سعادت و شقاوت از دیدگاه فلسفه و دین
حوزههای تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
چکیده در این مقاله، نخستبه دو نکته اشاره شده است: اهمیت مبحث فلسفه اخلاق و اهمیتسعادت و شقاوت . در اصل مسئله سعادت و شقاوت ابهامى وجود ندارد، زیرا هر انسانى فطرتا طالب و گریزان از شقاوت است، اما شناختحقیقتسعادت و شقاوت و عوامل آن، مشکل است و در این باره نظریههاى مختلفى وجود دارد . مطالب اصلى مقاله در سه مرحله ارائه شده است: مرحله اول به معناى لغوى سعادت و شقاوت پرداخته; مرحله دوم درباره دیدگاه فلاسفه بحث کرده و موضوع بحث را از دیدگاه فلاسفه بزرگى، مانند ارسطو، ابنسینا و صدرالمتالهین بحث و بررسى کرده است . در مرحله سوم نیز سعادت و شقاوت از منظر آیات شریفه قرآن و روایات مورد توجه قرار گرفته و نتیجه گرفته شده است که دیدگاه فلاسفه و آنچه مستفاد از قرآن کریم است، نه تنها با هم منافاتى ندارند، بلکه مکمل یکدیگرند . بنابراین، مستفاد از همه کلمات این است که حقیقتسعادت قربالىالله است که محل بروز و ظهور آن در جهان آخرت است و هدف از آفرینش انسان هم رسیدن به آن مقام بلند است و انبیاى الهى و ادیان آسمانى نیز به همین منظور نازل شدهاند .متن
1 . معناى سعادت و شقاوت از دیدگاه لغتشناسان
اگرچه بهدست آوردن حقیقتسعادت، که شرح آن خواهد آمد، در گرو شناخت مفهوم لغوى آن نیست، از آنجا که همیشه در هر بخشى با الفاظ و معانى سروکار داریم و معانى هم داراى حدود و تعریفاتى است و بسیارى از اشتباهات هم در اثر عدم تعیین حدود و معانى و یا اشتراک لفظى بهوجود مىآید، لازم است قبل از بحث از حقیقت و ماهیتسعادت و شقاوت، آن را از لحاظ لفظى و مفهومى مورد بحث قرار دهیم .
احمد بن فارس (متوفاى 395) در کتاب معجم مقائیس اللغة مىگوید:
سعد اصل یدل على خیر و سرور خلاف النحس والسعد الیمن فى الامور;
کلمه سعد، یعنى سین و عین و دال، اصلى است که دلالتبر سرور مىکند، برخلاف نحس، پس سعد به معناى نیکى و خوبى در کار است . (1)
همچنین دانشمند نامبرده در کتاب مجمل اللغه مىگوید:
السعد الیمن و الساعد ساعد الانسان . (2)
در لسان العرب نیز آمده است:
السعد الیمن و هو نقیض النحس والسعودة خلاف الغوسة والسعادة خلاف الشقاوة یقال یوم سعد و یوم نحس والاسعاد المعوفة والمساعدة المعاونة .
سعد به معناى نیکو و خوش یمن نقیض نحس و سعادت خلاف شقاوت است، چنانکه گفته مىشود: روز سعد (نیک) و روز نحس و اسعاد نیز به معناى کمک و معونه آمده است (3) همچنین در مجمعالبحرین (جلد 1، صفحه 37) آمده است:
و السعادة خلاف الشقاوة و منه سعدالرجل بالکسر فى دین او دنیا خلاف شقى فهو سعید والجمع سعدا .
نتیجه کلام لغویین این است که سعادت و شقاوت دو معنا دارند; یکى خوشى و نیکویى و ضد آن به معناى نحس و نکبت و دیگر مساعدت و یارى کردن و ضد آن به معناى عدم یارى کردن است که متناسب با عدم توفیق الهى است، چنانکه در المعجم الوسیط (جلد 1، ص 43) آمده است:
السعادة معاونة الله للانسان على نیل الخیر و تضاده الشقاوة .
تا اینجا معناى لغوى سعادت و شقاوت روشن شد، ولى مهمتر از آن بهدست آوردن معناى اصطلاحى است، زیرا این معنا در نظر هر گروهى متفاوت است، چرا که هر گروهى سعادت را در چیزى و شقاوت را نیز در چیزى دیگر مىداند، لذا مىتوان گفت که سعادت و شقاوت براساس جهانبینىها مختلف مىشوند، اما بهطور اجمال مىتوان گفت که اعمال سعادتمندانه عبارت است از اعمالى که انسان را به کمال مطلوب برساند، کمالى که استعدادش را خداى متعال در نهاد انسان قرار داده است و چون انسان از راه اعمال خاصى که با ارادهاش انجام مىدهد، به سعادت مىرسد، مىتوان گفت که این معنا با معناى لغوى سعادت که به معناى یارى و مساعدت است، متناسب است، چنانکه در بحثهاى آینده روشن خواهد شد .
بنابراین، سعادتمند کسى است که به کمال مطلوب خود رسیده باشد، از اینرو، سعادت انسان عبارت است از کمال واقعى او، لذا کمال حقیقى براى انسان همان هدف واقعى است که او به منظور رسیدن به آن آفریده شده و آن وصول انسان به خیر مطلق است و چنانکه فلاسفه گفتهاند: خیر مطلق، مقصود و غایت همه موجودات عالم است .
بدون تردید، پایه و اساس اخلاق، تهذیب، تزکیه نفس از رذایل و تکمیل آن به فضایل و سجایاى انسانى است، همچنین هدف از افعال، گفتار و رفتار اختیارى انسان وصول به خیر و سعادت است و این مطلبى است که عقل و نقل در آن اتفاق نظر دارند . فلاسفه اسلامى و غیر اسلامى در اصل این مطلب شک و تردید ندارند، اگرچه، همانطور که اشاره شد، در تفسیر سعادت و شقاوت و عوامل آن اتفاق نظر ندارند و هرکدام براساس جهانبینى خود در تفسیر آنها، نظریه خاصى را ابراز کردهاند . ما در این بحثبه نظریه بزرگان فلاسفه اسلامى مىپردازیم .
2 . سعادت و شقاوت از دیدگاه فلاسفه اسلامى
فلاسفه بزرگ، مانند ارسطو و همفکرانش از فلاسفه اسلامى گفتهاند که خیر دو قسم استخیر مطلق و خیر مضاف . خیر مطلق، هدف همه موجودات است و در حقیقت، حرکت هر موجودى از انسان و غیر انسان به منظور رسیدن به آن است، زیرا هر موجودى شوق فطرى و غریزى دارد به اینکه خود را به خیر مطلق که غایة الغایات است، برساند و قطعا غایت همه غایات، یعنى هدف نهایى هر موجودى وصول به خداى متعال است که هستى و خیر مطلق است .
خیر مضاف عبارت است از هر وسیلهاى که انسان و یا هر موجودى را به خیر و کمال مطلق مىرسانده چه امور معنوى، مانند علم و معرفت و چه امور مادى، مانند مال و مکنت .
اما سعادت عبارت است از اینکه هر فردى با اعمال، حرکت ارادى و افعال اختیارى خود، به همان کمالى که خداوند متعال در فطرت و ذات او قرار داده استبرسد; یعنى همان کمال نوعى که مخصوص نوع انسان است . بنابراین، باید گفت که فرق بین خیر و سعادت در این است که خیر بالنسبه به افراد مختلف نیست، بلکه یکسان است; یعنى تمام افراد، اعم از عالم و جاهل خیر را به یک معنا مىدانند و از اینکه هدف نهایى آنهاست، تفاوتى ندارد، اما سعادت نسبتبه افراد متفاوت است، زیرا هر انسانى با روش خاص خود مىخواهد به آن برسد و سعادت خود را در چیزى مىداند که دیگرى سعادت خود را در غیر آن مىپندارد . (4)
این کلام از ارسطوست که غالب مردم درباره نام خیر اعلا توافق دارند . در افواه و اقوال عوام و خواص (مردم با فرهنگ) معناى بهتر زیستن و توفیق یافتن با مفهوم سعادتمند شدن یک چیز است، ولى درباره آنچه متضمن ماهیتسعادت است، تفاهم ندارند . جواب عوام درباره ماهیتسعادت با پاسخ دانشمندان مشابه نیست . برخى سعادت را امر ظاهرى و مشهود مىدانند و آن را در لذت، ثروت و یا در شرف جویند . خلاصه اینکه سعادت براى یک فرد یک چیز و براى فرد دیگر چیز دیگرى است، حتى فرد واحد هم در موضوع سعادت گاهى دیدگاههاى مختلفى مىیابد; هنگام بیمارى سعادت را در صحت و هنگام فقر آن را در غنا مىجوید . (5)
حقیقتسعادت از دیدگاه صدرالمتالهین
صدرالمتالهین سعادت را عبارت از وصول نفس انسان بهکمال، سرور و بهجتى مىداند که نفس بعد از وصول بهکمال به آن نایل مىشود و در اینباره مىگوید: «اعلم ان الوجود هوالخیر و السعادة» . بهنظر ایشان اصل وجود و هستى و درک آن خیر و سعادت است، لکن از آنجا که حقیقت وجود، از نظر کمال و نقص داراى درجات و مراتب مختلف استباید گفت هر موجودى که از لحاظ وجودى تمامتر و کاملتر باشد و از عدم خالصتر باشد، سعادتمندتر است . در مقابل، هر وجودى که ناقصتر باشد، شر و شقاوت هم در آن زیادتر خواهد بود . در این راستا، در مرتبه اول، اتم وجودات و اشرف آنها وجود بارى تعالى است و در مرتبه بعدى، وجودات مجرد و عقلیه سپس نفوس انسانى قرار دارند که نازلتر از مجردات تامهاند و در مراتب بعدى هیولاى اولى، صور جسمیه و موجودات طبیعى و مادى قرار دارند .
براین اساس، باید دانسته شود که نفوس انسانى اصل حقیقت وجود است و براى آنها ادراک هر وجودى لذتبخش است، البته لذتبخشتر از آن درک خود وجود است . از آنجا که وجودات گوناگون و داراى درجات مختلفاند، سعادت و لذت نفس هم مختلف است و همانگونه که موجودات عقلى و مجرد از وجودات حیوانى داراى شهوت و غضب قوىترند، سعادت آنها نیز قوىتر خواهد بود . بنابراین، هرگاه نفوس انسانى به کمال حقیقى و نهایى خود برسند، رابطهشان با این بدن عنصرى مادى قطع مىشود و به همان حقیقت وجودى خود، یعنى آفریدگار رجوع مىکنند، آنگاه به قربالىالله نایل شده، داراى سعادت، بهجت و سرورى مىشوند که براى کسى قابل توصیف نیست . این لذت عقلى و حقیقى از همه لذتها قوىتر، کاملتر، بیشتر و براى انسان لازمتر است . (6)
از مجموع کلمات این فیلسوف عظیم الشان اینگونه استفاده مىشود که حقیقتسعادت عبارت است از همان لذات و سرورى که نفس کمال یافته انسانى به آن نایل مىشود . در بحثهاى آینده خواهد آمد که کمال براى انسان هنگامى حاصل مىشود که نفس او در دو بعد حکمت نظرى و عملى بهکمال برسد و در نتیجه، به معرفتخداى متعال نایل شود و در اثر معرفت و ایمان به قرب الى الله برسد .
ملاصدرا در کتاب شواهد الربوبیه در تبیین حقیقتسعادت مىگوید: همه حکما معتقدند که حقیقت لذت و خیر و سعادت، ادراک امرى است که با طبع انسان سازگار باشد و الم، شر و شقاوت، ادراک امرى است که با حقیقت او ناسازگار باشد . این ادراک قوهاى است از قواى نفس در انسان . آنگاه وى به لذات قواى حسى و غیرحسى پرداخته و مراتب لذتها را براساس مراتب وجود بیان فرموده است . (7)
وى درباره کمال انسان مىگوید: کمال ویژه نفس ناطقه انسانى در این است که در اثر استکمال وجودى با عقل فعال اتحاد پیدا کند، به صور کلى موجودات و نظام اتم عالم شود و به همه طبایع اجسام و عناصر این عالم تا آخرین مرتبه از مراتب وجود، علم پیدا کند و در ذات او نقش بندد، در نتیجه اتحاد با عقل فعال و ارتسام صور کلى موجودات در وى، نفس او عالم عقلى و جهان علمى شود که همه ماهیات و حقایق کلى اشیا در وجود او تحقق پیدا کند و سرانجام، به سراى ابدیت و مقر اصلى خویش باز گردد .
ایشان درباره عظمت و بزرگى کمال انسان مىنویسد: اگر این کمال با سایر کمالاتى که مطلوب و معشوق سایر قواى نفسانى هستند، مقایسه شود، نسبت آن در عظمت، شدت و دوام مانند نسبتخود عقل با قواى حسى و وهمى و قوه غضب و شهوت در وجود انسان است .
