حکومت و ولایت (مقاله ترویجی حوزه)
درجه علمی: علمی-ترویجی (حوزوی)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
از جمله مباحثی که مردم ما باید روی آن فکر کنند و معرفت کافی به دست آورند، این است که نظام اسلامی و جامعه قرآنی ما در بافت و ساخت خود متّکی به مردم است. تحمیل و زور در کار نیست، مردم باید این نظام را بفهمند و بخواهند، تا عمل کنند. آنچه به دست آمده با اراده و استقامت مردم بوده و باید این دستاوردها با همین وسیله باقی بماند. مردم باید بدانند که نظام ما برمبنای استبداد، که میخواهد مردم کور و کر باشند، استوار نیست. برخلاف رژیمهای دیگر که صَرفه خود را در ندانستن ملّت خود میدانند، نظام اسلامی صَرفهاش را در دانستن مردم میداند. اگر مردم ندانند و نفهمند و تصمیم نگیرند، کار مسؤولان دشوار میشود. مبنای کار نظام ما بر بصیرت مردم است. ما نمیخواهیم حتی یک نفر مصداق این آیه باشد: «انَّ شَرَّ الدّوابّ عنداللّه الصُّمُ البُکم الّذین لایعقلون»(انفال /22) همه باید نسبت به مسائل گوناگون اجتماعی، اقتصادی، اخلاقی و اعتقادی درک و تحلیل داشته باشند.مسائلی مانند: رهبری امّت اسلامی، ارکان این امّت، نحوه دخالت مردم در حکومت، اختیارات حکومت در برابر مردم، نقش ارتش، دانشگاه، روحانیّت، نقش امر به معروف و نهی از منکر، از مسائل ضروری است، که چون قوام نظام با مردم است، باید آن مسائل را بدانند.
جامعه دینی و نقش سازنده دین؛ تأثیر ایمان به خدا در ساخت اجتماعی نظام اسلامی
بدون شک اعتقاد به خدا در شکل کلّی جامعه و روحیّه یکایک مردم، نقشی فعّال دارد؛ عقیدهای که ذکر و ورد مردمی است که در این نظام به سر میبرند. در مبحث ترسیم چهره نظام اسلامی، در گذشته، بسیار فکر و بحث کردهایم و نویسندگان مطالبی گوناگون نوشتهاند، ولی اکنون بیش از گذشته نیاز به بررسی این مسائل داریم. باید دید کدام آثار توحید و ایمان به خدا را داریم و کدام را نه. و هر چه نداریم به وجود آوریم.
اعتقاد به خدا در جامعهای که برمبنای نام و ایمان به خدا به وجود میآید، اوّلاً بر ساخت سیاسی جامعه تأثیر میگذارد؛ یعنی تشکیلات ادارهکننده و دولت و دستگاه مقنّنه آن، با نظامی که براساس ایمان به خدا به وجود نیامده، تفاوتهای اساسی دارد. قرآن کریم میفرماید: «وَ نُرِیدُ اَنْ نَمُّنَّ علی الّذین استضعفوا فی الارض و نجعلهم ائمةً» (قصص /5)، هنگامی که حضرت موسی قیام میکند، یک حرکت نبوی پدید آمده و یک فصل جدید در تاریخ بشر گشوده میشود. هدف از این فصل و بعثت بزرگ این است که مستضعفان به حکومت، امامت و رهبری برسند. البته «مستضعفان» را «محرومان» ترجمه نکنید، که غلط است؛ چه مستضعف، فقط محرومان آن جامعه نیستند. در جامعه طاغوتی که مستکبر و مستضعف وجود دارد، مستضعف عبارت است از قشر عظیم مردم که اختیاری در اداره جامعه از خود ندارند، به آنها اعتباری داده نمیشود و همه چیز برای آنها تحمیلی است. البته در چنین جامعهای، «مستضعفان» بیشتر از محرومان از مواهب مادی جامعه نیز هستند، امّا محروم، نام دیگر مستضعف نیست. این دو، در جوامع طاغوتی تقریبا ملازمه دارند.
وقتی مستضعفان به حکومت میرسند؛ یعنی طبقه مستکبر که با عده محدودی بر اکثریّت حکومت میکرد و فکر، هوی و دستورات خود را تحمیل میکرد، باید کنار برود و مردم روی کار بیایند. روی کارآمدن مردم در جامعه بدین گونه است که یک نفر را بر اساس معیارهایی بین خودشان انتخاب میکنند، به او حکومت و اختیار میدهند و خودشان نیز بر کار او نظارت میکنند. این، امامت «مستضعفان» است و در آیات و روایات و خطبههای نهجالبلاغه، این مسأله بوضوح مشاهده میشود. این اولین انعکاس توحید و ایمان به خدا در جامعه و نظام زندگی بشر است. حکومت متعلق به مردم است و نظارت مردم بر حکومت، برطبق و مبنای ارزشهای الهی است. ثروت و ثروتمند ملاک نیست، بلکه ایمان، تقوا و عمل صالح ملاک است و هر کس مؤمنتر و باتقواتر است، در مسند حکومت الهی قرار میگیرد.
قوانین آن جامعه نیز قوانین الهی است. قانونگذاری براساس هواها و هوسها و درکهای ناقض بشر نیست؛ بلکه برمبنای احکام صادره از منبع وحی، قانونگذاری انجام میشود. این، اثر دیگر ایمان به خدا در نظام اجتماعی است. ایمان به خدا، در ساخت اقتصاد آن جامعه نیز اثر میگذارد. در نظام غیراسلامی، دعوا و مبارزه مردم برای کسب مادیات و به دست آوردن دارایی بیشتر است، امّا در جامعه اسلامی، همه چیز متعلق به همگان است نه از آنِ جمع خاص «خَلَقَ لَکُم ما فِی الارضِ جمیعا» (بقره /29)
حضرت علی علیهالسلام ، در آغاز خلافت، به عنوان وظیفهای که به خاطر آن خلافت را قبول کردند، فرمودند: خداوند بر دانایان این وظیفه را قرار داده که بر سیری ستمگر و گرسنگی ستمدیده آرام و قرار نگیرند.
این سخن را باید با تیتر درشت بر پیشانی نظام اقتصادی اسلامی قرار دهیم و برمبنای آن به تعادل و توازن ناشی از ایمان به خدا برسیم. اگر خدا در کار نباشد و هر کس هر چه خواست تصاحب کند، وضع جامعه طور دیگری میشود؛ امّا در نظام اسلامی چنین نیست. توحید، در اخلاق جامعه نیز تأثیر دارد. تفکّر و رفتار یکایک افرادی که در جامعه اسلامی زندگی میکنند، با دیگران و در زندگی شخصی خود، غیر از رفتار و وضعیّت مردمی است که در نظامهای مادی زندگی میکنند. انسانهای مؤمن، با خدا زندگی میکنند، از خدا میخواهند، به او عشق میورزند، از خدا میترسند و به او پناه میبرند، خود را بنده او میدانند، به بندگان خدا احساس مهر و عطوفت دارند، حسد و حرص نمیورزند. همه اخلاقیات فاضلهای که در کتب اخلاق ذکر شده، ناشی از ایمان به خداست. پایه اخلاق اسلامی، ایمان به خداست. بنابراین، توحید مبنای خواست اجتماعی جامعه اسلامی است و همه مسائل اجتماعی باید از این چاشنی اسلامی بهرهمند باشند. فرصت حکومت اسلامی و تجسّم و تبلور لطف خدا بر این مرز و بوم را محترم و مغتنم بشماریم و به سوی خدا حرکت کنیم. راه فداکاری و صالح شدن به روی همه باز است؛ به خدا نزدیک شویم و اخلاق خود را صالح کنیم.1
جامعه مکتبی؛ نیازمند حکومت اسلامی
در جامعهای که مردم به خدا اعتقاد دارند، حکومت آن باید حکومت مکتب باشد؛ یعنی مکتب اسلام و شریعت اسلامی، و کسی از همه شایستهتر به حکومت است که دارای دو صفت بارز باشد: اول، علم به احکام خدا. دوم، داشتن نیروی خودداری از گناه عمدی و انحراف، که به آن عدالت گفته میشود. عدالت ملکه و حالت نفسانی و روحی است که در هر انسانی باشد، او را از خطا، گناه و انحراف بازمیدارد. البته اشتباه برای همه متصوّر است؛ امّا عمدا گناه کردن، از کسی که دارای ملکه عدالت است، هرگز متصوّر نیست. در قانون اساسی، این حکم واضح به عنوان «ولایت فقیه» مجسّم و بازگو شده است. اصل ولایت فقیه بر قانون اساسی و بر شکل کلّی جامعه ما تأثیر دارد که توضیح آن بعدا خواهد آمد.
بنابراین، در جامعهای که مردم اعتقاد به خدا، دین و شریعت اسلامی دارند، حاکم و ولیّ امر باید تجسّم مکتب باشد؛ یعنی حکومت او، حکومت مکتب باشد. البته حکومت او با حکومتهای معمولی جهان، متفاوت است. حکومت او حکومت جبر و زور نیست؛ حکومت اخلاق، دین، حکمت، معرفت و برادری است. ولیّ امر در جامعه اسلامی، با دیگر انسانها برادر است. این حکومت، که حکومت مکتب در جامعه اسلامی است باید در همه مراکز اساسی و مهم جامعه تجسّم پیدا کند؛ زیرا همه مسائل اجتماعی در جامعه اسلامی از توحید، اعتقاد به خدا و معاد و نظارت خدا و نماینده دین او، نشأت میگیرد.2
اهمیّت مسأله حکومت در قرآن
در قرآن کریم، آیاتی درباره حاکم (و حکومت) اسلامی هست و میدانیم قرآن، مباحث مهم اسلامی را مانند مدرّسان، گویندگان و نویسندگان بحث نمیکند، باید اشارات قرآنی را با تدبّر و تأمّل فهمید و از مجموعه آنچه در کتاب الهی ذکر شده، تفکر الهی را درباره حاکم اسلامی استنباط نمود.
اهمیّت مسأله حکومت، در آیاتی چند از قرآن آشکار است؛ از جمله آیاتی که تأثیر حاکمان و پیشوایان را در هدایت و ضلالت مردم بیان میکند. یکی از بحثهای علمی و مدرن روز دنیا، نقش دولت در تعیین مسیر مردم است، امّا در قرآن با شیواترین بیان به این مطلب اشاره شده است؛ مثلاً درباره فرعون میفرماید:
«یَقدمُ قُومَهُ یوم القیامة فاوردهم النار و بئس الورد المورود» (هود /98)
بهترین منظره را ترسیم نموده است: یک حاکم فرعونوَش، مردم خود را این گونه به هلاکت دچار میکند. خلاصه همه بدیها، فسادها، خیانتها و توطئههای یک حاکم علیه مردم، همین است که در قیامت آنها را به جهنّم وارد میکند.
و نیز میفرماید:
«الم تَرَ الی الّذین بدّلوا نعمت اللّه کفرا و اَحلّوا قومهم دارالبوار. جهنّم یصلونها و بئس القرار» (ابراهیم /29-28)
حاکم جائر و دستگاه حاکمه خائن (که به فکر هدایت و رعایت مردم نیستند) نمیتوانند بگویند ما یک گناه کردیم و توبه میکنیم، گناهی که آنها کردهاند، به قیمت جان و حیثیّت همه مردمشان تمام میشود. همه حکّام جائر باید به فکر این آیات تکاندهنده و این تازیانههای کوبنده الهی باشند.
آیاتی نیز درباره پیشوایان ایمان و تقوا و صلاح هست. درباره انبیاء چنین آمده است: «وجعلناهم ائمةً یهدون بامرنا و اَوْحینا الیهم فعل الخیرات و اقام الصلوة و ایتاء الزکوة و کانوا لنا عابدین»(انبیاء /73)
«امام» در قرآن، همیشه به معنای حاکم نیست. امام یعنی «پیشوا». کسی یا چیزی که انسانها را به سمتی حرکت میدهد، امام است؛ مثلاً درباره تورات تعبیر امام آمده است: «وَمِنْ قَبْلِهِ کتاب موسی اماما و رحمةً» (هود /17) درباره حاکمان نیز تعبیر امام به کار رفته است؛ گاه امام کفر و گاه امام نور و ایمان. «فقاتلوا ائمّة الکفر...» (توبه /12)؛ «و جعلناهم ائمّةً یهدون الی النّار»؛ لذا باید امام و حاکم، و صفات مثبت و منفی او را شناخت.
رابطه گمراهی با عدم شناخت چهرههای حاکم
در نیم قرن اخیر (که بسیاری از مردم آن را به یاد دارند) چیزی که مایه گمراهی این جامعه شد، نشناختن چهرههای صحیح و صالح از چهرههای سقیم و ناصالح بود. به خاطر همین عدم شناخت، رضاخان و پسرش بر جامعه حاکم شدند که قلع آن شجره خبیثه با فداکاری زیاد انجام شد و اگر رهبری امام [خمینی] و خصلتهای الهی او نبود، این کار به این آسانی انجام نمیشد. پس از انقلاب نیز در اوایل کار، افرادی که بخوبی شناخته نشده بودند، با زبانبازی و دروغگویی و نفاق بر امور مردم مسلط شدند. گرچه اقیانوس ملت آنها را بیرون انداخت، امّا ضرر خود را زدند.
معیار شناخت چهره حاکم اسلامی
ملاک واقعی برای شناخت چهره یک حاکم اسلامی این است که هر گاه دستگاه حکومتی که سر کار آمده، موجب شود که جامعه، دولت، اقتصاد، سیاست، اخلاق و فرهنگ مردم به سمت اسلام برود، آن حکومت، موردپسند اسلام است؛ گرچه در کوتاه مدّت محسوس نباشد، امّا وقتی انسان نگاه کند ببیند حرکت کلّی جامعه به سمت قرآن و دین است. اگر حکومتی این خصوصیّت را نداشت، هر چه هم ادعا داشته باشد، آن حکومت، غیر مرضیّ اسلام است.
حقیقت ناگفتهای از قرن اول و دوم هجری
بنده مقداری درباره تاریخ قرن اول و دوم هجری مطالعه کردهام. حقیقت عجیبی که در این تاریخ مشاهده کرده و جمعبندی شده آن را در جایی ثبت شده ندیدهام ـ و باید گفته و ثبت میشد ـ این است که وقتی از چند ده سال اول قرن نخست هجری عبور میکنیم، از نیمه قرن اول به بعد، میبینیم جامعه اسلامی یک باره به جامعهای سرشار از فساد تبدیل شده است.
فسادی که در این برهه در جامعه اسلامی مشاهده میشود، شگفتآور است. مکه و مدینه که مرکز وحی و محل حکومت رسول خدا صلیاللهعلیهوآله بوده، تبدیل به دو مرکز فساد شده بود. آوازهخوانها، فواحش معروف، شعرای بدزبان، نوازندهها، و همه آدمهای بد و خبیث در این دو شهر گرد آمده بودند. معروفترین شعرای بدزبان، که یا ترویج فساد میکنند و یا مدح خلفای جور، در اواخر قرن اول و سراسر قرن دوم، تقریبا در مکه و مدینه جمع شده بودند. زشتترین کارها در حرم خدا و در مدینه منوّره انجام میگرفت . با این که حکومت آن روز، ادّعای دین نیز میکرد، از شرابخوارگی بازمیداشت، شرابخوار را تازیانه میزد؛ امّا در زمان عبدالملک، و مروان و بعضی از پسرهای عبدالملک، مکه و مدینه، که الگوی دین و معنویّت در جهان هستند، به دو شهر فاسد تبدیل شدند و در آنها هیچ خبری از معنویت نبود. لذا انسان میفهمد که داعیه دینداری حکومت، دروغ است . گرچه این امر را خواص میفهمند، نه عوام. امّا عوام مردم همان حرکت کلّی جامعه را میتوانند ببینند. در چنین زمانی امام حسین علیهالسلام آن سخنان پرافسوس و حسرت را دارند که: «اَوَلا حرٌّ یَدَعُ هذه اللُمّازة لاِهلها؟!»
یا: «مَنْ رَأی سلطانا جائرا مستحلاًّ لحرمات اللّه ناکثا لعهداللّه یعمل فی عباداللّه بالجور والعدوان...»3
اهمیّت حکومت اسلامی
اگر نگوییم مسأله حکومت در نظام اسلامی از اساسیترین و مهمترین مسائل اسلامی است، حداقل در ردیف چند مسأله درجه اول اهمیّت در اسلام است. اگر مسأله حکومت و ولایت را از دین بگیرید، دین مجموعه احکام متفرق و متشتّتی خواهد شد که یقینا نخواهد توانست رسالت اصلی خودش را که هدایت انسانها و ایجاد بهشت در این دنیا و به کمال رساندن انسانهاست، به انجام رساند. دین یک مجموعه احکام است و آنچه این مجموعه احکام را منسجم و با همدیگر سازگار میکند و در زندگی بشر، قابل عمل سازد و جابهجا از آنها برای هدایت و رفاه انسانها استفاده میکند، دست قدرتمند ولیّ جامعه اسلامی و حاکم اسلامی است.
در روایتی معروف، امام هشتم علیهالسلام میفرماید:
«امامت، رهبری جامعه، حکومت و ولایت اسلامی ـ همه این تعبیرات یک معنی دارد ـ زمام دین است؛ چیزی است که به دین جهت میدهد و آنها را در جای خود به کار میگیرد. در زندگی بشر نیازها را با آنها تطبیق میکند، مصالح جامعه را ازمیان آنها جستوجو و پیدا میکند، و طبق آن عمل میکند.»
«نظام مسلمین است» ؛ یعنی بدون امامت و ولایت و حکومت اسلامی، جامعه مسلمانان دارای نظام نیست. آنچه به این جامعه نظم میبخشد، دست مقتدر ولایت الهی در جامعه است. آنچه دنیا را آباد میکند حاکمیّت اسلامی است و اگر ما این را از دین بگیریم، مطمئنا از مجموعه احکام دین، چیزی که بتواند این اثر را داشته باشد، باقی نخواهد ماند.
بله، افرادی با عمل شخصی خود، راه تکامل را به صورت فردی طی خواهند کرد، امّا دنیا، دنیای آباد و موردنظر اسلام نخواهد شد، و این نشانِ اهمیّت حکومت است که از همه احکام فرعی بالاتر و در ردیف مهمترین اصول، یا خود، مهمترین اصل اسلامی است.4
حکومت اسلامی و ولایت فقیه، روح نظام اسلامی است. این جا به یک نکته کوتاه اشاره میکنم: همانطور که در دوره اول و قرون ابتدایی اسلام، مسأله و اختلاف اصلی بین سردمداران قدرت، یعنی بنیامیّه و بنیعبّاس، و میان اهلبیت رسولاکرم صلیاللهعلیهوآله مسأله امامت بود و مبارزه و درگیری و معارضه و سرکوب، برخاسته از فکر ائمه در باب امامت مسلمین بود، در دوران اخیر و بخصوص در دو قرن گذشته نیز در دنیای اسلام، مایه اصلی نزاع بین مسلمانان و قدرتهای استعمارگر، مسأله حکومت اسلامی بوده است. اگر انگیزه مطالبه حاکمیّت اسلام را از اسلام حذف کنیم، این همه معارضه و مزاحمت نسبت به اسلام و مسلمانان از سوی قدرتمندان باقی نخواهد ماند. قضیّه اصلی، حاکمیّت اسلام است. اگر عمل مسلمانان به احکام اسلامی یعنی همین احکام فردی و عبادی به منافع قدرتمندان جهانی آسیبی نرساند و سیاست استعماری و سلطهطلب آنها را تهدید نکند، آنقدرها با اسلام مبارزه نخواهند داشت.
شعار جدایی دین از سیاست که در دوران اخیر، یعنی در 150 سال اخیر، به وسیله استعمارگران در میان مسلمانان رایج شد، برخاسته از همین قضیّه بود. آنها با نماز، روزه و بقیّه عبادات، اگر انگیزه و تمایل به حاکمیّت اسلام و سیاست اسلامی نباشد، نمیجنگند.
لذا در کشورهای اسلامی، که ظواهر اسلامی را نیز رعایت میکنند، امّا سیاست و حرکت و جهتگیری کلّی کشور آنها درست برطبق خواست سیاستهای استکباری و استعماری است، معارضهای به چشم نمیخورد. در رژیم منحط گذشته نیز همینطور بود. در آن رژیم نیز با ظواهر اسلامی و عبادات تا آن جایی که صحبت از سیاست و تهدید حاکمیّت طاغوت نبود، هیچگونه معارضهای صورت نمیگرفت. بنابراین مسأله حاکمیّت در اسلام بسیار حائز اهمیّت است و در حقیقت، حکومت، روح اسلام و سرلوحه جامعه اسلامی است.5
خداوند، حاکم حقیقی بر بشر
مسأله حکومت در اسلام شکل بسیار زیبا و باشکوهی دارد. افراد از نظر اسلام، نمیتوانند بر یکدیگر حکومت کنند. بشر آزاد است، حاکم حقیقی بر بشر، خداست، ولی حکومت خدا بر مردم باید به شکل حکومت یک انسان بر مردم که برطبق معیارهای الهی باشد، تجسّم پیدا کند. بدون او حکومت خدا بر مردم معنی ندارد. این انسانها، پیامبران الهی هستند که برای حاکمیّت بین مردم آمدند و در غیبت پیامبران، جانشینان و اوصیای آنها، و در غیبت اوصیاء، فقهای امّت، دینشناسان، آگاهان و کسانی که منصب ولایت و امامت را از پیامبر و ائمه به ارث بردند؛ همانگونه که امام هشتم در آن روایت معروف میفرماید:
«بدرستی که امامت، خلافتاللّه و خلافت رسولاللّه صلیاللهعلیهوآله است». این معنای امامت است.
نزاعی که در دوران زندگی ائمه، بین آنها و دستگاههای ظلم و جور مشاهده میشود، بر سر همین قضیّه است. کسانی که با ائمّه ما مخالفت میکردند و آنها را مسموم و زندان کرده و به قتل میرساندند، دعوای آنها بر سر داعیه حکومت ائمّه بود. اگر ائمّه داعیه حکومت و قدرت سیاسی نداشتند، هر چند علوم اوّلین و آخرین را به خودشان نسبت میدادند، هیچگونه تعرّضی نسبت به آنها انجام نمیگرفت و لااقل به این شدّت انجام نمیگرفت. لذا در بین دعوتها و تبلیغات ائمه علیهمالسلام روی کلمه و مسأله «امامت» حساسیّت بسیار بالایی وجود دارد؛ یعنی وقتی که امام صادق علیهالسلام میخواهد ادعای حاکمیّت اسلامی و قدرت سیاسی کند، میفرماید: «ای مردم، امام، پیشوا، رهبر و حاکم بر جامعه رسول خدا صلیاللهعلیهوآله بود.»
همه بحث ائمه با مخالفینشان و بحث اصحاب ائمه علیهمالسلام در مبارزاتشان همین مسأله حکومت و حاکمیّت و ولایت مطلقه و عامّه بر مسلمانان و قدرت سیاسی بود. مخالفان بر سر مقامات معنوی با ائمّه علیهمالسلام دعوایی نداشتند. بسیاری از اوقات اتفاق میافتاد کسانی در جامعه زمان خلفا اهل زهد و علم و معروف به تفسیر و این گونه چیزها بودند و خلفا نیز با آنها نه تنها معارضهای نمیکردند، بلکه حتی نسبت به آنها اظهار ارادت میکردند، نزد آنها میرفتند و از آنان نصیحت میخواستند؛ زیرا آنها در مقابل خلفا داعیه سیاسی نداشتند. افرادی مانند حسن بصری و ابن شبرمه و دیگرانی که مورد قبول و توّجه خلفا بودند، کسانی بودند که ادّعای علم، زهد، معنویت، تفسیر و علوم پیامبر را داشتند، امّا نسبت به آنها هیچ گونه تعرّضی از طرف خلفا صورت نمیگرفت؛ زیرا داعیه قدرت سیاسی وجود نداشت. دعوای ائمه با خلفای بنیامیّه و بنیعبّاس بر سر همین مسأله امامت و ولایت، یعنی همین معنایی از امامت که امروز ما آن را به کار میبریم، بود.6
سلسله مراتب ولایت
درباره ولایت مطلقه فقیه، ابتدا باید سلسله مراتب ولایت در خدای متعال و انتقال آن به پیامبر و انتقال از پیامبر به دیگران را بحث کنیم. حکومت اسلامی به این ترتیبی که ما اظهار میکنیم و مبنای جمهوری اسلامی است، از نظر کلّی مورد اتّفاق همه مسلمانان است و به طور ویژه، برجستهترین و مترقّیترین شیوهای است که در بین مسلمانان برای مسأله حکومت مطرح بوده، مورد بحث قرار میگیرد.
