رابطه ولی فقیه با قانون (مقاله ترویجی حوزه)
درجه علمی: علمی-ترویجی (حوزوی)
آرشیو
چکیده
متن
اصل نظریّه «ولایت فقیه» در فقه شیعه از قدمتی بیش از هزار سال برخوردار است. بسیاری از فقها درباره اختیارات ولیّ فقیه دارای اتّفاق و اجماعنظر نبودهاند، امّا همواره از کلیّات آن سخن راندهاند. امروزه با ظهور و عینیّت نظام جمهوری اسلامی، بر اساس ایده و نظر امام خمینی قدسسره ، ولایت مطلقه فقیه، قلب و روح این نظام و خاستگاه اصلی قدرت دینی و سیاسی آن به شمار میرود. به سبب همین جایگاه رفیع، صدها کتاب و مقاله و رساله تحقیقاتی در داخل و خارج از کشور درباره این نظریه و ابعاد حکومت اسلامی به رشته تحریر درآمده است، امّا به جرأت میتوان گفت که همچنان ناگفتههای بسیاری در این زمینه وجود دارد.
ویژگی نظریه ولایت فقیه امام خمینی قدسسره ، اعتقاد ایشان به اطلاق و گستردگی اختیارات ولیّ فقیه و همطرازی آن با اختیارات حکومتی پیامبر صلیاللهعلیهوآله و ائمه علیهمالسلام میباشد. این نگرش در تمام آثار شفاهی و مکتوب ایشان به چشم میخورد. پس از پیروزی انقلاب، نظام اسلامی با وجود مشکلات فراوان داخلی و خارجی، هر روز، ثبات و استحکام بیشتری مییافت. بروز مسائل متعدّد، شرایط و مقتضیات زمانی و مکانی، این امکان را پدید آورد که حضرت امام، در طول ده سال رهبری نظام، به شکل روزافزونی، زوایای مختلف نظریّه ولایت فقیه را آشکار سازند. اوج این تبیین و آشکارسازی، پیام ایشان در 16 دی ماه 1366 بود،1 که میتوان آن را فصلالخطابی در تبیین این نظریّه بهشمار آورد.
از این پیام تاکنون برداشتهای نادر و گاه نادرست نیز صورت گرفته است. یکی از این برداشتها و توهّمات «فراتر از قانون» بودن ولیّ فقیه است. برخی چنین گمان بردهاند که با توجّه به گستره حوزه اختیارات ولیّ فقیه و مطلق بودن آن، قدرتی بی حدّ و مرز و فوق قانون تولّد مییابد که هیچ چیز نمیتواند آن را محدود نماید؛ بویژه که دستهای پلید دشمن و شبههافکنان مغرض، به این مسأله دامن زده و به تحریف واقعیّت پرداختهاند؛ تحریفاتی که امروزه بوفور در مورد واقعیّتهای انقلاب اسلامی و حتی اندیشههای امام راحل قدسسره صورت میپذیرد و هر انسان متعهّد بدعتستیزی را به پاسداری هوشیارانه از کوثر زلال اندیشه امام و بازداری دستهای آلوده از تماس با آن چشمه ناب وامی دارد؛ چنان که امام فرمود:
«ما که هنوز در قید حیات هستیم و مسائل جاری ایران را که در پیش چشم همه ما اتّفاق افتاده است، دنبال میکنیم، فرصتطلبان و منفعتپیشگان را میبینیم که با قلم و بیان بدون هراس از هرگونه رسوایی، مسائل دینی و نهضت اسلامی را برخلاف واقع جلوه میدهند و به حکم مخالفت با اساس، نمیخواهند واقعیّت را تصدیق کنند و قدرت اسلام را نمیتوانند ببینند و شکّی نیست که این نوشتهجات بیاساس به اسم تاریخ در نسلهای آینده آثار بسیار ناگواری دارد... امروز قلمهای مسموم درصدد تحریف واقعیات هستند، باید نویسندگان امین این قلمها را بشکنند.»2
از اینرو، تحقیق و بررسی در ابعاد مختلف نظریّه ولایت مطلقه بایسته مینماید، و به یاری خدا، در این نوشته، نسبت ولایت مطلقه فقیه با قانون را به بحث میگذاریم و معلوم خواهد گردید، برخلاف آنچه توهم شده، قدرتی فوق قانون، بی حدّ و مرز و غیرقابل کنترل به معنایی که شبههانگیزان مطرح مینمایند به وجود نمیآید، بلکه خود امام (مبتکر مطلقه بودن ولایت فقیه در عصر جدید) قایل به مشروطه و مقید بودن آن به قوانین و دستورات الهی هستند.
ضمنا چون در مبحثی جداگانه «قانون» و ماهیت و منابع تشریع آن را مورد بررسی قرار دادهایم،3 در این جا نیازی به طرح آن نیست.
ریشهیابی واژگانی
نخست به ریشهیابی واژگان «ولایت» و «مطلقه» میپردازیم.
ولایت
واژه ولایت در این جا به همان مفهومی است که در لغت و عرفِ رایج به کار میرود و همردیف واژه هایی چون: «امارت»، «حکومت»، «زعامت» و «ریاست» میباشد.4 ولایت به معنای امارت، درباره کسی گفته میشود که بر خطّهای حکمرانی کند و منطقهای را که زیرپوشش حکومت اوست نیز ولایت و امارت گویند. ولایت به معنای نصرت و محبّت هم آمده، امّا موضوع بحث ولایت فقیه نیست. محلّ بحث، ولایت به معنای حکومت است و لذا این واژه در مواردی به کار میرود، که سلطه سیاسی و حکومت اداری مقصود باشد.
در اصطلاح، ولایت بهمعنای سرپرستی و احاطه داشتن بر فرد یا افراد معیّن میباشد، و در حقیقیت، بیانگر نوعی حق دخالت و اِعمالنظر در امری برای شخص خاصی است. مصطلح فقها آن است که ولایت (به کسر واو)، سلطه بر غیر به حکم عقل یا شرع، در بدن یا مال و یا هر دو میباشد. این سلطه میتواند اصالتا یا عَرَضا ملحوظ گردد.5 البته شرط این سلطه در تمام ابعاد آن، حفظ مصلحت و منافع حقیقی افراد تحت ولایت میباشد. همچنین از مقام و منصب رهبر سیاسی کشور اسلامی که واجد شرایط و صفات لازم است، به عنوان «ولایت امر» یا «ولیّ امر» یاد میکنند.
کجاندیشی در فهم ولایت
با توجه به معنای ولایت، بیپایگی و نادرستی برخی از سخنان کسانی که ولایت را به معنای اداره کشور و حکومت ندانسته، ریشه لغوی و تاریخی آن را منکر میشوند، روشن میشود، آن جا که میگوید:
«از نقطهنظر تاریخی نیز ولایت به مفهوم کشورداری، به هیچ وجه در تاریخ فقه اسلامی مطرح نبوده است.»6
نویسنده گویا کتابهای فقهای اسلامی را که از گذشتههای دور درباره احکام الولاة و ابواب و مسائلی با همین عنوان در کتب فقهی آوردهاند، ندیده است. وی در جای دیگر ولایت را به غلط به معنای قیمومیّت که لازمه آن تداعی محجوریّت موّلیعلیه است پنداشته، مینویسد:
«ولایت به معنای قیمومیّت، مفهوما و ماهیّتا با حکومت و حاکمیّت سیاسی متفاوت است؛ زیرا ولایت حق تصرّفولیّامر در اموال و حقوق اختصاصی شخص مولّیعلیه است که به جهتی از جهات از قبیل عدم بلوغ و رشد عقلانی، دیوانگی و غیره، از تصرّف در حقوق و اموال خود محروم است، در حالی که حکومت و حاکمیّت سیاسی به معنای کشورداری و تدبیر امور مملکتی است... و این مقامی است که باید از سوی شهروندان آن مملکت که مالکین حقیقی مشاع آن کشورند به شخص یا اشخاصی که دارای صلاحیّت تدبیرند واگذار شود... و شاید بتوان گفت ولایت که مفهوما سلب همهگونه حق تصرّف از شخص مولّیعلیه و اختصاص آن به ولیّامر تفسیر میشود، اصلاً در مسائل جمعی و امور مملکتی تحققپذیر نیست.»7
معلوم نیست این معنی برای ولایت از چه منبعی گرفته شده و چرا چنین کجفهمی صورت گرفته است؟ هیچ یک از طراحان و مدافعان ولایت فقیه چنین مفهوم نادرستی را حتی تصوّر هم نکردهاند و به گفته وی باید، «النبی ّ اولی بالمؤمنین»، یا «من کنت مولاه فهذا علیّ مولاه» وجود خارجی نداشته باشد، با این که مسلما تحقق یافته است. متأسفانه بسیاری از کسانی که بر نظریه ولایت مطلقه فقیه اشکال میگیرند، همانند نویسنده یاد شده، تصورات خود را ملاک قرار میدهند و به تجزیه و تحلیل آن میپردازند.
مفهوم«اطلاق» در «ولایتمطلقه فقیه»
درباره مطلقه بودن ولایت فقیه نیز توهّمات بسیاری صورت گرفته و ظاهر این تعبیر، با توجّه به معنای لغوی مطلق، این معنی را در ذهن افرادی ایجاد میکند که حکومت مبتنی بر ولایت فقیه، هیچ قیدوبندی نداشته و آزاد و رها از همه چیز است و هرگونه بخواهد عمل میکند!
مطلق در لغت به معنای غیر مقیّد، در مقابل مقید و مشروط و نسبی است و از نظر مفهوم اجتماعی و سیاسی به معنای کلگرایانه، فراگیر و برابر با مفهوم «توتالیتریسم» است. گاه مطلق به معنای آزاد و رها از قید و بند و فارغ از هر حدّ و حدود و ورای قانون است؛ یعنی خودرأیی حاکم و به اصطلاح «فعّال ما یشاء» و «لا یسأل عمّا یفعل» بودن حاکم از آن استفاده گردیده که هر چه بخواهد انجام دهد و به دیگر سخن، مسؤولیت نداشتن حاکم و عدم امکان استیضاح او.
اگر مطلقه به این معنی باشد، ولیّ فقیه فوق هر قانون، حتی قانون شرع خواهد بود، ولی بدون تردید، این معنی منظور نیست و آنان که چنین تفسیری از آن ارائهمیدهند، نادانی خود را نمایان میسازند. مقصود امام و سایر فقهایی که به ولایت عامه و مطلقه معتقدند، جز این است.
مراد از اطلاق در ولایت مطلقه فقیه، شمول و مطلق بودنِ نسبی است، در مقابل دیگر ولایتها که جهتِ خاصی در آنها موردنظر است. توضیح آن که فقها اقسام ولایتها را که نام میبرند، محدوده هر یک را مشخص میسازند؛ مثلاً ولایت پدر در امر ازدواج دختر، ولایت پدر و جد در تصرفات مالی فرزندانِ نابالغ، ولایت عدول مؤمنان در حفظ و حراست اموال غایبان، ولایت وصیّ یا قیّم شرعی بر صغار و مانند اینها که در کتب فقهی در ابواب مربوط بتفصیل از آنها بحث شده است، ولی هنگامی که «ولایت فقیه» را مطرح میکنند، دامنه آن را گسترش میدهند و شامل شؤون عامّه و مصالح عمومی امّت که بسیار پردامنه است میدانند. بدینسان فقیه شیعه که بار مسؤولیت زعامت را بر دوش میگیرد، در تمامی ابعاد سیاستمداری، مسؤول است و در راه تأمین مصالح امت و در تمامی ابعاد آن باید بکوشد، و این همان «ولایتعامّه» است که در سخن گذشتگان آمده و مفاد آن با ولایت مطلقه که در کلمات متأخران رایج گشته، یکی است. بنابراین، مقصود از اطلاق، گسترش دامنه ولایت فقیه است تا آن جا که شریعت امتداد دارد و مسؤولیت اجرایی ولیّ فقیه در تمام احکام انتظامی اسلامی و در رابطه با تمامی ابعاد مصالح امت میباشد و مانند دیگر ولایتها، یکبُعدی نخواهد بود.8 بدینسان مطلقه در برابر نسبی بودن میباشد؛ یعنی نباید اختیارات فقیه را محدود و مقید به امور خاصی دانست، مانند آن که گفته شود فقیه تنها در قضاوت و یا امور حسبیه (با مصادیق جزئی) حق دخالت دارد، امّا مثلاً در تعیین فرمانده جنگ حق دخالت ندارد. لذا از نظر شمول، محدودیتی جز محدوده مصالح مردم و قوانین و موازین و ضوابط اسلامی در زمینه اختیارات فقیه عادل وجود ندارد.
اضافهشدن وصف فقاهت موجب تقیید ولایت میشود؛ زیرا ولایت او، از عنوان فقاهت وی برخاسته و در نتیجه در محدوده فقاهت، ولایت دارد. این اطلاق در عین تقیید و تقیید در عین اطلاق است و منظور این است که ولایت در چارچوب مقتضیات فقه، شریعت و مصالح امت محدود میباشد.
مفهوم انحرافی اطلاق
با توجه به آنچه در مفهوم اطلاق گفته آمد، بیاعتباری سخن آنان که میگویند: «قائلین به ولایت مطلقه فقیه، شعاعحاکمیّت و فرمانروایی فقیه را به سوی بینهایت کشانیده و فقیه را همچون خداوندگار روی زمین میدانند»9 روشن میشود. هیچ فقیهی از کلمه «عامه» یا «مطلقه» این معنای نامعقول را قصد نکرده و کلماتی چون «نامحدودیّت، مطلقالعنان و اراده قاهره، و این که اراده فقیه حتی در توحید و شرکت ذات باریتعالی مؤثر است و اگر بخواهد میتواند حکم تعطیل توحید را صادر نماید» و... مفاهیمی خودساخته است که به فقها نسبت داده شده و به افترا و نسبت ناروا بیشتر میماند تا یک مناظره علمی. تعبیر ولایت مطلقه فقیه، بیانگر شمول ولایت است، نه بدون قید و شرط بودن آن و لذا ولایت فقیه، حکومت مشروط به استمرار عدالت، مدیریت و تدبیر و آگاهی از مسائل داخلی و جهانی و مصالح اسلام و مردم است. معنای انحرافی که از واژه مطلقه ارائه شده، مغایر با سخنان امام و سیره عملی ایشان و همه فقهاست. امام خود بصراحت اعلام داشتهاند که حکومت فقیه مشروط به قوانین اسلام است نه فوق آن و نه استبدادی.10
اختیارات حاکم اسلامی و ولیّ فقیه
برای آن که رابطه و نسبت ولیّ فقیه با قانون دانسته شود، و شبهه «برتر از قانون» بودن ولیّ فقیه دفع گردد، ابتدا باید اختیارات حاکم اسلامی مورد بحث قرار گیرد و چون این موضوع جداگانه و بتفصیل در همین شماره از مجلّه مورد بحث قرار گرفته، تنها اشارهای به این مسأله داریم؛ زیرا از اساسیترینِ مباحثِ نظریه ولایتفقیه، حدود «اختیارات» اوست.
ولایت فقیه، در امتداد ولایت پیامبر صلیاللهعلیهوآله و امام معصوم علیهالسلام است. آیات بسیاری در شأنِ اطلاقِ ولایت پیامبر صلیاللهعلیهوآله و لزوم تبعیّت از ایشان وارد شده است، مانند:
«النبیُّ اولی بالمؤمنین مِن انفسهم»
احزاب /5
«وَ مَنْ یُطع الرّسول فقد اطاع اللّه»
نساء /80
«و ما کان لمؤمنٍ و لامؤمنةٍ اذا قضیاللّه و رسولُه امرا ان یکون لهم الخیرة من امرهم و مَن یَعصِ اللّه و رسوله فقد ضَلّ ضلالاً مبینا»احزاب /36
ائمه اطهار علیهمالسلام نیز به حکم حدیث ثقلین، برخی آیات قرآن، و تصریحات دیگر پیامبر صلیاللهعلیهوآله در این اختیارات با پیامبر صلیاللهعلیهوآله برابرند. مرحوم شیخ انصاری در مقام نتیجهگیری از ادلّهای که در زمینه ولایت معصومین علیهمالسلام اقامه کرده، مدّعی ولایت مطلقه برای حضرات معصومین علیهمالسلام بوده، میگوید:
«و بالجملة المستفاد من الادلّة الاربعة بعد التتبّع اَنَّ للأمام سلطنةٌ مطلقةٌ علی الرعیّة مِنْ قِبَل اللّه تعالی و اَنَّ تصرّفهم نافذٌ علی الرعیّة ماضٍ مطلقا».11
و به طور کلّی آنچه از دلیلهای چهارگانه، پس از بررسی دقیق به دست میآید این است که امام علیهالسلام از سوی خداوند دارای سلطنت مطلق بر رعیّت است و تصرفات آنان درباره مردم نافذ و بهطور مطلق قابل اجراست.
معتقدان به ولایت عامّه و مطلقه فقیه، در تأیید نظر خویش به این آیات استناد میجویند و بر این باورند که مناصب و اختیارات پیامبر (بجز مقام عصمت، نبوت و مقامات معنوی) در اجرای قوانین شریعت، برای فقها نیز وجود دارد؛ چنان که به روایات بسیاری نیز برای اثبات مطلق اختیارات حکومتی پیامبر صلیاللهعلیهوآله و ائمّه علیهمالسلام برای فقیه استدلال شده است. برای نمونه، از این فرمایش پیامبر صلیاللهعلیهوآله : «اللّهم ارحم خلفائی ـ ثلاث مرّات ـ قیل له: و مَن خلفائک؟ قال: الّذین یأتون مِنْ بعدی و یروون عنّی احادیثی و سنّتی فیعلّمونها الناس مِن بعدی»12 استفاده شده که خلافت مطلقه مستلزم ولایت مطلقه است. جمله «خلفائی» اطلاق دارد و حضرت آن را به هیچ قیدی مقیّد نفرمودهاند، پس فقها در کلیّه شؤون رسول اکرم، منهای جهات ذکر شده، قائممقام آن حضرت میباشند.13
حضرت امام خمینی قدسسره به عموم و اطلاق این حدیث تکیه و استدلال نمودهاند.14 از دید امام راحل، ولیّ فقیه عادل کلیّه اختیارات حکومتی پیامبر و ائمه علیهمالسلام را دارد و به حکم عقل، نمیتوان فرقی میان این دو قائل شد15 علت این عدمتفکیک، روشن است؛ زیرا ولایتفقیه ادامه ولایت معصومین علیهمالسلام است، به این معنی که در عصر غیبت، زعامت مسلمانان، از دیدگاه اسلام نادیده گرفته نشده است، چرا که حفظ مصالح امت و اجرای صحیح عدالت اجتماعی، اختصاص به دوران حضور ندارد. بدینسان ولایت فقیه در عصر غیبت، امتداد زعامت پیامبر و امام معصوم علیهالسلام است که مسؤولیت اجرای عدالت اجتماعی و اداره شؤون عامه را برعهده دارد و دامنه آن به امور خاص و جزئی محدود نمیگردد. ولیّ فقیه دخالتی در شؤون خصوصی مردم ندارد مگر آن که با مصلحت عمومی پیوند داشته باشد. بنابراین، ولایت به معنای قیمومیّت یا حاکمیت مطلقه و دلبخواه نیست، چنان که ولایت پیامبر و امامان معصوم علیهمالسلام نیز به این معنی نبوده است، بلکه تنها اداره امور عامّه مراد است.