این متفکر بزرگ درباره اینکه چرا انسان وقتى در عالم ماده زندگى مىکند، تمایلى به کمال حقیقى و واقعى خود ندارد و به لذایذ زودگذر و غیر واقعى توجه دارد، مىگوید: علت این امر آن است که نفس ناطقه انسان در این عالم وابسته به بدن است و با این عالم طبیعت ارتباط پیدا مىکند، در نتیجه، گرفتار هوا و هوس و تمایلات خود مىشود . قهرا این امور مادى، سبب مىشود که انسان نتواند به امور معنوى و کمال حقیقى تمایل نشان دهد، مگر انسانهایى که از شهوات و تمایلات دنیایى صرفنظر کرده، امور مادى را از خود دور مىکنند، شبهات علمى و معرفتى خود را برطرف مىکنند و دریچه حقایق عالم را بر قلب خود باز مىنمایند . (8)
در جمعبندى و نتیجهگیرى از کلمات صدرالمتالهین و سایر فلاسفه اسلامى و الهى مىتوان گفت که سعادت و لذت حقیقى انسان هنگامى تحقق مىیابد که به کمال واقعى و هدف نهایى که قربالىالله است، نایل شود . استکمال وجودى انسان مىتواند در دو بعد حکمت نظرى و عملى به صورت گیرد . در بعد حکمت نظرى، استکمال وجودى انسان هنگامى محقق مىشود که به خداوند و توحید ذات، صفات و افعال، اعتماد جازم و راسخ پیدا کند، خدا را به عظمت و بزرگى بشناسد، به انبیاى الهى و واسطههاى فیض تشریعى الهى ایمان و معرفتیابد، در شناختحقایق و موجودات جهان خلقتبکوشد، آنها را، آنگونه که هستند، بشناسد و سرانجام، پرده جهل و نادانى را از خود دور سازد و عالمى علمى و جهانى عقلى شود که همه عالم در او قرار گیرد، یعنى نمونه عالم شود . مولى العارفین، على علیه السلام درباره عظمت و بزرگى انسان فرموده است:
اتزعم انک جرم صغیر - و فیک انطوى العالم الاکبر . (9)
علاوه بر این، لازم است انسان در حکمت عملى و بعد اخلاقى به جایى برسد که اخلاق در وجود او ملکه شود و با بهدست آوردن فضایل و مکارم اخلاق از قید شهوات و تمایلات نفسانى رها شده، عشق بهخدا و اطاعت الهى در وجود او راسخ کرد شود . خلاصه اینکه باید پردههاى شهوت و غصب را از خود دور کند و زمینه را براى ذکر و یاد خدا در وجود خود فراهم آورد تا بتواند بهتدریجبه کمال نهایى و مقام حب الهى برسد و خشیت و خوفى الهى قوام با حسب و معرفت در وجود او بههم برسد . چنانکه رسول خدا فرمود: «راس الحکمه مخافة الله» اگر سرآمد حکمتخوف از خداست، این خوف وقتى براى انسان بهطور کامل بهوجود مىآید که با معرفت تام، عظمت و هیئت الهى را درک کند .
حقیقتشقاوت از دیدگاه صدرالمتالهین
شقاوت نقطه مقابل سعادت و در حقیقت، ضد آن است، لذا مىتوان گفت که حقیقتشقاوت عبارت است از محروم شدن از کمال حقیقى، نرسیدن به قرب الىالله و دور شدن از لذات و بهجت روحى در عالم آخرت و معذب شدن به عذاب الهى .
صدرالمتالهین و بوعلى سینا دو فیلسوف نامور جهان اسلام در کتاب شواهد الربوبیة و اشارات در اینباره مىگویند: شقاوت حقیقى براى انسانها داراى اقسامى است: یا به علت نقصان و قصور فطرت شخص از ادراک مراتب عالیه وجود است، یا به علت طغیان و غلبه اوصاف و حالات مربوط به این بدن جسمانى است که از نوع معاصى و نافرمانىهاى صادره از طرف حواس ظاهرى است، مانند فسق و فجور و ارتکاب ظلم و ستم به مردم، و یا به علت انکار حق و حقیقت است در اثر آرا و عقاید باطل و نادرست و نیز انکار حقایق عقلى و حکم عقل در اثر داشتن عقاید سفسطى یا جدلى و ترجیح دادن بعضى از مذاهب بر بعضى دیگر به وسیله جدل و تقلید براى کسب شهرت و ریاستبر عوام و یا کسب افتخار در میان مردم .
شقاوت در قسم اول که ناشى از نقصان غریزه و فطرت است امرى است عدمى، مانند موت براى بدن; این امر که باعث محرومیت از درک علوم و معارف است، موجب استحقاق عذاب و عقاب در حد تبهکاران نمىشود .
اما شقاوت در قسم دوم، از آنجا که توام استبا امرى دردناک و خطرناک، مانند عضوى است از بدن که گرفتار دردى شدید شده است، زیرا اوصاف و ملکاتى که در اثر مقهور و مغلوب شدن روح و نفس انسان در اثر تمایلات و کششهاى بدن و قواى حیوانى پدید آمده است، موجب رنج و الم نفس مىشود، چرا که با حقیقت و فطرت اولیه او در تضادند .
چون نفس همیشه طالب تسلط و استیلا بر قواى غضبیه و شهویه است، هنگامى که مغلوب تمایلات و شهوات قرار مىگیرد و تسلیم خواستههاى بدن مىشود، این حالت موجب شقاوت او شده، در قیامت و جهان آخرت او را گرفتار ندامت و پشیمانى مىکند، بهگونهاى که همواره در تالم و حسرت به سر مىبرد .
لکن از آنجا که این اوصاف و ملکات و لوازم آنها و خواهشهاى مختلف با اصل حقیقت و جوهر نفس امرى غریب و بیگانه بودهاند، بعید نیست که بعد از مدتى رنج و عذاب، برحسب اختلاف حال افراد از حیت رسوخ و عدم رسوخ صفات رذیله، عذاب از او زایل شود . چنانکه در حدیث آمده است:
ان المؤمن الفاسق لایجلد فی النار;
آنکس که به خدا و رسول ایمان آورده، ولى مرتکب فسق و فجور هم شده است، در جهنم مخلد نخواهد بود .
اما قسم سوم از شقاوت در حقیقت، یک نقصان عملى است، زیرا نفس انسان در دنیا شوق و علاقهاى به اکتساب علوم و معارف داشته، ولى خود انسان جدیت و کوششى در راه تحصیل و طلب آنها نکرده و در نتیجه: قوه و استعداد درک و فهم آنها را از بین برده است و بهجاى آن فعلیتشیطنت و انحراف در او پدید آمده و آرا و عقاید باطل در او رسوخ کرده است . این دردى استبسیار سخت و آزاد دهنده که اطباى نفوس از معالجه آن عاجز ماندهاند، لذا این عذاب براى او ابدى خواهد بود . (10)
خلاصه کلام ایندو فیلسوف بزرگ این است که شقاوت ابدى مربوط به عقل نظرى انسان است، در صورتى که داراى عقاید باطله باشد، حال آنکه مىتوانسته عقاید حقه را کسب کند، اما در این امر کوتاهى کرده است .
بقیه اقسام، هرچند داراى شقاوت هستند، شقاوت ابدى نخواهند داشت و بعد از مدتى عذاب و پاک شدن به سعادت مىرسند و از جهنم نجات یافته، به بهشت مىروند .
راه تحصیل سعادت و خوشبختى از دیدگاه صدرالمتالهین
همانگونه که در مباحث گذشته روشن شد، سعادت و وصول به کمال این است که انسان با حرکت اختیارى خود به آن کمال که دست قدرت آفریدگار در باطن و نهاد او قرار داده است، برسد، زیرا انسان فطرتا طالب کمال و سعادت است، ولى رسیدن به آن بر پایه اختیار و انتخابگرى انسان نهاده شده است . صدرالمتالهین (قدسسره) راه تحصیل سعادت را مبتنى بر عمل اختیارى انسان قرار داده و مىگوید: نفس انسان این سعادت و بهجت را از راه کوشش و تکرار عمل و کارهایى که موجب طهارت نفس از کدورات است، بهدست مىآورد; یعنى باید با تکرار عمل و کارهاى خوب، مانند عبادت خدا و صفات حسنه و اخلاق پسندیده، آینه دل را از زنگار گناه و پلیدىهاى برخواسته از اخلاق رذیله پاک کند .
دوم اینکه سعى کند در حرکات فکرى و علمى خود، حقیقت و ماهیت اشیا را بهخوبى درک کند و در راه تحصیل شناخت اشیاى عالم بهکمال برسد و از عقل هیولانى و قوه درک اشیا به عقل، بالفعل برسد و اگر انسان در این قوه نظرى به کمال برسد، دیگر نیازى به این بدن و ابزار حسى ندارد .
لکن از آنجا که نفس انسان بدون بدن نیست تا زمانى که در این بدن عنصرى است، اعضاى حسى او مانع اتصال نفس به عالم مجردات است، لذا نمىتواند ارتباط تام و کامل با عالم مجردات برقرار کند . هر اندازه که انسان از اشتغالات بدن و وسوسههاى قواى وهمى و خیالى خودش تنزل کند، حجاب از جلوى نفس برداشته مىشود و اتصال و ارتباط بیشترى پیدا مىکند، همچنین به مبدا فعال مرتبط مىشود، زیرا نفس جوهرى است مجرد، باقى و جاودانه که هرگز نمىمیرد . مبدا فعال نیز فیضش جاودانه و ابدى است، البته تا وقتى که انسان بهطور کلى از این بدن و امور دنیایى قطع علاقه کند، تمام حجابها مرتفع شده، اتصال نفس به مبدا فعال تام و تمام مىشود و همهچیز برایش منکشف خواهد شد .
ایشان در ادامه سخنانشان مىگویند: اگر انسان بخواهد به سعادت برسد لازم است دو نوع حجاب را از خود دور نماید کند; حجاب داخلى و حجاب خارجى . حجاب داخلى همان قصور نفس است که باید در اثر قوه تفکر و اندیشه از حالت عقل هیولانى بیرون آید، در شناخت اشیاى عالم بهکمال برسد و به عقل فعال مرتبط شود . اما حجاب خارجى عبارت است از: اشتغال نفس به امر بدن و گرفتار شدن به قواى حسى و این اشتغالات براى نفس حجاب است . اگر انسان از این دو حجاب بیرون آید، همهچیز برایش منکشف و ظاهر مىشود .
بدن و حواس ظاهرى، اگرچه در ابتداى سیر انسان بهسوى کمال براى او ضرورت دارد و امرى لازم است، تا جایى که گفته شده است: «من فقد حسا فقد علما» ، اما در نهایت، وقتى انسان بهکمال لایق خود برسد، دیگر نیازى به این بدن و ابزار و آلات و حواس خود ندارد، بلکه تمام اینها موانعى هستند براى کشف حقایق براى او و در حقیقت، مانند شبکهاى استبراى صید . (11)
کلامى از امیرالمؤمنین علیه السلام درباره حجاب نفس
درباره این بحث که اشتغال نفس به امر بدن و سایر امور جسمانى و دنیوى براى انسان حجاب است، از کلام على بن ابىطالب امیرالمؤمنین علیه السلام در نهجالبلاغه بهرهمند مىشویم . حضرت در یکى از خطبهها مىفرماید:
فانکم لو عاینتم ما قد عاین من مات منکم لجزعتم و وهلتم و سمعتم و اطعتم ولکن محجوب عنکم ما قد عاینوا و قریب ما یطرح الحجاب ولقد بصرتم ان ابصرتم و اسمعتم ان سمعتم و هدیتم ان اهتدیتم . بحق اقول لکم لقد جاهرتکم العبر و زجرتم بمافیه مزدجر . و مایبلغ عنالله بعد رسل السماء الا البشر;
قطعا اگر شما ببینید آنچه را کسانى که از شما مردند دیدند حتما محزون و غمناک مىشدید و ناله و فریاد مىکردید و اوامر و نواهى الهى را شنیده و اطاعت مىکردید، ولى آنچه را آنان دیدهاند، از جلوى چشم شما محجوب است و بهزودى حجاب برداشته مىشوید و شما هم همهچیز را بهطور کامل مشاهده خواهید کرد، ولى شما را بینا کردند، اگر بینا شوید و شما را شنوا کردند، اگر بشنوید و شما را هدایت کردند، اگر هدایت را بپذیرید . بهطور جد و واقعیتبهشما مىگویم که همانا عبرتها بهطور آشکار موجب عبرت شما شد و از آنچه باید شما متوجه شوید، [شما را] متوجه کردهاند و پیام خدا را جز پیامبرانش کسى به شما نمىرساند . (12)
آنچه از کلام امام امیرالمؤمنین علیه السلام که ریشه در عالم غیب دارد و نیز از کلمات فلاسفه و دانشمندان اسلامى که خوشهچینان خرمن پرفیض امامتند، استفاده مىشود این است که هر انسانى براى رسیدن به کمال و سعادت حقیقى باید سعى کند در دو قوه حکمت نظرى و عملى به کمال برسد . کمال قوه نظرى در این است که نفس انسان به علم واقعى برسد و حقایق موجودات را، آنگونه که هستند بشناسد و به آنها احاطه علمى پیدا کند و در اثر علم به کلیات، به جزئیات امور این عالم آگاه شود، همچنین از موجودات این عالم طبیعتبگذرد، خدا را به عظمت و جلالتبشناسد، از شناخت ذات واجب الوجود به توحید الهى نایل آید دلش بهنور عرفان الهى منور شود . این شناخت همان حکمت نظرى است که هر انسانى باید در این راه سعى و تلاش فراوان کند .
