آرشیو

آرشیو شماره ها:
۹۴

چکیده

متن

ناکامى یا دست‏کم عدم توفیق کامل در رسیدن به اهداف توسعه اقتصادى - اجتماعى در کشورهاى در حال توسعه از جمله بسیارى از کشورهاى اسلامى، نیز بى‏توجهى به نقش و جایگاه فرهنگ در امر توسعه، از جمله علل رویکرد به توسعه فرهنگى و بهادادن به آن در برنامه‏هاى جارى توسعه بوده است.
توسعه در اصطلاح شناخته شده امروزى، فرایندى است که اول بار در غرب رخ داده و بر ویرانه جامعه فئودالى بنا گشته و ارزش‏هاى عصر روشنگرى را تبلیغ کرده است. از این‏رو در آن‏جا ابعاد مختلف آن، دوشادوش هم حرکت کرده و تمامى ابعاد زندگى فرد غربى را اعم از سیاسى، اجتماعى و فرهنگى در برگرفته است. بنابراین تغییرات فرهنگى ناشى از توسعه در غرب، پیامد توسعه محسوب نشده بلکه جزئى از فرایند توسعه تلقى مى‏گردد. هم‏چنین امروزه نظریه سیر تک‏خطى پیشرفت جوامع، مقبولیت‏خود را از دست داده و زمان ارائه راه‏حل‏هاى جهان شمول سپرى شده است و استفاده از الگویى واحد براى توسعه ممالک مختلف امرى مردود تلقى مى‏شود.
گرچه دیدگاه فرهنگى نوسازى - که به پیروى از نظریات «ماکس‏وبر» ارزش‏هاى فرهنگى را بستر توسعه، و تحول فرهنگى را شرط اساسى دگرگونى در سایر شئون مى‏داند - تاحدى افراطى به نظر مى‏رسد، ولى در این‏که هر جامعه‏اى باید در امر توسعه روندى متناسب با شرایط و مقتضیات فرهنگى - اجتماعى خویش درپى‏گیرد، شکى نیست.
از آن‏جا که مقوله فرهنگ، امرى پویا و مستمر است، شناخت وضعیت فعلى آن منوط به آگاهى از پیشینه و سیر تاریخى آن خواهد بود; که هر شناختى از گذشته، پیش زمینه‏اى براى گذر به آینده است، چرا که نیمى از انسان در گذشته است و نیم دیگرش در آینده.
به همین دلیل، تعمق و بازنگرى دوباره به هویت فرهنگى، نه براى تفاخر و تجلیل بیهوده از باورهاى کهن و درجازدن و توقف در آن، بلکه براى ریشه‏یابى عناصر سازنده فرهنگ امروزى ما ضرورى است. هم‏چنین سخن دوباره از فرهنگ و تمدن اسلامى نه با هدف بهره‏بردارى‏هاى سیاسى به منظور تقویت هویت ملى (که در جاى خود لازم است) و نه صرفا براى تعیین سهم در تمدن بشرى (که البته آن هم امرى ضرورى است) و نیز نه براى خودشیفتگى و واپس‏گرایى است، بلکه بدان جهت است که چالش تمدن مدرن، هیچ جامعه‏اى را به حال خود رها نکرده است. در روزگار ما تمدن و فرهنگ اسلامى از جمله در حوزه ایران در مواجهه و تصادم با فرهنگ جدید جهانى قرار گرفته و در نتیجه این مواجهه و مقایسه، امروزه خود آگاهى نسبت‏به هویت فرهنگى‏مان بیش از هر زمان دیگرى ضرورت یافته است تا از سویى در همسازگرى آن با پیشرفت‏هاى سریع جامعه بشرى مددکارمان باشد و از سوى دیگر، به استعدادهاى ذاتى خود بیشتر پى‏برده و بر اعتماد به نفس‏مان در طى این طریق بیفزاید. به طور خلاصه، نیاز به شناخت فرهنگ فعلى (با هر هدفى)، ضرورت بازنگرى در گذشته این فرهنگ را ایجاب مى‏کند، زیرا هویت فرهنگى ریشه در گذشته دارد و نگاه به وضع فعلى بدون توجه به گذشته باعث‏سردرگمى خواهد شد.
