بررسى امکان حکومت اسلامى (مقاله پژوهشی حوزه)
درجه علمی: علمی-پژوهشی (حوزوی)
حوزههای تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
آیا پیدایش و تحقّق حکومت اسلامىِ حقیقى ممکن است؟ پرسش بالا، از اساسىترین پرسشهاى فکرى دررابطه با امکان برقرارى حکومت اسلامى در عصرحاضر است. پیش از یافتن پاسخ درخور براى اینپرسش، لازم است نخست ضمن اشاره به مبانى اینپرسش، تبیین دقیقتر به عمل آید، آنگاه به تحلیل وبررسى آن پرداخته شود. الف. تبیین بحث از نظر مبنا، پرسش کننده بالا، جدا نبودن سیاستاز دین را مىپذیرد و حتى اسلام را از جهت حکم وقانون، کاملترین و متقنترین دین و عادلانهترینمتن
آیا پیدایش و تحقّق حکومت اسلامىِ حقیقى ممکن است؟
الف. تبیین بحث
ب. تحلیل بحث
ج. نقد و بررسى
نقد و بررسى گزاره اول: آیا تمامى قوانین اسلامى، محصول فهم اجتهادى فقیهان است؟
نقد و بررسى گزاره دوم: آیا حجاب و پردهاى میان دین و فهم دین افکنده شده است؟
نقد و بررسى از منظر برون دینى
نقد و بررسى از منظر درون دینى
برخى بر اینباورند که قوانیناسلام و موازیناین قوانین،اجتهادى و حاصلاستنباط فقیهاناست و با توجه بهاختلاف آنان درفهم و در مبانى،محصول ایناختلاف، تفاوت درآرا و فتاوایى استکه همگىِ آنهامحصول فهمفقیهان از متوندینى است و ازآنجا که تحقّقحکومت اسلامىوابسته به فقیهانو آراى آنان است،پس حکومتاسلامى حقیقتاًحکومت فقیهان وفتاواى آنان است،نه حکومت اللّه ودین. |232|
آیین مىشمرد. با این وجود، پرسش قابل طرح در برابر او آن استکه «آیا برقرارىِ حکومت اسلامىِ حقیقى امکانپذیر است یا نه؟»،حتى اگر بپذیرد پیامبر خدا(ع) و حضرت على(ع) قادر به اقامهحکومت اسلامى حقیقى بودهاند و یا به حکومت عدل جهانىحضرت مهدى(عج) ایمان داشته باشد، باز در ذهن او این پرسشهست که: آیا براى غیر معصوم نیز چنین امکانى میسّر است؟ درواقع نگاه پرسش بالا به مقام اثبات نیست و با این مطلب کارىندارد که آیا مستندات جواز یا وجوبِ برقرارىِ حکومت اسلامىکافى و وافى به مقصود است یا خیر؟ و آیا در عصر غیبت، کهدسترسى به مقام عصمت ناممکن است، قیام براى برقرارىحکومت اسلامى و برافراشتن پرچم عدل اسلامى مشروع استیا نامشروع؟، این پرسشها در مقام اثبات قابل طرح است.
لیکن پرسش بالا، یک گام جلوتر طرح مىشود و در ساحتىعمیقتر عنوان مىگردد و پرسش از مقام ثبوت است. پرسش ازامکان عقلى و مرحله ثبوتى نظام اسلامى است و اینکه ازجهتمعرفتى، مقدورات ما وافى به حکومت اسلامى حقیقىهست یا نه؟
برخى به پرسش بالا، پاسخ منفى دادهاند. اینان بر این باورند کهقوانین اسلام و موازین این قوانین، اجتهادى و حاصل استنباطفقیهان است و با توجه به اختلاف آنان در فهم و در مبانى،محصول این اختلاف، تفاوت در آرا و فتاوایى است که همگىِآنها محصول فهم فقیهان از متون دینى است و از آنجا که تحقّقحکومت اسلامى وابسته به فقیهان و آراى آنان است، پسحکومت اسلامى حقیقتاً حکومت فقیهان و فتاواى آنان است، نهحکومت اللّه و دین. بنابراین، نامیدنِ حکومت اسلامىِ بهحکومت اللّه و دین، مجازى است و الّا آنچه حقیقت دارد،حکومت قوانین متّخذ از کتاب اللّه و برداشت شده از آن است،
|233|
نه خود آنها.
پاسخ پرسش بالا در یکى از آثار اینگونه منعکس گردیده است:
«لاریب فی أنّ الإسلام فی نفسه لا عیب فیه..... و لکنّ قوانین الإسلام و موازینه اجتهادیّةیستنبطها المجتهدون، مع اختلافهم فی الفهم و فی المبانى... و الحکومة الاسلامیة فی هذاالمجال لا تتحقّق إلّا بهم و بآرائهم، فهی فی الحقیقة حکومتهم و حکومة آرائهم، لا حکومة اللّه- تعالى - أوالدین، أللّهمّ إلّا أن یقال: هی حکومة اللّه أوالدین بإعتبار کونها فی إطار قوانیناتّخذت من کتاب اللّه.»
[1]
طبق این پاسخ، گرچه ممکن است؛ حکومت اسلامىِ تأسیس شده توسط معصوم راهحکومتِ اللّه و حکومت دینى واقعى بشماریم، ولى حکومتى که غیر معصوم تشکیلمىدهد، واقعاً حکومت الهى و دینى نیست، آنچه حقیقى است، حکومت فهم و درک فقیه ومجتهد از دین است، نه خودِ دین و اگر چنین حکومت را حکومتى الهى و دینى یا اسلامىبنامیم، اسناد ما مجازى است.
ب. تحلیل بحث
در مقام تحلیلِ پاسخ بالا، مىتوان آن را مرکب از دو مطلب اصلى که بنیان و شالوده پاسخ،متّکى بر آن است، دانست. این دو گزاره عبارتند از:
1) همه قوانین اسلامى - به صورت موجبه کلیه - اجتهادى و محصول فهم و استنباطفقیهان است.
2) فهم فقیه از دین، غیر از خودِ دین است. اصل دین و کتاب اللّه چیزى است و درک فقیهاز آن و فتوا و رأى صادره از او، با تکیه بر آن درک و فهم، چیزى دیگر.
نتیجه این دو مطلب و مقدمه آن است که حکومت اسلامى و الهىِ واقعى نداریم، آنچهحقیقت دارد: حکومت فهم و درک فقیه است از اسلام، نه خودِ اسلام. نقد و بررسى و صوابو ناصوابى مطلب اول را به بخش بعد (ج) موکول مىکنیم. ولى در اینجا ضرورت دارد،اندکى به تحلیل مطلب دوم پرداخته شود و سپس در بخش بعد (ج) نقد و بررسى آنانجامپذیرد.
لبّ و اساس مطلب دوم را تفکیک ساحت فهم دین، از متن آن تشکیل مىدهد؛ نکتهاى کهبر اساس نظریههاى جدید، همچون شریعت صامت و قبض و بسط تئوریک شریعت و یاهرمنوتیک فلسفى و تجویز تکثّر در قرائتهاى دینى شکل مىگیرد و به طور کلى با شیوه
|234|
اجتهادى رایج در حوزههاى علمیه و روشى که در فهم متون دینىو استنباط احکام از آنها رواج دارد، متفاوت است. مبناى بالا و نهتنها به متون دینى و قرائت از دین محدود نمىشود و قابل تسرّىبه هر متن یا حتّى هر اثر یا حادثهاى است، بلکه به ساحت امورتکوینى و جهان خارج نیز سرایت مىکند و میوه و ثمرهاى که ازآن چیده مىشود، چیزى جز ابتر بودن تلاش انسان براى فهمهستى و درک واقعیّت نیست. طبق این مبنا آدمى با تمام وجودهمّت مىگمارد تا به فهم هستى و نیل به واقعیّت عروج کند ولىره آورد این تلاش، چیزى جز به تور انداختن و صید فهم خودنیست و همواره حاجز و ستارى میان فهم و واقع در برابر انسانافکنده شده که مانع درک هستى مىشود.
باور و عقیده تمایزِ ساحت فهم از واقع در حوزه تفسیر وبرداشت از متون بر آن است که:
فهم متن، محصول ترکیب و امتزاج افق معنایى مفسّر با افقمعنایى متن است و دخالت ذهنیّت مفسّر در فهم، واقعیّتىاجتنابناپذیر است. و امّا درک عین متن به معناى امکان دستیابىبه فهم مطابق با واقع امکانپذیر نیست، چون پیش دانستهها و بهاصطلاح مبانى مفسّر یا مجتهد در فهم دخالت مىکند. نتیجه ایندو نکته آن خواهد بود که فهم متن، عملى بى پایان است و امکانقرائتهاى مختلف از متن، بدون هیچ محدودیتى وجود دارد وهیچگونه فهم ثابت و درک نهایى غیر قابل تغییر از متن نخواهیمداشت. بنابراین، هدف از تفسیر متن، نمىتواند درک مراد ومقصود مؤلّف باشد. ما با متن مواجهیم نه پدید آورنده آن. براىمفسّر اهمیّتى ندارد که مؤلّف و صاحب سخن قصد القاى چهپیامى را داشته است. و نکته مهمتر آنکه معیارى براى سنجشتفسیر معتبر از نامعتبر هم وجود ندارد و بر اساس محوریّتمفسّر، نمىتوان هیچ تفسیر یا قرائتى را برتر یا نهایى و یا معتبر
|235|
نامید. حتّى زمینه پیدایش متن و به اصطلاح شأن نزول آن و یادرک مخاطبان نخستین متن نیز، در تفسیر نقشى ندارد. زمینهزدایى و قصدزدایى و فهم زدایى مخاطبان اولیه، متن را از حصارمحدودیّتها رهایى مىبخشد و بسترى مناسب براى ارائهقرائتهاى مختلف و نسبیّت گرایى پدید خواهد آورد.
