آرشیو

آرشیو شماره ها:
۶۵

چکیده

متن

اندیشه حوزه: با تشکر فراوان از این که با قبول زحمت، این فرصت را به ما دادید تا یکی از مسائل مهم قرآنی و در عین حال، سیاسی و اجتماعی را از محضر حضرت عالی استفاده کنیم و آن مبحث «اصلاحات» است. بحث اصلاحات از سوی افراد مختلف، با انگیزه‏های متفاوت مطرح می‏شود، تقاضا داریم درباره «مفهوم قرآنی اصلاحات» ابتدا توضیحی بفرمایید.
استاد:
بسم‏اللّه‏ الرّحمن الرّحیم. قرآن کریم درباره مفهوم اصلاحات و قیود آن از زبان یکی از پیامبران بزرگ (حضرت شعیب علیه‏السلام ) چنین می‏فرماید:
«قال یا قوم ارأیتم ان کنتُ علی بیّنةٍ من ربّی و رزقنی منه رزقا حسنا و ما ارید ان اخالفکم الی ما انهاکم عنه ان ارید الاّ الاصلاح ما استطعت و ما توفیقی الاّ باللّه‏ علیه توکّلت و الیه اُنیب» (هود / 88)
حضرت شعیب در این گفتار چند مطلب را مطرح می‏کند:
اول این که، با قوم خود این مطلب را در میان می‏گذارد که آیا شما مرا برحق می‏بینید یا نه؟ یعنی من در میان شما انسانی هستم که موضعم، موضع حق‏طلبانه است؟ یا شما فکر می‏کنید موضع جاه‏طلبانه و مانند آن دارم؟ قطعا این مسأله برای قومش روشن بوده که او فرد آراسته‏ای است و جز نصیحت امّتش هدف دیگری ندارد.
دوم این که می‏گوید: خداوند به من عنایت خاصی دارد؛ یعنی یک سری الهامات و معارف و بینشی به من داده که از آنها هم آگاهی دارید.
سوم این که می‏فرماید: من آنچه را به شما می‏گویم خودم هم به آن عمل می‏کنم.
خداوند راجع به شریعت اسلام هم اول می‏فرماید: «آمَنَ الرسول بما انزل الیه من ربّه» (بقره /285)؛ یعنی خود پیامبران نخستین کسانی هستند که به آنچه می‏گویند، ایمان دارند. این نکته جالبی درباره افراد اصلاح‏طلب است؛ یعنی باید این جهت برای مردم محرز باشد که شخصی که می‏خواهد اصلاح‏گر باشد، آیا به نفس خودش پرداخته است یا نه؟ اگر پاسخ مثبت باشد، او صادق است، ولی اگر در او مظاهر فساد را ببینید، باورشان نمی‏آید که او خالصا مخلصا درصدد اصلاح است.
حضرت شعیب این نکته را متذکرمی‏شود و مردمش هم آن را قبول دارند که: «و ما ارید ان اخالفکم الی ما انهاکم عنه»؛ یعنی چنین نیست که آنچه به شما دستور می‏دهم یا ارشاد می‏کنم خودم خلاف آن را عمل کنم.
بعد از این مقدمات می‏فرماید: «بدانید که هدف من تنها اصلاح است، البتّه به اندازه توانایی»، این هم نکته‏ای است که از اصلاح‏گران مخلص، انتظار نداشته باشید که یک‏شبه همه ناهنجاریها را برطرف کنند، بلکه باید بتدریج باشد و در حد توان و شرایطی که در آن قرار دارند؛ چون ممکن است شرایط ایجاب نکند، یا امکانات وجود نداشته باشد، ولی «علی المرء ان یسعی بمقدار جهده»، و در آخر توکّل بر خدا را هم مطرح می‏کند؛ یعنی تمام اصلاح‏گران اگر واقعا درصدد اصلاح و دلسوز هستند باید نقطه اتکایشان خدا باشد و اگر نقطه اتکایشان غیر خدا باشد ـ هر که باشد ـ موفق نخواهند شد. اینها شرایطی است که در این آیه کاملاً جمع شده است.
