آرشیو

آرشیو شماره ها:
۹۴

چکیده

متن

ابن علقمى، از وزیران باتدبیر دستگاه خلافت عباسیان بود. دوره وزارت او با خلافت مستعصم، آخرین خلیفه عباسى - که خلافتش با سقوط بغداد در 656ه . پایان یافت - هم‏زمان بود. در این دوره، دربار خلافت شاهد تقابل دو گروه شیعه و سنى بود که ابن علقمى (وزیر شیعه) در یک طرف و درباریان اهل سنت در طرف دیگر قرار داشتند. این تقابل با واقعه سقوط بغداد و نقش ابن علقمى در آن پیوند داشت. منظور اصلى این مقاله، بررسى نقش ابن علقمى در سقوط بغداد مى‏باشد.
مؤید الدین محمد بن علقمى از قبیله بنى‏اسد بود که اصل آنها از نیل (منطقه‏اى در حوالى کوفه، نزدیک حله) مى‏باشد. جدّ او را علقمى مى‏گفتند، زیرا نهر معروف به علقمى را حفر کرد. ابن علقمى در کودکى با فراگیرى علم و ادب، پیشرفت زیادى کرد؛ او خطى نیکو داشت؛ در ضبط امور بسیار ماهر بود؛ به علماء احترام مى‏گذاشت و به امور سیاست کاملاً آشنا بود.2
حمایت او از علما و دانشمندان به گونه‏اى بود که برخى از شعرا او را مدح و به نام او کتاب تألیف کردند، مانند رضى الدین صفانى لغوى (650ه ) که کتاب مجمع البحرین و العباب الزاخز را به نام او نوشت.3 ابن ابى الحدید هم کتاب شرح نهج البلاغه - که بیست مجلد است - به او تقدیم نمود و ابن علقمى یک صد دینار به او هدیه کرد و او هم ابن علقمى را در قصیده‏اى مدح کرد.4 ابن طقطقى از شرف الدین ابوالقاسم على، فرزند ابن علقمى، نقل مى‏کند که کتاب‏خانه پدرش ده هزار جلد کتاب نفیس داشت و مردم براى او کتاب تألیف مى‏کردند.5
ابن علقمى به امور دنیوى و کسب مال و ثروت بى‏اعتنا بود. وقتى بدرالدین، حاکم موصل، هدیه‏هایى، شامل کتاب و چیزهاى نفیس به ارزش ده هزار دینار براى وى فرستاد، وزیر هدایا را نزد خلیفه برد و گفت: حاکم موصل این هدایا را براى من فرستاده و من هم شرم مى‏کنم که آنها را براى او بازگردانم، اکنون آنها را به شما مى‏دهم و تقاضا دارم قبول کنید و خلیفه هم پذیرفت. ابن علقمى هدایایى به ارزش دوازده هزار دینار براى حاکم موصل ارسال کرد.6
در ابتدا ابن علقمى به امور دیوانى مشغول کار شد. هنگامى که دایى او، ابن ضحاک، استادالدار بود، ابن علقمى نایب دیوان ابنیه و انشاء شد. پس از مرگ دایى‏اش، مشرف دارالتشریفات گردید و اجراى حکم برکنارى مؤید الدین قمى از وزارت، به عهده ابن علقمى و ابن ناقد استادالدارى گذاشته شد.7 پس از آن که ابن ناقد از مقام استادالدارى به وزارت رسید، ابن علقمى، جاى او را در استادالدارى گرفت و خلیفه، مستنصر، در سال 630ه ، مستنصریه را به او واگذار کرد.8 او تا پایان خلافت مستنصر، مقام استاد الدارى را بر عهده داشت.9 وقتى مستعصم در سال 640ه . به خلافت رسید، على‏رغم این که اهل سنت اطراف او را گرفته بودند و خود او نیز از نظر مذهبى، متعصب بود، امّا ابن علقمى شیعه را در 642ه . به وزارت منصوب کرد.10
اکثر منابع تاریخى، مخصوصاً مورخان اهل سنت، در مباحث خود درباره ابن علقمى، در خصوص مذهب او نظر منفى دارند و او را عامل اصلى سقوط بغداد معرفى مى‏کنند، ولى از صفات نیک و فضل و ادب او نیز سخن مى‏گویند و همگان در تدبیر و ذکاوت او اتفاق نظر دارند. ابن کثیر که شدیدترین موضع را در قبال ابن علقمى گرفته و از او با صفات ناشایست یاد مى‏کند، از فضل و ادب او نیز سخن مى‏گوید.11 ابن عماد حنبلى هم او را مقصر اصلى در سقوط بغداد معرفى مى‏کند، امّا او را مرد فاضلى مى‏داند.12
نقش ابن علقمى در سقوط بغداد
مغول‏ها پس از آن که قلمرو خوارزمشاهیان را درنوردیدند، بى‏محابا به هجوم خود ادامه دادند و با فتح قلاع مستحکم اسماعیلیان، طومار آنها را در ایران در هم پیچیدند. در آن هنگام، آنان با قدرتى به نام «خلافت عباسیان» یا به تعبیر دیگر «خلافت اسلامى» روبه‏رو بودند. این خلافت قدرت نظامى چندانى نداشت، امّا معیار مشروعیت در جهان اسلام بود. خوارزمشاهیان هم پس از آن که در ایران به قدرت رسیدند، همواره در صدد کسب مشروعیت و تأیید خلیفه بودند. حکومت‏هاى دیگر مناطق نیز خود را نماینده خلافت مى‏دانستند. این قدرت معنوى قطعاً در کنار مرزهاى مغول‏هاى جاه‏طلب و غارت‏گر، قابل تحمل نبود.
در عزم مغول براى تصرف عراق نمى‏توان شک کرد، چه قول کسانى که ابن علقمى را عامل سقوط بغداد مى‏دانند، بپذیریم یا آن را رد کنیم. این موضوع به همان روحیه کشورگشایى و غارت‏گرى مغول‏ها مرتبط است و خلافت عباسى در انتظار حرکت مغول‏ها بود، کما این که سلجوقیان و حتى خوارزمشاهیان با این مسئله روبه‏رو شدند. سلجوقیان با دعوت خلیفه براى سرکوب قیام بساسیرى و برچیدن بساط حکومت آل بویه وارد بغداد شدند امّا این سؤال مطرح است که اگر خلیفه چنین تقاضایى از طغرل نمى‏کرد، آیا واقعاً سلجوقیان نمى‏خواستند که به نام آنها در بغداد خطبه خوانده شود؟ همانگونه که خوارزمشاهیان پس از قدرت یافتن خواستار آن شدند و به دلیل مخالفت ناصر، خلیفه عباسى، منجر به حرکت سلطان محمد به سوى بغداد شد و با شکست او پایان پذیرفت.
در آن اوضاع، خلافت عباسى با قدرتى روبه‏رو گردید که به مراتب خطرناک‏تر و قوى‏تر از دو قدرت سابق بود، زیرا آنها مسلمان بودند، امّا این پدیده نو ظهور از کفارى بودند که مشروعیت هیچ امرى را نمى‏پذیرفتند. وحشى‏گرى و تهاجم، اصل اولیه آنها بود و هجوم به بغداد در همین راستا ارزیابى مى‏شد. امّا این که چه کسانى مغول‏ها را همراهى کردند؟ آیا شیعیان (به طور عموم) و ابن علقمى - که متهم اصلى این پرونده مى‏باشد - نقشى در تحریک و یا حمایت و همکارى با مغولان داشته‏اند؟ از مباحث مهمى است که هنوز جاى بررسى دارد.