[2] نقد وبررسى این مبنا را در بخش بعد پى مىگیریم.
ج. نقد و بررسى
گفته شد که برخى امکان برپایى حکومت اسلامى را، از بُعدمعرفتى و نظرى و به لحاظ مقام ثبوت، ناممکن مىشمرند و براىمدّعاى خود، از دو مقدّمه استمداد مىجویند. اولین مقدمه آن بودکه تمامى قوانین اسلامى اجتهادى بوده و محصول فهم و استنباطفقیهان است. دومین مطلب نیز آن بود که فهم فقیهان از کتاب اللّهو دین، چیزى متفاوت با اصل دین و متن کتاب اللّه است.
در این بخش، به طور فشرده و مختصر، به نقد و بررسى وتأمّل بیشتر در اطراف این دو گزاره مىنشینیم:
نقد و بررسى گزاره اول: آیا تمامى قوانین اسلامى، محصول فهم اجتهادى فقیهان است؟
کسى که با معارف اسلامى و آموزههاى فقهى شریعت اسلام،آگاهى و آشنایى، هر چند مختصر، داشته باشد، به خوبى بر اینحقیقت واقف مىشود که به صورت موجبه کلیه، نمىتوان تمامىمقرّرات شرعى را محصول اجتهاد مجتهدان دانست. البته به طورموجبه جزئیه، پذیرفتنى است که فقها برخى از قوانین را از راهاستنباط و تفریع فروع بر اصول به دست آوردهاند. ولى این ادّعادر کلّ، مخدوش و قابل مناقشه است. ما با طیفى گسترده از احکامشرعى و قوانین فقهى مواجهیم که در تمامى ابواب از عبادات ومعاملات تا احکام سیاسى و قضایى و جزایى مطرحاند و هیچ
کسى که با معارفاسلامى وآموزههاى فقهىشریعت اسلام،آگاهى و آشنایى،هر چند مختصر،داشته باشد، بهخوبى بر اینحقیقت واقفمىشود که بهصورت موجبهکلیه، نمىتوانتمامى مقرّراتشرعى را محصولاجتهاد مجتهداندانست.
|236|
اجتهادى استنباطى در خود آنها راه ندارد. چهار گروه از احکام ومقرّرات را مىتوان بر شمرد که هیچ فقیهى نسبت به آن حقّاستنباط ندارد این چهار گروه عبارتند از:
1. ضروریّات دین
2. ضروریّات مذهب
3. ضروریّات فقه
4. قطعیّات و مسلّمات فقهى
در این چهار مورد که به ترتیب عام و خاص مطلقند، اجتهادنارواست. چنانکه تقلید نیز نارواست. در واقع مىتوان گفت:اجتهاد و عدم اجتهاد (تقلید) ارتباط عدم و ملکه با یکدیگر دارندو تقلید در موضوعاتى راه دارد که امکان اجتهاد نیز وجود داشتهباشد و امّا در مسائل و احکام قطعى و ضرورى، تقلید نارواست،همچنانکه اجتهاد نامشروع است و چونان اجتهاد در برابر نصّخواهد بود. اینکه در اسلام نماز واجب است و مثلاً نماز صبح دورکعت است و در هر رکعت فاتحة الکتاب قرائت مىشود و هررکعت مرکّب از یک رکوع و دو سجده است. از احکام عبادىاسلامى است که جاى هیچ تقلید یا اجتهادى در آن نیست. روزهماه مبارک رمضان، مناسک حج در ذى حجّه و ترکیب آن از احرامو طواف و سعى، حتى نپوشیدن لباس دوخته در حال احرام وبسیارى از محرّمات آن، مسلّمات و قطعیّاتى است که هیچ فقیهىمجاز به اجتهاد در آنها نیست. در امور غیر عبادى نیز چنین است،آیا در حرمت زنا و شرب خمر و فاسق بودن مرتکب آن و لزومنهى از منکر و اقامه حدّ بر او، کسى مىتواند تردید کند یا اجتهادنماید؟ در مباحث مربوط به جهاد و کلیّات آن؛ مانند وجوب جهاددفاعى، در احکام معاملات و عقود شرعى، مثل حلّیت بیع وحرمت ربا، در احکام قضایى و کیفیت قضاوت بر اساس مدّعى ومنکر و اقامه بیّنه، تا مسائل مربوط به قصاص مثلاً حق قصاص، در
|237|
قتل نفس عمدى یا پرداخت دیه و احکام مربوط به ارث، صدها یاحتى هزاران قانون و مقرّرات را مىتوان استقرا کرد که اجتهادىنیستند و ضرورى یا قطعى تلقى مىشوند. البته باید در خاطرداشت که این سخن تنها مربوط به احکام و مقرّرات شریعت و آنچیزى است که با نام فروع دین و علم فقه از آن یاد مىشود. امّا درمورد اصول دین؛ مانند توحید و شناخت خدا و بعثت انبیا و معادباید گفت که اینها اصولى است که هر کس باید به علم و اطمینان،دست یابد و ایمان آورد. ولى اکنون محور سخن در ضروریات ومسلّمات فقهى است که در آن نیازى به تقلید و اجتهاد نیست و درصورتى هم که در آن اجتهاد شود، اعتبار و حجّیتى ندارد. در اینامور، فهم فقیه واسطه در اثبات آنها نیست و اجتهاد مجاز، تنها دردامنه این قوانین و نسبت به فروع جزئى و شاخههاى آن، معنا ومفهوم پیدا مىکند.
امّا نکته مهم در این میان آن است که به راستى هدف اصلى واساسى در حکومت اسلامى چیست؟ و تلاش در جهت اقامهحکم الهى و برقرارى نظام اسلامىِ منطبق بر قوانین شریعت،براى چه منظورى است؟ به نظر مىرسد، هدف اصلى و گوهرگران بهایى که اقامه حکم اسلامى به دنبال آن است، معطوف بهقطعیات و مسلّمات احکام اسلام است. بیش و پیش از آنکهمسائل اجتهادى و فروع اختلافى فقهى مدّ نظر باشد و معیار قرارگیرد، هدف اجراى قوانین الهى و مقرّراتى است که در اسنادقطعى آن به صاحب شریعت، دغدغهاى در میان نباشد. مهمترینهدف در نظام اسلامى، اقامه عدل و قسط اسلامى است. این حکممسلّمى است که بیش از آنکه با اجتهاد فقهى مرتبط باشد، یکى بامسلّمات فقهى مرتبط است و یکى هم با مدیریّت قاطعانه وتصمیم جدّى مسؤولان و رهبران سیاسى جامعه ارتباط دارد.اجراى حدود الهى، جلوگیرى از مفاسد و منکرات، بسترسازى
آنچه اصولاساسى و زیربنایى حکومتاسلامى را تشکیلمىدهد و شاکلهاصلى مقررّات وقوانین آن را پىریزى مىکند،همان مبانى قطعىو قوانین ضرورىو مسلّمى است کهاجتهاد در آنها،اجتهاد در برابرنصّ است.
|238|
براى اقامه معروف و فرایض الهى، اهداف بلند دیگرى است که در سایه مدیریّتهاى قوىّ وامین و با استفاده از بسیارى از احکام ضرورى و قطعى، قابل دستیابى است. آنچه اصولاساسى و زیر بنایى حکومت اسلامى را تشکیل مىدهد و شاکله اصلى مقررّات و قوانین آن راپى ریزى مىکند، همان مبانى قطعى و قوانین ضرورى و مسلّمى است که اجتهاد در آنها،اجتهاد در برابر نصّ است.
حال با این وجود، آیا مىتوان حکومت اسلامى را حکومت فقیهان و آراى ایشان دانستنه حکومت کتاب اللّه و دین خداوند؟ در حالى که محمد مصطفى(ع) و علىّ مرتضى(ع) همکه به برقرارى حکومت اسلامى اندیشیدند، بیشترین همّ و غمّشان، تلاش در جهت اقامههمین ضروریّات و مسلّمات بوده است.
نقد و بررسى گزاره دوم: آیا حجاب و پردهاى میان دین و فهم دین افکنده شده است؟
کسانى که میان ساحت دین و فهم آن، بینونت کلّى مىبینند و حاجز میان این دو عرصه راغیر قابل ارتفاع مىدانند، مبنایشان از دو منظرِ برون دینى و درون دینى قابل تأمّل و بررسىعقلانى است.