اما کمال انسان در حکمت عملى این است که خود را از صفات پست و رذایل اخلاق و دنائت نفس، پاک و مهذب کند، دل خود را از آلودگىهاى اخلاقى تخلیه نماید و در مقابل، به مکارم اخلاق آراسته شود تا موفق به تطهیر کامل باطن خود شود . این حکمت نظرى کار علم اخلاق است که علم حقیقى و مفید است:
باید گفت که تکامل انسان در تکامل این دو نیروى بزرگ است که به منزله ماده و صورت براى حقیقت انسان است و هرکس در این دو قوه به کمال برسد، انسان کاملى خواهد شد که دلش به نور الهى منور شده، به لذت و کامیابى و سعادت بزرگى نایل خواهد شد که به مراتب از لذت مادى برتر و با دوامتر است . بنابراین، باید با سعى و کوشش پردههاى جهل غرور و شهوات و هواهاى نفسانى را از خود دور کند و با فضایل و مکارم اخلاق خودش را بسازد تا براى افاضه فیض الهى آماده شود .
سعادت و شقاوت روح انسان
از آنجا که روح در وجود انسان موجودى است مجرد و بعد از مفارقت از بدن به طور مستقل زندگى مىکند، آنچه سعادت او را تامین مىکند، قطعا امور معنوى است که با او سنخیت دارد نه امور مادى . آنچه سعادت و کمال انسان را تامین مىکند و در حقیقت، عامل سعادت است، چند چیز است که به اهم آنها در ذیل اشاره مىکنیم:
1 . علم و معرفت و دانش و بینش صحیح: انسان با تحصیل آنها هم در بعد اندیشه و شناختبهکمال مىرسد و هم در بعد عمل و آنچه درباره اعمال و رفتار لازم است . این موضوع همان حکمت نظرى و عملى است که فلاسفه اسلامى روى آن تکیه کردهاند، زیرا علم و معرفت موجب احیاى نفس است، به خصوص معرفتبه آفریدگار و مبدا جهان آفرینش، همان گونه که از امیرالمؤمنین علیه السلام روایتشده است که فرمودند:
العلم یحیى النفس و منیر العقل و ممیت الجهل; (13)
دانش حقیقى زنده کننده جان و روشن کننده خرد و نابود کننده جهل است .
علت تاکید فوق العاده اسلام بر تحصیل علم این است که احیاى نفوس انسانها جز در سایه آشنایى با علوم و حقایق اصیل امکانپذیر نیست، همچنانکه انسان براى حفظ حیات ظاهرى نیازمند غذاهاى مادى است، براى حیات معنوى خود نیز محتاج غذایى است که روح را ازلحاظ معنوى نیرو و طراوت بخشیده، او را زنده کند .
2 . ایمان و بارو قلبى به خداوند: این عامل که یک عمل اختیارى قلب است و شرط لازم آن علم و معرفت است، بدون علم رسیدن به باور قلبى غیر ممکن است، چرا که ایمان امرى است که نیاز به متعلق دارد و تا متعلق آن شناخته نشود، ایمان تحقق پیدا نمىکند . و لازمه معرفت و ایمان بهخدا، ایمان به انبیاى الهى و اوصیاى آنان و ایمان به جهان آخرت است .
3 . عمل صالح و شایسته: که سومین عامل کمال و سعادت انسان و عالىترین غذاى روح انسان است . لازمه ایمان واقعى بهخدا عمل صالح به دستورات خداى متعال است، زیرا عمل از ایمان جدا نیست، چرا که حقیقت و روح ایمان چیزى جز تسلیم و انقیاد در برابر خدا و پیامبر نیست . معنا ندارد کسى بهخدا ایمان واقعى داشته و در مقابل خدا تسلیم باشد، ولى بهدستور او عمل نکند .
بنابراین، مىتوان گفت: از آنجا که خداوند متعال رسیدن به کمال و سعادت را در اختیار انسان قرار داده و به مقتضاى آیه شریفه: «ثم السبیل یسره» ، کار رسیدن به سعادت را سهل و آسان کرده است، حقیقتسعادت روح انسان جز ایمان و عمل صالح و خالص به دستورات خداوند متعال که از روى اراده و اختیار از او صادر شود، چیز دیگرى نیست .
شقاوت هم که در مقابل سعادت است، چیزى جز مخالفتبا دستورات الهى نیست از روى عناد و لجاجتخداوند و انکار وجود او و قیامت و انبیا و اوصیا الهى صورت گرفته است . این مطلب را خداوند متعال در سوره مبارکه عصر چنین بیان فرموده است: «والعصر ان الانسان لفى خسر» . (14) خسران همان شقاوت است که در اثر ترک عمل و ایمان بهخدا به انسان مىرسد . عناد، لجاجت و کفر بهخدا باعثشقاوت و دخول در جهنم مىشود، چنانکه در بحث آیات و روایات هم به آن اشاره خواهیم کرد . قطعا براى روح و جان انسان چیزى بالاتر و ارزندهتر از ایمان بهخدا، عمل صالح، ترک گناه و مخالفتبا خداى متعال نیست .
راه تحصیل سعادت و شقاوت از دیدگاه محقق لاهیجى
چه خوب است این مطلب را از زبان حکیم فرزانه محقق لاهیجى نیز بیان کنیم . ایشان در کتاب نفیس گوهر مراد بعد از اثبات تجرد نفس ناطقه انسان مىگوید: چون روح از بدن مفارقت کرد قائم به ذات خود است، [البته] اگر در علم و عمل به کمال رسیده باشد، همان طور که از بدن مادى و عالم ماده مجرد شده است، از آثار و عوارض عالم ماده نیز مجرد شده در مقابل، آثار عالم مجردات را پیدا مىکند و مانند علوم و فضایل حقیقى و ملکات و اخلاق حسنه، در سلک مجردات عقلیه قرار مىگیرد و داراى لذات عقلى مىشود، چون لذت حقیقى عبارت است از: درک هرچیزى که براى انسان ملایم و سازگار است و آنچه ملایم با روح مجرد انسان است و غذاى اوست، امور عقلیه، انوار علمیه و مشاهده ذوات مجرده است که در حسن دلها، چیزى بر پایه آنها نمىرسد، زیرا آنچه را مردم لذت مىدانند، مانند شهوات و غضب، در حقیقت، لذت نیست، بلکه دفع الم است، زیرا اگر در هرچیزى از لذایذ مادى تکرار و استمرار صورت بگیرد، باعث ملالت و اذیت انسان مىشود . بنابراین، لذایذ جسمانى لذت حقیقى نیستند و بر فرض هم که لذت باشند، در این عالم قطعا لذایذ مادى توام با مکاره و ناراحتىهاى زیادى است . در این عالم، لذت خالص و خالى از کدورات وجود ندارد و خداوند آن را خلق نکرده است .
بنابراین، چون نفس ناطقه مجرد شود و به آن لذایذ برسد، در آن لذایذ جاودانه خواهد ماند و این لذتى است که هیچ یک از لذایذ به پاى آن نمىرسند و سعادت موعود براى مؤمنان نیز همین است که خداوند براى اهل تقوا مهیا کرده و بهشت جسمانى براى انسان محقق ساخته است .
اگر نفس از بدن مفارقت کند، در حالىکه معرفتى تحصیل نکرده و تصورات و تصدیقات حقه در او حاصل نشده باشد، بلکه در مقابل، آراى باطله و عقاید فاسده در او ترسیم شده و در او رسوخ کرده باشد، گرفتار عذابى مىشود که نسبت آن عذاب با عذابهاى دنیوى، مانند نسبت آتش دوزخ به آتش دنیا است . (15)
شقاوت حقیقى و آتش واقعى در جهان آخرت براى انسان همان کفر، الحاد، عناد، سرکشى و طغیان اوست که با عصیان و مخالفتبا اوامر و نواهى الهى توام شده است، همچنین نیز اخلاق رذیله و صفات حیوانى است که بهصورت ملکه در او ظهور کرده و مانع رسیدن او به کمال و سعادت شده است . در جهان آخرت آنچه بالقوه بوده، به فعلیت رسیده، بهصورت مار و عقرب و حیوانات موزى درآمده و براى او جهنم سوزان شده است .
هماهنگى معناى سعادت و شقاوت از نظر اسلام و فلاسفه اسلامى
آنچه از آیات شریفه قرآن و بسیارى از احادیث و متون دینى استفاده مىشود، این است که سعادت و شقاوت تنها اختصاص به روح انسان و عالم آخرت ندارند، بلکه مربوط به هویت انسان مىشوند . انسان مرکب است از روح و جسم; جسم او از آنجا که از عناصر این عالم ماده تشکیل شده است، مىمیرد و زایل مىشود، ولى روح او که مجرد است، به موت بدن نمىمیرد، بلکه مستقل از این بدن زندگى مىکند، و جاودانه مىماند . سعادت و شقاوت بین روح و بدن مشترک هستند، چون از نظر اسلام خداوند بین روح و بدن جمع کرده است . از این روح در قرآن سعادت و شقاوت را به انسان نسبت داده و در سوره هود فرموده است: «فمنهم شقى و سعید» ، چون مرجع ضمیر در کلمه منهم، کلمه ناس است که در آیه قبل آمده و اراده و مشیت الهى بر این تعلق گرفته است که انسان هم در دنیا و هم در آخرت به سعادت، کمال و فوز و فلاح برسد .
آرى، کمال نهایى انسان که قربالىالله است، قطعا مربوط به جهان آخرت است، چرا که دنیا استعداد بروز و ظهور آن را ندارد، اما سعادت و کامیابى انسان که در حقیقت، کمال نسبى است، چنانکه در کلمات فلاسفه هم به آن اشاره شده است، اختصاص به روح او ندارد، بلکه مشترک بین روح و بدن است .
علامه طباطبائى (قدسسره) در ذیل آیه سوره هود در معناى سعادت و شقاوت مىگوید: سعادت و شقاوت دو امر متقابل و از باب عدم و ملکه است . سعادت هرچیزى این است که به چیزى که براى وجود او خیر است، نایل شود; یعنى به چیزى که وسیله و مقدمه کمال اوست، برسد . بنابراین، سعادت در انسان که مرکب از روح و بدن است، خیرى است که مقتضاى قواى روحى و بدنى اوست، یعنى چیزى که به آن متنعم مىشود و از آن لذت مىبرد شقاوت نیز این است که از این خیر محروم شود . فرق بین سعادت و کمال در این است که سعادت خیرى است مخصوص انسان، ولى کمال که همان خیر مطلق است، اعم از سعادت است . (16)
سعادت و شقاوت روح انسان که معلول ایمان، کفر، اطاعت و عصیان الهى است، همان کمال نهایى انسان است که یا بهصورت قرب الى الله و جنت و رضوان الهى براى مؤمنان بروز مىکند و یا بهصورت ابتعاد و دورى از رحمت الهى براى کافران و اهل الحاد و عناد بروز مىکند و مربوط استبه عالم آخرت نه دنیا، اما سعادت جسمانى چون مربوط به بدن و لذات قواى حسى است، جایگاه بروز و ظهورش در دنیا و رسیدن به امور مادى است . البته باید توجه داشت که رسیدن به امور مادى که سعادت جسمانى براى انسان استباید مقدم بر کمال و سعادت حقیقى انسان در جهان آخرت باشد، چرا که کمال نسبى در آخرت مؤثر است وگرنه کمال نخواهد بود .
3 . سعادت و شقاوت در قرآن
در آیات زیادى از قرآن، مسئله سعادت و شقاوت مورد توجه خداى متعال قرار گرفته است . گاهى بهطور مستقیم و با آوردن واژه سعادت و شقاوت و گاهى هم به طور غیرمستقیم و با الفاظى دیگر، چنانکه در سوره مؤمنون مىفرماید .
