آرشیو

آرشیو شماره ها:
۹۴

چکیده

متن

نقش کوفه در جریان‏هاى سیاسى جهان اسلام و فراز و فرودهایى که در طىّ آن، براى آن شهر ایجاد شد، حائز اهمیت زیادى است. شناخت چگونگى شکل‏گیرى شهر کوفه و اوضاع اجتماعى آن در یک دوره پر هیجان از تاریخ اسلام (از سال 17ه تا پایان خلافت حسن بن على‏علیه السلام) تأثیر فراوانى در فهم شرایط سیاسى، اجتماعى حاکم بر کوفه در دوره انتقال خلافت از حسن بن على‏علیه السلام به معاویه دارد.
در این مقاله تحولات تاریخ صدر اسلام در کوفه با تأکید بر دوره خلافت امام حسن بن على‏علیه السلام مورد بررسى قرار خواهد گرفت.
مقدمه‏
کوفه به دستور عمر، در سال هفدهم هجرى به سبب دارا بودن ویژگى‏هاى جغرافیایى و استراتژیک، بنا شد. عمر به این شهر علاقه و امید زیادى داشت تا جایى که آن را سرور شهرهاى اسلامى نامید. اما گذر زمان کوفه را به مبدأ بسیارى از تحولات جهان اسلام تبدیل کرد. برخى از ویژگى‏هاى منحصر به فرد کوفه، چون یک دست نبودن جمعیت آن، باعث برخورد منافع گروه‏ها و قبایل مختلف این شهر شد، چنان‏که از زمان تأسیس تا زمانى که به عنوان مقر خلافت انتخاب شد، کمتر حاکمى به خواست خلیفه در آن شهر عزل و نصب شد و حتى خلفا نیز، از تیزبینى و حساسیت خاص کوفیان نیز در امان نبودند.
بحران سیاسى - اجتماعى که از زمان عثمان شروع شد و جنگ‏هاى داخلى دوره خلافت على‏علیه السلام به آن دامن زد، در دوره خلافت امام حسن‏علیه السلام به نقطه انفجار رسید و باعث شد خلافت چند ماهه امام حسن‏علیه السلام دوره پر تلاطم و آشوبى باشد، زیرا از یک سو، سران کوفه از سیاست‏هاى پیشین در زمان على‏علیه السلام ناراضى بودند و از سوى دیگر، فعالیت‏هاى مداوم معاویه و ظهور اندیشه‏هاى تندروانه خوارج سبب شد که شرایط پذیرش صلح با معاویه و واگذارى حکومت از سوى حسن بن على‏علیه السلام مهیا شود.
ساختار جمعیتى شهر کوفه‏
بعد از این که مداین از نظر آب و هوایى براى استقرار سپاهیان اسلام نامناسب تشخیص داده شد،2 عمر به سعد بن ابى وقاص اجازه داد تا مکانى که هم از نظر آب و هوایى و هم به لحاظ موقعیت استراتژیک مناسب باشد، انتخاب کند و آن جا را مرکز استقرار سپاهیان اسلام براى حفاظت از مرزها و ادامه عملیات نظامى به سوى شرق قرار دهد. سعد، سلمان فارسى و حذیفة الیمان را مأمور انجام دادن این کار کرد و آنان پس از بررسى مناطق گوناگون، محل کنونى شهر کوفه را براى این منظور مناسب دیدند، چون هم آب و هواى آن با طبع عرب‏ها سازگار بود و هم موانع طبیعى، چون کوه و دریا بین آن سرزمین و مدینه وجود نداشت - مسئله‏اى که عمر به آن تأکید فراوانى مى‏کرد.3 اکثر مورخان، تأسیس شهر کوفه را در سال هفدهم هجرى مى‏دانند، ولى مورخانى، چون بلاذرى در فتوح البلدان بناى آن را در سال پانزدهم هجرى و یعقوبى در البلدان بناى آن را در چهاردهم هجرى مى‏دانند، چنان که یعقوبى در این زمینه مى‏نویسد: «کوفه شهر بزرگ عراق و مصر اعظم و قبة الاسلام و محل هجرت مسلمین است و نخستین شهرى است که مسلمانان در سال چهارده براى ساختمان خط کشى کردند و خطه‏هایى را براى خودشان نشان‏دار ساختند...».4
اولین اقدامى که سعد بعد از انتخاب محل کوفه - که در نزدیکى شهر قدیمى حیره واقع شده بود5 - انجام داد، مشخص کردن محل مسجد بود و بعد از آن، تیراندازى قوى را فراخواند و کار تقسیم سرزمین براى استقرار قبایل را به قرعه‏کشى گذاشت. بر اساس قرعه‏کشى، منطقه شرق مسجد سهم قبایل شمالى و منطقه غرب آن سهم قبایل جنوبى شد؛ بدین شکل با مشخص شدن جایگاه قبایل، کار خطکشى خیابان‏ها و محلات کوفه آغاز شد.6 اما این کار به همین جا ختم نشد، زیرا ویژگى‏هاى شهرهاى پادگانى با شهرهاى دیگر تفاوت داشت؛ شهرهاى غیر پادگانى از یک انسجام قبیله‏اى حداقل برخوردار بودند در صورتى که شهرهاى پادگانى به سبب حضور سپاهیان از سراسر مملکت براى شرکت در جهاد ساختار قبیله‏اى شکسته داشتند.7 همین امر باعث شد که عمر پس از مشورتى که با سعد در این زمینه انجام داد، گروهى از نسب شناسان بزرگ عرب، از جمله سعید بن نمران و مشعله بن نعیم را مأمور کرد تا قبایل را بر حسب الگوى سنتى عرب تقسیم کنند.8
بر اساس این تقسیم بندى قبایل به هفت گروه تقسیم شدند؛ چهار گروه نزارى و سه گروه یمانى. قبیله‏هاى این گروه‏ها از این قرار است: گروه اول: کنانه و وابستگانش از حشبیان و دیگران و جدیله که از تیره بنى عمرو بن قیس بن قیس عیلان بودند (شمالى)؛ گروه دوم: تمیم، رباب و هوازن (شمالى)؛ گروه سوم: اسد، عطفان، محارب، نمر، صبیعه و تغلب (شمالى)؛ گروه چهارم: ایاد، عک، عبدالقیس، مردم هجه و عجمان (شمالى)؛ گروه پنجم، قبیله قضاعه - که تیره غسان بن شام از آنها بود - بجیله، خثعم، کنده، حضر موت و ازد (جنوبى)؛ گروه ششم: مذحج، حمیر، همدان و دیگر وابستگان آنان (جنوبى) و گروه هفتم: قبیله طى بود (جنوبى).9
عمر با توجه به موقعیت اجتماعى کوفه سعى کرد سیاست‏هاى ویژه آن را شناسایى کند؛ بنابراین، ملاک انتخاب حاکم را «ارزش قبیله» قرار نداد و حاکمان کوفه را از بین قبایل و گروه‏هاى مختلف انتخاب مى‏کرد: اولین آنها سعد، سردار سپاه اسلام و بنیان‏گذار شهر کوفه بود؛ بعد از او، عمار یاسر که وابسته به قبیله بنى محزوم بود؛ سپس ابوموسى اشعرى که از اعراب یمانى بود و آخرین حاکم در زمان عمر، مغیره بن شعبه بود. چیزى که در خصوص برخورد کوفیان با حاکمان جالب توجه است، تحت فشار قرار دادن خلفا براى عوض کردن یا گماشتن حاکمان است؛ به طورى که هیچ حاکمى به میل خلیفه عزل و نصب نشد این امر باعث شد که على‏رغم ابهت خاص عمر، مردم کوفه چنان او را به تنگ آورند که از آنان شِکوه کند و بگوید: «مردم کوفه به زحمتم انداختند چنانکه صد هزار نفر از حاکم خود راضى نیستند» و مغیرة بن شعبه به وى پیشنهاد دهد که فرمانداران سخت‏گیر را بر آنان حاکم کن که هم خود آسوده باشى و هم آنان آرام شوند.10