نقد و بررسى از منظر برون دینى
بررسى مبناى فوق از منظر برون دینى، نیازمند بحثى عمیق و مفصّل است، ولى آنچه دراین مجال به اشاره مىتوان از آن عبور کرد، توجه و دقّت در چند مطلب ریشهاى است:
1. یکى از مقدّمات مبانى هرمنوتیک و کسانى که نیل به متن را ناممکن مىدانند، تشبّث بهوجود پیش فرضهاى ذهنى مجتهد و مفسّر است. در حالى که پذیرش این واقعیّتنمىتواند مانعى بر سر راه وصول به فهم عینى ایجاد کند؛ زیرا از منظرى محدود نیز مىتوانبه حقیقت نگاهى اجمالى داشت، ممکن است پیش فرضهاى مفسّر مانع درک تمام حقیقتمتن و همه ابعاد آن باشد. امّا درک اجمال حقیقت همچنان امکانپذیر است. اگر چه بپذیریمکه مفسّر نمىتواند ذهنیّت خویش را به طور کامل محو کند، ولى مىتواند مراقب باشد کهترجیحات فردى او، سمت و سوى خاصى را به نتیجه تحمیل نکند و به اصطلاح علوماسلامى، تفسیر به رأى ننماید، همچنانکه سهیم شدن مسؤولانه مفسّر با یک واقعه تاریخى،مثل عاشورا و پیوند وى با آن، نمىتواند مانع فهم عینى آن واقعه تاریخى گردد.
|239|
اصولاً بر همین اساس که بشر، بطور فطرى امکان نیل به واقع و درک متن را میسّر مىدیدهاست، به فکر نقل و انتقال اخبار و حوادث و علوم و دریافتهاى خود افتاده و با وجود آنکهتوجه به پیش فرضهاى ذهنى افراد داشته، ارتباطات کلامى و قلمى و رسانههاى ارتباطى راپدید آورده و از ابزارهاى مختلف سمعى و بصرى و هنرى در این راه بهره جسته است. وکسى که تنها با تشبّث به مسأله پیش فرضها، نیل به درک متن را انکار کند، انکار امرىوجدانى و ضرورى فطرت عقلانى بشرى را کرده است.
2. تکیه بر استقلال معنایى متن از پدید آورنده و زمینه زدایى از آن، به معناى نادیده گرفتناهداف تفسیر است. اهداف مراجعه به متن مىتواند متکثّر و متنوّع باشد و در برخى از آنهاتوجه به مقصد و نیّت مؤلّف و گوینده، تنها مرجع تأمین کننده هدف تفسیر است. سخن درامکان مستقل دیدن متن از مؤلّف یا زمینه آن نیست، این یک واقعیت است که مىتوان هرمتنى را از زمینه پیدایش آن جدا کرد و بدون در نظر گرفتن هدف او از نگارش، به قرائت متنپرداخت ولى تمام بحث در آن است که آیا چنین امرى در همه احوال و شرایط روا و شایستهاست؟ اگر کسى بخواهد از آرا و افکار یک فیلسوف؛ مانند ملّاصدرا گزارش دهد، آیا در فهمو تفسیر کتب او، مىتواند قصد و نیّت ملّاصدرا و زمینههاى فکرى حاکم بر نوشتجات وى رانادیده انگارد و بدون در نظر گرفتن آنچه قصد افاده آن را داشته، به تفسیر اسفار اربعه بپردازدو آن را به عنوان گزارش افکار ملّاصدرا تلقى کند؟ متنهاى حقوقى؛ مانند قانوناساسى،شاهدى مهم بر ردّ نظریه استقلال معنایى متن است.
در تفسیر قانوناساسى، درک مراد قانونگذار بسیار اهمیت دارد. در مورد زمینه زدایى ازمتن نیز مطلب چنین است. اگر هدف از تفسیر، درک مراد مؤلّف باشد، توجه به زمینه تاریخىو اجتماعى و فرهنگى پیدایش یا نگارش متن، اهمیّتى به سزا در نیل به این هدف دارد.
با توجه به آنچه در بالا گذشت، هدف یک مجتهد یا مفسّر در مراجعه به کتاب اللّه،چیست؟ بى تردید مجتهدى که به اجتهاد از آیات قرآن و روایات معصومین(ع) مىپردازد،هدفش چیزى جز درک حکم واقعى و رسیدن به حکم شرعىِ الهى نیست و اقتضاى دیندارى و متشرّع بودنِ او، آن است که به دنبال فهم چیزى باشد که صاحب شریعت، قصد القاىآن را داشته است و از این رو مواجهه آزاد با متن و نادیده انگاشتن قصد شارع با هدف فردمتدین سازگار نیست. خداوند سبحان نیز که کتاب را فرو فرستاده و احکام و مقررات خود رادر آن درج نموده است، غرضى جز این نداشته که انسانها با قرائت این متن به مراد حضرت
بى تردید مجتهدىکه به اجتهاد ازآیات قرآن وروایاتمعصومین(ع)مىپردازد، هدفشچیزى جز درکحکم واقعى ورسیدن به حکمشرعىِ الهى نیستو اقتضاى دیندارى و متشرّعبودنِ او، آن استکه به دنبال فهمچیزى باشد کهصاحب شریعت،قصد القاى آن راداشته است و ازاین رو مواجهه آزادبا متن و نادیدهانگاشتن قصدشارع با هدف فردمتدین سازگارنیست.
|240|
حق نایل شوند و حکم او را به دست آورند.
3. مشکل مهمتر و اساسىتر دیگر که در پندار و نظریه تفکیکساحت متن از فهم و زمینه آن وجود دارد، بحث نسبىگرایىاست؛ چرا که طبق این پندار، مفسّر آزاد و رها براى هر نوع قرائتو تفسیرى است و با قرائتهاى گونهگون، شکاکیّت محضتفسیرى اجتنابناپذیر است. نسبى گرایى دیدگاهى است کهحضور خود را در شاخههاى گوناگون نشان داده است. کسانى کهمىگویند حقیقت نسبى است، آن را تغییرپذیر مىشمرند.نسبىگرایى معرفتى، دانش بشرى را با ویژگىهاى فردى و ذهنىِفردِ صاحب دانش گره مىزند و نسبى گرایى اخلاقى، قضایاىمطلق اخلاقى را انکار مىکند. نسبى گرایان از تکثّر گرایى وپلورالیزم دفاع مىکنند. در تمامى شاخههاى نسبى گرایى، وجهمشترک آن است که هیچ اصل یا معیارى نیست که بتوان بر اساسآن به تکثر و نسبیّت مهر پایان زد. کسى که به نسبى گرایى درتفسیر متن اعتقاد دارد و طبق آن به هر قرائت و اجتهاد و تفسیرىمجوّز مىدهد، فهم معتبر، ثابت و غیر تاریخى را انکار مىکند؛چرا که معتقد است، مىتوان از هر متن و آیه و حدیثى، تفسیرهاىمتنوع ارائه کرد، این تکثّر برداشت موجّه است و نمىتوان میانآنها داورى کرد و معتبر را از نامعتبر باز شناخت.
در دایره متون دینى و تفسیر و اجتهاد از کتاب اللّه و سنّت،وقتى نسبیّت راه یافت و هر قرائت و اجتهاد و تفسیرى مجوّزگرفت، نتیجهاى جز نابودى و اضمحلال اصل دین و نابودىکتاب اللّه و احادیث و روایات نخواهد داشت؛ چرا که به مجتهدمجوّز داده مىشود فتوایى را از متن ارائه کند که صددرصد یقینداریم با قصد شارع و نازل کننده کتاب متفاوت بوده است. و ایننتیجه خطرناک، امرى است که نه تنها هیچ متشرع و دینباورىنمىتواند به آن ملتزم شود، حکمى است که هیچ خردمند و
|241|
صاحب اندیشهاى آن را صواب و درست نمىشمرد. عقلا هم اگربه تفهیم و تفهّم روى مىآورند و الفاظ و کلمات را به استخداماین جریان در مىآورند، از این روست که در جریان مفاهمه،رسیدن به یک فهم مشترک را میسّر مىدانند و سخن و متن خود راهمچون ابزارى براى نیل به آن هدف تلقّى مىکنند، بى آنکه براىمتن و سخن، آنگونه که هست، موضوعیّت و استقلال قائل باشند.
نقد و بررسى از منظر درون دینى
بررسى لوازم و پىآمدهاى پُر مخاطره تفکیک میان متن کتاباللّه و حقیقت شریعت از فهم آن، مجالى گسترده مىطلبد که دراین نوشته نمىگنجد، لیکن به طور اجمال مىتوان به یادآورىبرخى از این آثار و پىآمدها پرداخت:
1. وقتى نیل به واقع و دریافت حقیقت کتاب اللّه، امرى غیرقابل وصول شد و تفکیک میان فهم مجتهد با متنِ اصلِ دین اتفاقافتاد و با این اتفاق، راه براى تکثّر قرائت هموار شد، آنگاه است کهراه براى ابراز هر عقیده و بیان و فتوایى نسبت به احکام و قوانیندین و به رسمیّت شناختن آن هموار مىشود، هر چند آن رأى وفتوا بر خلاف محکمات کتاب اللّه و ضروریات شریعت باشد ودر نتیجه مىتوان با نام فهم کتاب اللّه، اساس آن را زیر سؤال برد وبا نام فقه و فتوا و استنباط از دین، شالوده و اساس فقه را به لرزهدرآورد و بدینوسیله راه را براى نابودى کامل دین و قوانینشرعى، با نام اجتهاد و فهم از دین گشود.