اندیشه حوزه: چه مفاسدی را حضرت شعیب احساس می‏کرده که می‏باید اصلاح می‏شد و نیز چگونه و از کجا کارش را آغاز کرد؟ فردی است، یا جمعی؟
استاد:
حال بعد از این که شرایط اصلاح‏گری روشن شد و آن جوّی را که یک اصلاح‏گر می‏خواهد اقدام به اصلاحش کند معلوم شد که چیست، مسأله به این جا می‏رسد که خود اصلاح یعنی چه؟ باید مفهوم اصلاح روشن شود، چون هر کسی ممکن است مدعی اصلاح شود؛ امّا چه چیزی را می‏خواهد اصلاح کند و چگونه می‏خواهد اصلاح کند؟ اینها یک «کلّی مُشکّک» است، اصلاحی که در کلمات انبیاء و در قرآن مطرح است در مقابل فساد است.
صلاح در مقابل فساد است و حالت تقابل دارند. فساد چیست؟ فساد یعنی خلل در نظم جامعه. به طور کلی تمام شرایع آسمانی و از جمله شریعت اسلام درصدد ساختن یک جامعه سالم هستند؛ جامعه‏ای که باید در حریم امن و امانت باشد تا به سعادت برسد. پس هدف تمام شرایع الهی سلامت جامعه است و معنای فساد این است که این سلامت به هم خورده، چون سلامت جامعه همان نظم است، و اگر نظم به هم خورد و خلل ایجاد شد، باید اصلاح شود؛ یعنی جلو فساد گرفته شود و ریشهفساد خشک شود.
حضرت شعیب می‏فرماید: می‏بینم فساد در جامعه شما رخنه کرده است و این فساد سلامتی و سعادت شما را تهدید می‏کند، پس به منظور تأمین سلامت و سعادت شما، من می‏خواهم مخلصانه، نارساییها را از میان ببرم. این که می‏فرماید: بر خدا اتکا دارم «و ما توفیقی الاّ باللّه‏» یعنی چون دریافتِ من از جانب وحی است، اشتباه نمی‏کنم، و درست انگشت روی نقطه ضعف می‏گذارم، تا بتوانم آن را رفع کنم.
پس همین آیه شریفه، کاملاً به ما جوانب مسأله را گوشزد می‏کند و نکته مهم همین جاست؛ زیرا ادعای اصلاح خیلی آسان است و مدعیان اصلاحات همیشه در دنیا زیاد بوده‏اند. گرچه مدعیان اصلاح شناخته شده، چه از انبیاء یا حکما، یا دانشمندان و دیگر دلسوزان بشر زیاد بودند، ولی در کنار آنها افرادی خود را جا زده‏اند؛ یعنی به نام اصلاح‏گری هدفهای مشخصی را در نظر گرفته‏اند؛ مانند منافقین که: «و اذا قیل لهم لاتفسدوا فی الارض قالوا انّما نحن مصلحون»، (بقره/11) اینها چه بسا وجود یک پیغمبر یا وجود یک عالم، یا شخص اندیشمند را موجب گمراهی جامعه بدانند؛ یعنی مانع آزادی که مدّنظر آنها است، می‏باشند.
می‏گویند اینها نمی‏گذارند مردم بی‏بندوبار باشند؛ چون اولاً آزادی را اشتباه معنی می‏کنند. (و آن را مرادف بی‏بندوباری می‏شمارند)، بعد می‏گویند پیغمبران و مصلحان واقعی سلب آزادی می‏کنند و این را خلل و فساد می‏دانند، و خودشان را که داعیه‏دار بی‏بندوباری هستند، اصلاح‏گر می‏پندارند. از این‏رو، صلاح و فساد از مفاهیم متشابهه است. گرچه حقیقتا متشابه نیز نیست، ولی آن را متشابه کرده‏اند.
همان گونه که ما در مورد متشابهات قرآن گفته‏ایم که آیات متشابه دو گونه است: یک نوع متشابه بالأصل و یک نوع متشابه بالعرض؛ یعنی برخی از آیات به خاطر بلندای معنی و قصور لفظ، گونه‏ای نارسایی در افاده معنی در آن رخ داده و این طبیعی است. ولی عده‏ای به خاطر گرایش‏های مختلف، آیات را به گونه دلخواه خودشان معنی کرده‏اند و این آیه از حالت اِحکام درآمده و متشابه شده است.
