نقش عقل و اعتقادات شخصی در تعبیر و تفسیر تجربه ی دینی (مقاله ترویجی حوزه)
درجه علمی: علمی-ترویجی (حوزوی)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
انسان، با توجه به ساختار وجودی خود، که در آن جنبهای از خاک و جنبهای از خدا را با هم دارد این قوه را داراست که بتواند، به طور مستقیم و بدون نیاز به هیچ واسطهای، با خدای خود نوعی ارتباط معنوی داشته باشد. این ارتباط در حقیقت بین «خدا» و «خود» انسان به وقوع میپیوندد و نیازی به «غیر» نیست، اما گاهی مقدماتی لازم است تا این ارتباط مستقیم برقرار شود. دیدن چیزی یا انجام دادن عملی، که نوعی «تجربه» به حساب میآید، میتواند مقدمهای برای یاد خدا و برقراری ارتباط معنوی با او باشد. هر تجربهای که در آن به نحوی از انحاء ارتباطی با خدا ایجاد شود، یعنی احساسی، ادراکی، شناختی، و یا آگاهیای از حضور خدا به انسان دست دهد، آن را «تجربهی دینی» مینامند. و چون شناخت خدا، با توجه به قدرت عقل و نوع دین در انسانهای مختلف، متفاوت است، لذا میتوان گفت که عقل و اعتقادات شخصی نقش مهمی در تعبیر و تفسیر تجربهی دینی ایفا میکنند. آغاز نظریهی تجربهی دینی در اروپا بوده که بر اساس اعتقادات مسیحیت و طرز تفکر دانشمندان مسیحی صورت گرفته است. در این مقاله تلاش شده ریشه و علل پیدایش این نظریه و طرز تفکری که در مورد ماهیت آن در غرب وجود داشته و دارد مورد بررسی قرار گیرد. این پژوهش نشان میدهد که ماهیت تجربهی دینی هنوز در میان پژوهشگران غربی مورد منازعه است و نظریات در این زمینه مختلف و گاهی متناقض میباشند. ضمناً در یک بررسی تطبیقی، نکاتی از متون اسلامی و عرفان اسلامی نیز در ارتباط با ماهیت «تجربهی دینی» ارائه گردیده است.متن
انسان از همان آغاز آفرینش خود، که از «سلالهای از گل» آفریده میشود و سپس به صورت نطفه در «قرارگاهی مکین» جای داده میشود، در مسیر تکامل تدریجی به سوی تجرد قرار میگیرد. وقتی تکامل طبیعت مادی به مرحلههای خاص از کمال خود میرسد، آنگاه، در آفرینشی دیگر، انسان به ماورای طبیعت میپیوندد، یعنی روح در بدن کمال یافته و مستعد حلول میکند. این پیوند طبیعت با ماورای طبیعت در انسان، به وی این قوه و امکان را میدهد که بتواند هم با عالم طبیعت و هم با عالم ماورای طبیعت ارتباط داشته باشد. تکامل انسان متوقف نمیشود و روح و بدن هر دو رشد میکنند و کمال بیشتری مییابند. با توجه به نص صریح قرآن، روح انسان از روح خداست (نفخت فیه من روحی)، و همین امر در عین حال که انسان را موجودی خدا گونه میکند، این امکان را نیز برای انسان به وجود میآورد که بتواند مستقیماً با خدای خود ارتباط برقرار کند. این تجربهی دینی تنها تجربهای است که انسان میتواند مستقیماً و بدون نیاز به حواس ظاهری به آن دست یابد. ندایی از فطرت پاک و الهی انسان بر میآید که این جهان و هر چه در آن است خالقی دارد. آنچه بشر در طول زندگی خود در این عالم خاکی، در ادوار مختلف، همیشه به عنوان یک نیاز روحی به دنبال آن بوده و خواهد بود، شناختن این خالق است، هرچند که این نیاز هر از گاهی در برخی انسانها به دلایل مختلفی نادیده گرفته شده و یا سرکوب شده است. در دورههای اولیه، که بشر تمدنی نداشته و از آگاهی زیادی برخوردار نبوده است، در پاسخ به این نیاز روحی خود اغلب به بیراهه میرفته و در این مورد به خرافات روی میآورده، تا شاید جوابی به ندای فطرت خداجو در درون خود داده باشد.
تجربهی مقدس، مکان و فضای قدسی، ایدهی خدا و خداباوری، آخرت اندیشی و باور به عالم یا عواملی روحانی که در فرهنگ و باور مردمان دورههای بعد در عهد نوسنگی باستان، به ویژه در حوزهی فرهنگها و جوامع مدیترانهی شرق مشاهده میکنیم، عمیقاً متأثر و برگرفته از احساس آیینی و تجربهی دینی مردمان پیش از تاریخ بوده که در عصر پارینه سنگی به صورت یک تحول عمیق معنوی ظهور میکند. (ملاصالحی، 1377 ، 29)
انسان، در عین حال که موجودی الهی است، به دلیل ساختار وجودی خود،نیاز به وحی دارد تا از طریق آن راه رستگاری و روش درست زندگی را بشناسد؛ چون سهل انگار و فراموش کار است و لذا همیشه نیازمند تذکر است تا بداند از کجا آمده، در کجا هست و به کجا میرود: رَحِمَ اللّهُ اِمرأً عَلِمَ مِنْ أَیْنَ فی أَیْنَ وَ إِلی أَیْنَ. پس دین از ضروریات هستی انسان است و با خود حضرت آدم که اولین انسان در روی زمین بوده آغاز میشود، به این معنی که اولین انسان اولین پیامبر نیز بوده است.
تنها با پیروی از دین، یعنی از روشی الهی برای طرز زندگی، طرز تفکر و طرز زیستن است که انسان واقعاً «انسان» میشود و میتواند معنی زندگی را بیابد. دین فقط در این معناست که به هستی انسان معنی میدهد.» (Nasr, 1975, 24)
تجربهی دینی
تجربهی دینی از موضوعاتی است که در دو قرن گذشته، اغلب، توسط نویسندگان غربی در حوزههایی مانند روانشناسی دین، جامعهشناسی دین، فلسفهی دین و غیره مورد بحث قرار گرفته است. در کشورهای اسلامی، مانند مصر، پاکستان و ایران نیز این مسأله مورد توجه بوده و نواندیشانی از نویسندگان مسلمان در این باره مباحثی را مطرح کردهاند. اقبال لاهوری که در بازسازی فکر دینی نظریاتی ارائه کرده سه عنصر اصلی را در دین تشخیص میدهد: تجربهی دینی، معرفت دینی، و حرکت دینی. وی سعی میکند تا این سه عنصر اصلی دین را با نگاهی تازه بررسی کند و درکی جدید از آنها ارائه دهد، و در این مورد به پیشرفتهای علمی بشر نیز توجه دارد.
با توجه به آنچه در مورد معانی «تجربه» و «دین» گفته شده یکی از معانی تجربهی دینی آن حالتی از ذهن است که انسان در آن حالت به نحوی از انحاء با خدای مورد اعتقاد خود ارتباط برقرار میکند. نحوهی این ارتباط و نیز حالتی که در ذهن یا در درون و باطن انسان به وجود میآید، در افراد مختلف متفاوت است. در برخی از انسانها مانند پیامبران این ارتباط گاهی به صورت وحی و گاهی نیز به صورت ارتباط زبانی مستقیم و مکالمهی دو جانبه واقع میشده است، مانند نزول وحی به پیامبر اسلام و گفتگوی خدا با پیامبران دیگر آن طور که در قرآن آمده است. تجربههای دینی انسانهای معمولی در سطوح پائینتری قرار دارند.
تجربهی دینی را میتوان نوعی ارتباط با عالم ماورای طبیعی دانست. ذهن کاملترین وسیلهی ارتباطی در وجود انسان است. روح انسان میتواند از طریق ذهن که در اختیار اوست هم با عالم طبیعت و هم با عالم ماورای طبیعت ارتباط برقرار کند. هر نوع تفکر و اندیشه، نوعی ارتباط با عالم ماورای طبیعت است، اما این طور نیست که هر آن چه به ذهن خطور کند تجربه دینی باشد. تجربهی دینی تجربهای است که بر پایهی اعتقادات دینی استوار باشد. در این معنا، تجربهی دینی محدود به حالت ذهنی نمیشود، بلکه شامل تمام اعمال دینی نیز میگردد که براساس اعتقاد دینی انجام میشود. بنابراین، هر عمل دینی، که با نیت نزدیکی به خدا و ارتباط با او انجام شود، نوعی تجربهی دینی محسوب میشود، زیرا در چنین عملی انسان هم در ظاهر و هم در باطن، هم در عمل و هم در ذهن، هم در صورت و هم در معنا ارتباط با خدا را، که محور تجربهی دینی است، تجربه میکند.
تجربهی دینی و تجربهی عرفانی
[عرفان] طریقهای است که در کشف حقایق جهان، و پیوند انسان و حقیقت، نه بر عقل و استدلال، که بر «ذوق»، «اشراق» و «وصول» و «اتحاد» با حقیقت تکیه دارد. (یثربی، 1366 ، 33).
برخی، در بحث تجربهی دینی، بر این عقیدهاند که:
تجربهی دینی (به معنای اخص آن) عبارت است از ظهور یا تجلی خداوند (به نحوی از انحاء) بر شخص تجربه گر. (نراقی، 1378 ، 59)
بین تجربهی دینی و تجربهی عرفانی مرز معین و مشخصی وجود ندارد، شاید بتوان گفت که در تجربهی عرفانی فرایند استدلال و استنتاج دخالت چندانی ندارد، و تجربه اغلب از نوع ذهنی و درونی است که به صورت «کشف و شهود» باطنی به وقوع میپیوندند. به هر حال، تجربهی عرفانی میتواند نوعی از تجربهی دینی به حساب آید.
در قلمرو تجربهی دینی (به معنی اخص آن) تجربهی بیواسطه مطلق خداوند در سطحی از تجارب عرفانی رخ میدهد که تمایز میان سوژه و ابژه از میان بر میخیزد. این نوع تجربه در مرتبهای از مراتب «فنا» دست میدهد و مرتبهی رفیعی از تجربههای دینی انفسی است. تجربهی باواسطهی خداوند (به معنی خاص آن)، غالباً در تجربههای عرفانی آفاقی رخ میدهد؛ عارف خداوند را در مظاهر عظیم یا لطیف طبیعی باز مییابد. برای مثال با مشاهدهی آسمان پرستاره یا گلی سرخ (بدون طی فرایندی استنتاجی، بلکه بالمعاینه) از خداوند آگاهی مییابد. (همان: 3-62)
از نظر نراقی، تجربهی دینی سه حیثیت اصلی دارد: 1- حیثیت عاطفی، یعنی احساس تعلق و وابستگی عمیق وجودی، احساس خوف و خشیت، و احساس عشق و شوق. 2- حیثیت ادراکی، به این معنی که تجربهی دینی نوعی تجربهی ادراکی است، البته نه لزوماً ادراک حسی. 3- حیثیت تعبیری، و آن این که شخص متعلق ادراک خود را به کمک مفاهیم و تحت تأثیر اعتقادات خویش تعبیر میکند. در تعبیر و تبیین دادههای حاصل از تجربههای دینی، عقل نقش اساسی دارد و میکوشد تا براساس اعتقادات دینی بهترین و معقولترین تبیین را به دست دهد. ویلیام جیمز میگوید: ما میتوانیم این مسأله را مسلم فرض کنیم که در حوزهی خاص تجربه دینی، برخی از اشخاص امور اعتقادی خود را نه صرفاً به صورت مفاهیم مورد قبول عقل میدانند، بلکه آنان آن امور را به صورت واقعیتهای «شبه محسوس» مستقیماً درک میکنند.
این نوع تجربه را، که براساس اعتقادات، اما نه براساس عقل و استدلال، بلکه به صورت «کشف و شهود» و «مشاهدهی باطنی» به وقوع میپیوندد میتوان تجربهی عرفانی به حساب آورد. (James, 1958, 65)
ویلیام جیمز شرحی را از زندگینامه یکی از دوستان دانشمند خود نقل میکند که وی سالها به هنگام ضعف و درماندگی و بیچارگی، بدون اراده به سوی یک قدرت مافوق طبیعی متوجه میشده و آن قدرت او را از آن ورطهها بیرون میآورده است. اما پس از چندی که دیگر به دعاها و نمازهای رسمی و معمولی نمیپرداخته متوجه شده که دیگر از برقراری ارتباط با آن قدرت محروم گردیده است، و تازه فهمیده که چه چیز مهمی را از دست داده است. در ادامهی این شرح از قول آن دوست دانشمند چینی آمده است:
آن حقیقتی که من از او صحبت میدارم آن چیزی نیست که «اسپنسر» آن را یک امر «شناخته نشدنی» مینامد، بلکه درست خدای فطری و شخصی من است که من عالیترین عواطف را نسبت به او داشتم و اکنون نمیدانم چطور شده است که ارتباط با او را از دست دادهام. (جیمز، 1343 ، 46)
ویلیام جیمز شرحها و داستانهای بسیاری را از این نوع تجربیات و حالات نقل میکند که بیشتر شبیه به تجربیات و حالاتی است که معمولاً به «اولیا» و «عرفا» دست میدهد.
در ظاهر سخنان این تجربه گر دو نکته قابل بررسی است: یکی رد مسألهی شناخته نشدنی بودن خدا، و دیگری فطری و شخصی بودن خدای وی.