قرآن حکومت را در اصل متعلق به خدا میداند. خدای متعال هیچ شریکی را در حکومت نمیپذیرد. آیات بسیاری، شاید دهها آیه، این مطلب را برای ما توضیح میدهد. در یک آیه میفرماید: در حکومت هیچ کس شریک خدا نیست. کسانی که خود را دارای حکومت مستقل از خدا میدانستند و میدانند، یا حکومت بر دلهای مردم را متعلق به خدا و حکومت بر صحنه زندگی را متعلق به خود میدانستند، اینها همه «انداد اللّه و شرکاءاللّه» هستند که خداوند آنها را رد میکند:
«و ما لکم من دون اللّه من ولیّ»؛ (بقره /107) انسانها هیچ ولیّی غیر از خدا ندارند.
«قُلْ اغیر اللّه اتّخذ ولیّا فاطر السموات و الارض»؛ (انعام /14) آیا غیر از خدا کسی را به عنوان ولی انتخاب کنم، در حالی که آفریننده آسمان و زمین خداست.
اگر قرار است انسان زیر بار حکومت کسی برود، باید زیر بار حکومت آن کسی برود که قدرت در سراسر آفرینش در قبضه اوست که این آیه، استدلالی نیز در کنار دارد.
انتقال ولایت از خدا به پیامبر صلیاللهعلیهوآله
چنان که قبلاً گفتیم، حکومت خدا وقتی تحقق مییابد که انسانی از طرف خدای متعال در عمل و واقعیّت جامعه، زمام قدرت مردم را به دست گیرد. خوارج برای این که حکمیّت و در حقیقت حاکمیّت امیرالمؤمنین علیهالسلام را رد کنند میگفتند: «لاحکم الاّ للّه».
امیرالمؤمنین علیهالسلام تصدیق میکند و میگوید من هم این مسأله را قبول دارم، امّا شما نمیخواهید این مسأله را بگویید؛ میخواهید بگویید که امیرمؤمنان و حاکم و زمامدار مردم خدا است. حالا هر کسی خودش را به خدا نسبت خواهد داد. در جامعه، باید حکومت خدا، در حکومت و ولایت یک انسان مجسّم شود، بنابراین، خدای متعال این حکومت را به انسانها تفویض میکند.
این انسانها چه کسانی هستند؟ در درجه اول، حاکم الهی، پیامبران هستند که باز این موضوع، در آیات بسیاری از قرآن مورد توجّه قرار گرفته است. در یک آیه، از قول مؤمنان خطاب به خدای متعال میفرماید: «برای ما از سوی خود یک حاکم و ولی قرار ده».
در آیه دیگر میفرماید: «ولیّ شما خدا و رسول است». نه این که رسول، شریک خداست؛ زیرا خدا شریک قبول نمیکند. رسول، جانشین و مظهر حاکمیّت و ولایت خداست.
در آیه دیگر میفرماید: «آنچه را که پیامبر به شما گفت از او بپذیرید و آنچه شما را از آن نهی کرد، اجتناب کنید».
ظاهر آیه نشان میدهد که این آیه خطاب به مؤمنان است که اصل وحی و دین را قبول کرده و وحی خدا را از پیامبر گرفتهاند و آیات الهی و شرعی را پذیرفتهاند. خدا به آنها میگوید هر چه پیامبر گفت، قبول کنید. پس روشن است که «هر چه پیامبر گفت» منظور احکام شرعی نیست، چون این مردم به احکام شرع ایمان آورده و به آن عمل هم کردهاند. آیه یاد شده به مردم میگوید: اگر پیامبر به شما حکم و دستوری داد، اجرای کاری را خواست و دخالت در جان و نفس و مال شما کرد، باید آن را قبول کنید؛ یعنی همان حکم حکومتی و آن دخالت اجرایی در امور مردم. بنابراین، ولایت الهی به پیامبر منتقل شده است.
انتقال ولایت از پیامبر صلیاللهعلیهوآله به امام معصوم علیهالسلام
همه مسلمانان اتفاقنظر دارند که ولایت و حکومت از پیامبر به غیر پیامبر منتقل شده است؛ امّا این که به چه کسی منتقل شده است، بین فِرَق اسلامی محل اختلاف است. شیعه در این بین معتقد است که ولایت پیامبر به ائمّه معصومین علیهمالسلام که 12 نفر هستند، منتقل شده است و برادران اهل سنت این را باور ندارند و معتقدند که ولایت از پیامبر به خلفای چهارگانه و بعد از آن به کسانی که دارای ولایت امر و حکومت بودهاند، منتقل شده است؛ امروز در دنیای اسلام این مطلب پذیرفته شده که اگر کسی «اولیالامر» بود؛ یعنی از خود و میان مردم دارای قدرت حاکمیّت شد، اطاعت او واجب است.
بنابراین، مسلمانان به اشکال مختلف، اطاعت از پیامبر را به عنوان حاکمیّت به افراد دیگری در جامعه بشری منتقل کردهاند. البته ممکن است بعضی از برادران اهل سنت در این مورد عقاید افراطی داشته باشند و تصوّر کنند اگر این حاکم، فاسق، فاجر، وابسته و بیدین هم بود، اطاعت از او نیز واجب است، لکن مسلما عده زیادی از اهل سنت معتقدند که حکومت اسلامی که متعلّق به پیامبر صلیاللهعلیهوآله بود با شرایط عادی و معمولی و بدون فسق و الحاد و فجور منتقل خواهد شد.
ولایت فقیه، ادامه امامت امام معصوم علیهالسلام
ما در این میان، عقیدهای داریم که اگر آن را به دنیای اسلام عرضه کنیم، به احتمال زیاد دنیای اسلام آن را خواهد پذیرفت. حالا کاری به دوران صدر اسلام نداریم. بحث و دعوای بین شیعه و سنّی در مسأله خلافت در صدر اسلام را نمیخواهیم مطرح کنیم و مایل نیستیم مطرح شود.
ما میگوییم: در دوران غیبت که ما هم معتقدیم امام معصوم در جامعه وجود ندارد، بهتر است حکومت متعلق به چه کسی باشد؟ عقیده ما و اعتقاد به ولایت فقیه این را میگوید که همان حکومتی که متعلق به خدا بود و به پیامبر اسلام منتقل شد، در این دوران به انسانی که طهارت و تقوا در حدّ عدالت داشته باشد، گناه و ظلم نکند، گرایش به دشمنان خدا پیدا نکند، مطیع امر خدا باشد، با هوای نفس خود مخالفت کند و بر نفس خود کنترل داشته باشد، منتقل میشود.7
بنابراین در دوران غیبت، امامت را به ولیّ فقیه سپردند؛ یعنی در دوران غیبت و عدم حضور امام معصوم علیهمالسلام ، ولایت فقیه همان مقام حاکمیّت را داراست. این ریشه و مبنای فکری حکومت اسلامی و ولایت فقیه است.
دلیل بر اثبات و لزوم ولایت فقیه
اثبات ولایت فقیه یعنی این که حکومت فقیه در جامعه اسلامی لازم است، نیاز به دلیل نقلی ندارد. گرچه دلیلهای نقلی، یعنی قرآن و حدیث نیز بر حکومت فقها و علمای الهی صادق و شاهد و دلیل است، امّا اگر هیچ دلیل نقلی نیز برای حکومت دینشناسان در جامعه اسلامی نداشتیم، عقل و اعتبار عقلی دلالت و کفایت میکند؛ زیرا اگر طرف صحبت ما کسانی باشند که حکومت دین را قبول ندارند و اجرای احکام الهی را جدّی نمیگیرند، ارائه دلیل نقلی بسنده نیست، بلکه نیاز به استدلال دیگری داریم. همچنین در برابر کسی که میپذیرد که باید احکام الهی و قوانین اسلامی در جامعه پیاده شود و آن را لازمه اعتقاد به خدا و اسلام میداند، برای اثبات ولایت فقیه نیازمند استدلال به قرآن یا روایت نیستیم؛ زیرا جامعهای که با قوانین اسلامی باید اداره شود، ادارهکننده جامعه باید این قوانین را بداند. نظارت ولیّ فقیه بر همه مراکز اساسی و حسّاس جامعه اسلامی، ضرورتی است که قانون اساسی بر آن تأکید نموده است و این، نیاز به استدلال ندارد. تعجّبآور است از کسانی که استدلال میکنند تا ولایت فقیه را رد کنند. جامعهای که به ارزشهای الهی پایبند نیست، میپذیرد که یک انسان تهی از اخلاق و بیاعتقاد و یا هنرپیشه سرپرستی جامعه را به عهده بگیرد، امّا جامعهای که پایبند ارزشهای الهی است و توحید، نبوت و شریعت الهی را قبول کرده، چارهای ندارد جز این که در رأس آن کسی را بپذیرد که شریعت اسلامی را میداند، گناه نمیکند، اشتباه عمدی مرتکب نمیشود. ظلم نمیکند، برای خود چیزی نمیخواهد، برای انسانها دل میسوزاند، دارای اخلاق فاضله الهی است و ارزشهای الهی را بر مسائل شخصی و گروهی ترجیح میدهد. در این جامعه، رأی مردم به رئیس جمهوری توسط ولیّ فقیه تنفیذ میشود و بدون تنفید او، آن شخص رئیس جمهور نیست. فقیه عادل در بالاترین مقام اجرایی کشور و سررشتهدار امور است. با تعیین نمایندگان در شورای نگهبان، ارتش و غیره، ولیّ فقیه حضور کامل دارد. در قوّه قضائیه نیز با نصب رئیس دیوان عالی کشور و دادستان کل کشور، ولیّ فقیه همه کاره است. پس در جامعه اسلامی ولیّ فقیه که حاکم مِنْ قِبَل اللّه براساس معیارهای اسلامی است، در قوه مجریّه، مقنّنه و قضائیه حضور کامل دارد. البته اختیارات ولیّ فقیه منحصر به این اندازه نیست و بالاتر از اینهاست.8
مبنای ولایت فقیه
مسأله ولایت فقیه در جامعه اسلامی، یک چیز بسیار روشن و کاملاً متّکی به مبانی اسلامی و برگرفته از آیات قرآن است. عقل یک انسان سالم و بیغرض نیز این را تصدیق میکند. ولایت خدا منتقل به پیامبر و ولایت پیامبر منتقل به ائمه معصومین میشود؛ یعنی در دوران امر بین معصوم و غیرمعصوم، شخص معصوم مقدم است. و پس از انتقال از معصوم و در زمان حاضر که قرار است همان ولایت به یک انسان منتقل شود، چه کسی مقدم است؟ چه کسی شایستهتر و اعتمادبرانگیزتر است؟ آیا آن کسی که اصلاً با اسلام و قرآن آشنا نیست و احیانا اعتقادی به قرآن یا به خدای قرآن و آورنده قرآن ندارد، زمام امور مسلمانان را برعهده گیرد، یا انسانی که عالم به قرآن و مسلط به دین است و میتواند احکام اسلامی را بدون این که از دیگری تقلید کند و از منابع اسلامی به دست بیاورد و استنباط کند؟ طبیعی است که این دومی مقدّم است. در دَوَران امر بین انسان فاسق، فاجر، لااُبالی، تابع هوای نفس، وابسته به قدرتهای غافل از سعادت و صلاح و فلاح انسان، با یک انسان عادل، پرهیزگار، پارسای مسلط بر نفس، مطیع فرمان الهی و دلسوز برای احکام اسلامی، کدام مقدم است؟ طبیعی است که این دومی مقدم است. بنابراین، اعتقاد به ولایت فقیه آن طور که ما امروز تبیین میکنیم و در نظام جمهوری است و در رأس همه امور است، اعتقادی است منطبق با متن قرآن، منطبق با لُبّ اسلام و منطبق با عقل سلیم.9
ویژگیهای ولیّ فقیه
ولایت فقیه یعنی حکومتِ آگاهِ به دین؛ حکومت دینشناسان عادل. مدیر و مدبّر بودن در مرتبه بعد است. آنچه به عنوان شرایط اصلی در مجری امور جامعه برمبنای تفکّر اسلام لازم است، همین دو صفت است؛ یعنی فقاهت و عدالت. البته اگر فقیه عادل بخواهد جامعه را درست اداره کند باید مدیر و مدبّر باشد، جریانشناس باشد تا جامعه را از لغزش در پرتگاهها نجات دهد. علاوه، زمانشناس و مردمشناس باشد و دارای حکمت سیاسی نیز باشد. امّا مبنا، آن دو صفت هستند. صفات دیگر جزء لوازم آن دو است.10
ولیّ فقیه باید به قرآن و احکام اسلامی کاملاً مسلط باشد؛ یعنی قدرت فقاهت داشته باشد و بتواند اسلام را بفهمد، دین را بشناسد، احکام الهی را کشف کند، با قرآن و سنت مأنوس باشد و توانایی استنباط احکام شرعی را داشته باشد. غیر از فقاهت و عدالت، درایت و کفایت نیز لازم است. این هم شرط قهری و عقلی است. کسی که کفایت اداره کاری را ندارد، نمیشود او را زمامدار کرد.
لذا این سه شرط اساسی؛ یعنی فقاهت، عدالت و کفایت (که خود کفایت، شامل کفایت ذهنی و عملی میشود) یک انسان را شایسته و لایق میکند که ولایتی را که متعلق به خدا و پیامبر است، در اختیار بگیرد. اگر در یک زمان از این گونه افراد، تعداد بسیاری بودند یا چند نفر بودند، انتخاب آن ولیّ فقیهای که چنین سمت بزرگی را بر عهده خواهد گرفت، با مردم است و این در قانون اساسی ما نیز هست. در عمل امیرالمؤمنین علیهالسلام در صدر اسلام نیز هست که مردم آمدند و اصرار کردند و امیرالمؤمنین را به خلافت برگزیدند.
در ایران، مردم مبارزه کردند، خون دادند و با فداکاری بزرگترین حماسههای تاریخ را آفریدند تا طاغوت را برکنار کردند و انسانی فقیه، عادل، باتقوا، زاهد، مخالف هوای نفس، هوشمند، مسلط بر مسائل جهانی، و آگاه از جریانات جهانی و دلسوز برای امت اسلامی را بر قدرت مسلط، و قدرت را به او تفویض کردند. این خلاصه ایده و نظر ما در باب ولایت فقیه است.11
قلمرو کار ولایت فقیه
بحث اصولی بعدی که پیش میآید، این است که کار ولیّ فقیه در جامعه چیست؟
کار ولیّ فقیه عبارت است از اداره جامعه برمبنای اسلام؛ امّا آن جاهایی که ولیّ فقیه، چه با اتّکاء به دلیل عقلی قطعی و چه با اتکاء به ادله شرعی، مصلحتی را برای جامعه تشخیص میدهد و دستوری صادر میکند، آن دستور، حکم اللّه میشود و برای همه مردم این حکم واجبالاطاعه است. این که بزرگان ما فرمودهاند «حکومت از احکام اولیّه است» همین است. اصل حکومت، از احکام اولیه است و احکام حاکم اسلامی نیز حکم اوّلی است؛ یعنی حکم ثانوی به معنای این که تابع ضرورتها باشد نیست. البته در مواردی نیز میتواند حکم ثانوی کند. حکم ثانوی نیز حکم شرعی است؛ امّا آنچه ولیّ فقیه در جامعه اسلامی به عنوان قانونی وضع یا اجرا میکند، احکام اوّلی و مثل حکم اللّه است. لذا در جمهوری اسلامی، از ابتدا تأکید شد که مقررات جمهوری اسلامی، مقررات اسلامی و واجبالاطاعة است. مالیاتی که امروز طبق قانون وضع میشود، مقررات صادرات، واردات و همه قوانینی که در مجلس شورای اسلامی میگذرد و هر آنچه که در حوزه اختیارات دولت میباشد و دولت آن را وضع و اجرا میکند، و هر آنچه که در حوزه دستگاه قضایی میباشد و دستگاه قضایی آنها را وضع میکند و یا اجرا میکند، همه اینها مظاهر حاکمیّت ولایت فقیه است. در حقیقت به خاطر مشروعیّت ولایت است که این امور مشروعیّت پیدا میکند. در جامعه اسلامی، تمامی دستگاهها، چه دستگاههای قانونگذار، اجراکننده و قضائیه، مشروعیتشان به خاطر ارتباط و اتصال به ولیّ فقیه است، و گرنه به خودیخود، حتی مجلس قانونگذاری نیز حق قانونگذاری ندارد. مجلس شورای اسلامی که قانون وضع میکند، معنایش چیست؟ معنای قانون وضع کردن این است که محدودیتهایی را در زندگی مردم طبق مصلحتهایی ایجاد میکند. خوب بنابر مبانی فقه اسلامی و بنابر اصل ولایت فقیه چنین کاری برای هیچ کس جایز نیست، مگر ولیّ فقیه؛ یعنی در حقیقت اعتبار قانونگذاری نیز به اتکا و امضاء و تنفیذ ولیّ فقیه است. اعتبار قوّه مجریّه نیز به اتکاء و امضاء و تنفیذ ولیّ فقیه است. اگر ولیّ فقیه اجازه ندهد و تنفیذ و امضا نکند، همه دستگاههایی که در مملکت مشغول به کار هستند، چه قانونگذاری و چه اجرائیات، کارهایشان بدون دلیل و بدون حق است و واجب الاطاعه و الزامی نیست.
بالاتر از این، اعتبار قانون اساسی در جمهوری اسلامی که ملاک و معیار و چارچوب قوانین است، به خاطر قبول و تأیید ولیّ فقیه میباشد، و گرنه خبرگان، به عنوان یک جمع پنجاه، شصت یا صد نفره از هر قشری، چه حقّی دارند دور هم بنشینند و برای مردم، مملکت و جامعه قانون اساسی وضع کنند؟ اکثریّت مردم چه حقی دارند که قانون اساسی را امضا کنند و برای همه مردم این قانون را لازمالاجرا سازند؟ آن کسی که حق دارد قانون اساسی را برای جامعه قرار دهد، ولیّ فقیه است. او همان امام اسلامی است که حاکمیّت الهی را از طریق وراثت پیامبر و وراثت ائمه معصومین در اختیار دارد، او چون به خبرگان دستور داد که بنشینند قانون اساسی بنویسند و خود، قانون اساسی را امضا کرد، قانون اساسی، قانون شد. حتی مشروعیت اصل نظام جمهوری اسلامی به عنوان یک حکم از طرف ولیّ فقیه است. ولیّ فقیه است که نظام جمهوری اسلامی را به عنوان یک نظام برای جامعه به وجود میآورد و لازمالاتباع میکند و مخالفت با این نظام، حرام و جزء گناهان کبیره میشود و مبارزه با مخالفان این نظام واجب میشود؛ زیرا نظامی است که ولیّ فقیه، یعنی آن مقام مسؤولِ موظّفِ مأذون از طرف پروردگار، برای مردم به وجود آورده است. این، شأن ولایت فقیه است.
البته درباره این که ولیّ فقیه به چه اعتباری و از کجا چنین اختیار وسیعی را دارد، [باید گفت] در حقیقت ولایت و حاکمیّت ولیّ فقیه ولایت و حاکمیّت «فقه» اسلامی است، ولایت و حاکمیّت دین خدا است، ولایت و حاکمیّت ملاکها و ارزشها است، نه ولایت و حاکمیّت یک شخص؛ یعنی خود ولیّ فقیه نیز به عنوان یک شخص موظف است از آنچه حکم ولیّ فقیه هست اطاعت و تبعیت کند. بر همه، حتی خود ولیّفقیه احکام ولیّ فقیه واجب الاتباع است. ولایت فقیه چنین گستره وسیع و عظیمی دارد که منتهی به ولایت خدا نیز میشود؛ یعنی چون ریشه ولایت فقیه، ولایت الهی و ولایت پیامبر و همان چیزی است که از پیامبر به اوصیاء معصومینش و از اوصیاء معصومین به علما و فقهای امت، آن کسانی که دارای این شرایط هستند منتقل شده؛ از اینرو، دارای چنین سعه اختیاراتی است. این، معنای ولایت فقیه در جامعه است.
البته اگر ولیّ فقیه، بخشی از این اختیارات را به کسی یا دستگاهی داد، آن شخص یا آن دستگاه دارای اختیاراتی که ولیّ فقیه به او داده، خواهد شد؛ چنان که طبق قانون اساسی، اگر ولیّ فقیه اختیار خاصی را به یک دستگاه، یا وزارتخانه، یا شخصی تفویض کند و بدهد، آن اختیار متعلق به آن شخص یا آن دستگاه خواهد بود، امّا در حقیقت اختیار و ولایت و حقّ واقعی یا به تعبیری وظیفه واقعی، متعلق به شخص ولیّ فقیه است. این پایه و قاعده این بحث است.12
اختیارات ولیّ فقیه
حاکمیّت ولایت فقیه، حاکمیّت فقه است؛ ولایت شخصی نیست؛ یعنی حدود ولایت، حدود فقه است و تا هر جا احکام اسلامی گسترده است، ولایت فقیه نیز گسترده است. بنابراین، ولایت فقیه شامل کلیّه امور فردی، اجتماعی، نظامی، بازرگانی، بینالمللی و غیره، براساس احکام اسلامی است. فقه اسلامی دارای احکامی است که از نظر اهمیّت یکسان نیستند و برخی بر برخی دیگر ترجیح دارند؛ یعنی اگر در جایی دو حکم شرعی قابل جمع نباشد، یکی از آن دو که اهمیّت بیشتر دارد و حیاتیتر است، قهرا بر دیگری ترجیح داده میشود؛ مثلاً حکم حرمت تسلیم جامعه اسلامی در مقابل دشمنان خارجی یک حکم فقهی است و اگر تسلط بیگانگان در جایی در جامعه اسلامی وجود دارد، چگونگی مقابله با این وضع در برخی موارد، بعضی از وظایف را تحتالشعاع قرار میدهد؛ از جمله حفظ جان و مال دیگران.
حفظ نظام اسلامی نیز یکی از واجبات و تکالیف فقهی و شرعی است. حفظ این نظام در مواردی ممکن است چند واجب دیگر را که اهمیّت کمتری دارند، نادیده بگیرد و از این قبیل است، واجبات دیگری چون رفاه و امنیّت؛ به عنوان نمونه، در فتوای تحریم استعمال تنباکو، احکام فقهی و رسالهای از فقهای زمان، هیچ کدام استعمال تنباکو را حرام نمیدانست، ولی چون تحریم آن، حکم حکومتی و فقهی و برای حفظ و قوّت اسلام لازم بود، عمل کردن به آن جزء اهمّ واجبات گردید. بنابراین، فقیه عادل، بصیر و آگاه به زمان میتواند یک حکم فقهی را که اهمیّت بیشتری دارد بر حکم فقهی دیگری ترجیح
دهد و این حکم همواره و برای همه کس جاری است؛ البته تشخیص ارجحیّت تنها توسط ولیّ امر امت، رهبر جامعه و فقیهی که تابع هوای نفس و منافع شخصی نیست و مصالح جامعه اسلامی را در نظر دارد، انجام میپذیرد.
حکم ولایتی ولیّ فقیه به معنای احیای فقه است؛ چون حکم ترجیح داده شده نیز یک حکم فقهی است؛ مثلاً ممکن است در زمانی کشت گندم برای رفع نیاز جامعه اسلامی و نهایتا حفظ نظام الهی و اسلامی اهمیّت ویژهای پیدا کند. در این هنگام ولیّ فقیه میتواند حکم فقهی صادر کند و کشت یک یا چند محصول دیگر را که اهمیّت کمتری دارند، حرام اعلام کند.