امروز داستان همین گونه است؛ یعنی در جامعه (اختصاص به جامعه ما هم ندارد) اختلافاتی که پدید آمده بر اثر ایجاد تشابه
در همین مفاهیم روشن است و گرنه همه کس می‏داند اصلاح یعنی چه.
اصلاح باید در جهت سعادت و سلامت جامعه باشد و هر چیزی که سلامت و سعادت جامعه را تهدید می‏کند، فساد است و از باب «تعرف الاشیاء باضدادها» در مقابلش صلاح و اصلاح هم روشن است، لذا مدعیان اصلاح باید از خود شناختی به مردم نشان دهند، همان‏طور که حضرت شعیب علیه‏السلام خود را به جامعه معرّفی کرد، و مردم هم او را به صفاتی که خود را به آنها معرّفی کرد، قبولش داشتند.
الآن می‏بینیم جناحهای مختلف و متفاوت همه ادعای اصلاح دارند، در صورتی که خیلی از اینها شناخته شده نیستند، هدفشان هم مشخص نیست که می‏خواهند چه بکنند؛ مثلاً حضرت سیّدالشهداء سلام‏اللّه‏ علیه که می‏فرماید: «و انّما خرجت لطلب الاصلاح فی امّة جدّی»، گرچه امام حسین علیه‏السلام مطلق فرمود، امّا برای همه روشن بود که ایشان چه می‏خواهد بگوید؛ زیرا شخص امام حسین علیه‏السلام شناخته شده بود. ولی اگر همین کلمه اصلاح از دهان ابن‏زیاد درمی‏آمد، اصلاً مردم باورشان نمی‏شد، چون می‏دیدند ابن‏زیاد سر تا پا فساد است.
پس شرط نخست اصلاح‏گری و مدعیان اصلاح این است که اول خود را معرّفی کنند و اهدافشان را مشخص نمایند که چه کار می‏خواهند بکنند؟ کدام کاستی به نظر اینها رسیده که می‏خواهند آن را جبران کنند و کدام نقطه ضعف‏هایی است که اینها می‏خواهند آن را مبدّل به نقطه قوّت کنند؟
امروز که جامعه ما به سبب اختلافاتی که در رده بالا بروز کرده، سردرگم و حیرت‏زده شده است، علتش همین است که هنوز مفاهیمی که مطرح شده و ردوبدل می‏شود، برای مردم روشن نیست؛ یعنی مردم نمی‏دانند اینها چه می‏گویند؛ مثلاً وقتی می‏گویند آزادی چه معنایی از آن قصد می‏کنند، یا وقتی می‏گویند جامعه مدنی یا اصلاح، چه مفهومی را می‏خواهند. باید این مفاهیم برای مردم تبیین شود. از این‏رو، به طور کلی و گنگ مطرح کردن، بو می‏دهد، و چون بو می‏دهد مردم در حالت شکّ به سر می‏برند، نمی‏دانند آیا پشتیبانی کنند، که یک وقت ممکن است سقوط کنند، یا این که رها کنند و یک وقت ممکن است زیان ببینند.
پس هم باید خود شخص را بشناسند و هم اهداف او مشخص باشد. باید سوابق آن شخص اصلاح‏گر روشن شود. مثلاً می‏بینیم فردی است از خارج آمده و می‏گوید می‏خواهم در جامعه و وطن خودم بعضی مسائل را تا آن جا که می‏توانم اصلاح کنم. خوب او کیست؟ از کجا آمده است؟ چه اهدافی در سر دارد؟ آیا واقعا خودش آمده یا او را فرستاده‏اند؟ اینها برای مردم سؤال است. باید اینها را روشن کنند.
اندیشه حوزه: نتیجه‏ای که از سخنان شما به دست می‏آید، این است؛ اصلاح کاری پیامبرانه است و هر کس نمی‏تواند ادعای اصلاح کند!
استاد:
بلی، در این جا سخنی از سیّد جمال‏الدّین اسدآبادی ذکر می‏کنم که بسیار کلام دقیق و اساسی است، ایشان می‏فرماید: «فاسدترین جوامع آن جامعه‏ای است که همه درصدد اصلاح هستند!» سخن زیبایی است. جامعه‏ای که همه می‏خواهند اصلاح کنند در بحبوحه و کانون فساد قرار دارد.