در مسیحیت خدا به عنوان رازی ناشناخته تلقی میشود و لذا ایمان به خدا، آن طور که سنت آگوستین گفته، ایمان به این راز ناشناخته است، یعنی خدا از انسان «محجوب» است. در حالی که در اسلام، این انسان است که در «حجاب» است، خدا در حجاب نیست. ماییم که از خدا «محجوب» هستیم، و برماست که این حجاب را پاره کرده سعی کنیم
اندیشه حوزه » شماره 51 (صفحه 194)
خدا را بشناسیم. (Nasr, 1975, 21)
نکتهی دیگر، که در آن به فطری و شخصی بودن خدا اشاره شده، گویای این معنی است که اولاً انسان فطرتاً خداجوست و از اعماق فطرت خدایی انسان ندایی به گوش جان میرسد که خدایی هست، ثانیاً شناخت انسان از خدای خود به میزان قدرت عقل و ماهیت اعتقادات وی تا اندازهی زیادی شناختی فردی و شخصی است.
جیمز چهار نشانه برای تجربهی عرفانی قائل است:
1 ) غیرقابل بیان بودن(Ineffability) : بهترین نشانهی تجربهی عرفانی غیرقابل بیان بودن آن است، زیرا هیچ بیان مناسبی از محتوای آن نمی توان ارائه داد. تجربهی عرفانی تجربهای است «بی واسطه» و لذا نمیتوان آن را به دیگران اظهار کرد و یا انتقال داد. در این ویژگی، حالات عرفانی بیشتر شبیه حالات احساسی میباشند تا شبیه حالات عقلی...
2 ) ذهنی بودن (Noetic quality): گرچه حالات عرفانی بسیار شبیه به حالات احساسی هستند، اما برای کسانی که آنها را تجربه میکنند، نوعی حالات معرفتی نیز به حساب میآیند. حالات عرفانی دید باطنی از اعماق حقیقت میباشند که با معیارهای عقل استدلالی جور در نمیآیند. این حالات اشراقات و الهامات پرمعنی و مهمی هستند که به زبان در نمیآیند و پس از «وقت» نوعی احساس قدرت عجیب باقی میگذارند.
این دو نشانه در تمام حالات عرفانی یافت میشوند، اما دو نشانهی زیر آنهایی هستند که وجودشان در تمام حالات عرفانی قطعی نیست، بلکه معمولاً در این گونه حالات یافت میشوند:
3 ) زود گذر بودن (Transienccy: حالات عرفانی دوام زیادی ندارند. جز در موارد استثنایی به نظر میرسد نیم ساعت، و یا حداکثر یک یا دو ساعت وقت، محدودهی زمانی دوام آنهاست...
4 ) انفعالی بودن (Passivity): گرچه پیدایش حالات عرفانی را میتوان با برخیاعمال مقدماتی ارادی مانند تمرکز توجه، انجام تمرینات بدنی خاص و غیره تسهیل کرد، اما همین که احساس آگاهی از آن حالت دست داد، عارف احساس میکند که ارادهی او سلب شده و گویی او در دست اختیار و تحت ارادهی قدرتی برتر قرار گرفته است. (James, 1958, 292-293)
جفری پریندر (Geoffrey Parrinder) به نقل از اُبرین (OBrien)، دینشناس آمریکایی، که تحقیقی در زمینهی عرفانِ عمدتاً مسیحی انجام داده است، مینویسد: اُبرین بر خود جوش بودن و غیرارادی بودن تجربههای عرفانی تأکید میکند... این تجربه خود شاهد وجود خود است و هیچ نیازی به شاهد بیرونی برای تصدیق وجود آن نیست. این بررسی نشان میدهد که تجربهی عرفانی در هر سنی اتفاق میافتد و اغلب ارتباطی هم با اوضاع و احوال بیرون ندارد. از نظر ابرین تنوع در تجربههای عرفانی در سنین مختلف امری ظاهری میباشد، زیرا تجربه اتفاق میافتد، چه زمان و مکان دلخواه باشند، چه نباشند. دلیل این که این تجربه در برخی سنین اتفاق میافتد این است در آن سنین توجه بیشتری به آن میشود و لذا بیشتر گزارشات از سنینی است که برای این تجربه مناسبند. به عنوان یک دین شناس، ابرین با این نظر موافق است که تجربههای عرفانی از منشأ الهی سرچشمه میگیرند و ارتباطی با شرایط اجتماعی ندارند. (Parrinder, 1995, 188)
از دیدگاه فیلسوف فیندلی (Findlay)، نگرش عارفانه به امور، تجربهای است که اغلب اوقات به بسیاری از مردم دست میدهد. عرفان به جای این که عملی خاص و امکاناً بدعتآمیز باشد، کاملترین بسط روش معمولی انسانیت است. در این دیدگاه، کسانی مانند افلوطین، جلال الدین رومی، قدیسه ترزا، و غیره که عارفان بزرگ نامیده میشوند، آنهایی هستند که در یک جنبهی کاملاً طبیعی، معمولی و ضروری تجربه انسانی به حد نبوغ رسیدهاند. (Parriender, 1995,185)
پریندر در ادامهی همین بخش از کتاب خود سخن دیگری را در همین مورد از فیندلی به این صورت نقل میکند: من معتقدم عرفان تقریباً به ذهن هر انسانی خطور میکند، و عمومی بودن زمینهی این تجربه همانند بازبودن آسمان برایدید است؛ کسی که این حقیقت را نادیده میگیرد دچار نوعی نزدیک بینی ملامتانگیز است که از دیدن شکوه و عمق چیزها ناتوان است. (Parrinder, 1995, 189)
در مورد رابطهی عرفان با تجربهی دینی، پریندر مینویسد:
فرض ما این بوده که بین عرفان و تجربهی دینی معمولی رابطهای وجود دارد، و لذا در این زمینه توضیحاتی را ارائه میدهیم: دین (Religion) معانی زیادی دارد. برخی از نویسندگان امروزی واژهی «دین» را به معنی یک سری مراسم و اعمال ظاهری استعمال میکنند که اغلب کمی بیشتر از واژهی «دینداری» (Religiosity) معنی دارد. اما واژهی «دین»(Religion) مشتق از واژهی (Religio)به معنی «پیمان غیرمادی» است که اصطلاحاً به معنی «پیمان بین خدا و انسان» میباشد. حتی برترین ادیان به ابلاغ ارادهی خدا به انسان از طریق وحی و نیز به وظیفهی انسان برای تطبیق دادن زندگی خود با وحی الهی اعتقاد دارند. از دیدگاه تورات و قرآن، بین خدا و انسان «خلیج» غیرقابل پل زدن وجود ندارد، و در هر دو کتاب سخنانی در مورد حضور الهی و ارتباط با خدا به چشم میخورد ... از تجربهی دینی مؤمن معمولی اغلب با عنوان «ارتباط» یا «مصاحبت» ( (Communionبا خدا یاد میشود، و این یکی از معمولیترین دعاهای پل (Paul) برای قرنتیان ((Corinthians است: «مصاحبت با روحالقدس نصیب شما باد». ممکن است گفته شود که «ارتباط» ((Communion متفاوت از «اتحاد» (Union) است، ولی تفاوت اساسی بین این دو وجود ندارد ... در کاربرد دینی، تفاوت بین این دو کلمه در مرتبه یا درجهی آنهاست. بنابراین، تجربهی دینی مؤمن معمولی با تجربهی عارف از یک نوعند، تفاوت فقط در درجه و مرتبهی آنهاست. همان طور که فیندلی (Findly)میگوید، عارف فقط به حد بالای همان میرسد که جنبهی معمولی و ضروری تجربهی دینی میباشد. دعاها و نیایشهایی که در کتب مقدس مسیحیان، هندوها، مسلمانان، و بودائیان به چشم میخورد، همه برای ایجاد ارتباط بین خدا و مؤمن معمولی است. (Parrinder, 1995, 191)
مؤلفان کتاب عقل و اعتقاد دینی، پس از بررسی تعاریف چندی از دین، که آنها را از افراد مختلف نقل کردهاند، خودشان تعریف زیر را ارائه میدهند:
دین متشکل از یک سری اعتقادات، اعمال، و احساسات (شخصی و گروهی) است که گرداگرد یک مفهوم حقیقت غایی سازمان یافتهاند. (پترسون، 1376 ، 4)
از دیدگاه این نویسندگان، تجربهی دینی در ادیان مختلف وجود دارد و به زندگی مؤمنین معنی و خط میدهد:
مردم در ادیان مختلف نه تنها مدعی تجربهی خدا، نیروانا و برهمن هستند، بلکه این احساس را دارند که چنین تجربههای به زندگی آنان معنی میدهند و مسیر زندگی را مشخص میسازند. (همان، 13)
انواع تجربهی دینی
پترسون (Peterson) و همکارانش بین تجربهی دینی و بصیرت دینی فرق قائلند. در تجربهی دینی، تجربهگر با خدا مواجه است، ولی در بصیرت دینی چنین نیست. البته تجربهی دینی میتواند منبع بصیرت دینی باشد، ولی برای نیل به بصیرت دینی داشتن تجربهی دینی، یعنی مواجه شدن با خدا ضروری نیست، در حالی که برای داشتن تجربهی دینی لازم است خدا یا «حقیقت غایی» موضوع تجربه باشد و یا چنین تلقی شود. در این کتاب، مایکل پترسون (M.Peterson) و همکارانش پنج نوع تجربهی دینی را به نقل از ریچارد سوینبرن (R.swinburne) ارائه دادهاند. از نظر سوینبرن، این پنج نوع تجربه تمام تجربههای دینی ممکن را شامل میشود. ما در این جا ضمن نقل خلاصهای از این پنج نوع تجربه، در یک بررسی تطبیقی اشاراتی هم به منابع دینی و عرفانی اسلام میکنیم.1 ) تجربهی خدا یا حقیقت غایی از طریق یک شی معمولی و آشکار و حسی: به عنوان مثال، کسی ممکن است خدا را در تمثالی از یک شخصیت مقدس، یا در غروب خورشید و یا در دریا ببیند. البته نه تمثال و نه غروب خورشید هیچکدام خدا نیست، اما در آنها و از طریق آنها میتوان با خدا یا با آن حقیقت مافوق طبیعی مواجه شد.
2 ) تجربه خدا یا حقیقت غایی از طریق یک شی غیرمعمولی ولی علمی و حسی: به عنوان مثال کسی ممکن است حقیقت مافوق طبیعی را در یک بوته که شعله ور بود ولی نمیسوخت ببیند ••• (اشاره به صحبت خدا با موسی).
3 ) تجربهی خدا یا حقیقت غایی از طریق یک موضوع شخصی که میتوان آن را با زبان حسی معمولی توصیف کرد: مثلاً ممکن است کسی خدا را در رؤیا یا در کشف و شهود تجربه کند ...
4 ) تجربهی خدا یا حقیقت غایی از طریق یک موضوع شخصی که قابل توصیف با زبان حسی معمولی نیست: در این جا شخص چیزی را احساس میکند یا میبیند که تجربهای غیرقابل بیان است ...
5 ) تجربهی خدا یا حقیقت غایی بدون واسطهی هرگونه شی حسی: در این تجربه، شخص از راه کشف و شهود باطنی و به طور مستقیم از خدا یا «واحد» آگاه میشود. (همان، 14)
برخی از محققین از سه نوع تجربهی دینی سخن گفتهاند. نوع اول شناختی است که بدون نیاز به استدلال و استنتاج و به طور مستقیم و بیواسطه از خدا یا آن حقیقت متعالی و مطلق به دست میآید. در چنین شناختی از خدا یا حقیقت متعالی یا مطلق هیچ واسطهای در میان نیست و لذا آن را شناختی حضوری یا شهودی مینامند. مصطفی ملکیان نوع دوم تجربهی دینی را پدیدهای روانشناختی و معنوی میداند که براثر خودکاوی بر آدمی مکشوف میشود و مؤمنان چنین پدیدهای را معلول شناخت و گرایش ذاتی و فطری انسان نسبت به خدا تلقی میکنند. دلیل این که این پدیدههای روانشناختی و معنوی «تجربهیدینی» نامیده میشود، این ادعاست که آنها فقط با فرض و قبول وجود فوق انسانی، که از آن به نامهای گوناگون، و از جمله «خدا» تعبیر میشود، قابل تبییناند. در این دیدگاه، نوع سوم تجربهی دینی، دیدن دست خدا و، به عبارت دیگر، مشاهدهی دخالت مستقیم و بیواسطهی خدا در حوادث خارق عادت و شگفتانگیز، مثل معجزات، کشف و کرامات اولیاء اللّه، و استجابت دعا، است. (ملکیان، 1381 ، 314)
در مورد رابطهی تجربهی دینی با تجربهی عرفانی، ملکیان مینویسد:
بعضی از محققان تجربه چیز یگانه، یعنی خدا، را «تجربهی دینی» مینامند و تجربهی یگانگی چیزها را «تجربهی عرفانی» و بعضی دیگر هر دو را «تجربهی عرفانی» میخوانند. و در میان، کسانی نیز هستند که اصطلاح «تجربهی دینی» را به معنایی عامتر میگیرند که شامل تجربهی عرفانی نیز میشود. ماحصل این که، به هر حال، تجارب کثرت بینانه و ثنوی با تجارب وحدت بینانه و وحدت وجودی فرق دارند، چه دستهی اول را «دینی» و دستهی دوم را «عرفانی» بنامیم، چه هر دو دسته را «عرفانی» یا «دینی» بخوانیم. (همان، 316-315)
در قرآن کریم، در گفتههای ائمه و در ادبیات فارسی، سخنان زیادی، شناخت خدا و پی بردن به حقانیت او را از دو طریق عمده مورد تأکید قرار میدهند: یکی از طریق مشاهدهی آیات خدا در آفاق، یعنی در تمام موجودات، از کوچکترین ذره گرفته تا بزرگترین کهکشانها. دومی از طریق مشاهدهی آیات خدا در اعماق وجود خود انسان. مشاهدهی آیات خدا، چه در آفاق و چه در انفس، که هر یک با توجه به قدرت عقل و درجهی اعتقاد شخص به شناختی از خدا رهنمود میشود، تجربهی دینی به معنای عام آن است.