2. اگر نیل به فهم واقعى از دین را ناممکن بشمریم و اجتهادفقیهان از دین را چیزى جداى از دین بشمار آوریم، نتیجه ایننظریه، چیزى جز بى ثمر بودن بعثت و عبث بودن ارسال رسل وانزال کتب نخواهد بود. بعثت براى راهنمایى و ارشادانسانهاست. انبیا براى این مبعوث شدهاند که مردم از فرامین
اگر نیل به فهمواقعى از دین راناممکن بشمریم واجتهاد فقیهان ازدین را چیزى جداىاز دین بشمارآوریم، نتیجه ایننظریه، چیزى جزبى ثمر بودنبعثت و عبث بودنارسال رسل وانزال کتب نخواهدبود.
|242|
الهى اطاعت کنند. دستورات، اوامر و نواهى پروردگار را به کار بندند و با مراجعه به کتاب وسنّت، حلال و حرام شریعت را در زندگى خود پیاده کنند، در حالى که انسانها توان فهم ایناحکام را ندارند و نمىتوانند حلال و حرام واقعى را، که در کتاب اللّه مطرح شده است، بیابند.در نتیجه وقتى نتوانستند آن را بفهمند، نخواهند توانست بر طبق آن عمل کنند. اگر هم عملکنند، عمل به فهم خود کردهاند، نه عمل بر طبق کتاباللّه.
3. نظریه تفکیک میان متن از فهم آن، به انسداد مطلق مىانجامد؛ انسدادى که به مراتب ازانسداد مشهور وخیمتر است. در انسداد مشهور، عدهاى از اصولىها به مسدود بودن و عدمانفتاح باب علم رأى مىدهند و معتقدند:
«در عصر غیبت که دسترسى به معصوم ناممکن است، تنها راه ظنّ به واقع مفتوح است ولىراه علم به واقع مسدود است و مجتهد نمىتواند به یقین، واقع دین را درک کند.»
از این جهت آنان مطلق ظن را حجّت مىشمرند. نظریه انسداد باب علم، نظریّهاى استکه اکنون سالیان درازى است به فراموشى سپرده شده و کسى از فقیهان و مجتهدان از آنپیروى نمىکند. عمدتاً از عصر شیخ انصارى(ره) به بعد، مقدمات دلیل انسداد پاسخ داده شده واکنون آشکار گردیده است که در زمان دسترسى نداشتن به معصوم هم باب علم مسدودنیست و از این رو نمىتوان هر ظن و گمانى را حجّت شمرد و طبق آن فتوا صادر کرد.
امّا در نظریه تفکیک، سخن از انسداد مطلق است و اینکه هیچ فتوا و رأیى را نمىتوان بهصاحب شریعت و فرستنده کتاب نسبت داد. سخنى که با روش اجتهادى هزار ساله فقیهانکاملاً مغایر است و با آموزههاى کتاب و سنّت، که خود را نور و کتاب مبین مىخوانند و مردمرا به تدبّر در فهم آن دعوت مىکنند. منافات دارد.
4. نظریه و پندار تفکیک ساحت متن از فهم، با اهداف اجتهاد مغایر است و در حقیقت بهنفى اجتهاد رأى مىدهد. اجتهادِ مصطلح، روشى عقلایى است براى رسیدن به حقیقت متن واستنباط حکم اللّه. طبق این روش، متن کتاب اللّه و سایر منابع دینى، داراى معنایى مشخّص ونهایى است که مراد جدّى شارع است مراد جدّى امرى واقعى و عینى است که مجتهد درصدد فهم آن است و هدف از اجتهاد چیزى جز درک آن مراد جدّى نیست، اگر چه گاه ممکناست، مجتهد به خطا رود و نتواند آن را به درستى درک کند.
راه رسیدن به مراد جدّى، همان پیمودن روش متعارف و عقلایى فهم است. روشعقلایى، استناد به ظهور لفظى متن، به عنوان پل رسیدن به معناى مقصود است؛ چون مؤلّف
|243|
مراد خود را از طریق الفاظ و ترکیبات لفظى بیان کرده است ودلالت الفاظ بر معانى، تابع وضع لغوى و اصول و قواعد عقلایىمحاوره و تفهیم و تفهّم است. در این صورت، بهترین حالت آناست که انسان به فهم یقینى و قطعى از مراد جدى متکلم ونویسنده دست یابد ولى این یقین همیشه حاصل نمىشود. درمواردى که متن کاملاً واضح و روشن باشد و اصطلاحاً نصشمرده شود، فهم قطعى حاصل مىشود و در غیر نصّ کهاصطلاحاً به آن ظاهر گفته شود، گرچه به یقین نمىتوان به مرادجدى دست یافت ولى این به معناى از دست رفتن ارزش فهمنیست؛ چرا که مجتهد در این موارد به دنبال حجت و فهم معتبراست و از آنجا که متن هر برداشت و فهمى را بر نمىتابد، فهم ورأیى معتبر مىشود که طبق روش عقلایى مذکور، قابل استناد بهظهور لفظى کلام باشد. لذا پیش داورى و تفسیر به رأى و هر آنچهکه با ظهور متن در تنافى باشد، فاقد اعتبار و حجیت معتبر خواهدبود. لذا متن هر تفسیر و قرائتى را برنمىتابد و با تکثّر قرائت ونسبى گرایى در فهم متن منافات دارد. بنابراین، اگر چه در ظواهر(نه نصوص و محکمات) احتمالات مختلف قابل طرح است ولىاین احتمالات دایره محدودى دارد و اختلاف فهم مجتهدان دراین قلمرو محدود به رسمیت شناخته مىشود و حدود ایناختلاف را متن و ظاهر لفظ تعیین مىکند نه ذهنیّت و سلیقهبرداشت کننده و از میان این فهمهاى متفاوت از ظواهر، تنها یکمطابق با واقع و مراد جدّى است و عبارت «للمصیب أجران وللمخطئ أجر واحد» اشاره به این مطلب دارد.
در پیروى از روش بالا، واقعیّت تشریعى، همچون واقعیّتتکوینى خواهد بود. آدمى همچنانکه با استفاده از ابزارهاىگوناگون و اندامهاى حسّى، قادر به معرفت و رسیدن به واقعیتجهان هستى است و بالوجدان، شک و سفسطه و نسبیّت براى
قوانین و مقرراتاسلام که درحکومت اسلامى بهاجرا در مىآیند، بهمثابهقانوناساسىکشور تلقىمىشوند،همچنانکه براىقانوناساسى، بهعنوان مبناى یکحکومت، مفسّرانىپیش بینىمىشود که درمواردى که قانوننصّ و صراحتىندارد، به تفسیرآن بپردازند و بااستفاده از اصولو روش عقلایى؛همچون اصالةالظهور، ابهامزدایى از قانونکنند. در موردقوانین اسلام نیزکه مبنا و اساسحکومت اسلامىقرار مىگیرند،مطلب چنین است.
|244|
انسان مردود است، هر چند ممکن است در فهم واقع دچار خطا شود ولى اشتباه و خطا،موجب بى اعتبارى فهم آدمى و رسیدن به معرفت و شناخت او نمىشود.
در مورد فهم و معرفت تشریعى نیز چنین است، فهم فقیه از متن دین، چیزى در برابرواقع نیست و حقیقتى در برابر حقیقت واقعى دین پدید نمىآورد و اصالتى از خود ندارد،فهم مجتهد طریقى براى کشف معناى متن و مراد جدّى شارع است.
این کشف گاهى یقینى و قطعى است و گاهى ظنّى، ولى در هر صورت حجیت دارد وبراى کسى که بر طبق روش صحیح به آن رسیده است واقع دین تلقى مىشود، مگر اینکهکشف خلاف شود.
طبق آنچه گذشت، قوانین و مقررات اسلام که در حکومت اسلامى به اجرا در مىآیند، بهمثابه قانوناساسى کشور تلقى مىشوند، همچنانکه براى قانوناساسى، به عنوان مبناى یکحکومت، مفسّرانى پیش بینى مىشود که در مواردى که قانون نصّ و صراحتى ندارد، بهتفسیر آن بپردازند و با استفاده از اصول و روش عقلایى؛ همچون اصالة الظهور، ابهام زدایىاز قانون کنند. در مورد قوانین اسلام نیز که مبنا و اساس حکومت اسلامى قرار مىگیرند،مطلب چنین است و همچنانکه در جایى که قانوناساسى لیبرال دموکراسى حاکم است،نمىتوان منکر حکومت لیبرال دموکراسى شد و آن را مجازى شمرد، به این بهانه که فهم ازقانوناساسى لیبرال دموکراسى، غیر از خود قانون آن است، در حکومت اسلامى نیز مطلبچنین است.
