منازعات مذهبى در بغداد (مقاله پژوهشی حوزه)
درجه علمی: علمی-پژوهشی (حوزوی)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
منازعات فرقهاى، مهمترین عامل حادثه ساز در تاریخ بغداد بود که در شرایط خاص سیاسى، اقتصادى و مذهبى این شهر رخ داد.
با استقرار خلفاى عباسى در بغداد، دارالخلافه عباسیان به زودى مرکز اقوام، ادیان و مذاهب گوناگون شد. از همان آغاز، بافت ناهمگون جمعیتى و تضاد منافع سیاسى و اقتصادى، زمینهساز بسیارى از آشوبها و درگیرىهاى شهرى میان عرب، ترک و ایرانى بود. با شکلگیرى رسمى مذاهب شیعه و سنى، تلاش علما و پیروان مذاهب براى نفوذ در ساختار قدرت آغاز شد. رقابت براى کسب قدرت به اختلافات دامن زد و منازعات و آشوبها رنگ مذهبى به خود گرفت. از سوى دیگر، گرایش مذهبى خلفا و کارگزارانشان و رویکرد آنان به فرقهاى خاص، منازعات را تشدید کرد. در سراسر قرنهاى چهارم و پنجم هجرى، دو فرقه شیعه و سنى به لحاظ قدرت و قوا در حالت توازن به سر مىبردند و هر یک مىکوشید با جلب حمایت خلفا، دیوانسالاران، گروههاى مختلف شهرى و یا امرا، به برترى، نفوذ و اقتدار بیشترى دست یابد. این مسئله به منازعات فرقهاى شدت و شتاب بیشترى داد.
در این نوشتار، نقش خلفا، کارگزاران، امرا، علما و توده مردم در پیدایش و تشدید منازعات مذهبى بررسى شده است.
تأثیر رفتار سیاسى و گرایش مذهبى خلفا بر منازعات
ضرورت کسب و حفظ قدرت موجب شد تا عباسیان سیاست دوگانهاى جهت اداره قلمرو اسلامى و حفظ سیادت بنى العباس در پیش گیرند. این سیاست، گاه نفوذ اهل سنت و اعراب را به ساختار قدرت ایجاب مىکرد و گاه، مانند سراسر دوره خلافت مأمون، معتصم و واثق، موجبات نفوذ معتزله، شیعیان و ترکان را به دستگاه خلافت فراهم مىکرد.
متوکل (247 - 232ه ) برخلاف اسلاف خود، جانب مذاهب سنت و جماعت را گرفت و با معتزله و شیعیان به مخالفت برخاست. وى براى مقابله با معتزله، نخست با صدور فرمانى، مردم را از بحث و جدل درباره قرآن منع کرد. سپس نامههایى در نهى جدال و خصومت به اطراف نوشت.2 او همچنین به ترویج سنت و حدیث همت گماشت و بدین منظور، در جلسهاى با حضور برخى از فقها و محدثان، چون مصعب الزبیرى، اسحاق بن ابى اسراییل و... از آنها خواست احادیثى در ردّ معتزله و جهمیه روایت کنند و مذهب سنت و جماعت را رواج دهند.3 نگرانى متوکل از نفوذ معتزله در دستگاه خلافت موجب شد تا خلیفه به حذف و عزل دیوانسالاران معتزلى بپردازد. وى به همین منظور، بر محمدبن احمد بن ابى دؤاد؛ قاضى القضاه معتصم، واثق و متوکل که بر مذهب جهمیه (معتزله) بود و نقش مؤثرى در رقم زدن حوادث دوره محنه داشت،4 خشم گرفت؛ او را از مقامش عزل و اموالش را مصادره کرد.5 او همچنین دستور عزل و دستگیرى محمد بن ابى الیث، قاضى القضاه مصر را که از سران معتزله بود، صادر کرد.6
سیاست دیگر متوکل در حمایت از اهل سنت، تکریم و بزرگداشت علماى سنى بود. وى به همین منظور دستور داد تا پیکر احمد بن نصر بن مالک خزاعى که به جرم اعتقاد به خلق قرآن به دستور واثق به دارآویخته شده بود، از دار پایین آورده و به خاک سپارند.7 او احمد بن حنبل را، که به جرم اعتقاد به خلق قرآن به زندان افتاده بود، تکریم نمود و مال بسیار به او بخشید8 و از نظریات و دیدگاههاى وى در اداره امور بهره برد. ابن کثیر مىنویسد خلیفه بدون مشورت با احمد بن حنبل، به هیچ کس مقام و منصب نمىداد و حتى انتصاب یحیى بن أکثم به جانشینى ابن ابى دؤاد، با مشورت او صورت گرفت.9 متوکل همچنین به منظور جلب حمایت علماى سنى، در بهبود وضعیت معیشتى ایشان کوشید و به آنان عطایا، جوایز وارزاق بسیارى اهدا کرد10 و آنان را به منصب قضا گماشت.11 وى بیشتر به دیدگاههاى علماى حنبلى، به ویژه احمدبن حنبل، توجه داشت و در حمایت از علماى حنفى و شافعى، کوشش چندانى به عمل نمىآورد. او حارث بن مسکین را به منصب قضاى مصر منصوب کرد و به او دستور داد اصحاب ابى حنیفه و شافعى را از مساجد اخراج کرده و آنان را در فشار قرار دهد.12
متوکل با خاندان علىعلیه السلام دشمن بود13 اوبه اتکاى ترکان و سلفیه، سیاستهاى خصمانهاى درباره شیعیان در پیش گرفت. از جمله اقدامات او، دستگیرى، ضرب و شتم و به بند کشیدن عده زیادى از شیعیان بود.14 وى حتى از بى حرمتى به امام هادىعلیه السلام خوددارى نکرد؛ ابتدا ایشان را به سامرا احضار15 و سپس به اتهام نگهدارى سلاح و نامههاى شیعیان، گروهى از ترکان را به منزل وى فرستاد و او را دستگیر کرد.16 سرکوبى شیعیان، به عراق محدود نشد. به دستور متوکل، اسحاق بن یحیى، والى مصر مجبور شد اشراف علویان را از آن کشور اخراج کرده و به عراق بفرستد.17 سیاست دیگر خلیفه، ویران کردن اماکن مقدس شیعیان بود؛ به دستور وى، مرقد امام حسینعلیه السلام و بناهاى پیرامون آن ویران شد و به ساکنان نواحى اطراف حرم امر شد؛ زمین آن را شخم زده و بر آن کشاورزى نمایند.18 او همچنین دستور داد که قبور سایر علویان را نیز ویران کنند.19
متوکل، قائل به برترى ابوبکر و عمر نسبت به علىعلیه السلام بود.20 او صحابه پیامبر را به دیده احترام مىنگریست و با کسانى که به سبّ صحابه مىپرداختند، به شدت برخورد مىکرد. وقتى به متوکل خبر رسید؛ هفده تن از اهالى بغداد، نزد قاضى ابوحسان زیادى شهادت دادهاند که عیسى بن جعفر بن محمد بن عاصم، یکى از اعیان بغداد و صاحب سراى عاصم، به ابوبکر، عمر، عایشه و حفصه ناسزا گفته، خلیفه به محمد بن عبداللَّه بن طاهر، حاکم بغداد، دستور داد او را شلاق زده و به جرم الحاد به دجله بیندازد.21
دشمنى با شیعیان فقط به خلیفه منحصر نبود. ندیمان و یاران متوکل نیز همه ناصبى و دشمن علىعلیه السلام بودند. على بن الجهم شاعر شامى، عمروبن فرخ رخجى، ابوالسمط و عبداللَّه بن محمد بن داود هاشمى، معروف به ابن انزجه از جمله این ندیمان بودند. این افراد که مشاوران اصلى متوکل بودند. به خلیفه در خصوص قیام علویان هشدار داده و او را تشویق مىکردند که علویان را از اطراف خود دور کند و بدخواه آنها باشد. این مشاوران کار را به جایى رساندند که متوکل را ترغیب کردند تا به علىعلیه السلام توهین نماید.22 على بن الجهم در مجلس بزم خلیفه خود را در هیأت علىعلیه السلام مىآراست23 و با اشعارى که در هجو على و سایر علویان مىسرود، باعث نشاط خلیفه مىشد.24
سیاستهاى سرکوب گرایانه و متعصبانه متوکل، با واکنش جوامع شیعى بغداد رو به رو شد. اهالى بغداد مکتوبى در سرزنش متوکل نوشته و بر دیوار مساجد آویختند و شعرایى، چون دعبل خزایى به هجو خلیفه پرداختند.25
با استقرار معتز برمسند خلافت، خلیفه سیاستهاى دیگرى علیه شیعیان و معتزله در پیش گرفت؛ به دستور او جماعتى از طالبیان و علویان، نظیر محمد بن على بن خلف العطار، محمد بن جعفر بن الحسن و ابو هاشم داود بن القاسم الجعفرى از بغداد به سامرا فرا خوانده شدند تا در آنجا تحت نظر قرار گیرند.26 در زمان او امام هادىعلیه السلام در سامرا تحت نظر بود و بنا به روایت شیعه، امامعلیه السلام به دستور معتز، به شهادت رسید.27 معتز مانند متوکل، با معتزله وجهمیه مخالف بود و با آنان، با خشونت برخورد مىکرد. او در تداوم سیاست متوکل، دستور داد عدهاى از قضات را به اتهام معتزلى و شیعى بودن، از سامرا اخراج کرده و به بغداد فرستند.28
بیشتر آشوبهایى که از دوران خلافت متوکل تا عهد المستکفى، بغداد را عرصه مناقشه نمود، نزاع میان گروههاى مختلف شهرى، نظیر عیاران و شطار و جدال میان سپاهیان بود که عمدتاً به دلایل مالى و اقتصادى و یا تحت تأثیر بافت ناهمگون جمعیت بغداد صورت مىگرفت. در این سالها مذاهب شیعه و سنى هنوز تشکّل رسمى نیافته و تنها برخى از مذاهب اهل سنت به تازگى در آستانه شکلگیرى بود. اختلافات عقیدتى، فقهى و کلامى، که زمینهساز تفرق در مذاهب شیعه و سنى گردید هنوز از چارچوب محافل علمى فراتر نرفته و دامنه آن به پیروان فرق کشیده نشده بود. علاوه بر این، نفوذ بیش از حد ترکان در ساختار قدرت و دور بودن بغداد از مرکز سیاسى عباسیان موجب شد آتش منازعات فرقهاى در این سالها شعلهور نگردد. با انتقال مجدد پایتخت به بغداد و قدرتگیرى مذاهب سنى، به ویژه مذهب حنبلى و قرامطه در اطراف سامرا، بغداد بیش از پیش تحت تأثیر سیاستهاى مذهبى خلفا قرار گرفته و صحنه منازعات و آشوبهاى فرقهاى گشت.
رویکرد خلیفه المعتضد (289 - 279ه ) در دامن زدن به اختلافات فرقهاى بىتأثیر نبود. معتضد، سیاست دوگانهاى در پیش گرفت. از یک سو، در حمایت از اهل حدیث به مقابله با فلاسفه و متکلمین پرداخت و با صدور فرمانى خرید و فروش کتب کلامى و فلسفى و بحث و جدل را ممنوع کرد29 و از سوى دیگر، به آل على بن ابى طالب نیکویىها کرد30 و بر آن شد نامه مأمون - که در نکوهش معاویه نگاشته شده بود -31 بیرون آورده و در برابر مردم قرائت شود.32 او همچنین دستور داد خطباى مساجد، معاویه بن ابىسفیان را بر فراز منابر لعن کنند.33 معتضد به سخنان عبیداللَّه بن سلیمان که او را از این اقدام برحذر داشته و از شورش عامه مىترسانید، توجه نکرد و نخستین گام در اجراى این سیاست را با انتشار نامهاى براى عامه (اهل سنت) برداشت.34 خلیفه به سقایان و... دستور داد بر معاویه درود نفرستند و از او یاد نکنند35 و داستانسرایان و نقلگویان را نیز از نقل و قصهخوانى منع کرد.36 تصمیمات معتضد سبب شد عبیداللَّه بن سلیمان از قاضى، یوسف بن یعقوب حنبلى درخواست کند که خلیفه را از تصمیماتش منصرف نماید. قاضى یوسف به خلیفه هشدار داد که چنین سیاستى، موجب قدرت یافتن طالبیان و آشکار شدن ادعاهاى آنان براى احراز خلافت خواهد شد. قاضى حنبلى موفق شد، با بازنمایى شرایط سیاسى جامعه براى خلیفه، او را از تصمیماتش منصرف کند.37
با آغاز عصر غیبت، خلفاى عباسى که رقیب سرسختى پیش روى خود نمىدیدند، سیاست معتدلى درباره شیعیان امامى در پیش گرفتند. علماى شیعى نیز، براى حفظ موجودیت مذهب شیعه و تشکّلبخشى به آن، تلاش کردند به جاى مبارزهى رودررو با حاکمیت، سیاست رفق و مدارا یا تقیه را در پیش گیرند.
جعفر بن معتضد (320 - 295ه ) با کمک دیوانیان شیعى، نظیر ابن فرات به خلافت رسید.38 مقتدر نیز، مانند پدرش معتضد، سیاست معتدلى در خصوص شیعیان امامیه داشت. در دوره خلافت او، شیعیانى، چون آل فرات و آل نوبخت به دستگاه خلافت راه یافتند.39 اما قدرت یافتن فاطمیان در مصر و نیز دیدگاههاى خاص اسماعیلیه درباره امامت و خلافت، سیاست خلفا در خصوص شیعیان هفت امامى و قرامطه را خشن و سرکوبگرانه کرد. از این رو، وقتى به مقتدر خبر رسید که رافضیان در مسجد براثا تجمع کرده و قرامطه با نوشتن نامه، آنها را به پیروى از محمد بن اسماعیل و تبّرى از مقتدر، دعوت نمودهاند، خلیفه، وزیر خود «خاقانى» را مأمور سرکوبى آنها کرد. وزیر با تشویق علماى سلفى، فتواى انهدام مسجد را از ایشان گرفت.40
گرایشهاى شیعى خلیفه موجب تکاپوى اهل سنت براى خارج ساختن خلافت از نفوذ این خاندان شد. کودتاى ابن معتز ناصبى با کمک دیوانسالاران سنى، مانند محمد بن داود، على بن عیسى و محمد بن عبدون، به همین منظور صورت گرفت، اما خلافت او بیش از یک روز به طول نینجامید. در پایان آن روز، همه حامیان خلیفه از اطرافش پراکنده شدند و فقط محمد بن داود در کنار خلیفه ماند. او براى جلب حمایت اهل سنت فریاد مىزد؛ «مردم براى خلیفه بربهارى خود دعا کنید».41 در این سالها، بربهاریان قدرتمندترین و متعصبترین شاخه حنابله بغداد بودند و پیشواى آنان، حسین بن قاسم بن عبیداللَّه بربهارى بود. ابن معتز مىکوشید با انتساب خود به بربهاریان حمایتشان را جلب کند، زیرا عوام سنى به آنان اعتقاد داشتند.42 با تمام این اقدامات، ابن معتز شکست خورد و ابن فرات شورشیان را دستگیر کرد، اما نسبت به آنان نرمش نشان داد و مقتدر را تشویق کرد که از گناه آنان درگذرد. به دستور ابن فرات، پرونده همه شورشیان به دجله ریخته شد.43 سیاست نرمش با سنیان که ابن فرات نسبت به عوامل کودتاى سال 296ه در پیش گرفت، همان سیاست شیعیان امامیه بود که پس از غیبت، براى حفظ موجودیت مذهب شیعه، اتخاذ نمودند.
تمایلات شیعى المقتدر، باعث نفوذ خاندان شیعى فرات به دربار عباسیان شد. از سوى دیگر، قدرت حنابله در آستانه قرن چهارم رو به افزایش بود و علما و پیروان متعصب حنبلى که نمىخواستند شاهد قدرتنمایى شیعیان و حضور آنان در دستگاه خلافت باشند، تلاش مضاعفى براى احیاى سنت و نفوذ بر خلیفه آغاز کردند. شورش حنابله در سال 306قمرى، با این هدف صورت گرفت، اما نتیجهاى دربر نداشت؛ به فرمان خلیفه عدهاى از حنابله به بصره تبعید شدند.44 حنابله به منظور نفوذ بر خلیفه و تسلط بر امور خلافت، به بهانه امر به معروف و نهى از منکر با هجوم به خانه سالاران، فرماندهان و سایر مردم، چنان چه باده و آلت طرب مىیافتند، آنها را دور ریخته یا تاراج مىکردند. آنان همچنین نزد رئیس شرطه رفته و با دادن شهادت دروغ درباره مردان و زنان، آنان را به فسق و فجور متهم مىکردند.45 رهبرى حنابله بغداد را در این دوران، ابو محمد حسن بن على بن خلف بربهارى برعهده داشت. او از مذهب حنبلى به شدت دفاع مىکرد46 و نقش مؤثرى در برپایى فتنههاى فرقهاى داشت. اقدامات خشونتبار حنابله، به ویژه پیروان ابو محمد بربهارى، بغداد را به آشوب کشانده، خشم خلیفه و رئیس شرطه بغداد را برانگیخت و موجب صدور فرامین سختى درباره آنان شد. در اطلاعیه خلیفه الراضى، به برخى رفتارهاى بربهارى و یارانش، از جمله تعرض به پیروان مذهب شافعى، کافر و گمراه خواندن شیعیان، انتساب مسلمانان به بدعتگذارى، آزار رساندن به زائران و مخالفت با زیارت قبور، اعتراض شده است.47
در عهد القادر (422 - 381ه )، محمود بن سبکتکین در خراسان و رى قدرت یافت و جهت ترویج مذهب حنفى، به مقابله با شیعه، باطنیه و معتزله پرداخت. محمود در جهت همین سیاست، در سال 420ه با خلیفه القادر مکاتبه کرد و ضمن آن، معتزله، روافض و باطنیه را کافر خواند و مذهب آنان را اباحیه نامید.48 خلیفه القادر، که حامى جدى اهل سنت، به ویژه حنابله بود، به کمک پشتیبان جدید خود و با استفاده از ضعف امراى بویهى، تلاش خود را براى احیاى مذهب سنت و جماعت آغاز کرد. از این رو، وى در رمضان سال 420 قمرى مکتوب کوتاهى منتشر کرد. این مکتوب که در حضور فقها و علماى دار الخلافه قرائت شد، حاوى اخبار وفات پیامبر، فضایل ابوبکر و عمر، ردّ قبول خلق قرآن و مخالفت با معتزله بود.49 او سپس در ماه ذوالقعده اعلامیه معروف خود را با عنوان «اصول القادرى» منتشر کرد.50 خلیفه پیش از این هم نوشتههایى در حمایت مذهب سنت منتشر کرده بود. از جمله در سال 408ه ، ضمن مکتوبى به فقهاى حنفى معتزلى، از آنان خواست از معتزله و روافض تبرّى جویند51 و در سال 409ه با صدور نامهاى اعلام کرد؛ افراد قائل به خلق قرآن، کافرند و ریختن خونشان مباح است.52 مخالفت القادر با معتزله به حدّى رسید که شرط انتصاب افراد به مشاغل دیوانى بغداد را تبرّى از عقاید اعتزالى دانست.53 خلیفه همچنین دست سلطان محمود غزنوى را در قتل یا حبس قرامطه، اسماعیلیه، معتزله، شیعه، جهمیه و مشبهه باز گذاشت و به او اجازه لعن آنها را بر فراز منابر خراسان داد.54
اقدام دیگر القادر براى احیاى مذهب سنت و جماعت، انتصاب خطباى سنى در مساجد مهم دارالخلافه جهت وعظ و خطابه بود. در سال 420ه به دستور خلیفه القادر، ابى منصور بن تمام سنى به عنوان خطیب مسجد براثا تعیین گردید.55 مسجد براثا براى شیعیان «مقدس» بود. آنان معتقد بودند امام علىعلیه السلام در این مسجد نماز خوانده است.56 تقدّس مسجد و قرار گرفتن آن در محله شیعهنشین براثا، این مسجد را به مرکز فعالیتهاى مذهبى و سیاسى شیعیان تبدیل کرد. در همین سال به دنبال سخنرانى غلوآمیز خطیب شیعى، نماز جمعه در مسجد براثا تعطیل شده بود.57 خلیفه به منظور جلوگیرى از تحریک شیعیان توسط خطباى شیعى، خطیبى سنى براى وعظ و اقامه نماز جمعه به آن جا فرستاد، اما شیعیان با دیدن این شخص به سوى او آجر انداخته و سنگبارانش کردند. رؤساى شیعه به همراه نقیب مرتضى نزد خلیفه رفته و از او پوزش خواستند،58 خلیفه که به دنبال بهانه براى سرزنش شیعیان بود، از فرصت پیش آمده استفاده کرد و ضمن مکتوبى مسجد براثا را مسجد ضرار نامید و آنجا را اقامتگاه کفار و زنادقه خواند و سخنان غلوآمیز خطیب شیعى درباره علىعلیه السلام را تکذیب نمود.59 اقدام دیگر القادر براى تضعیف شیعیان، مقابله با خلافت فاطمیان بود. بر این اساس، خلیفه از علماى شیعى، نظیر ابو احمد موسوى و سید مرتضى خواست تا صحت انتساب فاطمیان به حضرت فاطمهعلیها السلام را رد کنند.60
القائم بأمر اللَّه (467 - 422ه ) براى احیاى سنت، سیاست پدر را در پیش گرفت. او با استفاده از ضعف امراى بویهى، افرادى، مانند ابن مسلمه حنبلى را به وزارت برگزید.61 به دستور او، اعتقادنامه القادرى مجدداً در حضور علما و فقها قرائت شد و همه ائمه سلف ملزم به رعایت آن اصول شدند.62 در دوره خلیفه القائم، منازعات فرقهاى شیعه و سنى در کنار فتنه ترکان و عیاران، بغداد را به آشوب کشاند. در سال 422ه ، فتنه بزرگى بین شیعیان و اهل سنت رخ داد. در این درگیرى خانه شریف مرتضى، نقیب علویان و کوى یهودیان غارت شد.63 در همین سال شخصى به نام خزلجى صوفى تصمیم به غزا گرفت و پس از کسب اجازه از خلیفه، عدهاى را به دور خود جمع کرد. خزلجى در جمع افراد مذکور، به ذکر فضایل ابوبکر و عمر پرداخت. سخنان او موجب خشم و قیام شیعیان کرخ علیه سنیان شد.64
دوران خلافت القائم با حضور آل سلجوق در بغداد پیوند خورد. تضاد مذهبى میان خلفاى حنبلى، سلاطین حنفى و وزراى شافعى آنان، بارها و بارها بغداد را عرصه کشمکشهاى فرقهاى نمود.65 در سال 447ه چند درگیرى مهم بغداد را به آشوب کشاند. ابتدا فتنه شیعیان و اهل سنت رخ داد.66 سپس حنابله با اشاعره67 و شافعیان68 درگیر شدند. در سال 448ه ساکنان کرخ و باب البصره بر سر گفتن ذکر «حى على خیر العمل» به جان هم افتادند.69 در سال 449ه شیعیان و اهل سنت با یکدیگر درگیر شدند. در این واقعه، خانه شیخ طوسى، فقیه امامیه به غارت رفت و کتابخانه ارزشمند او در آتش سوخت.70 در سال 458 قمرى اهالى کرخ به برگزارى مراسم نوحهخوانى عاشورا پرداختند. اهل سنت علیه آنان قیام کردند و القائم، شیعیان را از مراسم نوحهخوانى باز داشت.71
در مراسم بیعت با خلیفه المقتدى بامراللَّه (487 - 467ه )، شریف ابو جعفر، عالم حنبلى و دو عالم بزرگ شافعى به نامهاى ابو اسحاق شیرازى و رقیبش ابو نصر بن صباغ شرکت داشتند.72 این رویداد ضمن آن که مؤید تلاش علماى سنى براى نفوذ بر خلیفه است، رقابت تنگاتنگ میان شافعیان، حنفیان و حنبلیان را نیز نشان مىدهد. بنابراین، از این تاریخ به بعد در کنار کشمکش دائمى شیعه و سنى، شاهد جدال میان مذاهب مختلف اهل سنت نیز هستیم. مقتدى دستور منع وعاظ از سخنرانى را لغو کرد و خطبا آزادانه به وعظ پرداختند. خلیفه حتى به ابوالقاسم قشیرى، فقیه اشعرى اجازه وعظ داد. سخنان او موجب فتنه میان حنابله و اشاعره شد؛ در این واقعه عدهاى از طرفداران هر دو فرقه به قتل رسیدند.73
المستظهر باللّه (512 - 487ه ) براى کاهش نفوذ شیعیان، به ترویج اعتقادات اهل سنت پرداخت. او در سال 499ه جامع قصر را گشود، تا همه مردم در آن جا نماز تراویح74 بخوانند. وى دستور داد «بسم اللَّه الرحمن الرحیم» را به شیوه حنابله، بلند ذکر کنند و قنوت نماز را نیز به شیوه شافعیان ادا کنند. ترک جهر (بلند گفتن) بسم اللَّه در مساجد بغداد به این دلیل بود که علویان پیرو فاطمیان مصر، آن ذکر را بلند مىگفتند،75 اما به دنبال شکست بساسیرى در دعوت مردم به سوى فاطمیان، خلیفه بر اجراى سنتها و معتقدات اهل سنت همت گماشت. علىرغم این اقدامات آتش منازعات همچنان شعلهور بود. در سال 495ه فتنه ایلغارى در بغداد، بهانه شرکت عامه در آشوب را فراهم کرد.76 در سال 497ه عامه با کمک عیاران دست به فتنه زده و بغداد را به آشوب کشاندند.77 در دوره المستظهر، قدرت باطنیه همچنان رو به افزایش بود. باطنیان، حتى در بغداد نیز علماء خلفا و کارگزارانشان را تهدید مىکردند. آنها با نفوذ در بغداد توانستند عبدالواحد الرویانى، شیخ شافعیه را به قتل رسانند.78
خلیفه المسترشد (529 - 512ه ) در سیاستگذارىهاى خود، تحت تأثیر علماى سنى بود، اما رویکرد او به برخى از فِرَق، به درگیرى علماى سنى دامن زد. چنان که در سال 515ه اجازه وعظ به قاضى اسماعیل بن ابى العلأ، مدرس حنفیان در خانه سلطان، موجب خشم شافعیان شد.79 اجازه وعظ به ابوالفتوح اسفراینى و حضور خلیفه در مجلس وعظ او نیز، سبب نگرانى حنابله و درگیرى یاران اسفراینى و سایر سنیان شد.80 علاوه بر درگیرى فرقههاى مختلف اهل سنت با یکدیگر81 و جدال آنها با شیعیان، بغداد با خطر باطنیه نیز روبهرو بود.82 باطنیان علاوه بر آن که به ابن ایوب، قاضى عکبرا حمله کرده و او را غارت نمودند، به قافلههاى بغداد نیز حمله مىکردند.83 آنها همچنین ابوطالب سیمرى، وزیر سلطان مسعود84 و خلیفه المسترشد را به قتل رساندند.85
المقتفى (555 - 530ه ) در ایام خلافتش به زیارت مرقد ائمه مىرفت.86 او حتى تحت تأثیر ابوالحسن غزنوى87 که به تشیع گرایش داشت، ابوالفتوح اسفراینى را به دلیل دخالت در فتنه اشاعره از بغداد اخراج کرد،88 اما نگرانى خلیفه از نفوذ شیعیان، وى را به مقابله با آنان وادار کرد. در سال 547ه مردى متصوف، که مردم را موعظه مىکرد، دستگیر شد. نزد وى الواحى از گل یافتند که بر همه آنها نام امامان دوازدهگانه نوشته شده بود. او را به اتهام رفض در محله باب النوبى گردانده و پس از تأدیب، خانهنشین کردند.89 اقدام دیگر مقتفى براى کاهش نفوذ شیعیان، انتصاب ابن هبیره حنبلى به مقام وزارت بود. ابن هبیره با شیعیان رابطه خوبى نداشت.90 در این ایام منازعات افزایش یافت. دخالت علما و خطیبان شیعه و سنى در منازعات،91 باعث شد خلیفه در سال 550ه فرمان منع وعظ را صادر نماید.92
در عهد خلافت المستنجد، تشیع در بغداد گسترش یافت و اهالى کرخ علناً به سبّ صحابه پرداختند.93 المستنجد که از نفوذ فراوان شیعیان در عراق به هراس افتاده بود، براى تضعیف آنها تصمیم گرفت بنىاسد، مهمترین گروه سرکرده شیعه را از عراق اخراج کند. سرداران خلیفه دستور وى مبنى بر اخراج بنى اسد از عراق را در سال 558ه به اجرا درآوردند. مأموران پس از کشتار چهار هزار تن از ایشان، بقیه را وادار به کوچ کردند. از این رو، از قبیله بنى اسد، جز تعداد اندکى در عراق باقى نماند.94 کثرت فعالیتهاى شیعیان در این ایام سبب شد تا وزیر المستنجد به محتسب دستور دهد گروهى از حصیربافان - که بر حصیرهاشان نام دوازده امام را نوشته بودند - در معرض تماشاى مردم بغداد قرار گیرند.95
در عهد المستضیىء (575 - 566ه )، با شکست دولت بنى عبید، مصر به دست عباسیان افتاد و در آن جا خطبه به نام خلیفه المستضیىء خوانده شد. شکست دولت فاطمیان، تضعیف تشیع در بغداد را در پى داشت.96 با این حال، خلیفه المستضیىء ترجیح داد براى جلوگیرى از منازعات فرقهاى و جلب حمایت شیعیان، سیاست معتدلى درباره هر دو فرقه در پیش گیرد؛ خلیفه از یک سو حکم اخراج شیخ محمد طوسى، خطیب سنى را که سخنانش در مسجد تاجیه موجب شورش شیعیان شده بود، صادر کرد97 و از سوى دیگر، لوح یادبودى بر مزار احمد بن حنبل نصب نمود.98 المستضیىء به وعاظ حنبلى، به ویژه ابن جوزى اجازه وعظ در جامع قصر را داد99 و به توصیه صاحب المخزن او را در مبارزه با بدعتها تقویت کرد.100 به دستور وى، براى جلوس و سخنرانى شیخ ابوالفتوح، فقیه حنبلى، صفهاى در جامع قصر ساخته شد. پیروان دیگر مذاهب از این اقدامات که براى حنبلیان صورت مىگرفت، سخت آزرده شدند.101 در این سالها منازعات همچنان ادامه داشت. در سال 569ه هنگامى که شیعیان کرخ همراه ساکنان سنى باب البصره مشغول بستن سد بر روى دجله بودند، با خواندن آواز «انقلعت الشجره لعن اللَّه العشره» به سبّ صحابه پرداختند. این کار موجب خشم سنیان و درگیرى آنان با اهالى کرخ شد. خلیفه به منظور پایان دادن به درگیرى، از علاءالدین تنامش کمک خواست، اما تنامش که خود شیعى مذهب بود، با اهالى باب البصره ناسازگارى کرد. چون این خبر به گوش خلیفه رسید، او را به سختى نکوهش کرد و بازگرداند.102 در همین سال، محمد طوسى، ضمن وعظ در تاجیه اظهار داشت: ابن ملجم به خاطر کشتن علىعلیه السلام کافر نشده است. مستمعین حاضر در مجلس به سوى خطیب آجر پرت کرده و آشوب به پا نمودند. این واقعه موجب شد خلیفه همه وعاظ را از وعظ منع کند.103 محمد طوسى نیز به خاطر مشاجره با نقیب النقبا و تعصب در رفتار، از بغداد اخراج شد.104 سبّ صحابه در سال 574ه نیز شیعیان کرخ و اهل سنت را به جان هم انداخت. عوام کتابهایى در سبّ صحابه نزد مردى به نام ابن قرایا یافتند. و او را پس از بریدن زبان و قطع کردن دستش، آن قدر کتک زدند تا جان باخت. سپس به جست و جوى شیعیان دیگرى که آن کتابها را در اختیار داشتند، پرداخته و همه کتابها را سوزاندند.105
در دوران خلافت آخرین خلفاى عباسى، قدرت شیعیان همچنان رو به افزایش بود. خلفا چارهاى جز رفق و مدارا با شیعیان نداشتند. در این دوران، عباسیان با ضعف خلفاى فاطمى، رقباى دیرینه خود مواجه بودند، اما خلافت و قلمروشان از دو سو در معرض تهدید قرار گرفته بود. از سالها قبل، خطر حمله صلیبیون، قلمرو عباسیان را تهدید کرده بود و اکنون در اواسط قرن هفتم، حمله قوم تاتار، دارالخلافه عباسیان را با خطر جدى روبهرو مىساخت.
