نو اندیشی و اجتهاد (مقاله ترویجی حوزه)
درجه علمی: علمی-ترویجی (حوزوی)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
روشنفکری معادل Intellectuality بعد از منورالفکری در دوران مشروطیت مصطلح شد. این اصطلاح در گفتمان تجدد و دنیای مدرن شکل گرفت، در حالی که اجتهاد اصطلاحی است که در گفتمان نیست، بلکه در فرهنگ کهن اسلامی و به صورت خاص در مکتب اهل بیت علیهمالسلام سامان یافته است.
اگر بخواهیم به روشنفکری و مشخصههای آن بپردازیم، به اعتقاد نگارنده روشنفکری به معنای دقیق کلمه بدون زمینههایی که منشأ پیدایش رنسانس (نوزایی)، رفورمیشن و اصلاح دینی و دوران روشنگری در غرب است، قابل مطالعه نیست؛ یعنی در واقع روشنفکری مفهوم، اصطلاح و باوری است برخاسته از یک بستر خاص فرهنگی با تمام مبانی و ریشههایی که در آن بستر وجود داشته است. بستری که تمدن غربدر آن شکل گرفت و تمدن نو در آن بستر متولد شد، بستر اندیشه مسیحی است. تلقیای که به نحو غالب از دین وجود دارد تلقی مسیحی است؛ مسیحیتی که از ابتدای تاریخ خویش، از مسیر اصلی خود دور شده و با ورود اندیشههای بیگانه به درون آن، از رسالت اصلی انبیا علیهمالسلام و مفاهیم واقعی توحیدی فاصله گرفته است. این مسیحیت در یک گذر تاریخی به دوران تاریک قرون وسطی رسیده که در این دوران، مسیحیتی که دارای مفاهیم ناسازگار با منطق و خرد آدمی است، با آرمان خودش که توحید است در ناسازگاری است، مشکل تثلیث و اغانیم ثلاثه را در متن و بطن خود دارد که دائم ذهن اندیشمندان مسیحی را به خود مشغول کرده، و شریعت را ـ که بخش اجرایی و عملی دین است و سامان دنیا را اگر قرار است دین در آن نقشی داشته باشد، در حوزه شریعت خواهد بود ـ کنار گذاشته و به دورانی رسیده که روحانیون مسیحی با ادعای وساطت و حقوق خاص برای خود اقدام به وضع قوانینی میکنند با عنوان قانون دینی.
در چنین بستری است که رنسانس شکل میگیرد. رنسانس نهضتی است در اروپا، که با توجّه به تاریخ کهن اروپا، رومِ قدیم و یونانِ باستان حرکتش را آغاز میکند و نطفهاش منعقد میشود. در این بستر خرد آدمی در نوعی مبارزه و منازعه با باور و ایمان دینی قرار میگیرد و در واقع برای شکستن آن حصاری که اندیشه مسیحی در طول این قرون متمادی به دست و پای اندیشه انسان تنیده به صحنه میآید تا بارقههای تازهای از معرفت را برای بشر به ارمغان آورد.
روشنفکری که در چنین فضایی شکل گرفته بود، در نقطه مقابل باور دینی رشد میکرد و هر اندازه شخص روشنفکرتر بود، میبایست دست و پای او نسبت به تقیّدات و اعتقادات دینی بازتر باشد. این داستانی است که در غرب اتفاق افتاد. البته این داستان تحولات فراوانی را پشت سر گذاشته و روشنفکری مدرن در غرب در بسیاری از زمینهها با دین به آشتی رسیده است و آن دینستیزی که در غرب در قرون گذشته شاهدش بودیم، تغییر شکل داده و روشنفکران معاصر غربی با گونهای آشتی با دین به صحنه آمدهاند، امّا این آشتیای که روشنفکر غربی با دین دارد هنوز بر همان باوری که در گذشته تاریخی غرب نسبت به دین وجود داشته و با همان نگاهی که نسبت به کلیسا، کتاب مقدس و نهادهای دینی داشته، استوار است. روشنفکر معاصر اروپایی هم با همان نگاه باز به دین مینگرد و اگر ادیان دیگر را هم مورد مطالعه قرار میدهد، چون در همان بستر اندیشیده و رشد کرده، از همان زاویه به آنها نگاه میکند.