ما در این جا، در یک پژوهش تطبیقی، به منابع اسلامی هم رجوع میکنیم و مطالبی را که به نحوی از انحاء ارتباطی با انواع تجربهی دینی دارد ارائه میدهیم. همان طور که قبلاً هم گفتیم از دیدگاه اسلام، این انسان است، و نه خدا، که درحجاب میباشد و پردهای که انسان بر چهره «خود»، یعنی روح خود، دارد مانع او از دیدن خداست، وگرنه به هر کجا که رو کنیم با خدا مواجه هستیم:
حجاب چهره جان میشود غبار تنم خوش آن دمی که از این چهره پرده برفکنم
در قرآن کریم (سوره 2 ، آیه 115) آمده است: «لِلّهِ الْمَشْرِقُ وَ الْمَغْرِبُ فَأَیْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللّهِ إِنَّ اللّهَ واسِعٌ عَلِیمٌ»: از آن خداست مشرق و مغرب، پس به هر کجا که رو کنید با خدا مواجه هستید، همانا همه چیز را فرا گرفته و بر همه چیز داناست.»
یوسف علی و میر احمد علی که از مترجمین و مفسرین معروف قرآن به زبان انگلیسی هستند، کلمه «واسع» را به (All-Pervading) ترجمه کردهاند، که به معنی «همه فراگیر»، «محیط بر همه چیز»، یا «احاطه کنندهی همه چیز» است. پیکتال (M.Pickthall) و آربری (Arberry)، «واسع» را با (All-Embracing) مترادف دانستهاند، که به معنی «در برگیرندهی همه چیز»، «متضمن همه چیز»، «احاطه کنندهی همه چیز»، و یا «محیط بر همه چیز» میباشد. در فرهنگ لغات و اصطلاحات و تعبیرات عرفانی آمده:
مؤمنان حق را در دنیا به دیدهی ایمان ببینند و در آخرت به نظر عیان.
و نیز آمده:
آن دیده که او را دید به دیدن غیر او کی پردازد؟ آن جان که با او صحبت یافت، با آب و خاک چند سازد؟ (سجادی، 1362 ، 239)
در اسرارالحکم ملاّ هادی سبزواری آمده:
اعیان همه آیینه و حق جلوه گر است یا ذات حق آیینه و اعیان صور است
در نزد محقق که حدید البصر است هر یک زین دو آیینه آن دگر است
به دنبال این رباعی آخری در کتاب اسرارالحکم، چنین آمده است:
و گویا اشارت مرآتیت اعیان باشد قول حق تعالی: «سَنُرِیهِمْ آیاتِنا فِی الآْفاقِ وَ فِی أَنْفُسِهِمْ حَتّی یَتَبَیَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ» (سورهی 41، قسمت اولآیهی 53) و به مظهریت او اشاره باشد قولش: «أَ وَ لَمْ یَکْفِ بِرَبِّکَ أَنَّهُ عَلی کُلِّ شَیْءٍ شَهِیدٌ». (سورهی 41، قسمت آخر آیهی 53)
ترجمهی فارسی هر دو قسمت این آیه چنین است:
براستی که آنان در مورد مواجه شدن با پروردگارشان در تردیدند، یقیناً خدا بر همه چیز احاطه دارد. (سبزواری، 1351 ، 87)
در تفسیر نمونه در مورد تفسیر کلمه «احاطه»، ضمن رد تصور احاطهی مادی، منظور از احاطهی پروردگار به همه چیز، وابستگی همهی موجودات در ذاتشان به وجود مقدس خدا دانسته شده است. در عالم هستی یک وجود اصیل و قائم به ذات بیش نیست، و بقیهی موجودات امکانیه، همه متکی و وابسته به او هستند، که اگر یک دم این ارتباط از میان برداشته شود، همه فانی و معدوم میشوند. (مکارم، 1364 ، 340-335)
این احاطه همان حقیقتی است که در کلمات عمیق امیرالمؤمنین علیهالسلام در خطبهی اول نهج البلاغه به این عبارت بیان شده است: مع کل شیءٍ لابمقارنه و غیر کل شیءٍ لا به مزایله : خداوند با همه چیز است اما نه این که قرین آنها باشد، و مغایر با همه چیز است نه این که از آن بیگاه و جدا باشد.
کی رفتهای ز دل که تمنا کنم تو را کی گشتهای نهفته که پیدا کنم تو را
با صد هزار جلوه برون آمدی که من با صد هزار دیده تماشا کنم تو را
ماهیت تجربهی دینی
در مورد ماهیت یا سرشت تجربهی دینی، مایکل پترسون و همکارانش سه نظر را از دانشمندان مختلف ارائه دادهاند:
1 ) تجربهی دینی به عنوان یک احساس: در قرن نوزدهم، فردریک شلایرماخر (Friedrich Scheliermacher)مدعی شد که تجربهی دینی نه یک تجربهی عقلانی یا معرفتی، بلکه یک «احساس وابستگی مطلق یا کامل به یک مبدأ یا قدرتی است که متمایز از جهان است». این احساس، به خودی خود معتبرو درک مستقیم است که مستقل از مفاهیم، تصورات، اعتقادات و اعمال میباشد. و چون یک احساس است که قبل از تمایزات تصوری روی میدهد، لذا قابل توصیف نیست. این یک تجربهی احساسی و عاطفی است تا یک تجربهی معرفتی. (پترسون، 1376 ، 16)
این نظریه، افراد بسیاری از جمله رودلف اتو (Rudolf Otto) را تحت تأثیر قرار داد. .. اتو حقیقت مافوق طبیعی را در سه نوع احساس خاص متجلی مییابد:
1 ) احساس وابستگی و ناچیزی در برابر آن قدرت مافوق مخلوقات.
2 ) احساس خوف و خشیت و ناتوانی در برابر عظمت آن حقیقت نهایی: ما به هنگام «دیدن» (تجلی) خدا به ترس و لرز میافتیم.
3 ) احساس اشتیاق به آن وجود متعالی که ما را مجذوب و شیفته میکند: بیتابی و اشتیاق به خدا جزء هستی ماست. (همان، ص 17)
دو انتقاد بر این نظریه صورت گرفته است: یکی این که چگونه میتوان صدق ادعاهای معرفت دینی را، آن طور که در الهیات و فلسفهی دین یافت میشود، از احساسات غیرمعرفتی به دست آورد. اگر آن چه تجربه شده و نیز خود تجربه غیرقابل بیان هستند، و اگر این تجربه چنان بنیادین است که جلوتر از تمایزات معرفتی میباشد، چه حقایق دینی از آن به دست میآید؟ انتقاد دوم این که مدافعان این نظریه ماهیت احساسات و عواطف را درست نفهمیدهاند. عواطف بنیادیتر از اعتقادات یا اعمال نیستند. در واقع عواطف نیز همانند اعتقادات و اعمال متکی به تصوراتند ... پس اگر تصورات بخشی از عواطف را تشکیل میدهند، نمیتوان تجربهی دینی را کاملاً غیرمعرفتی دانست. (همان)
2 ) تجربهی دینی به عنوان یک ادراک: نظر دوم این است که تجربهی دینی نوعی ادراک یا بینش است. به عنوان مثال، ویلیام آلستون (William Alston) معتقد است تجربهی دینی همان ساختار ادراک را دارد. در تجربهی دینی همانند تجربهی ادراک حسی سه عنصر وجود دارد: تجربهگر دینی، خدا که مورد تجربه است، و ظهور یا تجلی خدا بر تجربهگر. همانطور که در ادراک معمولی، اشیاء بهما جلوهگر میشوند و ما از این طریق آنها را میشناسیم، در تجربهی دینی هم خدا به نحوی از انحاء بر ما متجلی میشود و ما قادر میشویم تا او و افعال او را بشناسیم. البته به نظر میرسد که تفاوتهای عمدهای بین تجربهی ادراک حسی معمولی و تجربهی دینی وجود دارد. ادراک حسی اطلاعات زیادی را در مورد جهان فراهم میکند، ولی تجربهی دینی ظاهراً اطلاعات کمی در مورد خدا به دست میدهد. تمام انسانها توانائی ادراک حسی را دارند، در عین حال یک تفاوت عمده هست که نشان میدهد این نظریه که تجربهی دینی نوعی ادراک حسی است درست نیست، و آن این است که برخلاف تجربهی حسی معمولی، آنچه در مورد خدا مورد تجربه قرار میگیرد حسی نیست. در تجربهی دینی تجلی قدرت، عظمت، خیریت، محبت، و نیرو بخشی الهی است که مورد تجربه قرار میگیرند و اینها هیچ کدام شیء حسی نیستند. آلستون نیز میپذیرد صفاتی که خدا مانند قدرت، جمال و خیر، که در تجربهی دینی مورد ادراک واقع میشوند، حسی نیستند، اما برای وی این به آن معنی نیست که این کیفیات نمیتوانند محتوای یک ادراک باشند. نکتهی دوم این که ممکن است این انتقاد نیز به این نظریه پیش آید که ما اشیایی مانند خانه، ماشین و درخت را در شرایط عادی میشناسیم و لذا وقتی با آنها مواجه میشویم، میتوانیم (با توجه به شناخت قبلی) توصیفی پدیدارشناسانه از آنها داشته باشیم، اما تجربهگر دینی که این چنین سابقهی پدیدار شناسانه در مورد خدا در شرایط عادی را ندارد، چطور میتواند بداند که خدا چگونه تجلی میکند و صفات شناسانندهی او چگونهاند؟ آلستون در این مورد میگوید تجربهی ما از انسانهایی که کم و بیش خوب هستند تصوری از «خوب» در ما ایجاد میکند و ما براساس همین شناخت قبلی میتوانیم «خوبی» را در مورد خدا تجربه کنیم. در این جا باز این سؤال پیش میآید که آیا دانستن این که انسانهای خوب چگونه عمل میکنند، این امکان را برای ما ایجاد میکند که بدانیم چگونه باید خوبی خدا را تجربه کنیم؟ این سؤال که خدا چگونه تجلی میکند، مسألهی دیگری را نیز مطرح میسازد و آن این که در مورد ادراک حسی انسان یک معیار کلی هست که میتوان براساس آن درستی ادراک خاصی را محک زد، اما تجربههای دینی از تنوع زیادی برخوردارند، آن طور که صحت یک تجربهی خاص را نمیتوان به آسانی تایید کرد. تجربههای دینی در ادیان مختلف متفاوت است، و این تفاوت ناشی از اختلاف در فرهنگها و اعتقادات دینی میباشد. آن «حقیقت غایی» که یک هندو تجربه میکند، بسیار متفاوت است از خدایی که یک مسیحی تجربه میکند. اما درستی هیچ کدام از این تجربهها را نمیتوان بدون در نظر گرفتن نظام دینی مشخصی به آسانی تأیید کرد. البته این به آن معنی نیست که تجربهی دینی ادراکی نیست، بلکه فقط میتواند به این معنی باشد که تجربههای دینی اغلب در معرض تفسیر شخصی قرار دارند. (همان، 20-17)
3 ) تجربهی دینی تعبیری از مافوق طبیعت است: مدافعان این نظریه، تجربهی دینی را ادراک حسی نمیدانند. در ادراک حسی وجود خارجی شیء مُدرِک ضروری است. توصیف تجربهی دینی به عنوان ادراک حسی، که در آن مُدرِک وجود خارجی دارد، ما را به این اعتقاد وا میدارد که تصور کنیم مورد تجربه در تجربهی دینی نیز وجود خارجی دارد. پس تجربهی دینی تجربهای است که تجربهگر آن را دینی تلقی میکند. دینی دانستن یک تجربه این معنی است که به اعتقاد تجربهگر تعبیری طبیعت گرایانه از تجربه نارسا میباشد و لذا باید فقط براساس اعتقادات دینی تعبیر شود. بنابراین، توصیف تجربهی دینی با محاسبات علمی مناسب نیست، زیرا علم تلاش میکند تجربه را با توجه به علل طبیعی تعبیر کند، در حالی که تجربهی دینی نیاز به تعبیر مافوق طبیعی دارد. (همان، 21-20)
موضوع تجربهی دینی موضوع نسبتاً جدیدی است که ریشه در تفکرات غربی، به ویژه تفکر مسیحیت دارد. با بررسی معانی متعدد واژهی تجربه در فرهنگهای غربی میتوان به این معنی کلی دست یافت که تجربه یعنی «هر احساس، ادراک، آگاهی، حالت، اثر، معرفت و یا مهارتی که از دیدن یا انجام دادن چیزی یا کاری در ذهن ایجاد میشود». تعریف دین در فرهنگ وبستر (Webster)چنین است:
اعتقاد به یک قدرت الهی یا مافوق بشری که به عنوان خالق جهان هستی مورد اطاعت و عبادت باشد.
بنابراین، «تجربهی دینی» یعنی «هر احساس، ادراک، آگاهی، حالت، اثر یا معرفتی که براساس یک چنین اعتقاد دینی از دیدن یا انجام دادن چیزی یا عملی به دست آید.