توجه عمر به میزان اعتبار افراد بر اساس سبقت در اسلام بود؛ به طورى که در زمان تدوین دیوان نیز حقوق و مزایاى افراد را بر اساس سبقت در اسلام، یارى کردن پیامبر در جنگ‏ها و شرکت در جنگ‏ها رده‏بندى کرد11 و پس از آنها افرادى بودند که بعداً به جمع سپاهیان اسلام پیوستند. درباره تقسیم بندى زمین‏ها نیز بعد از مشخص شدن وضعیت قبایل، به سعد بن ابى وقاص دستور داد که براى هر قبیله‏اى زمینى مشخص کند و به صورت خطکشى شده به آنها تحویل دهد و در کنار قلمرو هر قبیله، زمینى نیز با عنوان جبانه داده شود تا از آن براى دفن مردگان خود استفاده کنند. او علاوه بر اینها، قطعه‏زمین‏هایى نیز به اصحاب رسول خداصلى الله علیه وآله، از جمله عبداللَّه بن مسعود و طلحة بن عبیداللَّه داد.12
عمر بر اساس سیاست خاص خود از بروز اشرافیت قبیلگى و گرایش به تجمل‏گرایى در میان کوفیان جلوگیرى و سعى مى‏کرد که آنان تابع سنت باشند، چنان که در زمان آتش‏سوزى در کوفه به دلیل این که خانه‏ها از نى درست شده بود، به سعد دستور داد که مردم خانه‏هایى از خشت بسازند اما بیشتر از سه اتاق نداشته باشد و سقف آنها هم زیاد بلند نباشد و یا زمانى که شنید سعد در کاخ اقامت کرده و در دیدار با مردم مانع ایجاد کرده است، محمد بن مسلمه را فرستاد که قصر را آتش زند و به سعد دستور داد که در خانه خود اقامت کند و براى رسیدگى به امور مردم در قصر حاضر شود و بین مردم و خود مانعى ایجاد نکند.13
ساختار جمعیتى کوفه تا زمان على‏علیه السلام به همان شکل باقى ماند. هنگامى که على‏علیه السلام به کوفه آمد، به دلیل برخى تحولات، چون قدرت گرفتن بعضى از قبایل و افزایش جمعیت کوفه پس از ورود مهاجران جدید، با حفظ هفت گروه، قبیله‏ها را در درون آنها، جابه‏جا کرد و ترکیب‏هایى صورت داد.
تقسیم‏بندى جدید به این ترتیب بود: گروه اول، حمیر و همدان (یمنى)؛ گروه دوم، مذحج، اشعر وطى (یمنى)؛ گروه سوم، کنده، حضر موت، قضاعه و مهره (یمنى)؛ گروه چهارم، ازد، بجیله، خثعه و انصار (یمنى)؛ گروه پنجم، بکر، تعلب، و همه شعب ربیعه (نزارى)؛ گروه ششم، اسد، تمیم، ضبه و رباب (نزارى)14 و گروه هفتم، قیس، کنانه، دوبیه و عبدالقیس از بحرین (نزارى). با دقت در این ترکیب، درمى‏یابیم که میزان قبایل جنوبى نسبت به دوره عمر افزایش یافته است. در میان بافت جمعیتى کوفه، گروهى غیر عرب با عنوان «عجمان» یا «ایرانیان» نیز دیده مى‏شود. شیوه ورود آنان به جمع اعراب، این گونه بوده است که در جنگ قادسیه گروهى از سپاه ساسانى به نام سپاه شهان شاه در هنگام جنگ با فرستادن پیکى، از سعد امان خواستند، مشروط بر این که در انتخاب محل اقامت و برگزیدن قبیله‏اى که حلیف آن شوند، آزاد باشند، سعد پذیرفت و بدین ترتیب حمراء یا دیلمان که نام دوم را از فرمانده خود گرفتند، با پذیرش اسلام وارد سپاه سعد شدند.15
این گروه ابتدا با زهره بن جوید سعد از بنى تمیم حلیف شدند. سعد، براى آنان حقوق مشخص کرد و آنها در جنگ جلولا و مداین نیز در رکاب سعد خدمت کردند. بعد از بناى کوفه، این گروه چهار هزار نفرى مثل سایر سپاهیان اسلام در این شهر ساکن شدند16 علاوه بر آنان اسیران جنگى بعد از نبرد نهاوند وارد این شهر شدند و پس از ازدواج با اعراب، به تدریج نسل جدیدى که نژادى وابسته به ایرانیان بود، پدید آمد. این گروه ایرانى تبار، بخش اعظمى از جمعیت کوفه را در بر مى‏گرفت به طورى که عمر درباره فرزندان اسیران ایرانى گفت: از شر آنان به خدا پناه مى‏برم.17
به طور کلّى ایرانیانى که در کوفه زندگى مى‏کردند در زمره یکى از این گروه‏ها قرار مى‏گرفتند: کشاورزانى که از سوى مرکز خلافت حمایت مى‏شدند؛ صاحبان حِرَف که با پذیرش اسلام وارد کوفه شدند؛ بردگانى که پس از قبول اسلام آزاد شدند، اما وابسته به قبیله آزاد کننده خود بودند و اشراف ایرانى که مسلمان شدند. این جمعیت ایرانى، هرچند بر اساس شغل و ویژگى‏هاى خاص خویش، اغلب از عوامل تولیدى شهر کوفه بودند، خصوصاً صناعت و پیشه‏ورى که اعراب به شدت به آن نیاز داشتند، با این حال، از سوى اعراب تحقیر مى‏شدند و عرب‏ها قوانین خاصى براى آنان مقرر مى‏کردند، از جمله حق رسیدن به مناصب عالى را نداشتند و در مقایسه با عرب‏ها، از حقوق و مزایاى کمترى برخوردار بودند. عمر این سیاست‏ها را اجرا کرد.18
این وضع تا زمان خلافت على‏علیه السلام درباره ایرانیان (اعم از آزاد و اسیر) اجرا مى‏شد، اما در این دوره، همه مسلمانان (اعم از عرب و عجم) از حقوق مساوى برخوردار شدند و هرچند روش تقسیم بیت المال و عدالت على‏علیه السلام در قبال غیر عرب‏ها، واکنش شدید سران عرب را در پى داشت، اما على‏علیه السلام در این خصوص عقب‏نشینى نکرد و فرمود: در بین فرزندان اسماعیل و اسحاق تفاوتى وجود ندارد.19
حاکمیت ارزشهاى قبیله‏اى‏
عثمان در شورایى که براى انتخاب خلیفه تشکیل شد با پذیرفتن شروطى، چون عمل به کتاب خدا، سنت رسول اللَّه صلى الله علیه وآله، سیره شیخین و شرطى که عمر به آن تأکید داشت؛ یعنى «مسلط نکردن بنى امیه بر مردم» به خلافت رسید.20 خلافت عثمان نقطه عطفى براى امویان بود، زیرا این خاندان سابقه درخشانى در اسلام نداشتند و بیشتر آنها تا زمانى که برق شمشیر مسلمانان در مکه چشمشان را خیره نکرده بود، اسلام را نپذیرفتند؛ بنابراین، امیدى به رسیدن به مناصب و مقامات عالى نداشتند، اما واگذارى خلافت به عثمان چنان آنان را به وجد آورد که ابوسفیان نتوانست شادى خود را از این واقعه پنهان کند، او در جمع امویان گفت: اى بنى امیه هم اکنون که خلافت را بدست آوردید چون گوى آن را بین خود بگردانید و بعد ابراز امیدوارى کرد که خلافت در بین امویان موروثى گردد. عثمان به رفتار ابوسفیان تندى کرد.21 اما گذر زمان گفته ابوسفیان را تأیید کرد.
