روشهاى جاحظ در تبیین گزارشهاى تاریخى (مقاله پژوهشی حوزه)
درجه علمی: علمی-پژوهشی (حوزوی)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
با جستوجو در آثار جاحظ مىتوان روشهاى او را در دستیابى به صحت اخبار، به صورت قواعدى کلى دریافت. وى با بیان قاعدهى «طبع» اعتقاد دارد که در نهاد افراد نسبت به یک موضوع، یک پذیرش عمومى و همگانى وجود دارد که این پذیرش عمومى مىتواند ملاک و معیار خوبى براى صحت گزارشهاى تاریخى باشد. همچنین وى اعتقاد دارد اگر بر خبرى اجماع باشد، احتمال تأویل و تفسیر در آن وجود ندارد و همه یک برداشت از خبر دارند. وى اعتقاد دارد که در نقد و فهم حدیث باید به نقش زمان و مکان، شأن نزول، نحوهى گزارش راوى و مقتضى حال مجلس، در روایات توجه کرد، تا بتوان به اصل گزارش تاریخى پىبُرد.
در مقالهى حاضر پس از معرفى اجمالى شخصیّت و آثار جاحظ، مهمترین اصول و قواعدى که وى در تاریخنویسى به کار گرفته، ارزیابى شده است.
شخصیت جاحظ
ابوعثمان، عمرو بن بحر، ملقب به جاحظ،1 به احتمال زیاد در سال 156 هجرى در بصره به دنیا آمد. جد او ساربان2 و از موالى ابوالقَلَمَّس عمرو بن قَلع کنانى است.3 جاحظ که داراى حافظهى خوب و هوش و ذکاوت سرشارى بود و علاقهى شدیدى به فراگیرى دانش داشت در نوجوانى به فراگیرى دانش روى آورد و در حلقههاى درس حدیث، فقه، کلام و ... حضور یافت.
حدیث را نزد ابو زید بلخى انصارى، اصمعى و ابو عبیده معمر بن مثنى، علم نحو را نزد اخفش و ابوالحسن، و علم کلام را نزد ابو اسحاق، ابراهیم بن سیار، معروف به نظام (د:231ق) آموخت.4 وى از نظام و بشر بن معتمر (د: 210ق) که از بزرگان معتزله بودند، پیروى کرد؛ به طورى که در علم کلام چنان مهارت یافت که از بزرگان آن فرقه به شمار رفت و فرقهى «جاحظیه» یکى از فرق معتزله، منسوب به او گردید.5
همچنین وى از اساتیدى چون: حجاج بن محمد اعور، و ابویوسف یعقوب بن ابراهیم قاضى، ثمامة بن أشرش نمیرى و... بهرهى علمى برد؛6 حتى براى یادگیرى ادبیات فصیح عرب در مجالس بادیه نشینان شرکت مىکرد؛ به هر روى نام او در شمار ادباى جهان اسلام قرار گرفت.7 ابن ندیم و حموى بیش از صد کتاب از او نام بردهاند که برخى از آنها عبارتاند از: الاخبار و کیف تصح، نظم القرآن، فضیلة المعتزله، الامامة على مذهب الشیعة، العثمانیة، امامة معاویه، امامة بنى العباس، و وجوب الامامة.8
از شاگردان وى نیز مىتوان به ابوالعیناء محمد بن قاسم، یموت بن المزرع، محمد بن یزید مبرد، محمد بن عبداللّه بن ابى الدلهات، ابودلف هاشم بن محمد خزاعى و دیگران که نزد او بهرهى علمى بردهاند، نام برد.9
وى با نوشتن «رساله عثمانیه»10 به دفاع از عقاید مردم بصره، که گرایش عثمانى داشتند، پرداخت و دیدگاههاى تاریخى و سیاسى آنان را ـ که اعتقاد به افضلیت ابوبکر داشتند ـ مطرح کرد. بیشتر نوشتههاى وى در جهت تثبیت جریانهاى فکرى عصر خود بوده است.
وقتى مأمون مذهب معتزله را به عنوان مذهب رسمى اعلام کرد، با توجه به گرایش مذهب شیعه از جاحظ خواست تا دربارهى وجوب امامت على علیهالسلام رسالهاى بنویسد. جاحظ رسالهى الامامه عند الشیعه را نوشت و با آن، توجه خلیفه را به خود جلب کرد. وقتى مأمون به بغداد آمد، ثمامه بن اشرش (د: 213ق) که از شاگردان و مریدان جاحظ بود، او را نویسندهاى زبردست و توانا براى مسئولیت دیوان رسایل دربار به خلیفه معرفى کرد. جاحظ بصره را به مقصد بغداد ترک کرد. وى به مدت سه روز، به جاى ابراهیم بن عباس صولى، عهدهدار دیوان رسایل بود؛11اما از آن کار انصراف داد و در بیت الحکمهى بغداد به مطالعه و تحقیق پرداخت. در زمان خلافت معتصم، جاحظ مورد حمایت محمد بن عبدالملک زیّات وزیر قرار گرفت، به طورى که وى ادعا داشت وزیر طبق رأى و نظر او عمل مىکند.12 با برکنارى محمد بن عبدالملک زیات، وى دستگیر شد؛ اما توانست رهایى یابد.13 جاحظ با برقرارى ارتباط با قاضى احمد بن ابىدؤاد(د: 240ق) و پسرش مورد حمایت آنان قرار گرفت و در بحث «خلق قرآن» راه محافظه کارى در بیان افکار و عقاید را پیشهى خود ساخت. بعدها با فتح بن خاقان، وزیر متوکل ارتباط برقرار کرد. وى با نوشتن رسالههایى و تقدیم آن به افراد، صله و جوایز بسیارى دریافت نمود و از مال دنیا بىنیاز شد. وى مىگوید: کتاب الحیوان را به محمد بن زیات و البیان و التبیین را به ابن ابى دؤاد و الزرع و النخل را به ابراهیم صولى هدیه کردم و هر کدام از آنان پنج هزار دینار به من دادند.14 حتى ابن زیات، چهارصد جریب زمین در منطقهاى خوب به او داد که حاکم نیشابورى گوید این منطقه تا الان به «جاحظیه» شناخته مىشد.15
متوکل قصد داشت فرزندش را براى تعلیم و تربیت، به جاحظ بسپارد، اما وقتى او را دید
به سبب زشت رویىاش از این کار منصرف شد.16 با کشته شدن متوکل، جاحظ به بصره آمد و با توجه به شناخت خوبى که از تحولات اجتماعى، فرهنگى و فکرى عصر خود داشت، در موضوعات مختلف به تألیف پرداخت. نگاه دقیق او به مسائل اطراف خود در زمینههاى مختلف، او را فردى نقاد معرفى کرد. وى در علوم مختلف به کندوکاو و نقد و بررسى موضوعات گوناگون پرداخت و دیدگاههاى خود را در برخى از آثارش مانند رساله عثمانیه، کتاب امامت امیرمؤمنان معاویه بن ابىسفیان، کتاب فضل هاشم على عبدشمس و... بیان کرده است.17 به همین دلیل گویند او عقیدهى ثابت و استوارى نداشته است. گرچه وى نزد همهى علماى فِرَق شناخته شده بود، ولى بعضى از آنان او را توثیق نکرده و از سران بدعت گذار شمردهاند.18 جاحظ نزد شیعیان هم فاقد اعتبار است؛ چنان که مرحوم علامه امینى او را «کذاب و واضع حدیث» معرفى کرده است.19
در اواخر عمرش بیمارى رعشهى او شدت یافت و با بیمارى نقرس توأم شد و او را زمینگیر ساخت.20 جاحظ در حالى که بیش از 99 سال سن داشت21 به سال 255 قمرى درگذشت.22 معتز خلیفه عباسى از مرگ او غمگین شد و گفت: دوست داشتم نزد ما بود، به او گفتند: خلیفه به سلامت باشد از مدتها پیش زمینگیر شده بود.23
روش جاحظ در نقد و بررسى گزارشهاى تاریخى
دیدگاههاى کلامى با گزارشهاى تاریخى ارتباط تنگاتنگى دارند؛ لذا باید این دیدگاهها جدا مورد تجزیه و تحلیل قرار گیرند تا بتوان به نتیجهى مطلوب دست یافت. در بسیارى از نوشتههاى مؤلفان، گزارشهاى تاریخى بر پایهى دیدگاه کلامى بحث شده است. جاحظ هم بر اساس پیشفرضهاى کلامى خود، گزارشهاى تاریخى را مورد بازبینى و تجزیه و تحلیل قرار داده است، تا دیدگاه خود را اثبات یا نفى کند. وى با چشمپوشى از برخى واقعیتهاى تاریخى، گاهى به تحریف و جعل گزارشها کشیده شده؛ و برخى از گزارشهاى تاریخى را که با مبناى کلامى او سازگار نیست، نپذیرفته و با دلیلهاى بىپایه و بىاساس رد کرده است. او بیشتر موارد در تبیین روایات تاریخى، توجهى به سند و رجال روایات ندارد و به کارگیرى سند و رجال در گزارشها فقط براى تایید یا رد موضوع مورد نظرش است. در مواردى هم تکیه به اسناد دارد؛ به طور مثال وى دربارهى مؤاخات پیامبر صلىاللهعلیهوآلهوسلم با على مىگوید: سندى که اصحاب حدیث به آن تمسک کنند پیدا نکردیم. وى اعتقاد دارد که مؤاخات، میان على علیهالسلام و سهل بن حنیف بوده و همین مؤاخات سبب شده است تا سهل، والى او در بصره شود؛ همان طورى که وقتى عثمان در محاصره بود، سهل در مسجد رسول خدا صلىاللهعلیهوآلهوسلم نماز مىخواند.24 گاهى در سند برخى از روایات خدشه وارد کرده است؛ به طور مثال در سند روایت « من کنت مولاه فعلى مولاه» که آن را اعمش از سعد بن عبید نقل کرده، مىگوید: سعد در آن زمان در حجاز نبوده است.25 حتى وى براى اثبات مدعاى خود فرقى میان اشعار و اخبار قایل نیست؛26 لذا به اشعارى که حسان دربارهى شأن ابوبکر در غار27 و غیر آن سروده، تمسک کرده است.
وى از برخى از بزرگان تاریخنگار مانند زهرى، محمد بن اسحاق، قتاده بصرى، سماک بن حرب کوفى، شعبى و...، که به علم سیر و اخبار آگاهاند نام برده و آنان را ثقه دانسته و به اقوال آنان تمسک کرده است و برخى دیگر از مورخان سیر و اخبار را مانند کلبى و فرزندش، ابومخنف لوط بن یحیى، هیثم بن عدى و...، را مورد طعن قرار داده و ثقه ندانسته است؛28 در حالى که در بعضى موارد براى اثبات مدعاى خود به اقوال همین مورخان استناد کرده است.29 به هر حال ذکر مورخان و اقوال آنان دلالت بر گستردگى اطلاعات او به نوشتههاى آنان دارد.
با کند و کاو در آثار جاحظ مىتوان روش او در دستیابى به صحت اخبار را به صورت قانون کلى به دست آورد و در اختیار دانشپژوهان علم تاریخ قرار داد تا با بکار بستن آن روشها بتوانند زودتر به نتیجهى مطلوب خود برسند.
قاعدهى «طبع»30 در روایات تاریخى
وجود جاعلان حدیث و اخبار در قرون اولیه و توجه حاکمان وقت به ترویج این گونه اخبار، ما را بر آن مىدارد تا افزون بر نقد سند، به قراین داخلى و خارجى آن نیز توجه نماییم و به اخبار صحیح دست یابیم. از طرفى وجود دیدگاههاى مختلف در آن عصر، و تمایل افراد به هریک از این دیدگاهها، در فهم و نحوهى استنباط و ارائهى گزارشهاى تاریخى مؤثر بوده است.
جاحظ گوید:
«طبع» انسان دوست دارد خبر بدهد و خبر کسب کند و این فطرت نهفته در درون انسان است که اخبار گذشتگان و غایبان را تا به امروز براى حاضران نقل مىکند و نقل این اخبار براى مردم دوست داشتنى است. اگر خبر دادن و کسب خبر براى مردم شیرین و دوست داشتنى نبود، هرگز اخبار گذشتگان به ما منتقل نمىشد.31
گاهى جاحظ از لفظ «طبع» معناى فلسفى و طبیعت عامهى آن را اراده کرده؛ بدین معنا که طبیعت بشر طورى تنظیم شده است که وجود بعضى از چیزها را براى خود ضرورى مىداند؛ به طور مثال، طبیعت مردم این است که به حاکمى نیاز دارند؛32 از طرفى طبع آنان به صورتى است که گرایش بر جلب منفعت و دفع ضرر دارند؛33 از این رو وجود حاکم را براى ایجاد هماهنگى لازم در امور، ضرورى مىدانند.
گاهى طبیعت مردم بر اثر دیدگاههاى کلامى با ساختار منطقه خوى گرفته و قابل تغییر نیست؛ چنان که طبع مردم عراق با طبع مردم شام متفاوت است؛ زیرا مردم عراق خود را صاحبان راى و نظر مىدانستند و همین سبب اختلاف آنان در سپاه على علیهالسلام بود؛ اما مردم شام اهل نظر و صاحب رأى نبودند و بدون چون و چرا تابع رییس خود بودند.34 یا اینکه یمنىها ابوموسى را بر حضرت على علیهالسلام تحمیل کردند تا حضرت او را براى حکمیت برگزید؛ زیرا یمنىها قایل بودند که ما کمتر از نزارىها نیستیم و به نقل از ابو اسحاق گفته که شأن طبایع الازد و تمیم و بکر و...، کمتر به این (انتخاب) قانع نبودند.35
پس طبع مردم هر ناحیه با ناحیهى دیگر به سبب شرایط خاص اجتماعى، سیاسى و فرهنگى آن در زمانهاى مختلف فرق دارد؛ همانگونه که مورخان گفتهاند که گرایش و طبع مردمِ بصره، عثمانى، و گرایش مردم کوفه، علوى و گرایش مردم حجاز به شیخین بوده است؛ از این رو نویسندهى هر مسلک، اخبارى را مطابق طبع و تمایل مردم منطقهى خود بیان کرده است.
اکنون که اخبار گذشتگان از طریق راویان به ما رسیده است، چگونه مىتوان به صحت این گزارشها اعتماد کرد و به اصل روایت ـ بدون اضافه و کم و کاست ـ پى برد؟
جاحظ اعتقاد دارد که از طریق طبایع مردم مىتوان صحت گزارشهاى تاریخى را تایید کرد، و به راههایى براى دسترسى به صحت اخبار از طریق «طبع» اشاره مىکند.