در تعاریف «تجربهی دینی» در کتب غربی محور تجربه خداوند یا حقیقت غایی و یا آن قدرت مافوق طبیعت است.
و گاه تلاش شده است که چنین تجربههایی را اساس و زمینهی اعتقادات دینی شخص قرار دهند.
متیو بقر (Matthew c. Bagger) که در مورد توجیه و تاریخ تجربهی دینی تحقیق کرده معتقد است رویکرد جدید به (موضوع) تجربههای دینی عمدتاً ناشی از این تمایل است که میخواهند زمینهی اعتقادات دینی را مستقلاً در تجربهی فرد مؤمن قرار دهند.
با توجه به پیشرفتهایی که در زمینهی معرفتشناسی صورت گرفته است، متفکران مذهبی متعددی تجربهی دینی بنیادین را نوعی تجربهی خودآگاهی یا تجربهی ادراک حسی دانستهاند. ظاهراً سرآغاز هر دو نظریه با شلایرماخر (Schleiermacher) بوده است، هر چند که وی وابستگی یا ارتباط اساسی دین به عقیده را انکار کرد... بسیاری از حامیان نظریهی تجربهی دینی بعد از شلایرماخر آن زیرکی و زیانبازی (سفسطه) او را ندارند، اما همهی آنان باید به «بی واسطگی» تجربهی دینی تأکید داشته باشند. البته این موضوع هنوز محور مجادلات در مورد تجربهی دینی میباشد. گرچه نظریات متفاوتند، اما بینش کلی در مورد «تجربهی بیواسطه» این عقیده را میرساند که تجربهی دینی نوعی تجربه است که تحت تأثیر اعتقادات قبلی یا زبان و تصورات ذهنی قرار نمیگیرد. اگر ما بپذیریم که زبان یا تصورات قبلی در تجربهی دینی دخالت دارند، در آن صورت این تجربه نقشی را که برای آن در نظر گرفته شده است از دست میدهد. بسیاری از نظریه پردازان تجربهی دینی آن را به کار بردهاند تا اعتقادات دینی را اثبات کنند. اگر این اعتقادات نقشی در سرنوشت تجربهی دینی داشته باشند، آن وقت به کارگیری تجربهی دینی برای اثبات اعتقادات افتادن به ورطهی دور خواهد بود. خود شلایرماخر با تیزبینی به این حقیقت پی برد و در مقابل منتقدان خود زیرکانه اعلام کرد که داشتن عقیده به خدا خودآگاهی دینی را برنمیانگیزد. وی به مقدم بودن احساس تأکید میکند و میگوید:
باید تأکید کنم که من به عنوان احساس دینداری میفهمم ناشی از یک نمایش نیست بلکه بیان اصیل یک ارتباط مستقیم وجودی است. (Bagger, 1999, 22-23)
نینیان اسمارت معتقد است: آن مسیحی که به درگاه خدا دعا میکند، طبیعتاً، معتقد است خدا دعای او را پاسخ میدهد؛ این پاسخ فقط «بیرونی» نیست که در آن تحول خاصی در امور ایجاد میکند، مانند شفادادن به یک بیمار، بلکه مهمتر از این آن تحول «درونی» در ارتباط شخصی میباشد، که بین شخص دعاکننده و «خالق» او برقرار میشود. آن مسیحی دعاکننده بر این عقیده است که خدا با یک روش صمیمانه با انسانها صحبت میکند، و انسان هم میتواند یک تجربهی درونی از خدا داشته باشد.
عامل تجربهی دینی اهمیت بیشتری پیدا میکند، وقتی که وقایع و زندگیهایی را بررسی میکنیم که ادیان بزرگ از آنها نشأت یافتهاند. بودا وقتی به «روشنی فکر» نایل آمد که به تفکر در زیر درخت «بو» نشست. به عنوان نتیجهای از آن تجربهی منقلب کننده، بودا معتقد شد که به رمز رهایی از رنجها و آلام زندگی این جهان دست یافته است. ما گزارشهایی از مشاهدات اولیهی برخی از پیامبران «عهد عتیق» و از تجربههایی که چیز بسیار مهمی را دربارهی خدا به آنان گفت و آنان را برانگیخت تا مردم را به نام او تعلیم دهند، در دست داریم از طریق چنین تجربههایی بود که محمد صلیاللهعلیهوآله موعظه در مورد یگانگی اللّه را آغاز کرد، موعظهای که تأثیری انفجارآمیزی در جهان ایجاد کرد و از آسیای مرکزی تا اسپانیا را فراگرفت. ما نمیتوانیم اوپانیشادها را، که منبع اصول اعتقادی دین هندو است، بخوانیم و هیچ گونه احساسی از تجربهای که اساس این کتابهاست نداشته باشیم. (Smart, 1975, 10)
اسمارت، در ادامه، تجربههایی را نیز از عیسی مسیح نقل میکند و سپس نتیجهگیری میکند که اینها و نمونههای دیگر میتوانند نقش عمدهای در به وجود آمدن ادیان بزرگ داشته باشند.
گری گوتینگ (Gary Gutting) بر این عقیده است که حداقل بعد از کار کلاسیک ویلیام جیمز نظر معمول این بوده که تجربهی دینی دارای تنوع زیادی میباشد. اما تحلیلگران فلسفی تجربههای دینی، اغلب، به طور عجیبی این تنوع را نادیده گرفته و موارد استثنائی، مانند تجربههای عرفانی و مشاهدات فیزیکی را، به عنوان نمونهای واقعی یا کامل از این تجربه، مورد بررسی قرار دادهاند. در مقابل اینان، گوتینگ بحث خود را پیرامون نوعی خاص از تجربهی دینی قرار داده است؛ همان نوع که ظاهراً کمتر مورد توجه فیلسوفان قرار گرفته، اما یکی از معمولیترین و مهمترین تجارب در زندگی مؤمنان است. این نوعی از تجربه است که روانشناسان دین آن را «آگاهی مستقیم از حضور خدا» مینامند. (Gutting, 1995, 247) گوتینگ در ادامه سخنی را از جیمز نقل میکند که به عقیدهی او، احتمالاً هزاران مسیحی بیادعا سخنی تقریباً مثل این خواهند داشت که:
خدا از هر فکر و شخص برای من واقعیتر است. من حضور او را به طور یقین احساس میکنم، و هر چه در هماهنگی نزدیکتر با قوانین او، که در تن و دل من نوشته شده، زندگی میکنم، حضور او را بیشتر احساس میکنم. من او را در درخشش آفتاب، در باران، و... احساس میکنم. من در نماز و نیایش با او، به عنوان یک یار، سخن میگویم، و ارتباط ما لذت بخش است. او مرتب به من پاسخ میدهد، اغلب در کلامی چنان واضح، اما کلاً در تأثرات شدید ذهنی، که به نظر میرسد گوش خارجی من باید آن صدا را گرفته باشد. (Gutting, 1995, 248)
گوتینگ نمونههای دیگری از این نوع تجربهها را نقل میکند و میافزاید که برخی از کسانی که نوعی تجربهی دینی داشتهاند، آن را «آگاهی از حضور خدا» توصیف میکنند. وی حتی میگوید اخیراً در یک تحقیق از یک صد نفر از دانشجویان دانشگاه بریتانیا دو سوم آنان اظهار داشتند که نوعی تجربهی دینی داشتهاند و یک چهارم نیز تجربههای خود را «آگاهی از حضور خدا» تلقی کردند.
در این جا این سؤال را میتوان مطرح کرد که طبیعت یا ماهیت آن خدایی که در چنین تجربههایی از آن یاد شده چیست؟ برای روشن شدن پاسخ این سؤال بهتر است به سخنان گوتینگ در پایان مقالهاش توجه کنیم:
اعتقاد دینی توضیحات اساسی در مورد طبیعت یا ماهیت خدا ارائه میدهد (به عنوان مثال، او قادر مطلق، عالم مطلق، خیر محض، خالق همهی موجودات است و غیره) او با انسان روابطی دارد (از جمله این که، (مسیحیت) او به صورت انسان در آمد تا ما را نجات دهد، و این نجات دادن در جوامع دینی خاص از طریق مراسم مذهبی (تعمید و عشاء ربانی) انجام میشود. (Gutting, 1995, 260)
گوتینگ اهمیت عمدهی تجربههای دینی را در این میداند که چنین تجربههایی این ادعای مهم را ثابت میکنند که دین به عنوان پدیدهای نافذ در زندگی بشر براساس یک ارتباط اصیل با واقعیتی فراتر از خودمان استوار است.
مرولد وستفال (Merold Westphal) در مقالهای که در آن از تجربهی دینی، به عنوان «خودفرابری» (Self - Transcendence) و «خودفریبی» (Self - Deception) یاد شده و موضوع بیشتر از دیدگاه فلسفه مورد بررسی قرار گرفته است، در پاسخ به این سؤال که آیا تجربهی دینی میتواند دلایل خوبی برایاثبات عقاید دینی ارائه دهد یا نه، مینویسد: توضیحی که ما از تجربهی دینی ارائه دادهایم، به نظر میرسد مانع عمدهای پیش پای ما قرار میدهد تا ما بتوانیم پاسخ مثبت به این سؤال بدهیم. تصور طبیعی ما میگوید آن مورد تجربه در تجربهی دینی که ماهیت صوری یا ذاتی خداشناسی راستین را ندارد نوعی بت خواهد بود. چنین تجربهای به سختی میتواند حمایت معقول از اعتقاداتی داشته باشد که هدفشان بیان تفوق حقیقی خدای راستین است. برای این که تجربهی دینی ارزش معتبری داشته باشد، لازم است از سندیت معتبری برخوردار باشد. وستفال دو دلیل احتمالی را علت عدم توجه محققین به این مسأله میداند: یکی مشکل بودن بحث در مورد این مسأله است، و دیگری اصل خیرخواهی است، یعنی تمایل به بدون تزویر دانستن تجربهی دینی تا وقتی که خلاف آن ثابت شود. وستفال سپس اضافه میکند که هیچ کدام از این دو، دلیل خوبی نیست. یک مسأله مهم تنها در برابر تنبلی خود فریب است که به دلیل مشکل بودنش از اهمیتش کاسته میشود. دیگر این که اصل «بری از خطابودن تا وقتی که خطا ثابت شود» سه نکته را نادیده میگیرد:
1 ) ادعای کتاب مقدس مبنی بر این که «دل انسان بالاتر از همه چیز فریبکار و سخت فاسد است».
2 ) تحلیلهای نظری قوی، که مختصراً در این مقاله ارائه شده، مبنی بر وجود «خودفریبی»، هر زمان که «خودفرابری» در کار باشد.
3 ) تجربهی خود ما در همین تحلیلها مبنی بر این که «تو یک انسان هستی». (Westphal, 1996, 284)
نتیجهگیری
با توجه به آنچه گفته شد، معلوم میشود که تجربهی دینی، به آن صورت که در کتابهای غربی مطرح شده است، موضوعی است که ریشه در تفکر مسیحیت دارد. این حقیقت که انسان میتواند با خدای خود به نحوی از انحاء ارتباطمستقیم داشته باشد، حقیقتی انکارناپذیر است و سند اثبات درستی آن نیز اعتراف خود انسان بر وجود آن میباشد که شخص را از هر دلیل و برهانی بینیاز میکند. اما آنچه در این مورد مهم است ماهیت این ارتباط میباشد. همان طور که در متن مقاله به نقل از نویسندهی مسیحی گفته شد، در تفکر مسیحیت اعتقاد به تجسم خدا به صورت انسان (Incarnation) هست، که معتقدند خدا به صورت عیسی مسیح به این دنیا آمده تا انسان را، که با انجام گناه اول به این جهان «سقوط» کرده است، نجات دهد. این عقیده تشبیه خدا به انسان (Onthropomorphism) است. اگر در تجربهی دینی، که گفته شده در آن اصل تجربه کردن خداست، منظور از خدا، همان باشد که به صورت انسان درآمده است و در تصورات تجربهگر میگنجد، در آن صورت چنین تجربهای را فقط در حوزهی اعتقادات مسیحیان باید «تجربهی دینی» نامید. همان طور که در هر دین دیگری هم نوع و ماهیت تجربهی دینی را باید با توجه به اعتقادات آن دین خاص تعبیر و تفسیر کرد.
البته در نوشتههای دینی و عرفانی خود ما نیز گزارشات زیادی از این نوع تجربهها دیده میشود، اما آنچه در فرهنگ اسلامی ما مهم است «معرفت دینی» میباشد. برای کسب معرفت دینی هم انسان میتواند از تجربههای مختلف بهره بگیرد. هر مشاهدهای از آیات خدا در آفاق، یعنی در سرتاسر جهان برون، و نیز هر شهودی از آیات او در درون انسان، که به نحوی از انحاء شخص را به «شناختی از خدا» یا «معرفت دینی» رهنمون شود، میتواند نوعی «تجربهی دینی» به حساب آید. از طرف دیگر، دیدن هر چیزی، چه با چشم ظاهری و چه با بصیرت باطنی، و نیز انجام دادن هر عملی، که به نحوی از انحاء خدا را به یاد آورد، و از این طریق نوعی ارتباط معنوی بین خدا و انسان برقرار شود، «تجربهی دینی» میباشد. نوع و درجهی این تجربه، با توجه به قدرت عقل و اعتقادات شخصی، در اشخاص مختلف متفاوت است و ماهیت آن در درجات متعالیتر که «تجربهی عرفانی» هم نامیده میشود، اغلب غیرقابل بیان است.