چنان که یاد شد، این ولایت عامّه در مقابل ولایتهای خاص همانند ولایت پدر در تزویج دختر، ولایت پدر و جد در اموال فرزندان صغیر و ولایت حاکم شرع بر اموال قاصران و غایبان است. فقها در خصوص گستره و شعاع نفوذ ولایت فقیه بحث و اختلافنظر دارند. برخی ولایت فقیه را محدود به کارها و اموری نمودهاند که شارع مقدس به رها ماندن آنها راضی نیست، که از آن به «امور حسبیّه» تعبیر میکنند و اثبات آن را در دایره گستردهتر خالی از اشکال نمیدانند. امّا دیدگاه بسیاری از فقهای شیعه، این است که قلمرو ولایت به سان قلمرو حکومت پیامبر اسلام و امامان معصوم علیهمالسلام گسترده و وسیع میباشد.
شیخالطائفه، ابوجعفر محمدبن حسن طوسی میفرماید: حکم نمودن و قضاوت بر عهده کسانی است که از جانب سلطان عادل (امام معصوم) مأذون باشند و این وظیفه به فقهای شیعه واگذار شده است.16
شهید اول، محمدبن مکّی عاملی در باب حسبه کتاب دروس، سه منصب: اجرای حدود و تعزیرات (احکام انتظامی اسلام)، مرجعیّت فتوایی در سطح گسترده و مرجعیّت قضایی در حل همه گونه اختلافات را برای فقیه قائل است.17 این سه وظیفه از وظایف مقام کبرای امامت است که در عصر غیبت برعهده فقیه جامع شرایط قرار میگیرد.
شیخ مفید در همین باره مینویسد:
«وقد فوّضوا النظر فیه الی فقهاء شیعتهم مع امکان.»18
مرحوم صاحب جواهر (م 1266) ولایت عامه و مطلقه فقها را به نیکویی بیان کرده و معتقد است اگر این ولایت مطلقه نباشد، بسیاری از امور مربوط به نظم جامعه تشیّع به تعطیلی میانجامد، آن گاه میگوید: شگفتآور است که پس از این همه دلایل عقلی و نقلی روشن برخی از مردم [نه فقها] در اینباره وسوسه و تشکیک کرده، گویا از فقاهت بویی نبرده و از فهم رموز سخنان معصومین بهرهای ندارند؛ زیرا عبارت وارده در روایات (مانند جعلته حاکما، قاضیا، حجةً و خلیفةً، و امثال آن) بخوبی میرساند که نیابت فقها از امامان در عصر غیبت در تمامی شؤونی است که به مقام امامت مرتبط میباشد و همان مسؤولیتی که خداوند بر عهده ولیّ معصوم گذارده که باید در نظم جامعه بکوشد، بعینه، بر عهده ولیّ فقیه نهاده شده است.19
شهید مطهری نیز از معتقدان به ولایت مطلقه فقیه بوده، ضمن اشاره به اختیارات حکومتی پیامبر اظهار میدارد:
«این اختیارات از پیغمبر به امام منتقلمیشود و از امام به حاکم شرعی مسلمین. بسیاری از تحریمها و تحلیلهایی که فقها کردهاند، که همه امروز قبول دارند، بر همین اساس بوده است.»20
امام خمینی قدسسره در تبیین و تثبیت نظریه ولایت مطلقه، افزون بر آنچه یاد شد، بر این باور است که این توهم که اختیارات حکومتی رسول اکرم صلیاللهعلیهوآله بیشتر از حضرت امیر بوده و یا اختیارات حکومتی حضرت امیر بیش از فقیه است، باطل و غلط است. البته فضائل حضرت رسول اکرم صلیاللهعلیهوآله و پس از ایشان فضائل حضرت علی علیهالسلام بیش از همه عالم است، لکن زیادی فضائل معنوی اختیارات حکومتی را افزایش نمیدهد.21
از نظر امام، اختیارات ولیّ فقیه، منحصربه احکامشرعی نمیباشد،بلکه خود از احکام اولیّه بوده، و در مواقع لزوم، مقدم بر سایر احکامفرعی مثل نماز و روزه است:
«اگر اختیارات حکومت در چارچوب احکام فرعیّه الهیّه است، باید عرض کنم، حکومت الهیّه و ولایت مفوّضه به نبیّ اسلام صلیاللهعلیهوآله یک پدیده بیمعنی و محتوا باشد. اشاره میکنم به پیامدهای آن که هیچ کس نمیتواند ملتزم به آنها باشد؛ مثلاً خیابانکشیها که مستلزم تصرّف در منزلی است یا حریم آن است، در چارچوب احکام فرعیّه نیست، نظام وظیفه و اعزام الزامی به جبههها و جلوگیری از ورود و خروج ارز و جلوگیری از ورود و یا خروج هر نوع کالا، و منع احتکار در غیر دو سه مورد و گمرکات و مالیات و جلوگیری از گرانفروشی، قیمتگذاری و جلوگیری از پخش مواد مخدّر و منع اعتیاد به هر نحو، غیر از مشروبات الکلی، حمل اسلحه به هر نوع که باشد و صدها امثال آن که از اختیارات دولت است،... باید عرض کنم که: حکومت، شعبهای از ولایت مطلقه رسول اللّه صلیاللهعلیهوآله است، یکی از احکام اوّلیه است و مقدم بر تمام احکام فرعیّه، حتی نماز و روزه و حج است... حکومت میتواند از حج که از فرایض مهم است در مواقعی که مخالف صلاح کشور است موقّتا جلوگیری کند. آنچه گفته شده است تاکنون یا گفته میشود، ناشی از عدم شناخت ولایت مطلقه الهی است. آنچه گفته شده که شایع است مزارعه و مضاربه و امثال آنها با آن اختیارات از بین خواهد رفت، صریحا عرضمیکنم، فرضاکهچنینباشد، این از اختیارات حکومت است.»22
بدینسان از سخنان استوانههای فقه و فقاهت برمیآید که فقیه عادل چون مسؤول اداره حکومت است، هر آنچهمصلحت جامعه تشخیص داد، در محدوده قوانین اسلام باید انجام دهد. کاملاً بیمعنی است که تصوّر کنیم کسی در رأس حکومت قرار گیرد، امّا اختیارات گسترده برای تنظیم جامعه نداشته باشد، و دقیقا به همین جهت، فقیهانی که به تشکیل حکومت در عصر غیبت باور دارند، با عناوینی مانند نیابت عاّمه فقیه، ولایت عامّه فقیه، مبسوط الید بودن یا ولایت مطلقه از آن یاد کردهاند.
رابطه ولایت مطلقه فقیه با قانون
اکنون با توجه به اختیارات گسترده فقیه و «مطلقه» بودن آن، این مسأله مطرح است که آیا ولیّ فقیه در اجرای قوانین شرع، فوق قانون است یا تحت آن؟
در این رابطه، دو نکته باید مورد توجّه قرار گیرد:
ـ رابطه و نسبت ولیّ فقیه با قوانین اسلام؛
ـ رابطه و نسبت ولیّ فقیه با قانون اساسی.
الف) رابطه ولایت مطلقه فقیه باقوانین اسلام
با اثبات اختیارات گسترده برای فقیه، شماری از کجاندیشان، ولایت مطلقه را به معنای ولایت بر شریعت و فوق آن دانسته و گمان بردهاند او برتر از فقه و شرع میتواند عمل کند، آن را نادیده بگیرد و حتی برخلاف آن دستور دهد یا مردم را از عمل به آن بازدارد.23
در حالی که اگر کسی با مبانی فقهی و سخنان امام راحل و سایر فقها، آشنا باشد، از بر زبان راندن اینگونه مطالب ابا دارد، چه رسد به اعتقاد و التزام به آن. ولیّ فقیهی که اسلام او را جانشین و نایب پیامبر صلیاللهعلیهوآله و امام معصوم علیهالسلام میداند، تنها در چارچوب شرع حرکت میکند. او نه تنها فوق شریعت نیست، که اصولاً مشروعیّت و ماهیّت او، وابسته به آن است؛ لذا در قانونمندی و عمل به دستورهای الهی سرآمد دیگران است؛ چه، مصداق کامل این حدیث است:
«و امّا مَن کان من الفقهاء صائنا لنفسه حافظا لدینه، مخالفا علی هواه، مطیعا لأمر مولاه فللعوام ان یقلّدوه...»24
حکومت فقیه در عین مطلق بودن، مشروط به همه شرایط، ضوابط و معیارهای اسلام است، و اتفاقا در این باب بسیار هم سختگیری شده تا به دست نااهلان نیفتد. به فرموده امام راحل قدسسره :
«حکومت اسلامی نه استبدادی است و نه مطلقه، بلکه مشروط است، البته نه مشروط به معنای متعارف فعلی که تصویب قوانین تابع آرای اشخاص واکثریّت باشد؛ مشروط از این جهت که حکومتکنندگان در اجرا و اداره، مقید به یک مجموعه شرط هستند که در قرآن کریم و سنّت رسول اکرم صلیاللهعلیهوآله معیّن گشته است.»25
تقیّد و پایبندی فقیه به قدری شدید مقرّر شده که: «اگر یک فقیهی در یک مورد دیکتاتوری کند از ولایت میافتد.»26 و: «همه چیز در حکومت اسلامی باید برابر قانون الهی باشد...».
باری، «حاکم اسلامی مجاز است در موضوعات برابر صلاح مسلمانان و یا حوزه حکومتی خود عمل کند. چنین اختیاری استبداد به رأی نیست، بلکه عمل براساس مصلحت است.»27
وظیفه حاکم اسلامی در عصر غیبت، شناخت، استنباط احکام، منطبق ساختن فروع بر اصول و اجرای احکام انتظامی اسلام است. او بر طبق مصالح اسلام و مسلمانان، به هنگام تزاحم، قاعده اهمّ و مهم را اجرا، و اوّلی را بر دوّمی مقدم میدارد و این، هم قاعدهای عقلایی است و هم مورد تأیید شرع.
توضیح آن که، احکام اسلام به هنگام اجرا، گاه دچار تزاحم میگردد که ولیّفقیه (با تسلط بر منابع شریعت و رعایت مصلحت) اهم را مقدم داشته و به رفع تزاحم میپردازد. و این کار تا هنگامی که مزاحمت باقی است، و مصلحت اقتضا دارد، ضروری و لازمه تدبیر جامعه است؛ به عنوان مثال، مال افراد محترم است و دولت اسلامی بدون اجازه مالک، بنابر حکم اوّلیه (النّاس مسلّطون علی اموالهم، و لایَحلّ لاحدٍ اَنْ یتصرّف فی مال غیره الا بطیب نفسه) نمیتواند در مال دیگران تصرف کند، امّا اگر مالک بودن کسی با نیاز عمومی جامعه ناسازگاری داشت، مثل این که دولت اسلامی براساس نیاز مبرم مردم میخواهد خیابانی ایجاد کند و در مسیر آن، خانه و زمینهایی باید تخریب شود، و نیز نرخگذاری کالاها، و «لغو یکجانبه قراردادهای شرعی که با مردم بسته است در موقعی که آن قرارداد مخالف مصالح کشور و اسلام باشد».28 حاکم اسلامی در اینگونه موارد «اهمّ» و مصالح جامعه را بر مصلحت فرد مقدم میدارد. مکانیسم احکام و قوانین اسلام چنین چیزی را میطلبد، لذا هرگز فقیه اختیار بلامعارض و خودمختاری یا اقتداری در عرض احکام الهی ندارد و هیچ منصفی آن را برتر از شرع و توحید تصوّر نمیکند. این که اگر (آن هم فقط اگر) مصلحت اسلام و جامعه مسلمانان اقتضا کند، یک حکم شرعی را موقّتا ترک کند (که در خود دین، براساس ادله احکام اولیه و ثانویّه پیشبینی شده) به معنای نسخ حکمی یا برتر نشاندن وی از توحید و دیانت نیست.
نسبت و رابطه ولیّ فقیه با قانوناساسی
محور بسیاری از توهمات و شبهاتی که درباره واژه «مطلقه» مطرح شده، رابطه ولیّ فقیه با قانون اساسی است. سؤال اصلی این است که آیا ولایت مطلقه فقیه، تنها در چارچوب اختیاراتی که قانون اساسی (بویژه اصل 110) معیّن کرده، حقّ اعمال ولایت دارد؟ یا بیش از آن نیز اختیاراتی دارد؟ برخی میگویند ولیّ فقیه باید در چارچوب قانون اساسی و وظایف تعیین شده عمل کند. او نباید فوق قانون تلقّی گردد؛ چرا که اگر بالاتر و در حیطهای فراتر از آن دخالت نماید، اوّلاً چرا در قانون، قلمرو وظایف و اختیارات وی پیشبینی شده، و ثانیا با این کار رأی مردم به قانون اساسی نقض میشود. از اینرو، برای محفوظ ماندن حق مردم، و نیز برای ایجاد جامعه قانونمند، رهبری هم باید در محدوده همان اختیارات قانونی عمل کند، تا شبهه استبداد و خودکامگی مطرح نگردد.
پاسخ این پرسش، با نظریه مشروعیت قوانین مصوّب در نظام جمهوری اسلامی، روشن است. در قانون اساسی، اصل 110، وظایف و اختیارات رهبر را در یازده بند بیان داشته، ولی برحسب مصالح و با نظارت هیأت خبرگان منتخب مردم میتوان از آنها کاست یا بر آنها افزود. لذا ذکر این موارد، محدودیت و حصر را نمیرساند و بنابراین اختیارات دیگر را انکار نمینماید؛ بویژه در موقعیتهای حادّ و ضروری که شرایط ایجاب میکند تا رهبر، با صلاحدید کارشناسان مربوط و مورد اعتماد، اقدامی مناسب و تصمیمی قاطع اتّخاذ نماید، که آن نیز تحت ضابطه شرعی و قانونی است.
«مطلقه بودن ولایت فقیه در اصل 57 حاکم است بر اصل 110، آنهایی که استناد میکنند به اصل 110. میگویند: یازده اختیار بیان شده پس معنایش این است که دوازدهمی را ندارد، اینها باید توجّه کنند به این مطلب که برای این که دوازدهمی و سیزدهمی پیش نیاید، کلمه «مطلقه» آورده شده است. پس در تعارض اصل 57 و اصل 110، حاکم اصل 57 است. اصل 57 بیانکننده این است که نیازی برای اختیارات مازاد نیست. بنابراین، براساس اصل 57، ولایت مطلق است و یازدهبندی بودن اصل 110، انحصار را نمیرساند، چون هر حصری احتیاج به مفهوم مخالف دارد ـ به تعبیر حقوقی ـ و اصل 57 مطلق است. اکنون میتوانتصریح کرد که به استناد اصل 57 «ولایت فقیه» حاکم بر اصول قانون اساسی است، و یازدهبندی بودن اصل 110، حصر را نمیرساند.»29
مطلقه بودن ولایت، اقتضا دارد اختیارات حکومتی او بیش از موارد پیشبینی شده در قانون اساسی باشد؛ زیرا وظایف او بیشتر است. اگر جامعه به مشکلی دچار شود که از طریق عادی قابل حل نبوده و در قانون اساسی بدان نصریح نشده باشد، خود اصل 110، تصریح دارد این وظیفه رهبر است که آن را به نحوی حل کند؛ آن هم براساس قاعده شرعی و عقلی اهم و مهم و پس از مشورت با متخصصان فن. علاوه بر این، اختیارات ویژه بحران، مثل هر حکومتی، در حکومت اسلامی نیز ملحوظ است. رهبر شایسته، با تشخیص مصلحت اقداماتی را انجام میدهد؛ هر چند در اصول مربوط به رهبری اشاره روشن به آنها نشده است؛ مثلاً کنترل موالید، نصب ائمه جمعه، تعیین سرپرست اوقاف، تعیین سرپرست برای حجاج ایرانی، نصب تولیت آستان مقدس رضوی و دیگر مشاهد مشرّفه در صورت لزوم، عزل و نصب نماینده در جاهایی که لازم بداند، و دهها مورد دیگر.
قلمرو کاری ولیّ فقیه در فقه و مباحث مربوط به اختیارات حاکم اسلامی روشن شده و بنابراطلاق، منحصر به موارد خاص (اصل 110) نیست. لذا آیةاللّه مشکینی، در یکی از جلسات شورای بازنگری قانون اساسی (سال 1368) اعلام کرد:
«پیشنهاد میکنم: یک چیز دیگری در این جا (اصل 110) باید اضافه بشود و آن این است که: همه وظایف... فقیه واجد شرایط را این جا شما استقصا نکردهاید... پیشنهاد ما این است که دنبال این جمله یا به عنوان [اصل] یازدهم قرار بدهید، ذکر کنید که... و سایر آنچه در قانون اساسی و در کتب فقهی از وظایف حاکم اسلامی شمرده شده» بالاخره، وظایف دیگری حاکم دارد که به عنوان ولایت امر آن وظایف جزء وظایف حاکم است و این جا اضافه نشده».30
و یکی دیگر از خبرگان میگوید:
«پیشنهاد من این است... همین جا تصریح کنیم ابتداءً که دایره ولایت فقیه عین همان محدوده اختیاراتی است که پیامبر صلیاللهعلیهوآله و ائمه معصومین علیهمالسلام داشتند. این عموم دارد.»31
فصل الخطاب در این زمینه، فرمایش امام راحل است که میفرماید:
«این که در قانون اساسی یک مطلبی بود، ولو به نظر من یک قدری ناقص است و روحانیّت بیشتر از این در اسلام اختیارات دارد، و آقایان برای این که،خوب دیگر، خیلی با این روشنفکرها مخالفت نکنند، یک مقداری کوتاه آمدند، این که در قانون اساسی هست، این بعض شؤون ولایت فقیه است، نه همه شؤون ولایت فقیه .»32
نکتهای که همین جا قابل ملاحظه است، این است که برخورداری از اختیاراتی وسیعتر از آنچه در قانون اساسی آمده، هرگز رهبری را از جاده حق و عدالت خارج نمیسازد و او را به قانونشکنی نمیکشاند؛ زیرا علاوه بر شرایط عامّه، عدالت شرط رهبری است. قانونشکنی و خروج از حریم حق و عدل، مساوی با سقوط وی از مقام عدالت و ولایت است:
«اگر فقیهی بخواهد زورگویی کند از ولایت ساقط میشود.»33
«اگر ولیّ فقیه یک کلمه دروغ بگوید، یک قدم برخلاف بگذارد، آن ولایت را دیگر ندارد.»34
شرط عدالت، بسیار ظریف و حسّاس است؛ اگر با یک دروغ، ولایت را از دست میدهد، دیگر چه جای نگرانی است؟ این شرط امکان خودکامگی را از درون از وی میگیرد. به نظر میرسد منتقدان به عمد یا از روی ناآگاهی، بین دو مفهوم «ولایت مطلقه فقیه» و «حکومت مطلقه» فردی خلط کردهاند. حکومت مطلقه براساس حاکمیت بی چون و چرای فرد یا گروه خاص، و با ویژگیهای زور، سرکوب، ارعاب، وحشت، پایبند نبودن به قانون، توصیف شده و از هیچگونه محدودیّت قانونی برخوردار نمیباشد و از دست وی نمیتوان به هیچ کس یا مرجعی تظلّم نمود.35 در چنین حکومتهایی مردم هیچگونه نقش و ارادهای از خود ندارند و حاکمان حکومت را ملک شخصی خود میدانند و برای حفظ آن، بدترین جنایات را انجام میدهند.36
هیچ یک از اوصاف یاد شده در مورد ولیّ فقیه تطبیق نمیکند. آنان همواره با ظلم و ستم و قانونشکنی در ستیز و با نفس خود در جدالند، و اگر یکی از این ویژگیها در او یافت شد، دیگر مشروعیت ندارد. حضرت امام در بیان تضاد ماهوی ولایت فقیه با استبداد میفرماید:
«حکومت اسلامی، حکومت استبدادی نیست که رئیس دولت مستبد و خودرأی باشد، مال و جان مردم را به بازی بگیرد و در آن به دلخواه دخل و تصرّف کند، هر کس را ارادهاش تعلق گرفت بکشد و هر که خواست انعام کند و به هر که خواست بدهد، اموال و املاک را به این و آن بخشد. رسول اکرم صلیاللهعلیهوآله و حضرت امیرالمؤمنین علیهالسلام و سایر خلفا هم چنین اختیاراتی نداشتند.»37
بنابراین، اگر مسأله با اندک دقّت و به دور از دشمنیها و کینهتوزیها و پیشداوری بررسی شود، معلوم خواهد شد اختیاراتی فراتر از قانون اساسی داشتن رهبر به معنای خودمحوری و زیر پا نهادن قانون نیست و تنها به معنای خارج کردن جامعه از بنبستها به هنگام شرایط خاص و استثنایی است. مکانیسم مطرح شده در قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران، جامع بین مطلقه بودن ولایت فقیه و تحت حاکمیّت قانون بودن اوست. در واقع قانون اساسی، شرح و بسط اجرایی اصل ولایت فقیه و نظام اسلامی مکانیسم اعمال آن میباشد.