این روشنفکری در دوران مشروطیت توسط ـ به تعبیر آلاحمد ـ اشرافیتی که برای تحصیل به اروپا رفته بودند وارد ایران میشود. منوّرالفکرها به ایران میآیند، در حالی که سوغاتی که همراه دارند اندیشههای قرن هجده و نوزده میلادی اروپاست که آنها را شیفته خود کرده است. آنها بدون این که بستری را که اندیشههای قرون گذشته در آن شکل گرفته بشناسند و صلاحیتهایی را که عالمان و روشنفکران غربی در زمان خودشان داشتند واجد باشند، ادعای منورالفکری کردند. به تعبیر آلاحمد، اینها هیچ یک نه دائرةالمعارفی را بنیان نهاده بودند و نه در زمینه هنر روشنفکری نوآوری داشتند؛ با این همه آمدند و خود را منورالفکر نامیدند و سوغاتی که آوردند، تنها کلمات و مطالبی بود جسته و گریخته که چندان هم خود آنها از عمق محتوای آن خبر نداشتند و این را وارد ساحت فکری کشور کردند. ورود این مطالب به داخل کشور زمینه را برای اندیشیدن درباره این موضوعات فراهم کرد و در واقع حرکتی در داخل پیدا شد که برآیند آن کسانی بودند که ما میتوانیم به واقع نام آنها را روشنفکر بگذاریم؛ کسانی که در پی این بودند که سامانی منطقی به باورها و اعتقادات خود و جامعهشان بدهند.
در این زمینه به همین قدر اکتفا میکنیم و به اجتهاد و نسبت آن با روشنفکری میپردازیم.
اجتهاد و نسبت آن با روشنفکری
اجتهاد در مفهوم خاصی که در مکتب اهل بیت علیهمالسلام پیدا کرده، عبارت است از این که شخص با آشنایی نسبت به منابع اصیل دینی و فکر اسلامی و با بهرهگیری از روشها و معیارهایی که مورد پذیرش خرد و دین قرار گرفته، به سراغ دین برود و به کشف معضلات فکری و پرسشهایی که در زمینههای مختلف با آن مواجه است در متن دین بپردازد
در این جا توجّه به این نکته لازم است که اجتهاد مبتنی بر مبانی است که یا به لحاظ عقلی قابل دفاع هستند، یعنی بر یک منطق خاص عقلی استوارند، یا براساس باورهای دینی مورد پذیرش قرار گرفتهاند و مجتهد در مراجعه به منبع دین یعنی قرآن و روایات دائم آن معیارها و ملاکها را میبایست راهنمای کار خودش قرار دهد و به گونهای به فهم دین در زمینههای مختلف بپردازد که با آن معیارها سازگار باشد و براساس آن معیارها صورت بگیرد. پس کاری که مجتهد انجام میدهد کاری است که میبایست در درون خودش سازگار باشد؛ یعنی اگر یکی از وظایف روشنفکر را این بدانیم که اندیشه را به گونهای سامان دهد که بین اجزاء و عناصری که در باور و اندیشه ما وجود دارد، ناسازگاری نباشد، کار اصلی مجتهد در مقام اجتهاد همین است که مجموعهای را که فراهم میآورد و به عنوان دین عرضه میکند، میان اجزای آن مجموعه سازگاری باشد. به همین دلیل یکی از نشانههای ناتوانی یک شخص در اجتهاد که جزء نشانههای شناخته شده فقهی محسوب میشود، این است که بعضی از مسائل که در ریشه با هم ارتباط دارند، داوری و پاسخ او نسبت به آنها دارای ناسازگاری باشد.
بنابراین یکی از خصلتهای اجتهاد سازگار ساختن عناصری است که در مقام اندیشه، شخص نسبت به مجموعه دین یا در حوزه خاص مباحث فقهی دارد. با توجّه به این معیار، اجتهاد در متن و بطن خودش آن چیزی را که روشنفکری بخصوص در دوران متأخر به عنوان شعار و مشخصه اصلی خودش انتخاب کرده داراست؛ یعنی هماهنگ ساختن باورها به گونهای که مجموعه این باورها در یک متن منطقی کنار یکدیگر قرار بگیرند.