در دوره خلافت الناصر (640 - 575ه ) قدرت شیعیان پس از ضعف دولت سلجوقى، رو به افزایش نهاد. خلیفه الناصر کوشید با تحت نفوذ درآوردن نیروى عظیم فتیان و شیعیان، بر دشمنان خود غلبه کند. از این رو، وى شیعیان را به مناصب دیوانى رساند. خلیفه، پس از عزل ابن یونس حنبلى، وزارت را به مؤید الدین محمد بن احمد، معروف به ابن قصاب داد.106 و پس از او نصیرالدین شیعى را به وزارت رساند.107 در دوره او ابن جوزى، عالم حنبلى از وعظ منع گشت و به زندان افتاد.108 ابن یونس حنبلى نیز بازداشت شد.109 خلیفه همچنین به منظور کنترل نیروهاى فعال جامعه، اعم از عیاران، شطار و فتیان، به جماعت فتیان پیوست. الناصر در سال 578ه به دست مالک بن عبدالجبار لباس فتوت پوشید و پس از مرگ او با بیعت بزرگان این فرقه به ریاست آن رسید.110 تلاش الناصر براى وحدتبخشى به نیروهاى دارالخلافه، ایجاد توازن میان گروهها و فرقههاى مختلف و تحت پوشش قرار دادن فتیان و عیاران، از آشوبهاى شهرى و منازعات فرقهاى کم نکرد. در سالهاى 111581 و 582ه 112 میان شیعیان کرخ و اهل سنت درگیرى شد. در سال 576ه سبّ شافعى توسط مردى در نظامیه، باعث درگیرى فقهاى شافعى با او شد113 و خلیفه به دنبال شنیدن اخبارى درباره فساد اخلاق فقهاى نظامیه، دستور اخراج آنان را صادر کرد.114
المستعصم باللّه (656 - 640ه )، براى حفظ خلافت عباسى کوشید ضمن مدارا با شیعیان، جهت حفظ آرامش دار الخلافه، عواملى را که به منازعات و آشوبهاى فرقهاى دامن مىزدند، حذف نماید. خلیفه که از نیروى شیعیان آگاه بود، تلاش کرد با انتصاب شیعیانى، نظیر ابن علقمى به مناصب دیوانى،115 حمایت این گروه عظیم را به دست آورد. او همچنین به زیارت مرقدموسى بن جعفرعلیه السلام رفت116 و دستور مرمت آرامگاه امام را داد.117 خلیفه به منظور بهبود وضعیت معیشتى علویان، مبلغ سه هزار دینار در اختیار ابو عبداللَّه حسین بن اقساسى، نقیب طالبیان گذاشت تا در میان علویان مقیم مشهد امام على و امام کاظمعلیه السلام تقسیم کند.118 در کنار این گونه اقدامات، المستعصم به منظور جلوگیرى از درگیرىهاى شیعه و سنى در سال 641ه ، شیعیان را از خواندن مقتل و شعر در روز عاشورا در مناطق غرب و شرق بغداد به جز مشهد موسى بن جعفرعلیه السلام، منع کرد.119 این فرمان در سال 648 نیز صادر شد و براى جلوگیرى از فتنه، اهالى کرخ و مختاره از نوحهخوانى، مرثیهسرایى و قرائت مقتل امام حسین منع شدند.120 المستعصم براى جلوگیرى از تحریک مردم از جانب وعاظ، همه خطیبان را از وعظ منع کرد.121 با این وجود، گاه گاهى آتش منازعات فرقهاى دامان بغداد را مىگرفت. در سال 641ه اهالى مأمونیه و باب الأزج با یکدیگر به زد و خورد پرداختند.122 در سالهاى 123654 و 655ه 124 شیعیان کرخ با اهالى محلههاى سنىنشین درگیر شدند. ذهبى معتقد است که خلیفه از این اوضاع و احوال اطلاعى نداشت و همه این امور، به دستور ابن علقمى که قصد داشت خلافت را از خاندان عباسى بیرون کرده و به علویان بسپارد، صورت مىگرفت.125
تأثیر سیاستگذارىهاى کارگزاران بر منازعات
یکى از ارکان مهم اقتدار رسمى خلافت عباسى، کارگزاران بودند. کارگزاران شامل وزیر، مأموران دیوانى، والیان شهرها، رؤساى شرطه، سرکردگان سپاه، قضات و نقیبان علوى و عباسى بودند که در اداره قلمرو عباسیان نقش مهمى داشتند. این افراد با سیاستگذارىها یا جهتگیرىهاى خویش به سوى فرقهاى خاص، موجى از تنش و آشوب را در جامعه اسلامى، به ویژه بغداد ایجاد مىکردند.
در دوران خلافت مقتدر، شیعیان امامیه در دستگاه خلافت عباسى نفوذ کردند.126 مقتدر، فردى شیعى به نام على بن فرات را به وزارت برگزید. ابن فرات راه ورود شیعیان به تشکیلات دیوانى عباسیان را هموار کرد؛ افرادى، چون شلمغانى در دستگاه دیوانى ابن فرات خدمت مىکردند. او همچنین جهت گشایش حال هاشمیان و علویان، حقوق و مزایاى آنان را افزایش داد.127 دیوانیان سنى به منظور مقابله با نفوذ شیعیان، در سالهاى 296 و 317ه اقدام به برپایى کودتا علیه مقتدر نمودند،128 اما موفقیتى به دست نیاوردند. اقدامات حامد بن عباس در دستگیرى و قتل حلاج و شلمغانى و تلاش او براى مجبور کردن مقتدر به قتل ابن فرات و پسرش، با هدف جلوگیرى از نفوذ شیعیان صورت گرفت.
با قدرت یافتن حنابله در اواسط قرن سوم هجرى، شیعیان تحت آزار قرار گرفتند و اوضاع دارالخلافه متشنج شد. از این رو، على بن یلبق و حسن بن هارون بر آن شدند تا جهت تضعیف حنابله - که به سبّ صحابه پیامبر تعصب خاصى داشتند - معاویه و یزید بر فراز منابر لعن شوند. اهل سنت از این اقدام برآشفتند و نزدیک بود دارالخلافه به آشوب کشیده شود که على بن یلبق پیشنهاد داد براى جلوگیرى از آشوب، بربهارى، پیشواى حنبلیان را دستگیر کنند، اما بربهارى گریخت و ابن یلبق تنها موفق به دستگیرى و تبعید عدهاى از یاران او به بصره شد.129 در سال 323ه پیروان بربهارى بغداد را به آشوب کشانده، بازار و دکانهاى کسبه را غارت کردند.130 آنها به بهانه امر به معروف و نهى از منکر، به خانه مردم ریخته و آلات لهو را شکستند. بدرخرشنى، رئیس شرطه بغداد براى سرکوب آنان دستور داد در دو طرف بغداد جار زنند که حتى دو نفر از پیروان بربهارى نباید با هم باشند و هیچ یک از آنان حق ندارند درباره مذهب خود بحث و مناظره کنند. حنبلیان حق ندارند امام نماز جماعت شوند مگر آن که «بسم اللَّه الرحمن الرحیم» را چه در نماز صبح و چه در نماز عشا، علناً بلند بخوانند.131
دوره امیر الامرایان به رقابت و کشاکش مدعیان مقام امیرالامرایى بر سر کسب این مقام گذشت و درگیرىهاى مذهبى در هیاهوى آشوبهاى سیاسى گم شد، اما گرایش برخى از سران به این فرقههاى مذهبى، زمینهساز منازعات فرقهاى در آینده شد؛ براى مثال، بجکم، امیرالامراى ترک در سال 329 قمرى دستور داد مسجد براثا که قبلاً به دستور مقتدر منهدم شده بود، بازسازى شود و شیعیان مجدداً در آن جا نماز جماعت بخوانند.132 این سیاست موجب رونق یافتن یکى از مراکز مهم مذهبى - سیاسى شیعیان بغداد شد.
ابو محمد مهلبى، وزیر معز الدوله، به مقابله با غلات شیعه پرداخت و قومى از تناسخیه را - که معتقد بودند روح على بن ابىطالبعلیه السلام، جبرئیل و فاطمهعلیها السلام در آنان حلول یافته - مجازات نمود.133 مهلبى همچنین مردى از پیروان ابن ابى العز (شلمغانى) - که ادعاى خدایى داشت و جماعتى از اهالى بغداد را گرد خود جمع کرده بود - به قتل رساند.134 در سال 362ه پس از آن که یکى از زندانبانها مردى عامى را به قتل رساند، اهالى و ترکان دست به شورش زدند. قاتل از ترس به منزل یکى از ترکان پناه برد، اما شورشیان او را بیرون کشیده و پس از کشتن، جسدش را به آتش کشیدند. سپس درب زندان را گشودند و زندانیان گریختند. چون معلوم شد عدهاى از زندانیان فرارى، از شیعیان ساکن کرخ بوده یا از حمایت شیعیان کرخ برخوردار بودند، ابوالفضل شیرازى وزیر طائع، صافى حاجب را همراه گروهى براى جنگ با مردم کرخ فرستاد. صافى که سنى متعصبى بود، محله کرخ را آتش زد.135 اکثر مورخان بر این باورند که ابوالفضل وزیر که سنى متعصبى بود، در آتش زدن محله کرخ دخالت داشته است.136 در سال 363ه فتنه بزرگى بین دو فرقه برخاست. اهل سنت براى برانگیختن خشم شیعیان به شبیهسازى جنگ جمل اقدام نمودند. آنان از این رو، زنى را به عنوان عایشه سوار بر شتر کردند، دو نفر را نیز طلحه و زبیر نامیدند، و هنگامهاى برپا نموده و اظهار داشتند: در حال جنگ با علىعلیه السلام هستند.137
در دوره استیلاى آل بویه در بغداد، عوامل اصلى منازعهساز عبارت بودند از: سبّ صحابه، برپایى مراسم عاشورا و جشن غدیر. صاحب منصبان سنى براى جلوگیرى از درگیرى شیعیان و اهل سنت سعى مىکردند مانع از انجام این مراسم شوند. در سال 382ه پس از آن که ابوالحسن على بن محمد کوکبى، معروف به ابن معلم بر کارهاى سلطان بهاالدوله دیلمى مسلط شد، براى جلوگیرى از فتنه، فرمان ممنوعیت مراسم عاشورا را صادر نمود و این ممنوعیت تا سه سال ادامه یافت.138 حسن بن ابى جعفر، استاد هرمز (عمید الجیوش) سیاست موازنهاى را نسبت به هر دو فرقه در پیش گرفت؛ او ضمن آن که شیعیان کرخ و سایر محلات را از برپایى مراسم نوحهخوانى عاشورا باز داشت، اهالى باب البصره را نیز از زیارت مرقد مصعب بن زبیر منع کرد.139 عمید الجیوش بدون هیچ ملاحظهاى علویان، عباسیان، شیعیان و سنیانى که قوانین تعیین شده را نادیده مىگرفتند، به شدت مجازات کرد. این سیاستها موجب آرامش در بغداد شد، اما موقتى بود.
در سال 389ه خلیفه و اهل سنت با بهرهگیرى از حمایت سلطان محمود غزنوى، جانى تازه یافته و به احیاى رسوم تازهاى دست زدند. آنها هشت روز پس از عاشورا، براى مصعب بن زبیر مراسم سوگوارى برپا کردند و هشت روز پس از عید غدیر نیز به مناسبت ورود پیامبر و ابوبکر به غار ثور، جشنى برپا داشتند.140 برپایى این مراسم، شدت بیشترى به منازعات داد. سال 398 یکى از هاشمیان در مسجد باب الرباح نزد ابو عبداللَّه محمد بن نعمان، معروف به ابن معلم، فقیه شیعى از سبّ اهل سنت دادخواهى کرد. پیروان ابن معلم (شیخ مفید) به خشم آمده و همراه مردم کرخ به خانه قاضى ابو محمد اکفانى رفتند. در این هنگام درگیرى شدیدى آغاز شد. شیعیان قرآنى آورده و مدعى شدند قرآن ابن مسعود است و با قرآنهاى دیگر تفاوت دارد. سپس اشراف، قضات و فقها گرد آمده و دستور آتش زدن آن قرآن را صادر نمودند. شیعیان از این موضوع به شدت خشمگین شده، در حالى که به حمایت از خلفاى فاطمى فریاد مىزدند: یا حاکم و یا منصور، به خیابانها ریختند، گروهى نیز به منزل شیخ ابو حامد اسفراینى حمله کردند. چون اخبار این واقعه به گوش خلیفه رسید، دستیارانش را به حمایت از اهل سنت به میدان فرستاد. عمید الجیوش نیز از طرف بهاءالدوله مأمور سرکوبى شیعیان شد. او تصمیم گرفت ابن معلم را تبعید کند که با شفاعت گروهى از بزرگان بخشیده شد، اما آشوبگران دستبردار نبودند، در همان زمان گروهى با حمله به مسجد براثا، حصیرها، پردهها و قندیلهاى آن را به غارت بردند. مأموران براى فرو نشاندن فتنه، عدهاى از مجرمان را دستگیر کرده و در شهر گرداندند، سپس چشمهایشان را کور و دست و پاى آنان را قطع کردند.141
ابو غالب بن خلف (فخر الملک) جانشین عمید الجیوش، برپایى مراسم مذهبى را آزاد کرد.142 این آزادى دوام چندانى نداشت. در جریان فتنه سال 406ه ، فخر الملک ناگزیر شد اهالى کرخ را از سوگوارى روز عاشورا باز دارد.143 على بن عبد الصمد شیرازى، داروغه جدید بغداد سعى کرد اوضاع را سر و سامان دهد. وى متعصبان شیعه و سنى را به شدت مجازات کرد و فقیه شیعى، ابن معلم را همراه گروهى تبعید نمود. اما ابوالقاسم مغربى، وزیر مشرف الدوله، فعالیتهاى ضد شیعى ابن عبدالصمد را نپذیرفت و او را پنجاه هزار دینار جریمه کرد. سرانجام عدهاى را گمارد تا او را به قتل رسانند.144
در سال 442ه با تلاش ابو محمد النسوى، رئیس شرطه بغداد، میان دو فرقه شیعه و سنى صلح برقرار شد.145 این صلح دیرى نپائید و آتش فتنه دوباره شعلهور شد. در ماه صفر سال 443ه شیعیان کرخ، برجهایى برپا کرده و با طلا جمله «محمد و على خیر البشر» را بر آن نوشتند. سنیان محله قلائین از آنان خواستند جمله «فمن رضى فقد شکر و من ابى فقد کفر» را به آن اضافه کنند ولى شیعیان نپذیرفتند و این امر، سبب درگیرى میان آنها شد. خلیفه القائم، اباتمام، نقیب عباسیان و عدنان بن الرضى، نقیب علویان را براى بررسى اوضاع به کرخ فرستاد. هر دو نقیب، گفته ساکنان کرخ را درست دانسته و بر آن گواهى نوشتند، اما اهل سنت، داورى آنها را نپذیرفته و ابن المذهب، زهیرى و عدهاى از حنبلیان، سنیان را علیه شیعیان تحریک کردند. در این هنگام ابن مسلمه وزیر که خود از حامیان حنابله بود، با شیعیان به شدت برخورد کرد. شیعیان براى خاتمه دادن به غائله، کلمات «خیر البشر» را از روى دیوار پاک کرده به جاى آن «علیهما السلام» نوشتند، اما اهل سنت اعلام کردند باید آجرى که کلمات «محمد و على» روى آن نوشته شده از جاى بکنند و در اذان نیز ذکر «حى على خیر العمل» گفته نشود. گروه شیعى از انجام خواسته آنها خوددارى کرد و درگیرى ادامه یافت. در این میان، یکى از رجال هاشمى به قتل رسید. اهل سنت پیکر او را در کنار احمد بن حنبل به خاک سپرده و در بازگشت آرامگاه امام کاظم و امام جوادعلیه السلام را ویران نموده و تلاش کردند پیکر آنان را به مقبره احمد بن حنبل منتقل کنند. ابو تمام، نقیب عباسیان و دیگر سنیان با شنیدن این خبر مانع کار آنان شدند، اما اهالى کرخ به «خان الفقها» که متعلق به حنفیان بود حمله و آن جا را غارت کردند و ابا سعد سرخسى، مدرس حنفى را کشتند.146 در سال 445 فتنه شیعه و سنى تجدید شد. ابو محمد النسوى، خیمهاى میان محله باب الشعیر و سوق الطعام برپا کرد، عدهاى را به قتل رساند، محله کرخ را آتش زد و شعار «محمد و على خیر البشر» را ممنوع کرد.147
در دوره حضور آل سلجوق بر بغداد، تضاد عقیدتى خلفاى عباسى با سلاجقه حنفى مذهب و وزراى شافعى آنها، بیش از پیش بغداد را عرصه منازعات فرقهاى نمود. در این دوره، علاوه بر درگیرىهاى شیعه و سنى، منازعات فرق مختلف اهل سنت نیز رواج یافت. در این منازعات، ردّ پاى علما و دیوانسالاران حنبلى و شافعى را مىتوان جست و جو نمود.
منصور بن محمد الکندرى، وزیر طغرل، معتزلى و شیعه بود. او سبّ شیخین و سایر صحابه را جایز مىدانست و با اشاعره مخالف بود. طغرل بیک تحت تأثیر او دستور لعن اشاعره بر فراز منابر خراسان را داد. به دستور عمید الملک، علماى اشعرى از تدریس و وعظ در مساجد منع شدند و به آنها اهانت شد. او همچنین دستور داد اهل سنت را در مساجد سبّ کنند.148
خواجه نظام الملک، وزیر ملکشاه، به دلیل گرایش به مذهب شافعى، به فقها و متکلمین شافعى اجازه وعظ داده و ایشان را از ایراد سخنرانى درباره کلام اشعرى منع نمىکرد. این سیاست خواجه، رقابت و دشمنى علما و رؤساى مذاهب سنى به ویژه حنابله را بیشتر و آنان را با یکدیگر درگیر مىکرد. به دنبال ورود هر عالم اشعرى مسلک به بغداد و ایراد وعظ در حمایت از کلام اشعرى، حنابله در صف مقدم مخالفان وى قرار گرفته و شهر را به آشوب مىکشاندند. سال 495ه سخنان عیسى بن عبداللَّه قونوى، عالم اشعرى موجب منازعه حنابله و اشاعره شد.149 در سال 538 ابوالفتوح اسفراینى از علماى اشعرى وارد بغداد شد و در حمایت از مذهب اشعرى، سخنان متعصبانهاى ایراد کرد. سخنان او سبب فتنه شد و میان او و ابوالحسن غزنوى معارضاتى درگرفت؛ آنها یکدیگر را بر منبر دشنام دادند. غزنوى نزد سلطان مسعود سلجوقى رفت و به تحریک او، سلطان دستور اخراج اسفراینى را صادر نمود.150
علاوه بر وزرا، نقیبان علوى و عباسى نیز در حوادث و تحولات نقش داشتند. ابو احمد موسوى، نقیب طالبیان در فرو نشاندن آتش فتنه میان شیعیان و سنیان دار الخلافه و حفظ قدرت فرقه شیعه، نقش مهمى ایفا نمود. او به همراه سید مرتضى براى جلب رضایت خلیفه القادر باللّه، صحت انتساب خلفاى فاطمى به حضرت فاطمهعلیها السلام را ردّ کرد151 و در سال 361ه اقدام وزیر ابوالفضل شیرازى را در آتش زدن محله کرخ محکوم کرد. همین مسأله موجب عزل او از نقابت شد.152 شریف رضى، نقیب طالبیان در سال 406ه براى جلوگیرى از تجدید فتنه و حفظ مصالح شیعیان، ساکنان کرخ را از برپایى مراسم عاشورا باز داشت. با وجود رفق و مدارى نقبا با عباسیان، گاهى از اوقات، آنان نیز مجازات مىشدند. در سال 630ه نقیب حسین بن اقساسى اشعارى در بزرگداشت مقام پیامبرصلى الله علیه وآله و علىعلیه السلام سرود و آن را براى نقیب النقباى عباسیان فرستاد. مخالفانش بر او خرده گرفتند که در اشعارش به صحابه و تابعین اهانت کرده است، سپس از فقها خواستند فتوا دهند که اقساسى به صحابه و تابعین طعن زده و در دین خود دچار ضعف شده است.153
تأثیر گرایش مذهبى و سیاستگذارىهاى امرا بر منازعات
یکى دیگر از عوامل تأثیرگذار بر منازعات فرقهاى، امرا بودند. از میان امیرالامرایان، نخستین کسانى که موفق شدند به طور مستقل در دار الخلافه عباسیان به اعمال قدرت بپردازند، امراى بویهى بودند.
سال 334ه معز الدوله دیلمى پس از غلبه بر حسین بن حمدان وارد بغداد شد و پس از مدتى، خلیفه المستکفى را از خلافت خلع و المطیع باللّه را به جاى وى نشاند.154 همزمان با امارت آل بویه بر بغداد حوادث مهمى در قلمرو اسلام رخ داد. از یک سو، خاندان شیعى مزید، تحت حمایت بویهیان در حله قدرت یافت و از سوى دیگر، سرسختترین رقیب عباسیان؛ یعنى فاطمیان، در مصر تشکیل حکومت دادند. در این دوره، قدرت از خلیفه به امراى بویهى منتقل شد و خلافت به مقامى تشریفاتى مبدّل گشت. از آن جا که آل بویه شیعه مذهب بودند، سیاستهاى مذهبى آنها بر قدرت و نفوذ شیعیان افزود و تشیع به عنوان مذهب و حزبى رسمى، در برابر حزب سیاسى - مذهبى حنابله قد علم کرد.
معز الدوله در سال 350ه به منظور حمایت از شیعیان و احیاى مراسم مذهبى ایشان، قوانین جدیدى را تصویب کرد که منشأ تحولات تازهاى در دار الخلافه عباسیان شد. او شعار لعن معاویه که پس از خلیفه المقتدر دیگر به طور رسمى مطرح نشد، مجدداً احیا نمود و علاوه بر لعن معاویه، دستور داد بر دیوار مساجد نوشته شود:
نفرین خداوند بر معاویه بن ابى سفیان و بر کسى که فدک را از فاطمه رضى اللَّه عنها غصب کرده بود و بر کسى که مانع دفن حسن در مقبره جدشعلیه السلام شده بود و بر کسى که ابوذر غفارى را تبعید کرد و بر کسى که عباس عموى پیامبر را از شورى محروم کرد.155
این مسئله خشم اهل سنت را برانگیخت؛ عدهاى از سنیان در واکنش به این سیاست امیر دیلمى، شعارها را از دیوار مساجد پاک کردند. معز الدوله تصمیم داشت مجدداً شعارها را بنویسد که وزیرش، ابو محمد مهلبى او را از این کار باز داشت و درخواست کرد به جاى آن شعار تحریک کننده، بنویسند: «لعن اللَّه الظالمین لآل رسول اللَّهصلى الله علیه وآله» و به جز معاویه، براى شخص دیگرى لعن ننویسند. معز الدوله که مىدانست سنیان بغداد جمعیت و قدرت قابل توجهى دارند، توصیه وزیر را پذیرفت.156 سبّ صحابه، پیش از این در سالهاى 346، 348 و 349ه 157 هم باعث درگیرى شیعیان و اهل سنت بغداد شده بود، اما فرمان معز الدوله به آن رسمیت داد.
