آرشیو

آرشیو شماره ها:
۶۵

چکیده

متن

روشنفکری معادل Intellectuality بعد از منورالفکری در دوران مشروطیت مصطلح شد. این اصطلاح در گفتمان تجدد و دنیای مدرن شکل گرفت، در حالی که اجتهاد اصطلاحی است که در گفتمان نیست، بلکه در فرهنگ کهن اسلامی و به صورت خاص در مکتب اهل بیت علیهم‏السلام سامان یافته است.
اگر بخواهیم به روشنفکری و مشخصه‏های آن بپردازیم، به اعتقاد نگارنده روشنفکری به معنای دقیق کلمه بدون زمینه‏هایی که منشأ پیدایش رنسانس (نوزایی)، رفورمیشن و اصلاح دینی و دوران روشنگری در غرب است، قابل مطالعه نیست؛ یعنی در واقع روشنفکری مفهوم، اصطلاح و باوری است برخاسته از یک بستر خاص فرهنگی با تمام مبانی و ریشه‏هایی که در آن بستر وجود داشته است. بستری که تمدن غربدر آن شکل گرفت و تمدن نو در آن بستر متولد شد، بستر اندیشه مسیحی است. تلقی‏ای که به نحو غالب از دین وجود دارد تلقی مسیحی است؛ مسیحیتی که از ابتدای تاریخ خویش، از مسیر اصلی خود دور شده و با ورود اندیشه‏های بیگانه به درون آن، از رسالت اصلی انبیا علیهم‏السلام و مفاهیم واقعی توحیدی فاصله گرفته است. این مسیحیت در یک گذر تاریخی به دوران تاریک قرون وسطی رسیده که در این دوران، مسیحیتی که دارای مفاهیم ناسازگار با منطق و خرد آدمی است، با آرمان خودش که توحید است در ناسازگاری است، مشکل تثلیث و اغانیم ثلاثه را در متن و بطن خود دارد که دائم ذهن اندیشمندان مسیحی را به خود مشغول کرده، و شریعت را ـ که بخش اجرایی و عملی دین است و سامان دنیا را اگر قرار است دین در آن نقشی داشته باشد، در حوزه شریعت خواهد بود ـ کنار گذاشته و به دورانی رسیده که روحانیون مسیحی با ادعای وساطت و حقوق خاص برای خود اقدام به وضع قوانینی می‏کنند با عنوان قانون دینی.
در چنین بستری است که رنسانس شکل می‏گیرد. رنسانس نهضتی است در اروپا، که با توجّه به تاریخ کهن اروپا، رومِ قدیم و یونانِ باستان حرکتش را آغاز می‏کند و نطفه‏اش منعقد می‏شود. در این بستر خرد آدمی در نوعی مبارزه و منازعه با باور و ایمان دینی قرار می‏گیرد و در واقع برای شکستن آن حصاری که اندیشه مسیحی در طول این قرون متمادی به دست و پای اندیشه انسان تنیده به صحنه می‏آید تا بارقه‏های تازه‏ای از معرفت را برای بشر به ارمغان آورد.
روشنفکری که در چنین فضایی شکل گرفته بود، در نقطه مقابل باور دینی رشد می‏کرد و هر اندازه شخص روشنفکرتر بود، می‏بایست دست و پای او نسبت به تقیّدات و اعتقادات دینی بازتر باشد. این داستانی است که در غرب اتفاق افتاد. البته این داستان تحولات فراوانی را پشت سر گذاشته و روشنفکری مدرن در غرب در بسیاری از زمینه‏ها با دین به آشتی رسیده است و آن دین‏ستیزی که در غرب در قرون گذشته شاهدش بودیم، تغییر شکل داده و روشنفکران معاصر غربی با گونه‏ای آشتی با دین به صحنه آمده‏اند، امّا این آشتی‏ای که روشنفکر غربی با دین دارد هنوز بر همان باوری که در گذشته تاریخی غرب نسبت به دین وجود داشته و با همان نگاهی که نسبت به کلیسا، کتاب مقدس و نهادهای دینی داشته، استوار است. روشنفکر معاصر اروپایی هم با همان نگاه باز به دین می‏نگرد و اگر ادیان دیگر را هم مورد مطالعه قرار می‏دهد، چون در همان بستر اندیشیده و رشد کرده، از همان زاویه به آنها نگاه می‏کند.