1. تواتر
در حقیقت مقصود او از «طبع» یا «طبایع» آن است که در نهاد مردم نسبت به یک موضوع و خبر، یک پذیرش عمومى و همگانى وجود دارد که این پذیرش عمومى مىتواند ملاک و سند براى صحت گزارشهاى تاریخى باشد؛ زیرا با توجه به انگیزههاى مختلف مردم به موضوعات، تشخیص آنان در صحت و تلقى به قبول یک خبر، مىتواند مُهر صحت بر گزارشهاى تاریخى باشد.
به عبارت دیگر، جاحظ، نقطهى قوت یا ضعف گزارشهاى تاریخى را، قبول یا عدم قبول همگانى مردم، که برخاسته از طبع آنان است، مىداند.36 وقتى از آنان دربارهى حادثهاى سؤال شود، نظرات مختلفى ارائه مىدهند که ارائهى هر یک از این نظرات متفاوت، به اختلاف سلیقهها، که برخاسته از طبیعت و سرشت مردم است، برمىگردد.
وى از این اختلاف نظرها، نتیجه مىگیرد که امکان ندارد مردم به سادگى و سهولت بر یک موضوعى توافق بر صدق یا کذب آن داشته باشند37 و چنانچه چنین توافقى پدید آید، دلیل بر صحت خبر است؛ مثلاً اگر کسى خبرى را از مردم بصره شنید و همان خبر را از مردم کوفه دریافت کرد، از سخنان آنان به صدق این خبر مىرسیم؛ زیرا به طور معمول و عادى امکان ندارد که این مردم با شرایط گوناگون منطقهاى که دارند نسبت به یک خبر، توافق بر کذب یا صدق آن داشته باشند؛38 ولى در میان همین مردم کسانى هستند که موضوعات ریز و کوچک جامعه را با دقت زیاد به کاوش مىپردازند و در گزارش و انتقال آن به دیگران تلاش مىکنند؛ مثلاً اگر خلیفهاى یکى از بزرگان قومى را در میان شهرى که مردم او را نمىشناسند، گردن بزند، یا در روز عید، شخصى را گردن بزند، در نقل اینگونه خبرها، با انگیزههاى مختلفى که مردم دارند، امکان تواطى بر کتمان یا فراموشى آن وجود ندارد.39
پس طبیعت افراد، منشاء اختلاف است؛ وقتى توافق همگانى بر خبرى به وجود آمد، به رغم تفاوتهاى طبیعى، مىتواند نشانهى صحت خبر باشد. اگر کتمان یا فراموشى خبرى که در روز عید مردم آن را مشاهده کردهاند، ممکن باشد، باید گفت که شاید به غیر از جنگ جمل، صفین و نهروان، جنگهاى دیگرى در زمان حضرت على علیهالسلام به وقوع پیوسته است و مردم در کتمان آن اتفاقنظر کردهاند؛ در حالى که امکان کتمان اینگونه خبرها وجود ندارد.40
لذا بهترین ملاک و سند صحت اخبار را، اختلاف «طبایع مردم» به طور معکوس دانسته است؛41 زیرا نقل خبر با وجود اختلاف طبایع مردم، تواتر در خبر را مىرساند و همین تواتر در خبر، صحت یا عدم صحت آن را ثابت مىکند؛ چون میان راویان خبر، با وجود طبایع مختلف، تواطى بر کذب یا کتمان وجود ندارد و جاحظ نیز اشاره نموده که با وجود انگیزههاى مختلف و متضاد میان طبایع مردم، توافق بر یک خبر امکان ندارد؛42 به عبارت دیگر، اتفاق نظر مردم بر یک خبر، صحت آن خبر را مىرساند. به نظر مىرسد این قاعده در کلیات وقایع تاریخى کارساز است؛ مانند این که پیامبرى به نام محمد صلىاللهعلیهوآلهوسلم بوده و على علیهالسلام سه جنگ عمده انجام داده است؛ اما آیا این قاعده در جزئیات نیز کارساز است؟ جاحظ گاهى به همین اتفاقنظر خدشه کرده و گوید: مىتواند سبب بىاعتبارى خبر باشد؛43 ولى چگونگى بى اعتبارى آن را بیان نکرده است. شاید بتوان گفت انگیزهى راویان در جعل و نشر احادیث کارساز بوده که گاهى سبب اتفاقنظر در خبرى شده است. پس باید با بیان معیارى براى شناخت انگیزهها، صحت یا سقم خبر را سنجید.
اگر بر خبرى تواتر حاصل نشد و به گونههاى مختلف گزارش شد، چگونه مىتوان از این اختلاف، به واقعیت و اصل گزارش دست یافت؛ مثلاً اگر مردمى ادعا کنند که فلان کس آن کار را انجام داده و عدهاى دیگر منکر آن کار توسط این شخص شوند، قول هر دو گروه از حجیت ساقط است؛ زیرا انکار آن عده، سبب تعارض با آن خبر است؛ از این رو هر دو خبر از حجیت ساقط مىشود و باید به مرجحات رجوع کرد.44
علماى رجال براى شناخت صحت یا عدم صحت اخبار، شرایطى را بیان کردهاند که به طور معمول در قواعد جرح و تعدیل به کار بسته مىشود؛ از جمله این که صدور و جهت خبر، و عدالت و صداقت راوى مورد توجه قرار مىگیرد تا بخشى از صحت گزارشهاى تاریخى به دست آید و اخبار غیر صحیح از تحریفات پالایش گردد؛ به طور مثال از اسباب تأثیر گذار بر طبع مردم و مقبولیت عامه، بزرگان و علماى هر قوم و مذهب هستند که در اثر تطمیع، یا به دست آوردن قدرت، یا اجبار حاکمان وقت به جعل و وضع اخبار پرداخته، آنها را در جامعه نشر مىدهند، یا ممکن است بر یک امرى توافق کنند و خبرى را که مورد قبول عامهى مردم است پنهان و گاهى آن را معکوس جلوه دهند، بدون آنکه واکنشى از خود نشان دهند. شناخت انگیزهها، تا حدودى، مىتواند از تحریف گزارشهاى تاریخى جلوگیرى نماید.
پس به عقیدهى جاحظ، با وجود طبایع مختلف، زمانى مىتوان به اخبارى که در نزد ما غایب بوده و دیگران آن را براى ما روایت کردهاند علم پیدا کرد، که آن اخبار به حد تواتر برسد؛ مثلاً قومى خبرى را نقل مىکنند و با اختلاف طبایع میان آنها، احتمال تواطى بر کذب نمىرود، اگرچه بیشتر مردم، جاهل بر آن خبر باشند؛ لذا احتمال کذب در این گونه خبرها ممکن نیست، اما اگر خبرى اخص از خبر قبلى که یک نفر یا دو نفر آن را بیان کرده و احتمال صدق و کذب در آن وجود دارد نقل شد، دیگر به آن خبر متواتر نمىگویند، گرچه حسن ظن و ثقه به عدالت راوى آن خبر داشته باشیم.45
باید بین طبایع مردم و طبایع اهل فن و علماى رجال، تفکیک قایل شد؛ زیرا در صدق یا کذب خبرى که به حد تواتر از مردم نقل مىشود تسامح وجود دارد؛ ولى برخورد علماى رجال و اهل فن با روایات، تسامح در صدق و کذب آن نیست.
از اینرو، جاحظ اعتقاد دارد که طبیعت همهى اطفال یکى است و ما به ظواهر احکام آنان حکم مىکنیم؛46 اطفال در اعمال روزمرّهى زندگى خود، تابع مربى خود (پدر و مادر، معلم، دوست و اقوام) هستند و هر آنچه را که او به آنان تعلیم دهد آن را مىآموزند و در جامعه یا خانه به منصهى ظهور مىرسانند. جاحظ با بیان کلى حکم طبیعت اطفال، در صدد این است که با استناد به گزارشهاى تاریخى مورخان، اسلام آوردن على علیهالسلام را تلقینى ذکر کند.
وى گوید: روایات، سن على علیهالسلام را در هنگام اسلام آوردن به اختلاف ذکر کردهاند، ولى ما صرفنظر از اقوال مورخان، با رجوع به تاریخ و با توجه به تاریخ تولد و شهادت حضرت دریافتیم که اسلام آوردن او در سن کودکى بوده است؛ از اینرو نمىتوان اسلام او را از دیگران برتر دانست؛ زیرا اسلام وى به سبب تربیت رسول خدا صلىاللهعلیهوآلهوسلم تقلیدى و تربیتى بوده47 و بر اسلام ابوبکر برترى ندارد. جاحظ در اینجا حداکثر سن حضرت را 9 سال ذکر کرده است؛ در حالى که اقوال دیگر سن حضرت را بیشتر ذکر کردهاند. او باید با بررسى همهى اقوال، قول صحیح را انتخاب مىکرد.48 در حالى که جاحظ در تعارض اخبار ـ به خصوص در تعارض اعداد ـ حد وسط را معیار قرار مىدهد، اما در اینجا خلاف این معیار را عمل کرده است.49
جاحظ براى اثبات اسلام آوردن حضرت علیهالسلام در کودکى مثال دیگرى مىآورد و مىگوید: طبیعت همهى پیامبران این است که در همهى جهات با هم مساوىاند و طبع عامهى مردم به صورتى است که خبر نبوت حضرت یحیى علیهالسلام یا سخن گفتن حضرت عیسى علیهالسلام را در گهواره نمىپذیرفتند؛ زیرا طبیعت اطفال آن است که تا دو سالگى سخن نمىگویند. اگر خداوند از طریق قرآن ما را به نبوت حضرت یحیى علیهالسلام ، و سخن گفتن حضرت عیسى علیهالسلام در کودکى آگاه نمىکرد، کسى این سخنان را نمىپذیرفت؛ ولى قرآن این برجستگى و نقطهى افتراق با سایر پیامبران را براى بشر بیان کرده است50 که طبیعت این دو پیامبر با دیگر پیامبران فرق دارد. وى مىافزاید قرآن ما را از شاخصهى حضرت یحیى علیهالسلام و حضرت عیسى علیهالسلام آگاه کرد، در حالى که دربارهى اسلام آوردن على علیهالسلام در کودکى سخنى نگفته است. وى حتى تاکید دارد در باب اسلام آوردن او در کودکى روایاتى وجود ندارد. سپس نتیجهگیرى کرده که طبیعت او هم مانند اطفال دیگر است؛ زیرا اگر فرق داشت، قرآن بیان مىکرد.51 پس همهى افراد بشر از نظر قانون طبیعى با هم مساوىاند، مگر آنکه قرآن ما را از استثنائات این قانون آگاه کند. در حالى که جاحظ، روایات صحیحى را که از رسول خدا صلىاللهعلیهوآلهوسلم براى اسلام آوردن على علیهالسلام بیان شده، نادیده گرفته، و به آنها توجهى نکرده است.
همچنین جاحظ قایل است که طبیعت على علیهالسلام مانند طبیعت عموهایش حمزه و عباس است، حتى مىتوان گفت که آنان در مقایسه با على علیهالسلام رنج بیشترى را تحمل کرده، و منبع خیر بودهاند. وى با استفاده از این قانون طبیعى، تلاش کرده تا فضایل و برترى على علیهالسلام را بر دیگران (از نظر شجاعت، تدبیر، سخاوت و...) از بین ببرد و در نهایت او را همانند برادرانش، جعفر و عقیل بزرگان عصر خود قرار دهد که هیچ امتیاز و برجستگى بر دیگران ندارد.
جاحظ ادعاى بدون دلیلى را اقامه کرده است؛ زیرا ادلهى فراوانى بر برترى حضرت بر آنان وجود دارد که جاحظ آنها را نادیده گرفته است؛52 حتى جاحظ، ابوبکر را انفاق کنندهترین مردم در راه خدا، دانسته است؛ چون وى در آن عصر چهل هزار دینار انفاق کرد، در حالى که على علیهالسلام در آن زمان جوان بود53 و چیزى نداشت که انفاق کند.
همان گونه که بیان شد، جاحظ از اشتراک لفظىِ لفظ «طبایع» استفاده کرده و در هر جا معناى خاص آن لفظ را اراده کرده است؛ یعنى چنان با الفاظ بازى کرده که توانسته است مدعاى خود را به اثبات برساند و خواننده را مسحور خود گرداند؛ به طور مثال وى گاهى از طبایع، معناى «نفوس» را اراده کرده و گوید: «قد علمتم ما صنعت المصاحف فى طبایع اصحاب على حین رفعها عمرو بن العاص...».54
به هر حال وى گوید: خداوند با اختلاف طبایع در مردم خواسته است که بندگان خوب و بد را بیازماید؛ اگر این اختلاف طبایع وجود نداشت تمام افراد در همهى جهات مساوى بودند.55
2. اجماع
به نظر جاحظ، اجماع آن است که اصحاب بر موضوعى اتفاق نظر داشته باشند، بدون آنکه توافقى بر آن امر از قبل شده باشد؛56 حتى تواطى بر موضوعى با انگیزههاى مختلف مردم را، محال دانسته، و در صورت تحقق اتفاقنظر، آن را حجت مىداند.57 به نظر او اگر بر خبرى اجماع باشد، احتمال تأویل و تفسیر در آن راه ندارد و بدون اختلاف، همه یک برداشت از آن خبر دارند.58 وى براى اثبات مدعاى خود در بیشتر موارد به اجماع اصحاب تمسک کرده، و در مواردى که اجماع با مذهب او سازگار نبوده آن را رد کرده است که به نمونههایى از این موارد اشاره مىشود.
