روش اثبات مدعیات زبانى در فلسفه تحلیلى و علم اصول (مقاله پژوهشی حوزه)
درجه علمی: علمی-پژوهشی (حوزوی)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
مقدمه
بى شک یکى از کارهاى شگفت انگیز انسان ارتباط زبانى1 است. تأمل در خصوص ارتباط زبانى پرسش هاى متعدد و مهمى برمى انگیزد که هدف از این مقاله تنها پاسخ به یکى از آنهاست. طرح پرسش اصلى ما در این مقاله مستلزم توجه به یک نکته است و آن این که انسان علاوه بر سخن گفتن, که بى تردید یکى از توانایى هاى اوست, سخن خود را نیز به اوصاف خاصى موصوف مى کند; براى مثال درباره عناصر و مؤلّفه هاى زبانى اى که هنگام سخن گفتن به کار مى بندیم, مى گوییم: (على آمد) یک (جمله) است, واژه (حسن), (اسم) است, گزاره (مثلث داراى سه ضلع است), گزاره اى (تحلیلى) است, دو واژه (انسان) و (بشر), (مترادف)اند. یا مثلاً جمله (على برو بیرون), (امر) است, جمله (هر انسانى فانى است), (عام) است و مانند اینها. این توصیف ها ماهیتاً از چه سنخى هستند؟ با چه روشى اثبات مى شوند؟ معیار درستى و نادرستى آنها چیست؟ آیا توصیف هاى یاد شده داده هاى تجربى اند که به روش تجربى اثبات مى شوند و یا این که به روش دیگرى باید اثبات شوند؟
فیلسوفان تحلیلى در پاسخ به پرسش هاى یاد شده, مباحث سودمندى را طرح کرده اند که در این مقاله به پاره اى از آنها اشاره خواهیم کرد. عالمان اصول نیز, اگرچه بحث مستقلى را با عنوان روش اثبات مدعیات زبانى در مباحث الفاظ علم اصول طرح نکرده اند, در لابه لاى مطالب و مباحث خود اشاراتى دارند که مى توان براساس آنها روش شان را به دست آورد. پیش از پاسخ به پرسش هاى یاد شده, باید نکته مهمى را توضیح دهیم.
توصیف ها و تبیین هاى زبانى
کشف روش اثبات ادعا در هر علمى تا حدود زیادى به تعیین نوع ادعا وابسته است. بنابراین, نخست باید بدانیم مدعیات زبانى فیلسوفان تحلیلى و عالمان اصول از چه نوعى است, سپس درباره روش اثبات آنها بحث کنیم.
بعضى از فیلسوفان زبان گفته اند اغلب چیزهایى که درباره زبان ادعا مى کنیم یا از سنخ توصیف هاى زبانى2 اند و یا از سنخ تبیین هاى زبانى3.
ما باید میان (الف) سخن گفتن, (ب) توصیف سخن و (ج) تبیین سخن تمایز قائل شویم ـ یعنى میان مثلاً (الف) (این یک سیب است), (ب) (سیب یک اسم است) و (ج) (قاعده حرف تعریف نامعینى که قبل از اسمى مى آید که با حرف صدادار آغاز مى شود, مستلزم حرف (n) است, مانند شan appleص), تمایز قائل شویم. (ب) و (ج) به ترتیب, توصیف ها و تبیین هاى زبانى اند.4
سخن گفتن: یکى از توانایى هاى انسان سخن گفتن است. در حقیقت, یکى از افعال بسیار پیچیده انسانى فعل سخن گفتن است, رفتارى که از مقوله مهارت است نه از مقوله دانستن. انسان هنگام سخن گفتن مهارت هاى زبانى خود را به نمایش مى گذارد و با فعل سخن گفتن کارهاى شگفتى انجام مى دهد; براى مثال با معنا یا بى معنا سخن مى گوید, اِخبار یا اِنشا مى کند و مانند اینها. تحلیل کارهاى زبانى یاد شده از جنبه طبیعى و فیزیکى کار سهل و آسانى است, اما از نگاه معرفت شناختى و معناشناختى چندان کار سهل و آسانى نیست.
توصیف هاى زبانى: ما درباره عناصر و مؤلّفه هاى زبانى که در فعل سخن گفتن به کار مى گیریم توصیف هایى عرضه مى کنیم; براى مثال مى گوییم: جمله (دیز فرت وست) جمله اى (بى معنا) ست, یا جمله (قول مى دهم بیایم) یک (وعده) است. جمله (همه انسان ها فانى اند), (عام) است. واژه على در جمله (على آمد), (اسم) است, یا فلان گزاره, تحلیلى یا تألیفى است و مانند اینها. توصیف هاى یاد شده شأن معرفت شناختى دارند و پرسش هاى مهم فلسفى پدید مى آورند. یکى از این پرسش ها این است که ما به چه روشى چنین توصیف هایى را بر عناصر و مؤلّفه هاى زبانى اطلاق مى کنیم و چگونه مى توان درستى و نادرستى آنها را اثبات کرد؟
تبیین هاى زبانى: تبیین هاى زبانى, آن دسته از استدلال هایى اند که براى تبیین و توضیح واقعیت هایى به کار مى روند که در توصیف هاى زبانى وجود دارند; براى مثال یکى از توصیف هاى زبانى این است که جمله (من قول مى دهم بیایم), یک (وعده) است. قاعده اى که منشأ چنین پدیده زبانى را توضیح مى دهد, یک تبیین زبانى است.
وجهه نظر ما در این مقاله, بحث و بررسى در باب روش اثبات و معیار اطلاق توصیف هاى زبانى است. توصیف هاى زبانى, هم در فلسفه زبان منشأ بحث هاى بسیارى شده اند و هم در علم اصول. در ابتدا آرا و انظارى را که فیلسوفان تحلیلى در خصوص معیارهاى اطلاق توصیف هاى زبانى و روش اثبات آنها عرضه کرده اند, طرح مى کنیم, سپس آرا و انظار عالمان اصول را مى آوریم تا زمینه براى سنجش و مقایسه فراهم آید.
معیار اطلاق توصیف هاى زبانى
در پاسخ به این پرسش که براساس کدام معیار فى المثل گزاره (مستطیل چهار ضلعى است) را به تحلیلى توصیف مى کنیم یا واژه (انسان) و (بشر) را مترادف مى دانیم و بر گزاره (هوا گرم است) وصف تألیفى را اطلاق مى کنیم, آرا و انظار مختلفى عرضه شده است که به بعضى از آنها اشاره مى کنم.
1. معیار مفهومى:
طبق معیار یا 05 که به روش سقراطى نیز معروف است, اطلاق و استعمال واژه ها و تعبیرهاى زبانى نخست مطابق تعریفى اولیه صورت مى گیرد, سپس تعریف و معناى اولیه باید در برابر مثال هاى نقض قرار گیرد و به محک تجربه و استقرا زده شود. اگر تعریف اولیه در موردى نقض شد باید از آن دست کشید و تعریف دیگرى به دست داد. این آزمون تا رسیدن به تعریفى جامع و بدون نقض باید ادامه پیدا کند.
روش مفهومى در میان فیلسوفان زبان چندان طرف دارى ندارد,6 بلکه آنان بیشتر به روش مصداقى متمایل اند. به همین دلیل, درباره روش مصداقى آن هم به تقریر کواین که در نیمه دوم قرن بیستم بیشتر از بقیه تأثیرگذار بوده است, بحث مى کنیم.
2. نظریه کواین (معیار مصداقى)
کواین,7 منطق دان و فیلسوف معاصر در مقاله8 معروف (دو حکم جزمى تجربه گرایى), تقسیم قضایا به تحلیلى و تألیفى را بر این اساس انکار کرده است که هیچ معیار مصداقى9 براى اطلاق اوصاف (تحلیلى) و (تألیفى) وجود ندارد. سخن کواین ناظر به رأى کسانى است که قائل به معیار مفهومى اند. چنان که سرل تذکر10 داده در پس انتقادهاى کواین به تقسیم گزاره به تحلیلى و تألیفى این مبنا نهفته است که تعریفِ مفاهیم و توصیف هاى زبانى براساس ملاک ها و تبیین هاى غیر مصداقى درست نیست.
طبق نظر کواین, توصیف هاى زبانى باید براساس معیارهاى عینى مبتنى بر رفتار اهل زبان صورت پذیرند, زیرا هیچ تعریف پیشینیِ رضایت بخشى از مفاهیمى چون (تحلیلیت), (تألیفیت), (ترادف) و مانند اینها بدون استلزام دور نمى توان به دست داد. کواین توضیح مى دهد که اگر کسى مانند کانت, مثلاً مفهوم (تحلیلى) را چنین تعریف کند که: (قضیه اى تحلیلى است که برحسب معنا و با قطع نظر از امور واقع صادق باشد), به وضوح در تعریف خود, مفهوم معنا را اخذ کرده است. بنابراین, مفهوم معنا پیش فرض تعریفِ یاد شده است, اما معنا چیست؟ به محض این که در باب معنا تأمّل کنیم مى فهمیم که معناى یک واژه یا عبارت زبانى چیزى جز آوردن عبارت هاى واضح تر و مترادف با همان واژه یا عبارت نیست. بنابراین, مفهوم تحلیلیت بر مفهوم معنا و معنا بر مفهوم ترادف متوقف است. مفهوم ترادف نیز بر مفهوم تحلیلیت و معنا متوقف است. طبق نظر کواین, مادام که تلاش مى کنیم توصیف هاى زبانى را صرفاً براساس مفهومى که از پیش در ذهن داریم تعریف کنیم, بدون این که به مصداق و رفتار استعمال کنندگان توجه کنیم, دچار دور خواهیم شد. تنها راه رهایى از دور این است که از معیارهاى مفهومى دست برداریم و در صورت امکان, تعریفى مصداقى عرضه کنیم. کواین11 چون معتقد است هیچ معیار مصداقى تامى از مفاهیم و توصیف هاى زبانى در اختیار نداریم, اساساً باید این مفاهیم را به عنوان یک سلسله ابراز غیر مفید فلسفى و مبهم کنار بگذاریم.
بنابراین, مقصود کواین از معیار مصداقى استقراى موارد استعمال یک توصیف یا یک واژه است. با استقراى موارد استعمال مى توان امر مشترکى را که مبناى استعمال واژه در تمام موارد است به عنوان معناى یک واژه و یا معیار استعمال یک توصیف کشف کرد. از نظریه کواین, گاهى به رفتارگرایى نیز تعبیر مى شود.
نظرگاه کواین درباره معیار مصداقى را نباید با نظرگاه پیروان اصالت تجربه کلاسیک و پوزیتیویست هاى منطقى درباره تعیین معناى واژه یا جمله اشتباه گرفت. طبق نظر پیروان اصالت تجربه کلاسیک و پوزیتیویست هاى منطقى گزاره اى با معناست که بتوان آن را به مدد تجربه اثبات یا انکار کرد. از نظر کواین, چنین سخنى در صورتى درست است که بتوان هر گزاره اى را به طور مستقل و مجزا از سایر گزاره ها در نظر گرفت و به تنهایى به محک تجربه زد. اما طبق کل گرایى12 کواین چنین چیزى امکان ندارد. کل گرایى و یا به تعبیر بهتر, یکى از وجوه کل گرایى کواین این است که زبان مجموعه اى از گزاره هاى مجزا و مستقل نیست که بتوان هر گزاره اى را به صورت مستقل با تجربه تأیید یا اثبات کرد, بلکه زبان شبکه اى کل گراست که به صورت جمعى و گروهى در برابر تجربه قرار مى گیرد و صدق و کذب گزاره ها در یک شبکه ارزیابى مى شود; براى مثال وقتى گزاره (الف) را به مدد تجربه اثبات مى کنیم, به طور ضمنى مى پذیریم و تأیید مى کنیم که بسیارى از گزاره هاى دیگر نیز صادق اند. تجربه, گزاره (الف) را تنها در پیوند و ارتباط با مجموعه وسیعى از باورها و ادعاهاى دیگر تأیید مى کند.
تمام به اصطلاح شناخت یا باورهاى ما از تصادفى ترین موضوعات جغرافى و تاریخى تا عمیق ترین قوانین فیزیک اتمى حتى ریاضیات محض و منطق…, مانند میدان نیرویى اند که شرایط مرزى آن تجربه است.13
نتیجه سخن کواین در بحث فعلى ما این است که توصیف هاى زبانى باید براساس رفتار مشترک اهل زبان صورت پذیرد, به نحوى که بتوان براى اطلاق یک توصیف زبانى معیارى صورى و مصداقى عرضه کرد که از محک تجربه ـ به معنایى که در نظریه کل گرایى توضیح داده شده است ـ به دست آمده باشد.
3. نظریه سرل (شهودهاى زبانى)
سرل14 نظریه خود را در باب توصیف هاى زبانى با توجه به نظریه کواین و به منظور نقد و بررسى آن تنسیق و تنظیم کرده است. گفتنى است که مقاله (دو حکم جزمى تجربه گراییِ) کواین و انکار تقسیم قضیه به تحلیلى و تألیفى پیامدهاى زیادى براى فلسفه تحلیلى داشته است, بلکه مى توان آن را یکى از عوامل ورود این نهضت فلسفى به دوره معاصر و متأخّر آن دانست. اهمیت این مقاله بسیارى از متفکران را به نقد و بررسى آن واداشته است. پاتنم در مقاله جذاب و خواندنى (تحلیلى ـ تألیفى)15 تذکر داده که اغلب پاسخ هایى که به کواین داده شده است, پاسخ هاى نقضى اند, زیرا با توسل به مثال هاى نقض سعى کرده اند تمایز میان تحلیلى و تألیفى را نشان دهند, ولى هیچ کدام از اصل مسئله تحلیلى به دست نداده اند. از نظر پاتنم, تنها پاسخى که حاوى نکته جدید است و در حقیقت, علاوه بر عرضه مثال نقض اصل مسئله را نیز حل مى کند, پاسخى است که گرایس و استراوسن به صورت مشترک در مقاله اى با عنوان (در دفاع از یک حکم جزمى)16 عرضه کرده اند.
به نظر نگارنده, سرل نیز سعى کرده است اعتراض کواین به تمایز تحلیلى و تألیفى را به درستى در بافتى وسیع تر طرح کند و پس از نقد و بررسى آن, تحلیل خود را عرضه نماید. نظریه سرل را نظریه شهودهاى زبانى17 نامیده ایم. سرل در بیان نظرگاه خود گاهى از تعبیر شهودهاى پیشانظرى18 نیز استفاده کرده است.19 نظریه سرل را مى توان به شرح زیر خلاصه کرد:
توصیف هاى زبانى چیزهایى هستند که اهل زبان به طور شهودى به آنها علم و آگاهى دارند و آنها را به کار مى برند, هرچند معیارى براى اطلاق آنها در اختیار نداشته باشند.
کسى که زبان مادرى اش فارسى است مى داند که (کحّال) دقیقاً با (چشم پزشک) مترادف است, (شیر) (دست کم) دو معنا دارد, (گربه) اسم است, (اکسیژن) واژه اى روشن و واضح است, جمله (نمایش نامه نویسى شکسپیر بهتر از شاعرى اوست) داراى معناست, و جمله (دیز فرت از نهى رام هست) بى معناست, و (گربه روى فرش است) یک جمله است و مانند اینها. با این حال, معیارهاى عملى براى ترادف, ایهام, اسم بودن, معنادارى, یا جمله بودن نداریم. به علاوه, هر معیارى براى هر یک از این مفاهیم باید با شناخت او (ما) هماهنگ باشد, و در غیر این صورت, باید به عنوان معیارى غیر تام رد شود. پس نقطه عزیمت این تحقیق این است که چنین واقعیت هایى را درباره زبان مى دانیم, خواه توانایى عرضه معیارهایى براى انواع مرجّح چنین شناختى داشته باشیم و خواه نداشته باشیم.20
عبارات یاد شده نشان مى دهند که نظریه سرل دو جنبه دارد: جنبه ایجابى و جنبه سلبى. از جهت ایجابى, سرل معتقد است که توصیف هاى زبانى از سنخ واقعیت هاى شهودى اند و چون شهودى اند, بى نیاز از معیارند. اما از جهت سلبى, بر این عقیده است که جست وجوى معیار مصداقى محکوم به شکست است. حال سرل باید هر دو جنبه نظریه خود را اثبات کند.
سرل براى اثبات ادعاى ایجابى خود متوسل به نظریه اى مى شود که در فلسفه و زبان شناسى مشهور است. طبق این نظریه, سخن گفتن به یک زبان به معناى اشتغال به نوعى رفتار قاعده مند و پیچیده است. نتیجه چنین نظریه اى این است که سخن گفتن در حقیقت, به نمایش گذاشتن مهارت هاى زبانى است. وقتى درباره رفتار زبانى خود و فعل سخن گفتن دست به توصیف هاى زبانى مى زنیم, در حقیقت, مهارت هاى زبانى خود را توصیف مى کنیم. بنابراین, توصیف هاى زبانى جلوه هاى همان مهارت هاى زبانى اند. انسان حتى اگر تعلیم هم ندیده باشد و معناى توصیف هاى زبانى خود را نداند مى تواند توصیف هایى چون اِخبار و انشاء صورت دهد, با معنا یا بى معنا سخن بگوید. توصیف هاى زبانى توصیف شهودهاى زبانى اند, شهودهاى زبانى همان مهارت هاى زبانى هستند که اهل زبان آنها را به طور طبیعى و شهودى فرا مى گیرند و استعمال مى کنند, حتى اگر نتوانند توصیف هاى زبانى خود را به دقت تحلیل و تعریف کنند. توصیف هاى زبانى قواعد آمارى و داده هاى تجربى نیستند که از استقرا و جست وجو در رفتارهاى زبانى انسان ها به دست آمده باشند. درست است که توصیف هاى زبانى کلى اند, اما کلیت آنها به این دلیل است که توصیف مهارت هاى قاعده مندند. قواعد حاکم بر رفتارهاى زبانى انسان ضامن کلیّت این نوع توصیف هاست. شاید بتوان حاصل نظرگاه سرل را از جنبه ایجابى در سه نکته زیر خلاصه کرد:
1. توصیف هاى زبانى, توصیف مهارت هایى اند که انسان هنگام سخن گفتن از خود به نمایش مى گذارد.
2. توصیف هاى زبانى, قواعد کلى آمارى نیستند که از داده هاى تجربى و مشاهده رفتار اهل زبان ناشى شده باشند. درست است که توصیف هاى زبانى کلى اند, اما کلیت آنها مربوط به این است که این توصیف ها, توصیف مهارت هاى زبانى اند و مهارت هاى زبانى قاعده مندند.
اشاره سرل در این جا به نظریه رفتارگرایان21 است. براساس نظرگاه رفتارگرایان, توصیف هاى زبانى بر پایه تأمّل در رفتارهاى اهل زبان شکل مى گیرند و مهم ترین شرط امکان توصیف هاى زبانى علم به رفتارهاى اهل زبان است. به نظر سرل, این تحلیل در مورد توصیف هاى زبانى نادرست است, زیرا توصیف هاى زبانى گزارش رفتارهاى اهل زبان نیستند; براى مثال وقتى مى گوییم: (على), (اسم) است یا گزاره هر (مثلثى سه ضلع دارد) گزاره اى (تحلیلى) است, درباره رفتار اهل زبان سخن نمى گوییم و این آگاهى هاى خود را از تجربه و تحقیق درباره رفتار دیگران به دست نیاورده ایم.