پىنوشتها
[1]. نظام الحکم فی الاسلام، خلاصة کتاب «دراسات فى ولایة الفقیه و فقه الدولة الاسلامیه»، تعلیقه ص7، نشر سرایى، چاپ اول، 1380ش.
[2]. براى آگاهى بیشتر: نگاه کنید به: احمد واعظى، درآمدى بر هرمنوتیک، مؤسسه فرهنگى دانش و اندیشه معاصر، 1380ش.
الف. تبیین بحث
ب. تحلیل بحث
ج. نقد و بررسى
نقد و بررسى گزاره اول: آیا تمامى قوانین اسلامى، محصول فهم اجتهادى فقیهان است؟
نقد و بررسى گزاره دوم: آیا حجاب و پردهاى میان دین و فهم دین افکنده شده است؟
نقد و بررسى از منظر برون دینى
نقد و بررسى از منظر درون دینى
برخى بر اینباورند که قوانیناسلام و موازیناین قوانین،اجتهادى و حاصلاستنباط فقیهاناست و با توجه بهاختلاف آنان درفهم و در مبانى،محصول ایناختلاف، تفاوت درآرا و فتاوایى استکه همگىِ آنهامحصول فهمفقیهان از متوندینى است و ازآنجا که تحقّقحکومت اسلامىوابسته به فقیهانو آراى آنان است،پس حکومتاسلامى حقیقتاًحکومت فقیهان وفتاواى آنان است،نه حکومت اللّه ودین. |232|
آیین مىشمرد. با این وجود، پرسش قابل طرح در برابر او آن استکه «آیا برقرارىِ حکومت اسلامىِ حقیقى امکانپذیر است یا نه؟»،حتى اگر بپذیرد پیامبر خدا(ع) و حضرت على(ع) قادر به اقامهحکومت اسلامى حقیقى بودهاند و یا به حکومت عدل جهانىحضرت مهدى(عج) ایمان داشته باشد، باز در ذهن او این پرسشهست که: آیا براى غیر معصوم نیز چنین امکانى میسّر است؟ درواقع نگاه پرسش بالا به مقام اثبات نیست و با این مطلب کارىندارد که آیا مستندات جواز یا وجوبِ برقرارىِ حکومت اسلامىکافى و وافى به مقصود است یا خیر؟ و آیا در عصر غیبت، کهدسترسى به مقام عصمت ناممکن است، قیام براى برقرارىحکومت اسلامى و برافراشتن پرچم عدل اسلامى مشروع استیا نامشروع؟، این پرسشها در مقام اثبات قابل طرح است.
لیکن پرسش بالا، یک گام جلوتر طرح مىشود و در ساحتىعمیقتر عنوان مىگردد و پرسش از مقام ثبوت است. پرسش ازامکان عقلى و مرحله ثبوتى نظام اسلامى است و اینکه ازجهتمعرفتى، مقدورات ما وافى به حکومت اسلامى حقیقىهست یا نه؟
برخى به پرسش بالا، پاسخ منفى دادهاند. اینان بر این باورند کهقوانین اسلام و موازین این قوانین، اجتهادى و حاصل استنباطفقیهان است و با توجه به اختلاف آنان در فهم و در مبانى،محصول این اختلاف، تفاوت در آرا و فتاوایى است که همگىِآنها محصول فهم فقیهان از متون دینى است و از آنجا که تحقّقحکومت اسلامى وابسته به فقیهان و آراى آنان است، پسحکومت اسلامى حقیقتاً حکومت فقیهان و فتاواى آنان است، نهحکومت اللّه و دین. بنابراین، نامیدنِ حکومت اسلامىِ بهحکومت اللّه و دین، مجازى است و الّا آنچه حقیقت دارد،حکومت قوانین متّخذ از کتاب اللّه و برداشت شده از آن است،
|233|
نه خود آنها.
پاسخ پرسش بالا در یکى از آثار اینگونه منعکس گردیده است:
«لاریب فی أنّ الإسلام فی نفسه لا عیب فیه..... و لکنّ قوانین الإسلام و موازینه اجتهادیّةیستنبطها المجتهدون، مع اختلافهم فی الفهم و فی المبانى... و الحکومة الاسلامیة فی هذاالمجال لا تتحقّق إلّا بهم و بآرائهم، فهی فی الحقیقة حکومتهم و حکومة آرائهم، لا حکومة اللّه- تعالى - أوالدین، أللّهمّ إلّا أن یقال: هی حکومة اللّه أوالدین بإعتبار کونها فی إطار قوانیناتّخذت من کتاب اللّه.»
[1]
طبق این پاسخ، گرچه ممکن است؛ حکومت اسلامىِ تأسیس شده توسط معصوم راهحکومتِ اللّه و حکومت دینى واقعى بشماریم، ولى حکومتى که غیر معصوم تشکیلمىدهد، واقعاً حکومت الهى و دینى نیست، آنچه حقیقى است، حکومت فهم و درک فقیه ومجتهد از دین است، نه خودِ دین و اگر چنین حکومت را حکومتى الهى و دینى یا اسلامىبنامیم، اسناد ما مجازى است.
ب. تحلیل بحث
در مقام تحلیلِ پاسخ بالا، مىتوان آن را مرکب از دو مطلب اصلى که بنیان و شالوده پاسخ،متّکى بر آن است، دانست. این دو گزاره عبارتند از:
1) همه قوانین اسلامى - به صورت موجبه کلیه - اجتهادى و محصول فهم و استنباطفقیهان است.
2) فهم فقیه از دین، غیر از خودِ دین است. اصل دین و کتاب اللّه چیزى است و درک فقیهاز آن و فتوا و رأى صادره از او، با تکیه بر آن درک و فهم، چیزى دیگر.
نتیجه این دو مطلب و مقدمه آن است که حکومت اسلامى و الهىِ واقعى نداریم، آنچهحقیقت دارد: حکومت فهم و درک فقیه است از اسلام، نه خودِ اسلام. نقد و بررسى و صوابو ناصوابى مطلب اول را به بخش بعد (ج) موکول مىکنیم. ولى در اینجا ضرورت دارد،اندکى به تحلیل مطلب دوم پرداخته شود و سپس در بخش بعد (ج) نقد و بررسى آنانجامپذیرد.
لبّ و اساس مطلب دوم را تفکیک ساحت فهم دین، از متن آن تشکیل مىدهد؛ نکتهاى کهبر اساس نظریههاى جدید، همچون شریعت صامت و قبض و بسط تئوریک شریعت و یاهرمنوتیک فلسفى و تجویز تکثّر در قرائتهاى دینى شکل مىگیرد و به طور کلى با شیوه
|234|
اجتهادى رایج در حوزههاى علمیه و روشى که در فهم متون دینىو استنباط احکام از آنها رواج دارد، متفاوت است. مبناى بالا و نهتنها به متون دینى و قرائت از دین محدود نمىشود و قابل تسرّىبه هر متن یا حتّى هر اثر یا حادثهاى است، بلکه به ساحت امورتکوینى و جهان خارج نیز سرایت مىکند و میوه و ثمرهاى که ازآن چیده مىشود، چیزى جز ابتر بودن تلاش انسان براى فهمهستى و درک واقعیّت نیست. طبق این مبنا آدمى با تمام وجودهمّت مىگمارد تا به فهم هستى و نیل به واقعیّت عروج کند ولىره آورد این تلاش، چیزى جز به تور انداختن و صید فهم خودنیست و همواره حاجز و ستارى میان فهم و واقع در برابر انسانافکنده شده که مانع درک هستى مىشود.
باور و عقیده تمایزِ ساحت فهم از واقع در حوزه تفسیر وبرداشت از متون بر آن است که:
فهم متن، محصول ترکیب و امتزاج افق معنایى مفسّر با افقمعنایى متن است و دخالت ذهنیّت مفسّر در فهم، واقعیّتىاجتنابناپذیر است. و امّا درک عین متن به معناى امکان دستیابىبه فهم مطابق با واقع امکانپذیر نیست، چون پیش دانستهها و بهاصطلاح مبانى مفسّر یا مجتهد در فهم دخالت مىکند. نتیجه ایندو نکته آن خواهد بود که فهم متن، عملى بى پایان است و امکانقرائتهاى مختلف از متن، بدون هیچ محدودیتى وجود دارد وهیچگونه فهم ثابت و درک نهایى غیر قابل تغییر از متن نخواهیمداشت. بنابراین، هدف از تفسیر متن، نمىتواند درک مراد ومقصود مؤلّف باشد. ما با متن مواجهیم نه پدید آورنده آن. براىمفسّر اهمیّتى ندارد که مؤلّف و صاحب سخن قصد القاى چهپیامى را داشته است. و نکته مهمتر آنکه معیارى براى سنجشتفسیر معتبر از نامعتبر هم وجود ندارد و بر اساس محوریّتمفسّر، نمىتوان هیچ تفسیر یا قرائتى را برتر یا نهایى و یا معتبر
|235|
نامید. حتّى زمینه پیدایش متن و به اصطلاح شأن نزول آن و یادرک مخاطبان نخستین متن نیز، در تفسیر نقشى ندارد. زمینهزدایى و قصدزدایى و فهم زدایى مخاطبان اولیه، متن را از حصارمحدودیّتها رهایى مىبخشد و بسترى مناسب براى ارائهقرائتهاى مختلف و نسبیّت گرایى پدید خواهد آورد.
