ابتکارات صدر المتالهین و برخى فیلسوفان متاخر در حل معماى شناخت
حوزههای تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
چکیده مسئله چگونگى امکانپذیر بودن معرفت همواره از مهمترین مسائل فلسفى درباره معرفتبوده است که از دیرباز فیلسوفان بدان توجه کرده و راهحلهاى متفاوتى براى آن ارائه دادهاند . فیلسوفان مسلمان نیز در بحث وجود ذهنى تلاش کردهاند تا ضمن تعریف علم به تمثل حقیقتشىء یا حضور ماهیتشىء در نزد مدرک، چگونگى مطابقت ادراک را با شىء ادراک شده، تبیین کنند . سرانجام در این تلاشها ملاصدرا با عنایتبه حصول مفهوم شىء در ذهن، نه ذات و حقیقت آن و نه فرد و مصداق آن و تفکیک بین حمل اولى و حمل شایع، به حل معما و پاسخگویى به شبهات مربوط پرداخته است . علاوه بر این، تلاش دیگرى نیز از طرف برخى فیلسوفان متاخر بر پایه انتزاع مفاهیم فلسفى از تامل حضورى در رویدادهاى نفسانى و شکلگیرى قضایاى اولى از آن مفاهیم، صورت گرفته و چنین قلمداد شده که صدق این قضایا قطعى است و آنچه با رعایت اصول و ضوابط منطقى از آنها به دست آید تابع ارزش آنها بوده و بنابراین، صدق آن قطعى خواهد بود . در این مقاله برآنیم تا ضمن بررسى و تحلیل نظر ملاصدرا در بحث وجود ذهنى، بر اساس برداشتهاى مختلفى که از آن شده است، و نیز نظر برخى فیلسوفان متاخر در حوزه مفاهیم فلسفى، میزان توفیق آنها را در مسئله چگونگى امکانپذیر بودن معرفت و دسترسى به واقع تعیین کنیم .متن
مقدمه
مسئله علم و ادراک از غامضترین مسائل فلسفى است که از دیرباز فیلسوفان بدان توجه کردهاند، به طورى که شاید هیچ مسئلهاى از جهت درجه اهمیت و اعتبار با آن برابر نباشد . این مسئله اولا، از آن جهت که انسان پیوسته براى شناخت عالم خارج و دسترسى به آن تلاش مىکند، ولى همواره به تصویر یا تصاویرى از آن دست مىیابد و ثانیا، از آن جهت که دسترسى به عالم خارج و انعکاس حقایق امور، اولین کمالى است که انسان از دریافت آن تصاویر انتظار دارد، بحث از چگونگى مطابقتیا عدم مطابقت تصاویر را با واقع، یعنى چگونگى امکانپذیر بودن معرفت را به میان آورده و آن را هم دوش با مسئله هستى به پیش برده است .
در تاریخ تفکر فلسفى مسئله چگونگى امکانپذیر بودن معرفت، با توجه به اغماضناپذیر بودن توان تخریبى حملات شکاکانه در توجیه رابطه میان تصاویر ذهنى و حقایق مستقل از ذهن همواره از مهمترین مسائل فلسفى درباره معرفتبوده و تاکنون راهحلهاى متفاوتى براى آن ارائه شده است . در فلسفه اسلامى نیز هر چند معرفتشناسى به صورت مستقل بحث نشده، بسیارى از مباحث آن به صورت پراکنده در مباحث مقدماتى منطق، در بحث وجود ذهنى، ملاک صدق و کذب قضایا، بحث علم و معرفةالنفس بررسى شده است:
در مباحث مقدماتى منطق، اندیشمندان مسلمان علم را در معناى عام و مطلق دانستن، که از نوع علم حصولى است، به حصول صورت شىء در نزد عقل تعریف کرده، آن را به تصور و تصدیق تقسیم نمودهاند . در بحث وجود ذهنى، آن را از جهت رابطه ادراک با شىء ادراک شده، بحث کردهاند . و با توجه به تعریف علم به تمثل حقیقتشىء یا حضور ماهیتشىء در نزد مدرک و اشکال معروف اجتماع جوهر و عرض، به آراى گوناگونى قائل شدهاند . در بحث ملاک صدق و کذب قضایا با قبول تئورى مطابقت و توسع در معناى واقع و تبیین نفسالامر، به بیان شروط صدق و کذب قضایا پرداختهاند . در بحث علم نیز پس از بیان تلازم میان «علم» و «حضور» ، به بیان اقسام علم حضورى و حصولى و تقسیم علم حصولى به تصور و تصدیق پرداخته، به علم از جهت رابطه ادراک با شخص ادراک کننده توجه کرده و تئورى اتحاد علم و عالم و معلوم را مطرح کردهاند . در بحث معرفةالنفس نیز علم از جهت مادیت و تجرد و چگونگى ارتباط آن با نفس انسانى بحثشده است .
از این رو، در این مقاله برآنیم تا با عنایتبه مباحث مختلفى که فیلسوفان مسلمان در مباحث فوق به آن پرداختهاند به استخراج و ارزیابى نظر آنها در موضوع چگونگى امکانپذیر بودن معرفتبپردازیم . بدون شک، بررسى هر راهحل باید ابتدا از تعریفى که در آن راهحل از مسئله معرفتشده است، آغاز شود و در مرتبه بعد میزان درستى آن براساس میزان مقاومتش در برابر حملات شکاکانه اندازهگیرى شود .
علم و اقسام آن در نظر فیلسوفان مسلمان
بنابر آنچه از مطاوى عبارات فیلسوفان مسلمان به دست مىآید، علم در معناى عام حضور معلوم در نزد عالم به دو نوع حضورى و حصولى تقسیم مىشود . علم حضورى دریافت مستقیم واقعیت عینى است که محدود استبه علم هر یک از موجودات مجرد به ذات و حالات خود، علم علت تامه به معلول خود و علم فانى به آنچه در آن فانى مىشود . اما علم حصولى دریافت تصویر واقعیت عینى و نه خود آن است که به دو نوع تصور و تصدیق و هر یک از آن دو نیز به دو قسم بدیهى و کسبى تقسیم مىشود . بدین ترتیب، مجموع اقسام تصور و تصدیق بر چهار قسم بالغ مىشود: تصور بدیهى، تصور کسبى، تصدیق بدیهى و تصدیق کسبى . هر یک از بدیهى و کسبى نیز داراى اقسامى است، زیرا بدیهى همواره یا بدیهى اولى به شمار مىآید یا بدیهى غیراولى . کسبى نیز در باب تصورات به حد و رسم و در باب تصدیقات به صناعات پنج گانه برهان، جدل، خطابه، شعر و سفسطه تقسیم مىشود . بر این اساس، نظر فیلسوفان مسلمان در مورد چگونگى امکانپذیر بودن معرفتباید در هر یک از دو نوع علم حضورى و علم حصولى بررسى شود.
علم حصولى و چگونگى امکانپذیر بودن معرفت
ادراکات حصولى که علم به صورت و مفهوم ذهنى هستند، هیچگاه از طرف خودشان ضمانتى براى صحت ندارند و چنانچه در آنها معلوم بالذات با معلوم بالعرض مطابقت داشته باشد مىتوان گفت علم به موجود خارجى محقق شده است، ولى اگر مطابقت معلوم بالذات با معلوم بالعرض احراز نشود، صورت ذهنى چیزى جز یک تخیل خالى از واقعیت نخواهد بود . بنابراین، مىتوان نتیجه گرفت که مطابقت صورت علمى با حقیقت عینى عنصر اساسى علم حصولى براى احراز صدق آن است . اینجاست که مشکل اصلى علم حصولى آشکار مىشود که چگونه مىتوان نسبتبه تحقق مطابقت میان صورت علمى و حقیقت عینى اطمینان حاصل کرد؟
حکیمان مسلمان در بحث وجود ذهنى تلاش کردهاند تا ضمن تعریف علم به تمثل حقیقتشىء یا حضور ماهیتشىء در نزد مدرک به بیان رابطه ادراک با شىء ادراک شده بپردازند و چگونگى مطابقت ادراک با شىء ادراک شده را تبیین کنند . این تبیین که صرفا در محدوده مفاهیم ماهوى و معقولات اولى صورت گرفته است، ریشههاى آن در عبارات ابنسینا (1) و سهروردى (2) دیده مىشود، علامه حلى، (6) علامه قوشجى، (7) علامه میرصدرالدین دشتکى، (8) علامه دوانى، (9) صدرالمتالهین (10) و ملاعبدالرزاق لاهیجى (11) بدان پرداخته و هر یک به نوبه خود در تکامل آن کوشیدهاند . نظریه وجود ذهنى از همان آغاز براى کسانى که از یک سو، علم را از نوع مقوله معلوم دانسته و از سوى دیگر، آن را چیزى جز یک مقوله عرضى نمىدانستند، با مشکلاتى مواجه شد . این مسئله زمینه مناسبى را براى ظهور نظریات مختلف پدید آورد . برخى به نظریه کیفیت ذات اضافه، برخى به نظریه شبح، برخى نیز به نظریه ماهوى قائل شدند . قائلان به نظریه ماهوى نیز تبیینهاى مختلفى از آن ارائه کردند . بنابر نظر ابتکارى ملاصدرا، در شناختشىء، مفهوم شىء، نه فرد و مصداق آن و نه ذات و حقیقت آن در ذهن تحقق مىیابد; یعنى براى نفس صورت حسى، خیالى و یا صورت عقلى شىء حاصل مىشود . این صورت ادراکى که همان معلوم بالذات است، به حمل اولى همان موجود خارجى و به حمل شایع صناعى، کیف نفسانى است . از این نظریه برداشتهاى مختلفى شده، لذا لازم است این نظریه با عنایتبه برداشتهاى مختلف بررسى و تحلیل شود.