جاحظ گوید که پیامبر صلىاللهعلیهوآلهوسلم اسم «صدیق» را فقط بر ابوبکر نهاد و براى اثبات مدعاى خودش به اجماع مسلمانان تمسک کرده است!59 یا در تأویل آیهى یقیمون الصلاة و یوتون الزکاة و هم راکعون گوید: در این مورد از پیامبر صلىاللهعلیهوآلهوسلم خبرى به ما نرسیده! و نیز از اصحاب تفسیر، اجماعى در بیان آیه نقل نشدهاست که در شأن على علیهالسلام نازل شده باشد.60 وى علاوه بر اینکه قایل است قرآن، همراهى ابوبکر با پیامبر را در غار بیان کرده،به اجماع اصحاب هم تمسک کرده است.61 سپس وى آیاتى را ذکر کرده که اصحاب تفسیر و تأویل اجماع دارند که این آیات در شأن و مقام ابوبکر نازل شده است؛ مثلاً آیهى افمن یمشى مکبا على وجهه ... دربارهى ابوبکر و ابوجهل و آیهى فاما من اعطى و اتقى و صدق بالحسنى، یا آیهى کذب و تولى دربارهى ابوبکر نازل شده است؛62 لکن او اجماع اصحاب تفسیر و اخبار را در آیهى اطیعوااللّه و اطیعواالرسول و اولوالامر منکم که در حق على و فرزندانش نازل شده قبول ندارد، و آن اجماع را به شیعیان نسبت مىدهد تا به این وسیله اجماع آنان را خدشهدار سازد.63
نقد و بررسى ظهور «الفاظ» در تبیین حوادث تاریخى
براى به دست آوردن صحت گزارشهاى تاریخى، باید افزون بر ظهور لفظ متکلم، مقتضاى حال جلسه را در نظر گرفت، که آیا راویان اخبار توانستهاند در گزارشهاى خود، فضاى حاکم بر جلسه یا محیط را به ما منتقل کنند تا ما همان مقصود متکلم را دریابیم؟ طبعا قراین داخلى و خارجىاى وجود داشته که متکلم این سخن را بیان کرده است، لکن راویان بدون توجه به این قراین آن را نقل کردهاند؛ از اینرو، مورخ باید در گزارشهاى تاریخى، به زمان و شأن نزول آن حادثه توجه کند تا بتواند تحریفاتى را که در طول زمان به آن اضافه یا کم شده، شناسایى کند؛ زیرا توجه کردن به شرایط زمانى و مکانى خاص هر رخداد تاریخى مىتواند نقش اساسى و بارزى در ظهورات الفاظ داشته باشد، هرچه به قراین رخداد توجه شود، گزارش کاملتر و بدون ابهام خواهد بود.
نقش «زمان» در ظهور الفاظ
جاحظ اعتقاد دارد که در نقد و فهم حدیث باید به نقش «زمان» در روایات توجه شود؛ زیرا عدم توجه به «زمان» سبب برداشتهاى مختلفى از گزارشهاى تاریخى مىشود. وى نقش زمان را در ظهورات الفاظ دخیل دانسته و قایل است بیشتر محدثان و راویان با تحریف روایات، به ظهور الفاظ در زمان خود توجه نکرده، و آن را به تأویل بردهاند و معنایى غیر از آن، از ظهور لفظ اراده کردهاند؛64 چون حاضران در مجلس، با توجه به مقتضاى حال در مجلس، از الفاظ متکلم برداشتى دارند که غایبین از مجلس نمىتوانند آن برداشت را داشته باشند.
پس باید یک پژوهشگر، افزون بر ظهور لفظ، به زمان و شأن نزول و علت خبر در روایات توجه کند تا بتواند به اصل گزارش تاریخى پىببرد؛ زیرا احتمال دارد که راوى خبر، علت نزول خبر را ندانسته و فقط آن را گزارش کرده و به غایبین از مجلس اطلاع داده است ؛ اما برداشت غایبان مجلس از این گزارش با برداشت حاضران مجلس متفاوت است. لذا راوى باید در بیان نقل روایات، تمام جوانب روایات را گزارش کند تا غایب نیز همانند حاضر در مجلس آنرا، بفهمد. گویى او هم در مجلس شرکت داشته است.
جاحظ در این باره مىگوید:
چه بسا خبرى در زمان خودش معنا و مفهومى داشته و براى مردم آن زمان معلوم بوده است و آنها بدون ذکر علت، تنها مضمون خبر را روایت کردهاند، و یا راوى، آخر کلام رسول خدا صلىاللهعلیهوآلهوسلم را شنیده و اولش را نشنیده است.65
پس راویان باید به علت بیان روایات و اخبار آگاه باشند و نمىتوانند فقط به ظاهر الفاظ بسنده کنند. جاحظ در جاى دیگر اشاره دارد که بیشتر روایات، خالى از بیان علت است و روایان به ظاهر لفظ روایات اعتماد کردهاند66 و نیز گوید: «کان ذلک قولا معروفا مفهوما عند الحاضر، ولکنه ادّى اللفظ و ترک المعنى».67
در حقیقت، بیان «زمان» نقش اساسىاى در فهم روایات دارد و بدون در نظر گرفتن «زمانِ» وقوع حادثه، نمىتوان به اخبار صحیح ـ آنگونه که هست ـ دست یافت. یک گزارش تاریخى در زمانِ خود، مفهوم و معنایى داشته که الان بدون توجه به «زمان»، معناى دیگرى غیر از معناى اول از آن اراده مىشود؛ به همین سبب از یک حادثهى تاریخى، تفسیرها و تحلیلهاى مختلفى توسط راویان ارائه مىشود.
افزون بر نقش «زمان» باید به نحوهى گزارش راوى نیز توجه شود؛ زیرا راوى گاهى اصل حادثه را ـ با مقدمات و مؤخرات آن ـ طورى بیان کرده که همه از گزارش او یک برداشت و مفهوم را دارند؛ اما اگر فقط صرف گزارش شد، برداشت متفاوتى از آن مىشود؛ چون گزارشگر به علت حادثه اشاره نکرده است که یا آن علت در نظر او مهم نبوده، یا آن را نشنیده است؛ از اینرو این گزارشِ ناقص، سبب اختلاف در برداشت از الفاظ مىشود. پس باید به مقتضاى حال مجلس و متکلم توجه شود؛ زیرا در فهم و استنباط از خبر مؤثر است و جاحظ نیز به این نکته اشاره کرده است.
جاحظ گوید: رسول خدا صلىاللهعلیهوآلهوسلم دربارهى مرگ سعد بن معاذ فرمود: «اعتز العرش لموته»68 یا حضرت فرمود: «اقتدوا للذین من بعدى ابوبکر و عمر»؛ سخن حضرت در زمان خودش روشن بوده است69 که حضرت از ابوبکر و عمر نام برده و على علیهالسلام را استثنا کرده است.
یا این که حضرت فرمود: «من کنت مولاه فعلى مولاه» در آن زمان، معناى مولاى روشن بوده و ابوبکر استثنا شده است؛70 یا حضرت دربارهى ابوعبیده فرمودهاند: «لکل امة امین و امین هذه الامة ابوعبیدة»؛71 یا دربارهى عمار فرمودند: «لا تؤذوا عمارا فانّما عمار جلدة ما بین عینى».72
جاحظ پس از نقل اینگونه روایات مىگوید: ما مىدانیم حمزه، جعفر و على علیهالسلام افضل از سعد بودند و عرش خداوند براى آنان نلرزید و بدن شهیدان مورد حمایت زنبور قرار نگرفت و ملائکه آنان را غسل ندادندـ که در سریه رجیع براى عاصم بن ثابت این اتفاق افتاد.73 حضرت دربارهى هر یک از آنان سخن صحیح و درستى در زمان خودش بیان کرده که آن سخن براى کسى که در آنجا حاضر بوده، قابل فهم است؛ و بزرگان قوم مىدانند که حضرت بعضى را استثنا کرده؛ لکن راویان فقط لفظ حدیث را گرفته و معنا را رها کردهاند؛74 به عبارت دیگر، راوى خبر باید مقتضاى حال سخنان حضرت را با توجه به شرایط مکان و زمان نسبت به افراد بسنجد، سپس قضاوت کند؛ مثلاً وقتى سعد از دنیا رفت (پیروزى مسلمانان در خندق و حکم سعد دربارهى یهود بنى قریظه و توجه حضرت به او را باید در نظر گرفت) حضرت براى عظمت و بزرگداشت وى فرمود «اعتز العرش لموته»، و این براى بزرگان در مجلس روشن بوده که حضرت آنان را استثنا کرده است؛ یا در زمان خودش مشخص بوده که مولى به معناى جانشین است و حضرت آن را براى دیگران هم به کار برده است و اختصاص به على علیهالسلام ندارد.
جاحظ مىگوید: «النبى صلىاللهعلیهوآلهوسلم قد تکلم بکثیر من هاتین الروایتین، و کان معناه و قصده فیها معروفا عند من کان بحضرته، حتى کان الجمیع یعرفون خاصة من عامه»؛75 یا «ان النبى صلىاللهعلیهوآلهوسلم قد یتکلم بالکلام المعروف المعنى عند من حضره، فاذا نقلوا الکلام و ترکوا المعنى، التبس على عابرین وجه المعنى فیه».76
با این حال جاحظ که به نقش زمان و شان علت حادثه اهمیت داده، در واقعهاى مانند «غدیر خم» که بسیارى از صحابه حضور داشتهاند و حضرت جملهى «من کنت مولاه فعلى مولاه» را در آنجا به کار برد آن را نادیده گرفته و مانند غایبین برداشت دیگرى غیر از معناى جانشینى براى آن ذکر کرده است و روایت را از جهت سند و دلالت مورد خدشه قرار داده است.
یا مثلاً جاحظ دربارهى نحوهى گزارش ـ که به آن اشاره کرده، ولى در عمل به کار نگرفته است ـ گوید: وقتى فتنهى جمل آغاز شد، ابوموسى اشعرى با سخنرانى در مسجد کوفه مردم را از داخل شدن در فتنه برحذر مىداشت و مىگفت: «النائم فیها خیر من القاعد، و القاعد فیها خیر من القائم...».77 جاحظ فقط به همین قسمت از روایات استناد کرده و بخش دیگر روایت را، که در فهم و استنباط سخن حضرت براى مردم بسیار مهم بوده، ذکر نکرده است؛ در حالى که عمار به ابوموسى گفت: من از رسول خدا صلىاللهعلیهوآلهوسلم شنیدم که فرمود: «ستکون فتنة القاعد فیها خیر من القائم» و من در آن جلسه حاضر بودم که رسول خدا صلىاللهعلیهوآلهوسلم شما را مورد خطاب قرار داد و فرمود: «ستکون فتنة، انت فیها یا ابا موسى...».78 در حقیقت عمار که یکى از حاضران در مجلس بوده به ابوموسى توجه مىدهد که منظور حضرت شما بودید نه دیگران.
از اینرو جاحظ معتقد است که ظهور الفاظ در معناى حقیقى خودش به کار رفته است و براى شناخت معناى حقیقى، باید زمان و شأن نزول آن را در نظر گرفت؛ در غیر این صورت معنایى اراده مىشود که مقصود متکلم نبوده است. راوى در گزارشهاى تاریخى، بدون آنکه مقتضاى زمان و مکان را در نظر بگیرد گزارش کرده است؛ زیرا گاهى انگیزههاى مادى سبب مىشود که راوى از قراین خارجى و داخلى چشم بپوشد تا آنچه را که نقطه نظر خودش است، برساند. در این صورت باید به آنچه که علماى رجال براى شناخت خبر صحیح گفتهاند، عمل کرد.
نقد و بررسى خبر
جاحظ در لابهلاى نوشتههاى خود به چگونگى دستیابى به اخبار صحیح اشاره، و از تفصیل آنها خودارى نموده است. شاید در کتاب الاخبار و کیف تصح بهتفصیل به حجیت اخبار و چگونگى صحت آنها پرداخته است. او این کتاب را در سال 232 قمرى نوشت که ابن ندیم قسمتى از آن را دیده است.79 وى در نوشتههایش از فقها و متکلمان اسلامى به علت عدم توجه به صحت و سقم اخبار به شدت انتقاد کرده است و گوید: «العجب من ترک الفقهاء تمییز الاثار و ترک المتکلمین القول فى تصحیح الاخبار».80 همچنین چرا فقها براى سخنان صحابه ارزشى قایل نیستند و تفاوتى بین گزارشهاى صحیح و غیر صحیح نمىگذارند. چرا متکلمان اسلامى در مباحث خود بابى را به عنوان «تصحیح اخبار» مفتوح نکردهاند. این اعتراض او به آنان، نشانهى توجه او براى به دست آوردن اخبار صحیح است. شاید کتاب او ـ که متأسفانه اثرى از آن برجاى نمانده ـ اهمیت چگونگى دستیابى به شکل اولیهى حادثه را نشان دهد.
وى در آثارش به اقسام خبر اشاره دارد؛ مثلاً خبر صحیح، خبرى است که ضعف سند و متن نداشته باشد؛ و روایاتى که بیان مىدارند على علیهالسلام اقرانش را در جنگ بدر به قتل رساند، یا رسول خدا صلىاللهعلیهوآلهوسلم فرمود: «انت منى بمنزلة هارون من موسى» را اخبار صحیح دانسته است.81 اما خبر ضعیف، خبرى است که دو نفر یا سه نفر که مورد اطمینان نیستند، آن را نقل کنند؛ و خبر شاذ، خبرى است که یک نفر ثقه آن را نقل کند: زیرا خبر واحدى است که به حد استفاضه نرسد.82 سپس جاحظ گوید به خبر واحدى که علمآور باشد و راوى آن نیز مورد اطمینان باشد، مىتوان عمل کرد؛83 مثلاً وى سخن ابوبکر را دربارهى مکان دفن پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآلهوسلم حجت دانسته است. چون در مکان دفن حضرت صلىاللهعلیهوآلهوسلم میان اصحاب اختلاف شد، عدهاى بقیع، عدهاى دیگر محل نماز حضرت و یک عده نیز، کنار منبر حضرت را بهترین مکان براى دفن مىدانستند. ابوبکر به آنان گفت نزد من علمى است که در آن اختلاف نمىکنید و روایتى را از حضرت نقل کرد که فرموده: «ما مات نبى الا دفن حیث یقبض»؛ سپس دور جنازه را خط کشید و حضرت را در آنجا دفن کردند. مردم به خبر او اکتفا کردند و دلیل دیگرى از او طلب نکردند؟ حتى میان دو نفر از مردم در نقل روایت او اختلاف نشد؛84زیرا مردم به راوى خبر اطمینان و حسن ظن داشتند.
در جاى دیگر، جاحظ براى تایید سخن خود و در تأویل آیهى اطیعوااللّه و اطیعو الرسول و اولوالامر منکم که اولوالامر کیست، به سخن امام صادق علیهالسلام تمسک کرده است که فرمود: مراد اصحاب محمد صلىاللهعلیهوآلهوسلم است که على علیهالسلام هم میان آنان است.85 سپس مىگوید: قایل این سخن کسى است که هر دو فریقین او را قبول دارند؛ به ویژه آنکه در نزد شیعیان آن عصر، کسى برتر از او نبود.