سقوط بغداد، واقعه‏اى بزرگ و بسیار مهم در تاریخ اسلام است، زیرا تا قبل از این حادثه، مسلمانان اگر چه به صورت ظاهرى تحت لواى حاکم اسلامى بودند و حکومت‏هاى منطقه‏اى نیز خود را به آن متصل مى‏نمودند و از آن مشروعیت مى‏گرفتند، با سقوط بغداد، خلافت عباسى منقرض شد و شکاف بزرگى در جهان اسلام پدید آمد.
منابع تاریخى درباره نقش ابن علقمى در این حادثه اظهار نظرهاى متفاوتى کرده‏اند. به طور کلى، منابع، از لحاظ نوع موضع‏گیرى درباره نقش ابن علقمى در سقوط بغداد، دو دسته‏اند:
دسته اول، منابعى که صریحاً ابن علقمى را در این حادثه مقصر دانسته و حتى او را عامل اصلى این واقعه معرفى مى‏کنند؛ اکثر منابع اهل سنت و مخصوصاً تاریخ‏نگاران شامى و مصرى در این خصوص اتفاق نظر دارند و ابن علقمى را دعوت کننده و تحریک کننده هلاکو، در حمله به بغداد مى‏دانند. مورّخانى مانند منهاج السراج جوزجانى، ابن الوردى، العینى، ابن شاکر، یونینى، ابن تغرى بردى، ابن کثیر، ابن عنبه، صفدى، ذهبى، سبکى، ابو شامه مقدسى، سیوطى، ابن عماد حنبلى و ابن خلدون، از این گروهند.
دسته دوم کسانى هستند که یا به طور واضح، وزیر را از این اتهام تبرئه کرده‏اند که ابن فوطى و ابن طقطقى از این دسته‏اند و از مضمون کلام یا سکوت برخى چنین استفاده مى‏شود که آنها براى وزیر در این واقعه نقشى قائل نیستند، مانند رشید الدین فضل اللَّه همدانى، ابن العبرى و خواجه نصیر طوسى.
به هر حال، در خصوص نقش ابن علقمى در سقوط بغداد، دو مسئله باید بررسى شود:
1. مسئله ارتباط ابن علقمى با مغول؛
2. نقش ابن علقمى در کاهش سپاه خلیفه.
آنها که ابن علقمى را مقصر مى‏دانند این دو مطلب را به او نسبت مى‏دهند و آنها که او را تبرئه مى‏کنند، براى او در این دو موضوع نقشى قائل نیستند. یعنى یک دسته، ابن علقمى را عامل تضعیف خلافت و کاهش سپاه مى‏دانند و دسته‏اى دیگر او را فردى مى‏دانند که همواره در صدد دفاع از خلافت و مقابله با هجوم مغولان بود و خلیفه را تشویق و راهنمایى مى‏کرد تا به نحو شایسته این کار را انجام دهد، اما عدم تدبیر خلیفه و اطرافیان او را عامل اصلى شکست اقدامات وزیر مى‏دانند. هم‏چنین دسته‏اى وزیر را به داشتن رابطه پنهانى با مغولان و تشویق و تحریک آنان به حمله متهم مى‏کنند و دسته‏اى هم با ردّ این رابطه، معتقدند که وزیر چنین نیتى در سر نداشت.
1. ارتباط وزیر با مغول‏ها
مسأله ارتباط وزیر با مغول‏ها براى اولین بار پس از واقعه کرخ مطرح شد. این واقعه در سال 654ه . اتفاق افتاد و در اثر آن محله کرخ غارت شد و شیعیان آن جا قتل عام شدند. این مسئله به تحریک دربار و دستور خلیفه صورت گرفت. پس از کشتار کرخ، ابن علقمى اقدام به افشاى توطئه اطرافیان خلیفه، مخصوصاً مجاهدالدین دواتدر صغیر، مبنى بر عزل خلیفه کرد. مجاهد الدین دواتدر هم در مقابل به طرفداران خود گفت که در شهر شایعه کنند که وزیر با مغول‏ها در ارتباط است و قصد براندازى خلافت دارد و به همین منظور، جاسوسان هلاکو نزد وزیر تردّد مى‏کنند.13 جوزجانى در طبقات ناصرى مى‏گوید که اطرافیان خلیفه نامه‏اى را که وزیر به هلاکو نوشته بود، به خلیفه نشان دادند، امّا خلیفه ادعاى آنها را قبول نکرد، چون مى‏دانست میان آنها با وزیر کدورت وجود دارد و آنها قصد متهم کردن او را دارند.14
پس از واقعه کرخ، هنگامى که وزیر جریان توطئه اطرافیان خلیفه را به او گوشزد نمود، خلیفه این ادعا را نپذیرفت و به مجاهدالدین ایبک گفت که من به تو اعتماد دارم و این اتهام را قبول ندارم؛ پس ظاهراً خلیفه ادعاى هر دو طرف درباره یک‏دیگر را قبول نداشت. حال این سؤال پیش مى‏آید که آیا واقعاً خلیفه هر دو ادعا را تهمت مى‏دانست یا این که از روى مصلحت و جلوگیرى از درگیرى این اعتماد را عنوان کرد؟ به هر صورت، طرف‏هاى متخاصم در دربار خلیفه، از این پس، یک‏دیگر را به براندازى خلافت متهم کرده‏اند و البته هر یک، عامل این براندازى را متفاوت از یکدیگر دانسته‏اند.