علاوه بر این، تلاش دیگرى نیز از طرف برخى فیلسوفان متاخر براى یافتن راهى در علم حصولى و رسیدن به یک سلسله ادراکات یقینى صورت گرفته است . در این تلاش که بر پایه ابتکار علامهطباطبائى مبنى بر انتزاع مفاهیم فلسفى از تامل حضورى در رویدادهاى نفسانى استوار است، چنین فرض مىشود که مفاهیم فلسفى مایه قضایاى اولى را تشکیل مىدهد و چون صدق این قضایا، که به صرف تصور موضوع، محمول و رابطه آنها شکل مىگیرند، محرز است، پس آنچه با رعایت اصول و ضوابط منطقى از آنها به دست آید، تابع ارزش آنها بوده و بنابراین، صدق آن قطعى خواهد بود . از این رو، لازم است چگونگى امکانپذیر بودن معرفتبا عنایتبه ارزش علم حضورى، کیفیت انتزاع مفاهیم فلسفى و ارزش و اعتبار آنها، کیفیتشکلگیرى قضایاى اولى و بالاخره مرجع اولیت آنها بررسى و تحلیل شود .
بررسى و تحلیل نظر ملاصدرا در باب وجود ذهنى
همانگونه که ملاحظه شد، فیلسوفان مسلمان به نظریات گوناگونى در بحث وجود ذهنى قائل شدهاند . این نظریات، که حاکى از عدم اتفاق نظر آنها در این مسئله است، در مقاله «تئورىهاى معرفت در نظر فیلسوفان مسلمان از ابنسینا تا ملاصدرا» بحثشده است . (12) از این رو، در ادامه این مقاله صرفا براساس نظر ابتکارى ملاصدرا که آخرین و شاید کاملترین نظر در این موضوع است و برداشتهاى مختلفى از آن شده است، به بررسى و تحلیل چگونگى امکانپذیر بودن معرفت مىپردازیم .
صدرالمتالهین حضور صورت شىء در نزد عالم را براى تحقق علم لازم دانسته است . اگر منظوراز این صورت، همان ذات و اهیتشىء (مشتمل بر ذاتیات شىء) باشد، در این صورت، مىتوان گفت که ماهیتشىء، همانگونه که در خارج موجود است، عینا در ذهن نیز موجود مىشود . وجود علمى نیز هیچ گونه تغییرى در سازمان ماهوى آن پدید نمىآورد و هر گونه تفاوتى که میان وجود علمى و وجود عینى مشاهده شود تنها مربوط به تفاوتى است که میان هستى عینى یک ماهیت و هستى ذهنى همان ماهیت وجود دارد . یک چنین رابطهاى، رابطهاى است اتحادى بین ذهن و عین که حتى برتر از رابطه مطابقت است، زیرا پدیدهاى که در ذهن محقق مىشود عینا همان ماهیتى است که در خارج تحقق یافته است . این بدان معناست که یک چیستى داراى دو گونه پوشش هستى (عینى و ذهنى) است . خلاصه آنکه این دو گونگى هستى عینى و ذهنى تاثیرى در یگانگى چیستى (ماهیت) نخواهد بخشید . (13) بنابراین برداشت، صدرالمتالهین نه تنها دلیلى بر تعریف مشهور علم به تمثل حقیقتشىء یا حضور ماهیت آن نزد مدرک ارائه نکرده است، بلکه نظریه خود را بر پیش فرضهاى امکان شناخت ذاتیات اشیا و تطابق ماهوى ذهن با عین استوار کرده است . شاید از نظر عرفا در باب ماهیت و ظهورات و بروزات آن در مراتب و عوالم وجود نیز متاثر شده باشد . علاوه بر این، در این برداشتبا فرض دوگونگى هستى عینى و ذهنى و یگانگى چیستى آن از اصالت وجود، که بنا بر آن ماهیت و چیستى شىء حد وجود و تابعى از آن است، غفلتشده و براى دو وجود علىرغم تفاوتها و اختلافهایى که از حیث رتبه و آثار با یکدیگر دارند، ماهیت واحدى لحاظ شده است . براین اساس، مىتوان نتیجه گرفت که نظریه وى در باب وجود ذهنى فاقد پشتوانه نظرى و در حد یک ادعاست و ارزش آن تابع ارزش پیش فرضهاى یاد شده است و از بازماندههاى تفکر اصالت ماهوى در اندیشههاى وى به حساب مىآید .
اما اگر منظور وى از صورت ذهنى شىء، چنانچه خود تصریح کرده است، مفهوم شىء، نه فرد و مصداق آن و نه ذات و حقیقت آن باشد، تاکید او بر اینکه ماهیتشىء و عین ثابت او در هر دو موطن خارج و ذهن محفوظ هستند، بدین معنا خواهد بود که وقتى صورت ادراکى در ذهن حاصل مىشود فاعل شناسایى به حمل اولى در آن نظر مىکند و متوجه خود آن شىء مىشود و در صورت ادراکى به حمل شایع صناعى که از نوع کیف نفسانى است، متوقف نمىشود . (14) بنابراین برداشت، همچنان جاى این سؤال باقى است که با توجه به اینکه آنچه ما از راه حس یا عقل بهدست مىآوریم، مفاهیم و صور ذهنىاى هستند که ما در خودمان ادراک مىکنیم و این صور بین نفس مدرک و واقعیت معلوم خارجى واسطهاند، هر چند این صور مرات از خارج هستند و نفس مدرک بدون آنکه در خود آن صورت به حمل شایع که کیف نفسانى است متوقف شود، به خود آن شىء در خارج منصرف مىشود، چگونه مىتوان مطابقت آنها را با واقعیتخارجى احراز کرد .
علم حضورى و چگونگى امکانپذیر بودن معرفت
در علم حضورى که معلوم با واقعیتخارجى خود نزد عالم حاضر است و عالم با واقعیتخود، واقعیت معلوم را مىیابد، هیچ گونه شک و تردیدى، بنابر نظر حکماى مسلمان، در آن راه ندارد . این علم، همانگونه که در جهان تصور و تصدیق جاى نمىگیرد در دایره فکر و استدلال نیز نمىگنجد، اما چنانچه نفس از دریافتحضورى خود، تصویرى حصولى بسازد، از آنجا که هم بر آن واقعیت عینى احاطه و اشراف دارد و هم بر آن تصویر ذهنى، مىتواند آنها را با هم مقایسه کند و مطابقت آن دو را درک نماید یا چنانچه نفس از بررسى دو واقعیتشهودى و رابطه بین آنها، تصدیقى حصولى بسازد، از آنجا که هم به آن واقعیات شهودى و رابطه بین آنها، احاطه و اشراف دارد و هم به آن تصدیق حصولى، مىتواند آنها را با هم مقایسه کند و مطابقت آن دو را احراز نماید و باور کند .
برخى از حکماى مسلمان، (15) چنانکه ذکر آن گذشت، با عنایتبه این ویژگى بر این باورند که مطابقت مفاهیم فلسفى، بنابراین فرض که با تامل حضورى در رویدادهاى نفسانى و روابط بین آنها براى انسان حاصل شوند، با واقعیت عینى آنها محرز و قطعى خواهد بود و چنانچه شکلگیرى این مفاهیم به شکلگیرى قضایاى اولى بینجامد، این ویژگى در مفاهیم فلسفى ضامن صدق قضایاى اولى به شمار مىآید و راهى براى اکتساب یقین در علم حصولى باز خواهد شد و قطعیت و یقین علم حضورى به علم حصولى نیز تسرى خواهد یافت . بنابراین، ارزش این نظریه تابع ارزش علم حضورى، تبیین فیلسوفان مسلمان درباره کیفیت انتزاع مفاهیم فلسفى، تبیین فیلسوفان مسلمان درباره کیفیتشکلگیرى قضایاى اولى و چگونگى صدق آنها خواهد بود .
بررسى و تحلیل
1 . دایره علم حضورى محدود به موارد سه گانه ذیل است: علم ذات مجرد به ذات و حالات خود، علم علت تامه به معلول خود و علم فانى به آنچه در آن فانى مىشود . علاوه بر این، جنبه شخصى دارد، بدین معنا که آنچه براى یکى معلوم به علم حضورى است، لزوما براى دیگرى به علم حضورى معلوم نیست .