«یوم یات لا تکلم نفس الا باذنه فمنهم شقى و سعید - فاماالذین شقوا ففى النار لهم فیها زفیر و شهیق خالدین فیها مادامت السماوات والارض الا ما شاء ربک» ; (17)
روزى که هیچکس جز به فرمان خدا سخن نگوید، پس خلق بهدو دسته شوند: برخى شقى و بد روزگارند و بعض دیگر سعادتمند و خوشبخت، اما اهل شقاوت همه در آتش دوزخ در افکنند، در حالىکه آه و ناله سرمىدهند . آنان همیشه در آتش جاودانهاند تا زمین و آسمان باقى است، مگر آنکه مشیتخدا بخواهد نجاتشان دهد که البته خدا بهقدرت و حکمتخویش هرچه بخواهد مىکند و اما اهل سعادت در بهشت ابدىاند تا آسمان و زمین پابرجاست، مخلدند، مگر آنکه مشیتخدا بخواهد که عطایش ابدى و نامقطوع است .
علامه طباطبائى مىگوید: این آیه شریفه دلالت دارد بر اینکه هرکس که در روز قیامت نزد پروردگارش مىآید، یا متصف به شقاوت مىشود یا سعادت، اما اینکه این دو صفتبه چه وسیلهاى براى انسان حاصل مىشود و اینکه آیا سعادت و شقاوت ذاتى انسان استیا به اراده ازلى خداست و یا اینکه از راه عمل اختیارى خود انسان کسب مىشود و هرکسى خودش مسئولیتسعادت و شقاوت را در دنیا و آخرت دارد، این آیات در مقام بیان آنها نیست، بلکه فقط مىتوان گفت، از آنجا که این آیات در سیاق آیاتى است که به عمل صالح و ایمان بهخدا دعوت مىکند، دلالت دارد بر اینکه وصول به سعادت براى انسان آسان است، همانطور که در سوره عبس فرموده است: «ثم السبیل یسره» . بنابراین، راه وصول به سعادت همان ایمان بهخدا و عمل صالح است که از روى اراده و اختیار انسان صادر شود و سعادت و شقاوت ذاتى انسان نیست، بلکه امرى است اکتسابى و این انسان است که یا سعادتمند مىشود، یا اهل شقاوت . (18)
طبرسى و معناى سعادت و شقاوت
مرحوم طبرسى در مجمعالبیان مىگوید: جمله «فمنهم شقى و سعید» ، اخبار است از جانب خداوند به اینکه انسانها در قیامت دو دستهاند; مستحقان ثواب و مستحقان عقاب . شقاوت عبارت است از قوت و غلبه اسباب بلا، سعادت نیز عبارت است از قوت و غلبه اسباب سعادت بر شقاوت و برخوردارى از نعمت که بهواسطه حسن عمل در راه اطاعتخداوند دست مىآید . معناى زفیر و شهیق در آیه مورد بحث ناله و صداى گرفتار شدگان در عذاب خداست . زفیر ناله شدید کسى است که بهطور زشتى ناله مىکند، مانند اولین صداى حمار، و شهیق صداى بلندى است که به منزله آخرین صداى حمار است و مراد از آنها پشیمانى و حسرت است . (19)
از مجموع آیات و روایات استفاده مىشود که عامل اصلى سعادت انسان ایمان محکم و راسخ و اعتقادات صحیح به اصول و مبانى دین اسلام است، مانند اعتقاد به توحید، نبوت، عدل، امامت و ایمان و اعتقاد به معاد که در اصطلاح همان جهانبینى اسلامى است که حکمت نظرى به حساب مىآید و در مرحله بعد هم عمل به دستورات خدا و تهذیب و تزکیه نفس از رذایل اخلاقى و تخلیه نفس استبه اخلاق حسنه که حکمت عملى نامیده مىشود . از جمله اعتقاداتى که در سعادت انسان نقش اصلى و عمده دارد، ایمان به ولایت و امامت على بن ابىطالب علیه السلام و اوصیاى گرامى آن حضرت است . در اینجا حدیثى از پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله ذکر مىکنیم:
علامه مجلسى رحمه الله در کتاب بحارالانوار از احمد بن حنبل در کتاب فضائل على علیه السلام و در کتاب مسندش از پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله روایت کرده است که:
خرج رسول الله صلى الله علیه و آله على الحجیج عشیة عرفة فقال ان الله باهى بکم الملائکه عامة و باهى بعلى خاصة و عفرله خاصة انی قائل قولا غیر محاب فیه لقرابتى ان السعید حق السعید من احب علیا فی حیاته و بعد موته; (20)
در شامگاه عرفه پیامبر از خیمه خود بیرون آمد و بر حاجیانى که در عرفات بودند وارد شد و فرمود: رحمتخود قرار داد . من در این مکان (عرفه) به شما مىگویم، بدون اینکه مسئله قرابت و خویشاوندى را مورد توجه قرار دهم و آن قول این است که: به درستى که سعادتمند حقیقى کسى است که على را در حال حیات و بعد از موت دوستبدارد .
عامل اصلى شقاوت انسان عبارت است از: کفر، شرک و تردید در ایمان بهخدا و مخالفت عملى با دستورات او، زیرا گناه، معصیت و سرپیچى عمدى موجب شقاوت است . این مطلب از آیات قرآن بهطور روشن استفاده مىشود، چنانکه در سوره مطففین آمده است: «بل ران على قلوبهم ما کانوا یکسبون» . در کتب لغت واژه رین به معناى غلبه است . در نتیجه، معناى آیه این است، بلکه غالب شد بر دلهاى آنان آنچه را کسب مىکردند . مراد این است که گناهان آنها بر دلهایشان غالب شد .
بعضى گفتهاند که معناى رین، گناه روى گناه کردن است تا اینکه دل انسان بمیرد . در اینجا روایتى از امام باقر علیه السلام نقل شده است که مىآوریم .
عن زراره عن ابى جعفر علیه السلام قال ما من عبد مؤمن الا و فى قلبه نکتة بیضاء فاذا اذنب ذنبا خرج فی تلک النکتة نکتة سوداء فاذا تاب ذهب ذلک السوداء و ان تمادى فی الذنوب زاد ذلک السوداء حتى یغطى البیاض فاذا غطى البیاض لم یرجع الى خیر ابدا و هو قول الله تعالى بل ران على قلوبهم الآیة و قال ابوعبدالله علیه السلام یصدء القلب فاذا دکرته بآلاء الله انجلى عنه;
امام باقر علیه السلام فرمودند: هیچ بنده مؤمنى نیست، مگر آنکه در دل او نقطه سفیدى وجود دارد . اگر مرتکب گناه بشود همانجا نقطه سیاهى بیرون مىآید . اگر از گناه توبه کند آن سیاهى مىرود و اگر بر گناه اصرار ورزد آن سیاهى افزون یافته تا آنکه تمام سفیدى قلبش مىپوشاند و اگر قلب او سیاه شد رو به خیر و سعادت نمىرود و این است معناى عزل خداى متعال که فرموده است: «بل ران على قلوبهم» یعنى غالب شد بر دلهاى آنان آنچه را کسب مىکردند و نیز امام صادق علیه السلام فرمودند: دل انسان زنگ زده مىشود، هرگاه نعمتهاى الهى را یاد کند، زنگ آن برطرف مىشود . (21)
در ذیل آیه شریفه «غلبت علینا شقوتنا و کنا قوما ضالین» نیز هنگامى که خداوند از اهل جهنم سؤال مىکند که آیا آیات ما بر شما در عالم دنیا خوانده نشد و شما تکذیب کردید؟ در جواب مىگویند: پروردگارا، شقاوت بر ما غالب شد و ما گمراه بودیم .
مرحوم طبرسى بعد از تفسیر سعادت و شقاوت مىگوید: معناى آیه این است که مستولى شد بر ما گناهان و موجب شقاوت ما شد و از آنجا که گناه باعثشقاوت آنها شده است، اصل گناه که سبب شقاوت را شقاوت نامیده، از باب اطلاق سبب بر مسبب . طبرسى گوید: بالاترین شقاوت براى انسان ترک عبادت خدا کردن، مشغول به اطاعت غیر خدا شدن، سرپیچى از اطاعت دلیل و برهان کردن و انجام کارها براساس هوا و هوس نفسانى است . (22)
از آیات و روایات زیادى استفاده مىشود که بدترین چیزى که عامل شقاوت انسان امت گناه و معصیتخداست، زیرا یکى از آثار گناه این است که انسان را به کفر مىکشاند تا آنجا که خدا را تکذیب مىکند:
«ثم کان عاقبة الذین اساءوا السوى ان کذبوا بآیات الله و کانوا بها یستهزئون» ;
سرانجام و عاقبت کار کسانى که مرتکب بدىها شدند این است که آیا خدا را تکذیب کردند و آنها را استهزا مىکردند . (23)
نتیجه
از بحثها و مطالبى که در این نوشتار گذشت و نیز از بحثهاى قرآنى و روایى مىتوان به روشنى نتایج ذیل را گرفت:
1 . بین معناى لغوى سعادت و شقاوت و معناى اصطلاحى آن که نزد فلاسفه اسلامى بهکار مىرود و مورد بحث و بررسى قرار گرفته است، تناسب کامل وجود دارد و معناى مورد نظر از معناى لغوى آن گرفته شده است .
2 . در ماهیت و حقیقت مفهوم سعادت و شقاوت، آن گونه که فلاسفه بزرگ، مانند ارسطو، ابنسینا و صدرالمتالهین و دیگران بیان کردند، با آنچه از آیات شریفه قرآن و روایات استفاده مىشود، نه تنها منافاتى وجود ندارد، بلکه هماهنگى و مطابقت است و هریک مکمل دیگرى بهحساب مىآید .
3 . بنابراین، باید گفت که حقیقتسعادت رسیدن انسان استبه هدف نهایى و کمال واقعى خودش که عبارت است از: قرب الىالله و یا به تعبیر ارسطو خیر مطلق، زیرا کمال و خیر مطلقى غیر از ذات مقدس الهى وجود ندارد . هرگاه انسان به آن مرحله عظیم برسد، قطعا روح او داراى بهجت و سرورى مىشود که هیچ شادمانى و سرورى به منزلت آن نخواهد رسید . در عالم آخرت نیز در جوار ذات الهى متنعم به نعمتهایى مىشود که هیچ گوشى نشنیده، و هیچ چشمى ندیده و بر دل هیچ کسى خطور نکرده است . و این سعادت مطلق محل بروز و ظهورش جهان آخرت است، اگرچه سعادت نسبى که آن را سعادت جسمانى نامیدهاند، در دنیا براى انسان بروز و ظهور مىکند و این سعادت جسمانى، همان خیر مضاف یا خیر نسبى است که در کلمات فلاسفه آمده است و ارسطو آنها را برمىشمارد، مانند علم، معرفت، داشتن اعوان و انصار، مال حلال، فرزندان صالح و همسر خوب که انسان را در امور دنیا و آخرت یارى رساند و یا نعمتهاى دیگرى از این قبیل .
4 . رسیدن به کمال و سعادت نه تنها ذاتى انسان نیست، بلکه امرى است اختیارى و باید هرکسى با اعمال اختیارى بهطور و آگاهانه و براساس انتخاب راه صحیح آن را بهدست آورد . عواملى که انسان را به سعادت و کمال حقیقى مىرساند عبارت است از: علم و معرفتبهخدا، ایمان محکم بهذات مقدس الهى و سایر عقاید، انجام اطاعتخالصانه، اعمال شایسته و تزکیه و تهذیب روح از اخلاق رذیله . در یک جمله مىتوان گفت که انسان در اثر تکامل در دو بعد حکمت نظرى و عملى، قادر استبا اعمال اختیارى خود به هدف اصلى خود که همان سعادت و خوشبختى است، نایل شود .
پىنوشتها:
1) احمدبن فارس، معجم مقائیس اللغه، ج 3، ص 57 .
2) همو، مجمع اللغه، چاپ مؤسسه الرسالة عراق .
3) ابنمنظور، لسان العرب، ج 3، دار احیاء، التراث العربى، ص 212 .
4) محقق نراقى، جامع السعادة، ج 1، چاپ نجف اشرف ص 39 .
5) بوعلىسینا، اخلاق نیکو ماخس، ترجمه دکتر سید ابوالقاسم پورحسینى، انتشارات دانشگاه تهران، ص 5 .
6) صدرالمتالهین شیرازى، اسفار، ج 9، چاپ مصطفوى قم، ص 121 .
7) همو، شواهد الربوبیه، ص 251 .
8) همان، اشراق ششم از مشهد سوم .
9) شیخ صدوق، من لایحضره الفقیه، ج 4، دارالکشف الاسلامیه، ص 272 .
10) شواهد الربوبیه، ص 252- 253; الاشارات والشبهات، ج 4، ص 27- 31 نقل به مضمون، چاپ لبنان، تحقیق دکتر سلیمان دنیا .
11) اسفار، ج 9، چاپ مصطفوى قم، ص 25- 126 .
12) سید رضى، نهجالبلاغه، فیض الاسلام، خطبه 20 .
13) آمدى، غرر الحکم، نشر دارالکتاب اسلامى، قم، حکمت 7164، ص 92 .
14) عصر (103)، آیه 1 و 2 .