منابع تاریخى گوناگون که اغلب متعلق به اهل سنت مى‏باشند، به ارتباط وزیر با مغول‏ها و دعوت از آنها براى حمله به بغداد اشاره کرده‏اند؛ ابن شاکر در این خصوص معتقد است: پس از حادثه کرخ و کشتار شیعیان، اهل کرخ نزد وزیر شکایت کردند، وزیر هم که از این حادثه در دلش آتش انتقام داشت از مغول دعوت کرد تا براى حمله به بغداد اقدام کنند و در کاهش سپاه نیز خلیفه را متقاعد ساخت.15
منهاج السراج جوزجانى نیز مى‏گوید: مستعصم باللّه، وزیرى بدمذهب و رافضى به اسم احمد العلقمى داشت. او به انتقام واقعه کرخ، به مغولان نامه نوشت و از آنان دعوت کرد به بغداد حمله کنند و با اجازه خلیفه سپاه را به اطراف بغداد فرستاد و به خلیفه وانمود کرد که با مغولان صلح شده است و پس از این که بغداد از سپاهیان خالى شد، از مغولان دعوت کرد. جوزجانى تعصب خود را به خلیفه و اطرافیان او آشکار و از آنها به نیکى یاد مى‏کند و حتى وقتى حادثه کرخ را یادآور مى‏شود، از عاملان حادثه به نیکى یاد مى‏کند.16
العینى هم در عقد الجمان، واقعه کرخ را سبب خشم ابن علقمى مى‏داند که براى انتقام از مسببان این واقعه، مغولان را در حمله به بغداد یارى کرد و سبب سقوط بغداد شد. وى از ابن علقمى با عنوان «رافضى خبیث» یاد مى‏کند.17
ابن الوردى در تاریخ خود، حادثه کرخ و کشتار شیعیان به دست اطرافیان خلیفه را عامل دعوت ابن علقمى از هلاکو مى‏داند و مى‏نویسد: او در صدد بود تا خلافت را به علویان منتقل کند.18 یونینى در ذیل مرآة الزمان همین مطلب را بیان کرده است.19 ابن عنبه در فصول الفخریه مى‏گوید: مؤید الدین محمد وزیر مستعصم و او بنى‏العباس را برانداخت و هلاکو را به بغداد آورد.20 ابو شامه مقدسى هم وزیر خلیفه را عامل اصلى سقوط بغداد مى‏داند و معتقد است: هلاکو با نقشه وزیر توانست بر بغداد مسلط شود.21 یونینى، قدرى واضح‏تر از دیگران نحوه ارتباط وزیر با هلاکو را بیان کرده است: وزیر، برادر و غلامش را به سوى مغول‏ها فرستاد و با آنها مکاتبه کرد و تصرف عراق را کارى آسان جلوه داد و هم‏چنین از آنها خواست پس از تصرف عراق، او جانشین آنها در این منطقه باشد و مغول‏ها هم تقاضاى او را پذیرفتند و وعده مقام به او دادند.22
ذهبى نیز در العبر فى خبر من غبر این موضوع را آورده و موضوع سفارت برادر و غلام وزیر نزد مغول‏ها را ذکر کرده است.23 سبکى و صفدى هم داستان دعوت وزیر از مغولان را به این صورت آورده‏اند: وزیر سر یک مرد را تراشیده و نامه خود را با سوزن به سر او خال‏کوبى نمود و بر آن سرمه مالید و زمانى که موهاى آن مرد بلند شد و دیگر نوشته پیدا نبود، او را به سوى مغول‏ها فرستاد و به او گفت: وقتى به نزد مغول‏ها رسیدى بگو موهاى سرت را بتراشند و نوشته‏ها را بخوانند و در پایان‏نامه نوشته بود: پس از خواندن نامه ورقه را پاره کنید و مقصود کشتن فرستاده بود، ضمن این که این دو مورخ نیز، علت اقدام وزیر را انتقام از واقعه کرخ بیان مى‏کنند.24 ابن کثیر هم حادثه کرخ را علت اقدام وزیر مى‏داند: وزیر، در صدد بود خلافت را از اهل سنت خارج کند و خلیفه فاطمى را به قدرت برساند.25 هم‏چنین برخى از منابع، از نامه‏نگارى بدرالدین لؤلؤ، امیر موصل، با خلیفه سخن گفته‏اند که قصد داشت خلیفه را از حمله مغول آگاه سازد، اما وزیر، مانع از رسیدن نامه‏هاى امیر موصل به خلیفه شد.26 هم‏چنین نقل شده است که ابن صلایا، نایب خلیفه در اربل، به خلیفه نامه نوشت و او را از حمله مغول آگاه ساخت.27 ابن علقمى پس از واقعه کرخ، به ابن صلایا، که شیعه بود، نامه نوشت و از کشتار شیعیان و وضع اسف‏بار آنها شکوه کرد و از قصد مخالفان و اطرافیان خلیفه مبنى بر حمله به نیل و حله سخن گفت.
موضوع نامه وزیر به ابن صلایا، حاکم اربل، خود یکى از نکات مورد بحث است. برخى این نامه را دلیلى بر قصد وزیر در دعوت از مغول‏ها و براندازى خلافت مى‏دانند. وزیر که از قصد اطرافیان خلیفه مبنى بر کشتار شیعیان آگاه بود، به ابن صلایا نامه نوشت تا هم او را از وضعیت مطلع کند و هم در جبهه شیعیان هماهنگى ایجاد کند، زیرا در تحولات این دوره یک مسأله قطعى است و آن این که جنگ دیوان‏سالاران و درباریان شیعه و سنى به اوج خود رسیده بود و آنها در صدد حذف یک‏دیگر از صحنه بودند. کما این که بعد از واقعه کرخ - همان طور که قبلاً گفته شد - منطقه نیل مورد هجوم و غارت سپاهیان خلیفه قرار گرفت و ابن علقمى وزیر که از اهداف اطرافیان خلیفه آگاهى داشت. به همین منظور به ابن صلایا نوشت: «قد نهب الکرخ المعظم و دیس البساط النبوى المکرم و قد نهبوا العترة العلویة واستأسروا العصابه الهاشمیه...»؛ یعنى کرخ، این شهر معظم غارت شد و بساط پیامبر گرامى برچیده شد. خاندان على را غارت کردند و پیروان هاشمى را به اسارت گرفتند. وزیر هم چنین ابن صلایا را از قصد اطرافیان خلیفه مبنى بر حمله به نیل و حله آگاه کرد و با اقدامات خود به مقابله با آنها پرداخت و اعلام کرد این که اطرافیان خلیفه او را تهدید به مرگ کرده‏اند.28 وى در پایان‏نامه خود، آیه‏اى از قرآن را بیان کرد «فلنأتینهم بجنود لا قبل لهم بها و لنخرجنهم منها اذله و هم صاغرون» پس خواهیم آورد براى ایشان لشکرهایى که طاقت آن را نداشته باشند و آنها را از آن جا با ذلت و خوارى بیرون خواهیم کرد.29 این آیه که متضمن تهدید مى‏باشد سبب شده که برخى این نحوه نامه‏نگارى وزیر، آن هم براى یک حاکم شیعه را معنادار توصیف کنند. این لشکرى که وزیر از آن سخن مى‏گوید کدام است؟ آیا وعده الهى مقصود او مى‏باشد یا این که همان لشکر مغول‏ها مى‏باشد که به زودى بغداد را درنوردید؟
نکته درخور توجه این است که وزیر در نامه خود به ابن صلایا، هم از واقعه کرخ شکوه کرد و هم این که از قصد اطرافیان براى ادامه سرکوب شیعیان خبر داد و هم‏چنین تهدید او به مرگ را مطرح کرد و سپس به اقدامات خود براى مقابله با آنها پرداخت، اما در منابع اشاره‏اى نشده که مقصود وزیر از اقدامات چیست؟ و اصولاً وزیر که مى‏خواست ابن صلایا را از توطئه اطرافیان خلیفه مبنى بر حمله به نیل و حله مطلع سازد، چرا این آیه را آورد؟ در صورتى مى‏توانیم وزیر را از هر گونه اتهامى تبرئه کنیم که آیه مذکور را به نصرت الهى و یارى خداوند معنا کنیم و الا وزیر لشکرى در اختیار نداشت که با آن به جنگ مخالفان برود. ضمن این که او در نامه خود از ابن صلایا هم تقاضاى تجهیز نیرو و آماده ساختن لشکر نکرده بود؛ پس لشکر مورد نظر در آیه را باید «مدد الهى» معنا کنیم و الا انگشت اتهام به سوى وزیر خواهد رفت، ضمن این که اگر نصرت الهى را مقصود وزیر بدانیم و بخواهیم دقیق شویم، همین لشکر مغول نیز مى‏توانست مصداق نصرت الهى باشد. از این رو، برخى مورخان این نامه وزیر را به معناى قصد او براى براندازى خلافت دانسته‏اند و گفته‏اند که وزیر در صدد بود تا با حیله، خلیفه و اطرافیانش را از میان بردارد.30
وقتى به دیدگاه‏هاى تاریخ‏نگاران اهل سنت درباره ارتباط ابن علقمى با مغول‏ها توجه شود، دو نکته درخور تأمل است: اوّلاً، آنها در بیان چگونگى ارتباط ابن علقمى با مغول‏ها اظهار نظرهاى متفاوتى کرده‏اند، البته در علت اقدام وزیر تقریباً اتفاق نظر دارند؛ یعنى واقعه کرخ و کشتار شیعیان را علت خشم وزیر و دعوت او از مغول‏ها مى‏دانند. برخى از منابع صرف ارتباط را بیان مى‏کنند بدون آن که از نحوه این ارتباط سخن گویند. بعضى نیز فرستادن برادر و غلام وزیر را، نحوه ارتباط و دعوت از مغول‏ها مى‏دانند. مورخان دیگر تراشیدن سر یک مرد و نوشتن پیام براى مغولان بر روى سر او را ذکر مى‏کنند. آن چه مسلم است این که در این خصوص، میان این منابع اتفاق نظر وجود ندارد.
