آرشیو

آرشیو شماره ها:
۸۹

چکیده

یورگن هابرماس (1992) اذعان داشته که «پروژه مدرنیته»، با ریشه های آن در دوره «روشنگری» سده هجدهم، به جدایی حوزه های علم و اخلاق و هنر از یکدیگر و از عالم واقعی انجامیده است. در این مقاله، این فرضیه مطرح شده است که مشخصه بارز «پروژه مدرنیته»، یعنی تلاش برای دستیابی به «واقعیت» های عالم و بیان آنها در قالب زبانی علمی و «واقعیت نما»، به حوزه اندیشه و هنر هم راه می یابد و «واقع گرایی» و استفاده از زبانی خاص برای بازنمایی «واقعیت» نضج می گیرد و همین امر است که سرانجام به جدایی این حوزه از دنیای واقعی و مردم در قالب «سخت گیری اخلاقی» می انجامد. این فرضیه با مطالعه ابعادی از «مدرنیسم» تایید و سپس برای ارائه راه حلی «پسامدرن» به آراء امانوئل لویناس و کاربرد آنها در برخورد با ادب و هنر پرداخته می شود.

تبلیغات