اما جاحظ بعضى از اخبار آحاد را به دلیل اینکه راوى آنها را تنها یک نفر دانسته، رد کرده است؛ مثلاً در مورد سخن رسول خدا صلىاللهعلیهوآلهوسلم که فرمود: «اللهم آتنى باحب عبادک الیک یاکل معى هذا الطائر» گفته است: این روایت را فقط انس نقل کرده است؛86 یا دربارهى حدیث منزلت گوید: تنها راوى آن عامر بن سعید است87 و سخن یک راوى به تنهایى حجت نیست؛ یا دربارهى بیعت طلحه و زبیر با على علیهالسلام گوید: آن دو قایلاند که از روى اجبار بیعت کردند و کسى که ادعا مىکند بیعت آنان از روى اختیار بوده است، باید بیّنه بیاورد. فقط اسامه در این بیعت حاضر بوده، و خبر او به تنهایى علمآور و حجت نیست.88 جاحظ از رسالهى اثبات خبر واحد شافعى نیز نقل کرده که على بن حسین علیهالسلام به خبر واحد اعتماد مىکرد.89
«حد وسط» در تعارض اخبار
با توجه به اینکه علماى اصول در برخورد با اخبار متعارض، روشهایى؛ از جمله مرجحات داخلى و خارجى را بیان کردهاند تا به اخبار صحیح برسند؛ اما جاحظ در برخورد با این اخبار گوید: به هنگام تعارض به طور قطع و یقین یک خبر صادق و خبر دیگر کاذب است. وى براى به دست آوردن خبر صحیح، قاعدهى «اعدل الامور و اقسطها طرح الطرفین و الاخذ بأوسط الروایات» را بنا کرده و با این روش، به گمان خود، به حل تعارض روایات پرداخته و مدعاى خود را ثابت کرده است. به نمونه هایى از این موارد اشاره مىشود.
جاحظ معتقد است ابوبکر بعد از رسول خدا صلىاللهعلیهوآلهوسلم بیشتر مورد غضب و خشم مشرکان قرار داشت؛ زیرا اقامت ابوبکر در مکه، مانند اقامت رسول خدا صلىاللهعلیهوآلهوسلم تا سیزده بعثت بود؛ اما از زمان هجرت پیامبر صلىاللهعلیهوآلهوسلم به مدینه اختلاف است. بعضى سال 10، 13 و 15 بعثت را گفتهاند. جاحظ در حل اینگونه روایات گوید: اعدل امور و اخذ به اوسط روایات است و دو طرف اقوال از روایات را باید دور انداخت؛ از اینرو او سال هجرت پیامبر صلىاللهعلیهوآلهوسلم به مدینه را سال 13 بعثت دانسته است.90
دربارهى سن حضرت على علیهالسلام به هنگام شهادتش نیز، همین قاعده را پیاده کردهاست. او گوید: ما خبرى از جعفر بن محمد(امام صادق ع) پیدا کردیم که سن حضرت را به هنگام شهادت 57 سال ذکر کردهاست و حال آنکه علماى شیعه ( زیدیه، واقفیه،...) این قول را نگفتهاند؛ زیرا آنان خود را از فرزندان ائمه، عالمتر مىدانند و سن حضرت را به هنگام شهادت 58 سال ذکر کردهاند. جاحظ تاکید کرده که این قول را عدهاى دیگر هم بیان کردهاند. سپس اقوالى را که 60، 63 و 64 سال ذکر کردهاند، آورده است. وى از میان سه قول، قول وسط را طبق قاعدهى «اخذ به اوسط روایات» برگزیده و شهادت حضرت را در سن 63 سالگى دانسته است. سپس گوید: همین قاعده دربارهى سن عمر و ابوبکر و عثمان پیاده مىشود.91
جاحظ سن اسلام آوردن على علیهالسلام در کودکى را از میان اقوال مختلف مشخص کرده است. برخى سن حضرت را پنج و یا نه سال گفتهاند. جاحظ با مطرح کردن این دو قول و طبق معیار «ان یؤخذ بأوسط الروایتین و بالامر بین الامرین»92 اسلام حضرت را در هفت سالگى دانسته است.
از این رو جاحظ در اخبارى که در عدد باهم تعارض دارند حد وسط اقوال در اعداد را مىگیرد و به این طریق رفع تعارض کرده است. در مواردى خودش به این معیار عمل نکرده است؛ مثلاً اقوالى که دربارهى سن حضرت على علیهالسلام بیان کرده، نادیده گرفته است. به احتمال قوى، او فقط به روایاتى که علماى اهل سنت نقل کردهاند توجه نموده و به اقوالى که توسط شیعه نقل شده، بىتوجهى کرده است.93 و طبق قاعدهى خودش، سن حضرت علیهالسلام در هنگام شهادت 60 سال است. از اینجا روشن مىشود که او براى اخبار شیعیان چندان اعتبارى قایل نبوده؛ به همین سبب برخى از مورخان شیعى را ثقه ندانسته است.
جاحظ در تعارض میان اخبار که عدد در آنها مطرح نیست و هر دو خبر از همه جهات با هم( در سند و متن)مساوىاند، همان حد وسط «اوسط الامور و اعدلها» را بیان کرده، به این نحو که میان اخبار متعارض متکافى وجه جمعى درست کرده است؛ مثلاً در مورد نخستین فردى که اسلام آورد؟ اقوالى را ـ که عدهاى ابوبکر، یا زید بن حارثه، یا خباب بن ارت، یا اسلام آن دو را قبل از ابوبکر مىدانند ـ ذکر کردهاست و گوید اعدل و اقرب آن است که بگویم اسلام آنان هم زمان بوده است.94
جاحظ به نقل از شیعیان مىگوید: که پیامبر صلىاللهعلیهوآلهوسلم على علیهالسلام را دربارهى جنگ با ناکثین و قاسطین و مارقین آگاه کرد، سپس ادامه مىدهد که این آگاهى قبل از رحلت حضرت صلىاللهعلیهوآلهوسلم بوده است. عدهاى دیگر مىگویند که حضرت مدتها پیش از رحلتش این خبر را به على علیهالسلام داده و دلیلى وجود ندارد که به هنگام رحلت این خبر را گفته باشد. پس یک دسته از روایات آگاه کردن حضرت را نزدیک رحلت مىدانند و دستهى دیگر مدتها قبل از رحلت. جاحظ براى حل این اختلاف گوید: «اعدل الامور و انصفها بینکم و بینهم»این است که این خبر را بین اسلام آوردن على علیهالسلام تا رحلت حضرت بدانیم.95
نتیجهگیرى
با بیان روشهاى جاحظ در تبیین گزارشهاى تاریخى، مىتوان نتایج مثبتى به دست آورد. خود جاحظ به این روش ها در لابهلاى نوشتههایش اشاره کرده، ولى به سبب گرایش به مذهب عثمانى بسیارى از واقعیتهاى تاریخى را نادیده گرفته و به جعل و تحریف روى آورده است که نمونههایى از آن ذکر شد.
پىنوشتها:
1. جاحظ در لغت به معناى آنکه حدقهى چشم او بیرون آمده باشد. لغت نامه دهخدا،ص 6437. به همین دلیل به او «حدقى» هم گفتهاند. وفیات الاعیان، ابن خلکان، ج 3، ص 471.
2. سمعانى، انساب، ج 2، ص 6.
3. خطیب بغدادى، تاریخ بغداد، ج 12، ص 208؛ یاقوت حموى، معجم الادبا، ج 16، ص74.
4. یاقوت حموى، همان، ج 16، ص 74ـ75؛ ذهبى، سیراعلام النبلا، ج 11، ص 526.
5. شهرستانى، ملل و نحلل، ج 1، ص 71.
6. ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج 45، ص 431؛ ابن حجر، لسان المیزان، ج 4، ص 409.
7. یاقوت حموى، همان، ج 16، ص 74.
8. ابن ندیم، فهرست، ص 210؛ یاقوت حموى، همان، ج 16، ص 107ـ110.
9. ابن عساکر، همان؛ سمعانى، همان؛ ذهبى، همان.
10. قابل ذکر است که اسکافى (د: 240 ق) نقض العثمانیه و ابن طاوس (د:673 ق) بناالمقالة الفاطمیة فى نقض الرسالة العثمانیة را نوشتهاند و محقق کتاب بناء المقاله...در صفحه 45ـ46، هشت نقض دیگر که بر عثمانیه جاحظ نوشته شده، یاد کرده است.
11. ابن ندیم، همان، ص 208؛ ذهبى، همان.
12. یاقوت حموى، همان، ج 16، ص 113.
13. ابن مرتضى، طبقات المعتزله، ص 69.
14. یاقوت حموى، همان، ج 16، ص 107؛ ذهبى، همان، ج 11، ص 529.
15. ابن مرتضى، همان، ص 69.
16. ابن خلکان، وفیات الاعیان، ج 3، ص 471؛ شذرات الذهب، ج 2، ص 122.
17. ژابن ندیم، همان، ص 210؛ یاقوت حموى، همان، ج 16، ص 107ـ110
18. میزان الاعتدال، ج 3، ص 247.
19. الغدیر، ج 3، ص 253.
20. یاقوت حموى، همان، ج 16، ص 113.
21. همان.
22. خطیب بغدادى، تاریخ بغداد، ج 12، ص 214؛ ذهبى، همان، ج 11، ص 526.
23. ابن ندیم، همان، ص 209؛ خطیب بغدادى، همان، ج 12، ص 215.
24. جاحظ، رسائل الجاحظ، الرسائل السیاسیه، ص240.
25. همان، ص227.
26. همان، ص 129 و 213.
27. همان، ص 202.
28. همان، ص 394.
29. همان، ص 208.
30. قابل ذکر است که جاحظ در نوشتههاى خود از لفظ «طبع» معانى مختلفى اراده کرده است. «طبع» در لغت به معناى «سرشت، خوى، فطرت، گرایش و تمایل» به کار رفته است.(لغت نامه دهخدا، ج 9، ص 13548). جاحظ با توجه به معناى لغوى «طبع»، گاهى معناى طبیعى و فلسفى آن را اراده کرده است. (رسایلالجاحظ،...الکلامیه، ص202) به این معنا که مثلا طبیعت آتش، آن است که به بالا رود و طبیعت سنگ یا اشیاء دیگر آن است که به پایین بیایند. گاهى از لفظ «طبع» اتفاق نظر در یک خبر را اراده کرده است؛ از این رو با استفاده از لفظ «طبع» به تفسیر و توجیه مبانى خود پرداخته است.
31. جاحظ، همان، الادبیه، ص 90ـ91.
32. همان، الکلامیه، ص 99.
33. همان، السیاسیه،ص 72.
34. همان، ص 374.
35. همان، ص353.
36. همان، الکلامیه، ص 144.
37. همان، ص 147.
38. همان.
39. همان، ص 145.
40. همان.
41. همان، ص 21.
42. همان، ص 136.
43. همان، ص 141.
44. همان.
45. همان، ص 83.
46. همان، ص 131.
47. همان، ص 139.
48. ر.ک: ابن طاوس، بناء المقالة الفاطمیة، ص 59ـ65.
49. جاحظ، همان، السیاسیه، ص 153.
50. همان، ص 132.
51. همان، ص 133.
52. ر.ک: ابن طاوس، همان، ص 65.
53. همان، ص 148.
54. جاحظ، همان، السیاسیه، ص 135.
55. همان، الکلامیه، ص 137.
56. همان، السیاسیه، ص 206.
57. همان، ص 264.
58. همان، ص 230.
59. همان، ص 212.
60. همان، ص 208.
61. همان، ص 154.
62. همان، ص 205.
63. همان، ص 206.
64. جاحظ، همان، تحقیق عبدالسلام هارون، ج 1، ص 289.
65. ذکاوتى، جاحظ، ص 132، به نقل از: الحیوان، ج 1، ص 182.
66. همان.
67. جاحظ، همان، السیاسیه، ص 226.
68. همان، ص 226.
69. همان، ص 227.
70. همان.
71. همان.
72. همان، ص 226.
73. ر.ک: ابنهشام، سیره، ج 3، ص 180.
74. جاحظ، همان، ص 226.
75. جاحظ، همان، السیاسیه، ص 223.
76. همان، ص 224.
77. همان، ص 353.
78. شیخ مفید، الجمل، ص 252.
79. ابن ندیم، همان، ص 211؛ یاقوت حموى، همان، ج 16، ص 107.
80. جاحظ، کلامیه، ص 128.
81. همان، سیاسیه، ص 226.
82. همان،ص206.
83. همان، ص183.
84. همان، ص182.
85. همان، ص207.
86. همان، ص 232.
87. همان، ص 238.
88. همان، ص383.
89. همان، ص450.
90. همان، ص153.
91. همان.
92. همان، ص130.
93. همان، ص153.
94. همان، ص 130.
95. همان، ص158.
منابع:
ـ ابن حجر، لسان المیزان، (بیروت، دارالفکر، 1408ق/1988م).
ـ ابن خلکان، وفیات الاعیان، تحقیق احسان عباس (بیروت، دار صادر).
ـ ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، تحقیق على شیرى (بیروت، دارالفکر).
ـ ابن مرتضى، طبقات المعتزله، تحقیق سوسنه دیقلد (بیروت، دارالمنتظر، 1409ق).
ـ ابن ندیم، الفهرست، تصحیح تجدد (بىجا، بىنا، بىتا).
ـ ابن هشام، السیرة النبویة، تحقیق عبدالحفیظ شلبى، مصطفى السقاء و... (قم، انتشارات ایران، زمستان 1363ش).
ـ بغدادى، خطیب، تاریخ بغداد، تحقیق مصطفى عبدالقادر عطا (بیروت، دارالکتب العلمیة).
ـ جاحظ، رسائل الجاحظ، تصحیح على ابوملجم (بیروت، منشورات دار و مکتبة الهلال، 1987م).
ـ حموى، یاقوت، معجم الادبا (بیروت، داراحیاء التراث العربى، 1408ق/1988م).
ـ ذکاوتى، جاحظ (تهران، انتشارات طرح نو، 1380ش).
ـ ذهبى، سیراعلام النبلا، تحقیق شعیب الانؤوط (بیروت، مؤسسة الرسالة، 1413ق).
ـ ذهبى، میزان الاعتدال فى نقد الرجال، تحقیق على محمد البجاوى (بیروت، دارالفکر، بىتا).
