . موجودات عینى نیز به میزانى که از نعمت وجود برخوردار هستند، داراى اثر بوده و واقعى شمرده مىشوند .
اگر ما به دو نکته توجه کنیم، فهم معناى تشکیک براى ما آسانتر خواهد بود:
1 . در عالم واقع هیچ امر اصیل و منشا اثرى غیر از وجود واقعیت ندارد .
2 . موجودات واقعى، در عالم خارج متکثر بوده و با یکدیگر تفاوت واقعى دارند .
حال پرسش این است که منشا این تکثر و تفاوت چیست؟ از آنجا که تنها امر اصیل و منشا اثر وجود است، به ناچار این تمایز و تفاوت نیز به خود وجود برمىگردد .
همانگونه که قبلا بیان کردیم، موجودات جملگى به یک معنا وجود دارند و حمل وجود بر آنها یکسان و به معناى واحد است، در عین حال، آنها با یکدیگر نیز اختلاف دارند، این اختلافات نیز به خود وجود باز مىگردد .
برخى از موجودات مقدم بر برخى دیگر، بعضى از آنها قوىتر از بعضى دیگر و برخى کاملتر از برخى دیگر هستند . وجود علت، قوىتر و مقدم بر وجود معلول است، همچنین وجود در هریک از عقول طولى مقدم بر وجود در عقل دیگر است . (12)
در این معناى از تشکیک ما به الاشتراک موجودات عین ما به الامتیاز آنها، یعنى تفاوت و تمایز بین موجودات، صرفا تفاوت و تمایز به حسب مراتب و درجات وجودى است .
بر این اساس، وجود «حقیقت واحد ذات مراتبى» است که در راس سلسله وجود و در اوج مراتب آن وجود واجب الوجود قرار دارد که حمل وجود بر او به نحو ضرورى و ازلى است . پس از وجود حضرت حق مراتب دیگرى از وجود تحقق دارند که هریک از آنها بهگونهاى مشتمل بر حدود عدمى و جهات نقصى هستند .
مرحوم علامه طباطبائى، در تبیین مسئله تشکیک مىگویند:
الحق انها حقیقة واحدة فى عین انها کثیرة لانها تننزع من جمیع مراتبها و مصادیقها مفهوم الوجود العام البدیهى و من الممتنع انتزاع مفهوم واحد من مصادیق کثیرة غیر راجعة الى وحدة ما . (13)
ایشان سپس براى بیان دیدگاه خویش به مثال نور و وجود تشکیک در مراتب آن متوسل مىشود:
فالنور حقیقة واحدة بسیطة متکثره فى عین وحدتها و متوحدة فى عین کثرتها، کذلک الوجود حقیقة واحدة ذات مراتب مختلفه بالشده والضعف والتقدم والتاخر والعلو والدنو و غیرها . . . . (14)
شهید مطهرى نیز معتقدند که اگر کسى به مقدمات ذیل عنایت کافى کند، قبول تشکیک در وجود، مسلم مىشود:
1 . در عالم واقع، کمال و نقص، شدت و ضعف و غنا و فقر وجود دارد .
2 . هیچیک از این امور بدون اینکه ما بهالاشتراک عین ما بهالامتیاز باشد، تحقق یافتنى نیست .
3 . ماهیت اشتدادپذیر و تشکیکپذیر نیست .
4 . اگر وجودات هم حقایق متباینهاى باشند که هیچوجه اشتراکى در واقع ندارند، همه این امور (کمال و نقص، شدت و ضعف و) . . . بىمعنا و تبیینناپذیر مىشوند . بنابراین، تبیین این امورى که به طور مسلم وجود دارند تنها با نظریه تشکیک در وجود قابل قبول است . (15)
صدرالمتالهین معتقد است که اگر ما به این دو مبنا توجه داشته باشیم و نیز مقام مفهوم و مصداق را از یکدیگر تفکیک کنیم و بدانیم که مفهوم از همه خصوصیات مصداق حکایت نمىکند و تنها به حیثیتخاصى از حیثیتهاى متعدد مصداق ناظر است، خواهیم دید که مفهوم وجود، که از اصل تحقق عینى و منشا آثار بودن و طرد عدم از یک شىء حکایت مىکند، به همان معنایى که بر واجب الوجود صادق است، به همان معنا بر ممکن الوجود نیز صادق است و به همان معنایى که بر وجود عقول برتر دلالت مىکند، بر وجود نفوس و وجود ماده نیز دلالت مىکند . این موجودات در اصل موجود بودن با یکدیگر هیچگونه اختلافى ندارند . اختلاف و تمایزى اگر وجود دارد، در نحوه وجود داشتن، مرتبه وجودى و امورى مانند آن است که مفهوم وجود از آنها حکایت نمىکند . براى صدق یک مفهوم بریک مصداق و یا مصادیق متعدد، به هیچ وجه ضرورت ندارد که آن مفهوم از همه جهات و ویژگىهاى مصداق یا مصادیق خود حکایت کند، چرا که چنین امرى ناممکن است .