علاوه بر ترویج سبّ معاویه، معز الدوله دو رسم دیگر هم رواج داد. در عاشوراى سال 352ه به فرمان او مردم بازارها و اماکن کسب را بسته و به عزادارى امام حسینعلیه السلام پرداختند.158 و در هجدهم ذى الحجه همان سال نیز به دستور معز الدوله، شیعیان به مناسبت غدیر خم، شهر را آذین بسته و به جشن و شادمانى پرداختند.159 این مراسم که از این پس هر ساله برگزار مىشد، به یکى از عوامل مهم منازعه میان شیعیان و اهل سنت مبدل شد. در ابتدا، اهل سنت به دلیل حمایت امیران دیلمى از شیعیان، نمىتوانستند به طور جدى با برپایى مراسم مخالفت نمایند،160 اما ترس از افزایش نفوذ شیعیان، به تدریج آنان را به فکر مقابله با شیعیان انداخت. در سال 353ه به دنبال برگزارى مراسم سوگوارى در عاشورا، اهل سنت به شیعیان حمله و منازل و مراکز کسب آنان را غارت کردند.161
با روى کار آمدن عضدالدوله، اوضاع بغداد رو به بهبودى گذاشت. عضد الدوله کوشید با منع مراسم مذهبى شیعه و سنى، ریشه مجادلات این دو فرقه را موقتاً از میان بردارد و از اختلافات مذهبى و برخوردهاى فرقهاى جلوگیرى کند. نتیجه این سیاست، بسیار موفقیتآمیز بود، زیرا در مدت حکومت وى در بغداد، شورشى که ریشه مذهبى داشته باشد، برپا نشد. از جمله فرمانهایى که عضد الدوله در جهت اجراى این سیاست صادر کرد، فرمان منع وعاظ و قصاص از وعظ و قصهخوانى و نیز منع موقت مراسم سوگوارى عاشورا و جشن غدیر بود.162 سیاست تسامح مذهبى عضدالدوله نه تنها شیعیان بلکه پیروان همه مذاهب را دربر گرفت. او ضمن آن که ابو احمد موسوى، نقیب علویان و عدهاى از همفکرانش را تبعید نمود.163 به منظور جلوگیرى از تحریکات مذهبى و فرقهاى، دستور عزل ابى على تنوخى، قاضى حنفى را نیز صادر کرد.164 تنوخى، حنفى متعصبى بود که به شافعیان بسیار تعصب مىورزید و به آنها بدگویى مىکرد.165 عضدالدوله براى پایان دادن به اختلافات مذهبى و کاهش نفوذ حنابله و دیگر فرق اهل سنت، علماى اشعرى را نیز به خدمت گرفت. به دستور او قاضى ابابکر محمد بن طبیب، عالم اشعرى به سفارت دربار روم فرستاده شد.166
سیاستهاى اعتدالى عضد الدوله موجب آرامش نسبى در سالهاى بعد شد. به طورى که منابع اشارهى چندانى به درگیرىهاى مذهبى بغداد، در دوره امارت صمصام الدوله و شرف الدوله نکردهاند. تنها درگیرى زمان ابو کالیجار، شورش مردم بغداد در سال 375ه به دلیل افزایش مالیات لباسهاى ابریشمى و پنبهاى بود.167 در دوره شرف الدوله نیز عیاران آشوبى در سال 379ه برپا کردند که به محلههاى باب البصره و کرخ نیز کشیده شد.168
در اواخر حکومت آل بویه ناامنى، هرج و مرج و اختلافات مذهبى در بغداد حاکم بود. دزدان و عیاران خانههاى مردم را غارت مىکردند. اهل سنت از ضعف امراى بویهى استفاده کرده و در صدد برآمدند با حمله به محلههاى شیعهنشین و علماى شیعه، قدرت خود را افزایش دهند. امراى بویهى تلاش مىکردند با حذف عوامل منازعهساز به درگیرىها پایان دهند. بر این اساس، آنها برپایى مراسم عاشورا و غدیر خم را ممنوع کردند. در سال 381ه به هنگام برپایى مراسم جشن غدیر خم توسط شیعیان کرخ، مردم باب البصره به آنان هجوم برده و نشانها و اعلامیه بهاء الدوله را پاره کردند.169 این درگیرى سبب شد ابوالحسن کوکبى برپایى مراسم عاشورا را براى سه سال ممنوع کند.170 درگیرى شیعیان و اهل سنت در عاشوراى سال 415ه ، نیز مشرف الدوله را بر آن داشت فرمان ممنوعیت مراسم عاشورا و غدیر را صادر نماید.171 در دوره جلال الدوله، شیعیان در برپایى مراسم عاشورا و غدیر آزاد بودند. این مراسم در سالهاى 421،172 173423 و 422ه 174 به برخورد پیروان دو فرقه و کشته شدن عدهاى از آنان منجر شد. ملک رحیم در عاشوراى سال 441ه شیعیان کرخ را از انجام دادن مراسم سوگوارى منع کرد.175 با این حال، در عید فطر همان سال، سبّ صحابه باعث درگیرى اهالى کرخ و قلائین شد.176
با آمدن سلجوقیان به بغداد منازعات جلوه دیگرى یافت. طغرل بیگ در حمایت از اهل سنت، تلاش کرد به حکومت دیلمیان پایان دهد. او که عامل اصلى شورش اهالى بغداد را ملک رحیم دیلمى مىدانست، وى و یارانش را دستگیر و ملک رحیم را به قلعه سیروان تبعید کرد.177 سپس شیعیان کرخ و مشهد موسى بن جعفرعلیه السلام را از ذکر «حى على خیر العمل» باز داشت و آنان را مجبور کرد در اذان ذکر «الصلوه خیر من النوم» را بگویند.178 این گونه اقدامات، خشم شیعیان را برانگیخته و موجب واکنش آنها در قبال سنیان شد. مهمترین واکنش به اقدامات ابن مسلمه و خلیفه القائم در دعوت طغرل به بغداد، از سوى ارسلان بساسیرى انجام گرفت که سبب ائتلاف او با ابراهیم ینال و قریش بن بدران و تصرف بغداد در سال 450ه شد.179
به جز اقامت کوتاه طغرل بیک در بغداد، سایر سلاطین سلجوقى در این شهر مستقر نشدند، با این حال، بازتاب سیاستگذارىهاى آنان در بغداد انعکاس مىیافت. با انتصاب خواجه نظام الملک به وزارت،180 رقابت تنگاتنگى میان شافعیان، حنابله و حنفیان براى نفوذ بر خلیفه شکل گرفت. بر این اساس، حنابله با تلاش جدى، احیاى اعتقادات حنبلى را در پیش گرفتند و کوشیدند با نفوذ در ساختار قدرت عباسیان، بر خلیفه غلبه کنند. تلاش آنها موجب شد افرادى، نظیر ابن هبیره و شریف ابو جعفر حنبلى به دربار خلافت عباسى راه یابند.
در این سالها شیعه با استفاده از اختلافات داخلى اهل سنت، مجدداً قدرت یافت و منازعات میان شیعه و سنى با شدتى بیشتر از قبل، بروز کرد. در سال 473ه ، شحنه بغداد گروه جوانان «فتیان» را که عبدالقادر هاشمى و ابن الرسول آن را رهبرى مىکردند، سرکوب کرد.181 فتیان که در مسجد شیعى براثا اجتماع مىکردند، متهم به همکارى با فاطمیان مصر شدند.182 سال 530 ساکنان باب الأزج و مأمونیه با یکدیگر درگیر شدند.183 در سالهاى 570 و 581ه 184 درگیرى بین اهالى کرخ و باب البصره، به قتل عدهاى از اهالى منجر شد.
ابن خلدون بر این باور است که این گونه اقدامات که از جانب خلیفه و ساکنان سنى بغداد درباره شیعیان و اهالى کرخ صورت مىگرفت، موجب خشم و بدبینى ابن علقمى؛ وزیر شیعى المستعصم شد و او را بر آن داشت، با مصالحه با مغولان، زمینه سقوط خلافت عباسى را فراهم نماید.185
نقش علما در منازعات فرقهاى بغداد
علما، اعم از فقها و متکلمین از اقشار مهم جامعه بغداد بودند. که نقش مؤثرى در تحولات مذهبى و سیاسى این شهر ایفا نمودند. پس از دوره مأمون، علماى سلفى براى حفظ خلافت سنى به رقابت با علماى شیعى و معتزلى پرداخته و تلاش کردند جاى پاى خود را در ساختار قدرت عباسیان محکم کنند. رویکرد خلفاى عباسى به علماى سنى و سیاستهاى سرکوبگرایانه متوکل درباره شیعه و معتزله، در کوتاه مدت باعث انزواى شیعیان شد، اما عالمان شیعى به زودى دریافتند براى حفظ تشکّل مذهب شیعه باید به کانون قدرت راه یابند و همین مسأله به رقابتهاى سلفیه و شیعیان دامن زد.
اختلافات کلامى و عقیدتى رؤساى مذاهب، عامل دیگر درگیرىها بود. فراموش شدن روحیه تسامح و تساهل مذهبى از سوى علما (فقها و متکلمان) و تعصب و تأکید آنان بر اعتقادات مذهبى خویش، نقش مهمى در بروز مخاصمات فرقهاى داشت. حسن بن خلف بربهارى، رئیس بربهاریان بغداد در عهد خلیفه الراضى، با تعصب بر عقاید احمد بن حنبل،186 عده بسیارى از حنابله بغداد را گرد خود جمع کرد و به بهانه امر به معروف و نهى از منکر به مقابله با پیروان سایر فرق پرداخت.187 بربهارى نسبت به هاشمیان، شیعیان و معتزله نیز دشمنى و کینه بسیار داشت. تنوخى مىنویسد: بربهارى خلیفه القاهر را به کشتن هاشمیان تشویق مىکرد.188 او همچنین شیعیان را از نوحهخوانى براى امام حسینعلیه السلام باز داشته و کسانى را که از دستور او تخطى مىکردند، مجازات مىنمود؛ به دستور او زنى به نام خلب را به دلیل نوحهسرایى بر امام حسینعلیه السلام، کشتند.189
در میان فرق مختلف اهل سنت، حنابله مهمترین فرقه منازعهساز بود. آنان نه تنها با شیعیان و معتزله برخورد مىکردند، بلکه با سایر فرق اهل سنت نیز درگیر مىشدند. تعصب حنابله نسبت به احمد بن حنبل موجب شد آنان از دفن محمد بن جریر طبرى جلوگیرى کنند، زیرا طبرى از ذکر نام احمد بن حنبل در شمار فقها خوددارى کرده و او را جزو محدثان نام برده بود. حنابله ضمن آن که طبرى را رافضى و ملحد خواندند، از دفن او نیز ممانعت کردند. بنابراین، پیروانش مجبور شدند پیکر طبرى را شبانه در منزلش به خاک سپارند.190 ابن کثیر علت ممانعت حنابله از دفن طبرى را انتساب او به تشیع دانسته و مىنویسد: «گفته مىشود ابو جعفر کتابى در دو مجلد نوشته و در آن احادیث غدیر را جمعآورى کرده است. او در کتاب تفسیر خود مسح دو پا هنگام وضو را جایز دانسته و شست و شوى آنها را واجب نمىداند. از این رو، برخى از علما او را از شیعیان یا متمایل به ایشان دانستهاند».191
درگیرى شیعه و سنى در دوره آل بویه تشدید شد. این درگیرىها علاوه بر محلات شیعه و سنىنشین بغداد، گاه دامان علماى فِرَق را نیز مىگرفت. در درگیرى سال 398ه ، هاشمیان باب البصره به خانه ابن معلم، فقیه شیعى حمله کردند. شیعیان نیز به تلافى این عمل به خانه قاضى ابو محمد أکفانى و ابو حامد اسفراینى تعرض نمودند.192 در همین ایام، سخنان محمد بن عبدالواحد مبنى بر تکذیب تدفین شبانه حضرت فاطمهعلیها السلام، موجب قیام اهالى کرخ و حمله به ابو عمرو شد.193 در منازعه اهالى کرخ و باب البصره در سال 479ه ، خطیبى سنى به نام قاضى ابوالحسن هدف اصابت تیرى قرار گرفت و کشته شد.194 در منازعه سال 499ه خانه و کتابخانه شیخ طوسى غارت شد.195
سبّ صحابه از دیگر مسایلى بود که به درگیرى شیعه و سنى دامن زده و علماى سنى را وادار به واکنش مىنمود؛ ابوبکر شافعى وقتى متوجه شد که آل بویه، نه تنها اقدامى در منع سبّ و لعن صحابه به عمل نیاورده، بلکه خود، دستور نوشتن شعار بر دیوار مساجد را دادهاند، اقدام به وعظ و ایراد سخنرانى در جوامع بغداد در فضیلت صحابه کرد.196 ابوالحسین المعدل معروف به ابن السوسنجردى هنگامى که شنید در محله کرخ آشکارا بعضى از صحابه پیامبر لعن مىشوند، این محله را ترک و در محله سنىنشین باب الشام در شرق بغداد سکونت کرد. او تا زمان مرگش به جانب غربى بغداد نرفت.197 ابوالقاسم الخرقى، عالم حنبلى نیز به علت رواج سبّ صحابه و افزایش فتنه، بغداد را ترک و در دمشق اقامت کرد. خانه و کتابهاى او در درگیرىهاى فرقهاى به آتش کشیده شد.198 افزایش سبّ صحابه و الزام شیعیان به انجام رسوم شیعى، موجب واکنش جوامع سنى بغداد شد. دعوت طغرل سلجوقى به بغداد توسط خلیفه القائم و ابن مسلمه وزیر، تحت فشار جوامع سنى و به منظور مقابله با قدرت روزافزون شیعیان صورت گرفت. اندیشمندان حنبلى، نظیر ابن فراء و ماوردى نیز، جواز همکارى خلفا با حاکم ستمگر را به همین دلیل صادر کردند.199
علىرغم آن که راه نفوذ سلاجقه به بغداد را حنبلیان باز کردند، اما شافعیان و حنفیان بیشتر توجه سلاطین سلجوقى را جلب کردند. این مسئله، رقابت علماى اهل سنت را دامن زد. حنابله براى کسب نفوذ بیشتر تظاهراتى علیه شیعیان برپا کردند. آنها به رهبرى شریف ابو جعفر به مقر خلافت رفته و از خلیفه تقاضا کردند اصول قادریه علناً قرائت شود. علت این قضیه، قصد ابن ولید معتزلى براى تدریس بود که با مخالفت علماى سنى روبهرو شد.200 در این جلسه که با حضور خلیفه القائم، وزیرش ابن جهیر و عدهاى از علماى سنى، نظیر شریف ابو جعفر و ابو مسلم اللیثى تشکیل شد، رافضیان لعن شدند و اعلامیه القادرى قرائت گردید.201 در ذىالقعده همین سال (420ه ) علماى سنى، متنى در فضیلت ابوبکر و عمر و سبّ قائلان به خلق قرآن قرائت نمودند.202
از دیگر مسایلى که موجب بروز اختلاف و درگیرى میان علماى اهل سنت مىشد، گرایش عالمان سنى به عقاید اعتزالى و صوفیانه بود که با مخالفت جدى علماى حنبلى روبهرو مىشد. این اختلافات به خصوص در قضیه ابن عقیل، متکلم برجسته حنبلى نمایان شد. ابن عقیل از سوى شریف ابو جعفر متهم شد که از تعلیمات ابن ولید معتزلى، شاگرد قاضى عبدالجبار و ابوالحسین بصرى پیروى مىکند. اتهام دیگر او، داشتن تمایلات صوفیانه و هوادارى از عقاید حلاج بود.203 تحت فشار علماى حنبلى، ابن عقیل در محرم سال 465ه در مسجد شریف ابو جعفر واقع در محله نهر المعلى، توبه نامه خود را در حضور جمع کثیرى خواند. در این توبه نامه، ابن عقیل مطالبى را که به طرفدارى از حلاج و بعضى عقاید معتزله نوشته بود انکار کرد.204
از جمله اختلافات کلامى که موجب درگیرى علما و متکلمان مىشد، عقیده «تجسیم و تشبیه» بود؛ اعتقاد حنابله به تجسیم، نخستین بار در سال 317ه موجب بروز درگیرى میان سنیان ساکن بغداد شد. در این سال پیروان ابوبکر مروزى، عالم حنبلى و دیگر سنیان بغداد، به علت اختلاف نظر در تفسیر آیه عَسى أَنْ یَبْعَثَکَ رَبُّکَ مَقاماً مَحْمُوداً رودرروى هم قرار گرفتند. حنبلىها در تفسیر این آیه مىگفتند؛ مقصود این است که خداوند مىنشیند و پیامبر را هم نزد خود بر عرش مىنشاند. ولى سایر سنیان معتقد بودند منظور این آیه شفاعت است، از این رو، حنابله را متهم به تجسیم کرده و با آنها درگیر شدند. در این درگیرى عده زیادى از طرفین کشته شدند.205 عقیده تجسیم در سال 323ه نیز حنابله و سایر سنیان را با یکدیگر درگیر کرد؛ در این سال پیروان بربهارى، شافعیان را هنگام ورود به مساجد آن چنان مورد ضرب و شتم قرار مىدادند که به مرگ آنان منجر مىشد. خلیفه الراضى در نامهاى خطاب به حنابله، اقداماتشان را تقبیح نمود و آنان را بد عقیده خواند؛ خلیفه در نامهاش به اعتقادات تشبیهى حنابله اشاره و اظهار کرد:
گاهى شما (حنبلیان) صورت زشت و پلید خود را مثال روى خداوند مىدانید و خود را شبیه یزدان مىخوانید و براى خدا دست و پا و انگشت و کفش زرین قائل مىشوید و حتى بوى خدا را وصف مىکنید و گاهى شیعیان آل محمد را کافر و گمراه مىدانید.206
با وجود این گونه اقدامات، علماى حنبلى از اعتقاد خود به تجسیم دست نکشیدند، بلکه براى اثبات درستى عقاید خویش کتب و رسایلى نیز نگاشتند؛ ابى یعلى بن الفراء حنبلى، کتابى درباره خداوند سبحان و عقیده تشبیه نگاشت. مطالب این کتاب موجب شد، علماى سنى به انکار عقاید او بپردازند؛ براى مثال، در سال 429ه ابوالحسن قزوینى، در مسجد منصور عقاید وى را انکار کرد.207 عقیده تجسیم در سالهاى 469 و 470ه نیز باعث درگیرى و آشوب در بغداد شد.
سال 647ه بیم آن مىرفت که عقیده «نقصان یا زیادت ایمان» سبب بروز فتنه گردد. در این سال، عدهاى به فقهاى مدرسه مستنصریه نامه نوشته و سؤال کردند: آیا ایمان دچار نقصان یا زیادت مىشود؟ فقها به خاطر ترس از وقوع فتنه از دادن پاسخ خوددارى کردند، اما على بن وضاح و عبدالعزیز قحیطى، در ذم کسانى که مىگفتند ایمان نه زیادت مىپذیرد و نه نقصان، مکتوبى نوشته و به آنان دادند. این افراد گروهى از حنفیه را گرفته و آنها را وادار به سبّ ابو حنیفه نمودند. این ماجرا موجب اخراج ابن وضاح از مدرسه مستنصریه و تبعید قحیطى از بغداد شد.208
در قرن پنجم هجرى مکتب کلامى اشعرى رو به گسترش بود. حنابله که سابقه طولانى در مخالفت با عقاید کلامى و اعتزالى داشتند، از سرسختترین مخالفان اشاعره نیز به شمار مىرفتند. بر خلاف حنابله، شافعیان با مکتب کلامى اشعرى مخالفتى نداشتند و حتى برخى از علماى شافعى، نظیر ابوالقاسم عبدالکریم بن هوازن القشیرى در معرفى مکتب اشعرى به عنوان یکى از مکاتب اهل سنت کوشش بسیار نمودند.209 قشیرى در رسالهاى با عنوان شکایت اهل سنت، اشعرى را به نام امام الدین و محیى السنه معرفى و در حضور طغرل بیک عقاید وى را تشریح کرد و آنچه را که علماى مخالف به اشعرى نسبت داده بودند، افترا و تهمت خواند.210 شافعیان که در این دوران از حمایت خواجه نظام الملک بهرهمند بودند، با حمایت از اشاعره بیش از پیش مورد غضب حنابله قرار گرفتند. این خصومتها موجب بروز درگیرىهاى بسیارى میان حنابله و شافعیان بغداد شد.
در سال 469ه ابو نصر بن قشیرى، متکلم شافعى وارد بغداد شد و با اجازه نظام الملک در مدرسه نظامیه به وعظ پرداخت. وى در سخنان خود از علم کلام اشعرى طرفدارى و حنبلیان را به پیروى از مذهب تشبیه متهم کرد.211 حنبلیان به ریاست شریف ابو جعفر شورشى به پا کردند و چون عده ایشان از شافعیان بیشتر بود در زد و خوردهاى خیابانى غلبه یافتند.212 واکنش دیگر علماى حاضر در دار الخلافه به درگیرى حنابله و شافعیان، متفاوت بود. برخى از علما، مانند قاضى ابى یعلى حنبلى، هنگام وقوع فتنه، دار الخلافه را ترک کرده و راهى مکه شدند.213 و برخى نیز، مانند ابوالحسن الاسکاف المقرى به حمایت از حنبلیان پرداختند. ابوالحسن در یکى از روزها که بازارهاى بغداد به واسطه فتنه قشیرى تعطیل شده بود، فریاد زد: «امروز روز سنى حنبلى است. نه قشیرى و نه اشعرى».214 این اقدامات موجب خصومت بیشتر پیروان دو فرقه گشت و چون ابن قشیرى سال بعد به بغداد آمد، برخورد میان حنبلیان و شافعیان تجدید شد. ابو اسحاق به اتفاق رؤساى دیگر شافعى، مانند ابوبکر شاشى و ابو سعد صوفى، شکوائیهاى به نظام الملک نوشته و خواستار دخالت او شد، اما این بار نظام الملک تقاضاى او را نپذیرفت و قشیرى را از بغداد فرا خواند. حنبلیان جرأت یافته و به فقیهى از نظامیه که نسبت کفر به آنان داده بود، حمله کردند؛ به این ترتیب، بار دیگر نظامیه در جریان اختلاف حنبلى - اشعرى قرار گرفت.215
چنین اقداماتى که از سوى فقها یا متکلمین مذاهب صورت مىگرفت، خصوصاً سخنرانىهاى تحریکآمیز آنان، باعث مىشد که خلیفه یا سلطان براى جلوگیرى از وقوع فتنه، وعاظ را از وعظ منع نمایند. در جمادىالآخر سال 473ه به همه وعاظى که در جریان فتنه قشیرى از وعظ منع شده بودند، اجازه سخنرانى داده شد، مشروط بر آن که درباره اصول و مذهبشان سخن نگویند.216 با این وجود، اختلافات کلامى و تعصب فقها و متکلمین باز هم سبب درگیرى پیروان فرق شده و جانبدارى برخى از فقهاى سنى از کلام اشعرى، عامل مناقشه علماى بغداد در سالهاى بعد شد. در سال 475ه ابوالقاسم بکرى وارد بغداد شد و با کسب اجازه از نظام الملک در نظامیه به وعظ پرداخت و در حمایت از مذهب اشعرى به مذمت عقاید حنبلى پرداخت. سخنان بکرى موجب درگیرى عدهاى از حنبلىهاى بغداد و طرفداران بکرى شد. هواداران بکرى، کتابى از قاضى ابى یعلى حنبلى با عنوان کتاب الصفات به دست آورده و آن را در اختیار بکرى قرار دادند. ابوالقاسم بکرى کتاب را بر فراز منبر خواند و به مذمت حنابله پرداخت.217 در همین سال ابوالمؤید عیسى بن عبداللَّه الغزنوى وارد بغداد شد و به ایراد وعظ در مسجد پرداخت. سخنان او نیز که در حمایت از کلام اشعرى بود، باعث درگیرى طرفداران وى و حنابله شد.218 در سال 478ه سخنرانى ابوبکر فورکى در نظامیه سبب درگیرى حنابله و اشاعره شد.219
مخالفت با عقاید اعتزالى فقط به حنابله اختصاص نداشت. در سال 538ه حسن بن ابى بکر نیشابورى، عالم حنفى در مسجد قصر و مسجد منصور به وعظ نشست و در سخنرانى خود اشعرى را لعن کرد و خطاب به مردم اظهار داشت: «شافعى باشید اما اشعرى نباشید، حنفى باشید اما معتزلى نباشید، حنبلى باشید اما تشبیهى نباشید».220
در سال 545ه حسن بن ذى النون الشغرى به بغداد آمد و در مسجد قصر به وعظ پرداخت. سخنانى که او در حمایت از مذهب سنت و در مذمت اشاعره ایراد کرد، موجب بروز فتنهاى در بغداد شد.221 در سال 546ه مواعظ ابن العبادى در مسجد منصور موجب خشم حنابله گشت، اما آشوبى برپا نشد.222
در دوران مستضیىء اختلاف میان حنابله و اشاعره تشدید شد. علما و طرفداران هر دو فرقه مىکوشیدند از اصول و عقاید خویش حمایت کنند. حنبلیان بغداد به همین منظور در سال 559ه در مسجد ابن شافع تجمع کردند تا کتابى را که در فضایل احمد بن حنبل نوشته شده بود، استماع نمایند. در این هنگام میان ابن خشاب و ابن المحاسن دمشقى در خصوص مسئلهاى فقهى منازعه شد. هر دو نفر را نزد خلیفه برده و کتاب را در حضور خلیفه قرائت کردند. چون در کتاب معایب بسیارى بر خلفا وارد شده بود، آن را از ایشان گرفتند.223 علماى مخالف حنابله نیز از سعایت و دشمنى علیه آنان خوددارى نمىکردند. محمد بن محمد البروى در نظامیه به وعظ نشست و در تبلیغ مذهب اشعرى و ذم حنابله سخنانى گفت. از این رو، خود و فرزند کوچکش به دست حنبلیان مسموم و کشته شدند.224
از دیگر مسائلى که علاوه بر ایجاد اختلاف میان علماى اهل سنت، زمینهساز درگیرىهاى فرقهاى بغداد شد، ذکر فضایل برخى از خلفا از جانب عالمان سنى بود. عالمان حنبلى که نسبت به صحابه پیامبر تعصب داشتند، نمىتوانستند شاهد سبّ آنان توسط شیعیان باشند. از این رو، در مقابله با این عمل شیعیان، به ذکر مناقب برخى از صحابه و خلفا پرداختند. از جمله این عالمان، عبدالغیث بن زهیر الحرى بود که کتابى در فضایل یزید بن معاویه نوشت و در آن مطالب شگفتآورى را بیان کرد. این اقدام ابن زهیر از سوى برخى از علماى حنبلى سرزنش شد. به گفته ابن اثیر، ابوالفرج بن جوزى از مطالب آن کتاب انتقاد کرد و این مسأله سبب دشمنى دو عالم حنبلى شد.225 در عاشوراى سال 590ه نیز چون احمد بن اسماعیل فقیه شافعى در نظامیه به وعظ نشست، از او خواسته شد یزید بن معاویه را لعن نماید. ابوالخیر در پاسخ گفت: «ذاک امام مجتهد» حضار از کار وى برآشفتند و با سنگ به وى حمله کرده و او را از منبر پائین کشیدند. سپس از فقها فتواى تعزیر وى را خواستند، برخى مطابق فتواى عمر بن عبدالعزیز حکم کردند او را بیست ضربه شلاق زدند. پس از اجراى حکم، فقیه شافعى از بغداد اخراج شد.226
از دیگر عواملى که در وقوع منازعات فرقهاى نقش مؤثرى داشت؛ مجالس وعظ و خطابهاى بود که علماى شیعه و سنى برپا مىکردند. ذهبى227 و ابن جبیر228 به این گونه مجالس و تأثیرى که بر عواطف مذهبى توده مردم مىگذاشت، اشاره کردهاند. معمولاً خطبا با پافشارى و تعصب در اعتقادات خود، موجب تحریک پیروان فِرَق و ایجاد درگیرى میان آنان مىشدند. در سال 420ه خطیب شیعى مسجد براثا سخنان غلوآمیزى درباره علىعلیه السلام ایراد نمود و گفت: امیرالمؤمنین با جمجمه اصحاب کهف سخن گفته و او زنده کننده انسان بود.229 این سخنان غلوآمیز موجب شد خلیفه، ابى منصور بن تمام را به عنوان خطیب مسجد براثا تعیین کند. سخنان ابى منصور در تأیید مذهب سنت و جماعت باعث شد تا شیعیان با آجر به او حمله کنند.230 سال 569 طوسى، واعظ سنى در مدرسه تاجیه در سخنان خود اظهار داشت: ابن ملجم به خاطر کشتن علىعلیه السلام کافر نشد. این سخنان باعث خشم شنوندگان شد و آنها به سوى او آجر پرتاب کردند. شیعیان نیز قیام کرده و منبر را آتش زدند.231 در سال 576ه وقتى مردى در مدرسه نظامیه، امام محمد شافعى را سبّ نمود، فقهاى حاضر در مدرسه، او را چنان کتک زدند که جان سپرد.232
از جمله کسانى که مورخان از جلسات پرشور وعظ او بسیار گفتهاند، ابن جوزى، خطیب حنبلى است. ابن جوزى از آغاز خلافت المقتفى و با تشویق ابن هبیره که خواستار تجدید قدرت سنت و خلافت بود، کار وعظ را آغاز کرد. وى در روزگار خلیفه المستنجد اجازه یافت مجالس وعظ خویش را در قصر برپا کند. او در مواعظ خود به حمایت از سنت پرداخته از بدعتگذاران انتقاد مىکرد.233 «لائوست» معتقد است ابن جوزى از جمله علمایى بود که خلیفه به او اجازه تفتیش عقاید داده بود.234 تحت تأثیر اقدامات ابن جوزى، مذهب حنبلى در بغداد قدرت بسیار یافت و این مسأله به درگیرىها دامن زد.