وی می‏گوید: «اصلاح‏گران باید افراد شناخته شده جامعه باشند، افرادی که مردم به آنها ایمان دارند؛ یعنی به علم، بینش، اخلاص، وطن‏دوستی و پایبند بودنشان به مبانی و عقایدی که این ملت به آن پایبندند، ایمان داشته باشند.»
همچنین در جهتی که می‏خواهد اصلاح کند مردم او را کارشناس بدانند و گرنه چنانچه فردی که در ریاضیات تخصص دارد بخواهد در بخش اقتصاد اصلاح کند، خوب این کار از او برنمی‏آید. یک کارشناس اقتصاددان می‏تواند در زمینه اقتصادی دست به اصلاحات بزند، لذا سیّد جمال می‏گوید باید خود این افراد برای مردم شناخته و حتّی افکارشان برای مردم روشن باشد و چه وقت افکار آنها برای مردم روشن می‏شود؟ با عمل؛ یعنی باید سابقه ممتد عملی در جامعه داشته باشد که مردم هم ورزیدگی و کارشناسی، صداقت و اخلاص او را در عمل دیده باشند؛ مانند حضرت شعیب که عمری در بین امتش بوده و همه او را به امانت و اخلاص می‏شناختند و به درستی و آراستگی شناخته شده بود.
قرآن منطق خاصی برای خودش دارد. در بسیاری از جوامع و فرهنگها می‏گویند اگر کسی مغز متفکر، اندیشمند و کارشناس بود، شما می‏توانید از او استفاده کنید؛ هر چند او به خیلی از مبانی و اصول اعتقادی آن ملت پایبند نباشد.
امّا قرآن این منطق را قبول ندارد. قرآن می‏فرماید: «ان جائکم فاسق بنبأ فتبیّنوا» (حجرات /6)؛ یعنی حرف فاسق را نادیده بگیرید و خودتان تحقیق کنید. از این قبیل است آیه «ولا ترکنوا الی الّذین ظلموا» (هود /113). «ظلموا» مطلق است. اگر کسی واقعا حریم الهی را در یک بُعد شکسته است، او را نیز در برمی‏گیرد.
فرض کنید کسی مسلمان است، ولی در نماز سستی می‏کند (چه برسد به این که نماز نخواند)، بگوییم درست است که این شخص رابطه‏اش را با خدا قطع کرده، ولی ما از تخصّصش بهره بگیریم. منطق قرآن این است که اگر این کار را کردید به آتش دچار می‏شوید؛ یعنی آتش فروزان می‏شود و شما را می‏سوزاند؛ چون کسی که رعایت خدا را نکند، انتظار نداشته باشید رعایت دیگران را بکند؛ یعنی این شخص آن قدر جری است که بر ولیّ نعمت خودش که به او ایمان هم دارد، خیانت می‏کند، پس چطور ممکن است به دیگران خیانت نکند. او بی‏شک یک جا ضربه خواهد زد که منتهی به افساد خواهد شد.
این که حضرت شعیب در آخر آیه می‏فرماید: «و ما توفیقی الاّ باللّه‏ علیه توکّلت و الیه انیب» می‏خواهد همین را بگوید که رابطه من با خدا مستحکم است. پس این که قرآن فرمود: «ولاترکنوا الی الّذین ظلموا» و «ان جائکم فاسق بنبأ فتبیّنوا»، منطق قرآن است و این حرف که: «به مغز و کاردانی شخص کار داریم نه به ایمان او»، خلاف منطق قرآن است و چون نظام ما، روی مکتبی است که بر پایه قرآن بنا شده، اگر بخواهیم مخالفت کنیم، چنان که قرآن تهدید کرده، به عواقب سوء آن مبتلا خواهیم شد.
از این‏رو، باید به مدعیان اصلاحات، چه راست، چه چپ، این را گوشزد کنیم که اولاً خودشان را معرّفی کنند، اهدافشان را هم مشخص کنند و برای عامه مردم باید این شناخته شود.