منابع
الف - فارسی
1 ) پترسون، مایکل و دیگران، عقل و اعتقاد دینی، ترجمهی احمد نراقی و ابراهیم سلطانی، تهران، طرح نو، 1376.
2- جیمز، ویلیام، دین و روان، ترجمهی مهدی قائنی، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1343.
3- سبزواری، ملا هادی، اسرارالحکم، با مقدمه و حواشی میرزا ابوالحسن شعرانی، تهران، چاپ اسلامیه، 1351.
4- مکارم شیرازی، ناصر و دیگران، تفسیر نمونه، ج بیستم، تهران دارالکتب الاسلامیه، 1364.
5- ملا صالحی، حکمت اللّه، جلوههای کهن هنر آیینی، تهران، مؤسسه توسعه دانش و پژوهش ایران، 1377.
6- ملکیان، مصطفی، راهی به رهایی: جستارهایی در باب عقلانیت و معنویت، تهران، نشر نگاه معاصر، 1381.
7- نراقی، احمد، رسالهی دین شناخت، تهران، انتشارات طرح نو، 1378.
8- یثربی، سید یحیی، فلسفهی عرفان: تحلیلی از اصول و مبانی و مسائل عرفان، قم، دفتر تبلیغات اسلامی، 1366.
ب - انگلیسی
9. Bagger,C.Matthew,Religious Experience, Justification And History, Cambridge University Press,United Kingdom,1999.
10. Gutting, Gary,"A Modified Version of the Argument from Religious Experience", in Philosophy of Religion, Edited by M.stewart, Jones and Bartlett Publishers,USA,1995
11. James,William, The Variety of Religious Experience, the New American library, New York,USA,1958
12. Nasr,S.Hossein, Ideals and Realities of Islam, George Allen and Unwin LTD, London,1975
13. Parrinder, Geoffrey, Mysticism in the Word''s Religions, Oneworld publishers, Oxford, England,1995
14. Smart,Ninian, The Religious Experience of Mankind, Charls Scribner,s Sons, New York, 1975
15. Westphal,Merold,"Religious Experience as self - Transcendence and Self - Deception" in Philosophy of Religion, Edited by Melville Y. Stewart, Jones and Bartlett publishers , USA,1996.
پایان مقاله
تجربهی مقدس، مکان و فضای قدسی، ایدهی خدا و خداباوری، آخرت اندیشی و باور به عالم یا عواملی روحانی که در فرهنگ و باور مردمان دورههای بعد در عهد نوسنگی باستان، به ویژه در حوزهی فرهنگها و جوامع مدیترانهی شرق مشاهده میکنیم، عمیقاً متأثر و برگرفته از احساس آیینی و تجربهی دینی مردمان پیش از تاریخ بوده که در عصر پارینه سنگی به صورت یک تحول عمیق معنوی ظهور میکند. (ملاصالحی، 1377 ، 29)
انسان، در عین حال که موجودی الهی است، به دلیل ساختار وجودی خود،نیاز به وحی دارد تا از طریق آن راه رستگاری و روش درست زندگی را بشناسد؛ چون سهل انگار و فراموش کار است و لذا همیشه نیازمند تذکر است تا بداند از کجا آمده، در کجا هست و به کجا میرود: رَحِمَ اللّهُ اِمرأً عَلِمَ مِنْ أَیْنَ فی أَیْنَ وَ إِلی أَیْنَ. پس دین از ضروریات هستی انسان است و با خود حضرت آدم که اولین انسان در روی زمین بوده آغاز میشود، به این معنی که اولین انسان اولین پیامبر نیز بوده است.
تنها با پیروی از دین، یعنی از روشی الهی برای طرز زندگی، طرز تفکر و طرز زیستن است که انسان واقعاً «انسان» میشود و میتواند معنی زندگی را بیابد. دین فقط در این معناست که به هستی انسان معنی میدهد.» (Nasr, 1975, 24)
تجربهی دینی
تجربهی دینی از موضوعاتی است که در دو قرن گذشته، اغلب، توسط نویسندگان غربی در حوزههایی مانند روانشناسی دین، جامعهشناسی دین، فلسفهی دین و غیره مورد بحث قرار گرفته است. در کشورهای اسلامی، مانند مصر، پاکستان و ایران نیز این مسأله مورد توجه بوده و نواندیشانی از نویسندگان مسلمان در این باره مباحثی را مطرح کردهاند. اقبال لاهوری که در بازسازی فکر دینی نظریاتی ارائه کرده سه عنصر اصلی را در دین تشخیص میدهد: تجربهی دینی، معرفت دینی، و حرکت دینی. وی سعی میکند تا این سه عنصر اصلی دین را با نگاهی تازه بررسی کند و درکی جدید از آنها ارائه دهد، و در این مورد به پیشرفتهای علمی بشر نیز توجه دارد.
با توجه به آنچه در مورد معانی «تجربه» و «دین» گفته شده یکی از معانی تجربهی دینی آن حالتی از ذهن است که انسان در آن حالت به نحوی از انحاء با خدای مورد اعتقاد خود ارتباط برقرار میکند. نحوهی این ارتباط و نیز حالتی که در ذهن یا در درون و باطن انسان به وجود میآید، در افراد مختلف متفاوت است. در برخی از انسانها مانند پیامبران این ارتباط گاهی به صورت وحی و گاهی نیز به صورت ارتباط زبانی مستقیم و مکالمهی دو جانبه واقع میشده است، مانند نزول وحی به پیامبر اسلام و گفتگوی خدا با پیامبران دیگر آن طور که در قرآن آمده است. تجربههای دینی انسانهای معمولی در سطوح پائینتری قرار دارند.
تجربهی دینی را میتوان نوعی ارتباط با عالم ماورای طبیعی دانست. ذهن کاملترین وسیلهی ارتباطی در وجود انسان است. روح انسان میتواند از طریق ذهن که در اختیار اوست هم با عالم طبیعت و هم با عالم ماورای طبیعت ارتباط برقرار کند. هر نوع تفکر و اندیشه، نوعی ارتباط با عالم ماورای طبیعت است، اما این طور نیست که هر آن چه به ذهن خطور کند تجربه دینی باشد. تجربهی دینی تجربهای است که بر پایهی اعتقادات دینی استوار باشد. در این معنا، تجربهی دینی محدود به حالت ذهنی نمیشود، بلکه شامل تمام اعمال دینی نیز میگردد که براساس اعتقاد دینی انجام میشود. بنابراین، هر عمل دینی، که با نیت نزدیکی به خدا و ارتباط با او انجام شود، نوعی تجربهی دینی محسوب میشود، زیرا در چنین عملی انسان هم در ظاهر و هم در باطن، هم در عمل و هم در ذهن، هم در صورت و هم در معنا ارتباط با خدا را، که محور تجربهی دینی است، تجربه میکند.
تجربهی دینی و تجربهی عرفانی
[عرفان] طریقهای است که در کشف حقایق جهان، و پیوند انسان و حقیقت، نه بر عقل و استدلال، که بر «ذوق»، «اشراق» و «وصول» و «اتحاد» با حقیقت تکیه دارد. (یثربی، 1366 ، 33).
برخی، در بحث تجربهی دینی، بر این عقیدهاند که:
تجربهی دینی (به معنای اخص آن) عبارت است از ظهور یا تجلی خداوند (به نحوی از انحاء) بر شخص تجربه گر. (نراقی، 1378 ، 59)
بین تجربهی دینی و تجربهی عرفانی مرز معین و مشخصی وجود ندارد، شاید بتوان گفت که در تجربهی عرفانی فرایند استدلال و استنتاج دخالت چندانی ندارد، و تجربه اغلب از نوع ذهنی و درونی است که به صورت «کشف و شهود» باطنی به وقوع میپیوندند. به هر حال، تجربهی عرفانی میتواند نوعی از تجربهی دینی به حساب آید.
در قلمرو تجربهی دینی (به معنی اخص آن) تجربهی بیواسطه مطلق خداوند در سطحی از تجارب عرفانی رخ میدهد که تمایز میان سوژه و ابژه از میان بر میخیزد. این نوع تجربه در مرتبهای از مراتب «فنا» دست میدهد و مرتبهی رفیعی از تجربههای دینی انفسی است. تجربهی باواسطهی خداوند (به معنی خاص آن)، غالباً در تجربههای عرفانی آفاقی رخ میدهد؛ عارف خداوند را در مظاهر عظیم یا لطیف طبیعی باز مییابد. برای مثال با مشاهدهی آسمان پرستاره یا گلی سرخ (بدون طی فرایندی استنتاجی، بلکه بالمعاینه) از خداوند آگاهی مییابد. (همان: 3-62)
از نظر نراقی، تجربهی دینی سه حیثیت اصلی دارد: 1- حیثیت عاطفی، یعنی احساس تعلق و وابستگی عمیق وجودی، احساس خوف و خشیت، و احساس عشق و شوق. 2- حیثیت ادراکی، به این معنی که تجربهی دینی نوعی تجربهی ادراکی است، البته نه لزوماً ادراک حسی. 3- حیثیت تعبیری، و آن این که شخص متعلق ادراک خود را به کمک مفاهیم و تحت تأثیر اعتقادات خویش تعبیر میکند. در تعبیر و تبیین دادههای حاصل از تجربههای دینی، عقل نقش اساسی دارد و میکوشد تا براساس اعتقادات دینی بهترین و معقولترین تبیین را به دست دهد. ویلیام جیمز میگوید: ما میتوانیم این مسأله را مسلم فرض کنیم که در حوزهی خاص تجربه دینی، برخی از اشخاص امور اعتقادی خود را نه صرفاً به صورت مفاهیم مورد قبول عقل میدانند، بلکه آنان آن امور را به صورت واقعیتهای «شبه محسوس» مستقیماً درک میکنند.
این نوع تجربه را، که براساس اعتقادات، اما نه براساس عقل و استدلال، بلکه به صورت «کشف و شهود» و «مشاهدهی باطنی» به وقوع میپیوندد میتوان تجربهی عرفانی به حساب آورد. (James, 1958, 65)
ویلیام جیمز شرحی را از زندگینامه یکی از دوستان دانشمند خود نقل میکند که وی سالها به هنگام ضعف و درماندگی و بیچارگی، بدون اراده به سوی یک قدرت مافوق طبیعی متوجه میشده و آن قدرت او را از آن ورطهها بیرون میآورده است. اما پس از چندی که دیگر به دعاها و نمازهای رسمی و معمولی نمیپرداخته متوجه شده که دیگر از برقراری ارتباط با آن قدرت محروم گردیده است، و تازه فهمیده که چه چیز مهمی را از دست داده است. در ادامهی این شرح از قول آن دوست دانشمند چینی آمده است:
آن حقیقتی که من از او صحبت میدارم آن چیزی نیست که «اسپنسر» آن را یک امر «شناخته نشدنی» مینامد، بلکه درست خدای فطری و شخصی من است که من عالیترین عواطف را نسبت به او داشتم و اکنون نمیدانم چطور شده است که ارتباط با او را از دست دادهام. (جیمز، 1343 ، 46)
ویلیام جیمز شرحها و داستانهای بسیاری را از این نوع تجربیات و حالات نقل میکند که بیشتر شبیه به تجربیات و حالاتی است که معمولاً به «اولیا» و «عرفا» دست میدهد.
در ظاهر سخنان این تجربه گر دو نکته قابل بررسی است: یکی رد مسألهی شناخته نشدنی بودن خدا، و دیگری فطری و شخصی بودن خدای وی.
در مسیحیت خدا به عنوان رازی ناشناخته تلقی میشود و لذا ایمان به خدا، آن طور که سنت آگوستین گفته، ایمان به این راز ناشناخته است، یعنی خدا از انسان «محجوب» است. در حالی که در اسلام، این انسان است که در «حجاب» است، خدا در حجاب نیست. ماییم که از خدا «محجوب» هستیم، و برماست که این حجاب را پاره کرده سعی کنیم
اندیشه حوزه » شماره 51 (صفحه 194)
خدا را بشناسیم. (Nasr, 1975, 21)
نکتهی دیگر، که در آن به فطری و شخصی بودن خدا اشاره شده، گویای این معنی است که اولاً انسان فطرتاً خداجوست و از اعماق فطرت خدایی انسان ندایی به گوش جان میرسد که خدایی هست، ثانیاً شناخت انسان از خدای خود به میزان قدرت عقل و ماهیت اعتقادات وی تا اندازهی زیادی شناختی فردی و شخصی است.
جیمز چهار نشانه برای تجربهی عرفانی قائل است:
1 ) غیرقابل بیان بودن(Ineffability) : بهترین نشانهی تجربهی عرفانی غیرقابل بیان بودن آن است، زیرا هیچ بیان مناسبی از محتوای آن نمی توان ارائه داد. تجربهی عرفانی تجربهای است «بی واسطه» و لذا نمیتوان آن را به دیگران اظهار کرد و یا انتقال داد. در این ویژگی، حالات عرفانی بیشتر شبیه حالات احساسی میباشند تا شبیه حالات عقلی...
2 ) ذهنی بودن (Noetic quality): گرچه حالات عرفانی بسیار شبیه به حالات احساسی هستند، اما برای کسانی که آنها را تجربه میکنند، نوعی حالات معرفتی نیز به حساب میآیند. حالات عرفانی دید باطنی از اعماق حقیقت میباشند که با معیارهای عقل استدلالی جور در نمیآیند. این حالات اشراقات و الهامات پرمعنی و مهمی هستند که به زبان در نمیآیند و پس از «وقت» نوعی احساس قدرت عجیب باقی میگذارند.