15) فیاض لاهیجى، گوهر مراد، چاپ کنگره لاهیجى، ص 181- 183 .
16) علامه سیدمحمدحسین طباطبایى، تفسیرالمیزان، ج 9، ص 18 .
17) هود (11) آیه 5- 6 .
18) المیزان، ج 12، ص 18 .
19) علامه طبرسى، مجمعالبیان، ج 3، انتشارات کتابخانه آیةالله مرعشى، ص 194 .
20) علامه مجلسى، بحارالانوار، ج 4، طبع اسلامى تهران، ص 81 .
21) مجمعالبیان، ج 5، از انتشارات کتابخانه آیةالله مرعشى رحمه الله، ص 453 .
22) همان، ج 4، از انتشارات کتابخانه آیةالله مرعشى رحمه الله، ص 119 .
23) روم (30) آیه 9 .
اگرچه بهدست آوردن حقیقتسعادت، که شرح آن خواهد آمد، در گرو شناخت مفهوم لغوى آن نیست، از آنجا که همیشه در هر بخشى با الفاظ و معانى سروکار داریم و معانى هم داراى حدود و تعریفاتى است و بسیارى از اشتباهات هم در اثر عدم تعیین حدود و معانى و یا اشتراک لفظى بهوجود مىآید، لازم است قبل از بحث از حقیقت و ماهیتسعادت و شقاوت، آن را از لحاظ لفظى و مفهومى مورد بحث قرار دهیم .
احمد بن فارس (متوفاى 395) در کتاب معجم مقائیس اللغة مىگوید:
سعد اصل یدل على خیر و سرور خلاف النحس والسعد الیمن فى الامور;
کلمه سعد، یعنى سین و عین و دال، اصلى است که دلالتبر سرور مىکند، برخلاف نحس، پس سعد به معناى نیکى و خوبى در کار است . (1)
همچنین دانشمند نامبرده در کتاب مجمل اللغه مىگوید:
السعد الیمن و الساعد ساعد الانسان . (2)
در لسان العرب نیز آمده است:
السعد الیمن و هو نقیض النحس والسعودة خلاف الغوسة والسعادة خلاف الشقاوة یقال یوم سعد و یوم نحس والاسعاد المعوفة والمساعدة المعاونة .
سعد به معناى نیکو و خوش یمن نقیض نحس و سعادت خلاف شقاوت است، چنانکه گفته مىشود: روز سعد (نیک) و روز نحس و اسعاد نیز به معناى کمک و معونه آمده است (3) همچنین در مجمعالبحرین (جلد 1، صفحه 37) آمده است:
و السعادة خلاف الشقاوة و منه سعدالرجل بالکسر فى دین او دنیا خلاف شقى فهو سعید والجمع سعدا .
نتیجه کلام لغویین این است که سعادت و شقاوت دو معنا دارند; یکى خوشى و نیکویى و ضد آن به معناى نحس و نکبت و دیگر مساعدت و یارى کردن و ضد آن به معناى عدم یارى کردن است که متناسب با عدم توفیق الهى است، چنانکه در المعجم الوسیط (جلد 1، ص 43) آمده است:
السعادة معاونة الله للانسان على نیل الخیر و تضاده الشقاوة .
تا اینجا معناى لغوى سعادت و شقاوت روشن شد، ولى مهمتر از آن بهدست آوردن معناى اصطلاحى است، زیرا این معنا در نظر هر گروهى متفاوت است، چرا که هر گروهى سعادت را در چیزى و شقاوت را نیز در چیزى دیگر مىداند، لذا مىتوان گفت که سعادت و شقاوت براساس جهانبینىها مختلف مىشوند، اما بهطور اجمال مىتوان گفت که اعمال سعادتمندانه عبارت است از اعمالى که انسان را به کمال مطلوب برساند، کمالى که استعدادش را خداى متعال در نهاد انسان قرار داده است و چون انسان از راه اعمال خاصى که با ارادهاش انجام مىدهد، به سعادت مىرسد، مىتوان گفت که این معنا با معناى لغوى سعادت که به معناى یارى و مساعدت است، متناسب است، چنانکه در بحثهاى آینده روشن خواهد شد .
بنابراین، سعادتمند کسى است که به کمال مطلوب خود رسیده باشد، از اینرو، سعادت انسان عبارت است از کمال واقعى او، لذا کمال حقیقى براى انسان همان هدف واقعى است که او به منظور رسیدن به آن آفریده شده و آن وصول انسان به خیر مطلق است و چنانکه فلاسفه گفتهاند: خیر مطلق، مقصود و غایت همه موجودات عالم است .
بدون تردید، پایه و اساس اخلاق، تهذیب، تزکیه نفس از رذایل و تکمیل آن به فضایل و سجایاى انسانى است، همچنین هدف از افعال، گفتار و رفتار اختیارى انسان وصول به خیر و سعادت است و این مطلبى است که عقل و نقل در آن اتفاق نظر دارند . فلاسفه اسلامى و غیر اسلامى در اصل این مطلب شک و تردید ندارند، اگرچه، همانطور که اشاره شد، در تفسیر سعادت و شقاوت و عوامل آن اتفاق نظر ندارند و هرکدام براساس جهانبینى خود در تفسیر آنها، نظریه خاصى را ابراز کردهاند . ما در این بحثبه نظریه بزرگان فلاسفه اسلامى مىپردازیم .
2 . سعادت و شقاوت از دیدگاه فلاسفه اسلامى
فلاسفه بزرگ، مانند ارسطو و همفکرانش از فلاسفه اسلامى گفتهاند که خیر دو قسم استخیر مطلق و خیر مضاف . خیر مطلق، هدف همه موجودات است و در حقیقت، حرکت هر موجودى از انسان و غیر انسان به منظور رسیدن به آن است، زیرا هر موجودى شوق فطرى و غریزى دارد به اینکه خود را به خیر مطلق که غایة الغایات است، برساند و قطعا غایت همه غایات، یعنى هدف نهایى هر موجودى وصول به خداى متعال است که هستى و خیر مطلق است .
خیر مضاف عبارت است از هر وسیلهاى که انسان و یا هر موجودى را به خیر و کمال مطلق مىرسانده چه امور معنوى، مانند علم و معرفت و چه امور مادى، مانند مال و مکنت .
اما سعادت عبارت است از اینکه هر فردى با اعمال، حرکت ارادى و افعال اختیارى خود، به همان کمالى که خداوند متعال در فطرت و ذات او قرار داده استبرسد; یعنى همان کمال نوعى که مخصوص نوع انسان است . بنابراین، باید گفت که فرق بین خیر و سعادت در این است که خیر بالنسبه به افراد مختلف نیست، بلکه یکسان است; یعنى تمام افراد، اعم از عالم و جاهل خیر را به یک معنا مىدانند و از اینکه هدف نهایى آنهاست، تفاوتى ندارد، اما سعادت نسبتبه افراد متفاوت است، زیرا هر انسانى با روش خاص خود مىخواهد به آن برسد و سعادت خود را در چیزى مىداند که دیگرى سعادت خود را در غیر آن مىپندارد . (4)
این کلام از ارسطوست که غالب مردم درباره نام خیر اعلا توافق دارند . در افواه و اقوال عوام و خواص (مردم با فرهنگ) معناى بهتر زیستن و توفیق یافتن با مفهوم سعادتمند شدن یک چیز است، ولى درباره آنچه متضمن ماهیتسعادت است، تفاهم ندارند . جواب عوام درباره ماهیتسعادت با پاسخ دانشمندان مشابه نیست . برخى سعادت را امر ظاهرى و مشهود مىدانند و آن را در لذت، ثروت و یا در شرف جویند . خلاصه اینکه سعادت براى یک فرد یک چیز و براى فرد دیگر چیز دیگرى است، حتى فرد واحد هم در موضوع سعادت گاهى دیدگاههاى مختلفى مىیابد; هنگام بیمارى سعادت را در صحت و هنگام فقر آن را در غنا مىجوید . (5)
حقیقتسعادت از دیدگاه صدرالمتالهین
صدرالمتالهین سعادت را عبارت از وصول نفس انسان بهکمال، سرور و بهجتى مىداند که نفس بعد از وصول بهکمال به آن نایل مىشود و در اینباره مىگوید: «اعلم ان الوجود هوالخیر و السعادة» . بهنظر ایشان اصل وجود و هستى و درک آن خیر و سعادت است، لکن از آنجا که حقیقت وجود، از نظر کمال و نقص داراى درجات و مراتب مختلف استباید گفت هر موجودى که از لحاظ وجودى تمامتر و کاملتر باشد و از عدم خالصتر باشد، سعادتمندتر است . در مقابل، هر وجودى که ناقصتر باشد، شر و شقاوت هم در آن زیادتر خواهد بود . در این راستا، در مرتبه اول، اتم وجودات و اشرف آنها وجود بارى تعالى است و در مرتبه بعدى، وجودات مجرد و عقلیه سپس نفوس انسانى قرار دارند که نازلتر از مجردات تامهاند و در مراتب بعدى هیولاى اولى، صور جسمیه و موجودات طبیعى و مادى قرار دارند .
براین اساس، باید دانسته شود که نفوس انسانى اصل حقیقت وجود است و براى آنها ادراک هر وجودى لذتبخش است، البته لذتبخشتر از آن درک خود وجود است . از آنجا که وجودات گوناگون و داراى درجات مختلفاند، سعادت و لذت نفس هم مختلف است و همانگونه که موجودات عقلى و مجرد از وجودات حیوانى داراى شهوت و غضب قوىترند، سعادت آنها نیز قوىتر خواهد بود . بنابراین، هرگاه نفوس انسانى به کمال حقیقى و نهایى خود برسند، رابطهشان با این بدن عنصرى مادى قطع مىشود و به همان حقیقت وجودى خود، یعنى آفریدگار رجوع مىکنند، آنگاه به قربالىالله نایل شده، داراى سعادت، بهجت و سرورى مىشوند که براى کسى قابل توصیف نیست . این لذت عقلى و حقیقى از همه لذتها قوىتر، کاملتر، بیشتر و براى انسان لازمتر است . (6)
از مجموع کلمات این فیلسوف عظیم الشان اینگونه استفاده مىشود که حقیقتسعادت عبارت است از همان لذات و سرورى که نفس کمال یافته انسانى به آن نایل مىشود . در بحثهاى آینده خواهد آمد که کمال براى انسان هنگامى حاصل مىشود که نفس او در دو بعد حکمت نظرى و عملى بهکمال برسد و در نتیجه، به معرفتخداى متعال نایل شود و در اثر معرفت و ایمان به قرب الى الله برسد .
ملاصدرا در کتاب شواهد الربوبیه در تبیین حقیقتسعادت مىگوید: همه حکما معتقدند که حقیقت لذت و خیر و سعادت، ادراک امرى است که با طبع انسان سازگار باشد و الم، شر و شقاوت، ادراک امرى است که با حقیقت او ناسازگار باشد . این ادراک قوهاى است از قواى نفس در انسان . آنگاه وى به لذات قواى حسى و غیرحسى پرداخته و مراتب لذتها را براساس مراتب وجود بیان فرموده است . (7)
وى درباره کمال انسان مىگوید: کمال ویژه نفس ناطقه انسانى در این است که در اثر استکمال وجودى با عقل فعال اتحاد پیدا کند، به صور کلى موجودات و نظام اتم عالم شود و به همه طبایع اجسام و عناصر این عالم تا آخرین مرتبه از مراتب وجود، علم پیدا کند و در ذات او نقش بندد، در نتیجه اتحاد با عقل فعال و ارتسام صور کلى موجودات در وى، نفس او عالم عقلى و جهان علمى شود که همه ماهیات و حقایق کلى اشیا در وجود او تحقق پیدا کند و سرانجام، به سراى ابدیت و مقر اصلى خویش باز گردد .
ایشان درباره عظمت و بزرگى کمال انسان مىنویسد: اگر این کمال با سایر کمالاتى که مطلوب و معشوق سایر قواى نفسانى هستند، مقایسه شود، نسبت آن در عظمت، شدت و دوام مانند نسبتخود عقل با قواى حسى و وهمى و قوه غضب و شهوت در وجود انسان است .