اشتباه است که فکر کنیم هر کس با مطالعه رساله عملیه میتواند با اهمیّت بودن یا نبودن احکام فقهی را تشخیص دهد. این کار فقط توسّط ولیّ فقیه زمان با دارا بودن شرایط یاد شده عملی است. در مواردی که چنین حکمی لازم است، مشاهده میشود که امام امت قدسسره مجموعه جامعالاطرافی از مسؤولان آشنا به مسائل و مصالح و احکام شرعی را به عنوان مجمع تشخیص مصلحت نظام منصوب کردند. امام در حکم خود «کمال احتیاط» را تصریح کردند، تا هیچ مصلحتی از مصالح اسلامی نادیده گرفته نشود. این مجمع با جدّیّت تمام دنبال میشود.
تعیین و تشکیل این مجمع به معنای محدود کردن اختیارات ارگانی یا تقویت ارگان دیگری نیست. احکام مصلحتی قبلاً نیز صادر میشد. در احکامی که استفتائات حضرت امام وجود دارد، در جاهایی احکام ولایتی و مصلحتی را مشاهده میکنیم، ولی اکنون این کار یک نظام پیدا کرده است.
گاهی شورای نگهبان برخی از مصوبات و احکام را مغایر با احکام اسلامی تشخیص میداد که گاه نظر مجلس یا دولت را تأمین نمیکرد و چون احکام مربوط از اهمیّت بالایی برخوردار بود، بنبستهایی را ایجاد میکرد. این مجمع میتواند این بنبستها را رفع کند. مجمع با در اختیار گرفتن اختیارات حضرت امام، این اختیارات را دارد که مصلحت نظام را در هر یک از موارد تشخیص بدهد و آنچه مصلحت بود، آن حکم اسلامی شرعی و لازم الاجراست.13
ویژگیهای حکومت اسلامی
اول ـ قانونمداری
در جامعه اسلامی، مردم باید ببینند حکومت از آنها چه میخواهد؟ آن را انجام دهند. اگر اطاعت نباشد، نقض غرض و هرج و مرج پیش میآید که یقینا خلاف نظر اسلام است. هنگامی حکومت اسلامی به شکل کامل میتواند جامعه را اداره کند که قوانین را با دقت و مراقبت در چارچوب شرع مقدس اسلام وضع و اجرا کند و مردم هم متقابلاً تسلیم قوانین او باشند و به آن عمل نمایند.
علی علیهالسلام در یکی از خطبههای نهجالبلاغه میفرماید: ای مردم من بر شما حقّی دارم و شما هم بر من حقّی دارید.] حق دو طرفی است. چنین نیست که فقط مردم به گردن دولت حق دارند، ولی دولت به گردن مردم حق ندارد. حقوق متقابل است]. حقّی که شما به گردن علیبن ابیطالب دارید خیرخواهی شما، بازگرداندن بهرههای مادی، دانش آموختن و تربیت کردن شماست. [اگر امروز این چهار جمله و چهار کار را برای مردم خودمان انجام دهیم، خدا را شکر کرده، از کار خود راضی هستیم]. امّا حق من بر گردن شما، وفای به بیعتی است که با من کردهاید. این تعهدی که سپردهاید که من حاکم شما باشم، آن را نشکنید و پیشِ رو و پشتِ سر، برای من خیرخواهی کنید. [علیبن ابیطالب مدح و ثنا نمیخواهد، بیان کردن حقایق را از ملت خود میطلبد]. و هر گاه شما را فرامیخوانم (برای جنگ، برپایی نماز جمعه و کارهای دیگر،) اجابت کنید و هرگاه شما را به چیزی امر میکنم، اطاعت کنید [که منظور اطاعت از قوانین و مقررات است]. واجبالاطاعة بودن، به خاطر معصوم بودن علی علیهالسلام نیست و گرنه اختصاص به زمان ایشان دارد؛ بلکه چون ایشان به عنوان یک حاکم حرف میزند نه یک معصوم، برای همه نسلها واجبالاطاعة است. خصوصیت حاکم اسلامی این است که وقتی از مردم چیزی میخواهد و به مردم امر میکند، مردم باید اطاعت کنند.
در زمان ما، منظور از حکومت اسلامی، مجموعهای است که در رأس آن ولیّ فقیه قرار دارد. او خط دهنده و امر و نهیکننده نهایی است. در این تشکیلات، مجلس برطبق مصلحت مردم قانون وضع میکند و قوّه مجریّه آن قوانین را در بخشهای مختلف اجرا میکند. حال اوامر چنین حکومتی لازمالاجراست. واجبالاطاعة بودن اوامر دولت، اختصاص به دولت اسلامی ندارد. در هر جا مردم کارگزاران را قبول داشته باشند، میدانند برطبق مصلحت آنها قوانین جعل میشود و لذا باید اطاعت کنند؛ حکومت اسلامی نیز چنین است. بله، هیچ کس ادعا ندارد هر چه مجلس وضع میکند صددرصد طبق مصلحت است. این امر اختصاص به معصومین دارد. دولت اسلامی میتواند ادعا کند که آنچه میکند، با انگیزه خیر و صلاح مردم است که پس از مطالعه، فکر، مشورتهای زیاد، مصلحت را تشخیص میدهد و قوانین را وضع میکند.
مردم باید بدانند در همان جا که قانون دولتی جمهوری اسلامی برخلاف میل آنها، یا حتی برخلاف مصلحت شخصی آنهاست، آن قانون بر طبق مصلحت عامه مسلمانهاست؛ مانند کشیدن جادهای یا جلوگیری از خانهسازی14 در منطقهای خاص.
دوم ـ مردمی بودن
در آثار اسلامی و گفتار بزرگان دین و فقهای اسلامی در باب حکومت اسلامی، مردم از نقش فوقالعادهای برخوردارند. در این جا سؤالی مطرح میشود که چگونه ممکن است یک حکومت الهی، مردمی نیز باشد؟ آیا جمع بین جمهوری اسلامی، که جمع کردن میان حکومت اسلامی و حکومت مردمی است، صحیح است یا مسامحه است؟
مسأله منافات میان حکومت اسلامی و حکومت مردمی، دارای یک سابقه تاریخی است. در طول تاریخ، حکومتهایی که به نام حکومت دین پدید آمدهاند، تا آن جا که تاریخ نشان میدهد، حکومتهای استبدادی بوده و مردم در آن نقشی نداشتهاند. اگر از حکومت چند ساله کوتاه صدر اسلام بگذریم (که حضور مردم در آن محسوس بود)، حکومتهای مسلمانْنام دوران بعدی، از جمله همین حکومتهایند.
حکومتهای مسیحی دوران قرون وسطی که در آن حاکمیّت روحانیون مسیحی مشهود و محسوس بوده، جزء استبدادیترین حکومتهای تاریخ است. حکومتهای الهی همیشه بهانهای بوده برای این که حاکمان، رأی مردم را نادیده بگیرند. در صدر اسلام، بعد از حکومت پیامبر صلیاللهعلیهوآله ، خلفای بنیامیه به نام خلافت پیامبر (یعنی حکومت اسلامی) سختترین و سیاهترین حکومتهای استبدادی را بر جامعه تحمیل کردند. عبدالملک مروان (خلیفه معروف اموی) قبل از رسیدن به خلافت، به تقدّس و اُنس با قرآن معروف بود. وقتی به خلافت رسید، با توجّه به اوضاع آن روز جامعه اسلامی، احساس کرد بدون استبداد نمیتواند حکومت کند؛ لذا روزی بر منبر خطاب به مردم کرد و گفت: دیگر کسی حق ندارد مرا نسبت به امور دینی تذکّر دهد. هیچ کس مرا به تقوا امر نمیکند مگر آن که گردن او را میزنم.
این تهدید به مرگ به معنای آن است که مردم در حکومت دیکتاتوری علیالظاهر مذهبی، قدرت بیان حتی تقوای الهی و امر به تقوا را نیز ندارند.
حکومتهای مسیحی اروپا و روم در قرون وسطی چنین حکومتهایی بودند، دانشمندان را محاکمه میکردند، بعضی را زندان و بعضی را زنده زنده میسوزاندند. رژیم پهلوی نیز وقتی خواست حکومت استبدادی راه بیندازد، آن را با ویژگیهای مذهبی میخواست آراسته کند. ادعای طرفداری از دین و حضرت عباس علیهالسلام و امام زمان را در خواب و بیداری دیدن، برای همین جهت بود.
این حوادث تاریخی، این فکر را در میان برخی از هوشمندان و مطالعهکنندگان به وجود آورد که حکومت الهی نمیتواند مردمی باشد و حکومت الهی یعنی حکومت استبدادی. عکسالعمل این طرز تفکّر آن بود که کسانی که دموکراسی و حکومت مردمی را مطرح کردند، عملاً به دین گرایش نداشتند. حکومت مردم در مقابل حکومت خدا شمرده شد و هر دو جریان (معتقدان و مخالفان دین) یک واقعیّت را نشان میدادند و آن این که حکومت دینی استبدادی است و نمیتواند مردمی باشد و اگر در جامعه حکومت مردمی وجود دارد، مجالی برای حکومت دین نیست؛ نتیجه این شد که در ذهن بسیاری از اندیشمندان و نویسندگان حتّی این فکر تثبیت و مسجّل شد که حکومت دینی با حکومت مردمی دوتاست و قابل جمع با همدیگر نیستند؛ در حالی که این فکر خطاست.
حکومتهای الهی بهترین شیوه برای دخالت مردم در اداره امور
نه تنها طبیعت و ماهیّت حکومت اسلامی با حکومت مردمی منافی نیست، بلکه حکومتهای الهی شیواترین وسیله دخالت مردم در امور اجتماعی است. مقایسهای بین حکومت الهی و دموکراسی، ما را به این امر واقف میسازد. حکومتهای دموکراسی نام مردمسالاری را بر خود نهادهاند. این سخن چقدر واقعیّت دارد؟ بگذریم از دموکراسی غربی که معروف است آزادی واقعی نیست و مردم آزادانه انتخاب نمیکنند. فرض کنیم در حکومت دموکراسی، انتخاب مردم آزادانه و آگاهانه است، ولی نتیجه آن، این است که اکثریّت به قدرت میرسند و بقیّه (نصف منهای یک) بازیچه دست اکثریّتاند و میل و خواست آنان به هیچ گرفته میشود؛ لذا حضور مردم در چنین جامعهای، همه جانبه و کامل نیست.
امّا در جامعه اسلامی، مردم در همه مراتب دخالت دارند. حاکم اسلامی طبق اعتقاد مردم انتخاب میشود. درصدر اسلام، نبیّ اکرم صلیاللهعلیهوآله از ایمان قاطبه مردم برخوردار بودند؛ مگر منافقان.
در قانون اساسی ما نیز رهبر کسی است که اکثریّت قاطع مردم او را قبول دارند. در واقع، ایمان اکثریّت مردم ملاحظه شده است. دخالت مردم در تشکیل حکومت و قوه مقنّنه و مجریه بسیار بالاست و لذاست که حکومت اسلامی در عین این که الهی است، مردمی نیز هست و تضادّ بین این دو، یک مغالطه است.
قانونگذاران و مجریان جامعه اسلامی، اصول و احکام اولی را که منطبق با ایمان مردم است از شرع میگیرند و مردم در داخل چارچوب و اصول اسلامی آزادند و هرگونه نوآوری منطبق با آن برای مردم و مسؤولان کاملاً میسور و ممکن است.
برای این که دخالت مردم در کار حکومت اسلامی روشن شود، آیات و روایات، و بخصوص «عهدنامه مالک اشتر» باید مورد توجّه قرار گیرد:
«و اورثنا القوم الّذین کانوا یستضعفون مشارق الارض و مغاربها التی بارکنا فیها و تمّت کلمة ربّک الحسنی علی بنی اسرائیل بما صبروا» (اعراف /137).
«ونُریدُ اَنْ نَمُنَّ علی الّذین استضعفوا فی الارض و نجعلهم ائمّةً و نجعلهم الوارثین»(قصص /5).
همهجا در عرف قرآن، حکومت خدایی، حکومت موسی علیهالسلام و حکومت [سایر[ پیامبران، حکومت مردم است. مردمند که حکومت میکنند؛ زیرا ایمان و علاقه مردم در جامعه به صورت قوانین و مقررات اجرا میشود. اگر حاکم، اسلامی باشد، (نه این که به نام اسلام بر مسلمانان حاکمیّت یابد)، مردم او را قبول دارند و با دل و جان با او همکاری میکنند؛ چنان که در نظام اسلامی خود ما، مردم در جنگ، مسائل سیاسی و مقابله با قدرتهای جهانی در کنار زمامداران و در مواردی پیشاپیش آنان حرکت میکنند.
حکومت علی علیهالسلام پس از حکومت پیامبر، نمونه کامل یک حکومت مردمی است که هم در آن، همه مردم جمع شدند و ایشان را به خلافت خواستند، و هم در طول زمان، یاریشان کردند. ایشان برخلاف حکومتهایی که دست افراد معدودی را باز گذاشته، اکثریّت را میچاپند، به مالک اشتر توصیه میکند:
«وَلْیَکُنْ احبّ الامور الیک اوسطها بالحقّ و اعمّها بالعدل و اجمعها لرضی الرعیّة فانَّ سخط العامّة یجحف برضی الخاصة.»
منظور حضرتش آن است که در هر تصمیمی که میگیری، عامه مردم را موردنظر قرار بده و به طبقات ممتاز کاری نداشته باش. حکومت اسلامی هرگز خشنودی عامه مردم را با خشنودی طبقات و گروه ویژه و ممتاز عوض نمیکند. اگر طبقات ممتاز که خود را تافته جدابافته میدانند، ناراضی باشند مهم نیست. عمده، رضایت عموم مردم است. همیشه گروهی از حاکمیّت دین ناراضی بودهاند. ستون دین برای آمادگی و مقابله با دشمنان، عامّه مردم هستند. اینها را باید حفظ کرد؛ چنان که حضرت علی علیهالسلام به محمدبن ابیبکر مینویسد:
«فاَخْفِضْ لهم جناحک والِق لهم جانبک واَبْسطِ اِلَیْهم وجهک و آس بینهم فی اللّحظة والنظرة.»
این درسهای شگفتآور امیرالمؤمنین برای رفع تبعیض در جامعه و مردم است؛ مردمی که در تشکیل حکومت و تداوم آن نقش اساسی دارند.
حکومت اسلامی به معنای واقعی کلمه، یک حکومت مردمی است. شاهد آن، حکومت پیامبر صلیاللهعلیهوآله و حکومت علی علیهالسلام است. البته در همان زمان، پیامبر تعیین شده خدایی است و لذا حکومت الهی و خدایی است. به عقیده شیعه، تعیین حاکم از جانب خدا منحصر به زمان پیامبر نیست. امامان معصوم را نیز خدا برمیگزیند و تعیین میکند.
در دوران غیبت که شخص خاصی به عنوان حاکم از طرف خداوند تعیین نشده، حاکم دارای دوپایه و دو رکن است: رکن اول، آراسته بودن حاکم با ملاکها و معیارهای اسلامی؛ مانند تقوا، توانایی، تعهّد و غیره. و رکن دوم، قبول و پذیرش مردم. اگر مردم شخصی را که واجد ملاکهای حکومت است، نپذیرند، او حاکم نیست، امّا اگر واجد ملاکها بود و مردم یا خبرگان منتخب مردم او را به امامت برگزیدند، امام و رهبر میشود. در عصر غیبت، مردم در تعیین اصل نظام دارای نقش هستند. تا مردم نخواهند، حکومت شکل نمیگیرد؛ گرچه این شرط حقیقی نیست؛ یعنی اگر مردم نظام اسلامی را نپذیرفتند، حکومت اسلامی از اعتبار و مشروعیت نمیافتد. امّا چون نظام اسلامی به ایمان مردم متّکی است و مردم در آن نقش دارند، لذا حکومت اسلامی، حکومت مردمی است؛ زیرا در انتخاب شخص حاکم مؤثرند. وقتی مردم، حاکم را انتخاب کردند، در کنار او نیز قرار میگیرند. مردم نسبت به زمامداری که خود تعیین نکردهاند، بیزار یا بیاعتنایند؛ مانند رژیمهای موروثی و سلطنتی. امّا در جمهوری اسلامی، که پرتوی از حاکمیّت اسلام در آن وجود دارد، مردم در هر صحنه وجود دارند و همه خود را در آن سهیم میدانند؛ زن، مرد، پیر، جوان، عالم، بیسواد و... و این بزرگترین نقطه قوّت نظام است و لذا تبلیغات دشمن کارگر نمیافتد.15
تقابل بین حکومتها و مردم، مشکل بزرگ حکومتها
در اغلب کشورهای دنیا، دولتها و مردم یک مشکل بزرگ دارند و آن، حالت تقابل بین این دو است؛ مانند دو حریفاند. اگر مردم چیزی بخواهند، دولتها تا بتوانند از زیر بار آن فرار میکنند و متقابلاً اگر دولتها قوانین و مقرراتی وضع کنند، مردم تا بتوانند از زیربارِ آن احکام خارج میشوند. این مسأله در رژیمهای استبدادی و تحمیلی کاملاً واضح است. این مشکل به کشورهای غیراستبدادی نیز سرایت کرده و در پیشرفتهترین کشورها و با نزاکتترین مردم، قوانینی که از سوی دولتها وضع میشود، واجبالاطاعة و مقدس شمرده نمیشود. اگر مردمی هم به آن قوانین عمل کنند، فکر میکنند ناچار و مجبورند و چنانچه به آنها بگویند میتوانید به این قوانین عمل نکنید، یقینا عده زیادی عمل نخواهند کرد.
این مشکل، در حکومت اسلامی نیست. البته منظور ما الگوی کامل حکومت اسلامی است و نمونههای دیگر کامل نیستند و باید به کمال برسند. در حکومت اسلامی کامل و تمام عیار، مقررات و قوانین حق و شایستهای که از طرف دستگاه حکومت وضع میشود، برای مردم واجبالاطاعة است؛ چه، اگر حکومت حق است و برطبق شرایط اسلامی در جامعه تشکیل شد، اگر قوانین و مقررات چنین حکومتی برای مردم واجبالاطاعه نباشد، نقض غرض است.16
شناخت چهره حاکم اسلامی
یکی از عمدهترین مسائل مربوط به حکومت اسلامی، شناخت چهره حاکم اسلامی (آنچنان که هست) میباشد. با این شناخت، امکان انحراف در جوامع اسلامی کم میشود و به صفر میرسد؛ چنان که به گواهی تاریخ، یکی از مهمترین عوامل انحراف جامعهها، چهرههای مزوّر حاکمانی بوده که به نام خدا بر مردم حکم راندهاند، امّا در صفات و عملکرد هیچ شباهتی به حاکمی که اسلام خواسته است نداشتهاند.
دو چهره حاکم در تاریخ
در قرآن و احادیث (مخصوصا نهجالبلاغه) دو چهره از حاکم تفسیر شده است: یک چهره مثبت و یک چهره منفی. چهره مثبت به عنوان امام هُدی، امام هدایتکننده به حق، و چهره منفی، امام و پیشوای آتش و گمراهی. امام هُدی، پیامبران و اولیای خدا و حکّام به حق اسلامیاند و امام باطل، امام آتش و طاغوتها. پیامبران (چهره اولی) منوّر، محبوب، باصفا و متلألأ است. همه پیامبران مبعوث شدهاند تا در جامعه خود (محدود یا بزرگ) حکومت طاغوت را سرنگون و حکومت الهی به وجود آورند: «و ما ارسلنا مِنْ رسولٍ الاّ لیُطاعَ باذن اللّه» (نساء /64)
وقتی پیامبری وارد جامعه میشد، از مردم میخواست از طاغوتها و زمامداران ظالم اطاعت نکنند: «و لاتُطیعوا امر المسرفین. الّذین یفسدون فی الارض و لایُصلحون» (شعراء /152-151)؛ فرمان مسرفان را اطاعت نکنید. مسرفان کسانیاند که در زمین فساد میکنند نه صلاح. شعار همه پیامبران در جامعهای که ظهور کردهاند، (به فرموده قرآن) این بوده که: «فاتّقوا اللّه واطیعون» (در سوره شعراء این فراز را از قول نوح، لوط، صالح، شعیب، موسی و دیگر پیامبران علیهمالسلام نقل میکند).
لذا اولین کسانی که احساس خطر میکردند، طاغوتها بودند، و از اینرو، با پیامبر مبارزه کرده، یا او را شهید، محبوس و تبعید میکردند. گاه نیز پیامبری با مبارزهای طولانی پیروز میشد، حکومت تشکیل میداد و خود پیامبر یا مستقیما حکومت را اداره میکرد؛ مثل رسول اکرم صلیاللهعلیهوآله ، یا این که کسی را معین میکردند؛ مثل حضرت داود و سلیمان علیهالسلام ... «اذ قالوا لنبیٍّ لَهُمْ ابْعَث لنا ملکا نقاتل فی سبیلاللّه» (بقره /246)
پس همه پیامبران به عنوان حاکم و زمامدار جامعه اسلامی مبعوث میشوند و نشانههایی که در قرآن برای پیامبر ذکر شده، در حقیقت نشانههای حاکم شایسته الهی است و این چهره را باید ترسیم کنیم.
ترسیم چهره حاکم اسلامی
بنده با استفاده از آیات قرآن و بعضی احادیث، مختصری در باب چهره پیامبران عرض میکنم و با ترسیم و تصویر این چهره میتوان تصویری از حاکم اسلامی داشت. آنچه میگویم همه آیات و روایات نیست؛ میتوان پنج، شش برابر بیشتر از این، از قرآن و احادیث استفاده کرد. البته در آینده چهره طاغوت را نیز ترسیم میکنیم؛ زیرا تا طاغوت را نشناسیم، دچار اشتباه میشویم؛ باید خدا و شیطان درست شناخته شوند.
ویژگیهای پیامبران
1 ـ علم، حکمت و اخلاق پیامبران
اولین ویژگی که در مورد پیامبران به چشم میخورد، این است که آنان از سوی پروردگار به علم و حکمت و نیز به تزکیه اخلاقی به عنوان بزرگترین جایزههای یک انسان، سرفراز و مجهّز شدهاند: «ولوطا آتیناه حکما و علما» (انبیاء /74)
این تعبیر درباره حضرت یوسف نیز آمده است. مراد از علم، علمی است که برای اداره جامعه لازم است؛ علم توحید و علم دین. پیامبران برمبنای یک تفکّر و طرح خدایی، جامعه را اداره میکنند؛ لذا علمی که به پیامبر داده شده، در درجه اول همین علم الهی است؛ یعنی شناخت خدا، شناخت وظیفه عبودیّت، شناخت انسان و وظایف انسان برای اداره جامعه و رسیدن به کمال و ایجاد یک بهشت روی زمین؛ یعنی جامعه اسلامی و در نهایت، یک بنده کامل خدا. پیامبر همه اینها را از خدا گرفته است، بدون این که از کسی درس بگیرد؛ لذا وقتی منشأ انقلاب و رهبری حاکم بر جامعه اسلامی نبوی، منبع علم و
سرچشمه فیاض دانش و معرفت است، طبعا مردم آن جامعه از علم و دانش برخوردار خواهند شد.
جهل رهبران، مردم را جاهل میکند و علم و معرفت رهبران، مردم را با علم و حکمت و معرفت بار میآورد. قرآن در مورد این سه ویژگی (علم، حکمت و اخلاق) میفرماید: «ویزکّیهم و یعلّمهم الکتاب و الحکمة» (آل عمران /164) چون خودش پاک است، مردم را تزکیه میکند و چون خودش میداند، به مردم میآموزد و چون خودش حکیم است، به مردم حکمت میآموزد. حکمت بالاتر از علم است. علم دانستن احکام و معارف الهی است؛ امّا حکمت حالت بصیرتی است که در سایه بندگی خدا، در انسان پدید میآید. حکمت دید نافذ و دقیقی است که حقایق را چنان که هست به انسان میآموزد، زندگی و مرگ را معرفی میکند و حقایق معنوی عالم را درک میکند. آنان که زندگی را محدود به این دنیا میدانند، مال را بالاترین ارزشها دانسته و به قدرت میبالند و از لذّت معنوی بیخبرند، از حکمت بینصیبند. مردم رشحهای از حکمت را یافتهاند و لذا معنای مرگ و زندگی را شناختهاند. مظهر حکمت در مردم، ایثار آنهاست (که همهگونه فداکاری میکنند).
پس اولین خصوصیّت پیامبران این است که عالم، حکیم و پاک هستند، خودخواهی ندارند. حسد، هوای نفس، تنگنظری، تحقیر ضعیفان، و مجذوب قدرت شدن در آنها نیست. این سه خصلت، پیامبر به وجود میآورد.