از سوی دیگر، لازمه اجتهاد توجّه به مسائلی است که در هر زمان با توجّه به مجموعه ویژگیهایی که در آن زمان اتفاق میافتد پیدا میشود. خوب اگر یکی دیگر از وظایف روشنفکر را حساسیت او نسبت به مقتضیات زمانی و مکانی که در آن فضا زیست میکند بدانیم و روشنفکر را شخصی بدانیم که نسبت به تمام عناصر و فاکتورهای مؤثّر در زندگی بشری در روزگار خودش حسّاس است، مجتهد به عنوان مجتهد میباید به تمام این عناصر و مقتضیات توجّه داشته باشد و هنگامی او عالم به زمان خود محسوب میشود که تمام این عناصر دخیل در داوری و فهم او نسبت به مسأله یا پاسخ مسأله را بداند. پس این ویژگی هم در بطن و متن اجتهاد به معنای مصطلح خودش وجود دارد
آفت و آسیب روشنفکری و اجتهاد
همانطور که روشنفکری گاهی از مسیر خودش منحرف میشود، (در این جا روشنفکری به عنوان یک مفهوم انتزاعی مورد بررسی قرار میگیرد) اجتهاد نیز همین آفت و آسیبهای مشابه را دارد. آفت و آسیب اجتهاد «تحجّر» است. تحجّر به این معنی است که شخص قالبهایی را که وجود داشته، چه نسبت به روشهای شناخت و چه نسبت به محتوای بعضی از مسائل اعتقادی یا مسائل فقهی، آن قالبها را بدون ارزیابی منطقی و داوری خردمندانه بپذیرد و سعی کند مجموعه آن چیزی را که با این قالبها ناسازگار مینماید، به گونهای، ولو به تکلّف، با اینها سازگار کند و چشم از مجموعه حوادث و احوال روزگار خودش فروبندد.
این واقعیتِ تحجّر است؛ همان چیزی که اجتهاد بخصوص به معنای شیعی آن که در مکتب اهل بیت شکل گرفته، آن را مردود میشمارد.
در مقابل مکتب اهل بیت، سایر مذاهب اسلامی به انسداد باب اجتهاد قائل شده و پذیرفتهاند که آنچه مجتهدان استنباط کردهاند قابل نقّادی نیست و میباید اجتهاد به همان شکل پذیرفته شود. تنها حقّی که مجتهد بعد از آنها دارد این است که براساس اجتهادات آنها در زمینه مسائلی که آنها در آن زمینه اجتهاد نکردهاند، اظهارنظر کند؛ یعنی پاسخهای آنها را مسلّم فرض کند و اگر پرسش جدیدی پیش آمد که آنها پاسخی به آن نداده بودند، براساس آن پاسخها تلاش کند پاسخی برای آن بیان کند. در حالی که در مکتب اهل بیت باب اجتهاد گشوده ماند و همین باعث شد که مجتهدان شیعه همواره با نقادی مبانی مجتهدان گذشته بکوشند آنها را بر پایههای استوارتر و منطقیتر بنا کنند. اگر ما تاریخ اندیشه فقهی شیعه را مورد مطالعه قرار دهیم میبینیم که یک مبنا که در ابتدا، مثلاً در زمان شیخ طوسی مطرح شده، در این گذر هزار ساله به قدری مورد تنقیح و بررسی قرار گرفته که امروز میتوان گفت تمام جوانب آن مورد مطالعه قرار گرفته و به سطحی از اتقان رسیده که براحتی میتوانیم آن را به عنوان یک مبنای پذیرفته شده و قابل دفاع عقلی؛ یا قابل دفاع براساس مبانی دینی بپذیریم.
