پدیدار شناسی در فلسفه اسلامی
آرشیو
چکیده
متن
پدیدارشناسی عبارت از تأمل در باب شناخت و شناختی مجدد از شناخت است.وقتی پدیدارشناسی از اصطلاح«بین پارانتز قرار دادن وجود»صحبت میکند، مرادش مرخص کردن یک فرهنگ و یک تاریخ است، تا با فهم کامل هر دانشی به غیر دانش مفهومی و لقاء مستقیم با خود اشیاء نایل شود (1) .و واقعیت حی و حاضر اشیاء را با وصف زنده آنها، نه از ورای مفاهیم قبلی، بلکه با شهود و تجربه فعلی در یابد.
پدیدارشناسی برای این منظور به حل مشکلی همت میگمارد که از آغاز پیدایش بحثهای فلسفی وجود داشته است، یعنی چگونگی روابط موجود بین مدرک و مدرک، ذات و طاهر، امر روحانی و امر جسمانی (2) و غیرها، که همگی از کیفیت نگرش انسان نسبت به مسأله معرفت، یعنی از کیفیت رابطه بین عاقل و معقول و فاعل ادراک و متعلق ادراک، ناشی میشود.دوگانگی بین فاعل شناسایی و مورد شناسایی، در اساس تمام دوگانگیهای متعددی قرار میگیرد که همگی به نحوی از انحاء، از این دوگانگی منبعث شده و یا به نحوی با آن ارتباط دارند. * .
این مشکل از زمان افلاطون و از هنگام مطرح شدن عالم معقول و عالم محسوس در نظریه مثل، موجود بوده، زیرا عالم معقول یک سپهر اصلی و اساسی و عالم محسوس سایهای از آن عالم حقیقی بود که از لحاظ ماهیت با هم سنخیتی ندارند.
(*)محمود نوالی، بسال 1312 در تبریز متولد شد، تحصیلات خود را تا پایان دوره لیسانس در رشته فلسفه و علوم تربیتی در همان شهر به انجام رساند و سپس وارد دانشگاه تهران شد و به اخذ فوق لیسانس در رشته فلسفه نائل آمد. جهت ادامه تحصیلات به فرانسه اعزام و در سال 1356 به اخذ درجه دکتری سیکل سوم در رشته اگزیستانسیالیسم و اگزیستانسیالیسم تطبیقی توفیق یافت، و سپس در سال 1358 به دفاع از رساله دکتری دولتی)DETaT(در باب ریشههای فلسفه هانری برگسون پرداخت و با درجه افتخارآمیز آن مرحله را نیز پشت سر گذاشت.وی سال 1358 به ایران عزیمت نمود و تا به حال در دانشگاههای تبریز به تدریس اشتغال دارد.
(*)این دو گانگی، عبارتند از:دوگانگی عالم و معلوم، فاعل شناسایی و متعلق شناسایی، امر روحانی و امر جسمانی، روان و تن، عین و ذهن، جزئی و کلی، ثابت و متحرک، وراثت و محیط، قوه و فعل، مثال و سایه، عالم معقول و عالم محسوس، خالق و مخلوق، حادث و قدیم، ذات و ظاهر، باطن و ظاهر، ایده آلیسم و رئالیسم، تصور و تصدیق. توجیه ارتباط آن دو برای خود افلاطون نیز خالی از اشکال نبود.
افلاطون رابطه آن دو عالم را گاهی با اصطلاح بهرهمندی)Participation-(و گاهی با فرض وجود صانع)Demiuage-(حل و فصل میکرد.ولی ارسطو این توجیه را نمیپذیرفت و سؤال میکرد: «چگونه مثل میتوانند در حالی که جوهر اشیاء هستند، جدا از اشیاء وجود داشته باشند، صور شامل ذات و واقعیت درونی اشیاء محسوسند، اما چگونه اشیائی که جدا از محسوسات وجود دارند، میتوانند شامل ذات آن محسوسات باشند؟در هر حال رابطه میان آنها چیست؟ (3)
در هر صورت مسأله ارتباط بین دو امری که سنخیت ندارند و مطالعه ماهیت معرفت انسانی، امر اصلی و اساسی در علم المعرفه و شناختشناسی است، که گاهی موجب پیدایش تفسیرهای نامأنوس و توأم با تکلف در شناختشناسی شده است.
پدیدارشناسی با طرح مسأله ارتباط انسان با جهان، به صورت موجودی که«کون فی العالم»دارد و عدم امکان جدایی او از جهان و جدایی فاعل و متعلق شناسایی را که یک تحلیل ذهنی است، در وحدت «پدیدار»به معنی اصطلاحی پدیدارشناسی جمع کرده است.در این صورت، ذهن و عین و ذات و ظاهر، دو امر جداگانهای نیستند که نیازی به فهم ارتباط دو امر نامتجانس باشد، و آنچه ظاهر میشود، حاصل اتحاد ذاتی انسان و جهان است.بنابراین پدیدار به عنوان یک امر وهمی و ظاهری، که منقطع از امر ذاتی باشد، محسوب نمیشود (4) «عین و ذهن، در واقع نه از هم جدا هستند و نه جداییپذیر، بلکه مانند دو طرف یک مدال بهم پیوستهاند» (5) .«پس پدیدار شبحی بیاعتبار نمیباشد، بلکه صورت عقلی بر آن منطبق است» (6) ، پدیدار تجلی و حاصل لقاء عین و ذهن است که هرگز از هم جدا نبوده و امکان جدایی هم ندارند، اگر ظاهرا جدایی مکانی هم داشته باشند ولی روابط ذاتی، آنها را دائما به هم پیوسته است.این نگرش را در اصطلاحات پدیدارشناسی، نگرش پدیدارشناسانه مینامند که در برابر نگرش طبیعی قرار دارد که قائل به جدایی عین و ذهن و استقلال آنهاست.
پدیدار به معنی اصطلاحی آن امر بیواسطهای است که توسط ادراک انسان در جهان دریافت میشود.از نظر پدیدارشناسی جدایی عین از ذهن و برعکس وجود ندارد که یکی به تنهایی به عنوان علت، امری اصیل باشد.مراد از تأکید بر حیث التفاتیت و قصدداری، در واقع نشان دادن عدم جدایی آگاهی انسان از واقعیت به اصطلاح فی نفسه و عدم جدایی واقعیت فی نفسه از ذهن مدرک میباشد. *
لمیّت و انیّت محض براهین، هر دو به اعتباری محل تردید قرار میگیرند، یعنی در برهانهای لمّی یا انّی که واقعیت و ذهن جدا از هم لحاظ میشوند، محل اعتناء و قابل قبول نخواهد بود.فقط آن برهان انّی مورد توجه است که به تلازم معلول با علت و برعکس اعتقاد دارد.جدایی امور که گویی هر یک بتواند فی نفسه و جدا از هم وجود داشته باشند، جز در تحلیل آگاهی و به هنگام بررسی ذهنی، محل اعتناء نیستند.همین روش است که در پدیدار- شناسی به دریافت بیواسطه امور تعبیر میشود که مبتنی بر غیر قابل انفکاک بودن انسان از جهان و تلازم ذاتی آن دو میباشد.علامه طباطبائی در مدخل بحث خود به این امر اشاره دارد. (7)
به نظر میرسد رد برهان لمّی و انّی در اثبات وجود و قبول نوعی برهان انّی، که در آن بر ملازمات عام تکیه میشود، بر این نظر مبتنی است که جدایی امور به نحوی که کاملا از هم جدا تلقی شوند، نمیتواند ما را مجاز به استفاده از براهین مزبور نماید، زیرا خارج از وجود چیزی نیست که معلول یا علت فرض شود و برهان انّ نیز ما را به یقین نمیرساند، یعنی تمام (*)ارتباط انسان با جهان و اشیاء ادربر.در اولین سطور کتاب نهایة الحکمه نیز آمده است، «ما آدمیان وجود داریم و چیزهای دیگر با ما وجود دارند...»(نهایة الحکمه، ص 1) روابط و موارد حقیقی و واقعی را در ضمن تجربه به ما نشان نمیدهد.به عبارت دیگر همه چیز را در سپهر وجود با هم در ارتباطند و جدایی و غیریت مطلق میسر نیست.پس تنها تلازم ذاتی بین عین و ذهن که منجر به حصول تجربه مستقیم عالم است، برای ما معتبر است.چنین نگرشی صبغه پدیدارشناسانه دارد که محتملا بحثهای ایشان با هنری کربن که او نیز یک پدیدارشناس و پیرومارتین هیدگر بود، در چنین نگریی بیتأثیر نبوده و تسلط علامه طباطبائی را به پدیدارشناسی نیز نشان میدهد.