ـ سمعانى، الانساب، تحقیق محمد عبدالقادر عطاء (بیروت، دارالکتب العلمیه، 1403ق).
ـ شهرستانى، کتاب الملل و النحل، تخریج محمد بن فتح اللّه بدران (قاهره، مکتبة الانجلو).
ـ شیخ مفید، مصنفات الشیخ المفید، (الجمل و النصرة لسیّد العترة فى حرب البصره) تحقیق سیدعلى میرشریفى (قم، مکتب الإعلام الاسلامى، 1413ق).
در مقالهى حاضر پس از معرفى اجمالى شخصیّت و آثار جاحظ، مهمترین اصول و قواعدى که وى در تاریخنویسى به کار گرفته، ارزیابى شده است.
شخصیت جاحظ
ابوعثمان، عمرو بن بحر، ملقب به جاحظ،1 به احتمال زیاد در سال 156 هجرى در بصره به دنیا آمد. جد او ساربان2 و از موالى ابوالقَلَمَّس عمرو بن قَلع کنانى است.3 جاحظ که داراى حافظهى خوب و هوش و ذکاوت سرشارى بود و علاقهى شدیدى به فراگیرى دانش داشت در نوجوانى به فراگیرى دانش روى آورد و در حلقههاى درس حدیث، فقه، کلام و ... حضور یافت.
حدیث را نزد ابو زید بلخى انصارى، اصمعى و ابو عبیده معمر بن مثنى، علم نحو را نزد اخفش و ابوالحسن، و علم کلام را نزد ابو اسحاق، ابراهیم بن سیار، معروف به نظام (د:231ق) آموخت.4 وى از نظام و بشر بن معتمر (د: 210ق) که از بزرگان معتزله بودند، پیروى کرد؛ به طورى که در علم کلام چنان مهارت یافت که از بزرگان آن فرقه به شمار رفت و فرقهى «جاحظیه» یکى از فرق معتزله، منسوب به او گردید.5
همچنین وى از اساتیدى چون: حجاج بن محمد اعور، و ابویوسف یعقوب بن ابراهیم قاضى، ثمامة بن أشرش نمیرى و... بهرهى علمى برد؛6 حتى براى یادگیرى ادبیات فصیح عرب در مجالس بادیه نشینان شرکت مىکرد؛ به هر روى نام او در شمار ادباى جهان اسلام قرار گرفت.7 ابن ندیم و حموى بیش از صد کتاب از او نام بردهاند که برخى از آنها عبارتاند از: الاخبار و کیف تصح، نظم القرآن، فضیلة المعتزله، الامامة على مذهب الشیعة، العثمانیة، امامة معاویه، امامة بنى العباس، و وجوب الامامة.8
از شاگردان وى نیز مىتوان به ابوالعیناء محمد بن قاسم، یموت بن المزرع، محمد بن یزید مبرد، محمد بن عبداللّه بن ابى الدلهات، ابودلف هاشم بن محمد خزاعى و دیگران که نزد او بهرهى علمى بردهاند، نام برد.9
وى با نوشتن «رساله عثمانیه»10 به دفاع از عقاید مردم بصره، که گرایش عثمانى داشتند، پرداخت و دیدگاههاى تاریخى و سیاسى آنان را ـ که اعتقاد به افضلیت ابوبکر داشتند ـ مطرح کرد. بیشتر نوشتههاى وى در جهت تثبیت جریانهاى فکرى عصر خود بوده است.
وقتى مأمون مذهب معتزله را به عنوان مذهب رسمى اعلام کرد، با توجه به گرایش مذهب شیعه از جاحظ خواست تا دربارهى وجوب امامت على علیهالسلام رسالهاى بنویسد. جاحظ رسالهى الامامه عند الشیعه را نوشت و با آن، توجه خلیفه را به خود جلب کرد. وقتى مأمون به بغداد آمد، ثمامه بن اشرش (د: 213ق) که از شاگردان و مریدان جاحظ بود، او را نویسندهاى زبردست و توانا براى مسئولیت دیوان رسایل دربار به خلیفه معرفى کرد. جاحظ بصره را به مقصد بغداد ترک کرد. وى به مدت سه روز، به جاى ابراهیم بن عباس صولى، عهدهدار دیوان رسایل بود؛11اما از آن کار انصراف داد و در بیت الحکمهى بغداد به مطالعه و تحقیق پرداخت. در زمان خلافت معتصم، جاحظ مورد حمایت محمد بن عبدالملک زیّات وزیر قرار گرفت، به طورى که وى ادعا داشت وزیر طبق رأى و نظر او عمل مىکند.12 با برکنارى محمد بن عبدالملک زیات، وى دستگیر شد؛ اما توانست رهایى یابد.13 جاحظ با برقرارى ارتباط با قاضى احمد بن ابىدؤاد(د: 240ق) و پسرش مورد حمایت آنان قرار گرفت و در بحث «خلق قرآن» راه محافظه کارى در بیان افکار و عقاید را پیشهى خود ساخت. بعدها با فتح بن خاقان، وزیر متوکل ارتباط برقرار کرد. وى با نوشتن رسالههایى و تقدیم آن به افراد، صله و جوایز بسیارى دریافت نمود و از مال دنیا بىنیاز شد. وى مىگوید: کتاب الحیوان را به محمد بن زیات و البیان و التبیین را به ابن ابى دؤاد و الزرع و النخل را به ابراهیم صولى هدیه کردم و هر کدام از آنان پنج هزار دینار به من دادند.14 حتى ابن زیات، چهارصد جریب زمین در منطقهاى خوب به او داد که حاکم نیشابورى گوید این منطقه تا الان به «جاحظیه» شناخته مىشد.15
متوکل قصد داشت فرزندش را براى تعلیم و تربیت، به جاحظ بسپارد، اما وقتى او را دید
به سبب زشت رویىاش از این کار منصرف شد.16 با کشته شدن متوکل، جاحظ به بصره آمد و با توجه به شناخت خوبى که از تحولات اجتماعى، فرهنگى و فکرى عصر خود داشت، در موضوعات مختلف به تألیف پرداخت. نگاه دقیق او به مسائل اطراف خود در زمینههاى مختلف، او را فردى نقاد معرفى کرد. وى در علوم مختلف به کندوکاو و نقد و بررسى موضوعات گوناگون پرداخت و دیدگاههاى خود را در برخى از آثارش مانند رساله عثمانیه، کتاب امامت امیرمؤمنان معاویه بن ابىسفیان، کتاب فضل هاشم على عبدشمس و... بیان کرده است.17 به همین دلیل گویند او عقیدهى ثابت و استوارى نداشته است. گرچه وى نزد همهى علماى فِرَق شناخته شده بود، ولى بعضى از آنان او را توثیق نکرده و از سران بدعت گذار شمردهاند.18 جاحظ نزد شیعیان هم فاقد اعتبار است؛ چنان که مرحوم علامه امینى او را «کذاب و واضع حدیث» معرفى کرده است.19
در اواخر عمرش بیمارى رعشهى او شدت یافت و با بیمارى نقرس توأم شد و او را زمینگیر ساخت.20 جاحظ در حالى که بیش از 99 سال سن داشت21 به سال 255 قمرى درگذشت.22 معتز خلیفه عباسى از مرگ او غمگین شد و گفت: دوست داشتم نزد ما بود، به او گفتند: خلیفه به سلامت باشد از مدتها پیش زمینگیر شده بود.23
روش جاحظ در نقد و بررسى گزارشهاى تاریخى
دیدگاههاى کلامى با گزارشهاى تاریخى ارتباط تنگاتنگى دارند؛ لذا باید این دیدگاهها جدا مورد تجزیه و تحلیل قرار گیرند تا بتوان به نتیجهى مطلوب دست یافت. در بسیارى از نوشتههاى مؤلفان، گزارشهاى تاریخى بر پایهى دیدگاه کلامى بحث شده است. جاحظ هم بر اساس پیشفرضهاى کلامى خود، گزارشهاى تاریخى را مورد بازبینى و تجزیه و تحلیل قرار داده است، تا دیدگاه خود را اثبات یا نفى کند. وى با چشمپوشى از برخى واقعیتهاى تاریخى، گاهى به تحریف و جعل گزارشها کشیده شده؛ و برخى از گزارشهاى تاریخى را که با مبناى کلامى او سازگار نیست، نپذیرفته و با دلیلهاى بىپایه و بىاساس رد کرده است. او بیشتر موارد در تبیین روایات تاریخى، توجهى به سند و رجال روایات ندارد و به کارگیرى سند و رجال در گزارشها فقط براى تایید یا رد موضوع مورد نظرش است. در مواردى هم تکیه به اسناد دارد؛ به طور مثال وى دربارهى مؤاخات پیامبر صلىاللهعلیهوآلهوسلم با على مىگوید: سندى که اصحاب حدیث به آن تمسک کنند پیدا نکردیم. وى اعتقاد دارد که مؤاخات، میان على علیهالسلام و سهل بن حنیف بوده و همین مؤاخات سبب شده است تا سهل، والى او در بصره شود؛ همان طورى که وقتى عثمان در محاصره بود، سهل در مسجد رسول خدا صلىاللهعلیهوآلهوسلم نماز مىخواند.24 گاهى در سند برخى از روایات خدشه وارد کرده است؛ به طور مثال در سند روایت « من کنت مولاه فعلى مولاه» که آن را اعمش از سعد بن عبید نقل کرده، مىگوید: سعد در آن زمان در حجاز نبوده است.25 حتى وى براى اثبات مدعاى خود فرقى میان اشعار و اخبار قایل نیست؛26 لذا به اشعارى که حسان دربارهى شأن ابوبکر در غار27 و غیر آن سروده، تمسک کرده است.
وى از برخى از بزرگان تاریخنگار مانند زهرى، محمد بن اسحاق، قتاده بصرى، سماک بن حرب کوفى، شعبى و...، که به علم سیر و اخبار آگاهاند نام برده و آنان را ثقه دانسته و به اقوال آنان تمسک کرده است و برخى دیگر از مورخان سیر و اخبار را مانند کلبى و فرزندش، ابومخنف لوط بن یحیى، هیثم بن عدى و...، را مورد طعن قرار داده و ثقه ندانسته است؛28 در حالى که در بعضى موارد براى اثبات مدعاى خود به اقوال همین مورخان استناد کرده است.29 به هر حال ذکر مورخان و اقوال آنان دلالت بر گستردگى اطلاعات او به نوشتههاى آنان دارد.
با کند و کاو در آثار جاحظ مىتوان روش او در دستیابى به صحت اخبار را به صورت قانون کلى به دست آورد و در اختیار دانشپژوهان علم تاریخ قرار داد تا با بکار بستن آن روشها بتوانند زودتر به نتیجهى مطلوب خود برسند.
قاعدهى «طبع»30 در روایات تاریخى
وجود جاعلان حدیث و اخبار در قرون اولیه و توجه حاکمان وقت به ترویج این گونه اخبار، ما را بر آن مىدارد تا افزون بر نقد سند، به قراین داخلى و خارجى آن نیز توجه نماییم و به اخبار صحیح دست یابیم. از طرفى وجود دیدگاههاى مختلف در آن عصر، و تمایل افراد به هریک از این دیدگاهها، در فهم و نحوهى استنباط و ارائهى گزارشهاى تاریخى مؤثر بوده است.
جاحظ گوید:
«طبع» انسان دوست دارد خبر بدهد و خبر کسب کند و این فطرت نهفته در درون انسان است که اخبار گذشتگان و غایبان را تا به امروز براى حاضران نقل مىکند و نقل این اخبار براى مردم دوست داشتنى است. اگر خبر دادن و کسب خبر براى مردم شیرین و دوست داشتنى نبود، هرگز اخبار گذشتگان به ما منتقل نمىشد.31
گاهى جاحظ از لفظ «طبع» معناى فلسفى و طبیعت عامهى آن را اراده کرده؛ بدین معنا که طبیعت بشر طورى تنظیم شده است که وجود بعضى از چیزها را براى خود ضرورى مىداند؛ به طور مثال، طبیعت مردم این است که به حاکمى نیاز دارند؛32 از طرفى طبع آنان به صورتى است که گرایش بر جلب منفعت و دفع ضرر دارند؛33 از این رو وجود حاکم را براى ایجاد هماهنگى لازم در امور، ضرورى مىدانند.
گاهى طبیعت مردم بر اثر دیدگاههاى کلامى با ساختار منطقه خوى گرفته و قابل تغییر نیست؛ چنان که طبع مردم عراق با طبع مردم شام متفاوت است؛ زیرا مردم عراق خود را صاحبان راى و نظر مىدانستند و همین سبب اختلاف آنان در سپاه على علیهالسلام بود؛ اما مردم شام اهل نظر و صاحب رأى نبودند و بدون چون و چرا تابع رییس خود بودند.34 یا اینکه یمنىها ابوموسى را بر حضرت على علیهالسلام تحمیل کردند تا حضرت او را براى حکمیت برگزید؛ زیرا یمنىها قایل بودند که ما کمتر از نزارىها نیستیم و به نقل از ابو اسحاق گفته که شأن طبایع الازد و تمیم و بکر و...، کمتر به این (انتخاب) قانع نبودند.35
پس طبع مردم هر ناحیه با ناحیهى دیگر به سبب شرایط خاص اجتماعى، سیاسى و فرهنگى آن در زمانهاى مختلف فرق دارد؛ همانگونه که مورخان گفتهاند که گرایش و طبع مردمِ بصره، عثمانى، و گرایش مردم کوفه، علوى و گرایش مردم حجاز به شیخین بوده است؛ از این رو نویسندهى هر مسلک، اخبارى را مطابق طبع و تمایل مردم منطقهى خود بیان کرده است.
اکنون که اخبار گذشتگان از طریق راویان به ما رسیده است، چگونه مىتوان به صحت این گزارشها اعتماد کرد و به اصل روایت ـ بدون اضافه و کم و کاست ـ پى برد؟
جاحظ اعتقاد دارد که از طریق طبایع مردم مىتوان صحت گزارشهاى تاریخى را تایید کرد، و به راههایى براى دسترسى به صحت اخبار از طریق «طبع» اشاره مىکند.
1. تواتر
در حقیقت مقصود او از «طبع» یا «طبایع» آن است که در نهاد مردم نسبت به یک موضوع و خبر، یک پذیرش عمومى و همگانى وجود دارد که این پذیرش عمومى مىتواند ملاک و سند براى صحت گزارشهاى تاریخى باشد؛ زیرا با توجه به انگیزههاى مختلف مردم به موضوعات، تشخیص آنان در صحت و تلقى به قبول یک خبر، مىتواند مُهر صحت بر گزارشهاى تاریخى باشد.