این توانایی در مبانی فقه شیعه به خاطر انفتاحی بود که در اندیشه شیعه وجود داشت. البته این انفتاح گاه در عمل،یعنی در نظر برخی مجتهدان با مشکل مواجه میشد؛ یعنی آنها به دلیل عظمت بعضی از دانشمندان گذشته، از نقد و بررسی نظریات ایشان پرهیز میکردند که همین جا تحجّر گاهی در تاریخ فقهی ما خودش را بروز داده است. یکی از جلوههای تحجّر همین پایبندی به بعضی از فتاوا و مبانی بوده که بعضی از گذشتگان داشتند و گاه براساس مبانی پذیرفته شده و معمول روزگار بعد قابل دفاع هم نبوده است. اگر امام قدسسره از فقه جواهری و فقه سنتی سخن به میان آوردند، مقصودشان، چنان که از گفتههای ایشان و هم از منش عملی ایشان در آثارشان و هم از منش علمیشان آشکار میشود، این نبود که ما به فتاوای صاحب جواهر، یعنی متن و محتوای یک فتوای خاصی که یک فقیه خاص در یک زمان خاص داده ملتزم باشیم. امام قدسسره بسیاری از فتاوای صاحب جواهر را مورد انتقاد قرار داده و آنها را نپذیرفتهاند. تعبیر حضرت امام برای اشاره به آن روشی است که در طول تاریخ فقه شیعه مورد نقد و بررسی فقها قرار گرفته و بنیانگذار این روش اهل بیت علیهمالسلام بودند و سپس اصحاب آنان این روش را پی گرفتند و آن گاه شاگردان این اصحاب و همینطور طبقات بعد. امام خمینی برای اشاره به این روش و شیوه، تعبیر اجتهاد جواهری و فقه سنتی را به کار میبردند؛ یعنی اگر کسی خارج از معیارهایی که مورد دفاع عقل و مورد پذیرش دین است به بحث و بررسی بپردازد و نسبت به دین اظهارنظر کند، این عمل او اجتهاد محسوب نمیشود. اجتهاد تنها این نیست که شخص نسبت به یک مسأله دینی اظهارنظر کند، بلکه باید اجتهاد براساس روشها و معیارهای یاد شده استوار باشد.
روشنفکری به معنای واقعی کلمه، جدای از آن بستر تاریخی که در غرب متولّد شد، هیچ ناسازگاری با اجتهاد ندارد، بلکه اجتهاد به معنای واقعی، دارای همان مشخصههای روشنفکری است؛ یعنی سامان دادن به اندیشه دینی براساس مجموعهای منطقی، جلوگیری از تحجّر و پایبندی به آراء بدون این که پشتوانه منطقی داشته باشند، توجّه به مجموع مقتضیات زمان و مکان. به این معنی اجتهاد در متن خودش حقیقت روشنفکری را داراست. البته روشنفکری به معنایی که بروز و ظهور تاریخی پیدا کرده، چه در غرب و چه در ایران، چندان سازگاری با مفاهیم دینی بخصوص به معنای اسلامیکلمه نداشت و ندارد و آن چیزی هم که در متن تاریخ ما شکل گرفت در خیلی از قسمتها در واقع سوغاتی بود که از فرنگ به این دیار آمده بود.
این جا بر این نکته هم تأکید میکنیم که گاه به نام روشنفکری، ما با داوریهای دینی بدون معیار و بدون اصول و مبانی قابل دفاع مواجه میشویم. همچنان که تحجّر آفت اجتهاد است، خروج از معیار و بدون مبنا سخن گفتن نیز منافی با اجتهاد و روشنفکری به معنای واقعی کلمه است.
روشنفکری و اجتهاد دو مقولهای است که گرچه هر کدام در یک بستر خاص شکل گرفته است، امّا در محتوا و خصیصههای اصلی خودش با یکدیگر کاملاً سازگار است و همان طور که روشنفکری گرفتار آفت و انحراف و بیماری میشود، اجتهاد هم همین آفتها و گرفتاریها و بیماریها را دارد. اگر ما به معنای واقعی مجتهد باشیم، به معنای واقعی روشنفکر هم خواهیم بود.
مفهوم فقهی تقلید و روشنفکری
تقلید که در فرهنگِ شیعی در مقابل اجتهاد قرار میگیرد، معنای بسیار خاصی دارد. تقلید به معنای پیروی بدون دلیل نیست. ما گاهی در فرهنگ فارسی کلمه تقلید را به معنای پیروی بدون دلیل به کار میبریم. اگر اقبال میگوید «خلق را تقلیدشان بر باد داد» مقصود این معنای از تقلید است. امّا تقلید در اصطلاح خاص فقهی و دینی به معنای «مراجعه به متخصص در امر تخصّصی است برای کسی که خود فاقد چنین تخصصی است». این کار، عقلانیترین و معمولترین کاری است که انسان میتواند انجام دهد. بنابراین تقلید به معنایی که در فقه مطرح است با روشنفکری منافات ندارد. مقتضای خردمندی این است که وقتی شخصی در زمینهای تخصص ندارد، به متخصص مراجعه کند و این مفهوم تقلید است. پس اگر گفتیم اجتهاد در متن و بطن خودش مشخّصههای اصلی روشنفکری را داراست، تقلید به معنایی که در فقه مطرح است منافاتی با روشنفکری ندارد و معنایی معارض با این مفهوم نیست.