3. توصیف هاى زبانى, گرچه توصیف شهودها و مهارت هاى زبانى اند, با این حال, خطاپذیرند. سرل این نکته را چنین توضیح داده است:
هیچ امر خطاناپذیرى در توصیف هاى زبانى وجود ندارد; شهودهاى گویندگان خطاپذیرى فاحشى دارند. توصیف مهارت هاى شخص همواره کار آسانى نیست و این که در این موارد عرضه توصیف مستلزم مهارت است, در تسهیل امر نافع نیست. هم چنین اشکال کلى تنسیق درست شناختى که مقدّم بر ما و مستقل از هر تنسیقى داریم بر سر جاى خود هست و آن اشکال تبدیل دانستن چگونگى22 [=مهارت] به دانستن این که23 [=علم گزاره اى] است.24
حاصل نکات یاد شده این است که از نظر سرل, توصیف هاى زبانى, چه اطلاقشان و چه اثباتشان به آن چه تحت عنوان معیار مصداقى و مفهومى گفته شده, نیازى ندارند, بلکه هر شخصى توصیف هاى زبانى خود را صرفاً از تأمّل در مهارت هاى زبانى خویش و توصیف هاى خود به دست مى آورد. سرانجام سرل مبناى خود را در باب توصیف هاى زبانى به صراحت چنین خلاصه کرده است:
این روش, چنان که تأکید کردم, اتکاى بسیار زیادى بر شهودهاى اهل زبان دارد, اما هر چیزى که تا به حال در فلسفه زبان خوانده ام, حتى آثار رفتارگرایانه ترین و تجربى مسلک ترین نویسندگان, به همین ترتیب, بر شهودهاى اهل زبان متکى بوده اند. در واقع, فهم این که چگونه مى تواند وضع غیر از این باشد, مشکل است, زیرا این ضرورت خطیر که باید این شهود خود را که (مجرد) به معناى مرد ازدواج نکرده است, توجیه کنم, اگر منطقى باشد, مستلزم این ضرورت نیز هست که این شهود خود را که یک مصداق خاص (مجرد) با مصداق دیگرى از (مجرد) کاملاً معادل است, توجیه کنیم. چنین شهودهایى در واقع مى توانند توجیه شوند, اما تنها با اتکا به شهودهاى دیگر.25
آن چه گذشت توضیح نظر سرل از جنبه ایجابى بود, اما از جنبه سلبى, سرل معتقد است که حتى در صورتى که با رفتارگرایان موافقت کنیم و بگوییم که مفاهیم و عبارات زبانى باید براساس معیارهاى مصداقى اطلاق و اثبات شوند, نظرگاه بى فایده اى اتخاذ کرده ایم, زیرا اولاً, معیار یا معیارهاى مصداقى که بتوانند همه موارد و مصادیق را شامل شوند, وجود ندارند و ثانیاً, بر فرض که بتوان معیارى عرضه کرد, کشف صحّت و سقم این معیار و تام و تمام بودن آن بر آگاهى هاى شهودى ما مبتنى است. سخن سرل از جنبه سلبى ناظر به نقد نظرگاه کواین است. کواین بسیارى از توصیف هاى زبانى را به دلیل عدم وجود معیار مصداقى رد کرده است. اساساً مبناى کواین این است که هر توصیف و مفهومى از قبیل معنا, تحلیلى, تألیفى, ترادف و مانند اینها باید براساس معیارى مصداقى اطلاق شود, در غیر این صورت, مفهوم یاد شده ناقص است; براى مثال تقسیم گزاره هاى زبانى به تحلیلى و تألیفى از نظر کواین, ناقص و نادرست است, زیرا معیارى که براساس آن این تقسیم صورت گرفته است مصداقى نیست, بلکه صرفاً با تکیه به تعریف هاى ذهنى چنین تمایزى درست شده است و لذا مواردى مى توان یافت که طبق این معیارهاى عرضه شده نه تحلیلى است و نه تألیفى.
سرل در پاسخ کواین مى گوید:26 درست است که مفاهیم (تحلیلى), (تألیفى) و مانند اینها ابزارهاى فلسفى چندان مفیدى نیستند, اما چرا مى دانیم معیارهاى مصداقى عرضه شده براى این نوع مفاهیم ناتمام و ناقص اند, آگاهى ما از نقص این معیارها نشان مى دهد که ما مفاهیم (تحلیلیت) و (تألیفیت) را مى دانیم. سرل مى گوید:
کواین در اعتراض به تحلیلیت مى گوید: (من نمى دانم که آیا گزاره (هر چیز سبزى ممتد است) تحلیلى است یا نه). این که این مثال انتخاب شده بسیار گویاست. او چیزهایى از قبیل (من نمى دانم که آیا گزاره (کحال ها چشم پزشک اند) تحلیلى است یا نه) نمى گوید و نیز نمى گوید که (من نمى دانم آیا گزاره (اکنون باران مى آید) تحلیلى است یا نه); یعنى مثالى که او انتخاب کرده, مورد بینابینى است. این مثال مورد بینابینى است, زیرا براى مثال بعضى از مردم مدعى اند که اشیایى چون داده هاى حسى وجود دارند که ممکن است سبز باشند, اما انکار مى کنند که داده هاى حسى امتداد مکانى داشته باشند. این مثال مثمر ثمر است, دقیقاً به این دلیل که مورد بینابینى است. نمى توان با اطمینان کامل این جمله را تحلیلى یا غیر تحلیلى طبقه بندى کرد. اما تشخیص ما مبنى بر این که این جمله مورد عجیبى است به هیچ وجه اثبات نمى کند که نمى توانیم مفهوم تامى از تحلیلیت داشته باشیم, بلکه دقیقاً عکس آن را اثبات مى کند. اگر از مفهومى که باید کار را با آن آغاز کنیم فهمى نمى داشتیم, نمى توانستیم موارد بینابین یک مفهوم را موارد بینابین تلقى کنیم.27
براساس نظر سرل, عرضه معیار مصداقى نیز کارگشا نیست, زیرا درستى و نادرستى هر معیار مصداقى باید براساس تأمّل هایى که در شهودهاى خود داریم, ارزیابى شود.
ارتکازهاى زبانى
پیش از بیان روش اثبات مدعیات زبانى در مباحث الفاظ علم اصول باید به این پرسش پاسخ دهیم که اساساً چرا عالمان اصول درباره زبان و مباحث الفاظ بحث مى کنند؟ پاسخ این پرسش به اختصار این است که علم اصول برحسب تعریف, قواعد و اصول عام استنباط حکم شرعى را در اختیار فقیه قرار مى دهد. یکى از منابع اصلى استنباط حکم شرعى, بلکه مهم ترین منبع آن دلیل لفظى است. دلیل لفظى در علم اصول به دلیلى اطلاق مى شود که دو ویژگى داشته باشد: نخست این که به نحوى از منبعى صادر شود که وثاقت و اعتبار دارد. دوم دلالت دلیل مبتنى بر قراردادهاى زبانى یا عرف عام اهل زبان باشد. طبق این تعریف, دلیل لفظى عام است و چنان که عالمان اصول28 تذکر داده اند, هم گفتار را شامل مى شود و هم فعل و تقریر را.
بى تردید, استنباط حکم شرعى از دلیل لفظى در صورتى ممکن است که جهت دلالت دلیل لفظى, علاوه بر جهت صدور آن تمام باشد. فهم مفاد دلیل لفظى و استفاده از آن بر دانستن قواعد و قوانین حاکم بر زبان که عمدتاً معناشناختى و فلسفى اند, متوقف است. بنابراین, عالم اصول براى این که بتواند قواعد و قوانین عام استنباط حکم شرعى را براساس دلیل لفظى به دست دهد, چاره اى جز طرح مباحث زبانى (الفاظ) ندارد.
نگارنده با شهید صدر29 در این نکته موافقت تام دارد که اگر در فلسفه متعارف و زبان شناسى (علم اللغه)اى که در اختیار عالمان اصول بوده است, به این نوع مباحث توجه کافى مى شد, لازم نبود عالم اصول باب مستقلى به عنوان مباحث الفاظ بگشاید و در آن به طرح مباحثى مبادرت ورزد که ماهیتاً فلسفى و زبان شناختى اند. به هر تقدیر, عالمان اصول به دلیل خلأ موجود و نیاز به طرح مباحث زبانى بخش عمده اى از مباحث خود را به مباحث الفاظ اختصاص داده اند. هدف ما در این مقاله این است که ببینیم عالمان اصول مدعیات خود را در مباحث الفاظ بر پایه چه روشى استوار مى کنند. عالمان اصول بحث مجزا و باب مستقلى به عنوان روش اثبات مدعیات زبانى نگشوده اند, اما این امر بدان معنا نیست که آنان از هیچ روشى براى اثبات ادعاهاى خود پیروى نکرده اند.
طبقه بندى مباحث الفاظ علم اصول
کشف روش اثبات ادعاهاى زبانى در مباحث الفاظ علم اصول تا حدود زیادى به تعیین نوع این مباحث بستگى دارد. عالمان اصول تلاش بسیارى به کار گرفته اند تا اولاً, معیارى به دست دهند که براساس آن بتوان تشخیص داد چه مسئله اى جزو علم اصول است و چه مسئله اى خارج از آن است و ثانیاً, مباحثى که طبق معیار اصولى بودن یک مسئله در علم اصول مى گنجد و مباحثى که طبق معیار جزو علم اصول نیستند, ولى به عنوان مقدمه در علم اصول طرح مى شوند, ذیل چه طبقه بندى جاى مى گیرند و از چه سنخى هستند.
بحث نخست در موضوع این مقاله نمى گنجد و به مسئله قلمرو مباحث علم اصول مربوط است. اما تعیین نوع مباحث علم اصول, به ویژه مباحث الفاظ براى تعیین روش لازم و ضرورى است. اغلب, مباحث علم اصول را به چهار دسته تقسیم مى کنند:
1. مقدمه; معمولاً در مقدمه علم اصول پس از بیان رئوس ثمانیه علم اصول پاره اى از مباحث زبان شناختى و لغوى طرح مى شود که طبق معیار اصولى بودن یک مسئله جزو علم اصول نیستند, ولى بعضى از مباحث الفاظ علم اصول بر آنها متوقف اند, بعضى از این مباحث عبارتند از بحث وضع, استعمال, صحیح و اعم و حقیقت شرعیه.
2. مباحث الفاظ;
3. مباحث حجج و امارات;
4. خاتمه در تعادل و تراجیح.
تقسیم یاد شده را اغلب عالمان اصول, گرچه با عبارات کم و بیش متفاوت, بیان کرده اند.30
معیار و ملاک تقسیم یاد شده این است که محور علم اصول بر حسب تعریف, الحجة فى الفقه (دلیل فقهى) است. دلیلى که فقیه به آن استناد مى کند از چند حالت بیرون نیست: 1. موجب علم قطعى به حکم شرعى مى شود, مانند مباحث استلزامات عقلى نظیر مقدمه واجب, بحث ضد و مانند اینها. 2. منشأ علم قطعى به حکم شرعى نمى شود, بلکه موجب علم تعبّدى به حکم شرعى است, مانند مباحث حجج و امارات. این قسم خود مشتمل بر دو نوع بحث است: الف) مباحثى که صغراى حجت و دلیل شرعى را تشکیل مى دهند, مانند مباحث الفاظ که نوعاً از سنخ توصیف هاى زبانى اند, مانند ظهور امر در وجوب و ظهور نهى در حرمت و مانند اینها. ب) مباحثى که کبراى دلیل را در اختیار فقیه قرار مى دهند, مانند حجیت خبر واحد, حجیت ظواهر, حجیت شهرت و مانند اینها.
3. دلیلى که نه منشأ علم قطعى و وجدانى به حکم شرعى است و نه موجب علم تعبدى, بلکه صرفاً وظیفه شرعى مکلفان را در مقام عمل تعیین مى کند, مانند مباحث اصول عملیه شرعى, مانند استصحاب, برائت و اشتغال شرعى.
4. دلیلى که وظیفه عملى عقلى را تعیین مى کند, مانند برائت و احتیاط عقلى.
این تقسیم نشان مى دهد که مباحث علم اصول بسیار متنوع اند و چه بسا هر بحثى مستلزم استفاده از روش خاصى باشد. به هر حال, وجهه نظر ما در این مقاله توضیح و تبیین روش اثبات مدعیات در مباحث الفاظ است, بنابراین, باید ببینیم مباحثى که ذیل عنوان (مباحث الفاظ) در علم اصول طرح شده اند, از چه سنخى اند و عالمان اصول چه تصورى از این مباحث در ذهن داشته اند.
شاید بتوان گفت نخستین تلاش عالمان اصول در مباحث الفاظ این است که مباحث زبان شناختى محض (لغوى) را از مباحث تفسیرى و تحلیلى تفکیک کنند, زیرا مباحث صرفاً لغوى یک سلسله مباحث جزئى و خاصى اند که اگر در استنباط حکم شرعى هم دخیل باشند, جزو عناصر خاص استنباط اند نه عناصر عام و لذا نباید در علم اصول طرح شوند. این نکته را در همین جا باید تذکر دهیم که تصور عالمان اصول از علم اللغه (زبان شناسى) با زبان شناسى سنتى منطبق است نه زبان شناسى معاصر و نوین. در زبان شناسى سنتى, کار اصلى زبان شناس شماره کردن موارد استعمال واژه ها و تهیه واژه نامه بود, اما زبان شناسى معاصر که علمى در حال رشد است به شاخه هاى مختلف, متنوع و پیچیده اى تقسیم شده است و بعضى از شاخه هاى آن, به ویژه معناشناسى به مباحثى مى پردازند که تفکیک آنها از مباحث الفاظ علم اصول و مباحث فلسفه زبانى کار بسیار دشوارى است.
عالمان اصول طبق معیارى که براى اصولى بودن یک مسئله قائل شده اند بعضى از مباحث الفاظ را جزو علم اصول و بعضى دیگر را جزو مقدمات علم اصول دانسته اند, اما در باب ماهیت این مباحث تصور روشن و واضحى به دست نداده و در باب روش اثبات مدعیات زبانى بابى مستقل نگشوده اند.
به زعم نگارنده, شاید تنها عالم اصولى اى که به این مسئله توجه داشته, شهید سید محمدباقر صدر است. وى سعى کرده است تا حدودى قلمرو مباحث الفاظ را تعیین کند و ماهیت و حقیقت این مباحث و روش اثبات ادعاهاى زبانى را معلوم سازد. بنابراین, نظرگاه شهید صدر را تحلیل و بررسى مى کنیم.
نظرگاه شهید صدر درباره طبقه بندى مباحث الفاظ علم اصول
شهید صدر نخست توضیح مى دهد که اغلب عالمان اصول مباحث الفاظ را به دو دسته تقسیم کرده اند:
الف) مباحثى که براساس معیار اصولى بودن یک مسئله, جزو علم اصول اند, مانند بحث مشتق, معناى حرفى, معناى هیئات و مانند آن.
ب) مباحث زبانى که جزو علم اصول نیستند, ولى فهم بعضى از مسائل اصولى متوقف بر آنهاست, مانند بحث وضع, معناى حقیقى و مجازى, استعمال, صحیح و اعم و مانند اینها.
عالمان اصول دسته دوم را به عنوان مقدمه و به صورت متفرّق طرح کرده اند, ولى به اعتقاد شهید صدر,31 همین بحث هاى مقدمى و تمهیدى را مى توان به نحوى توضیح داد که ربط و نسبتشان با یکدیگر و با سایر مباحث الفاظ روشن شود. تمام مباحثى که عالمان اصول در مقدمه مباحث الفاظ آورده اند, به نحوى به لفظ و افاده معنا به وسیله لفظ مربوط مى شوند و با یکدیگر ارتباط پیدا مى کنند, زیرا اگر به دقت رابطه لفظ و معنا را از این حیث که الفاظ افاده معنا مى کنند بررسى کنیم, متوجه مى شویم که این رابطه دو طرف دارد: 1. طرف شنونده که به محض اداى لفظ, ذهن او به معناى آن منتقل مى شود (دلالت). 2. طرف گوینده که لفظ را براى افاده معنا استعمال مى کند (استعمال). جانب اول, یعنى دلالت خود دو گونه است: الف) دلالتى که ناشى از وضع و قرارداد یک لفظ خاص به ازاى معناى خاصى است. در این صورت, معنا را معناى حقیقى مى نامند. ب) دلالتى که ناشى از قرارداد نیست. در این صورت, معنا مجازى است. بحث از حقیقت و مجاز هم گاهى ناظر به مقام ثبوت است; یعنى بحث از منشأ پیدایش معناى حقیقى و مجازى است و گاهى ناظر به مقام اثبات است, مانند بحث از علائم حقیقت و مجاز و گاهى نیز بحث از مصادیق معناى حقیقى و مجازى است. بنابراین, طبق نظر شهید صدر, مباحث مقدماتى الفاظ چهار دسته اند:
1. دلالت لفظ بر معناى حقیقى و مجازى به حسب مقام ثبوت, مانند بحث وضع, تشخیص واضع, اقسام وضع, تعیین ماهیت دلالتى که از وضع ناشى مى شود و ربط و نسبت آن با قصد گوینده, بحث امکان و عدم امکان اشتراک لفظى.
2. استعمال, شرایط, مقومات و مصادیق آن.
3. علائم حقیقت و مجاز
4. مصادیق معناى حقیقى, مانند بحث حقیقت شرعیه و بحث صحیح و اعم.
طبق تحلیل شهید صدر این مباحث نیز به عالم الفاظ مربوط اند و از نظم و انسجامى منطقى پیروى مى کنند. بنابراین, تفکیک آنها از سایر مباحث الفاظ بى وجه است.
مباحث الفاظ علم اصول به طور کلى, از نظر شهید صدر به دو دسته تقسیم مى شوند:
الف) بحث هاى لغوى (زبان شناختى).
ب) بحث هاى تحلیلى (فلسفى).
به اعتقاد شهید صدر, مباحث زبان شناختى, گرچه در قلمرو زبان شناسى (علم اللغه) قرار مى گیرند, اما عالم اصول در بسیارى از مباحث زبان شناختى که طرح مى کند مانند زبان شناس صرفاً به شماره موارد استعمال واژه ها اکتفا نمى کند, بلکه به تفسیر و توضیح نحوه دلالت نیز مى پردازد. به همین دلیل, مى توان گفت مباحث زبان شناختى که در علم اصول طرح مى شوند دو نوع اند:
1. مباحث اکتشافى.
2.مباحث تفسیرى.
مقصود از مباحث اکتشافى آن دسته از مباحثى هستند که در آنها معنا و مدلول عرفیِ یک واژه یا یک تعبیر زبانى معلوم و معین مى شود. در این نوع مباحث, از نظر شهید صدر,32 روح کارى که عالم اصول انجام مى دهد با کارى که زبان شناسان انجام مى دهند یکى است. براى مثال, عالمان اصول بحث مى کنند که هیئت صیغه امر ظهور در وجوب دارد. آن چه عُرفاً از هیئت جمله (از وطن دفاع کن) به ذهن خطور مى کند این است که دفاع کردن از وطن باید تحقق یابد و مخاطب نباید آن را ترک کند. در چنین بحث هایى عمدتاً معناى یک جمله یا یک ترکیب و هیئت زبانى با توجه به تبادر اهل زبان کشف مى شود.
عالمان اصول در مباحث اکتشافى براى اثبات مدعیات خود از دو روش استفاده مى کنند:
الف) تبادر.
ب) برهان.
تبادر و انسباق معنا به ذهنِ اهل زبان از شنیدن یک واژه یا یک تعبیر زبانى, علامت این است که معناى حقیقى واژه یا تعبیر زبانى همان است که به ذهن رسیده است. منشأ این تبادر نیز همان شهودهاى زبانى و ارتکازهاى اهل زبان است. اما کاربرد برهان در تعیین و تحدید معناى عرفى, آن گونه که شهید صدر توضیح داده, در دو صورت است: 1. در صورتى که معناى حقیقى یک واژه یا یک ترکیب زبانى مردد میان دو امر یا چند امر باشد, با نفى یکى از دو معنا به وسیله برهان مى توان معنا را معلوم و معین کرد. در این صورت, برهان روشى سلبى است براى تعیین معناى موضوع له. روشن است که در این جا با برهان ابتدائاً و به طور مستقیم معنا تعیین نمى شود, بلکه لازمه اقامه برهان تعیین معنا است; براى مثال در بحث صحیح و اعم که به عقیده شهید صدر یکى از بحث هاى اکتشافى است, مقصود اصلى پاسخ به این پرسش است که آیا الفاظى که انسان ها در ارتباط هاى زبانى خود به کار مى گیرند و بر آنها آثارى بار مى کنند, مانند الفاظى که در معاملات یا عبادات به کار مى روند, براى صحیح وضع شده است یا اعم از صحیح و فاسد؟ در این مورد, اگر بتوانیم براساس برهان ثابت کنیم که وضع لفظ براى خصوص صحیح یا اعم امکان ندارد, بالملازمه وضع براى طرف مقابل اثبات مى شود. 2. کاربرد دیگر برهان در مباحث کشفى در موارد تطبیق کبراى مقدمات حکمت بر صغریات آن است; براى مثال عالمان اصول در باب اطلاق و تقیید بحث مقدمات حکمت را طرح کرده و گفته اند که اگر شخص خردمند بتواند خصوصیات و ویژگى هایى را در کلام خود أخذ کند و در مقام بیان همه مراد و مقصود خود باشد, با این حال, بگوید: (به دانشجویان خوابگاه بدهید) و هیچ قید و خصوصیتى در کلام خود نیاورد, در این صورت, کلام او نسبت به همه خصوصیات و قیود مطلق است. این مسئله, کبراى کلى و مسلّمى است. اما تطبیق این کبراى کلى بر مصادیق گاهى با صعوبت و دشوارى همراه است, به نحوى که اهل عرف و زبان اطلاق کلام گوینده را نمى فهمند. در صورتى که بتوان تطبیق مقدمات حکمت را به وسیله برهان توضیح داد, نتیجتاً معناى موضوع له معلوم و معین مى شود.