تأثیر علما در منازعات به مساجد، مدارس و مجالس وعظ، منحصر نمىشد. آنان گاه با نوشتن کتاب و رساله به ردّ عقاید یکدیگر مىپرداختند و گاه نیز به تکفیر مخالفین خود یا متهم نمودن آنها به کفر و الحاد اقدام مىکردند. عبدالجلیل قزوینى، عالم شیعى در ردّ کتاب بعض فضائح الروافض کتابى با نام نقض یا بعض مثالب النواصب فى نقض فضائح الروافض نوشت235 و ابن جوزى حنبلى کتابى به نام تلبیس ابلیس نگاشت و در آن به گروههاى مختلف اعم از متکلمین، فقها صوفیه و... خرده گرفت.236 ابو عبداللَّه مالکى معروف به زکى مغربى نیز، امام محمد غزالى، عالم شافعى را مورد طعن قرار داد و او را ملحد و مجوسى خواند.237 در سال 648ه على بن سابه، خطیب جامع قصر، متهم به فساد شد. مردم در نکوهش او مطالبى نوشته و منتشر کردند. عدهاى از حنابله نیز از خواندن نماز با او خوددارى کردند. با وجود انکار اتهامات، ابن سابه از مقامش عزل شد.238
دخالت در امور سیاسى از جمله مسایلى بود که به رقابت علما دامن زده و آنان را وادار به واکنش علیه یکدیگر مىکرد. بهرهمندى علما از حمایت خلفا و وزراى ایشان در افزایش نفوذ، قدرت و دخالتشان در امور، بىتأثیر نبود. به نظر مىرسد؛ طى قرنهاى چهارم و پنجم هجرى مساجد و مدارس، بیش از آن که کانون بحث و تدریس و مجادلات فقهى و کلامى باشند، به مرکز مناقشات سیاسى و منازعات فرقهاى تبدیل شده بودند. در قرن چهارم هجرى، مسجد براثا کانون و مرکز تجمع شیعیان مخالف بود. در همین قرن، حنابله مسجدى بنا کرده و آنجا را مرکز توطئه و فتنه علیه مخالفین خویش قرار دادند. تنوخى این مسجد را مسجد ضرار مىنامد.239 در قرن پنجم هجرى، مدرسه نظامیه به یکى از فتنهانگیزترین مراکز فرهنگى بغداد بدل شده بود. اهمیت نظامیه به حدى بود که به اعتقاد هانرى لائوست؛ «رئیس آنجا یکى از شخصیتهاى برجسته دار الخلافه محسوب مىشد و به آسانى نمىتوانست از حوادث سیاسى که در بغداد رخ مىداد، کناره بگیرد و موضع خود را در خصوص هر حادثهاى روشن نسازد. به همین دلیل، غزالى که خواجه نظام الملک او را به مدرّسى نظامیه منصوب کرد، پس از آن که به بغداد آمد، به زودى تحت تأثیر بحرانهاى سیاسى دارالخلافه، قدم به میدان سیاست نهاد و جهت کنار آمدن با مکتب حنبلى و حمایت از خلافت سنى، فتاوى مهمى صادر کرد».240
این گونه اقدامات به غزالى یا دیگر علماى شافعى منحصر نمىشد، بلکه علماى حنفى، حنبلى و شیعى نیز مىکوشیدند با دخالت در امور سیاسى، قدرت و نفوذ خود را بیشتر نمایند. در سال 482ه که هاشمیان باب البصره به دلیل اعتقاد به برترى و فضیلت ابوبکر، عمر و عثمان نسبت به علىعلیه السلام، با شیعیان کرخ درگیر شدند، علماى حنبلى، نظیر ابن عقیل، کلوذانى، ابوالفرج بن السیبى، یعقوب البرزینى و ابن الصیاغ کوشیدند با کمک ابو جعفر الخرقى، محتسب بغداد، غائله را خاتمه دهند. ابن عقیل با این هدف، در جمع اهالى به ایراد سخنرانى پرداخت.241 به هر حال، نقش علما را به عنوان نظریهپردازان خلافت سنى در منازعات فرقهاى بغداد، نمىتوان نادیده گرفت.
پىنوشتها
1.کارشناس ارشد تاریخ اسلام.
2. یعقوبى، تاریخ یعقوبى، ترجمه محمدابراهیم آیتى، (تهران، شرکت انتشارات علمى و فرهنگى، 1371ش) ج 2، ص 513.
3. ابن جوزى، المنتظم، به تصحیح نعیم زرزور، (بیروت، دار الکتب العلمیه، بىتا)، ج 11، ص 207.
4. همان، ص 273.
5. همان، ص 249.
6. ابن تغرى بردى، النجوم الزاهره، به اهتمام محمدحسین شمس الدین، (بیروت، دار الکتب العلمیه، 1992م)، ج 2، ص 346.
7. طبرى، تاریخ الطبرى، به کوشش محمد ابوالفضل ابراهیم، (بیروت، روائع التراث العربى، 1966م)، ج 9، ص 190 - 191.
8. ابن جوزى، پیشین، ج 11، ص 286 - 288؛ ابن ابى یعلى، طبقات الحنابله، به اهتمام ابو حازم اسامه بن حسن و ابو الزهرا حازم على بهجت، (بیروت، دار الکتب العلمیه، 1997م)، ج 1، ص 15 - 25.
9. ابن کثیر، البدایه و النهایه، به کوشش یوسف الشیخ محمد البقاعى و صدقى جمیل العطار. (بیروت، دار الفکر، 1998م)، ج 7، ص 328.
10. ابن جوزى، پیشین، ج 11، ص 207.
11. ابن کثیر، پیشین، ج 7، ص 328.
12. ابن تغرى بردى، پیشین، ج 2، ص 346.
13. ابن طقطقى، تاریخ فخرى، ترجمه محمدوحید گلپایگانى، (تهران، شرکت انتشارات علمى و فرهنگى، 1367ش)، ص 327 - 328؛ ابن تغرى بردى، پیشین، ج 2، ص 341.
14. ابن کثیر، پیشین، ج 7، ص 326.
15. یعقوبى، پیشین، ج 2، ص 512.
16. مسعودى، مروج الذهب و معادن الجوهر، (قم، دار الهجره، 1984م)، ج 2، ص 10 - 11.
17. ابن تغرى بردى، پیشین، ج 2، ص 341.
18. ابن اثیر، الکامل، (بیروت، موسسه التاریخ العربى، 1994م)، ج 4، ص 318.
19. ابن تغرى بردى، پیشین، ج 2، ص 341.
20. جلال الدین سیوطى، تاریخ الخلفا، به اهتمام ابراهیم صالح، (بیروت، دار صدر، 1997م)، ص 364.
21. طبرى، پیشین، ج 9، ص 200 - 201؛ ابن کثیر، پیشین، ج 7، ص 337.
22. ابن اثیر، پیشین، ج 4، ص 318 - 319.
23. همان، ص 318.
24. ابو الفرج اصفهانى، الأغانى، به شرح عبداللَّه على مهنا، (بیروت، دار الکتب العلمیه، 1992م)، ج 10، ص 250 - 252.
25. ابن تغرى بردى، پیشین، ج 2، ص 341.
26. طبرى، پیشین، ج 9، ص 369 - 371؛ ابن اثیر، پیشین، ج 4، ص 392.
27. طبرسى، اعلام الورى بأعلام الهدى، به اهتمام سید مهدى الخرسان، (بىجا، دار الکتب الاسلامیه، بىتا)، ص 355؛ شیخ عباس قمى، منتهى الآمال، (تهران، مؤسسه مطبوعاتى حسینى، بىتا)، ص 1006.
28. ابن جوزى، پیشین، ج 12، ص 56.
29. طبرى، پیشین، ج 10، ص 28، ابن کثیر، پیشین، ج 7، ص 442.
30. ابن طقطقى، پیشین، ص 351.
31. طبرى، پیشین، ج 10، ص 54 - 63.
32. ابن مسکویه، تجارب الامم، ترجمه على نقى منزوى، (تهران، توس، 1376ش)، ج 5، ص 1 - 3.
33. همان.
34. همان.
35. همان، ص 2.
36. طبرى، پیشین، ج 10، ص 54؛ ابن جوزى، پیشین، ج 12، ص 371.
37. طبرى، پیشین، ج 10، ص 63؛ ابن مسکویه، پیشین، ج 5، ص 3.
38. همان، ص 46.
39. همان، ص 61.
40. ابن جوزى، پیشین، ج 13، ص 247 - 248؛ ابن کثیر، پیشین، ج 7، ص 543.
41. همان، ج 5، ص 50 - 52.
42. ابن اثیر، پیشین، ج 5، ص 6.
43. همان؛ ابن مسکویه، ج 5، ص 61 - 62.
44. همان، ص 64.
45. همان، ص 175 - 176.
46. ابن ابى یعلى، پیشین، ج 2، ص 18 - 45.
47. ابن اثیر، پیشین، ج 5، ص 175 - 176.
48. ابن جوزى، پیشین، ج 15، ص 194 - 195.
49. همان، ص 197.
50. همان.
51. همان، ص 125؛ ابن اثیر، پیشین، ج 5، ص 642؛ ابن کثیر، پیشین، ج 8، ص 122.
52. ابن جوزى، پیشین، ج 15، ص 128؛ ابن کثیر، پیشین، ج 8، ص 123.
53. ذهبى، تاریخ الاسلام، به کوشش عمر عبدالسلام تدمرى، (بیروت، دارالکتاب عربى، 1998م)، ج 28، ص 258.
54. ابن جوزى، پیشین، ج 15، ص 125 - 126؛ ابن کثیر، پیشین، ج 8، ص 122.
55. ابن جوزى، پیشین، ج 11، ص 207.
56. ذهبى، پیشین، ج 16، ص 268 - 269؛ ابن اثیر، پیشین، ج 6، ص 107 - 108؛ خطیب بغدادى، تاریخ بغداد، (قاهره، دارالفکر، بىتا)، ج 1، ص 90.
57. ابن اثیر، پیشین، ج 6، ص 107 - 108.
58. همان، ص 108.
59. ذهبى، پیشین، ج 28، ص 269.
60. ابن اثیر، پیشین، ج 5، ص 596.
61. ابن هندوشاه، تجارب السلف، ص 256.
62. ذهبى، پیشین، ج 29، ص 322 - 324.
63. ابن کثیر، پیشین، ج 8، ص 150.
64. ابن جوزى، پیشین، ج 15، ص 213.
65. ابن اثیر، پیشین، ج 6، ص 200.
66. ابن کثیر، ج 8، ص 190.
67. ابن جوزى، پیشین، ج 15، ص 347.
68. ابن اثیر، پیشین، ج 6، ص 182.
69. ابن جوزى، پیشین، ج 16، ص 7 - 8 .
70. همان، ص 16.
71. ابن تغرى بردى، پیشین، ج 5، ص 79.
72. سیوطى، پیشین، ص 499.
73. ابن اثیر، پیشین، ج 6، ص 272.
74. نماز تراویح، نماز مستحبى است که در شبهاى ماه رمضان به جماعت اقامه مىشود.
75. همان، ص 410.
76. همان، ص 417.
77. همان، ص 441.
78. سیوطى، پیشین، ص 506.
79. ابن جوزى، پیشین، ج 17، ص 194.
80. ابن اثیر، پیشین، ج 6، ص 34.
81. ابن جوزى، پیشین، ج 17، ص 245 - 246.
82. همان، ص 217؛ ذهبى، پیشین، ج 35، ص 38.
83. همان، ص 302.
84. ابن اثیر، پیشین، ج 6، ص 581.
85. همان، ج 7، ص 651.
86. ابن جوزى، پیشین، ج 17، ص 302.
87. ذهبى، پیشین، ج 5، ص 19.
88. ابن جوزى، پیشین، ج 18، ص 32 - 37.
89. همان، ص 84.
90. ابن طقطقى، پیشین، ص 417.
91. ابن کثیر، ج 8، ص 371؛ ابن جوزى، پیشین، ج 18، ص 83.
92. همان، ص 102.
93. همان، ص 222 و 171؛ ذهبى، پیشین، ج 39، ص 5.
94. ابن اثیر، پیشین، ج 7، ص 170 - 171.
95. ابن جوزى، پیشین، ج 18، ص 159.
96. سیوطى، پیشین، ص 526.
97. ابن جوزى، پیشین، ج 18، ص 203.
98. همان، ص 220.
99. ذهبى، پیشین، ج 39، ص 61؛ همان، ج 40، ص 5 - 25.
100. ابن جوزى، پیشین، ج 18، ص 222.
101. ذهبى، پیشین، ج 40، ص 25.
102. ابن اثیر، پیشین، ج 7، ص 247؛ ابن کثیر، پیشین، ج 8، ص 448.
103. ابن جوزى، پیشین، ج 18، ص 202.
104. همان، ص 203.
105. همان، ص 251.
106. ذهبى، پیشین، ج 41، ص 95.
107. ابن طقطقى، پیشین، ص 432 - 440.
108. ابن رجب، ذیل طبقات الحنابله، به اهتمام ابو حازم اسامه بن حسن و ابو الزهرا حازم على بهجت (بیروت، دارالکتب العلمیه، 1997م)، ج 3، ص 331 - 332؛ ذهبى، پیشین، ج 41، ص 95.
109. ابن رجب، پیشین، ج 3، ص 332 - 331.
110. ابن معمار حنبلى، الفتوه، به قلم مصطفى جواد، به اهتمام محمدتقى الدین الهلالى، عبدالحلیم النجار، احمد ناجى القیسى، (بغداد، مکتبة المثنى، 1958م)، ص 51 - 52.
111. ابن اثیر، پیشین، ج 7، ص 317.
112. ذهبى، پیشین، ج 41، ص 11 - 14.
113. همان، ج 40، ص 49.
114. ابن هندوشاه، پیشین، ص 315.
115. ابن طقطقى، پیشین، ص 451 - 453.
116. ابن فوطى، حوادث الجامعه، ترجمه عبدالمحمد آیتى، (تهران، انجمن آثار و مفاخر فرهنگى، 1381ش)، ص 59، 112.
117. همان، ص 153.
118. همان، ص 59.
119. همان، ص 111.
120. همان، ص 155.
121. همان، ص 137.
122. همان، 106 - 107.
123. همان، ص 159.
124. ذهبى، پیشین، ج 48، ص 23.
125. همان، ج 47، ص 63.
126. ابن جوزى، پیشین، ج 13، ص 247 - 248؛ ابن کثیر، پیشین، ج 7، ص 543.
127. ابن مسکویه، پیشین، ج 5، ص 61 - 62.
128. همان، ص 370.
129. همان، ص 352 - 353.
130. ابوبکر صولى، الاوراق، (اخبار الراضى باللّه والمتقى للّه)، به اهتمام هیومرث، دن (مصر، مطبعه الصاوى، 1935م)، ج 1، ص 65.
131. ابن اثیر، پیشین، ج 5، ص 175 - 176.
132. ابن جوزى، پیشین، ج 14، ص 4 - 5.
133. ابن تغرى بردى، پیشین، ج 3، ص 351.
134. ابن کثیر، پیشین، ج 7، ص 622.
135. ابن کثیر، پیشین، ج 5، ص 30 - 31.
136. ابن مسکویه، پیشین، ج 6، ص 371؛ ابن اثیر، پیشین، ج 5، ص 30 - 31؛ ذهبى، پیشین، ج 26، ص248؛ ابن جوزى، پیشین، ج 14، ص 215؛ ابن تغرى بردى، پیشین، ج 4، ص 73.
137. ابن کثیر، پیشین، ج 8، ص 26.
138. ابن جوزى، پیشین، ج 14، ص 361.
139. همان، ج 15، ص 79 و 37؛ ابن کثیر، پیشین، ج 8، ص 91.
140. ابن اثیر، پیشین، ج 5، ص 540 - 541.
141. ذهبى، پیشین، ج 27، ص 237.
142. همان، ج 28، ص 11.
143. ابن کثیر، پیشین، ج 8، ص 117.
144. همان، ج 15، ص 167.
145. ابن تغرى بردى، پیشین، ج 5، ص 51.
146. ابن اثیر، پیشین، ج 6، ص 158 - 159.
147. همان، ج 15، ص 340.
148. تاج الدین عبدالوهاب سبکى، طبقات الشافعیه الکبرى، به اهتمام عبدالفتاح محمد الحلو و محمود محمد الطناحى، (بىجا، دار احیاء الکتب العربیه، بىتا)، ج 3، ص 29 - 30.
149. ابن کثیر، پیشین، ج 8، ص 298.
150. ابن جوزى، پیشین، ج 18، ص 32 - 36.
151. همان، ج 5، ص 596.
152. ابن مسکویه، پیشین، ج 6، ص 371.
153. ابن فوطى، پیشین، ص 24.
154. ابن مسکویه، پیشین، ج 6، ص 120.
155. ابن اثیر، ج 5، ص 327.
156. همان.
157. ابن کثیر، پیشین، ج 7، ص 630 - 633 - 635.
158. ابن اثیر، پیشین، ج 5، ص 331.
159. ابن جوزى، پیشین، ج 14، ص 151.
160. ابن اثیر، پیشین، ج 5، ص 331.
161. ابن جوزى، پیشین، ج 14، ص 115.
162. ابن کثیر، پیشین، ج 8، ص 43.
163. ابن اثیر، پیشین، ج 5، ص 440.
164. همان، ص 447.
165. همان.
166. همان، ص 448.
167. همان، ص 467.
168. ذهبى، پیشین، ج 26، ص 487.
169. همان، پیشین، ج 14، ص 356.
170. ابن کثیر، پیشین، ج 8، ص 67.
171. همان، ج 4، ص 260.
172. ابن جوزى، پیشین، ج 15، ص 204.
173. ابن کثیر، پیشین، ج 8، ص 153.
174. ذهبى، پیشین، ج 29، ص 14.
175. ابن اثیر، پیشین، ج 6، ص 149.
176. ذهبى، پیشین، ج 30، ص 6.
177. همان، ج 4، ص 13.
178. ابن تغرى بردى، پیشین، ج 5، ص 61.
179. ذهبى، پیشین، ج 30، ص 30 - 29.
180. ابن جوزى، پیشین، ج 16، ص 302.
181. ابن کثیر، پیشین، ج 8، ص 253.
182. همان.
183. ابن جوزى، پیشین، ج 16، ص 309 - 310.
184. همان، ج 18، ص 211.
185. ابن خلدون، العبر، ترجمه عبدالمحمد آیتى، (تهران، موسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگى، 1366)، ج 4، ص 778.
186. ابن ابى یعلى، پیشین، ج 2، ص 16 - 27.
187. ابن اثیر، پیشین، ج 5، ص 175 - 176.
188. تنوخى، نشوار المحاضره و اخبار المذاکره، به اهتمام عبود الشالجى، (بىجا، بىنا، 1971م)، ج 2، ص 295.
189. همان، ص 233.
190. ابن تغرى بردى، پیشین، ج 3، ص 230؛ ابن جوزى، پیشین، ج 13، ص 217.
191. ابن کثیر، پیشین، ج 7، ص 536 - 537.
192. ابن جوزى، ج 15، ص 58 - 59.
193. ابن الوردى، تاریخ ابن الوردى، (بیروت، دارالکتب العلمیه، 1996)، ج 1، ص 276.
194. ابن اثیر، پیشین، ج 6، ص 306.
195. ابن جوزى، پیشین، ج 16، ص 16؛ ابن کثیر، پیشین، ج 8، ص 196.
196. ابن جوزى، پیشین، ج 14، ص 172.
197. همان، پیشین، ج 15، ص 85؛ ابن ابى یعلى، پیشین، ج 2، ص 144.
198. ابن کثیر، پیشین، ج 7، ص 611.
199. ابن فراء، احکام السلطانیه، به اهتمام محمد حامد الفقهى، (بىجا، مرکز النشر، 1406)، ص 37.
200. ابن جوزى، پیشین، ج 16، ص 105؛ ابن رجب، پیشین، ج 3، ص 16.
201. ابن کثیر، پیشین، ج 8، ص 225.
202. ذهبى، پیشین، ج 28، ص 268.
203. ابن جوزى، پیشین، ج 16، ص 138؛ ابن رجب، پیشین، ج 3، ص 15.
204. ابن جوزى، پیشین، ج 16، ص 143.
205. همان.
206. ابن اثیر، پیشین، ج 5، ص 121.
207. همان، ص 175 - 176.
208. همان، ج 6، ص 88.
209. ذهبى، پیشین، ج 47، ص 47.
210. سبکى، پیشین، ج 3، ص 374 - 375 - 399 - 425.
211. ابن جوزى، پیشین، ج 15، ص 340.
212. همان، ج 16، ص 181.
213. ابن رجب، پیشین، ج 3، ص 13 - 22؛ سبکى، پیشین، ج 4، ص 234 - 236.
214. ابن رجب، پیشین، ج 3، ص 11.
215. همان، ص 144 - 146.
216. ابن جوزى، پیشین، ج 16، ص 190 - 191.
217. همان، ص 211.
218. ابن اثیر، پیشین، ج 6، ص 285.
219. ابن جوزى، پیشین، ج 17، ص 76.
220. ابن کثیر، پیشین، ج 8، ص 260 - 261.
221. ابن جوزى، پیشین، ج 18، ص 31.
222. همان، ص 79 - 78.
223. ابن کثیر، پیشین، ج 8، ص 371.
224. ابن جوزى، پیشین، ج 18، ص 159.
225. همان، ص 198؛ ابن اثیر، پیشین، ج 7، ص 225.
226. همان، ص 343 - 344.
227. ابن تغرى بردى، پیشین، ج 6، ص 121.
228. ذهبى، پیشین، ج 39، ص 61؛ همان، ج 40، ص 12 - 17 - 18 - 24 - 25.
229. ابن جبیر، رحله ابن جبیر، (بیروت، دار بیروت، 1984م)، ص 195 - 200.
230. ابن اثیر، پیشین، ج 6، ص 47.
231. ذهبى، پیشین، ج 28، ص 268 - 269.
232. همان، ج 39، ص 58.
233. همان، ج 40، ص 49.
234. ابن رجب، پیشین، ج 3، ص 22 - 25.
235. هانرى لائوست، «ابن جوزى»، دانشنامه ایران و اسلام، ج 3، ص 483.
236. عبدالجلیل قزوینى، نقض، (بعض مثالب النواصب فى نقض بعض فضائح الروافض)، مصحح میر جلال الدین محدث، (تهران، انجمن آثار ملى، 1358ش)، مقدمه و تمام صفحات کتاب.
237. ابوالفرج ابن جوزى، تلبیس ابلیس، ترجمه علیرضا ذکاوتى قراگزلو، (تهران، مرکز نشر دانشگاهى، 1368ش)، صفحات مختلف کتاب.
238. ابن جوزى، المنتظم، ج 17، ص 152.
239. ابن فوطى، پیشین، ص 157.
240. تنوخى، پیشین، ج 2، ص 134.
241. هانرى لائوست، سیاست و غزالى، ترجمه مهدى مظفرى، (بىجا، بنیاد فرهنگ ایران، 1354ش)، ج 1، ص 75 - 95.
منابع
- ابن ابى یعلى الحنبلى، ابى الحسین محمد بن محمد بن الحسین، طبقات الحنابله، به اهتمام ابو حازم اسامه بن حسن، ابوالزهراء حازم على بهجت (بیروت، دارالکتب العلمیه، 1997).
- ابن الأثیر، عزالدین ابى الحسن على بن ابى الکرم الشیبانى، الکامل فى التاریخ (بیروت، موسسة التاریخ العربى، 1994).
- ابن الجوزى، ابى الفرج عبدالرحمن بن على بن محمد، المنتظم فى تاریخ الملوک والامم، به اهتمام محمد عبدالقادر عطا و مصطفى عبدالقادر عطا، مصحح نعیم زرزور (بیروت، دارالکتب العلمیه، بىتا).
- - ، تلبیس ابلیس، مترجم علیرضا ذکاوتى قراگزلو (تهران، مرکز نشر دانشگاهى، 1368).
- ابن الخلدون، عبدالرحمن، العبر، مترجم عبدالمحمد آیتى (تهران، موسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگى، 1366).
- ابن المعمار البغدادى الحنبلى، ابى عبداللَّه محمد بن ابى المکارم، الفتوه، به قلم مصطفى جواد، به اهتمام محمد نفى الدین الهلالى، عبدالحلیم النجار، احمد ناجى القیسى (بغداد، مکتبة المثنى، 1958).
- ابن الوردى، زین الدین عمر بن مظفر، تاریخ ابن الوردى (بیروت، دارالکتب العلمیه، 1996).
- ابن تغرى بردى، جمال الدین ابى المحاسن یوسف الأتابکى، النجوم الزاهره فى ملوک مصر والقاهره، به اهتمام محمدحسین شمس الدین (بیروت، دارالکتب العلمیه، 1992).
- ابن جبیر، ابوالحسین محمد بن احمد الکنانى الاندلسى، رحله ابن جبیر (بیروت، دار بیروت، 1984).
- ابن رجب البغدادى، ابى الفرج عبدالرحمن بن شهاب الدین احمد، الذیل على طبقات الحنابله، به اهتمام ابو حازم اسامه بن حسن، ابوالزهراء حازم على بهجت (بیروت، دار الکتب العلمیه، 1997).
- ابن طقطقى، محمد بن طباطبا، تاریخ فخرى در آداب ملکدارى و دولتهاى اسلامى، مترجم محمد وحید گلپایگانى (تهران، شرکت انتشارات علمى و فرهنگى، 1367).
- ابن فوطى، کمال الدین عبدالرزاق بن احمد شیبانى، الحوادث الجامعه، (رویدادهاى قرن هفتم هجرى)، مترجم عبدالمحمد آیتى (تهران، انجمن آثار و مفاخر فرهنگى، 1381).
- ابن کثیر دمشقى، البدایه والنهایه ومعه نهایه البدایه والنهایه فى الفتن والملاحم، به کوشش یوسف الشیخ محمد البقاعى، صدقى جمیل العطار (بیروت، دارالفکر، 1998).
- ابى یعلى محمد بن الحسین الفراء، احکام السلطانیه، به اهتمام محمدحامد الفقى (بىجا، مرکز النشر، 1406).
- الاصفهانى، ابى الفرج، الأغانى، به شرح عبداللَّه على مهنا (بیروت، دارالکتب العلمیه، 1992).
- التنوخى، ابى على المحسن بن على، نشوار المحاضره واخبار المذاکره، به اهتمام عبود الشالجى (بىجا، بىنا، 1971).
- الخطیب البغدادى، ابىبکر احمد بن على، تاریخ بغداد او مدینه السلام (قاهره، دارالفکر، بىتا).
- الذهبى، شمس الدین محمد بن احمد بن عثمان، تاریخ الاسلام او وفیات المشاهیر والاعلام، به کوشش عمر عبدالسلام تدمرى (بیروت، دارالکتاب العربى، 1998).
- السبکى، تاج الدین عبدالوهاب بن على بن عبدالکافى، طبقات الشافعیه الکبرى، به اهتمام عبدالفتاح محمد الحلو محمود محمد الطناحى (بىجا، دار احیاء الکتب العربیه، بىتا).
- السیوطى، جلال الدین عبدالرحمن بن ابىبکر، تاریخ الخلفا، به اهتمام ابراهیم صالح (بیروت، دار صادر، 1997).
- الصولى، ابىبکر محمد بن یحیى، الاوراق، (اخبار الراضى باللّه والمتقى للّه)، به اهتمام هیومرث. دن (مصر، مطبعه الصاوى، 1935).
- الطبرسى، ابى على الفضل بن الحسن، اعلام الورى بأعلام الهدى، به اهتمام سید محمدمهدى الخرسان (بىجا، دار الکتب الاسلامیه، بىتا).
- الطبرى، ابى جعفر محمد بن جریر، تاریخ الطبرى (تاریخ الامم و الملوک)، به کوشش محمد ابوالفضل ابراهیم (بیروت، روائع التراث العربى، 1966).
- قزوینى رازى، نصیر الدین عبدالجلیل، نقض (بعض مثالب النواصب فى نقض بعض فضائح الروافض)، مصحح میر جلال الدین محدث (تهران، انجمن آثار ملى، 1358).
- قمى، شیخ عباس، منتهى الآمال زندگى چهارده معصوم (تهران، موسسه مطبوعاتى حسینى، بىتا).
- لائوست، هانرى، سیاست و غزالى، مترجم مهدى مظفرى (بىجا، بنیاد فرهنگ ایران، 1354).
- - ، «ابن جوزى»، دانشنامه ایران و اسلام، ج 3.
- المسعودى، ابى الحسن على بن الحسین بن على، مروج الذهب و معادن الجوهر (قم، دارالهجره، 1984).
- مسکویه رازى، ابو على، تجارب الامم، مترجم علینقى منزوى (تهران، توس، 1376).