اگر بخواهیم به روشنفکری و مشخصههای آن بپردازیم، به اعتقاد نگارنده روشنفکری به معنای دقیق کلمه بدون زمینههایی که منشأ پیدایش رنسانس (نوزایی)، رفورمیشن و اصلاح دینی و دوران روشنگری در غرب است، قابل مطالعه نیست؛ یعنی در واقع روشنفکری مفهوم، اصطلاح و باوری است برخاسته از یک بستر خاص فرهنگی با تمام مبانی و ریشههایی که در آن بستر وجود داشته است. بستری که تمدن غربدر آن شکل گرفت و تمدن نو در آن بستر متولد شد، بستر اندیشه مسیحی است. تلقیای که به نحو غالب از دین وجود دارد تلقی مسیحی است؛ مسیحیتی که از ابتدای تاریخ خویش، از مسیر اصلی خود دور شده و با ورود اندیشههای بیگانه به درون آن، از رسالت اصلی انبیا علیهمالسلام و مفاهیم واقعی توحیدی فاصله گرفته است. این مسیحیت در یک گذر تاریخی به دوران تاریک قرون وسطی رسیده که در این دوران، مسیحیتی که دارای مفاهیم ناسازگار با منطق و خرد آدمی است، با آرمان خودش که توحید است در ناسازگاری است، مشکل تثلیث و اغانیم ثلاثه را در متن و بطن خود دارد که دائم ذهن اندیشمندان مسیحی را به خود مشغول کرده، و شریعت را ـ که بخش اجرایی و عملی دین است و سامان دنیا را اگر قرار است دین در آن نقشی داشته باشد، در حوزه شریعت خواهد بود ـ کنار گذاشته و به دورانی رسیده که روحانیون مسیحی با ادعای وساطت و حقوق خاص برای خود اقدام به وضع قوانینی میکنند با عنوان قانون دینی.
در چنین بستری است که رنسانس شکل میگیرد. رنسانس نهضتی است در اروپا، که با توجّه به تاریخ کهن اروپا، رومِ قدیم و یونانِ باستان حرکتش را آغاز میکند و نطفهاش منعقد میشود. در این بستر خرد آدمی در نوعی مبارزه و منازعه با باور و ایمان دینی قرار میگیرد و در واقع برای شکستن آن حصاری که اندیشه مسیحی در طول این قرون متمادی به دست و پای اندیشه انسان تنیده به صحنه میآید تا بارقههای تازهای از معرفت را برای بشر به ارمغان آورد.
روشنفکری که در چنین فضایی شکل گرفته بود، در نقطه مقابل باور دینی رشد میکرد و هر اندازه شخص روشنفکرتر بود، میبایست دست و پای او نسبت به تقیّدات و اعتقادات دینی بازتر باشد. این داستانی است که در غرب اتفاق افتاد. البته این داستان تحولات فراوانی را پشت سر گذاشته و روشنفکری مدرن در غرب در بسیاری از زمینهها با دین به آشتی رسیده است و آن دینستیزی که در غرب در قرون گذشته شاهدش بودیم، تغییر شکل داده و روشنفکران معاصر غربی با گونهای آشتی با دین به صحنه آمدهاند، امّا این آشتیای که روشنفکر غربی با دین دارد هنوز بر همان باوری که در گذشته تاریخی غرب نسبت به دین وجود داشته و با همان نگاهی که نسبت به کلیسا، کتاب مقدس و نهادهای دینی داشته، استوار است. روشنفکر معاصر اروپایی هم با همان نگاه باز به دین مینگرد و اگر ادیان دیگر را هم مورد مطالعه قرار میدهد، چون در همان بستر اندیشیده و رشد کرده، از همان زاویه به آنها نگاه میکند.