این روشنفکری در دوران مشروطیت توسط ـ به تعبیر آل‏احمد ـ اشرافیتی که برای تحصیل به اروپا رفته بودند وارد ایران می‏شود. منوّرالفکرها به ایران می‏آیند، در حالی که سوغاتی که همراه دارند اندیشه‏های قرن هجده و نوزده میلادی اروپاست که آنها را شیفته خود کرده است. آنها بدون این که بستری را که اندیشه‏های قرون گذشته در آن شکل گرفته بشناسند و صلاحیتهایی را که عالمان و روشنفکران غربی در زمان خودشان داشتند واجد باشند، ادعای منورالفکری کردند. به تعبیر آل‏احمد، اینها هیچ یک نه دائرة‏المعارفی را بنیان نهاده بودند و نه در زمینه هنر روشنفکری نوآوری داشتند؛ با این همه آمدند و خود را منورالفکر نامیدند و سوغاتی که آوردند، تنها کلمات و مطالبی بود جسته و گریخته که چندان هم خود آنها از عمق محتوای آن خبر نداشتند و این را وارد ساحت فکری کشور کردند. ورود این مطالب به داخل کشور زمینه را برای اندیشیدن درباره این موضوعات فراهم کرد و در واقع حرکتی در داخل پیدا شد که برآیند آن کسانی بودند که ما می‏توانیم به واقع نام آنها را روشنفکر بگذاریم؛ کسانی که در پی این بودند که سامانی منطقی به باورها و اعتقادات خود و جامعه‏شان بدهند.
در این زمینه به همین قدر اکتفا می‏کنیم و به اجتهاد و نسبت آن با روشنفکری می‏پردازیم.
اجتهاد و نسبت آن با روشنفکری
اجتهاد در مفهوم خاصی که در مکتب اهل بیت علیهم‏السلام پیدا کرده، عبارت است از این که شخص با آشنایی نسبت به منابع اصیل دینی و فکر اسلامی و با بهره‏گیری از روشها و معیارهایی که مورد پذیرش خرد و دین قرار گرفته، به سراغ دین برود و به کشف معضلات فکری و پرسشهایی که در زمینه‏های مختلف با آن مواجه است در متن دین بپردازد
در این جا توجّه به این نکته لازم است که اجتهاد مبتنی بر مبانی است که یا به لحاظ عقلی قابل دفاع هستند، یعنی بر یک منطق خاص عقلی استوارند، یا براساس باورهای دینی مورد پذیرش قرار گرفته‏اند و مجتهد در مراجعه به منبع دین یعنی قرآن و روایات دائم آن معیارها و ملاکها را می‏بایست راهنمای کار خودش قرار دهد و به گونه‏ای به فهم دین در زمینه‏های مختلف بپردازد که با آن معیارها سازگار باشد و براساس آن معیارها صورت بگیرد. پس کاری که مجتهد انجام می‏دهد کاری است که می‏بایست در درون خودش سازگار باشد؛ یعنی اگر یکی از وظایف روشنفکر را این بدانیم که اندیشه را به گونه‏ای سامان دهد که بین اجزاء و عناصری که در باور و اندیشه ما وجود دارد، ناسازگاری نباشد، کار اصلی مجتهد در مقام اجتهاد همین است که مجموعه‏ای را که فراهم می‏آورد و به عنوان دین عرضه می‏کند، میان اجزای آن مجموعه سازگاری باشد. به همین دلیل یکی از نشانه‏های ناتوانی یک شخص در اجتهاد که جزء نشانه‏های شناخته شده فقهی محسوب می‏شود، این است که بعضی از مسائل که در ریشه با هم ارتباط دارند، داوری و پاسخ او نسبت به آنها دارای ناسازگاری باشد.
بنابراین یکی از خصلتهای اجتهاد سازگار ساختن عناصری است که در مقام اندیشه، شخص نسبت به مجموعه دین یا در حوزه خاص مباحث فقهی دارد. با توجّه به این معیار، اجتهاد در متن و بطن خودش آن چیزی را که روشنفکری بخصوص در دوران متأخر به عنوان شعار و مشخصه اصلی خودش انتخاب کرده داراست؛ یعنی هماهنگ ساختن باورها به گونه‏ای که مجموعه این باورها در یک متن منطقی کنار یکدیگر قرار بگیرند.