- یعقوبى، احمد بن ابى یعقوب، تاریخ یعقوبى، مترجم محمدابراهیم آیتى (تهران، انتشارات علمى و فرهنگى، 1371).
با استقرار خلفاى عباسى در بغداد، دارالخلافه عباسیان به زودى مرکز اقوام، ادیان و مذاهب گوناگون شد. از همان آغاز، بافت ناهمگون جمعیتى و تضاد منافع سیاسى و اقتصادى، زمینهساز بسیارى از آشوبها و درگیرىهاى شهرى میان عرب، ترک و ایرانى بود. با شکلگیرى رسمى مذاهب شیعه و سنى، تلاش علما و پیروان مذاهب براى نفوذ در ساختار قدرت آغاز شد. رقابت براى کسب قدرت به اختلافات دامن زد و منازعات و آشوبها رنگ مذهبى به خود گرفت. از سوى دیگر، گرایش مذهبى خلفا و کارگزارانشان و رویکرد آنان به فرقهاى خاص، منازعات را تشدید کرد. در سراسر قرنهاى چهارم و پنجم هجرى، دو فرقه شیعه و سنى به لحاظ قدرت و قوا در حالت توازن به سر مىبردند و هر یک مىکوشید با جلب حمایت خلفا، دیوانسالاران، گروههاى مختلف شهرى و یا امرا، به برترى، نفوذ و اقتدار بیشترى دست یابد. این مسئله به منازعات فرقهاى شدت و شتاب بیشترى داد.
در این نوشتار، نقش خلفا، کارگزاران، امرا، علما و توده مردم در پیدایش و تشدید منازعات مذهبى بررسى شده است.
تأثیر رفتار سیاسى و گرایش مذهبى خلفا بر منازعات
ضرورت کسب و حفظ قدرت موجب شد تا عباسیان سیاست دوگانهاى جهت اداره قلمرو اسلامى و حفظ سیادت بنى العباس در پیش گیرند. این سیاست، گاه نفوذ اهل سنت و اعراب را به ساختار قدرت ایجاب مىکرد و گاه، مانند سراسر دوره خلافت مأمون، معتصم و واثق، موجبات نفوذ معتزله، شیعیان و ترکان را به دستگاه خلافت فراهم مىکرد.
متوکل (247 - 232ه ) برخلاف اسلاف خود، جانب مذاهب سنت و جماعت را گرفت و با معتزله و شیعیان به مخالفت برخاست. وى براى مقابله با معتزله، نخست با صدور فرمانى، مردم را از بحث و جدل درباره قرآن منع کرد. سپس نامههایى در نهى جدال و خصومت به اطراف نوشت.2 او همچنین به ترویج سنت و حدیث همت گماشت و بدین منظور، در جلسهاى با حضور برخى از فقها و محدثان، چون مصعب الزبیرى، اسحاق بن ابى اسراییل و... از آنها خواست احادیثى در ردّ معتزله و جهمیه روایت کنند و مذهب سنت و جماعت را رواج دهند.3 نگرانى متوکل از نفوذ معتزله در دستگاه خلافت موجب شد تا خلیفه به حذف و عزل دیوانسالاران معتزلى بپردازد. وى به همین منظور، بر محمدبن احمد بن ابى دؤاد؛ قاضى القضاه معتصم، واثق و متوکل که بر مذهب جهمیه (معتزله) بود و نقش مؤثرى در رقم زدن حوادث دوره محنه داشت،4 خشم گرفت؛ او را از مقامش عزل و اموالش را مصادره کرد.5 او همچنین دستور عزل و دستگیرى محمد بن ابى الیث، قاضى القضاه مصر را که از سران معتزله بود، صادر کرد.6
سیاست دیگر متوکل در حمایت از اهل سنت، تکریم و بزرگداشت علماى سنى بود. وى به همین منظور دستور داد تا پیکر احمد بن نصر بن مالک خزاعى که به جرم اعتقاد به خلق قرآن به دستور واثق به دارآویخته شده بود، از دار پایین آورده و به خاک سپارند.7 او احمد بن حنبل را، که به جرم اعتقاد به خلق قرآن به زندان افتاده بود، تکریم نمود و مال بسیار به او بخشید8 و از نظریات و دیدگاههاى وى در اداره امور بهره برد. ابن کثیر مىنویسد خلیفه بدون مشورت با احمد بن حنبل، به هیچ کس مقام و منصب نمىداد و حتى انتصاب یحیى بن أکثم به جانشینى ابن ابى دؤاد، با مشورت او صورت گرفت.9 متوکل همچنین به منظور جلب حمایت علماى سنى، در بهبود وضعیت معیشتى ایشان کوشید و به آنان عطایا، جوایز وارزاق بسیارى اهدا کرد10 و آنان را به منصب قضا گماشت.11 وى بیشتر به دیدگاههاى علماى حنبلى، به ویژه احمدبن حنبل، توجه داشت و در حمایت از علماى حنفى و شافعى، کوشش چندانى به عمل نمىآورد. او حارث بن مسکین را به منصب قضاى مصر منصوب کرد و به او دستور داد اصحاب ابى حنیفه و شافعى را از مساجد اخراج کرده و آنان را در فشار قرار دهد.12
متوکل با خاندان علىعلیه السلام دشمن بود13 اوبه اتکاى ترکان و سلفیه، سیاستهاى خصمانهاى درباره شیعیان در پیش گرفت. از جمله اقدامات او، دستگیرى، ضرب و شتم و به بند کشیدن عده زیادى از شیعیان بود.14 وى حتى از بى حرمتى به امام هادىعلیه السلام خوددارى نکرد؛ ابتدا ایشان را به سامرا احضار15 و سپس به اتهام نگهدارى سلاح و نامههاى شیعیان، گروهى از ترکان را به منزل وى فرستاد و او را دستگیر کرد.16 سرکوبى شیعیان، به عراق محدود نشد. به دستور متوکل، اسحاق بن یحیى، والى مصر مجبور شد اشراف علویان را از آن کشور اخراج کرده و به عراق بفرستد.17 سیاست دیگر خلیفه، ویران کردن اماکن مقدس شیعیان بود؛ به دستور وى، مرقد امام حسینعلیه السلام و بناهاى پیرامون آن ویران شد و به ساکنان نواحى اطراف حرم امر شد؛ زمین آن را شخم زده و بر آن کشاورزى نمایند.18 او همچنین دستور داد که قبور سایر علویان را نیز ویران کنند.19
متوکل، قائل به برترى ابوبکر و عمر نسبت به علىعلیه السلام بود.20 او صحابه پیامبر را به دیده احترام مىنگریست و با کسانى که به سبّ صحابه مىپرداختند، به شدت برخورد مىکرد. وقتى به متوکل خبر رسید؛ هفده تن از اهالى بغداد، نزد قاضى ابوحسان زیادى شهادت دادهاند که عیسى بن جعفر بن محمد بن عاصم، یکى از اعیان بغداد و صاحب سراى عاصم، به ابوبکر، عمر، عایشه و حفصه ناسزا گفته، خلیفه به محمد بن عبداللَّه بن طاهر، حاکم بغداد، دستور داد او را شلاق زده و به جرم الحاد به دجله بیندازد.21
دشمنى با شیعیان فقط به خلیفه منحصر نبود. ندیمان و یاران متوکل نیز همه ناصبى و دشمن علىعلیه السلام بودند. على بن الجهم شاعر شامى، عمروبن فرخ رخجى، ابوالسمط و عبداللَّه بن محمد بن داود هاشمى، معروف به ابن انزجه از جمله این ندیمان بودند. این افراد که مشاوران اصلى متوکل بودند. به خلیفه در خصوص قیام علویان هشدار داده و او را تشویق مىکردند که علویان را از اطراف خود دور کند و بدخواه آنها باشد. این مشاوران کار را به جایى رساندند که متوکل را ترغیب کردند تا به علىعلیه السلام توهین نماید.22 على بن الجهم در مجلس بزم خلیفه خود را در هیأت علىعلیه السلام مىآراست23 و با اشعارى که در هجو على و سایر علویان مىسرود، باعث نشاط خلیفه مىشد.24
سیاستهاى سرکوب گرایانه و متعصبانه متوکل، با واکنش جوامع شیعى بغداد رو به رو شد. اهالى بغداد مکتوبى در سرزنش متوکل نوشته و بر دیوار مساجد آویختند و شعرایى، چون دعبل خزایى به هجو خلیفه پرداختند.25
با استقرار معتز برمسند خلافت، خلیفه سیاستهاى دیگرى علیه شیعیان و معتزله در پیش گرفت؛ به دستور او جماعتى از طالبیان و علویان، نظیر محمد بن على بن خلف العطار، محمد بن جعفر بن الحسن و ابو هاشم داود بن القاسم الجعفرى از بغداد به سامرا فرا خوانده شدند تا در آنجا تحت نظر قرار گیرند.26 در زمان او امام هادىعلیه السلام در سامرا تحت نظر بود و بنا به روایت شیعه، امامعلیه السلام به دستور معتز، به شهادت رسید.27 معتز مانند متوکل، با معتزله وجهمیه مخالف بود و با آنان، با خشونت برخورد مىکرد. او در تداوم سیاست متوکل، دستور داد عدهاى از قضات را به اتهام معتزلى و شیعى بودن، از سامرا اخراج کرده و به بغداد فرستند.28
بیشتر آشوبهایى که از دوران خلافت متوکل تا عهد المستکفى، بغداد را عرصه مناقشه نمود، نزاع میان گروههاى مختلف شهرى، نظیر عیاران و شطار و جدال میان سپاهیان بود که عمدتاً به دلایل مالى و اقتصادى و یا تحت تأثیر بافت ناهمگون جمعیت بغداد صورت مىگرفت. در این سالها مذاهب شیعه و سنى هنوز تشکّل رسمى نیافته و تنها برخى از مذاهب اهل سنت به تازگى در آستانه شکلگیرى بود. اختلافات عقیدتى، فقهى و کلامى، که زمینهساز تفرق در مذاهب شیعه و سنى گردید هنوز از چارچوب محافل علمى فراتر نرفته و دامنه آن به پیروان فرق کشیده نشده بود. علاوه بر این، نفوذ بیش از حد ترکان در ساختار قدرت و دور بودن بغداد از مرکز سیاسى عباسیان موجب شد آتش منازعات فرقهاى در این سالها شعلهور نگردد. با انتقال مجدد پایتخت به بغداد و قدرتگیرى مذاهب سنى، به ویژه مذهب حنبلى و قرامطه در اطراف سامرا، بغداد بیش از پیش تحت تأثیر سیاستهاى مذهبى خلفا قرار گرفته و صحنه منازعات و آشوبهاى فرقهاى گشت.
رویکرد خلیفه المعتضد (289 - 279ه ) در دامن زدن به اختلافات فرقهاى بىتأثیر نبود. معتضد، سیاست دوگانهاى در پیش گرفت. از یک سو، در حمایت از اهل حدیث به مقابله با فلاسفه و متکلمین پرداخت و با صدور فرمانى خرید و فروش کتب کلامى و فلسفى و بحث و جدل را ممنوع کرد29 و از سوى دیگر، به آل على بن ابى طالب نیکویىها کرد30 و بر آن شد نامه مأمون - که در نکوهش معاویه نگاشته شده بود -31 بیرون آورده و در برابر مردم قرائت شود.32 او همچنین دستور داد خطباى مساجد، معاویه بن ابىسفیان را بر فراز منابر لعن کنند.33 معتضد به سخنان عبیداللَّه بن سلیمان که او را از این اقدام برحذر داشته و از شورش عامه مىترسانید، توجه نکرد و نخستین گام در اجراى این سیاست را با انتشار نامهاى براى عامه (اهل سنت) برداشت.34 خلیفه به سقایان و... دستور داد بر معاویه درود نفرستند و از او یاد نکنند35 و داستانسرایان و نقلگویان را نیز از نقل و قصهخوانى منع کرد.36 تصمیمات معتضد سبب شد عبیداللَّه بن سلیمان از قاضى، یوسف بن یعقوب حنبلى درخواست کند که خلیفه را از تصمیماتش منصرف نماید. قاضى یوسف به خلیفه هشدار داد که چنین سیاستى، موجب قدرت یافتن طالبیان و آشکار شدن ادعاهاى آنان براى احراز خلافت خواهد شد. قاضى حنبلى موفق شد، با بازنمایى شرایط سیاسى جامعه براى خلیفه، او را از تصمیماتش منصرف کند.37
با آغاز عصر غیبت، خلفاى عباسى که رقیب سرسختى پیش روى خود نمىدیدند، سیاست معتدلى درباره شیعیان امامى در پیش گرفتند. علماى شیعى نیز، براى حفظ موجودیت مذهب شیعه و تشکّلبخشى به آن، تلاش کردند به جاى مبارزهى رودررو با حاکمیت، سیاست رفق و مدارا یا تقیه را در پیش گیرند.
جعفر بن معتضد (320 - 295ه ) با کمک دیوانیان شیعى، نظیر ابن فرات به خلافت رسید.38 مقتدر نیز، مانند پدرش معتضد، سیاست معتدلى در خصوص شیعیان امامیه داشت. در دوره خلافت او، شیعیانى، چون آل فرات و آل نوبخت به دستگاه خلافت راه یافتند.39 اما قدرت یافتن فاطمیان در مصر و نیز دیدگاههاى خاص اسماعیلیه درباره امامت و خلافت، سیاست خلفا در خصوص شیعیان هفت امامى و قرامطه را خشن و سرکوبگرانه کرد. از این رو، وقتى به مقتدر خبر رسید که رافضیان در مسجد براثا تجمع کرده و قرامطه با نوشتن نامه، آنها را به پیروى از محمد بن اسماعیل و تبّرى از مقتدر، دعوت نمودهاند، خلیفه، وزیر خود «خاقانى» را مأمور سرکوبى آنها کرد. وزیر با تشویق علماى سلفى، فتواى انهدام مسجد را از ایشان گرفت.40
گرایشهاى شیعى خلیفه موجب تکاپوى اهل سنت براى خارج ساختن خلافت از نفوذ این خاندان شد. کودتاى ابن معتز ناصبى با کمک دیوانسالاران سنى، مانند محمد بن داود، على بن عیسى و محمد بن عبدون، به همین منظور صورت گرفت، اما خلافت او بیش از یک روز به طول نینجامید. در پایان آن روز، همه حامیان خلیفه از اطرافش پراکنده شدند و فقط محمد بن داود در کنار خلیفه ماند. او براى جلب حمایت اهل سنت فریاد مىزد؛ «مردم براى خلیفه بربهارى خود دعا کنید».41 در این سالها، بربهاریان قدرتمندترین و متعصبترین شاخه حنابله بغداد بودند و پیشواى آنان، حسین بن قاسم بن عبیداللَّه بربهارى بود. ابن معتز مىکوشید با انتساب خود به بربهاریان حمایتشان را جلب کند، زیرا عوام سنى به آنان اعتقاد داشتند.42 با تمام این اقدامات، ابن معتز شکست خورد و ابن فرات شورشیان را دستگیر کرد، اما نسبت به آنان نرمش نشان داد و مقتدر را تشویق کرد که از گناه آنان درگذرد. به دستور ابن فرات، پرونده همه شورشیان به دجله ریخته شد.43 سیاست نرمش با سنیان که ابن فرات نسبت به عوامل کودتاى سال 296ه در پیش گرفت، همان سیاست شیعیان امامیه بود که پس از غیبت، براى حفظ موجودیت مذهب شیعه، اتخاذ نمودند.
تمایلات شیعى المقتدر، باعث نفوذ خاندان شیعى فرات به دربار عباسیان شد. از سوى دیگر، قدرت حنابله در آستانه قرن چهارم رو به افزایش بود و علما و پیروان متعصب حنبلى که نمىخواستند شاهد قدرتنمایى شیعیان و حضور آنان در دستگاه خلافت باشند، تلاش مضاعفى براى احیاى سنت و نفوذ بر خلیفه آغاز کردند. شورش حنابله در سال 306قمرى، با این هدف صورت گرفت، اما نتیجهاى دربر نداشت؛ به فرمان خلیفه عدهاى از حنابله به بصره تبعید شدند.44 حنابله به منظور نفوذ بر خلیفه و تسلط بر امور خلافت، به بهانه امر به معروف و نهى از منکر با هجوم به خانه سالاران، فرماندهان و سایر مردم، چنان چه باده و آلت طرب مىیافتند، آنها را دور ریخته یا تاراج مىکردند. آنان همچنین نزد رئیس شرطه رفته و با دادن شهادت دروغ درباره مردان و زنان، آنان را به فسق و فجور متهم مىکردند.45 رهبرى حنابله بغداد را در این دوران، ابو محمد حسن بن على بن خلف بربهارى برعهده داشت. او از مذهب حنبلى به شدت دفاع مىکرد46 و نقش مؤثرى در برپایى فتنههاى فرقهاى داشت. اقدامات خشونتبار حنابله، به ویژه پیروان ابو محمد بربهارى، بغداد را به آشوب کشانده، خشم خلیفه و رئیس شرطه بغداد را برانگیخت و موجب صدور فرامین سختى درباره آنان شد. در اطلاعیه خلیفه الراضى، به برخى رفتارهاى بربهارى و یارانش، از جمله تعرض به پیروان مذهب شافعى، کافر و گمراه خواندن شیعیان، انتساب مسلمانان به بدعتگذارى، آزار رساندن به زائران و مخالفت با زیارت قبور، اعتراض شده است.47
در عهد القادر (422 - 381ه )، محمود بن سبکتکین در خراسان و رى قدرت یافت و جهت ترویج مذهب حنفى، به مقابله با شیعه، باطنیه و معتزله پرداخت. محمود در جهت همین سیاست، در سال 420ه با خلیفه القادر مکاتبه کرد و ضمن آن، معتزله، روافض و باطنیه را کافر خواند و مذهب آنان را اباحیه نامید.48 خلیفه القادر، که حامى جدى اهل سنت، به ویژه حنابله بود، به کمک پشتیبان جدید خود و با استفاده از ضعف امراى بویهى، تلاش خود را براى احیاى مذهب سنت و جماعت آغاز کرد. از این رو، وى در رمضان سال 420 قمرى مکتوب کوتاهى منتشر کرد. این مکتوب که در حضور فقها و علماى دار الخلافه قرائت شد، حاوى اخبار وفات پیامبر، فضایل ابوبکر و عمر، ردّ قبول خلق قرآن و مخالفت با معتزله بود.49 او سپس در ماه ذوالقعده اعلامیه معروف خود را با عنوان «اصول القادرى» منتشر کرد.50 خلیفه پیش از این هم نوشتههایى در حمایت مذهب سنت منتشر کرده بود. از جمله در سال 408ه ، ضمن مکتوبى به فقهاى حنفى معتزلى، از آنان خواست از معتزله و روافض تبرّى جویند51 و در سال 409ه با صدور نامهاى اعلام کرد؛ افراد قائل به خلق قرآن، کافرند و ریختن خونشان مباح است.52 مخالفت القادر با معتزله به حدّى رسید که شرط انتصاب افراد به مشاغل دیوانى بغداد را تبرّى از عقاید اعتزالى دانست.53 خلیفه همچنین دست سلطان محمود غزنوى را در قتل یا حبس قرامطه، اسماعیلیه، معتزله، شیعه، جهمیه و مشبهه باز گذاشت و به او اجازه لعن آنها را بر فراز منابر خراسان داد.54
اقدام دیگر القادر براى احیاى مذهب سنت و جماعت، انتصاب خطباى سنى در مساجد مهم دارالخلافه جهت وعظ و خطابه بود. در سال 420ه به دستور خلیفه القادر، ابى منصور بن تمام سنى به عنوان خطیب مسجد براثا تعیین گردید.55 مسجد براثا براى شیعیان «مقدس» بود. آنان معتقد بودند امام علىعلیه السلام در این مسجد نماز خوانده است.56 تقدّس مسجد و قرار گرفتن آن در محله شیعهنشین براثا، این مسجد را به مرکز فعالیتهاى مذهبى و سیاسى شیعیان تبدیل کرد. در همین سال به دنبال سخنرانى غلوآمیز خطیب شیعى، نماز جمعه در مسجد براثا تعطیل شده بود.57 خلیفه به منظور جلوگیرى از تحریک شیعیان توسط خطباى شیعى، خطیبى سنى براى وعظ و اقامه نماز جمعه به آن جا فرستاد، اما شیعیان با دیدن این شخص به سوى او آجر انداخته و سنگبارانش کردند. رؤساى شیعه به همراه نقیب مرتضى نزد خلیفه رفته و از او پوزش خواستند،58 خلیفه که به دنبال بهانه براى سرزنش شیعیان بود، از فرصت پیش آمده استفاده کرد و ضمن مکتوبى مسجد براثا را مسجد ضرار نامید و آنجا را اقامتگاه کفار و زنادقه خواند و سخنان غلوآمیز خطیب شیعى درباره علىعلیه السلام را تکذیب نمود.59 اقدام دیگر القادر براى تضعیف شیعیان، مقابله با خلافت فاطمیان بود. بر این اساس، خلیفه از علماى شیعى، نظیر ابو احمد موسوى و سید مرتضى خواست تا صحت انتساب فاطمیان به حضرت فاطمهعلیها السلام را رد کنند.60
القائم بأمر اللَّه (467 - 422ه ) براى احیاى سنت، سیاست پدر را در پیش گرفت. او با استفاده از ضعف امراى بویهى، افرادى، مانند ابن مسلمه حنبلى را به وزارت برگزید.61 به دستور او، اعتقادنامه القادرى مجدداً در حضور علما و فقها قرائت شد و همه ائمه سلف ملزم به رعایت آن اصول شدند.62 در دوره خلیفه القائم، منازعات فرقهاى شیعه و سنى در کنار فتنه ترکان و عیاران، بغداد را به آشوب کشاند. در سال 422ه ، فتنه بزرگى بین شیعیان و اهل سنت رخ داد. در این درگیرى خانه شریف مرتضى، نقیب علویان و کوى یهودیان غارت شد.63 در همین سال شخصى به نام خزلجى صوفى تصمیم به غزا گرفت و پس از کسب اجازه از خلیفه، عدهاى را به دور خود جمع کرد. خزلجى در جمع افراد مذکور، به ذکر فضایل ابوبکر و عمر پرداخت. سخنان او موجب خشم و قیام شیعیان کرخ علیه سنیان شد.64
دوران خلافت القائم با حضور آل سلجوق در بغداد پیوند خورد. تضاد مذهبى میان خلفاى حنبلى، سلاطین حنفى و وزراى شافعى آنان، بارها و بارها بغداد را عرصه کشمکشهاى فرقهاى نمود.65 در سال 447ه چند درگیرى مهم بغداد را به آشوب کشاند. ابتدا فتنه شیعیان و اهل سنت رخ داد.66 سپس حنابله با اشاعره67 و شافعیان68 درگیر شدند. در سال 448ه ساکنان کرخ و باب البصره بر سر گفتن ذکر «حى على خیر العمل» به جان هم افتادند.69 در سال 449ه شیعیان و اهل سنت با یکدیگر درگیر شدند. در این واقعه، خانه شیخ طوسى، فقیه امامیه به غارت رفت و کتابخانه ارزشمند او در آتش سوخت.70 در سال 458 قمرى اهالى کرخ به برگزارى مراسم نوحهخوانى عاشورا پرداختند. اهل سنت علیه آنان قیام کردند و القائم، شیعیان را از مراسم نوحهخوانى باز داشت.71
در مراسم بیعت با خلیفه المقتدى بامراللَّه (487 - 467ه )، شریف ابو جعفر، عالم حنبلى و دو عالم بزرگ شافعى به نامهاى ابو اسحاق شیرازى و رقیبش ابو نصر بن صباغ شرکت داشتند.72 این رویداد ضمن آن که مؤید تلاش علماى سنى براى نفوذ بر خلیفه است، رقابت تنگاتنگ میان شافعیان، حنفیان و حنبلیان را نیز نشان مىدهد. بنابراین، از این تاریخ به بعد در کنار کشمکش دائمى شیعه و سنى، شاهد جدال میان مذاهب مختلف اهل سنت نیز هستیم. مقتدى دستور منع وعاظ از سخنرانى را لغو کرد و خطبا آزادانه به وعظ پرداختند. خلیفه حتى به ابوالقاسم قشیرى، فقیه اشعرى اجازه وعظ داد. سخنان او موجب فتنه میان حنابله و اشاعره شد؛ در این واقعه عدهاى از طرفداران هر دو فرقه به قتل رسیدند.73
المستظهر باللّه (512 - 487ه ) براى کاهش نفوذ شیعیان، به ترویج اعتقادات اهل سنت پرداخت. او در سال 499ه جامع قصر را گشود، تا همه مردم در آن جا نماز تراویح74 بخوانند. وى دستور داد «بسم اللَّه الرحمن الرحیم» را به شیوه حنابله، بلند ذکر کنند و قنوت نماز را نیز به شیوه شافعیان ادا کنند. ترک جهر (بلند گفتن) بسم اللَّه در مساجد بغداد به این دلیل بود که علویان پیرو فاطمیان مصر، آن ذکر را بلند مىگفتند،75 اما به دنبال شکست بساسیرى در دعوت مردم به سوى فاطمیان، خلیفه بر اجراى سنتها و معتقدات اهل سنت همت گماشت. علىرغم این اقدامات آتش منازعات همچنان شعلهور بود. در سال 495ه فتنه ایلغارى در بغداد، بهانه شرکت عامه در آشوب را فراهم کرد.76 در سال 497ه عامه با کمک عیاران دست به فتنه زده و بغداد را به آشوب کشاندند.77 در دوره المستظهر، قدرت باطنیه همچنان رو به افزایش بود. باطنیان، حتى در بغداد نیز علماء خلفا و کارگزارانشان را تهدید مىکردند. آنها با نفوذ در بغداد توانستند عبدالواحد الرویانى، شیخ شافعیه را به قتل رسانند.78
خلیفه المسترشد (529 - 512ه ) در سیاستگذارىهاى خود، تحت تأثیر علماى سنى بود، اما رویکرد او به برخى از فِرَق، به درگیرى علماى سنى دامن زد. چنان که در سال 515ه اجازه وعظ به قاضى اسماعیل بن ابى العلأ، مدرس حنفیان در خانه سلطان، موجب خشم شافعیان شد.79 اجازه وعظ به ابوالفتوح اسفراینى و حضور خلیفه در مجلس وعظ او نیز، سبب نگرانى حنابله و درگیرى یاران اسفراینى و سایر سنیان شد.80 علاوه بر درگیرى فرقههاى مختلف اهل سنت با یکدیگر81 و جدال آنها با شیعیان، بغداد با خطر باطنیه نیز روبهرو بود.82 باطنیان علاوه بر آن که به ابن ایوب، قاضى عکبرا حمله کرده و او را غارت نمودند، به قافلههاى بغداد نیز حمله مىکردند.83 آنها همچنین ابوطالب سیمرى، وزیر سلطان مسعود84 و خلیفه المسترشد را به قتل رساندند.85
المقتفى (555 - 530ه ) در ایام خلافتش به زیارت مرقد ائمه مىرفت.86 او حتى تحت تأثیر ابوالحسن غزنوى87 که به تشیع گرایش داشت، ابوالفتوح اسفراینى را به دلیل دخالت در فتنه اشاعره از بغداد اخراج کرد،88 اما نگرانى خلیفه از نفوذ شیعیان، وى را به مقابله با آنان وادار کرد. در سال 547ه مردى متصوف، که مردم را موعظه مىکرد، دستگیر شد. نزد وى الواحى از گل یافتند که بر همه آنها نام امامان دوازدهگانه نوشته شده بود. او را به اتهام رفض در محله باب النوبى گردانده و پس از تأدیب، خانهنشین کردند.89 اقدام دیگر مقتفى براى کاهش نفوذ شیعیان، انتصاب ابن هبیره حنبلى به مقام وزارت بود. ابن هبیره با شیعیان رابطه خوبى نداشت.90 در این ایام منازعات افزایش یافت. دخالت علما و خطیبان شیعه و سنى در منازعات،91 باعث شد خلیفه در سال 550ه فرمان منع وعظ را صادر نماید.92
در عهد خلافت المستنجد، تشیع در بغداد گسترش یافت و اهالى کرخ علناً به سبّ صحابه پرداختند.93 المستنجد که از نفوذ فراوان شیعیان در عراق به هراس افتاده بود، براى تضعیف آنها تصمیم گرفت بنىاسد، مهمترین گروه سرکرده شیعه را از عراق اخراج کند. سرداران خلیفه دستور وى مبنى بر اخراج بنى اسد از عراق را در سال 558ه به اجرا درآوردند. مأموران پس از کشتار چهار هزار تن از ایشان، بقیه را وادار به کوچ کردند. از این رو، از قبیله بنى اسد، جز تعداد اندکى در عراق باقى نماند.94 کثرت فعالیتهاى شیعیان در این ایام سبب شد تا وزیر المستنجد به محتسب دستور دهد گروهى از حصیربافان - که بر حصیرهاشان نام دوازده امام را نوشته بودند - در معرض تماشاى مردم بغداد قرار گیرند.95
در عهد المستضیىء (575 - 566ه )، با شکست دولت بنى عبید، مصر به دست عباسیان افتاد و در آن جا خطبه به نام خلیفه المستضیىء خوانده شد. شکست دولت فاطمیان، تضعیف تشیع در بغداد را در پى داشت.96 با این حال، خلیفه المستضیىء ترجیح داد براى جلوگیرى از منازعات فرقهاى و جلب حمایت شیعیان، سیاست معتدلى درباره هر دو فرقه در پیش گیرد؛ خلیفه از یک سو حکم اخراج شیخ محمد طوسى، خطیب سنى را که سخنانش در مسجد تاجیه موجب شورش شیعیان شده بود، صادر کرد97 و از سوى دیگر، لوح یادبودى بر مزار احمد بن حنبل نصب نمود.98 المستضیىء به وعاظ حنبلى، به ویژه ابن جوزى اجازه وعظ در جامع قصر را داد99 و به توصیه صاحب المخزن او را در مبارزه با بدعتها تقویت کرد.100 به دستور وى، براى جلوس و سخنرانى شیخ ابوالفتوح، فقیه حنبلى، صفهاى در جامع قصر ساخته شد. پیروان دیگر مذاهب از این اقدامات که براى حنبلیان صورت مىگرفت، سخت آزرده شدند.101 در این سالها منازعات همچنان ادامه داشت. در سال 569ه هنگامى که شیعیان کرخ همراه ساکنان سنى باب البصره مشغول بستن سد بر روى دجله بودند، با خواندن آواز «انقلعت الشجره لعن اللَّه العشره» به سبّ صحابه پرداختند. این کار موجب خشم سنیان و درگیرى آنان با اهالى کرخ شد. خلیفه به منظور پایان دادن به درگیرى، از علاءالدین تنامش کمک خواست، اما تنامش که خود شیعى مذهب بود، با اهالى باب البصره ناسازگارى کرد. چون این خبر به گوش خلیفه رسید، او را به سختى نکوهش کرد و بازگرداند.102 در همین سال، محمد طوسى، ضمن وعظ در تاجیه اظهار داشت: ابن ملجم به خاطر کشتن علىعلیه السلام کافر نشده است. مستمعین حاضر در مجلس به سوى خطیب آجر پرت کرده و آشوب به پا نمودند. این واقعه موجب شد خلیفه همه وعاظ را از وعظ منع کند.103 محمد طوسى نیز به خاطر مشاجره با نقیب النقبا و تعصب در رفتار، از بغداد اخراج شد.104 سبّ صحابه در سال 574ه نیز شیعیان کرخ و اهل سنت را به جان هم انداخت. عوام کتابهایى در سبّ صحابه نزد مردى به نام ابن قرایا یافتند. و او را پس از بریدن زبان و قطع کردن دستش، آن قدر کتک زدند تا جان باخت. سپس به جست و جوى شیعیان دیگرى که آن کتابها را در اختیار داشتند، پرداخته و همه کتابها را سوزاندند.105
در دوران خلافت آخرین خلفاى عباسى، قدرت شیعیان همچنان رو به افزایش بود. خلفا چارهاى جز رفق و مدارا با شیعیان نداشتند. در این دوران، عباسیان با ضعف خلفاى فاطمى، رقباى دیرینه خود مواجه بودند، اما خلافت و قلمروشان از دو سو در معرض تهدید قرار گرفته بود. از سالها قبل، خطر حمله صلیبیون، قلمرو عباسیان را تهدید کرده بود و اکنون در اواسط قرن هفتم، حمله قوم تاتار، دارالخلافه عباسیان را با خطر جدى روبهرو مىساخت.