ما همان طور که مدعیان اصلاحات می‏گویند، پایه را مردم می‏دانیم؛ امّا به این معنی که مردم باید به عنوان پشتوانه در صحنه باشند، و وقتی مردم در صحنه هستند که شناخت داشته باشند؛ مثلاً وقتی که امام خمینی قدس‏سره قیام کرد همه به صحنه آمدند، چون امام را می‏شناختند. حالا هم، همین گونه است. اگر رفته‏رفته کسانی به میدان بیایند که برای مردم ناشناخته باشند، هرگز از آنها متابعت نمی‏کنند و بهصحنه هم نمی‏آیند؛ مثل قضیّه دکتر مصدّق. وقتی که دکتر مصدّق منهای کاشانی می‏آمد، مردم به صحنه نمی‏آمدند، امّا وقتی کاشانی می‏آمد مردم هم به صحنه می‏آمدند، چون مردم کاشانی را می‏شناختند، سابقه مبارزاتی‏اش در عراق علیه انگلیس و نیز در خود ایران برای مردم شناخته شده بود. در اصل مردم به روحانیّت این گونه ایمان دارند؛ لذا وقتی که مصدّق خیال کرد که مستظهر به پشتیبانی ملت است و منهای کاشانی شد، شکست خورد.
من یادم است یکی از اشتباهاتی که مصدّق کرد، این بود که حزب توده را آزاد کرد، به گمان این که می‏تواند از آنها بهره بگیرد، و این همان کاری بود که «عبدالکریم قاسم» در عراق کرد. «عبدالکریم قاسم» خواست از حزب «القومیّة العربیّة» که متعلّق به «جمال عبدالناصر» بود، کمک بگیرد. چون در جامعه عربی تنها می‏شد، فکر کرد که کمونیستها را آزاد بگذارد و من یادم هست که در عراق دست کمونیستها را باز گذاشت و همین سبب سقوطش شد.
به عقیده من ایمان در جامعه ایرانی رسوخ کامل دارد و هیچ عاملی نمی‏تواند ایمان را در جامعه ما خدشه‏دار کند و مردم هم روی همین اساس به صحنه می‏آیند. اگر دین نباشد مردم پایشان را عقب می‏کشند. تاریخ هم این را نشان داده است.
در زمان مشروطه، تا زمانی که مردم احساس می‏کردند که سردمداران مخلصند و براساس اسلام عمل می‏کنند، به صحنه آمدند و پشتیبانی کردند، وقتی فهمیدند که در بازی افتاده‏اند، عقب کشیدند و لذا مشروطه شکست خورد و همین طور موارد دیگر.
الآن نیز همین گونه است. اگر مردم حس کنند که در معرکه بازی افتاده‏اند، مثل توپ فوتبال با آنان بازی می‏شود، و اصلاحات بهانه است و به بهانه اصلاح و تأمین رفاه و غیره با مردم بازی می‏کنند، در آن صورت، مردم کاملاً با شعورند و دیگر پشتیبانی نخواهند کرد.
در این جا نکته مهمی را ذکر می‏کنیم. در قرآن می‏خوانیم: «واعتصموا بحبل اللّه‏ جمیعا ولا تفرّقوا» (آل‏عمران /103). حضرت امیر علیه‏السلام نیز عینا همین جمله را دارد، امّا به جای کلمه «اللّه‏»، «جماعت» آمده که: «واعتصموا بحبل الجماعة»، بعد فرموده: «فانّ ید اللّه‏ علی الجماعة». اینکلمه «عَلی» نکته ظریفی دربردارد؛ یعنی دست مرحمت الهی بر سر جامعه است. البتّه از پیامبر اکرم صلی‏الله‏علیه‏و‏آله پرسیدند: امّت شما چه کسانی هستند؟ فرمود: «المؤمنون»؛ یعنی آنهایی که پایبند دین هستند. پس باید روی مؤمنان حساب کرد، و آن نیرویی که در جامعه ما قوی است نیروی مؤمنان است. مؤمنان باید آگاهانه وارد صحنه شوند.
من تأکید دارم به تمام کسانی که دست اندرکار گرداندن این کشور و نظامی هستند که با کوشش امام رحمة‏اللّه‏ علیه و با پشتیبانی عظیم مردم به وجود آمد، کاری نکنند که خللی در آن واقع شود و رکن اعظمش که همان «جماعت مؤمنه» و این ملت هستند، خدای نخواسته بدبین شوند و از صحنه عقب بکشند. پس روشنگرایی اساس کار است.