به عبارت دیگر، جاحظ، نقطهى قوت یا ضعف گزارشهاى تاریخى را، قبول یا عدم قبول همگانى مردم، که برخاسته از طبع آنان است، مىداند.36 وقتى از آنان دربارهى حادثهاى سؤال شود، نظرات مختلفى ارائه مىدهند که ارائهى هر یک از این نظرات متفاوت، به اختلاف سلیقهها، که برخاسته از طبیعت و سرشت مردم است، برمىگردد.
وى از این اختلاف نظرها، نتیجه مىگیرد که امکان ندارد مردم به سادگى و سهولت بر یک موضوعى توافق بر صدق یا کذب آن داشته باشند37 و چنانچه چنین توافقى پدید آید، دلیل بر صحت خبر است؛ مثلاً اگر کسى خبرى را از مردم بصره شنید و همان خبر را از مردم کوفه دریافت کرد، از سخنان آنان به صدق این خبر مىرسیم؛ زیرا به طور معمول و عادى امکان ندارد که این مردم با شرایط گوناگون منطقهاى که دارند نسبت به یک خبر، توافق بر کذب یا صدق آن داشته باشند؛38 ولى در میان همین مردم کسانى هستند که موضوعات ریز و کوچک جامعه را با دقت زیاد به کاوش مىپردازند و در گزارش و انتقال آن به دیگران تلاش مىکنند؛ مثلاً اگر خلیفهاى یکى از بزرگان قومى را در میان شهرى که مردم او را نمىشناسند، گردن بزند، یا در روز عید، شخصى را گردن بزند، در نقل اینگونه خبرها، با انگیزههاى مختلفى که مردم دارند، امکان تواطى بر کتمان یا فراموشى آن وجود ندارد.39
پس طبیعت افراد، منشاء اختلاف است؛ وقتى توافق همگانى بر خبرى به وجود آمد، به رغم تفاوتهاى طبیعى، مىتواند نشانهى صحت خبر باشد. اگر کتمان یا فراموشى خبرى که در روز عید مردم آن را مشاهده کردهاند، ممکن باشد، باید گفت که شاید به غیر از جنگ جمل، صفین و نهروان، جنگهاى دیگرى در زمان حضرت على علیهالسلام به وقوع پیوسته است و مردم در کتمان آن اتفاقنظر کردهاند؛ در حالى که امکان کتمان اینگونه خبرها وجود ندارد.40
لذا بهترین ملاک و سند صحت اخبار را، اختلاف «طبایع مردم» به طور معکوس دانسته است؛41 زیرا نقل خبر با وجود اختلاف طبایع مردم، تواتر در خبر را مىرساند و همین تواتر در خبر، صحت یا عدم صحت آن را ثابت مىکند؛ چون میان راویان خبر، با وجود طبایع مختلف، تواطى بر کذب یا کتمان وجود ندارد و جاحظ نیز اشاره نموده که با وجود انگیزههاى مختلف و متضاد میان طبایع مردم، توافق بر یک خبر امکان ندارد؛42 به عبارت دیگر، اتفاق نظر مردم بر یک خبر، صحت آن خبر را مىرساند. به نظر مىرسد این قاعده در کلیات وقایع تاریخى کارساز است؛ مانند این که پیامبرى به نام محمد صلىاللهعلیهوآلهوسلم بوده و على علیهالسلام سه جنگ عمده انجام داده است؛ اما آیا این قاعده در جزئیات نیز کارساز است؟ جاحظ گاهى به همین اتفاقنظر خدشه کرده و گوید: مىتواند سبب بىاعتبارى خبر باشد؛43 ولى چگونگى بى اعتبارى آن را بیان نکرده است. شاید بتوان گفت انگیزهى راویان در جعل و نشر احادیث کارساز بوده که گاهى سبب اتفاقنظر در خبرى شده است. پس باید با بیان معیارى براى شناخت انگیزهها، صحت یا سقم خبر را سنجید.
اگر بر خبرى تواتر حاصل نشد و به گونههاى مختلف گزارش شد، چگونه مىتوان از این اختلاف، به واقعیت و اصل گزارش دست یافت؛ مثلاً اگر مردمى ادعا کنند که فلان کس آن کار را انجام داده و عدهاى دیگر منکر آن کار توسط این شخص شوند، قول هر دو گروه از حجیت ساقط است؛ زیرا انکار آن عده، سبب تعارض با آن خبر است؛ از این رو هر دو خبر از حجیت ساقط مىشود و باید به مرجحات رجوع کرد.44
علماى رجال براى شناخت صحت یا عدم صحت اخبار، شرایطى را بیان کردهاند که به طور معمول در قواعد جرح و تعدیل به کار بسته مىشود؛ از جمله این که صدور و جهت خبر، و عدالت و صداقت راوى مورد توجه قرار مىگیرد تا بخشى از صحت گزارشهاى تاریخى به دست آید و اخبار غیر صحیح از تحریفات پالایش گردد؛ به طور مثال از اسباب تأثیر گذار بر طبع مردم و مقبولیت عامه، بزرگان و علماى هر قوم و مذهب هستند که در اثر تطمیع، یا به دست آوردن قدرت، یا اجبار حاکمان وقت به جعل و وضع اخبار پرداخته، آنها را در جامعه نشر مىدهند، یا ممکن است بر یک امرى توافق کنند و خبرى را که مورد قبول عامهى مردم است پنهان و گاهى آن را معکوس جلوه دهند، بدون آنکه واکنشى از خود نشان دهند. شناخت انگیزهها، تا حدودى، مىتواند از تحریف گزارشهاى تاریخى جلوگیرى نماید.
پس به عقیدهى جاحظ، با وجود طبایع مختلف، زمانى مىتوان به اخبارى که در نزد ما غایب بوده و دیگران آن را براى ما روایت کردهاند علم پیدا کرد، که آن اخبار به حد تواتر برسد؛ مثلاً قومى خبرى را نقل مىکنند و با اختلاف طبایع میان آنها، احتمال تواطى بر کذب نمىرود، اگرچه بیشتر مردم، جاهل بر آن خبر باشند؛ لذا احتمال کذب در این گونه خبرها ممکن نیست، اما اگر خبرى اخص از خبر قبلى که یک نفر یا دو نفر آن را بیان کرده و احتمال صدق و کذب در آن وجود دارد نقل شد، دیگر به آن خبر متواتر نمىگویند، گرچه حسن ظن و ثقه به عدالت راوى آن خبر داشته باشیم.45
باید بین طبایع مردم و طبایع اهل فن و علماى رجال، تفکیک قایل شد؛ زیرا در صدق یا کذب خبرى که به حد تواتر از مردم نقل مىشود تسامح وجود دارد؛ ولى برخورد علماى رجال و اهل فن با روایات، تسامح در صدق و کذب آن نیست.
از اینرو، جاحظ اعتقاد دارد که طبیعت همهى اطفال یکى است و ما به ظواهر احکام آنان حکم مىکنیم؛46 اطفال در اعمال روزمرّهى زندگى خود، تابع مربى خود (پدر و مادر، معلم، دوست و اقوام) هستند و هر آنچه را که او به آنان تعلیم دهد آن را مىآموزند و در جامعه یا خانه به منصهى ظهور مىرسانند. جاحظ با بیان کلى حکم طبیعت اطفال، در صدد این است که با استناد به گزارشهاى تاریخى مورخان، اسلام آوردن على علیهالسلام را تلقینى ذکر کند.
وى گوید: روایات، سن على علیهالسلام را در هنگام اسلام آوردن به اختلاف ذکر کردهاند، ولى ما صرفنظر از اقوال مورخان، با رجوع به تاریخ و با توجه به تاریخ تولد و شهادت حضرت دریافتیم که اسلام آوردن او در سن کودکى بوده است؛ از اینرو نمىتوان اسلام او را از دیگران برتر دانست؛ زیرا اسلام وى به سبب تربیت رسول خدا صلىاللهعلیهوآلهوسلم تقلیدى و تربیتى بوده47 و بر اسلام ابوبکر برترى ندارد. جاحظ در اینجا حداکثر سن حضرت را 9 سال ذکر کرده است؛ در حالى که اقوال دیگر سن حضرت را بیشتر ذکر کردهاند. او باید با بررسى همهى اقوال، قول صحیح را انتخاب مىکرد.48 در حالى که جاحظ در تعارض اخبار ـ به خصوص در تعارض اعداد ـ حد وسط را معیار قرار مىدهد، اما در اینجا خلاف این معیار را عمل کرده است.49
جاحظ براى اثبات اسلام آوردن حضرت علیهالسلام در کودکى مثال دیگرى مىآورد و مىگوید: طبیعت همهى پیامبران این است که در همهى جهات با هم مساوىاند و طبع عامهى مردم به صورتى است که خبر نبوت حضرت یحیى علیهالسلام یا سخن گفتن حضرت عیسى علیهالسلام را در گهواره نمىپذیرفتند؛ زیرا طبیعت اطفال آن است که تا دو سالگى سخن نمىگویند. اگر خداوند از طریق قرآن ما را به نبوت حضرت یحیى علیهالسلام ، و سخن گفتن حضرت عیسى علیهالسلام در کودکى آگاه نمىکرد، کسى این سخنان را نمىپذیرفت؛ ولى قرآن این برجستگى و نقطهى افتراق با سایر پیامبران را براى بشر بیان کرده است50 که طبیعت این دو پیامبر با دیگر پیامبران فرق دارد. وى مىافزاید قرآن ما را از شاخصهى حضرت یحیى علیهالسلام و حضرت عیسى علیهالسلام آگاه کرد، در حالى که دربارهى اسلام آوردن على علیهالسلام در کودکى سخنى نگفته است. وى حتى تاکید دارد در باب اسلام آوردن او در کودکى روایاتى وجود ندارد. سپس نتیجهگیرى کرده که طبیعت او هم مانند اطفال دیگر است؛ زیرا اگر فرق داشت، قرآن بیان مىکرد.51 پس همهى افراد بشر از نظر قانون طبیعى با هم مساوىاند، مگر آنکه قرآن ما را از استثنائات این قانون آگاه کند. در حالى که جاحظ، روایات صحیحى را که از رسول خدا صلىاللهعلیهوآلهوسلم براى اسلام آوردن على علیهالسلام بیان شده، نادیده گرفته، و به آنها توجهى نکرده است.
همچنین جاحظ قایل است که طبیعت على علیهالسلام مانند طبیعت عموهایش حمزه و عباس است، حتى مىتوان گفت که آنان در مقایسه با على علیهالسلام رنج بیشترى را تحمل کرده، و منبع خیر بودهاند. وى با استفاده از این قانون طبیعى، تلاش کرده تا فضایل و برترى على علیهالسلام را بر دیگران (از نظر شجاعت، تدبیر، سخاوت و...) از بین ببرد و در نهایت او را همانند برادرانش، جعفر و عقیل بزرگان عصر خود قرار دهد که هیچ امتیاز و برجستگى بر دیگران ندارد.
جاحظ ادعاى بدون دلیلى را اقامه کرده است؛ زیرا ادلهى فراوانى بر برترى حضرت بر آنان وجود دارد که جاحظ آنها را نادیده گرفته است؛52 حتى جاحظ، ابوبکر را انفاق کنندهترین مردم در راه خدا، دانسته است؛ چون وى در آن عصر چهل هزار دینار انفاق کرد، در حالى که على علیهالسلام در آن زمان جوان بود53 و چیزى نداشت که انفاق کند.
همان گونه که بیان شد، جاحظ از اشتراک لفظىِ لفظ «طبایع» استفاده کرده و در هر جا معناى خاص آن لفظ را اراده کرده است؛ یعنى چنان با الفاظ بازى کرده که توانسته است مدعاى خود را به اثبات برساند و خواننده را مسحور خود گرداند؛ به طور مثال وى گاهى از طبایع، معناى «نفوس» را اراده کرده و گوید: «قد علمتم ما صنعت المصاحف فى طبایع اصحاب على حین رفعها عمرو بن العاص...».54
به هر حال وى گوید: خداوند با اختلاف طبایع در مردم خواسته است که بندگان خوب و بد را بیازماید؛ اگر این اختلاف طبایع وجود نداشت تمام افراد در همهى جهات مساوى بودند.55
2. اجماع
به نظر جاحظ، اجماع آن است که اصحاب بر موضوعى اتفاق نظر داشته باشند، بدون آنکه توافقى بر آن امر از قبل شده باشد؛56 حتى تواطى بر موضوعى با انگیزههاى مختلف مردم را، محال دانسته، و در صورت تحقق اتفاقنظر، آن را حجت مىداند.57 به نظر او اگر بر خبرى اجماع باشد، احتمال تأویل و تفسیر در آن راه ندارد و بدون اختلاف، همه یک برداشت از آن خبر دارند.58 وى براى اثبات مدعاى خود در بیشتر موارد به اجماع اصحاب تمسک کرده، و در مواردى که اجماع با مذهب او سازگار نبوده آن را رد کرده است که به نمونههایى از این موارد اشاره مىشود.