این متفکر بزرگ درباره اینکه چرا انسان وقتى در عالم ماده زندگى مىکند، تمایلى به کمال حقیقى و واقعى خود ندارد و به لذایذ زودگذر و غیر واقعى توجه دارد، مىگوید: علت این امر آن است که نفس ناطقه انسان در این عالم وابسته به بدن است و با این عالم طبیعت ارتباط پیدا مىکند، در نتیجه، گرفتار هوا و هوس و تمایلات خود مىشود . قهرا این امور مادى، سبب مىشود که انسان نتواند به امور معنوى و کمال حقیقى تمایل نشان دهد، مگر انسانهایى که از شهوات و تمایلات دنیایى صرفنظر کرده، امور مادى را از خود دور مىکنند، شبهات علمى و معرفتى خود را برطرف مىکنند و دریچه حقایق عالم را بر قلب خود باز مىنمایند . (8)
در جمعبندى و نتیجهگیرى از کلمات صدرالمتالهین و سایر فلاسفه اسلامى و الهى مىتوان گفت که سعادت و لذت حقیقى انسان هنگامى تحقق مىیابد که به کمال واقعى و هدف نهایى که قربالىالله است، نایل شود . استکمال وجودى انسان مىتواند در دو بعد حکمت نظرى و عملى به صورت گیرد . در بعد حکمت نظرى، استکمال وجودى انسان هنگامى محقق مىشود که به خداوند و توحید ذات، صفات و افعال، اعتماد جازم و راسخ پیدا کند، خدا را به عظمت و بزرگى بشناسد، به انبیاى الهى و واسطههاى فیض تشریعى الهى ایمان و معرفتیابد، در شناختحقایق و موجودات جهان خلقتبکوشد، آنها را، آنگونه که هستند، بشناسد و سرانجام، پرده جهل و نادانى را از خود دور سازد و عالمى علمى و جهانى عقلى شود که همه عالم در او قرار گیرد، یعنى نمونه عالم شود . مولى العارفین، على علیه السلام درباره عظمت و بزرگى انسان فرموده است:
اتزعم انک جرم صغیر - و فیک انطوى العالم الاکبر . (9)
علاوه بر این، لازم است انسان در حکمت عملى و بعد اخلاقى به جایى برسد که اخلاق در وجود او ملکه شود و با بهدست آوردن فضایل و مکارم اخلاق از قید شهوات و تمایلات نفسانى رها شده، عشق بهخدا و اطاعت الهى در وجود او راسخ کرد شود . خلاصه اینکه باید پردههاى شهوت و غصب را از خود دور کند و زمینه را براى ذکر و یاد خدا در وجود خود فراهم آورد تا بتواند بهتدریجبه کمال نهایى و مقام حب الهى برسد و خشیت و خوفى الهى قوام با حسب و معرفت در وجود او بههم برسد . چنانکه رسول خدا فرمود: «راس الحکمه مخافة الله» اگر سرآمد حکمتخوف از خداست، این خوف وقتى براى انسان بهطور کامل بهوجود مىآید که با معرفت تام، عظمت و هیئت الهى را درک کند .
حقیقتشقاوت از دیدگاه صدرالمتالهین
شقاوت نقطه مقابل سعادت و در حقیقت، ضد آن است، لذا مىتوان گفت که حقیقتشقاوت عبارت است از محروم شدن از کمال حقیقى، نرسیدن به قرب الىالله و دور شدن از لذات و بهجت روحى در عالم آخرت و معذب شدن به عذاب الهى .
صدرالمتالهین و بوعلى سینا دو فیلسوف نامور جهان اسلام در کتاب شواهد الربوبیة و اشارات در اینباره مىگویند: شقاوت حقیقى براى انسانها داراى اقسامى است: یا به علت نقصان و قصور فطرت شخص از ادراک مراتب عالیه وجود است، یا به علت طغیان و غلبه اوصاف و حالات مربوط به این بدن جسمانى است که از نوع معاصى و نافرمانىهاى صادره از طرف حواس ظاهرى است، مانند فسق و فجور و ارتکاب ظلم و ستم به مردم، و یا به علت انکار حق و حقیقت است در اثر آرا و عقاید باطل و نادرست و نیز انکار حقایق عقلى و حکم عقل در اثر داشتن عقاید سفسطى یا جدلى و ترجیح دادن بعضى از مذاهب بر بعضى دیگر به وسیله جدل و تقلید براى کسب شهرت و ریاستبر عوام و یا کسب افتخار در میان مردم .
شقاوت در قسم اول که ناشى از نقصان غریزه و فطرت است امرى است عدمى، مانند موت براى بدن; این امر که باعث محرومیت از درک علوم و معارف است، موجب استحقاق عذاب و عقاب در حد تبهکاران نمىشود .
اما شقاوت در قسم دوم، از آنجا که توام استبا امرى دردناک و خطرناک، مانند عضوى است از بدن که گرفتار دردى شدید شده است، زیرا اوصاف و ملکاتى که در اثر مقهور و مغلوب شدن روح و نفس انسان در اثر تمایلات و کششهاى بدن و قواى حیوانى پدید آمده است، موجب رنج و الم نفس مىشود، چرا که با حقیقت و فطرت اولیه او در تضادند .
چون نفس همیشه طالب تسلط و استیلا بر قواى غضبیه و شهویه است، هنگامى که مغلوب تمایلات و شهوات قرار مىگیرد و تسلیم خواستههاى بدن مىشود، این حالت موجب شقاوت او شده، در قیامت و جهان آخرت او را گرفتار ندامت و پشیمانى مىکند، بهگونهاى که همواره در تالم و حسرت به سر مىبرد .
لکن از آنجا که این اوصاف و ملکات و لوازم آنها و خواهشهاى مختلف با اصل حقیقت و جوهر نفس امرى غریب و بیگانه بودهاند، بعید نیست که بعد از مدتى رنج و عذاب، برحسب اختلاف حال افراد از حیت رسوخ و عدم رسوخ صفات رذیله، عذاب از او زایل شود . چنانکه در حدیث آمده است:
ان المؤمن الفاسق لایجلد فی النار;
آنکس که به خدا و رسول ایمان آورده، ولى مرتکب فسق و فجور هم شده است، در جهنم مخلد نخواهد بود .
اما قسم سوم از شقاوت در حقیقت، یک نقصان عملى است، زیرا نفس انسان در دنیا شوق و علاقهاى به اکتساب علوم و معارف داشته، ولى خود انسان جدیت و کوششى در راه تحصیل و طلب آنها نکرده و در نتیجه: قوه و استعداد درک و فهم آنها را از بین برده است و بهجاى آن فعلیتشیطنت و انحراف در او پدید آمده و آرا و عقاید باطل در او رسوخ کرده است . این دردى استبسیار سخت و آزاد دهنده که اطباى نفوس از معالجه آن عاجز ماندهاند، لذا این عذاب براى او ابدى خواهد بود . (10)
خلاصه کلام ایندو فیلسوف بزرگ این است که شقاوت ابدى مربوط به عقل نظرى انسان است، در صورتى که داراى عقاید باطله باشد، حال آنکه مىتوانسته عقاید حقه را کسب کند، اما در این امر کوتاهى کرده است .
بقیه اقسام، هرچند داراى شقاوت هستند، شقاوت ابدى نخواهند داشت و بعد از مدتى عذاب و پاک شدن به سعادت مىرسند و از جهنم نجات یافته، به بهشت مىروند .
راه تحصیل سعادت و خوشبختى از دیدگاه صدرالمتالهین
همانگونه که در مباحث گذشته روشن شد، سعادت و وصول به کمال این است که انسان با حرکت اختیارى خود به آن کمال که دست قدرت آفریدگار در باطن و نهاد او قرار داده است، برسد، زیرا انسان فطرتا طالب کمال و سعادت است، ولى رسیدن به آن بر پایه اختیار و انتخابگرى انسان نهاده شده است . صدرالمتالهین (قدسسره) راه تحصیل سعادت را مبتنى بر عمل اختیارى انسان قرار داده و مىگوید: نفس انسان این سعادت و بهجت را از راه کوشش و تکرار عمل و کارهایى که موجب طهارت نفس از کدورات است، بهدست مىآورد; یعنى باید با تکرار عمل و کارهاى خوب، مانند عبادت خدا و صفات حسنه و اخلاق پسندیده، آینه دل را از زنگار گناه و پلیدىهاى برخواسته از اخلاق رذیله پاک کند .
دوم اینکه سعى کند در حرکات فکرى و علمى خود، حقیقت و ماهیت اشیا را بهخوبى درک کند و در راه تحصیل شناخت اشیاى عالم بهکمال برسد و از عقل هیولانى و قوه درک اشیا به عقل، بالفعل برسد و اگر انسان در این قوه نظرى به کمال برسد، دیگر نیازى به این بدن و ابزار حسى ندارد .
لکن از آنجا که نفس انسان بدون بدن نیست تا زمانى که در این بدن عنصرى است، اعضاى حسى او مانع اتصال نفس به عالم مجردات است، لذا نمىتواند ارتباط تام و کامل با عالم مجردات برقرار کند . هر اندازه که انسان از اشتغالات بدن و وسوسههاى قواى وهمى و خیالى خودش تنزل کند، حجاب از جلوى نفس برداشته مىشود و اتصال و ارتباط بیشترى پیدا مىکند، همچنین به مبدا فعال مرتبط مىشود، زیرا نفس جوهرى است مجرد، باقى و جاودانه که هرگز نمىمیرد . مبدا فعال نیز فیضش جاودانه و ابدى است، البته تا وقتى که انسان بهطور کلى از این بدن و امور دنیایى قطع علاقه کند، تمام حجابها مرتفع شده، اتصال نفس به مبدا فعال تام و تمام مىشود و همهچیز برایش منکشف خواهد شد .
ایشان در ادامه سخنانشان مىگویند: اگر انسان بخواهد به سعادت برسد لازم است دو نوع حجاب را از خود دور نماید کند; حجاب داخلى و حجاب خارجى . حجاب داخلى همان قصور نفس است که باید در اثر قوه تفکر و اندیشه از حالت عقل هیولانى بیرون آید، در شناخت اشیاى عالم بهکمال برسد و به عقل فعال مرتبط شود . اما حجاب خارجى عبارت است از: اشتغال نفس به امر بدن و گرفتار شدن به قواى حسى و این اشتغالات براى نفس حجاب است . اگر انسان از این دو حجاب بیرون آید، همهچیز برایش منکشف و ظاهر مىشود .
بدن و حواس ظاهرى، اگرچه در ابتداى سیر انسان بهسوى کمال براى او ضرورت دارد و امرى لازم است، تا جایى که گفته شده است: «من فقد حسا فقد علما» ، اما در نهایت، وقتى انسان بهکمال لایق خود برسد، دیگر نیازى به این بدن و ابزار و آلات و حواس خود ندارد، بلکه تمام اینها موانعى هستند براى کشف حقایق براى او و در حقیقت، مانند شبکهاى استبراى صید . (11)
کلامى از امیرالمؤمنین علیه السلام درباره حجاب نفس
درباره این بحث که اشتغال نفس به امر بدن و سایر امور جسمانى و دنیوى براى انسان حجاب است، از کلام على بن ابىطالب امیرالمؤمنین علیه السلام در نهجالبلاغه بهرهمند مىشویم . حضرت در یکى از خطبهها مىفرماید:
فانکم لو عاینتم ما قد عاین من مات منکم لجزعتم و وهلتم و سمعتم و اطعتم ولکن محجوب عنکم ما قد عاینوا و قریب ما یطرح الحجاب ولقد بصرتم ان ابصرتم و اسمعتم ان سمعتم و هدیتم ان اهتدیتم . بحق اقول لکم لقد جاهرتکم العبر و زجرتم بمافیه مزدجر . و مایبلغ عنالله بعد رسل السماء الا البشر;
قطعا اگر شما ببینید آنچه را کسانى که از شما مردند دیدند حتما محزون و غمناک مىشدید و ناله و فریاد مىکردید و اوامر و نواهى الهى را شنیده و اطاعت مىکردید، ولى آنچه را آنان دیدهاند، از جلوى چشم شما محجوب است و بهزودى حجاب برداشته مىشوید و شما هم همهچیز را بهطور کامل مشاهده خواهید کرد، ولى شما را بینا کردند، اگر بینا شوید و شما را شنوا کردند، اگر بشنوید و شما را هدایت کردند، اگر هدایت را بپذیرید . بهطور جد و واقعیتبهشما مىگویم که همانا عبرتها بهطور آشکار موجب عبرت شما شد و از آنچه باید شما متوجه شوید، [شما را] متوجه کردهاند و پیام خدا را جز پیامبرانش کسى به شما نمىرساند . (12)
آنچه از کلام امام امیرالمؤمنین علیه السلام که ریشه در عالم غیب دارد و نیز از کلمات فلاسفه و دانشمندان اسلامى که خوشهچینان خرمن پرفیض امامتند، استفاده مىشود این است که هر انسانى براى رسیدن به کمال و سعادت حقیقى باید سعى کند در دو قوه حکمت نظرى و عملى به کمال برسد . کمال قوه نظرى در این است که نفس انسان به علم واقعى برسد و حقایق موجودات را، آنگونه که هستند بشناسد و به آنها احاطه علمى پیدا کند و در اثر علم به کلیات، به جزئیات امور این عالم آگاه شود، همچنین از موجودات این عالم طبیعتبگذرد، خدا را به عظمت و جلالتبشناسد، از شناخت ذات واجب الوجود به توحید الهى نایل آید دلش بهنور عرفان الهى منور شود . این شناخت همان حکمت نظرى است که هر انسانى باید در این راه سعى و تلاش فراوان کند .