عثمان خلافت خود را در حالى آغاز کرد که نه تندخویى و سخت‏گیرى عمر را داشت و نه مانند ابوبکر، به اجراى سنت رسول خداصلى الله علیه وآله پاى‏بند بود. روى‏گردانى او از سیره شیخین از زمانى شروع شد که کارگزاران ولایات اسلامى را از میان امویانى انتخاب کرد که یا قبلاً مرتد شده بودند و یا از چهره‏هاى خوش نام جامعه اسلامى نبودند.
کوفه نیز از ولایاتى بود که توجه امویان را به خود جلب کرد. عثمان در ابتداى امر، مغیرة بن شعبه را طبق وصیت عمر کنار گذاشته و سعد را حاکم کرد و از آن جا که سعد به دلیل اختلاف با عبداللَّه بن مسعود، مورد اعتراض مردم کوفه قرار گرفت و در این گیرودار، کار به تهدید و تحقیر عبداللَّه توسط سعد انجامید، عثمان سعد را عزل کرد.22 به گفته طبرى اولین شهر اسلامى که شیطان در آن فساد کرد، کوفه بود.
ولید بن عقبه، اولین نماینده ارزش‏هاى جاهلى در کوفه بود او دایى عثمان و از بنى امیه بود. ولید فرد خوش‏نامى نبود. وى جنگ‏جو و بخشنده بود، اما به دلیل رفتارهایى که در زمان پیامبرصلى الله علیه وآله از او سر زد، فاسق و گناه‏کار قلمداد شد23 انتخاب او به عنوان حاکم کوفه کار درستى نبود، زیرا مردمان نکته‏بین کوفه، رفتارهاى نابهنجار او را از نظر دور نمى‏داشتند.
ولید در بدو ورود به کوفه توجه مردم را جلب کرد؛ با آنان مدارا نمود و بزرگان را گرامى داشت اما پس از مدتى، با اعمال خویش خشم مردم کوفه را برانگیخت؛ دعوت او از جادوگر یهودى و کشته شدن جادوگر به دست جندب بن کعب ازدى و پى‏آمدهایى که این ماجرا داشت‏24 و نیز حضور ولید با حالت مستى در مسجد و مشاجرات او با نمازگزاران، از جمله عبداللَّه بن مسعود، بر شدت اعتراضات کوفیان افزود. وى بعد از این که نماز صبح را به جاى دو رکعت، چهار رکعت خواند، به حاضرین خطاب کرد: اگر مى‏خواهید باز هم بخوانم و آنان با او در فزونى افتادند.25 کوفه به نشانه اعتراض به حرمت‏شکنى ولید نمایندگان خود را به مدینه فرستاد، امّا عثمان با آنان برخورد تندى کرد تا جایى که مجبور شدند به عایشه پناه برند. این امر باعث مشاجره بین عثمان و عایشه شد و عایشه، عثمان را به سنت‏شکنى متهم کرد، سرانجام عثمان تسلیم درخواست کوفیان شد؛ ولید عزل شد و على‏علیه السلام حد را بر او جارى کرد.26 عثمان سفارش نماینده بعدى خود را به مردم کوفه کرد و گفت: سعید شریف‏ترین افراد قوم من است، او را اطاعت کنید و به او تهمت نزنید در حالى که سعید، خوش‏نام‏تر از ولید هم نبود. سعید در کوفه خطبه‏اى خواند و در آن، مردم کوفه را تهدید کرد که هر فتنه‏اى که در کوفه برپا شود، به شدت سرکوب خواهد کرد.27
سعید در نامه‏اى به عثمان، وضعیت کوفه را این‏گونه شرح داد: گروه‏هاى اصلى و با سابقه کوفه کنار زده شده‏اند و مهاجران بعدى زمام امور را به دست گرفته‏اند و آنان (گروه‏هاى سابقه‏دار) بانى و هدایت کننده فتنه‏ها هستند. عثمان در جواب سعید با سفارش اهل سابقه و مهاجرین اول، تأکید مى‏کند که از وجود آنان در اداره امور ایالات استفاده کند. سعید در ابتدا به خوبى توانست کوفه را براى مدتى آرام نگه دارد،28 ولى وقوع اتفاقات بعدى سعید را به سرنوشت پیشینیان دچار کرد. اختلاف سعید با هاشم بن عتبه بن ابى وقاص، از سرشناسان کوفه - که گرچه اموى بود، دیدگاهى متفاوت با آنها داشت - ، علاوه بر ایجاد مشکلاتى در کوفه، در مدینه نیز بازتاب منفى پدید آورد؛ به طورى که بین سعد بن ابى وقاص، عموى هاشم، با عثمان مشاجراتى درگرفت. مسئله دیگر، تبعید گروهى از بزرگان کوفه به شام بود که به دنبال مشاجره میان عبدالرحمن بن اخنس الاسدى شحنه سعید در کوفه با مالک اشتر و دیگران صورت گرفت. در پى سخنان عبدالرحمن، که عراق را بستان قریش نامید، اشتر به او گفت که سرزمین‏هایى که با شمشیر ما تصرف شده شما غصب کردید.