ثانیاً، در باب اصل موضوع حمله هلاکو به بغداد، منابع اهل سنت سخنى نگفته‏اند که آیا اصولاً هلاکو قصد حمله به بغداد را داشته است یا خیر؟ آیا هلاکو فقط به دعوت ابن علقمى به سوى بغداد حرکت کرد یا این که اگر او دعوت هم نمى‏کرد، خان مغول باز هم عازم بغداد بود؟ اولین ارتباط مستقیم هلاکو با بغداد در سال 654ه بود، هنگامى که مغولان به قلعه‏هاى اسماعیلیان حمله کردند. در این زمان، هلاکو سفیرى به بغداد اعزام کرد و خواستار کمک خلیفه در این زمینه شد. خلیفه نیز قصد داشت با اعزام نیرو او را یارى کند، اما مشاوران و اطرافیان او چنین کارى را صلاح ندانستند و گفتند او به سپاه ما نیازمند نیست بلکه قصد دارد بغداد را از سپاه خالى کند و آن گاه بر ما ضربه بزند و بغداد را تصرف کند، اما وزیر معتقد بود که خلیفه به درخواست هلاکو جواب مثبت دهد، ولى خلیفه نظر مشاورانش را پسندید.31 ابن العبرى در این زمینه مى‏گوید: وزیران و امیران مخالفت کردند.32
هلاکو پس از فتح قلاع اسماعیلى به سوى همدان حرکت کرد و در 655ه در آن جا اردو زد، وى که از خلیفه به سبب عدم همراهى عصبانى بود، در نامه‏اى به او درخواست کرد دست از مقابله بردارد و تسلیم خان مغول شود و براى اثبات حسن نیت خود، باروهاى بغداد را ویران و خندق شهر را پر کند و خودش نیز براى مذاکره نزد هلاکو برود و اگر خودش نمى‏آید، سه تن از بزرگان دولت خود را بفرستد که در این صورت، هلاکو با او صلح خواهد کرد.33
خلیفه، در برابر تقاضاى هلاکو ناتوان بود. وزیر بر این عقیده بود که خلیفه براى منصرف کردن هلاکو از حمله به بغداد، هدایاى زیادى براى او ارسال کند، اما اطرافیان خلیفه، مخصوصاً مجاهدالدین ایبک دواتدار صغیر که با وزیر خصومت داشتند، به مخالفت برخاستند و این مسئله هم بدون نتیجه ماند.34 پس از آن، خلیفه، شرف الدین، پسر محیى الدین بن جوزى و به قولى بدر الدین دزبکى و قاضى بندنیجان را با هدایایى اندک نزد هلاکو فرستاد و به او گوشزد کرد که [تا کنون‏] هر کس قصد خاندان عباسى کرده، عاقبت بدى دیده است و این دولت تا قیامت پایدار خواهد بود. او هم‏چنین هلاکو را به عاقبت یعقوب لیث، بساسیرى و سلطان محمد خوارزمشاه توجه داد، اما هلاکو با دریافت این نامه براى حمله به بغداد مصمم شد.35
2. کاهش سپاه خلیفه و نقش ابن علقمى در این مسئله‏
منابع تاریخى، اعم از شیعه و سنى بر این عقیده‏اند که سپاه خلیفه در این زمان به شدت کاهش یافته بود، اما در علت این کاهش اختلاف است؛ آیا ابن علقمى سبب این کاهش بود؟ کما این که منابع اهل سنت بر این باورند یا این که بر طبق برخى منابع، خلیفه و سیاست‏هاى او درباره سپاهیان موجب کاهش سپاه شد. پس اصل موضوع کاهش سپاهیان پذیرفته شده است اما سؤالى که مطرح مى‏شود این است که چرا در این وضعیت که مغول‏ها پشت دروازه‏هاى عراق بودند، سپاه خلیفه کاهش یافت؟ خلیفه، هر چند بى‏تدبیر بود، اما آیا به این خطر آگاهى نداشت که کاهش یک‏باره سپاهیان در این وضعیت، به طور طبیعى اذهان را مشکوک مى‏کند؟
آنان که وزیر را سبب کاهش سپاه خلیفه مى‏دانند، معتقدند: تعداد سپاهیان خلیفه در آغاز حکومت او صد هزار نفر بود و در اثر اقدامات وزیر به ده تا بیست هزار نفر کاهش یافت، زیرا وزیر، خلیفه را متقاعد کرد تا مواجب سپاه را قطع کند و شمار آنها را کاهش دهد و در عوض، هزینه آن را به عنوان هدیه، براى مغول‏ها بفرستد تا شرایط صلح ایجاد شود.36
ابن کثیر نیز کاهش سپاه بغداد را به ابن علقمى نسبت مى‏دهد و بر این باور است که علت این کار، انتقام‏جویى وزیر از حادثه کرخ بود؛ او خلیفه را متقاعد کرد امیران سپاه و سربازان را از اقطاع و درآمدهایشان محروم کند و ابن علقمى با مغول‏ها مکاتبه کرد و آنها را براى حمله به بغداد دعوت کرد.37
ابن فوطى، مورخ شیعى، مى‏گوید: در سال 650ه ، شمار زیادى از سپاهیان به دلیل قطع ارزاق و حقوق از سپاه خارج شدند و به شام رفتند.38 خلیفه، به وضع سپاهیان توجهى نداشت و حقوق آنها را قطع کرده بود، به همین دلیل، فقر و بیچارگى آنها باعث شد تا در خیابان‏ها و محافل گدایى کنند.39
در مقابل این مورخ، قطب الدین یونینى در ذیل مرآة الزمان مى‏نویسد: خلیفه تمایلى به قطع حقوق سپاهیان نداشت، بلکه ابن علقمى وزیر، او را متقاعد به این کار کرد. وى دلیل قبول پیشنهاد وزیر از سوى خلیفه را در بى‏تدبیرى و عدم قدرت تصمیم‏گیرى او مى‏داند، زیرا وزیر فردى باتدبیر بود که بر تمام امور تسلط داشت.40
جوزجانى در طبقات ناصرى، وزیر را متهم مى‏کند که به انتقام واقعه کرخ به مغول‏ها نامه نوشت و آنها را دعوت کرد و با اجازه خلیفه، سپاه را به اطراف بغداد فرستاد تا شهر خالى شود و نزد خلیفه وانمود کرد که با مغول‏ها صلح شده است و بعد از این اقدام، مغول‏ها را به بغداد فرا خواند.41
ابن علقمى هنگام سقوط بغداد و پس از آن‏
هنگامى که خلیفه شرایط هلاکو را نپذیرفت، وى تصمیم قطعى خود را مبنى بر تصرف بغداد عملى کرد. در این زمان، شهرهاى مسیر بغداد یکى پس از دیگرى در برابر تهاجم مغول‏ها سقوط کرده و حاکمانى، مثل بدرالدین لؤلؤ، حاکم موصل، و اتابک ابوبکر، حاکم فارس، به مغول‏ها پیوسته بودند. تنها امیر وفادار به خلیفه، ابن صلایا، امیر شیعه اربل بود که به گفته همدانى، در صدد تجهیز سپاه براى مقابله با مغول‏ها بود، ولى خلیفه به اقدام او توجه نکرد.42 همدانى مى‏گوید: زمانى که هلاکو پشت دروازه‏هاى بغداد بود، برخى از امیران سپاه به خلیفه پیشنهاد تجهیز سپاه و مقابله با تهاجم مغولان دادند و ابن علقمى تلاش زیادى در این خصوص به خرج داد، امّا خلیفه از پرداخت حقوق به سپاهیان خوددارى کرد43؛ به این ترتیب، آخرین امید دفاع از بغداد از میان رفت.