برای نگهداشت گسترده قلمرو کاری ولایت فقیه و قاعدهمند ساختن اختیارات وسیع (که بهانهای به دست بهانهجویان نیفتد) در هنگام بازنگری قانون اساسی مصوب سال 68، بندهای جامع و فراگیر و اختیارات کلیدی و اساسی که نیازمندیهای قانونی کشور و رخدادهای پیشبینی نشده را پاسخگو باشد، افزوده گردیده است که این اختیارات نوعا به صورت مستقیم و در مواردی با واسطه و از طریق نهادهای قانونی چون شورای امنیّت ملّی و مجمع تشخیص مصلحت نظام، اجرا میگردند. سه بند مهم افزوده شده عبارتند از:
1 ـ تعیین سیاستهای کلّی نظام جمهوری اسلامی ایران پس از مشورت با مجمع تشخیص مصلحت نظام.
2 ـ نظارت بر حسن اجرای سیاستهای کلّی نظام.
3 ـ حلّ معضلات نظام که از راه عادی قابل حل نیست، از طریق مجمع تشخیص مصلحت نظام.38
با توجّه به این سه بند، ولیّ فقیه هر کاری که به صلاح اسلام و مسلمانان انجام دهد، منطبق با قانون نیز هست؛ زیرا ولایت مطلقه چیزی جز این نیست که سیاستهای کلی نظام را تعیین کند و بر حسن اجرای آن ناظر بوده، مشکلات لاینحل غیرمترقبه را حل نماید.
اهمیّت سیاستگذاری کل نظام
مهمترین عرصهای که ولیّ فقیه در آن حضور کارساز دارد، ارائه راهکارها و راهحلها برای گشودن گرهها و دشواریهای نظام است. به همین جهت مبحث سیاستگذاری و کنترل امور، بسیار قابل تأمل میباشد. سیاستگذاری دارای مراتب مختلف و متعدّد بوده و منظور از آن تعیین اساس، حدود و چگونگی راهبرد ملّی از وضعیّت موجود در حال به وضعیّت مطلوب و معهود در آینده است. این مسأله در حقیقت شامل تصمیمگیری و اعمال حاکمیّت در قالب خط مشیها، دستورالعملها یا همان سیاستهای خرد و کلان، جزئی و کلی و عمومی، و داخلی و خارجی میشود.
به عنوان نمونه، به یک مورد از سیاستگذاریهای کلان نظام مبتنی بر ولایت فقیه با توجّه به قانون اساسی اشاره میکنیم و آن روابط یا سیاست خارجی است. برای تعیین سیاست خارجی از ابتدا تا انتها باید به مراحل زیر توجّه شود:
1 ـ قانون اساسی به عنوان منشور و میثاق ملی، متضمّن اساس قوانین و سیاستها و یا به اصطلاح تعیین حدود آنهاست.
2 ـ رهبر در رأس هرم قدرت حاکمیت و مشروعیت نظام در تعیین سیاستهای کلی و تطبیق حدود.
3 ـ نهادهای وابسته به رهبری بویژه مجمع تشخیص مصلحت نظام و شورای امنیّت ملی در تعیین سیاستهای دفاعی و امنیتی کشور در محدوده سیاستهای کلی تعیین شده از سوی رهبر و هماهنگ نمودن فعالیتهای سیاسی، اطلاعاتی، اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی در ارتباط با تدابیر کلیّ.
4 ـ مجلس شورای اسلامی و کمیسیونهای مربوط و در خصوص مثال، کمیسیون سیاست خارجی مسؤول سیاستهای اجرایی و طرح سیاست خارجی، روابط خارجی، اهداف، اصول، مبانی، راهها و شیوههایی که در قالب قوانین عادی صورت میگیرد.
5 ـ دولت (هیأت دولت) اعم از رئیس جمهور، معاونان، وزرا، بویژه وزارت خارجه مسؤول تطبیق سیاستهای اجرایی، در چارچوب و براساس طرح جامع روابط و سیاست خارجی در شکل تصویبنامه، آییننامه و بخشنامههای اجرایی و تعیین جایگاه و نقش هر یک از نهادهای مذکور، از اهمّ ضروریاتاند.
بدینسان سیاستگذاری مربوط به امور خارجی با توجّه دقیق به همه این مراحل صورت میگیرد. رهبر خط و مشی کلّی را تعیین نموده، بر اجرای آن نظارت دارد. با این حال، اگر در روابط خارجی مسأله ناگهانی رخ دهد که نیاز به تصمیمگیری فوری باشد، رهبر یا نهاد مربوط و تحت امور او، طبق بندهای مختلف اصل 110، بدان اقدام میکند. همین روند، در سایر موارد نیز صدق میکند.
احکام حکومتی و مصلحتی
آنچه ولیّ فقیه براساس اصل سیاستگذاری کلی نظام و با رعایت مصلحت فرمان میدهد و با آن گرهگشایی میکند، در اصطلاح فقهی و علمی «احکام حکومتی» نامیده میشود. احکام حکومتی (در مقابل احکام اولی و ثانوی) یعنی فرمانها، قوانین و مقررات کلّی و دستورات اجرایی احکام و قوانین شرعی که از سوی رهبر مشروع جامعه اسلامی در حوزه مسائل اجتماعی و با توجّه به حق رهبری و لحاظ مصلحت صادر میگردد. این احکام ولایی برای حل مشکلات و رفع خصومت و نزاع صادر میشود؛39 چنان که حضرت امام طی پیامی در تاریخ 31/5/1358 درباره حوادث کردستان نوشتند:
«به مدیرعامل شرکتنفت دستور دادهام که با مذاکره با دولت، پول یک روز نفت را به کردستان اختصاص دهد.»40
همچنین با اشاره به اختیارات وسیع ولیّ فقیه در پاسخ به نامه رئیس مجلس وقت، در مهرماه سال 1360، اختیارات مهمی را به مجلس آن زمان برای تصویب و اجرای قوانین اعطا مینمایند که برابر آن، مجلس شورای اسلامی پس از تشخیص موضوعات جدید میتوانست در جهت حفظ تنظیمات امور و مصالح کشور، به وضع قوانین لازم برحسب احکام ثانوی مبادرت ورزد.41 به تصریح معظّمله، احکام حکومتی، جزء احکام اوّلی و مادامالمصلحهاند و بیشتر جنبه اجرایی و راهگشایی عملی نظام را دارند؛ مانند حکم به پرداخت مالیات.
شهید مطهری در اینباره میگوید:
«اگر واقعا نیازهای عمومی اقتضا میکند که باید مالیات تصاعدی وضع کرد و حتی (اگر) با ضرورت تعدیل ثروت اجتماعی ایجاب میکند که مالیات به شکلی وضع شود که از مجموع درآمد مثلاً، صدی پنج آن به دست مالک اصلی برسد و صدی نودوپنج گرفته شود، باید چنین کرد و ... هیچ فقیهی در این کبرای کلّی شک ندارد که به خاطر مصلحت بزرگترِ اسلام، باید از مصلحت کوچکتر دست برداشت.»42
نمونه دیگر آن، تحدید مالکیت طبق اختیارات حکومتی و رعایت مصلحت است. امام قدسسره میفرماید:
«مالکیّت را در عین حال که شارع مقدس محترم شمرده است، لکن ولیّ امر میتواند همین مالکیت محدودی که ببیند خلاف صلاح مسلمین و اسلام است، همین مشروع را محدودش کند به یک حدّ معیّنی و با حکم فقیه از او مصادره بشود.»43
شهید مطهری نیز به همین نکته تصریح میکند.44 نمونههای فراوان دیگری از این قبیل وجود دارد که بنابر آنها، فقها رفع مشکلات جامعه را برعهده حاکم اسلامی قرار دادهاند.
احکام حکومتی فقیه بر دوگونه کلی است:
اول، حکم حکومتی در تزاحم با احکام اوّلیه؛ چنان که در مرحله اجرا، برطبق مصالح، حکم به تعطیل موقّت حکم اوّلیه
(مثل حج) میکند، که پس از رفع شرایط استثنایی، آن حکم ساقط شده، و حکم اوّلیه مجددا به اجرا گذارده میشود.45 البته این مسأله جدیدی نیست و همواره در میان مسلمانان معمول بوده است.
دوم، احکام حکومتی تأسیسی. این جاست که اختیارات وسیع ولیّ فقیه اقتضا میکند برای اداره و نظم جامعه دستوراتی صادر کند، و این احکام، حکم اوّلیه به شمار میرود و در رابطه با حوادث واقعه یا مصالح مقتضیه و متغیّر میباشند؛ مانند تمام احکام انضباطی و آییننامهها.46 نمونه آن، تعیین هیأتی جهت تعزیرات بود که حضرت امام در تاریخ 28/8/1364 در پاسخ رئیس کمیسیون امور قضایی و حقوقی مجلس نوشتند:
«در این موقع که اکثریت قاطع متصدیان امر قضا واجد شرایط شرعیّه قضاوت نیستند و از باب ضرورت اجازه به آنان داده شده است، حق تعیین حدود و تعزیرات را بدون اجازه فقیه جامعالشرایط ندارند. بنابراین لازم است با تعیین هیأتی... حدود تعزیراتی را تعیین کنند که در آن چارچوب اجازه داده شود و حق تخطّی از آن نداشته باشند. البته این امر موقتی و اضطراری است تا انشاءاللّه قُضات جامعالشرایط تعیین شوند.»47
در طول حیات استقرار نظام اسلامی در ایران، بویژه در سالهای آخر حیات امام قدسسره مشکلات زیادی در اداره امور کشور پیش میآمد که در قانون اساسی راهحلّی برای آن وجود نداشت و کارگزاران دولتی برای حل آن، نظرخواهیهای متعددی از ایشان مینمودند و ایشان نیز با عنایت به ولایت مطلقه خویش و اختیارات وسیع حکومت اسلامی، سعی نمودند تا با اوامر و تجویزاتشان، از امور آنها گرهگشایی نمایند، لذا در سالهای پرالتهاب جنگ و جهاد، دولت از سوی امام قدسسره از اختیارات وسیعتری بهرهمند گردید؛ از جمله، بهرهمندی از حق تعزیرات حکومتی بود که پس از پایان جنگ به سبب پایان یافتن وضعیت جنگی کشور، امام آن را لغو نموده، تنها آن را حق فقهای جامع شرایط شمردند.
عنصر مصلحت
در این نوشتار و سایر مقالات مربوط به ولایت فقیه، واژه «مصلحت» بارها استفاده میشود؛ از اینرو، تأمّلی کوتاه در آن بجاست. در اهمیّت آن همین بس که کارایی و گرهگشایی نظام اسلامی در همه صحنههای مختلف بسته به رعایت این عنصر مهم و سرنوشتساز است.
امام راحل قدسسره میفرماید:
«در اسلام، مصلحت نظام از مسائلی است که مقدم بر هر چیز است و همه باید تابع آن باشیم.»48
«مصلحت نظام از امور مهمّهای است که گاهی غفلت از آن موجب شکست اسلام عزیز میگردد... مصلحت نظام و مردم از امور مهمّهای است که مقاومت در مقابل آن ممکن است اسلام پابرهنگان زمین را در زمانهای دور و نزدیک زیر سؤال ببرد و اسلام آمریکایی مستکبرین را با پشتوانه میلیاردها دلار توسط ایادی داخل و خارج آنان پیروز گرداند.»49
منظور از مصلحت، رعایت منافع ملّی و اجتماعی و جلوگیری از زیانهای بزرگ است. به عبارت دیگر، رعایت اولویّتها، رفع مشکلات و تنگناهای اجرایی و رعایت حقوق و منافع عمومی اسلام و امّت اسلامی. حاکم اسلامی، اختیارات خود را براساس مصلحت انجام میدهد. تشخیص مصالح و زمان مقتضی و مناسب برای اعلام حکمی، بر عهده حاکم شرع و ولیّ فقیه است، که رأسا یا با استفاده از متخصصان مربوط، بدان اقدام میکند. حوزه این مصلحتسنجیها غالباً (و نه همیشه) مواردی است که حکم الزامی (وجوب یا حرمت) روی آنها نرفته، جزء مباحات هستند. امّا مصلحت اسلام یا مسلمانان ایجاب میکند پارهای از آنها، تا رفع نیاز، ممنوع یا لازمالاجرا شوند. اعلام ممنوعیّت یا وجوب در هر زمانی بستگی به نظر حاکم اسلامی دارد و این کار او را فراتر از قانون قرار نمیدهد، بلکه براساس اختیارات شرعی و قانونی، به این امور میپردازد. ولی چون او بتنهایی نمیتواند موضوعات متنوع و مختلف را در عرصههای گوناگون، تشخیص دهد و یا اجرا نماید، طبیعی است که همچون سایر حکومتها، از کارشناسان مربوط استفاده میکند. نظامی براساس نیازها، و مسؤولانی برای اجرا و اداره حکومت و وضع و تشخیص عناوین قرار میدهد، و خود در رأس هرم بر همه این مجموعه نظارت دارد. بنابراین، این ایراد که اگر ولیّ فقیه بخواهد به قانون اساسی عمل کند و بر حُسن اجرای آن نظارت داشته باشد، تخصصهای زیادی لازم دارد؛ زیرا موضوعات و وظایف محوّله به او فراوان و متنوّع است، دفع میشود؛ چه او شخصا به انجام همه امور نمیپردازد.
حضرت امام قدسسره میفرماید:
«برخی گفتهاند فقها از اداره امور سیاسی و نظامی و غیر آن ناتوانند و قدرت این کار را ندارند. در پاسخ میگویم: این سخن بیپایه بوده و شایسته کمترین وقعی نیست؛ زیرا تدابیر امور کشور، در هر مملکت با تشریک مساعی کثیری از افراد متخصّص و ارباب بصیرت انجام میگیرد و سلاطین و رؤسای جمهور از دیرباز تاکنون جز در موارد بسیار نادر، به تدابیر سیاسی و فنون نظامی آگاه نبودهاند، بلکه هماره امر بر این منوال بوده است که امور مربوط به هر فن، توسط متخصصان آن فن انجام میگرفته است. ولی نکته مهمّی که شایان توجّه فراوان است این است که اگر رهبر و رئیس حکومت شخصی عادل باشد مسلما وزیران و کارگزاران عادل یا درستکار را انتخاب میکند و این امور موجب میشود که از ظلم و فساد و تجاوز در اموال عمومی کاسته شود و جان و حیثیّت و آبروی آنان حفظ شود، همانگونه که در زمان حکومت علی علیهالسلام نیز تمام کارها به دست خود ایشان انجام نمیگرفت، بلکه فرمانداران و قضات و فرماندهان نظامی و دیگر افراد لازم را انتخاب میکردند و کارها را به عهده آنان میگذاشتند. امروز هم به همان صورت است؛ یعنی اداره امور سیاسی و نظامی و همچنین اداره شهرها و حفظ مرزهای کشور، همه به دست شخص یا اشخاصی که دارای شایستگی لازم هستند انجام میگیرد.»50
توجّه به روند شکلگیری «مجمع تشخیص مصلحت نظام» و گنجاندن آن در قانون اساسی، این مطلب را روشنتر میسازد. ابتدا تصور بر آن بود که مجلس اسلامی و شورای نگهبان، مصالح نظام را برآورده سازند؛ امّا چنین نشد. در پارهای از موارد، بویژه آن جا که قانون براساس مصلحت نظام وضع میشد، بین این دو نهاد، اختلافنظر پیش میآمد. نمونه آن، قانون کار بود که سالها در کشوقوس این دو مرکز بود. کارگزاران نظام چاره کار را از امام خواستند، و در نامهای به امام نوشتند:
«برای تصویب یک قانون رایزنی و کارشناسیهای گوناگون انجام میگیرد، ولی پس از تصویب، شورای نگهبان حاضر به تأیید آن نیست؛ چه باید کرد؟»51
ایشان در پاسخ، حکم و فرمان تشکیل مجمع تشخیص مصلحت نظام را صادر نمودند و نوشتند:
«گرچه به نظر این جانب پس از طیّ مراحل زیر نظر کارشناسان که در تشخیص این امور مرجع هستند احتیاج به این مرحله نیست، لکن برای غایت احتیاط در صورتی که بین مجلس شورای اسلامی و شورای نگهبان شرعا و قانونا توافق حاصل نشد، مجمعی... برای تشخیص مصلحت نظام اسلامی تشکیل گردد و در صورت لزوم از کارشناسان دیگری هم دعوت به عمل آید و پس از مشورتهای لازم، رأی اکثریت اعضای این مجمع مورد عمل قرار گیرد.»52
این مجمع، براساس اختیاری که امام به آن داده بود، دو کار انجام میداد: تشخیص مصلحت در جایی که شورای نگهبان مصوبه مجلس را ناسازگار با شرع یا قانون اساسی اعلام میکرد، و دیگر، قانونگذاری (از جمله قانون مبارزه با مواد مخدّر را در سال 1367 تصویب کرد). امّا امام در همان سال، اختیار قانونگذاری را از این مجمع گرفت.53 حضرت امام به هنگام بازنگری قانون اساسی، محدوده بحث پیرامون مجمع تشخیص مصلحت نظام را چنین مشخص کردند:
«مجمعتشخیصمصلحتبرایحلّمعضلات نظام و مشورت رهبر، به صورتی که قدرتی در عرض قوای دیگر نباشد.»54
سرانجام مجمع تشخیص مصلحت نظام به عنوان اصل 112 قانون اساسی به تصویب رسید و هدف از آن، توجّه کامل و رعایت حداکثر اولویّتها و مصالح نظام اسلامی و اعلام آن میباشد و مجلس و شورای نگهبان از این تشخیص باید پیروی نمایند.