[2] نقد وبررسى این مبنا را در بخش بعد پى مىگیریم.
ج. نقد و بررسى
گفته شد که برخى امکان برپایى حکومت اسلامى را، از بُعدمعرفتى و نظرى و به لحاظ مقام ثبوت، ناممکن مىشمرند و براىمدّعاى خود، از دو مقدّمه استمداد مىجویند. اولین مقدمه آن بودکه تمامى قوانین اسلامى اجتهادى بوده و محصول فهم و استنباطفقیهان است. دومین مطلب نیز آن بود که فهم فقیهان از کتاب اللّهو دین، چیزى متفاوت با اصل دین و متن کتاب اللّه است.
در این بخش، به طور فشرده و مختصر، به نقد و بررسى وتأمّل بیشتر در اطراف این دو گزاره مىنشینیم:
نقد و بررسى گزاره اول: آیا تمامى قوانین اسلامى، محصول فهم اجتهادى فقیهان است؟
کسى که با معارف اسلامى و آموزههاى فقهى شریعت اسلام،آگاهى و آشنایى، هر چند مختصر، داشته باشد، به خوبى بر اینحقیقت واقف مىشود که به صورت موجبه کلیه، نمىتوان تمامىمقرّرات شرعى را محصول اجتهاد مجتهدان دانست. البته به طورموجبه جزئیه، پذیرفتنى است که فقها برخى از قوانین را از راهاستنباط و تفریع فروع بر اصول به دست آوردهاند. ولى این ادّعادر کلّ، مخدوش و قابل مناقشه است. ما با طیفى گسترده از احکامشرعى و قوانین فقهى مواجهیم که در تمامى ابواب از عبادات ومعاملات تا احکام سیاسى و قضایى و جزایى مطرحاند و هیچ
کسى که با معارفاسلامى وآموزههاى فقهىشریعت اسلام،آگاهى و آشنایى،هر چند مختصر،داشته باشد، بهخوبى بر اینحقیقت واقفمىشود که بهصورت موجبهکلیه، نمىتوانتمامى مقرّراتشرعى را محصولاجتهاد مجتهداندانست.
|236|
اجتهادى استنباطى در خود آنها راه ندارد. چهار گروه از احکام ومقرّرات را مىتوان بر شمرد که هیچ فقیهى نسبت به آن حقّاستنباط ندارد این چهار گروه عبارتند از:
1. ضروریّات دین
2. ضروریّات مذهب
3. ضروریّات فقه
4. قطعیّات و مسلّمات فقهى
در این چهار مورد که به ترتیب عام و خاص مطلقند، اجتهادنارواست. چنانکه تقلید نیز نارواست. در واقع مىتوان گفت:اجتهاد و عدم اجتهاد (تقلید) ارتباط عدم و ملکه با یکدیگر دارندو تقلید در موضوعاتى راه دارد که امکان اجتهاد نیز وجود داشتهباشد و امّا در مسائل و احکام قطعى و ضرورى، تقلید نارواست،همچنانکه اجتهاد نامشروع است و چونان اجتهاد در برابر نصّخواهد بود. اینکه در اسلام نماز واجب است و مثلاً نماز صبح دورکعت است و در هر رکعت فاتحة الکتاب قرائت مىشود و هررکعت مرکّب از یک رکوع و دو سجده است. از احکام عبادىاسلامى است که جاى هیچ تقلید یا اجتهادى در آن نیست. روزهماه مبارک رمضان، مناسک حج در ذى حجّه و ترکیب آن از احرامو طواف و سعى، حتى نپوشیدن لباس دوخته در حال احرام وبسیارى از محرّمات آن، مسلّمات و قطعیّاتى است که هیچ فقیهىمجاز به اجتهاد در آنها نیست. در امور غیر عبادى نیز چنین است،آیا در حرمت زنا و شرب خمر و فاسق بودن مرتکب آن و لزومنهى از منکر و اقامه حدّ بر او، کسى مىتواند تردید کند یا اجتهادنماید؟ در مباحث مربوط به جهاد و کلیّات آن؛ مانند وجوب جهاددفاعى، در احکام معاملات و عقود شرعى، مثل حلّیت بیع وحرمت ربا، در احکام قضایى و کیفیت قضاوت بر اساس مدّعى ومنکر و اقامه بیّنه، تا مسائل مربوط به قصاص مثلاً حق قصاص، در
|237|
قتل نفس عمدى یا پرداخت دیه و احکام مربوط به ارث، صدها یاحتى هزاران قانون و مقرّرات را مىتوان استقرا کرد که اجتهادىنیستند و ضرورى یا قطعى تلقى مىشوند. البته باید در خاطرداشت که این سخن تنها مربوط به احکام و مقرّرات شریعت و آنچیزى است که با نام فروع دین و علم فقه از آن یاد مىشود. امّا درمورد اصول دین؛ مانند توحید و شناخت خدا و بعثت انبیا و معادباید گفت که اینها اصولى است که هر کس باید به علم و اطمینان،دست یابد و ایمان آورد. ولى اکنون محور سخن در ضروریات ومسلّمات فقهى است که در آن نیازى به تقلید و اجتهاد نیست و درصورتى هم که در آن اجتهاد شود، اعتبار و حجّیتى ندارد. در اینامور، فهم فقیه واسطه در اثبات آنها نیست و اجتهاد مجاز، تنها دردامنه این قوانین و نسبت به فروع جزئى و شاخههاى آن، معنا ومفهوم پیدا مىکند.
امّا نکته مهم در این میان آن است که به راستى هدف اصلى واساسى در حکومت اسلامى چیست؟ و تلاش در جهت اقامهحکم الهى و برقرارى نظام اسلامىِ منطبق بر قوانین شریعت،براى چه منظورى است؟ به نظر مىرسد، هدف اصلى و گوهرگران بهایى که اقامه حکم اسلامى به دنبال آن است، معطوف بهقطعیات و مسلّمات احکام اسلام است. بیش و پیش از آنکهمسائل اجتهادى و فروع اختلافى فقهى مدّ نظر باشد و معیار قرارگیرد، هدف اجراى قوانین الهى و مقرّراتى است که در اسنادقطعى آن به صاحب شریعت، دغدغهاى در میان نباشد. مهمترینهدف در نظام اسلامى، اقامه عدل و قسط اسلامى است. این حکممسلّمى است که بیش از آنکه با اجتهاد فقهى مرتبط باشد، یکى بامسلّمات فقهى مرتبط است و یکى هم با مدیریّت قاطعانه وتصمیم جدّى مسؤولان و رهبران سیاسى جامعه ارتباط دارد.اجراى حدود الهى، جلوگیرى از مفاسد و منکرات، بسترسازى
آنچه اصولاساسى و زیربنایى حکومتاسلامى را تشکیلمىدهد و شاکلهاصلى مقررّات وقوانین آن را پىریزى مىکند،همان مبانى قطعىو قوانین ضرورىو مسلّمى است کهاجتهاد در آنها،اجتهاد در برابرنصّ است.
|238|
براى اقامه معروف و فرایض الهى، اهداف بلند دیگرى است که در سایه مدیریّتهاى قوىّ وامین و با استفاده از بسیارى از احکام ضرورى و قطعى، قابل دستیابى است. آنچه اصولاساسى و زیر بنایى حکومت اسلامى را تشکیل مىدهد و شاکله اصلى مقررّات و قوانین آن راپى ریزى مىکند، همان مبانى قطعى و قوانین ضرورى و مسلّمى است که اجتهاد در آنها،اجتهاد در برابر نصّ است.
حال با این وجود، آیا مىتوان حکومت اسلامى را حکومت فقیهان و آراى ایشان دانستنه حکومت کتاب اللّه و دین خداوند؟ در حالى که محمد مصطفى(ع) و علىّ مرتضى(ع) همکه به برقرارى حکومت اسلامى اندیشیدند، بیشترین همّ و غمّشان، تلاش در جهت اقامههمین ضروریّات و مسلّمات بوده است.
نقد و بررسى گزاره دوم: آیا حجاب و پردهاى میان دین و فهم دین افکنده شده است؟
کسانى که میان ساحت دین و فهم آن، بینونت کلّى مىبینند و حاجز میان این دو عرصه راغیر قابل ارتفاع مىدانند، مبنایشان از دو منظرِ برون دینى و درون دینى قابل تأمّل و بررسىعقلانى است.