اما کمال انسان در حکمت عملى این است که خود را از صفات پست و رذایل اخلاق و دنائت نفس، پاک و مهذب کند، دل خود را از آلودگىهاى اخلاقى تخلیه نماید و در مقابل، به مکارم اخلاق آراسته شود تا موفق به تطهیر کامل باطن خود شود . این حکمت نظرى کار علم اخلاق است که علم حقیقى و مفید است:
باید گفت که تکامل انسان در تکامل این دو نیروى بزرگ است که به منزله ماده و صورت براى حقیقت انسان است و هرکس در این دو قوه به کمال برسد، انسان کاملى خواهد شد که دلش به نور الهى منور شده، به لذت و کامیابى و سعادت بزرگى نایل خواهد شد که به مراتب از لذت مادى برتر و با دوامتر است . بنابراین، باید با سعى و کوشش پردههاى جهل غرور و شهوات و هواهاى نفسانى را از خود دور کند و با فضایل و مکارم اخلاق خودش را بسازد تا براى افاضه فیض الهى آماده شود .
سعادت و شقاوت روح انسان
از آنجا که روح در وجود انسان موجودى است مجرد و بعد از مفارقت از بدن به طور مستقل زندگى مىکند، آنچه سعادت او را تامین مىکند، قطعا امور معنوى است که با او سنخیت دارد نه امور مادى . آنچه سعادت و کمال انسان را تامین مىکند و در حقیقت، عامل سعادت است، چند چیز است که به اهم آنها در ذیل اشاره مىکنیم:
1 . علم و معرفت و دانش و بینش صحیح: انسان با تحصیل آنها هم در بعد اندیشه و شناختبهکمال مىرسد و هم در بعد عمل و آنچه درباره اعمال و رفتار لازم است . این موضوع همان حکمت نظرى و عملى است که فلاسفه اسلامى روى آن تکیه کردهاند، زیرا علم و معرفت موجب احیاى نفس است، به خصوص معرفتبه آفریدگار و مبدا جهان آفرینش، همان گونه که از امیرالمؤمنین علیه السلام روایتشده است که فرمودند:
العلم یحیى النفس و منیر العقل و ممیت الجهل; (13)
دانش حقیقى زنده کننده جان و روشن کننده خرد و نابود کننده جهل است .
علت تاکید فوق العاده اسلام بر تحصیل علم این است که احیاى نفوس انسانها جز در سایه آشنایى با علوم و حقایق اصیل امکانپذیر نیست، همچنانکه انسان براى حفظ حیات ظاهرى نیازمند غذاهاى مادى است، براى حیات معنوى خود نیز محتاج غذایى است که روح را ازلحاظ معنوى نیرو و طراوت بخشیده، او را زنده کند .
2 . ایمان و بارو قلبى به خداوند: این عامل که یک عمل اختیارى قلب است و شرط لازم آن علم و معرفت است، بدون علم رسیدن به باور قلبى غیر ممکن است، چرا که ایمان امرى است که نیاز به متعلق دارد و تا متعلق آن شناخته نشود، ایمان تحقق پیدا نمىکند . و لازمه معرفت و ایمان بهخدا، ایمان به انبیاى الهى و اوصیاى آنان و ایمان به جهان آخرت است .
3 . عمل صالح و شایسته: که سومین عامل کمال و سعادت انسان و عالىترین غذاى روح انسان است . لازمه ایمان واقعى بهخدا عمل صالح به دستورات خداى متعال است، زیرا عمل از ایمان جدا نیست، چرا که حقیقت و روح ایمان چیزى جز تسلیم و انقیاد در برابر خدا و پیامبر نیست . معنا ندارد کسى بهخدا ایمان واقعى داشته و در مقابل خدا تسلیم باشد، ولى بهدستور او عمل نکند .
بنابراین، مىتوان گفت: از آنجا که خداوند متعال رسیدن به کمال و سعادت را در اختیار انسان قرار داده و به مقتضاى آیه شریفه: «ثم السبیل یسره» ، کار رسیدن به سعادت را سهل و آسان کرده است، حقیقتسعادت روح انسان جز ایمان و عمل صالح و خالص به دستورات خداوند متعال که از روى اراده و اختیار از او صادر شود، چیز دیگرى نیست .
شقاوت هم که در مقابل سعادت است، چیزى جز مخالفتبا دستورات الهى نیست از روى عناد و لجاجتخداوند و انکار وجود او و قیامت و انبیا و اوصیا الهى صورت گرفته است . این مطلب را خداوند متعال در سوره مبارکه عصر چنین بیان فرموده است: «والعصر ان الانسان لفى خسر» . (14) خسران همان شقاوت است که در اثر ترک عمل و ایمان بهخدا به انسان مىرسد . عناد، لجاجت و کفر بهخدا باعثشقاوت و دخول در جهنم مىشود، چنانکه در بحث آیات و روایات هم به آن اشاره خواهیم کرد . قطعا براى روح و جان انسان چیزى بالاتر و ارزندهتر از ایمان بهخدا، عمل صالح، ترک گناه و مخالفتبا خداى متعال نیست .
راه تحصیل سعادت و شقاوت از دیدگاه محقق لاهیجى
چه خوب است این مطلب را از زبان حکیم فرزانه محقق لاهیجى نیز بیان کنیم . ایشان در کتاب نفیس گوهر مراد بعد از اثبات تجرد نفس ناطقه انسان مىگوید: چون روح از بدن مفارقت کرد قائم به ذات خود است، [البته] اگر در علم و عمل به کمال رسیده باشد، همان طور که از بدن مادى و عالم ماده مجرد شده است، از آثار و عوارض عالم ماده نیز مجرد شده در مقابل، آثار عالم مجردات را پیدا مىکند و مانند علوم و فضایل حقیقى و ملکات و اخلاق حسنه، در سلک مجردات عقلیه قرار مىگیرد و داراى لذات عقلى مىشود، چون لذت حقیقى عبارت است از: درک هرچیزى که براى انسان ملایم و سازگار است و آنچه ملایم با روح مجرد انسان است و غذاى اوست، امور عقلیه، انوار علمیه و مشاهده ذوات مجرده است که در حسن دلها، چیزى بر پایه آنها نمىرسد، زیرا آنچه را مردم لذت مىدانند، مانند شهوات و غضب، در حقیقت، لذت نیست، بلکه دفع الم است، زیرا اگر در هرچیزى از لذایذ مادى تکرار و استمرار صورت بگیرد، باعث ملالت و اذیت انسان مىشود . بنابراین، لذایذ جسمانى لذت حقیقى نیستند و بر فرض هم که لذت باشند، در این عالم قطعا لذایذ مادى توام با مکاره و ناراحتىهاى زیادى است . در این عالم، لذت خالص و خالى از کدورات وجود ندارد و خداوند آن را خلق نکرده است .
بنابراین، چون نفس ناطقه مجرد شود و به آن لذایذ برسد، در آن لذایذ جاودانه خواهد ماند و این لذتى است که هیچ یک از لذایذ به پاى آن نمىرسند و سعادت موعود براى مؤمنان نیز همین است که خداوند براى اهل تقوا مهیا کرده و بهشت جسمانى براى انسان محقق ساخته است .
اگر نفس از بدن مفارقت کند، در حالىکه معرفتى تحصیل نکرده و تصورات و تصدیقات حقه در او حاصل نشده باشد، بلکه در مقابل، آراى باطله و عقاید فاسده در او ترسیم شده و در او رسوخ کرده باشد، گرفتار عذابى مىشود که نسبت آن عذاب با عذابهاى دنیوى، مانند نسبت آتش دوزخ به آتش دنیا است . (15)
شقاوت حقیقى و آتش واقعى در جهان آخرت براى انسان همان کفر، الحاد، عناد، سرکشى و طغیان اوست که با عصیان و مخالفتبا اوامر و نواهى الهى توام شده است، همچنین نیز اخلاق رذیله و صفات حیوانى است که بهصورت ملکه در او ظهور کرده و مانع رسیدن او به کمال و سعادت شده است . در جهان آخرت آنچه بالقوه بوده، به فعلیت رسیده، بهصورت مار و عقرب و حیوانات موزى درآمده و براى او جهنم سوزان شده است .
هماهنگى معناى سعادت و شقاوت از نظر اسلام و فلاسفه اسلامى
آنچه از آیات شریفه قرآن و بسیارى از احادیث و متون دینى استفاده مىشود، این است که سعادت و شقاوت تنها اختصاص به روح انسان و عالم آخرت ندارند، بلکه مربوط به هویت انسان مىشوند . انسان مرکب است از روح و جسم; جسم او از آنجا که از عناصر این عالم ماده تشکیل شده است، مىمیرد و زایل مىشود، ولى روح او که مجرد است، به موت بدن نمىمیرد، بلکه مستقل از این بدن زندگى مىکند، و جاودانه مىماند . سعادت و شقاوت بین روح و بدن مشترک هستند، چون از نظر اسلام خداوند بین روح و بدن جمع کرده است . از این روح در قرآن سعادت و شقاوت را به انسان نسبت داده و در سوره هود فرموده است: «فمنهم شقى و سعید» ، چون مرجع ضمیر در کلمه منهم، کلمه ناس است که در آیه قبل آمده و اراده و مشیت الهى بر این تعلق گرفته است که انسان هم در دنیا و هم در آخرت به سعادت، کمال و فوز و فلاح برسد .
آرى، کمال نهایى انسان که قربالىالله است، قطعا مربوط به جهان آخرت است، چرا که دنیا استعداد بروز و ظهور آن را ندارد، اما سعادت و کامیابى انسان که در حقیقت، کمال نسبى است، چنانکه در کلمات فلاسفه هم به آن اشاره شده است، اختصاص به روح او ندارد، بلکه مشترک بین روح و بدن است .
علامه طباطبائى (قدسسره) در ذیل آیه سوره هود در معناى سعادت و شقاوت مىگوید: سعادت و شقاوت دو امر متقابل و از باب عدم و ملکه است . سعادت هرچیزى این است که به چیزى که براى وجود او خیر است، نایل شود; یعنى به چیزى که وسیله و مقدمه کمال اوست، برسد . بنابراین، سعادت در انسان که مرکب از روح و بدن است، خیرى است که مقتضاى قواى روحى و بدنى اوست، یعنى چیزى که به آن متنعم مىشود و از آن لذت مىبرد شقاوت نیز این است که از این خیر محروم شود . فرق بین سعادت و کمال در این است که سعادت خیرى است مخصوص انسان، ولى کمال که همان خیر مطلق است، اعم از سعادت است . (16)
سعادت و شقاوت روح انسان که معلول ایمان، کفر، اطاعت و عصیان الهى است، همان کمال نهایى انسان است که یا بهصورت قرب الى الله و جنت و رضوان الهى براى مؤمنان بروز مىکند و یا بهصورت ابتعاد و دورى از رحمت الهى براى کافران و اهل الحاد و عناد بروز مىکند و مربوط استبه عالم آخرت نه دنیا، اما سعادت جسمانى چون مربوط به بدن و لذات قواى حسى است، جایگاه بروز و ظهورش در دنیا و رسیدن به امور مادى است . البته باید توجه داشت که رسیدن به امور مادى که سعادت جسمانى براى انسان استباید مقدم بر کمال و سعادت حقیقى انسان در جهان آخرت باشد، چرا که کمال نسبى در آخرت مؤثر است وگرنه کمال نخواهد بود .
3 . سعادت و شقاوت در قرآن
در آیات زیادى از قرآن، مسئله سعادت و شقاوت مورد توجه خداى متعال قرار گرفته است . گاهى بهطور مستقیم و با آوردن واژه سعادت و شقاوت و گاهى هم به طور غیرمستقیم و با الفاظى دیگر، چنانکه در سوره مؤمنون مىفرماید .
«یوم یات لا تکلم نفس الا باذنه فمنهم شقى و سعید - فاماالذین شقوا ففى النار لهم فیها زفیر و شهیق خالدین فیها مادامت السماوات والارض الا ما شاء ربک» ; (17)
روزى که هیچکس جز به فرمان خدا سخن نگوید، پس خلق بهدو دسته شوند: برخى شقى و بد روزگارند و بعض دیگر سعادتمند و خوشبخت، اما اهل شقاوت همه در آتش دوزخ در افکنند، در حالىکه آه و ناله سرمىدهند . آنان همیشه در آتش جاودانهاند تا زمین و آسمان باقى است، مگر آنکه مشیتخدا بخواهد نجاتشان دهد که البته خدا بهقدرت و حکمتخویش هرچه بخواهد مىکند و اما اهل سعادت در بهشت ابدىاند تا آسمان و زمین پابرجاست، مخلدند، مگر آنکه مشیتخدا بخواهد که عطایش ابدى و نامقطوع است .