مردم باید کاملاً روشن شوند تا به صحنه بیایند و آنها بتوانند کارشان را انجام دهند و گرنه مثل غرب و آن بازیهای سیاسی و زد و بندها کارهای بیهوده‏ای که دارد انجام می‏گیرد، خواهد بود؛ چنان که نتیجه آن هم معلوم است و یکی پس از دیگری سقوط می‏کنند.
اندیشه حوزه: در قرآن کریم «امر به معروف و نهی از منکر» نیز جایگاهی مهم دارد. رابطه این دو با اصلاح چیست؟ آیا هر کس می‏تواند امر به معروف و نهی از منکر کند؟
استاد:
در آیه شریفه: «کنتم خیر امّةٍ اخرجت للناس تأمرون بالمعروف و تنهون عن المنکر» (آل‏عمران /110) امام صادق علیه‏السلام به جای «امة»، «ائمّة» می‏خواندند. البتّه مقصود حضرت این نیست که کلمه اُمّة تحریف شده است و باید ائمّه خوانده شود، بلکه حضرت می‏خواست تفسیر کند؛ یعنی مقصود از این امّة، عموم امّت نیستند و لذا حضرت به این آیه تمسّک می‏کنند که: «و من قوم موسی امّةٌ یهدون بالحقّ»(اعراف/159)؛ یعنی یک گروه می‏تواند امر به معروف و نهی از منکر و هدایت به حق کند. آن گروه چه کسانی هستند؟ آنهایی که صلاحیت امر به معروف و نهی از منکر کردن را دارند.
در همین زمینه سیّد جمال‏الدّین اسدآبادی گفته است: امر به معروف و نهی از منکر در سطح عموم، کار مسؤولان نظام است. کاری نیست که از تک‏تک افرادساخته باشد. امام صادق علیه‏السلام هم که این تفسیر را کرده‏اند، برای همین فرموده‏اند. امام علیه‏السلام امّت را تفسیر کرده‏اند به گروهی از امّت که آنها ائمّه هستند و مقصود از ائمّه تنها امام معصوم نیست، بلکه مراد آنهایی است که در جامعه الگو هستند. اینها برای اصلاح و امر به معروف و نهی از منکر شایستگی دارند، لذا اصلاحات، (یا امر به معروف و نهی از منکر که اینها عبارت اخری یکدیگر هستند) باید به دست گروهی کارشناس و کارآمد و متعهّد انجام گیرد.
اندیشه حوزه: شیوه اصلاحات در منظر قرآن چگونه است، باید از فرد شروع کرد یا از کار جمعی؟ با نرمی یا تندی؟
استاد:
در این جا می‏خواهم نکته‏ای را عرض کنم که شاید بسیاری از افراد، خلاف آن را تصور کنند: مَثَل معروفی است که «یک سیب گندیده در یک سبد، همه سیبهای سالم را فاسد می‏کند» منطق قرآن عکس این است، می‏گوید: «یک دانه سیب سالم در یک سبد سیب گندیده، همه را سالم می‏کند». این منطق قرآن است. لذا اسلام برای اصلاح جوامع از فرد فرد شروع می‏کند؛ یعنی مثلاً برای اصلاح یک بازار، می‏گوید یک نفر از این بازاریها را اصلاح کن که این شخص در این بازار، راستگو باشد و با مشتری صادقانه رفتار کند. وی رفته رفته بر روی تمام بازار اثر می‏گذارد، چون وقتی مردم فهمیدند جنسی که از او می‏خرند، همانی است که خواسته‏اند، و قیمت واقعی را به آنها گفته و هیچ‏گونه تقلب ندارد، مردم به او اقبال می‏کنند، و بقیّه فروشندگان وقتی می‏بینند به او اقبال شده، با پیگیری علّت آن، درمی‏یابند که با مردم صادق و با صفا بوده، و از این‏رو، از روی حسّ رقابت هم که باشد همین شیوه را پیش می‏گیرند.
پس اسلام می‏گوید برای این که جامعه را اصلاح کنی، چند نفر را اصلاح کن و آنها را به داخل جامعه بفرست. اینها خود عملاً جامعه را اصلاح می‏کنند؛ پس راه اصلاح این است که از تربیت افراد شروع شود. پیامبر اکرم صلی‏الله‏علیه‏و‏آله در مکّه همین کار را می‏کرد و در سه سال اول بعثت افراد را می‏ساخت و زمینه‏سازی می‏کرد، تا این که پس از سه سال دعوتش را آشکار کرد. در مدینه هم همین طور بود و در اصل کار پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله همین بود.