همه تمایزات و اختلافهاى مصداقى نیز در مفهوم منعکس نمىشود . تنها نکتهاى که در اینجا وجود دارد این است که صدق این مفهوم بر مصادیق متنوع، به نحو متواطى و یکسان نیست، بلکه به نحو تشکیکى است، به این معنا که صدق آن بر برخى از مراتب، اقدم، اشد و اولى از بعض دیگر است .
صدرالمتالهین، در شرح اصول کافى، کتاب توحید، در ذیل حدیث دوم بیانى دارد که توجه به آن به فهم دیدگاه او کمک مىکند:
. و اعلم ان کثیرا من الناس لم یتصوروا الواسطة بین کون الاسم المطلق على کثیرین مشترکا لفظیا بینها کاسم العین الواقع على الاشیاء المتخالفه او حقیقة و مجازا کوقوع اسم الاسد على الشجاع والسبع و بین کونه متواطیا واقعا على الکل بمعنى واحد من غیر تفاوت فى کمالیة و شدة فى نفس المعنى المشترکة . . . . (16)
صدرا در این بیان، اشتباه رایج و فراگیرى را مطرح مىکنند که براساس آن بسیارى از مردم تصور مىکنند که وقتى اسمى بر امور کثیرى اطلاق مىشود ما تنها با دو گزینه روبهرو هستیم:
الف) گزینه اول این است که این اسم به طور مشترک لفظى بر امور کثیره اطلاق شود، مانند واژه «عین» که بر اشیاى متخالف به نحو مشترک لفظى اطلاق مىشود و یا مانند واژه اسد که به طور حقیقت و مجاز هم بر شیر درنده اطلاق شود و هم بر انسان شجاع .
ب) گزینه دوم این است که این اسم به طور حقیقى و به معناى واحد و کاملا یکسانى (متواطى) بر همه مصادیق خود اطلاق شود، به طورى که در بین مصادیق این مفهوم، هیچگونه تفاوت و تمایزى از نظر شدت و ضعف یا تقدم و تاخر در صدق این مفهوم بر آنها وجود نداشته باشد . همه معقولات اولى از این قبیل هستند; براى مثال صدق مفاهیم ماهوى نوعى یا جنس و فصلى از این قبیل است .
ولى صدرا قسم سوم دیگرى از حمل و اطلاق را نیز مطرح مىکند که در آن، گرچه مفهوم واحد است، صدق این مفهوم بر مصادیق متعدد خود به طور یکسانى نیست . صدق این مفهوم بر برخى از مصادیق نسبتبه بعضى دیگر داراى اولویت، اقدمیت، اشدیت و مانند آن است . مثال بارز این نوع از مفاهیم از دیدگاه ملاصدرا، مفهوم وجود است که به نحو تشکیکى بر موجودات مختلف در مراتب مختلف وجود صدق مىکند . صدرا سایر مفاهیم کمالى از قبیل علم، قدرت و حیات را نیز از این قبیل مىداند . (17)
صدرا با صراحت مىگوید:
ولم یعلموا ان هیهنا قسما آخر من الکلى المشترک کالوجود بالنسبة الى الموجودات والنور بالنسبة الى الانوار والعلم بالنسبة الى العلوم . . . فهکذا القیاس فى الاسماء المشترکة بین الحق والخلق .
او اطلاق اسماى مشترک بین خالق و مخلوق را از این قبیل مىداند . صدرا در ادامه این سخن به بیان وحدت تشکیکى در مورد مفهوم «علم» پرداخته و به خوبى نشان مىدهد که چگونه مفهوم واحد «علم» بر همه مراتب و انواع و اقسام علم به نحو تشکیکى صدق مىکند . (18)
حکیم سبزوارى نیز در رسالهاى از مجموعه رسائل خود، با عنوان «رسالهاى در اشتراک معنوى صفات کمالیه بین حق و خلق» ، از دیدگاه صدرالمتالهین دفاع کرده است .
او در ابتداى این رساله مىگوید: «پرسشگرى از من در باب اطلاق اسماى خداوند بر غیر خداوند پرسیده است که آیا این اطلاق از باب اشتراک معنوى است و یا از باب دیگرى است . . .