با توجه به این‏که حوزه تمدن ایرانى در طول تاریخ حاصل برخورد و آمیزش فرهنگ‏هاى مختلف بوده است، اگر از خرده فرهنگ‏هاى محلى چشم‏پوشى نماییم، به نظر مى‏رسد میراث «فرهنگ ایران باستان‏»، «فرهنگ اسلامى‏» و «فرهنگ نوین غربى‏» با درجات مختلف، سه عنصر برجسته فرهنگ امروزى ما را تشکیل مى‏دهند. تعیین میزان سهم هر یک از این عناصر در شکل‏گیرى هویت امروز ما از جمله موضوعات مورد مناقشه میان محققان و متفکران اجتماعى ما در عصر حاضر بوده است‏به گونه‏اى که برخى با بهادادن به یک عنصر و کم توجهى به عناصر دیگر صورتى کاریکاتورگونه از فرهنگ ما را به نمایش گذاشته‏اند. از جمله عده‏اى با تکریم از بعد غربى به پایمال کردن گذشته ایرانى - اسلامى همت گماشتند و به همینسان گروهى دیگر با غیر اسلامى قلمداد کردن هرآن‏چه خاستگاه صرفا اسلامى ندارد به مخالفت‏با دو بخش دیگر اهتمام ورزیده‏اند. دیگرانى که به حد افراط داعیه باستانگرایى در سر داشتند نیز همه مصایب و مشکلات را از ناحیه عرب دانسته (1) و راه درمان را در پالایش هرآن‏چه به عرب مربوط است، پنداشته و به ارتجاع و احیاى خرافات فراموش شده و بى‏کارکرد روى آوردند. غافل از آن که در طى چهارده قرن همراهى تاریخ ایران و اسلام، فرهنگى غنى و گسترده پدید آمده است که در آن هیچ یک را نمى‏توان از دیگرى بازشناخت. فرهنگ ایرانى بدون اسلام جستن، به همان اندازه محال است و غیر قابل تصور، که فرهنگ اسلامى را بدون ایران دیدن. خلاصه این‏که یکى از عناصر اصلى و سازنده فرهنگ امروز ما اسلام است‏به گونه‏اى که وقتى صحبت از فرهنگ اسلامى - ایرانى مى‏کنیم منظورمان آن نظام فرهنگى است که عناصر دیگر را نیز پوشش مى‏دهد و در خود مى‏گنجاند، زیرا ملاک خودى بودن در این فرهنگ انطباق‏پذیرى آن با ارزش‏هاى توحیدى و یا لااقل عدم مباینت‏با آن است. سرشت ایرانیان نیز به گونه‏اى بوده است که ملاک پذیرش عناصر جدید را حق و باطل و سنخیت امر با فطرت انسانى قرار داده است، نه خودى یا بیگانه بودن آن. درست‏به همین جهت‏بود که اسلام در این دیار پذیرفته شد و عنصرى بیگانه به شمار نیامد. اینک که به فضل الهى و همت اهل تحقیق، سومین شماره فصلنامه «تاریخ اسلام‏» انتشار مى‏یابد، امید آن داریم که گامى هر چند کوچک در مسیر بازشناسى تاریخى فرهنگ و تمدن اسلامى بپیماییم.
پى‏نوشت:
1. مجتبى مینوى در مقدمه خود بر کتاب «سیرت جلال الدین مینکبرنى‏» عبارت جالبى در این زمینه دارند و مى‏نویسند: «ما مى‏بینیم که آفات و بلیات بیرون از حد احصا از خوارزمى و تاتار و مغل به کشور ما رسیده است و از ایشان ذره‏اى خوبى و نیکى به‏جاى نمانده است، و برخى از ما این بلاى عظیم را از یاد برده‏اند و به جاى این‏که فرومایگى و پستى و بى‏همتى ایرانیان ادوار اخیر را معلول همان علت‏به شمارند، زیان اندکى را که ششصد سال قبل از آن از قومى دیگر به ما رسیده بود بى‏اندازه بزرگ کرده، از منافع بیکران و پیشرفت‏هاى فراوان که در عرصه علم و اخلاق و دین و معرفت از آن قوم نصیب ما شد چشم مى‏پوشند و آن واقعه چهارده قرن قبل را مسئول کلیه عقب‏ماندگى‏هاى امروزى ما مى‏پندارند. مى‏خواهیم چشم ایشان را باز کنیم و علت‏حقیقى و واقعى را به ایشان بشناسانیم... (ر.ک: شهاب الدین محمد نسوى، سیرت جلال الدین مینکبرنى، تصحیح مجتبى مینوى (چاپ دوم: انتشارات علمى و فرهنگى، 1365) مقدمه مصحح، ص سط).

تبلیغات