تبعید این گروه به شام و برخورد توهین‏آمیز معاویه با افرادى، چون کمیل بن زیاد و صعصعة بن صوحان و مالک اشتر، نشان از آشفتگى اوضاع کوفه دارد. آنان از هر فرصتى استفاده کردند تا درباره چنگ انداختن امویان بر جان و مال مردم و نابرابرى‏هاى اجتماعى که به دست این خاندان و با پشتیبانى عثمان صورت گرفته است، اعتراض کنند. عثمان نیز از آنان به عنوان فتنه‏گران و اوباش یاد کرد. به هر حال، ماجراى تبعید بزرگان کوفه سرمنشأ عزل سعید از امارت کوفه شد، آنان بار دیگر به مدینه رفته و از سعید به عثمان شکایت کردند. سعید که در این زمان در جلسه‏اى که سران اموى براى بررسى مشکلات ایالات در مدینه برگزار کردند شرکت کرده بود اعلام کرد: به برکنارى از امارت کوفه تن نمى‏دهد و پیشنهاد کرد براى جلوگیرى از فتنه‏انگیزى اوباش کوفه، آنها را به جنگ بفرستیم.29
این خبر به شاکیان کوفه رسید آنان بلافاصله خود را به کوفه رساندند و مردم را از این تصمیم آگاه کردند. اشتر در رأس ناراضیان قرار داشت و مردم به قصد یارى با او بیعت کردند. گروه مخالف از کوفه خارج شد و سعید را که در راه کوفه بود به مدینه باز گرداند. سرانجام عثمان مجبور شد سعید را عزل کند و ابوموسى اشعرى را به جاى او به حکومت کوفه بگمارد.30
بررسى ارتباطات بین کوفه و مدینه در عهد عثمان نشان مى‏دهد که کوفیان از عملکرد عثمان ناراضى بودند و حضور فعال اشتر در هدایت مردم در جهت مخالفت با عثمان بیانگر این است که نه تنها سیاست تبعیض عثمان شامل غیر عرب مى‏شد، بلکه برترى دادن امویان بر سایر اعراب، خصوصاً اعراب یمانى را نیز در بر داشت. این عوامل باعث شد که کوفیان در شورش ایالات بر ضد عثمان و تجمع در مدینه، بدون هیچ گونه تردیدى در صحنه‏هاى مختلف اعتراض حضور پیدا کنند که سرانجام آن به قتل عثمان انجامید و خون‏خواهى او دامن کوفیان را در جنگ‏هاى جمل و صفین گرفت؛ به طورى که تاوان این حرکت‏هاى اعتراض‏آمیز خود را با پذیرفتن سرورى شام بر عراق پرداختند.
تبلیغات سیاسى حاکمیت‏
بعد از کشته شدن عثمان، مردم با اصرار فراوان، على‏علیه السلام را به پذیرش خلافت وا داشتند و اهالى مدینه به عنوان نماینده ایالات جهان اسلام با او بیعت کردند.31 تنها گروه اندکى، چون سعد بن ابى وقاص، محمد بن مسلمه و عبداللَّه بن عمر که شیوخ مدینه بودند، از بیعت با على‏علیه السلام خوددارى نمودند و خود را از مسائلى که گریبان‏گیر جامعه اسلامى شده بود، کنار کشیدند. آشفتگى‏هایى که در پى عملکرد عثمان، به ویژه پس از کشته شدن او در جامعه پدید آمد، تردیدهایى در دل مؤمنان به وجود آورد که تشخیص حق از باطل را براى آنان مشکل کرده بود. نمونه این افراد، سردار معروف سپاه اسلام، سعد بن ابى وقاص بود که خود را کنار کشید و زمانى که على‏علیه السلام دلیل کارش را مى‏پرسد، ضمن تأکید بر شایستگى على‏علیه السلام براى خلافت، مى‏گوید: شمشیرى به دست من دهند که قدرت تشخیص حق از باطل را بدهد.32
على‏علیه السلام وارث جامعه‏اى بود که سران آن جز به کسب امتیاز و دریافت مقررى بیشتر از بیت المال نمى‏اندیشیدند و کنار آمدن با این گروه، بسیار مشکل بود این مطلب را در گفت و گوى مغیرة بن شعبه با على‏علیه السلام باید دریافت که در یک سخن نصیحت‏گونه خطاب به على‏علیه السلام از ایشان مى‏خواهد که حکومت سران قریش را در ایالات مهم به رسمیت بشناسد و بزرگان آنان را به مقامات عالى برساند تا حکومتش تثبیت شود، سپس اشاره مى‏کند که طلحه و زبیر و معاویه را از خطر دور نکند.33 گذر زمان این امر را ثابت کرد که بى‏توجهى به همین سه دسته، ثبات خلافت على‏علیه السلام را خدشه‏دار کرد، زیرا نه امام على‏علیه السلام، مرد سازش بود و نه آنان از خواسته‏هاى خود عدول مى‏کردند؛ پس اولین بیعت کنندگان اولین پیمان شکنان شدند.
حرکت پیمان شکنان به سوى عراق، على‏علیه السلام را در تصمیمى که براى انتقال مقر خلافت از حجاز به عراق گرفته بود مصمم‏تر کرد، زیرا موقعیت اجتماعى و استراتژیکى خاصى که کوفه در مقایسه با مدینه داشت براى رویارویى با تحرکات احتمالى معاویه مناسب‏تر بود.34 هنگامى که امام على‏علیه السلام از حرکت پیمان شکنان آگاه شد با گروهى اندک به سرعت به دنبال آنان رفتند و تلاش کردند تا از رسیدن آنان به عراق جلوگیرى کنند اما موفق نشدند. پیمان شکنان در بصره اجتماع نمودند و عایشه را سمبل حقانیت خود اعلام و هدفشان را خون‏خواهى عثمان قلمداد کردند و پس از برکنارى حاکم امام على‏علیه السلام، بر شهر مسلط شدند.35 امام على در «ذى قار» اردو زدند و هاشم بن عتبه را براى یارى به کوفه فرستادند. در کوفه، حاکم ابقاء شده عثمان، ابوموسى اشعرى، مردم را با سخنان محافظه‏کارانه از همراهى با على‏علیه السلام باز مى‏داشت. على‏علیه السلام ضمن فرستادن حسن‏علیه السلام و عمار یاسر براى اعزام نیرو از کوفه، فرطه بن کعب انصارى را به عنوان حاکم کوفه روانه نمود و ابوموسى را عزل کردند.36
با رسیدن حسن‏علیه السلام به کوفه و تشویق کوفیان براى جنگ با پیمان‏شکنان از قبایل هفت‏گانه کوفه، دوازده هزار نفر تجهیز و روانه ذى قار شدند على‏علیه السلام از آنان به گرمى استقبال کردند و ضمن خواندن خطبه، آنان را از هدف خود و ماهیت جبهه مقابل، آگاه نمودند. على‏علیه السلام در طول این مدت مردم را از شروع درگیرى باز مى‏دارند و تأکید مى‏کنند که تا زمانى که مجبور به جنگ نشوند پیکار را آغاز نکنند.37