2 . در حوزه مفاهیم فلسفى، تبیین مطلب با نظر حکماى مسلمان در بیان کیفیت انتزاع معقولات ثانى فلسفى ارتباط پیدا مىکند . بر این اساس، اگر معتقد شویم که مفاهیم فلسفى در درجه ثانى از تعقلاند و از مفاهیم ماهوى به عنوان اوصاف و محمولات آنها انتزاع مىشوند، اعم از اینکه در این انتزاع توجه به یک مفهوم ماهوى کافى باشد یا حداقل دو مفهوم لازم باشد تا عقل با مقایسه آن دو به انتزاع مفاهیم فلسفى بپردازد، در این صورت، ارزش آنها در نمایاندن واقع تابع ارزش معقولات اولى خواهد بود . اما اگر معتقد شویم که مفاهیم فلسفى ریشه در علم حضورى دارند و آشنایى اولیه ما با این مفاهیم از طریق تامل در رویدادهاى نفسانى و نسبتى حاصل مىشود که بین آنها برقرار است، به گونهاى که ذهن انسان با تامل در شئون نفس و حالات نفسانى، مستعد انتزاع مفاهیم فلسفى مىشود و پس از انتزاع آنها و تجریدشان از خصوصیات انسانى، آنها را به مصادیق خارجى نسبت مىدهد، در این صورت، ارزش و اعتبار آنها تابع ارزش و اعتبار علم حضورى و ساخت و سازى خواهد بود که ذهن براى تبدیل آنها به علم حصولى انجام مىدهد . (16)
3 . اولیات که از آنها به «بدیهیات اولیه» و «ضروریات» نیز تعبیر مىشود، قضایایى هستند که انسان پس از تصور اطراف قضیه، یعنى موضوع، محمول و رابطه آنها، آنها را به نحو ایجابى یا سلبى تصدیق کرده و بدان یقین پیدا مىکند، مانند تصدیق به اینکه «کل از جزء بزرگتر است» یا تصدیق به اینکه «اجتماع نقیضین محال است» . اولیات در برهان که غرض از آن شناختحقیقت است، جایگاه ویژهاى دارند . سؤالى که در اینجا بدان پاسخ داده مىشود این است که مرجع اولیت در قضایاى اولیه چیست؟
قضایایى از قبیل: «واقعیتى هست» ، «اجتماع نقیضین محال است» ، «اصل علیت: هر معلولى نیازمند علت است» ، «اصل سنخییت: معلول واحد جز از علت واحد صادر نمىشود» و «اصل ضرورت: هر معلولى با علتخود رابطه ضرورى دارد» در فلسفه اسلامى به عنوان قضایاى اولى به حساب مىآیند . ویژگى مهم این قضایا که از وجود عالم خارج، عدم امکان تحقق تناقض در آن، نیازمندى معلول به علت در عالم خارج، سنخیت و ضرورت بین علت و معلول در عالم خارج خبر مىدهند، این است که این قضایا، قضایایى وجود شناختى هستند که نه از نسبتبین تصورات، بلکه از نسبتبین امور واقع حکایت مىکنند، اما در عین حال، اولى و ضرورى به شمار مىروند . (17) این ویژگى سبب شده است تا فیلسوفان مسلمان با استفاده از این قضایا به شناخت هستى بپردازند . بدیهى است که اگر این قضایا به گونهاى تلقى شوند که از نسبتبین تصورات حکایت کنند، با توجه به ماهیت قضایاى تحلیلى، امکان استفاده از آنها در شناخت جهان عینى از میان خواهد رفت . (18)
ویژگى دوم قضایاى اولى بنابر تعریفى که در منطق و فلسفه اسلامى از آنها ارائه شده، این است که در این نوع قضایا صرف تصور موضوع، محمول و رابطه بین آنها براى حکم به نسبتبین آنها به نحو ایجابى یا سلبى و شکلگیرى آنها کافى است . این ویژگى را مىتوان به شرح ذیل نیز بیان کرد:
در قضایاى اولى هر تلاشى که ما را قادر به کسب مفاهیم به کار رفته در آنها سازد، اکتسابآنها را نیز براى ما میسر مىسازد . به بیان دیگر، این قضایا به تلاشى افزون بر تلاش لازم براى کسب مفاهیم به کار رفته در آنها نیازى ندارند .
بنابراین تعبیر، چه مفاهیم به کار رفته در این قضایا در درجه ثانى از معقولات اولى به دست آیند و چه از تامل در رویدادهاى نفسانى حاصل شوند، صرف تحصیل این مفاهیم براى شکلگیرى آن قضایا کافى خواهد بود .
ویژگى سوم قضایاى اولى، بنابر نظر حکماى اسلامى، این است که انسان در حاق ذات خود به این قضایا باور دارد و امکان انکار آنها وجود ندارد . به بیان دیگر، انکار آنها به قبول آنها منجر مىشود . انکار قضیه «واقعیتى هست» مستلزم قبول وجود منکر و فعل انکار است و قبول این واقعیات به منزله قبول قضیه «واقعیتى هست» است . انکار قضیه امتناع اجتماع نقیضین که بنا بر نظر فیلسوفان مسلمان مبناى پذیرش هر باورى است، مستلزم امکان رخداد خلاف همان باور، یعنى قبول اصل امتناع اجتماع نقیضین در عین انکار آن است . قضیه «هر معلولى نیازمند علت است» به دلیل کلیتى که دارد، هر معلول و از جمله هر باورى را پوشش مىدهد، به طورى که براساس آن اثبات یا انکار هر باور نیز به دلیل پدیده بودن نیازمند علتخواهد بود و در این میان، تفاوتى بین اثبات و انکار نیست . پس شخص منکر این قضیه باید بر انکار خود دلیل اقامه کند، همچنان که شخص مثبت آن نیز باید بر ادعاى خود دلیل اقامه کند و این بدان معناست که این قضیه در هر اثبات یا انکار و در توجیه هر باورى و از جمله در اثبات و انکار خویش نیز به صورت ناخودآگاه پیش فرض مىشود . اصل سنخیت و اصل ضرورت نیز بر همین منوالند . اگر کسى در صدد اثبات یا انکار این اصول برآید باید بر ادعاى خود دلیلى اقامه کند که با مدعاى خود مسانخ باشد و در صورت موجه بودن دلیل به نتیجه، یعنى مدعى ضرورتا تن دهد و این نیز بدان دلیل است که این اصول نیز به صورت ناخودآگاه در توجیه هر باورى و از جمله در اثبات یا انکار خودشان پیش فرض مىشوند . بر این اساس، مىتوان گفت که ذهن انسان در مقام پذیرش هیچ باورى مفرى براى فرار از قضیه اجتماع نقیضین ندارد، همچنانکه در مقام اثبات یا انکار هیچ باورى نیز مفرى براى فرار از اصل علیت، ضرورت و سنخیت ندارد . این توضیحات اجتنابناپذیر بودن این اصول را موجه مىسازد .
با این توضیحات مىتوان نتیجه گرفت که اگر «اولیت» به این معنا باشد که صرف تصور موضوع، محمول و رابطه بین آنها براى حکم به نسبتبه نحو ایجابى یا سلبى کافى است و هر تلاشى که ما را قادر به کسب مفاهیم به کار رفته در آنها سازد، براى اکتساب آنها نیز کافى خواهد بود، در این صورت، مرجع اولیت، مقام شکلگیرى این اصول خواهد بود . و اگر «اولیت» با عنایتبه اینکه انکار هر یک از این اصول به قبول آنها منجر مىشود، اجتناب ناپذیرى آنها را توجیه کند، در این صورت، مرجع اولیت، مقام توجیه این اصول است . بنابراین، اولى بودن این قضایا یا وابسته به خصوصیتى در فرآیند شکلگیرى آنهاست و یا وابسته به خصوصیتى در فرآیند توجیه آنهاست، در حالى که معمولا چنین تصور مىشود که اولى بودن آنها وابسته به خصوصیتى در فرآیند صدق آنها، یعنى مطابقت آنها با واقع است . از این رو، چنانچه ارتباطى بین هر یک از دو فرآیند شکلگیرى و توجیه با فرآیند صدق وجود نداشته باشد، وجود خصوصیتى در هر یک از آن دو فرآیند نمىتواند ضامن وجود خصوصیتى در فرآیند صدق به حساب آید و چگونگى صدق قضایاى اولى را توضیح دهد .
نتیجهگیرى
1 . نظریه وجود ذهنى، حتى در آخرین تحقیقى که ملاصدرا انجام داده است، بنا بر هر یک از دو برداشتى که ارائه شد، نمىتواند چگونگى مطابقت ذهن با عین را توضیح دهد .
2 . ارزش و اعتبار قضایاى اولى (که مشتمل بر مفاهیم فلسفى هستند) تابع تبیین حکماى مسلمان از کیفیت انتزاع اجزاى آن قضایا، یعنى مفاهیم فلسفى است . بنابراین، اگر معتقد شویم که مفاهیم فلسفى از مفاهیم ماهوى انتزاع مىشوند، ارزش و اعتبار قضایاى اولى تابع ارزش و اعتبار مفاهیم ماهوى خواهد بود و اگر معتقد شویم که مفاهیم فلسفى ریشه در علم حضورى دارند و از تامل در رویدادهاى نفسانى حاصل مىشوند، ارزش و اعتبار قضایاى اولى تابع ارزش و اعتبار علم حضورى خواهد بود .
3 . علاوه بر این، چون مرجع اولیت در قضایاى اولى، یکى از دو فرآیند شکلگیرى یا توجیه است، بنابراین، ارزش و اعتبار این قضایا در نمایاندن واقع تابع ارتباط هر یک از این دو فرآیند با فرآیند صدق است .
4 . به نظر مىرسد، تبیین فیلسوفان مسلمان در فرآیند شکلگیرى و توجیه اصول بدیهى اولیه، موجب مىشود تا انسان اصول مذکور را باور کند . این باورها به هر نحوى که تلقى شوند، هویاتى محبوس در اذهان دارند و چنانچه صرفا بر همان موردى که به علم حضورى دریافتشده و از آن مفاهیم فلسفى مربوط انتزاع شده تطبیق شوند، چون هم مفاهیم مذکور و هم واقعیت عینى هر دو در دسترس مستقیم انسان قرار دارند، امکان احراز مطابقت در آنها وجود دارد، اما چنانچه به حقایق خارجى نسبت داده شوند، از آنجا که حقایق خارجى به گونهاى تلقى مىشوند که هویت آنها مستقل از ذهن و ذهنیت لحاظ مىشود، ارتباط میان این دو همچنان مورد سؤال خواهد بود . یک طرف این رابطه، یعنى باورها مستقیما در دسترس ذهن قرار دارند، اما اطلاع ذهن از طرف دیگر، یعنى امور مستقل از ذهنیت فقط از راه استنباطات و ادراکات امکانپذیر است . استنباطات و ادراکات نیز از آنجا که خود در درون ذهن صورت مىپذیرند نمىتوانند ارتباطى مستقیم با امور مستقل از ذهن داشته باشند .