از سوی دیگر، لازمه اجتهاد توجّه به مسائلی است که در هر زمان با توجّه به مجموعه ویژگیهایی که در آن زمان اتفاق می‏افتد پیدا می‏شود. خوب اگر یکی دیگر از وظایف روشنفکر را حساسیت او نسبت به مقتضیات زمانی و مکانی که در آن فضا زیست می‏کند بدانیم و روشنفکر را شخصی بدانیم که نسبت به تمام عناصر و فاکتورهای مؤثّر در زندگی بشری در روزگار خودش حسّاس است، مجتهد به عنوان مجتهد می‏باید به تمام این عناصر و مقتضیات توجّه داشته باشد و هنگامی او عالم به زمان خود محسوب می‏شود که تمام این عناصر دخیل در داوری و فهم او نسبت به مسأله یا پاسخ مسأله را بداند. پس این ویژگی هم در بطن و متن اجتهاد به معنای مصطلح خودش وجود دارد
آفت و آسیب روشنفکری و اجتهاد
همان‏طور که روشنفکری گاهی از مسیر خودش منحرف می‏شود، (در این جا روشنفکری به عنوان یک مفهوم انتزاعی مورد بررسی قرار می‏گیرد) اجتهاد نیز همین آفت و آسیبهای مشابه را دارد. آفت و آسیب اجتهاد «تحجّر» است. تحجّر به این معنی است که شخص قالبهایی را که وجود داشته، چه نسبت به روشهای شناخت و چه نسبت به محتوای بعضی از مسائل اعتقادی یا مسائل فقهی، آن قالبها را بدون ارزیابی منطقی و داوری خردمندانه بپذیرد و سعی کند مجموعه آن چیزی را که با این قالبها ناسازگار می‏نماید، به گونه‏ای، ولو به تکلّف، با اینها سازگار کند و چشم از مجموعه حوادث و احوال روزگار خودش فروبندد.
این واقعیتِ تحجّر است؛ همان چیزی که اجتهاد بخصوص به معنای شیعی آن که در مکتب اهل بیت شکل گرفته، آن را مردود می‏شمارد.
در مقابل مکتب اهل بیت، سایر مذاهب اسلامی به انسداد باب اجتهاد قائل شده و پذیرفته‏اند که آنچه مجتهدان استنباط کرده‏اند قابل نقّادی نیست و می‏باید اجتهاد به همان شکل پذیرفته شود. تنها حقّی که مجتهد بعد از آنها دارد این است که براساس اجتهادات آنها در زمینه مسائلی که آنها در آن زمینه اجتهاد نکرده‏اند، اظهارنظر کند؛ یعنی پاسخهای آنها را مسلّم فرض کند و اگر پرسش جدیدی پیش آمد که آنها پاسخی به آن نداده بودند، براساس آن پاسخها تلاش کند پاسخی برای آن بیان کند. در حالی که در مکتب اهل بیت باب اجتهاد گشوده ماند و همین باعث شد که مجتهدان شیعه همواره با نقادی مبانی مجتهدان گذشته بکوشند آنها را بر پایه‏های استوارتر و منطقی‏تر بنا کنند. اگر ما تاریخ اندیشه فقهی شیعه را مورد مطالعه قرار دهیم می‏بینیم که یک مبنا که در ابتدا، مثلاً در زمان شیخ طوسی مطرح شده، در این گذر هزار ساله به قدری مورد تنقیح و بررسی قرار گرفته که امروز می‏توان گفت تمام جوانب آن مورد مطالعه قرار گرفته و به سطحی از اتقان رسیده که براحتی می‏توانیم آن را به عنوان یک مبنای پذیرفته شده و قابل دفاع عقلی؛ یا قابل دفاع براساس مبانی دینی بپذیریم.