صحابه گرامی ایشان و ائمه اطهار علیهم‏السلام نیز همین راه را می‏رفتند. این که فرموده‏اند: «اگر خدا یک نفر را به وسیله تو هدایت کند از آنچه خورشید بر آن تابیده بهتر است» معنایش همین است؛ یعنی باید به سراغ تک‏تک افراد رفت و این شیوه‏ای است که هم خود اسلام به آن عمل کرده و هم به ما دستورش را داده است. لذا اگر ما بخواهیم جامعه‏مان اصلاح شود باید از افراد شروع کنیم.
به عنوان نمونه، به سراغ دبیرستانها و دانشگاهها برویم. اگر ما بتوانیم یکی از دانشگاههایمان را طبق آن چیزی که اسلام می‏پسندد اصلاح کنیم، به گونه‏ای که الگو شود، خواه‏ناخواه بقیه دانشگاهها اصلاح می‏شوند، یا یکی از بازارهایمان را اصلاح کنیم، بقیه بازارها اصلاح می‏شوند؛ یا یک رشته از رشته‏های سیاست داخلی را اصلاح کنیم، یکی از وزارتخانه‏ها را اصلاح کنیم، بقیّه اصلاح می‏شوند. امّا اگر از اول سنگ بزرگ برداریم، اولاً هم راه طولانی خواهد شد و هم قدری صعب‏العلاج است، امّا به طریقی که گفتیم؛ هم آرام‏آرام و هم سهل‏التناول است.
اندیشه حوزه: همیشه پیشگیری مقدم بر درمان است. چه کنیم که مفاسد پدید نیاید تا درصدد درمان آنها برآییم؟
استاد:
ما الآن در وضعی قرار گرفته‏ایم که مفاسد پدید آمده است و بنده بارها گفته‏ام الآن وضع ما مثل وضع پیامبر در مکّه است نه در مدینه. من این را به طور قطع می‏گویم؛ به جهت این که الآن آزاد نیستیم که دستورات اسلامی را به طور کامل بیان کنیم، چه برسد به این که بخواهیم اجرا کنیم. پس ما مثل پیامبر در دوران مکّه هستیم. نمی‏خواهم مثال بزنم، ممکن است سوء برداشت شود؛ ولی بسیاری از احکام را داریم که حتّی در قوانین هم نیامده و حتّی بعضی از احکام را در رساله عملیّه هم نیاورده‏ایم.
اینها روی این حساب است که اگر ما در این شرایط این مطالب را مطرح کنیم ممکن است از همه جا به ما حمله‏ور شوند، و چه بسا از داخل هم به ما حمله‏ور شوند، پس باید آرام‏آرام کار کنیم. این تدریجی بودن و آرام کار کردن، همان شیوه پیامبر است در مکّه با فردسازی. این راه، راه موفقی هم هست، ناامید هم نباید شد ونباید انتظار داشت یک‏شبه تمام اوضاع تغییر کند و سامان یابد.
توصیه‏ای که من دارم این است که رفتار برخی از شخصیتهای بزرگ در کشور ما، رفتاری است که در نظر مردم زننده است؛ یعنی دو جناح برخوردشان با یکدیگر تند است. این برخورد تند در نظر مردم قابل هضم نیست؛ چون می‏گویند شما هر دو در راه پیشرفت انقلاب و اسلام دارید کار می‏کنید، امّا این که این گونه با هم برخورد می‏کنید، مثل این که دو تا خصم با هم برخورد می‏کنند. دو تا خصم، یعنی یکی دیگری را باطل می‏داند و به نحو علم اجمالی هر دوِ شما باطل هستید، پس اگر ما بخواهیم جامعه از این که هست فاسدتر نشود، قدری باید خودمان را اصلاح کنیم، خدا و اصول انقلاب و مبانی اسلامی و اخلاق اسلامی را رعایت کنیم.
نکته‏ای در این جا عرض بکنم: دین مرکب از سه بخش است: عقاید، اخلاق و احکام.