اما در مباحث تفسیرى, بحث هایى وجود دارد که مقصود از آنها کشف معنا و مدلول متعارف یک واژه یا تعبیر زبانى نیست, بلکه مفروض این است که معنا معلوم و معین است, آن چه محل بحث و تردید است تفسیر و توضیح واقعیتى است که در مدلول و معنا نهفته است; براى مثال بحث دلالت صیغه امر بر وجوب تا وقتى که صرفاً معطوف به اصل دلالت صیغه بر وجوب است, بحثى کشفى است. عالمان اصول اغلب با استناد به تبادر ثابت مى کنند که صیغه امر ظهور در وجوب دارد. اما اکنون, چنان که آقاى صدر33 توضیح داده, دیگر این بحث مسلّم است, آن چه محل بحث و گفت وگوست, تفسیر دلالت صیغه امر بر وجوب و بیان منشأ این دلالت است که آیا به حکم عقل و عقلاست یا به حکم وضع و یا به مقدمات حکمت.
از نظر شهید صدر,34 در مباحث تفسیرى روش اثبات مدعا همان روشى است که در علوم طبیعى براى تفسیر پدیده هاى طبیعى به کار مى رود. این روش دو مرحله دارد: در مرحله نخست, باید همه مواردى را که واژه یا تعبیر زبانى مورد نظر در عرف اهل زبان استعمال مى شود, بررسى و جمع آورى کرد. در مرحله دوم, نظریه اى در خصوص معنا عرضه کرد که در مورد همه بدون استلزام نقض صدق کند.
به اعتقاد شهید صدر,35 اغلب مباحث زبان شناختى اى که در علم اصول طرح مى شوند از سنخ مباحث تفسیرى اند. در مباحث تفسیرى, روش بحث عالم اصولى و رویکرد او به بحث از اساس با رویکرد زبان شناس متفاوت است.
شهید صدر در خصوص روش اثبات مدعیات در مباحث تحلیلى و فلسفى چیزى نمى گوید, بلکه صرفاً به ذکر این نکته بسنده مى کند که در مباحث تحلیلى وجهه نظر عالمان اصول بیشتر این است که توضیح دهند معانى استقلالى با معانى ربطى و حرفى چه تفاوتى دارند و ویژگى هرکدام چیست.
نقد و بررسى نظرگاه شهید صدر
در خصوص نظرگاه شهید صدر به چند نکته باید توجه کرد:
1. شهید صدر درباره روش اثبات مدعیات زبانى در مباحث فلسفى و تحلیلى بحثى نکرده و مسئله را مبهم رها کرده است.
2. در مباحث تفسیرى به صورت کلى ادعا کرده36 که روش اثبات مدعیات زبانى همان روش استقرا یا روش مصداقى است که در علوم طبیعى به کار مى رود. خود او در بحث دیگرى37 و در مقام بحث از کاربرد برهان در مباحث الفاظ, ادعاى کلى خود را نقض کرده و گفته است که گاهى براى تعیین خصوصیات و ویژگى هاى معنا و مدلول یک عبارت زبانى مى توان به برهان متوسل شد, مثالى که آورده دقیقاً همان مثالى است که در جاى دیگر آن را جزو مباحث تفسیرى دانسته است. به هر تقدیر, شهید صدر در بعضى از عبارات خود برهان را منحصر به مباحث اکتشافى مى داند و در جاى دیگر, روش برهان را در مباحث تفسییرى نیز جارى دانسته است.
3. آیا طبقه بندى شهید صدر از مباحث الفاظ علم اصول, طبقه بندى جامعى است؟ مسلّماً تحلیل و بررسى نظرگاه شهید صدر در خصوص روش اثبات مدعیات زبانى مبتنى بر نوع طبقه بندى اى است که وى از مباحث الفاظ علم اصول به دست داده است. براساس طبقه بندى شهید صدر به طور کلى, مباحث زبانى اى که در علم اصول طرح شده اند (چه مباحثى که طبق معیار اصولى بودن یک مسئله جزو علم اصول اند, مانند, امر و نهى و معانى حرفیه و مانند اینها و مباحثى که جزو مقدمات علم اصول اند, مانند بحث وضع, استعمال, حقیقت و مجاز و مانند اینها) به دو دسته تقسیم مى شوند: 1. مباحث تحلیلى و فلسفى; 2. مباحث زبان شناختى. مباحث زبان شناختى نیز به دو دسته تقسیم مى شوند: 1. اکتشافى; 2. تفسیرى. طبق تحلیل شهید صدر ,مباحث اکتشافى, هم به لحاظ قلمرو و هم به لحاظ روش, دقیقاً همان مباحث زبان شناختى اند, اما مباحث تفسیرى, گرچه از نظر قلمرو متعلق به زبان شناسى اند, از نظر روش, روشى که عالمان اصول به کار گرفته اند, با روش زبان شناسان متفاوت است.
آن چه در خصوص این تقسیم باید تذکر داد این است که با دقت و تأمّل مى توان فهمید که مباحث تفسیرى علم اصول اساساً در قلمرو مباحث زبان شناختى جاى نمى گیرند. چنان که مى دانیم, زبان شناسى (علم اللغه) به سه حوزه مختلف تقسیم مى شود: الف) نحو; ب) واج شناسى; و ج) معناشناسى. بى تردید, مباحث تفسیرى علم اصول, مانند بحث از منشأ دلالت صیغه امر بر وجوب, به قلمرو نحو و واج شناسى مربوط نیست. تنها حوزه اى از زبان شناسى که گمان مى رود به بحث هاى تفسیرى بپردازد, معناشناسى است. معناشناسى, طبق تعریف,38 عبارت است از مطالعه شبکه روابطى که میان صورتِ زبان و پدیده هاى جهان خارج و مفاهیم ذهنى وجود دارد. این تعریف مورد قبول اغلب زبان شناسان است. مطالعه در خصوص معنا که وظیفه اصلى معناشناسى است, از دیرباز مورد علاقه فیلسوفان و منطق دانان نیز بوده است. اساساً معناشناسى سه شاخه فلسفى, منطقى و زبانى دارد.39 تعیین حدّ و مرز دقیق هر یک از این حوزه ها کار بسیار دشوارى است و در عمل مباحث مشترک و متداخل بسیارى در مطالعات زبان شناسان, فیلسوفان و منطق دانان مى توان یافت. اما در معناشناسى زبانى و لغوى بیشتر به خود زبان توجه مى شود, از این جهت که چگونه انسان از طریق زبان معنا را درک مى کند. اما بحث هاى تفسیرى و تحلیلى چون اشتراک, ترادف, معناى حرفى و مانند اینها بحث هایى اند که به معناشناسى فلسفى که شاخه اى از فلسفه زبان است, مربوط مى شوند.40
طبق تحلیل یاد شده, مباحث الفاظ علم اصول دو دسته اند: 1. مباحث فلسفى که شأن تحلیلى و تفسیرى دارند. 2. مباحث زبان شناختى که صرفاً جنبه اکتشافى دارند. حال که نوع مباحث الفاظ علم اصول را تا حدودى معلوم کردیم باید در خصوص روش اثبات مدعیات زبانى بحث کنیم.
روش اثبات مدعیات زبانى
عالمان اصول ادعاها و توصیف هاى زبانى خود را در آن دسته از مباحث الفاظ که هدف از آنها کشف معنا و مدلول عرفى است, عمدتاً به روش تبادر و گاهى نیز به روش استدلالى و برهانى اثبات مى کنند که به اختصار به توضیح آن همت مى گماریم.
1. تبادر
در مباحث اکتشافیِ علم اصولْ شاید کمتر بحثى وجود داشته باشد که براى نفى یا اثبات ادعایى به تبادر تمسک نشده باشد. به موارد زیر توجه کنید:
الف) ماده و هیئت امر به حکم تبادر و عُرفِ عامْ بر وجوب دلالت مى کنند.41
ب) اعتبار عُلّو و برترى در معناى ماده امر به دلیل تبادرِ عُلّو و استعلاء از آن است.42
ج) جمله شرطیه بر مفهوم دلالت مى کند, زیرا متبادر از جمله شرطیه این است که شرط, علت منحصره جزاست.
د) در بحث مشتق گفته شده که لفظ مشتق براى ذات متلبس به مبدأ وضع شده, زیرا متبادر از مشتقات و ارتکاز اهل عرف و عقلا خصوص متلبس است.43
هـ) یکى از ادلّه قائلان به این که الفاظ براى صحیح وضع شده اند نه براى اعم از صحیح و فاسد, تبادر است.44
ییافتن موارد متعدد و متکثر دیگرى که عالمان اصول در مباحث زبانى به تبادر استناد کرده اند, کار دشوارى نیست. آن چه باید درباره اش بیشتر تأمّل و دقت کنیم این است که عالمان اصول از تبادر چه چیزى اراده کرده اند. در تعریف تبادر آمده است:
تبادر حالت وجدانى است که در نفس پدید مى آید و این حالت وجدانى همان انسباق معنا (از لفظ) به ذهن است بدون نیاز به تأمّل و تعمق.45
عالمان اصول در بسیارى از موارد به تبادر استناد کرده اند, اما تنها در دو موضع به صورت مستقل در باره آن بحث کرده اند: 1. در بحث علائم تشخیص معناى حقیقى از معناى مجازى; 2. در بحث اثبات ظهور.
شهید صدر به درستى تذکر داده است46 که بحث از حقیقت و مجاز که در مباحث الفاظ پس از بحث وضع طرح مى شود, ارتباط وثیقى با بحث اثبات ظهور دارد, زیرا بحثِ وضع مقدمه بحث ظهور است. به هر تقدیر, براى روشن شدن مطلب و فراهم آمدن زمینه سنجش و مقایسه میان آرا و انظار عالمان اصول در تبادر و آن چه فیلسوفان تحلیلى درباره معیار اطلاق توصیف هاى زبانى گفته اند, بحث تبادر در باب وضع و تبادر در باب ظهور را به صورت مستقل طرح مى کنیم:
الف) تبادر در باب وضع
دلالت الفاظ بر معانى امرى وضعى و قراردادى است. عالمان اصول از دلالت مبتنى بر وضع به (دلالت حقیقى) تعبیر مى کنند, در برابر (دلالت مجازى) که آن هم دلالت لفظ بر معناست, اما نه براساس وضع, بلکه بر پایه قرینه. با وجود قرینه دیگر نمى توان لفظ را بر معناى حقیقى حمل کرد. به همین دلیل, دلالت لفظ بر معناى مجازى در طول دلالت حقیقى است, زیرا معناى مجازى همواره مستلزم وجود یک معناى حقیقى است نه بالعکس. عالمان اصول درباره حقیقت و مجاز از دو جهت بحث کرده اند: 1. ثبوتى: از جهت ثبوتى درباره منشأ پیدایش معناى حقیقى و نحوه دلالت لفظ بر معناى حقیقى و مجازى بحث کرده اند. مسئله وضع, تشخیص واضع, اقسام وضع و تبعیت و عدم تبعیت دلالت وضعى از قصد گوینده مسائلى هستند که از جهت ثبوتى طرح مى شوند. 2. اثباتى: از جهت اثباتى بحث ناظر به این پرسش است که چگونه و از چه راهى مى توان معناى حقیقى یک لفظ را از معناى مجازى آن تشخیص داد؟
در پاسخ به پرسش یاد شده گفته شده است که یکى از راه هاى تشخیص و کشف معناى حقیقى بلکه مهم ترین آنها تبادر است به این معنا که انسباق معنا به ذهن از لفظ به نحو انّى کاشف از وضع است. طبق این ادعا, مى توان معناى حقیقى یک واژه یا عبارت زبانى را به روش تبادر کشف کرد و فهمید. عالمان اصول این ادعا را به طریق زیر اثبات کرده اند:
منشأ تبادرِ معنا از لفظ محتمل است یکى از سه امر باشد: الف) رابطه ذاتى لفظ و معنا; ب) وجود قرینه در کلام گوینده; و ج) وضع لفظ براى معنا. احتمال اول به یقین منتفى است, زیرا اگر رابطه لفظ و معنا ذاتى باشد دیگر تعلیم و تعلم زبان و ندانستن معناى یک واژه بى معنا خواهد بود. احتمال دوم هم خلاف فرض است, زیرا فرضِ کلام صورتى است که در سخن گوینده قرینه خاصى نباشد, در نتیجه, احتمال سوم قطعى است. بنابراین, هرگاه معنایى بدون قرینه از لفظ تبادر کند به روش انّى کشف مى کنیم که معناى حقیقى لفظ و مستند به وضع است. بنابراین, براى این که تبادرْ کاشف از وضع باشد دست کم تحقق دو شرط لازم است:
1. تبادر معنا باید به حاق لفظ مستند باشد; یعنى معناى متبادَر نباید به قراین حالى و مقامى مستند باشد.
2. تبادر باید تبادرِ عُرف عام و اهل زبان باشد.
تبادرِ معنا از لفظ براى یک شخص خاص کاشف از معناى حقیقى نیست, زیرا چنین تبادرى ممکن است مستند به علل و اسباب دیگرى غیر از وضع, از جمله علایق شخصى, تعلیم و تربیت خاص او باشد. طبق این تحلیل در صورت تحقق دو شرط یاد شده, اگر معنایى از لفظى به ذهن تبادر کرد معلوم مى شود که آن لفظ براى معناى متبادَر وضع شده است.
در خصوص تبادر کاشف از وضع باید به دو نکته بسیار مهم توجه کرد:
1. تبادر بر حسب تعریفْ امرى شخصى و فردى است, در این صورت, چگونه مى توان فهمید که تبادر یک معنا از لفظ تبادر عمومى است و همه اهل زبان این تبادر را دارند؟ در پاسخ باید گفت که تبادر معنا از لفظ به ذهن شخص ممکن است دو منشأ داشته باشد: الف) استناد تبادر به قرینه اى خاص; ب) استناد تبادر به علایق و نحوه تعلیم و تربیت و فرهنگ شخصى که لفظ را مى شنود. هیچ راهى براى نفى احتمال الف جز تفحص و جست وجو وجود ندارد. اگر پس از جست وجو وجود قرینه ثابت شد, شرط اول تبادر منتفى است و چنین تبادرى نمى تواند علامت حقیقت باشد. اما احتمال ب, تا وقتى وجود دارد چنین تبادرى نمى تواند علامت حقیقت باشد, براى نفى احتمال ب عقلا (اهل زبان) اصلى عقلایى به نام اصل تطابق میان ظهور شخصى و ظهور نوعى دارند. طبق این اصل, تبادرْ و فهم کسى که اهل زبان است, علامت این است که معناى متبادَر معناى نوعى و عام لفظ است. درباره این مسئله در تبادر باب ظهور بیشتر سخن خواهیم گفت.
2. اگر تبادر علامت وضع و کاشف از معناى حقیقى باشد دور لازم مى آید, زیرا تا علم به وضع نداشته باشیم معنا به ذهن تبادر نمى کند, حال اگر تبادر بخواهد علامت وضع و منشأ علم به وضع باشد مستلزم دور است.
راه هاى پیشنهاد شده براى حلّ دور, تصور ما را از خود تبادر و منشأ آن وضوح بیشترى بخشیده است. در این جا به دلیل پرهیز از تفصیل و تطویل بحث, تنها به دو راه اشاره مى کنیم:
الف) محقق خراسانى صاحب کفایه در حلّ اشکال دور گفته است:
علم تفصیلى به موضوع له متوقف بر تبادر است و تبادر متوقف بر علم اجمالى ارتکازى و نه علم تفصیلى به وضع است. این امر در صورتى است که تبادرِ مستعلِم مراد باشد, اما اگر مقصود تبادر اهل محاوره باشد, در این صورت, تغایر واضح است.47
براساس نظر محقق خراسانى درست است که علم تفصیلى به موضوعٌ له لفظْ متوقف بر تبادر است, ولى تبادر متوقف بر علم اجمالى ارتکازى است. مقصود از علم اجمالى ارتکازى, همان علم بسیطى است که اهل هر زبانى به واژه ها و توصیف هاى زبانى دارند, بنابراین, علم تفصیلیِ ناشى از تبادر, علمِ مرکب است یعنى شخص با تبادر علم به وضع پیدا مى کند و مى داند که علم به وضع پیدا کرده است, این علم تفصیلى در طول علم ارتکازى است که شخص صرفاً معناى واژه را مى داند و به کار مى برد, گرچه توجه به این علم خود ندارد.
راه حلّ محقق خراسانى, مسئله علم ارتکازى را طرح مى کند و زمینه را براى سنجش و مقایسه با نظریه شهودهاى زبانى در فلسفه تحلیلى فراهم مى آورد.
ب) شهید صدر طبق نظریه اى که در باب حقیقت وضع اتخاذ کرده است, پاسخ دیگرى به مسئله دور مى دهد که از نظر تحلیل معرفت شناختى مسئله تبادر, بسیار مهم است. به اعتقاد شهید صدر,48 طبق مبناى خاص وى در باب وضع, تبادر متوقف بر علم به وضع نیست, به همین دلیل, کاشفیت تبادر از وضع مستلزم دور نیست. توضیح مطلب:
از نظر شهید صدر, منشأ انتقال ذهن از تصور لفظ به تصور معنا مقارنت شدید و اکیدى است که به ادلّه مختلف میان تصور لفظ و تصور معنا پدید مى آید. وضع لفظ براى معنا یکى از راه هاى پدید آمدن این مقارنت است. مقارنت اکید میان لفظ و معنا منشأ پدید آمدن ملازمه و تداعى میان لفظ و معناست و این قرن اکید امرى واقعى است نه وضعى و قراردادى وتبادر معنا از لفظ, معلول همین ملازمت و تداعى است, پس تبادر متوقف بر علم به وضع نیست, بلکه متوقف بر ملازمه و تداعى اى است که میان لفظ و معنا پدید آمده است. طبق تحلیل شهید صدر ما سه مرحله پیاپى و در طول یکدیگر داریم: اول مرحله قرن اکید میان دو امر است, قرن اکید ممکن است در اثر وضع پدید آید یا عوامل دیگرى چون کثرت استعمال و مانند آن. دوم مرحله ملازمه و تداعى میان تصور لفظ و تصور معناست. این مرحله پس از مرحله قرن اکید پدید مى آید. سوم تبادر معنا از لفظ و انتقال ذهن از لفظ به معناست.
بدین ترتیب, تبادر معنا به ذهن متوقف بر علم به وضع نیست, به همین دلیل, یک طفل هم مى تواند تبادر داشته باشد با این که از ملازمه, وضع و مانند آن آگاهى ندارد. در این صورت, حتى اگر شخص از ملازمه میان لفظ و معنا آگاه نباشد نیز تبادر براى او وجود دارد زیرا ملازمه امرى است که در اثر قرن اکید پدید مى آید و فى نفسه منشأ تبادر و انتقال ذهن از لفظ به معناست.
آن چه گفتیم نشان مى دهد که روش تبادر یکى از روش هاى مهم تعیین معناى حقیقى واژه ها و تعبیرهاى زبانى است. اما عالمان اصول از تبادر به مثابه یک روش در باب اثبات ظهور نیز بهره جسته اند, آیا تبادر در باب ظهور با تبادر در باب وضع متفاوت است؟
ب) تبادر در باب ظهور
یکى از بحث هاى مهم علم اصول, بحث ظهور لفظى است. مقصود از ظهور لفظى, ظهور لفظ در نزدیک ترین و قوى ترین معناى آن است. مسئله ظهور لفظى زمانى اهمیت بیشترى مى یابد که لفظ واحد چند معنا در طول یکدیگر داشته باشد, مثل این که یک لفظ هم داراى معناى حقیقى باشد و هم داراى معانى مجازى, در این صورت, ظهور لفظ در یک معنا مى تواند مبناى ارتباط زبانى باشد.