این سؤال به طور جدى مطرح است که در چنین وضع دشوار و فوق العاده خطرناک، چه چیزى خلیفه را به این رفتار راهنمایى مى‏کرد؟ آیا خلیفه مسائل ابتدایى جنگ و حکومت‏دارى را نمى‏دانست؟ چرا در حالى که هلاکو در راه بغداد است، خلیفه حاضر نیست اموال خود را براى تجهیز سپاه هزینه کند؟
وقتى هلاکو به بغداد نزدیک شد سپاه خلیفه - که حدود هزار نفر بودند - على‏رغم پیروزى اولیه شکست خوردند.44 درباره خلیفه نقل شده است که حتى در حین جنگ نیز به امور توجهى نداشت، به گونه‏اى که در زمان درگیرى سپاه خلیفه با مغول‏ها، او در حجره خود به تماشاى نمایش کنیزک خود مشغول بود. در این زمان تیرى از پنجره وارد شد و دخترک را به قتل رساند که موجب وحشت خلیفه شد.45 پس از این حوادث، خلیفه که متوجه وخامت اوضاع شده و از امدادهاى غیبى ناامید گردیده بود، ابن علقمى و ابن درنوس را با هدایاى فراوان نزد هلاکو فرستاد، امّا هلاکو نمایندگان خلیفه را نپذیرفت.46
البته این گونه رفتار از خلیفه چندان عجیب نیست، زیرا همان طور که از قول ابن العبرى بیان شد، وقتى به خلیفه گفتند: مغول‏ها به عراق رسیده‏اند و باید چاره‏اى اندیشید، خلیفه در پاسخ گفت: مرا بغداد بس است و آنها وقتى بدانند من به بغداد قانع هستم، کارى نخواهند کرد، ضمن این که تا وقتى من در این شهر هستم کسى به آن حمله نخواهد کرد.47 پس چندان عجیب نیست که خلیفه این چنین بى‏خردانه عمل کند و فرصت‏ها را یکى پس از دیگرى از دست بدهد.
پس از شکست نیروهاى اندک خلیفه در مقابل مغول‏ها و محاصره بغداد، خلیفه چاره‏اى جز تسلیم ندید. این که وى چگونه تسلیم شد و چه طور به قتل رسید، از مسائل مورد اختلاف مورخان است. دیدگاه برخى این است که پس از محاصره بغداد، ابن علقمى نزد هلاکو رفته براى خود امان گرفت و پس از این که به حضور خلیفه آمد، او را به رفتن نزد هلاکو تشویق کرد؛ به این صورت که هلاکو قصد دارد دخترش را به عقد ابوبکر، پسر خلیفه درآورد و خلیفه مى‏تواند در خلافت باقى بماند، همان گونه که در دوره سلجوقیان چنین شد، خلیفه هم به این کار راضى شد و نزد هلاکو رفت که منجر به قتل او شد.48
از بعضى دیگر نقل شده است که وزیر وقتى نزد هلاکو رفت و بازگشت، به خلیفه گفت: شرط هلاکو براى صلح این است که نصف خراج عراق به وى تعلق بگیرد و خلیفه هم پذیرفت، سپس نزد هلاکو رفت.49 البته ابن کثیر درباره قتل خلیفه مى‏گوید: پس از این که اموال و خزاین خلیفه تصرف شد، شیعیان و دیگر منافقان به هلاکو گفتند: اگر با خلیفه صلح کند، خیلى زود اوضاع مانند سابق خواهد شد و او را به قتل خلیفه تشویق کردند و این کار را ابن علقمى انجام داد.50 صفدى، ابن علقمى را عامل قتل خلیفه مى‏داند و مى‏نویسد: ابن علقمى هلاکو را تشویق کرد و گفت که اگر خلیفه را به قتل نرساند، حکومت عراق را به طور کامل به دست نخواهد آورد.51 ابن فوطى در دو کتاب خویش، تمام وقایع سقوط را بیان کرده، امّا چیزى درباره نقش وزیر در تسلیم شدن و قتل خلیفه ذکر نکرده است. ابن فوطى مطلبى در خصوص رفتن وزیر نزد هلاکو قبل از سقوط بغداد نقل کرده، اما چیزى از شرایط صلح و تسلیم شدن خلیفه ذکر نکرده است. درباره قتل خلیفه هم مى‏گوید: هلاکو دستور قتل او را صادر کرد.52 همدانى در جامع التواریخ معتقد است از آن جا که در این موقعیت، وزیر نتوانست چاره‏اى براى خلیفه بیندیشد زیرا از دست وى کارى ساخته نبود، خلیفه از بغداد خارج شد و خود را به هلاکو تسلیم کرد و به دست او به قتل رسید.53
در باب چگونگى قتل خلیفه، منابع تاریخى نقل کرده‏اند: زمانى که هلاکو دستور قتل او را صادر کرد به پیشنهاد خواجه نصیرالدین طوسى براى این که خون خلیفه به زمین ریخته نشود او را در جوالى قرار داده و خفه کردند.54
دیدگاه‏هاى مختلفى درباره سرانجام ابن علقمى مطرح شده است، همان منابعى که او را در سقوط بغداد و قتل خلیفه مقصر مى‏دانستند، عاقبت ناگوارى براى او نقل کرده‏اند: سُبکى معتقد است که وزیر به آرزوهاى خود نرسید و از کردار خود پشیمان شد و به خاطر سخن‏زنى که به او گفت: این گونه در زمان امیرالمؤمنین سوار مى‏شدى، از شدت غم و اندوه و پشیمانى از دنیا رفت‏55؛ العینى آورده است که هلاکو به سبب بدسیرتى و خیانتش در حق خلیفه، او را به قتل رساند؛56 ابن خلدون با تأیید وزارت ابن علقمى پس از قتل خلیفه، مى‏گوید: او فاقد قدرت و اعتبار بود و سرانجام به دست هلاکو به قتل رسید57؛ یونینى مى‏نویسد: پس از قتل خلیفه، ابن علقمى به مغولان پیشنهاد داد خلافت به علویان منتقل شود که آنها موافقت نکردند58؛ ابن طقطقى نقل کرده است که ابن علقمى پس از آن که مدتى در دستگاه هلاکو وزیر بود، در جمادى الآخر 656ه در اثر بیمارى درگذشت؛59 ابن فوطى مى‏نویسد: وزیر به مرگ طبیعى از دنیا رفت و او را در مشهد موسى بن جعفر به خاک سپردند و سلطان مقرر کرد پس از او پسرش، عز الدین ابوالفضل، وزیر شود او پس از ابن علقمى وزیر شد، ولى در سال 657ه درگذشت.60
در میان منابع متأخر و تحقیقات جدید هم در خصوص نقش ابن علقمى اختلاف نظر وجود دارد:
شیخ عباس قمى در کتاب تتمة المنتهى دخالت ابن علقمى را در این ماجرا تأیید مى‏کند و با دفاع از نحوه عملکرد وزیر مى‏نویسد: چون خلیفه تدبیر نداشت، خدعه وزیر در او اثر کرد. وزیر به او گفت: هلاکو قصد دارد دخترش را به عقد پسرت ابوبکر درآورد و شما را هم بر خلافت ابقا کند، همان گونه که سلجوقیان چنین کردند. وزیر جمعى از علما را به همراه خلیفه نزد هلاکو برد و هلاکو هم شمشیر در میان آنها انداخت و بعد از آن، چهل روز خون مردم در بغداد ریخته شد. شیخ عباس قمى هم‏چنین موضوع مکاتبه ابن علقمى با مغول‏ها را تأیید مى کند و علت آن را هم انتقام از واقعه کرخ مى‏داند و این که وزیر قصد داشت خلافت را به آل على منتقل کند.61 وى تمامى اتهاماتى که منابع اهل سنت به ابن علقمى وارد کرده‏اند نقل و تأیید مى‏کند، اوّل این که وزیر با اقدامات خود خلیفه را فریب داد؛ دوم این که با مغولان مکاتبه کرد و سوم این که انگیزه او انتقال خلافت به علویان و محرک او واقعه کرخ بوده است.