در هر حال پدیدار، در نظر ادموند هوسرل مؤسس پدیدارشناسی، امر مستقلی نیست که خود، مقوم خود باشد، بلکه پدیدار حاصل برخورد دو حد فاعل شناسایی و مورد شناسایی است.از این جهت پدیدارشناسی از اصالت معنی و اصالت واقع هر دو گذر میکند و با صرف نظر از استقلال واقع و ذهن، پدیدار را تأثیر و تصرف فکر و واقع هر دو میداند. (8)
این نگرش پدیدارشناسی بر مبنای اصل هوهویت نوعی یا نسبی قرار دارد و برخلاف اصل هوهویت عددی یا مطلق است که به امور عالم در حد ذات خود و برکنار از روابط گوناگون، به عبارت دیگر فی نفسه مینگرد و اصل ثالث را مطرود میداند (9) در فلسفههایی که مبنای آنها، اصل هوهویت مطلق است، آراء و نظرات با قاطعیت«آری»و«نه»، «هست»و «نیست»ادا میشود.پذیرفتن چنین بنیانی متضمن اعتقاد به مطلقیت و استقلال امور نیز هست.به عبارت دیگر، احکام و تصدیقات، در معرفت شناسیای که بر مبنای اصل هوهویت عددی است، معمولا به صورت حملی بیان میشوند، علت، علت است، علت معلول نیست.روشنایی، روشنایی است، روشنایی، تاریکی نیست (10) ...چنین قضایای حملی ناقض نسبیت امور، یعنی نفی روابط متقابل آنها در تقوم یکدیگر بوده و در عین حال تأیید جدایی و استقلال آنها نیز هست، اما در اصل هوهویت نسبی یا انتزاعی، اصل بر این است که بیت دو چیز مغایرتی هست ولی آنچه فعلا مورد نظر ماست مشترکات و عینیت آنهاست. (11)
البته برای حکم و استدلال کردن باید تا حدودی به اصل هوهویت و اصل امتناع تناقض توجه داشته باشیم و الاّ هیچ حکمی محل صدق و کذباش روشن نمیشود، یعنی در آن واحد ممکن است صادق یا کاذب باشد، زیرا اول باید امری را تصدیق کنیم تا بتوانیم حکمی درباره آن صادر نمائیم.
اما صورت تازهای که از اصل اینهمانی با توجه به سیلان و تحرک دائمی امور و به اصطلاح با توجه به دینامیسم و دیالتیک امور مطرح میشود، اصل اینهمانی نسبی و انتزاعی است، یعنی حکمی که درباره چیزی صادر میکنیم، برای این زمان و این مکان و از دیدگاهی که ما داریم، صادق است، و در زمانها و مکانهای دیگر و از دیدگاههای مختلف ممکن است چنین حکمی صادق نباشد.مثلا با ملاحظه غذا و لباس افرادی در زمان و مکان خاص، میتوانیم نسبت به آن موقعیت حکم دستوری صادر کنیم.اما این حکم برای تمام موقعیتها و تمام زمانها صادق نیست و اگر شرایط هشتگانه تناقض را هم رعایت کنیم، موضوع حکم بر یک زمان و مکان و نسبت خاص محدود خواهد بود. (12) چنین نگرشی، تلقی تازهای از اصل هوهویت را مرتسم میسازد، زیرا هر پدیداری در عین اینکه همانست که پدیدار میشود، کل تمام آنچه هست نمیباشد، یعنی پدیدار در عین اینکه ظاهر میشود، باطنی هم دارد.هوسرل نگرشی جداانگارانه را، نگرش طبیعی و نگرش توأم با تلازم و نسبیت را نگرش پدیدارشناسانه مینامد. (13)
به هر حال تحول و دینامیسم با انسان«موجود در جهان»تلازم ذاتی دارد و تعیین حدود و ثغور قاطع و رعایت اصل هوهویرت مطلق یا عددی، در باب انسان از حرکت انداختن چیزی است که همیشه تجدد دارد. تحمیل قالبهای خاصی، از قبل برای فعالیتهای انسان، نوعی تحمیل جبر بر اوست که موجودی غیر قابل پیشبینی است، او تابع گذشته محض هم نیست، او تاریخ را با ذهنیت خود حرکت میدهد و تفسیر مینماید و منشأ حرکت و تحول امور در انسان قرار دارد، بنابراین تعیین حدود توانائی فهم انسانی به طور ما تقدم، مثل روشی که امانوکانت اعمال داشته از حرکت انداختن واقعیت و محدود ساختن موجودی است که صاحب نظرگاههای لایتناهی میتواند باشد.
در جهان پدیداری همه چیز رنگ انسانی دارد، یعنی امور فی نفسه و مستقل از انسان وجود ندارند و اگر چنان تعقل شود باز هم آن امور فی نفسه، با نظر و نگرش انسان، آنطور تلقی میشوند، در واقع اگر انسان هدفی انتخاب نکند، همه چیز در بیتفاوتی قرار میگیرد. (14)
برای اینکه انسان بطور فی نفسه و تنها با تعریف ارسطوئی یعنی«حیوان ناطق»در نظر نیاید، در پدیدار شناسی به مسائل عاطفی و امر خلاف عقلانی و ماورای استدلالی، که همان واقعیت سیال باشد، نیز توجه میشود و برای دسترسی به دادههای بیواسطه آگاهی، به امر ما قبل عقل و ما قبل علم و ما قبل مفهوم، التفات خاصی مبذول میدارد.این نظر با بینش بعضی از عرفای عالم اسلامی قرابت دارد:
خویش را صافی کن از اوصاف خویش
تا ببینی ذات پاک صاف خویش
بینی اندر دل علوم انبیاء
بیمعید و بیکتاب و اوستا
بیصحیحین و احادیث و روات
بلکه اندر مشرب آن حیات (15)
هدف پدیدارشناسی بر دریافت بیواسطه اشیاء این است که اشیاء عالم از ورای مفاهیم بررسی نشوند.
به طور مثال، ابعاد ثلاثه از خود موم گرفته شود و در ساختن فلسفه مکان، از خود مکان خارج نشویم و در دیدن کوه و دشت خود آنها را آنطوری که هستند و به ما پدیدار میشوند، ملاحظه کنیم، انسان را از تجلیاتش ببینیم...
«پدیدارشناسی تنزیه شناسائی از پیشداوریها، عادتها و عقایدی است که متحجر شدهاند، و خود حجاب و مانع دریافت دادههای بیواسطه میشوند. این تنزیه و خالص سازی ذهن و اشیاء از امور ما تقدم به خاطر میل به خود آنها، به مدد روشی است که آنرا رد و ارجاع پدیدارشناسی میخوانند.این روش، هر هستی را به معوضت وجود پدیدار مؤول مینماید و هر شناختی را از برابر دادگاه بداهت«من فکر میکنم پس هستم»میگذراند. (16)
شاید طرفداری شهاب الدین سهروردی در عالم اسلام و مارتین هیدگر در عالم مسیحیت از حکمت قدیم ماقبل سقراط به دلیل علاقهمندی آنها بر ملاحظه و مشاهده مستقیم امور و با زبان بیپیرایه باشد.«هیدگر زبان فلسفه پیش از سقراط را زبان فلسفه به شمار آورده است.» (17)
تطبیق پدیدارشناسی با فلسفههای اسلامی
اکنون به ذکر مقدمهای درباره تطبیق پدیدار شناسی با بعضی از مباحث فلسفههای اسلامی میپردازیم:
1-به نظر میرسد که مسأله تأویل، یعنی توجه به ابتداء و اول امور و تفسیر باطن لفظ و بیان یکی از معانی احتمالی، (18) در کلام و فلسفههای اسلامی، همان علاقهمندی به باطن شیء و دیدار بیواسطه آن است، که در پدیدارشناسی هم، این روش را، آنطور که در بالا اشاره کردیم، رد و ارجاع پدیدارشناسی مینامند، بدین نحو که تمام امور زائد را حذف مینمایند تا به بطن شیء نایل شوند.پدیدارشناس مانند هر پژوهشگر حقیقی علاقهمند به اکتشاف مجهولات است.