عالمان اصول در باب ظهور از دو جهت بحث کرده اند: الف) از جهت صغروى: بحث از جهت صغروى ناظر به تعیین و تحدید ظهور لفظى است; یعنى تعیین این که الفاظ و یا تعبیرات زبانى اى که مى توانند در استنباط حکم شرعى نقش داشته باشند, ظهور در چه معنایى دارند, مانند تعیین ظهورِ امر در وجوب یا ظهور نهى در حرمت یا ظهور جمله شرطیه در مفهوم و مانند اینها; ب) از جهت کبروى: از جهت کبروى در حقیقت, این پرسش پاسخ گفته مى شود که بر فرض تعیین ظهور آیا ظهور مى تواند مبناى فهم و تفسیر کلام باشد یا نه؟ و به تعبیر عالمان اصول, آیا ظهور حجت است یا نه؟ بحث کبروى در این مقاله منظور ما نیست. آن چه در بحث ظهور از جهت موضوع بحث این مقاله اهمیت دارد, بحث صغروى است, زیرا عالمان اصول گفته اند: یکى از راه هاى تعیین ظهور تبادر است. تبادر در باب ظهور به چه معناست؟ و چه تفاوتى با تبادر در باب وضع دارد؟ پاسخ به پرسش هاى یاد شده مستلزم توجه به این نکته است که هر سخن و کلامى دو نوع ظهور دارد:
1. ظهور تصورى: ظهور تصورى ظهورِ لفظ در آن معنایى است که هنگام شنیدن لفظ به ذهن شنونده تبادر مى کند. منشأ چنین ظهورى وضع و علم شنونده به وضع است. ظهور تصورى هیچ گاه از لفظ قابل انفکاک نیست, زیرا اراده و قصد گوینده هیچ نقشى در آن ندارد. اگر شنونده علم به وضع لفظ براى معناى خاص داشته باشد, از شنیدن لفظ به معنا منتقل مى شود, حتى اگر لفظ را انسان داراى قصد ادا نکرده باشد. طبق این بیان ظهورِ تصورى از مقوله کشف نیست.
2. ظهور تصدیقى: ظهور تصدیقى ظهورِ لفظ در معناى مقصود گوینده است. علم به وضع به تنهایى براى کشف ظهور تصدیقى و کشف قصد گوینده کافى نیست, بلکه منوط به حال گوینده است. آن چه در بحث ظهور موضوع اصل عقلایى اصالة الظهور است, ظهور تصدیقى است نه ظهور تصورى. البته ظهور تصدیقى خود دو مرحله طولى دارد:
الف) ظهور تصدیقى استعمالى, یعنى ظهورِ سخن گوینده در این که او قصد کرده است که سخن او و جمله اى که ادا مى کند, مدلول تصورى را در ذهن مخاطب ایجاد و اخطار کند. در نتیجه, ظهور تصدیقى استعمالى در صورتى تحقق مى یابد که اولاً, جمله مدلول تصورى داشته باشد و ثانیاً, گوینده آن را قصد کند.
ب) ظهور تصدیقى جدّى, ظهور کلام گوینده است در این که او به طور جدّى محتواى کلام خود را قصد کرده و قصد هزل و امتحان ندارد. ظهور تصدیقى جدّى در طول ظهور تصدیقى استعمالى و اخص از آن است, زیرا ظهور تصدیقى استعمالى در صورتى که گوینده قصد هزل و شوخى دارد نیز محفوظ است به خلاف ظهور تصدیقى جدّى.
موضوع ظهور لفظى, مرحله دلالت و ظهور تصدیقى است, زیرا اصالة الظهور اصلى عقلایى است که براى کشف مراد جدّى گوینده در ارتباط زبانى به کار مى رود. به هر حال, مراحل سه گانه ظهور در طول یکدیگرند, به این معنا که ظهور تصورى حیثیت تعلیلیه براى تکوین و پیدایش ظهور تصدیقى است. براى این که ظهور تصدیقى کاشف از مراد گوینده باشد باید دلالت تصورى در رتبه قبل وجود داشته باشد, سپس مطابقت میان ظهور تصدیقى استعمالى و ظهور تصورى احراز شود تا موضوع ظهور تصدیقى جدّى محقق گردد.
حاصل این که در صورتى که ظهور تصدیقى ثابت شود کاشف از مراد گوینده است. در مرحله ظهور تصورى و به تعبیر فیلسوفان زبان, در مرحله معنا و مدلول سمانتیکى, کشفِ مراد و قصد گوینده هیچ نقشى ندارد, بلکه صرف قرارداد و وضع کافى است. اما در مرحله ظهور تصدیقى کشف قصد گوینده ملاک و معیار است, به همین دلیل, عالمان اصول گفته اند که در این مرحله نباید قرینه برخلاف وجود داشته باشد. اگر در ظهور تصدیقى شک کردیم یکى از راه هاى اثبات آن تبادر است.
تبادر در باب ظهور, از جهت حقیقت و ماهیت, با تبادر در باب وضع تفاوتى نمى کند, بلکه تفاوت در نتیجه و غایتى است که بر آن بار مى شود. تبادر در باب وضع براى اثبات وضع و معناى حقیقى به کار مى رود, ولى تبادر در باب ظهور براى اثبات قصد گوینده به کار مى رود. روشن است که تبادر ظهور که کاشف از قصد گوینده است در طول تبادر در باب وضع است که معناى حقیقى را اثبات مى کند زیرا ظهور کلام گوینده در قصد جدّى اش مبتنى بر این است که شنونده معناى الفاظى را که گوینده به کار مى برد بداند یعنى عالم به وضع باشد.
در این جا نیز همانند تبادر در باب وضع با اشکال تعمیم حالت شخصى مواجه ایم, زیرا تبادر که امرى شخصى و از حالات نفس هرکس است چگونه مى تواند مبناى فهم مراد گوینده باشد. آن چه در باب حجیت ظهور اهمیت دارد, ظهور نوعى است نه ظهور شخصى.
عالمان اصول براى حلّ این اشکال و در حقیقت, کشف ظهور نوعى از راه تبادر, دو راه پیشنهاد کرده اند:
الف) عقلا ظهور شخصى را اماره اى عقلایى بر ظهور نوعى مى دانند و احتمال فرق میان ظهور شخصى و ظهور نوعى را الغا مى کنند. مبنا و سیره عقلا بر این است که ظهور نوعى را از طریق ظهور شخصى به دست مى آورند. از این سیره به اصل تطابق میان ظهور شخصى و ظهور نوعى تعبیر مى شود.49
ب) شهید صدر راه دیگرى پیشنهاد کرده است و آن این است که اگر از یک واژه یا ترکیبِ زبانى خاصى معناى واحدى به ذهن اشخاص متعدّد و مختلف, تبادر کند, در این صورت, انسان مطمئن مى شود که منشأ تبادر, قوانین عامِ حاکم بر زبان است نه قرائن شخصى, زیرا در این صورت, تبادر امرى حقیقى است که بر پایه حساب احتمالات نشان مى دهد که قوانین و قواعد عام حاکم بر زبان چنین اقتضایى دارند.50
حاصل این که عقلا و اهل زبان در نظام ارتباط زبانى, مراد گوینده را از طریق ظهور لغوى براساس قوانین و قواعد عام حاکم بر زبان کشف مى کنند, ولى راه رسیدن به ظهور عام زبانى را ظهور شخصى مى دانند و ظهور شخصى همان تبادر و انسباق معنا از لفظ به ذهن شخص شنونده است.
2. برهان
عالمان اصول در مورد بعضى از ادعاهاى زبانى از جمله تعیین ظهور از روش برهان استفاده کرده اند. مقصود از برهان در این جا تأمّل و تفکر مبتنى بر عقل است در مقابل تبادر که نیاز به تأمّل و تفکر ندارد. مطلق تفکر و تأمّل حتى شامل استقرا نیز مى شود. در ابتدا به ذهن مى رسد که چگونه مى توان در باب الفاظ و زبان که عالَم فهم عرفى و شهودهاى اهل زبان است, از عقل و برهان استفاده کرد؟ فهم معناى یک واژه یا یک تعبیر زبانى چه ارتباطى با برهان و استدلال دارد؟
براى بررسى و تحلیل این مسئله و رسیدن به پاسخى قانع کننده باید مواردى را که ادعا شده در آن موارد از برهان استفاده شده است, بررسى کنیم.
شهید صدر51 ادعا کرده است که در مباحث الفاظ و ظهورات زبانى در چهار مورد مى توان از استدلال عقلى استفاده کرد:
1. اثبات ظهور: از برهان براى اثبات اصل ظهور هم به روش ایجابى و هم به روش سلبى مى توان استفاده کرد. اما به صورت ایجابى مثل این که اگر افراد متکثر و مختلفى با فرهنگ و علایق مختلف از لفظ واحدى معناى واحدى به ذهن شان تبادر کرد, اطمینان به ظهور نوعى لفظ در آن معنا پیدا مى کنیم. استقراى موارد متعدد نشان مى دهد که تبادر معنا مستند به قواعد عام حاکم بر زبان است نه علایق و سلایق شخصى و فردى.
به صورت سلبى نیز مى توان به استدلال عقلى براى اثبات اصل ظهور تمسک جست. عالمان اصول در بحث صحیح و اعم و بحث مشتق به این روش استناد کرده اند.
2. اثبات صغراى ظهور پس از فراغ از کبرى: گاهى از استدلال عقلى براى تطبیق کبراى حجیت ظهور بر صغراى ظهور استفاده مى شود; براى مثال از نظر عرف و اهل زبان مسلّم است که وقتى گوینده اى در مقام بیان مراد و مقصود خود است اگر مى توانست کلام خود را مقید کند, ولى قیدى نیاورد, سخن و کلام او نسبت به همه قیودى که نیاورده مطلق است. از این مسئله عالمان اصول به ظهور اطلاقى تعبیر مى کنند و به عنوان یک کبراى کلى آن را مسلّم مى دانند, لکن اهل زبان گاهى در مورد تطبیق کبرا در مورد خاص شک و تردید پیدا مى کنند. در این موارد مى توان با برهان تطبیق را به گونه اى توضیح داد که شک و تردید اهل عرف و زبان نیز برطرف گردد.
3. استفاده از برهان براى فهم خصوصیات ظهور: دلالت صیغه امر و ظهور آن در وجوب, امرى مسلّم است, اما این وجوب چه خصوصیتى دارد, آیا عقلى است یا وضعى و یا امر دیگرى است؟ مى توان براى تعیین خصوصیت و ویژگى هاى ظهور از برهان استفاده کرد.
4. تعیین ربط و نسبت میان چند ظهور و تنسیق و تنظیم ظهور نهایى به وسیله برهان: تأمّل و دقت در این موارد نشان مى دهد که برهان و استدلال عقلى به طور مستقیم به کار تعیین ظهورات زبانى نمى آید; یعنى نمى توان براى یک توصیف و یا تعیین معناى زبانى و مراد گوینده مستقیماً از برهان استفاده کرد, بلکه بالملازمه مى توان با اقامه برهان ظهور را تعیین کرد.
سنجش و مقایسه
آن چه گفتیم زمینه را براى نتیجه گیرى, سنجش و مقایسه میان روش عالمان اصول و فیلسوفان تحلیلى فراهم آورده است. شاید بتوان طى چند بند مسئله را به صورت زیر خلاصه کرد:
1. استفاده از زبان و ایجاد ارتباط زبانى پیرو قوانین و قواعد حاکم بر زبان است. به همین دلیل, عالم اصول که مى خواهد درباره دلیل لفظى به عنوان یکى از منابع مهم استنباطِ حکمِ شرعى بحث کند باید به تجزیه و تحلیل این قواعد و قوانین بپردازد. به نظر مى رسد توجه به این نظریه که سخن گفتن و ارتباط زبانى از مقوله فعل است براى هدفى که ما در این مقاله داریم بسیار مهم است. طبق این نظریه, سخن گفتن پدیده اى اجتماعى و فى نفسه امرى بسیار پیچیده است. انسان با عمل سخن گفتن مهارت هایى را که به صورت طبیعى فرا گرفته است, به نمایش مى گذارد و این عملى را که فى نفسه به صورت شهودى تحقق مى یابد با تأمّل تبدیل به علم مى کند. آن چه موجب حیرت فیلسوفان و منشأ بحث عالمان اصول است, چگونگى و نحوه توضیح تبدیل همین مهارت ها به علم است.
2. با استفاده از نظرگاه شهید صدر و سرل مى توان گفت مباحث الفاظ علم اصول عمدتاً سه نوع اند:
الف) مباحث تحلیلى و فلسفى: روش در این مباحث تجزیه و تحلیل عقلانى و ذهنى است. ب) مباحث اکتشافى که هدف در آنها کشف معنا و مدلول زبان است. این نوع مباحث به تعبیر سرل توصیف هاى زبانى اند و به تعبیر دیگر, در این نوع مباحث عالمان اصول و فیلسوفانِ زبان به توصیف ارتکازات و شهودهاى اهل زبان مى پردازند. در این مباحث روشِ کشفِ معنا, تبادر است. بسیارى از مباحث الفاظ علم اصول در حقیقت بیان و توصیف تبادرها و شهودهاى زبانى است. ج) مباحث تفسیرى و به تعبیر سرل تبیین هاى زبانى. روش پیشنهادى شهید صدر در این مباحث روش علوم طبیعى است; یعنى جمع مشاهدات و سپس انتخاب بهترین تبیین.
4. نظرگاه شهید صدر در باب وضع و توضیح نحوه تبادر بسیار شبیه است به آن چه سرل درباره شهودهاى زبانى گفته است.
4. به دلیل این که تبادر امرى شخصى و در حقیقت, نوعى درون نگرى است, نمى تواند مبناى توصیف هاى عام زبانى و به طور کلى پایه ارتباط زبانى قرار گیرد, باید راهى براى تعمیم منطقى و معقول آن یافت. به تعبیر دیگر, چگونه مى توان فهمید که دیگران همان تبادر و شهودى دارند که من دارم؟ عالمان اصول براى حلّ مسئله دو راه پیشنهاد کرده اند:
الف) اصل عقلایى تطابق میان ظهور شخصى و ظهور نوعى; ب) حساب احتمالات و مشاهده توصیف هاى زبانى دیگران. این همان سخنى است که سرل به این تعبیر بیان کرده که تطابق میان توصیف هاى زبانى من و دیگران فرضیه اى تجربى است که براى آن یک عمر شاهد و قرینه وجود دارد.
5. مطالب این مقاله تلاشى ابتدایى در باب مقایسه میان دو حوزه مختلف است. البته نگارنده به دشوارى امر واقف است, ولى دشوارى امر نباید ما را از عمل سنجش و مقایسه باز دارد. بى گمان تعاطى و تعامل نظرى میان حوزه هاى مختلف همواره سودمند بوده و در حوزه مورد نظر ما نیز سودمند است.
پى نوشت ها:
1. linguistic communication
2. linguistic characterization
3. linguistic explanation
4. Searle, Speech Acts, 1969, pp.14-15.
5. intensional criterion.
6. براى تفصیل بیشتر در خصوص معیار مفهومى و معیار مصداقى مراجعه کنید به مقاله خواندنى آقاى بنسون میتس در:
Mates, B. "On the Verification of Statements about ordinary language", in, Lyas Colin (ed.) Philosophy and Linguistic, pp.121-130.
7. (2001-1908) Willard Van Orman Quine منطق دان و فیلسوف تحلیلى آمریکایى معاصر.
8. مقاله (دو حکم جزمى تجربه گرایى [Two Dogmas of Empiricism=]) نخست در مجله (Philosophical Reveiw January 1951) منتشر شد و سپس در سال 1953 در کتاب From A Logical Point of View(1953) به چاپ رسید. در ارجاع به مقاله مذکور از همین کتاب استفاده کرده ایم.
9. extensional criterion
10. Searle, Speech Acts, 1969, p.10.
11. Quine, From A Logical Point of View, 1953, p.32.
12. holism.
13. Quine, From A Logical Point of View, 1953, p.42.
14. John R. Searle ( ـ1932) فیلسوف ذهن و زبان معاصر آمریکایى.
15. Putnam Hilary, "The Analytic and The Synthetic", in, Rosenberg and Travis (eds.), Reading in The Philosophy of Language, 1971, pp. 94-126.
16. Ibid, pp.31-94.
17. linguistic intuitions
18. pretheoretical intuitions
19. Ernest Lepore and Robert Van Gulick (eds.) John Searle and His Critics,. p.386.
20. Searle, Speech Acts, 1969, p.11.
21. براى آگاهى از نظرگاه رفتارگرایان و سایر نظرگاه هایى که در این زمینه وجود دارد نگاه کنید به مقاله خواندنى و مشروح ریچارد رورتى:
Rorty "intuition", in, Paul Edwards (ed.), 1967, Vol.34, pp.204-212.
22. knowing how
23. knowing that
24. Searle, Speech Acts, 1969, p.14.
25. Ibid., p.15.
26. Ibid., p.10.
27. Ibid., p.8.
28. هاشمى, بحوث فى علم الاصول, تقریرات اصول شهید صدر, ج1, ص32.
29 . همان, ص 221 .
30 . براى تفصیل بیشتر درباره نحوه تقسیم مباحث علم اصول نک:
ـ هاشمى, بحوث فى علم الاصول, تقریرات اصول شهید صدر, الجزء الاول, ص55.
ـ فیاض, محاضرات فى اصول الفقه, تقریرات اصول آیةالله خوئى, الجزء الاول, ص6 ـ7.
ـ القطیفى, سید عدنان, الرافد فى علم الاصول, تقریرات اصول آیةالله سیستانى, الحلقة الاولى, ص31.
31. هاشمى محمود, بحوث فى علم الاصول, تقریرات اصول شهید صدر, الجزء الاول, ص67 ـ 68.
32. همان, ص223.
33. همان, ص224.
34. همان, ص223.
35. همان.
36. همان.
37. همان, ج4, ص299.
38. باطنى, محمدرضا, پیرامون زبان و زبان شناسى, ص16.
39. صفوى, کورش, درآمدى بر معناشناسى, ص28.
40. Honderick Ted (ed.), p.820.
41. صدر, سید محمدباقر, دروس فى علم الاصول, الحلقة الثالثه, ص77.
42. سبحانى, جعفر, تهذیب الاصول, الجزء الاول, ص100.
43. فیاض, اسحق, محاضرات فى علم الاصول, الجزء الاول, ص252.
44. خراسانى, محمدکاظم, کفایة الاصول, ج1, ص29.
45. حائرى, سید کاظم, مباحث الاصول, الجزء الثانى من القسم الثانى, ص267.
46. همان, ص252.
47. خراسانى, محمدکاظم, کفایةالاصول, ص18.
48. هاشمى, سید محمود, بحوث فى علم الاصول, الجزء الاول, ص165, 166.
49. همان, الجزء الرابع, ص292ـ293.
50. حائرى, سید کاظم, مباحث الاصول, الجزء الثانى من القسم الاول, ص255.
51. هاشمى, سید محمود, بحوث فى علم الاصول, الجزء الرابع, ص299.
کتاب نامه:
باطنى, محمدرضا, پیرامون زبان و زبان شناسى, انتشارات آگاه, تهران, چاپ دوم, 1376.
صفوى, کورش, درآمدى بر معناشناسى, انتشارات سوره مهر, تهران, چاپ اول, 1379.
حائرى, کاظم, مباحث الاصول, تقریرات درس اصول شهید صدر, مرکز النشر ـ مکتب لاعلام الاسلامى, قم, 1407ق.
حکیم, عبدالصاحب, منتقى الاصول, تقریرات درس اصول سید محمد روحانى, الهادى, قم, 1416ق.
خراسانى, محمدکاظم, کفایةالاصول, مؤسسه ال البیت, قم, 1409ق.
صدر, سید محمدباقر, المعالم الجدیدة للاصول, مکتبة النجاح, طهران, 1395ق.
ــــــ, دروس فى علم الاصول, مؤسسة النشر الاسلامى, قم, 1415ق.
عدنان القطیفى, سید منیر, الرافد فى علم الاصول, تقریرات درس سید على سیستانى, مؤسسة آل البیت, قم, 1414ق.
فیاض, محمد اسحق, محاضرات فى اصول الفقه, تقریرات درس اصول سید ابوالقاسم خوئى, انتشارات امام موسى صدر, بى تا, بى جا.
هاشمى, سید محمود, بحوث فى علم الاصول, تقریرات درس اصول شهید سید محمدباقر صدر, المجمع العلمى للشهید صدر, بى جا, 1405ق.
Ernest Lepore and Robert Van Gulick (eds.) John Searle and His Critics, Blackwell, 1991.
Quine Willard Van Orman, From A Logical Point of View, Harper & Row, Publishers, 1953.
Rosenberg Jav F. and Travis charles (eds.), Reading in the Philosophy of Language, prentice Hall, inc, Englewood Cliffs, New Jersey, 1971.
Searle, John, R. Speech Acts, An Essay in The Philosophy of Language, Cambridge University Press, 1969.
Edwards Paul (ed.) The Encyclopedia of Philosophy, MacMillan Publishing co. Inc. and The Free Press, 1967.
Lyas Colin (ed.) Philosophy and Linguistics, MacMillan St Martin's Press, 1971.
Rorty, R. "intuition" in, Edwards, Paul (ed.) The Encyclopedia of Philosophy, MacMillan Publishing, co. Inc. and The Free Press, 1967.