نقد و بررسى از منظر برون دینى
بررسى مبناى فوق از منظر برون دینى، نیازمند بحثى عمیق و مفصّل است، ولى آنچه دراین مجال به اشاره مىتوان از آن عبور کرد، توجه و دقّت در چند مطلب ریشهاى است:
1. یکى از مقدّمات مبانى هرمنوتیک و کسانى که نیل به متن را ناممکن مىدانند، تشبّث بهوجود پیش فرضهاى ذهنى مجتهد و مفسّر است. در حالى که پذیرش این واقعیّتنمىتواند مانعى بر سر راه وصول به فهم عینى ایجاد کند؛ زیرا از منظرى محدود نیز مىتوانبه حقیقت نگاهى اجمالى داشت، ممکن است پیش فرضهاى مفسّر مانع درک تمام حقیقتمتن و همه ابعاد آن باشد. امّا درک اجمال حقیقت همچنان امکانپذیر است. اگر چه بپذیریمکه مفسّر نمىتواند ذهنیّت خویش را به طور کامل محو کند، ولى مىتواند مراقب باشد کهترجیحات فردى او، سمت و سوى خاصى را به نتیجه تحمیل نکند و به اصطلاح علوماسلامى، تفسیر به رأى ننماید، همچنانکه سهیم شدن مسؤولانه مفسّر با یک واقعه تاریخى،مثل عاشورا و پیوند وى با آن، نمىتواند مانع فهم عینى آن واقعه تاریخى گردد.
|239|
اصولاً بر همین اساس که بشر، بطور فطرى امکان نیل به واقع و درک متن را میسّر مىدیدهاست، به فکر نقل و انتقال اخبار و حوادث و علوم و دریافتهاى خود افتاده و با وجود آنکهتوجه به پیش فرضهاى ذهنى افراد داشته، ارتباطات کلامى و قلمى و رسانههاى ارتباطى راپدید آورده و از ابزارهاى مختلف سمعى و بصرى و هنرى در این راه بهره جسته است. وکسى که تنها با تشبّث به مسأله پیش فرضها، نیل به درک متن را انکار کند، انکار امرىوجدانى و ضرورى فطرت عقلانى بشرى را کرده است.
2. تکیه بر استقلال معنایى متن از پدید آورنده و زمینه زدایى از آن، به معناى نادیده گرفتناهداف تفسیر است. اهداف مراجعه به متن مىتواند متکثّر و متنوّع باشد و در برخى از آنهاتوجه به مقصد و نیّت مؤلّف و گوینده، تنها مرجع تأمین کننده هدف تفسیر است. سخن درامکان مستقل دیدن متن از مؤلّف یا زمینه آن نیست، این یک واقعیت است که مىتوان هرمتنى را از زمینه پیدایش آن جدا کرد و بدون در نظر گرفتن هدف او از نگارش، به قرائت متنپرداخت ولى تمام بحث در آن است که آیا چنین امرى در همه احوال و شرایط روا و شایستهاست؟ اگر کسى بخواهد از آرا و افکار یک فیلسوف؛ مانند ملّاصدرا گزارش دهد، آیا در فهمو تفسیر کتب او، مىتواند قصد و نیّت ملّاصدرا و زمینههاى فکرى حاکم بر نوشتجات وى رانادیده انگارد و بدون در نظر گرفتن آنچه قصد افاده آن را داشته، به تفسیر اسفار اربعه بپردازدو آن را به عنوان گزارش افکار ملّاصدرا تلقى کند؟ متنهاى حقوقى؛ مانند قانوناساسى،شاهدى مهم بر ردّ نظریه استقلال معنایى متن است.
در تفسیر قانوناساسى، درک مراد قانونگذار بسیار اهمیت دارد. در مورد زمینه زدایى ازمتن نیز مطلب چنین است. اگر هدف از تفسیر، درک مراد مؤلّف باشد، توجه به زمینه تاریخىو اجتماعى و فرهنگى پیدایش یا نگارش متن، اهمیّتى به سزا در نیل به این هدف دارد.
با توجه به آنچه در بالا گذشت، هدف یک مجتهد یا مفسّر در مراجعه به کتاب اللّه،چیست؟ بى تردید مجتهدى که به اجتهاد از آیات قرآن و روایات معصومین(ع) مىپردازد،هدفش چیزى جز درک حکم واقعى و رسیدن به حکم شرعىِ الهى نیست و اقتضاى دیندارى و متشرّع بودنِ او، آن است که به دنبال فهم چیزى باشد که صاحب شریعت، قصد القاىآن را داشته است و از این رو مواجهه آزاد با متن و نادیده انگاشتن قصد شارع با هدف فردمتدین سازگار نیست. خداوند سبحان نیز که کتاب را فرو فرستاده و احکام و مقررات خود رادر آن درج نموده است، غرضى جز این نداشته که انسانها با قرائت این متن به مراد حضرت
بى تردید مجتهدىکه به اجتهاد ازآیات قرآن وروایاتمعصومین(ع)مىپردازد، هدفشچیزى جز درکحکم واقعى ورسیدن به حکمشرعىِ الهى نیستو اقتضاى دیندارى و متشرّعبودنِ او، آن استکه به دنبال فهمچیزى باشد کهصاحب شریعت،قصد القاى آن راداشته است و ازاین رو مواجهه آزادبا متن و نادیدهانگاشتن قصدشارع با هدف فردمتدین سازگارنیست.
|240|
حق نایل شوند و حکم او را به دست آورند.
3. مشکل مهمتر و اساسىتر دیگر که در پندار و نظریه تفکیکساحت متن از فهم و زمینه آن وجود دارد، بحث نسبىگرایىاست؛ چرا که طبق این پندار، مفسّر آزاد و رها براى هر نوع قرائتو تفسیرى است و با قرائتهاى گونهگون، شکاکیّت محضتفسیرى اجتنابناپذیر است. نسبى گرایى دیدگاهى است کهحضور خود را در شاخههاى گوناگون نشان داده است. کسانى کهمىگویند حقیقت نسبى است، آن را تغییرپذیر مىشمرند.نسبىگرایى معرفتى، دانش بشرى را با ویژگىهاى فردى و ذهنىِفردِ صاحب دانش گره مىزند و نسبى گرایى اخلاقى، قضایاىمطلق اخلاقى را انکار مىکند. نسبى گرایان از تکثّر گرایى وپلورالیزم دفاع مىکنند. در تمامى شاخههاى نسبى گرایى، وجهمشترک آن است که هیچ اصل یا معیارى نیست که بتوان بر اساسآن به تکثر و نسبیّت مهر پایان زد. کسى که به نسبى گرایى درتفسیر متن اعتقاد دارد و طبق آن به هر قرائت و اجتهاد و تفسیرىمجوّز مىدهد، فهم معتبر، ثابت و غیر تاریخى را انکار مىکند؛چرا که معتقد است، مىتوان از هر متن و آیه و حدیثى، تفسیرهاىمتنوع ارائه کرد، این تکثّر برداشت موجّه است و نمىتوان میانآنها داورى کرد و معتبر را از نامعتبر باز شناخت.
در دایره متون دینى و تفسیر و اجتهاد از کتاب اللّه و سنّت،وقتى نسبیّت راه یافت و هر قرائت و اجتهاد و تفسیرى مجوّزگرفت، نتیجهاى جز نابودى و اضمحلال اصل دین و نابودىکتاب اللّه و احادیث و روایات نخواهد داشت؛ چرا که به مجتهدمجوّز داده مىشود فتوایى را از متن ارائه کند که صددرصد یقینداریم با قصد شارع و نازل کننده کتاب متفاوت بوده است. و ایننتیجه خطرناک، امرى است که نه تنها هیچ متشرع و دینباورىنمىتواند به آن ملتزم شود، حکمى است که هیچ خردمند و
|241|
صاحب اندیشهاى آن را صواب و درست نمىشمرد. عقلا هم اگربه تفهیم و تفهّم روى مىآورند و الفاظ و کلمات را به استخداماین جریان در مىآورند، از این روست که در جریان مفاهمه،رسیدن به یک فهم مشترک را میسّر مىدانند و سخن و متن خود راهمچون ابزارى براى نیل به آن هدف تلقّى مىکنند، بى آنکه براىمتن و سخن، آنگونه که هست، موضوعیّت و استقلال قائل باشند.
نقد و بررسى از منظر درون دینى
بررسى لوازم و پىآمدهاى پُر مخاطره تفکیک میان متن کتاباللّه و حقیقت شریعت از فهم آن، مجالى گسترده مىطلبد که دراین نوشته نمىگنجد، لیکن به طور اجمال مىتوان به یادآورىبرخى از این آثار و پىآمدها پرداخت:
1. وقتى نیل به واقع و دریافت حقیقت کتاب اللّه، امرى غیرقابل وصول شد و تفکیک میان فهم مجتهد با متنِ اصلِ دین اتفاقافتاد و با این اتفاق، راه براى تکثّر قرائت هموار شد، آنگاه است کهراه براى ابراز هر عقیده و بیان و فتوایى نسبت به احکام و قوانیندین و به رسمیّت شناختن آن هموار مىشود، هر چند آن رأى وفتوا بر خلاف محکمات کتاب اللّه و ضروریات شریعت باشد ودر نتیجه مىتوان با نام فهم کتاب اللّه، اساس آن را زیر سؤال برد وبا نام فقه و فتوا و استنباط از دین، شالوده و اساس فقه را به لرزهدرآورد و بدینوسیله راه را براى نابودى کامل دین و قوانینشرعى، با نام اجتهاد و فهم از دین گشود.