چنان که ملاحظه گردید، اختیارات وسیع ولایت مطلقه فقیه با قانون اساسی هماهنگی لازم و کامل را دارد. علاوهبراین احکام حکومتی، تشخیص مصلحت نظام برای حلّ معضلات راهبردی قانونی است. گذشته از اینها، نباید تصور کرد که ولیّ فقیه به هنگام اجرای احکام در ریز و درشت کارهای فنی، نظامی، شهرسازی و غیره دخالت میکند. آنچه بر عهده فقیه است مدیریت انسانی مبتنی بر آموزههای اخلاقی و حقوقی است، نه مدیریّت فنّی. مقولات انسانی که دین متکفّل آن است و آنچه امام فرمودند فقه تئوری اداره بشریّت از گهواره تا گور است، مسلما ناظر به معضلات فنّی و مدیریّت ابزاری و صنعتی نیست و اصولاً عاقلانه و منصفانه نیست که به نظریّهپردازان ولایت فقیه نسبت داده شود که مرادشان از مدیریت فقهی آن است که مثلاً فقها مستقیما فرودگاهها را اداره و فرود و صعود پروازها را کنترل نمایند، یا در آزمایشگاهها خون و... بیماران را آزمایش کنند! تمام امور فنی و ابزاری، در نظام اسلامی انجام میشود، امّا از طریق صحیح و با استفاده از متخصّصان فن.
عوامل کنترل قدرت فقیه
تمام نگرانی منتقدان ولایت مطلقه فقیه از نامحدود بودن اختیارات رهبری است، و راهحل آن را محدود ساختن حیطه نفوذ قدرت فقیه میدانند. البته اختیارات وسیع حکومتی، شدیدا قابل سوءاستفاده و سوءفهم هست تا به بهانه مصلحت، احکام خدا تعطیل گردد؛ امّا این آفت را باید بهگونههای دیگر مهار کرد نه با سلب اختیارات حاکمیّت. قبلاً گفتیم این اطلاق در عین تقیید (به مصالح مسلمانان و قوانین شرع) است و نه رها و مطلقالعنان. اینک برخی از عوامل کنترل سیطره ولایت فقیه را یادآور میشویم.
الف) صفات درونی رهبر
اوّلین و مهمترین عامل کنترلکننده، برخورداری رهبری نظام اسلامی از صفات و شرایط ویژه است؛ مانند ایمان، تعهد و پایبندی کامل به اسلام، تقوا، عدالت، علم و فقاهت، تدبیر، شجاعت و پذیرش اکثریت. این ویژگیها مسلما در کسانی که کوچکترین انگیزه دیکتاتوری، استبداد و قانونشکنی را داشته باشند، یافت نخواهد شد. وجود این اوصاف در هر شخصی، بزرگترین مانع استبداد است. اصل 5 و 107 قانون اساسی، ولایت امر و امامت امت را بر عهده فقیه عادل و باتقوا و آگاه به زمان و مدیر و مدبّر نهاده است. چنین فقیهی نه تنها شائبه خود محوری و استبداد ندارد که از پذیرش این مقام گریزان است مگر آن که از باب تکلیف و ادای دَین الهی باشد؛ چه، کسب این ویژگیها و تحصیل ملکه تقوا، بآسانی امکانپذیر نبوده و باید در عمل ثابت کرده باشد که متقی است و بر هوی و هوس خود فائق آمده، مرتکب کبیره نمیشود و بر صغیره اصرار نمیورزد. پس از احراز این شرایط و رسیدن به مقام رهبری نیز اگر کوچکترین بیتقوایی، خیانت در امانت و روحیه استکباری در او پیدا شود، از مقام ولایت به زیر میافتد.
ب) قوانین الهی
حکومت اسلامی، حکومت قانون است. همه مجریان آن و در رأس آنان ولیّ فقیه، با تمام اختیارات گستردهاش مطیع قانون الهی است؛ قانونی که با کوچکترین رفتار مستبدانه در هر شکل و عنوان، شدیدا مخالف است. به فرموده حضرت امام قدسسره :
«اسلام دین قانون است، پیغمبر هم نمیتوانست خلاف بکند و نمیکردند، البته نمیتوانستند بکنند. خداوند به پیغمبر صلیاللهعلیهوآله میگوید اگر یک حرف بزنی رگ وتین تو را قطع میکنم، حکم قانون است، غیر از قانون الهی کسی حکومت ندارد... نه فقیه و نه غیرفقیه، همه تحت قانون عمل میکنند، مجری قانون هستند، همه، هم فقیه و هم غیرفقیه همه مجری قانونند.»55
در نظاماسلامیومبتنی بر ولایت فقیه، شیوه استبداد و تمایلات حاکم مطرح نیست؛ چه، این نظام مُلهَم و منبعث از وحی الهی بوده، در تمام زمینهها از آن مدد میگیرد و نسبت به تکتک اعمال خود باید پاسخگو باشد. حدود و مقررات الهی عاملی قوی برای کنترل هوی و هوسهای درونی است. کسی که خود را در محضر خدا میبیند و برای هر عملش باید دلیل و حجّت شرعی قابلقبول به محضر الهی ارائه دهد، مقام و موقعیّت اجتماعی را وسیله استبداد و ظلم بر بندگان قرار نمیدهد.
ج) مصلحت عمومی
اطلاق ولایت، دارای یک قید و شرط اساسی دیگر نیز هست و آن در جهت منافع حقیقی افراد تحت ولایت بودن است (نه مصالح فردی)، بهگونهای که فرد در مصالح عامّه فانی میگردد:
«کسی که بر مسلمین و جامعه بشری حکومت دارد، همیشه باید جهات عمومی و منافع عامّه را در نظر بگیرد و از جهات خصوصی و عواطف شخصی چشم بپوشد.»56
بنابراین، همانگونه که قبلاً گذشت، ولایت مطلقه، به معنای تصرّف در همه امورکشور مشروطو مادام المصلحه است، و عدمرعایت آن، موجبعزلاز رهبری است.
د) بهرهگیری از مشورت
استبداد، تصمیم خودسرانه یک فرد، بدون توجّه به دیدگاههای دیگران است در مقابل آن، مشورت و رایزنی است و در نظام ولایت مطلقه فقیه، با این که تصمیمگیرنده نهایی، شخص ولیّ فقیه است، امّا رهبر حکومت اسلامی ناگزیر از مشورت با متخصصان و کارشناسان مسائل مختلف است و بعد از آن که کلیه نظرات و دیدگاهها را به دست آورد، تصمیم مناسب و مقتضی را باید اتخاذ کند؛ همانگونه که در اصل 110 قانون اساسی به آن تصریح شده است. بر فرض هم که در قانون چنین موضوعی نمیبود، حاکم اسلامی به پیروی از آیات قرآن و سیره پیامبر و ائمه علیهمالسلام باید اصل شورا را به کار میبست. با این وصف، جای نگرانی از ولایت مطلقه وجود ندارد.
ه ) نظارت مردمی و خبرگان
مردم بلاواسطه یا با واسطه (خبرگان) بر کار رهبر نظارت دائمی دارند. وظیفه اصلی خبرگان تعیین رهبر است. اگر رهبر از طریق عدل و تقوا خارج شود، خودبخود عزل میشود، امّا تشخیص این خروج و اعلام آن باید به وسیله یک مقام رسمی
باشد که همان خبرگان است. بنابراین یکی از وظایف خبرگان نظارت بر کارهای رهبری است تا کار به عزل کشیده نشود.57 این نظارت قوی، راهی مؤثّر برای جلوگیری از سوء استفاده از قدرت و اختیارات وسیع و قانونی رهبر تلقی میشود.
ز) حق انتقاد
با وجود همه راهها و عوامل کنترلکننده قدرت ولایت فقیه، حق انتقاد نسبت به عملکرد او برای مردم محفوظ است. منظور از انتقاد، نصیحت و خیرخواهی است و نه تخریب و ویرانگری. نصیحت و انتقاد سازنده، یعنی هر گفتار یا عملی که در آن خیروصلاح نصیحتشونده رعایت شده باشد. قرآن کریم دعوت انبیاء را نصیحت و پیامبران را ناصح امین معرفی میکند؛ زیرا جز خیرخواهی برای مردم در سر نداشتند.58 حضرت نوح علیهالسلام میفرمود:
«و ابلّغکم رسالة ربّی و انصح لکم».
و حضرت هود علیهالسلام میفرمود:
«ابلّغکم رسالة ربّی و اَنَا لکم ناصحٌ امینٌ».
نصیحت برای همگان موجب پیشرفت کارها میشود و برای حاکم اسلامی اهمیّت بیشتری دارد. اصولاً به صلاح رهبران جامعه اسلامی نیست که در موقعیتی فراتر از انتقاد به معنای درست آن قرار گیرند . حاکم باید بداند مردم بر کارهای او نظارت داشته، حق دارند به هنگام لزوم وی را پند دهند. حضرت علی علیهالسلام از مردم میخواست از وی انتقاد کنند:
«با من مانند حاکمان جابر سخن نگویید و در مقابل من همچون تیزخشمان محافظهکاری نکنید و گمان مبرید که گفتن حق و عرضه عدل بر من سنگین آید.»59
امام راحل قدسسره فرمودند:
«انتقاد برای ساختن، برای اصلاح امور لازم است.»60
این بدان معنی است که حکومت دینی مطلق وجود ندارد. حتی پیامبر صلیاللهعلیهوآله ، حکومت مطلق مبتنی بر تمایلات نفسانی مانند سایر مردم نداشتند و تنها براساس وحی حرکت میکردند و غیر معصوم مانند فقها، نه تنها برتر و فوق قانون، که فوق انتقاد نیز نیستند. حق امّت است که در کردار رهبر دقت و محاسبه نماید و بدین وسیله حرکت رهبر براساس قانون بوده، از آن تخطّی نمیکند.
نکته پایانی
آن مقدار از مقالات و ایرادات و شبهاتی که پیرامون ولایت فقیه، صلاحیّت علمی، اخلاقی، قدرت، اختیارات و ... او نوشته و پراکنده میشود، در مورد سایر ارکان نظام اسلامی وجود ندارد. شاید سرّ مطلب، جایگاه حساس و والای ولایت امر است که به مثابه عمود خیمه دین و ستون فقرات نظام بوده، و قوام سایر ارکان به آن است و سعی دشمن و ایادی آنان در هدف قرار دادن آن است. این ایراد که تمرکز قدرت به طور مطلق، ملازم با فساد و سوءاستفاده از قدرت است، برای مسلمانانی که در فضای معنوی جامعه اسلامی زندگی میکنند و با انسانهای والا و پرهیزگار و خودساخته روبرو هستند، فاقد هرگونه ارزشی است. رهبران جامعه اسلامی باید دارای صفاتی باشند که حضرت علی علیهالسلام شوق دیدار آنها را دارد؛ یعنی علمای ربانی.61 اینان از توجّه به دنیا و قدرت و زیر پا گذاردن حق به دورند و میکوشند جامعه را نیز به آن سو حرکت دهند. رسیدن به این مرحله پس از عبور از میدان جهاد با نفس است، لذا اتهام استبداد و خودکامگی و زیرپانهادن قانون به آنان، تهمتی ناروا بیش نیست.
آری و حتما آنچه شایسته مناقشه و دقتنظر است، رفتار و کردار کارگزاران نظام اسلامی است. رهبری پس از تعیین از سوی خبرگان، از انجام وظیفهای که شرعا و قانونا به او محوّل شده، لحظهای درنگ ندارد. آنچه مهم است این است که آیا اوامر صادره از مقام ولایت امر اجرا میشود یا خیر؟ تکتک مسوؤلان نظام، موظف به اجرای اوامر و رهنمودهای اویند. حال اگر این مجموعه، کارآمد، قوی و دارای احساس مسؤولیت باشند، کارها به گونه منطقی و طبیعی و قانونی انجام میگیرد و نظام مبتنی بر ولایت فقیه، توانمند، کارا و راهگشا بوده، موجب درخشش ولایت خواهد بود. امّا چنانچه این مجموعه، به هر دلیلی، کارایی لازم نداشتند، یا به فکر مصالح فردی و گروهی خود باشند، ضعف و سستی و عدم کارایی نظام به پای ولایت فقیه نوشته میشود. هر یک از افراد گزینش شده که در بدنه سازمانی نظام قرار دارند، در کارایی اصل نظام نقش دارند. کوتاهی آنان در انجام وظیفه، خیانت به اسلام و مسلمانان خواهد بود؛ زیرا قوانین عادی کشور نیز با تأیید و امضای ولیّ فقیه مشروعیت یافته، تخلّف از آن، تخلف از حکم شرع است و بر همین اساس، حضرت امام قدسسره فرمودهاند عبور از چراغ قرمز، شرعا اشکال دارد.
فرض کنیم رهبر جامعه، شخص معصوم، همچون حضرت علی علیهالسلام باشد دشمنان و دوستان ناآگاه، ضعف و سستی برخی از کارگزاران را ممکن است به ساحت مقدس ایشان نسبت دهند، در حالی که خود مولی هنگامی که خبر خیانت یکی از کارگزارانش را شنید، بشدّت گریست و از عمل او به درگاه الهی بیزاری جست. اگر همین شخص بدرستی به وظیفه خود عمل کرده بود، زینت حکومت، تقویت نظام علوی و خشنودی خدا و امام را فراهم آورده بود؛ چنان که ضعف و رخوت کوفیان در حرکت به سوی میدان جهاد (با آن که حضرت علی علیهالسلام بارها آنان را فرامیخواند) خللی عملی در کار حکومت ایشان پدید میآورد. البته تقصیر و گناه، برعهده خود آنان بود. امروز نیز جامعه اسلامی ما با داشتن رهبری که قدم به جای معصوم نهاده و مسند افتاء و قضا و حکمرانی مشروع را از مقام عصمت به ارث برده است، با تکیه بر بدنه نظام و مسؤولان کوچک و بزرگ اِعمال ولایت میکند. به مردم بهای لازم داده شده است و آنان به مصداق «حضور الحاضر» شرط فعلیّت رهبری را فراهم کردهاند. رهبر نیز با شرایط و اوصاف ممتاز و کمنظیر، انتخاب شده است. کارگزاران حلقه اتّصال میان رهبری و مردماند. فلسفه وجودی آنان خدمت به مردم است. آنان با تعقّل، درایت و ایمان میتوانند خادم نظام و مردم باشند، و بدینوسیله زینت و آبروی ولایت. و در صورت کوتاهی و خیانت «شَیْن» و وهن نظام اسلامی را رقم زنند. از اینرو، نقد، مناقشه و دقت نظر و محاسبه در کار کارگزاران نظام بیش از هر چیز دیگر ضروری است، و تصحیح عملکرد آنان، البته نیاز به تلاش و فراخوان همگانی دارد. اخلاق، تربیت، فرهنگ، اقتصاد، خانواده، فرد، جامعه، درون و برون همه افراد را در برمیگیرد. اگر قدری از عدالتی که ولایت مطلقه فقیه باید رعایت کند (و رعایت هم میکند) در سایر مسؤولان و کارگزاران باشد، خردهگیریها به صفر میرسد.
امّا اکنون، متأسفانه، با نبود چنین اوصافی در برخی از مسؤولان، ضعفها و کاستیها به پای ولایت فقیه نوشته میشود و شبههافکنی صورت میگیرد.
پینوشتها
1 . پیام امام به آیةاللّه خامنهای که در آن زمان رئیس جمهور بودند.
2 . صحیفه نور، ج2، ص 83. همچنین تا اواخر عمرشان (از جمله در پیام 25 دی ماه 1367) بر واقعیتنویسی و تدوین پیراسته تاریخ و مبانی انقلاب اصرار داشتند.
3 . رضا حقپناه، «جایگاه قانون و قانونگرایی در قرآن»، اندیشه حوزه، ش 14، پاییز 1377، ص 278-253.
4 . لسان العرب، ج15، ص406.
5 . سید محمّد بحرالعلوم، بلغة الفقیه، ج 3، ص210.امامخمینی قدسسره میفرماید:«ولایتیعنی حکومتو اداره کشور و اجرای قوانین شرع مقدس.» امامخمینی، ولایت فقیه، ص56.
6 . حکمت و حکومت، ص 178.
7 . همان، ص177.
8 . محمّد هادی معرفت، ولایت فقیه ص74.
9 . حکمت و حکومت، ص 178.
10 . امام خمینی، ولایت فقیه ص 53-52.
11 . مکاسب، ص 153.
12 . وسائل الشیعه، ج18، ص 66، باب 8، صفات قاضی، ح53؛ عیون اخبار الرّضا (ع)، ج2، ص37، ح 93.
13 . بلغة الفقیه، ج3، ص228.
14 . کتاب البیع، ج 2، ص 470-467.
15 . شؤون و اختیارات ولیّ فقیه، ترجمه مبحث ولایت فقیه کتاب البیع، ص35.
16 . النهایة، ص301.
17 . الدروس، ص165.
18 . المقنعه، ص80؛ شیخ انصاری، مکاسب، ص153.
19 . جواهر الکلام، ج21، ص 397-393.
20 . اسلام و مقتضیّات زمان، ج2، ص91.
21 . امام خمینی، ولایت فقیه، ص64؛ کتاب البیع، ص 488.
22 . صحیفه نور، ج20، ص 170.
23 . مجله کیان، ش 24، ص 21.
24 . وسائل الشیعه، ج18، ص 94، باب 10، صفات قاضی.
25 . امام خمینی، ولایت فقیه، ص33.
26 . امام خمینی، پندها و حکمتها، ص119.
27 . کتاب البیع، ج2، ص 461.
28 . صحیفه نور، ج20، ص170.
29 . عمید زنجانی، رسالت، 20/3/1371، شماره 1850.
30 . صورت مشروح مذاکرات شورای بازنگری قانون اساسی، ج2، ص690-689.
31 . همان، ج3، ص1310.
32 . صحیفه نور، ج10، ص133.
33 . همان، ج10، ص 29 و 174.
34 . همان، ج11، ص37.
35 . فرهنگ علوم سیاسی، ص25.
36 . منتسکیو، روح القوانین، ترجمه علی اکبر مهتدی، ص 119-93؛ تاریخ فلسفه سیاسی، ج1، ص 134.
37 . امام خمینی، ولایت فقیه، ص 33-32.
38 . قانون اساسی، بندهای 1 و 2 و 8، اصل 110.
39 . القواعد الفقهیه، ج1، ص 320؛ جواهر الکلام، ج40، ص 100؛ امام خمینی، الرسائل، ص5؛ تنبیه الامّة و تنزیه الملّه، ص98.
40 . صحیفه نور، ج8، ص262.
41 . همان، ج15، ص 188.
42 . اسلام و مقتضیات زمان، ج2، ص 86.
43 . صحیفه نور، ج10، ص 138.
44 . اسلام و مقتضیات زمان، ج 2، ص86.
45 . صحیفه نور، ج20، ص 171.
46 . محمّد هادی معرفت، ولایت فقیه، ص174.
47 . صحیفه نور، ج9، ص 176.
48 . همان، ج21، ص112.
49 . همان، ج20، ص 176.
50 . شؤون و اختیارات ولیّ فقیه، ترجمه مبحث ولایت فقیه کتاب البیع، ص80.
51 . مجموع قوانین و مقررات مربوط به تشخیص مصلحت نظام، ج2، ص13.
52 . صحیفه نور، ج20، ص176.
53 . همان، ج21، ص61.
54 . همان، ص122.
55 . همان، ج10، ص 10 و 53.
56 . امام خمینی، ولایت فقیه، ص95.