هنری کربن یکی از اصحاب پدیدارشناسی و طرفدار تأویل امور، چنین نظری دارد: (19) «پدیدار شناسی ضمن آشکار ساختن و رها کردن امر ناپیدائی که خود را در زیر ظاهر پنهان کرده«نجات دادن پدیدار»و ظاهر است.بنابراین پدیدار پدیدارشناسی بیان امر ناپیدا و نادیدنی پنهان شده در آن چیزی است که دیدنی است» (20)
پدیدار، به این معنی، عالم محسوس افلاطون و تعینات بیاعتبار را از پا در هوائی نجات داده است، زیرا دیگر آنها عوالمی جدا از باطن و ذات امور نیستند، تا در مقام ایجاد رابطه با باطن، یا به هنگام بهرهمندی عالم محسوس از عالم معقول مثل، دچار اشکال شود.«...آیا در این صورت پژوهش پدیدار شناسان همان امری نیست که به اصطلاح تأویل که در تفسیر معنوی قرآن اساسی است، بیان شده است؟ امری که مورد تأویل قرار میگیرد، از یک مرتبه وجود به مرتبه دیگر آن گذارده میشود تا ساختار ذات آن رها شود، ساختار همان ترتیب مظاهر است» (21)
«یکی از بنیادهای اصلی نظام فلسفی سهروردی این است که حقیقت یکی است و اختلاف فرق و ملل عواملی دارد که از آن جمله اختلاف تعبیر است.به این معنی که گروهی از اصحاب حقیقت، به اشاره و تفویض سخن گفتهاند و جمعی به استعاره و رمز و دیگران که از فهم اشارات و رموز آنها عاجز بودهاند * ، به ظاهر عبارت متوسل شده و در گمراهی افتادهاند». «مثلا سهروردی در الالواح العمادیه سعی بسیار کرده است تا آراء فلسفی را پس از اینکه با براهین مستدل ساخته با آیات قرآنی توجیه و تأیید کند و خود در مقدمه به این امر تصریح کرده است(بند 2).» (22)
سهروردی در کلمة التصوف به مبانی دینی ادیان گذشته نیز توجه کرده و در آنها در جستجوی وحدت و حقیقت واحد، آنچه را که سبب تفرقه شده باز نموده است و اشتباه مسیحیان را در قول به اقانیم ثلاثه تشریح میکند و میگوید:«پدر در انجیل به مفهوم اضافی و مادی کلمه نیست تا منجر به پذیرفتن پسر برای او بشود، بلکه به معنای مبدع است که همان واجب الوجود است و روح القدس همان است که حکماء آن را عقل فعال یا عقل دهم میگویند و کلمه همان نفس است...و پسر بودن کلمه برای روح القدس به مفهوم سببیت است». (23)
در پدیدارشناسی نیز هیچیک از تظاهرات و پدیدارها را بیارتباط با باطن و ذات امور ندانسته و بیشتر به تفسیر و تأویل عقاید سیاسی و رفتارهای انسانی به صورت روانکاوی اگزیستانسیل میپردازد.
2-در پدیدارشناسی با رفع دوگانگیهای ظاهر و باطن و پدیدار و ذات و عین و ذهن...دوگانگی تازهای به ظهور میرسد که عبارتست از دوگانگی تناهی پدیدارهای فعلی و عدم تناهی پدیدارهایی که در آینده ظاهر خواهد شد. (24)
در برابر پایان ناپذیری پدیدار قرار گرفتن، در عین حال، گشودن دری به سوی آزادی انسانی است، زیرا انسان میتواند نظرگاه و قصد و التفات خود را در برابر معنی حوادث و معنی اشیاء جهان پیرامون دائما تجدید کند، و هرگز پدیدار فعلی را پایان محتوم نپندارد و به عقاید ثابت لا یتغیر و بالمآل متحجر گرفتار نگردد.بدین جهت گفتهاند که پدیدارشناسی همواره آغازی مجدد برای وصول به شناسائیهای تازه و داشتن قصد و التفات تازه است.
پدیدارشناسی به جای تعریف اولیه و ماتقدم در علوم انسانی(که معمولا بر استقراء ناقص مبتنی است) منتظر تجلیات و پدیدارهای مختلف میماند و دائما در آنچه هست تجدید نظر میکند، هیچ وقت پدیدارها را بدون ارتباط با حقیقت نمیداند.این امر روشن است که مبنای چنین نگرشی اصل هوهویت نسبی و نوعی است، نه اصل هوهویت مطلق و عددی، که بنا بر اصل اخیر، حدود و ثغور امور از قبل و به هنگام تعریف کاملا مشخص میشود.
بنابراین همانطوری که گفتیم در آزادی و تخیل و تفکر برای ابداع باز میماند و چنین ادعائی که علم باید از همان مقولهای باشد که واقعیت، مورد تردید قرار گرفته و حیث التفاتیت و معنی دهی انسانی اصل (*)هاتف اصفهانی میگوید:
هاتف ارباب معرفت که گهی
مست خوانندشان گهی هوشیار
از می، و جام و شاهد و ساقی
ور مغ و مغبچه و بت و زنار
قصد ایشان نهفته اسراریست
که به ایما کنند گاه اظهار
میگردد.زیرا در هر حالی علم انسانی، علمی است که انسان آن را فراهم میکند.
عدم تناهی پدیدار و تجلیات بیپایان از دیدگاه عرفا که از حقیقت ازلی و ابدی متجلی هستند، مبین حقیقتی است که در بطن آن پدیدارها و آن تجلیات استقرار دارد.«حق در جمیع مظاهر ظاهر شده و ناطق به انا الحق هم اوست». (25) حق به احدیت ذات و صفات متجلی و ساری است در هر ذره از ذرات و کثرات». (26) در پدیدارشناسی نیز، پدیدار یک امر تناهی ولی مرتبط با باطن و بیانگر پنهانیهاست. همانطور که هیچ یک از تجلیات بیارتباط با حق نیستند، هیچ یک از پدیدارها هم بیارتباط با ذات و باطن نمیباشند.سیر و سلوک و طی طریق و هفت شهر عشق همگی نشانگر لایتناهی بودن، پدیدارهای سیر و سلوک است.این بیپایانی تجلیات و پدیدارها متضمن این امر نیز هست که سیر و سلوک در هر کاری مراتبی دارد و نیل به مقصود به تمرین و ممارست وابسته است.بدون وجود روشهای مناسب و ورزشهای لازم، نمیتوان به هدفی نایل آمد.
اما در فلسفههایی که ظاهر و باطن از هم جدا انگاشته میشوند، معمولا در نظر آنها باطن امور دوست داشتنی مینماید، زیرا از دسترس دور است و ظواهر و تعینات بیاعتبار، بلکه مانع وصول به باطن مینمایند، زیرا دائما تغییر میکنند.نتیجه این نگرش بیتوجهی به زندگی روزمره میگردد.ولی چون پدیدارشناسی لقاء با جهان و حیات را مد نظر قرار میدهد، بنابراین ظواهر مبین باطن امور بوده و بیاهمیت نمیباشند«بالأخره در پدیدار هم گوشهای از دیدار رخ مینماید، پدیدار شبحی بیاعتبار نیست، بلکه صورت عقلی بر آن منطبق است».«برای هگل پدیدار تجلی و پیدایش گوشهای از مثل در زمان و مکان است». (27)
پدیدارشناسی، پدیدار روانی را به عنوان یک امر واقع و یک متعلق(شیء)نمیبیند، بلکه نحو وجود داشتن را میبیند، یعنی نحوه انتخاب انسان و نحوه فهمیدن او را میبیند.و در نتیجه انتخاب و فهمیدن جهان را ملاحظه میکند. (28) و به جای اینکه کیفیت وجود خود را مانند سنگی از خارج دریافت کند، آن را بر عهده میگیرد و مسئول آن است.