2 ـ پیامبران مزد نمیخواهند
ویژگی دوم پیامبران این است که در مقابل زحمتی که میکشند، مزد نمیخواهند: «قل لااسئلکم علیه اجرا الاّ المودّة فی القُربی» (شوری /23)
پیامبر نه تنها پول نمیخواهد، بلکه تعریف و تمجید را نیز توقّع ندارد. این ویژگی همه پیامبران است: «و جاء مِنْ اَقصی المدینة رجلٌ یسعی قال یا قوم اتّبعوا المرسلین. اتّبعوا مَن لایسئلکم اجراً وهم مهتدون» (یس /21 و 20)
نیز در سوره شعراء مکرّر درباره پیامبران دارد که میفرمودند: «و ما اسئلکم علیه من اجرٍ اِنْ اجری الاّ علی ربّ العالمین». این، بسیار مهم است. آنچه همّتها را سست میکند و انسان را در پیمودن راه پرخطر دچار تردید میکند، این است که انسان احساس کند منافعش به خطر افتاده است و این امر موجب میشود که در مقابل گروههایی که با فکر و عقیده او مخالف هستند، حرف خود را صریحا نزند و عقاید خود را کتمان کند. (چنین کسی) حق را در لفافه مصلحتاندیشیهای دروغین میپوشاند و مردم را آگاه و هوشیار نمیکند. هیچ یک از پیامبران این ویژگی را نداشتند؛ زیرا اجر و مزدی نمیخواستند (و دنبال منافع نبودند).
امروز شاهدیم که زمامداران دنیا، حقایق جهان، (و حقایق جوامع خود) را به مردم نمیگویند. همه دچار این بیماری هستند تا آبرو و وِجاهت خود را حفظ کنند. امّا پیامبران این بیماری را ندارند. این یک مظهر کامل حاکم اسلامی است. البته همه کسانی که در جامعه اسلامی حکومت میکنند باید چنین باشند. لذا منظور از دولت و حاکم، یک نفر نیست؛ یک مجموعه و دستگاه است. همه آنان باید اجر و مزدی جز انجام تکالیف و توفیق توقّع نداشته باشند؛ زیرا اگر انسان توفیق یابد که تکلیف خود را انجام دهد، همین توفیق و پاداشی که خداوند خواهد داد، بزرگترین پاداشها و مزدهاست. پیامبران هرگز دنبال خواستهها و طمعهای خود نبودند؛ چه آنها که قبل از تشکیل حکومت الهی و اسلامی شهید شدند یا از دنیا رفتند، چه کسی مثل رسول اکرم که حکومت تشکیل داد، ولی در طول ده سال حکومت خود، حتی یک روز، راحت و آسودهخاطر نگذراند، دائما جنگ و ناراحتیهای گوناگون بود.
3 ـ مردمی بودن پیامبران
خصوصیّت مهم و فوقالعاده دیگر پیامبران این بود که آنان کار خود را در میان طبقات محروم که اکثریّت قاطع را (در همه تاریخ) تشکیل میدادند، آغاز میکردند و با آنان صمیمی بودند. پیامبران با مستکبران میانهای نداشتند. علی علیهالسلام در خطبه پرمضمون و شگفتآور قاصعه در مذمّت کبر (که از محورهای آن خطبه است) جملاتی درباره ویژگیهای پیامبران دارد، از جمله میفرماید:
خدای سبحان کبر و فخرفروشی را در نظر پیامبران زشت و مکروه قرار داد و تواضع را برای آنها شایسته دانست و راضی شد آنان متواضع باشند تا آن جا که صورتهای خود را به زمین میچسباندند و پیشانی خود را با خاک آلوده میکردند.
این جملات، نشانه نهایت تواضع انبیاست. به همین جهت، مستضعفان اطراف ایشان را میگرفتند. وقتی حاکمی در میان مردم باشد، درد آنها را میفهمد. مردم دردهای خود را به گوش او میرسانند و حاکم نیز اگر حُسننیّت داشته باشد، گره از کار آنان میگشاید.
نمونه بازر و کامل حکومت مردمی، زندگی علی علیهالسلام است که میفرمود: آیا خود را قانع کنم که به من بگویند تو امیرالمؤمنین هستی، امّا با آنها در سختیها، گرسنگیها و رنجها شریک نباشم؟
ایشان از نظر زندگی شخصی در حد پایینترین افراد مردم بود. به عثمانبن حنیف فرمود: شما نمیتوانید. این هنر، هنر علوی است؛ امّا کوشش کنید خود را آلوده نکنید. لذا در مقابل مردم فروتن بودن و به آنان بیاعتنایی نکردن، از خصوصیات مهم حاکم اسلامی است.
امّا طاغوتها چنین نبوده و نیستند. آنان درد مردم را درک نمیکنند؛ زیرا در میان آنها نبودند تا زجر و گرسنگی و کمبودهای مردم را بدانند. طاغوتها به مردم بیاعتنایی میکنند. آنها در مقابل فساد و شهوت و قدرتهای بزرگ جهانی ضعیف و زبوناند، امّا در مقابل مظلومان و ضعیفان تکبّر و گردنکشی میکنند. چیزی که برای آنها مطرح نیست، منافع ملتهاست؛ تنها منافع شخصی خود را مینگرند.
چند عامل است که سبب میشود زمامداران فاسد و جائر، مردم را زیرفشار قرار دهند و نابسامانی به بار آورند:
اول، جهل. آنان از جهل مردم استفاده میکنند.
دوم، آلودگی اخلاقی به فساد، غرور، شهوت، حسد، بخل و تندخویی.
سوم، استکبار و گردنکشی و اهمیّت ندادن به منافع مردم.
چهارم، دنبال منافع شخصی و مادیات بودن.
پنجم، نادیده گرفتن ارزش و کرامت انسانها.
مجموعه این اوصاف در بیشتر حکومتهای دنیا هست و لذا مردم دنیا دچار رنج و بدبختی و مصیبت از ناحیه زمامداران هستند؛ ولی هیچ کدام از این صفتها در حاکم اسلامی نیست. زمامداران جامعه اسلامی (مثلاً پیامبران که یاد شد) استکبار نمیورزند، حکمت و تزکیه اخلاقی دارند و در خدمت مستضعفان میباشند.
امام صادق علیهالسلام در خطبه کوتاهی در میان خیل عظیم حجاج بیتاللّهالحرام در منی در دوران بنیامیّه فرمود: «... ایها الناس کان هو الامام»؛ یعنی این معیار که حکومت و امامت را از روی زندگی خلفای جائر و ظالم و عیاش میفهمید و گمان میکنید حاکم مثلاً، از ترازِ هشامبن عبدالملک است، صحیح نیست، بلکه معیار حاکم اسلامی، رسولاللّه صلیاللهعلیهوآله است.
امروز نیز این فرهنگ غلط بر ذهن اکثر مردم دنیا حاکم است که بآسانی قبول میکنند حاکم باید عاقل و مدبّر و با کفایت باشد، امّا کمتر کسی میپذیرد که حاکم باید زاهد و بیرغبت به دنیا باشد. این امر، معلول وجود ستمگران و هواپرستانی است که در طول تاریخ حاکم بودهاند. قرآن این تصوّر را برهم زده، حاکم را در چهره پیامبران به مردم دنیا نشان میدهد که ویژگیهای آنان با ویژگیهای حکام معمولی متفاوت است.
4 ـ اراده و تصمیم
پیامبران دارای عزم و ارادهاند. مشکلترین کارها و سنگلاخترین راهها را با کمال قدرت طی کردهاند و خسته نشدهاند: «اولی قوَّةٍ فی عزائمهم». (نهجالبلاغه). مردّد و مأیوس نشدند. چنین افرادی باید در رأس تشکیلات حکومت باشند.17
خطوط اصلی چهره حاکم طاغوتی
اکنون در نقطه مقابل حاکم اسلامی، باید چهره حاکم طاغوتی را شناخت. شناخت نقطه مثبت و حاکم اسلامی بتنهایی کافی نیست. اگر نقطه منفی دانسته نشود و خصلتهای سلبی در حاکم اسلامی درست فهمیده نشود، ملت اسلام از روی بصیرت نمیتواند فرد شایسته حکومت را بشناسد و در مقابل او تسلیم باشد. این که در دوران طولانی حکومت، ستمگرانی با نام اسلام مردم را فریب داده و بر آنها حکومت کردند، بر اثر این بود که مردم نمیدانستند نقاط منفی یک حاکم چیست؟
از امام صادق علیهالسلام نقل شده است که فرمود: «اِنّ بنیامیّة اطلقوا تعلیم الایمان و لم یطلقوا تعلیم الکفر»؛ بنیامیه مردم را آزاد گذاشتند تا نکتههای ایمان را بیاموزند، امّا آنان را آزاد نگذاشتند تا نکتههای کفر را نیز بشناسند؛ یعنی حرفی نداشتند که مردم از فضیلت عدل سخن بگویند، امّا شکافتن ظلم ممنوع بود. چرا؟ «لِکَیْ اِذا حملوهم علیه لم یعرفوا».
لذا شناخت چهره حاکم طاغوتی برای فهم کامل و جامع از حاکم اسلامی، ضرورت دارد.
1 ـ استکبار
اولین خصوصیتی که قرآن برای حاکم طاغوتی ذکر میکند و نمونههایی نیز مانند فرعون، هامان، نمرود و قارون را بیان میکند، استکبار است. استکبار یعنی دوری از مردم و بالاشمردن خود.
«من فرعون انّه کانَ عالیا من المسرفین» (دخان /31)
«اِنَّ فرعون عَلا فی الارض و جَعَلَ اهلها شیَعا»(قصص/4)
در مقابل پیامبران که «ضعفةً فی اعین الناس» بودند و از دل مردم جوشیده، با آنان سر میکنند و حرف مردم را میشنوند و برای آنان تلاش میکنند، حاکم طاغوتی خود را از مردم جدا میداند، از آنها دوری میگزیند، برای خود حق ویژه قائل است و در قوانین که برای مردم وضع شده خود را شریک نمیداند. این خصوصیت، از کفر به خدا برجستهتر است. بسیاری از حکام طاغوتی بوده و هستند که نام خدا را برزبان میآورند، امّا خدا را برای فریب بندگان خدا مطرح میکنند؛ آن هم تا وقتی که به نام خدا نیاز دارند و از آن سود میجویند، ولی پس از رفع نیاز دیگر حتی نام خدا را نیز نمیبرند. تاریخ درسهای عجیب و شگفتآوری دارد. بنیامیّه و بنیعبّاس چنین وضعی داشتند. آنها با این که ادعای اسلام داشتند، فساد و فحشا، ظلم و اسرافی نیز داشتند که بکلی با ادّعای خداپرستی منافات داشت. مدتی فساد خویش را پنهان میکردند، ولی کمکم (بخصوص در زمان بنیعباس) علنی شد.
بنابراین، حاکم طاغوتی مستکبر است، و به خواست مردم بیاعتناست. صفات علوّ و طغیان و استکبار که در قرآن آمده، ناظر به همین بیاعتنایی حاکمان طاغوتی به مردم است.18
بیماری حکام طاغوتی
تکبّر بیماری همه حکام طاغوتی بوده و موجب شده حرف مردم و پیامبران را نشنوند. این ویژگی، بتدریج حاکم را به حیوان درندهای تبدیل میکند که نه حرف حقّی در دل او نفوذ کند، نه ناله استرحامآمیز مظلومی دل سنگ او را بلرزاند. او به فکر تعویض و تغییر وضع خود و جامعهای که به وجود آورده نمیافتد . تا حجاب غرور حاکم نشکند، ایمان به خدا ممکن نیست. فرعون در آخرین لحظات متوجّه شد و گفت: «آمَنْتُ أ نّه لااله الاّ الّذی آمنت به بَنوا اسرائیل»(یونس /90)
ولی این ایمان نجاتبخش نیست: «الآن وقد عصیتَ قبل» (یونس /91)
قدرتهای حاکم بر جهان امروز دچار غرور و تکبّرند. چه کسی است که دل انسانی در سینه او بتپد و وضع نابسامان میلیاردها انسان را امروز در دنیا نبیند و نداند که عامل اصلی این نابسامانی، قدرتهای بزرگ جهانی است؟!
امّا حاکم الهی غرور ندارد؛ «ووضعوا اجنحتهم للمؤمنین و کانوا اقوام مستضعفین» در مقابل مؤمنان اظهار تواضع (نه فقط به زبان) میکنند.
قرآن به پیامبر صلیاللهعلیهوآله میفرماید: «واخفص جناحک لِمَنْ اتّبعک من المؤمنین» (شعراء /215)
با این که شأن، علم و تقوای پیامبر از همه بیشتر است و خودشان مطلع بودند، امّا خداوند میفرماید در مقابل مؤمنان متواضع باش؛ چنان که امام [راحل قدس سره[ میفرمود من را خدمتگزار خودتان بدانید و بنامید.
تواضع پیامبران و حاکمان الهی یکی از کلیدهای نجات مردم است. اگر حکام امروز دنیا حرف مردم را گوش کنند، تواضع نمایند و خود را طلبکار مردم ندانند، همه مشکلات حل خواهد شد. هیچ یک از سردمداران طاغوتی به مردم پاسخ این سؤال را نداده که به چه حقّی اموال مردم را مال خود میدانند؟ چرا حکومت را وسیله آسایش خود میدانید؟ این را مقایسه کنید با چهره درخشان علی علیهالسلام ، و قبل از ایشان پیامبر صلیاللهعلیهوآله ، که در نشستن، برخاستن، خوردن، معاشرت و در تمام خصوصیات، متواضع بودند.
خطبه 207 نهجالبلاغه (فیضالاسلام) درباره حق متقابل حاکم و رعیّت از خطبههای فوقالعاده عجیب است:
«فلا تُکلّمونی بما تکلّم به الجبابرة و لاتتحفّظوا منّی بما یتحفّظ به عند اهل البادرة ولاتخالطونی بالمصانعة و لاتظنّوا بی استثقالاً فی حقٍّ قیل لی و لاالتماس اعظامٍ لنفسی، فانّه من استثقل الحقّ ان یقال له او العدل اَنْ یعرض علیه، کان العمل بهما اثقل علیه، فلاتکفّوا عن مقالةٍ بحقٍّ او مشورةٍ بعدلٍ... فانمّا انا و انتم عبیدٌ مملوکون لربٍّ لاربّ غیره.»19
تکبّر، امّالفساد همه خصلتها است
این خصلت در فرد عادی نیز که باشد ضرر دارد، امّا حاکم متکبّر، ضررش بیشتر است. چیزی که باعث میشود مردم رعایت اخلاق انسانی را نکنند، خودخواهی آنهاست. اگر خودخواهی نباشد، انفاق آسان میشود، حرص و طمع کم میشود، تنازع و درگیریها و ضدیّتها و بدگوییهای افراد نسبت به یکدیگر در جامعه کم یا ریشهکن میشود. انسان در زندگی معمولی و مادی وقتی شباهت به گرگ پیدا کرده و مایل است فقط خود را بهرهمند سازد؛ گرچه به قیمت نابود کردن دیگران، همه درگیریها، نفرتها و جداییها، کارشکنیها و همه چیزهایی که حاکی از رذالت بعضی انسانهاست، در جامعه ظهور میکند و اگر این ویژگی گرفته شود، بسیاری از مشکلات زندگی بشر از بین خواهد رفت؛ لذا قرآن میفرماید: «وَمَنْ یُوقَ شُحَّ نفسه فاولئک هم المفلحون» (حشر /9)
وسیله فلاح و رستگاری انسان آن است که شحّ، یعنی مجموعهای از حرص و بخل و خودخواهی را نداشته باشد. اگر جامعه، زندگی توأم با رشد و هدایت میخواهد، باید از خصلت خودخواهی و تکبّر صرفنظر کند. در طول تاریخ نبوّتها، همه انبیا با معارضه و مبارزه متکبّران زمان خود روبرو شدهاند: «واستغشوا ثیابهم و اصرّوا واستکبروا استکبارا»(نوح /7)
«واذا قیل لهم تعالوا یستغفرلکم رسول اللّه لوّوا رؤوسهم و رأیتهم یصدّون وهم مستکبرون» (منافقون /5)
غرور منافقان موجب میشود لبخند محبّتآمیز پیامبر به رویشان را نپذیرند. در بسیاری از موارد اختلافها و عنادها، برخاسته از تکبّر و دیگران را داخل آدم ندانستن است و نه دلایل عمیق فکری یا خارجی.
به نظر من مشکل گروهکها در جامعه انقلابی و اسلامی ما یک مشکل اخلاقی بود نه مشکل فکری، عملی، یا اصولی و بنیانی. عامل اصلی که گروهکها را رشد داد و تقویت نمود و زمینه برای دخالت دستهای جنایتکار خارجی را فراهم کرد، مشکلات اخلاقی بود و مهمترین آنها مسأله غرور و تکبّر و برای خود یک حق زیادی قائل شدن و بها ندادن به مردم بود. دلیلش هم این است که نه به نماز جمعه میآمدند، نه در تظاهرات مردم حاضر میشدند و نه در جبهههای عظیمی که مردم در آنها شرکت داشتند، شرکت میکردند. اعتنای به مردم باید مظهری داشته باشد و مظهر اتم علاقهمندی به مردم، در کنار مردم بودن در تمام صحنههاست.
وقتی کسی خود را برتر از دیگران بداند، هماهنگی، مهربانی، همدلی و یکپارچگی جامعه از بین خواهد رفت. هر کس ببیند دیگری خود را برتر از او میداند، احساس میکند مظلوم واقع شده است و حق او به دیگران داده شده و دیگر صفا، محبت، اتحاد و احترام متقابل از بین میرود و در جامعه شاهکها و مَنها و انسانهای خودمحور زیاد خواهد شد و این بیماری بزرگی برای جامعه است.
تکبّر حاکم طاغوتی، نافی عدالت
بنابراین تکبّر در همه انسانها بد است؛ امّا در زمامداران بدتر. اگر تکبّر در مسؤولان کشور باشد نه تنها اخلاق جامعه، بلکه عدالت جامعه نقض میشود. تکبر زمامداران موجب میشود که تبعیض در جامعه به وجود آید. در همه جای دنیا ثروت در اختیار زمامداران است، چون خود را صاحب حق دانسته و از مردم برتر میدانند. این همان تکبّر و علوّ است.
بزرگترین زیان تکبر در حاکم طاغوتی، از بین بردن عدالت است. «اِنّ فرعونَ علا فی الارض وَجَعَل اهلها شیعا و یستضعف طائفةً منهم» (قصص /4)
اگر زمامداران دچار این بیماری و آفت گردند، بر همه چیزهایی که در مقابل خودخواهی آنان اندک مقاومتی داشته باشد، فشار وارد خواهند کرد؛ مثلاً اگر قانون دست و پای زمامداران را میبندد و مانع از پرواز آنان به قله آرزوهای خودخواهانه میشود، به وسیله زمامداران متکبّر، قانون نقض میشود. اگر حضور مردم در صحنه مانع از رسیدن به اهداف خودسرانه شود، متکبران و مستکبران حضور مردم را در صحنه از بین خواهند برد. اگر ارزشهایی در جامعه وجود داشته باشد که زمامدار متکبّر به خاطر آنها نتواند به اهداف خود برسد، اول آن ارزشها را در جامعه نقض خواهد کرد . لذا این یک آفت بزرگی است که باید آن را شناخت و از بروز آن پیشگیری نمود و گرنه با تسلّط زمامدار مستکبر هیچ چیز روال عادی و معمولی نخواهد داشت.
طغیان، اوج تکبّر
طغیانِ طغیانگران که شرح و وصف و روشهای آنان، در قرآن مکرّر آمده، همین است که در مقابل ارزشها سرکشی میکردند، با ارزشها مبارزه و ستیز داشتند و ارزشهای اصیل را به خاطر نخوت و منیّت و خودخواهی نابود میکردند. علوّ و تکبّر زمامداران را نباید دستکم گرفت. گرچه مایه تکبّر در همه انسانها هست، امّا در کسانی که ممکن است احساس بینیازی و استغناء کنند، شدیدتر و قویتر است: «اِنّ الانسان لیطغی .اَنْ رَآهُ استغنی» (علق /7-6)
مستغنی دیدن؛ یعنی احساس قدرت مادی یا معنوی کاذب داشتن. احساس کاذب است؛ زیرا هیچ انسانی مستغنی و بینیاز نیست. همه محتاج و فقیر به لطف خدا و نیازمند به کمک طبیعت و همکاری و مساعدت انسانهای دیگرند. انسانهایی که به رغم فقر و احتیاج همهجانبه، خود را از مردم و کمک دیگران بینیاز میبینند، دچار احساس کاذب و خطرناکی هستند که همواره وجود داشته و وجود دارد. در کشور ما، افرادی که به حمایت و کمک مردم، به جایی رسیدند، خود را از حمایت مردم بینیاز احساس کرده، به مردم، مقدّسات، عقاید و ارزشهای معتبر پشت کردند. حالت استغناء در حاکمان و آنان که کلیدهای قدرت به دست آنهاست، بیشتر پیش میآید؛ امّا کسی که به نان شبش محتاج و برای قوت لایموت خود و خانوادهاش دائم در تلاش است و به هر کاری تن میدهد، احساس استغناء ندارد، ولی زمامدارانی که به ظاهر مردم پشت سر آنهایند و امکانات و خزانههای ثروت ملی در دست آنهاست، زودتر از دیگران احساس بینیازی میکنند، مگر آنها که ایمان قوی داشته باشند تا آنها را از این لغزش بزرگ نگاه دارد.
اثر استکبار زمامدار بر سلامت جامعه
استکبار و علوّ زمامداران در وضع کلی جامعه اثر میگذارد و سلامت جامعه را از بین میبرد. علی علیهالسلام در خطبه قاصعه به دو بیماری اساسی جوامع انقلابی و تازه روییده اشاره میکند: یکی تکبّر و دومی بیماری تشتّت و تفرقه. حضرت میفرمایند زمامداران متکبّر، کسانی هستند که شما همراه با آب زلال احساسات عواطف و عقاید خودتان، آب کدر آنها را نیز نوشیدید؛ یعنی وجود سنگین خواستها و تمایلات تحمّلناپذیر آنها را با صفای طبیعی خودتان تحمّل کردید و بیماری آنها را با سلامت مزاج خود درآمیختید. مزاج جامعه بهطور طبیعی سالم است. تمام بیماریها، انحرافها و فسادها در جوّ اجتماع جامعه از سوی افرادی پدید میآید که با تدبیر غلط و نیّتهای شیطانی و فسادانگیزی و تکبّر خود این مشکلات را در جامعه به وجود میآورند. در این هنگام، فساد کلّی اخلاقی جامعه را فرامیگیرد.
کندوکاوی در ریشهیابی استکبار
روی دیگر سکّه استکبار و طغیان دولتمردان، ذلّت و خفّت و بیارزش شدن مردمی است که در جامعه زندگی میکنند. اگر زمامداران مستکبر و طاغی بخواهند مردم از آنان اطاعت نمایند، چارهای ندارند جز این که همه عوامل استقلال را در درون انسانها از بین ببرند و شخصیّت انسانها را خُرد کنند. قرآن درباره یک چهره طغیانگر معروف تاریخ، یعنی فرعون میگوید: «فاستخفّ قومه فأطاعوه»(زخرف /54)
استخفاف مردم، یعنی شخصیت و وزن معنوی آنها را نادیده گرفتن. نظام اسلامی، امروز در مقابل چشمان دوست و دشمن، نظامی مردمی است و باید این رکن اصلی نظام، یعنی اتّکای به مردم را تأمین کند. مردم در نظام اسلامی نقش واقعی دارند که هیچ چیز نمیتواند جای آن را بگیرد.