على‏علیه السلام به تدارک و آرایش سپاه پرداخت و آنان را بر اساس قبیله تقسیم‏بندى کرد: مردم قبایل حمیر و همدان به فرماندهى سعید بن قیس همدانى؛ قبایل مذجح و اشعرى‏ها به فرماندهى زید بن نفر حارثى؛ قبیله طى به فرماندهى عدى بن حاتم؛ قبایل قیس و عبس و ذبیان به فرماندهى سعد بن مسعود ثقفى؛ مردم کنده و حضر موت و قضاعه و مهره به فرماندهى حجر بن عدى کندى؛ قبایل ازد و بجیله و خثعم و خزاعه به فرماندهى مخنف بن سلیم ازدى؛ مردم بکر، تغلب و ربیعه به فرماندهى محدوج ذهلى علاوه بر قبائل هفتگانه مذکور قریشى‏ها و مردم حجاز نیز به فرماندهى عبداللَّه بن عباس، براى نبرد آماده شدند. این تقسیم‏بندى لشکر کوفه در جنگ‏هاى بعدى، چون صفین و نهروان به قوت خود باقى ماند.38
على رغم خواسته على‏علیه السلام در جلوگیرى از جنگ بین طرفین، پافشارى اصحاب جمل و آغاز جنگ از سوى آنان، اولین رویارویى مسلمانان در جامعه اسلامى را رقم زد و شمار زیادى از آنان کشته شدند و بذر شک و تردید در بین مسلمانان در تشخیص حق و باطل پاشیده شد؛ این از زمانى بود که على‏علیه السلام در پایان جنگ، از تعقیب و تصرف مال طرف مقابل جلوگیرى کرد و مسلمانان در اعتراض به این امر گفتند: چرا جان آنان بر ما حلال و اموالشان بر ما حرام است.39
على‏علیه السلام بعد از پایان جنگ جمل و سروسامان دادن به اوضاع بصره، عبدالرحمن بن عباس را بر آن شهر گماشت و خود همراه سپاهى که از کوفه براى یارى او آمده بود، روانه آن دیار شد و حاکم و مردم کوفه از ایشان استقبال کردند. على‏علیه السلام براى مردم در مسجد خطبه خواندند و کسانى را که در یارى کردن ایشان در برابر پیمان شکنان کاهلى کردند، سرزنش نمودند.40
على‏علیه السلام در اولین فرصت متوجه شام شد؛ نامه‏اى به معاویه نوشت و او را به اطاعت امر دعوت کرد. جریر بن عبداللَّه هنگام ابلاغ نامه امام به معاویه طى سخنانى وى را به اطاعت از على‏علیه السلام تشویق کرد، چرا که خلافت ایشان را انصار و مهاجر تأیید کرده و آنان بر شایستگى على واقف بودند و به معاویه توصیه کرد با توجه به سابقه گذشته‏اش، نمى‏تواند با على‏علیه السلام مقابله کند. وى جواب نامه على‏علیه السلام را نداد و جریر دست خالى بازگشت.41 معاویه پس از تذکرات جریر، خطر را احساس کرد و به فکر چاره‏جویى افتاد که یا با على کنار آید که در آن صورت تضمینى براى بقاى امارتش در شام وجود ندارد یا دست‏آویزى پیدا کند که از آن طریق، مقابله خود با على‏علیه السلام را موجه جلوه دهد. او راه دوم را انتخاب کرد؛ خون‏خواهى عثمان که قبلاً از سوى اصحاب جمل مطرح شد و ناموفق ماند، به علاوه به خدمت گرفتن مشاورى که به او وعده حکومت مصر داد، مى‏توانست او را در رسیدن به هدف یارى دهد.42 معاویه با این کار خود باب دومین جنگ بین مسلمانان در دوره خلافت على‏علیه السلام را باز کرد.
جنگ سوم نیز که حاصل دو جنگ پیشین، خصوصاً صفین بود جامعه کوفه را آشفته و در تشخیص حق و باطل دچار تردید کرد. جنگ‏هایى که جان تعداد زیادى از آنان را مى‏گرفت و سیاست على‏علیه السلام در عدم استفاده از غنایم جنگى در جامعه‏اى که اغلب با آن نیت به جنگ مى‏رفتند و نیز تحقیرهاى طرف مقابل، چنان رخوت و سستى در کوفیان ایجاد کرد که در گفتار على‏علیه السلام مشهود است. مقایسه سخنان او در ابتداى ورود به کوفه که آن را رحمت مى‏نامند با سخنان هنگام خروج، که آن را زحمت مى‏دانند،43 نشان دهنده چرخش سریع ویژگى‏هاى شخصیتى مردم کوفه بود. به طورى که در پایان جنگ نهروان، على‏علیه السلام تمام سعى خود را براى حرکت دادن آنان به سوى شام به کار برد، اما نتیجه‏اى نگرفت. در گفت و گویى که با سران کوفه داشت ناخشنودى و بى‏رغبتى آنان نسبت به جنگ را دریافت. على‏علیه السلام آنان را افرادى دنیاطلب، ترسو و بى‏عقل معرفى کرد که على رغم این که دشمن را در کمین خود احساس مى‏کنند، حرکتى براى دفع او انجام نمى‏دهند.44
از سوى دیگر، تحرکات معاویه که بعد از ماجراى حاکمیت در شام خود را خلیفه خواند و از مردم بیعت گرفت، اوضاع کوفه و سراسر جهان اسلام را آشفته کرد. او نیروهاى خود را به یمن، مصر، عراق و حجاز گسیل داشت و با تهدید و زور از مردم بیعت گرفت واین مسئله، مشکل على‏علیه السلام را بیشتر کرد.45 روش دیگر معاویه، جذب سران بود؛ وى سراى خود را مأمن کارگزارانى قرار داد که از بازخواست على‏علیه السلام فرار مى‏کردند؛ دنیاطلبانى که خواسته‏هاى آنان در حکومت على‏علیه السلام برآورده نمى‏شد و همین طور گناه‏کارانى که از عدل على‏علیه السلام فرار مى‏کردند. استقبال معاویه از این افراد و گروه‏ها و برآوردن خواسته‏هاى آنها شخصیت‏شناسى خاص معاویه را نشان مى‏داد. او مى‏دانست افرادى که حضور در کنار او را بر على‏علیه السلام ترجیح دادند، به حقانیت على‏علیه السلام معتقدند و تنها عدالت خواهى ایشان باعث شده است که آنان براى رسیدن به خواسته‏هایى که در حکومت على‏علیه السلام به آن نخواهند رسید، نزد معاویه گرد آیند. سیاست دیگر معاویه، تخریب شخصیت افرادى بود که در اطاعت از على‏علیه السلام شکى به دل راه نمى‏دادند، از جمله این افراد قیس بن سعد بن معاذ، حاکم مصر، بود. معاویه براى رسیدن به مصر چون نمى‏توانست از طریق حیله قیس را به طرف خود جلب کند، نامه‏اى به نام او جعل کرد و در آن نشان داد قیس با معاویه بیعت کرده است.46 این مسئله باعث عزل قیس از مصر و گماشتن محمد بن ابوبکر بر این ایالت شد که در برابر معاویه و در مدارا کردن با مردم مصر، شایستگى قیس را نداشت و شرایط را براى عملکرد جاسوسان و گماشتگان معاویه فراهم کرد.