عقاید پایه و مقدمه است؛ چون عقاید شناخت است و پایه برای اخلاق. احکام نتیجه اخلاق است؛ یعنی اخلاق محور است، در حالی که بحث ما در بسیاری از محافل علمی (چه حوزه و چه دانشگاه)، یا از معارف است یا از احکام، و درباره اخلاق که محور است، اهمال شده، یا در حاشیه است. لذا باید محوریّت اخلاق را به آن برگردانیم و آن را به داخل جامعه بیاوریم. اگر اخلاق در کار باشد، این تخاصمها از بین می‏رود و اول در خودمان پیاده کنیم. ببینیم برخورد تند من با فردی که او را از جناح مقابل خودمان می‏دانم (نمی‏گویم جناح مخالف، چون ما مخالف هم نیستیم، مقابل هستیم)، آیا اخلاق، چنین برخوردی را اجازه می‏دهد؟ اگر اجازه نمی‏دهد، آن را کنار بگذارم.
نکته‏ای را یکی از اساتید اخلاق ما می‏گفت: اگر در کاری که می‏خواهید انجام دهید سر دوراهی قرار گرفتید و نمی‏دانید کدام یک رحمانی و کدام یک شیطانی است، تشخیص آن به این است که ببینید کدام بهتر به دلت می‏چسبد؛ همان شیطانی است.
الآن این دو جناحی که مقابل هم قرار گرفته‏اند، یکی فکر می‏کند که آن دیگری در اشتباه است و می‏خواهد اشتباه او را رفع کند، این دو راه دارد: یکی این که با هم بنشینند و تفاهم کنند. البتّه شیطان نمی‏گذارد، می‏گوید این ذلّت است، تسلیم نشو.راه دوم این است که افشاگری کند و آبروی طرف را ببرد. این راه دوم، راهی است که شیطان ارائه می‏دهد. البتّه آنهایی که در رأس قرار دارند از این کارها منزّه هستند، امّا آنهایی که در رتبه دو و سه قرار دارند، اگر بیشتر رعایت کنند مفاسد برداشته می‏شود و اختلاف از میان می‏رود. به عقیده من اینها حسن‏نیّت دارند؛ امّا در نحوه اجرایش قدری اشتباه می‏کنند.
اندیشه حوزه: در پایان بفرمایید اگر اصلاح قرآنی و اسلامی در جامعه صورت نگیرد چه پیامدهایی خواهد داشت؟
استاد:
طبق بیانات قرآن کریم و ائمه معصومین همه مسؤولند: «واتّقوا فتنةً لاتصیبن الّذین ظلموا منکم خاصّةً»(انفال/25). آشوبها و ناهنجاریها، نتیجه‏اش دامنگیر همه می‏شود؛ یعنی همه با آتش آن می‏سوزند، خشک و تر را با هم می‏سوزاند. البتّه تر نمی‏سوزد، منتهی چوبِ تر در حرارت آتش خشک می‏شود بعد می‏سوزد؛ یعنی اینها در آتش فتنه همان چوب خشک شدند. از این‏رو، طبق منطق قرآن همه مسؤولند. هم در دنیا عقوبتش را خواهند دید و هم در آخرت و مصداق «خسر الدنیا و الآخره» می‏شوند؛ مثل بسیاری از جوامع دنیا که همین الآن در جهنم می‏سوزند. چون آیه شریفه که می‏فرماید: «و انَّ جهنّم لمحیطةٌ بالکافرین» (عنکبوت /54)، کلمه «محیطةٌ» اسم فاعل و وصف است؛ یعنی به گفته اساتید ما یعنی کافر همین الآن در جهنم است، لذا بسیاری از این جوامع همین الآن دارند در آتش جهنم می‏سوزند و این عذاب دنیا قبل از عذاب آخرت است؛ خدا هم با کسی خویش و قوم نیست: عاشق اسم هم نیست «ان اللّه‏ ینظر الی قلوبکم»خداوند به واقعیات نگاه می‏کند و اگر ما در واقع خبیث و نادان، جاهل و احمق بودیم خداوند خبیث و جاهل و احمق را دوست ندارد و عنایتش را از ما می‏گیرد. امان از وقتی که خداوند عنایتش را از قومی بگیرد، و امیدواریم که چنین نشود.
اندیشه حوزه: با تشکر فراوان از حضرت عالی و آرزوی سلامتی و طول عمر برای شما.

تبلیغات