در پایان، سخن خود را با عباراتى از سهروردى در تعریف علم خاتمه مىدهیم:
الضابط الثانى فى ان العلم الذى هو مورد القسمة الى التصور و التصدیق فى فواتح کتب المنطق هو العلم المتجدد الذى لایکفى فیه مجرد الحضور بل یتوقف على حصول مثال المدرک فى المدرک . (19)
در این عبارت و نیز شرح قطبالدین شیرازى بر آن، علم حصولى، علم متجدد و دانش دگرگونىپذیر نامیده شده است . دگرگونىپذیر بودن این گونه دانش به این دلیل است که اساس آن را مجرد ظهور و صرف حضور تشکیل نمىدهد، بلکه آنچه مىتواند اساس آن را تشکیل دهد، همانا تحصیل صورت و نقش معلوم در جهان ذهن است . روشن است که اگر چیزى براساس صورت و نقش استوار شود، آماده هر گونه دگرگونى و مستعد هر نوع تجدد خواهد بود . (20) در این صورت، احراز مطابقت علم حصولى با واقع دشوارتر مىشود .
خلاصه آنکه همان اندازه که شک مطلق براى بشر زیانبار است، جزم و قطع بىاساس نیز مىتواند زیان بار و نابود کننده باشد . در وادى هولناک شک مطلق سرگردان بودن یا در تنگناى حصار قطع و جزم بىاساس زندانى بودن، دو مرحله دردناک و دوزخى اندیشه بشر هستند که افراد بسیارى در این دو وادى سقوط کرده و نابود شدهاند . (21)
پىنوشتها:
1) ابن سینا (428- 370 ه . ق) از طرفى، علم را عارض بر نفس انسان دانسته (ابن سینا، 1363، ص 140- 144) و از طرف دیگر، علم را حضور مثال و حقیقتشىء (نه نفس حقیقتشىء) نزد مدرک دانسته است (ابن سینا، اشارات و تنبیهات، الجزء الثانى، با شرح و تحقیق خواجه نصیرالدین طوسى، دفتر نشر کتاب، الطبع الثانى، قم، 1403 ه . ق، ص 308) و با شبهه عرض بودن صور مکتسب از جواهر روبهرو شده است .(ابن سینا، الشفاء، الالهیات، با مقدمه ابراهیم مدکور، انتشارات ناصرخسرو، تهران، 1363 ه . ش، ص 140) وى با جارى دانستن تعریف جوهر (به ماهیتى که هر گاه به وجود خارجى موجود شود مستغنى از موضوع خواهد بود) در جوهر معقول در صدد رفع شبهه برآمده و جوهر معقول را به شرط تحقق در عالم خارج، از آن مستغنى ندانسته است; یعنى استغناى جوهر در عقل از موضوع را جزء تعریف جوهر به شمار نیاورده است .(ابن سینا، الشفاء، الالهیات، ص 140)
2) سهروردى (587- 549 ه . ق) صورت ادراکى را از آن جهت که صورت ادراکى است، هویت مثالى دانسته و آن را ظهور ظلى موجود خارجى به شمار آورده است و بر این نکته تاکید کرده که مثال شىء از هر جهت همانند خود آن شىء نیست . او همچنین میان مثل و مثال شىء تفاوت قائل شده، مثال یک شىء را مثل آن به شمار نیاورده وبر همین اساس، به پاسخ اشکال معروف اجتماع جوهر و عرض پرداخته است .(سهروردى، المشارع و المطارحات، در مجموعه مصنفات شیخ اشراق، ج 1، تصحیح و مقدمه هنرى کربن، پژوهشگاه علوم انسانى و مطالعات فرهنگى، چاپ دوم، تهران، 1372 ه . ش، ص 331- 332)
3) فخر رازى (606- 4/543 ه . ق) پس از اثبات وجود ذهنى به بیان تفاوتهاى آن با وجود خارجى پرداخته (فخر رازى، المباحث الشرقیه، مکتبه بیدار، قم، 1411 ه . ق، ص 312- 322) و در پاسخ به برخى شبهات، کیف محض بودن علم و نیز اضافه محض بودن آن را مورد تردید قرار داده و آن را کیفیت ذات اضافه به شمار آورده است .(فخر رازى، المباحث المشرقیه، ص 317- 321 .)
4) خواجه نصیرالدین طوسى (672- 597 ه . ق) از طریق قضیه حقیقیه و تحلیل آن به اثبات وجود ذهنى پرداخته است . وى در واکنش به برخى شبهات منکران وجود ذهنى، علم را نه عین ماهیتشىء بلکه صورت و مثال آن دانسته است .(طوسى، تجرید الاعتقاد، با شرح و تحقیق علامه حلى، مؤسسه مطبوعات دینى، قم 1366 ه . ق، ص 10- 11; طوسى، تلخیص المحصل، المطبعة الحسنینه، مصر، 1323 ه . ق، ص 156- 157)
5) علامه نجم الدین على بن عمر الکاتبى القزوینى (675- 600 ه . ق) معروف به دبیران کاتبى با تفاوت قائل شدن میان خود شىء و صورت آن به برخى شبهات پاسخ گفته و لزوم ترتب آثار وجود خارجى بر وجود ذهنى را منتفى دانسته است .(کاتبى، حکمة عین القواعد، در کتاب علامه حلى، ایضاح المقاصد فى شرححکمة عین القواعد، انتشارات دانشگاه تهران، تهران، 1327 ه . ش، ص 16)
6) علامه جمال الدین ابومنصور حسن حلى (726- 648 ه . ق) نیز بروز برخى شبهات را ناشى از عدم لحاظ تفاوت بین شىء و شبیه آن شمرده و معلوم ذهنى را صورت، مثال و شبیه شىء، نه ذات و حقیقت آن دانسته است .(حلى، ایضاح المقاصد، انتشارات دانشگاه تهران، تهران، 1327 ه . ش، ص 17)
7) علامه علاءالدین على بن محمد القوشجى (متوفاى 879 ه . ق) بر این عقیده است که هر گاه به شیئى جوهرى عالم شویم، دو امر در ذهن آدمى حاصل مىشود: یکى معلوم که در ذهن است و کلى و جوهر است و دیگرى علم که از آن جهت که عارض بر نفس است، جزئى و کیف نفسانى است و موجود به وجود خارجى . بنابر نظر وى آن دسته از حکما که علم را به حضور ماهیتشىء در نزد عالم تعریف کردهاند، به امر اولو آن دسته از حکما که علم را صورت، مثال و شبیه شىء تلقى کردهاند، به امر دوم توجه کردهاند . (قوشجى، شرح تجرید الاعتقاد، چاپ سنگى، بى تا، منشورات رضى بیدار، عزیزى، موجود در کتابخانه دانشکده ادبیات و علوم انسانى دانشگاه اصفهان، شماره ثبت 72/4/297، ق ش/ت 468 ن، ص 13- 14)
8) علامه میرصدرالدین دشتکى (متوفاى 9/8/940 ه . ق) معروف به سید سند، نظر علامه قوشجى را مبنى بر وجود دو امر در ذهن، غیر قابل اثبات دانسته و قول حکما به حصول صورت اشیا در ذهن را به قول به حصول ماهیت اشیا در ذهن تفسیر کرده است، ماهیتى که به دلیل عدم ترتب آثار بر آن، شبح شمرده شده است .(دشتکى، حاشیه بر شرح تجرید الاعتقاد، (حاشیه نخست) نسخه خطى، بى تا، کتابخانه مجلس، دائره نسخه خطى، شماره دفتر ثبت 22665، ص 2/14) بر این اساس، دشتکى بین قول به حصول ماهیت اشیا در ذهن و قول به حصول شبح در ذهن تمایزى قائل نشده است . وى با تاکید بر این نکته که منظور از صورت در نزد حکما، نه شبح و مثال مغایر با ماهیتشىء، بلکه صورت حالدر ماده است که در خارج در ماده خارجى و در ذهن در قوه عاقله حلول مىکند، به اختلاف مقولى صورت ذهنى که از مقوله کیف استبا صورت خارجى که از مقوله (مثلا) جوهر است، اشاره مىکند و سپس با تشبیه صورت واحده به هیولاى اولى که به حسب حلول صورت، آب یا آتش یا . . . مىشود به رفع شبهه مىپردازد و مىگوید: صورت واحده نیز به حسب وجود ذهنى و وجود خارجى، عرض یا جوهر مىشود، پس اتصاف ماهیتبه جوهریت و عرضیتبه واسطه تعین آن به وجود است .(دشتکى، همان، ص 1/14- 2/13) او همچنین به ابهام و عدم تعین هیولاى اولى، که موجب پذیرش صور مختلف مىشود و تعین صورت فى حد نفسه مىپردازد و در پاسخ، وجود را شرط تعین صورت معرفى مىکند .(دشتکى ، همان، ص 1/14)
9) علامه جلال الدین دوانى (908- 830 ه . ق) بر این اساس که اگر ماهیات ذهنى از مقوله کیف باشند نه از مقوله ماهیات خارجى، انقلاب در ذات و ماهیت لازم مىآید، سخن قدما که علم را از مقوله کیف دانستهاند، از باب تشبیه و مسامحه دانسته و ماهیات ذهنى را از مقوله ماهیات خارجى به شمار آورده است .(دوانى، شرح تجرید الاعتقاد، (حاشیه بر) قوشجى، چاپ سنگى، بى تا، منشورات رضى بیدار، عزیزى، موجود در کتابخانه دانشکده ادبیات و علوم انسانى، دانشگاه اصفهان، شماره ثبت 72/4/297، ق ش/ت 468 ن، ص14)
10) صدرالمتالهین (متوفاى 1050ه . ق) در بحث وجود ذهنى از میر صدرالدین دشتکى الهام گرفته و در توجیه نظر وى تعین شىء را به وجود ذهنى یا خارجى آن دانسته است .(صدرالمتالهین، الحکمة المتعالیه فى الاسفار الاربعه العقلیه، الجزء الاول، دار احیاء التراث العربى، الطبعة الثالثه، بیروت 1981 م، ص 322) در این مقاله پس از بیان نظر وى و با عنایتبه برداشتهاى مختلف به بررسى و تحلیل آن مىپردازیم .