علامه طباطبائى مىگوید: این آیه شریفه دلالت دارد بر اینکه هرکس که در روز قیامت نزد پروردگارش مىآید، یا متصف به شقاوت مىشود یا سعادت، اما اینکه این دو صفتبه چه وسیلهاى براى انسان حاصل مىشود و اینکه آیا سعادت و شقاوت ذاتى انسان استیا به اراده ازلى خداست و یا اینکه از راه عمل اختیارى خود انسان کسب مىشود و هرکسى خودش مسئولیتسعادت و شقاوت را در دنیا و آخرت دارد، این آیات در مقام بیان آنها نیست، بلکه فقط مىتوان گفت، از آنجا که این آیات در سیاق آیاتى است که به عمل صالح و ایمان بهخدا دعوت مىکند، دلالت دارد بر اینکه وصول به سعادت براى انسان آسان است، همانطور که در سوره عبس فرموده است: «ثم السبیل یسره» . بنابراین، راه وصول به سعادت همان ایمان بهخدا و عمل صالح است که از روى اراده و اختیار انسان صادر شود و سعادت و شقاوت ذاتى انسان نیست، بلکه امرى است اکتسابى و این انسان است که یا سعادتمند مىشود، یا اهل شقاوت . (18)
طبرسى و معناى سعادت و شقاوت
مرحوم طبرسى در مجمعالبیان مىگوید: جمله «فمنهم شقى و سعید» ، اخبار است از جانب خداوند به اینکه انسانها در قیامت دو دستهاند; مستحقان ثواب و مستحقان عقاب . شقاوت عبارت است از قوت و غلبه اسباب بلا، سعادت نیز عبارت است از قوت و غلبه اسباب سعادت بر شقاوت و برخوردارى از نعمت که بهواسطه حسن عمل در راه اطاعتخداوند دست مىآید . معناى زفیر و شهیق در آیه مورد بحث ناله و صداى گرفتار شدگان در عذاب خداست . زفیر ناله شدید کسى است که بهطور زشتى ناله مىکند، مانند اولین صداى حمار، و شهیق صداى بلندى است که به منزله آخرین صداى حمار است و مراد از آنها پشیمانى و حسرت است . (19)
از مجموع آیات و روایات استفاده مىشود که عامل اصلى سعادت انسان ایمان محکم و راسخ و اعتقادات صحیح به اصول و مبانى دین اسلام است، مانند اعتقاد به توحید، نبوت، عدل، امامت و ایمان و اعتقاد به معاد که در اصطلاح همان جهانبینى اسلامى است که حکمت نظرى به حساب مىآید و در مرحله بعد هم عمل به دستورات خدا و تهذیب و تزکیه نفس از رذایل اخلاقى و تخلیه نفس استبه اخلاق حسنه که حکمت عملى نامیده مىشود . از جمله اعتقاداتى که در سعادت انسان نقش اصلى و عمده دارد، ایمان به ولایت و امامت على بن ابىطالب علیه السلام و اوصیاى گرامى آن حضرت است . در اینجا حدیثى از پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله ذکر مىکنیم:
علامه مجلسى رحمه الله در کتاب بحارالانوار از احمد بن حنبل در کتاب فضائل على علیه السلام و در کتاب مسندش از پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله روایت کرده است که:
خرج رسول الله صلى الله علیه و آله على الحجیج عشیة عرفة فقال ان الله باهى بکم الملائکه عامة و باهى بعلى خاصة و عفرله خاصة انی قائل قولا غیر محاب فیه لقرابتى ان السعید حق السعید من احب علیا فی حیاته و بعد موته; (20)
در شامگاه عرفه پیامبر از خیمه خود بیرون آمد و بر حاجیانى که در عرفات بودند وارد شد و فرمود: رحمتخود قرار داد . من در این مکان (عرفه) به شما مىگویم، بدون اینکه مسئله قرابت و خویشاوندى را مورد توجه قرار دهم و آن قول این است که: به درستى که سعادتمند حقیقى کسى است که على را در حال حیات و بعد از موت دوستبدارد .
عامل اصلى شقاوت انسان عبارت است از: کفر، شرک و تردید در ایمان بهخدا و مخالفت عملى با دستورات او، زیرا گناه، معصیت و سرپیچى عمدى موجب شقاوت است . این مطلب از آیات قرآن بهطور روشن استفاده مىشود، چنانکه در سوره مطففین آمده است: «بل ران على قلوبهم ما کانوا یکسبون» . در کتب لغت واژه رین به معناى غلبه است . در نتیجه، معناى آیه این است، بلکه غالب شد بر دلهاى آنان آنچه را کسب مىکردند . مراد این است که گناهان آنها بر دلهایشان غالب شد .
بعضى گفتهاند که معناى رین، گناه روى گناه کردن است تا اینکه دل انسان بمیرد . در اینجا روایتى از امام باقر علیه السلام نقل شده است که مىآوریم .
عن زراره عن ابى جعفر علیه السلام قال ما من عبد مؤمن الا و فى قلبه نکتة بیضاء فاذا اذنب ذنبا خرج فی تلک النکتة نکتة سوداء فاذا تاب ذهب ذلک السوداء و ان تمادى فی الذنوب زاد ذلک السوداء حتى یغطى البیاض فاذا غطى البیاض لم یرجع الى خیر ابدا و هو قول الله تعالى بل ران على قلوبهم الآیة و قال ابوعبدالله علیه السلام یصدء القلب فاذا دکرته بآلاء الله انجلى عنه;
امام باقر علیه السلام فرمودند: هیچ بنده مؤمنى نیست، مگر آنکه در دل او نقطه سفیدى وجود دارد . اگر مرتکب گناه بشود همانجا نقطه سیاهى بیرون مىآید . اگر از گناه توبه کند آن سیاهى مىرود و اگر بر گناه اصرار ورزد آن سیاهى افزون یافته تا آنکه تمام سفیدى قلبش مىپوشاند و اگر قلب او سیاه شد رو به خیر و سعادت نمىرود و این است معناى عزل خداى متعال که فرموده است: «بل ران على قلوبهم» یعنى غالب شد بر دلهاى آنان آنچه را کسب مىکردند و نیز امام صادق علیه السلام فرمودند: دل انسان زنگ زده مىشود، هرگاه نعمتهاى الهى را یاد کند، زنگ آن برطرف مىشود . (21)
در ذیل آیه شریفه «غلبت علینا شقوتنا و کنا قوما ضالین» نیز هنگامى که خداوند از اهل جهنم سؤال مىکند که آیا آیات ما بر شما در عالم دنیا خوانده نشد و شما تکذیب کردید؟ در جواب مىگویند: پروردگارا، شقاوت بر ما غالب شد و ما گمراه بودیم .
مرحوم طبرسى بعد از تفسیر سعادت و شقاوت مىگوید: معناى آیه این است که مستولى شد بر ما گناهان و موجب شقاوت ما شد و از آنجا که گناه باعثشقاوت آنها شده است، اصل گناه که سبب شقاوت را شقاوت نامیده، از باب اطلاق سبب بر مسبب . طبرسى گوید: بالاترین شقاوت براى انسان ترک عبادت خدا کردن، مشغول به اطاعت غیر خدا شدن، سرپیچى از اطاعت دلیل و برهان کردن و انجام کارها براساس هوا و هوس نفسانى است . (22)
از آیات و روایات زیادى استفاده مىشود که بدترین چیزى که عامل شقاوت انسان امت گناه و معصیتخداست، زیرا یکى از آثار گناه این است که انسان را به کفر مىکشاند تا آنجا که خدا را تکذیب مىکند:
«ثم کان عاقبة الذین اساءوا السوى ان کذبوا بآیات الله و کانوا بها یستهزئون» ;
سرانجام و عاقبت کار کسانى که مرتکب بدىها شدند این است که آیا خدا را تکذیب کردند و آنها را استهزا مىکردند . (23)
نتیجه
از بحثها و مطالبى که در این نوشتار گذشت و نیز از بحثهاى قرآنى و روایى مىتوان به روشنى نتایج ذیل را گرفت:
1 . بین معناى لغوى سعادت و شقاوت و معناى اصطلاحى آن که نزد فلاسفه اسلامى بهکار مىرود و مورد بحث و بررسى قرار گرفته است، تناسب کامل وجود دارد و معناى مورد نظر از معناى لغوى آن گرفته شده است .
2 . در ماهیت و حقیقت مفهوم سعادت و شقاوت، آن گونه که فلاسفه بزرگ، مانند ارسطو، ابنسینا و صدرالمتالهین و دیگران بیان کردند، با آنچه از آیات شریفه قرآن و روایات استفاده مىشود، نه تنها منافاتى وجود ندارد، بلکه هماهنگى و مطابقت است و هریک مکمل دیگرى بهحساب مىآید .
3 . بنابراین، باید گفت که حقیقتسعادت رسیدن انسان استبه هدف نهایى و کمال واقعى خودش که عبارت است از: قرب الىالله و یا به تعبیر ارسطو خیر مطلق، زیرا کمال و خیر مطلقى غیر از ذات مقدس الهى وجود ندارد . هرگاه انسان به آن مرحله عظیم برسد، قطعا روح او داراى بهجت و سرورى مىشود که هیچ شادمانى و سرورى به منزلت آن نخواهد رسید . در عالم آخرت نیز در جوار ذات الهى متنعم به نعمتهایى مىشود که هیچ گوشى نشنیده، و هیچ چشمى ندیده و بر دل هیچ کسى خطور نکرده است . و این سعادت مطلق محل بروز و ظهورش جهان آخرت است، اگرچه سعادت نسبى که آن را سعادت جسمانى نامیدهاند، در دنیا براى انسان بروز و ظهور مىکند و این سعادت جسمانى، همان خیر مضاف یا خیر نسبى است که در کلمات فلاسفه آمده است و ارسطو آنها را برمىشمارد، مانند علم، معرفت، داشتن اعوان و انصار، مال حلال، فرزندان صالح و همسر خوب که انسان را در امور دنیا و آخرت یارى رساند و یا نعمتهاى دیگرى از این قبیل .
4 . رسیدن به کمال و سعادت نه تنها ذاتى انسان نیست، بلکه امرى است اختیارى و باید هرکسى با اعمال اختیارى بهطور و آگاهانه و براساس انتخاب راه صحیح آن را بهدست آورد . عواملى که انسان را به سعادت و کمال حقیقى مىرساند عبارت است از: علم و معرفتبهخدا، ایمان محکم بهذات مقدس الهى و سایر عقاید، انجام اطاعتخالصانه، اعمال شایسته و تزکیه و تهذیب روح از اخلاق رذیله . در یک جمله مىتوان گفت که انسان در اثر تکامل در دو بعد حکمت نظرى و عملى، قادر استبا اعمال اختیارى خود به هدف اصلى خود که همان سعادت و خوشبختى است، نایل شود .
پىنوشتها:
1) احمدبن فارس، معجم مقائیس اللغه، ج 3، ص 57 .
2) همو، مجمع اللغه، چاپ مؤسسه الرسالة عراق .
3) ابنمنظور، لسان العرب، ج 3، دار احیاء، التراث العربى، ص 212 .
4) محقق نراقى، جامع السعادة، ج 1، چاپ نجف اشرف ص 39 .
5) بوعلىسینا، اخلاق نیکو ماخس، ترجمه دکتر سید ابوالقاسم پورحسینى، انتشارات دانشگاه تهران، ص 5 .
6) صدرالمتالهین شیرازى، اسفار، ج 9، چاپ مصطفوى قم، ص 121 .
7) همو، شواهد الربوبیه، ص 251 .
8) همان، اشراق ششم از مشهد سوم .
9) شیخ صدوق، من لایحضره الفقیه، ج 4، دارالکشف الاسلامیه، ص 272 .
10) شواهد الربوبیه، ص 252- 253; الاشارات والشبهات، ج 4، ص 27- 31 نقل به مضمون، چاپ لبنان، تحقیق دکتر سلیمان دنیا .
11) اسفار، ج 9، چاپ مصطفوى قم، ص 25- 126 .
12) سید رضى، نهجالبلاغه، فیض الاسلام، خطبه 20 .
13) آمدى، غرر الحکم، نشر دارالکتاب اسلامى، قم، حکمت 7164، ص 92 .
14) عصر (103)، آیه 1 و 2 .
15) فیاض لاهیجى، گوهر مراد، چاپ کنگره لاهیجى، ص 181- 183 .
16) علامه سیدمحمدحسین طباطبایى، تفسیرالمیزان، ج 9، ص 18 .
17) هود (11) آیه 5- 6 .
18) المیزان، ج 12، ص 18 .
19) علامه طبرسى، مجمعالبیان، ج 3، انتشارات کتابخانه آیةالله مرعشى، ص 194 .
20) علامه مجلسى، بحارالانوار، ج 4، طبع اسلامى تهران، ص 81 .
21) مجمعالبیان، ج 5، از انتشارات کتابخانه آیةالله مرعشى رحمه الله، ص 453 .
22) همان، ج 4، از انتشارات کتابخانه آیةالله مرعشى رحمه الله، ص 119 .
23) روم (30) آیه 9 .