57 . محمدتقی مصباح یزدی، حکومت اسلامی، ش8، ص42.
58 . ریشه این واژه «نصحتُ العسل» به معنای تصفیه و خالص کردن عسل است. مناسبت این ماده با کاری که ناصح انجام میدهد آن است که ناصح کلامش را از هر ناخالصی و غش پاک نموده، انگیزهای جز خیرخواهی در خود باقی نمیگذارد.
59 . نهجالبلاغه، خطبه 207.
60 . صحیفه نور، ج14، ص236.
61 . نهجالبلاغه، حکمت 139.
ویژگی نظریه ولایت فقیه امام خمینی قدسسره ، اعتقاد ایشان به اطلاق و گستردگی اختیارات ولیّ فقیه و همطرازی آن با اختیارات حکومتی پیامبر صلیاللهعلیهوآله و ائمه علیهمالسلام میباشد. این نگرش در تمام آثار شفاهی و مکتوب ایشان به چشم میخورد. پس از پیروزی انقلاب، نظام اسلامی با وجود مشکلات فراوان داخلی و خارجی، هر روز، ثبات و استحکام بیشتری مییافت. بروز مسائل متعدّد، شرایط و مقتضیات زمانی و مکانی، این امکان را پدید آورد که حضرت امام، در طول ده سال رهبری نظام، به شکل روزافزونی، زوایای مختلف نظریّه ولایت فقیه را آشکار سازند. اوج این تبیین و آشکارسازی، پیام ایشان در 16 دی ماه 1366 بود،1 که میتوان آن را فصلالخطابی در تبیین این نظریّه بهشمار آورد.
از این پیام تاکنون برداشتهای نادر و گاه نادرست نیز صورت گرفته است. یکی از این برداشتها و توهّمات «فراتر از قانون» بودن ولیّ فقیه است. برخی چنین گمان بردهاند که با توجّه به گستره حوزه اختیارات ولیّ فقیه و مطلق بودن آن، قدرتی بی حدّ و مرز و فوق قانون تولّد مییابد که هیچ چیز نمیتواند آن را محدود نماید؛ بویژه که دستهای پلید دشمن و شبههافکنان مغرض، به این مسأله دامن زده و به تحریف واقعیّت پرداختهاند؛ تحریفاتی که امروزه بوفور در مورد واقعیّتهای انقلاب اسلامی و حتی اندیشههای امام راحل قدسسره صورت میپذیرد و هر انسان متعهّد بدعتستیزی را به پاسداری هوشیارانه از کوثر زلال اندیشه امام و بازداری دستهای آلوده از تماس با آن چشمه ناب وامی دارد؛ چنان که امام فرمود:
«ما که هنوز در قید حیات هستیم و مسائل جاری ایران را که در پیش چشم همه ما اتّفاق افتاده است، دنبال میکنیم، فرصتطلبان و منفعتپیشگان را میبینیم که با قلم و بیان بدون هراس از هرگونه رسوایی، مسائل دینی و نهضت اسلامی را برخلاف واقع جلوه میدهند و به حکم مخالفت با اساس، نمیخواهند واقعیّت را تصدیق کنند و قدرت اسلام را نمیتوانند ببینند و شکّی نیست که این نوشتهجات بیاساس به اسم تاریخ در نسلهای آینده آثار بسیار ناگواری دارد... امروز قلمهای مسموم درصدد تحریف واقعیات هستند، باید نویسندگان امین این قلمها را بشکنند.»2
از اینرو، تحقیق و بررسی در ابعاد مختلف نظریّه ولایت مطلقه بایسته مینماید، و به یاری خدا، در این نوشته، نسبت ولایت مطلقه فقیه با قانون را به بحث میگذاریم و معلوم خواهد گردید، برخلاف آنچه توهم شده، قدرتی فوق قانون، بی حدّ و مرز و غیرقابل کنترل به معنایی که شبههانگیزان مطرح مینمایند به وجود نمیآید، بلکه خود امام (مبتکر مطلقه بودن ولایت فقیه در عصر جدید) قایل به مشروطه و مقید بودن آن به قوانین و دستورات الهی هستند.
ضمنا چون در مبحثی جداگانه «قانون» و ماهیت و منابع تشریع آن را مورد بررسی قرار دادهایم،3 در این جا نیازی به طرح آن نیست.
ریشهیابی واژگانی
نخست به ریشهیابی واژگان «ولایت» و «مطلقه» میپردازیم.
ولایت
واژه ولایت در این جا به همان مفهومی است که در لغت و عرفِ رایج به کار میرود و همردیف واژه هایی چون: «امارت»، «حکومت»، «زعامت» و «ریاست» میباشد.4 ولایت به معنای امارت، درباره کسی گفته میشود که بر خطّهای حکمرانی کند و منطقهای را که زیرپوشش حکومت اوست نیز ولایت و امارت گویند. ولایت به معنای نصرت و محبّت هم آمده، امّا موضوع بحث ولایت فقیه نیست. محلّ بحث، ولایت به معنای حکومت است و لذا این واژه در مواردی به کار میرود، که سلطه سیاسی و حکومت اداری مقصود باشد.
در اصطلاح، ولایت بهمعنای سرپرستی و احاطه داشتن بر فرد یا افراد معیّن میباشد، و در حقیقیت، بیانگر نوعی حق دخالت و اِعمالنظر در امری برای شخص خاصی است. مصطلح فقها آن است که ولایت (به کسر واو)، سلطه بر غیر به حکم عقل یا شرع، در بدن یا مال و یا هر دو میباشد. این سلطه میتواند اصالتا یا عَرَضا ملحوظ گردد.5 البته شرط این سلطه در تمام ابعاد آن، حفظ مصلحت و منافع حقیقی افراد تحت ولایت میباشد. همچنین از مقام و منصب رهبر سیاسی کشور اسلامی که واجد شرایط و صفات لازم است، به عنوان «ولایت امر» یا «ولیّ امر» یاد میکنند.
کجاندیشی در فهم ولایت
با توجه به معنای ولایت، بیپایگی و نادرستی برخی از سخنان کسانی که ولایت را به معنای اداره کشور و حکومت ندانسته، ریشه لغوی و تاریخی آن را منکر میشوند، روشن میشود، آن جا که میگوید:
«از نقطهنظر تاریخی نیز ولایت به مفهوم کشورداری، به هیچ وجه در تاریخ فقه اسلامی مطرح نبوده است.»6
نویسنده گویا کتابهای فقهای اسلامی را که از گذشتههای دور درباره احکام الولاة و ابواب و مسائلی با همین عنوان در کتب فقهی آوردهاند، ندیده است. وی در جای دیگر ولایت را به غلط به معنای قیمومیّت که لازمه آن تداعی محجوریّت موّلیعلیه است پنداشته، مینویسد:
«ولایت به معنای قیمومیّت، مفهوما و ماهیّتا با حکومت و حاکمیّت سیاسی متفاوت است؛ زیرا ولایت حق تصرّفولیّامر در اموال و حقوق اختصاصی شخص مولّیعلیه است که به جهتی از جهات از قبیل عدم بلوغ و رشد عقلانی، دیوانگی و غیره، از تصرّف در حقوق و اموال خود محروم است، در حالی که حکومت و حاکمیّت سیاسی به معنای کشورداری و تدبیر امور مملکتی است... و این مقامی است که باید از سوی شهروندان آن مملکت که مالکین حقیقی مشاع آن کشورند به شخص یا اشخاصی که دارای صلاحیّت تدبیرند واگذار شود... و شاید بتوان گفت ولایت که مفهوما سلب همهگونه حق تصرّف از شخص مولّیعلیه و اختصاص آن به ولیّامر تفسیر میشود، اصلاً در مسائل جمعی و امور مملکتی تحققپذیر نیست.»7
معلوم نیست این معنی برای ولایت از چه منبعی گرفته شده و چرا چنین کجفهمی صورت گرفته است؟ هیچ یک از طراحان و مدافعان ولایت فقیه چنین مفهوم نادرستی را حتی تصوّر هم نکردهاند و به گفته وی باید، «النبی ّ اولی بالمؤمنین»، یا «من کنت مولاه فهذا علیّ مولاه» وجود خارجی نداشته باشد، با این که مسلما تحقق یافته است. متأسفانه بسیاری از کسانی که بر نظریه ولایت مطلقه فقیه اشکال میگیرند، همانند نویسنده یاد شده، تصورات خود را ملاک قرار میدهند و به تجزیه و تحلیل آن میپردازند.
مفهوم«اطلاق» در «ولایتمطلقه فقیه»
درباره مطلقه بودن ولایت فقیه نیز توهّمات بسیاری صورت گرفته و ظاهر این تعبیر، با توجّه به معنای لغوی مطلق، این معنی را در ذهن افرادی ایجاد میکند که حکومت مبتنی بر ولایت فقیه، هیچ قیدوبندی نداشته و آزاد و رها از همه چیز است و هرگونه بخواهد عمل میکند!
مطلق در لغت به معنای غیر مقیّد، در مقابل مقید و مشروط و نسبی است و از نظر مفهوم اجتماعی و سیاسی به معنای کلگرایانه، فراگیر و برابر با مفهوم «توتالیتریسم» است. گاه مطلق به معنای آزاد و رها از قید و بند و فارغ از هر حدّ و حدود و ورای قانون است؛ یعنی خودرأیی حاکم و به اصطلاح «فعّال ما یشاء» و «لا یسأل عمّا یفعل» بودن حاکم از آن استفاده گردیده که هر چه بخواهد انجام دهد و به دیگر سخن، مسؤولیت نداشتن حاکم و عدم امکان استیضاح او.
اگر مطلقه به این معنی باشد، ولیّ فقیه فوق هر قانون، حتی قانون شرع خواهد بود، ولی بدون تردید، این معنی منظور نیست و آنان که چنین تفسیری از آن ارائهمیدهند، نادانی خود را نمایان میسازند. مقصود امام و سایر فقهایی که به ولایت عامه و مطلقه معتقدند، جز این است.
مراد از اطلاق در ولایت مطلقه فقیه، شمول و مطلق بودنِ نسبی است، در مقابل دیگر ولایتها که جهتِ خاصی در آنها موردنظر است. توضیح آن که فقها اقسام ولایتها را که نام میبرند، محدوده هر یک را مشخص میسازند؛ مثلاً ولایت پدر در امر ازدواج دختر، ولایت پدر و جد در تصرفات مالی فرزندانِ نابالغ، ولایت عدول مؤمنان در حفظ و حراست اموال غایبان، ولایت وصیّ یا قیّم شرعی بر صغار و مانند اینها که در کتب فقهی در ابواب مربوط بتفصیل از آنها بحث شده است، ولی هنگامی که «ولایت فقیه» را مطرح میکنند، دامنه آن را گسترش میدهند و شامل شؤون عامّه و مصالح عمومی امّت که بسیار پردامنه است میدانند. بدینسان فقیه شیعه که بار مسؤولیت زعامت را بر دوش میگیرد، در تمامی ابعاد سیاستمداری، مسؤول است و در راه تأمین مصالح امت و در تمامی ابعاد آن باید بکوشد، و این همان «ولایتعامّه» است که در سخن گذشتگان آمده و مفاد آن با ولایت مطلقه که در کلمات متأخران رایج گشته، یکی است. بنابراین، مقصود از اطلاق، گسترش دامنه ولایت فقیه است تا آن جا که شریعت امتداد دارد و مسؤولیت اجرایی ولیّ فقیه در تمام احکام انتظامی اسلامی و در رابطه با تمامی ابعاد مصالح امت میباشد و مانند دیگر ولایتها، یکبُعدی نخواهد بود.8 بدینسان مطلقه در برابر نسبی بودن میباشد؛ یعنی نباید اختیارات فقیه را محدود و مقید به امور خاصی دانست، مانند آن که گفته شود فقیه تنها در قضاوت و یا امور حسبیه (با مصادیق جزئی) حق دخالت دارد، امّا مثلاً در تعیین فرمانده جنگ حق دخالت ندارد. لذا از نظر شمول، محدودیتی جز محدوده مصالح مردم و قوانین و موازین و ضوابط اسلامی در زمینه اختیارات فقیه عادل وجود ندارد.
اضافهشدن وصف فقاهت موجب تقیید ولایت میشود؛ زیرا ولایت او، از عنوان فقاهت وی برخاسته و در نتیجه در محدوده فقاهت، ولایت دارد. این اطلاق در عین تقیید و تقیید در عین اطلاق است و منظور این است که ولایت در چارچوب مقتضیات فقه، شریعت و مصالح امت محدود میباشد.
مفهوم انحرافی اطلاق
با توجه به آنچه در مفهوم اطلاق گفته آمد، بیاعتباری سخن آنان که میگویند: «قائلین به ولایت مطلقه فقیه، شعاعحاکمیّت و فرمانروایی فقیه را به سوی بینهایت کشانیده و فقیه را همچون خداوندگار روی زمین میدانند»9 روشن میشود. هیچ فقیهی از کلمه «عامه» یا «مطلقه» این معنای نامعقول را قصد نکرده و کلماتی چون «نامحدودیّت، مطلقالعنان و اراده قاهره، و این که اراده فقیه حتی در توحید و شرکت ذات باریتعالی مؤثر است و اگر بخواهد میتواند حکم تعطیل توحید را صادر نماید» و... مفاهیمی خودساخته است که به فقها نسبت داده شده و به افترا و نسبت ناروا بیشتر میماند تا یک مناظره علمی. تعبیر ولایت مطلقه فقیه، بیانگر شمول ولایت است، نه بدون قید و شرط بودن آن و لذا ولایت فقیه، حکومت مشروط به استمرار عدالت، مدیریت و تدبیر و آگاهی از مسائل داخلی و جهانی و مصالح اسلام و مردم است. معنای انحرافی که از واژه مطلقه ارائه شده، مغایر با سخنان امام و سیره عملی ایشان و همه فقهاست. امام خود بصراحت اعلام داشتهاند که حکومت فقیه مشروط به قوانین اسلام است نه فوق آن و نه استبدادی.10
اختیارات حاکم اسلامی و ولیّ فقیه
برای آن که رابطه و نسبت ولیّ فقیه با قانون دانسته شود، و شبهه «برتر از قانون» بودن ولیّ فقیه دفع گردد، ابتدا باید اختیارات حاکم اسلامی مورد بحث قرار گیرد و چون این موضوع جداگانه و بتفصیل در همین شماره از مجلّه مورد بحث قرار گرفته، تنها اشارهای به این مسأله داریم؛ زیرا از اساسیترینِ مباحثِ نظریه ولایتفقیه، حدود «اختیارات» اوست.
ولایت فقیه، در امتداد ولایت پیامبر صلیاللهعلیهوآله و امام معصوم علیهالسلام است. آیات بسیاری در شأنِ اطلاقِ ولایت پیامبر صلیاللهعلیهوآله و لزوم تبعیّت از ایشان وارد شده است، مانند:
«النبیُّ اولی بالمؤمنین مِن انفسهم»
احزاب /5
«وَ مَنْ یُطع الرّسول فقد اطاع اللّه»
نساء /80
«و ما کان لمؤمنٍ و لامؤمنةٍ اذا قضیاللّه و رسولُه امرا ان یکون لهم الخیرة من امرهم و مَن یَعصِ اللّه و رسوله فقد ضَلّ ضلالاً مبینا»احزاب /36
ائمه اطهار علیهمالسلام نیز به حکم حدیث ثقلین، برخی آیات قرآن، و تصریحات دیگر پیامبر صلیاللهعلیهوآله در این اختیارات با پیامبر صلیاللهعلیهوآله برابرند. مرحوم شیخ انصاری در مقام نتیجهگیری از ادلّهای که در زمینه ولایت معصومین علیهمالسلام اقامه کرده، مدّعی ولایت مطلقه برای حضرات معصومین علیهمالسلام بوده، میگوید:
«و بالجملة المستفاد من الادلّة الاربعة بعد التتبّع اَنَّ للأمام سلطنةٌ مطلقةٌ علی الرعیّة مِنْ قِبَل اللّه تعالی و اَنَّ تصرّفهم نافذٌ علی الرعیّة ماضٍ مطلقا».11
و به طور کلّی آنچه از دلیلهای چهارگانه، پس از بررسی دقیق به دست میآید این است که امام علیهالسلام از سوی خداوند دارای سلطنت مطلق بر رعیّت است و تصرفات آنان درباره مردم نافذ و بهطور مطلق قابل اجراست.
معتقدان به ولایت عامّه و مطلقه فقیه، در تأیید نظر خویش به این آیات استناد میجویند و بر این باورند که مناصب و اختیارات پیامبر (بجز مقام عصمت، نبوت و مقامات معنوی) در اجرای قوانین شریعت، برای فقها نیز وجود دارد؛ چنان که به روایات بسیاری نیز برای اثبات مطلق اختیارات حکومتی پیامبر صلیاللهعلیهوآله و ائمّه علیهمالسلام برای فقیه استدلال شده است. برای نمونه، از این فرمایش پیامبر صلیاللهعلیهوآله : «اللّهم ارحم خلفائی ـ ثلاث مرّات ـ قیل له: و مَن خلفائک؟ قال: الّذین یأتون مِنْ بعدی و یروون عنّی احادیثی و سنّتی فیعلّمونها الناس مِن بعدی»12 استفاده شده که خلافت مطلقه مستلزم ولایت مطلقه است. جمله «خلفائی» اطلاق دارد و حضرت آن را به هیچ قیدی مقیّد نفرمودهاند، پس فقها در کلیّه شؤون رسول اکرم، منهای جهات ذکر شده، قائممقام آن حضرت میباشند.13
حضرت امام خمینی قدسسره به عموم و اطلاق این حدیث تکیه و استدلال نمودهاند.14 از دید امام راحل، ولیّ فقیه عادل کلیّه اختیارات حکومتی پیامبر و ائمه علیهمالسلام را دارد و به حکم عقل، نمیتوان فرقی میان این دو قائل شد15 علت این عدمتفکیک، روشن است؛ زیرا ولایتفقیه ادامه ولایت معصومین علیهمالسلام است، به این معنی که در عصر غیبت، زعامت مسلمانان، از دیدگاه اسلام نادیده گرفته نشده است، چرا که حفظ مصالح امت و اجرای صحیح عدالت اجتماعی، اختصاص به دوران حضور ندارد. بدینسان ولایت فقیه در عصر غیبت، امتداد زعامت پیامبر و امام معصوم علیهالسلام است که مسؤولیت اجرای عدالت اجتماعی و اداره شؤون عامه را برعهده دارد و دامنه آن به امور خاص و جزئی محدود نمیگردد. ولیّ فقیه دخالتی در شؤون خصوصی مردم ندارد مگر آن که با مصلحت عمومی پیوند داشته باشد. بنابراین، ولایت به معنای قیمومیّت یا حاکمیت مطلقه و دلبخواه نیست، چنان که ولایت پیامبر و امامان معصوم علیهمالسلام نیز به این معنی نبوده است، بلکه تنها اداره امور عامّه مراد است.
چنان که یاد شد، این ولایت عامّه در مقابل ولایتهای خاص همانند ولایت پدر در تزویج دختر، ولایت پدر و جد در اموال فرزندان صغیر و ولایت حاکم شرع بر اموال قاصران و غایبان است. فقها در خصوص گستره و شعاع نفوذ ولایت فقیه بحث و اختلافنظر دارند. برخی ولایت فقیه را محدود به کارها و اموری نمودهاند که شارع مقدس به رها ماندن آنها راضی نیست، که از آن به «امور حسبیّه» تعبیر میکنند و اثبات آن را در دایره گستردهتر خالی از اشکال نمیدانند. امّا دیدگاه بسیاری از فقهای شیعه، این است که قلمرو ولایت به سان قلمرو حکومت پیامبر اسلام و امامان معصوم علیهمالسلام گسترده و وسیع میباشد.