11) ملاعبدالرزاق لاهیجى (متوفاى 72/1051 ه . ق) با تاکید بر اینکه قدما، معتقد به انحفاظ ذاتیات ماهیت در مرتبه وجود ذهنى بودهاند، اطلاق لفظ شبح را بر صور ماهیات ذهنى مجازى و ناشى از عدم ترتب آثار ماهیتخارجى بر ماهیت ذهنى دانسته است، لذا اینکه فلاسفه قائل به وجود ذهنى داراى دو عقیده باشند، گروهى صور ذهنى را از مقوله ماهیات خارجى و گروهى آن را شبح ماهیات و حقایق بپندارند، مردود دانسته است .(لاهیجى، شوارق الالهام، انتشارات مهدوى، اصفهان، چاپ سنگى، بى تا، موجود در کتابخانه دانشکده ادبیات و علوم انسانى دانشگاه اصفهان، شماره ثبت 72/4/297 ل ش/ت 468ن 1267، ص 51- 52)
12. Hajihosseini. M philosophy] Volume 2, Number 4, December 2001, P: 39-57.
مسئله علم و ادراک از غامضترین مسائل فلسفى است که از دیرباز فیلسوفان بدان توجه کردهاند، به طورى که شاید هیچ مسئلهاى از جهت درجه اهمیت و اعتبار با آن برابر نباشد . این مسئله اولا، از آن جهت که انسان پیوسته براى شناخت عالم خارج و دسترسى به آن تلاش مىکند، ولى همواره به تصویر یا تصاویرى از آن دست مىیابد و ثانیا، از آن جهت که دسترسى به عالم خارج و انعکاس حقایق امور، اولین کمالى است که انسان از دریافت آن تصاویر انتظار دارد، بحث از چگونگى مطابقتیا عدم مطابقت تصاویر را با واقع، یعنى چگونگى امکانپذیر بودن معرفت را به میان آورده و آن را هم دوش با مسئله هستى به پیش برده است .
در تاریخ تفکر فلسفى مسئله چگونگى امکانپذیر بودن معرفت، با توجه به اغماضناپذیر بودن توان تخریبى حملات شکاکانه در توجیه رابطه میان تصاویر ذهنى و حقایق مستقل از ذهن همواره از مهمترین مسائل فلسفى درباره معرفتبوده و تاکنون راهحلهاى متفاوتى براى آن ارائه شده است . در فلسفه اسلامى نیز هر چند معرفتشناسى به صورت مستقل بحث نشده، بسیارى از مباحث آن به صورت پراکنده در مباحث مقدماتى منطق، در بحث وجود ذهنى، ملاک صدق و کذب قضایا، بحث علم و معرفةالنفس بررسى شده است:
در مباحث مقدماتى منطق، اندیشمندان مسلمان علم را در معناى عام و مطلق دانستن، که از نوع علم حصولى است، به حصول صورت شىء در نزد عقل تعریف کرده، آن را به تصور و تصدیق تقسیم نمودهاند . در بحث وجود ذهنى، آن را از جهت رابطه ادراک با شىء ادراک شده، بحث کردهاند . و با توجه به تعریف علم به تمثل حقیقتشىء یا حضور ماهیتشىء در نزد مدرک و اشکال معروف اجتماع جوهر و عرض، به آراى گوناگونى قائل شدهاند . در بحث ملاک صدق و کذب قضایا با قبول تئورى مطابقت و توسع در معناى واقع و تبیین نفسالامر، به بیان شروط صدق و کذب قضایا پرداختهاند . در بحث علم نیز پس از بیان تلازم میان «علم» و «حضور» ، به بیان اقسام علم حضورى و حصولى و تقسیم علم حصولى به تصور و تصدیق پرداخته، به علم از جهت رابطه ادراک با شخص ادراک کننده توجه کرده و تئورى اتحاد علم و عالم و معلوم را مطرح کردهاند . در بحث معرفةالنفس نیز علم از جهت مادیت و تجرد و چگونگى ارتباط آن با نفس انسانى بحثشده است .
از این رو، در این مقاله برآنیم تا با عنایتبه مباحث مختلفى که فیلسوفان مسلمان در مباحث فوق به آن پرداختهاند به استخراج و ارزیابى نظر آنها در موضوع چگونگى امکانپذیر بودن معرفتبپردازیم . بدون شک، بررسى هر راهحل باید ابتدا از تعریفى که در آن راهحل از مسئله معرفتشده است، آغاز شود و در مرتبه بعد میزان درستى آن براساس میزان مقاومتش در برابر حملات شکاکانه اندازهگیرى شود .
علم و اقسام آن در نظر فیلسوفان مسلمان
بنابر آنچه از مطاوى عبارات فیلسوفان مسلمان به دست مىآید، علم در معناى عام حضور معلوم در نزد عالم به دو نوع حضورى و حصولى تقسیم مىشود . علم حضورى دریافت مستقیم واقعیت عینى است که محدود استبه علم هر یک از موجودات مجرد به ذات و حالات خود، علم علت تامه به معلول خود و علم فانى به آنچه در آن فانى مىشود . اما علم حصولى دریافت تصویر واقعیت عینى و نه خود آن است که به دو نوع تصور و تصدیق و هر یک از آن دو نیز به دو قسم بدیهى و کسبى تقسیم مىشود . بدین ترتیب، مجموع اقسام تصور و تصدیق بر چهار قسم بالغ مىشود: تصور بدیهى، تصور کسبى، تصدیق بدیهى و تصدیق کسبى . هر یک از بدیهى و کسبى نیز داراى اقسامى است، زیرا بدیهى همواره یا بدیهى اولى به شمار مىآید یا بدیهى غیراولى . کسبى نیز در باب تصورات به حد و رسم و در باب تصدیقات به صناعات پنج گانه برهان، جدل، خطابه، شعر و سفسطه تقسیم مىشود . بر این اساس، نظر فیلسوفان مسلمان در مورد چگونگى امکانپذیر بودن معرفتباید در هر یک از دو نوع علم حضورى و علم حصولى بررسى شود.
علم حصولى و چگونگى امکانپذیر بودن معرفت
ادراکات حصولى که علم به صورت و مفهوم ذهنى هستند، هیچگاه از طرف خودشان ضمانتى براى صحت ندارند و چنانچه در آنها معلوم بالذات با معلوم بالعرض مطابقت داشته باشد مىتوان گفت علم به موجود خارجى محقق شده است، ولى اگر مطابقت معلوم بالذات با معلوم بالعرض احراز نشود، صورت ذهنى چیزى جز یک تخیل خالى از واقعیت نخواهد بود . بنابراین، مىتوان نتیجه گرفت که مطابقت صورت علمى با حقیقت عینى عنصر اساسى علم حصولى براى احراز صدق آن است . اینجاست که مشکل اصلى علم حصولى آشکار مىشود که چگونه مىتوان نسبتبه تحقق مطابقت میان صورت علمى و حقیقت عینى اطمینان حاصل کرد؟
حکیمان مسلمان در بحث وجود ذهنى تلاش کردهاند تا ضمن تعریف علم به تمثل حقیقتشىء یا حضور ماهیتشىء در نزد مدرک به بیان رابطه ادراک با شىء ادراک شده بپردازند و چگونگى مطابقت ادراک با شىء ادراک شده را تبیین کنند . این تبیین که صرفا در محدوده مفاهیم ماهوى و معقولات اولى صورت گرفته است، ریشههاى آن در عبارات ابنسینا (1) و سهروردى (2) دیده مىشود، علامه حلى، (6) علامه قوشجى، (7) علامه میرصدرالدین دشتکى، (8) علامه دوانى، (9) صدرالمتالهین (10) و ملاعبدالرزاق لاهیجى (11) بدان پرداخته و هر یک به نوبه خود در تکامل آن کوشیدهاند . نظریه وجود ذهنى از همان آغاز براى کسانى که از یک سو، علم را از نوع مقوله معلوم دانسته و از سوى دیگر، آن را چیزى جز یک مقوله عرضى نمىدانستند، با مشکلاتى مواجه شد . این مسئله زمینه مناسبى را براى ظهور نظریات مختلف پدید آورد . برخى به نظریه کیفیت ذات اضافه، برخى به نظریه شبح، برخى نیز به نظریه ماهوى قائل شدند . قائلان به نظریه ماهوى نیز تبیینهاى مختلفى از آن ارائه کردند . بنابر نظر ابتکارى ملاصدرا، در شناختشىء، مفهوم شىء، نه فرد و مصداق آن و نه ذات و حقیقت آن در ذهن تحقق مىیابد; یعنى براى نفس صورت حسى، خیالى و یا صورت عقلى شىء حاصل مىشود . این صورت ادراکى که همان معلوم بالذات است، به حمل اولى همان موجود خارجى و به حمل شایع صناعى، کیف نفسانى است . از این نظریه برداشتهاى مختلفى شده، لذا لازم است این نظریه با عنایتبه برداشتهاى مختلف بررسى و تحلیل شود.
علاوه بر این، تلاش دیگرى نیز از طرف برخى فیلسوفان متاخر براى یافتن راهى در علم حصولى و رسیدن به یک سلسله ادراکات یقینى صورت گرفته است . در این تلاش که بر پایه ابتکار علامهطباطبائى مبنى بر انتزاع مفاهیم فلسفى از تامل حضورى در رویدادهاى نفسانى استوار است، چنین فرض مىشود که مفاهیم فلسفى مایه قضایاى اولى را تشکیل مىدهد و چون صدق این قضایا، که به صرف تصور موضوع، محمول و رابطه آنها شکل مىگیرند، محرز است، پس آنچه با رعایت اصول و ضوابط منطقى از آنها به دست آید، تابع ارزش آنها بوده و بنابراین، صدق آن قطعى خواهد بود . از این رو، لازم است چگونگى امکانپذیر بودن معرفتبا عنایتبه ارزش علم حضورى، کیفیت انتزاع مفاهیم فلسفى و ارزش و اعتبار آنها، کیفیتشکلگیرى قضایاى اولى و بالاخره مرجع اولیت آنها بررسى و تحلیل شود .