خانم شیرین بیانى هم در کتاب دین و دولت در ایران عهد مغول به نوعى اتهام علیه ابن علقمى را تأیید مى‏کند البته نه آن که وزیر را تنها مسبّب و عامل سقوط بغداد معرّفى کند، بلکه به عقیده او، چون وزیر شکست مقابل مغول‏ها را حتمى دانست، ترجیح داد قبل از تهاجم، مصالحه صورت گیرد، زیرا جنگ به منزله شکست حتمى و نابودى همگان خواهد بود. امّا اطرافیان خلیفه به هیچ وجه با وزیر توافق نداشتند و خلیفه هم از خود تدبیرى نداشت به همین دلیل، وزیر خود وارد عمل شد و به مذاکره با خان مغول پرداخت و دائماً با پیشنهاد امتیازات مادى به خلیفه، در صدد بود تا هلاکو را راضى کند.62 آغا بزرگ طهرانى در طبقات اعلام الشیعه نظر دیگرى ارائه کرده است. او ابن علقمى را از هر گونه اتهام تبرئه مى‏کند، امّا دلیل محکمى ارائه نداده است. به نظر وى، مردم بغداد به دلیل اختلافات فرقه‏اى و زندگى تجمل‏پرستانه، توان مقابله با مغول‏هاى بسیار قدرت‏مند را نداشتند. او هم‏چنین با ردّ این ادعا که ابن علقمى قصد انتقال خلافت به علویان را داشت، معتقد است شیعیان اگر چه عباسیان را قبول نداشتند، امّا به طور علنى و رسمى با آنها مقابله نمى‏کردند.63
برخى از نویسندگان معاصر نیز به تبرئه ابن علقمى از تمام اتهامات مى‏پردازند از جمله دیدگاه الشیبى، مورخ شیعه، این است که سقوط بغداد نتیجه تهاجم لجام گسیخته مغول‏ها بود، امّا اهل سنت این گناه را بر گردن شیعیان انداختند و ابن علقمى را عامل این واقعه معرفى کردند، همان طور که پیش از این نیز مردم حله را متهم به نوشتن نامه به سلطان محمد خوارزمشاه و دعوت از او براى حمله به بغداد کردند و به همین اتهام، قوم بنى‏اسد مورد هجوم و سرکوب قرار گرفتند که در پى آن، چهار هزار نفر کشته و بقیه آواره شدند.64 البته وى که اصل تهاجم مغول را امرى طبیعى مى‏داند، در خصوص ابن علقمى، چیزى نمى‏گوید که آیا ابن علقمى، پس از قطعى شدن تهاجم، با آن مقابله کرد یا خود را با شرایط موجود تطبیق داد و هماهنگى با مغول‏ها را برگزید.
نتیجه‏
درباره کاهش سپاه، شاید بتوان وزیر را تبرئه کرد، زیرا منابعى که مدافع وزیر هستند، دلایل خوبى ارائه کرده‏اند که بر دلایل منابع اهل سنت ترجیح دارد، زیرا منابع اهل سنت تنها به این مطلب اشاره دارند که وزیر در صدد انتقام از واقعه کرخ بود و به همین منظور، خلیفه را به کاهش سپاه متقاعد کرد تا هزینه‏هاى آن به عنوان هدیه براى مغول‏ها ارسال شود، اما مى‏دانیم که هدایا براى مغول‏ها ارسال نشد، پس قطع هزینه و حقوق سپاهیان توجیهى نداشت. ضمن این که منابع مذکور، دلیل متقن مبنى بر این که وزیر چگونه به کاهش سپاه کمک کرد، بیان نمى‏کنند. اما منابع مدافع وزیر، به بیان اقدامات ابن علقمى براى مقابله با مغول‏ها و بحث تجهیز سپاه - که خلیفه آن را نپذیرفت - پرداخته‏اند، پس مسأله هزینه و کمبود مالى مطرح نبوده و این اموال را وزیر در اختیار نداشته که بخواهد مخفى کند، بلکه در اختیار خود خلیفه بوده است.
نکته دیگر این است که هیچ یک از منابع، سخنى از اطرافیان خلیفه و درباریان اهل سنت درباره تجهیز سپاه به میان نیاورده‏اند، در حالى که این افراد در نقطه مقابل وزیر قرار داشتند، مخصوصاً این که مجاهدالدین دو اتدار صغیر و دیگر افراد دربار، وزیر را به ارتباط با مغول‏ها متهم مى‏کردند؛ به این ترتیب که وى در صدد آوردن مغول‏ها به بغداد است، پس چگونه با چنین خطر بزرگى مقابله نمى‏کنند و دست روى دست گذاشته شاهد کاهش سپاه هستند، حال آن که ضرورى‏ترین مسأله براى مقابله با مغول‏ها وجود سپاه مقتدر بود. بنابراین، به نظر مى‏رسد کاهش سپاه با موافقت خلیفه و به دلیل مال‏اندوزى او صورت گرفته است.