در دوره خلافت الناصر (640 - 575ه ) قدرت شیعیان پس از ضعف دولت سلجوقى، رو به افزایش نهاد. خلیفه الناصر کوشید با تحت نفوذ درآوردن نیروى عظیم فتیان و شیعیان، بر دشمنان خود غلبه کند. از این رو، وى شیعیان را به مناصب دیوانى رساند. خلیفه، پس از عزل ابن یونس حنبلى، وزارت را به مؤید الدین محمد بن احمد، معروف به ابن قصاب داد.106 و پس از او نصیرالدین شیعى را به وزارت رساند.107 در دوره او ابن جوزى، عالم حنبلى از وعظ منع گشت و به زندان افتاد.108 ابن یونس حنبلى نیز بازداشت شد.109 خلیفه همچنین به منظور کنترل نیروهاى فعال جامعه، اعم از عیاران، شطار و فتیان، به جماعت فتیان پیوست. الناصر در سال 578ه به دست مالک بن عبدالجبار لباس فتوت پوشید و پس از مرگ او با بیعت بزرگان این فرقه به ریاست آن رسید.110 تلاش الناصر براى وحدتبخشى به نیروهاى دارالخلافه، ایجاد توازن میان گروهها و فرقههاى مختلف و تحت پوشش قرار دادن فتیان و عیاران، از آشوبهاى شهرى و منازعات فرقهاى کم نکرد. در سالهاى 111581 و 582ه 112 میان شیعیان کرخ و اهل سنت درگیرى شد. در سال 576ه سبّ شافعى توسط مردى در نظامیه، باعث درگیرى فقهاى شافعى با او شد113 و خلیفه به دنبال شنیدن اخبارى درباره فساد اخلاق فقهاى نظامیه، دستور اخراج آنان را صادر کرد.114
المستعصم باللّه (656 - 640ه )، براى حفظ خلافت عباسى کوشید ضمن مدارا با شیعیان، جهت حفظ آرامش دار الخلافه، عواملى را که به منازعات و آشوبهاى فرقهاى دامن مىزدند، حذف نماید. خلیفه که از نیروى شیعیان آگاه بود، تلاش کرد با انتصاب شیعیانى، نظیر ابن علقمى به مناصب دیوانى،115 حمایت این گروه عظیم را به دست آورد. او همچنین به زیارت مرقدموسى بن جعفرعلیه السلام رفت116 و دستور مرمت آرامگاه امام را داد.117 خلیفه به منظور بهبود وضعیت معیشتى علویان، مبلغ سه هزار دینار در اختیار ابو عبداللَّه حسین بن اقساسى، نقیب طالبیان گذاشت تا در میان علویان مقیم مشهد امام على و امام کاظمعلیه السلام تقسیم کند.118 در کنار این گونه اقدامات، المستعصم به منظور جلوگیرى از درگیرىهاى شیعه و سنى در سال 641ه ، شیعیان را از خواندن مقتل و شعر در روز عاشورا در مناطق غرب و شرق بغداد به جز مشهد موسى بن جعفرعلیه السلام، منع کرد.119 این فرمان در سال 648 نیز صادر شد و براى جلوگیرى از فتنه، اهالى کرخ و مختاره از نوحهخوانى، مرثیهسرایى و قرائت مقتل امام حسین منع شدند.120 المستعصم براى جلوگیرى از تحریک مردم از جانب وعاظ، همه خطیبان را از وعظ منع کرد.121 با این وجود، گاه گاهى آتش منازعات فرقهاى دامان بغداد را مىگرفت. در سال 641ه اهالى مأمونیه و باب الأزج با یکدیگر به زد و خورد پرداختند.122 در سالهاى 123654 و 655ه 124 شیعیان کرخ با اهالى محلههاى سنىنشین درگیر شدند. ذهبى معتقد است که خلیفه از این اوضاع و احوال اطلاعى نداشت و همه این امور، به دستور ابن علقمى که قصد داشت خلافت را از خاندان عباسى بیرون کرده و به علویان بسپارد، صورت مىگرفت.125
تأثیر سیاستگذارىهاى کارگزاران بر منازعات
یکى از ارکان مهم اقتدار رسمى خلافت عباسى، کارگزاران بودند. کارگزاران شامل وزیر، مأموران دیوانى، والیان شهرها، رؤساى شرطه، سرکردگان سپاه، قضات و نقیبان علوى و عباسى بودند که در اداره قلمرو عباسیان نقش مهمى داشتند. این افراد با سیاستگذارىها یا جهتگیرىهاى خویش به سوى فرقهاى خاص، موجى از تنش و آشوب را در جامعه اسلامى، به ویژه بغداد ایجاد مىکردند.
در دوران خلافت مقتدر، شیعیان امامیه در دستگاه خلافت عباسى نفوذ کردند.126 مقتدر، فردى شیعى به نام على بن فرات را به وزارت برگزید. ابن فرات راه ورود شیعیان به تشکیلات دیوانى عباسیان را هموار کرد؛ افرادى، چون شلمغانى در دستگاه دیوانى ابن فرات خدمت مىکردند. او همچنین جهت گشایش حال هاشمیان و علویان، حقوق و مزایاى آنان را افزایش داد.127 دیوانیان سنى به منظور مقابله با نفوذ شیعیان، در سالهاى 296 و 317ه اقدام به برپایى کودتا علیه مقتدر نمودند،128 اما موفقیتى به دست نیاوردند. اقدامات حامد بن عباس در دستگیرى و قتل حلاج و شلمغانى و تلاش او براى مجبور کردن مقتدر به قتل ابن فرات و پسرش، با هدف جلوگیرى از نفوذ شیعیان صورت گرفت.
با قدرت یافتن حنابله در اواسط قرن سوم هجرى، شیعیان تحت آزار قرار گرفتند و اوضاع دارالخلافه متشنج شد. از این رو، على بن یلبق و حسن بن هارون بر آن شدند تا جهت تضعیف حنابله - که به سبّ صحابه پیامبر تعصب خاصى داشتند - معاویه و یزید بر فراز منابر لعن شوند. اهل سنت از این اقدام برآشفتند و نزدیک بود دارالخلافه به آشوب کشیده شود که على بن یلبق پیشنهاد داد براى جلوگیرى از آشوب، بربهارى، پیشواى حنبلیان را دستگیر کنند، اما بربهارى گریخت و ابن یلبق تنها موفق به دستگیرى و تبعید عدهاى از یاران او به بصره شد.129 در سال 323ه پیروان بربهارى بغداد را به آشوب کشانده، بازار و دکانهاى کسبه را غارت کردند.130 آنها به بهانه امر به معروف و نهى از منکر، به خانه مردم ریخته و آلات لهو را شکستند. بدرخرشنى، رئیس شرطه بغداد براى سرکوب آنان دستور داد در دو طرف بغداد جار زنند که حتى دو نفر از پیروان بربهارى نباید با هم باشند و هیچ یک از آنان حق ندارند درباره مذهب خود بحث و مناظره کنند. حنبلیان حق ندارند امام نماز جماعت شوند مگر آن که «بسم اللَّه الرحمن الرحیم» را چه در نماز صبح و چه در نماز عشا، علناً بلند بخوانند.131
دوره امیر الامرایان به رقابت و کشاکش مدعیان مقام امیرالامرایى بر سر کسب این مقام گذشت و درگیرىهاى مذهبى در هیاهوى آشوبهاى سیاسى گم شد، اما گرایش برخى از سران به این فرقههاى مذهبى، زمینهساز منازعات فرقهاى در آینده شد؛ براى مثال، بجکم، امیرالامراى ترک در سال 329 قمرى دستور داد مسجد براثا که قبلاً به دستور مقتدر منهدم شده بود، بازسازى شود و شیعیان مجدداً در آن جا نماز جماعت بخوانند.132 این سیاست موجب رونق یافتن یکى از مراکز مهم مذهبى - سیاسى شیعیان بغداد شد.
ابو محمد مهلبى، وزیر معز الدوله، به مقابله با غلات شیعه پرداخت و قومى از تناسخیه را - که معتقد بودند روح على بن ابىطالبعلیه السلام، جبرئیل و فاطمهعلیها السلام در آنان حلول یافته - مجازات نمود.133 مهلبى همچنین مردى از پیروان ابن ابى العز (شلمغانى) - که ادعاى خدایى داشت و جماعتى از اهالى بغداد را گرد خود جمع کرده بود - به قتل رساند.134 در سال 362ه پس از آن که یکى از زندانبانها مردى عامى را به قتل رساند، اهالى و ترکان دست به شورش زدند. قاتل از ترس به منزل یکى از ترکان پناه برد، اما شورشیان او را بیرون کشیده و پس از کشتن، جسدش را به آتش کشیدند. سپس درب زندان را گشودند و زندانیان گریختند. چون معلوم شد عدهاى از زندانیان فرارى، از شیعیان ساکن کرخ بوده یا از حمایت شیعیان کرخ برخوردار بودند، ابوالفضل شیرازى وزیر طائع، صافى حاجب را همراه گروهى براى جنگ با مردم کرخ فرستاد. صافى که سنى متعصبى بود، محله کرخ را آتش زد.135 اکثر مورخان بر این باورند که ابوالفضل وزیر که سنى متعصبى بود، در آتش زدن محله کرخ دخالت داشته است.136 در سال 363ه فتنه بزرگى بین دو فرقه برخاست. اهل سنت براى برانگیختن خشم شیعیان به شبیهسازى جنگ جمل اقدام نمودند. آنان از این رو، زنى را به عنوان عایشه سوار بر شتر کردند، دو نفر را نیز طلحه و زبیر نامیدند، و هنگامهاى برپا نموده و اظهار داشتند: در حال جنگ با علىعلیه السلام هستند.137
در دوره استیلاى آل بویه در بغداد، عوامل اصلى منازعهساز عبارت بودند از: سبّ صحابه، برپایى مراسم عاشورا و جشن غدیر. صاحب منصبان سنى براى جلوگیرى از درگیرى شیعیان و اهل سنت سعى مىکردند مانع از انجام این مراسم شوند. در سال 382ه پس از آن که ابوالحسن على بن محمد کوکبى، معروف به ابن معلم بر کارهاى سلطان بهاالدوله دیلمى مسلط شد، براى جلوگیرى از فتنه، فرمان ممنوعیت مراسم عاشورا را صادر نمود و این ممنوعیت تا سه سال ادامه یافت.138 حسن بن ابى جعفر، استاد هرمز (عمید الجیوش) سیاست موازنهاى را نسبت به هر دو فرقه در پیش گرفت؛ او ضمن آن که شیعیان کرخ و سایر محلات را از برپایى مراسم نوحهخوانى عاشورا باز داشت، اهالى باب البصره را نیز از زیارت مرقد مصعب بن زبیر منع کرد.139 عمید الجیوش بدون هیچ ملاحظهاى علویان، عباسیان، شیعیان و سنیانى که قوانین تعیین شده را نادیده مىگرفتند، به شدت مجازات کرد. این سیاستها موجب آرامش در بغداد شد، اما موقتى بود.
در سال 389ه خلیفه و اهل سنت با بهرهگیرى از حمایت سلطان محمود غزنوى، جانى تازه یافته و به احیاى رسوم تازهاى دست زدند. آنها هشت روز پس از عاشورا، براى مصعب بن زبیر مراسم سوگوارى برپا کردند و هشت روز پس از عید غدیر نیز به مناسبت ورود پیامبر و ابوبکر به غار ثور، جشنى برپا داشتند.140 برپایى این مراسم، شدت بیشترى به منازعات داد. سال 398 یکى از هاشمیان در مسجد باب الرباح نزد ابو عبداللَّه محمد بن نعمان، معروف به ابن معلم، فقیه شیعى از سبّ اهل سنت دادخواهى کرد. پیروان ابن معلم (شیخ مفید) به خشم آمده و همراه مردم کرخ به خانه قاضى ابو محمد اکفانى رفتند. در این هنگام درگیرى شدیدى آغاز شد. شیعیان قرآنى آورده و مدعى شدند قرآن ابن مسعود است و با قرآنهاى دیگر تفاوت دارد. سپس اشراف، قضات و فقها گرد آمده و دستور آتش زدن آن قرآن را صادر نمودند. شیعیان از این موضوع به شدت خشمگین شده، در حالى که به حمایت از خلفاى فاطمى فریاد مىزدند: یا حاکم و یا منصور، به خیابانها ریختند، گروهى نیز به منزل شیخ ابو حامد اسفراینى حمله کردند. چون اخبار این واقعه به گوش خلیفه رسید، دستیارانش را به حمایت از اهل سنت به میدان فرستاد. عمید الجیوش نیز از طرف بهاءالدوله مأمور سرکوبى شیعیان شد. او تصمیم گرفت ابن معلم را تبعید کند که با شفاعت گروهى از بزرگان بخشیده شد، اما آشوبگران دستبردار نبودند، در همان زمان گروهى با حمله به مسجد براثا، حصیرها، پردهها و قندیلهاى آن را به غارت بردند. مأموران براى فرو نشاندن فتنه، عدهاى از مجرمان را دستگیر کرده و در شهر گرداندند، سپس چشمهایشان را کور و دست و پاى آنان را قطع کردند.141
ابو غالب بن خلف (فخر الملک) جانشین عمید الجیوش، برپایى مراسم مذهبى را آزاد کرد.142 این آزادى دوام چندانى نداشت. در جریان فتنه سال 406ه ، فخر الملک ناگزیر شد اهالى کرخ را از سوگوارى روز عاشورا باز دارد.143 على بن عبد الصمد شیرازى، داروغه جدید بغداد سعى کرد اوضاع را سر و سامان دهد. وى متعصبان شیعه و سنى را به شدت مجازات کرد و فقیه شیعى، ابن معلم را همراه گروهى تبعید نمود. اما ابوالقاسم مغربى، وزیر مشرف الدوله، فعالیتهاى ضد شیعى ابن عبدالصمد را نپذیرفت و او را پنجاه هزار دینار جریمه کرد. سرانجام عدهاى را گمارد تا او را به قتل رسانند.144
در سال 442ه با تلاش ابو محمد النسوى، رئیس شرطه بغداد، میان دو فرقه شیعه و سنى صلح برقرار شد.145 این صلح دیرى نپائید و آتش فتنه دوباره شعلهور شد. در ماه صفر سال 443ه شیعیان کرخ، برجهایى برپا کرده و با طلا جمله «محمد و على خیر البشر» را بر آن نوشتند. سنیان محله قلائین از آنان خواستند جمله «فمن رضى فقد شکر و من ابى فقد کفر» را به آن اضافه کنند ولى شیعیان نپذیرفتند و این امر، سبب درگیرى میان آنها شد. خلیفه القائم، اباتمام، نقیب عباسیان و عدنان بن الرضى، نقیب علویان را براى بررسى اوضاع به کرخ فرستاد. هر دو نقیب، گفته ساکنان کرخ را درست دانسته و بر آن گواهى نوشتند، اما اهل سنت، داورى آنها را نپذیرفته و ابن المذهب، زهیرى و عدهاى از حنبلیان، سنیان را علیه شیعیان تحریک کردند. در این هنگام ابن مسلمه وزیر که خود از حامیان حنابله بود، با شیعیان به شدت برخورد کرد. شیعیان براى خاتمه دادن به غائله، کلمات «خیر البشر» را از روى دیوار پاک کرده به جاى آن «علیهما السلام» نوشتند، اما اهل سنت اعلام کردند باید آجرى که کلمات «محمد و على» روى آن نوشته شده از جاى بکنند و در اذان نیز ذکر «حى على خیر العمل» گفته نشود. گروه شیعى از انجام خواسته آنها خوددارى کرد و درگیرى ادامه یافت. در این میان، یکى از رجال هاشمى به قتل رسید. اهل سنت پیکر او را در کنار احمد بن حنبل به خاک سپرده و در بازگشت آرامگاه امام کاظم و امام جوادعلیه السلام را ویران نموده و تلاش کردند پیکر آنان را به مقبره احمد بن حنبل منتقل کنند. ابو تمام، نقیب عباسیان و دیگر سنیان با شنیدن این خبر مانع کار آنان شدند، اما اهالى کرخ به «خان الفقها» که متعلق به حنفیان بود حمله و آن جا را غارت کردند و ابا سعد سرخسى، مدرس حنفى را کشتند.146 در سال 445 فتنه شیعه و سنى تجدید شد. ابو محمد النسوى، خیمهاى میان محله باب الشعیر و سوق الطعام برپا کرد، عدهاى را به قتل رساند، محله کرخ را آتش زد و شعار «محمد و على خیر البشر» را ممنوع کرد.147
در دوره حضور آل سلجوق بر بغداد، تضاد عقیدتى خلفاى عباسى با سلاجقه حنفى مذهب و وزراى شافعى آنها، بیش از پیش بغداد را عرصه منازعات فرقهاى نمود. در این دوره، علاوه بر درگیرىهاى شیعه و سنى، منازعات فرق مختلف اهل سنت نیز رواج یافت. در این منازعات، ردّ پاى علما و دیوانسالاران حنبلى و شافعى را مىتوان جست و جو نمود.
منصور بن محمد الکندرى، وزیر طغرل، معتزلى و شیعه بود. او سبّ شیخین و سایر صحابه را جایز مىدانست و با اشاعره مخالف بود. طغرل بیک تحت تأثیر او دستور لعن اشاعره بر فراز منابر خراسان را داد. به دستور عمید الملک، علماى اشعرى از تدریس و وعظ در مساجد منع شدند و به آنها اهانت شد. او همچنین دستور داد اهل سنت را در مساجد سبّ کنند.148
خواجه نظام الملک، وزیر ملکشاه، به دلیل گرایش به مذهب شافعى، به فقها و متکلمین شافعى اجازه وعظ داده و ایشان را از ایراد سخنرانى درباره کلام اشعرى منع نمىکرد. این سیاست خواجه، رقابت و دشمنى علما و رؤساى مذاهب سنى به ویژه حنابله را بیشتر و آنان را با یکدیگر درگیر مىکرد. به دنبال ورود هر عالم اشعرى مسلک به بغداد و ایراد وعظ در حمایت از کلام اشعرى، حنابله در صف مقدم مخالفان وى قرار گرفته و شهر را به آشوب مىکشاندند. سال 495ه سخنان عیسى بن عبداللَّه قونوى، عالم اشعرى موجب منازعه حنابله و اشاعره شد.149 در سال 538 ابوالفتوح اسفراینى از علماى اشعرى وارد بغداد شد و در حمایت از مذهب اشعرى، سخنان متعصبانهاى ایراد کرد. سخنان او سبب فتنه شد و میان او و ابوالحسن غزنوى معارضاتى درگرفت؛ آنها یکدیگر را بر منبر دشنام دادند. غزنوى نزد سلطان مسعود سلجوقى رفت و به تحریک او، سلطان دستور اخراج اسفراینى را صادر نمود.150
علاوه بر وزرا، نقیبان علوى و عباسى نیز در حوادث و تحولات نقش داشتند. ابو احمد موسوى، نقیب طالبیان در فرو نشاندن آتش فتنه میان شیعیان و سنیان دار الخلافه و حفظ قدرت فرقه شیعه، نقش مهمى ایفا نمود. او به همراه سید مرتضى براى جلب رضایت خلیفه القادر باللّه، صحت انتساب خلفاى فاطمى به حضرت فاطمهعلیها السلام را ردّ کرد151 و در سال 361ه اقدام وزیر ابوالفضل شیرازى را در آتش زدن محله کرخ محکوم کرد. همین مسأله موجب عزل او از نقابت شد.152 شریف رضى، نقیب طالبیان در سال 406ه براى جلوگیرى از تجدید فتنه و حفظ مصالح شیعیان، ساکنان کرخ را از برپایى مراسم عاشورا باز داشت. با وجود رفق و مدارى نقبا با عباسیان، گاهى از اوقات، آنان نیز مجازات مىشدند. در سال 630ه نقیب حسین بن اقساسى اشعارى در بزرگداشت مقام پیامبرصلى الله علیه وآله و علىعلیه السلام سرود و آن را براى نقیب النقباى عباسیان فرستاد. مخالفانش بر او خرده گرفتند که در اشعارش به صحابه و تابعین اهانت کرده است، سپس از فقها خواستند فتوا دهند که اقساسى به صحابه و تابعین طعن زده و در دین خود دچار ضعف شده است.153
تأثیر گرایش مذهبى و سیاستگذارىهاى امرا بر منازعات
یکى دیگر از عوامل تأثیرگذار بر منازعات فرقهاى، امرا بودند. از میان امیرالامرایان، نخستین کسانى که موفق شدند به طور مستقل در دار الخلافه عباسیان به اعمال قدرت بپردازند، امراى بویهى بودند.
سال 334ه معز الدوله دیلمى پس از غلبه بر حسین بن حمدان وارد بغداد شد و پس از مدتى، خلیفه المستکفى را از خلافت خلع و المطیع باللّه را به جاى وى نشاند.154 همزمان با امارت آل بویه بر بغداد حوادث مهمى در قلمرو اسلام رخ داد. از یک سو، خاندان شیعى مزید، تحت حمایت بویهیان در حله قدرت یافت و از سوى دیگر، سرسختترین رقیب عباسیان؛ یعنى فاطمیان، در مصر تشکیل حکومت دادند. در این دوره، قدرت از خلیفه به امراى بویهى منتقل شد و خلافت به مقامى تشریفاتى مبدّل گشت. از آن جا که آل بویه شیعه مذهب بودند، سیاستهاى مذهبى آنها بر قدرت و نفوذ شیعیان افزود و تشیع به عنوان مذهب و حزبى رسمى، در برابر حزب سیاسى - مذهبى حنابله قد علم کرد.
معز الدوله در سال 350ه به منظور حمایت از شیعیان و احیاى مراسم مذهبى ایشان، قوانین جدیدى را تصویب کرد که منشأ تحولات تازهاى در دار الخلافه عباسیان شد. او شعار لعن معاویه که پس از خلیفه المقتدر دیگر به طور رسمى مطرح نشد، مجدداً احیا نمود و علاوه بر لعن معاویه، دستور داد بر دیوار مساجد نوشته شود:
نفرین خداوند بر معاویه بن ابى سفیان و بر کسى که فدک را از فاطمه رضى اللَّه عنها غصب کرده بود و بر کسى که مانع دفن حسن در مقبره جدشعلیه السلام شده بود و بر کسى که ابوذر غفارى را تبعید کرد و بر کسى که عباس عموى پیامبر را از شورى محروم کرد.155
این مسئله خشم اهل سنت را برانگیخت؛ عدهاى از سنیان در واکنش به این سیاست امیر دیلمى، شعارها را از دیوار مساجد پاک کردند. معز الدوله تصمیم داشت مجدداً شعارها را بنویسد که وزیرش، ابو محمد مهلبى او را از این کار باز داشت و درخواست کرد به جاى آن شعار تحریک کننده، بنویسند: «لعن اللَّه الظالمین لآل رسول اللَّهصلى الله علیه وآله» و به جز معاویه، براى شخص دیگرى لعن ننویسند. معز الدوله که مىدانست سنیان بغداد جمعیت و قدرت قابل توجهى دارند، توصیه وزیر را پذیرفت.156 سبّ صحابه، پیش از این در سالهاى 346، 348 و 349ه 157 هم باعث درگیرى شیعیان و اهل سنت بغداد شده بود، اما فرمان معز الدوله به آن رسمیت داد.