این روشنفکری در دوران مشروطیت توسط ـ به تعبیر آلاحمد ـ اشرافیتی که برای تحصیل به اروپا رفته بودند وارد ایران میشود. منوّرالفکرها به ایران میآیند، در حالی که سوغاتی که همراه دارند اندیشههای قرن هجده و نوزده میلادی اروپاست که آنها را شیفته خود کرده است. آنها بدون این که بستری را که اندیشههای قرون گذشته در آن شکل گرفته بشناسند و صلاحیتهایی را که عالمان و روشنفکران غربی در زمان خودشان داشتند واجد باشند، ادعای منورالفکری کردند. به تعبیر آلاحمد، اینها هیچ یک نه دائرةالمعارفی را بنیان نهاده بودند و نه در زمینه هنر روشنفکری نوآوری داشتند؛ با این همه آمدند و خود را منورالفکر نامیدند و سوغاتی که آوردند، تنها کلمات و مطالبی بود جسته و گریخته که چندان هم خود آنها از عمق محتوای آن خبر نداشتند و این را وارد ساحت فکری کشور کردند. ورود این مطالب به داخل کشور زمینه را برای اندیشیدن درباره این موضوعات فراهم کرد و در واقع حرکتی در داخل پیدا شد که برآیند آن کسانی بودند که ما میتوانیم به واقع نام آنها را روشنفکر بگذاریم؛ کسانی که در پی این بودند که سامانی منطقی به باورها و اعتقادات خود و جامعهشان بدهند.
در این زمینه به همین قدر اکتفا میکنیم و به اجتهاد و نسبت آن با روشنفکری میپردازیم.
اجتهاد و نسبت آن با روشنفکری
اجتهاد در مفهوم خاصی که در مکتب اهل بیت علیهمالسلام پیدا کرده، عبارت است از این که شخص با آشنایی نسبت به منابع اصیل دینی و فکر اسلامی و با بهرهگیری از روشها و معیارهایی که مورد پذیرش خرد و دین قرار گرفته، به سراغ دین برود و به کشف معضلات فکری و پرسشهایی که در زمینههای مختلف با آن مواجه است در متن دین بپردازد
در این جا توجّه به این نکته لازم است که اجتهاد مبتنی بر مبانی است که یا به لحاظ عقلی قابل دفاع هستند، یعنی بر یک منطق خاص عقلی استوارند، یا براساس باورهای دینی مورد پذیرش قرار گرفتهاند و مجتهد در مراجعه به منبع دین یعنی قرآن و روایات دائم آن معیارها و ملاکها را میبایست راهنمای کار خودش قرار دهد و به گونهای به فهم دین در زمینههای مختلف بپردازد که با آن معیارها سازگار باشد و براساس آن معیارها صورت بگیرد. پس کاری که مجتهد انجام میدهد کاری است که میبایست در درون خودش سازگار باشد؛ یعنی اگر یکی از وظایف روشنفکر را این بدانیم که اندیشه را به گونهای سامان دهد که بین اجزاء و عناصری که در باور و اندیشه ما وجود دارد، ناسازگاری نباشد، کار اصلی مجتهد در مقام اجتهاد همین است که مجموعهای را که فراهم میآورد و به عنوان دین عرضه میکند، میان اجزای آن مجموعه سازگاری باشد. به همین دلیل یکی از نشانههای ناتوانی یک شخص در اجتهاد که جزء نشانههای شناخته شده فقهی محسوب میشود، این است که بعضی از مسائل که در ریشه با هم ارتباط دارند، داوری و پاسخ او نسبت به آنها دارای ناسازگاری باشد.
بنابراین یکی از خصلتهای اجتهاد سازگار ساختن عناصری است که در مقام اندیشه، شخص نسبت به مجموعه دین یا در حوزه خاص مباحث فقهی دارد. با توجّه به این معیار، اجتهاد در متن و بطن خودش آن چیزی را که روشنفکری بخصوص در دوران متأخر به عنوان شعار و مشخصه اصلی خودش انتخاب کرده داراست؛ یعنی هماهنگ ساختن باورها به گونهای که مجموعه این باورها در یک متن منطقی کنار یکدیگر قرار بگیرند.