بررسى و تحلیل نظر ملاصدرا در باب وجود ذهنى
همانگونه که ملاحظه شد، فیلسوفان مسلمان به نظریات گوناگونى در بحث وجود ذهنى قائل شدهاند . این نظریات، که حاکى از عدم اتفاق نظر آنها در این مسئله است، در مقاله «تئورىهاى معرفت در نظر فیلسوفان مسلمان از ابنسینا تا ملاصدرا» بحثشده است . (12) از این رو، در ادامه این مقاله صرفا براساس نظر ابتکارى ملاصدرا که آخرین و شاید کاملترین نظر در این موضوع است و برداشتهاى مختلفى از آن شده است، به بررسى و تحلیل چگونگى امکانپذیر بودن معرفت مىپردازیم .
صدرالمتالهین حضور صورت شىء در نزد عالم را براى تحقق علم لازم دانسته است . اگر منظوراز این صورت، همان ذات و اهیتشىء (مشتمل بر ذاتیات شىء) باشد، در این صورت، مىتوان گفت که ماهیتشىء، همانگونه که در خارج موجود است، عینا در ذهن نیز موجود مىشود . وجود علمى نیز هیچ گونه تغییرى در سازمان ماهوى آن پدید نمىآورد و هر گونه تفاوتى که میان وجود علمى و وجود عینى مشاهده شود تنها مربوط به تفاوتى است که میان هستى عینى یک ماهیت و هستى ذهنى همان ماهیت وجود دارد . یک چنین رابطهاى، رابطهاى است اتحادى بین ذهن و عین که حتى برتر از رابطه مطابقت است، زیرا پدیدهاى که در ذهن محقق مىشود عینا همان ماهیتى است که در خارج تحقق یافته است . این بدان معناست که یک چیستى داراى دو گونه پوشش هستى (عینى و ذهنى) است . خلاصه آنکه این دو گونگى هستى عینى و ذهنى تاثیرى در یگانگى چیستى (ماهیت) نخواهد بخشید . (13) بنابراین برداشت، صدرالمتالهین نه تنها دلیلى بر تعریف مشهور علم به تمثل حقیقتشىء یا حضور ماهیت آن نزد مدرک ارائه نکرده است، بلکه نظریه خود را بر پیش فرضهاى امکان شناخت ذاتیات اشیا و تطابق ماهوى ذهن با عین استوار کرده است . شاید از نظر عرفا در باب ماهیت و ظهورات و بروزات آن در مراتب و عوالم وجود نیز متاثر شده باشد . علاوه بر این، در این برداشتبا فرض دوگونگى هستى عینى و ذهنى و یگانگى چیستى آن از اصالت وجود، که بنا بر آن ماهیت و چیستى شىء حد وجود و تابعى از آن است، غفلتشده و براى دو وجود علىرغم تفاوتها و اختلافهایى که از حیث رتبه و آثار با یکدیگر دارند، ماهیت واحدى لحاظ شده است . براین اساس، مىتوان نتیجه گرفت که نظریه وى در باب وجود ذهنى فاقد پشتوانه نظرى و در حد یک ادعاست و ارزش آن تابع ارزش پیش فرضهاى یاد شده است و از بازماندههاى تفکر اصالت ماهوى در اندیشههاى وى به حساب مىآید .
اما اگر منظور وى از صورت ذهنى شىء، چنانچه خود تصریح کرده است، مفهوم شىء، نه فرد و مصداق آن و نه ذات و حقیقت آن باشد، تاکید او بر اینکه ماهیتشىء و عین ثابت او در هر دو موطن خارج و ذهن محفوظ هستند، بدین معنا خواهد بود که وقتى صورت ادراکى در ذهن حاصل مىشود فاعل شناسایى به حمل اولى در آن نظر مىکند و متوجه خود آن شىء مىشود و در صورت ادراکى به حمل شایع صناعى که از نوع کیف نفسانى است، متوقف نمىشود . (14) بنابراین برداشت، همچنان جاى این سؤال باقى است که با توجه به اینکه آنچه ما از راه حس یا عقل بهدست مىآوریم، مفاهیم و صور ذهنىاى هستند که ما در خودمان ادراک مىکنیم و این صور بین نفس مدرک و واقعیت معلوم خارجى واسطهاند، هر چند این صور مرات از خارج هستند و نفس مدرک بدون آنکه در خود آن صورت به حمل شایع که کیف نفسانى است متوقف شود، به خود آن شىء در خارج منصرف مىشود، چگونه مىتوان مطابقت آنها را با واقعیتخارجى احراز کرد .
علم حضورى و چگونگى امکانپذیر بودن معرفت
در علم حضورى که معلوم با واقعیتخارجى خود نزد عالم حاضر است و عالم با واقعیتخود، واقعیت معلوم را مىیابد، هیچ گونه شک و تردیدى، بنابر نظر حکماى مسلمان، در آن راه ندارد . این علم، همانگونه که در جهان تصور و تصدیق جاى نمىگیرد در دایره فکر و استدلال نیز نمىگنجد، اما چنانچه نفس از دریافتحضورى خود، تصویرى حصولى بسازد، از آنجا که هم بر آن واقعیت عینى احاطه و اشراف دارد و هم بر آن تصویر ذهنى، مىتواند آنها را با هم مقایسه کند و مطابقت آن دو را درک نماید یا چنانچه نفس از بررسى دو واقعیتشهودى و رابطه بین آنها، تصدیقى حصولى بسازد، از آنجا که هم به آن واقعیات شهودى و رابطه بین آنها، احاطه و اشراف دارد و هم به آن تصدیق حصولى، مىتواند آنها را با هم مقایسه کند و مطابقت آن دو را احراز نماید و باور کند .
برخى از حکماى مسلمان، (15) چنانکه ذکر آن گذشت، با عنایتبه این ویژگى بر این باورند که مطابقت مفاهیم فلسفى، بنابراین فرض که با تامل حضورى در رویدادهاى نفسانى و روابط بین آنها براى انسان حاصل شوند، با واقعیت عینى آنها محرز و قطعى خواهد بود و چنانچه شکلگیرى این مفاهیم به شکلگیرى قضایاى اولى بینجامد، این ویژگى در مفاهیم فلسفى ضامن صدق قضایاى اولى به شمار مىآید و راهى براى اکتساب یقین در علم حصولى باز خواهد شد و قطعیت و یقین علم حضورى به علم حصولى نیز تسرى خواهد یافت . بنابراین، ارزش این نظریه تابع ارزش علم حضورى، تبیین فیلسوفان مسلمان درباره کیفیت انتزاع مفاهیم فلسفى، تبیین فیلسوفان مسلمان درباره کیفیتشکلگیرى قضایاى اولى و چگونگى صدق آنها خواهد بود .
بررسى و تحلیل
1 . دایره علم حضورى محدود به موارد سه گانه ذیل است: علم ذات مجرد به ذات و حالات خود، علم علت تامه به معلول خود و علم فانى به آنچه در آن فانى مىشود . علاوه بر این، جنبه شخصى دارد، بدین معنا که آنچه براى یکى معلوم به علم حضورى است، لزوما براى دیگرى به علم حضورى معلوم نیست .
2 . در حوزه مفاهیم فلسفى، تبیین مطلب با نظر حکماى مسلمان در بیان کیفیت انتزاع معقولات ثانى فلسفى ارتباط پیدا مىکند . بر این اساس، اگر معتقد شویم که مفاهیم فلسفى در درجه ثانى از تعقلاند و از مفاهیم ماهوى به عنوان اوصاف و محمولات آنها انتزاع مىشوند، اعم از اینکه در این انتزاع توجه به یک مفهوم ماهوى کافى باشد یا حداقل دو مفهوم لازم باشد تا عقل با مقایسه آن دو به انتزاع مفاهیم فلسفى بپردازد، در این صورت، ارزش آنها در نمایاندن واقع تابع ارزش معقولات اولى خواهد بود . اما اگر معتقد شویم که مفاهیم فلسفى ریشه در علم حضورى دارند و آشنایى اولیه ما با این مفاهیم از طریق تامل در رویدادهاى نفسانى و نسبتى حاصل مىشود که بین آنها برقرار است، به گونهاى که ذهن انسان با تامل در شئون نفس و حالات نفسانى، مستعد انتزاع مفاهیم فلسفى مىشود و پس از انتزاع آنها و تجریدشان از خصوصیات انسانى، آنها را به مصادیق خارجى نسبت مىدهد، در این صورت، ارزش و اعتبار آنها تابع ارزش و اعتبار علم حضورى و ساخت و سازى خواهد بود که ذهن براى تبدیل آنها به علم حصولى انجام مىدهد . (16)
3 . اولیات که از آنها به «بدیهیات اولیه» و «ضروریات» نیز تعبیر مىشود، قضایایى هستند که انسان پس از تصور اطراف قضیه، یعنى موضوع، محمول و رابطه آنها، آنها را به نحو ایجابى یا سلبى تصدیق کرده و بدان یقین پیدا مىکند، مانند تصدیق به اینکه «کل از جزء بزرگتر است» یا تصدیق به اینکه «اجتماع نقیضین محال است» . اولیات در برهان که غرض از آن شناختحقیقت است، جایگاه ویژهاى دارند . سؤالى که در اینجا بدان پاسخ داده مىشود این است که مرجع اولیت در قضایاى اولیه چیست؟
قضایایى از قبیل: «واقعیتى هست» ، «اجتماع نقیضین محال است» ، «اصل علیت: هر معلولى نیازمند علت است» ، «اصل سنخییت: معلول واحد جز از علت واحد صادر نمىشود» و «اصل ضرورت: هر معلولى با علتخود رابطه ضرورى دارد» در فلسفه اسلامى به عنوان قضایاى اولى به حساب مىآیند . ویژگى مهم این قضایا که از وجود عالم خارج، عدم امکان تحقق تناقض در آن، نیازمندى معلول به علت در عالم خارج، سنخیت و ضرورت بین علت و معلول در عالم خارج خبر مىدهند، این است که این قضایا، قضایایى وجود شناختى هستند که نه از نسبتبین تصورات، بلکه از نسبتبین امور واقع حکایت مىکنند، اما در عین حال، اولى و ضرورى به شمار مىروند . (17) این ویژگى سبب شده است تا فیلسوفان مسلمان با استفاده از این قضایا به شناخت هستى بپردازند . بدیهى است که اگر این قضایا به گونهاى تلقى شوند که از نسبتبین تصورات حکایت کنند، با توجه به ماهیت قضایاى تحلیلى، امکان استفاده از آنها در شناخت جهان عینى از میان خواهد رفت . (18)
ویژگى دوم قضایاى اولى بنابر تعریفى که در منطق و فلسفه اسلامى از آنها ارائه شده، این است که در این نوع قضایا صرف تصور موضوع، محمول و رابطه بین آنها براى حکم به نسبتبین آنها به نحو ایجابى یا سلبى و شکلگیرى آنها کافى است . این ویژگى را مىتوان به شرح ذیل نیز بیان کرد:
در قضایاى اولى هر تلاشى که ما را قادر به کسب مفاهیم به کار رفته در آنها سازد، اکتسابآنها را نیز براى ما میسر مىسازد . به بیان دیگر، این قضایا به تلاشى افزون بر تلاش لازم براى کسب مفاهیم به کار رفته در آنها نیازى ندارند .