علاوه بر ترویج سبّ معاویه، معز الدوله دو رسم دیگر هم رواج داد. در عاشوراى سال 352ه به فرمان او مردم بازارها و اماکن کسب را بسته و به عزادارى امام حسینعلیه السلام پرداختند.158 و در هجدهم ذى الحجه همان سال نیز به دستور معز الدوله، شیعیان به مناسبت غدیر خم، شهر را آذین بسته و به جشن و شادمانى پرداختند.159 این مراسم که از این پس هر ساله برگزار مىشد، به یکى از عوامل مهم منازعه میان شیعیان و اهل سنت مبدل شد. در ابتدا، اهل سنت به دلیل حمایت امیران دیلمى از شیعیان، نمىتوانستند به طور جدى با برپایى مراسم مخالفت نمایند،160 اما ترس از افزایش نفوذ شیعیان، به تدریج آنان را به فکر مقابله با شیعیان انداخت. در سال 353ه به دنبال برگزارى مراسم سوگوارى در عاشورا، اهل سنت به شیعیان حمله و منازل و مراکز کسب آنان را غارت کردند.161
با روى کار آمدن عضدالدوله، اوضاع بغداد رو به بهبودى گذاشت. عضد الدوله کوشید با منع مراسم مذهبى شیعه و سنى، ریشه مجادلات این دو فرقه را موقتاً از میان بردارد و از اختلافات مذهبى و برخوردهاى فرقهاى جلوگیرى کند. نتیجه این سیاست، بسیار موفقیتآمیز بود، زیرا در مدت حکومت وى در بغداد، شورشى که ریشه مذهبى داشته باشد، برپا نشد. از جمله فرمانهایى که عضد الدوله در جهت اجراى این سیاست صادر کرد، فرمان منع وعاظ و قصاص از وعظ و قصهخوانى و نیز منع موقت مراسم سوگوارى عاشورا و جشن غدیر بود.162 سیاست تسامح مذهبى عضدالدوله نه تنها شیعیان بلکه پیروان همه مذاهب را دربر گرفت. او ضمن آن که ابو احمد موسوى، نقیب علویان و عدهاى از همفکرانش را تبعید نمود.163 به منظور جلوگیرى از تحریکات مذهبى و فرقهاى، دستور عزل ابى على تنوخى، قاضى حنفى را نیز صادر کرد.164 تنوخى، حنفى متعصبى بود که به شافعیان بسیار تعصب مىورزید و به آنها بدگویى مىکرد.165 عضدالدوله براى پایان دادن به اختلافات مذهبى و کاهش نفوذ حنابله و دیگر فرق اهل سنت، علماى اشعرى را نیز به خدمت گرفت. به دستور او قاضى ابابکر محمد بن طبیب، عالم اشعرى به سفارت دربار روم فرستاده شد.166
سیاستهاى اعتدالى عضد الدوله موجب آرامش نسبى در سالهاى بعد شد. به طورى که منابع اشارهى چندانى به درگیرىهاى مذهبى بغداد، در دوره امارت صمصام الدوله و شرف الدوله نکردهاند. تنها درگیرى زمان ابو کالیجار، شورش مردم بغداد در سال 375ه به دلیل افزایش مالیات لباسهاى ابریشمى و پنبهاى بود.167 در دوره شرف الدوله نیز عیاران آشوبى در سال 379ه برپا کردند که به محلههاى باب البصره و کرخ نیز کشیده شد.168
در اواخر حکومت آل بویه ناامنى، هرج و مرج و اختلافات مذهبى در بغداد حاکم بود. دزدان و عیاران خانههاى مردم را غارت مىکردند. اهل سنت از ضعف امراى بویهى استفاده کرده و در صدد برآمدند با حمله به محلههاى شیعهنشین و علماى شیعه، قدرت خود را افزایش دهند. امراى بویهى تلاش مىکردند با حذف عوامل منازعهساز به درگیرىها پایان دهند. بر این اساس، آنها برپایى مراسم عاشورا و غدیر خم را ممنوع کردند. در سال 381ه به هنگام برپایى مراسم جشن غدیر خم توسط شیعیان کرخ، مردم باب البصره به آنان هجوم برده و نشانها و اعلامیه بهاء الدوله را پاره کردند.169 این درگیرى سبب شد ابوالحسن کوکبى برپایى مراسم عاشورا را براى سه سال ممنوع کند.170 درگیرى شیعیان و اهل سنت در عاشوراى سال 415ه ، نیز مشرف الدوله را بر آن داشت فرمان ممنوعیت مراسم عاشورا و غدیر را صادر نماید.171 در دوره جلال الدوله، شیعیان در برپایى مراسم عاشورا و غدیر آزاد بودند. این مراسم در سالهاى 421،172 173423 و 422ه 174 به برخورد پیروان دو فرقه و کشته شدن عدهاى از آنان منجر شد. ملک رحیم در عاشوراى سال 441ه شیعیان کرخ را از انجام دادن مراسم سوگوارى منع کرد.175 با این حال، در عید فطر همان سال، سبّ صحابه باعث درگیرى اهالى کرخ و قلائین شد.176
با آمدن سلجوقیان به بغداد منازعات جلوه دیگرى یافت. طغرل بیگ در حمایت از اهل سنت، تلاش کرد به حکومت دیلمیان پایان دهد. او که عامل اصلى شورش اهالى بغداد را ملک رحیم دیلمى مىدانست، وى و یارانش را دستگیر و ملک رحیم را به قلعه سیروان تبعید کرد.177 سپس شیعیان کرخ و مشهد موسى بن جعفرعلیه السلام را از ذکر «حى على خیر العمل» باز داشت و آنان را مجبور کرد در اذان ذکر «الصلوه خیر من النوم» را بگویند.178 این گونه اقدامات، خشم شیعیان را برانگیخته و موجب واکنش آنها در قبال سنیان شد. مهمترین واکنش به اقدامات ابن مسلمه و خلیفه القائم در دعوت طغرل به بغداد، از سوى ارسلان بساسیرى انجام گرفت که سبب ائتلاف او با ابراهیم ینال و قریش بن بدران و تصرف بغداد در سال 450ه شد.179
به جز اقامت کوتاه طغرل بیک در بغداد، سایر سلاطین سلجوقى در این شهر مستقر نشدند، با این حال، بازتاب سیاستگذارىهاى آنان در بغداد انعکاس مىیافت. با انتصاب خواجه نظام الملک به وزارت،180 رقابت تنگاتنگى میان شافعیان، حنابله و حنفیان براى نفوذ بر خلیفه شکل گرفت. بر این اساس، حنابله با تلاش جدى، احیاى اعتقادات حنبلى را در پیش گرفتند و کوشیدند با نفوذ در ساختار قدرت عباسیان، بر خلیفه غلبه کنند. تلاش آنها موجب شد افرادى، نظیر ابن هبیره و شریف ابو جعفر حنبلى به دربار خلافت عباسى راه یابند.
در این سالها شیعه با استفاده از اختلافات داخلى اهل سنت، مجدداً قدرت یافت و منازعات میان شیعه و سنى با شدتى بیشتر از قبل، بروز کرد. در سال 473ه ، شحنه بغداد گروه جوانان «فتیان» را که عبدالقادر هاشمى و ابن الرسول آن را رهبرى مىکردند، سرکوب کرد.181 فتیان که در مسجد شیعى براثا اجتماع مىکردند، متهم به همکارى با فاطمیان مصر شدند.182 سال 530 ساکنان باب الأزج و مأمونیه با یکدیگر درگیر شدند.183 در سالهاى 570 و 581ه 184 درگیرى بین اهالى کرخ و باب البصره، به قتل عدهاى از اهالى منجر شد.
ابن خلدون بر این باور است که این گونه اقدامات که از جانب خلیفه و ساکنان سنى بغداد درباره شیعیان و اهالى کرخ صورت مىگرفت، موجب خشم و بدبینى ابن علقمى؛ وزیر شیعى المستعصم شد و او را بر آن داشت، با مصالحه با مغولان، زمینه سقوط خلافت عباسى را فراهم نماید.185
نقش علما در منازعات فرقهاى بغداد
علما، اعم از فقها و متکلمین از اقشار مهم جامعه بغداد بودند. که نقش مؤثرى در تحولات مذهبى و سیاسى این شهر ایفا نمودند. پس از دوره مأمون، علماى سلفى براى حفظ خلافت سنى به رقابت با علماى شیعى و معتزلى پرداخته و تلاش کردند جاى پاى خود را در ساختار قدرت عباسیان محکم کنند. رویکرد خلفاى عباسى به علماى سنى و سیاستهاى سرکوبگرایانه متوکل درباره شیعه و معتزله، در کوتاه مدت باعث انزواى شیعیان شد، اما عالمان شیعى به زودى دریافتند براى حفظ تشکّل مذهب شیعه باید به کانون قدرت راه یابند و همین مسأله به رقابتهاى سلفیه و شیعیان دامن زد.
اختلافات کلامى و عقیدتى رؤساى مذاهب، عامل دیگر درگیرىها بود. فراموش شدن روحیه تسامح و تساهل مذهبى از سوى علما (فقها و متکلمان) و تعصب و تأکید آنان بر اعتقادات مذهبى خویش، نقش مهمى در بروز مخاصمات فرقهاى داشت. حسن بن خلف بربهارى، رئیس بربهاریان بغداد در عهد خلیفه الراضى، با تعصب بر عقاید احمد بن حنبل،186 عده بسیارى از حنابله بغداد را گرد خود جمع کرد و به بهانه امر به معروف و نهى از منکر به مقابله با پیروان سایر فرق پرداخت.187 بربهارى نسبت به هاشمیان، شیعیان و معتزله نیز دشمنى و کینه بسیار داشت. تنوخى مىنویسد: بربهارى خلیفه القاهر را به کشتن هاشمیان تشویق مىکرد.188 او همچنین شیعیان را از نوحهخوانى براى امام حسینعلیه السلام باز داشته و کسانى را که از دستور او تخطى مىکردند، مجازات مىنمود؛ به دستور او زنى به نام خلب را به دلیل نوحهسرایى بر امام حسینعلیه السلام، کشتند.189
در میان فرق مختلف اهل سنت، حنابله مهمترین فرقه منازعهساز بود. آنان نه تنها با شیعیان و معتزله برخورد مىکردند، بلکه با سایر فرق اهل سنت نیز درگیر مىشدند. تعصب حنابله نسبت به احمد بن حنبل موجب شد آنان از دفن محمد بن جریر طبرى جلوگیرى کنند، زیرا طبرى از ذکر نام احمد بن حنبل در شمار فقها خوددارى کرده و او را جزو محدثان نام برده بود. حنابله ضمن آن که طبرى را رافضى و ملحد خواندند، از دفن او نیز ممانعت کردند. بنابراین، پیروانش مجبور شدند پیکر طبرى را شبانه در منزلش به خاک سپارند.190 ابن کثیر علت ممانعت حنابله از دفن طبرى را انتساب او به تشیع دانسته و مىنویسد: «گفته مىشود ابو جعفر کتابى در دو مجلد نوشته و در آن احادیث غدیر را جمعآورى کرده است. او در کتاب تفسیر خود مسح دو پا هنگام وضو را جایز دانسته و شست و شوى آنها را واجب نمىداند. از این رو، برخى از علما او را از شیعیان یا متمایل به ایشان دانستهاند».191
درگیرى شیعه و سنى در دوره آل بویه تشدید شد. این درگیرىها علاوه بر محلات شیعه و سنىنشین بغداد، گاه دامان علماى فِرَق را نیز مىگرفت. در درگیرى سال 398ه ، هاشمیان باب البصره به خانه ابن معلم، فقیه شیعى حمله کردند. شیعیان نیز به تلافى این عمل به خانه قاضى ابو محمد أکفانى و ابو حامد اسفراینى تعرض نمودند.192 در همین ایام، سخنان محمد بن عبدالواحد مبنى بر تکذیب تدفین شبانه حضرت فاطمهعلیها السلام، موجب قیام اهالى کرخ و حمله به ابو عمرو شد.193 در منازعه اهالى کرخ و باب البصره در سال 479ه ، خطیبى سنى به نام قاضى ابوالحسن هدف اصابت تیرى قرار گرفت و کشته شد.194 در منازعه سال 499ه خانه و کتابخانه شیخ طوسى غارت شد.195
سبّ صحابه از دیگر مسایلى بود که به درگیرى شیعه و سنى دامن زده و علماى سنى را وادار به واکنش مىنمود؛ ابوبکر شافعى وقتى متوجه شد که آل بویه، نه تنها اقدامى در منع سبّ و لعن صحابه به عمل نیاورده، بلکه خود، دستور نوشتن شعار بر دیوار مساجد را دادهاند، اقدام به وعظ و ایراد سخنرانى در جوامع بغداد در فضیلت صحابه کرد.196 ابوالحسین المعدل معروف به ابن السوسنجردى هنگامى که شنید در محله کرخ آشکارا بعضى از صحابه پیامبر لعن مىشوند، این محله را ترک و در محله سنىنشین باب الشام در شرق بغداد سکونت کرد. او تا زمان مرگش به جانب غربى بغداد نرفت.197 ابوالقاسم الخرقى، عالم حنبلى نیز به علت رواج سبّ صحابه و افزایش فتنه، بغداد را ترک و در دمشق اقامت کرد. خانه و کتابهاى او در درگیرىهاى فرقهاى به آتش کشیده شد.198 افزایش سبّ صحابه و الزام شیعیان به انجام رسوم شیعى، موجب واکنش جوامع سنى بغداد شد. دعوت طغرل سلجوقى به بغداد توسط خلیفه القائم و ابن مسلمه وزیر، تحت فشار جوامع سنى و به منظور مقابله با قدرت روزافزون شیعیان صورت گرفت. اندیشمندان حنبلى، نظیر ابن فراء و ماوردى نیز، جواز همکارى خلفا با حاکم ستمگر را به همین دلیل صادر کردند.199
علىرغم آن که راه نفوذ سلاجقه به بغداد را حنبلیان باز کردند، اما شافعیان و حنفیان بیشتر توجه سلاطین سلجوقى را جلب کردند. این مسئله، رقابت علماى اهل سنت را دامن زد. حنابله براى کسب نفوذ بیشتر تظاهراتى علیه شیعیان برپا کردند. آنها به رهبرى شریف ابو جعفر به مقر خلافت رفته و از خلیفه تقاضا کردند اصول قادریه علناً قرائت شود. علت این قضیه، قصد ابن ولید معتزلى براى تدریس بود که با مخالفت علماى سنى روبهرو شد.200 در این جلسه که با حضور خلیفه القائم، وزیرش ابن جهیر و عدهاى از علماى سنى، نظیر شریف ابو جعفر و ابو مسلم اللیثى تشکیل شد، رافضیان لعن شدند و اعلامیه القادرى قرائت گردید.201 در ذىالقعده همین سال (420ه ) علماى سنى، متنى در فضیلت ابوبکر و عمر و سبّ قائلان به خلق قرآن قرائت نمودند.202
از دیگر مسایلى که موجب بروز اختلاف و درگیرى میان علماى اهل سنت مىشد، گرایش عالمان سنى به عقاید اعتزالى و صوفیانه بود که با مخالفت جدى علماى حنبلى روبهرو مىشد. این اختلافات به خصوص در قضیه ابن عقیل، متکلم برجسته حنبلى نمایان شد. ابن عقیل از سوى شریف ابو جعفر متهم شد که از تعلیمات ابن ولید معتزلى، شاگرد قاضى عبدالجبار و ابوالحسین بصرى پیروى مىکند. اتهام دیگر او، داشتن تمایلات صوفیانه و هوادارى از عقاید حلاج بود.203 تحت فشار علماى حنبلى، ابن عقیل در محرم سال 465ه در مسجد شریف ابو جعفر واقع در محله نهر المعلى، توبه نامه خود را در حضور جمع کثیرى خواند. در این توبه نامه، ابن عقیل مطالبى را که به طرفدارى از حلاج و بعضى عقاید معتزله نوشته بود انکار کرد.204
از جمله اختلافات کلامى که موجب درگیرى علما و متکلمان مىشد، عقیده «تجسیم و تشبیه» بود؛ اعتقاد حنابله به تجسیم، نخستین بار در سال 317ه موجب بروز درگیرى میان سنیان ساکن بغداد شد. در این سال پیروان ابوبکر مروزى، عالم حنبلى و دیگر سنیان بغداد، به علت اختلاف نظر در تفسیر آیه عَسى أَنْ یَبْعَثَکَ رَبُّکَ مَقاماً مَحْمُوداً رودرروى هم قرار گرفتند. حنبلىها در تفسیر این آیه مىگفتند؛ مقصود این است که خداوند مىنشیند و پیامبر را هم نزد خود بر عرش مىنشاند. ولى سایر سنیان معتقد بودند منظور این آیه شفاعت است، از این رو، حنابله را متهم به تجسیم کرده و با آنها درگیر شدند. در این درگیرى عده زیادى از طرفین کشته شدند.205 عقیده تجسیم در سال 323ه نیز حنابله و سایر سنیان را با یکدیگر درگیر کرد؛ در این سال پیروان بربهارى، شافعیان را هنگام ورود به مساجد آن چنان مورد ضرب و شتم قرار مىدادند که به مرگ آنان منجر مىشد. خلیفه الراضى در نامهاى خطاب به حنابله، اقداماتشان را تقبیح نمود و آنان را بد عقیده خواند؛ خلیفه در نامهاش به اعتقادات تشبیهى حنابله اشاره و اظهار کرد:
گاهى شما (حنبلیان) صورت زشت و پلید خود را مثال روى خداوند مىدانید و خود را شبیه یزدان مىخوانید و براى خدا دست و پا و انگشت و کفش زرین قائل مىشوید و حتى بوى خدا را وصف مىکنید و گاهى شیعیان آل محمد را کافر و گمراه مىدانید.206
با وجود این گونه اقدامات، علماى حنبلى از اعتقاد خود به تجسیم دست نکشیدند، بلکه براى اثبات درستى عقاید خویش کتب و رسایلى نیز نگاشتند؛ ابى یعلى بن الفراء حنبلى، کتابى درباره خداوند سبحان و عقیده تشبیه نگاشت. مطالب این کتاب موجب شد، علماى سنى به انکار عقاید او بپردازند؛ براى مثال، در سال 429ه ابوالحسن قزوینى، در مسجد منصور عقاید وى را انکار کرد.207 عقیده تجسیم در سالهاى 469 و 470ه نیز باعث درگیرى و آشوب در بغداد شد.
سال 647ه بیم آن مىرفت که عقیده «نقصان یا زیادت ایمان» سبب بروز فتنه گردد. در این سال، عدهاى به فقهاى مدرسه مستنصریه نامه نوشته و سؤال کردند: آیا ایمان دچار نقصان یا زیادت مىشود؟ فقها به خاطر ترس از وقوع فتنه از دادن پاسخ خوددارى کردند، اما على بن وضاح و عبدالعزیز قحیطى، در ذم کسانى که مىگفتند ایمان نه زیادت مىپذیرد و نه نقصان، مکتوبى نوشته و به آنان دادند. این افراد گروهى از حنفیه را گرفته و آنها را وادار به سبّ ابو حنیفه نمودند. این ماجرا موجب اخراج ابن وضاح از مدرسه مستنصریه و تبعید قحیطى از بغداد شد.208
در قرن پنجم هجرى مکتب کلامى اشعرى رو به گسترش بود. حنابله که سابقه طولانى در مخالفت با عقاید کلامى و اعتزالى داشتند، از سرسختترین مخالفان اشاعره نیز به شمار مىرفتند. بر خلاف حنابله، شافعیان با مکتب کلامى اشعرى مخالفتى نداشتند و حتى برخى از علماى شافعى، نظیر ابوالقاسم عبدالکریم بن هوازن القشیرى در معرفى مکتب اشعرى به عنوان یکى از مکاتب اهل سنت کوشش بسیار نمودند.209 قشیرى در رسالهاى با عنوان شکایت اهل سنت، اشعرى را به نام امام الدین و محیى السنه معرفى و در حضور طغرل بیک عقاید وى را تشریح کرد و آنچه را که علماى مخالف به اشعرى نسبت داده بودند، افترا و تهمت خواند.210 شافعیان که در این دوران از حمایت خواجه نظام الملک بهرهمند بودند، با حمایت از اشاعره بیش از پیش مورد غضب حنابله قرار گرفتند. این خصومتها موجب بروز درگیرىهاى بسیارى میان حنابله و شافعیان بغداد شد.
در سال 469ه ابو نصر بن قشیرى، متکلم شافعى وارد بغداد شد و با اجازه نظام الملک در مدرسه نظامیه به وعظ پرداخت. وى در سخنان خود از علم کلام اشعرى طرفدارى و حنبلیان را به پیروى از مذهب تشبیه متهم کرد.211 حنبلیان به ریاست شریف ابو جعفر شورشى به پا کردند و چون عده ایشان از شافعیان بیشتر بود در زد و خوردهاى خیابانى غلبه یافتند.212 واکنش دیگر علماى حاضر در دار الخلافه به درگیرى حنابله و شافعیان، متفاوت بود. برخى از علما، مانند قاضى ابى یعلى حنبلى، هنگام وقوع فتنه، دار الخلافه را ترک کرده و راهى مکه شدند.213 و برخى نیز، مانند ابوالحسن الاسکاف المقرى به حمایت از حنبلیان پرداختند. ابوالحسن در یکى از روزها که بازارهاى بغداد به واسطه فتنه قشیرى تعطیل شده بود، فریاد زد: «امروز روز سنى حنبلى است. نه قشیرى و نه اشعرى».214 این اقدامات موجب خصومت بیشتر پیروان دو فرقه گشت و چون ابن قشیرى سال بعد به بغداد آمد، برخورد میان حنبلیان و شافعیان تجدید شد. ابو اسحاق به اتفاق رؤساى دیگر شافعى، مانند ابوبکر شاشى و ابو سعد صوفى، شکوائیهاى به نظام الملک نوشته و خواستار دخالت او شد، اما این بار نظام الملک تقاضاى او را نپذیرفت و قشیرى را از بغداد فرا خواند. حنبلیان جرأت یافته و به فقیهى از نظامیه که نسبت کفر به آنان داده بود، حمله کردند؛ به این ترتیب، بار دیگر نظامیه در جریان اختلاف حنبلى - اشعرى قرار گرفت.215
چنین اقداماتى که از سوى فقها یا متکلمین مذاهب صورت مىگرفت، خصوصاً سخنرانىهاى تحریکآمیز آنان، باعث مىشد که خلیفه یا سلطان براى جلوگیرى از وقوع فتنه، وعاظ را از وعظ منع نمایند. در جمادىالآخر سال 473ه به همه وعاظى که در جریان فتنه قشیرى از وعظ منع شده بودند، اجازه سخنرانى داده شد، مشروط بر آن که درباره اصول و مذهبشان سخن نگویند.216 با این وجود، اختلافات کلامى و تعصب فقها و متکلمین باز هم سبب درگیرى پیروان فرق شده و جانبدارى برخى از فقهاى سنى از کلام اشعرى، عامل مناقشه علماى بغداد در سالهاى بعد شد. در سال 475ه ابوالقاسم بکرى وارد بغداد شد و با کسب اجازه از نظام الملک در نظامیه به وعظ پرداخت و در حمایت از مذهب اشعرى به مذمت عقاید حنبلى پرداخت. سخنان بکرى موجب درگیرى عدهاى از حنبلىهاى بغداد و طرفداران بکرى شد. هواداران بکرى، کتابى از قاضى ابى یعلى حنبلى با عنوان کتاب الصفات به دست آورده و آن را در اختیار بکرى قرار دادند. ابوالقاسم بکرى کتاب را بر فراز منبر خواند و به مذمت حنابله پرداخت.217 در همین سال ابوالمؤید عیسى بن عبداللَّه الغزنوى وارد بغداد شد و به ایراد وعظ در مسجد پرداخت. سخنان او نیز که در حمایت از کلام اشعرى بود، باعث درگیرى طرفداران وى و حنابله شد.218 در سال 478ه سخنرانى ابوبکر فورکى در نظامیه سبب درگیرى حنابله و اشاعره شد.219
مخالفت با عقاید اعتزالى فقط به حنابله اختصاص نداشت. در سال 538ه حسن بن ابى بکر نیشابورى، عالم حنفى در مسجد قصر و مسجد منصور به وعظ نشست و در سخنرانى خود اشعرى را لعن کرد و خطاب به مردم اظهار داشت: «شافعى باشید اما اشعرى نباشید، حنفى باشید اما معتزلى نباشید، حنبلى باشید اما تشبیهى نباشید».220
در سال 545ه حسن بن ذى النون الشغرى به بغداد آمد و در مسجد قصر به وعظ پرداخت. سخنانى که او در حمایت از مذهب سنت و در مذمت اشاعره ایراد کرد، موجب بروز فتنهاى در بغداد شد.221 در سال 546ه مواعظ ابن العبادى در مسجد منصور موجب خشم حنابله گشت، اما آشوبى برپا نشد.222
در دوران مستضیىء اختلاف میان حنابله و اشاعره تشدید شد. علما و طرفداران هر دو فرقه مىکوشیدند از اصول و عقاید خویش حمایت کنند. حنبلیان بغداد به همین منظور در سال 559ه در مسجد ابن شافع تجمع کردند تا کتابى را که در فضایل احمد بن حنبل نوشته شده بود، استماع نمایند. در این هنگام میان ابن خشاب و ابن المحاسن دمشقى در خصوص مسئلهاى فقهى منازعه شد. هر دو نفر را نزد خلیفه برده و کتاب را در حضور خلیفه قرائت کردند. چون در کتاب معایب بسیارى بر خلفا وارد شده بود، آن را از ایشان گرفتند.223 علماى مخالف حنابله نیز از سعایت و دشمنى علیه آنان خوددارى نمىکردند. محمد بن محمد البروى در نظامیه به وعظ نشست و در تبلیغ مذهب اشعرى و ذم حنابله سخنانى گفت. از این رو، خود و فرزند کوچکش به دست حنبلیان مسموم و کشته شدند.224
از دیگر مسائلى که علاوه بر ایجاد اختلاف میان علماى اهل سنت، زمینهساز درگیرىهاى فرقهاى بغداد شد، ذکر فضایل برخى از خلفا از جانب عالمان سنى بود. عالمان حنبلى که نسبت به صحابه پیامبر تعصب داشتند، نمىتوانستند شاهد سبّ آنان توسط شیعیان باشند. از این رو، در مقابله با این عمل شیعیان، به ذکر مناقب برخى از صحابه و خلفا پرداختند. از جمله این عالمان، عبدالغیث بن زهیر الحرى بود که کتابى در فضایل یزید بن معاویه نوشت و در آن مطالب شگفتآورى را بیان کرد. این اقدام ابن زهیر از سوى برخى از علماى حنبلى سرزنش شد. به گفته ابن اثیر، ابوالفرج بن جوزى از مطالب آن کتاب انتقاد کرد و این مسأله سبب دشمنى دو عالم حنبلى شد.225 در عاشوراى سال 590ه نیز چون احمد بن اسماعیل فقیه شافعى در نظامیه به وعظ نشست، از او خواسته شد یزید بن معاویه را لعن نماید. ابوالخیر در پاسخ گفت: «ذاک امام مجتهد» حضار از کار وى برآشفتند و با سنگ به وى حمله کرده و او را از منبر پائین کشیدند. سپس از فقها فتواى تعزیر وى را خواستند، برخى مطابق فتواى عمر بن عبدالعزیز حکم کردند او را بیست ضربه شلاق زدند. پس از اجراى حکم، فقیه شافعى از بغداد اخراج شد.226
از دیگر عواملى که در وقوع منازعات فرقهاى نقش مؤثرى داشت؛ مجالس وعظ و خطابهاى بود که علماى شیعه و سنى برپا مىکردند. ذهبى227 و ابن جبیر228 به این گونه مجالس و تأثیرى که بر عواطف مذهبى توده مردم مىگذاشت، اشاره کردهاند. معمولاً خطبا با پافشارى و تعصب در اعتقادات خود، موجب تحریک پیروان فِرَق و ایجاد درگیرى میان آنان مىشدند. در سال 420ه خطیب شیعى مسجد براثا سخنان غلوآمیزى درباره علىعلیه السلام ایراد نمود و گفت: امیرالمؤمنین با جمجمه اصحاب کهف سخن گفته و او زنده کننده انسان بود.229 این سخنان غلوآمیز موجب شد خلیفه، ابى منصور بن تمام را به عنوان خطیب مسجد براثا تعیین کند. سخنان ابى منصور در تأیید مذهب سنت و جماعت باعث شد تا شیعیان با آجر به او حمله کنند.230 سال 569 طوسى، واعظ سنى در مدرسه تاجیه در سخنان خود اظهار داشت: ابن ملجم به خاطر کشتن علىعلیه السلام کافر نشد. این سخنان باعث خشم شنوندگان شد و آنها به سوى او آجر پرتاب کردند. شیعیان نیز قیام کرده و منبر را آتش زدند.231 در سال 576ه وقتى مردى در مدرسه نظامیه، امام محمد شافعى را سبّ نمود، فقهاى حاضر در مدرسه، او را چنان کتک زدند که جان سپرد.232
از جمله کسانى که مورخان از جلسات پرشور وعظ او بسیار گفتهاند، ابن جوزى، خطیب حنبلى است. ابن جوزى از آغاز خلافت المقتفى و با تشویق ابن هبیره که خواستار تجدید قدرت سنت و خلافت بود، کار وعظ را آغاز کرد. وى در روزگار خلیفه المستنجد اجازه یافت مجالس وعظ خویش را در قصر برپا کند. او در مواعظ خود به حمایت از سنت پرداخته از بدعتگذاران انتقاد مىکرد.233 «لائوست» معتقد است ابن جوزى از جمله علمایى بود که خلیفه به او اجازه تفتیش عقاید داده بود.234 تحت تأثیر اقدامات ابن جوزى، مذهب حنبلى در بغداد قدرت بسیار یافت و این مسأله به درگیرىها دامن زد.