جاحظ گوید که پیامبر صلىاللهعلیهوآلهوسلم اسم «صدیق» را فقط بر ابوبکر نهاد و براى اثبات مدعاى خودش به اجماع مسلمانان تمسک کرده است!59 یا در تأویل آیهى یقیمون الصلاة و یوتون الزکاة و هم راکعون گوید: در این مورد از پیامبر صلىاللهعلیهوآلهوسلم خبرى به ما نرسیده! و نیز از اصحاب تفسیر، اجماعى در بیان آیه نقل نشدهاست که در شأن على علیهالسلام نازل شده باشد.60 وى علاوه بر اینکه قایل است قرآن، همراهى ابوبکر با پیامبر را در غار بیان کرده،به اجماع اصحاب هم تمسک کرده است.61 سپس وى آیاتى را ذکر کرده که اصحاب تفسیر و تأویل اجماع دارند که این آیات در شأن و مقام ابوبکر نازل شده است؛ مثلاً آیهى افمن یمشى مکبا على وجهه ... دربارهى ابوبکر و ابوجهل و آیهى فاما من اعطى و اتقى و صدق بالحسنى، یا آیهى کذب و تولى دربارهى ابوبکر نازل شده است؛62 لکن او اجماع اصحاب تفسیر و اخبار را در آیهى اطیعوااللّه و اطیعواالرسول و اولوالامر منکم که در حق على و فرزندانش نازل شده قبول ندارد، و آن اجماع را به شیعیان نسبت مىدهد تا به این وسیله اجماع آنان را خدشهدار سازد.63
نقد و بررسى ظهور «الفاظ» در تبیین حوادث تاریخى
براى به دست آوردن صحت گزارشهاى تاریخى، باید افزون بر ظهور لفظ متکلم، مقتضاى حال جلسه را در نظر گرفت، که آیا راویان اخبار توانستهاند در گزارشهاى خود، فضاى حاکم بر جلسه یا محیط را به ما منتقل کنند تا ما همان مقصود متکلم را دریابیم؟ طبعا قراین داخلى و خارجىاى وجود داشته که متکلم این سخن را بیان کرده است، لکن راویان بدون توجه به این قراین آن را نقل کردهاند؛ از اینرو، مورخ باید در گزارشهاى تاریخى، به زمان و شأن نزول آن حادثه توجه کند تا بتواند تحریفاتى را که در طول زمان به آن اضافه یا کم شده، شناسایى کند؛ زیرا توجه کردن به شرایط زمانى و مکانى خاص هر رخداد تاریخى مىتواند نقش اساسى و بارزى در ظهورات الفاظ داشته باشد، هرچه به قراین رخداد توجه شود، گزارش کاملتر و بدون ابهام خواهد بود.
نقش «زمان» در ظهور الفاظ
جاحظ اعتقاد دارد که در نقد و فهم حدیث باید به نقش «زمان» در روایات توجه شود؛ زیرا عدم توجه به «زمان» سبب برداشتهاى مختلفى از گزارشهاى تاریخى مىشود. وى نقش زمان را در ظهورات الفاظ دخیل دانسته و قایل است بیشتر محدثان و راویان با تحریف روایات، به ظهور الفاظ در زمان خود توجه نکرده، و آن را به تأویل بردهاند و معنایى غیر از آن، از ظهور لفظ اراده کردهاند؛64 چون حاضران در مجلس، با توجه به مقتضاى حال در مجلس، از الفاظ متکلم برداشتى دارند که غایبین از مجلس نمىتوانند آن برداشت را داشته باشند.
پس باید یک پژوهشگر، افزون بر ظهور لفظ، به زمان و شأن نزول و علت خبر در روایات توجه کند تا بتواند به اصل گزارش تاریخى پىببرد؛ زیرا احتمال دارد که راوى خبر، علت نزول خبر را ندانسته و فقط آن را گزارش کرده و به غایبین از مجلس اطلاع داده است ؛ اما برداشت غایبان مجلس از این گزارش با برداشت حاضران مجلس متفاوت است. لذا راوى باید در بیان نقل روایات، تمام جوانب روایات را گزارش کند تا غایب نیز همانند حاضر در مجلس آنرا، بفهمد. گویى او هم در مجلس شرکت داشته است.
جاحظ در این باره مىگوید:
چه بسا خبرى در زمان خودش معنا و مفهومى داشته و براى مردم آن زمان معلوم بوده است و آنها بدون ذکر علت، تنها مضمون خبر را روایت کردهاند، و یا راوى، آخر کلام رسول خدا صلىاللهعلیهوآلهوسلم را شنیده و اولش را نشنیده است.65
پس راویان باید به علت بیان روایات و اخبار آگاه باشند و نمىتوانند فقط به ظاهر الفاظ بسنده کنند. جاحظ در جاى دیگر اشاره دارد که بیشتر روایات، خالى از بیان علت است و روایان به ظاهر لفظ روایات اعتماد کردهاند66 و نیز گوید: «کان ذلک قولا معروفا مفهوما عند الحاضر، ولکنه ادّى اللفظ و ترک المعنى».67
در حقیقت، بیان «زمان» نقش اساسىاى در فهم روایات دارد و بدون در نظر گرفتن «زمانِ» وقوع حادثه، نمىتوان به اخبار صحیح ـ آنگونه که هست ـ دست یافت. یک گزارش تاریخى در زمانِ خود، مفهوم و معنایى داشته که الان بدون توجه به «زمان»، معناى دیگرى غیر از معناى اول از آن اراده مىشود؛ به همین سبب از یک حادثهى تاریخى، تفسیرها و تحلیلهاى مختلفى توسط راویان ارائه مىشود.
افزون بر نقش «زمان» باید به نحوهى گزارش راوى نیز توجه شود؛ زیرا راوى گاهى اصل حادثه را ـ با مقدمات و مؤخرات آن ـ طورى بیان کرده که همه از گزارش او یک برداشت و مفهوم را دارند؛ اما اگر فقط صرف گزارش شد، برداشت متفاوتى از آن مىشود؛ چون گزارشگر به علت حادثه اشاره نکرده است که یا آن علت در نظر او مهم نبوده، یا آن را نشنیده است؛ از اینرو این گزارشِ ناقص، سبب اختلاف در برداشت از الفاظ مىشود. پس باید به مقتضاى حال مجلس و متکلم توجه شود؛ زیرا در فهم و استنباط از خبر مؤثر است و جاحظ نیز به این نکته اشاره کرده است.
جاحظ گوید: رسول خدا صلىاللهعلیهوآلهوسلم دربارهى مرگ سعد بن معاذ فرمود: «اعتز العرش لموته»68 یا حضرت فرمود: «اقتدوا للذین من بعدى ابوبکر و عمر»؛ سخن حضرت در زمان خودش روشن بوده است69 که حضرت از ابوبکر و عمر نام برده و على علیهالسلام را استثنا کرده است.
یا این که حضرت فرمود: «من کنت مولاه فعلى مولاه» در آن زمان، معناى مولاى روشن بوده و ابوبکر استثنا شده است؛70 یا حضرت دربارهى ابوعبیده فرمودهاند: «لکل امة امین و امین هذه الامة ابوعبیدة»؛71 یا دربارهى عمار فرمودند: «لا تؤذوا عمارا فانّما عمار جلدة ما بین عینى».72
جاحظ پس از نقل اینگونه روایات مىگوید: ما مىدانیم حمزه، جعفر و على علیهالسلام افضل از سعد بودند و عرش خداوند براى آنان نلرزید و بدن شهیدان مورد حمایت زنبور قرار نگرفت و ملائکه آنان را غسل ندادندـ که در سریه رجیع براى عاصم بن ثابت این اتفاق افتاد.73 حضرت دربارهى هر یک از آنان سخن صحیح و درستى در زمان خودش بیان کرده که آن سخن براى کسى که در آنجا حاضر بوده، قابل فهم است؛ و بزرگان قوم مىدانند که حضرت بعضى را استثنا کرده؛ لکن راویان فقط لفظ حدیث را گرفته و معنا را رها کردهاند؛74 به عبارت دیگر، راوى خبر باید مقتضاى حال سخنان حضرت را با توجه به شرایط مکان و زمان نسبت به افراد بسنجد، سپس قضاوت کند؛ مثلاً وقتى سعد از دنیا رفت (پیروزى مسلمانان در خندق و حکم سعد دربارهى یهود بنى قریظه و توجه حضرت به او را باید در نظر گرفت) حضرت براى عظمت و بزرگداشت وى فرمود «اعتز العرش لموته»، و این براى بزرگان در مجلس روشن بوده که حضرت آنان را استثنا کرده است؛ یا در زمان خودش مشخص بوده که مولى به معناى جانشین است و حضرت آن را براى دیگران هم به کار برده است و اختصاص به على علیهالسلام ندارد.
جاحظ مىگوید: «النبى صلىاللهعلیهوآلهوسلم قد تکلم بکثیر من هاتین الروایتین، و کان معناه و قصده فیها معروفا عند من کان بحضرته، حتى کان الجمیع یعرفون خاصة من عامه»؛75 یا «ان النبى صلىاللهعلیهوآلهوسلم قد یتکلم بالکلام المعروف المعنى عند من حضره، فاذا نقلوا الکلام و ترکوا المعنى، التبس على عابرین وجه المعنى فیه».76
با این حال جاحظ که به نقش زمان و شان علت حادثه اهمیت داده، در واقعهاى مانند «غدیر خم» که بسیارى از صحابه حضور داشتهاند و حضرت جملهى «من کنت مولاه فعلى مولاه» را در آنجا به کار برد آن را نادیده گرفته و مانند غایبین برداشت دیگرى غیر از معناى جانشینى براى آن ذکر کرده است و روایت را از جهت سند و دلالت مورد خدشه قرار داده است.
یا مثلاً جاحظ دربارهى نحوهى گزارش ـ که به آن اشاره کرده، ولى در عمل به کار نگرفته است ـ گوید: وقتى فتنهى جمل آغاز شد، ابوموسى اشعرى با سخنرانى در مسجد کوفه مردم را از داخل شدن در فتنه برحذر مىداشت و مىگفت: «النائم فیها خیر من القاعد، و القاعد فیها خیر من القائم...».77 جاحظ فقط به همین قسمت از روایات استناد کرده و بخش دیگر روایت را، که در فهم و استنباط سخن حضرت براى مردم بسیار مهم بوده، ذکر نکرده است؛ در حالى که عمار به ابوموسى گفت: من از رسول خدا صلىاللهعلیهوآلهوسلم شنیدم که فرمود: «ستکون فتنة القاعد فیها خیر من القائم» و من در آن جلسه حاضر بودم که رسول خدا صلىاللهعلیهوآلهوسلم شما را مورد خطاب قرار داد و فرمود: «ستکون فتنة، انت فیها یا ابا موسى...».78 در حقیقت عمار که یکى از حاضران در مجلس بوده به ابوموسى توجه مىدهد که منظور حضرت شما بودید نه دیگران.
از اینرو جاحظ معتقد است که ظهور الفاظ در معناى حقیقى خودش به کار رفته است و براى شناخت معناى حقیقى، باید زمان و شأن نزول آن را در نظر گرفت؛ در غیر این صورت معنایى اراده مىشود که مقصود متکلم نبوده است. راوى در گزارشهاى تاریخى، بدون آنکه مقتضاى زمان و مکان را در نظر بگیرد گزارش کرده است؛ زیرا گاهى انگیزههاى مادى سبب مىشود که راوى از قراین خارجى و داخلى چشم بپوشد تا آنچه را که نقطه نظر خودش است، برساند. در این صورت باید به آنچه که علماى رجال براى شناخت خبر صحیح گفتهاند، عمل کرد.
نقد و بررسى خبر
جاحظ در لابهلاى نوشتههاى خود به چگونگى دستیابى به اخبار صحیح اشاره، و از تفصیل آنها خودارى نموده است. شاید در کتاب الاخبار و کیف تصح بهتفصیل به حجیت اخبار و چگونگى صحت آنها پرداخته است. او این کتاب را در سال 232 قمرى نوشت که ابن ندیم قسمتى از آن را دیده است.79 وى در نوشتههایش از فقها و متکلمان اسلامى به علت عدم توجه به صحت و سقم اخبار به شدت انتقاد کرده است و گوید: «العجب من ترک الفقهاء تمییز الاثار و ترک المتکلمین القول فى تصحیح الاخبار».80 همچنین چرا فقها براى سخنان صحابه ارزشى قایل نیستند و تفاوتى بین گزارشهاى صحیح و غیر صحیح نمىگذارند. چرا متکلمان اسلامى در مباحث خود بابى را به عنوان «تصحیح اخبار» مفتوح نکردهاند. این اعتراض او به آنان، نشانهى توجه او براى به دست آوردن اخبار صحیح است. شاید کتاب او ـ که متأسفانه اثرى از آن برجاى نمانده ـ اهمیت چگونگى دستیابى به شکل اولیهى حادثه را نشان دهد.
وى در آثارش به اقسام خبر اشاره دارد؛ مثلاً خبر صحیح، خبرى است که ضعف سند و متن نداشته باشد؛ و روایاتى که بیان مىدارند على علیهالسلام اقرانش را در جنگ بدر به قتل رساند، یا رسول خدا صلىاللهعلیهوآلهوسلم فرمود: «انت منى بمنزلة هارون من موسى» را اخبار صحیح دانسته است.81 اما خبر ضعیف، خبرى است که دو نفر یا سه نفر که مورد اطمینان نیستند، آن را نقل کنند؛ و خبر شاذ، خبرى است که یک نفر ثقه آن را نقل کند: زیرا خبر واحدى است که به حد استفاضه نرسد.82 سپس جاحظ گوید به خبر واحدى که علمآور باشد و راوى آن نیز مورد اطمینان باشد، مىتوان عمل کرد؛83 مثلاً وى سخن ابوبکر را دربارهى مکان دفن پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآلهوسلم حجت دانسته است. چون در مکان دفن حضرت صلىاللهعلیهوآلهوسلم میان اصحاب اختلاف شد، عدهاى بقیع، عدهاى دیگر محل نماز حضرت و یک عده نیز، کنار منبر حضرت را بهترین مکان براى دفن مىدانستند. ابوبکر به آنان گفت نزد من علمى است که در آن اختلاف نمىکنید و روایتى را از حضرت نقل کرد که فرموده: «ما مات نبى الا دفن حیث یقبض»؛ سپس دور جنازه را خط کشید و حضرت را در آنجا دفن کردند. مردم به خبر او اکتفا کردند و دلیل دیگرى از او طلب نکردند؟ حتى میان دو نفر از مردم در نقل روایت او اختلاف نشد؛84زیرا مردم به راوى خبر اطمینان و حسن ظن داشتند.
در جاى دیگر، جاحظ براى تایید سخن خود و در تأویل آیهى اطیعوااللّه و اطیعو الرسول و اولوالامر منکم که اولوالامر کیست، به سخن امام صادق علیهالسلام تمسک کرده است که فرمود: مراد اصحاب محمد صلىاللهعلیهوآلهوسلم است که على علیهالسلام هم میان آنان است.85 سپس مىگوید: قایل این سخن کسى است که هر دو فریقین او را قبول دارند؛ به ویژه آنکه در نزد شیعیان آن عصر، کسى برتر از او نبود.