على‏علیه السلام با مشاهده وضعیت و دادخواهى محمد بن ابوبکر، مالک اشتر را که از شخصیت‏هاى بزرگ کوفه و از حامیان جدى على‏علیه السلام بود به جانب مصر روانه کردند. معاویه براى جلوگیرى از ورود او به مصر او را در بین راه، به دست جاسوسان خود مسموم کرد. با شهادت مالک اشتر، خسارت بزرگى به على‏علیه السلام وارد شد، چرا که کوفه با حضور مالک در اکثر موارد براى على‏علیه السلام نظام مى‏گرفت و از او پیروى مى‏کرد.47
خلافت حسن بن على‏علیه السلام‏
امام حسن بن على بن ابى طالب در سال سوم هجرى در مدینه دیده به جهان گشودند.48 ایشان در طول خلافت على‏علیه السلام یکى از همکاران نزدیک آن امام در جمع‏آورى سپاه و یاور ایشان در جنگ‏ها بودند. ایشان بعد از شهادت على‏علیه السلام در مسجد کوفه خطبه‏اى خواندند و در آن، مردم کوفه را به دلیل عدم درک و شناخت على‏علیه السلام سرزنش نمودند و بعد از آن، مردم کوفه با او بیعت کردند. گویند اولین کسى که اقدام به این کار کرد، قیس بن سعد بن معاذ بود که خطاب به امام حسن‏علیه السلام گفت: «دست بیاور تا بر کتاب خداى عزوجل و سنت پیامبر وى و جنگ با منحرفان با تو بیعت کنم.» حسن‏علیه السلام شرط آخر را نپذیرفت و گفت: در این خصوص، تصمیم‏گیرى با اوست که مشخص کند با چه کسانى جنگ یا صلح کنند و مردم وظیفه دارند او را اطاعت کنند. مردم سخن ایشان را پذیرفتند و بیعت کردند.49
شرایط اجتماعى که حسن بن على‏علیه السلام در آن به عنوان خلیفه انتخاب شد، عادى نبود؛ جامعه‏اى بحران زده که در طول کمتر از پنج سال، سه جنگ خانمان‏برانداز را از سر گذرانده؛ خانواده‏ها اکثراً زیان دیده، داغ‏دار و بى‏رغبت به پذیرش امر بودند؛ احساس مردم به بى‏ثمر بودن جنگ و... عواملى بود که همگى دست به دست هم دادند و جامعه را حساس و شکننده کردند. نشانه‏هاى بى‏اعتمادى آنان از اواخر خلافت على‏علیه السلام آشکار شده بود و حاصل این فشار روانى ظهور خوارج با اندیشه‏هاى تند و افراطى، بود. علاوه بر مشکلات داخلى، دشمن خطرناک خارجى با نظام گسترده جاسوسى خود، هرگونه تحرک آنان را زیر نظر داشت.
حسن بن على‏علیه السلام طبق شرایط خاصى که در نظر داشت و پس از آن که حجت براى قبول درخواست مردم بر او تمام شد، خلافت را پذیرفتند ولى با توجه به شناخت جامعه کوفه و مشکلاتى که پیش از آن، براى خلیفه خود ایجاد کرده بودند، از قبول بیعت مشروط خوددارى کرد. علاوه بر این، یک حاکم و خلیفه با کفایت، قدرت تصمیم‏گیرى را از خود سلب نمى‏کند و جنگ و صلح جامعه‏اى که بر آن حکومت مى‏کند باید به صلاح‏دید او صورت گیرد.
معاویه بلافاصله بعد از دریافت خبر به خلافت رسیدن حسن بن على‏علیه السلام، جاسوسان خود را به عراق اعزام کرد؛ در کوفه، مردى از بنى حمیر، در خانه قصابى فرود آمد و در بصره مردى از بنى القین در خانه فردى از بنى سلیم اقامت گزید. هدف معاویه از فرستادن این افراد، آشفته کردن اوضاع کوفه و بصره بر ضد حسن‏علیه السلام بود. خلیفه مسلمین از وجود آنان آگاه شد و فوراً دستور داد آنان را گردن بزنند.50 امام حسن‏علیه السلام در این خصوص، در نامه‏اى به معاویه، درباره این اعمال هشدار دادند که تو با این کار خود عملاً خواهان جنگ با عراق هستى.51
سرعت عمل معاویه در فرستادن جاسوس توجه را به این نکته جلب مى‏کند که چه عواملى باعث شد که معاویه این همه بر اخبار کوفه مسلط باشد؟ آیا در میان مردم کوفه کسانى به طور پنهانى بر سر این مسئله با معاویه توافق کرده بودند؟ اینان از میان چه طبقه‏اى از جامعه بودند؟ آیا اشراف زیان دیده کوفه بودند که امتیازات از دست رفته خود را باز مى‏جستند؟ یا افرادى مزدور که براى رفع نیازهاى آتى خود کار مى‏کردند؟ به هر حال، صرف نظر از هر یک از این گزینه‏ها، وجود افرادى که اخبار کوفه را به سمع معاویه مى‏رساندند، قابل انکار نیست و مسائل بعدى، صدق این گفته را تأیید کرد. با این همه، نامه‏نگارى بین معاویه و حسن بن على‏علیه السلام در چند مرحله ادامه داشت که هر کدام داراى نکته‏هاى مهمى، چون فراخواندن معاویه به بیعت و سرزنش معاویه به خاطر فرستادن جاسوس، بودند. معاویه در پاسخ به فرا خواندن او به بیعت، گفت: که من از تو بزرگ‏تر و به امور سیاسى از تو آگاه‏ترم؛ بنابراین خلافت را اکنون به من واگذار و بعد از من، تو به خلافت خواهى رسید؛ اگر این را قبول کنى خراج عراق و هر ایالتى که پیشنهاد کنى به تو خواهیم داد.52
معاویه با رد بیعت حسن بن على‏علیه السلام، زمینه درگیرى عراق و شام را فراهم کرد. وى به فرمانداران خود اعلام کرد که على‏علیه السلام کشته شده و سران کوفه طى نامه‏اى از او امان خواسته‏اند؛ پس به سوى عراق مى‏رویم و پیروزى با ماست.53 امام حسن‏علیه السلام از حرکت معاویه آگاه شد و حجر بن عدى را مأمور کرد که به والیان ولایات آماده باش دهد سپس خود به منبر رفت و براى مردم خطبه خواند: «همانا خداوند جهاد و پیکار بر دشمنان را به بندگان مقرر فرموده، آن را کر (سختى) در نزد شما نامید.» ایشان با تشویق مردم به جنگ با شامیان فرمود: معاویه از تصمیم ما بر جنگ آگاهى یافت و راهى دمشق شد پس اکنون وقت آن رسیده که به رویارویى با او بپردازید و حق خود را از او بگیرید.54
امام حسن‏علیه السلام سخنان خود را به پایان رساند، اما در جواب او سکوت مرگبارى بر جمعیت حاضر در مسجد حاکم شد از همان نوعى که امام على‏علیه السلام در پایان خطبه‏هاى خویش، شاهد بود؛ این خاموشى با آن چه عبداللَّه بن عباس، در نامه‏اش به حسن بن على‏علیه السلام تذکر داده بود که مردم به امید گرفتن حقشان از معاویه با تو بیعت کردند و تو در گرفتن این حق تعلل مى‏کنى، هم‏خوانى نداشت.55 عدى بن حاتم سکوت را شکست؛ مردم کوفه را به دلیل شور و شوق اولیه و سکوت پس از آن، توبیخ کرد و آنان را به شیران روز آسایش و روبهان روز سختى و جنگ تشبیه کرد. بعد از او، سعید بن قیس، معقل بن قیس، و زیاد بن صعصعه هر کدام در حمایت از حسن‏علیه السلام سخن گفتند و حضرت بر آنان دعا کرد.