MALMKJAER Kirsten (ed.), TheMALMKJAER Kirsten (ed.)e Linguistic Encyclopedia, Routledge, 1997.
بى شک یکى از کارهاى شگفت انگیز انسان ارتباط زبانى1 است. تأمل در خصوص ارتباط زبانى پرسش هاى متعدد و مهمى برمى انگیزد که هدف از این مقاله تنها پاسخ به یکى از آنهاست. طرح پرسش اصلى ما در این مقاله مستلزم توجه به یک نکته است و آن این که انسان علاوه بر سخن گفتن, که بى تردید یکى از توانایى هاى اوست, سخن خود را نیز به اوصاف خاصى موصوف مى کند; براى مثال درباره عناصر و مؤلّفه هاى زبانى اى که هنگام سخن گفتن به کار مى بندیم, مى گوییم: (على آمد) یک (جمله) است, واژه (حسن), (اسم) است, گزاره (مثلث داراى سه ضلع است), گزاره اى (تحلیلى) است, دو واژه (انسان) و (بشر), (مترادف)اند. یا مثلاً جمله (على برو بیرون), (امر) است, جمله (هر انسانى فانى است), (عام) است و مانند اینها. این توصیف ها ماهیتاً از چه سنخى هستند؟ با چه روشى اثبات مى شوند؟ معیار درستى و نادرستى آنها چیست؟ آیا توصیف هاى یاد شده داده هاى تجربى اند که به روش تجربى اثبات مى شوند و یا این که به روش دیگرى باید اثبات شوند؟
فیلسوفان تحلیلى در پاسخ به پرسش هاى یاد شده, مباحث سودمندى را طرح کرده اند که در این مقاله به پاره اى از آنها اشاره خواهیم کرد. عالمان اصول نیز, اگرچه بحث مستقلى را با عنوان روش اثبات مدعیات زبانى در مباحث الفاظ علم اصول طرح نکرده اند, در لابه لاى مطالب و مباحث خود اشاراتى دارند که مى توان براساس آنها روش شان را به دست آورد. پیش از پاسخ به پرسش هاى یاد شده, باید نکته مهمى را توضیح دهیم.
توصیف ها و تبیین هاى زبانى
کشف روش اثبات ادعا در هر علمى تا حدود زیادى به تعیین نوع ادعا وابسته است. بنابراین, نخست باید بدانیم مدعیات زبانى فیلسوفان تحلیلى و عالمان اصول از چه نوعى است, سپس درباره روش اثبات آنها بحث کنیم.
بعضى از فیلسوفان زبان گفته اند اغلب چیزهایى که درباره زبان ادعا مى کنیم یا از سنخ توصیف هاى زبانى2 اند و یا از سنخ تبیین هاى زبانى3.
ما باید میان (الف) سخن گفتن, (ب) توصیف سخن و (ج) تبیین سخن تمایز قائل شویم ـ یعنى میان مثلاً (الف) (این یک سیب است), (ب) (سیب یک اسم است) و (ج) (قاعده حرف تعریف نامعینى که قبل از اسمى مى آید که با حرف صدادار آغاز مى شود, مستلزم حرف (n) است, مانند شan appleص), تمایز قائل شویم. (ب) و (ج) به ترتیب, توصیف ها و تبیین هاى زبانى اند.4
سخن گفتن: یکى از توانایى هاى انسان سخن گفتن است. در حقیقت, یکى از افعال بسیار پیچیده انسانى فعل سخن گفتن است, رفتارى که از مقوله مهارت است نه از مقوله دانستن. انسان هنگام سخن گفتن مهارت هاى زبانى خود را به نمایش مى گذارد و با فعل سخن گفتن کارهاى شگفتى انجام مى دهد; براى مثال با معنا یا بى معنا سخن مى گوید, اِخبار یا اِنشا مى کند و مانند اینها. تحلیل کارهاى زبانى یاد شده از جنبه طبیعى و فیزیکى کار سهل و آسانى است, اما از نگاه معرفت شناختى و معناشناختى چندان کار سهل و آسانى نیست.
توصیف هاى زبانى: ما درباره عناصر و مؤلّفه هاى زبانى که در فعل سخن گفتن به کار مى گیریم توصیف هایى عرضه مى کنیم; براى مثال مى گوییم: جمله (دیز فرت وست) جمله اى (بى معنا) ست, یا جمله (قول مى دهم بیایم) یک (وعده) است. جمله (همه انسان ها فانى اند), (عام) است. واژه على در جمله (على آمد), (اسم) است, یا فلان گزاره, تحلیلى یا تألیفى است و مانند اینها. توصیف هاى یاد شده شأن معرفت شناختى دارند و پرسش هاى مهم فلسفى پدید مى آورند. یکى از این پرسش ها این است که ما به چه روشى چنین توصیف هایى را بر عناصر و مؤلّفه هاى زبانى اطلاق مى کنیم و چگونه مى توان درستى و نادرستى آنها را اثبات کرد؟
تبیین هاى زبانى: تبیین هاى زبانى, آن دسته از استدلال هایى اند که براى تبیین و توضیح واقعیت هایى به کار مى روند که در توصیف هاى زبانى وجود دارند; براى مثال یکى از توصیف هاى زبانى این است که جمله (من قول مى دهم بیایم), یک (وعده) است. قاعده اى که منشأ چنین پدیده زبانى را توضیح مى دهد, یک تبیین زبانى است.
وجهه نظر ما در این مقاله, بحث و بررسى در باب روش اثبات و معیار اطلاق توصیف هاى زبانى است. توصیف هاى زبانى, هم در فلسفه زبان منشأ بحث هاى بسیارى شده اند و هم در علم اصول. در ابتدا آرا و انظارى را که فیلسوفان تحلیلى در خصوص معیارهاى اطلاق توصیف هاى زبانى و روش اثبات آنها عرضه کرده اند, طرح مى کنیم, سپس آرا و انظار عالمان اصول را مى آوریم تا زمینه براى سنجش و مقایسه فراهم آید.
معیار اطلاق توصیف هاى زبانى
در پاسخ به این پرسش که براساس کدام معیار فى المثل گزاره (مستطیل چهار ضلعى است) را به تحلیلى توصیف مى کنیم یا واژه (انسان) و (بشر) را مترادف مى دانیم و بر گزاره (هوا گرم است) وصف تألیفى را اطلاق مى کنیم, آرا و انظار مختلفى عرضه شده است که به بعضى از آنها اشاره مى کنم.
1. معیار مفهومى:
طبق معیار یا 05 که به روش سقراطى نیز معروف است, اطلاق و استعمال واژه ها و تعبیرهاى زبانى نخست مطابق تعریفى اولیه صورت مى گیرد, سپس تعریف و معناى اولیه باید در برابر مثال هاى نقض قرار گیرد و به محک تجربه و استقرا زده شود. اگر تعریف اولیه در موردى نقض شد باید از آن دست کشید و تعریف دیگرى به دست داد. این آزمون تا رسیدن به تعریفى جامع و بدون نقض باید ادامه پیدا کند.
روش مفهومى در میان فیلسوفان زبان چندان طرف دارى ندارد,6 بلکه آنان بیشتر به روش مصداقى متمایل اند. به همین دلیل, درباره روش مصداقى آن هم به تقریر کواین که در نیمه دوم قرن بیستم بیشتر از بقیه تأثیرگذار بوده است, بحث مى کنیم.
2. نظریه کواین (معیار مصداقى)
کواین,7 منطق دان و فیلسوف معاصر در مقاله8 معروف (دو حکم جزمى تجربه گرایى), تقسیم قضایا به تحلیلى و تألیفى را بر این اساس انکار کرده است که هیچ معیار مصداقى9 براى اطلاق اوصاف (تحلیلى) و (تألیفى) وجود ندارد. سخن کواین ناظر به رأى کسانى است که قائل به معیار مفهومى اند. چنان که سرل تذکر10 داده در پس انتقادهاى کواین به تقسیم گزاره به تحلیلى و تألیفى این مبنا نهفته است که تعریفِ مفاهیم و توصیف هاى زبانى براساس ملاک ها و تبیین هاى غیر مصداقى درست نیست.
طبق نظر کواین, توصیف هاى زبانى باید براساس معیارهاى عینى مبتنى بر رفتار اهل زبان صورت پذیرند, زیرا هیچ تعریف پیشینیِ رضایت بخشى از مفاهیمى چون (تحلیلیت), (تألیفیت), (ترادف) و مانند اینها بدون استلزام دور نمى توان به دست داد. کواین توضیح مى دهد که اگر کسى مانند کانت, مثلاً مفهوم (تحلیلى) را چنین تعریف کند که: (قضیه اى تحلیلى است که برحسب معنا و با قطع نظر از امور واقع صادق باشد), به وضوح در تعریف خود, مفهوم معنا را اخذ کرده است. بنابراین, مفهوم معنا پیش فرض تعریفِ یاد شده است, اما معنا چیست؟ به محض این که در باب معنا تأمّل کنیم مى فهمیم که معناى یک واژه یا عبارت زبانى چیزى جز آوردن عبارت هاى واضح تر و مترادف با همان واژه یا عبارت نیست. بنابراین, مفهوم تحلیلیت بر مفهوم معنا و معنا بر مفهوم ترادف متوقف است. مفهوم ترادف نیز بر مفهوم تحلیلیت و معنا متوقف است. طبق نظر کواین, مادام که تلاش مى کنیم توصیف هاى زبانى را صرفاً براساس مفهومى که از پیش در ذهن داریم تعریف کنیم, بدون این که به مصداق و رفتار استعمال کنندگان توجه کنیم, دچار دور خواهیم شد. تنها راه رهایى از دور این است که از معیارهاى مفهومى دست برداریم و در صورت امکان, تعریفى مصداقى عرضه کنیم. کواین11 چون معتقد است هیچ معیار مصداقى تامى از مفاهیم و توصیف هاى زبانى در اختیار نداریم, اساساً باید این مفاهیم را به عنوان یک سلسله ابراز غیر مفید فلسفى و مبهم کنار بگذاریم.
بنابراین, مقصود کواین از معیار مصداقى استقراى موارد استعمال یک توصیف یا یک واژه است. با استقراى موارد استعمال مى توان امر مشترکى را که مبناى استعمال واژه در تمام موارد است به عنوان معناى یک واژه و یا معیار استعمال یک توصیف کشف کرد. از نظریه کواین, گاهى به رفتارگرایى نیز تعبیر مى شود.
نظرگاه کواین درباره معیار مصداقى را نباید با نظرگاه پیروان اصالت تجربه کلاسیک و پوزیتیویست هاى منطقى درباره تعیین معناى واژه یا جمله اشتباه گرفت. طبق نظر پیروان اصالت تجربه کلاسیک و پوزیتیویست هاى منطقى گزاره اى با معناست که بتوان آن را به مدد تجربه اثبات یا انکار کرد. از نظر کواین, چنین سخنى در صورتى درست است که بتوان هر گزاره اى را به طور مستقل و مجزا از سایر گزاره ها در نظر گرفت و به تنهایى به محک تجربه زد. اما طبق کل گرایى12 کواین چنین چیزى امکان ندارد. کل گرایى و یا به تعبیر بهتر, یکى از وجوه کل گرایى کواین این است که زبان مجموعه اى از گزاره هاى مجزا و مستقل نیست که بتوان هر گزاره اى را به صورت مستقل با تجربه تأیید یا اثبات کرد, بلکه زبان شبکه اى کل گراست که به صورت جمعى و گروهى در برابر تجربه قرار مى گیرد و صدق و کذب گزاره ها در یک شبکه ارزیابى مى شود; براى مثال وقتى گزاره (الف) را به مدد تجربه اثبات مى کنیم, به طور ضمنى مى پذیریم و تأیید مى کنیم که بسیارى از گزاره هاى دیگر نیز صادق اند. تجربه, گزاره (الف) را تنها در پیوند و ارتباط با مجموعه وسیعى از باورها و ادعاهاى دیگر تأیید مى کند.
تمام به اصطلاح شناخت یا باورهاى ما از تصادفى ترین موضوعات جغرافى و تاریخى تا عمیق ترین قوانین فیزیک اتمى حتى ریاضیات محض و منطق…, مانند میدان نیرویى اند که شرایط مرزى آن تجربه است.13
نتیجه سخن کواین در بحث فعلى ما این است که توصیف هاى زبانى باید براساس رفتار مشترک اهل زبان صورت پذیرد, به نحوى که بتوان براى اطلاق یک توصیف زبانى معیارى صورى و مصداقى عرضه کرد که از محک تجربه ـ به معنایى که در نظریه کل گرایى توضیح داده شده است ـ به دست آمده باشد.
3. نظریه سرل (شهودهاى زبانى)
سرل14 نظریه خود را در باب توصیف هاى زبانى با توجه به نظریه کواین و به منظور نقد و بررسى آن تنسیق و تنظیم کرده است. گفتنى است که مقاله (دو حکم جزمى تجربه گراییِ) کواین و انکار تقسیم قضیه به تحلیلى و تألیفى پیامدهاى زیادى براى فلسفه تحلیلى داشته است, بلکه مى توان آن را یکى از عوامل ورود این نهضت فلسفى به دوره معاصر و متأخّر آن دانست. اهمیت این مقاله بسیارى از متفکران را به نقد و بررسى آن واداشته است. پاتنم در مقاله جذاب و خواندنى (تحلیلى ـ تألیفى)15 تذکر داده که اغلب پاسخ هایى که به کواین داده شده است, پاسخ هاى نقضى اند, زیرا با توسل به مثال هاى نقض سعى کرده اند تمایز میان تحلیلى و تألیفى را نشان دهند, ولى هیچ کدام از اصل مسئله تحلیلى به دست نداده اند. از نظر پاتنم, تنها پاسخى که حاوى نکته جدید است و در حقیقت, علاوه بر عرضه مثال نقض اصل مسئله را نیز حل مى کند, پاسخى است که گرایس و استراوسن به صورت مشترک در مقاله اى با عنوان (در دفاع از یک حکم جزمى)16 عرضه کرده اند.
به نظر نگارنده, سرل نیز سعى کرده است اعتراض کواین به تمایز تحلیلى و تألیفى را به درستى در بافتى وسیع تر طرح کند و پس از نقد و بررسى آن, تحلیل خود را عرضه نماید. نظریه سرل را نظریه شهودهاى زبانى17 نامیده ایم. سرل در بیان نظرگاه خود گاهى از تعبیر شهودهاى پیشانظرى18 نیز استفاده کرده است.19 نظریه سرل را مى توان به شرح زیر خلاصه کرد:
توصیف هاى زبانى چیزهایى هستند که اهل زبان به طور شهودى به آنها علم و آگاهى دارند و آنها را به کار مى برند, هرچند معیارى براى اطلاق آنها در اختیار نداشته باشند.
کسى که زبان مادرى اش فارسى است مى داند که (کحّال) دقیقاً با (چشم پزشک) مترادف است, (شیر) (دست کم) دو معنا دارد, (گربه) اسم است, (اکسیژن) واژه اى روشن و واضح است, جمله (نمایش نامه نویسى شکسپیر بهتر از شاعرى اوست) داراى معناست, و جمله (دیز فرت از نهى رام هست) بى معناست, و (گربه روى فرش است) یک جمله است و مانند اینها. با این حال, معیارهاى عملى براى ترادف, ایهام, اسم بودن, معنادارى, یا جمله بودن نداریم. به علاوه, هر معیارى براى هر یک از این مفاهیم باید با شناخت او (ما) هماهنگ باشد, و در غیر این صورت, باید به عنوان معیارى غیر تام رد شود. پس نقطه عزیمت این تحقیق این است که چنین واقعیت هایى را درباره زبان مى دانیم, خواه توانایى عرضه معیارهایى براى انواع مرجّح چنین شناختى داشته باشیم و خواه نداشته باشیم.20
عبارات یاد شده نشان مى دهند که نظریه سرل دو جنبه دارد: جنبه ایجابى و جنبه سلبى. از جهت ایجابى, سرل معتقد است که توصیف هاى زبانى از سنخ واقعیت هاى شهودى اند و چون شهودى اند, بى نیاز از معیارند. اما از جهت سلبى, بر این عقیده است که جست وجوى معیار مصداقى محکوم به شکست است. حال سرل باید هر دو جنبه نظریه خود را اثبات کند.
سرل براى اثبات ادعاى ایجابى خود متوسل به نظریه اى مى شود که در فلسفه و زبان شناسى مشهور است. طبق این نظریه, سخن گفتن به یک زبان به معناى اشتغال به نوعى رفتار قاعده مند و پیچیده است. نتیجه چنین نظریه اى این است که سخن گفتن در حقیقت, به نمایش گذاشتن مهارت هاى زبانى است. وقتى درباره رفتار زبانى خود و فعل سخن گفتن دست به توصیف هاى زبانى مى زنیم, در حقیقت, مهارت هاى زبانى خود را توصیف مى کنیم. بنابراین, توصیف هاى زبانى جلوه هاى همان مهارت هاى زبانى اند. انسان حتى اگر تعلیم هم ندیده باشد و معناى توصیف هاى زبانى خود را نداند مى تواند توصیف هایى چون اِخبار و انشاء صورت دهد, با معنا یا بى معنا سخن بگوید. توصیف هاى زبانى توصیف شهودهاى زبانى اند, شهودهاى زبانى همان مهارت هاى زبانى هستند که اهل زبان آنها را به طور طبیعى و شهودى فرا مى گیرند و استعمال مى کنند, حتى اگر نتوانند توصیف هاى زبانى خود را به دقت تحلیل و تعریف کنند. توصیف هاى زبانى قواعد آمارى و داده هاى تجربى نیستند که از استقرا و جست وجو در رفتارهاى زبانى انسان ها به دست آمده باشند. درست است که توصیف هاى زبانى کلى اند, اما کلیت آنها به این دلیل است که توصیف مهارت هاى قاعده مندند. قواعد حاکم بر رفتارهاى زبانى انسان ضامن کلیّت این نوع توصیف هاست. شاید بتوان حاصل نظرگاه سرل را از جنبه ایجابى در سه نکته زیر خلاصه کرد:
1. توصیف هاى زبانى, توصیف مهارت هایى اند که انسان هنگام سخن گفتن از خود به نمایش مى گذارد.
2. توصیف هاى زبانى, قواعد کلى آمارى نیستند که از داده هاى تجربى و مشاهده رفتار اهل زبان ناشى شده باشند. درست است که توصیف هاى زبانى کلى اند, اما کلیت آنها مربوط به این است که این توصیف ها, توصیف مهارت هاى زبانى اند و مهارت هاى زبانى قاعده مندند.
اشاره سرل در این جا به نظریه رفتارگرایان21 است. براساس نظرگاه رفتارگرایان, توصیف هاى زبانى بر پایه تأمّل در رفتارهاى اهل زبان شکل مى گیرند و مهم ترین شرط امکان توصیف هاى زبانى علم به رفتارهاى اهل زبان است. به نظر سرل, این تحلیل در مورد توصیف هاى زبانى نادرست است, زیرا توصیف هاى زبانى گزارش رفتارهاى اهل زبان نیستند; براى مثال وقتى مى گوییم: (على), (اسم) است یا گزاره هر (مثلثى سه ضلع دارد) گزاره اى (تحلیلى) است, درباره رفتار اهل زبان سخن نمى گوییم و این آگاهى هاى خود را از تجربه و تحقیق درباره رفتار دیگران به دست نیاورده ایم.