اما جاحظ بعضى از اخبار آحاد را به دلیل اینکه راوى آنها را تنها یک نفر دانسته، رد کرده است؛ مثلاً در مورد سخن رسول خدا صلىاللهعلیهوآلهوسلم که فرمود: «اللهم آتنى باحب عبادک الیک یاکل معى هذا الطائر» گفته است: این روایت را فقط انس نقل کرده است؛86 یا دربارهى حدیث منزلت گوید: تنها راوى آن عامر بن سعید است87 و سخن یک راوى به تنهایى حجت نیست؛ یا دربارهى بیعت طلحه و زبیر با على علیهالسلام گوید: آن دو قایلاند که از روى اجبار بیعت کردند و کسى که ادعا مىکند بیعت آنان از روى اختیار بوده است، باید بیّنه بیاورد. فقط اسامه در این بیعت حاضر بوده، و خبر او به تنهایى علمآور و حجت نیست.88 جاحظ از رسالهى اثبات خبر واحد شافعى نیز نقل کرده که على بن حسین علیهالسلام به خبر واحد اعتماد مىکرد.89
«حد وسط» در تعارض اخبار
با توجه به اینکه علماى اصول در برخورد با اخبار متعارض، روشهایى؛ از جمله مرجحات داخلى و خارجى را بیان کردهاند تا به اخبار صحیح برسند؛ اما جاحظ در برخورد با این اخبار گوید: به هنگام تعارض به طور قطع و یقین یک خبر صادق و خبر دیگر کاذب است. وى براى به دست آوردن خبر صحیح، قاعدهى «اعدل الامور و اقسطها طرح الطرفین و الاخذ بأوسط الروایات» را بنا کرده و با این روش، به گمان خود، به حل تعارض روایات پرداخته و مدعاى خود را ثابت کرده است. به نمونه هایى از این موارد اشاره مىشود.
جاحظ معتقد است ابوبکر بعد از رسول خدا صلىاللهعلیهوآلهوسلم بیشتر مورد غضب و خشم مشرکان قرار داشت؛ زیرا اقامت ابوبکر در مکه، مانند اقامت رسول خدا صلىاللهعلیهوآلهوسلم تا سیزده بعثت بود؛ اما از زمان هجرت پیامبر صلىاللهعلیهوآلهوسلم به مدینه اختلاف است. بعضى سال 10، 13 و 15 بعثت را گفتهاند. جاحظ در حل اینگونه روایات گوید: اعدل امور و اخذ به اوسط روایات است و دو طرف اقوال از روایات را باید دور انداخت؛ از اینرو او سال هجرت پیامبر صلىاللهعلیهوآلهوسلم به مدینه را سال 13 بعثت دانسته است.90
دربارهى سن حضرت على علیهالسلام به هنگام شهادتش نیز، همین قاعده را پیاده کردهاست. او گوید: ما خبرى از جعفر بن محمد(امام صادق ع) پیدا کردیم که سن حضرت را به هنگام شهادت 57 سال ذکر کردهاست و حال آنکه علماى شیعه ( زیدیه، واقفیه،...) این قول را نگفتهاند؛ زیرا آنان خود را از فرزندان ائمه، عالمتر مىدانند و سن حضرت را به هنگام شهادت 58 سال ذکر کردهاند. جاحظ تاکید کرده که این قول را عدهاى دیگر هم بیان کردهاند. سپس اقوالى را که 60، 63 و 64 سال ذکر کردهاند، آورده است. وى از میان سه قول، قول وسط را طبق قاعدهى «اخذ به اوسط روایات» برگزیده و شهادت حضرت را در سن 63 سالگى دانسته است. سپس گوید: همین قاعده دربارهى سن عمر و ابوبکر و عثمان پیاده مىشود.91
جاحظ سن اسلام آوردن على علیهالسلام در کودکى را از میان اقوال مختلف مشخص کرده است. برخى سن حضرت را پنج و یا نه سال گفتهاند. جاحظ با مطرح کردن این دو قول و طبق معیار «ان یؤخذ بأوسط الروایتین و بالامر بین الامرین»92 اسلام حضرت را در هفت سالگى دانسته است.
از این رو جاحظ در اخبارى که در عدد باهم تعارض دارند حد وسط اقوال در اعداد را مىگیرد و به این طریق رفع تعارض کرده است. در مواردى خودش به این معیار عمل نکرده است؛ مثلاً اقوالى که دربارهى سن حضرت على علیهالسلام بیان کرده، نادیده گرفته است. به احتمال قوى، او فقط به روایاتى که علماى اهل سنت نقل کردهاند توجه نموده و به اقوالى که توسط شیعه نقل شده، بىتوجهى کرده است.93 و طبق قاعدهى خودش، سن حضرت علیهالسلام در هنگام شهادت 60 سال است. از اینجا روشن مىشود که او براى اخبار شیعیان چندان اعتبارى قایل نبوده؛ به همین سبب برخى از مورخان شیعى را ثقه ندانسته است.
جاحظ در تعارض میان اخبار که عدد در آنها مطرح نیست و هر دو خبر از همه جهات با هم( در سند و متن)مساوىاند، همان حد وسط «اوسط الامور و اعدلها» را بیان کرده، به این نحو که میان اخبار متعارض متکافى وجه جمعى درست کرده است؛ مثلاً در مورد نخستین فردى که اسلام آورد؟ اقوالى را ـ که عدهاى ابوبکر، یا زید بن حارثه، یا خباب بن ارت، یا اسلام آن دو را قبل از ابوبکر مىدانند ـ ذکر کردهاست و گوید اعدل و اقرب آن است که بگویم اسلام آنان هم زمان بوده است.94
جاحظ به نقل از شیعیان مىگوید: که پیامبر صلىاللهعلیهوآلهوسلم على علیهالسلام را دربارهى جنگ با ناکثین و قاسطین و مارقین آگاه کرد، سپس ادامه مىدهد که این آگاهى قبل از رحلت حضرت صلىاللهعلیهوآلهوسلم بوده است. عدهاى دیگر مىگویند که حضرت مدتها پیش از رحلتش این خبر را به على علیهالسلام داده و دلیلى وجود ندارد که به هنگام رحلت این خبر را گفته باشد. پس یک دسته از روایات آگاه کردن حضرت را نزدیک رحلت مىدانند و دستهى دیگر مدتها قبل از رحلت. جاحظ براى حل این اختلاف گوید: «اعدل الامور و انصفها بینکم و بینهم»این است که این خبر را بین اسلام آوردن على علیهالسلام تا رحلت حضرت بدانیم.95
نتیجهگیرى
با بیان روشهاى جاحظ در تبیین گزارشهاى تاریخى، مىتوان نتایج مثبتى به دست آورد. خود جاحظ به این روش ها در لابهلاى نوشتههایش اشاره کرده، ولى به سبب گرایش به مذهب عثمانى بسیارى از واقعیتهاى تاریخى را نادیده گرفته و به جعل و تحریف روى آورده است که نمونههایى از آن ذکر شد.
پىنوشتها:
1. جاحظ در لغت به معناى آنکه حدقهى چشم او بیرون آمده باشد. لغت نامه دهخدا،ص 6437. به همین دلیل به او «حدقى» هم گفتهاند. وفیات الاعیان، ابن خلکان، ج 3، ص 471.
2. سمعانى، انساب، ج 2، ص 6.
3. خطیب بغدادى، تاریخ بغداد، ج 12، ص 208؛ یاقوت حموى، معجم الادبا، ج 16، ص74.
4. یاقوت حموى، همان، ج 16، ص 74ـ75؛ ذهبى، سیراعلام النبلا، ج 11، ص 526.
5. شهرستانى، ملل و نحلل، ج 1، ص 71.
6. ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج 45، ص 431؛ ابن حجر، لسان المیزان، ج 4، ص 409.
7. یاقوت حموى، همان، ج 16، ص 74.
8. ابن ندیم، فهرست، ص 210؛ یاقوت حموى، همان، ج 16، ص 107ـ110.
9. ابن عساکر، همان؛ سمعانى، همان؛ ذهبى، همان.
10. قابل ذکر است که اسکافى (د: 240 ق) نقض العثمانیه و ابن طاوس (د:673 ق) بناالمقالة الفاطمیة فى نقض الرسالة العثمانیة را نوشتهاند و محقق کتاب بناء المقاله...در صفحه 45ـ46، هشت نقض دیگر که بر عثمانیه جاحظ نوشته شده، یاد کرده است.
11. ابن ندیم، همان، ص 208؛ ذهبى، همان.
12. یاقوت حموى، همان، ج 16، ص 113.
13. ابن مرتضى، طبقات المعتزله، ص 69.
14. یاقوت حموى، همان، ج 16، ص 107؛ ذهبى، همان، ج 11، ص 529.
15. ابن مرتضى، همان، ص 69.
16. ابن خلکان، وفیات الاعیان، ج 3، ص 471؛ شذرات الذهب، ج 2، ص 122.
17. ژابن ندیم، همان، ص 210؛ یاقوت حموى، همان، ج 16، ص 107ـ110
18. میزان الاعتدال، ج 3، ص 247.
19. الغدیر، ج 3، ص 253.
20. یاقوت حموى، همان، ج 16، ص 113.
21. همان.
22. خطیب بغدادى، تاریخ بغداد، ج 12، ص 214؛ ذهبى، همان، ج 11، ص 526.
23. ابن ندیم، همان، ص 209؛ خطیب بغدادى، همان، ج 12، ص 215.
24. جاحظ، رسائل الجاحظ، الرسائل السیاسیه، ص240.
25. همان، ص227.
26. همان، ص 129 و 213.
27. همان، ص 202.
28. همان، ص 394.
29. همان، ص 208.
30. قابل ذکر است که جاحظ در نوشتههاى خود از لفظ «طبع» معانى مختلفى اراده کرده است. «طبع» در لغت به معناى «سرشت، خوى، فطرت، گرایش و تمایل» به کار رفته است.(لغت نامه دهخدا، ج 9، ص 13548). جاحظ با توجه به معناى لغوى «طبع»، گاهى معناى طبیعى و فلسفى آن را اراده کرده است. (رسایلالجاحظ،...الکلامیه، ص202) به این معنا که مثلا طبیعت آتش، آن است که به بالا رود و طبیعت سنگ یا اشیاء دیگر آن است که به پایین بیایند. گاهى از لفظ «طبع» اتفاق نظر در یک خبر را اراده کرده است؛ از این رو با استفاده از لفظ «طبع» به تفسیر و توجیه مبانى خود پرداخته است.
31. جاحظ، همان، الادبیه، ص 90ـ91.
32. همان، الکلامیه، ص 99.
33. همان، السیاسیه،ص 72.
34. همان، ص 374.
35. همان، ص353.
36. همان، الکلامیه، ص 144.
37. همان، ص 147.
38. همان.
39. همان، ص 145.
40. همان.
41. همان، ص 21.
42. همان، ص 136.
43. همان، ص 141.
44. همان.
45. همان، ص 83.
46. همان، ص 131.
47. همان، ص 139.
48. ر.ک: ابن طاوس، بناء المقالة الفاطمیة، ص 59ـ65.
49. جاحظ، همان، السیاسیه، ص 153.
50. همان، ص 132.
51. همان، ص 133.
52. ر.ک: ابن طاوس، همان، ص 65.
53. همان، ص 148.
54. جاحظ، همان، السیاسیه، ص 135.
55. همان، الکلامیه، ص 137.
56. همان، السیاسیه، ص 206.
57. همان، ص 264.
58. همان، ص 230.
59. همان، ص 212.
60. همان، ص 208.
61. همان، ص 154.
62. همان، ص 205.
63. همان، ص 206.
64. جاحظ، همان، تحقیق عبدالسلام هارون، ج 1، ص 289.
65. ذکاوتى، جاحظ، ص 132، به نقل از: الحیوان، ج 1، ص 182.
66. همان.
67. جاحظ، همان، السیاسیه، ص 226.
68. همان، ص 226.
69. همان، ص 227.
70. همان.
71. همان.
72. همان، ص 226.
73. ر.ک: ابنهشام، سیره، ج 3، ص 180.
74. جاحظ، همان، ص 226.
75. جاحظ، همان، السیاسیه، ص 223.
76. همان، ص 224.
77. همان، ص 353.
78. شیخ مفید، الجمل، ص 252.
79. ابن ندیم، همان، ص 211؛ یاقوت حموى، همان، ج 16، ص 107.
80. جاحظ، کلامیه، ص 128.
81. همان، سیاسیه، ص 226.
82. همان،ص206.
83. همان، ص183.
84. همان، ص182.
85. همان، ص207.
86. همان، ص 232.
87. همان، ص 238.
88. همان، ص383.
89. همان، ص450.
90. همان، ص153.
91. همان.
92. همان، ص130.
93. همان، ص153.
94. همان، ص 130.
95. همان، ص158.
منابع:
ـ ابن حجر، لسان المیزان، (بیروت، دارالفکر، 1408ق/1988م).
ـ ابن خلکان، وفیات الاعیان، تحقیق احسان عباس (بیروت، دار صادر).
ـ ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، تحقیق على شیرى (بیروت، دارالفکر).
ـ ابن مرتضى، طبقات المعتزله، تحقیق سوسنه دیقلد (بیروت، دارالمنتظر، 1409ق).
ـ ابن ندیم، الفهرست، تصحیح تجدد (بىجا، بىنا، بىتا).
ـ ابن هشام، السیرة النبویة، تحقیق عبدالحفیظ شلبى، مصطفى السقاء و... (قم، انتشارات ایران، زمستان 1363ش).
ـ بغدادى، خطیب، تاریخ بغداد، تحقیق مصطفى عبدالقادر عطا (بیروت، دارالکتب العلمیة).
ـ جاحظ، رسائل الجاحظ، تصحیح على ابوملجم (بیروت، منشورات دار و مکتبة الهلال، 1987م).
ـ حموى، یاقوت، معجم الادبا (بیروت، داراحیاء التراث العربى، 1408ق/1988م).
ـ ذکاوتى، جاحظ (تهران، انتشارات طرح نو، 1380ش).
ـ ذهبى، سیراعلام النبلا، تحقیق شعیب الانؤوط (بیروت، مؤسسة الرسالة، 1413ق).
ـ ذهبى، میزان الاعتدال فى نقد الرجال، تحقیق على محمد البجاوى (بیروت، دارالفکر، بىتا).
ـ سمعانى، الانساب، تحقیق محمد عبدالقادر عطاء (بیروت، دارالکتب العلمیه، 1403ق).
ـ شهرستانى، کتاب الملل و النحل، تخریج محمد بن فتح اللّه بدران (قاهره، مکتبة الانجلو).
ـ شیخ مفید، مصنفات الشیخ المفید، (الجمل و النصرة لسیّد العترة فى حرب البصره) تحقیق سیدعلى میرشریفى (قم، مکتب الإعلام الاسلامى، 1413ق).