نخیله وعده‏گاه سپاه براى اعزام بود. ظاهر امر سستى و بى‏علاقگى کوفیان را نشان مى‏داد. کوفیان رنگ پذیرى خود را نشان دادند؛ نه تنها آن زمان، بلکه در قبل و بعد از آن نیز چنین کردند و در این صفت، سرآمد روزگار شدند؛ مردمانى که حرف مى‏زدند و بعد از آن که سخنانشان به فاجعه تبدیل مى‏شد، به اشتباه خود پى مى‏بردند. به هر حال، با تشویق افراد ذکر شده، نیروهاى محدودى در نخلیه گرد آمدند. این موضوع روایتى را که در کتاب کامل نقل شده است، زیر سؤال مى‏برد، ابن اثیر مى‏گوید: «در زمان على‏علیه السلام چهل هزار تن از سپاهیان با او بیعت مرگ کردند... و چون حسن شنید که معاویه اهل شام را براى جنگ تجهیز و سوق داد او هم با همان سپاه... براى مقابله با معاویه از کوفه لشکر کشید.»56 چون از یک سو، سخنان على‏علیه السلام، شِکوه او را از مردم کوفه نشان مى‏دهد و از سوى دیگر، بى‏میلى مردم کوفه در پاسخ به درخواست حسن بن على‏علیه السلام براى جنگ با شامیان دیده مى‏شود و با گفته ابن اثیر هم‏خوانى ندارد.
حسن بن على‏علیه السلام با سپاهى روانه جنگ با معاویه شد. از دیر عبدالرحمن عبیداللَّه بن عباس را با دوازده هزار از سپاه خود به پیشواز شامیان فرستاد. دقت در ترکیب این سپاه و سفارش‏هاى مؤکد حسن بن على‏علیه السلام به عبیداللَّه بن عباس در مدارا کردن با سپاهیان و این که آنان قاریان شهر، باقى مانده افراد مورد اعتماد على‏علیه السلام و آخرین گروهى بودند که دست از مقابله با معاویه برداشتند، معرفى مى‏کند؛ نشان مى‏دهد که اکثر آنان از صحابه و شیعیان خاندان على‏علیه السلام بوده‏اند.57
هنگامى که امام حسن‏علیه السلام به ساباط رسید، در آن جا طبق رسم رهبران آگاه به وضعیت سیاسى خطبه‏اى خواند و مى‏خواست با آن خطبه، وفادارى و همدلى سران کوفه را با خود محک زند. امام‏علیه السلام بعد از حمد و ثناى خدا فرمودند: من خیرخواه‏ترین مردم به بندگان خدا هستم و کینه‏اى از مسلمانان به دل ندارم‏58 شما را به وحدت و جدایى از تفرقه دعوت مى‏کنم و در آن چه به صلاح شماست از خودتان آگاه‏ترم، پس دستوراتم را عمل کنید و مرا در اندیشه خیرى که در پیش گرفته‏ام یارى کنید.59
مردم از این گفته حسن‏علیه السلام برداشت کردند که او قصد صلح دارد؛ بنابراین به او حمله کردند و اگر مردى از قبیله ربیع و سایر شیعیان به کمک او نمى‏شتافتند، از کشتن او دریغ نمى‏کردند. حسن‏علیه السلام به سوى مداین حرکت کرد. در بین راه، حراج بن سنان او را کافر خواند و مجروح کرد. امام‏علیه السلام پس از ورود به مدائن، سعى کرد سپاه متلاشى شده را سروسامان دهد. در این هنگام، نمایندگان معاویه را به حضور پذیرفت، این افراد در راه بازگشت چنان وانمود کردند که حسن‏علیه السلام صلح را پذیرفته است، از این رو وحدت سپاه با این سخنان گسسته‏تر شد.60 علاوه بر موارد ذکر شده، شایعه‏پراکنى جاسوسان معاویه در سپاه امام حسن‏علیه السلام، خصوصاً در طلایه سپاه، باعث شد که سران سپاه، یکى بعد از دیگرى به سوى معاویه بروند و آشکارا یا پنهانى، با او تبانى کنند، حتى در نامه‏هاى خود، به معاویه قول دادند که یا حسن‏علیه السلام را دستگیر و به او تحویل دهند و یا خود غافل‏گیرانه او را بکشند.61
صحنه پیش رو نشان از سپاهى متلاشى مى‏داد که انسجام آنان به هیچ وجه امکان نداشت، زیرا از یک سو، برق سکه‏هاى معاویه، حتى چشمان عبیداللَّه بن عباس را که دو فرزندش به دستور معاویه کشته شدند، خیره کرد62 و از سوى دیگر، گرایش سران سپاه به معاویه و بى‏رغبتى آنان به جنگ و نیز تصور خوارج، که خون حسن را به سبب شایعه صلح‏طلبى و پذیرش آن، مباح اعلام کردند،63 معلوم مى‏کند که امام حسن‏علیه السلام چاره‏اى جز پذیرش پیشنهاد معاویه نداشت.
پى‏نوشت‏ها
1. کارشناس ارشد تاریخ اسلام.
2. ابوجعفر محمد بن جریر طبرى، تاریخ الرسل و الملوک، ترجمه ابوالقاسم پاینده (تهران، اساطیر، 1369) ج 5، ص 1845.
3. عزالدین على بن اثیر، الکامل (تاریخ بزرگ اسلام) ترجمه عباس خلیلى (تهران، مؤسسه مطبوعاتى علمى، بى‏تا) ج 2، ص 251.
4. احمد بن ابى یعقوب، البلدان، مترجم دکتر محمد ابراهیم پاینده (تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1356)، ص 88 .
5. همان.
6. احمد بن یحیى بن جابر بلاذرى، فتوح البلدان، ترجمه دکتر محمد توکل (تهران، نقره، 1367)، ص 393.
7. همان.
8. طبرى، پیشین، ج 5، ص 1853.
9. محمد حسین جعفرى، تشیع در مسیر تاریخ، ترجمه دکتر سید محمدتقى آیت اللهى (تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 1374) ص 130.
10. طبرى، پیشین، ص 6 - 1994.
11. محمد بن على بن طباطبا (ابن طقطقى)، تاریخ فخرى (در آداب ملکدارى و دولتهاى اسلامى)، ترجمه محمد وحید گلپایگانى (تهران، علمى و فرهنگى، 1367) ص 114.
12. یعقوبى، پیشین، ص 9 - 88 .
13. ابن اثیر، الکامل، ج 3، ص 353 - 354.
14. جعفرى، پیشین، ص 32 - 131.
15. طبرى، پیشین، ج 5، ص 1853.
16. بلاذرى، پیشین، ص 40 - 398.
17. ابوحنیفه دینورى، اخبار الطوال، ترجمه دکتر محمد مهدوى دامغانى (تهران، نشر نى، 1371)، ص 163.
18. جعفرى، پیشین، ص 140.
19. ابواسحاق ابن هلال ثقفى، الغارات، ترجمه عبدالحمید آیتى، (تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، 1371)، ص 37.
20. ابن قتیبه دینورى، امامت و سیاست (تاریخ خلفاء)، ترجمه ناصر طباطبایى (تهران، ققنوس، 1380)، ص 47.
21. ابوالحسن على بن حسین مسعودى، مروج الذهب و معادن الجوهر، ترجمه ابوالقاسم پاینده (تهران، علمى و فرهنگى، 1374) ج 1، ص 699 - 700.