3-مسأله امر خلاف عقلی و امر غیر منطقی در پدیدارشناسی، که بیشتر ناظر به ملاقات با خود اشیاء و وقایعی است که دائما در حال تجدد میباشند، امور عاطفی و هیجانی و احوال ذوقی و عرفانی و بالأخره بینشهای فردی نیز به صورت وصف زنده آنها، داخل در قلمرو امور خلاف عقلی است.به عبارت ساده امور غیر عقلی یا خلاف عقلی آنهائی هستند که با موازین عقلی قابل فهم نیستند. (29) این امور در پدیدار شناسی یکی از پایههای وجود واقعی و موثر در حیث التفاتیت انسانی تلقی شده است که آن نیز مبین تعالی انسان میباشد.یعنی انسان تنها در محدوده امور عقلی باقی نمیماند، بلکه از آنها فراتر میرود. بدین جهت این امور را با بار منفی و تحقیری نمینگرد، زیرا هر پدیداری با حقیقت ارتباط دارد.مانند عرفا که هر تجلی را مرتبط با حق میدانند، حتی فحش را از جهتی طیبات میبینند و در برابر دشنام و نفرین ثنا میگویند، زیرا آنها را مرتبط با باطن و نشانهای از آن میدانند.
چون مفهوم، به عنوان امر عقلی، امری ثابت و تصلب یافته تلقی میشود بدان جهت، در برابر آن مفهوم، امر خلاف عقلی، تحرک درونی نامیده شده است.به نظر هانری برگسون مراد از امر خلاف عقلی، ارتباط مستقیم با خود وقایع و گذر به ورای مفاهیم، یعنی به وصف زنده امور میباشد، که عین سیلان و تجدد است.برگسون مفاهیم را ساخته تصنعی فکر میداند، بدان جهت توصیه میکند که به خود فکر برگردید و مصنوعات فکر را کنار بگذارید، در این صورت به جای حالات ثابت، جهتها و دلایل را خواهید دید و ملاحظه خواهید کرد که فکر ذاتا تغییر دائمی و مستمر جهتها و دلایل درونی است». (30)
حکمت ذوقی نیز دوری از عقل محض و تقرب به امور خلاف عقلی است«حکیمی که دارای حکمت ذوقی و کشفی است، کسی است که بدون استمداد و استعانت از استدلال و نظم قیاسی، و با عنایت از مشاهده انوار مجرده و معاینه معانی عالیه برخوردار بوده باشد.» (31) بنابراین«هیجان معنی تازهای به جهان میدهد که عبارت از یک معنی و یک نوع ادراک جهان به وسیله آگاهی است، و یک وسیله درک نحوه هستی در جهانی انسان است». (32)
توجه به مسائل خلاف عقلی، چون عشق و محبت در عرفان نیز مورد نظر خاص است، زیرا راه نیل به حقیقت و دیدار آن نه به وسیله عقل بلکه به وسیله عشق میسر میگردد.با مجادله عقلی و استدلال صرف، مسائل حل نمیشوند.اگر عقل به تنهائی حلال مشکلات بشری بود میبایستی امروزه حتی یک نفر عاقل پیدا نمیشد که در باب وجود خدا شک کند و به یقین کامل نرسیده باشد، در صورتی که به قول«اونامنو»عقل دشمن جاودانگی است.
«صدر المتألهین به عنوان یک حکیم الهی که همواره عالم را در ارتباط با اسباب کلیه و مبادی عالیه و غایات فلسفی آنها مورد بررسی قرار میدهد، عشق ظرفا را...از جمله امور ممدوح و نیک بشمار آورده است». (33)
جالب است که این فیلسوف بر این عقیده است که ادب آموختن به خردسالان و تربیت کردن کودکان و همچنین آموختن علوم و معارف مختلفه به آنان از فواید این نوع محبت میباشد. (34)
4-اصولا پدیدارشناسی را علم ماهیات )La science eidetique( (35) نیز نامیدهاند منتها ماهیات در پدیدارشناسی با توجه به اصل لا یتناهی بودن پدیدارها و نیز با توجه به اصل هوهویت نسبی دایما در حال تجدد هستند و میتوانیم بگوئیم که در پدیدار شناسی با توجه به اینکه همواره من استعلائی در مقام خلاقیت و تحقق اموری است که فعلا در جهان وجود ندارد، یعنی کمال و اشتداد را در امور داخل میکند.
به عبارت دیگر در هر امری که انسان قصد و نیت و التفاتی اتخاذ میکند، تکوین و خلاقیت و اشتداد ماهیت هم هست.میتوان گفت:با اینکه مفهوم کلی در پدیدارشناسی مورد قبول است ولی محل اطلاق آن در هر مورد خاص به نحوی است که اصولا با موارد دیگر فرق دارد.توضیح اینکه، مفهوم کلی نماینده مشارکاتی است بین امور مختلف وجود دارد. خصوصیات مشترک نیز مبین یکنواختی و غفلت از اختلافات است.اما پدیدارشناسی به عنوان یک فلسفه مخالف مفاهیم انتزاعی، در واقع به اختلافات و فرقهای اشیاء را در مد نظر دارد.حتی در یک مفهوم کلی چون خنده، نگاه و اموری چون عدالت و انصاف، موارد اطلاق آن را در حالات جزئی بررسی میکند، زیرا دریافت بیواسطه معنی نگاه یا انصاف در حالت زنده با مفهوم کلی آنها میسر نیست.زیرا مفهوم کلی تمام خصایص خندهها و نگاههای گوناگون را ندارد: خنده یک پیرزن مأیوس، خنده یک بیمار روانی، خنده طفل، خنده توأم با عصبانیت، هیچ کدام از لحاظ ماهوی یکسان نیستند.به همین جهت، پدیدار شناسی در جستجوی ماهیت خود شیء میباشد.
میتوانیم بگوییم:اختلافات در افراد یک مفهوم کلی به قدری اساسی و مقوم هستند که همواره تشتت و کثرت در مورد معانی خنده، عدالت، نگاه...وجود دارد و این امر، یعنی توجه به اختلافات و اصلی شمردن آنها، مبتنی بر گرایش به اصالت ماهیت میباشد.به همین جهت است که هیدگر معتقد میباشد که ماهیت از قلمرو موجودات و از محمولاتی حاصل میشود که موجود را چنانکه هست تعریف میکنند، ماهیت از قلمرو وجود موجودات نشأت میگیرد. (36)
«بطور خلاصه چنین استنباط میشود که میتوان مفاهیم ثابت را از واقعیت متحرک بیرون کشید ولی وسیلهای نداریم که با آن مفاهیم ثابت، واقعیت متحرک را دوباره سازی کنیم.» (37)
چون در نگرش پدیدارشناسانه، وجود و ماهیت از هم جدا نیستند و دوگانگیها جز دوگانگی تناهی و عدم تناهی از بین رفته، بنابراین اشتداد ماهیت و وجود هر دو مقبول است، گویی نظر ملا صدرا که معتقد به اشتداد وجود بوده و شیخ شهاب الدین سهروردی را که معتقد به اشتداد ماهیت بوده، هر دو در پدیدارشناسی پذیرفته شده است.به هر حال اگر ماهیت امری ثابت و از پیش معین باشد وجود اختراع و خلق چیز تازه و تحولات آنها، به چه نحو تعبیر میشود.به عبارت دیگر به جای اینکه بگوییم هر پدیداری که ظاهر میشود در بطن ماهیت کلی وجود داشته، بهتر است معتقد شویم که هر کلی طبیعی یا ماهیت کلی همواره با پدیدارهائی جزئی غنیتر میشود و تعریفی جامعتر مییابد.یا لااقل باید معتقد شد که کلی و جزئی از هم جدائی ندارند و همواره در ارتباطی ذاتی هستند.فیلسوف اشراقی، این نظر را که«مفاهیم وجود، وحدت، امکان و نظایر آنها اموری هستند که زاید بر ماهیت بوده و در عالم عینی، از صورت عینی برخوردار نیستند، مورد تأیید قرار میدهد و آنها را از اعتبارات عقلی به شمار میآورد». (38)
در پدیدارشناسی با طرح حیث التفاتیت به این امر عنایت میشود که واقعیت اصیل همان ترکیب وجود و ماهیت و زوج ترکیب آنهاست و منشأ علم و سایر تحولات انسانی همان حیث التفاتیت میباشد.