لذا باید دقیقا بشناسیم چه عواملی مردم را از شخصیت اصلی خود تهی مینماید و موجب استخفاف آنان را فراهم میکند؟ مردم در چند صورت نمیتوانند تصمیم بگیرند و حضور داشته باشند:
اول، نقص آگاهی و معرفت. اگر بر اثر حجم تبلیغات گمراهکننده نگذارند مردم حقایق را درک کنند و جریانها را بفهمند، یا آنقدر برای مردم گرفتاری به وجود آورند که مردم احساس علاقه نکنند که حقایق را بفهمند، استخفاف پیش میآید. در دنیای متمدن امروز، امکان ندارد مردم همه حقایق را درک کنند. اگر مردم بفهمند، میتوانند در دگرگون کردن این حقایق نقش داشته باشند؛ امّا نمیگذارند مردم بفهمند. در بیشتر کشورهای دنیا، گرفتاریها، سرگرمیها، اشتغالات و جاذبههای مادی و حرکتهای تحمیل شده بر مردم، مانع از آن است که در دنیای آگاهیها و معرفتها باشند. آنان از مسائل سیاسی، مثلاً از مسائل فلسطین بیاطلاعند، یا نمیدانند کشورهای به اصطلاح متمدن اروپایی چه بلایی بر سر کشورهای جهان سوم میآورند؛ امّا در جامعه انقلابی، مردم و جوانان و حتی روستائیان ما از مسائل و جریانات داخلی و جهانی مطلعند. این ذهنیت و معرفت به مسائل جهانی، بزرگترین عاملی است که انسان بودن و شخصیّت آنها را باقی میگذارد. مظهر استخفاف و ذلیل کردن ملتها، این است که نگذارند مسائل و جریانات را درک کنند.
دوم، گرفتن اراده و توان و نیروی حرکت ملتها. انسانها دارای استعداد تحرک بینهایتند. همه پیشرفتهای علمی دنیا، محصول نیروهای درونی انسانهاست. اگر این نیرو و قدرت اراده و تصمیم و تحرّک و ابتکار را (که مظهرش نوآوریهای فنّی و صنعتی است) درباره دگرگونی و تحولات اجتماعی به کار میبستند، امروز دنیا گلستان شده بود؛ امّا به ملتها چنین اجازهای نمیدهند. آنان را از تصمیم تغییر و دگرگونی در واقعیّتهای تلخ زندگی منصرف نموده و به حیوانهایی تبدیل میکنند که جز تأمین شهوات و خوردن و خوابیدن، هیچ غم و اندیشه دیگری ندارند. قدرتهای استکباری دنیا، انسانها را به موجودات کاملاً بیاراده و بیارزش و دست و پا بسته تبدیل مینمایند. انسانها را کوچک، ذلیل و غیر قادر بر تصمیمگیری میکنند. در کشور ما وضع نیز چنین بود. فرهنگ و تصوّر عمومی مردم این بود که قادر بر هیچ کاری نیستند. برخی از بزرگان و روشنفکران نیز هیچ امیدی به تحوّلی در این مملکت نداشتند؛ امّا بزرگترین درسی که امام آموخت، این بود که به مردم حسن ظن داشت و اعتماد کرد. آن روزی که هیچ کس در میدان مبارزه نبود، امام به مردم امیدوار بود (همانگونه که انبیاء و اولیاء همواره مخاطبشان مردم بودند) با مردم حرف میزدند. مردم هم به آنها اجابت میکنند. همین مردم که مخاطب امام بودند، آن حرکت عظیم را انجام دادند. با ایثار و فداکاری آنان انقلاب به نتیجه رسید. این است معنای حضور مردم و اتّکای مردم به نیروهای خودشان.
راه درمان و مقابله با تکبّر زمامداران
هر بیماری یک راه درمان دارد. جامعهای که دچار بیماری «حاکم مستکبر» شده، راههای درمان گوناگونی دارد. یکی از آن راهها که موردنظر ما است، توجّه مردم است. اگر مردم هشیار باشند و تا نشانههای کبر و غرور و خودخواهی را در زمامداران دیدند، فورا و خیرخواهانه اعتراض کنند و اگر درصدد رفع برنیامدند، در مقابل او تعرّض کنند، یقینا این بیماری درمان خواهد شد.
علی علیهالسلام در خطبه قاصعه به مردم خطاب میکنند که اگر احساس کردید مسؤولان و سردمداران جامعه تکبّر به خرج دادند، از آنها اطاعت نکنید. این آخرین دارو و راه درمان است. امّا قبل از آن درمانهای دیگری نیز هست؛ از جمله این که خود مسؤولان باید مراقب باشند [تا این حالت علوّ و خود برتربینی در آنها پدید نیاید]؛ چنان که علی علیهالسلام در شهر انبار اجازه نداد مردم پیشاپیش اسب حضرت برای ادای احترام بدوند.
2 ـ دنیازدگی
ویژگی مهم دیگر حاکم طاغوتی چسبیدن به دنیا و زخارف آن است. اگر حاکم الهی از مردم اجر نمیطلبد و برای زندگی شخصی خود ارزش زیادی قائل نیست، در مقابل، حاکم طاغوتی هر چیز را برای خود میخواهد: ثروت، راحتی، عیش و رفاه و این هوس تمامنشدنی، در او بدون مهار به پیش میرود. اسراف، نمونه واضح این بیمهار و جلودار بودن هوسهای حاکم طاغوتی است. از مطالعه وضع زندگی مرفه و پرعیش و نوش حکام طاغوتی در طول تاریخ، این منظره برای انسان مجسّم میشود که گویی تمام خیرات و برکات روی زمین مال آنها و در انحصار آنهاست و آنچه از مصرف آنان زیاد آمد، از آنِ اطرافیان آنها و هر چه از اینها زیاد آمد، مال دیگران است. لذا هر کس خود را به آنها نزدیکتر کند، بهرهای از دنیا میبرد و آن که دور باشد، بهرهای نیز از دنیا ندارد.
نقطه مقابل این حالت، در آموزشهای امیرالمؤمنین علیهالسلام هست. این که یک استاندار او به میهمانی یکی از اغنیا رفته و بر سر سفرهای نشسته که اغنیاء هستند، ولی جای فقرا خالی است، یک عیب بزرگ برای او میشمارد و در نامهای او را توبیخ میکند (نامه 45 نهجالبلاغه). دلبستگی به دنیا در نظر علی علیهالسلام یکی از زشتترین خصوصیات حاکم اسلامی است و لذا در پاسخ به پیشنهاد ابنعباس که به حضرت گفت فلانی و فلانی که با شما مخالفت دارند اگر به استانداری شهری منصوب کنید از شرّ آنها درامان میمانید، فرمودند: اگر شهرت و دلبستگی آنها به مقام و ولایت و حکومت نمیبود، شاید این کار را میکردم؛ امّا نمیتوانم آدمهایی را که این قدر به مقام دلبسته هستند بر مردم مسلّط کنم.
حضرت خود در کنار مردم و با مردم بودند و زندگی شبیه به پایینترین افراد داشتند و این یکی از بزرگترین خصوصیات حاکم اسلامی است. قبلاً نیز گفتیم این ویژگی تنها در شخص حاکم نیست. همه دستاندرکاران حکومت اسلامی تا حدودی و به نحوی باید این صفات را داشته باشند.
در صدر اسلام، شخص پیامبر صلیاللهعلیهوآله و امام معصوم، قانونگذار، اجراکننده و قاضی بودند. امروز مناصب حکومتی بین افراد متعدّد تقسیم شده است. علاوه بر این که دستگاه مقنّنه، مجریه و قوه قضائیه در صدر حکومتاند و هر یک مسؤولان جداگانهای دارند، دستگاه وسیع اداری در کشور نیز هزاران نفر مسؤول دارد که هر یک به نحوی به کار حکومت بر جامعه اسلامی مشغولند. شرایطی که در مورد حاکم اسلامی گفته میشود، باید از امام جامعه گرفته، تا تمام افراد از قضات، مدیران ادارات، و دیگر مسؤولان در حد خود، وجود داشته باشد. پیامبران میگفتند: «قل لااسئلکم علیه اجرا». نمیگوییم کارمندان ادارات مزد نخواهند، بلکه باید (مزد و حقوقی) داشته باشند (چون بخشی از بیتالمال مخصوص کارگزاران حکومت است)؛ امّا نباید به فکر استفادههای کلان و نامشروع باشند. کارگزاری در حکومت اسلامی یک خدمت است. هر چه این تکلیف و ادای واجب با حسن نیّت بهتر انجام گیرد، کار برای مردم سودمندتر خواهد شد. مقدار زیادی از نابسامانیهای ما مربوط به نقص در نیروهای انسانی و نبودن نیروهای دلسوز و صمیمی است. اگر از خطی که حکومت انبیاء برای ما ترسیم کرده تخطّی کنیم، مصداق حکومت اسلامی نیستیم.
3 ـ استبداد
استبداد آشکارترین نشانه حاکم طاغوتی است. معنای استبداد این است که کسی که اداره جامعه به دست اوست، تنها به رأی و میل خود متّکی باشد و رأی و میل مردمی که زمام امور آنها به دست اوست، در تصمیمگیریهای او تأثیر نداشته باشد. برایش مهم نیست مردم چه میخواهند؛ آنچه مهم است رأی و نظر خود اوست. استبداد برای اداره یک خانه نیز عیب است؛ چه رسد به اداره جامعه و کشور. وقتی کسی با رأی، میل و غرایز و هواهای نفسانی خویش بخواهد ملتی را اداره کند، دچار اشتباه میشود. در این صورت، غفلتها، مستیهای گوناگون، بیخبریها، غرضورزیها در اداره امور مردم دخالت خواهد کرد. مصلحت مردمی که برای رسیدن به تکامل، صلاح، اخلاق والا، رها کردن پستیها و زشتیها آفریده شدهاند، در جامعه استبدادی گم خواهد شد و آنان به هدف نخواهند رسید و این بزرگترین بلای جان انسانهاست.
یکی از عوامل عمده انحراف و گاه تنها عامل بدبختی مردم، استبداد و دیکتاتوری زمامداران است. جوامعی در مشت ستمگران، دور از هدف انسانیّت زندگی میکنند، لذا بدون تردید استبداد، وسیله بدبختی و توقّف کاروان انسانیّت است. عیب مُستبد این است که مشورت نمیکند و مشورت نیز نمیتواند گرهای از کار مردمی که فرد مستبدّی بر آنها حاکم است بگشاید؛ یعنی اوّلاً فرصت نظردهی و ابراز اراده به کسی نمیدهند و اگر هم کسی جرأت کرد و نظری برخلاف رأی آنها داد، آن نظر را نمیپذیرند. از اینرو، چنانچه مستبدان جهان مشاورانی نیز داشته باشند، مشکل را حل نمیکنند. مشکل از راه دیگری باید حل شود. حاکم مستبد به خود فکر میکند و اگر وسیلهای برای کنترل او نباشد، یقینا جامعهای که چنین حکومتی در آن هست، دچار خسارتها و سختیهای زیاد شده و رشد تکاملی عمومی انسان در این جوامع متوقف خواهد شد.
راه حل استبداد
استبداد یک درد قدیمی است. از زمانهای گذشته، راه درمان استبداد، قانون شناخته شده است. گفتهاند برای ریشهکن کردن استبداد باید در جامعه قانون وجود داشته باشد. با وجود قانون میلها، دشمنیها، هوسها و تشخیصهای غلط مستبد اثر نخواهد داشت؛ لذا در کشور ما وقتی خواستند در برابر حکومتهای سیاه استبدادیِ تاریخیِ قدیمیِ مقابله کنند، اولین قدم این بود که مشروطیّت را، که عبارت از حکومت قانون است، مطرح کردند. گرچه مستبدان در مقابل موج مشروطهخواهی مردم مدّتها مقاومت کردند، ولی بالاخره فشار افکار عمومی که در پیشاپیش آنها علما و مراجع بزرگ تقلید و روحانیون آگاه قرار داشتند، توانست این سد را بشکند و قانونگذاری و مشروطیت به وجود بیاید.
قانون، نخستین درمان استبداد است. امّا این درمان که در مراحل اولیّه مبارزه با استبداد، غالبا به ذهن مصلحان میرسد، کافی نیست؛ به دلیل این که مستبد وقتی بر طبق میل خود عمل کند، گرچه قانون در جامعه باشد، آن را نقض میکند. دیکتاتور، قانون را زیرپا میگذارد و به قانون و مصوبات نمایندگان مردم احترام نمیگذارد. گاهی برخی از مستبدان تظاهر به طرفداری از قانون میکنند و آن را میشکنند و وقتی طغیان زیاد شد، صریحا و علنا برخلاف قانون عمل میکنند. در بسیاری از کشورهای دنیا به ظاهر قانون وجود دارد، امّا مستبدان و سلطهگران به آن اعتنایی نمیکنند.
لذا مصلحان و خیراندیشان، در کنار قانون، برای این که قانون زیرپا گذاشته نشود و از آن تخلّف نشود، چیزهای دیگری را نیز لازم شمردند. یکی، نظارت عمومی مستقیم یا از طریق نمایندگان و دیگری، دستگاه قضایی مقتدر و مستقل، تا هر جا تخلّفی از قانون مشاهده کرد، از سوی هر کس بود، با آن برخورد کند و گریبان متخلّف را بگیرد و قانون را اجرا کند.
راه حل استبداد از نظر اسلام
در اسلام، هم اصل قانون مورد توجّه است و هم قاطعیت برای اعمال قانون. در قرآن میفرماید: «یا داود انّا جعلناک خلیفةً فی الارض فاحکم بین الناس بالحقّ و لاتتّبع الهوی»(ص /26)
به حق حکم کن؛ یعنی بر طبق قانونی که حق در قالب آن مجسّم شده است. حق بدون قانون معنی ندارد و قابل تشخیص نیست.در اسلام به نظارت مردمی نیز اهمیّت داده شده است: «النصیحة لائمة المسلمین.» نصیحت یعنی خیرخواهی و حقایق را به حاکم رساندن، از آنها سؤال کردن و به خلاف آنها در جایی که لازم است اشاره کردن؛ چنان که عربی در صدر اسلام به عمر که بالای منبر بود گفت: اگر کج رفتی، با این شمشیر تو را راست خواهیم کرد.
البته اینگونه نصیحت اسلامی، غیر از تذکّر از روی بددلی، سوء نیّت، فتنهانگیزی و بهانهجویی است.
قوّه قضائیه مستقل در صدر اسلام تا آن جا بود که قاضی در زمان حکومت علی علیهالسلام به نفع یهودی حکم میکند؛ چون زره حضرت علی علیهالسلام در دست او بود، و علی علیهالسلام شاهدی نداشتند که ثابت کنند زره مال ایشان است. البته او بلافاصله اسلام آورد و گفت آن حکومتی که قاضی آن جرأت میکند علیه امیرالمؤمنین حکم صادر کند و امیرالمؤمنین به یک غیرمسلمان زور نگوید و بدون دلیل و شاهد زرهاش را بگیرد، این دین و نظام حق است؛ لذا هم زره را پس داد و هم مسلمان شد.
تقوا، خنثیکننده استبداد
بنده میگویم حتی وجود قوه قضائیه قوی و نظارت مردمی با همه ابعاد آن نمیتواند دیکتاتوری و استبداد را از جامعه ریشهکن کند. مستبدانی که بر تخت سلطنت و حکومت مطلق تکیه زدهاند، به نظارت مردم و دستگاه قضایی نیز ترتیب اثر نخواهند داد؛ قوه قضائیه را یا تضعیف میکنند، یا در اختیار خود میگیرند و نظارت مردم را با تبلیغات دروغین کم و یا خنثی میسازند. پس استبداد با قانون، قوّه قضائیه و نظارت مردم محدود میشود، ولی ریشهکن نمیشود. آنچه استبداد را ریشهکن میکند، تقوا و عدالت است؛ چنان که در صدر اسلام بود. این شرط فقط در اسلام هست و مکتبهای دیگر آن را پیشبینی و تضمین نکردهاند. اگر حاکم متقی و عادل باشد، به دنیا بیاعتناست، از گناه اجتناب میکند، دنبال قانونشکنی نیست و قانون الهی را بر نظرات خود ترجیح میدهد. تقوا عنانی است که نمیگذارد اسبِ نفس سرکشی کند و انسان را به راه درست و خط صحیح میاندازد؛ لذا مهمترین ویژگی حاکم اسلامی، تقوا و عدالت است. چنین حاکمی، به دستگاه قضایی و حضور مردم اهمیّت میدهد و جامعه را به سوی عدالت میکشد. در نقطه مقابل، وجود حاکم مستبد در رأس جامعه، همه انسانها را تبدیل به آدمکهای مستبد میکند. فرهنگ استبداد از بالا به پایین سرایت میکند. همه افراد مستبد بیاعتنا به آراء دیگران، خودمحور و هوسگرا میشوند.
بازدارنده حاکم از درون، تقواست؛ لذا در حاکم اسلامی، تقوا شرط اصلی است. همه کارگزاران حکومت اسلامی باید به فراخور سنگینی بار مسؤولیتی که بر دوش دارند، دارای تقوا و مراقبت احکام الهی باشند.
برای درمان استبداد و دیکتاتوری همیشه پیشگیری بهتر از درمان پس از ابتلای به آن است. وظیفه مردم، حفظ نظام و جلوگیری از بروز مجدّد استبداد است. قانون اساسی ما نمیگذارد بیماریهای صعبالعلاج شکل بگیرد؛ زیرا حکومت، تابع ارزشها و معیارهای معنوی است؛ یعنی نظام ولایت فقیه اساسا نظام ارزشهای معنوی است. مردم به کسی دل میبندند و اختیار دین خود را به او میدهند که بزرگترین خصوصیت او تقوا و زهد است.
امروز در دنیا استبدادی جدید به نام استبداد بینالمللی پدید آمده و آن این است که اگر چه قدرتهای بزرگ در داخل کشور خود به ظاهر به آرای مردم توجّه میکنند، امّا در سطح جهان به آرای عمومی مردم دنیا هیچ اعتنایی نمیکنند و طبق هوی و هوس خود مصالح دنیا را تحت تأثیر قرار میدهند. این استبداد، از استبدادهای داخل کشور (که به وسیله شاهان و حکّام مستبد اعمال میشود) بسیار خطرناکتر و صعبالعلاجتر است. روشنفکران و سیاستمدارانِ ملیگرا، هر گاه شاهی مستبد و امیری دیکتاتور بیابند، علیه او مقاله مینویسند و ... امّا به قدرتهایی که همه جای دنیا را عرصه منافع خود میدانند و استبداد کامل دارند، چیزی نمیگویند. سؤال بزرگ ملل مستضعف این است که به چه مجوزی در سطح جهان استبداد و دیکتاتوری اعمال میکنید؟!
4 ـ استئثار و انحصارطلبی
استئثار یعنی هر چیز خوب را برای خود خواستن؛ چه مادی، چه معنوی و چه مسؤولیت اجتماعی. معادل همه جانبه آن، انحصارطلبی است. استئثار نقطه مقابل ایثار است. در ایثار، انسان دیگران را بر خود ترجیح میدهد. ایثار برتر و بالاتر از انفاق و صدقه است. انفاق، دادن زیادی مال است و ایثار، اعطای آنچه انسان به آن نیازمند است. در ایثار، لقمه از گلوی خود و نزدیکان خود میگیرد و به مستمندان میدهد، امّا استئثار، نقطه مقابل است؛ یعنی از گلوی دیگران بریدن و به کام خود رساندن. از نظر قرآن، نعمتهای الهی (مادی و معنوی) متعلق به همه است. «خلق لکم ما فی الارض جمیعا»در سوره نحل چند بار تعبیر «سخّر لکم» آمده است. خطاب به «لکم» است، نه به «مؤمنین»، یا یک عده خاص. هیچ کس (مؤمن یا غیرمؤمن) حق ندارد تصور کند که نعمتهای الهی متعلق به شخص یا گروه اوست؛ مال همه است. ایمان نیز متعلق به همه مردم است. خداوند همه انسانها را دعوت به ایمان میکند. تقوا و علم مال همگان است. نتیجه قطعی این مطلب این است که هر حرکت و اقدامی که در جامعه، نعمتی از نعمتهای خدا را به سوی انحصاری شدن بکشاند، مضر و غیراسلامی است. این حرف به معنای تساوی همه انسانها در همه پدیدهها نیست. استعدادها، دستیابی به نعمتها و امکان جذب این نعمتها در میان انسانها یکسان نیست؛ لذا لازمه حرف ما یکی شدن ثروت و دانش در میان همه نیست، بلکه منظور این است که دانش، ثروت، رفاه مادّی و امتیازات اجتماعی، منطقه ممنوعه برای انسانها نیست. همه میتوانند به مدارج علمی برسند. البته باید توجّه کرد که طبیعت انسان انحصارطلبی است. اسلام با تربیت خود این خوی تجاوز و انحصارطلبی را با قوانین مستحکم مهار میکند و نمیگذارد از حدود خود (که برای همزیستی مرفّه انسانها ضروری است) تجاوز کنند. اگر انسان تربیت نشود، جامعه به یک مجموعه خطرناکی که همه در آن برای منافع خود با دیگران در تضاد و تعارض و مبارزهاند، تبدیل خواهد شد.
خطر این ویژگی در همه انسانها یکسان نیست. در انسانهای معمولی، انحصارطلبی حالت آشفتگی و ناراحتی دائمی ایجاد میکند و پس از کسب قدرت نسبی به حقوق دیگران تجاوز میکند و فساد اجتماعی اندکی دارد؛ امّا حاکم و زمامدار انحصارطلب، هر کاری بخواهد میکند و خطر آن بسیار زیاد است؛ زیرا اولاً چیزی در دست مردم نخواهد گذاشت؛ هر چه از او زیاد آمد به مردم میرسد. ثانیا از آن جا که اخلاق و خصلتهای حاکمان و زمامداران به مردم معمولی سرایت میکند و در اعمال و رفتار آنان منعکس میشود، اگر حاکم و زمامدار انحصارطلب باشد، جامعه به یک جهنّم سوزان از اشتعال هواها، هوسها و خودخواهیها تبدیل میشود و صلح و صفا از جامعه رخت برمیبندد.
«الناس علی دین ملوکهم»
درست گفتهاند که: «الناس علی دین ملوکهم»؛ مثلاً میگویند ولیدبن عبدالملک (خلیفه اموی) علاقهمند به ساختمان و قصر و کاخسازی بود؛ لذا در ده سالی که او حاکم بود، هر وقت مردم در بازار، مسجد و سر نماز به همدیگر میرسیدند، از یکدیگر میپرسیدند تازه زمینی نخریدی، تازه خانهای نساختی؟ منزل فلان جا را تعمیر نکردی؟ خوی ساختمانسازی خلیفه در مردم نیز منعکس شده بود.
پس از ولید، سلیمانبن عبدالملک روی کار آمد. سلیمان اهل لباسهای فاخر و زیبا بود. در زمان او، مردم لباسهای همدیگر را دست میزدند که این پارچه را از کجا خریدی؟ مد لباس امروز این است، آیا این مد را میپسندی؟
پس از او عمربن عبدالعزیز حاکم شد. او مردی متعبّد و اهل عبادت بود. از اینرو، مردم هرگاه به همدیگر میرسیدند، میپرسیدند چقدر قرآن خواندی؟ دیشب کدام ذکر و ورد را خواندی؟ آیا نماز و نافله شب خواندی؟
بنابراین ویژگی حاکم در مردم بازتاب دارد. انحصارطلبی یکی از این ویژگیهاست؛ لذا در دیدگاه اسلام زمامداران علاوه بر این که نعمتهای مادی را مخصوص خودشان نمیکنند، حتی در سطح معمولی نیز خود را قرار نمیدهند و از سطح معمولی مردم نیز پایینتر زندگی میکنند. همه مسؤولان و کارگزاران حکومت مانند شخص حاکم اسلامی هستند که باید روح انحصارطلبی در آنها مطلقا وجود نداشته باشد.
شرط جلوگیری از انحصارطلبی
اسلام به حاکم اسلامی دستور میدهد که قدرت، مال و بیتالمال را متعلق به مردم بداند و از آن استفاده شخصی نکند؛ حتی از چراغ، و از قلم آن برای نامهنگاری شخصی خود استفاده نمیکنند. متأسفانه در بیشتر کشورهای دنیا، از ثروتهای عظیمی که در اختیار قدرتمندان است در جهت مصالح مردم استفاده نمیکنند؛ مثلاً نفتی که در اختیار ملتهای مسلمان است و هیچ گنج و ثروتی به آن اندازه اهمیّت ندارد، در دست افراد انحصارطلب است و مردم از کمترین امکانات زندگی برخوردار نیستند. غصب اموال مردم، به انحصار درآوردن امکانات و سلب حق آنها، نشانه حاکم طاغوتی است.