22. طبرى، پیشین، ج 5، ص 97 - 2096.
23. ابوالفرج على بن حسین اصفهانى، الاغانى، ترجمه محمد حسین مشایخ فریدنى (تهران، علمى و فرهنگى، 1368) ص 8 - 486.
24. طبرى، پیشین، ج 5، ص 97.
25. احمد بن یعقوب (ابن واضح یعقوبى)، تاریخ یعقوبى، ترجمه دکتر محمد ابراهیم آیتى (تهران، علمى و فرهنگى، 1378) ج 2، ص 57 - 58 .
26. ابوالفرج اصفهانى، پیشین، ص 493.
27. طبرى، پیشین، ج 5، ص 2129.
28. همان.
29. همان، ج 6، ص 2188 - 2190.
30. مسعودى، پیشین، ص 5 - 6936.
31. ابومحمد احمد بن اعثم کوفى، الفتوح، ترجمه احمد مستوفى (تهران، انتشارات آموزش انقلاب اسلامى، 1372)، ص 90 - 389.
32. ابوحنیفه دینورى، پیشین، ص 179.
33. مسعودى، پیشین، ج 1، ص 31 - 730.
34. ابوحنیفه دینورى، پیشین، ص 80 - 179.
35. ابومحمد احمد بن اعثم کوفى، پیشین، ص 413.
36. ابن اثیر، پیشین، ج 4، ص 13 - 14.
37. طبرى، پیشین، ج 6، ص 405 - 2404.
38. ابوحنیفه دینورى، پیشین، ص 183 - 182.
39. همان، ص 189.
40. نصر بن مزاحم منقرى، پیکار صفین، ترجمه پرویز اتابکى (تهران، انتشارات و آموزش انقلاب اسلامى، 1370)، ص 15 - 16.
41. مسعودى، پیشین، ج 1، ص 179.
42. عزالدین عبداللَّه بن محمد بن محمد بن الحدید، شرح نهج البلاغه، ترجمه دکتر محمود مهدوى دامغانى (تهران، نشر نى، 1367) ج 1، ص 38 - 237.
43. ابوحنیفه دینورى، پیشین، ص 189.
44. ابن هلال ثقفى، پیشین، ص 29 - 31.
45. ابن اعثم کوفى، پیشین، ص 706 - 708 .
46. ابن هلال ثقفى، پیشین، ص 77 - 78.
47. همان، ص 92 - 95.
48. خیرالدین الزرکلى، الاعلام (بیروت، دارالعلم للملایین، 1986) ج 2، ص 199 - 200.
49. طبرى، پیشین، ج 7، ص 2713.
50. لوط بن یحیى بن سعید العامدى الازدى کوفى، تاریخ ابومخنف (بیروت، دارالمحجه البیضا، 1419) ج 1، ص 48 - 346.
51. ابن اعثم کوفى، پیشین، ص 755.
52. در فتوح ابن اعثم همین نامه بدون شرط آمده است: ابن اعثم، پیشین، ص 720.
53. محمد بن محمد بن نعمان (شیخ مفید) الارشاد فى معرفة حجج اللَّه على العباد، ترجمه سید هاشم رسولى محلاتى (تهران، انتشارات علمیه اسلامیه، بى‏تا) ج 2، ص 53 .
54. ابوالفرج على بن حسین بن محمد اصفهانى، مقاتل الطالبیین، ترجمه هاشم رسولى محلاتى (تهران، کتابفروشى صدوق، بى‏تا)، ص 47 - 49.
55. ابن اعثم کوفى، پیشین، ص 56 - 755.
56. ابن اثیر، پیشین، ج 4، ص 244.
57. ابوالفرج اصفهانى، مقابل الطالبیین، ص 55 .
58. شیخ مفید، پیشین، ج 2، ص 7 - 8.
59. ابوالفرج اصفهانى، ص 57 .
60. همان.
61. شیخ مفید، پیشین، ص 10.
62. همان.
63. همان.
منابع‏
- ابن ابى الحدید، عزالدین عبداللَّه بن محمد بن محمد، شرح نهج البلاغه، ترجمه دکتر محمود مهدوى دامغانى، ج 1 (تهران، نشر نى، 1367ش).
- ابن اثیر، عزالدین على، الکامل (تاریخ بزرگ اسلام)، ترجمه عباس خلیلى (تهران، مؤسسه مطبوعاتى علمى، بى‏تا).
- ابن طباطبا، محمد بن على، تاریخ فخرى (در آداب ملکدارى و دولتهاى اسلامى) ترجمه محمد وحید گلپایگانى (تهران، علمى و فرهنگى، 1367ش).
- ابن هلال ثقفى، ابو اسحاق ابراهیم بن محمد بن سعید، الغارات، ترجمه عبدالحمید آیتى (تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، 1371ش).
- ابن قتیبه دینورى، عبداللَّه بن مسلم، امامت و سیاست (تاریخ خلفاء)، ناصر طباطبایى (تهران، ققنوس، 1380ش).
- ابوحنیفه دینورى، احمد بن داود، اخبار الطوال، دکتر محمود مهدوى دامغانى (تهران، نشر نى، 1371).
- اصفهانى، ابوالفرج على بن حسین، مقاتل الطالبیین، ترجمه هاشم رسولى محلاتى (تهران، کتابفروشى صدوق، بى‏تا).
- اصفهانى، ابوالفرج على بن حسین، الاغانى، ترجمه محمدحسین مشایخ (تهران، علمى و فرهنگى، 1368ش).
- بلاذرى، احمد بن یحیى بن جابر، فتوح البلدان، ترجمه دکتر محمد توکل (تهران، نقره، 1367ش).
- جعفرى، محمدحسین، تشیع در مسیر تاریخ، ترجمه دکتر سید محمدتقى آیت‏اللهى (تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 1374).
- الزرکلى، خیرالدین، الاعلام، ج 2 (بیروت، دارالعلم للملایین، 1986م).
- طبرى، ابوجعفر محمد بن جریر، تاریخ الرسل والملوک، ترجمه ابوالقاسم پاینده (تهران، اساطیر، 1369ش).
- العامدى الازدى کوفى، لوط بن یحیى بن سعید، تاریخ ابومخنف، ج 1 (بیروت، دار المحجة البیضا، 1419ق).
- مسعودى، ابوالحسن على بن حسین، مروج الذهب ومعادن الجوهر، ترجمه ابوالقاسم پاینده، ج 1 (تهران، انتشارات علمى و فرهنگى، 1374).
- مفید، شیخ محمد بن محمد بن نعمان، الارشاد فى معرفة حجج اللَّه على العباد، ترجمه سید هاشم رسولى محلاتى، ج 2 (تهران، انتشارات علمیه اسلامیه، بى‏تا).
- منقرى، نصربن مزاجم، پیکار صفین، ترجمه پرویز اتابکى (تهران، انتشارات و آموزش انقلاب اسلامى، 1370ش).
- یعقوبى، احمد بن ابى یعقوب، البلدان، ترجمه دکتر محمد ابراهیم پاینده (تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1356).
- - ، تاریخ یعقوبى، ترجمه دکتر محمد ابراهیم آیتى، ج 2 (تهران، علمى و فرهنگى، 1378).

تبلیغات