5-مسأله وجودشناسی در پدیدارشناسی، مخصوصا در پدیدارشناسی مارتین هیدگر مسأله اساسی است«مسألهای که دقت هیدگر را به خود جلب کرده و هنوز هم جلب میکند، عبارت از وجود به معنی وجود است.آنچه او را هیجانزده میکند، فلان یا فلان طور وجود نیست، مثلا وجود انسان که اشرف مخلوقات است، بلکه وجود، در عام و شامل بودن خود و از این نظر که وجود است.هدف هیدگر ساختن یک نظریه وجود، یک وجودشناسی به معنی اعم است.» (39)
کدام روش برای این وجودشناسی شایسته است؟ وجود در همه جا ساری است.وجود حتی کسی را که درباره آن سؤال میکند، دربر میگیرد.در نظر آوردن آن از یک نظرگاه خارجی محال است، استنتاج آن از اصلی غیر ممکن میباشد. * ارجاع آن به اصل و اساسی دیگر ممکن نیست.در علوم بنابر بعضی دادهها استدلال میکنند.
در وجودشناسی داده اولیه خود وجود است.در این صورت روش خاص معمول میشود نه اثبات و برهان، که همان روش پدیدارشناسی و روش«نشاندادن» است. (40)
علامه طباطبایی نیز از ابتدای نهایة الحکمه وجود اشیاء عالم را به وسیله تأثیر و تصرف متقابل امور قبول میکند و در جستجوی یقینی است که ما را به وجود اشیاء و به واقعیت آنها آنطوری که واقع هستند، هدایت کند و ما را از شک برهاند. (41)
روش پدیدارشناسی به توصیف پدیدهها به همان نحو که خود را به وسیله خود نشان میدهند، مبادرت میورزد.پدیدار چیزی است که ظاهر میشود، به پدیدارها باید امکان داده شود تا خود را در حالت پاکی و صرافت ظاهر سازند و به مفاهیم، که به ساخته شده اعتماد نیست، پس مقتضی آن است که به سوی همین اشیاء مستقیما برویم، پس پدیدار یک تظاهر فریبنده نیست.پدیدارشناسی تلاشی برای درک واقعیتها با روش غیر قابل رد خود آنهاست. (42)
هیدگر بر طبق روش پدیدارشناسی همواره از مرحله موجودشناسی)Qntique(به سوی وجود شناسی)ontoloqie(سیر میکند.علامه طباطبائی نیز به اینامر توجه دارد، زیرا بررسی وجود را به روش لمّی میسر نمیداند. (43)
در فلسفههای اسلامی نیز مسأله حقیقت وجود از مدتها قبل به همان ابهت و اهمیتی که در فلسفههای اروپائی طرح میشود، بلکه بیشتر از آن نیز مطرح شده:«هذا العلم لفرط علوه و شموله، باحث عن احوال الموجود بما هو موجود و اقسامه الا ولیه فیجب ان یکون الموجود المطلق بیّنا بنفسه مستقیما عن التعریف و الاثبات و الا لم یکن موضوعا للعلم العام.» (44)
(*)این نظر هیدگر، مقایسه شود با نظر علامه طباطبایی، در باب رد روش لمیت در وجودشناسی، به دلیل اینکه خارج از وجود علتی نیست تا از آن علت پی به وجود ببریم.رجوع به خود وجود ضروری است.(نهایة الحکمه، ص 6) در سایر کتب اصلی فلسفههای اسلامی نیز آغاز کتاب با تعاریف حکمت و وجودشناسی میباشد که موضوع اصلی فلسفه و حکمت است.
منتها روشهای فلسفه اسلامی در مطالعه وجود با روش پدیدارشناسی فرق اساسی دارد، در پدیدار شناسی از وجود موجود به سوی وجود میروند، یعنی روش انّی، روش پدیدارشناسی است، در صورتی که در فلسفههای اسلامی از وجودشناسی تحقیق را آغاز میکنند و روش لمّی است.فلسفههای اسلامی از ما بعد الطبیعه به سوی ما فی الطبیعه میآیند، اول وجود بحت و بسیط مطرح میشود و سپس ملاحظه امور عالم مورد مطالعه قرار میگیرد.ولی بطور مثال اساس وجودشناسی هیدگر و سارتر حرکت از پدیدارهای موجود به سوی پدیدار هستی است.
در پدیدارشناسی شناخت ما از وجود محدود بوده و به سوی تعالی و نامحدود گرایش دارد، ولی در فلسفههای اسلامی معمولا از شناسائی نامحدود به سوی تفسیر امور محدود حرکت میشود.
در فلسفه پدیدارشناسی چون از موجودشناسی به سوی وجودشناسی میروند این سئوال طرح میشود که بررسی هستی با کدام یک از سنخ موجودات باید شروع شود.هیدگر قاطعانه میگوید:وجودشناسی باید از مطالعه وجود انسانی آغاز شود، زیرا اگر انسانها نبودند سؤال از وجود مطرح نمیشد.بنابراین تحلیل وجود انسانی منجر به استنباط ساختار وجود موجودی میشود که از وجود سؤال میکند.دلیل این کار این است که انسان تنها موجودی است که میتواند با موجودات دیگر لقاء داشته باشد و تنها برای وی موجودات دیگر گشوده است، و نیز تنها او شایستگی دارد خود را به موجودات دیگر گشوده سازد.تنها محلی است که در وجود او، درک هستی عام میسر میشود.و در انسان است که دائما ادراک هستی قوام مییابد.تفکر هستی همواره تفکر انسان متفکر در باب هستی است، بدین ترتیب ماهیت انسان برای دریافت حقیقت هستی امر اساسی است. (45) در واقع ادراک هستی تعینی از هستی انسان است. (46) هستی به هیچوجه محتوای تفکر نیست، بلکه عنصری است که فکر در آن مانند ماهی در آب زندگی میکند. (47)
6-مسأله هدفداری و حیث التفاتیت، و معنی دار ساختن زندگی، که از جهتی به اصل الاعمال بالنیات، اخلاق اسلامی شباهت دارد، از ارکان پدیدارشناسی و مقوم آن است، یعنی انسان بیهدف و بیتوجه به معنی دهی، در واقع از مقام انسانی منسلخ شده است.انسان سالم بر طبق طبع پژوهشگر و استعلائی خود، همواره در پی معانی و دلالتهای استعلائی است.او دارای من استعلائی است.مراد از«من استعلائی»در پدیدارشناسی عبارت از توصیفی از ساختارهای آگاهی استعلائی است که بر شهود ماهیات این ساختارها مبین است. (48) بدین جهت گفته میشود که من استعلائی که خارج از جهان است، یعنی تمام قصدها و نیتهای او فعلا تحقق نیافته و در آینده التفاتهائی به جهان خواهد داشت که متعالی از جهان هستند. (49)
در فلسفههای اسلامی، معاد، هدف متعالی است که انسان اعمال خود را بنابر آن هدفهای متعالی تنظیم مینماید.این هدف«من استعلائی»هر کس را بوجود میآورد، زیرا انسان با تنظیم اعمال و فعالیتهای خود، به سوی آن هدف متعالی حرکت میکند.و همین هدفداری ساختار ذاتی تمام افعال ممکن را جهت نیل به آن هدف ترسیم مینماید.به عبارت دیگر انسان با همان هدف ترسیم مینماید.به عبارت دیگر انسان با همان هدف متعالی یعنی معاد، زندگی خود را پایان یافته تلقی نمیکند و همواره از وضع موجود به سوی قلمروهای تازه صعود میکند.معادشناسی هدفهای تازه زندگی ما را به ما ارزانی میدارد.زیرا تجاوز از وضع موجود و توجه به هدفهای تازه جزو ذات انسانی است.«معادشناسی و انتظار قیامت، ریشه در ژرفای وجدانهای ما اهل کتاب دارد و همین انتظار قیامت است که به ما اجازه میدهد تا در برابر مخاطرات تاریخ خم به ابرو نیاوریم.اگر نسبت به این امر آگاهی پیدا نکنیم و اگر با آنچه که نفی[شخصیت]ماست مدارا نماییم خطر نابودی در کمین ماست.» (50) از میان بردن این انتظار به معنای رها کردن آن به دست تمامی مخاطرات تاریخ خواهد بود. (51)
بنابراین پدیدارشناسی بر مبنای توجه به معنی و هدف استعلائی معتقد به ماوراء الطبیعه میشود و با فلسفههائی که کوشش میکنند تا راههائی را که به ورای این جهان هدایت میشود، مسدود کنند، مخالف میباشد، زیرا«اندیشه جدید بیآنکه پدیدارها را نجات دهد به سادگی با نفی معنای استعلائی آنها، پدیدارها را از میان برده و نابود کرده است، تا با اطمینانی دروغنی اعلام کند که از این پس تعاطی ما بعد الطبیعه امکانپذیر نیست». (52)
7-نفی اصالت تاریخ و حاکمیت گذشته- پدیدارشناسی مانند فلسفههای اگزیستانس، از این نظر که واقعیت فی نفسه مسیر حرکت انسان و سیر حوادث را تعیین میکنند اعراض دارند، و در میان دترمی نیسم اجتماعی و تاریخی منشأ حرکت تاریخ را نه با گذشته، بلکه با طرحها و هدفهائی میدانند که انسان انتخاب میکند.وقتی ما هدفی داریم، اشیاء در برابر ما خودنمائی نموده و موافقت و مخالفت خود را با اهداف ما ظاهر میسازند، در غیر این صورت یعنی در حالت بیهدفی، اشیاء در بیتفاوتی باقی میمانند.بنابراین هدفهای انسان موجب فعالیت او میشوند و جهت حوادث را معین میکنند.نه اصالت تاریخ و نه اصول روانکاوی به تنهائی هادی رفتارهای انسان نیست، بلکه خود انسان در میان تاریخ خود و کارکرد جامعه، راهی را بر خود ابداع میکند و هدفی برمیگزیند که منشأ حوادث و وقایع میگردد.انسان بیگانه از خود بیهدف بوده و در دست گذشته اسیر و زندانی است.