در نقطه مقابل، حاکم اسلامی قرار دارد. نمونه کامل و برجستهاش علی علیهالسلام است که دوستان و دشمنانِ او را به حیرت واداشته است. دست اندرکاران حکومت در اسلام در زمان ما باید به حضرتش اقتدا کنند. نمیتوان مثل او بود؛ امّا باید خود را از دسترس آتش انحصارطلبی و خودکامگی دور کنند.
مقام اجتماعی، پایگاه قدرت و کامجویی نیست
نوعی دیگر از انحصارطلبی حاکمان که خطر آن کمتر از انحصارطلبی در مال و ثروت نیست، انحصارطلبی در مقام و مسؤولیت اجتماعی است. حاکم طاغوتی مایل است کلید همه فعّالیّتهای حکومت در دست خودش باشد، به دیگران اطمینان نمیکند و میدان نمیدهد. همه پستها و مقامها را برای خود میخواهد. البته خود، به معنای شخص او نیست. دوستان، نزدیکان، خویشاوندان و کسانی که در رأس قدرت بودن آنها به معنای در رأس قدرت بودن شخص خود اوست، با او شریکند. هر کس با او همراه نباشد، از مقام و مسؤولیت اجتماعی محروم است؛ هر چند صلاحیتهای فراوانی نیز داشته باشد. نمونه بارز این انحصارطلبی در قدرت را در حکومتهای وراثتی میبینیم؛ البته وراثتی که منهای معیارها و ارزشها باشد. در دنیای کنونی استئثار قدرت و مقام به شکلهای مختلف وجود دارد؛ مثل باندهای قدرت و خویشاوندان و اقربای دولتمردان.
اسلام در نقطه مقابل این منطق و فرهنگ است. در اسلام مقامهای اجتماعی، پایگاه قدرت و کامجویی نیستند، بلکه سنگر مسؤولیتند. هر قدر این مسؤولیت بزرگتر و بالاتر باشد، بار آن سنگینتر، زحمتش بیشتر، صبر و حوصلهطلبیش فراوانتر و امتیازات مادی آن کمتر است و هر کس این مسؤولیت را قبول کند، به عنوان تکلیف و ادای تعهّد الهی و اجتماعی در این سنگر قرار دارد؛ چنان که علی علیهالسلام در راه صفین به ابنعباس که ناظر وصله کردن کفش کهنه و فرسوده ایشان بود، فرمود: این کفش چقدر میارزد؟ ابنعباس گفت: هیچ. مولی فرمود: به خدا قسم این کفش در چشم من عزیزتر و محبوبتر است از مقام حکومتی که امروز بر شما دارم، مگر این که حقی را برپا داشته و باطلی را بازگردانم.
بنابراین، پست اجتماعی از نظر اسلام یک سنگر مبارزه است و نه سکّوی پرواز برای به دست آوردن مناطق نفوذ بیشتر. آنچه در اسلام مطرح است، معیارها است. هر کس بیشتر از معیارها برخوردار باشد، اولویّت بیشتری دارد؛ از هر نسل و نژادی که باشد فرقی ندارد. خداوند به حضرت ابراهیم علیهالسلام فرمود: ذریّه تو به مقام امامت نمیرسند؛ زیرا مسأله این نیست که کسی که به امامت میرسد باید فرزند ابراهیم باشد یا نباشد؛ مسأله این است که کسی به مقام امامت میرسد که ظالم و ستمگر نباشد. ملاکها مطرحند نه نسبها و نسبتها... «قال اِنَّ اللّه اصطفاه علیکم و زاده بسطةً فی العلم و الجسم» (بقره /247)
صحبت بر سر مال نیست؛ صحبت از اصطفا و برگزیدن است. خدا با کسی خویشاوندی ندارد. خداوند افراد شایسته را برمیگزیند و اگر خود اینان از معیارها فاصله بگیرند، همان سرنوشتی را پیدا خواهند کرد که بنیاسرائیل پیدا کرده است.
وظایف حکومت اسلامی
بحث وظایف حکومت اسلامی، از بحثهای ضروری و مهمّ مربوط به حکومت است. پس از این که گفتیم اسلام نظام دارد و نظام آن مردمی است، باید دید دولت اسلامی و مسؤولان اجرایی چه وظیفهای در قبال مردم دارند؟ منظور از دولت، یک یا چند نفر نیست؛ مقصود مجموعه دستگاه حکومت است که شامل قوّه اجرایی و قضایی میشود.
حکومت اسلامی، ادامه حاکمیّت خداوند است. خداوند تمام جهان و از جمله انسان را هدایت فرموده است: «الذی اعطی کلّ شیء خلقه ثمّ هدی» (طه /50)
پیامبران مأمور شدهاند بشر را طبق قاعده و قانون به سوی کمال و رشد هدایت نمایند. پس از آنان، حکومت اسلامی ادامه دهنده راهی است که خدا معیّن فرموده است؛ یعنی هدایت انسانها به سرمنزل کمال. بنابراین، دولت اسلامی طبق اراده خدا عمل میکند و با همان هدفها، جامعه را حرکت میدهد و به همان سویی که خدا اراده کرده میرود؛ لذا وظایف او کوچک شده وظایف خداست. همان برخوردی را که خدای متعال با موجودات عالم و انسانها دارد، حکومت اسلامی همان برخورد را باید داشته باشد. برخورد باید پدرانه، محبتآمیز و اصلاحگرانه باشد. انسانها، رقیب و دشمن او نیستند. اگر هم در جایی سختگیری کند، مانند سختگیری پدر مهربان و باتدبیر با فرزند محبوب یا سختگیری طبیب با بیمار است. همه وظایف اسلامی باید در این چارچوب قرار گیرد. حتی با خطاکاران برخورد اصلاحگرانه، تأدیبکننده و محبّتآمیز باشد نه انتقامآمیز .البته با کسانی که از خارج یا داخل به این حریم مقدس حمله میکنند و آسایش بندگان خدا را بر هم میزنند، برخوردش خشمگینانه و قاطع و برنده است، ولی در حیطه نظام الهی «رُحماء بینهم» است. ماهیّت قضاء، تأدیب، حدّ و تعزیر، سختگیری و محدودیتهایی که دولت اسلامی ایجاد میکند، همه با روحیه محبت، علاقهمندی و اراده و دنباله ربوبیّت پروردگار است. مسلما همه کس نمیتوانند چنین بار سنگینی را بر دوش بگیرند؛ تنها کسانی میتوانند آن را حمل کنند که استقامت، استحکام و خودسازی لازم را انجام داده باشند، برای سود خود کار نکنند، نسبت به همه بندگان خدا (حتی گناهکاران و متخلّفان) با چشم محبّت نگاه کنند و با این که کلیه ثروتهای عظیم عمومی در دست آنهاست، امانتدار باشند و چشم خیانت به آن ندوزند. آنان باید همه وجود و امکانات خود را برای مصالح ملت و منافع دیگران صرف کنند و از لحاظ اخلاقی در سطح بالایی باشند. آنان که این صفات را ندارند، شایستگی به دوش گرفتن آن بار سنگین را ندارند. مسؤولان حکومت اسلامی اول از خود آغاز میکنند. با عمل و رفتار خود، به دیگران تعلیم میدهند.
وظایف حکومت اسلامی در دو بخش بیان میشود: یکی وظایف کلّی است؛ مثل استقرار عدالت اجتماعی، برقراری امنیّت، دفاع از مرزها، عمومی کردن آگاهی و دانش برای همه و ایجاد رفاه برای مردم، و دیگری برنامههایی که دولت اسلامی باید داشته باشد، تا بتواند این وظایف کلی را که همان هدفهای حکومت اسلامی است، تأمین کند.
انواع وظایف حکومت اسلامی
الف: خودسازی حاکم اسلامی
یکی از وظایف حاکم، خودسازی است و این که از خود آغاز کند. البته همه افراد مسلمان موظفند سلوک شخصی و فردی خود را با اخلاق و قوانین اسلام تطبیق دهند و هر انسانی کمال واقعی خود را وقتی مییابد که از زیور اخلاق فاضله انسانی و اسلامی برخوردار باشد؛ امّا اخلاق حاکم و مسؤولان جامعه از اهمیّت بیشتری برخوردار است؛ زیرا اخلاق شخصی یک فرد عادی، در محیط محدود زندگی او اثر میگذارد، ولی اخلاق و سلوک حاکم در حوزه نفوذ او که بسیار وسیع است گسترش پیدا میکند. اگر متواضع باشد، بر روی فکر و ذهن و عمل و سلوک یکایک مردم اثر میگذارد. پس نخستین وظیفه حاکم اسلامی این است که در سلوک شخصی ضوابطی را که برای او معیّن شده، مراعات کند. منظور از حاکم، تنها یک فرد نیست؛ مجموعه کسانی که به نحوی در حکومت مؤثرند و عضو دستگاه ملت اسلامی به حساب میآیند، موردنظرند؛ البته آنها که به مرکز دایره نزدیکترند، وظایفشان سنگینتر است.
این، یک دسته از وظایف را تشکیل میدهد. از قرآن، نهجالبلاغه و سایر روایات، خصوصیاتی برای حاکم در زمینه خودسازی تعیین شده است؛ مانند علم، شرح صدر، تحمل سختیها و تندیها و کجخلقیها، تحریک نشدن به محرّکههای کوچک، بلندنظری، قناعت در زندگی شخصی (اعم از خوراک و پوشاک و مسکن و مرکب و غیره)، اقتدا به سیره پیامبر و امیرالمؤمنین و سایر ائمه، محاسبه خود و به کار خود رسیدن (محاسبه نفس مربوط به همه است، امّا حاکم اسلامی با محاسبه خود در حقیقت در سرنوشت یک ملّت، دقّت و مراقبت بیشتر اعمال میکند) و نیز نداشتن هوس جاهطلبی و حکمرانی، مطلقالعنانی و خودسری. اگر حاکم و حکومت اسلامی به همه وظایف اجتماعی خود نیز بخواهد عمل کند، امّا به این جنبهها و وظایف اخلاقی بیاعتنا باشد، یقینا آنچه پدید خواهد آمد، یک حکومت اسلامی موردنظر قرآن و اسلام نخواهد بود و وظیفه اجتماعی آنان نیز کارآیی لازم را نخواهد داشت.
ب: بالا بردن سطح معنویات جامعه
دسته دیگر وظایف حکومت اسلامی، مربوط به معنویات جامعه است که در درجه اول از اهمیّت قرار دارد؛ مانند پرداختن به تعلیم و تربیت افراد جامعه، تزکیه اخلاقی افراد، رشد دادن استعدادهای مردم سرزمین اسلامی، استخدام همه امکانات و ابزار برای این که مردم بتوانند گنجینههای پنهان استعدادها، خلاقیّتها، ابتکارات، اخلاقیات فاضله و نیکو و دیگر زیباییها را که خداوند در وجود آنها قرار داده، استخراج کنند. اگر مردم جامعه از اخلاق خوب برخوردار نبودند و فساد در میان آنان رواج داشت و اگر مردم تعلیم و تربیت را درک نکردند و سطح سواد پایین و ساقط بود، اگر رشد و آگاهی سیاسی به قدر لازم در مردم نبود، مردم آن جامعه را نمیشود ملامت کرد، بلکه حکومتهای آن جامعه را باید ملامت و مورد مؤاخذه و عقوبت قرار داد. (همان وضعی که امروز در دنیا شاهد آن هستیم). در قانون اساسی، به بُعد رشد دادن معنوی جامعه به طور کامل توجّه و رسیدگی شده است. تزکیه و تعلیم جزء اوّلین علّتهای بعثت انبیاست و گفتیم ولایت حاکم اسلامی دنباله ولایت الهی و ادامه ولایت پیامبران است.
ج: تأمین امور مادی جامعه (ایجاد عدالت اجتماعی و امنیّت)
یک دسته دیگر از وظایف دولت اسلامی، اداره امور زندگی و مادی جامعه است. اگر این وظایف انجام نگیرد، مردم در آن محیط با آسایش خاطر به رشد اخلاقی و فرهنگی و تربیتی دست نخواهند یافت. ایجاد عدالت اجتماعی در جامعه به عهده دستگاههای حاکم است. به مردم نمیشود گفت چرا عدالت را رعایت نکردید؟ دولت اسلامی است که باید مقررات موجد و زاینده عدالت و سرچشمههای جوشان عدالت اجتماعی را در جامعه به جریان درآورد و به همین مناسبت در اسلام اختیارات حاکم اسلامی، وسیع و گسترده است تا بتواند در جامعه عدالت اجتماعی را برقرار نماید و در کنار آن امنیّت ایجاد کند؛ امنیّت شغلی، امنیّت قانونی، امنیت قضایی و امنیّت محیط زندگی مانند خانهها، جادهها، شهرها، روستاها، و مرزها. ایجاد محیط امن در جامعه اسلامی یکی از مهمترین تکالیف دولت اسلامی است.
تأمین عدالت و امنیّت، دو خصوصیت فوقالعاده حساس و مهم برای جوامع بشری است. هیچ حکومتی نمیتواند بدون این دو دوام بیابد: «ربّ اجعل هذا بلدا آمنا و ارزق اهله من الثمرات من آمن منهم باللّه» (بقره /126)
مسأله دیگر رفاه است. رفاه یک نیاز حقیقی برای مردم است و دولت اسلامی موظف است آن را تأمین کند؛ نه رفاه یک طبقه و قشر خاص مثل شهرنشینان، بلکه تأمین رفاه برای آحاد مردم و شهروندان از هر قشری و شغلی و منطقهای. هر جا نیاز بیشتری هست، حکومت اسلامی موظف است وسایل را فراهم کند و همچنین بهداشت، درمان و تنظیم خانواده.
د ـ اداره سیاست جامعه اسلامی در رابطه با مسائل جهانی و بینالمللی
نمیشود فرض کنیم یک جامعه و حکومت در داخل با کمال آسایش و راحتی زندگی کند، امّا در ارتباطات بینالمللی و صحنههای جهانی حضور فعال و مبتکرانه نداشته باشد. امروز همه دنیا به هم پیوند خورده است. تمدن، فرهنگ، اخلاق، خوبیها، بدیها، گرفتاریها و راحتیها از این سوی عالم به آن سوی دیگر سرایت میکند؛ درگذشته نیز چنین بوده است. جامعه موفق بدون دیپلماسی قوی، ممکن نیست و این از وظایف حکومت اسلامی است. حکومت اسلامی طرفدار انزوا، جدایی از ملتها و دولتها و کنار نشستن در مسائل بینالمللی نیست، بلکه طرفدار حضور فعّال و قاطع در زمینهها و مسائل بینالمللی است. هر یک از این وظایف چندگانه نیاز به تشکیلات و دستگاه اداری دارد و باید روی آن بحث شود.
مهم این است که حکومت وقتی قابلقبول است که به این وظایف ملتزم و متعهّد شود. زمامدار و دستگاه حاکمهای که این وظایف را برای خود قایل نباشد و برای آنها تلاش نکند، از نظر اسلام دستگاه حکومت قابلقبول نیست. اگر حکومت به خاطر این وظایف و خدمات باشد، عبادت و وظیفه شرعی است.
مردی به پیامبر صلیاللهعلیهوآله گفت: یا رسولاللّه حکومت چیز بدی است (به عنوان زاهد بود).
حضرت فرمود: حکومت چیز بسیار خوبی است؛ امّا با دو شرط. اول این که حاکم حق داشته باشد حکومت را به دست بگیرد و غاصب مقام خلافت نباشد. دوم آنچه بر او واجب شده انجام دهد.
لذا حکومت در رأس مسائل اسلامی قرار دارد. امامت و ولایت در روایات بسیار مورد تأکید قرار گرفته؛ زیرا امور مادی و معنوی مردم را رشد میدهد. بهشت رفتن مردم در اختیار حکومت است و اگر لیاقت یا تعهّد و دلسوزی نداشته باشند و وظایف خود را ندانند یا بدانند و اعتنا نکنند، سرنوشت آن حاکم و همه مردم زیر دست او، جهنّم است؛ لذا در غدیرخم، پس از نصب شریفترین انسانها به خلافت این آیه نازل شد:
«الیوم یئس الذین کفروا من دینکم فلاتخشوهم و اخشونِ، الیوم اکملت لکم دینکم...» (مائده /5)
هیچ مسألهای را رسول اکرم با این اهتمام بیان نکردند . پس از تعیین خلیفه، مهر و امضای قرآن کریم این قضیه را ممهور کرد که «الیوم یئس الذین کفروا».
دیگر از کفار نترسید، بلکه با حفظ وحدت و انجام احکام و وظایف الهی از خدا بترسید.20
ه ـ جهت دادن به علوم
وظیفه دولت اسلامی جهت دادن به علوم است؛ یعنی (مردم) دنبال علم مضر یا غیرمفید نروند.
وظیفه مهم دولت اسلامی این است که محیط آموزش و مدرسه و دانشگاه را از رذایل اخلاقی پاک کند، تا دانشآموزان علم را جدای از اخلاق فرانگیرند. اگر علم از معنویت و اخلاق جدا شد، حربهای در دست انسانی مست و بسیار خطرناک خواهد بود.
تفاوت بین علم مسلمانان و علم اروپاییان
روزی که مشعل علم در دست مسلمانان بود، آن را بیدریغ به همه ملتها میدادند و آنها را به ترقیّات مادی و معنوی میرساندند و پایههای یک زندگی مترقی را برای مردم جهان فراهم ساختند؛ امّا همین علم وقتی به دست اروپاییان افتاد، نه تنها برای ملّتهای دیگر دل نسوزاندند، بلکه علم را وسیلهای برای سوداگری و فشار بر ملتها قرار دادند، تا آن جا که ملّتهای متمدّن و با سابقه علمی را تحت فشار قرار داده، ثروتهای آنها را مکیدند؛ در نتیجه جهان دوقطبی امروز پدید آمد که دل هر انسان آزادهای را به درد میآورد. لذا همان علمی که در دست مسلمانان وسیله درمان ملتها بود، در دست اروپاییان به وسیلهای برای ویرانگری و قتل عام ملتها تبدیل شد.21
فرهنگ جامعه؛ درس بزرگ اجتماع
این بحث به این مناسبت مطرح میشود که وقتی درباره تعلیم و تربیت به عنوان وظیفه اصلی دولت اسلامی بحث میکنیم، نمیتوانیم تعلیم و تربیت را مخصوص مدرسه و دانشگاه و درس و بحث بدانیم. درس و بحث گوشهای از عوامل تعلیم و تربیت است که عدهای خاص در دورهای محدود از آن برخوردارند؛ از مدرسه تا دانشگاه، و بعد تمام میشود. امّا دوران تعلیم و تربیت برای انسان تمام نمیشود. از نظر اسلام، انسان همیشه محصّل است؛ یا باید معلّم باشد یا متعلّم و غیر از این دو، هرزه در است و بیهوهگرد. پس بقیه تعلیم و تربیت کجا باید انجام گیرد؟ «اطلبوا العلم من المهد الی اللحد» در کجاست؟
این دستور مربوط به مدرسه بزرگی به نام جامعه است و مخصوص یک جامعه نیز نیست. همه جوامع بشری، مدرسهای هستند که شبانهروز به افراد آن جوامع تعلیم داده میشود؛ چه درس مفید، راهنما و نجاتبخش و چه درس مضر و سمّ مهلک و عنصر بیماریآفرین و فلجکننده. لذا هر جامعهای مدرسه است و به مقتضای درسی که در آن داده میشود، یا مدرسه مفیدند یا مضر، یا مدرسه سعادتند یا مدرسه شفاوت.
چه کسی درس جامعه را تنظیم میکند؟ و آن درس چیست؟
کسی که درس جامعه را تنظیم میکند، قدرتها و دستگاههای قدرت و سلطه آن جوامع هستند؛ یعنی دولتها و حکومتها و آن درسی که داده میشود، فرهنگ جامعه است.
فرهنگ چیست؟ فرهنگ جامعه یعنی همه دستاوردهای معنوی یک جامعه در مقابل دستاوردهای مادی. دستاوردهای معنوی جامعه شامل همه خصوصیاتی میشود که در شناسایی یک ملت اثر دارد؛ مانند: اخلاق، آداب، روشها، مناسبات اجتماعی، معلومات و بینشها، و سنن رایج در بین یک ملت؛ مثل چگونگی لباس پوشیدن، معاشرت نمودن، ازدواج، درس، غذا، و... جزء فرهنگ جامعه است. همه پیشرفتهای علمی، نظری، فلسفه، علوم عقلی و شبه عقلی، علوم فنّی و مادّی، جزء فرهنگ یک جامعه است. و نیز ادبیات، زبان، گفتن، نوشتن، خط، هنر، شعر، معماری، نقاشی، قصهنویسی، همه اینها شیوهها و ابزار لازم فرهنگی است. خلاصه آن که همه چیزهایی که در حقیقت وسیله زندگی و تغذیه نمودن معنوی انسانها در جامعه است، جزء فرهنگ آن جامعه و تعیینکننده است. در دنیا معلمان و سازماندهندگان تعلیمات، قدرتها و سلطههایی هستند که بر این کشورها حاکمند (چه دولتهایی که خود حاکمند، یا دستهایی که دولتها را میگردانند)؛ مثلاً اخلاق فاسد غربی و زندگی نظام سرمایهداری غرب به وسیله دولتها به مردم تلقین نمیشود، بلکه به وسیله طراحان سیاستهای سرمایهداری که غالبا به دولتها خط میدهند ترویج میشود؛ چنان که در کشورهای جهان سوم هر چه خود دولتها بدآموزی میکنند، گوشهای از بدآموزی بیگانگانی است که آن دولتها را نگه داشته یا روی کار آوردهاند. فرهنگ غربی به وسیله دهها عامل مهم و تعیینکننده وارد کشورهای اسلامی میشود؛ چنان که وارد کشور ما شد و ما امروز در مقابله با آن، که مبارزه فرهنگی است، مسؤولیت داریم. بر عهده مسؤولان نظام است که این مبارزه را هدایت، سازماندهی و تغذیه کنند، به گونهای که فرهنگ فاسد، مبتذل و فسادانگیز غربی از جامعه برچیده شود.
فرهنگ غربی، یعنی آداب، افکار، روشهای زندگی، اخلاقیات، خصلتها و ادبیات غرب، وارد کشور ما شد و با دو پایه یا دو عصا حرکت میکرد: یکی تمدن، دانش، پیشرفت و تکنولوژی بود، که بدون آنها غرب قدرت و برندگی آن را نداشت که در کشور ما رسوخ کند. دیگری، افسارگسیختگی، شهوترانی و پیروی از لذایذ. فرهنگ غربی برمبنای افسارگسیختگی نفس انسان پایهگذاری شد. اگر در ذهن ملتی جا بیفتد که انسان آزاد است و هر چه دلش خواست انجام بدهد، چه جهنّمی درست خواهد شد؟
از آن جا که مردم، در کشورهای اسلامی و به طور کلّی در کشورهای جهان سوم، از آگاهی کافی برخوردار نبودند، رشد سیاسی نداشتند و کار فرهنگی صحیح روی آنها نشده بود، وقتی دیدند فرهنگی آمده که شهوات نفسانی را مباح میکند: هر چه خواستی بخور، بنوش، و هر لذّتی خواستی ببر، آدمهای ضعیفالنفس که آگاهی لازم نداشتند بتدریج تسلیم شدند. اول جوانها و بیدینها، بعد بتدریج سنگرها و خاکریزها را یکی پس از دیگری فتح کردند. در سالهای آخر تسلط رژیم پهلوی، مسأله بیبندوباری و آزادی، مخصوص جوانها نبود، مخصوص نادانها نبود، مخصوص انسانهای خیلی بیدین نیز نبود؛ افرادی که به مقررات دینی نیز پایبند بودند، کمکم در این دام قرار میگرفتند. این، خصوصیت این سیل بنیانکن (فرهنگی غربی) است. اگر بخواهیم با این فرهنگ مقابله کنیم، فرهنگ اسلامی در نقطه مقابل آن قرار دارد. فرهنگ اسلام برمبنای خودداری از شهوات استوار است، نه به معنای این که شهوات را بکلّی از خود دور کند، بلکه به معنای کنترل و هدایت کردن غریزه لذّتجویی براساس آرمانهایی است که خدا معیّن کرده. انسان از آرمانهایش جدا نمیشود، به لذّت خو نمیکند و لذت و کامجویی را آرمان نمیداند. اگر ملتی لذّتطلبی را هدف خود بداند، همه هدفهای مقدّس او از یاد خواهد رفت (هدفهای مقدس دنیوی، اخروی، دینی، استقلال، آزادی و...). اسلام بر پایه دهنهزدن به اسب سرکش حدناشناس نفس انسانی است. نفس انسان به یک حد متوقف نمیشود. از هر چه برخوردار باشد، میخواهد بیشتر از آن داشته باشد.