3. توصیف هاى زبانى, گرچه توصیف شهودها و مهارت هاى زبانى اند, با این حال, خطاپذیرند. سرل این نکته را چنین توضیح داده است:
هیچ امر خطاناپذیرى در توصیف هاى زبانى وجود ندارد; شهودهاى گویندگان خطاپذیرى فاحشى دارند. توصیف مهارت هاى شخص همواره کار آسانى نیست و این که در این موارد عرضه توصیف مستلزم مهارت است, در تسهیل امر نافع نیست. هم چنین اشکال کلى تنسیق درست شناختى که مقدّم بر ما و مستقل از هر تنسیقى داریم بر سر جاى خود هست و آن اشکال تبدیل دانستن چگونگى22 [=مهارت] به دانستن این که23 [=علم گزاره اى] است.24
حاصل نکات یاد شده این است که از نظر سرل, توصیف هاى زبانى, چه اطلاقشان و چه اثباتشان به آن چه تحت عنوان معیار مصداقى و مفهومى گفته شده, نیازى ندارند, بلکه هر شخصى توصیف هاى زبانى خود را صرفاً از تأمّل در مهارت هاى زبانى خویش و توصیف هاى خود به دست مى آورد. سرانجام سرل مبناى خود را در باب توصیف هاى زبانى به صراحت چنین خلاصه کرده است:
این روش, چنان که تأکید کردم, اتکاى بسیار زیادى بر شهودهاى اهل زبان دارد, اما هر چیزى که تا به حال در فلسفه زبان خوانده ام, حتى آثار رفتارگرایانه ترین و تجربى مسلک ترین نویسندگان, به همین ترتیب, بر شهودهاى اهل زبان متکى بوده اند. در واقع, فهم این که چگونه مى تواند وضع غیر از این باشد, مشکل است, زیرا این ضرورت خطیر که باید این شهود خود را که (مجرد) به معناى مرد ازدواج نکرده است, توجیه کنم, اگر منطقى باشد, مستلزم این ضرورت نیز هست که این شهود خود را که یک مصداق خاص (مجرد) با مصداق دیگرى از (مجرد) کاملاً معادل است, توجیه کنیم. چنین شهودهایى در واقع مى توانند توجیه شوند, اما تنها با اتکا به شهودهاى دیگر.25
آن چه گذشت توضیح نظر سرل از جنبه ایجابى بود, اما از جنبه سلبى, سرل معتقد است که حتى در صورتى که با رفتارگرایان موافقت کنیم و بگوییم که مفاهیم و عبارات زبانى باید براساس معیارهاى مصداقى اطلاق و اثبات شوند, نظرگاه بى فایده اى اتخاذ کرده ایم, زیرا اولاً, معیار یا معیارهاى مصداقى که بتوانند همه موارد و مصادیق را شامل شوند, وجود ندارند و ثانیاً, بر فرض که بتوان معیارى عرضه کرد, کشف صحّت و سقم این معیار و تام و تمام بودن آن بر آگاهى هاى شهودى ما مبتنى است. سخن سرل از جنبه سلبى ناظر به نقد نظرگاه کواین است. کواین بسیارى از توصیف هاى زبانى را به دلیل عدم وجود معیار مصداقى رد کرده است. اساساً مبناى کواین این است که هر توصیف و مفهومى از قبیل معنا, تحلیلى, تألیفى, ترادف و مانند اینها باید براساس معیارى مصداقى اطلاق شود, در غیر این صورت, مفهوم یاد شده ناقص است; براى مثال تقسیم گزاره هاى زبانى به تحلیلى و تألیفى از نظر کواین, ناقص و نادرست است, زیرا معیارى که براساس آن این تقسیم صورت گرفته است مصداقى نیست, بلکه صرفاً با تکیه به تعریف هاى ذهنى چنین تمایزى درست شده است و لذا مواردى مى توان یافت که طبق این معیارهاى عرضه شده نه تحلیلى است و نه تألیفى.
سرل در پاسخ کواین مى گوید:26 درست است که مفاهیم (تحلیلى), (تألیفى) و مانند اینها ابزارهاى فلسفى چندان مفیدى نیستند, اما چرا مى دانیم معیارهاى مصداقى عرضه شده براى این نوع مفاهیم ناتمام و ناقص اند, آگاهى ما از نقص این معیارها نشان مى دهد که ما مفاهیم (تحلیلیت) و (تألیفیت) را مى دانیم. سرل مى گوید:
کواین در اعتراض به تحلیلیت مى گوید: (من نمى دانم که آیا گزاره (هر چیز سبزى ممتد است) تحلیلى است یا نه). این که این مثال انتخاب شده بسیار گویاست. او چیزهایى از قبیل (من نمى دانم که آیا گزاره (کحال ها چشم پزشک اند) تحلیلى است یا نه) نمى گوید و نیز نمى گوید که (من نمى دانم آیا گزاره (اکنون باران مى آید) تحلیلى است یا نه); یعنى مثالى که او انتخاب کرده, مورد بینابینى است. این مثال مورد بینابینى است, زیرا براى مثال بعضى از مردم مدعى اند که اشیایى چون داده هاى حسى وجود دارند که ممکن است سبز باشند, اما انکار مى کنند که داده هاى حسى امتداد مکانى داشته باشند. این مثال مثمر ثمر است, دقیقاً به این دلیل که مورد بینابینى است. نمى توان با اطمینان کامل این جمله را تحلیلى یا غیر تحلیلى طبقه بندى کرد. اما تشخیص ما مبنى بر این که این جمله مورد عجیبى است به هیچ وجه اثبات نمى کند که نمى توانیم مفهوم تامى از تحلیلیت داشته باشیم, بلکه دقیقاً عکس آن را اثبات مى کند. اگر از مفهومى که باید کار را با آن آغاز کنیم فهمى نمى داشتیم, نمى توانستیم موارد بینابین یک مفهوم را موارد بینابین تلقى کنیم.27
براساس نظر سرل, عرضه معیار مصداقى نیز کارگشا نیست, زیرا درستى و نادرستى هر معیار مصداقى باید براساس تأمّل هایى که در شهودهاى خود داریم, ارزیابى شود.
ارتکازهاى زبانى
پیش از بیان روش اثبات مدعیات زبانى در مباحث الفاظ علم اصول باید به این پرسش پاسخ دهیم که اساساً چرا عالمان اصول درباره زبان و مباحث الفاظ بحث مى کنند؟ پاسخ این پرسش به اختصار این است که علم اصول برحسب تعریف, قواعد و اصول عام استنباط حکم شرعى را در اختیار فقیه قرار مى دهد. یکى از منابع اصلى استنباط حکم شرعى, بلکه مهم ترین منبع آن دلیل لفظى است. دلیل لفظى در علم اصول به دلیلى اطلاق مى شود که دو ویژگى داشته باشد: نخست این که به نحوى از منبعى صادر شود که وثاقت و اعتبار دارد. دوم دلالت دلیل مبتنى بر قراردادهاى زبانى یا عرف عام اهل زبان باشد. طبق این تعریف, دلیل لفظى عام است و چنان که عالمان اصول28 تذکر داده اند, هم گفتار را شامل مى شود و هم فعل و تقریر را.
بى تردید, استنباط حکم شرعى از دلیل لفظى در صورتى ممکن است که جهت دلالت دلیل لفظى, علاوه بر جهت صدور آن تمام باشد. فهم مفاد دلیل لفظى و استفاده از آن بر دانستن قواعد و قوانین حاکم بر زبان که عمدتاً معناشناختى و فلسفى اند, متوقف است. بنابراین, عالم اصول براى این که بتواند قواعد و قوانین عام استنباط حکم شرعى را براساس دلیل لفظى به دست دهد, چاره اى جز طرح مباحث زبانى (الفاظ) ندارد.
نگارنده با شهید صدر29 در این نکته موافقت تام دارد که اگر در فلسفه متعارف و زبان شناسى (علم اللغه)اى که در اختیار عالمان اصول بوده است, به این نوع مباحث توجه کافى مى شد, لازم نبود عالم اصول باب مستقلى به عنوان مباحث الفاظ بگشاید و در آن به طرح مباحثى مبادرت ورزد که ماهیتاً فلسفى و زبان شناختى اند. به هر تقدیر, عالمان اصول به دلیل خلأ موجود و نیاز به طرح مباحث زبانى بخش عمده اى از مباحث خود را به مباحث الفاظ اختصاص داده اند. هدف ما در این مقاله این است که ببینیم عالمان اصول مدعیات خود را در مباحث الفاظ بر پایه چه روشى استوار مى کنند. عالمان اصول بحث مجزا و باب مستقلى به عنوان روش اثبات مدعیات زبانى نگشوده اند, اما این امر بدان معنا نیست که آنان از هیچ روشى براى اثبات ادعاهاى خود پیروى نکرده اند.
طبقه بندى مباحث الفاظ علم اصول
کشف روش اثبات ادعاهاى زبانى در مباحث الفاظ علم اصول تا حدود زیادى به تعیین نوع این مباحث بستگى دارد. عالمان اصول تلاش بسیارى به کار گرفته اند تا اولاً, معیارى به دست دهند که براساس آن بتوان تشخیص داد چه مسئله اى جزو علم اصول است و چه مسئله اى خارج از آن است و ثانیاً, مباحثى که طبق معیار اصولى بودن یک مسئله در علم اصول مى گنجد و مباحثى که طبق معیار جزو علم اصول نیستند, ولى به عنوان مقدمه در علم اصول طرح مى شوند, ذیل چه طبقه بندى جاى مى گیرند و از چه سنخى هستند.
بحث نخست در موضوع این مقاله نمى گنجد و به مسئله قلمرو مباحث علم اصول مربوط است. اما تعیین نوع مباحث علم اصول, به ویژه مباحث الفاظ براى تعیین روش لازم و ضرورى است. اغلب, مباحث علم اصول را به چهار دسته تقسیم مى کنند:
1. مقدمه; معمولاً در مقدمه علم اصول پس از بیان رئوس ثمانیه علم اصول پاره اى از مباحث زبان شناختى و لغوى طرح مى شود که طبق معیار اصولى بودن یک مسئله جزو علم اصول نیستند, ولى بعضى از مباحث الفاظ علم اصول بر آنها متوقف اند, بعضى از این مباحث عبارتند از بحث وضع, استعمال, صحیح و اعم و حقیقت شرعیه.
2. مباحث الفاظ;
3. مباحث حجج و امارات;
4. خاتمه در تعادل و تراجیح.
تقسیم یاد شده را اغلب عالمان اصول, گرچه با عبارات کم و بیش متفاوت, بیان کرده اند.30
معیار و ملاک تقسیم یاد شده این است که محور علم اصول بر حسب تعریف, الحجة فى الفقه (دلیل فقهى) است. دلیلى که فقیه به آن استناد مى کند از چند حالت بیرون نیست: 1. موجب علم قطعى به حکم شرعى مى شود, مانند مباحث استلزامات عقلى نظیر مقدمه واجب, بحث ضد و مانند اینها. 2. منشأ علم قطعى به حکم شرعى نمى شود, بلکه موجب علم تعبّدى به حکم شرعى است, مانند مباحث حجج و امارات. این قسم خود مشتمل بر دو نوع بحث است: الف) مباحثى که صغراى حجت و دلیل شرعى را تشکیل مى دهند, مانند مباحث الفاظ که نوعاً از سنخ توصیف هاى زبانى اند, مانند ظهور امر در وجوب و ظهور نهى در حرمت و مانند اینها. ب) مباحثى که کبراى دلیل را در اختیار فقیه قرار مى دهند, مانند حجیت خبر واحد, حجیت ظواهر, حجیت شهرت و مانند اینها.
3. دلیلى که نه منشأ علم قطعى و وجدانى به حکم شرعى است و نه موجب علم تعبدى, بلکه صرفاً وظیفه شرعى مکلفان را در مقام عمل تعیین مى کند, مانند مباحث اصول عملیه شرعى, مانند استصحاب, برائت و اشتغال شرعى.
4. دلیلى که وظیفه عملى عقلى را تعیین مى کند, مانند برائت و احتیاط عقلى.
این تقسیم نشان مى دهد که مباحث علم اصول بسیار متنوع اند و چه بسا هر بحثى مستلزم استفاده از روش خاصى باشد. به هر حال, وجهه نظر ما در این مقاله توضیح و تبیین روش اثبات مدعیات در مباحث الفاظ است, بنابراین, باید ببینیم مباحثى که ذیل عنوان (مباحث الفاظ) در علم اصول طرح شده اند, از چه سنخى اند و عالمان اصول چه تصورى از این مباحث در ذهن داشته اند.
شاید بتوان گفت نخستین تلاش عالمان اصول در مباحث الفاظ این است که مباحث زبان شناختى محض (لغوى) را از مباحث تفسیرى و تحلیلى تفکیک کنند, زیرا مباحث صرفاً لغوى یک سلسله مباحث جزئى و خاصى اند که اگر در استنباط حکم شرعى هم دخیل باشند, جزو عناصر خاص استنباط اند نه عناصر عام و لذا نباید در علم اصول طرح شوند. این نکته را در همین جا باید تذکر دهیم که تصور عالمان اصول از علم اللغه (زبان شناسى) با زبان شناسى سنتى منطبق است نه زبان شناسى معاصر و نوین. در زبان شناسى سنتى, کار اصلى زبان شناس شماره کردن موارد استعمال واژه ها و تهیه واژه نامه بود, اما زبان شناسى معاصر که علمى در حال رشد است به شاخه هاى مختلف, متنوع و پیچیده اى تقسیم شده است و بعضى از شاخه هاى آن, به ویژه معناشناسى به مباحثى مى پردازند که تفکیک آنها از مباحث الفاظ علم اصول و مباحث فلسفه زبانى کار بسیار دشوارى است.
عالمان اصول طبق معیارى که براى اصولى بودن یک مسئله قائل شده اند بعضى از مباحث الفاظ را جزو علم اصول و بعضى دیگر را جزو مقدمات علم اصول دانسته اند, اما در باب ماهیت این مباحث تصور روشن و واضحى به دست نداده و در باب روش اثبات مدعیات زبانى بابى مستقل نگشوده اند.
به زعم نگارنده, شاید تنها عالم اصولى اى که به این مسئله توجه داشته, شهید سید محمدباقر صدر است. وى سعى کرده است تا حدودى قلمرو مباحث الفاظ را تعیین کند و ماهیت و حقیقت این مباحث و روش اثبات ادعاهاى زبانى را معلوم سازد. بنابراین, نظرگاه شهید صدر را تحلیل و بررسى مى کنیم.
نظرگاه شهید صدر درباره طبقه بندى مباحث الفاظ علم اصول
شهید صدر نخست توضیح مى دهد که اغلب عالمان اصول مباحث الفاظ را به دو دسته تقسیم کرده اند:
الف) مباحثى که براساس معیار اصولى بودن یک مسئله, جزو علم اصول اند, مانند بحث مشتق, معناى حرفى, معناى هیئات و مانند آن.
ب) مباحث زبانى که جزو علم اصول نیستند, ولى فهم بعضى از مسائل اصولى متوقف بر آنهاست, مانند بحث وضع, معناى حقیقى و مجازى, استعمال, صحیح و اعم و مانند اینها.
عالمان اصول دسته دوم را به عنوان مقدمه و به صورت متفرّق طرح کرده اند, ولى به اعتقاد شهید صدر,31 همین بحث هاى مقدمى و تمهیدى را مى توان به نحوى توضیح داد که ربط و نسبتشان با یکدیگر و با سایر مباحث الفاظ روشن شود. تمام مباحثى که عالمان اصول در مقدمه مباحث الفاظ آورده اند, به نحوى به لفظ و افاده معنا به وسیله لفظ مربوط مى شوند و با یکدیگر ارتباط پیدا مى کنند, زیرا اگر به دقت رابطه لفظ و معنا را از این حیث که الفاظ افاده معنا مى کنند بررسى کنیم, متوجه مى شویم که این رابطه دو طرف دارد: 1. طرف شنونده که به محض اداى لفظ, ذهن او به معناى آن منتقل مى شود (دلالت). 2. طرف گوینده که لفظ را براى افاده معنا استعمال مى کند (استعمال). جانب اول, یعنى دلالت خود دو گونه است: الف) دلالتى که ناشى از وضع و قرارداد یک لفظ خاص به ازاى معناى خاصى است. در این صورت, معنا را معناى حقیقى مى نامند. ب) دلالتى که ناشى از قرارداد نیست. در این صورت, معنا مجازى است. بحث از حقیقت و مجاز هم گاهى ناظر به مقام ثبوت است; یعنى بحث از منشأ پیدایش معناى حقیقى و مجازى است و گاهى ناظر به مقام اثبات است, مانند بحث از علائم حقیقت و مجاز و گاهى نیز بحث از مصادیق معناى حقیقى و مجازى است. بنابراین, طبق نظر شهید صدر, مباحث مقدماتى الفاظ چهار دسته اند:
1. دلالت لفظ بر معناى حقیقى و مجازى به حسب مقام ثبوت, مانند بحث وضع, تشخیص واضع, اقسام وضع, تعیین ماهیت دلالتى که از وضع ناشى مى شود و ربط و نسبت آن با قصد گوینده, بحث امکان و عدم امکان اشتراک لفظى.
2. استعمال, شرایط, مقومات و مصادیق آن.
3. علائم حقیقت و مجاز
4. مصادیق معناى حقیقى, مانند بحث حقیقت شرعیه و بحث صحیح و اعم.
طبق تحلیل شهید صدر این مباحث نیز به عالم الفاظ مربوط اند و از نظم و انسجامى منطقى پیروى مى کنند. بنابراین, تفکیک آنها از سایر مباحث الفاظ بى وجه است.
مباحث الفاظ علم اصول به طور کلى, از نظر شهید صدر به دو دسته تقسیم مى شوند:
الف) بحث هاى لغوى (زبان شناختى).
ب) بحث هاى تحلیلى (فلسفى).
به اعتقاد شهید صدر, مباحث زبان شناختى, گرچه در قلمرو زبان شناسى (علم اللغه) قرار مى گیرند, اما عالم اصول در بسیارى از مباحث زبان شناختى که طرح مى کند مانند زبان شناس صرفاً به شماره موارد استعمال واژه ها اکتفا نمى کند, بلکه به تفسیر و توضیح نحوه دلالت نیز مى پردازد. به همین دلیل, مى توان گفت مباحث زبان شناختى که در علم اصول طرح مى شوند دو نوع اند:
1. مباحث اکتشافى.
2.مباحث تفسیرى.
مقصود از مباحث اکتشافى آن دسته از مباحثى هستند که در آنها معنا و مدلول عرفیِ یک واژه یا یک تعبیر زبانى معلوم و معین مى شود. در این نوع مباحث, از نظر شهید صدر,32 روح کارى که عالم اصول انجام مى دهد با کارى که زبان شناسان انجام مى دهند یکى است. براى مثال, عالمان اصول بحث مى کنند که هیئت صیغه امر ظهور در وجوب دارد. آن چه عُرفاً از هیئت جمله (از وطن دفاع کن) به ذهن خطور مى کند این است که دفاع کردن از وطن باید تحقق یابد و مخاطب نباید آن را ترک کند. در چنین بحث هایى عمدتاً معناى یک جمله یا یک ترکیب و هیئت زبانى با توجه به تبادر اهل زبان کشف مى شود.
عالمان اصول در مباحث اکتشافى براى اثبات مدعیات خود از دو روش استفاده مى کنند:
الف) تبادر.
ب) برهان.
تبادر و انسباق معنا به ذهنِ اهل زبان از شنیدن یک واژه یا یک تعبیر زبانى, علامت این است که معناى حقیقى واژه یا تعبیر زبانى همان است که به ذهن رسیده است. منشأ این تبادر نیز همان شهودهاى زبانى و ارتکازهاى اهل زبان است. اما کاربرد برهان در تعیین و تحدید معناى عرفى, آن گونه که شهید صدر توضیح داده, در دو صورت است: 1. در صورتى که معناى حقیقى یک واژه یا یک ترکیب زبانى مردد میان دو امر یا چند امر باشد, با نفى یکى از دو معنا به وسیله برهان مى توان معنا را معلوم و معین کرد. در این صورت, برهان روشى سلبى است براى تعیین معناى موضوع له. روشن است که در این جا با برهان ابتدائاً و به طور مستقیم معنا تعیین نمى شود, بلکه لازمه اقامه برهان تعیین معنا است; براى مثال در بحث صحیح و اعم که به عقیده شهید صدر یکى از بحث هاى اکتشافى است, مقصود اصلى پاسخ به این پرسش است که آیا الفاظى که انسان ها در ارتباط هاى زبانى خود به کار مى گیرند و بر آنها آثارى بار مى کنند, مانند الفاظى که در معاملات یا عبادات به کار مى روند, براى صحیح وضع شده است یا اعم از صحیح و فاسد؟ در این مورد, اگر بتوانیم براساس برهان ثابت کنیم که وضع لفظ براى خصوص صحیح یا اعم امکان ندارد, بالملازمه وضع براى طرف مقابل اثبات مى شود. 2. کاربرد دیگر برهان در مباحث کشفى در موارد تطبیق کبراى مقدمات حکمت بر صغریات آن است; براى مثال عالمان اصول در باب اطلاق و تقیید بحث مقدمات حکمت را طرح کرده و گفته اند که اگر شخص خردمند بتواند خصوصیات و ویژگى هایى را در کلام خود أخذ کند و در مقام بیان همه مراد و مقصود خود باشد, با این حال, بگوید: (به دانشجویان خوابگاه بدهید) و هیچ قید و خصوصیتى در کلام خود نیاورد, در این صورت, کلام او نسبت به همه خصوصیات و قیود مطلق است. این مسئله, کبراى کلى و مسلّمى است. اما تطبیق این کبراى کلى بر مصادیق گاهى با صعوبت و دشوارى همراه است, به نحوى که اهل عرف و زبان اطلاق کلام گوینده را نمى فهمند. در صورتى که بتوان تطبیق مقدمات حکمت را به وسیله برهان توضیح داد, نتیجتاً معناى موضوع له معلوم و معین مى شود.