این دو نشانه در تمام حالات عرفانی یافت میشوند، اما دو نشانهی زیر آنهایی هستند که وجودشان در تمام حالات عرفانی قطعی نیست، بلکه معمولاً در این گونه حالات یافت میشوند:
3 ) زود گذر بودن (Transienccy: حالات عرفانی دوام زیادی ندارند. جز در موارد استثنایی به نظر میرسد نیم ساعت، و یا حداکثر یک یا دو ساعت وقت، محدودهی زمانی دوام آنهاست...
4 ) انفعالی بودن (Passivity): گرچه پیدایش حالات عرفانی را میتوان با برخیاعمال مقدماتی ارادی مانند تمرکز توجه، انجام تمرینات بدنی خاص و غیره تسهیل کرد، اما همین که احساس آگاهی از آن حالت دست داد، عارف احساس میکند که ارادهی او سلب شده و گویی او در دست اختیار و تحت ارادهی قدرتی برتر قرار گرفته است. (James, 1958, 292-293)
جفری پریندر (Geoffrey Parrinder) به نقل از اُبرین (OBrien)، دینشناس آمریکایی، که تحقیقی در زمینهی عرفانِ عمدتاً مسیحی انجام داده است، مینویسد: اُبرین بر خود جوش بودن و غیرارادی بودن تجربههای عرفانی تأکید میکند... این تجربه خود شاهد وجود خود است و هیچ نیازی به شاهد بیرونی برای تصدیق وجود آن نیست. این بررسی نشان میدهد که تجربهی عرفانی در هر سنی اتفاق میافتد و اغلب ارتباطی هم با اوضاع و احوال بیرون ندارد. از نظر ابرین تنوع در تجربههای عرفانی در سنین مختلف امری ظاهری میباشد، زیرا تجربه اتفاق میافتد، چه زمان و مکان دلخواه باشند، چه نباشند. دلیل این که این تجربه در برخی سنین اتفاق میافتد این است در آن سنین توجه بیشتری به آن میشود و لذا بیشتر گزارشات از سنینی است که برای این تجربه مناسبند. به عنوان یک دین شناس، ابرین با این نظر موافق است که تجربههای عرفانی از منشأ الهی سرچشمه میگیرند و ارتباطی با شرایط اجتماعی ندارند. (Parrinder, 1995, 188)
از دیدگاه فیلسوف فیندلی (Findlay)، نگرش عارفانه به امور، تجربهای است که اغلب اوقات به بسیاری از مردم دست میدهد. عرفان به جای این که عملی خاص و امکاناً بدعتآمیز باشد، کاملترین بسط روش معمولی انسانیت است. در این دیدگاه، کسانی مانند افلوطین، جلال الدین رومی، قدیسه ترزا، و غیره که عارفان بزرگ نامیده میشوند، آنهایی هستند که در یک جنبهی کاملاً طبیعی، معمولی و ضروری تجربه انسانی به حد نبوغ رسیدهاند. (Parriender, 1995,185)
پریندر در ادامهی همین بخش از کتاب خود سخن دیگری را در همین مورد از فیندلی به این صورت نقل میکند: من معتقدم عرفان تقریباً به ذهن هر انسانی خطور میکند، و عمومی بودن زمینهی این تجربه همانند بازبودن آسمان برایدید است؛ کسی که این حقیقت را نادیده میگیرد دچار نوعی نزدیک بینی ملامتانگیز است که از دیدن شکوه و عمق چیزها ناتوان است. (Parrinder, 1995, 189)
در مورد رابطهی عرفان با تجربهی دینی، پریندر مینویسد:
فرض ما این بوده که بین عرفان و تجربهی دینی معمولی رابطهای وجود دارد، و لذا در این زمینه توضیحاتی را ارائه میدهیم: دین (Religion) معانی زیادی دارد. برخی از نویسندگان امروزی واژهی «دین» را به معنی یک سری مراسم و اعمال ظاهری استعمال میکنند که اغلب کمی بیشتر از واژهی «دینداری» (Religiosity) معنی دارد. اما واژهی «دین»(Religion) مشتق از واژهی (Religio)به معنی «پیمان غیرمادی» است که اصطلاحاً به معنی «پیمان بین خدا و انسان» میباشد. حتی برترین ادیان به ابلاغ ارادهی خدا به انسان از طریق وحی و نیز به وظیفهی انسان برای تطبیق دادن زندگی خود با وحی الهی اعتقاد دارند. از دیدگاه تورات و قرآن، بین خدا و انسان «خلیج» غیرقابل پل زدن وجود ندارد، و در هر دو کتاب سخنانی در مورد حضور الهی و ارتباط با خدا به چشم میخورد ... از تجربهی دینی مؤمن معمولی اغلب با عنوان «ارتباط» یا «مصاحبت» ( (Communionبا خدا یاد میشود، و این یکی از معمولیترین دعاهای پل (Paul) برای قرنتیان ((Corinthians است: «مصاحبت با روحالقدس نصیب شما باد». ممکن است گفته شود که «ارتباط» ((Communion متفاوت از «اتحاد» (Union) است، ولی تفاوت اساسی بین این دو وجود ندارد ... در کاربرد دینی، تفاوت بین این دو کلمه در مرتبه یا درجهی آنهاست. بنابراین، تجربهی دینی مؤمن معمولی با تجربهی عارف از یک نوعند، تفاوت فقط در درجه و مرتبهی آنهاست. همان طور که فیندلی (Findly)میگوید، عارف فقط به حد بالای همان میرسد که جنبهی معمولی و ضروری تجربهی دینی میباشد. دعاها و نیایشهایی که در کتب مقدس مسیحیان، هندوها، مسلمانان، و بودائیان به چشم میخورد، همه برای ایجاد ارتباط بین خدا و مؤمن معمولی است. (Parrinder, 1995, 191)
مؤلفان کتاب عقل و اعتقاد دینی، پس از بررسی تعاریف چندی از دین، که آنها را از افراد مختلف نقل کردهاند، خودشان تعریف زیر را ارائه میدهند:
دین متشکل از یک سری اعتقادات، اعمال، و احساسات (شخصی و گروهی) است که گرداگرد یک مفهوم حقیقت غایی سازمان یافتهاند. (پترسون، 1376 ، 4)
از دیدگاه این نویسندگان، تجربهی دینی در ادیان مختلف وجود دارد و به زندگی مؤمنین معنی و خط میدهد:
مردم در ادیان مختلف نه تنها مدعی تجربهی خدا، نیروانا و برهمن هستند، بلکه این احساس را دارند که چنین تجربههای به زندگی آنان معنی میدهند و مسیر زندگی را مشخص میسازند. (همان، 13)
انواع تجربهی دینی
پترسون (Peterson) و همکارانش بین تجربهی دینی و بصیرت دینی فرق قائلند. در تجربهی دینی، تجربهگر با خدا مواجه است، ولی در بصیرت دینی چنین نیست. البته تجربهی دینی میتواند منبع بصیرت دینی باشد، ولی برای نیل به بصیرت دینی داشتن تجربهی دینی، یعنی مواجه شدن با خدا ضروری نیست، در حالی که برای داشتن تجربهی دینی لازم است خدا یا «حقیقت غایی» موضوع تجربه باشد و یا چنین تلقی شود. در این کتاب، مایکل پترسون (M.Peterson) و همکارانش پنج نوع تجربهی دینی را به نقل از ریچارد سوینبرن (R.swinburne) ارائه دادهاند. از نظر سوینبرن، این پنج نوع تجربه تمام تجربههای دینی ممکن را شامل میشود. ما در این جا ضمن نقل خلاصهای از این پنج نوع تجربه، در یک بررسی تطبیقی اشاراتی هم به منابع دینی و عرفانی اسلام میکنیم.1 ) تجربهی خدا یا حقیقت غایی از طریق یک شی معمولی و آشکار و حسی: به عنوان مثال، کسی ممکن است خدا را در تمثالی از یک شخصیت مقدس، یا در غروب خورشید و یا در دریا ببیند. البته نه تمثال و نه غروب خورشید هیچکدام خدا نیست، اما در آنها و از طریق آنها میتوان با خدا یا با آن حقیقت مافوق طبیعی مواجه شد.
2 ) تجربه خدا یا حقیقت غایی از طریق یک شی غیرمعمولی ولی علمی و حسی: به عنوان مثال کسی ممکن است حقیقت مافوق طبیعی را در یک بوته که شعله ور بود ولی نمیسوخت ببیند ••• (اشاره به صحبت خدا با موسی).
3 ) تجربهی خدا یا حقیقت غایی از طریق یک موضوع شخصی که میتوان آن را با زبان حسی معمولی توصیف کرد: مثلاً ممکن است کسی خدا را در رؤیا یا در کشف و شهود تجربه کند ...
4 ) تجربهی خدا یا حقیقت غایی از طریق یک موضوع شخصی که قابل توصیف با زبان حسی معمولی نیست: در این جا شخص چیزی را احساس میکند یا میبیند که تجربهای غیرقابل بیان است ...
5 ) تجربهی خدا یا حقیقت غایی بدون واسطهی هرگونه شی حسی: در این تجربه، شخص از راه کشف و شهود باطنی و به طور مستقیم از خدا یا «واحد» آگاه میشود. (همان، 14)
برخی از محققین از سه نوع تجربهی دینی سخن گفتهاند. نوع اول شناختی است که بدون نیاز به استدلال و استنتاج و به طور مستقیم و بیواسطه از خدا یا آن حقیقت متعالی و مطلق به دست میآید. در چنین شناختی از خدا یا حقیقت متعالی یا مطلق هیچ واسطهای در میان نیست و لذا آن را شناختی حضوری یا شهودی مینامند. مصطفی ملکیان نوع دوم تجربهی دینی را پدیدهای روانشناختی و معنوی میداند که براثر خودکاوی بر آدمی مکشوف میشود و مؤمنان چنین پدیدهای را معلول شناخت و گرایش ذاتی و فطری انسان نسبت به خدا تلقی میکنند. دلیل این که این پدیدههای روانشناختی و معنوی «تجربهیدینی» نامیده میشود، این ادعاست که آنها فقط با فرض و قبول وجود فوق انسانی، که از آن به نامهای گوناگون، و از جمله «خدا» تعبیر میشود، قابل تبییناند. در این دیدگاه، نوع سوم تجربهی دینی، دیدن دست خدا و، به عبارت دیگر، مشاهدهی دخالت مستقیم و بیواسطهی خدا در حوادث خارق عادت و شگفتانگیز، مثل معجزات، کشف و کرامات اولیاء اللّه، و استجابت دعا، است. (ملکیان، 1381 ، 314)
در مورد رابطهی تجربهی دینی با تجربهی عرفانی، ملکیان مینویسد:
بعضی از محققان تجربه چیز یگانه، یعنی خدا، را «تجربهی دینی» مینامند و تجربهی یگانگی چیزها را «تجربهی عرفانی» و بعضی دیگر هر دو را «تجربهی عرفانی» میخوانند. و در میان، کسانی نیز هستند که اصطلاح «تجربهی دینی» را به معنایی عامتر میگیرند که شامل تجربهی عرفانی نیز میشود. ماحصل این که، به هر حال، تجارب کثرت بینانه و ثنوی با تجارب وحدت بینانه و وحدت وجودی فرق دارند، چه دستهی اول را «دینی» و دستهی دوم را «عرفانی» بنامیم، چه هر دو دسته را «عرفانی» یا «دینی» بخوانیم. (همان، 316-315)
در قرآن کریم، در گفتههای ائمه و در ادبیات فارسی، سخنان زیادی، شناخت خدا و پی بردن به حقانیت او را از دو طریق عمده مورد تأکید قرار میدهند: یکی از طریق مشاهدهی آیات خدا در آفاق، یعنی در تمام موجودات، از کوچکترین ذره گرفته تا بزرگترین کهکشانها. دومی از طریق مشاهدهی آیات خدا در اعماق وجود خود انسان. مشاهدهی آیات خدا، چه در آفاق و چه در انفس، که هر یک با توجه به قدرت عقل و درجهی اعتقاد شخص به شناختی از خدا رهنمود میشود، تجربهی دینی به معنای عام آن است.
ما در این جا، در یک پژوهش تطبیقی، به منابع اسلامی هم رجوع میکنیم و مطالبی را که به نحوی از انحاء ارتباطی با انواع تجربهی دینی دارد ارائه میدهیم. همان طور که قبلاً هم گفتیم از دیدگاه اسلام، این انسان است، و نه خدا، که درحجاب میباشد و پردهای که انسان بر چهره «خود»، یعنی روح خود، دارد مانع او از دیدن خداست، وگرنه به هر کجا که رو کنیم با خدا مواجه هستیم:
حجاب چهره جان میشود غبار تنم خوش آن دمی که از این چهره پرده برفکنم
در قرآن کریم (سوره 2 ، آیه 115) آمده است: «لِلّهِ الْمَشْرِقُ وَ الْمَغْرِبُ فَأَیْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللّهِ إِنَّ اللّهَ واسِعٌ عَلِیمٌ»: از آن خداست مشرق و مغرب، پس به هر کجا که رو کنید با خدا مواجه هستید، همانا همه چیز را فرا گرفته و بر همه چیز داناست.»
یوسف علی و میر احمد علی که از مترجمین و مفسرین معروف قرآن به زبان انگلیسی هستند، کلمه «واسع» را به (All-Pervading) ترجمه کردهاند، که به معنی «همه فراگیر»، «محیط بر همه چیز»، یا «احاطه کنندهی همه چیز» است. پیکتال (M.Pickthall) و آربری (Arberry)، «واسع» را با (All-Embracing) مترادف دانستهاند، که به معنی «در برگیرندهی همه چیز»، «متضمن همه چیز»، «احاطه کنندهی همه چیز»، و یا «محیط بر همه چیز» میباشد. در فرهنگ لغات و اصطلاحات و تعبیرات عرفانی آمده:
مؤمنان حق را در دنیا به دیدهی ایمان ببینند و در آخرت به نظر عیان.