این توانایی در مبانی فقه شیعه به خاطر انفتاحی بود که در اندیشه شیعه وجود داشت. البته این انفتاح گاه در عمل،یعنی در نظر برخی مجتهدان با مشکل مواجه می‏شد؛ یعنی آنها به دلیل عظمت بعضی از دانشمندان گذشته، از نقد و بررسی نظریات ایشان پرهیز می‏کردند که همین جا تحجّر گاهی در تاریخ فقهی ما خودش را بروز داده است. یکی از جلوه‏های تحجّر همین پایبندی به بعضی از فتاوا و مبانی بوده که بعضی از گذشتگان داشتند و گاه براساس مبانی پذیرفته شده و معمول روزگار بعد قابل دفاع هم نبوده است. اگر امام قدس‏سره از فقه جواهری و فقه سنتی سخن به میان آوردند، مقصودشان، چنان که از گفته‏های ایشان و هم از منش عملی ایشان در آثارشان و هم از منش علمی‏شان آشکار می‏شود، این نبود که ما به فتاوای صاحب جواهر، یعنی متن و محتوای یک فتوای خاصی که یک فقیه خاص در یک زمان خاص داده ملتزم باشیم. امام قدس‏سره بسیاری از فتاوای صاحب جواهر را مورد انتقاد قرار داده و آنها را نپذیرفته‏اند. تعبیر حضرت امام برای اشاره به آن روشی است که در طول تاریخ فقه شیعه مورد نقد و بررسی فقها قرار گرفته و بنیانگذار این روش اهل بیت علیهم‏السلام بودند و سپس اصحاب آنان این روش را پی گرفتند و آن گاه شاگردان این اصحاب و همین‏طور طبقات بعد. امام خمینی برای اشاره به این روش و شیوه، تعبیر اجتهاد جواهری و فقه سنتی را به کار می‏بردند؛ یعنی اگر کسی خارج از معیارهایی که مورد دفاع عقل و مورد پذیرش دین است به بحث و بررسی بپردازد و نسبت به دین اظهارنظر کند، این عمل او اجتهاد محسوب نمی‏شود. اجتهاد تنها این نیست که شخص نسبت به یک مسأله دینی اظهارنظر کند، بلکه باید اجتهاد براساس روشها و معیارهای یاد شده استوار باشد.
روشنفکری به معنای واقعی کلمه، جدای از آن بستر تاریخی که در غرب متولّد شد، هیچ ناسازگاری با اجتهاد ندارد، بلکه اجتهاد به معنای واقعی، دارای همان مشخصه‏های روشنفکری است؛ یعنی سامان دادن به اندیشه دینی براساس مجموعه‏ای منطقی، جلوگیری از تحجّر و پایبندی به آراء بدون این که پشتوانه منطقی داشته باشند، توجّه به مجموع مقتضیات زمان و مکان. به این معنی اجتهاد در متن خودش حقیقت روشنفکری را داراست. البته روشنفکری به معنایی که بروز و ظهور تاریخی پیدا کرده، چه در غرب و چه در ایران، چندان سازگاری با مفاهیم دینی بخصوص به معنای اسلامیکلمه نداشت و ندارد و آن چیزی هم که در متن تاریخ ما شکل گرفت در خیلی از قسمتها در واقع سوغاتی بود که از فرنگ به این دیار آمده بود.
این جا بر این نکته هم تأکید می‏کنیم که گاه به نام روشنفکری، ما با داوریهای دینی بدون معیار و بدون اصول و مبانی قابل دفاع مواجه می‏شویم. همچنان که تحجّر آفت اجتهاد است، خروج از معیار و بدون مبنا سخن گفتن نیز منافی با اجتهاد و روشنفکری به معنای واقعی کلمه است.
روشنفکری و اجتهاد دو مقوله‏ای است که گرچه هر کدام در یک بستر خاص شکل گرفته است، امّا در محتوا و خصیصه‏های اصلی خودش با یکدیگر کاملاً سازگار است و همان طور که روشنفکری گرفتار آفت و انحراف و بیماری می‏شود، اجتهاد هم همین آفتها و گرفتاریها و بیماریها را دارد. اگر ما به معنای واقعی مجتهد باشیم، به معنای واقعی روشنفکر هم خواهیم بود.
مفهوم فقهی تقلید و روشنفکری
تقلید که در فرهنگِ شیعی در مقابل اجتهاد قرار می‏گیرد، معنای بسیار خاصی دارد. تقلید به معنای پیروی بدون دلیل نیست. ما گاهی در فرهنگ فارسی کلمه تقلید را به معنای پیروی بدون دلیل به کار می‏بریم. اگر اقبال می‏گوید «خلق را تقلیدشان بر باد داد» مقصود این معنای از تقلید است. امّا تقلید در اصطلاح خاص فقهی و دینی به معنای «مراجعه به متخصص در امر تخصّصی است برای کسی که خود فاقد چنین تخصصی است». این کار، عقلانی‏ترین و معمول‏ترین کاری است که انسان می‏تواند انجام دهد. بنابراین تقلید به معنایی که در فقه مطرح است با روشنفکری منافات ندارد. مقتضای خردمندی این است که وقتی شخصی در زمینه‏ای تخصص ندارد، به متخصص مراجعه کند و این مفهوم تقلید است. پس اگر گفتیم اجتهاد در متن و بطن خودش مشخّصه‏های اصلی روشنفکری را داراست، تقلید به معنایی که در فقه مطرح است منافاتی با روشنفکری ندارد و معنایی معارض با این مفهوم نیست.

تبلیغات