اما در مباحث تفسیرى, بحث هایى وجود دارد که مقصود از آنها کشف معنا و مدلول متعارف یک واژه یا تعبیر زبانى نیست, بلکه مفروض این است که معنا معلوم و معین است, آن چه محل بحث و تردید است تفسیر و توضیح واقعیتى است که در مدلول و معنا نهفته است; براى مثال بحث دلالت صیغه امر بر وجوب تا وقتى که صرفاً معطوف به اصل دلالت صیغه بر وجوب است, بحثى کشفى است. عالمان اصول اغلب با استناد به تبادر ثابت مى کنند که صیغه امر ظهور در وجوب دارد. اما اکنون, چنان که آقاى صدر33 توضیح داده, دیگر این بحث مسلّم است, آن چه محل بحث و گفت وگوست, تفسیر دلالت صیغه امر بر وجوب و بیان منشأ این دلالت است که آیا به حکم عقل و عقلاست یا به حکم وضع و یا به مقدمات حکمت.
از نظر شهید صدر,34 در مباحث تفسیرى روش اثبات مدعا همان روشى است که در علوم طبیعى براى تفسیر پدیده هاى طبیعى به کار مى رود. این روش دو مرحله دارد: در مرحله نخست, باید همه مواردى را که واژه یا تعبیر زبانى مورد نظر در عرف اهل زبان استعمال مى شود, بررسى و جمع آورى کرد. در مرحله دوم, نظریه اى در خصوص معنا عرضه کرد که در مورد همه بدون استلزام نقض صدق کند.
به اعتقاد شهید صدر,35 اغلب مباحث زبان شناختى اى که در علم اصول طرح مى شوند از سنخ مباحث تفسیرى اند. در مباحث تفسیرى, روش بحث عالم اصولى و رویکرد او به بحث از اساس با رویکرد زبان شناس متفاوت است.
شهید صدر در خصوص روش اثبات مدعیات در مباحث تحلیلى و فلسفى چیزى نمى گوید, بلکه صرفاً به ذکر این نکته بسنده مى کند که در مباحث تحلیلى وجهه نظر عالمان اصول بیشتر این است که توضیح دهند معانى استقلالى با معانى ربطى و حرفى چه تفاوتى دارند و ویژگى هرکدام چیست.
نقد و بررسى نظرگاه شهید صدر
در خصوص نظرگاه شهید صدر به چند نکته باید توجه کرد:
1. شهید صدر درباره روش اثبات مدعیات زبانى در مباحث فلسفى و تحلیلى بحثى نکرده و مسئله را مبهم رها کرده است.
2. در مباحث تفسیرى به صورت کلى ادعا کرده36 که روش اثبات مدعیات زبانى همان روش استقرا یا روش مصداقى است که در علوم طبیعى به کار مى رود. خود او در بحث دیگرى37 و در مقام بحث از کاربرد برهان در مباحث الفاظ, ادعاى کلى خود را نقض کرده و گفته است که گاهى براى تعیین خصوصیات و ویژگى هاى معنا و مدلول یک عبارت زبانى مى توان به برهان متوسل شد, مثالى که آورده دقیقاً همان مثالى است که در جاى دیگر آن را جزو مباحث تفسیرى دانسته است. به هر تقدیر, شهید صدر در بعضى از عبارات خود برهان را منحصر به مباحث اکتشافى مى داند و در جاى دیگر, روش برهان را در مباحث تفسییرى نیز جارى دانسته است.
3. آیا طبقه بندى شهید صدر از مباحث الفاظ علم اصول, طبقه بندى جامعى است؟ مسلّماً تحلیل و بررسى نظرگاه شهید صدر در خصوص روش اثبات مدعیات زبانى مبتنى بر نوع طبقه بندى اى است که وى از مباحث الفاظ علم اصول به دست داده است. براساس طبقه بندى شهید صدر به طور کلى, مباحث زبانى اى که در علم اصول طرح شده اند (چه مباحثى که طبق معیار اصولى بودن یک مسئله جزو علم اصول اند, مانند, امر و نهى و معانى حرفیه و مانند اینها و مباحثى که جزو مقدمات علم اصول اند, مانند بحث وضع, استعمال, حقیقت و مجاز و مانند اینها) به دو دسته تقسیم مى شوند: 1. مباحث تحلیلى و فلسفى; 2. مباحث زبان شناختى. مباحث زبان شناختى نیز به دو دسته تقسیم مى شوند: 1. اکتشافى; 2. تفسیرى. طبق تحلیل شهید صدر ,مباحث اکتشافى, هم به لحاظ قلمرو و هم به لحاظ روش, دقیقاً همان مباحث زبان شناختى اند, اما مباحث تفسیرى, گرچه از نظر قلمرو متعلق به زبان شناسى اند, از نظر روش, روشى که عالمان اصول به کار گرفته اند, با روش زبان شناسان متفاوت است.
آن چه در خصوص این تقسیم باید تذکر داد این است که با دقت و تأمّل مى توان فهمید که مباحث تفسیرى علم اصول اساساً در قلمرو مباحث زبان شناختى جاى نمى گیرند. چنان که مى دانیم, زبان شناسى (علم اللغه) به سه حوزه مختلف تقسیم مى شود: الف) نحو; ب) واج شناسى; و ج) معناشناسى. بى تردید, مباحث تفسیرى علم اصول, مانند بحث از منشأ دلالت صیغه امر بر وجوب, به قلمرو نحو و واج شناسى مربوط نیست. تنها حوزه اى از زبان شناسى که گمان مى رود به بحث هاى تفسیرى بپردازد, معناشناسى است. معناشناسى, طبق تعریف,38 عبارت است از مطالعه شبکه روابطى که میان صورتِ زبان و پدیده هاى جهان خارج و مفاهیم ذهنى وجود دارد. این تعریف مورد قبول اغلب زبان شناسان است. مطالعه در خصوص معنا که وظیفه اصلى معناشناسى است, از دیرباز مورد علاقه فیلسوفان و منطق دانان نیز بوده است. اساساً معناشناسى سه شاخه فلسفى, منطقى و زبانى دارد.39 تعیین حدّ و مرز دقیق هر یک از این حوزه ها کار بسیار دشوارى است و در عمل مباحث مشترک و متداخل بسیارى در مطالعات زبان شناسان, فیلسوفان و منطق دانان مى توان یافت. اما در معناشناسى زبانى و لغوى بیشتر به خود زبان توجه مى شود, از این جهت که چگونه انسان از طریق زبان معنا را درک مى کند. اما بحث هاى تفسیرى و تحلیلى چون اشتراک, ترادف, معناى حرفى و مانند اینها بحث هایى اند که به معناشناسى فلسفى که شاخه اى از فلسفه زبان است, مربوط مى شوند.40
طبق تحلیل یاد شده, مباحث الفاظ علم اصول دو دسته اند: 1. مباحث فلسفى که شأن تحلیلى و تفسیرى دارند. 2. مباحث زبان شناختى که صرفاً جنبه اکتشافى دارند. حال که نوع مباحث الفاظ علم اصول را تا حدودى معلوم کردیم باید در خصوص روش اثبات مدعیات زبانى بحث کنیم.
روش اثبات مدعیات زبانى
عالمان اصول ادعاها و توصیف هاى زبانى خود را در آن دسته از مباحث الفاظ که هدف از آنها کشف معنا و مدلول عرفى است, عمدتاً به روش تبادر و گاهى نیز به روش استدلالى و برهانى اثبات مى کنند که به اختصار به توضیح آن همت مى گماریم.
1. تبادر
در مباحث اکتشافیِ علم اصولْ شاید کمتر بحثى وجود داشته باشد که براى نفى یا اثبات ادعایى به تبادر تمسک نشده باشد. به موارد زیر توجه کنید:
الف) ماده و هیئت امر به حکم تبادر و عُرفِ عامْ بر وجوب دلالت مى کنند.41
ب) اعتبار عُلّو و برترى در معناى ماده امر به دلیل تبادرِ عُلّو و استعلاء از آن است.42
ج) جمله شرطیه بر مفهوم دلالت مى کند, زیرا متبادر از جمله شرطیه این است که شرط, علت منحصره جزاست.
د) در بحث مشتق گفته شده که لفظ مشتق براى ذات متلبس به مبدأ وضع شده, زیرا متبادر از مشتقات و ارتکاز اهل عرف و عقلا خصوص متلبس است.43
هـ) یکى از ادلّه قائلان به این که الفاظ براى صحیح وضع شده اند نه براى اعم از صحیح و فاسد, تبادر است.44
ییافتن موارد متعدد و متکثر دیگرى که عالمان اصول در مباحث زبانى به تبادر استناد کرده اند, کار دشوارى نیست. آن چه باید درباره اش بیشتر تأمّل و دقت کنیم این است که عالمان اصول از تبادر چه چیزى اراده کرده اند. در تعریف تبادر آمده است:
تبادر حالت وجدانى است که در نفس پدید مى آید و این حالت وجدانى همان انسباق معنا (از لفظ) به ذهن است بدون نیاز به تأمّل و تعمق.45
عالمان اصول در بسیارى از موارد به تبادر استناد کرده اند, اما تنها در دو موضع به صورت مستقل در باره آن بحث کرده اند: 1. در بحث علائم تشخیص معناى حقیقى از معناى مجازى; 2. در بحث اثبات ظهور.
شهید صدر به درستى تذکر داده است46 که بحث از حقیقت و مجاز که در مباحث الفاظ پس از بحث وضع طرح مى شود, ارتباط وثیقى با بحث اثبات ظهور دارد, زیرا بحثِ وضع مقدمه بحث ظهور است. به هر تقدیر, براى روشن شدن مطلب و فراهم آمدن زمینه سنجش و مقایسه میان آرا و انظار عالمان اصول در تبادر و آن چه فیلسوفان تحلیلى درباره معیار اطلاق توصیف هاى زبانى گفته اند, بحث تبادر در باب وضع و تبادر در باب ظهور را به صورت مستقل طرح مى کنیم:
الف) تبادر در باب وضع
دلالت الفاظ بر معانى امرى وضعى و قراردادى است. عالمان اصول از دلالت مبتنى بر وضع به (دلالت حقیقى) تعبیر مى کنند, در برابر (دلالت مجازى) که آن هم دلالت لفظ بر معناست, اما نه براساس وضع, بلکه بر پایه قرینه. با وجود قرینه دیگر نمى توان لفظ را بر معناى حقیقى حمل کرد. به همین دلیل, دلالت لفظ بر معناى مجازى در طول دلالت حقیقى است, زیرا معناى مجازى همواره مستلزم وجود یک معناى حقیقى است نه بالعکس. عالمان اصول درباره حقیقت و مجاز از دو جهت بحث کرده اند: 1. ثبوتى: از جهت ثبوتى درباره منشأ پیدایش معناى حقیقى و نحوه دلالت لفظ بر معناى حقیقى و مجازى بحث کرده اند. مسئله وضع, تشخیص واضع, اقسام وضع و تبعیت و عدم تبعیت دلالت وضعى از قصد گوینده مسائلى هستند که از جهت ثبوتى طرح مى شوند. 2. اثباتى: از جهت اثباتى بحث ناظر به این پرسش است که چگونه و از چه راهى مى توان معناى حقیقى یک لفظ را از معناى مجازى آن تشخیص داد؟
در پاسخ به پرسش یاد شده گفته شده است که یکى از راه هاى تشخیص و کشف معناى حقیقى بلکه مهم ترین آنها تبادر است به این معنا که انسباق معنا به ذهن از لفظ به نحو انّى کاشف از وضع است. طبق این ادعا, مى توان معناى حقیقى یک واژه یا عبارت زبانى را به روش تبادر کشف کرد و فهمید. عالمان اصول این ادعا را به طریق زیر اثبات کرده اند:
منشأ تبادرِ معنا از لفظ محتمل است یکى از سه امر باشد: الف) رابطه ذاتى لفظ و معنا; ب) وجود قرینه در کلام گوینده; و ج) وضع لفظ براى معنا. احتمال اول به یقین منتفى است, زیرا اگر رابطه لفظ و معنا ذاتى باشد دیگر تعلیم و تعلم زبان و ندانستن معناى یک واژه بى معنا خواهد بود. احتمال دوم هم خلاف فرض است, زیرا فرضِ کلام صورتى است که در سخن گوینده قرینه خاصى نباشد, در نتیجه, احتمال سوم قطعى است. بنابراین, هرگاه معنایى بدون قرینه از لفظ تبادر کند به روش انّى کشف مى کنیم که معناى حقیقى لفظ و مستند به وضع است. بنابراین, براى این که تبادرْ کاشف از وضع باشد دست کم تحقق دو شرط لازم است:
1. تبادر معنا باید به حاق لفظ مستند باشد; یعنى معناى متبادَر نباید به قراین حالى و مقامى مستند باشد.
2. تبادر باید تبادرِ عُرف عام و اهل زبان باشد.
تبادرِ معنا از لفظ براى یک شخص خاص کاشف از معناى حقیقى نیست, زیرا چنین تبادرى ممکن است مستند به علل و اسباب دیگرى غیر از وضع, از جمله علایق شخصى, تعلیم و تربیت خاص او باشد. طبق این تحلیل در صورت تحقق دو شرط یاد شده, اگر معنایى از لفظى به ذهن تبادر کرد معلوم مى شود که آن لفظ براى معناى متبادَر وضع شده است.
در خصوص تبادر کاشف از وضع باید به دو نکته بسیار مهم توجه کرد:
1. تبادر بر حسب تعریفْ امرى شخصى و فردى است, در این صورت, چگونه مى توان فهمید که تبادر یک معنا از لفظ تبادر عمومى است و همه اهل زبان این تبادر را دارند؟ در پاسخ باید گفت که تبادر معنا از لفظ به ذهن شخص ممکن است دو منشأ داشته باشد: الف) استناد تبادر به قرینه اى خاص; ب) استناد تبادر به علایق و نحوه تعلیم و تربیت و فرهنگ شخصى که لفظ را مى شنود. هیچ راهى براى نفى احتمال الف جز تفحص و جست وجو وجود ندارد. اگر پس از جست وجو وجود قرینه ثابت شد, شرط اول تبادر منتفى است و چنین تبادرى نمى تواند علامت حقیقت باشد. اما احتمال ب, تا وقتى وجود دارد چنین تبادرى نمى تواند علامت حقیقت باشد, براى نفى احتمال ب عقلا (اهل زبان) اصلى عقلایى به نام اصل تطابق میان ظهور شخصى و ظهور نوعى دارند. طبق این اصل, تبادرْ و فهم کسى که اهل زبان است, علامت این است که معناى متبادَر معناى نوعى و عام لفظ است. درباره این مسئله در تبادر باب ظهور بیشتر سخن خواهیم گفت.
2. اگر تبادر علامت وضع و کاشف از معناى حقیقى باشد دور لازم مى آید, زیرا تا علم به وضع نداشته باشیم معنا به ذهن تبادر نمى کند, حال اگر تبادر بخواهد علامت وضع و منشأ علم به وضع باشد مستلزم دور است.
راه هاى پیشنهاد شده براى حلّ دور, تصور ما را از خود تبادر و منشأ آن وضوح بیشترى بخشیده است. در این جا به دلیل پرهیز از تفصیل و تطویل بحث, تنها به دو راه اشاره مى کنیم:
الف) محقق خراسانى صاحب کفایه در حلّ اشکال دور گفته است:
علم تفصیلى به موضوع له متوقف بر تبادر است و تبادر متوقف بر علم اجمالى ارتکازى و نه علم تفصیلى به وضع است. این امر در صورتى است که تبادرِ مستعلِم مراد باشد, اما اگر مقصود تبادر اهل محاوره باشد, در این صورت, تغایر واضح است.47
براساس نظر محقق خراسانى درست است که علم تفصیلى به موضوعٌ له لفظْ متوقف بر تبادر است, ولى تبادر متوقف بر علم اجمالى ارتکازى است. مقصود از علم اجمالى ارتکازى, همان علم بسیطى است که اهل هر زبانى به واژه ها و توصیف هاى زبانى دارند, بنابراین, علم تفصیلیِ ناشى از تبادر, علمِ مرکب است یعنى شخص با تبادر علم به وضع پیدا مى کند و مى داند که علم به وضع پیدا کرده است, این علم تفصیلى در طول علم ارتکازى است که شخص صرفاً معناى واژه را مى داند و به کار مى برد, گرچه توجه به این علم خود ندارد.
راه حلّ محقق خراسانى, مسئله علم ارتکازى را طرح مى کند و زمینه را براى سنجش و مقایسه با نظریه شهودهاى زبانى در فلسفه تحلیلى فراهم مى آورد.
ب) شهید صدر طبق نظریه اى که در باب حقیقت وضع اتخاذ کرده است, پاسخ دیگرى به مسئله دور مى دهد که از نظر تحلیل معرفت شناختى مسئله تبادر, بسیار مهم است. به اعتقاد شهید صدر,48 طبق مبناى خاص وى در باب وضع, تبادر متوقف بر علم به وضع نیست, به همین دلیل, کاشفیت تبادر از وضع مستلزم دور نیست. توضیح مطلب:
از نظر شهید صدر, منشأ انتقال ذهن از تصور لفظ به تصور معنا مقارنت شدید و اکیدى است که به ادلّه مختلف میان تصور لفظ و تصور معنا پدید مى آید. وضع لفظ براى معنا یکى از راه هاى پدید آمدن این مقارنت است. مقارنت اکید میان لفظ و معنا منشأ پدید آمدن ملازمه و تداعى میان لفظ و معناست و این قرن اکید امرى واقعى است نه وضعى و قراردادى وتبادر معنا از لفظ, معلول همین ملازمت و تداعى است, پس تبادر متوقف بر علم به وضع نیست, بلکه متوقف بر ملازمه و تداعى اى است که میان لفظ و معنا پدید آمده است. طبق تحلیل شهید صدر ما سه مرحله پیاپى و در طول یکدیگر داریم: اول مرحله قرن اکید میان دو امر است, قرن اکید ممکن است در اثر وضع پدید آید یا عوامل دیگرى چون کثرت استعمال و مانند آن. دوم مرحله ملازمه و تداعى میان تصور لفظ و تصور معناست. این مرحله پس از مرحله قرن اکید پدید مى آید. سوم تبادر معنا از لفظ و انتقال ذهن از لفظ به معناست.
بدین ترتیب, تبادر معنا به ذهن متوقف بر علم به وضع نیست, به همین دلیل, یک طفل هم مى تواند تبادر داشته باشد با این که از ملازمه, وضع و مانند آن آگاهى ندارد. در این صورت, حتى اگر شخص از ملازمه میان لفظ و معنا آگاه نباشد نیز تبادر براى او وجود دارد زیرا ملازمه امرى است که در اثر قرن اکید پدید مى آید و فى نفسه منشأ تبادر و انتقال ذهن از لفظ به معناست.
آن چه گفتیم نشان مى دهد که روش تبادر یکى از روش هاى مهم تعیین معناى حقیقى واژه ها و تعبیرهاى زبانى است. اما عالمان اصول از تبادر به مثابه یک روش در باب اثبات ظهور نیز بهره جسته اند, آیا تبادر در باب ظهور با تبادر در باب وضع متفاوت است؟
ب) تبادر در باب ظهور
یکى از بحث هاى مهم علم اصول, بحث ظهور لفظى است. مقصود از ظهور لفظى, ظهور لفظ در نزدیک ترین و قوى ترین معناى آن است. مسئله ظهور لفظى زمانى اهمیت بیشترى مى یابد که لفظ واحد چند معنا در طول یکدیگر داشته باشد, مثل این که یک لفظ هم داراى معناى حقیقى باشد و هم داراى معانى مجازى, در این صورت, ظهور لفظ در یک معنا مى تواند مبناى ارتباط زبانى باشد.