شیخالطائفه، ابوجعفر محمدبن حسن طوسی میفرماید: حکم نمودن و قضاوت بر عهده کسانی است که از جانب سلطان عادل (امام معصوم) مأذون باشند و این وظیفه به فقهای شیعه واگذار شده است.16
شهید اول، محمدبن مکّی عاملی در باب حسبه کتاب دروس، سه منصب: اجرای حدود و تعزیرات (احکام انتظامی اسلام)، مرجعیّت فتوایی در سطح گسترده و مرجعیّت قضایی در حل همه گونه اختلافات را برای فقیه قائل است.17 این سه وظیفه از وظایف مقام کبرای امامت است که در عصر غیبت برعهده فقیه جامع شرایط قرار میگیرد.
شیخ مفید در همین باره مینویسد:
«وقد فوّضوا النظر فیه الی فقهاء شیعتهم مع امکان.»18
مرحوم صاحب جواهر (م 1266) ولایت عامه و مطلقه فقها را به نیکویی بیان کرده و معتقد است اگر این ولایت مطلقه نباشد، بسیاری از امور مربوط به نظم جامعه تشیّع به تعطیلی میانجامد، آن گاه میگوید: شگفتآور است که پس از این همه دلایل عقلی و نقلی روشن برخی از مردم [نه فقها] در اینباره وسوسه و تشکیک کرده، گویا از فقاهت بویی نبرده و از فهم رموز سخنان معصومین بهرهای ندارند؛ زیرا عبارت وارده در روایات (مانند جعلته حاکما، قاضیا، حجةً و خلیفةً، و امثال آن) بخوبی میرساند که نیابت فقها از امامان در عصر غیبت در تمامی شؤونی است که به مقام امامت مرتبط میباشد و همان مسؤولیتی که خداوند بر عهده ولیّ معصوم گذارده که باید در نظم جامعه بکوشد، بعینه، بر عهده ولیّ فقیه نهاده شده است.19
شهید مطهری نیز از معتقدان به ولایت مطلقه فقیه بوده، ضمن اشاره به اختیارات حکومتی پیامبر اظهار میدارد:
«این اختیارات از پیغمبر به امام منتقلمیشود و از امام به حاکم شرعی مسلمین. بسیاری از تحریمها و تحلیلهایی که فقها کردهاند، که همه امروز قبول دارند، بر همین اساس بوده است.»20
امام خمینی قدسسره در تبیین و تثبیت نظریه ولایت مطلقه، افزون بر آنچه یاد شد، بر این باور است که این توهم که اختیارات حکومتی رسول اکرم صلیاللهعلیهوآله بیشتر از حضرت امیر بوده و یا اختیارات حکومتی حضرت امیر بیش از فقیه است، باطل و غلط است. البته فضائل حضرت رسول اکرم صلیاللهعلیهوآله و پس از ایشان فضائل حضرت علی علیهالسلام بیش از همه عالم است، لکن زیادی فضائل معنوی اختیارات حکومتی را افزایش نمیدهد.21
از نظر امام، اختیارات ولیّ فقیه، منحصربه احکامشرعی نمیباشد،بلکه خود از احکام اولیّه بوده، و در مواقع لزوم، مقدم بر سایر احکامفرعی مثل نماز و روزه است:
«اگر اختیارات حکومت در چارچوب احکام فرعیّه الهیّه است، باید عرض کنم، حکومت الهیّه و ولایت مفوّضه به نبیّ اسلام صلیاللهعلیهوآله یک پدیده بیمعنی و محتوا باشد. اشاره میکنم به پیامدهای آن که هیچ کس نمیتواند ملتزم به آنها باشد؛ مثلاً خیابانکشیها که مستلزم تصرّف در منزلی است یا حریم آن است، در چارچوب احکام فرعیّه نیست، نظام وظیفه و اعزام الزامی به جبههها و جلوگیری از ورود و خروج ارز و جلوگیری از ورود و یا خروج هر نوع کالا، و منع احتکار در غیر دو سه مورد و گمرکات و مالیات و جلوگیری از گرانفروشی، قیمتگذاری و جلوگیری از پخش مواد مخدّر و منع اعتیاد به هر نحو، غیر از مشروبات الکلی، حمل اسلحه به هر نوع که باشد و صدها امثال آن که از اختیارات دولت است،... باید عرض کنم که: حکومت، شعبهای از ولایت مطلقه رسول اللّه صلیاللهعلیهوآله است، یکی از احکام اوّلیه است و مقدم بر تمام احکام فرعیّه، حتی نماز و روزه و حج است... حکومت میتواند از حج که از فرایض مهم است در مواقعی که مخالف صلاح کشور است موقّتا جلوگیری کند. آنچه گفته شده است تاکنون یا گفته میشود، ناشی از عدم شناخت ولایت مطلقه الهی است. آنچه گفته شده که شایع است مزارعه و مضاربه و امثال آنها با آن اختیارات از بین خواهد رفت، صریحا عرضمیکنم، فرضاکهچنینباشد، این از اختیارات حکومت است.»22
بدینسان از سخنان استوانههای فقه و فقاهت برمیآید که فقیه عادل چون مسؤول اداره حکومت است، هر آنچهمصلحت جامعه تشخیص داد، در محدوده قوانین اسلام باید انجام دهد. کاملاً بیمعنی است که تصوّر کنیم کسی در رأس حکومت قرار گیرد، امّا اختیارات گسترده برای تنظیم جامعه نداشته باشد، و دقیقا به همین جهت، فقیهانی که به تشکیل حکومت در عصر غیبت باور دارند، با عناوینی مانند نیابت عاّمه فقیه، ولایت عامّه فقیه، مبسوط الید بودن یا ولایت مطلقه از آن یاد کردهاند.
رابطه ولایت مطلقه فقیه با قانون
اکنون با توجه به اختیارات گسترده فقیه و «مطلقه» بودن آن، این مسأله مطرح است که آیا ولیّ فقیه در اجرای قوانین شرع، فوق قانون است یا تحت آن؟
در این رابطه، دو نکته باید مورد توجّه قرار گیرد:
ـ رابطه و نسبت ولیّ فقیه با قوانین اسلام؛
ـ رابطه و نسبت ولیّ فقیه با قانون اساسی.
الف) رابطه ولایت مطلقه فقیه باقوانین اسلام
با اثبات اختیارات گسترده برای فقیه، شماری از کجاندیشان، ولایت مطلقه را به معنای ولایت بر شریعت و فوق آن دانسته و گمان بردهاند او برتر از فقه و شرع میتواند عمل کند، آن را نادیده بگیرد و حتی برخلاف آن دستور دهد یا مردم را از عمل به آن بازدارد.23
در حالی که اگر کسی با مبانی فقهی و سخنان امام راحل و سایر فقها، آشنا باشد، از بر زبان راندن اینگونه مطالب ابا دارد، چه رسد به اعتقاد و التزام به آن. ولیّ فقیهی که اسلام او را جانشین و نایب پیامبر صلیاللهعلیهوآله و امام معصوم علیهالسلام میداند، تنها در چارچوب شرع حرکت میکند. او نه تنها فوق شریعت نیست، که اصولاً مشروعیّت و ماهیّت او، وابسته به آن است؛ لذا در قانونمندی و عمل به دستورهای الهی سرآمد دیگران است؛ چه، مصداق کامل این حدیث است:
«و امّا مَن کان من الفقهاء صائنا لنفسه حافظا لدینه، مخالفا علی هواه، مطیعا لأمر مولاه فللعوام ان یقلّدوه...»24
حکومت فقیه در عین مطلق بودن، مشروط به همه شرایط، ضوابط و معیارهای اسلام است، و اتفاقا در این باب بسیار هم سختگیری شده تا به دست نااهلان نیفتد. به فرموده امام راحل قدسسره :
«حکومت اسلامی نه استبدادی است و نه مطلقه، بلکه مشروط است، البته نه مشروط به معنای متعارف فعلی که تصویب قوانین تابع آرای اشخاص واکثریّت باشد؛ مشروط از این جهت که حکومتکنندگان در اجرا و اداره، مقید به یک مجموعه شرط هستند که در قرآن کریم و سنّت رسول اکرم صلیاللهعلیهوآله معیّن گشته است.»25
تقیّد و پایبندی فقیه به قدری شدید مقرّر شده که: «اگر یک فقیهی در یک مورد دیکتاتوری کند از ولایت میافتد.»26 و: «همه چیز در حکومت اسلامی باید برابر قانون الهی باشد...».
باری، «حاکم اسلامی مجاز است در موضوعات برابر صلاح مسلمانان و یا حوزه حکومتی خود عمل کند. چنین اختیاری استبداد به رأی نیست، بلکه عمل براساس مصلحت است.»27
وظیفه حاکم اسلامی در عصر غیبت، شناخت، استنباط احکام، منطبق ساختن فروع بر اصول و اجرای احکام انتظامی اسلام است. او بر طبق مصالح اسلام و مسلمانان، به هنگام تزاحم، قاعده اهمّ و مهم را اجرا، و اوّلی را بر دوّمی مقدم میدارد و این، هم قاعدهای عقلایی است و هم مورد تأیید شرع.
توضیح آن که، احکام اسلام به هنگام اجرا، گاه دچار تزاحم میگردد که ولیّفقیه (با تسلط بر منابع شریعت و رعایت مصلحت) اهم را مقدم داشته و به رفع تزاحم میپردازد. و این کار تا هنگامی که مزاحمت باقی است، و مصلحت اقتضا دارد، ضروری و لازمه تدبیر جامعه است؛ به عنوان مثال، مال افراد محترم است و دولت اسلامی بدون اجازه مالک، بنابر حکم اوّلیه (النّاس مسلّطون علی اموالهم، و لایَحلّ لاحدٍ اَنْ یتصرّف فی مال غیره الا بطیب نفسه) نمیتواند در مال دیگران تصرف کند، امّا اگر مالک بودن کسی با نیاز عمومی جامعه ناسازگاری داشت، مثل این که دولت اسلامی براساس نیاز مبرم مردم میخواهد خیابانی ایجاد کند و در مسیر آن، خانه و زمینهایی باید تخریب شود، و نیز نرخگذاری کالاها، و «لغو یکجانبه قراردادهای شرعی که با مردم بسته است در موقعی که آن قرارداد مخالف مصالح کشور و اسلام باشد».28 حاکم اسلامی در اینگونه موارد «اهمّ» و مصالح جامعه را بر مصلحت فرد مقدم میدارد. مکانیسم احکام و قوانین اسلام چنین چیزی را میطلبد، لذا هرگز فقیه اختیار بلامعارض و خودمختاری یا اقتداری در عرض احکام الهی ندارد و هیچ منصفی آن را برتر از شرع و توحید تصوّر نمیکند. این که اگر (آن هم فقط اگر) مصلحت اسلام و جامعه مسلمانان اقتضا کند، یک حکم شرعی را موقّتا ترک کند (که در خود دین، براساس ادله احکام اولیه و ثانویّه پیشبینی شده) به معنای نسخ حکمی یا برتر نشاندن وی از توحید و دیانت نیست.
نسبت و رابطه ولیّ فقیه با قانوناساسی
محور بسیاری از توهمات و شبهاتی که درباره واژه «مطلقه» مطرح شده، رابطه ولیّ فقیه با قانون اساسی است. سؤال اصلی این است که آیا ولایت مطلقه فقیه، تنها در چارچوب اختیاراتی که قانون اساسی (بویژه اصل 110) معیّن کرده، حقّ اعمال ولایت دارد؟ یا بیش از آن نیز اختیاراتی دارد؟ برخی میگویند ولیّ فقیه باید در چارچوب قانون اساسی و وظایف تعیین شده عمل کند. او نباید فوق قانون تلقّی گردد؛ چرا که اگر بالاتر و در حیطهای فراتر از آن دخالت نماید، اوّلاً چرا در قانون، قلمرو وظایف و اختیارات وی پیشبینی شده، و ثانیا با این کار رأی مردم به قانون اساسی نقض میشود. از اینرو، برای محفوظ ماندن حق مردم، و نیز برای ایجاد جامعه قانونمند، رهبری هم باید در محدوده همان اختیارات قانونی عمل کند، تا شبهه استبداد و خودکامگی مطرح نگردد.
پاسخ این پرسش، با نظریه مشروعیت قوانین مصوّب در نظام جمهوری اسلامی، روشن است. در قانون اساسی، اصل 110، وظایف و اختیارات رهبر را در یازده بند بیان داشته، ولی برحسب مصالح و با نظارت هیأت خبرگان منتخب مردم میتوان از آنها کاست یا بر آنها افزود. لذا ذکر این موارد، محدودیت و حصر را نمیرساند و بنابراین اختیارات دیگر را انکار نمینماید؛ بویژه در موقعیتهای حادّ و ضروری که شرایط ایجاب میکند تا رهبر، با صلاحدید کارشناسان مربوط و مورد اعتماد، اقدامی مناسب و تصمیمی قاطع اتّخاذ نماید، که آن نیز تحت ضابطه شرعی و قانونی است.
«مطلقه بودن ولایت فقیه در اصل 57 حاکم است بر اصل 110، آنهایی که استناد میکنند به اصل 110. میگویند: یازده اختیار بیان شده پس معنایش این است که دوازدهمی را ندارد، اینها باید توجّه کنند به این مطلب که برای این که دوازدهمی و سیزدهمی پیش نیاید، کلمه «مطلقه» آورده شده است. پس در تعارض اصل 57 و اصل 110، حاکم اصل 57 است. اصل 57 بیانکننده این است که نیازی برای اختیارات مازاد نیست. بنابراین، براساس اصل 57، ولایت مطلق است و یازدهبندی بودن اصل 110، انحصار را نمیرساند، چون هر حصری احتیاج به مفهوم مخالف دارد ـ به تعبیر حقوقی ـ و اصل 57 مطلق است. اکنون میتوانتصریح کرد که به استناد اصل 57 «ولایت فقیه» حاکم بر اصول قانون اساسی است، و یازدهبندی بودن اصل 110، حصر را نمیرساند.»29
مطلقه بودن ولایت، اقتضا دارد اختیارات حکومتی او بیش از موارد پیشبینی شده در قانون اساسی باشد؛ زیرا وظایف او بیشتر است. اگر جامعه به مشکلی دچار شود که از طریق عادی قابل حل نبوده و در قانون اساسی بدان نصریح نشده باشد، خود اصل 110، تصریح دارد این وظیفه رهبر است که آن را به نحوی حل کند؛ آن هم براساس قاعده شرعی و عقلی اهم و مهم و پس از مشورت با متخصصان فن. علاوه بر این، اختیارات ویژه بحران، مثل هر حکومتی، در حکومت اسلامی نیز ملحوظ است. رهبر شایسته، با تشخیص مصلحت اقداماتی را انجام میدهد؛ هر چند در اصول مربوط به رهبری اشاره روشن به آنها نشده است؛ مثلاً کنترل موالید، نصب ائمه جمعه، تعیین سرپرست اوقاف، تعیین سرپرست برای حجاج ایرانی، نصب تولیت آستان مقدس رضوی و دیگر مشاهد مشرّفه در صورت لزوم، عزل و نصب نماینده در جاهایی که لازم بداند، و دهها مورد دیگر.
قلمرو کاری ولیّ فقیه در فقه و مباحث مربوط به اختیارات حاکم اسلامی روشن شده و بنابراطلاق، منحصر به موارد خاص (اصل 110) نیست. لذا آیةاللّه مشکینی، در یکی از جلسات شورای بازنگری قانون اساسی (سال 1368) اعلام کرد:
«پیشنهاد میکنم: یک چیز دیگری در این جا (اصل 110) باید اضافه بشود و آن این است که: همه وظایف... فقیه واجد شرایط را این جا شما استقصا نکردهاید... پیشنهاد ما این است که دنبال این جمله یا به عنوان [اصل] یازدهم قرار بدهید، ذکر کنید که... و سایر آنچه در قانون اساسی و در کتب فقهی از وظایف حاکم اسلامی شمرده شده» بالاخره، وظایف دیگری حاکم دارد که به عنوان ولایت امر آن وظایف جزء وظایف حاکم است و این جا اضافه نشده».30
و یکی دیگر از خبرگان میگوید:
«پیشنهاد من این است... همین جا تصریح کنیم ابتداءً که دایره ولایت فقیه عین همان محدوده اختیاراتی است که پیامبر صلیاللهعلیهوآله و ائمه معصومین علیهمالسلام داشتند. این عموم دارد.»31
فصل الخطاب در این زمینه، فرمایش امام راحل است که میفرماید:
«این که در قانون اساسی یک مطلبی بود، ولو به نظر من یک قدری ناقص است و روحانیّت بیشتر از این در اسلام اختیارات دارد، و آقایان برای این که،خوب دیگر، خیلی با این روشنفکرها مخالفت نکنند، یک مقداری کوتاه آمدند، این که در قانون اساسی هست، این بعض شؤون ولایت فقیه است، نه همه شؤون ولایت فقیه .»32
نکتهای که همین جا قابل ملاحظه است، این است که برخورداری از اختیاراتی وسیعتر از آنچه در قانون اساسی آمده، هرگز رهبری را از جاده حق و عدالت خارج نمیسازد و او را به قانونشکنی نمیکشاند؛ زیرا علاوه بر شرایط عامّه، عدالت شرط رهبری است. قانونشکنی و خروج از حریم حق و عدل، مساوی با سقوط وی از مقام عدالت و ولایت است:
«اگر فقیهی بخواهد زورگویی کند از ولایت ساقط میشود.»33
«اگر ولیّ فقیه یک کلمه دروغ بگوید، یک قدم برخلاف بگذارد، آن ولایت را دیگر ندارد.»34
شرط عدالت، بسیار ظریف و حسّاس است؛ اگر با یک دروغ، ولایت را از دست میدهد، دیگر چه جای نگرانی است؟ این شرط امکان خودکامگی را از درون از وی میگیرد. به نظر میرسد منتقدان به عمد یا از روی ناآگاهی، بین دو مفهوم «ولایت مطلقه فقیه» و «حکومت مطلقه» فردی خلط کردهاند. حکومت مطلقه براساس حاکمیت بی چون و چرای فرد یا گروه خاص، و با ویژگیهای زور، سرکوب، ارعاب، وحشت، پایبند نبودن به قانون، توصیف شده و از هیچگونه محدودیّت قانونی برخوردار نمیباشد و از دست وی نمیتوان به هیچ کس یا مرجعی تظلّم نمود.35 در چنین حکومتهایی مردم هیچگونه نقش و ارادهای از خود ندارند و حاکمان حکومت را ملک شخصی خود میدانند و برای حفظ آن، بدترین جنایات را انجام میدهند.36
هیچ یک از اوصاف یاد شده در مورد ولیّ فقیه تطبیق نمیکند. آنان همواره با ظلم و ستم و قانونشکنی در ستیز و با نفس خود در جدالند، و اگر یکی از این ویژگیها در او یافت شد، دیگر مشروعیت ندارد. حضرت امام در بیان تضاد ماهوی ولایت فقیه با استبداد میفرماید:
«حکومت اسلامی، حکومت استبدادی نیست که رئیس دولت مستبد و خودرأی باشد، مال و جان مردم را به بازی بگیرد و در آن به دلخواه دخل و تصرّف کند، هر کس را ارادهاش تعلق گرفت بکشد و هر که خواست انعام کند و به هر که خواست بدهد، اموال و املاک را به این و آن بخشد. رسول اکرم صلیاللهعلیهوآله و حضرت امیرالمؤمنین علیهالسلام و سایر خلفا هم چنین اختیاراتی نداشتند.»37
بنابراین، اگر مسأله با اندک دقّت و به دور از دشمنیها و کینهتوزیها و پیشداوری بررسی شود، معلوم خواهد شد اختیاراتی فراتر از قانون اساسی داشتن رهبر به معنای خودمحوری و زیر پا نهادن قانون نیست و تنها به معنای خارج کردن جامعه از بنبستها به هنگام شرایط خاص و استثنایی است. مکانیسم مطرح شده در قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران، جامع بین مطلقه بودن ولایت فقیه و تحت حاکمیّت قانون بودن اوست. در واقع قانون اساسی، شرح و بسط اجرایی اصل ولایت فقیه و نظام اسلامی مکانیسم اعمال آن میباشد.