اصالت تاریخ که انسان را در دست گذشته خود اسیر مینماید، او را از لحاظ عرفی بدون غایت و از لحاظ دینی بدون معاد میسازد، در این حالت «ماجرای غمانگیز غیر دینی یا عرفی شدن منظومهای از الهیات را که بر شالوده معادشناسی و انتظار اساسی و مداوم استوار شده، درمییابیم.از میان بردن این انتظار به معنای رها کردن آن به دست تمام مخاطرات تاریخ خواهد بود (53) اصالت تاریخ و روانکاوی انسان را تابع غیر انسان و ناآگاهی کردهاند، به نحوی که گذشته حاکم بر احوال ما شده است.در صورتی که در فلسفههای اسلامی با وجود معاد که در فوق تاریخ است، انسان دارای هدف و کمال مطلوب و آینده میباشد، و بدین ترتیب منشأ تاریخ را از خارج از انسان به خود وی انتقال میدهد.«خلاصه آنکه دریافت رایج از زمان ما این است که انسان را همچون موجودی در تاریخ ملاحظه کنند.این دریافت به تاریخ ظاهری مربوط میشود و در توهم نوعی علیت تاریخی است که خود تاریخ وارد کرده است، و در تقابل با این دریافت، دریافت بنیادینی وجود دارد که بدون آن دریافت، تاریخ ظاهری«پدیدارهای تاریخی»مبنای خود را از دست میدهد.این دریافت بنیادین بر این است که تاریخ در انسان است.با انسان چیزی به نام تاریخ آغاز میشود و بنابراین انسان بطور ذاتی امری را با خود همراه دارد که برای همیشه بر تاریخ تقدم دارد» (54) این امر همانا هدفداری و حیث التفاتیت اوست که در پدیدارشناسیاش اساس هر امری است و عبارت از معنی دهی و معنییابی از هدفهائی است که طرح میکنیم.این هدفداری در فلسفههای اسلامی معاد و انتظار روز رستاخیز و حیات جاویدان است که به عنوان هدف اصلی در برابر ما قرار دارند و به ما امکان میدهند تا رفتارهای خود را بر مبنای آنها تنظیم نمائیم.
در روانکاوی اگزیستانسیل نیز برخلاف روانکاوی فروید که گذشته اعمال ما را هدایت میکند، آینده، یعنی هدفهای ما موجب هدایت حوادث میگردد، و سرنوشت ما وابسته به هدفهائی میگردد که ما انتخاب میکنیم.
ژان پل سارتر(1980-1905)در وجودشناسی پدیدارشناسانه خود، موجبت طولی و تاریخی فروید را نمیپذیرد و به جای اینکه پدیدارها را با توسل به گذشته فهم کند و از گذشته به حال بیاید، برعکس پدیدارها را وقتی قابل درک مییابد که از آینده به سوی زمان حال برگردد.یعنی هر انسانی طرحی میریزد و سپس در زمان حال شروع به انجام کار و فعالیت میکند.این فعالیتها با توجه به آن طرح معنیدار میشوند. (55)
به عبارت دیگر افعال انسانی منبعث از گذشته نیستند که کلا از اختیار انسانی خارج شوند، بلکه حاصل هدفی هستند که ما مصمم به تحقق آن هستیم و معنی هر عملی را با ابتناء به این اصل به دست میآوریم که هر فعلی، هر قدر هم بیمعنی باشد معلول ساده حالت روانی قبلی ثبت و از موجبیت طولی سرچشمه نمیگیرد، بلکه ساختمان و ترکیب ثانوی از موجودیتهای قبلی است که با توجه به امکانات موجود، به صورت هدفی تازه تکون یافته است و مبین تمامیت وجدانی است، آن تمامیت من هستم. (56)
میتوانیم با الهام از فلسفههای اسلامی، همراه با هانری کربن چنین سؤال کنیم که«آیا انسان، این جهان و جایگاه اقتصادی و سیاسی خود در این جهان را برابر معنائی که به حضور خود در جهان و به آمدن و رفتن خود از این جهان و بطور خلاصه برابر بینشی که از عالم دیگر دارد سازمان نمیبخشد» (57) بر مبنای همین بینش است که اونامنو(1864- 1936)فیلسوف متعهد اسپانیائی، کتاب احساس غمانگیز زندگی را در باب درد عدم جاودانگی نوشته و با تمام نگرانی و شک و دلسوزی که دارد میگوید:ای وای اگر حیاتی غیر از این زندگی دنیوی نباشد.«اگر ما فقط به زندگی این جهانی معتقد شویم، واقعا بدبختترین انسانها هستیم». (58) اگر زندگی این جهانی توسط عالم دیگری استمرار نیابد و انسان بدون آینده در جهان زندگی کند، و جز واقعیتهای فعلی امیدی نداشته باشد، دچار پوچی و بیهدفی گشته و بیپشتوانه خواهد بود.«کسانی میخواهند که وضعیت اجتماعی، نخستین امر معلوم باشد و حال آنکه وضعیت اجتماعی ناشی از ادراکی از جهان است که بر هر گونه وضعیت تجربی تقدم دارد.دیدگاه علوم دینی با توجه به این امر کاملا دگرگون شده است. درباره یک فیلسوف گفته میشود که او«به زمان خود تعلق داشت»و با این تبیین سادهلوحانه به راحتی فراموش میکنند که یک فیلسوف بیش از هر چیز زمان خاص خود است زیرا که اگر به راستی او یک فیلسوف باشد بر آنچه که به اشتباه زمان نامیده شده سلطه دارد.» (59)
به هر حال اگر خود را در واقعیت محبوس نموده و معنی پدیدارها را تنها به محدوده واقعی امور محصور نمائیم، نمیتوانیم با هدفهای متعالی مرتبط شویم، وقتی معاد که هدف متعالی و نهائی است حذف شود، انسان زندانی واقعیت میشود و کمال مطلوبی در ورای عالم طبیعت نخواهد داشت.«با کمال تأسف از دیدگاه هگلی این حوادث در این جهان اتفاق میافتد و معاد در همین حوادث(ناپلئون و نظام سلطنتی پروس)فرا میرسد، پس لازم میآید که تاریخ به پایان میرسید و دیگر اتفاقی نمیافتاد» (60) بنابراین، وجود داشتن حقیقی عبارت از عهدهدار شدن نحوه هستی خود و مسئول بودن است، یعنی به جای اینکه انسان هستی خود را مانند سنگ واقعی از خارج دریافت کند و تنها عوامل خارجی آنرا بسازند، خود انسان نیز منشأ معنی دهی و هدفداری است (61) سارتر میگوید:«ما وقتی آزاد هستیم که چنین اعلام کنیم که ما دارای هدف هستیم و تنها یک موجود واقعی نیستیم». (62)
وجوه افتراق فلسفه اسلامی و پدیدارشناسی
اینک میتوانیم به نکات افتراق و فرقهای فلسفه اسلامی و پدیدارشناسی احتمالا نظری داشته باشیم:
1-در فلسفههای اسلامی امور فی نفسه و اعیان ثابته و وحدت وجود، همواره اساس و مبنا قرار گرفته و صور نوعیه و ذاتیات امور ثابت تلقی شدهاند و بدین جهت قابل تعریف هستند.«از ویژگیهای ذاتی این است که تعقل ماهیت شیء جز تعقل آن ذاتی، چیزی نیست، همچنانکه تعقل انسان بعینه تعقل حیوان ناطق است» (63) و چون تعریف اشیاء به ماهیت آنهاست و ماهیات امر ذاتی ثابت است، بنابراین اشتدادی در ماهیت لحاظ نشده است.امور در ثبات و سکون خود و مستقلا، لااقل از لحاظ مفهومی موجود میشوند.ولی گسترش بحثهای فلسفه اسلامی به قدری جامع و گسترده است که انسان باید یا اصالت وجود و یا اصالت ماهیت یکی را به عنوان مبنای بحث بپذیرد تا بحث خود را بتواند ادامه دهد و الاّ مطالب به قدری وسیع و گسترده هستند که نمیتوان مطلبی را با اطمینان گفت و آن را تمام شده تلقی کرد.مثلا در نظر مهدی الهی قمشهای، وحدت قابل تعریف لحاظ نشده است (64) و استاد مطهری وحدت را مسلم شمرده و وجود و وحدت را یکی گرفته و میگوید:«وجود مساوق و همدوش وحدت است و از یکدیگر تفکیکپذیر نیست». (65) شیخ شهاب الدین سهروردی میگوید:«یکی از احکام سلبیه هستی این است که برای آن، ثانی نمیتوان در نظر گرفت، زیرا هستی در هستی خود، صرف هستی است و صرف شیء تکرار و تثنیه نمیپذیرد، آنجا که صرف هستی است فرض ثانی برای آن امکانپذیر نمیباشد» (66) همه این مطالب بر مبنای اصل هوهویت مطلق و ثبات امور بیان شده، اما از آنجائی که گسترش نظر فلسفههای اسلامی بسیار وسیع است، بدان جهت در عین اینکه مفاهیم مخصوصا در مورد ارزشهای اخلاقی ثابت و لایتغیر است و صور نوعیه نیز ثابت تلقی شدهاند، یعنی اشتدادی در ماهیت وجود ندارد ولی باز فلاسفهای در عالم اسلام بودهاند که به این جنبه نیز توجه داشته و اشتداد ماهیت قائل شدهاند.
در فلسفههای اسلامی و از دیدگاه اصالت وجود، ماهیت امری اعتباری و حدود وجود تلقی شده است. (67)
زیرا امور مشترک و مفهوم کلی و کلیات اساسیتر از امور جزئی و اختلافات میباشد، در صورتی که در فلسفههای پدیدارشناسی ماهیت به معنی خصوصیات مشترک اصلی تلقی نشده و به جای مفاهیم کلی به فرقها و تفرد امور توجه شده است.در مورد انسان نیز پیدایش اصالت فرد، ناشی از این دیدگاههاست.
بطور خلاصه پدیدارشناسی برخلاف فلسفههای اسلامی که در جستجوی امری فی نفسه به نفسه است، امور فی نفسه و مستقل را مد نظر قرار نمیدهد. پدیدارشناسی چیزی را در ثبات و بیحرکتی جستجو نمیکند و انسان خالی از حیث التفاتیت نمیتواند باشد.اگر منشأ تاریخ و حرکت به خود انسان منتقل شده، بنابراین سیلان دائمی از انسان جائیناپذیر است و این همان مطلبی است که هانری برگسون (1941-1859)نیز به عنوان دیمومت و استمرار )Doree-(به آن اشاره کرده است. (68) در نظر برگسون تحولات، ناشی از سیلان دائمی، با تحولات ماهیت همراه است، او نیز مانند شیخ شهاب الدین سهروردی (587-549 ه-.ق)به اشتداد ماهیت قائل است، مراد برگسون از تحول خلاق همین آفرینشهای غیر متجانس است که آگاهی عهدهدار آن است. (69) در این مقام عقل را که عادت به بررسی مفهومی دارد و از مفاهیم ثابت و حدود محدود آنها خارج نمیشود، یارای شهود واقعیت متجدد را ندارد.«حاصل آنکه موجود حقیقی امری است خاص و متفرد و عقل، چون به وسیله مفاهیم کلی ادراک میکند نمیتواند امر خاص و متفرد را بشناسد و بنابراین برای دریافت موجود حقیقی در خصوصیت منفرد آن باید به سنخ دیگری از ادراک و رای ادراک عقلی تمسک جست و این سنخ ادراک را برگسون بنام«شهود»میخواند و آن را بدینگونه تعریف میکند:«انس و الفت و ودادی که بدان انسان در باطن شیء انتقال مییابد و یا آنچه در این شیء یگانه و از همین رو به عبارت نیامدنی است، منطبق میشود». (70)
2-وجودشناسی در فلسفههای اسلامی به صورت لمی مطالعه میشود، در صورتی که در پدیدار شناسی از وجود موجود به سوی پدیدار هستی و وجود میروند.
3-در فلسفههای اسلامی تعریف امور به جهت امکان دستیابی به ماهیت آنها میسر است، ولی در پدیدارشناسی چون ما همواره در برابر من استعلائی قرار داریم، به جای تعریف امور که رو به سوی ثبات دارد، به توصیف امور میپردازد.در فلسفههای اسلامی فلاسفهای که گرایش اصالت ماهیتی داشتهاند به تعاریف با نظر انتقادی نگریستهاند (71)
4-فلسفههای اسلامی به ظواهر و تعینات کم توجه است، معمولا آنها را به عنوان موانع رسیدن به حقیقت کنار میگذارند، زیرا«موجب ظلمت و کثافت تعین بود چون تعین مرتفع گشت، حقیقت در همه اشیاء علی السواء است» (72) .ولی به حقایق و امور ثابت عنایت بیشتری دارند و به تعاریف امور بر مبنای اصل هو هویت توجه بیشتری مینمایند.به طور مثال خنده عبارت است از:«کیفیت غیر ثابت روح است که از حرکت آن به طرف خارج دفعتا به سبب تعجب حاصل میشود»، (73) چنین تعریفی بر مبنای اصالت وجود و با توجه به مشترکات خنده است.در صورتی که در پدیدارشناسی، خنده تعریف واحدی ندارد، زیرا بر مبنای اصالت ماهیت و با توجه به اشتداد آن، هر خندهای معنی خاص خود را دارد.به عبارت دیگر به جای توجه بر مشترکات، به فرقهای خندهها به عنوان ماهیت متشتت آنها توجه میشود.بنابراین از لحاظ ماهوی خنده یک بیمار روانی با خنده یک بچه و انسان بزرگسال و یک پیرزن مأیوس از زندگی فرق اساسی دارد.روانپزشکی پدیدارشناسانه یا مطالعه سایر علوم به روش پدیدارشناسانه نیز مبتنی بر مشاهده تفاوتها و امتیازاتی است که موضوعات آن علوم نسبت به همدیگر دارند.و معالجه یک بیمار روانی با توجه به خصوصیت خاص هر بیمار بررسی و عمل میشود و ویژگیهای مشترک بیماریها در درجه دوم اهمیت است.