عالمان اصول در باب ظهور از دو جهت بحث کرده اند: الف) از جهت صغروى: بحث از جهت صغروى ناظر به تعیین و تحدید ظهور لفظى است; یعنى تعیین این که الفاظ و یا تعبیرات زبانى اى که مى توانند در استنباط حکم شرعى نقش داشته باشند, ظهور در چه معنایى دارند, مانند تعیین ظهورِ امر در وجوب یا ظهور نهى در حرمت یا ظهور جمله شرطیه در مفهوم و مانند اینها; ب) از جهت کبروى: از جهت کبروى در حقیقت, این پرسش پاسخ گفته مى شود که بر فرض تعیین ظهور آیا ظهور مى تواند مبناى فهم و تفسیر کلام باشد یا نه؟ و به تعبیر عالمان اصول, آیا ظهور حجت است یا نه؟ بحث کبروى در این مقاله منظور ما نیست. آن چه در بحث ظهور از جهت موضوع بحث این مقاله اهمیت دارد, بحث صغروى است, زیرا عالمان اصول گفته اند: یکى از راه هاى تعیین ظهور تبادر است. تبادر در باب ظهور به چه معناست؟ و چه تفاوتى با تبادر در باب وضع دارد؟ پاسخ به پرسش هاى یاد شده مستلزم توجه به این نکته است که هر سخن و کلامى دو نوع ظهور دارد:
1. ظهور تصورى: ظهور تصورى ظهورِ لفظ در آن معنایى است که هنگام شنیدن لفظ به ذهن شنونده تبادر مى کند. منشأ چنین ظهورى وضع و علم شنونده به وضع است. ظهور تصورى هیچ گاه از لفظ قابل انفکاک نیست, زیرا اراده و قصد گوینده هیچ نقشى در آن ندارد. اگر شنونده علم به وضع لفظ براى معناى خاص داشته باشد, از شنیدن لفظ به معنا منتقل مى شود, حتى اگر لفظ را انسان داراى قصد ادا نکرده باشد. طبق این بیان ظهورِ تصورى از مقوله کشف نیست.
2. ظهور تصدیقى: ظهور تصدیقى ظهورِ لفظ در معناى مقصود گوینده است. علم به وضع به تنهایى براى کشف ظهور تصدیقى و کشف قصد گوینده کافى نیست, بلکه منوط به حال گوینده است. آن چه در بحث ظهور موضوع اصل عقلایى اصالة الظهور است, ظهور تصدیقى است نه ظهور تصورى. البته ظهور تصدیقى خود دو مرحله طولى دارد:
الف) ظهور تصدیقى استعمالى, یعنى ظهورِ سخن گوینده در این که او قصد کرده است که سخن او و جمله اى که ادا مى کند, مدلول تصورى را در ذهن مخاطب ایجاد و اخطار کند. در نتیجه, ظهور تصدیقى استعمالى در صورتى تحقق مى یابد که اولاً, جمله مدلول تصورى داشته باشد و ثانیاً, گوینده آن را قصد کند.
ب) ظهور تصدیقى جدّى, ظهور کلام گوینده است در این که او به طور جدّى محتواى کلام خود را قصد کرده و قصد هزل و امتحان ندارد. ظهور تصدیقى جدّى در طول ظهور تصدیقى استعمالى و اخص از آن است, زیرا ظهور تصدیقى استعمالى در صورتى که گوینده قصد هزل و شوخى دارد نیز محفوظ است به خلاف ظهور تصدیقى جدّى.
موضوع ظهور لفظى, مرحله دلالت و ظهور تصدیقى است, زیرا اصالة الظهور اصلى عقلایى است که براى کشف مراد جدّى گوینده در ارتباط زبانى به کار مى رود. به هر حال, مراحل سه گانه ظهور در طول یکدیگرند, به این معنا که ظهور تصورى حیثیت تعلیلیه براى تکوین و پیدایش ظهور تصدیقى است. براى این که ظهور تصدیقى کاشف از مراد گوینده باشد باید دلالت تصورى در رتبه قبل وجود داشته باشد, سپس مطابقت میان ظهور تصدیقى استعمالى و ظهور تصورى احراز شود تا موضوع ظهور تصدیقى جدّى محقق گردد.
حاصل این که در صورتى که ظهور تصدیقى ثابت شود کاشف از مراد گوینده است. در مرحله ظهور تصورى و به تعبیر فیلسوفان زبان, در مرحله معنا و مدلول سمانتیکى, کشفِ مراد و قصد گوینده هیچ نقشى ندارد, بلکه صرف قرارداد و وضع کافى است. اما در مرحله ظهور تصدیقى کشف قصد گوینده ملاک و معیار است, به همین دلیل, عالمان اصول گفته اند که در این مرحله نباید قرینه برخلاف وجود داشته باشد. اگر در ظهور تصدیقى شک کردیم یکى از راه هاى اثبات آن تبادر است.
تبادر در باب ظهور, از جهت حقیقت و ماهیت, با تبادر در باب وضع تفاوتى نمى کند, بلکه تفاوت در نتیجه و غایتى است که بر آن بار مى شود. تبادر در باب وضع براى اثبات وضع و معناى حقیقى به کار مى رود, ولى تبادر در باب ظهور براى اثبات قصد گوینده به کار مى رود. روشن است که تبادر ظهور که کاشف از قصد گوینده است در طول تبادر در باب وضع است که معناى حقیقى را اثبات مى کند زیرا ظهور کلام گوینده در قصد جدّى اش مبتنى بر این است که شنونده معناى الفاظى را که گوینده به کار مى برد بداند یعنى عالم به وضع باشد.
در این جا نیز همانند تبادر در باب وضع با اشکال تعمیم حالت شخصى مواجه ایم, زیرا تبادر که امرى شخصى و از حالات نفس هرکس است چگونه مى تواند مبناى فهم مراد گوینده باشد. آن چه در باب حجیت ظهور اهمیت دارد, ظهور نوعى است نه ظهور شخصى.
عالمان اصول براى حلّ این اشکال و در حقیقت, کشف ظهور نوعى از راه تبادر, دو راه پیشنهاد کرده اند:
الف) عقلا ظهور شخصى را اماره اى عقلایى بر ظهور نوعى مى دانند و احتمال فرق میان ظهور شخصى و ظهور نوعى را الغا مى کنند. مبنا و سیره عقلا بر این است که ظهور نوعى را از طریق ظهور شخصى به دست مى آورند. از این سیره به اصل تطابق میان ظهور شخصى و ظهور نوعى تعبیر مى شود.49
ب) شهید صدر راه دیگرى پیشنهاد کرده است و آن این است که اگر از یک واژه یا ترکیبِ زبانى خاصى معناى واحدى به ذهن اشخاص متعدّد و مختلف, تبادر کند, در این صورت, انسان مطمئن مى شود که منشأ تبادر, قوانین عامِ حاکم بر زبان است نه قرائن شخصى, زیرا در این صورت, تبادر امرى حقیقى است که بر پایه حساب احتمالات نشان مى دهد که قوانین و قواعد عام حاکم بر زبان چنین اقتضایى دارند.50
حاصل این که عقلا و اهل زبان در نظام ارتباط زبانى, مراد گوینده را از طریق ظهور لغوى براساس قوانین و قواعد عام حاکم بر زبان کشف مى کنند, ولى راه رسیدن به ظهور عام زبانى را ظهور شخصى مى دانند و ظهور شخصى همان تبادر و انسباق معنا از لفظ به ذهن شخص شنونده است.
2. برهان
عالمان اصول در مورد بعضى از ادعاهاى زبانى از جمله تعیین ظهور از روش برهان استفاده کرده اند. مقصود از برهان در این جا تأمّل و تفکر مبتنى بر عقل است در مقابل تبادر که نیاز به تأمّل و تفکر ندارد. مطلق تفکر و تأمّل حتى شامل استقرا نیز مى شود. در ابتدا به ذهن مى رسد که چگونه مى توان در باب الفاظ و زبان که عالَم فهم عرفى و شهودهاى اهل زبان است, از عقل و برهان استفاده کرد؟ فهم معناى یک واژه یا یک تعبیر زبانى چه ارتباطى با برهان و استدلال دارد؟
براى بررسى و تحلیل این مسئله و رسیدن به پاسخى قانع کننده باید مواردى را که ادعا شده در آن موارد از برهان استفاده شده است, بررسى کنیم.
شهید صدر51 ادعا کرده است که در مباحث الفاظ و ظهورات زبانى در چهار مورد مى توان از استدلال عقلى استفاده کرد:
1. اثبات ظهور: از برهان براى اثبات اصل ظهور هم به روش ایجابى و هم به روش سلبى مى توان استفاده کرد. اما به صورت ایجابى مثل این که اگر افراد متکثر و مختلفى با فرهنگ و علایق مختلف از لفظ واحدى معناى واحدى به ذهن شان تبادر کرد, اطمینان به ظهور نوعى لفظ در آن معنا پیدا مى کنیم. استقراى موارد متعدد نشان مى دهد که تبادر معنا مستند به قواعد عام حاکم بر زبان است نه علایق و سلایق شخصى و فردى.
به صورت سلبى نیز مى توان به استدلال عقلى براى اثبات اصل ظهور تمسک جست. عالمان اصول در بحث صحیح و اعم و بحث مشتق به این روش استناد کرده اند.
2. اثبات صغراى ظهور پس از فراغ از کبرى: گاهى از استدلال عقلى براى تطبیق کبراى حجیت ظهور بر صغراى ظهور استفاده مى شود; براى مثال از نظر عرف و اهل زبان مسلّم است که وقتى گوینده اى در مقام بیان مراد و مقصود خود است اگر مى توانست کلام خود را مقید کند, ولى قیدى نیاورد, سخن و کلام او نسبت به همه قیودى که نیاورده مطلق است. از این مسئله عالمان اصول به ظهور اطلاقى تعبیر مى کنند و به عنوان یک کبراى کلى آن را مسلّم مى دانند, لکن اهل زبان گاهى در مورد تطبیق کبرا در مورد خاص شک و تردید پیدا مى کنند. در این موارد مى توان با برهان تطبیق را به گونه اى توضیح داد که شک و تردید اهل عرف و زبان نیز برطرف گردد.
3. استفاده از برهان براى فهم خصوصیات ظهور: دلالت صیغه امر و ظهور آن در وجوب, امرى مسلّم است, اما این وجوب چه خصوصیتى دارد, آیا عقلى است یا وضعى و یا امر دیگرى است؟ مى توان براى تعیین خصوصیت و ویژگى هاى ظهور از برهان استفاده کرد.
4. تعیین ربط و نسبت میان چند ظهور و تنسیق و تنظیم ظهور نهایى به وسیله برهان: تأمّل و دقت در این موارد نشان مى دهد که برهان و استدلال عقلى به طور مستقیم به کار تعیین ظهورات زبانى نمى آید; یعنى نمى توان براى یک توصیف و یا تعیین معناى زبانى و مراد گوینده مستقیماً از برهان استفاده کرد, بلکه بالملازمه مى توان با اقامه برهان ظهور را تعیین کرد.
سنجش و مقایسه
آن چه گفتیم زمینه را براى نتیجه گیرى, سنجش و مقایسه میان روش عالمان اصول و فیلسوفان تحلیلى فراهم آورده است. شاید بتوان طى چند بند مسئله را به صورت زیر خلاصه کرد:
1. استفاده از زبان و ایجاد ارتباط زبانى پیرو قوانین و قواعد حاکم بر زبان است. به همین دلیل, عالم اصول که مى خواهد درباره دلیل لفظى به عنوان یکى از منابع مهم استنباطِ حکمِ شرعى بحث کند باید به تجزیه و تحلیل این قواعد و قوانین بپردازد. به نظر مى رسد توجه به این نظریه که سخن گفتن و ارتباط زبانى از مقوله فعل است براى هدفى که ما در این مقاله داریم بسیار مهم است. طبق این نظریه, سخن گفتن پدیده اى اجتماعى و فى نفسه امرى بسیار پیچیده است. انسان با عمل سخن گفتن مهارت هایى را که به صورت طبیعى فرا گرفته است, به نمایش مى گذارد و این عملى را که فى نفسه به صورت شهودى تحقق مى یابد با تأمّل تبدیل به علم مى کند. آن چه موجب حیرت فیلسوفان و منشأ بحث عالمان اصول است, چگونگى و نحوه توضیح تبدیل همین مهارت ها به علم است.
2. با استفاده از نظرگاه شهید صدر و سرل مى توان گفت مباحث الفاظ علم اصول عمدتاً سه نوع اند:
الف) مباحث تحلیلى و فلسفى: روش در این مباحث تجزیه و تحلیل عقلانى و ذهنى است. ب) مباحث اکتشافى که هدف در آنها کشف معنا و مدلول زبان است. این نوع مباحث به تعبیر سرل توصیف هاى زبانى اند و به تعبیر دیگر, در این نوع مباحث عالمان اصول و فیلسوفانِ زبان به توصیف ارتکازات و شهودهاى اهل زبان مى پردازند. در این مباحث روشِ کشفِ معنا, تبادر است. بسیارى از مباحث الفاظ علم اصول در حقیقت بیان و توصیف تبادرها و شهودهاى زبانى است. ج) مباحث تفسیرى و به تعبیر سرل تبیین هاى زبانى. روش پیشنهادى شهید صدر در این مباحث روش علوم طبیعى است; یعنى جمع مشاهدات و سپس انتخاب بهترین تبیین.
4. نظرگاه شهید صدر در باب وضع و توضیح نحوه تبادر بسیار شبیه است به آن چه سرل درباره شهودهاى زبانى گفته است.
4. به دلیل این که تبادر امرى شخصى و در حقیقت, نوعى درون نگرى است, نمى تواند مبناى توصیف هاى عام زبانى و به طور کلى پایه ارتباط زبانى قرار گیرد, باید راهى براى تعمیم منطقى و معقول آن یافت. به تعبیر دیگر, چگونه مى توان فهمید که دیگران همان تبادر و شهودى دارند که من دارم؟ عالمان اصول براى حلّ مسئله دو راه پیشنهاد کرده اند:
الف) اصل عقلایى تطابق میان ظهور شخصى و ظهور نوعى; ب) حساب احتمالات و مشاهده توصیف هاى زبانى دیگران. این همان سخنى است که سرل به این تعبیر بیان کرده که تطابق میان توصیف هاى زبانى من و دیگران فرضیه اى تجربى است که براى آن یک عمر شاهد و قرینه وجود دارد.
5. مطالب این مقاله تلاشى ابتدایى در باب مقایسه میان دو حوزه مختلف است. البته نگارنده به دشوارى امر واقف است, ولى دشوارى امر نباید ما را از عمل سنجش و مقایسه باز دارد. بى گمان تعاطى و تعامل نظرى میان حوزه هاى مختلف همواره سودمند بوده و در حوزه مورد نظر ما نیز سودمند است.
پى نوشت ها:
1. linguistic communication
2. linguistic characterization
3. linguistic explanation
4. Searle, Speech Acts, 1969, pp.14-15.
5. intensional criterion.
6. براى تفصیل بیشتر در خصوص معیار مفهومى و معیار مصداقى مراجعه کنید به مقاله خواندنى آقاى بنسون میتس در:
Mates, B. "On the Verification of Statements about ordinary language", in, Lyas Colin (ed.) Philosophy and Linguistic, pp.121-130.
7. (2001-1908) Willard Van Orman Quine منطق دان و فیلسوف تحلیلى آمریکایى معاصر.
8. مقاله (دو حکم جزمى تجربه گرایى [Two Dogmas of Empiricism=]) نخست در مجله (Philosophical Reveiw January 1951) منتشر شد و سپس در سال 1953 در کتاب From A Logical Point of View(1953) به چاپ رسید. در ارجاع به مقاله مذکور از همین کتاب استفاده کرده ایم.
9. extensional criterion
10. Searle, Speech Acts, 1969, p.10.
11. Quine, From A Logical Point of View, 1953, p.32.
12. holism.
13. Quine, From A Logical Point of View, 1953, p.42.
14. John R. Searle ( ـ1932) فیلسوف ذهن و زبان معاصر آمریکایى.
15. Putnam Hilary, "The Analytic and The Synthetic", in, Rosenberg and Travis (eds.), Reading in The Philosophy of Language, 1971, pp. 94-126.
16. Ibid, pp.31-94.
17. linguistic intuitions
18. pretheoretical intuitions
19. Ernest Lepore and Robert Van Gulick (eds.) John Searle and His Critics,. p.386.
20. Searle, Speech Acts, 1969, p.11.
21. براى آگاهى از نظرگاه رفتارگرایان و سایر نظرگاه هایى که در این زمینه وجود دارد نگاه کنید به مقاله خواندنى و مشروح ریچارد رورتى:
Rorty "intuition", in, Paul Edwards (ed.), 1967, Vol.34, pp.204-212.
22. knowing how
23. knowing that
24. Searle, Speech Acts, 1969, p.14.
25. Ibid., p.15.
26. Ibid., p.10.
27. Ibid., p.8.
28. هاشمى, بحوث فى علم الاصول, تقریرات اصول شهید صدر, ج1, ص32.
29 . همان, ص 221 .
30 . براى تفصیل بیشتر درباره نحوه تقسیم مباحث علم اصول نک:
ـ هاشمى, بحوث فى علم الاصول, تقریرات اصول شهید صدر, الجزء الاول, ص55.
ـ فیاض, محاضرات فى اصول الفقه, تقریرات اصول آیةالله خوئى, الجزء الاول, ص6 ـ7.
ـ القطیفى, سید عدنان, الرافد فى علم الاصول, تقریرات اصول آیةالله سیستانى, الحلقة الاولى, ص31.
31. هاشمى محمود, بحوث فى علم الاصول, تقریرات اصول شهید صدر, الجزء الاول, ص67 ـ 68.
32. همان, ص223.
33. همان, ص224.
34. همان, ص223.
35. همان.
36. همان.
37. همان, ج4, ص299.
38. باطنى, محمدرضا, پیرامون زبان و زبان شناسى, ص16.
39. صفوى, کورش, درآمدى بر معناشناسى, ص28.
40. Honderick Ted (ed.), p.820.
41. صدر, سید محمدباقر, دروس فى علم الاصول, الحلقة الثالثه, ص77.
42. سبحانى, جعفر, تهذیب الاصول, الجزء الاول, ص100.
43. فیاض, اسحق, محاضرات فى علم الاصول, الجزء الاول, ص252.
44. خراسانى, محمدکاظم, کفایة الاصول, ج1, ص29.
45. حائرى, سید کاظم, مباحث الاصول, الجزء الثانى من القسم الثانى, ص267.
46. همان, ص252.
47. خراسانى, محمدکاظم, کفایةالاصول, ص18.
48. هاشمى, سید محمود, بحوث فى علم الاصول, الجزء الاول, ص165, 166.
49. همان, الجزء الرابع, ص292ـ293.
50. حائرى, سید کاظم, مباحث الاصول, الجزء الثانى من القسم الاول, ص255.
51. هاشمى, سید محمود, بحوث فى علم الاصول, الجزء الرابع, ص299.
کتاب نامه:
باطنى, محمدرضا, پیرامون زبان و زبان شناسى, انتشارات آگاه, تهران, چاپ دوم, 1376.
صفوى, کورش, درآمدى بر معناشناسى, انتشارات سوره مهر, تهران, چاپ اول, 1379.
حائرى, کاظم, مباحث الاصول, تقریرات درس اصول شهید صدر, مرکز النشر ـ مکتب لاعلام الاسلامى, قم, 1407ق.
حکیم, عبدالصاحب, منتقى الاصول, تقریرات درس اصول سید محمد روحانى, الهادى, قم, 1416ق.
خراسانى, محمدکاظم, کفایةالاصول, مؤسسه ال البیت, قم, 1409ق.
صدر, سید محمدباقر, المعالم الجدیدة للاصول, مکتبة النجاح, طهران, 1395ق.
ــــــ, دروس فى علم الاصول, مؤسسة النشر الاسلامى, قم, 1415ق.
عدنان القطیفى, سید منیر, الرافد فى علم الاصول, تقریرات درس سید على سیستانى, مؤسسة آل البیت, قم, 1414ق.
فیاض, محمد اسحق, محاضرات فى اصول الفقه, تقریرات درس اصول سید ابوالقاسم خوئى, انتشارات امام موسى صدر, بى تا, بى جا.
هاشمى, سید محمود, بحوث فى علم الاصول, تقریرات درس اصول شهید سید محمدباقر صدر, المجمع العلمى للشهید صدر, بى جا, 1405ق.
Ernest Lepore and Robert Van Gulick (eds.) John Searle and His Critics, Blackwell, 1991.
Quine Willard Van Orman, From A Logical Point of View, Harper & Row, Publishers, 1953.
Rosenberg Jav F. and Travis charles (eds.), Reading in the Philosophy of Language, prentice Hall, inc, Englewood Cliffs, New Jersey, 1971.
Searle, John, R. Speech Acts, An Essay in The Philosophy of Language, Cambridge University Press, 1969.
Edwards Paul (ed.) The Encyclopedia of Philosophy, MacMillan Publishing co. Inc. and The Free Press, 1967.
Lyas Colin (ed.) Philosophy and Linguistics, MacMillan St Martin's Press, 1971.
Rorty, R. "intuition" in, Edwards, Paul (ed.) The Encyclopedia of Philosophy, MacMillan Publishing, co. Inc. and The Free Press, 1967.
MALMKJAER Kirsten (ed.), TheMALMKJAER Kirsten (ed.)e Linguistic Encyclopedia, Routledge, 1997.