برای نگهداشت گسترده قلمرو کاری ولایت فقیه و قاعدهمند ساختن اختیارات وسیع (که بهانهای به دست بهانهجویان نیفتد) در هنگام بازنگری قانون اساسی مصوب سال 68، بندهای جامع و فراگیر و اختیارات کلیدی و اساسی که نیازمندیهای قانونی کشور و رخدادهای پیشبینی نشده را پاسخگو باشد، افزوده گردیده است که این اختیارات نوعا به صورت مستقیم و در مواردی با واسطه و از طریق نهادهای قانونی چون شورای امنیّت ملّی و مجمع تشخیص مصلحت نظام، اجرا میگردند. سه بند مهم افزوده شده عبارتند از:
1 ـ تعیین سیاستهای کلّی نظام جمهوری اسلامی ایران پس از مشورت با مجمع تشخیص مصلحت نظام.
2 ـ نظارت بر حسن اجرای سیاستهای کلّی نظام.
3 ـ حلّ معضلات نظام که از راه عادی قابل حل نیست، از طریق مجمع تشخیص مصلحت نظام.38
با توجّه به این سه بند، ولیّ فقیه هر کاری که به صلاح اسلام و مسلمانان انجام دهد، منطبق با قانون نیز هست؛ زیرا ولایت مطلقه چیزی جز این نیست که سیاستهای کلی نظام را تعیین کند و بر حسن اجرای آن ناظر بوده، مشکلات لاینحل غیرمترقبه را حل نماید.
اهمیّت سیاستگذاری کل نظام
مهمترین عرصهای که ولیّ فقیه در آن حضور کارساز دارد، ارائه راهکارها و راهحلها برای گشودن گرهها و دشواریهای نظام است. به همین جهت مبحث سیاستگذاری و کنترل امور، بسیار قابل تأمل میباشد. سیاستگذاری دارای مراتب مختلف و متعدّد بوده و منظور از آن تعیین اساس، حدود و چگونگی راهبرد ملّی از وضعیّت موجود در حال به وضعیّت مطلوب و معهود در آینده است. این مسأله در حقیقت شامل تصمیمگیری و اعمال حاکمیّت در قالب خط مشیها، دستورالعملها یا همان سیاستهای خرد و کلان، جزئی و کلی و عمومی، و داخلی و خارجی میشود.
به عنوان نمونه، به یک مورد از سیاستگذاریهای کلان نظام مبتنی بر ولایت فقیه با توجّه به قانون اساسی اشاره میکنیم و آن روابط یا سیاست خارجی است. برای تعیین سیاست خارجی از ابتدا تا انتها باید به مراحل زیر توجّه شود:
1 ـ قانون اساسی به عنوان منشور و میثاق ملی، متضمّن اساس قوانین و سیاستها و یا به اصطلاح تعیین حدود آنهاست.
2 ـ رهبر در رأس هرم قدرت حاکمیت و مشروعیت نظام در تعیین سیاستهای کلی و تطبیق حدود.
3 ـ نهادهای وابسته به رهبری بویژه مجمع تشخیص مصلحت نظام و شورای امنیّت ملی در تعیین سیاستهای دفاعی و امنیتی کشور در محدوده سیاستهای کلی تعیین شده از سوی رهبر و هماهنگ نمودن فعالیتهای سیاسی، اطلاعاتی، اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی در ارتباط با تدابیر کلیّ.
4 ـ مجلس شورای اسلامی و کمیسیونهای مربوط و در خصوص مثال، کمیسیون سیاست خارجی مسؤول سیاستهای اجرایی و طرح سیاست خارجی، روابط خارجی، اهداف، اصول، مبانی، راهها و شیوههایی که در قالب قوانین عادی صورت میگیرد.
5 ـ دولت (هیأت دولت) اعم از رئیس جمهور، معاونان، وزرا، بویژه وزارت خارجه مسؤول تطبیق سیاستهای اجرایی، در چارچوب و براساس طرح جامع روابط و سیاست خارجی در شکل تصویبنامه، آییننامه و بخشنامههای اجرایی و تعیین جایگاه و نقش هر یک از نهادهای مذکور، از اهمّ ضروریاتاند.
بدینسان سیاستگذاری مربوط به امور خارجی با توجّه دقیق به همه این مراحل صورت میگیرد. رهبر خط و مشی کلّی را تعیین نموده، بر اجرای آن نظارت دارد. با این حال، اگر در روابط خارجی مسأله ناگهانی رخ دهد که نیاز به تصمیمگیری فوری باشد، رهبر یا نهاد مربوط و تحت امور او، طبق بندهای مختلف اصل 110، بدان اقدام میکند. همین روند، در سایر موارد نیز صدق میکند.
احکام حکومتی و مصلحتی
آنچه ولیّ فقیه براساس اصل سیاستگذاری کلی نظام و با رعایت مصلحت فرمان میدهد و با آن گرهگشایی میکند، در اصطلاح فقهی و علمی «احکام حکومتی» نامیده میشود. احکام حکومتی (در مقابل احکام اولی و ثانوی) یعنی فرمانها، قوانین و مقررات کلّی و دستورات اجرایی احکام و قوانین شرعی که از سوی رهبر مشروع جامعه اسلامی در حوزه مسائل اجتماعی و با توجّه به حق رهبری و لحاظ مصلحت صادر میگردد. این احکام ولایی برای حل مشکلات و رفع خصومت و نزاع صادر میشود؛39 چنان که حضرت امام طی پیامی در تاریخ 31/5/1358 درباره حوادث کردستان نوشتند:
«به مدیرعامل شرکتنفت دستور دادهام که با مذاکره با دولت، پول یک روز نفت را به کردستان اختصاص دهد.»40
همچنین با اشاره به اختیارات وسیع ولیّ فقیه در پاسخ به نامه رئیس مجلس وقت، در مهرماه سال 1360، اختیارات مهمی را به مجلس آن زمان برای تصویب و اجرای قوانین اعطا مینمایند که برابر آن، مجلس شورای اسلامی پس از تشخیص موضوعات جدید میتوانست در جهت حفظ تنظیمات امور و مصالح کشور، به وضع قوانین لازم برحسب احکام ثانوی مبادرت ورزد.41 به تصریح معظّمله، احکام حکومتی، جزء احکام اوّلی و مادامالمصلحهاند و بیشتر جنبه اجرایی و راهگشایی عملی نظام را دارند؛ مانند حکم به پرداخت مالیات.
شهید مطهری در اینباره میگوید:
«اگر واقعا نیازهای عمومی اقتضا میکند که باید مالیات تصاعدی وضع کرد و حتی (اگر) با ضرورت تعدیل ثروت اجتماعی ایجاب میکند که مالیات به شکلی وضع شود که از مجموع درآمد مثلاً، صدی پنج آن به دست مالک اصلی برسد و صدی نودوپنج گرفته شود، باید چنین کرد و ... هیچ فقیهی در این کبرای کلّی شک ندارد که به خاطر مصلحت بزرگترِ اسلام، باید از مصلحت کوچکتر دست برداشت.»42
نمونه دیگر آن، تحدید مالکیت طبق اختیارات حکومتی و رعایت مصلحت است. امام قدسسره میفرماید:
«مالکیّت را در عین حال که شارع مقدس محترم شمرده است، لکن ولیّ امر میتواند همین مالکیت محدودی که ببیند خلاف صلاح مسلمین و اسلام است، همین مشروع را محدودش کند به یک حدّ معیّنی و با حکم فقیه از او مصادره بشود.»43
شهید مطهری نیز به همین نکته تصریح میکند.44 نمونههای فراوان دیگری از این قبیل وجود دارد که بنابر آنها، فقها رفع مشکلات جامعه را برعهده حاکم اسلامی قرار دادهاند.
احکام حکومتی فقیه بر دوگونه کلی است:
اول، حکم حکومتی در تزاحم با احکام اوّلیه؛ چنان که در مرحله اجرا، برطبق مصالح، حکم به تعطیل موقّت حکم اوّلیه
(مثل حج) میکند، که پس از رفع شرایط استثنایی، آن حکم ساقط شده، و حکم اوّلیه مجددا به اجرا گذارده میشود.45 البته این مسأله جدیدی نیست و همواره در میان مسلمانان معمول بوده است.
دوم، احکام حکومتی تأسیسی. این جاست که اختیارات وسیع ولیّ فقیه اقتضا میکند برای اداره و نظم جامعه دستوراتی صادر کند، و این احکام، حکم اوّلیه به شمار میرود و در رابطه با حوادث واقعه یا مصالح مقتضیه و متغیّر میباشند؛ مانند تمام احکام انضباطی و آییننامهها.46 نمونه آن، تعیین هیأتی جهت تعزیرات بود که حضرت امام در تاریخ 28/8/1364 در پاسخ رئیس کمیسیون امور قضایی و حقوقی مجلس نوشتند:
«در این موقع که اکثریت قاطع متصدیان امر قضا واجد شرایط شرعیّه قضاوت نیستند و از باب ضرورت اجازه به آنان داده شده است، حق تعیین حدود و تعزیرات را بدون اجازه فقیه جامعالشرایط ندارند. بنابراین لازم است با تعیین هیأتی... حدود تعزیراتی را تعیین کنند که در آن چارچوب اجازه داده شود و حق تخطّی از آن نداشته باشند. البته این امر موقتی و اضطراری است تا انشاءاللّه قُضات جامعالشرایط تعیین شوند.»47
در طول حیات استقرار نظام اسلامی در ایران، بویژه در سالهای آخر حیات امام قدسسره مشکلات زیادی در اداره امور کشور پیش میآمد که در قانون اساسی راهحلّی برای آن وجود نداشت و کارگزاران دولتی برای حل آن، نظرخواهیهای متعددی از ایشان مینمودند و ایشان نیز با عنایت به ولایت مطلقه خویش و اختیارات وسیع حکومت اسلامی، سعی نمودند تا با اوامر و تجویزاتشان، از امور آنها گرهگشایی نمایند، لذا در سالهای پرالتهاب جنگ و جهاد، دولت از سوی امام قدسسره از اختیارات وسیعتری بهرهمند گردید؛ از جمله، بهرهمندی از حق تعزیرات حکومتی بود که پس از پایان جنگ به سبب پایان یافتن وضعیت جنگی کشور، امام آن را لغو نموده، تنها آن را حق فقهای جامع شرایط شمردند.
عنصر مصلحت
در این نوشتار و سایر مقالات مربوط به ولایت فقیه، واژه «مصلحت» بارها استفاده میشود؛ از اینرو، تأمّلی کوتاه در آن بجاست. در اهمیّت آن همین بس که کارایی و گرهگشایی نظام اسلامی در همه صحنههای مختلف بسته به رعایت این عنصر مهم و سرنوشتساز است.
امام راحل قدسسره میفرماید:
«در اسلام، مصلحت نظام از مسائلی است که مقدم بر هر چیز است و همه باید تابع آن باشیم.»48
«مصلحت نظام از امور مهمّهای است که گاهی غفلت از آن موجب شکست اسلام عزیز میگردد... مصلحت نظام و مردم از امور مهمّهای است که مقاومت در مقابل آن ممکن است اسلام پابرهنگان زمین را در زمانهای دور و نزدیک زیر سؤال ببرد و اسلام آمریکایی مستکبرین را با پشتوانه میلیاردها دلار توسط ایادی داخل و خارج آنان پیروز گرداند.»49
منظور از مصلحت، رعایت منافع ملّی و اجتماعی و جلوگیری از زیانهای بزرگ است. به عبارت دیگر، رعایت اولویّتها، رفع مشکلات و تنگناهای اجرایی و رعایت حقوق و منافع عمومی اسلام و امّت اسلامی. حاکم اسلامی، اختیارات خود را براساس مصلحت انجام میدهد. تشخیص مصالح و زمان مقتضی و مناسب برای اعلام حکمی، بر عهده حاکم شرع و ولیّ فقیه است، که رأسا یا با استفاده از متخصصان مربوط، بدان اقدام میکند. حوزه این مصلحتسنجیها غالباً (و نه همیشه) مواردی است که حکم الزامی (وجوب یا حرمت) روی آنها نرفته، جزء مباحات هستند. امّا مصلحت اسلام یا مسلمانان ایجاب میکند پارهای از آنها، تا رفع نیاز، ممنوع یا لازمالاجرا شوند. اعلام ممنوعیّت یا وجوب در هر زمانی بستگی به نظر حاکم اسلامی دارد و این کار او را فراتر از قانون قرار نمیدهد، بلکه براساس اختیارات شرعی و قانونی، به این امور میپردازد. ولی چون او بتنهایی نمیتواند موضوعات متنوع و مختلف را در عرصههای گوناگون، تشخیص دهد و یا اجرا نماید، طبیعی است که همچون سایر حکومتها، از کارشناسان مربوط استفاده میکند. نظامی براساس نیازها، و مسؤولانی برای اجرا و اداره حکومت و وضع و تشخیص عناوین قرار میدهد، و خود در رأس هرم بر همه این مجموعه نظارت دارد. بنابراین، این ایراد که اگر ولیّ فقیه بخواهد به قانون اساسی عمل کند و بر حُسن اجرای آن نظارت داشته باشد، تخصصهای زیادی لازم دارد؛ زیرا موضوعات و وظایف محوّله به او فراوان و متنوّع است، دفع میشود؛ چه او شخصا به انجام همه امور نمیپردازد.
حضرت امام قدسسره میفرماید:
«برخی گفتهاند فقها از اداره امور سیاسی و نظامی و غیر آن ناتوانند و قدرت این کار را ندارند. در پاسخ میگویم: این سخن بیپایه بوده و شایسته کمترین وقعی نیست؛ زیرا تدابیر امور کشور، در هر مملکت با تشریک مساعی کثیری از افراد متخصّص و ارباب بصیرت انجام میگیرد و سلاطین و رؤسای جمهور از دیرباز تاکنون جز در موارد بسیار نادر، به تدابیر سیاسی و فنون نظامی آگاه نبودهاند، بلکه هماره امر بر این منوال بوده است که امور مربوط به هر فن، توسط متخصصان آن فن انجام میگرفته است. ولی نکته مهمّی که شایان توجّه فراوان است این است که اگر رهبر و رئیس حکومت شخصی عادل باشد مسلما وزیران و کارگزاران عادل یا درستکار را انتخاب میکند و این امور موجب میشود که از ظلم و فساد و تجاوز در اموال عمومی کاسته شود و جان و حیثیّت و آبروی آنان حفظ شود، همانگونه که در زمان حکومت علی علیهالسلام نیز تمام کارها به دست خود ایشان انجام نمیگرفت، بلکه فرمانداران و قضات و فرماندهان نظامی و دیگر افراد لازم را انتخاب میکردند و کارها را به عهده آنان میگذاشتند. امروز هم به همان صورت است؛ یعنی اداره امور سیاسی و نظامی و همچنین اداره شهرها و حفظ مرزهای کشور، همه به دست شخص یا اشخاصی که دارای شایستگی لازم هستند انجام میگیرد.»50
توجّه به روند شکلگیری «مجمع تشخیص مصلحت نظام» و گنجاندن آن در قانون اساسی، این مطلب را روشنتر میسازد. ابتدا تصور بر آن بود که مجلس اسلامی و شورای نگهبان، مصالح نظام را برآورده سازند؛ امّا چنین نشد. در پارهای از موارد، بویژه آن جا که قانون براساس مصلحت نظام وضع میشد، بین این دو نهاد، اختلافنظر پیش میآمد. نمونه آن، قانون کار بود که سالها در کشوقوس این دو مرکز بود. کارگزاران نظام چاره کار را از امام خواستند، و در نامهای به امام نوشتند:
«برای تصویب یک قانون رایزنی و کارشناسیهای گوناگون انجام میگیرد، ولی پس از تصویب، شورای نگهبان حاضر به تأیید آن نیست؛ چه باید کرد؟»51
ایشان در پاسخ، حکم و فرمان تشکیل مجمع تشخیص مصلحت نظام را صادر نمودند و نوشتند:
«گرچه به نظر این جانب پس از طیّ مراحل زیر نظر کارشناسان که در تشخیص این امور مرجع هستند احتیاج به این مرحله نیست، لکن برای غایت احتیاط در صورتی که بین مجلس شورای اسلامی و شورای نگهبان شرعا و قانونا توافق حاصل نشد، مجمعی... برای تشخیص مصلحت نظام اسلامی تشکیل گردد و در صورت لزوم از کارشناسان دیگری هم دعوت به عمل آید و پس از مشورتهای لازم، رأی اکثریت اعضای این مجمع مورد عمل قرار گیرد.»52
این مجمع، براساس اختیاری که امام به آن داده بود، دو کار انجام میداد: تشخیص مصلحت در جایی که شورای نگهبان مصوبه مجلس را ناسازگار با شرع یا قانون اساسی اعلام میکرد، و دیگر، قانونگذاری (از جمله قانون مبارزه با مواد مخدّر را در سال 1367 تصویب کرد). امّا امام در همان سال، اختیار قانونگذاری را از این مجمع گرفت.53 حضرت امام به هنگام بازنگری قانون اساسی، محدوده بحث پیرامون مجمع تشخیص مصلحت نظام را چنین مشخص کردند:
«مجمعتشخیصمصلحتبرایحلّمعضلات نظام و مشورت رهبر، به صورتی که قدرتی در عرض قوای دیگر نباشد.»54
سرانجام مجمع تشخیص مصلحت نظام به عنوان اصل 112 قانون اساسی به تصویب رسید و هدف از آن، توجّه کامل و رعایت حداکثر اولویّتها و مصالح نظام اسلامی و اعلام آن میباشد و مجلس و شورای نگهبان از این تشخیص باید پیروی نمایند.