از سوی دیگر، لازمه اجتهاد توجّه به مسائلی است که در هر زمان با توجّه به مجموعه ویژگیهایی که در آن زمان اتفاق میافتد پیدا میشود. خوب اگر یکی دیگر از وظایف روشنفکر را حساسیت او نسبت به مقتضیات زمانی و مکانی که در آن فضا زیست میکند بدانیم و روشنفکر را شخصی بدانیم که نسبت به تمام عناصر و فاکتورهای مؤثّر در زندگی بشری در روزگار خودش حسّاس است، مجتهد به عنوان مجتهد میباید به تمام این عناصر و مقتضیات توجّه داشته باشد و هنگامی او عالم به زمان خود محسوب میشود که تمام این عناصر دخیل در داوری و فهم او نسبت به مسأله یا پاسخ مسأله را بداند. پس این ویژگی هم در بطن و متن اجتهاد به معنای مصطلح خودش وجود دارد
آفت و آسیب روشنفکری و اجتهاد
همانطور که روشنفکری گاهی از مسیر خودش منحرف میشود، (در این جا روشنفکری به عنوان یک مفهوم انتزاعی مورد بررسی قرار میگیرد) اجتهاد نیز همین آفت و آسیبهای مشابه را دارد. آفت و آسیب اجتهاد «تحجّر» است. تحجّر به این معنی است که شخص قالبهایی را که وجود داشته، چه نسبت به روشهای شناخت و چه نسبت به محتوای بعضی از مسائل اعتقادی یا مسائل فقهی، آن قالبها را بدون ارزیابی منطقی و داوری خردمندانه بپذیرد و سعی کند مجموعه آن چیزی را که با این قالبها ناسازگار مینماید، به گونهای، ولو به تکلّف، با اینها سازگار کند و چشم از مجموعه حوادث و احوال روزگار خودش فروبندد.
این واقعیتِ تحجّر است؛ همان چیزی که اجتهاد بخصوص به معنای شیعی آن که در مکتب اهل بیت شکل گرفته، آن را مردود میشمارد.
در مقابل مکتب اهل بیت، سایر مذاهب اسلامی به انسداد باب اجتهاد قائل شده و پذیرفتهاند که آنچه مجتهدان استنباط کردهاند قابل نقّادی نیست و میباید اجتهاد به همان شکل پذیرفته شود. تنها حقّی که مجتهد بعد از آنها دارد این است که براساس اجتهادات آنها در زمینه مسائلی که آنها در آن زمینه اجتهاد نکردهاند، اظهارنظر کند؛ یعنی پاسخهای آنها را مسلّم فرض کند و اگر پرسش جدیدی پیش آمد که آنها پاسخی به آن نداده بودند، براساس آن پاسخها تلاش کند پاسخی برای آن بیان کند. در حالی که در مکتب اهل بیت باب اجتهاد گشوده ماند و همین باعث شد که مجتهدان شیعه همواره با نقادی مبانی مجتهدان گذشته بکوشند آنها را بر پایههای استوارتر و منطقیتر بنا کنند. اگر ما تاریخ اندیشه فقهی شیعه را مورد مطالعه قرار دهیم میبینیم که یک مبنا که در ابتدا، مثلاً در زمان شیخ طوسی مطرح شده، در این گذر هزار ساله به قدری مورد تنقیح و بررسی قرار گرفته که امروز میتوان گفت تمام جوانب آن مورد مطالعه قرار گرفته و به سطحی از اتقان رسیده که براحتی میتوانیم آن را به عنوان یک مبنای پذیرفته شده و قابل دفاع عقلی؛ یا قابل دفاع براساس مبانی دینی بپذیریم.