حکیم در پاسخ مىگوید:
اقول، الحق انه من باب الاشتراک المعنوى والدلایل کثیرة و هى ادلة اشتراک الوجود معنى المذکورة فى کتب المتکلمین . (19)
سپس حکیم در ادامه مىگوید:
فانا نطلق علیه تعالى و على غیره لفظ الموجود فانا نروم به منشا الآثار اوالذى یخبر عنه اوالثایت العین و نحوها فقد حصل الاشتراک المعنوى اذلا یستدعى هذا الاشتراک الا ان هنا مفهوما واحد عاما یصدق على الموجودات و هى معنونات لهذا العنوان الواحد لا ان حقیقة الوجود واحدة کما یتوهم من لا یفرق بین المفهوم والمصداق . . . . (20)
حکیم سبزوارى نیز مانند صدرا تاکید مىکند که ما نباید مقام مفهوم را با مقام مصداق خلط کنیم اشتراک معنایى به مقام مفهوم و معنا باز مىگردد و به هیچوجه مستلزم وحدت همه جانبه در جانب مصداق نیست . هر مفهومى و از آن جمله مفهوم وجود، از حیثیت عینى و واقعى خاصى حکایت مىکند و هیچ مفهومى نمىتواند از تمام جهات واقعى مصداق حکایت کند .
حکیم سبزوارى پس از اینکه نحوه اطلاق مفهوم وجود را بر خالق و مخلوقات به نحو مشترک معنوى و به نحو تشکیکى را توضیح مىدهد، مىگوید:
وهکذا فى الصفات الکمالیه، فان العالم مفهومه: من ینکشف لدیه الشىء و مفهوم القادر: من یفعل بالعلم والمشیة و مفهوم الحى هو الدراک الفعال و قس علیه باقى الاسماء فاذا اطلقناها على غیره نرید بها هذه المفاهیم و اذا اطلقناها على الواجب تعالى فاما ان نروم هذه فقد جاء الاشتراک المعنوى و ان کان الانکشاف کاصل الوجود فى حقه . . . فوق مالایتناهى بما لایتناهى عدة و شدة و فینا محدودا و فى عین محدودیته ظلا و فیئا لا اصلا و شیئا . . . . (21)
بنابراین، در مورد اوصاف کمالیه الهى از قبیل علم و قدرت و حیات و . . . مىتوان گفت که هریک از این اوصاف داراى معناى واحد و مشترکى است که هم بر خالق و هم بر مخلوقات به نحو تشکیکى اطلاق مىشود; براى مثال مفهوم علم عبارت است از انکشاف و حضور چیزى براى عالم . بنابراین، عالم کسى است که چیزى بر او منکشف و ظاهر شود، خواه این انکشاف با واسطه باشد یا بىواسطه، به نحو فعلى باشد یا انفعالى، تدریجى باشد یا دفعى و . . . ، تمام این اختلافات و تمایزات به مقام واقع و مصداق برمىگردند، نه به مقام مفهوم و تصور . مراتب مختلف علم با همه تنوع و تکثرى که دارند در یک جهتبا یکدیگر شریک هستند و آن «انکشاف معلوم در نزد عالم» است . سایر اوصاف کمالیه وجودى از قبیل قدرت و حیات و . . . نیز چنین هستند .
این مفاهیم نیز داراى معناى واحدى هستند که به نحوى تشکیکى بر خالق و مخلوق صدق مىکنند .
پىنوشتها:
1) صدرالدین محمد شیرازى، الاسفار الاربعه، ج 6، چاپ بیروت، 1990، ص 120 .
2) سیدمحمدحسین طباطبائى، نهایة الحکمة، چاپ جامعه مدرسین، قم، ص 284 .
3) همان، ص 283 .
4) الاسفار الاربعة، ج 6، ص 120 .
5) همان، ص 121 .
6) همان، ص 134 .
7) همان، ص 135 .
8) همان، ص 140 .
9) همان، ص 143 .
10) همان، ج 1، ص 36 .
11) همان، ص 67 .
12) همان، ص 65 .
13) نهایة الحکمة، ص 18 .
14) همان .
15) مرتضى مطهرى، شرح منظومه، ج 1، انتشارات حکمت، ص 231 .
16) صدرالدین محمد شیرازى، شرح الاصول الکافى، مکتبة المحمودى، ص 298 .
17) همان .
18) همان، ص 299 .
19) حاج ملاهادى سبزوارى، رسائل، تصحیح و مقدمه سیدجلال الدین آشتیانى، ص 605 .
20) همان .
21) همان .