تأثیر علما در منازعات به مساجد، مدارس و مجالس وعظ، منحصر نمىشد. آنان گاه با نوشتن کتاب و رساله به ردّ عقاید یکدیگر مىپرداختند و گاه نیز به تکفیر مخالفین خود یا متهم نمودن آنها به کفر و الحاد اقدام مىکردند. عبدالجلیل قزوینى، عالم شیعى در ردّ کتاب بعض فضائح الروافض کتابى با نام نقض یا بعض مثالب النواصب فى نقض فضائح الروافض نوشت235 و ابن جوزى حنبلى کتابى به نام تلبیس ابلیس نگاشت و در آن به گروههاى مختلف اعم از متکلمین، فقها صوفیه و... خرده گرفت.236 ابو عبداللَّه مالکى معروف به زکى مغربى نیز، امام محمد غزالى، عالم شافعى را مورد طعن قرار داد و او را ملحد و مجوسى خواند.237 در سال 648ه على بن سابه، خطیب جامع قصر، متهم به فساد شد. مردم در نکوهش او مطالبى نوشته و منتشر کردند. عدهاى از حنابله نیز از خواندن نماز با او خوددارى کردند. با وجود انکار اتهامات، ابن سابه از مقامش عزل شد.238
دخالت در امور سیاسى از جمله مسایلى بود که به رقابت علما دامن زده و آنان را وادار به واکنش علیه یکدیگر مىکرد. بهرهمندى علما از حمایت خلفا و وزراى ایشان در افزایش نفوذ، قدرت و دخالتشان در امور، بىتأثیر نبود. به نظر مىرسد؛ طى قرنهاى چهارم و پنجم هجرى مساجد و مدارس، بیش از آن که کانون بحث و تدریس و مجادلات فقهى و کلامى باشند، به مرکز مناقشات سیاسى و منازعات فرقهاى تبدیل شده بودند. در قرن چهارم هجرى، مسجد براثا کانون و مرکز تجمع شیعیان مخالف بود. در همین قرن، حنابله مسجدى بنا کرده و آنجا را مرکز توطئه و فتنه علیه مخالفین خویش قرار دادند. تنوخى این مسجد را مسجد ضرار مىنامد.239 در قرن پنجم هجرى، مدرسه نظامیه به یکى از فتنهانگیزترین مراکز فرهنگى بغداد بدل شده بود. اهمیت نظامیه به حدى بود که به اعتقاد هانرى لائوست؛ «رئیس آنجا یکى از شخصیتهاى برجسته دار الخلافه محسوب مىشد و به آسانى نمىتوانست از حوادث سیاسى که در بغداد رخ مىداد، کناره بگیرد و موضع خود را در خصوص هر حادثهاى روشن نسازد. به همین دلیل، غزالى که خواجه نظام الملک او را به مدرّسى نظامیه منصوب کرد، پس از آن که به بغداد آمد، به زودى تحت تأثیر بحرانهاى سیاسى دارالخلافه، قدم به میدان سیاست نهاد و جهت کنار آمدن با مکتب حنبلى و حمایت از خلافت سنى، فتاوى مهمى صادر کرد».240
این گونه اقدامات به غزالى یا دیگر علماى شافعى منحصر نمىشد، بلکه علماى حنفى، حنبلى و شیعى نیز مىکوشیدند با دخالت در امور سیاسى، قدرت و نفوذ خود را بیشتر نمایند. در سال 482ه که هاشمیان باب البصره به دلیل اعتقاد به برترى و فضیلت ابوبکر، عمر و عثمان نسبت به علىعلیه السلام، با شیعیان کرخ درگیر شدند، علماى حنبلى، نظیر ابن عقیل، کلوذانى، ابوالفرج بن السیبى، یعقوب البرزینى و ابن الصیاغ کوشیدند با کمک ابو جعفر الخرقى، محتسب بغداد، غائله را خاتمه دهند. ابن عقیل با این هدف، در جمع اهالى به ایراد سخنرانى پرداخت.241 به هر حال، نقش علما را به عنوان نظریهپردازان خلافت سنى در منازعات فرقهاى بغداد، نمىتوان نادیده گرفت.
پىنوشتها
1.کارشناس ارشد تاریخ اسلام.
2. یعقوبى، تاریخ یعقوبى، ترجمه محمدابراهیم آیتى، (تهران، شرکت انتشارات علمى و فرهنگى، 1371ش) ج 2، ص 513.
3. ابن جوزى، المنتظم، به تصحیح نعیم زرزور، (بیروت، دار الکتب العلمیه، بىتا)، ج 11، ص 207.
4. همان، ص 273.
5. همان، ص 249.
6. ابن تغرى بردى، النجوم الزاهره، به اهتمام محمدحسین شمس الدین، (بیروت، دار الکتب العلمیه، 1992م)، ج 2، ص 346.
7. طبرى، تاریخ الطبرى، به کوشش محمد ابوالفضل ابراهیم، (بیروت، روائع التراث العربى، 1966م)، ج 9، ص 190 - 191.
8. ابن جوزى، پیشین، ج 11، ص 286 - 288؛ ابن ابى یعلى، طبقات الحنابله، به اهتمام ابو حازم اسامه بن حسن و ابو الزهرا حازم على بهجت، (بیروت، دار الکتب العلمیه، 1997م)، ج 1، ص 15 - 25.
9. ابن کثیر، البدایه و النهایه، به کوشش یوسف الشیخ محمد البقاعى و صدقى جمیل العطار. (بیروت، دار الفکر، 1998م)، ج 7، ص 328.
10. ابن جوزى، پیشین، ج 11، ص 207.
11. ابن کثیر، پیشین، ج 7، ص 328.
12. ابن تغرى بردى، پیشین، ج 2، ص 346.
13. ابن طقطقى، تاریخ فخرى، ترجمه محمدوحید گلپایگانى، (تهران، شرکت انتشارات علمى و فرهنگى، 1367ش)، ص 327 - 328؛ ابن تغرى بردى، پیشین، ج 2، ص 341.
14. ابن کثیر، پیشین، ج 7، ص 326.
15. یعقوبى، پیشین، ج 2، ص 512.
16. مسعودى، مروج الذهب و معادن الجوهر، (قم، دار الهجره، 1984م)، ج 2، ص 10 - 11.
17. ابن تغرى بردى، پیشین، ج 2، ص 341.
18. ابن اثیر، الکامل، (بیروت، موسسه التاریخ العربى، 1994م)، ج 4، ص 318.
19. ابن تغرى بردى، پیشین، ج 2، ص 341.
20. جلال الدین سیوطى، تاریخ الخلفا، به اهتمام ابراهیم صالح، (بیروت، دار صدر، 1997م)، ص 364.
21. طبرى، پیشین، ج 9، ص 200 - 201؛ ابن کثیر، پیشین، ج 7، ص 337.
22. ابن اثیر، پیشین، ج 4، ص 318 - 319.
23. همان، ص 318.
24. ابو الفرج اصفهانى، الأغانى، به شرح عبداللَّه على مهنا، (بیروت، دار الکتب العلمیه، 1992م)، ج 10، ص 250 - 252.
25. ابن تغرى بردى، پیشین، ج 2، ص 341.
26. طبرى، پیشین، ج 9، ص 369 - 371؛ ابن اثیر، پیشین، ج 4، ص 392.
27. طبرسى، اعلام الورى بأعلام الهدى، به اهتمام سید مهدى الخرسان، (بىجا، دار الکتب الاسلامیه، بىتا)، ص 355؛ شیخ عباس قمى، منتهى الآمال، (تهران، مؤسسه مطبوعاتى حسینى، بىتا)، ص 1006.
28. ابن جوزى، پیشین، ج 12، ص 56.
29. طبرى، پیشین، ج 10، ص 28، ابن کثیر، پیشین، ج 7، ص 442.
30. ابن طقطقى، پیشین، ص 351.
31. طبرى، پیشین، ج 10، ص 54 - 63.
32. ابن مسکویه، تجارب الامم، ترجمه على نقى منزوى، (تهران، توس، 1376ش)، ج 5، ص 1 - 3.
33. همان.
34. همان.
35. همان، ص 2.
36. طبرى، پیشین، ج 10، ص 54؛ ابن جوزى، پیشین، ج 12، ص 371.
37. طبرى، پیشین، ج 10، ص 63؛ ابن مسکویه، پیشین، ج 5، ص 3.
38. همان، ص 46.
39. همان، ص 61.
40. ابن جوزى، پیشین، ج 13، ص 247 - 248؛ ابن کثیر، پیشین، ج 7، ص 543.
41. همان، ج 5، ص 50 - 52.
42. ابن اثیر، پیشین، ج 5، ص 6.
43. همان؛ ابن مسکویه، ج 5، ص 61 - 62.
44. همان، ص 64.
45. همان، ص 175 - 176.
46. ابن ابى یعلى، پیشین، ج 2، ص 18 - 45.
47. ابن اثیر، پیشین، ج 5، ص 175 - 176.
48. ابن جوزى، پیشین، ج 15، ص 194 - 195.
49. همان، ص 197.
50. همان.
51. همان، ص 125؛ ابن اثیر، پیشین، ج 5، ص 642؛ ابن کثیر، پیشین، ج 8، ص 122.
52. ابن جوزى، پیشین، ج 15، ص 128؛ ابن کثیر، پیشین، ج 8، ص 123.
53. ذهبى، تاریخ الاسلام، به کوشش عمر عبدالسلام تدمرى، (بیروت، دارالکتاب عربى، 1998م)، ج 28، ص 258.
54. ابن جوزى، پیشین، ج 15، ص 125 - 126؛ ابن کثیر، پیشین، ج 8، ص 122.
55. ابن جوزى، پیشین، ج 11، ص 207.
56. ذهبى، پیشین، ج 16، ص 268 - 269؛ ابن اثیر، پیشین، ج 6، ص 107 - 108؛ خطیب بغدادى، تاریخ بغداد، (قاهره، دارالفکر، بىتا)، ج 1، ص 90.
57. ابن اثیر، پیشین، ج 6، ص 107 - 108.
58. همان، ص 108.
59. ذهبى، پیشین، ج 28، ص 269.
60. ابن اثیر، پیشین، ج 5، ص 596.
61. ابن هندوشاه، تجارب السلف، ص 256.
62. ذهبى، پیشین، ج 29، ص 322 - 324.
63. ابن کثیر، پیشین، ج 8، ص 150.
64. ابن جوزى، پیشین، ج 15، ص 213.
65. ابن اثیر، پیشین، ج 6، ص 200.
66. ابن کثیر، ج 8، ص 190.
67. ابن جوزى، پیشین، ج 15، ص 347.
68. ابن اثیر، پیشین، ج 6، ص 182.
69. ابن جوزى، پیشین، ج 16، ص 7 - 8 .
70. همان، ص 16.
71. ابن تغرى بردى، پیشین، ج 5، ص 79.
72. سیوطى، پیشین، ص 499.
73. ابن اثیر، پیشین، ج 6، ص 272.
74. نماز تراویح، نماز مستحبى است که در شبهاى ماه رمضان به جماعت اقامه مىشود.
75. همان، ص 410.
76. همان، ص 417.
77. همان، ص 441.
78. سیوطى، پیشین، ص 506.
79. ابن جوزى، پیشین، ج 17، ص 194.
80. ابن اثیر، پیشین، ج 6، ص 34.
81. ابن جوزى، پیشین، ج 17، ص 245 - 246.
82. همان، ص 217؛ ذهبى، پیشین، ج 35، ص 38.
83. همان، ص 302.
84. ابن اثیر، پیشین، ج 6، ص 581.
85. همان، ج 7، ص 651.
86. ابن جوزى، پیشین، ج 17، ص 302.
87. ذهبى، پیشین، ج 5، ص 19.
88. ابن جوزى، پیشین، ج 18، ص 32 - 37.
89. همان، ص 84.
90. ابن طقطقى، پیشین، ص 417.
91. ابن کثیر، ج 8، ص 371؛ ابن جوزى، پیشین، ج 18، ص 83.
92. همان، ص 102.
93. همان، ص 222 و 171؛ ذهبى، پیشین، ج 39، ص 5.
94. ابن اثیر، پیشین، ج 7، ص 170 - 171.
95. ابن جوزى، پیشین، ج 18، ص 159.
96. سیوطى، پیشین، ص 526.
97. ابن جوزى، پیشین، ج 18، ص 203.
98. همان، ص 220.
99. ذهبى، پیشین، ج 39، ص 61؛ همان، ج 40، ص 5 - 25.
100. ابن جوزى، پیشین، ج 18، ص 222.
101. ذهبى، پیشین، ج 40، ص 25.
102. ابن اثیر، پیشین، ج 7، ص 247؛ ابن کثیر، پیشین، ج 8، ص 448.
103. ابن جوزى، پیشین، ج 18، ص 202.
104. همان، ص 203.
105. همان، ص 251.
106. ذهبى، پیشین، ج 41، ص 95.
107. ابن طقطقى، پیشین، ص 432 - 440.
108. ابن رجب، ذیل طبقات الحنابله، به اهتمام ابو حازم اسامه بن حسن و ابو الزهرا حازم على بهجت (بیروت، دارالکتب العلمیه، 1997م)، ج 3، ص 331 - 332؛ ذهبى، پیشین، ج 41، ص 95.
109. ابن رجب، پیشین، ج 3، ص 332 - 331.
110. ابن معمار حنبلى، الفتوه، به قلم مصطفى جواد، به اهتمام محمدتقى الدین الهلالى، عبدالحلیم النجار، احمد ناجى القیسى، (بغداد، مکتبة المثنى، 1958م)، ص 51 - 52.
111. ابن اثیر، پیشین، ج 7، ص 317.
112. ذهبى، پیشین، ج 41، ص 11 - 14.
113. همان، ج 40، ص 49.
114. ابن هندوشاه، پیشین، ص 315.
115. ابن طقطقى، پیشین، ص 451 - 453.
116. ابن فوطى، حوادث الجامعه، ترجمه عبدالمحمد آیتى، (تهران، انجمن آثار و مفاخر فرهنگى، 1381ش)، ص 59، 112.
117. همان، ص 153.
118. همان، ص 59.
119. همان، ص 111.
120. همان، ص 155.
121. همان، ص 137.
122. همان، 106 - 107.
123. همان، ص 159.
124. ذهبى، پیشین، ج 48، ص 23.
125. همان، ج 47، ص 63.
126. ابن جوزى، پیشین، ج 13، ص 247 - 248؛ ابن کثیر، پیشین، ج 7، ص 543.
127. ابن مسکویه، پیشین، ج 5، ص 61 - 62.
128. همان، ص 370.
129. همان، ص 352 - 353.
130. ابوبکر صولى، الاوراق، (اخبار الراضى باللّه والمتقى للّه)، به اهتمام هیومرث، دن (مصر، مطبعه الصاوى، 1935م)، ج 1، ص 65.
131. ابن اثیر، پیشین، ج 5، ص 175 - 176.
132. ابن جوزى، پیشین، ج 14، ص 4 - 5.
133. ابن تغرى بردى، پیشین، ج 3، ص 351.
134. ابن کثیر، پیشین، ج 7، ص 622.
135. ابن کثیر، پیشین، ج 5، ص 30 - 31.
136. ابن مسکویه، پیشین، ج 6، ص 371؛ ابن اثیر، پیشین، ج 5، ص 30 - 31؛ ذهبى، پیشین، ج 26، ص248؛ ابن جوزى، پیشین، ج 14، ص 215؛ ابن تغرى بردى، پیشین، ج 4، ص 73.
137. ابن کثیر، پیشین، ج 8، ص 26.
138. ابن جوزى، پیشین، ج 14، ص 361.
139. همان، ج 15، ص 79 و 37؛ ابن کثیر، پیشین، ج 8، ص 91.
140. ابن اثیر، پیشین، ج 5، ص 540 - 541.
141. ذهبى، پیشین، ج 27، ص 237.
142. همان، ج 28، ص 11.
143. ابن کثیر، پیشین، ج 8، ص 117.
144. همان، ج 15، ص 167.
145. ابن تغرى بردى، پیشین، ج 5، ص 51.
146. ابن اثیر، پیشین، ج 6، ص 158 - 159.
147. همان، ج 15، ص 340.
148. تاج الدین عبدالوهاب سبکى، طبقات الشافعیه الکبرى، به اهتمام عبدالفتاح محمد الحلو و محمود محمد الطناحى، (بىجا، دار احیاء الکتب العربیه، بىتا)، ج 3، ص 29 - 30.
149. ابن کثیر، پیشین، ج 8، ص 298.
150. ابن جوزى، پیشین، ج 18، ص 32 - 36.
151. همان، ج 5، ص 596.
152. ابن مسکویه، پیشین، ج 6، ص 371.
153. ابن فوطى، پیشین، ص 24.
154. ابن مسکویه، پیشین، ج 6، ص 120.
155. ابن اثیر، ج 5، ص 327.
156. همان.
157. ابن کثیر، پیشین، ج 7، ص 630 - 633 - 635.
158. ابن اثیر، پیشین، ج 5، ص 331.
159. ابن جوزى، پیشین، ج 14، ص 151.
160. ابن اثیر، پیشین، ج 5، ص 331.
161. ابن جوزى، پیشین، ج 14، ص 115.
162. ابن کثیر، پیشین، ج 8، ص 43.
163. ابن اثیر، پیشین، ج 5، ص 440.
164. همان، ص 447.
165. همان.
166. همان، ص 448.
167. همان، ص 467.
168. ذهبى، پیشین، ج 26، ص 487.
169. همان، پیشین، ج 14، ص 356.
170. ابن کثیر، پیشین، ج 8، ص 67.
171. همان، ج 4، ص 260.
172. ابن جوزى، پیشین، ج 15، ص 204.
173. ابن کثیر، پیشین، ج 8، ص 153.
174. ذهبى، پیشین، ج 29، ص 14.
175. ابن اثیر، پیشین، ج 6، ص 149.
176. ذهبى، پیشین، ج 30، ص 6.
177. همان، ج 4، ص 13.
178. ابن تغرى بردى، پیشین، ج 5، ص 61.
179. ذهبى، پیشین، ج 30، ص 30 - 29.
180. ابن جوزى، پیشین، ج 16، ص 302.
181. ابن کثیر، پیشین، ج 8، ص 253.
182. همان.
183. ابن جوزى، پیشین، ج 16، ص 309 - 310.
184. همان، ج 18، ص 211.
185. ابن خلدون، العبر، ترجمه عبدالمحمد آیتى، (تهران، موسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگى، 1366)، ج 4، ص 778.
186. ابن ابى یعلى، پیشین، ج 2، ص 16 - 27.
187. ابن اثیر، پیشین، ج 5، ص 175 - 176.
188. تنوخى، نشوار المحاضره و اخبار المذاکره، به اهتمام عبود الشالجى، (بىجا، بىنا، 1971م)، ج 2، ص 295.
189. همان، ص 233.
190. ابن تغرى بردى، پیشین، ج 3، ص 230؛ ابن جوزى، پیشین، ج 13، ص 217.
191. ابن کثیر، پیشین، ج 7، ص 536 - 537.
192. ابن جوزى، ج 15، ص 58 - 59.
193. ابن الوردى، تاریخ ابن الوردى، (بیروت، دارالکتب العلمیه، 1996)، ج 1، ص 276.
194. ابن اثیر، پیشین، ج 6، ص 306.
195. ابن جوزى، پیشین، ج 16، ص 16؛ ابن کثیر، پیشین، ج 8، ص 196.
196. ابن جوزى، پیشین، ج 14، ص 172.
197. همان، پیشین، ج 15، ص 85؛ ابن ابى یعلى، پیشین، ج 2، ص 144.
198. ابن کثیر، پیشین، ج 7، ص 611.
199. ابن فراء، احکام السلطانیه، به اهتمام محمد حامد الفقهى، (بىجا، مرکز النشر، 1406)، ص 37.
200. ابن جوزى، پیشین، ج 16، ص 105؛ ابن رجب، پیشین، ج 3، ص 16.
201. ابن کثیر، پیشین، ج 8، ص 225.
202. ذهبى، پیشین، ج 28، ص 268.
203. ابن جوزى، پیشین، ج 16، ص 138؛ ابن رجب، پیشین، ج 3، ص 15.
204. ابن جوزى، پیشین، ج 16، ص 143.
205. همان.
206. ابن اثیر، پیشین، ج 5، ص 121.
207. همان، ص 175 - 176.
208. همان، ج 6، ص 88.
209. ذهبى، پیشین، ج 47، ص 47.
210. سبکى، پیشین، ج 3، ص 374 - 375 - 399 - 425.
211. ابن جوزى، پیشین، ج 15، ص 340.
212. همان، ج 16، ص 181.
213. ابن رجب، پیشین، ج 3، ص 13 - 22؛ سبکى، پیشین، ج 4، ص 234 - 236.
214. ابن رجب، پیشین، ج 3، ص 11.
215. همان، ص 144 - 146.
216. ابن جوزى، پیشین، ج 16، ص 190 - 191.
217. همان، ص 211.
218. ابن اثیر، پیشین، ج 6، ص 285.
219. ابن جوزى، پیشین، ج 17، ص 76.
220. ابن کثیر، پیشین، ج 8، ص 260 - 261.
221. ابن جوزى، پیشین، ج 18، ص 31.
222. همان، ص 79 - 78.
223. ابن کثیر، پیشین، ج 8، ص 371.
224. ابن جوزى، پیشین، ج 18، ص 159.
225. همان، ص 198؛ ابن اثیر، پیشین، ج 7، ص 225.
226. همان، ص 343 - 344.
227. ابن تغرى بردى، پیشین، ج 6، ص 121.
228. ذهبى، پیشین، ج 39، ص 61؛ همان، ج 40، ص 12 - 17 - 18 - 24 - 25.
229. ابن جبیر، رحله ابن جبیر، (بیروت، دار بیروت، 1984م)، ص 195 - 200.
230. ابن اثیر، پیشین، ج 6، ص 47.
231. ذهبى، پیشین، ج 28، ص 268 - 269.
232. همان، ج 39، ص 58.
233. همان، ج 40، ص 49.
234. ابن رجب، پیشین، ج 3، ص 22 - 25.
235. هانرى لائوست، «ابن جوزى»، دانشنامه ایران و اسلام، ج 3، ص 483.
236. عبدالجلیل قزوینى، نقض، (بعض مثالب النواصب فى نقض بعض فضائح الروافض)، مصحح میر جلال الدین محدث، (تهران، انجمن آثار ملى، 1358ش)، مقدمه و تمام صفحات کتاب.
237. ابوالفرج ابن جوزى، تلبیس ابلیس، ترجمه علیرضا ذکاوتى قراگزلو، (تهران، مرکز نشر دانشگاهى، 1368ش)، صفحات مختلف کتاب.
238. ابن جوزى، المنتظم، ج 17، ص 152.
239. ابن فوطى، پیشین، ص 157.
240. تنوخى، پیشین، ج 2، ص 134.
241. هانرى لائوست، سیاست و غزالى، ترجمه مهدى مظفرى، (بىجا، بنیاد فرهنگ ایران، 1354ش)، ج 1، ص 75 - 95.
منابع
- ابن ابى یعلى الحنبلى، ابى الحسین محمد بن محمد بن الحسین، طبقات الحنابله، به اهتمام ابو حازم اسامه بن حسن، ابوالزهراء حازم على بهجت (بیروت، دارالکتب العلمیه، 1997).
- ابن الأثیر، عزالدین ابى الحسن على بن ابى الکرم الشیبانى، الکامل فى التاریخ (بیروت، موسسة التاریخ العربى، 1994).
- ابن الجوزى، ابى الفرج عبدالرحمن بن على بن محمد، المنتظم فى تاریخ الملوک والامم، به اهتمام محمد عبدالقادر عطا و مصطفى عبدالقادر عطا، مصحح نعیم زرزور (بیروت، دارالکتب العلمیه، بىتا).
- - ، تلبیس ابلیس، مترجم علیرضا ذکاوتى قراگزلو (تهران، مرکز نشر دانشگاهى، 1368).
- ابن الخلدون، عبدالرحمن، العبر، مترجم عبدالمحمد آیتى (تهران، موسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگى، 1366).
- ابن المعمار البغدادى الحنبلى، ابى عبداللَّه محمد بن ابى المکارم، الفتوه، به قلم مصطفى جواد، به اهتمام محمد نفى الدین الهلالى، عبدالحلیم النجار، احمد ناجى القیسى (بغداد، مکتبة المثنى، 1958).
- ابن الوردى، زین الدین عمر بن مظفر، تاریخ ابن الوردى (بیروت، دارالکتب العلمیه، 1996).
- ابن تغرى بردى، جمال الدین ابى المحاسن یوسف الأتابکى، النجوم الزاهره فى ملوک مصر والقاهره، به اهتمام محمدحسین شمس الدین (بیروت، دارالکتب العلمیه، 1992).
- ابن جبیر، ابوالحسین محمد بن احمد الکنانى الاندلسى، رحله ابن جبیر (بیروت، دار بیروت، 1984).
- ابن رجب البغدادى، ابى الفرج عبدالرحمن بن شهاب الدین احمد، الذیل على طبقات الحنابله، به اهتمام ابو حازم اسامه بن حسن، ابوالزهراء حازم على بهجت (بیروت، دار الکتب العلمیه، 1997).
- ابن طقطقى، محمد بن طباطبا، تاریخ فخرى در آداب ملکدارى و دولتهاى اسلامى، مترجم محمد وحید گلپایگانى (تهران، شرکت انتشارات علمى و فرهنگى، 1367).
- ابن فوطى، کمال الدین عبدالرزاق بن احمد شیبانى، الحوادث الجامعه، (رویدادهاى قرن هفتم هجرى)، مترجم عبدالمحمد آیتى (تهران، انجمن آثار و مفاخر فرهنگى، 1381).
- ابن کثیر دمشقى، البدایه والنهایه ومعه نهایه البدایه والنهایه فى الفتن والملاحم، به کوشش یوسف الشیخ محمد البقاعى، صدقى جمیل العطار (بیروت، دارالفکر، 1998).
- ابى یعلى محمد بن الحسین الفراء، احکام السلطانیه، به اهتمام محمدحامد الفقى (بىجا، مرکز النشر، 1406).
- الاصفهانى، ابى الفرج، الأغانى، به شرح عبداللَّه على مهنا (بیروت، دارالکتب العلمیه، 1992).
- التنوخى، ابى على المحسن بن على، نشوار المحاضره واخبار المذاکره، به اهتمام عبود الشالجى (بىجا، بىنا، 1971).
- الخطیب البغدادى، ابىبکر احمد بن على، تاریخ بغداد او مدینه السلام (قاهره، دارالفکر، بىتا).
- الذهبى، شمس الدین محمد بن احمد بن عثمان، تاریخ الاسلام او وفیات المشاهیر والاعلام، به کوشش عمر عبدالسلام تدمرى (بیروت، دارالکتاب العربى، 1998).
- السبکى، تاج الدین عبدالوهاب بن على بن عبدالکافى، طبقات الشافعیه الکبرى، به اهتمام عبدالفتاح محمد الحلو محمود محمد الطناحى (بىجا، دار احیاء الکتب العربیه، بىتا).
- السیوطى، جلال الدین عبدالرحمن بن ابىبکر، تاریخ الخلفا، به اهتمام ابراهیم صالح (بیروت، دار صادر، 1997).
- الصولى، ابىبکر محمد بن یحیى، الاوراق، (اخبار الراضى باللّه والمتقى للّه)، به اهتمام هیومرث. دن (مصر، مطبعه الصاوى، 1935).
- الطبرسى، ابى على الفضل بن الحسن، اعلام الورى بأعلام الهدى، به اهتمام سید محمدمهدى الخرسان (بىجا، دار الکتب الاسلامیه، بىتا).
- الطبرى، ابى جعفر محمد بن جریر، تاریخ الطبرى (تاریخ الامم و الملوک)، به کوشش محمد ابوالفضل ابراهیم (بیروت، روائع التراث العربى، 1966).
- قزوینى رازى، نصیر الدین عبدالجلیل، نقض (بعض مثالب النواصب فى نقض بعض فضائح الروافض)، مصحح میر جلال الدین محدث (تهران، انجمن آثار ملى، 1358).
- قمى، شیخ عباس، منتهى الآمال زندگى چهارده معصوم (تهران، موسسه مطبوعاتى حسینى، بىتا).
- لائوست، هانرى، سیاست و غزالى، مترجم مهدى مظفرى (بىجا، بنیاد فرهنگ ایران، 1354).
- - ، «ابن جوزى»، دانشنامه ایران و اسلام، ج 3.
- المسعودى، ابى الحسن على بن الحسین بن على، مروج الذهب و معادن الجوهر (قم، دارالهجره، 1984).
- مسکویه رازى، ابو على، تجارب الامم، مترجم علینقى منزوى (تهران، توس، 1376).
- یعقوبى، احمد بن ابى یعقوب، تاریخ یعقوبى، مترجم محمدابراهیم آیتى (تهران، انتشارات علمى و فرهنگى، 1371).