2. اگر نیل به فهم واقعى از دین را ناممکن بشمریم و اجتهادفقیهان از دین را چیزى جداى از دین بشمار آوریم، نتیجه ایننظریه، چیزى جز بى ثمر بودن بعثت و عبث بودن ارسال رسل وانزال کتب نخواهد بود. بعثت براى راهنمایى و ارشادانسانهاست. انبیا براى این مبعوث شدهاند که مردم از فرامین
اگر نیل به فهمواقعى از دین راناممکن بشمریم واجتهاد فقیهان ازدین را چیزى جداىاز دین بشمارآوریم، نتیجه ایننظریه، چیزى جزبى ثمر بودنبعثت و عبث بودنارسال رسل وانزال کتب نخواهدبود.
|242|
الهى اطاعت کنند. دستورات، اوامر و نواهى پروردگار را به کار بندند و با مراجعه به کتاب وسنّت، حلال و حرام شریعت را در زندگى خود پیاده کنند، در حالى که انسانها توان فهم ایناحکام را ندارند و نمىتوانند حلال و حرام واقعى را، که در کتاب اللّه مطرح شده است، بیابند.در نتیجه وقتى نتوانستند آن را بفهمند، نخواهند توانست بر طبق آن عمل کنند. اگر هم عملکنند، عمل به فهم خود کردهاند، نه عمل بر طبق کتاباللّه.
3. نظریه تفکیک میان متن از فهم آن، به انسداد مطلق مىانجامد؛ انسدادى که به مراتب ازانسداد مشهور وخیمتر است. در انسداد مشهور، عدهاى از اصولىها به مسدود بودن و عدمانفتاح باب علم رأى مىدهند و معتقدند:
«در عصر غیبت که دسترسى به معصوم ناممکن است، تنها راه ظنّ به واقع مفتوح است ولىراه علم به واقع مسدود است و مجتهد نمىتواند به یقین، واقع دین را درک کند.»
از این جهت آنان مطلق ظن را حجّت مىشمرند. نظریه انسداد باب علم، نظریّهاى استکه اکنون سالیان درازى است به فراموشى سپرده شده و کسى از فقیهان و مجتهدان از آنپیروى نمىکند. عمدتاً از عصر شیخ انصارى(ره) به بعد، مقدمات دلیل انسداد پاسخ داده شده واکنون آشکار گردیده است که در زمان دسترسى نداشتن به معصوم هم باب علم مسدودنیست و از این رو نمىتوان هر ظن و گمانى را حجّت شمرد و طبق آن فتوا صادر کرد.
امّا در نظریه تفکیک، سخن از انسداد مطلق است و اینکه هیچ فتوا و رأیى را نمىتوان بهصاحب شریعت و فرستنده کتاب نسبت داد. سخنى که با روش اجتهادى هزار ساله فقیهانکاملاً مغایر است و با آموزههاى کتاب و سنّت، که خود را نور و کتاب مبین مىخوانند و مردمرا به تدبّر در فهم آن دعوت مىکنند. منافات دارد.
4. نظریه و پندار تفکیک ساحت متن از فهم، با اهداف اجتهاد مغایر است و در حقیقت بهنفى اجتهاد رأى مىدهد. اجتهادِ مصطلح، روشى عقلایى است براى رسیدن به حقیقت متن واستنباط حکم اللّه. طبق این روش، متن کتاب اللّه و سایر منابع دینى، داراى معنایى مشخّص ونهایى است که مراد جدّى شارع است مراد جدّى امرى واقعى و عینى است که مجتهد درصدد فهم آن است و هدف از اجتهاد چیزى جز درک آن مراد جدّى نیست، اگر چه گاه ممکناست، مجتهد به خطا رود و نتواند آن را به درستى درک کند.
راه رسیدن به مراد جدّى، همان پیمودن روش متعارف و عقلایى فهم است. روشعقلایى، استناد به ظهور لفظى متن، به عنوان پل رسیدن به معناى مقصود است؛ چون مؤلّف
|243|
مراد خود را از طریق الفاظ و ترکیبات لفظى بیان کرده است ودلالت الفاظ بر معانى، تابع وضع لغوى و اصول و قواعد عقلایىمحاوره و تفهیم و تفهّم است. در این صورت، بهترین حالت آناست که انسان به فهم یقینى و قطعى از مراد جدى متکلم ونویسنده دست یابد ولى این یقین همیشه حاصل نمىشود. درمواردى که متن کاملاً واضح و روشن باشد و اصطلاحاً نصشمرده شود، فهم قطعى حاصل مىشود و در غیر نصّ کهاصطلاحاً به آن ظاهر گفته شود، گرچه به یقین نمىتوان به مرادجدى دست یافت ولى این به معناى از دست رفتن ارزش فهمنیست؛ چرا که مجتهد در این موارد به دنبال حجت و فهم معتبراست و از آنجا که متن هر برداشت و فهمى را بر نمىتابد، فهم ورأیى معتبر مىشود که طبق روش عقلایى مذکور، قابل استناد بهظهور لفظى کلام باشد. لذا پیش داورى و تفسیر به رأى و هر آنچهکه با ظهور متن در تنافى باشد، فاقد اعتبار و حجیت معتبر خواهدبود. لذا متن هر تفسیر و قرائتى را برنمىتابد و با تکثّر قرائت ونسبى گرایى در فهم متن منافات دارد. بنابراین، اگر چه در ظواهر(نه نصوص و محکمات) احتمالات مختلف قابل طرح است ولىاین احتمالات دایره محدودى دارد و اختلاف فهم مجتهدان دراین قلمرو محدود به رسمیت شناخته مىشود و حدود ایناختلاف را متن و ظاهر لفظ تعیین مىکند نه ذهنیّت و سلیقهبرداشت کننده و از میان این فهمهاى متفاوت از ظواهر، تنها یکمطابق با واقع و مراد جدّى است و عبارت «للمصیب أجران وللمخطئ أجر واحد» اشاره به این مطلب دارد.
در پیروى از روش بالا، واقعیّت تشریعى، همچون واقعیّتتکوینى خواهد بود. آدمى همچنانکه با استفاده از ابزارهاىگوناگون و اندامهاى حسّى، قادر به معرفت و رسیدن به واقعیتجهان هستى است و بالوجدان، شک و سفسطه و نسبیّت براى
قوانین و مقرراتاسلام که درحکومت اسلامى بهاجرا در مىآیند، بهمثابهقانوناساسىکشور تلقىمىشوند،همچنانکه براىقانوناساسى، بهعنوان مبناى یکحکومت، مفسّرانىپیش بینىمىشود که درمواردى که قانوننصّ و صراحتىندارد، به تفسیرآن بپردازند و بااستفاده از اصولو روش عقلایى؛همچون اصالةالظهور، ابهامزدایى از قانونکنند. در موردقوانین اسلام نیزکه مبنا و اساسحکومت اسلامىقرار مىگیرند،مطلب چنین است.
|244|
انسان مردود است، هر چند ممکن است در فهم واقع دچار خطا شود ولى اشتباه و خطا،موجب بى اعتبارى فهم آدمى و رسیدن به معرفت و شناخت او نمىشود.
در مورد فهم و معرفت تشریعى نیز چنین است، فهم فقیه از متن دین، چیزى در برابرواقع نیست و حقیقتى در برابر حقیقت واقعى دین پدید نمىآورد و اصالتى از خود ندارد،فهم مجتهد طریقى براى کشف معناى متن و مراد جدّى شارع است.
این کشف گاهى یقینى و قطعى است و گاهى ظنّى، ولى در هر صورت حجیت دارد وبراى کسى که بر طبق روش صحیح به آن رسیده است واقع دین تلقى مىشود، مگر اینکهکشف خلاف شود.
طبق آنچه گذشت، قوانین و مقررات اسلام که در حکومت اسلامى به اجرا در مىآیند، بهمثابه قانوناساسى کشور تلقى مىشوند، همچنانکه براى قانوناساسى، به عنوان مبناى یکحکومت، مفسّرانى پیش بینى مىشود که در مواردى که قانون نصّ و صراحتى ندارد، بهتفسیر آن بپردازند و با استفاده از اصول و روش عقلایى؛ همچون اصالة الظهور، ابهام زدایىاز قانون کنند. در مورد قوانین اسلام نیز که مبنا و اساس حکومت اسلامى قرار مىگیرند،مطلب چنین است و همچنانکه در جایى که قانوناساسى لیبرال دموکراسى حاکم است،نمىتوان منکر حکومت لیبرال دموکراسى شد و آن را مجازى شمرد، به این بهانه که فهم ازقانوناساسى لیبرال دموکراسى، غیر از خود قانون آن است، در حکومت اسلامى نیز مطلبچنین است.
پىنوشتها
[1]. نظام الحکم فی الاسلام، خلاصة کتاب «دراسات فى ولایة الفقیه و فقه الدولة الاسلامیه»، تعلیقه ص7، نشر سرایى، چاپ اول، 1380ش.
[2]. براى آگاهى بیشتر: نگاه کنید به: احمد واعظى، درآمدى بر هرمنوتیک، مؤسسه فرهنگى دانش و اندیشه معاصر، 1380ش.