بنابراین تعبیر، چه مفاهیم به کار رفته در این قضایا در درجه ثانى از معقولات اولى به دست آیند و چه از تامل در رویدادهاى نفسانى حاصل شوند، صرف تحصیل این مفاهیم براى شکلگیرى آن قضایا کافى خواهد بود .
ویژگى سوم قضایاى اولى، بنابر نظر حکماى اسلامى، این است که انسان در حاق ذات خود به این قضایا باور دارد و امکان انکار آنها وجود ندارد . به بیان دیگر، انکار آنها به قبول آنها منجر مىشود . انکار قضیه «واقعیتى هست» مستلزم قبول وجود منکر و فعل انکار است و قبول این واقعیات به منزله قبول قضیه «واقعیتى هست» است . انکار قضیه امتناع اجتماع نقیضین که بنا بر نظر فیلسوفان مسلمان مبناى پذیرش هر باورى است، مستلزم امکان رخداد خلاف همان باور، یعنى قبول اصل امتناع اجتماع نقیضین در عین انکار آن است . قضیه «هر معلولى نیازمند علت است» به دلیل کلیتى که دارد، هر معلول و از جمله هر باورى را پوشش مىدهد، به طورى که براساس آن اثبات یا انکار هر باور نیز به دلیل پدیده بودن نیازمند علتخواهد بود و در این میان، تفاوتى بین اثبات و انکار نیست . پس شخص منکر این قضیه باید بر انکار خود دلیل اقامه کند، همچنان که شخص مثبت آن نیز باید بر ادعاى خود دلیل اقامه کند و این بدان معناست که این قضیه در هر اثبات یا انکار و در توجیه هر باورى و از جمله در اثبات و انکار خویش نیز به صورت ناخودآگاه پیش فرض مىشود . اصل سنخیت و اصل ضرورت نیز بر همین منوالند . اگر کسى در صدد اثبات یا انکار این اصول برآید باید بر ادعاى خود دلیلى اقامه کند که با مدعاى خود مسانخ باشد و در صورت موجه بودن دلیل به نتیجه، یعنى مدعى ضرورتا تن دهد و این نیز بدان دلیل است که این اصول نیز به صورت ناخودآگاه در توجیه هر باورى و از جمله در اثبات یا انکار خودشان پیش فرض مىشوند . بر این اساس، مىتوان گفت که ذهن انسان در مقام پذیرش هیچ باورى مفرى براى فرار از قضیه اجتماع نقیضین ندارد، همچنانکه در مقام اثبات یا انکار هیچ باورى نیز مفرى براى فرار از اصل علیت، ضرورت و سنخیت ندارد . این توضیحات اجتنابناپذیر بودن این اصول را موجه مىسازد .
با این توضیحات مىتوان نتیجه گرفت که اگر «اولیت» به این معنا باشد که صرف تصور موضوع، محمول و رابطه بین آنها براى حکم به نسبتبه نحو ایجابى یا سلبى کافى است و هر تلاشى که ما را قادر به کسب مفاهیم به کار رفته در آنها سازد، براى اکتساب آنها نیز کافى خواهد بود، در این صورت، مرجع اولیت، مقام شکلگیرى این اصول خواهد بود . و اگر «اولیت» با عنایتبه اینکه انکار هر یک از این اصول به قبول آنها منجر مىشود، اجتناب ناپذیرى آنها را توجیه کند، در این صورت، مرجع اولیت، مقام توجیه این اصول است . بنابراین، اولى بودن این قضایا یا وابسته به خصوصیتى در فرآیند شکلگیرى آنهاست و یا وابسته به خصوصیتى در فرآیند توجیه آنهاست، در حالى که معمولا چنین تصور مىشود که اولى بودن آنها وابسته به خصوصیتى در فرآیند صدق آنها، یعنى مطابقت آنها با واقع است . از این رو، چنانچه ارتباطى بین هر یک از دو فرآیند شکلگیرى و توجیه با فرآیند صدق وجود نداشته باشد، وجود خصوصیتى در هر یک از آن دو فرآیند نمىتواند ضامن وجود خصوصیتى در فرآیند صدق به حساب آید و چگونگى صدق قضایاى اولى را توضیح دهد .
نتیجهگیرى
1 . نظریه وجود ذهنى، حتى در آخرین تحقیقى که ملاصدرا انجام داده است، بنا بر هر یک از دو برداشتى که ارائه شد، نمىتواند چگونگى مطابقت ذهن با عین را توضیح دهد .
2 . ارزش و اعتبار قضایاى اولى (که مشتمل بر مفاهیم فلسفى هستند) تابع تبیین حکماى مسلمان از کیفیت انتزاع اجزاى آن قضایا، یعنى مفاهیم فلسفى است . بنابراین، اگر معتقد شویم که مفاهیم فلسفى از مفاهیم ماهوى انتزاع مىشوند، ارزش و اعتبار قضایاى اولى تابع ارزش و اعتبار مفاهیم ماهوى خواهد بود و اگر معتقد شویم که مفاهیم فلسفى ریشه در علم حضورى دارند و از تامل در رویدادهاى نفسانى حاصل مىشوند، ارزش و اعتبار قضایاى اولى تابع ارزش و اعتبار علم حضورى خواهد بود .
3 . علاوه بر این، چون مرجع اولیت در قضایاى اولى، یکى از دو فرآیند شکلگیرى یا توجیه است، بنابراین، ارزش و اعتبار این قضایا در نمایاندن واقع تابع ارتباط هر یک از این دو فرآیند با فرآیند صدق است .
4 . به نظر مىرسد، تبیین فیلسوفان مسلمان در فرآیند شکلگیرى و توجیه اصول بدیهى اولیه، موجب مىشود تا انسان اصول مذکور را باور کند . این باورها به هر نحوى که تلقى شوند، هویاتى محبوس در اذهان دارند و چنانچه صرفا بر همان موردى که به علم حضورى دریافتشده و از آن مفاهیم فلسفى مربوط انتزاع شده تطبیق شوند، چون هم مفاهیم مذکور و هم واقعیت عینى هر دو در دسترس مستقیم انسان قرار دارند، امکان احراز مطابقت در آنها وجود دارد، اما چنانچه به حقایق خارجى نسبت داده شوند، از آنجا که حقایق خارجى به گونهاى تلقى مىشوند که هویت آنها مستقل از ذهن و ذهنیت لحاظ مىشود، ارتباط میان این دو همچنان مورد سؤال خواهد بود . یک طرف این رابطه، یعنى باورها مستقیما در دسترس ذهن قرار دارند، اما اطلاع ذهن از طرف دیگر، یعنى امور مستقل از ذهنیت فقط از راه استنباطات و ادراکات امکانپذیر است . استنباطات و ادراکات نیز از آنجا که خود در درون ذهن صورت مىپذیرند نمىتوانند ارتباطى مستقیم با امور مستقل از ذهن داشته باشند .
در پایان، سخن خود را با عباراتى از سهروردى در تعریف علم خاتمه مىدهیم:
الضابط الثانى فى ان العلم الذى هو مورد القسمة الى التصور و التصدیق فى فواتح کتب المنطق هو العلم المتجدد الذى لایکفى فیه مجرد الحضور بل یتوقف على حصول مثال المدرک فى المدرک . (19)
در این عبارت و نیز شرح قطبالدین شیرازى بر آن، علم حصولى، علم متجدد و دانش دگرگونىپذیر نامیده شده است . دگرگونىپذیر بودن این گونه دانش به این دلیل است که اساس آن را مجرد ظهور و صرف حضور تشکیل نمىدهد، بلکه آنچه مىتواند اساس آن را تشکیل دهد، همانا تحصیل صورت و نقش معلوم در جهان ذهن است . روشن است که اگر چیزى براساس صورت و نقش استوار شود، آماده هر گونه دگرگونى و مستعد هر نوع تجدد خواهد بود . (20) در این صورت، احراز مطابقت علم حصولى با واقع دشوارتر مىشود .