به عبارت دیگر پدیدارشناسی یک فلسفه اصالت تجربه مستقیم بوده و از راه واقعیت ملموس به سوی مفاهیم میرود، نه اینکه مفاهیم را بر واقعیت بگستراند و واقعیت را که متحرک است با اموری که ساکن است، یعنی مفاهیم بشناسد (74) پدیدارشناسی با توجه به عدم تناهی پدیدارهای آتی نیل به هدف نهائی را در بوته امکان قرار میدهد و همواره به سوی آن روان است، در نتیجه فاصلهای را با آن هدف متعالی، همواره برای پیمودن در پیش رو دارد.بدین ترتیب پدیدارشناسی وارسی دائمی و آغاز مجددی است که همواره در راه است و مثل دن کیشوت راه رفتن را به سکون مسافرخانه ترجیح میدهد.
یادداشتها
(1)-پدیدارشناسی، فرانسوا لیوتارد، پاریس 1969، ص 6.
(2)-وجود و عدم، ژان پل سارتر، پاریس 1976، ص 12.
(3)-تاریخ فلسفه، فردیک کاپلسن، ترجمه سید جلال الدین مجتبوی، تهران 1362، جلد اول، قسمت دوم، ص 404.
(4)-پدیدارشناسی چیست؟آندره دارتیگو، تولوز 1972، ص 8.
(5)-از خود بیگانگی و پراکسیس، دکتر انور خامهای 1369، ص 17.
(6)-درباره هگل و فلسفه او، دکتر کریم مجتهدی، تهران 1370، ص 139 -138.
(7)-نهایة الحکمة، سید محمد حسین طباطبائی، قم، ص 6 و نیز:ر.ک: پدیدارشناسی چیست؟ص 25.
(8)-مجله دانشکده ادبیات و علوم انسانی، دانشگاه تبریز، شماره 3-2، 1369، ص 97.
(9)-اساس الاقتباس، خواجه نصیر الدین طوسی، به تصحیح مدرسی رضوی، تهران 1355، چاپ دوم، ص 454-455 و ر.ک:فلسفه عمومی یا ما بعد الطبیعه، پل فولکیه، ترجمه دکتر یحیی مهدوی، تهران 1337، ص 89.
(10)-فلسفه عمومی یا ما بعد الطبیعه، ص 90.
(11)-همان ماخذ، و نیز ر.ک:درسهائی از الهیات شفا، استاد مرتضی مطهری، تهران 1370، ج 1، ص 281-280.
(12)-در مورد نقش اصل هوهویت و دیدگاههای انتقادی، به کتاب موریس وینتر به نام فراسوی تناقض(راز شیطانی)ترجمه سید ابو القاسم پورحسینی، تهران 1363 مراجعه شود.
(13)-پدیدارشناسی چیست؟ص 27.
(14)-وجود و عدم، ص 543.
(15)-مولانا جلال الدین محمد مولوی، به نقل از مفاتیح الاعجاز فی شرح گلشن راز، شیخ محمد لاهیجی و مقدمه فاضلانه آقای کیوان سمیعی، ص 28.
(16)-آریون کل ورنه سه شر، هوسرل، پاریس 1971، ص 48.
(17)-شعاع اندیشه و شهود در فلسفه سهروردی، دکتر غلامحسین ابراهیمی دینانی، تهران 1364، ص 454.
(18)-فرهنگ لغات و تعبیرات مثنوی، سید صادق گوهرین، جلد 3، ص 129.
(19)-هانری کربن، آفاق تفکر معنوی در اسلام ایرانی، داریوش شایگان، ترجمه باقر پرهام 1371، تهران، ص 21-30.
(20)-فلسفه ایرانی و فلسفه تطبیقی«هانری کربن»ترجمه سید جواد طباطبایی، تهران 1369، ص 21.
(21)-همان مأخذ، ص 22-21.
(22)-سه رساله شیخ اشراق شهاب الدین یحیی سهروردی(الالواح العمادیه، کلمة التصوف، اللمحات)، به تصحیح نجفقلی حبیبی، تهران 1356، ص سیزده.
(23)-همان ماخذ، ص 11.
(24)-وجود و عدم، ص 13.
(25)-مفاتیح الاعجاز فی شرح گلشن راز، ص 374 و 784.
(26)-همان ماخذ، ص 529.
(27)-درباره هگل و فلسفه او، ص 139.
(28)-پدیدارشناسی چیست؟ص 101.
(29)-فرهنگ فلسفی زبان فرانسه، پل فولکیه و سن ژان، پاریس، 1969، صفحه 609.
(30)-انرژی روحانی، هانری برگسون، چاپ صد و شصت 1976، ص 45، نقل شده در ریشههای فکری برگسون، محمود نوالی، تولوز 1979، ص 293.
(31)-شعاع اندیشه و شهود در فلسفه سهروردی، ص 615.
(32)-پدیدارشناسی چیست؟ص 105-104.
(33)-شعاع اندیشه و شهود در فلسفه سهروردی، ص 615.
(34)-همان مأخذ.
(35)-پدیدارشناسی، ص 15.
(36)-فلسفه هیدگر، موریس کورونر، پاریس، 1966، ص 8.
(37)-تفکر و حرکت خلاق، هانری برگسون، پاریس 1969، چاپ شصت و نه، ص 213.
(38)-شعاع اندیشه و شهود در فلسفه سهروردی، ص 654 و 650.
(39)-فلسفه هیدگر، ص 2.
(40)-همان مأخذ، ص 3-2.
(41)-نهایة الحکمه، ص 4.
(42)-وجود و زمان، مارتین هیدگر، ص 34.
(43)-نهایة الحکمه، ص 6.
(44)-الحکمة المتعالیة فی الاسفار الاربعة، صدر الدین محمد شیرازی، بیروت 1981، ج 1، ص 25.
(45)-فلسفه هیدگر، ص 5-4.
(46)-وجود و زمان، ص 28.
(47)-پدیدارشناسی چیست؟، ص 155.
(48)-فرهنگ فلسفی زبان فرانسه، ص 537.
(49)-فرهنگ اصطلاحی و انتقادی فلسفی، لالاند، 1969، ص 769.
(50)-فلسفه ایرانی و فلسفه تطبیقی، ص 25.
(51)-همان مأخذ.
(52)-همان مأخذ، ص 29.
(53)-همان مأخذ، ص 25.
(54)-همان مأخذ، ص 31.
(55)-وجود و عدم(وجودشناسی از لحاظ پدیدارشناسی)، ص 514.
(56)-همان مأخذ.
(57)-فلسفه ایرانی و فلسفه تطبیقی، ص 28-27.
(58)-احساس غمانگیز زندگی، هکل دواونامنو، پاریس 1971، ص 55.
(59)-فلسفه تطبیقی و فلسفه ایرانی، ص 29.
(60)-همان مأخذ، ص 24.
(61)-پدیدارشناسی چیست؟، ص 101.
(62)-وجود و عدم، ص 539.
(63)-حسن و قبح عقلی یا پایههای اخلاق جاویدان، استاد جعفر سبحانی، تهران 1368، ص 15.
(64)-حکمت الهی عام و خاص، محی الدین مهدی الهی قمشهای، تهران، چاپ سوم، ص 20.
(65)-درسهای الهیات شفا، ج 1، ص 282.
(66)-مجموعه مصنفات شیخ اشراق، تهران 1354، ج 1، ص 35، به نقل از شعاع اندیشه و شهود در فلسفه سهروردی، ص 655.
(67)-حکمت الهی عام و خاص، ص 18.
(68)-تحول خلاق، هانری برگسون، پاریس، چاپ صد و چهل و دوم 1969، ص 19.
(69)-ریشههای فلسفه هانری برگسون، محمود نوالی، تولوز 1979، ص 108.
(70)-تفکر و حرکت خلاق، پاریس، چاپ هفتاد و نه، ص 205، به نقل از ما بعد الطبیعه پل فولکیه، ص 29.
(71)-مجموع رسائل و مقالات فلسفی، آیت الله رفیعی قزوینی، تصحیح و مقدمه غلامحسین رضانژاد، تهران 1367، ص 44.
(72)-مفاتیح الاعجاز فی شرح گلشن راز، ص 529.
(73)-التعریفات، سید شریف جرجانی، طهران 1306، ص 59.
(74)-تفکر و حرکت خلاق، ص 206.