چنان که ملاحظه گردید، اختیارات وسیع ولایت مطلقه فقیه با قانون اساسی هماهنگی لازم و کامل را دارد. علاوهبراین احکام حکومتی، تشخیص مصلحت نظام برای حلّ معضلات راهبردی قانونی است. گذشته از اینها، نباید تصور کرد که ولیّ فقیه به هنگام اجرای احکام در ریز و درشت کارهای فنی، نظامی، شهرسازی و غیره دخالت میکند. آنچه بر عهده فقیه است مدیریت انسانی مبتنی بر آموزههای اخلاقی و حقوقی است، نه مدیریّت فنّی. مقولات انسانی که دین متکفّل آن است و آنچه امام فرمودند فقه تئوری اداره بشریّت از گهواره تا گور است، مسلما ناظر به معضلات فنّی و مدیریّت ابزاری و صنعتی نیست و اصولاً عاقلانه و منصفانه نیست که به نظریّهپردازان ولایت فقیه نسبت داده شود که مرادشان از مدیریت فقهی آن است که مثلاً فقها مستقیما فرودگاهها را اداره و فرود و صعود پروازها را کنترل نمایند، یا در آزمایشگاهها خون و... بیماران را آزمایش کنند! تمام امور فنی و ابزاری، در نظام اسلامی انجام میشود، امّا از طریق صحیح و با استفاده از متخصّصان فن.
عوامل کنترل قدرت فقیه
تمام نگرانی منتقدان ولایت مطلقه فقیه از نامحدود بودن اختیارات رهبری است، و راهحل آن را محدود ساختن حیطه نفوذ قدرت فقیه میدانند. البته اختیارات وسیع حکومتی، شدیدا قابل سوءاستفاده و سوءفهم هست تا به بهانه مصلحت، احکام خدا تعطیل گردد؛ امّا این آفت را باید بهگونههای دیگر مهار کرد نه با سلب اختیارات حاکمیّت. قبلاً گفتیم این اطلاق در عین تقیید (به مصالح مسلمانان و قوانین شرع) است و نه رها و مطلقالعنان. اینک برخی از عوامل کنترل سیطره ولایت فقیه را یادآور میشویم.
الف) صفات درونی رهبر
اوّلین و مهمترین عامل کنترلکننده، برخورداری رهبری نظام اسلامی از صفات و شرایط ویژه است؛ مانند ایمان، تعهد و پایبندی کامل به اسلام، تقوا، عدالت، علم و فقاهت، تدبیر، شجاعت و پذیرش اکثریت. این ویژگیها مسلما در کسانی که کوچکترین انگیزه دیکتاتوری، استبداد و قانونشکنی را داشته باشند، یافت نخواهد شد. وجود این اوصاف در هر شخصی، بزرگترین مانع استبداد است. اصل 5 و 107 قانون اساسی، ولایت امر و امامت امت را بر عهده فقیه عادل و باتقوا و آگاه به زمان و مدیر و مدبّر نهاده است. چنین فقیهی نه تنها شائبه خود محوری و استبداد ندارد که از پذیرش این مقام گریزان است مگر آن که از باب تکلیف و ادای دَین الهی باشد؛ چه، کسب این ویژگیها و تحصیل ملکه تقوا، بآسانی امکانپذیر نبوده و باید در عمل ثابت کرده باشد که متقی است و بر هوی و هوس خود فائق آمده، مرتکب کبیره نمیشود و بر صغیره اصرار نمیورزد. پس از احراز این شرایط و رسیدن به مقام رهبری نیز اگر کوچکترین بیتقوایی، خیانت در امانت و روحیه استکباری در او پیدا شود، از مقام ولایت به زیر میافتد.
ب) قوانین الهی
حکومت اسلامی، حکومت قانون است. همه مجریان آن و در رأس آنان ولیّ فقیه، با تمام اختیارات گستردهاش مطیع قانون الهی است؛ قانونی که با کوچکترین رفتار مستبدانه در هر شکل و عنوان، شدیدا مخالف است. به فرموده حضرت امام قدسسره :
«اسلام دین قانون است، پیغمبر هم نمیتوانست خلاف بکند و نمیکردند، البته نمیتوانستند بکنند. خداوند به پیغمبر صلیاللهعلیهوآله میگوید اگر یک حرف بزنی رگ وتین تو را قطع میکنم، حکم قانون است، غیر از قانون الهی کسی حکومت ندارد... نه فقیه و نه غیرفقیه، همه تحت قانون عمل میکنند، مجری قانون هستند، همه، هم فقیه و هم غیرفقیه همه مجری قانونند.»55
در نظاماسلامیومبتنی بر ولایت فقیه، شیوه استبداد و تمایلات حاکم مطرح نیست؛ چه، این نظام مُلهَم و منبعث از وحی الهی بوده، در تمام زمینهها از آن مدد میگیرد و نسبت به تکتک اعمال خود باید پاسخگو باشد. حدود و مقررات الهی عاملی قوی برای کنترل هوی و هوسهای درونی است. کسی که خود را در محضر خدا میبیند و برای هر عملش باید دلیل و حجّت شرعی قابلقبول به محضر الهی ارائه دهد، مقام و موقعیّت اجتماعی را وسیله استبداد و ظلم بر بندگان قرار نمیدهد.
ج) مصلحت عمومی
اطلاق ولایت، دارای یک قید و شرط اساسی دیگر نیز هست و آن در جهت منافع حقیقی افراد تحت ولایت بودن است (نه مصالح فردی)، بهگونهای که فرد در مصالح عامّه فانی میگردد:
«کسی که بر مسلمین و جامعه بشری حکومت دارد، همیشه باید جهات عمومی و منافع عامّه را در نظر بگیرد و از جهات خصوصی و عواطف شخصی چشم بپوشد.»56
بنابراین، همانگونه که قبلاً گذشت، ولایت مطلقه، به معنای تصرّف در همه امورکشور مشروطو مادام المصلحه است، و عدمرعایت آن، موجبعزلاز رهبری است.
د) بهرهگیری از مشورت
استبداد، تصمیم خودسرانه یک فرد، بدون توجّه به دیدگاههای دیگران است در مقابل آن، مشورت و رایزنی است و در نظام ولایت مطلقه فقیه، با این که تصمیمگیرنده نهایی، شخص ولیّ فقیه است، امّا رهبر حکومت اسلامی ناگزیر از مشورت با متخصصان و کارشناسان مسائل مختلف است و بعد از آن که کلیه نظرات و دیدگاهها را به دست آورد، تصمیم مناسب و مقتضی را باید اتخاذ کند؛ همانگونه که در اصل 110 قانون اساسی به آن تصریح شده است. بر فرض هم که در قانون چنین موضوعی نمیبود، حاکم اسلامی به پیروی از آیات قرآن و سیره پیامبر و ائمه علیهمالسلام باید اصل شورا را به کار میبست. با این وصف، جای نگرانی از ولایت مطلقه وجود ندارد.
ه ) نظارت مردمی و خبرگان
مردم بلاواسطه یا با واسطه (خبرگان) بر کار رهبر نظارت دائمی دارند. وظیفه اصلی خبرگان تعیین رهبر است. اگر رهبر از طریق عدل و تقوا خارج شود، خودبخود عزل میشود، امّا تشخیص این خروج و اعلام آن باید به وسیله یک مقام رسمی
باشد که همان خبرگان است. بنابراین یکی از وظایف خبرگان نظارت بر کارهای رهبری است تا کار به عزل کشیده نشود.57 این نظارت قوی، راهی مؤثّر برای جلوگیری از سوء استفاده از قدرت و اختیارات وسیع و قانونی رهبر تلقی میشود.
ز) حق انتقاد
با وجود همه راهها و عوامل کنترلکننده قدرت ولایت فقیه، حق انتقاد نسبت به عملکرد او برای مردم محفوظ است. منظور از انتقاد، نصیحت و خیرخواهی است و نه تخریب و ویرانگری. نصیحت و انتقاد سازنده، یعنی هر گفتار یا عملی که در آن خیروصلاح نصیحتشونده رعایت شده باشد. قرآن کریم دعوت انبیاء را نصیحت و پیامبران را ناصح امین معرفی میکند؛ زیرا جز خیرخواهی برای مردم در سر نداشتند.58 حضرت نوح علیهالسلام میفرمود:
«و ابلّغکم رسالة ربّی و انصح لکم».
و حضرت هود علیهالسلام میفرمود:
«ابلّغکم رسالة ربّی و اَنَا لکم ناصحٌ امینٌ».
نصیحت برای همگان موجب پیشرفت کارها میشود و برای حاکم اسلامی اهمیّت بیشتری دارد. اصولاً به صلاح رهبران جامعه اسلامی نیست که در موقعیتی فراتر از انتقاد به معنای درست آن قرار گیرند . حاکم باید بداند مردم بر کارهای او نظارت داشته، حق دارند به هنگام لزوم وی را پند دهند. حضرت علی علیهالسلام از مردم میخواست از وی انتقاد کنند:
«با من مانند حاکمان جابر سخن نگویید و در مقابل من همچون تیزخشمان محافظهکاری نکنید و گمان مبرید که گفتن حق و عرضه عدل بر من سنگین آید.»59
امام راحل قدسسره فرمودند:
«انتقاد برای ساختن، برای اصلاح امور لازم است.»60
این بدان معنی است که حکومت دینی مطلق وجود ندارد. حتی پیامبر صلیاللهعلیهوآله ، حکومت مطلق مبتنی بر تمایلات نفسانی مانند سایر مردم نداشتند و تنها براساس وحی حرکت میکردند و غیر معصوم مانند فقها، نه تنها برتر و فوق قانون، که فوق انتقاد نیز نیستند. حق امّت است که در کردار رهبر دقت و محاسبه نماید و بدین وسیله حرکت رهبر براساس قانون بوده، از آن تخطّی نمیکند.
نکته پایانی
آن مقدار از مقالات و ایرادات و شبهاتی که پیرامون ولایت فقیه، صلاحیّت علمی، اخلاقی، قدرت، اختیارات و ... او نوشته و پراکنده میشود، در مورد سایر ارکان نظام اسلامی وجود ندارد. شاید سرّ مطلب، جایگاه حساس و والای ولایت امر است که به مثابه عمود خیمه دین و ستون فقرات نظام بوده، و قوام سایر ارکان به آن است و سعی دشمن و ایادی آنان در هدف قرار دادن آن است. این ایراد که تمرکز قدرت به طور مطلق، ملازم با فساد و سوءاستفاده از قدرت است، برای مسلمانانی که در فضای معنوی جامعه اسلامی زندگی میکنند و با انسانهای والا و پرهیزگار و خودساخته روبرو هستند، فاقد هرگونه ارزشی است. رهبران جامعه اسلامی باید دارای صفاتی باشند که حضرت علی علیهالسلام شوق دیدار آنها را دارد؛ یعنی علمای ربانی.61 اینان از توجّه به دنیا و قدرت و زیر پا گذاردن حق به دورند و میکوشند جامعه را نیز به آن سو حرکت دهند. رسیدن به این مرحله پس از عبور از میدان جهاد با نفس است، لذا اتهام استبداد و خودکامگی و زیرپانهادن قانون به آنان، تهمتی ناروا بیش نیست.
آری و حتما آنچه شایسته مناقشه و دقتنظر است، رفتار و کردار کارگزاران نظام اسلامی است. رهبری پس از تعیین از سوی خبرگان، از انجام وظیفهای که شرعا و قانونا به او محوّل شده، لحظهای درنگ ندارد. آنچه مهم است این است که آیا اوامر صادره از مقام ولایت امر اجرا میشود یا خیر؟ تکتک مسوؤلان نظام، موظف به اجرای اوامر و رهنمودهای اویند. حال اگر این مجموعه، کارآمد، قوی و دارای احساس مسؤولیت باشند، کارها به گونه منطقی و طبیعی و قانونی انجام میگیرد و نظام مبتنی بر ولایت فقیه، توانمند، کارا و راهگشا بوده، موجب درخشش ولایت خواهد بود. امّا چنانچه این مجموعه، به هر دلیلی، کارایی لازم نداشتند، یا به فکر مصالح فردی و گروهی خود باشند، ضعف و سستی و عدم کارایی نظام به پای ولایت فقیه نوشته میشود. هر یک از افراد گزینش شده که در بدنه سازمانی نظام قرار دارند، در کارایی اصل نظام نقش دارند. کوتاهی آنان در انجام وظیفه، خیانت به اسلام و مسلمانان خواهد بود؛ زیرا قوانین عادی کشور نیز با تأیید و امضای ولیّ فقیه مشروعیت یافته، تخلّف از آن، تخلف از حکم شرع است و بر همین اساس، حضرت امام قدسسره فرمودهاند عبور از چراغ قرمز، شرعا اشکال دارد.
فرض کنیم رهبر جامعه، شخص معصوم، همچون حضرت علی علیهالسلام باشد دشمنان و دوستان ناآگاه، ضعف و سستی برخی از کارگزاران را ممکن است به ساحت مقدس ایشان نسبت دهند، در حالی که خود مولی هنگامی که خبر خیانت یکی از کارگزارانش را شنید، بشدّت گریست و از عمل او به درگاه الهی بیزاری جست. اگر همین شخص بدرستی به وظیفه خود عمل کرده بود، زینت حکومت، تقویت نظام علوی و خشنودی خدا و امام را فراهم آورده بود؛ چنان که ضعف و رخوت کوفیان در حرکت به سوی میدان جهاد (با آن که حضرت علی علیهالسلام بارها آنان را فرامیخواند) خللی عملی در کار حکومت ایشان پدید میآورد. البته تقصیر و گناه، برعهده خود آنان بود. امروز نیز جامعه اسلامی ما با داشتن رهبری که قدم به جای معصوم نهاده و مسند افتاء و قضا و حکمرانی مشروع را از مقام عصمت به ارث برده است، با تکیه بر بدنه نظام و مسؤولان کوچک و بزرگ اِعمال ولایت میکند. به مردم بهای لازم داده شده است و آنان به مصداق «حضور الحاضر» شرط فعلیّت رهبری را فراهم کردهاند. رهبر نیز با شرایط و اوصاف ممتاز و کمنظیر، انتخاب شده است. کارگزاران حلقه اتّصال میان رهبری و مردماند. فلسفه وجودی آنان خدمت به مردم است. آنان با تعقّل، درایت و ایمان میتوانند خادم نظام و مردم باشند، و بدینوسیله زینت و آبروی ولایت. و در صورت کوتاهی و خیانت «شَیْن» و وهن نظام اسلامی را رقم زنند. از اینرو، نقد، مناقشه و دقت نظر و محاسبه در کار کارگزاران نظام بیش از هر چیز دیگر ضروری است، و تصحیح عملکرد آنان، البته نیاز به تلاش و فراخوان همگانی دارد. اخلاق، تربیت، فرهنگ، اقتصاد، خانواده، فرد، جامعه، درون و برون همه افراد را در برمیگیرد. اگر قدری از عدالتی که ولایت مطلقه فقیه باید رعایت کند (و رعایت هم میکند) در سایر مسؤولان و کارگزاران باشد، خردهگیریها به صفر میرسد.
امّا اکنون، متأسفانه، با نبود چنین اوصافی در برخی از مسؤولان، ضعفها و کاستیها به پای ولایت فقیه نوشته میشود و شبههافکنی صورت میگیرد.
پینوشتها
1 . پیام امام به آیةاللّه خامنهای که در آن زمان رئیس جمهور بودند.
2 . صحیفه نور، ج2، ص 83. همچنین تا اواخر عمرشان (از جمله در پیام 25 دی ماه 1367) بر واقعیتنویسی و تدوین پیراسته تاریخ و مبانی انقلاب اصرار داشتند.
3 . رضا حقپناه، «جایگاه قانون و قانونگرایی در قرآن»، اندیشه حوزه، ش 14، پاییز 1377، ص 278-253.
4 . لسان العرب، ج15، ص406.
5 . سید محمّد بحرالعلوم، بلغة الفقیه، ج 3، ص210.امامخمینی قدسسره میفرماید:«ولایتیعنی حکومتو اداره کشور و اجرای قوانین شرع مقدس.» امامخمینی، ولایت فقیه، ص56.
6 . حکمت و حکومت، ص 178.
7 . همان، ص177.
8 . محمّد هادی معرفت، ولایت فقیه ص74.
9 . حکمت و حکومت، ص 178.
10 . امام خمینی، ولایت فقیه ص 53-52.
11 . مکاسب، ص 153.
12 . وسائل الشیعه، ج18، ص 66، باب 8، صفات قاضی، ح53؛ عیون اخبار الرّضا (ع)، ج2، ص37، ح 93.
13 . بلغة الفقیه، ج3، ص228.
14 . کتاب البیع، ج 2، ص 470-467.
15 . شؤون و اختیارات ولیّ فقیه، ترجمه مبحث ولایت فقیه کتاب البیع، ص35.
16 . النهایة، ص301.
17 . الدروس، ص165.
18 . المقنعه، ص80؛ شیخ انصاری، مکاسب، ص153.
19 . جواهر الکلام، ج21، ص 397-393.
20 . اسلام و مقتضیّات زمان، ج2، ص91.
21 . امام خمینی، ولایت فقیه، ص64؛ کتاب البیع، ص 488.
22 . صحیفه نور، ج20، ص 170.
23 . مجله کیان، ش 24، ص 21.
24 . وسائل الشیعه، ج18، ص 94، باب 10، صفات قاضی.
25 . امام خمینی، ولایت فقیه، ص33.
26 . امام خمینی، پندها و حکمتها، ص119.
27 . کتاب البیع، ج2، ص 461.
28 . صحیفه نور، ج20، ص170.
29 . عمید زنجانی، رسالت، 20/3/1371، شماره 1850.
30 . صورت مشروح مذاکرات شورای بازنگری قانون اساسی، ج2، ص690-689.
31 . همان، ج3، ص1310.
32 . صحیفه نور، ج10، ص133.
33 . همان، ج10، ص 29 و 174.
34 . همان، ج11، ص37.
35 . فرهنگ علوم سیاسی، ص25.
36 . منتسکیو، روح القوانین، ترجمه علی اکبر مهتدی، ص 119-93؛ تاریخ فلسفه سیاسی، ج1، ص 134.
37 . امام خمینی، ولایت فقیه، ص 33-32.
38 . قانون اساسی، بندهای 1 و 2 و 8، اصل 110.
39 . القواعد الفقهیه، ج1، ص 320؛ جواهر الکلام، ج40، ص 100؛ امام خمینی، الرسائل، ص5؛ تنبیه الامّة و تنزیه الملّه، ص98.
40 . صحیفه نور، ج8، ص262.
41 . همان، ج15، ص 188.
42 . اسلام و مقتضیات زمان، ج2، ص 86.
43 . صحیفه نور، ج10، ص 138.
44 . اسلام و مقتضیات زمان، ج 2، ص86.
45 . صحیفه نور، ج20، ص 171.
46 . محمّد هادی معرفت، ولایت فقیه، ص174.
47 . صحیفه نور، ج9، ص 176.
48 . همان، ج21، ص112.
49 . همان، ج20، ص 176.
50 . شؤون و اختیارات ولیّ فقیه، ترجمه مبحث ولایت فقیه کتاب البیع، ص80.
51 . مجموع قوانین و مقررات مربوط به تشخیص مصلحت نظام، ج2، ص13.
52 . صحیفه نور، ج20، ص176.
53 . همان، ج21، ص61.
54 . همان، ص122.
55 . همان، ج10، ص 10 و 53.
56 . امام خمینی، ولایت فقیه، ص95.
57 . محمدتقی مصباح یزدی، حکومت اسلامی، ش8، ص42.
58 . ریشه این واژه «نصحتُ العسل» به معنای تصفیه و خالص کردن عسل است. مناسبت این ماده با کاری که ناصح انجام میدهد آن است که ناصح کلامش را از هر ناخالصی و غش پاک نموده، انگیزهای جز خیرخواهی در خود باقی نمیگذارد.
59 . نهجالبلاغه، خطبه 207.
60 . صحیفه نور، ج14، ص236.
61 . نهجالبلاغه، حکمت 139.