در همه دورانهای تاریخ، شیطانها و دیوهای مهیبی که بر زندگی انسانها مسلط بودند، سعی کردند آنها را در شهوات دست و پاگیر غرق نمایند و آنها را به گونهای سرگرم کنند که از فکر و اندیشه بازمانند؛ لذا هر پیامبری که آمده مسأله کفّنفس و حفظ شهوت از طغیان را وسیله کار خود قرار داده است؛ از اینرو، خداوند میفرماید: «یا ایّها الذین آمنوا کتب علیکم الصّیام کما کتب علی الذین من قبلکم لعلّکم تتّقون» (بقره /183)
بنابراین، درس بزرگ جامعه، فرهنگ است و هیچ کس در این مدرسه بزرگ نیست که درس فرهنگ، یعنی آموزشی را که جامعه به او میدهد، به طور دانسته یا ندانسته، قهری یا عمدی فرانگیرد. البته اگر درس صحیح کامل و بیعیب باشد، افراد جامعه سود میبرند و اگر درس ضعیف، غلط یا انحرافی باشد، جامعه زیان میبیند. فرهنگ جامعه در حقیقت آن خوراک اصلی ذهنی و فکری افراد جامعه است که آنها را به هر شکلی که این خوراک اقتضا میکند میسازد. فرهنگ جامعه در سرنوشت جامعه تعیینکننده است.
بارها گفتهایم که انقلاب تمام عیار و کامل به نتیجه رسیده روزی است که بتوانیم فرهنگ اصیل خودمان را که مورد غارت واقع شده و به آن خیانت شده بود، دوباره زنده کنیم. البته آثار خوب شدن فرهنگ و اصلاح کامل آن در درازمدت معلوم میشود، نه یک شبه و در مدت کوتاه. فرهنگ و درس عمومی جامعه ما که در طول قرنها شکل گرفته بود، جوانب آن در طول 150 سال یا یک قرن مورد تهاجم دشمنان این ملت قرار گرفته بود. فرهنگ، فرهنگ زندهای بود که اگر نقصی نیز داشت میتوانست خودش را کامل کند. از خصوصیات یک فرهنگ زنده، پویایی آن است؛ یعنی اگر نقصی در آن باشد، (برخلاف یک فرهنگ علیل و مریض و مرده) میتواند خود را کامل کند؛ لذا اگر بخواهیم انقلاب حقیقی فرهنگی در جامعه خود به وجود بیاوریم باید در درازمدت سعی و تلاش کنیم و همه دستگاههایی که فرهنگ یک ملت را شکل میدهند، پدید آوریم.
چه کسی میتواند این حرکت عظیم را انجام دهد؟ دولت اسلامی؛ لذاست که از بزرگترین وظایفی که دولت اسلامی برعهده دارد، اصلاح امور جامعه، تکامل و تهذیب و تصحیح فرهنگی جامعه است.
فرهنگ جامعه یعنی همین چیزهایی که به عنوان میراث، قرنها برای افراد یک جامعه باقی مانده است. لذا فرهنگ چیزی نیست که در دوران کوتاهی به دست آید. نسلهای پیدرپی تجربیاتشان را به نسلهای بعدی تحویل میدهند تا فرهنگ آن جامعه تکامل مییابد.
گاهی که میگویند جامعه بیفرهنگ، چنین نیست که هیچ فرهنگی در آن جامعه نباشد. جامعه بیفرهنگ، یعنی جامعهای که فرهنگ در آن زنده نیست؛ یعنی مردمی که در آن زندگی میکنند، با تلاش و استعداد خود نتوانستهاند فرهنگ خود را تعالی بخشند و به پیش ببرند و فرهنگ به صورت یک فرهنگ علیل و گاهی مرده درآمده است؛ مثلاً جامعه جاهلی قبل از اسلام (در سرزمین حجاز) نمونه کامل یک فرهنگ مرده است و مردم آن نمونه کامل بیفرهنگی هستند؛ مردمی بد خُلق، انتقامگیر، تنگنظر با فکری کوتاه و معلوماتی در حدّ صفر.
خصوصیّت فرهنگ زنده
نقطه مقابل آن، فرهنگ دوران حاکمیّت اسلام بعد از بعثت و هجرت است.
خصوصیّت فرهنگ زنده چیست؟ چطور میشود که فرهنگ مردم جاهلی به یک فرهنگ زنده صدر اسلام تبدیل میشود؟
خصوصیّت فرهنگ زنده این است که آن مردم میتوانند معلومات، اخلاقیات و روابط معاشرتی داشته باشند که به زندگی مادی آنها کمک کند و آن را بالا ببرد، آرامش روحی آنان را فراهم بیاورد، استقلال و تصمیمگیری را به آنها بدهد. خصوصیّت فرهنگ زنده آن است که میتواند همه عناصر لازم برای رشد و پویایی را از دیگر فرهنگها، مثل یک کالبد زنده جذب کند. یک جسم سالم و زنده همه چیزهایی را که از آن تغذیه میکند خارج از وجود اوست؛ امّا هر چیزی را که خارج از وجود اوست، نمیگیرد. آنچه مفید و لازم است جذب میکند و اگر مضرّ بود دفع میکند؛ امّا یک جسم مریض و علیل چنین نیست. اگر چیز مضرّی وارد شد، نمیتواند آن را دفع کند و چنانچه چیز مفیدی در آن وارد شد، نمیتواند بدرستی آن را جذب کند و بدتر این که یک بدن مریض و علیل خودش نمیتواند انتخاب کند. بدنی که سست و بیحس افتاده باشد، هر چه بخواهند، به او تزریق میکنند. اگر دشمن و بدخواه بود، هر چه خودش خواست و برای آن بدن مضرّ است به او تزریق میکند و او نمیتواند عکسالعمل نشان دهد. امّا انسان زنده اجازه نمیدهد هر چه دشمن میخواهد به او تزریق کند. خودش انتخاب میکند. فرهنگ زنده خود انتخاب میکند.
در طول 150 سال گذشته قدرتها و حکومتهای اروپایی هر چه خواستند از فرهنگ خود یا از عناصر مضرّ به ملتهای دیگر تزریق کردند و ملتها نتوانستند در مقابل آنها مقاومت کنند، مگر ملّتهایی که دارای فرهنگ زنده و پویایی بودند. اینجاست که اهمیّت فرهنگ برای جامعه روشن میشود.
ملت ما براساس فرهنگ اسلامی قیام کرده است. اگر اسلام و رهبری دینی و مرجعیّت و جهاد و شهادت و مقابله با ظلم را که جزء فرهنگ ماست، نمیداشتیم، نمیتوانستیم قیام کنیم. اینها عناصر زنده و کارآمد و قوی هستند که در فرهنگ ما موجود است. فرهنگ ملی ما از فرهنگ دینی ما جدا نیست.
باید یکی از هدفهای مردمی و حکومت این باشد که فرهنگ اسلامی را با تمام اجزا و ابعادش زنده کنیم .چه کسی میتواند این کار را بکند؟ دولت اسلامی، لذا یکی از وظایف حکومت اسلامی، بازسازی فرهنگی است.22
استعمار و مسخ فرهنگی ملتها
دشمن آنچه خواست در طول 150 سال به ملتهای جهان سوم تزریق نمود. ملتهای آسیا و آفریقا را مسخ و منگ کردند و به گذشته خودشان بیعلاقه و بیتوجّه ساختند. فرهنگ و افتخارات آنان را در نظرشان تحقیر نمودند؛ پس از آن، آنچه خواستند به خورد ملّتها دادند. لذا امروز در آفریقا، آسیا و کشور خودمان آداب، عادات، نشست و برخاست، ازدواج، لباس پوشیدن، روابط زن و مرد، روابط اجتماعی، روابط زمامداران و مردم، نسخه ناقص و معیوبی است از آنچه در غرب میگذرد. غربیها آنچه خواستند به این ملتها تزریق کردند؛ امّا در ملتها هیچ یک از احساسات و خلقیات و انگیزه و افکاری که آنها را وادار به قیام، طلب استقلال و عقب راندن متجاوز و سلطهطلب کند، تزریق نکردند. افکاری را به ملّتها دادند که بیشتر و شدیدتر آنها را در اسارت نگه دارد؛ لذا بنده به عنوان یک آدم فرهنگی و کسی که با مسائل فرهنگی خودمان و مختصری با مسائل فرهنگی دنیای خارج آشنایی دارم، تصوّرم این است که اغلب نزدیک به همه چیزهایی را که غربیها از فرهنگ خود به کشور ما آوردند، خیانتکارانه و به ضرر ملت ما بود. وقتی از این دامها رها خواهیم شد که همه چیزهایی را که به ما تزریق کردند، دفع کنیم و به جای آن اوّلاً فرهنگ اسلامی خودمان را بازسازی کنیم. ثانیا آن عناصر مفیدی را که در فرهنگهای بیگانه هست جذب کنیم. در فرهنگهای بیگانه چیزهای خوب هست و اسلام ما را از آنها منع نکرده است؛ مانند اخلاق خوبی که دارند؛ مثلاً غربیها معروفند که وقتشناسند و سر وقت در محل موردنظر حاضر میشوند. غربیها این روحیه را به ملت ما ندادند، بلکه بیبندوباری، میخوارگی، زنبارگی و اهمیّت دادن به شکم را به ملت ما دادند.
دین، تغییر دهنده و تصحیحکننده فرهنگ
خصوصیّت دین این است که وقتی وارد جامعهای شد، فرهنگ آن جامعه را تغییر میدهد. این، خصوصیت هر دینی است؛ لذا قرآن میفرماید: «هو الذی بعث فی الاُمّیّین رسولاً منهم یتلوا علیهم آیاته و یزکّیهم و یُعلّمهم الکتاب و الحکمة» (جمعه /2)؛ پیامبری را فرستادیم که آنها را پاک کند، اخلاق و فکر آنها را تطهیر نماید و کتاب و حکمت به آنان بیاموزد.
کتاب به معنای مجموعه مدوّن قوانین و مقررات و احکامی است که جامعه را اداره میکند؛ مانند همین احکامی که در قرآن هست. «والحکمة»؛ یعنی بینا و بصیر کردن آنان و دقایق و ظرایف پوشیده جهان را برای انسانها روشن کردن. حکیم، یعنی کسی که جریانات و حقایق جهان و قوانین حاکم بر زندگی بشر را چنان که هست، میبیند و اشتباه نمیکند. حکیم در وجود و شخصیت عقلی و ذهنی خود، یک نمونه کاملی از حقایقی است که در عالم وجود دارد. خود او یک نمونه کامل جهان عینی است. ذهن او آینه و منعکسکننده جریانات حقیقی جهان است و دچار اشتباه نمیشود. حقایق جهان، یعنی همین چیزهایی که انسانها، ملتها و دولتها و حکومتها نمیدانند و وضع دنیا اینگونه شده است. ملّتها نمیدانند که قدرت حقیقی متعلّق به انسانهاست و هیچ قدرتی مادی و تسلیحاتی، پول و سیاست نمیتواند بر انسانها غلبه کند. یکی از میلیونها حقیقت موجود در جهان این است و این را حکما میفهمند و به مردم میآموزند. انبیاء هستند که اینها را به مردم یاد میدهند.
حقیقت دیگری که خیلی از مردم دنیا نفهمیدند، این است که زندگی خوش و پرلذّت برای انسان یک هدف و ایدهآل نیست و نباید باشد. زندگی انسان در این جهان یک زندگی گذرا و یک مرحله است و این جا مزرعه است و راه، نه منزل. چگونگی پیمودن این راه، سرنوشت منزل انسان را معیّن میکند. چگونگی کار کردن در این دنیا سرنوشت بهرهوری انسان را در نهایت و در آن بخش عمده عمر او که در جهان آخرت است، معیّن میکند. این حقیقتی است که مادیون دنیا آن را نفهمیدهاند و حکیم و نبی میفهمد و به مردم میآموزد و این در سرنوشت مردم مؤثّر است. اینها حکمت است.
در این بخش حدیثی از قول لقمان حکیم میخوانم تا نمونهای از حکمت، که بخشی از فرهنگ دینی است مشخص شود. انبیاء با بیان همین حقایق، ذهنیّت مردمی را که بر آنها مبعوث شدهاند، عوض میکنند و جهانبینی و فرهنگ آنان را تغییر میدهند.
بنابراین، فرهنگ دینی آن فرهنگی است که تحت تصرّف اندیشه دین قرار گرفته باشد. دین نمیتواند هر آنچه در جامعه هست نسخ کرده و از بین ببرد، بلکه میآید تا آنچه مضرّ است از بین ببرد و آنچه ناقص است تکمیل کند. آنچه را که مردم ندارند به آنها میدهد و آن بینشی را که فاقد آناند به آنها میبخشد و درک غلطی را که دارند از آنها میگیرد.
پس دین در یک جامعه در حقیقت تهذیبکننده اخلاق جامعه و تغییردهنده و تصحیحکننده فرهنگ آن جامعه به صورت همه جانبه است و تا یک تحول عمیق و اساسی در همه جای یک جامعه، به وسیله دین انجام نگیرد، حکومت و حاکمیّت دین در آن جا معنی و مصداق ندارد.
ما تا حدود قابل توجهی توانستهایم این تغییر را به خودمان راه دهیم. ما از فرهنگ غربی گریزانیم. ارزشهای غربی اکنون در جامعه ما ضدارزش میشود. شهوترانی، پرخوری، زنبارگی و سوء استفادههای مادی، از نظر مردم ما کمکم از بین میرود، نه این که طبیعت بشر دیگر به سوی این تجاوزات نمیرود؛ چرا که انسان همیشه دارای علایق مادی است و همواره در حال میانه خیر و شر است و باید هدایت شود، امّا حرکت عمومی جامعه ما به سوی صلاح است. پس ما میتوانیم مقداری ادّعا کنیم که حاکمیّت اسلام در جامعه ما هست؛ امّا در جوامعی که اخلاقیات، خصلتها و اندیشهها و اندوختههای ذهنی غربی است و جوامعی که مردم لباس پوشیدن خود را از استعمارگران میآموزند و شعارها و روشهای زندگی را از آنها یاد میگیرند و در مقابل آنها احساس حقارت میکنند و از بردن نام فرهنگ ملّی و اسلامی خود خجالت میکشند و آن جایی که اگر بخواهند روشی را برخلاف حرکت پذیرفته شده دنیای استکبار جهانی انجام دهند احساس تردید میکنند؛ این مردم حاکمیّت اسلامی ندارند و فرهنگ اسلامی بر زندگی آنها حاکم نیست.
حدیثی از لقمان
حدیثی که میخوانم، نمونهای است از فرهنگی که اسلام به انسانها میآموزد. این یک نمونه است و هزاران فصل دیگر از این قبیل وجود دارد.
موسیبن جعفر علیهالسلام به شاگردش هشام بن حکم میفرماید:
«اِنّ لقمان علیهالسلام قال لابنه: «اِنّ الدّنیا بحرٌ عمیق قد غرق فیه عالم کبیر»؛ لقمان حکیم به پسرش توصیه نمود: این دنیا و زندگی و تمتعات دنیوی، دریا و اقیانوسی بسیار خطرناک و ژرف است که مردم بسیاری در طول تاریخ در آن غرق شده و از بین رفتهاند. تو چگونه از این مرحلهخواهی گذشت؟
«فلتکن سفینتک فیها تقوی اللّه»؛ اگر میخواهی از این مرحله به سلامت عبور کنی و نجات پیدا کنی، باید کشتیای را انتخاب کنی از تقوای الهی.
«و حشوها الایمان»؛ باید در این سفینه ایمان را بار کنی که بدون ایمان، تقوا اثری ندارد.
«و شراعه التوکّل»؛ باید بادبانی از توکّل بر این کشتی ببندی. چرا که اگر توکّل نباشد، دل سپردن به اراده خداوند و تن دادن به خواست خدا و اعتماد به خدا میسّر نخواهد بود.
«وقیّمه العقل»؛ باید ناخدایی بر این کشتی بگماری از عقل و اندیشه خود و عاقلانه به مسائل نگاه کنی.
«و دلیله العلم»؛ راهنمایی که لازم داری دانش است؛ یعنی باید کسب معلومات کنی. عقل بدون کسب معلومات، چیزی ابتدایی است و آنچه عقل را کیفیّت میدهد، علم است.
«و سکّانه الصبر»؛ سکّان این کشتی که راه را برای شما باز میکند صبر است. اگر مقاومت نداشته باشید، نمیدانید در این دنیا به کجا باید رفت؟
اگر ملتی به همین دستورات عمل کند، نجات خواهد یافت. آنچه شما (ملت ایران) در زندگی خود تجربه کردهاید، در حقیقت عمل به همین بود. شما بر خدا توکل کردید، در مقابل سختیها صبر کردید، عقل و بینش خود را به کار انداختید، با ایمان قوی وارد شدید و خواستید آنچه را که خداوند گفته، عمل کنید و همینها موجب شد که جامعه طاغوتی ما تبدیل به این جامعه اسلامی شد. مردم متحیّر و سرگردان ما به امتی تبدیل شدند که میخواهند دنیا را آباد سازند و ملتها را نجات دهند و این ویژگی را همین احادیث و تعلیمات دینی به ما دادند.23
وسیله گسترش فرهنگ (رسانههای گروهی)
گفته شد یکی از وظایف دولت اسلامی، اصلاح، تکمیل و گسترش فرهنگ جامعه و عمق بخشیدن به آموزش معنوی و اخلاقی و همه جانبه تمام آحاد مردم است. درباره نقش دولت در اشاعه فرهنگ در جامعه، یک موضوع و مسأله اصلی وجود دارد و آن مسأله وسایل گسترش تعمیق فرهنگ اسلامی است. وقتی دولت را موظّف میکنیم که افراد جامعه را مثل شاگردان یک مدرسه، در هر رتبهای که هستند، باید رشد بدهد، از خود باید سؤال کنیم که دولت با چه وسایل و ابزاری این کار را میتواند انجام دهد؟
این جا به مسأله رسانههای جمعی، یعنی وسایل تربیت و آموزش عمومی میرسیم. بحث رسانهها بسیار مفصّل است و تاکنون در باب آن بحثهای زیادی انجام گرفته است، امّا به صورت یک بحث منسجم نبوده تا مردم بدانند که رسانهها چه کارهاند و نقش و وظیفه آنها چیست؟ و دولت در رابطه با آنها دارای چه نقشی است؟
درباره اهمیّت نقش رسانهها لازم نیست که سخن بسیاری گفته شود. همه اهمیّت آن را حس میکنند. رادیو و تلویزیون یکی از رسانههای جمعی و بسیار مهم است. امروز با گسترش این صنعت پیچیده، تمام آحاد جامعه این امکان را مییابند که از یک منبع، مطلبی را دریافت کنند. رادیو و تلویزیون که سراسر کشور، بلکه بیرون مرزها را نیز زیر پوشش دارد، گوشها و دلها و چشمهای بسیاری را به خود متوجّه ساخته است. این مرکز با این همه چشم و گوش چه خواهد کرد؟ هر چه در این انبار و منبع اصلی ریخته شود، از این کانال مستقیم به تمام دلها و جانها خواهد رسید و این نشانگر نقش بسیار مهم این رسانههاست. در کنار رادیو و تلویزیون، دیگر رسانهها مانند مطبوعات، روزنامهها، سینماها و غیره هستند که هر یک نقش فوقالعاده مؤثری دارند. لذا همه دستگاههایی که میخواهند در یک کشور قدرت را به دست گیرند، اولین نقطهای که بدان متوجه میشوند صدا و سیماست؛ چون میدانند که از این مرکز میتوانند دلها، روحها و ذهنها و پیرو آن، دستها و بازوها را در یک جهت به حرکت درآورند.
اگر آن دستگاههایی که بر این مرکز حساس حکومت میکنند، سالم و مورد اطمینان، با سیاست و با درایت باشند، یکی از گامهای بزرگ برای بالا بردن فرهنگ جامعه برداشته خواهد شد. اگر خدای نخواسته یکی از آنچه گفته شد در این دستگاه کم باشد، در این امر اختلال به وجود میآید؛ لذا سیاست جمهوری اسلامی درباره رادیو و تلویزیون که مهمترین ابزار و وسایل گسترش فرهنگ و معارفند، همان مطلبی است که رهبر بزرگوار و ژرفاندیش ما (امام خمینی) فرمودند که رادیو و تلویزیون، یک دانشگاه است. حقیقت قضیه نیز همین است. دانشگاه جایی است که مردم را تعلیم و تربیت میدهد. اگر مدیریّت دانشگاه سالم باشد، این تعلیم و تربیت سالم خواهد بود و اگر مدیریت، سیاستگذاری دانشگاه و معلمان آن ناصالح باشند، همه این دستگاه عظیم در جهت عدم سلامت مردم و فکر آنها تمام خواهد شد. مطبوعات و سینماها در درجه بعدی قرار دارند . ملت، دولت و مسؤولان به اهمیّت و حساسیت این دستگاه وسیع و گسترده و نافذ درست توجّه کنند. این دستگاهی نیست که بشود در آن سهلانگاری کرد. دشمنان دین و فرهنگ اصیل و دشمنان ملتها و استعمارگران از دیرزمان به این نقش حساس، هم در کشورهای جهان سوم و هم در کشورهای متمدّن توجّه پیدا کردهاند.
سلطه شبکه سرطانی خطرناک بر رسانههای غربی
رژیمهای استکباری مثل آمریکا اگر نتوانند مردم خود را در جهت خواستهای استکباری و اهداف سلطهگرانه خود جهتدهی و قانع کنند، نمیتوانند دنیا را تصرف کنند. استکبار برای این که بتواند در دنیا غارتگری و سلطهگری کند و یا صدها هزار کیلومتر از آن سوی دنیا حرکت کند و نیرو پیاده نماید و با انقلابیون بجنگد، باید برای این کارهای نامعقول و ناپسند دلیلی به مردم خودش ارائه دهد، و گرنه قادر به انجام این کارها نخواهد بود. آن روزی آمریکا در ویتنام شکست خورد که افکار عمومی مردم آمریکا علیه دخالت نظامی آمریکا در جنگ ویتنام بسیج شد. البته در این مورد یقینا اهداف انسانی مطرح نبود. آنهایی که در جریان جنگ ویتنام آمریکا را تحت فشار و محاصره تبلیغاتی قرار دادند کسانی نبودند که براساس هدفهای انسانی این کار را انجام دهند؛ هدفهای سیاسی، اغراض سرمایهداری، گروهگراییهای داخلی خود آمریکا مطرح بود. امّا به هر حال افکار عمومی مردم آمریکا بود که توانست آن سپاه و نیروهای 500 هزار نفری را که در ویتنام میجنگیدند، به عقبنشینی وادار نماید و در نهایت به شکست فضاحتبار آمریکا منتهی شود. این، نقش افکار عمومی است.
این نقش را رژیم مستکبر در هر کشوری میداند؛ لذا در درجه اول هدف تبلیغات آنها این است که مردمِ خودشان را در جهت هدفهای خود بسیج نمایند. از اینرو، رسانههای گروهی آمریکا و غرب دربست در اختیار سرمایهداران بزرگ، بانکداران و صاحبان کمپانیهای عظیم غارتگر جهانی است تا افکار مردم آمریکا را به همان شکلی که خود میخواهند بسازند.
در درجه دوم، میکوشند افکار عمومی مردم دنیا را در همان جهتی که میخواهند بسیج میکنند. امروز یک شبکه شرطانی بسیار خطرناک بر مطبوعات و رادیو و تلویزیون دنیای غرب و استکبار جهانی حاکم است.