اما در مورد ارتباط وزیر با مغول‏ها، چند مطلب موجب عدم تبرئه وزیر مى‏شود. منابع مدافع وزیر در سقوط بغداد آن گونه که در بحث کاهش سپاه عمل کردند، در مقابل منابع مخالف که وزیر را به داشتن رابطه متهم مى‏کنند، موضع نمى‏گیرند و وزیر را تبرئه نمى‏کنند. هم‏چنین نامه وزیر به ابن صلایا، متضمن معناى انتقام و مقابله مى‏باشد، البته در این خصوص از خود منابع شیعى هم مطالبى استفاده مى‏شود. ابن طقطقى نیز در تاریخ فخرى رفتن ابن علقمى نزد هلاکو را بیان مى‏کند و آن زمانى بود که هلاکو به سوى بغداد حرکت و درخواست کرد که وزیر نزد او رود. خلیفه هم وزیر را خواست و گفت: هلاکو چنین تقاضایى کرده و تو هم نزد او برو. وزیر گفت: در این صورت، چه کسى شهر را اداره کند؟ خلیفه گفت: چاره‏اى نیست، باید نزد هلاکو بروى و ابن علقمى هم نزد هلاکو رفت و در ملاقاتى که صورت گرفت، هلاکو او را پسندید و خواجه نصیر طوسى هم ابن علقمى را آن طور که باید به هلاکو معرفى کرد.65
دو نکته در کلام ابن طقطقى در خور توجه است: اول این که، چرا هلاکو وزیر را خواست؟ آیا وزیر شرایط متفاوتى داشت؟ چرا از خلیفه نخواست که نماینده ویژه خود را اعزام کند بلکه هلاکو زمانى که قصد حرکت به سوى بغداد را داشت، مشخص کرد چه کسى باید بیاید؟ دوم این که هلاکو چه چیز در وزیر مشاهده کرد که او را پسندید و هم‏چنین این نکته که «خواجه نصیر آن طور که باید او را به هلاکو معرفى کرد»، آیا غیر از این است که وزیر مشکلى با ما ندارد؟! کما این که بعد از سقوط بغداد، این هماهنگى مشخص شد؛ هلاکو با وزیر آن گونه رفتار کرد که با دوست رفتار مى‏کرد، پس نمى‏توان رابطه مثبت میان ابن علقمى و مغول‏ها را رد کرد.
رابطه ابن علقمى با مغول‏ها این گونه معنا مى‏شود که ابن علقمى در آغاز شاید خواهان حمله مغول‏ها نبود و در جریان حمله آنان به بغداد، براى مهاجمان زمینه‏سازى نکرد، اما چون سقوط بغداد را قطعى مى‏دانست، چاره را در معامله و مذاکره دانست، زیرا مقاومت بى‏فایده و حتى بسیار مضر بود.
پى‏نوشت‏ها
1. دانش آموخته حوزه علمیه قم و کارشناس ارشد تاریخ اسلام مؤسسه آموزش عالى باقرالعلوم‏علیه السلام.
2. ابن طقطقى، تاریخ فخرى، ترجمه وحید گلپایگانى، چاپ دوم، (تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1360)، ص 451.
3. همان؛ هندوشاه نخجوانى، تجارب السلف، به اهتمام سید حسن روضاتى، (اصفهان، نشر نفائس مخطوطات، 1402ق / 1361ش)، ص 321.
4. ابن طقطقى، پیشین، ص 451؛ هندوشاه، پیشین، ص 321؛ بدرالدین محمود العینى، عقد الجمان فى تاریخ اهل الزمان، (قاهره، الهیئه المصریه العامه الکتاب، 1407ق/1987م) ج‏1، ص 54.
5. ابن طقطقى، پیشین، ص 451؛ ابن فوطى، الحوادث الجامعه، ترجمه عبدالحمید آیتى، چاپ اول، (تهران، انجمن آثار و مفاخر فرهنگى، 1381)، ص 132.
6. ابن طقطقى، پیشین، ص 452.
7. ابن فوطى، پیشین، ص 9 - 19 - 95.
8. ابن عماد حنبلى، شذرات الذهب فى اخبار من ذهب، (بیروت، دارالفکر، 1414ق / 1998م)، ج 5، ص 143.
9. ابن فوطى، پیشین، ص 96.
10. همان، ص 118؛ ابن طقطقى، پیشین، ص 451.
11. ابن کثیر، البدایه والنهایه، الطبعة الرابعة، (بیروت، دارالمعرفة، 1419ق / 1998م)، ج 7، ص 249.
12. ابن عماد حنبلى، پیشین، ج 5، ص 272.
13. رشیدالدین فضل اللَّه همدانى، جامع التواریخ، به تصحیح محمد روشن و مصطفى موسوى، چاپ اول، (تهران، البرز، 1373)، ج 2، ص 994 - 995 - 1003.
14. منهاج السراج جوزجانى، طبقات ناصرى، چاپ دوم، (کابل، انجمن تاریخ افغانستان، 1343)، ج 2، ص 193.
15. ابن شاکر الکتبى، عیون التواریخ، تحقیق محمد فیصل السامر و عبدالمنعم داوود، (بى‏جا، دارالرشید، 1980) ج 20، ص 131.
16. جوزجانى، پیشین، ج 2، ص 191.
17. العینى، پیشین، ج 1، ص 170.
18. زین الدین ابن الوردى، تاریخ ابن الوردى، (نجف، المطبعة الحیدریه، 1389ق / 1969م)، ج 2، ص 279.
19. قطب الدین یونینى، ذیل مرآة الزمان، الطبعة الثانیه، (قاهره، دارالکتاب الاسلامى، 1413ق / 1992م)، ج 1، ص 86.
20. جمال الدین ابن عنبه، الفصول الفخریه، به اهتمام سید جلال الدین محدث ارموى، (تهران، انتشارات علمى و فرهنگى، 1363)، ص 76.
21. ابو شامه مقدسى، تراجم القرنین السادس والسابع، الطبعة الثانیه، (بیروت، دارالجمل، 1974م)، ص 198.
22. یونینى، پیشین، ج 1، ص 87.
23. شمس‏الدین ذهبى، العبر فى خبر من غبر، تحقیق ابو هاج محمد السعید بن بسیونى زغلول، (بیروت، دارالکتب العلمیه، بى‏تا)، ج 3، ص 277.
24. تاج الدین سبکى، طبقات الشافعیه الکبرى، تحقیق عبدالفتاح، محمد الحلو و محمود محمد الطنامى، (قاهره، دار احیاء الکتب العربیه، بى‏تا)، ج 1، ص 186؛ صفدى، الوافى بالوفیات، (بیروت، دار صادر، 1405ق / 1985م)، ج 1، ص 186.
25. ابن کثیر، پیشین، ج 7، ص 236.
26. یونینى، پیشین، ج 1، ص 87؛ ذهبى، پیشین، ج 3، ص 277.
27. یونینى، پیشین، ص 87 .
28. ابن الوردى، پیشین، ج 2، ص 279 - 280.
29. نمل 27: 37.
30. عبدالحمید آیتى، تحریر تاریخ وصاف، چاپ دوم، (تهران، موسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگى، 1372)، ص 24.
31. عطاملک جوینى، تاریخ جهانگشاى، چاپ چهارم، (تهران، انتشارات ارغوان، 1370)، ج 3، ص 280.
32. ابن العبرى، تاریخ مختصر الدول، الطبعة الثانیه، (بیروت، دارالمشرق، 1992)، ص 371.
33. جوینى، پیشین، ج 3، ص 280.
34. همدانى، پیشین، ج 2، ص 1001.
35. همان، ص 1003.
36. جلال الدین سیوطى، تاریخ خلفاء، الطبعة الاولى، (بیروت، دارالکتب العملیه، بى‏تا)، ص 373.
37. ابن کثیر، پیشین، ج 7، ص 236.
38. ابن فوطى، پیشین، ص 163.
39. همان، ص 190.
40. یونینى، پیشین، ص 255.
41. جوزجانى، پیشین، ج 2، ص 190.
42. همدانى، پیشین، ج 2، ص 1005.
43. همان، ص 1002.
44. ابن فوطى، پیشین، ص 192.
45. همان.
46. همان، ص 193.
47. ابن العبرى، پیشین، ص 352.
48. الملک اشرف غسانى، العسجد المسبوک والجوهر المحکوک، (بغداد، دارالبیان، 1395ه / 1975م)، ج 2، ص 630؛ ذهبى، پیشین، ج 3، ص 278؛ سیوطى، پیشین، ص 377.