و نیز آمده:
آن دیده که او را دید به دیدن غیر او کی پردازد؟ آن جان که با او صحبت یافت، با آب و خاک چند سازد؟ (سجادی، 1362 ، 239)
در اسرارالحکم ملاّ هادی سبزواری آمده:
اعیان همه آیینه و حق جلوه گر است یا ذات حق آیینه و اعیان صور است
در نزد محقق که حدید البصر است هر یک زین دو آیینه آن دگر است
به دنبال این رباعی آخری در کتاب اسرارالحکم، چنین آمده است:
و گویا اشارت مرآتیت اعیان باشد قول حق تعالی: «سَنُرِیهِمْ آیاتِنا فِی الآْفاقِ وَ فِی أَنْفُسِهِمْ حَتّی یَتَبَیَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ» (سورهی 41، قسمت اولآیهی 53) و به مظهریت او اشاره باشد قولش: «أَ وَ لَمْ یَکْفِ بِرَبِّکَ أَنَّهُ عَلی کُلِّ شَیْءٍ شَهِیدٌ». (سورهی 41، قسمت آخر آیهی 53)
ترجمهی فارسی هر دو قسمت این آیه چنین است:
براستی که آنان در مورد مواجه شدن با پروردگارشان در تردیدند، یقیناً خدا بر همه چیز احاطه دارد. (سبزواری، 1351 ، 87)
در تفسیر نمونه در مورد تفسیر کلمه «احاطه»، ضمن رد تصور احاطهی مادی، منظور از احاطهی پروردگار به همه چیز، وابستگی همهی موجودات در ذاتشان به وجود مقدس خدا دانسته شده است. در عالم هستی یک وجود اصیل و قائم به ذات بیش نیست، و بقیهی موجودات امکانیه، همه متکی و وابسته به او هستند، که اگر یک دم این ارتباط از میان برداشته شود، همه فانی و معدوم میشوند. (مکارم، 1364 ، 340-335)
این احاطه همان حقیقتی است که در کلمات عمیق امیرالمؤمنین علیهالسلام در خطبهی اول نهج البلاغه به این عبارت بیان شده است: مع کل شیءٍ لابمقارنه و غیر کل شیءٍ لا به مزایله : خداوند با همه چیز است اما نه این که قرین آنها باشد، و مغایر با همه چیز است نه این که از آن بیگاه و جدا باشد.
کی رفتهای ز دل که تمنا کنم تو را کی گشتهای نهفته که پیدا کنم تو را
با صد هزار جلوه برون آمدی که من با صد هزار دیده تماشا کنم تو را
ماهیت تجربهی دینی
در مورد ماهیت یا سرشت تجربهی دینی، مایکل پترسون و همکارانش سه نظر را از دانشمندان مختلف ارائه دادهاند:
1 ) تجربهی دینی به عنوان یک احساس: در قرن نوزدهم، فردریک شلایرماخر (Friedrich Scheliermacher)مدعی شد که تجربهی دینی نه یک تجربهی عقلانی یا معرفتی، بلکه یک «احساس وابستگی مطلق یا کامل به یک مبدأ یا قدرتی است که متمایز از جهان است». این احساس، به خودی خود معتبرو درک مستقیم است که مستقل از مفاهیم، تصورات، اعتقادات و اعمال میباشد. و چون یک احساس است که قبل از تمایزات تصوری روی میدهد، لذا قابل توصیف نیست. این یک تجربهی احساسی و عاطفی است تا یک تجربهی معرفتی. (پترسون، 1376 ، 16)
این نظریه، افراد بسیاری از جمله رودلف اتو (Rudolf Otto) را تحت تأثیر قرار داد. .. اتو حقیقت مافوق طبیعی را در سه نوع احساس خاص متجلی مییابد:
1 ) احساس وابستگی و ناچیزی در برابر آن قدرت مافوق مخلوقات.
2 ) احساس خوف و خشیت و ناتوانی در برابر عظمت آن حقیقت نهایی: ما به هنگام «دیدن» (تجلی) خدا به ترس و لرز میافتیم.
3 ) احساس اشتیاق به آن وجود متعالی که ما را مجذوب و شیفته میکند: بیتابی و اشتیاق به خدا جزء هستی ماست. (همان، ص 17)
دو انتقاد بر این نظریه صورت گرفته است: یکی این که چگونه میتوان صدق ادعاهای معرفت دینی را، آن طور که در الهیات و فلسفهی دین یافت میشود، از احساسات غیرمعرفتی به دست آورد. اگر آن چه تجربه شده و نیز خود تجربه غیرقابل بیان هستند، و اگر این تجربه چنان بنیادین است که جلوتر از تمایزات معرفتی میباشد، چه حقایق دینی از آن به دست میآید؟ انتقاد دوم این که مدافعان این نظریه ماهیت احساسات و عواطف را درست نفهمیدهاند. عواطف بنیادیتر از اعتقادات یا اعمال نیستند. در واقع عواطف نیز همانند اعتقادات و اعمال متکی به تصوراتند ... پس اگر تصورات بخشی از عواطف را تشکیل میدهند، نمیتوان تجربهی دینی را کاملاً غیرمعرفتی دانست. (همان)
2 ) تجربهی دینی به عنوان یک ادراک: نظر دوم این است که تجربهی دینی نوعی ادراک یا بینش است. به عنوان مثال، ویلیام آلستون (William Alston) معتقد است تجربهی دینی همان ساختار ادراک را دارد. در تجربهی دینی همانند تجربهی ادراک حسی سه عنصر وجود دارد: تجربهگر دینی، خدا که مورد تجربه است، و ظهور یا تجلی خدا بر تجربهگر. همانطور که در ادراک معمولی، اشیاء بهما جلوهگر میشوند و ما از این طریق آنها را میشناسیم، در تجربهی دینی هم خدا به نحوی از انحاء بر ما متجلی میشود و ما قادر میشویم تا او و افعال او را بشناسیم. البته به نظر میرسد که تفاوتهای عمدهای بین تجربهی ادراک حسی معمولی و تجربهی دینی وجود دارد. ادراک حسی اطلاعات زیادی را در مورد جهان فراهم میکند، ولی تجربهی دینی ظاهراً اطلاعات کمی در مورد خدا به دست میدهد. تمام انسانها توانائی ادراک حسی را دارند، در عین حال یک تفاوت عمده هست که نشان میدهد این نظریه که تجربهی دینی نوعی ادراک حسی است درست نیست، و آن این است که برخلاف تجربهی حسی معمولی، آنچه در مورد خدا مورد تجربه قرار میگیرد حسی نیست. در تجربهی دینی تجلی قدرت، عظمت، خیریت، محبت، و نیرو بخشی الهی است که مورد تجربه قرار میگیرند و اینها هیچ کدام شیء حسی نیستند. آلستون نیز میپذیرد صفاتی که خدا مانند قدرت، جمال و خیر، که در تجربهی دینی مورد ادراک واقع میشوند، حسی نیستند، اما برای وی این به آن معنی نیست که این کیفیات نمیتوانند محتوای یک ادراک باشند. نکتهی دوم این که ممکن است این انتقاد نیز به این نظریه پیش آید که ما اشیایی مانند خانه، ماشین و درخت را در شرایط عادی میشناسیم و لذا وقتی با آنها مواجه میشویم، میتوانیم (با توجه به شناخت قبلی) توصیفی پدیدارشناسانه از آنها داشته باشیم، اما تجربهگر دینی که این چنین سابقهی پدیدار شناسانه در مورد خدا در شرایط عادی را ندارد، چطور میتواند بداند که خدا چگونه تجلی میکند و صفات شناسانندهی او چگونهاند؟ آلستون در این مورد میگوید تجربهی ما از انسانهایی که کم و بیش خوب هستند تصوری از «خوب» در ما ایجاد میکند و ما براساس همین شناخت قبلی میتوانیم «خوبی» را در مورد خدا تجربه کنیم. در این جا باز این سؤال پیش میآید که آیا دانستن این که انسانهای خوب چگونه عمل میکنند، این امکان را برای ما ایجاد میکند که بدانیم چگونه باید خوبی خدا را تجربه کنیم؟ این سؤال که خدا چگونه تجلی میکند، مسألهی دیگری را نیز مطرح میسازد و آن این که در مورد ادراک حسی انسان یک معیار کلی هست که میتوان براساس آن درستی ادراک خاصی را محک زد، اما تجربههای دینی از تنوع زیادی برخوردارند، آن طور که صحت یک تجربهی خاص را نمیتوان به آسانی تایید کرد. تجربههای دینی در ادیان مختلف متفاوت است، و این تفاوت ناشی از اختلاف در فرهنگها و اعتقادات دینی میباشد. آن «حقیقت غایی» که یک هندو تجربه میکند، بسیار متفاوت است از خدایی که یک مسیحی تجربه میکند. اما درستی هیچ کدام از این تجربهها را نمیتوان بدون در نظر گرفتن نظام دینی مشخصی به آسانی تأیید کرد. البته این به آن معنی نیست که تجربهی دینی ادراکی نیست، بلکه فقط میتواند به این معنی باشد که تجربههای دینی اغلب در معرض تفسیر شخصی قرار دارند. (همان، 20-17)
3 ) تجربهی دینی تعبیری از مافوق طبیعت است: مدافعان این نظریه، تجربهی دینی را ادراک حسی نمیدانند. در ادراک حسی وجود خارجی شیء مُدرِک ضروری است. توصیف تجربهی دینی به عنوان ادراک حسی، که در آن مُدرِک وجود خارجی دارد، ما را به این اعتقاد وا میدارد که تصور کنیم مورد تجربه در تجربهی دینی نیز وجود خارجی دارد. پس تجربهی دینی تجربهای است که تجربهگر آن را دینی تلقی میکند. دینی دانستن یک تجربه این معنی است که به اعتقاد تجربهگر تعبیری طبیعت گرایانه از تجربه نارسا میباشد و لذا باید فقط براساس اعتقادات دینی تعبیر شود. بنابراین، توصیف تجربهی دینی با محاسبات علمی مناسب نیست، زیرا علم تلاش میکند تجربه را با توجه به علل طبیعی تعبیر کند، در حالی که تجربهی دینی نیاز به تعبیر مافوق طبیعی دارد. (همان، 21-20)
موضوع تجربهی دینی موضوع نسبتاً جدیدی است که ریشه در تفکرات غربی، به ویژه تفکر مسیحیت دارد. با بررسی معانی متعدد واژهی تجربه در فرهنگهای غربی میتوان به این معنی کلی دست یافت که تجربه یعنی «هر احساس، ادراک، آگاهی، حالت، اثر، معرفت و یا مهارتی که از دیدن یا انجام دادن چیزی یا کاری در ذهن ایجاد میشود». تعریف دین در فرهنگ وبستر (Webster)چنین است:
اعتقاد به یک قدرت الهی یا مافوق بشری که به عنوان خالق جهان هستی مورد اطاعت و عبادت باشد.
بنابراین، «تجربهی دینی» یعنی «هر احساس، ادراک، آگاهی، حالت، اثر یا معرفتی که براساس یک چنین اعتقاد دینی از دیدن یا انجام دادن چیزی یا عملی به دست آید.
در تعاریف «تجربهی دینی» در کتب غربی محور تجربه خداوند یا حقیقت غایی و یا آن قدرت مافوق طبیعت است.
و گاه تلاش شده است که چنین تجربههایی را اساس و زمینهی اعتقادات دینی شخص قرار دهند.
متیو بقر (Matthew c. Bagger) که در مورد توجیه و تاریخ تجربهی دینی تحقیق کرده معتقد است رویکرد جدید به (موضوع) تجربههای دینی عمدتاً ناشی از این تمایل است که میخواهند زمینهی اعتقادات دینی را مستقلاً در تجربهی فرد مؤمن قرار دهند.
با توجه به پیشرفتهایی که در زمینهی معرفتشناسی صورت گرفته است، متفکران مذهبی متعددی تجربهی دینی بنیادین را نوعی تجربهی خودآگاهی یا تجربهی ادراک حسی دانستهاند. ظاهراً سرآغاز هر دو نظریه با شلایرماخر (Schleiermacher) بوده است، هر چند که وی وابستگی یا ارتباط اساسی دین به عقیده را انکار کرد... بسیاری از حامیان نظریهی تجربهی دینی بعد از شلایرماخر آن زیرکی و زیانبازی (سفسطه) او را ندارند، اما همهی آنان باید به «بی واسطگی» تجربهی دینی تأکید داشته باشند. البته این موضوع هنوز محور مجادلات در مورد تجربهی دینی میباشد. گرچه نظریات متفاوتند، اما بینش کلی در مورد «تجربهی بیواسطه» این عقیده را میرساند که تجربهی دینی نوعی تجربه است که تحت تأثیر اعتقادات قبلی یا زبان و تصورات ذهنی قرار نمیگیرد. اگر ما بپذیریم که زبان یا تصورات قبلی در تجربهی دینی دخالت دارند، در آن صورت این تجربه نقشی را که برای آن در نظر گرفته شده است از دست میدهد. بسیاری از نظریه پردازان تجربهی دینی آن را به کار بردهاند تا اعتقادات دینی را اثبات کنند. اگر این اعتقادات نقشی در سرنوشت تجربهی دینی داشته باشند، آن وقت به کارگیری تجربهی دینی برای اثبات اعتقادات افتادن به ورطهی دور خواهد بود. خود شلایرماخر با تیزبینی به این حقیقت پی برد و در مقابل منتقدان خود زیرکانه اعلام کرد که داشتن عقیده به خدا خودآگاهی دینی را برنمیانگیزد. وی به مقدم بودن احساس تأکید میکند و میگوید:
باید تأکید کنم که من به عنوان احساس دینداری میفهمم ناشی از یک نمایش نیست بلکه بیان اصیل یک ارتباط مستقیم وجودی است. (Bagger, 1999, 22-23)
نینیان اسمارت معتقد است: آن مسیحی که به درگاه خدا دعا میکند، طبیعتاً، معتقد است خدا دعای او را پاسخ میدهد؛ این پاسخ فقط «بیرونی» نیست که در آن تحول خاصی در امور ایجاد میکند، مانند شفادادن به یک بیمار، بلکه مهمتر از این آن تحول «درونی» در ارتباط شخصی میباشد، که بین شخص دعاکننده و «خالق» او برقرار میشود. آن مسیحی دعاکننده بر این عقیده است که خدا با یک روش صمیمانه با انسانها صحبت میکند، و انسان هم میتواند یک تجربهی درونی از خدا داشته باشد.