این توانایی در مبانی فقه شیعه به خاطر انفتاحی بود که در اندیشه شیعه وجود داشت. البته این انفتاح گاه در عمل،یعنی در نظر برخی مجتهدان با مشکل مواجه میشد؛ یعنی آنها به دلیل عظمت بعضی از دانشمندان گذشته، از نقد و بررسی نظریات ایشان پرهیز میکردند که همین جا تحجّر گاهی در تاریخ فقهی ما خودش را بروز داده است. یکی از جلوههای تحجّر همین پایبندی به بعضی از فتاوا و مبانی بوده که بعضی از گذشتگان داشتند و گاه براساس مبانی پذیرفته شده و معمول روزگار بعد قابل دفاع هم نبوده است. اگر امام قدسسره از فقه جواهری و فقه سنتی سخن به میان آوردند، مقصودشان، چنان که از گفتههای ایشان و هم از منش عملی ایشان در آثارشان و هم از منش علمیشان آشکار میشود، این نبود که ما به فتاوای صاحب جواهر، یعنی متن و محتوای یک فتوای خاصی که یک فقیه خاص در یک زمان خاص داده ملتزم باشیم. امام قدسسره بسیاری از فتاوای صاحب جواهر را مورد انتقاد قرار داده و آنها را نپذیرفتهاند. تعبیر حضرت امام برای اشاره به آن روشی است که در طول تاریخ فقه شیعه مورد نقد و بررسی فقها قرار گرفته و بنیانگذار این روش اهل بیت علیهمالسلام بودند و سپس اصحاب آنان این روش را پی گرفتند و آن گاه شاگردان این اصحاب و همینطور طبقات بعد. امام خمینی برای اشاره به این روش و شیوه، تعبیر اجتهاد جواهری و فقه سنتی را به کار میبردند؛ یعنی اگر کسی خارج از معیارهایی که مورد دفاع عقل و مورد پذیرش دین است به بحث و بررسی بپردازد و نسبت به دین اظهارنظر کند، این عمل او اجتهاد محسوب نمیشود. اجتهاد تنها این نیست که شخص نسبت به یک مسأله دینی اظهارنظر کند، بلکه باید اجتهاد براساس روشها و معیارهای یاد شده استوار باشد.
روشنفکری به معنای واقعی کلمه، جدای از آن بستر تاریخی که در غرب متولّد شد، هیچ ناسازگاری با اجتهاد ندارد، بلکه اجتهاد به معنای واقعی، دارای همان مشخصههای روشنفکری است؛ یعنی سامان دادن به اندیشه دینی براساس مجموعهای منطقی، جلوگیری از تحجّر و پایبندی به آراء بدون این که پشتوانه منطقی داشته باشند، توجّه به مجموع مقتضیات زمان و مکان. به این معنی اجتهاد در متن خودش حقیقت روشنفکری را داراست. البته روشنفکری به معنایی که بروز و ظهور تاریخی پیدا کرده، چه در غرب و چه در ایران، چندان سازگاری با مفاهیم دینی بخصوص به معنای اسلامیکلمه نداشت و ندارد و آن چیزی هم که در متن تاریخ ما شکل گرفت در خیلی از قسمتها در واقع سوغاتی بود که از فرنگ به این دیار آمده بود.
این جا بر این نکته هم تأکید میکنیم که گاه به نام روشنفکری، ما با داوریهای دینی بدون معیار و بدون اصول و مبانی قابل دفاع مواجه میشویم. همچنان که تحجّر آفت اجتهاد است، خروج از معیار و بدون مبنا سخن گفتن نیز منافی با اجتهاد و روشنفکری به معنای واقعی کلمه است.
روشنفکری و اجتهاد دو مقولهای است که گرچه هر کدام در یک بستر خاص شکل گرفته است، امّا در محتوا و خصیصههای اصلی خودش با یکدیگر کاملاً سازگار است و همان طور که روشنفکری گرفتار آفت و انحراف و بیماری میشود، اجتهاد هم همین آفتها و گرفتاریها و بیماریها را دارد. اگر ما به معنای واقعی مجتهد باشیم، به معنای واقعی روشنفکر هم خواهیم بود.
مفهوم فقهی تقلید و روشنفکری
تقلید که در فرهنگِ شیعی در مقابل اجتهاد قرار میگیرد، معنای بسیار خاصی دارد. تقلید به معنای پیروی بدون دلیل نیست. ما گاهی در فرهنگ فارسی کلمه تقلید را به معنای پیروی بدون دلیل به کار میبریم. اگر اقبال میگوید «خلق را تقلیدشان بر باد داد» مقصود این معنای از تقلید است. امّا تقلید در اصطلاح خاص فقهی و دینی به معنای «مراجعه به متخصص در امر تخصّصی است برای کسی که خود فاقد چنین تخصصی است». این کار، عقلانیترین و معمولترین کاری است که انسان میتواند انجام دهد. بنابراین تقلید به معنایی که در فقه مطرح است با روشنفکری منافات ندارد. مقتضای خردمندی این است که وقتی شخصی در زمینهای تخصص ندارد، به متخصص مراجعه کند و این مفهوم تقلید است. پس اگر گفتیم اجتهاد در متن و بطن خودش مشخّصههای اصلی روشنفکری را داراست، تقلید به معنایی که در فقه مطرح است منافاتی با روشنفکری ندارد و معنایی معارض با این مفهوم نیست.