49. ابن کثیر، پیشین، ج 7، ص 236؛ العینى، پیشین، ج 1، ص 172.
50. همان، ص 237.
51. صفدى، پیشین، ج 17، ص 642.
52. ابن فوطى، پیشین، ص 357؛ همو، مجمع الاداب فى معجم الالقاب، تحقیق محمد کاظم، الطبعة الاولى، (قم، مؤسسه الطباعة والنشر وزارة الثقافه والارشاد الاسلامى / مجمع احیاء الثقافة الاسلامیه، 1416ق)، ج 5، ص 208.
53. همدانى، پیشین، ج 2، ص 1017.
54. ابن کثیر، پیشین، ج 7، ص 237؛ سبکى، پیشین، ج 8، ص 270؛ ابن خلدون، تاریخ ابن خلدون، ترجمه عبدالحمید آیتى، چاپ اول، (تهران، موسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگى، 1368)، ج 5، ص 779.
55. سُبکى، پیشین، ج 8، ص 273.
56. العینى، پیشین، ج 1، ص 272.
57. ابن خلدون، پیشین، ص 779.
58. یونینى، پیشین، ج 1، ص 272.
59. ابن طقطقى، پیشین، ص 453.
60. ابن فوطى، پیشین، ص 197 - 202.
61. شیخ عباس قمى، تتمه المنتهى فى وقایع ایام الخلفاء، تصحیح على محدث‏زاده، (طهران، کتابفروشى مرکزى، 1373ق / 1333ش)، ص 373.
62. شیرین‏بیانى، دین و دولت در ایران عهد مغول، چاپ دوم، (تهران، مرکز نشر دانشگاهى، 1370)، ج 1، ص 314 - 309.
63. آغا بزرگ طهرانى، طبقات اعلام الشیعه، الطبعة الثانیه، (قم، مؤسسه اسماعیلیان، بى‏تا)، ج 3، ص 151.
64. کامل مصطفى الشیبى، تشیع و تصوف تا آغاز سده 12 هجرى، على‏رضا ذکاوتى قراگزلو، چاپ دوم، (تهران، امیرکبیر، 1374)، ص 51.
65. ابن طقطقى، پیشین، ص 453.
منابع‏
- آیتى، عبدالحمید، تحریر تاریخ وصاف، چاپ دوم، (تهران، موسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگى، 1372ش).
- ابن خلدون، عبدالرحمن، تاریخ ابن خلدون، ترجمه عبدالحمید آیتى، چاپ اول، (تهران، موسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگى، 1368ش).
- ابن شاکر الکتبى، محمد، عیون التواریخ، تحقیق محمد فیصل السامر وعبدالمنعم داوود، (بى‏جا، سلسله کتب التراث دار الرشید للنشر، 1980م).
- ابن طقطقى، محمد بن على، تاریخ فخرى، ترجمه وحید گلپایگانى، چاپ دوم، (تهران، بنگاه نشر و ترجمه کتاب، 1360).
- ابن العبرى، تاریخ مختصر الدول، الطبعه الثانیه، (بیروت، دار المشرق، 1992م).
- ابن عماد حنبلى، عبدالحى، شذرات الذهب فى اخبار من ذهب، (بیروت، دارالفکر، 1414ق / 1998م).
- ابن عنبه، جمال الدین احمد، الفصول الفخریه، به اهتمام سید جلال الدین محدث ارموى، (تهران، شرکت انتشارات علمى و فرهنگى، 1363ش).
- ابن فوطى، مجمع الآداب فى معجم الالقاب، تحقیق محمد کاظم، الطبعه الاولى، (قم، موسسه الطباعه والنشر وزاره الثقافه والارشاد الاسلامى / مجمع احیاء الثقافه الاسلامیه، 1416ق).
- ابن فوطى، کمال الدین ابوالفضل عبدالرزاق بن احمد، الحوادث الجامعه، عبدالحمید آیتى، چاپ اول، (تهران، انجمن آثار و مفاخر فرهنگى، 1381ش).
- ابن کثیر، ابى الفداء اسماعیل، البدایه والنهایه، الطبعه الرابعه، (بیروت، دارالمعرفه، 1419ق / 1998م).
- ابن الوردى، زین الدین عمر بن مظفر، تاریخ ابن الوردى، (نجف، المطبعه الحیدریه، 1389ق / 1969م).
- ابو شامه مقدسى، عبدالرحمن بن اسماعیل، تراجم القرنین السادس والسابع (الذیل على الروضتین)، الطبعه الثانیه، (بیروت، دارالجمل، 1974م).
- بیانى، شیرین، دین و دولت در ایران عهد مغول، چاپ دوم، (تهران، مرکز نشر دانشگاهى، 1370).
- جوزجانى، منهاج السراج، طبقات ناصرى، چاپ دوم، (کابل، انجمن تاریخ افغانستان، 1343).
- جوینى، عطاملک، تاریخ جهانگشاى، چاپ چهارم، (تهران، انتشارات ارغوان، 1370ش).
- ذهبى، شمس الدین محمد بن احمد بن عثمان، العبر فى خبر من غبر، تحقیق ابو هاج محمد السعید بن بسیونى زغلول، (بیروت، دارالکتب العلمیه، بى‏تا).
- سبکى، تاج الدین ابى نصر عبدالوهاب ابن على، طبقات الشافعیه الکبرى، تحقیق عبدالفتاح محمد الحلو و محمود محمد الطناحى، (قاهره، دار احیاء الکتب العربیه، بى‏تا).
- سیوطى، جلال الدین، تاریخ خلفاء، الطبعه الاولى، (بیروت، دارالکتب العلمیه، بى‏تا).
- الشیبى، کامل مصطفى، تشیع و تصوف تا آغاز سده 12، ترجمه على‏رضا ذکاوتى قراگزلو، چاپ دوم، (تهران، امیرکبیر، 1374ش).
- صفدى، صلاح الدین خلیل بن ایبک، الوافى بالوفیات، (بیروت، دار صادر، 1405ق / 1985م).
- طهرانى، شیخ آغا بزرگ، طبقات اعلام الشیعه، الطبعه الثانیه، (قم، موسسه اسماعیلیان، بى‏تا).
- العینى، بدرالدین محمود، عقد الجمان فى تاریخ اهل الزمان، تحقیق محمد محمدامین، (قاهره، الهیئه المصریه العامه الکتاب، 1407ق / 1987م).
- غسانى، الملک اشرف، العسجد المسبوک والجوهر المحکوک فى طبقات الخلفاء والملوک، (بیروت، دارالتراث الاسلامى، 1395ق / 1975م).
- قمى، شیخ عباس، تتمه المنتهى فى وقایع ایام الخلفاء، تصحیح على محدث‏زاده، (طهران، کتابفروشى مرکزى، 1373ق / 1333ش).
- نخجوانى، هندوشاه، تجارب السلف، به اهتمام سید حسن روضاتى، (اصفهان، نشر نفائس مخطوطات، 1402ق / 1361ش).
- همدانى، رشیدالدین فضل اللَّه، جامع التواریخ، به تصحیح محمد روشن و مصطفى موسوى، چاپ اول، (تهران، البرز، 1373ش).
- یونینى قطب الدین موسى بن محمد، ذیل مرآة الزمان، الطبعه الثانیه، (قاهره، دار الکتاب الاسلامى، 1413ق / 1992م).

تبلیغات