عامل تجربهی دینی اهمیت بیشتری پیدا میکند، وقتی که وقایع و زندگیهایی را بررسی میکنیم که ادیان بزرگ از آنها نشأت یافتهاند. بودا وقتی به «روشنی فکر» نایل آمد که به تفکر در زیر درخت «بو» نشست. به عنوان نتیجهای از آن تجربهی منقلب کننده، بودا معتقد شد که به رمز رهایی از رنجها و آلام زندگی این جهان دست یافته است. ما گزارشهایی از مشاهدات اولیهی برخی از پیامبران «عهد عتیق» و از تجربههایی که چیز بسیار مهمی را دربارهی خدا به آنان گفت و آنان را برانگیخت تا مردم را به نام او تعلیم دهند، در دست داریم از طریق چنین تجربههایی بود که محمد صلیاللهعلیهوآله موعظه در مورد یگانگی اللّه را آغاز کرد، موعظهای که تأثیری انفجارآمیزی در جهان ایجاد کرد و از آسیای مرکزی تا اسپانیا را فراگرفت. ما نمیتوانیم اوپانیشادها را، که منبع اصول اعتقادی دین هندو است، بخوانیم و هیچ گونه احساسی از تجربهای که اساس این کتابهاست نداشته باشیم. (Smart, 1975, 10)
اسمارت، در ادامه، تجربههایی را نیز از عیسی مسیح نقل میکند و سپس نتیجهگیری میکند که اینها و نمونههای دیگر میتوانند نقش عمدهای در به وجود آمدن ادیان بزرگ داشته باشند.
گری گوتینگ (Gary Gutting) بر این عقیده است که حداقل بعد از کار کلاسیک ویلیام جیمز نظر معمول این بوده که تجربهی دینی دارای تنوع زیادی میباشد. اما تحلیلگران فلسفی تجربههای دینی، اغلب، به طور عجیبی این تنوع را نادیده گرفته و موارد استثنائی، مانند تجربههای عرفانی و مشاهدات فیزیکی را، به عنوان نمونهای واقعی یا کامل از این تجربه، مورد بررسی قرار دادهاند. در مقابل اینان، گوتینگ بحث خود را پیرامون نوعی خاص از تجربهی دینی قرار داده است؛ همان نوع که ظاهراً کمتر مورد توجه فیلسوفان قرار گرفته، اما یکی از معمولیترین و مهمترین تجارب در زندگی مؤمنان است. این نوعی از تجربه است که روانشناسان دین آن را «آگاهی مستقیم از حضور خدا» مینامند. (Gutting, 1995, 247) گوتینگ در ادامه سخنی را از جیمز نقل میکند که به عقیدهی او، احتمالاً هزاران مسیحی بیادعا سخنی تقریباً مثل این خواهند داشت که:
خدا از هر فکر و شخص برای من واقعیتر است. من حضور او را به طور یقین احساس میکنم، و هر چه در هماهنگی نزدیکتر با قوانین او، که در تن و دل من نوشته شده، زندگی میکنم، حضور او را بیشتر احساس میکنم. من او را در درخشش آفتاب، در باران، و... احساس میکنم. من در نماز و نیایش با او، به عنوان یک یار، سخن میگویم، و ارتباط ما لذت بخش است. او مرتب به من پاسخ میدهد، اغلب در کلامی چنان واضح، اما کلاً در تأثرات شدید ذهنی، که به نظر میرسد گوش خارجی من باید آن صدا را گرفته باشد. (Gutting, 1995, 248)
گوتینگ نمونههای دیگری از این نوع تجربهها را نقل میکند و میافزاید که برخی از کسانی که نوعی تجربهی دینی داشتهاند، آن را «آگاهی از حضور خدا» توصیف میکنند. وی حتی میگوید اخیراً در یک تحقیق از یک صد نفر از دانشجویان دانشگاه بریتانیا دو سوم آنان اظهار داشتند که نوعی تجربهی دینی داشتهاند و یک چهارم نیز تجربههای خود را «آگاهی از حضور خدا» تلقی کردند.
در این جا این سؤال را میتوان مطرح کرد که طبیعت یا ماهیت آن خدایی که در چنین تجربههایی از آن یاد شده چیست؟ برای روشن شدن پاسخ این سؤال بهتر است به سخنان گوتینگ در پایان مقالهاش توجه کنیم:
اعتقاد دینی توضیحات اساسی در مورد طبیعت یا ماهیت خدا ارائه میدهد (به عنوان مثال، او قادر مطلق، عالم مطلق، خیر محض، خالق همهی موجودات است و غیره) او با انسان روابطی دارد (از جمله این که، (مسیحیت) او به صورت انسان در آمد تا ما را نجات دهد، و این نجات دادن در جوامع دینی خاص از طریق مراسم مذهبی (تعمید و عشاء ربانی) انجام میشود. (Gutting, 1995, 260)
گوتینگ اهمیت عمدهی تجربههای دینی را در این میداند که چنین تجربههایی این ادعای مهم را ثابت میکنند که دین به عنوان پدیدهای نافذ در زندگی بشر براساس یک ارتباط اصیل با واقعیتی فراتر از خودمان استوار است.
مرولد وستفال (Merold Westphal) در مقالهای که در آن از تجربهی دینی، به عنوان «خودفرابری» (Self - Transcendence) و «خودفریبی» (Self - Deception) یاد شده و موضوع بیشتر از دیدگاه فلسفه مورد بررسی قرار گرفته است، در پاسخ به این سؤال که آیا تجربهی دینی میتواند دلایل خوبی برایاثبات عقاید دینی ارائه دهد یا نه، مینویسد: توضیحی که ما از تجربهی دینی ارائه دادهایم، به نظر میرسد مانع عمدهای پیش پای ما قرار میدهد تا ما بتوانیم پاسخ مثبت به این سؤال بدهیم. تصور طبیعی ما میگوید آن مورد تجربه در تجربهی دینی که ماهیت صوری یا ذاتی خداشناسی راستین را ندارد نوعی بت خواهد بود. چنین تجربهای به سختی میتواند حمایت معقول از اعتقاداتی داشته باشد که هدفشان بیان تفوق حقیقی خدای راستین است. برای این که تجربهی دینی ارزش معتبری داشته باشد، لازم است از سندیت معتبری برخوردار باشد. وستفال دو دلیل احتمالی را علت عدم توجه محققین به این مسأله میداند: یکی مشکل بودن بحث در مورد این مسأله است، و دیگری اصل خیرخواهی است، یعنی تمایل به بدون تزویر دانستن تجربهی دینی تا وقتی که خلاف آن ثابت شود. وستفال سپس اضافه میکند که هیچ کدام از این دو، دلیل خوبی نیست. یک مسأله مهم تنها در برابر تنبلی خود فریب است که به دلیل مشکل بودنش از اهمیتش کاسته میشود. دیگر این که اصل «بری از خطابودن تا وقتی که خطا ثابت شود» سه نکته را نادیده میگیرد:
1 ) ادعای کتاب مقدس مبنی بر این که «دل انسان بالاتر از همه چیز فریبکار و سخت فاسد است».
2 ) تحلیلهای نظری قوی، که مختصراً در این مقاله ارائه شده، مبنی بر وجود «خودفریبی»، هر زمان که «خودفرابری» در کار باشد.
3 ) تجربهی خود ما در همین تحلیلها مبنی بر این که «تو یک انسان هستی». (Westphal, 1996, 284)
نتیجهگیری
با توجه به آنچه گفته شد، معلوم میشود که تجربهی دینی، به آن صورت که در کتابهای غربی مطرح شده است، موضوعی است که ریشه در تفکر مسیحیت دارد. این حقیقت که انسان میتواند با خدای خود به نحوی از انحاء ارتباطمستقیم داشته باشد، حقیقتی انکارناپذیر است و سند اثبات درستی آن نیز اعتراف خود انسان بر وجود آن میباشد که شخص را از هر دلیل و برهانی بینیاز میکند. اما آنچه در این مورد مهم است ماهیت این ارتباط میباشد. همان طور که در متن مقاله به نقل از نویسندهی مسیحی گفته شد، در تفکر مسیحیت اعتقاد به تجسم خدا به صورت انسان (Incarnation) هست، که معتقدند خدا به صورت عیسی مسیح به این دنیا آمده تا انسان را، که با انجام گناه اول به این جهان «سقوط» کرده است، نجات دهد. این عقیده تشبیه خدا به انسان (Onthropomorphism) است. اگر در تجربهی دینی، که گفته شده در آن اصل تجربه کردن خداست، منظور از خدا، همان باشد که به صورت انسان درآمده است و در تصورات تجربهگر میگنجد، در آن صورت چنین تجربهای را فقط در حوزهی اعتقادات مسیحیان باید «تجربهی دینی» نامید. همان طور که در هر دین دیگری هم نوع و ماهیت تجربهی دینی را باید با توجه به اعتقادات آن دین خاص تعبیر و تفسیر کرد.
البته در نوشتههای دینی و عرفانی خود ما نیز گزارشات زیادی از این نوع تجربهها دیده میشود، اما آنچه در فرهنگ اسلامی ما مهم است «معرفت دینی» میباشد. برای کسب معرفت دینی هم انسان میتواند از تجربههای مختلف بهره بگیرد. هر مشاهدهای از آیات خدا در آفاق، یعنی در سرتاسر جهان برون، و نیز هر شهودی از آیات او در درون انسان، که به نحوی از انحاء شخص را به «شناختی از خدا» یا «معرفت دینی» رهنمون شود، میتواند نوعی «تجربهی دینی» به حساب آید. از طرف دیگر، دیدن هر چیزی، چه با چشم ظاهری و چه با بصیرت باطنی، و نیز انجام دادن هر عملی، که به نحوی از انحاء خدا را به یاد آورد، و از این طریق نوعی ارتباط معنوی بین خدا و انسان برقرار شود، «تجربهی دینی» میباشد. نوع و درجهی این تجربه، با توجه به قدرت عقل و اعتقادات شخصی، در اشخاص مختلف متفاوت است و ماهیت آن در درجات متعالیتر که «تجربهی عرفانی» هم نامیده میشود، اغلب غیرقابل بیان است.
منابع
الف - فارسی
1 ) پترسون، مایکل و دیگران، عقل و اعتقاد دینی، ترجمهی احمد نراقی و ابراهیم سلطانی، تهران، طرح نو، 1376.
2- جیمز، ویلیام، دین و روان، ترجمهی مهدی قائنی، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1343.
3- سبزواری، ملا هادی، اسرارالحکم، با مقدمه و حواشی میرزا ابوالحسن شعرانی، تهران، چاپ اسلامیه، 1351.
4- مکارم شیرازی، ناصر و دیگران، تفسیر نمونه، ج بیستم، تهران دارالکتب الاسلامیه، 1364.
5- ملا صالحی، حکمت اللّه، جلوههای کهن هنر آیینی، تهران، مؤسسه توسعه دانش و پژوهش ایران، 1377.
6- ملکیان، مصطفی، راهی به رهایی: جستارهایی در باب عقلانیت و معنویت، تهران، نشر نگاه معاصر، 1381.
7- نراقی، احمد، رسالهی دین شناخت، تهران، انتشارات طرح نو، 1378.
8- یثربی، سید یحیی، فلسفهی عرفان: تحلیلی از اصول و مبانی و مسائل عرفان، قم، دفتر تبلیغات اسلامی، 1366.
ب - انگلیسی
9. Bagger,C.Matthew,Religious Experience, Justification And History, Cambridge University Press,United Kingdom,1999.
10. Gutting, Gary,"A Modified Version of the Argument from Religious Experience", in Philosophy of Religion, Edited by M.stewart, Jones and Bartlett Publishers,USA,1995
11. James,William, The Variety of Religious Experience, the New American library, New York,USA,1958
12. Nasr,S.Hossein, Ideals and Realities of Islam, George Allen and Unwin LTD, London,1975
13. Parrinder, Geoffrey, Mysticism in the Word''s Religions, Oneworld publishers, Oxford, England,1995
14. Smart,Ninian, The Religious Experience of Mankind, Charls Scribner,s Sons, New York, 1975
15. Westphal,Merold,"Religious Experience as self - Transcendence and Self - Deception" in Philosophy of Religion, Edited by Melville Y. Stewart, Jones and Bartlett publishers , USA,1996.
پایان مقاله