خلاصه آنکه همان اندازه که شک مطلق براى بشر زیانبار است، جزم و قطع بىاساس نیز مىتواند زیان بار و نابود کننده باشد . در وادى هولناک شک مطلق سرگردان بودن یا در تنگناى حصار قطع و جزم بىاساس زندانى بودن، دو مرحله دردناک و دوزخى اندیشه بشر هستند که افراد بسیارى در این دو وادى سقوط کرده و نابود شدهاند . (21)
پىنوشتها:
1) ابن سینا (428- 370 ه . ق) از طرفى، علم را عارض بر نفس انسان دانسته (ابن سینا، 1363، ص 140- 144) و از طرف دیگر، علم را حضور مثال و حقیقتشىء (نه نفس حقیقتشىء) نزد مدرک دانسته است (ابن سینا، اشارات و تنبیهات، الجزء الثانى، با شرح و تحقیق خواجه نصیرالدین طوسى، دفتر نشر کتاب، الطبع الثانى، قم، 1403 ه . ق، ص 308) و با شبهه عرض بودن صور مکتسب از جواهر روبهرو شده است .(ابن سینا، الشفاء، الالهیات، با مقدمه ابراهیم مدکور، انتشارات ناصرخسرو، تهران، 1363 ه . ش، ص 140) وى با جارى دانستن تعریف جوهر (به ماهیتى که هر گاه به وجود خارجى موجود شود مستغنى از موضوع خواهد بود) در جوهر معقول در صدد رفع شبهه برآمده و جوهر معقول را به شرط تحقق در عالم خارج، از آن مستغنى ندانسته است; یعنى استغناى جوهر در عقل از موضوع را جزء تعریف جوهر به شمار نیاورده است .(ابن سینا، الشفاء، الالهیات، ص 140)
2) سهروردى (587- 549 ه . ق) صورت ادراکى را از آن جهت که صورت ادراکى است، هویت مثالى دانسته و آن را ظهور ظلى موجود خارجى به شمار آورده است و بر این نکته تاکید کرده که مثال شىء از هر جهت همانند خود آن شىء نیست . او همچنین میان مثل و مثال شىء تفاوت قائل شده، مثال یک شىء را مثل آن به شمار نیاورده وبر همین اساس، به پاسخ اشکال معروف اجتماع جوهر و عرض پرداخته است .(سهروردى، المشارع و المطارحات، در مجموعه مصنفات شیخ اشراق، ج 1، تصحیح و مقدمه هنرى کربن، پژوهشگاه علوم انسانى و مطالعات فرهنگى، چاپ دوم، تهران، 1372 ه . ش، ص 331- 332)
3) فخر رازى (606- 4/543 ه . ق) پس از اثبات وجود ذهنى به بیان تفاوتهاى آن با وجود خارجى پرداخته (فخر رازى، المباحث الشرقیه، مکتبه بیدار، قم، 1411 ه . ق، ص 312- 322) و در پاسخ به برخى شبهات، کیف محض بودن علم و نیز اضافه محض بودن آن را مورد تردید قرار داده و آن را کیفیت ذات اضافه به شمار آورده است .(فخر رازى، المباحث المشرقیه، ص 317- 321 .)
4) خواجه نصیرالدین طوسى (672- 597 ه . ق) از طریق قضیه حقیقیه و تحلیل آن به اثبات وجود ذهنى پرداخته است . وى در واکنش به برخى شبهات منکران وجود ذهنى، علم را نه عین ماهیتشىء بلکه صورت و مثال آن دانسته است .(طوسى، تجرید الاعتقاد، با شرح و تحقیق علامه حلى، مؤسسه مطبوعات دینى، قم 1366 ه . ق، ص 10- 11; طوسى، تلخیص المحصل، المطبعة الحسنینه، مصر، 1323 ه . ق، ص 156- 157)
5) علامه نجم الدین على بن عمر الکاتبى القزوینى (675- 600 ه . ق) معروف به دبیران کاتبى با تفاوت قائل شدن میان خود شىء و صورت آن به برخى شبهات پاسخ گفته و لزوم ترتب آثار وجود خارجى بر وجود ذهنى را منتفى دانسته است .(کاتبى، حکمة عین القواعد، در کتاب علامه حلى، ایضاح المقاصد فى شرححکمة عین القواعد، انتشارات دانشگاه تهران، تهران، 1327 ه . ش، ص 16)
6) علامه جمال الدین ابومنصور حسن حلى (726- 648 ه . ق) نیز بروز برخى شبهات را ناشى از عدم لحاظ تفاوت بین شىء و شبیه آن شمرده و معلوم ذهنى را صورت، مثال و شبیه شىء، نه ذات و حقیقت آن دانسته است .(حلى، ایضاح المقاصد، انتشارات دانشگاه تهران، تهران، 1327 ه . ش، ص 17)
7) علامه علاءالدین على بن محمد القوشجى (متوفاى 879 ه . ق) بر این عقیده است که هر گاه به شیئى جوهرى عالم شویم، دو امر در ذهن آدمى حاصل مىشود: یکى معلوم که در ذهن است و کلى و جوهر است و دیگرى علم که از آن جهت که عارض بر نفس است، جزئى و کیف نفسانى است و موجود به وجود خارجى . بنابر نظر وى آن دسته از حکما که علم را به حضور ماهیتشىء در نزد عالم تعریف کردهاند، به امر اولو آن دسته از حکما که علم را صورت، مثال و شبیه شىء تلقى کردهاند، به امر دوم توجه کردهاند . (قوشجى، شرح تجرید الاعتقاد، چاپ سنگى، بى تا، منشورات رضى بیدار، عزیزى، موجود در کتابخانه دانشکده ادبیات و علوم انسانى دانشگاه اصفهان، شماره ثبت 72/4/297، ق ش/ت 468 ن، ص 13- 14)
8) علامه میرصدرالدین دشتکى (متوفاى 9/8/940 ه . ق) معروف به سید سند، نظر علامه قوشجى را مبنى بر وجود دو امر در ذهن، غیر قابل اثبات دانسته و قول حکما به حصول صورت اشیا در ذهن را به قول به حصول ماهیت اشیا در ذهن تفسیر کرده است، ماهیتى که به دلیل عدم ترتب آثار بر آن، شبح شمرده شده است .(دشتکى، حاشیه بر شرح تجرید الاعتقاد، (حاشیه نخست) نسخه خطى، بى تا، کتابخانه مجلس، دائره نسخه خطى، شماره دفتر ثبت 22665، ص 2/14) بر این اساس، دشتکى بین قول به حصول ماهیت اشیا در ذهن و قول به حصول شبح در ذهن تمایزى قائل نشده است . وى با تاکید بر این نکته که منظور از صورت در نزد حکما، نه شبح و مثال مغایر با ماهیتشىء، بلکه صورت حالدر ماده است که در خارج در ماده خارجى و در ذهن در قوه عاقله حلول مىکند، به اختلاف مقولى صورت ذهنى که از مقوله کیف استبا صورت خارجى که از مقوله (مثلا) جوهر است، اشاره مىکند و سپس با تشبیه صورت واحده به هیولاى اولى که به حسب حلول صورت، آب یا آتش یا . . . مىشود به رفع شبهه مىپردازد و مىگوید: صورت واحده نیز به حسب وجود ذهنى و وجود خارجى، عرض یا جوهر مىشود، پس اتصاف ماهیتبه جوهریت و عرضیتبه واسطه تعین آن به وجود است .(دشتکى، همان، ص 1/14- 2/13) او همچنین به ابهام و عدم تعین هیولاى اولى، که موجب پذیرش صور مختلف مىشود و تعین صورت فى حد نفسه مىپردازد و در پاسخ، وجود را شرط تعین صورت معرفى مىکند .(دشتکى ، همان، ص 1/14)
9) علامه جلال الدین دوانى (908- 830 ه . ق) بر این اساس که اگر ماهیات ذهنى از مقوله کیف باشند نه از مقوله ماهیات خارجى، انقلاب در ذات و ماهیت لازم مىآید، سخن قدما که علم را از مقوله کیف دانستهاند، از باب تشبیه و مسامحه دانسته و ماهیات ذهنى را از مقوله ماهیات خارجى به شمار آورده است .(دوانى، شرح تجرید الاعتقاد، (حاشیه بر) قوشجى، چاپ سنگى، بى تا، منشورات رضى بیدار، عزیزى، موجود در کتابخانه دانشکده ادبیات و علوم انسانى، دانشگاه اصفهان، شماره ثبت 72/4/297، ق ش/ت 468 ن، ص14)
10) صدرالمتالهین (متوفاى 1050ه . ق) در بحث وجود ذهنى از میر صدرالدین دشتکى الهام گرفته و در توجیه نظر وى تعین شىء را به وجود ذهنى یا خارجى آن دانسته است .(صدرالمتالهین، الحکمة المتعالیه فى الاسفار الاربعه العقلیه، الجزء الاول، دار احیاء التراث العربى، الطبعة الثالثه، بیروت 1981 م، ص 322) در این مقاله پس از بیان نظر وى و با عنایتبه برداشتهاى مختلف به بررسى و تحلیل آن مىپردازیم .
11) ملاعبدالرزاق لاهیجى (متوفاى 72/1051 ه . ق) با تاکید بر اینکه قدما، معتقد به انحفاظ ذاتیات ماهیت در مرتبه وجود ذهنى بودهاند، اطلاق لفظ شبح را بر صور ماهیات ذهنى مجازى و ناشى از عدم ترتب آثار ماهیتخارجى بر ماهیت ذهنى دانسته است، لذا اینکه فلاسفه قائل به وجود ذهنى داراى دو عقیده باشند، گروهى صور ذهنى را از مقوله ماهیات خارجى و گروهى آن را شبح ماهیات و حقایق بپندارند، مردود دانسته است .(لاهیجى، شوارق الالهام، انتشارات مهدوى، اصفهان، چاپ سنگى، بى تا، موجود در کتابخانه دانشکده ادبیات و علوم انسانى دانشگاه اصفهان، شماره ثبت 72/4/297 ل ش/ت 468ن 1267، ص 51- 52)
12. Hajihosseini. M philosophy] Volume 2, Number 4, December 2001, P: 39-57.