صهیونیستها صاحبان مطبوعات آمریکا
آمار تکاندهندهای در این زمینه عرض میکنم، تا معلوم شود که سرمایهدارها و استثمارگران جهانی در دنیا به مسأله روزنامه، مجله، مطبوعات و رادیو و تلویزیون چه اندازه اهمیّت میدهند. در آمریکا هر روز شصتودومیلیون روزنامه منتشر میشود. مقالات بعضی از اینها، به زبانهای مختلف، در رادیوها نیز پخش میشود. بنابراین میلیونها نفر در سراسر دنیا و شاید صدها میلیون انسان از مطالبی که در این روزنامهها ریخته میشود، مطلع میشوند و در ذهن آنها اثر میگذارد. حال ببینید این رقم بالای روزنامه در آمریکا متعلق به کیست؟
از این مقدار، پنجاه درصد مستقیما در اختیار شبکه صهیونیستهای سرمایهدار، خونخوار و زالوصفت است که بیشترین مراکز قدرت اقتصادی و سیاسی و نظامی کشورهای استکباری را در دست دارند. آنان در پنجاه درصد دیگر نیز به طور غیرمستقیم دخالت دارند.
از حدود یکصد سال پیش یک هسته صهیونیستی در اروپا به وجود آمد که قصدشان در واقع قدرت یافتن و انتقام گرفتن از نوع بشر بود. آنها با یک طبقه خاص دشمن نبودند، بلکه با جامعه بشری دشمن بودند. علت این بود که در طول قرنهای متمادی یهودیها دائما در معرض سرکوب و تحقیر و تأدیب ملتها و دولتها قرار داشتند.
یهودیها حدود 20 قرن زیرقشار بودند، جایی بحق و جایی بناحق؛ لذا عقدهای در آنان به وجود آمده بود.
از اینرو، مسأله آنان تنها در تشکیل کشور اسرائیل خلاصه نمیشود. انسان وقتی اصول اساسی و پروتکلهای بنیانگذاران صهیونیسم را میبیند، درمی یابد که اینها فساد و تباهی و بداخلاقی، جنگ، فتنه و ضعف نسلها و دوری آنان از فرهنگ انسانی را در همه ملتها تزریق میکنند و هیچ جایی از خباثتهای آنها مصون نیست. اینها از همان اوائلی که رسانههای جمعی نقش اساسی خود را پیدا کردند، در دنیا ظاهر شدند. در آمریکا سرمایهداران اینها مشغول فعالیت شدند و بیشترین روزنامهها و دستگاههای رادیو و تلویزیون را تصرف کردند. روزنامههای معروف آمریکا، دائما خط میدهند و دشمنی آنها با انقلاب ما آشکار است. اینها غالبا از صهیونیستها هستند. روزنامهها و مجلاتی مانند «نیویورک تایمز»، «واشنگتن پست»، که چندین مجله و رادیو و تلویزیون را با خود دارند، متعلق به صهیونیستها هستند. روزنامه «والاستریت ژورنال» که روزنامه سرمایهدارها و بانکدارهای آمریکاست، دشمن انقلاب ما و زیر نفوذ صهیونیستهاست و نیز فیلمسازها و کارگردانهای بزرگ دنیا و شهر معروف سینمایی هالیوود، در اختیار آنهاست.
نقش صهیونیست در منطقه
بدینسان از این دستگاه خباثت مجسّم و دشمنی با بشر چیزهای گونهگونی بیرون میآید که از جمله آنها مخالفت با همه انقلابها و بخصوص با حرکت اسلامی است. ما باید این نقش را بدانیم . مردم ما باید بدانند که این رادیوها و این ورقپارههایی که در دنیا منتشر میشود، چقدر پشتوانه پولی و سیاسی دارد. روی اینها جنگ به راه میاندازند. الآن در بسیاری از مسائل منطقه همین روزنامه هستند که به بعضی از سردمداران منطقه خلیجفارس خط سیاسی میدهند مبنی بر این که جمهوری اسلامی دشمن دولتهای خلیج فارس و درصدد ریشهکن کردن آنهاست. این خطی است که همین روزنامههای خیبث صهیونیستی از اول انقلاب دادند و در گوشه و کنار تأثیرش را نیز بخشید و هنوز هم در ذهنها هست. ما باید این نقش را بدانیم و در مقابل این خباثت رسانههای دنیا که تعدادشان نامعلوم است، هشیار باشیم.24
توطئه ایجاد پایگاه تبلیغاتی توسط استعمار
شاید تعجّب کنید که بدانید وقتی ناپلئون در اواخر قرن هجدهم به مصر رفت برای این که پایگاهی در آن جا بیابد، تا فرانسه در مقابل انگلیس، که رقیب استعماری دیگرش بود به این کشورهای خاورمیانه دستاندازی کند ـ با این که آن روز ناپلئون به عنوان یک سردار جنگی وارد مصر شده بود و برای ماندن نمیرفت، با این که باید دریاها را میپیمود، کشتی سوار میشد و در مقابل، ناوگان انگلیس مقاومت میکرد ـ با همه مشکلات، از فرانسه به مصر چاپخانه برد و در ورود به مصر، اولین کاری که کرد تأسیس چند روزنامه و مجله بود.
البته پیداست آن روزنامهای که استعمارگر غاصب برای یک مردم و جامعهای درست کند چه چیزی به خورد مردم خواهد داد. این اهمیّت نقش رسانهها را در نظر غربیها نشان میدهد.
نفوذ پایگاه تبلیغاتی غرب در ایران در 50 سال پیش
وقتی روزنامه، و پس از مدتی رادیو و سپس تلویزیون در ایران به وجود آمد، یک تکنیک، ایده و حرکت غربی بود که در اختیار ملّت و کشور ما قرار گرفت؛ امّا لزوما برنامهریزیهای آن نباید غربی میبود. ما ابزار را از غرب گرفته بودیم، چرا برنامهها را از غرب بگیریم؟ ما وسیله را از غرب آورده بودیم، چرا پیام را از آنها میگرفتیم؟ ما باید از ابتداکه این ابزار و تکنیکها، یعنی روزنامه، چاپخانه، رادیو و تلویزیون در کشور ما به وجود آمد، سعی میکردیم پیام و رسالت خودمان را به ملت و مردممان تعلیم دهیم و آنها را هدایت کنیم و اگر این کار میشد ما امروز 50 سال جلوتر بودیم؛ امّا این کار نشد، یعنی آن چیزی که در اختیار ما قرار گرفت، تکنیک و ابزار فقط نبود؛ روشها، برنامهها، اخلاق و فرهنگ نیز آمد. ما بیش از پنجاه سال مصرفکننده برنامهها، روشها و تکنیکهای غربی در زمینه رسانههای عمومی بودیم.
امروز انقلاب اسلامی و اسلام عزیز در کشور ما زنده شده است. ما امروز بزرگترین دژ مستحکم در مقابل تهاجم فرهنگ و سیاسی و اقتصادی غرب را به وجود آوردیم و باید رسانهها تحت تأثیر این حرکت عظیم قرار گیرند. رادیو، تلویزیون، مطبوعات و سینمای ما باید به صورت حقیقی پیامبر اسلام باشند و پیام اسلام را به دلها، مغزها و روحها که بسیار نیز به آن نیاز دارند، برسانند. انقلاب فرهنگی در اعماق روح و دل مردم لازم است. این چیزی است که جامعه امروز به آن نیاز دارد. اگر نتوانیم انقلاب فرهنگی را در اعماق روح و دل مردم به وجود آوریم، هیچ تحول بنیادی دیگری در جامعه به وجود نخواهد آمد؛ نه تحوّل بنیادی اقتصادی، نه تحول ماندگار سیاسی و نه یک شکل و نظم صحیح اجتماعی. پایه و اساس همه اینها، آن است که ما یک تحوّل بنیانی فرهنگی به وجود آوریم و این میسّر نمیشود مگر این که تریبونهای فرهنگی، یعنی در درجه نخست رسانههای گروهی، از جمله رادیو، تلویزیون، مطبوعات، سینماها و همه چیزهایی که این نقش را دارند، درست در جهت اسلامی قرار گیرند، وظایفشان را بشناسند و دقیق به این وظایف عمل کنند.25
وظیفه رسانههای گروهی داخلی
دستگاههای رسانههای جمعی متعلّق به نظام جمهوری اسلامی ایران باید هم در جهت گسترش، عمق بخشیدن و اصلاح فرهنگ حاکم بر جامعه کار کنند و اسلام را به معنای حقیقی کلمه به مردم بیاموزند و واقعا جامعه را یک دانشگاه بکنند و هم در مقابل این هجوم جهانی مقاومت کنند. به فضل الهی تا به حال هم توانستهایم این کار را بکنیم؛ لذا یکی از موارد اساسی که باید مراقب باشیم، مسأله رسانههاست و بخصوص صدا و سیما و مطبوعات. این جا جای اغماض و سهلانگاری و آسانگیری نیست. این به سرنوشت انقلاب و کشور ارتباط پیدا میکند و باید در این مورد برنامهریزی دقیق شود.26
نقش و وظیفه رسانهها در جامعه ما همین است که اسلام را برسانند، افکار مردم را رشد بدهند و برای مردم آگاهی به وجود آورند. جامعه اسلامی نمیپذیرد که از جریانهای جهانی، توطئهها، بروز جنبشهای حقیقی و صحیح بیاطّلاع بماند و نمیتواند مردم خود را غافل و بیخبر از چشماندازهای آینده نگه دارد و نیز نمیتواند به یک اعتقاد سطحی در مردم قانع شود؛ باید اعتقاد اسلامی در اعماق مردم نفوذ و رسوخ پیدا کند. این وظیفه رسانههاست.
یک معلّم، هنرمند، نویسنده یا گویندهای که یک محتوای زیبا، عمیق و قوی را در قالب مطلوب و پسندیده میریزد، کار با ارزشی انجام میدهد، ولی این یک کار کوچک و محدود است. آنچه میتواند این کار را رشد و گسترش دهد و این غذای خوب را به مغزها برساند، رسانههای جمعی است؛ لذا وظیفه رسانهها بسیار مهم است.
در رژیم گذشته رسانهها دو وظیفه داشتند: اول، گسترش فرهنگ غربی با تمام شیوهها از جمله: گسترش فرهنگ مصرف، فرهنگ فساد و فحشاء، فرهنگ گرایش به غرب و بخصوص در این اواخر فرهنگ گرایش به آمریکا، فرهنگ غرق شدن در هواها و شهوات نفسانی.
دوم، وظیفه دیگرشان جنجالبرانگیزی در سطح جامعه بود، تا اذهان مردم را از واقعیّاتی که در جامعه میگذرد، دور نگهدارند. یک مطلب کم اهمیّت را با تیتر درشت و تعبیرات جنجالی و عکسهای مهیّج پخش میکردند، تا مردم از حقایق جامعه بیخبر بمانند و نفهمند بر سر این مردم ستمدیده و ستمکش چه میآید. گاهی مجله یا روزنامهای مقالهای نیز مینوشت، امّا این استثنا بود، و گرنه مطلقا رسانهها، قدمی در هدایت افکار عمومی و راه تعلیم آنها برنمیداشتند.
رسالت مطبوعات
امروز باید در نقطه مقابل رسانههای گذشته حرکت کنیم. البته این گونه تفاهم شده که روزنامه به مسائل سیاسی بپردازد و مسائل فکری و عقیدتی را برای گویندگان، نویسندگان و کتابها و امثال اینها بگذارند. این تقسیمبندی خیلی قطعی نیست. روزنامهها نیز میتوانند مسائل اعتقادی و فکری را به صورت عمیق بیان کنند. بنابراین، مهمترین کار روزنامهها این است که افکار را هدایت کنند و رشد دهند، ملت را از مسائل جهانی آگاه نمایند، اعتقاد اسلامی آنان را عمق بخشند، شعارها را از صورت کلمات و تعبیرهای بیمحتوا خارج کنند و در دل مردم اعتقاد به این شعار را به وجود آورند، سیاستهایی را که نظام جمهوری اسلامی در مقابله با استکبار جهانی پیش میگیرد، توجیه و تحلیل کرده، بپرورانند و در اختیار مردم قرار دهند، تا سراسر جامعه اسلامی ما مانند پیکری باشد که همه اجزاء آن مثل نبض میزند، مثل مغز هدایت میکند و مثل قلبی، نیرو و حیات را به همه جا میپراکند. چنین نباشد که مردم به عدهای متکی باشند و فقط همانها مسائل را بتوانند تحلیل کنند. خود مردم باید مسائل را تحلیل کنند و آن را بفهمند. این وظیفه عمده رسانههاست.
البته توصیهای به روزنامهها و رادیو و تلویزیون دارم و آن این است که در شرایط کنونی سعی کنند از مسائل اختلافبرانگیز اجتناب کنند. دشمن، اسلام را بزرگترین خطرها میداند و میخواهد در داخل خودمان وحدت و یکپارچگی را از دست دهیم. بهانه برای قهر کردن دو جناح و دو قشر، و از هم جدا شدن دو گروه همیشه در جامعه و زندگی مردم هست و هنر بزرگ استعمار این بوده که بر روی این بهانهها انگشت بگذارد و گروههایی را به جان هم بیندازد. به هر حال رسانهها نباید مسائل اختلافی را مطرح کنند یا به آنها دامن بزنند.
در غرب مالکیت رسانهها متعلق به سرمایهدارهاست. حتی رسانههایی که ظاهرا در اختیار دولت هستند، در واقع به وسیله سرمایهدارهای بزرگ هدایت و خط داده میشوند و امروز عمدتا در اختیار صهیونیستهاست؛ یعنی حکومت سرمایه بر همه شؤون مردم مسلّط است و سرمایهداران، دولت را بر سر کار میآورند یا سرنگون میکنند، و احزاب را تقویت یا تضعیف میکنند. در بلوک شرق [سابق]، (با تفکر سوسیالیستی و مارکسیستی)، رسانهها عموما در اختیار دولت بودند و هیچ یک نمیتوانست مستقلاً نظرش را ابراز کند.
امّا در جمهوری اسلامی و نظام اسلامی هیچ کدام از اینها نیست. نه این طور است که اجازه دهیم یک عدّه سرمایهدار که تنها به منافع خود میاندیشند یا افرادی که با مقاصد پلید خود با افکار عمومی بازی میکنند، افکار عمومی را در دست گرفته، و هر چه دلشان خواست بنویسند و بگویند. آزادی بیقید و شرط و آزادی مطلق که در حقیقت، آزادی ملّت نیست؛ آزادی یک دسته از مردم است که درصدد اسیر کردن گروههای عمومی مردم هستند. همچنین معتقد نیستیم که رسانهها دربست باید در اختیار دولت باشد که هیچ کس نتواند جز از این طریق حرف خودش را بزند. این دو روش از نظر ما غیرقابل قبول است. آزادی مطبوعات را با نظارت و هدایت و بخصوص با احساس مسؤولیت دولت جمهوری اسلامی قبول داریم؛ یعنی رسانهها میتوانند بگویند و خط بدهند؛ امّا مسؤولانه، و گرنه دولت اسلامی نمیگذارد مردم را منحرف کنند. این مربوط به روزنامههاست و طبق قانون اساسی ما، رادیو و تلویزیون، متعلق به دولت است و زیر نظارت سه قوه و با مدیریّت آنها اداره میشود. امّا این باز به معنای آن نیست که حرف و خواست مردم در آنها منعکس نشود، بلکه به معنای آن است که آنچه برای مردم لازم است از جمله انعکاس خواستها و دردهای مردم تا آن جا که برای مردم موجب رشد یافتن و پیدا کردن قدرت تحلیل هست، این ضروری است.27
آزادی
بحث آزادی از نظر اسلام و قرآن یکی از بحثهای مهم اسلامی و اجتماعی است و به وظایف حکومت اسلامی مربوط میشود.
حکومت اسلامی در قبال جامعه دو وظیفه دارد. یک نوع وظایف مربوط به امور معنوی و دیگر، وظایف مربوط به رفاه مادّی است... . وظیفه دولت در رابطه با امور معنوی، تأمین آزادی برای افراد جامعه و فراهم ساختن زمینههای رهایی انسان از قیود مخرّب، مفسد و متوقفکننده و همه موانع حرکت و رشد و جهش انسانها و مبارزه با آنهاست که همان مبارزه برای آزادی افراد جامعه محسوب میگردد.28
آزادی سیاسی و انتخاب حاکم در نظام اسلامی
آزادی سیاسی29 به طور خلاصه یعنی این که افراد جامعه اسلامی در تکوین و هدایت نظام سیاسی جامعه دارای نقش و اثر باشند، نه این که تنها یک قشر یا جمع یا وابستگان به یک نژاد در جامعه حق و توانایی تصرّف در اداره امور کشور را داشته باشند. آزادی سیاسی یعنی این که همه مردم با قطعنظر از وابستگیهای قومی، زبانی و نژادی و دینی در یک جامعه بتوانند آن نظام را به سوی مطلوب خودشان هدایت کنند. طبیعی است وقتی در جامعهای اختلاف رأی و نظر پیدا شد، عقیدهای که طرفداران بیشتری دارد (البته در چارچوب اصول و ارزشهای پذیرفته شده آن نظام) رأی و حرفش متّبع خواهد بود و دیگران باید از آن تمکین کنند. امروز نیز در دنیا نظامها و کشورهایی هستند که در آن تنها یک دسته از مردم حق دارند در زمینه مسائل اداره جامعه صاحبنظر باشند، رأی بدهند و انتخاب کنند و دیگران باید تسلیم جریانی باشند که آن عده اول به وجود میآورند؛ مانند رژیمهای فاشیستی دنیا، رژیمهای نژادپرست مثل رژیم صهیونیستی و رژیمهای ارتجاعی و بسیاری از نظامهای پادشاهی و یا تکحزبی مثل نظامهای کمونیستی. در این نظامها، همه افراد جامعه حق اظهارنظر کردن، رأی دادن و انتخاب کردن در مورد مدیران جامعه را ندارند. در نظامهای غربی، انتخابات و مبارزاتی هست. البته در همان نظامها نیز سلطه تبلیغات، مانع از آن است که همه افراد جامعه واقعا بتوانند انتخاب کنند.
در اسلام به نظر مردم اعتبار داده شده است. رأی مردم در انتخاب حاکم و در کاری که او انجام میدهد مورد پذیرش قرار گرفته است، لذا علی علیهالسلام با این که خود را از لحاظ واقع، منصوب پیامبر و صاحب حقّ واقعی برای زمامداری میداند، آن وقتی که کار به رأی و انتخاب مردم میکشد، بر نظر و رأی مردم تکیه میکند؛ یعنی آن را معتبر میشمارد. بیعت در نظام اسلامی یک شرط برای حقّانیت زمامداری زمامدار است. اگر زمامداری بود که مردم با او بیعت نکردند، یعنی او را قبول نکردند، آن زمامدار خانهنشین خواهد شد.
فعلیّت زمامداری و حکومت، به بیعت مردم وابسته است. وقتی که پس از قتل عثمان، مردم اطراف خانه امیرالمؤمنین علیهالسلام را گرفتند، ایشان خطاب به مردم نفرمودند شما چه کارهاید و رأی شما چه اثری دارد؟ حضرت وقتی میخواست از قبول خلافت و زمامداری استنکاف کند، به مردم گفت مرا رها کنید و به سراغ دیگری بروید؛ یعنی اراده، خواست و انتخاب شماست که تعیینکننده است. بنابراین از من منصرف شوید و به سراغ دیگری بروید.
در مورد مکاتباتی که امیرالمؤمنین علیهالسلام با معاویه پیش از جنگ صفّین داشتند و هر کدام دلیل و استدلالی در نامه خود میآوردند، یکی از جملاتی که امیرالمؤمنین علیهالسلام به کار برده و احتمال میدهم بیش از یک بار هم حضرت آن را به کار برده، این است که میفرمایند: تو چرا در مقابل من میایستی و تسلیم نمیشوی، در حالی که همان مردمی که با ابوبکر و عمر بیعت کردند و تو به خاطر آن، خلافت آنها را قبول داری، همان مردم با من نیز بیعت کردهاند.
این جمله امیرالمؤمنین علیهالسلام به معنای مشروعیّت دادن به رأی و بیعت و یک اصل اسلامی است.
بنابراین، بیعت از چیزهای اصلی بود. اگر کسی به عنوان خلیفه انتخاب میشد، ولی مردم با او بیعت نمیکردند، هیچ الزامی نبود که دیگران او را خلیفه بدانند. حتی زمانی که خلیفه جنبه صوری نیز به خود گرفته بود (یعنی دوران بنیامیه و بنیعباس)، آن روز نیز بیعت گرفتن از مردم را لازم میدانستند. البته اگر حکومت جبّاری بخواهد بر مردم حکومت کند، بیعت گرفتن را اجبار هم میکند و یا در بیعت هم تقلّب میکند؛ مثل انتخابات تشریفاتی دوران گذشته و زمان شاه.
اصل بیعت یک اصل پذیرفته شده است. البته وقتی همه یا اکثریّت مردم با کسی بیعت میکردند و او را به عنوان زمامدار میپذیرفتند، دیگران باید تسلیم او شوند. شاید بیعت در این صورت نیز اجباری نباشد. آنچه مسلّم است وقتی اکثریّت یک نفر را به امامت و خلافت انتخاب میکردند، همگان ملزم بودند که از او اطاعت کنند، امّا بیعت نیز لازم بود یا نه، معلوم نیست؛ لذا وقتی امیرالمؤمنین علیهالسلام به خلافت انتخاب شدند و مردم گروه گروه با آن حضرت بیعت کردند، یک عده بیعت نکردند. امیرالمؤمنین فرمود تا رؤسای آن عده و شخصیّتهای سرشناس را آوردند، پرسید: چرا شما بیعت نمیکنید؟ هر کدام جوابی دادند. در تاریخ نداریم که امیرالمؤمنین علیهالسلام آنها را اجبار کرده باشد که باید بیعت کنید. حضرت حرف آنها را شنید و استدلالشان را باطل کرد و رهایشان ساخت.
عبداللّهبن عمر را در مسجد به خدمت امیرالمؤمنین علیهالسلام آوردند، فرمود: چرا بیعت نمیکنی؟
گفت: من منتظرم تا همه بیعت کنند، بعد من بیعت کنم.
حضرت فرمودند: همه بیعت کردند و هیچ کس نیست که بیعت نکرده باشد، مگر تعداد معدودی. گفت: نه، باید برایم ثابت و روشن شود و عذر و بهانه آورد.
مالک اشتر در خدمت امیرالمؤمنین بود، فرمود: ای امیرالمؤمنین این کسانی که با تو بیعت نکردهاند شمشیر یا تازیانه تو را تجربه نکردهاند. فکر میکنم تو با تعارف با اینها رفتارخواهی کرد. اجازه بده گردن اینها را بزنم. وقتی او را به خاطر امتناع از بیعت گردن زدم دیگران حساب کار خودشان را میکنند.
حضرت خندید و فرمود: نه. عبداللّهبن عمر از بچگیاش نیز آدم خوشاخلاقی نبود. او را رها کنید برود.
عبداللّه تا پایان نیز بیعت نکرد. افراد بسیاری بودند که با علی علیهالسلام بیعت نکردند، امّا زیر فشار هم قرار نگرفتند. اکثریّت مردم بیعت کردند. البته اگر آن کس که بیعت نکرده، عَلَم طغیان را بلند کند و به مبارزه و مخالفت بپردازد، چنان که در جنگ جمل یا در صفّین و نهروان پیش آمد، حاکم اسلامی موظّف است با آنها برخورد نماید.
بنابراین، آزادی در انتخاب رهبر و امام و خلیفه در نظام اسلامی، چیز روشن و واضحی بود، همه آن را میفهمیدند و قبول میکردند. همین مطلب در قانون اساسی جمهوری اسلامی منعکس است؛ لذا در مورد رهبر بعد از آن که شرایط او را ذکر میکند، دو راه برای انتخاب رهبر مشخّص میکند: یکی این که اکثریّت قاطع مردم، نه نصف به اضافه یک، او را برگزینند. اکثریّت قاطع، یعنی آن مقداری که اقلیّت در مقابل آن، ناچیز میباشد. آن که با اکثریّت قاطع انتخاب میشود، رهبر است و در قانون اساسی، به رهبر بزرگوار و عزیز و عظیم و تاریخی این ملّت [امام خمینی قدسسره ] تشبیه شده است که اکثریّت قاطع مردم او را به رهبری انتخاب کرده و امامت او را پذیرفتهاند که رهبر و پیشوای جامعه باشد.
انتصاب رهبر و مسؤولان در نظام اسلامی
این یکی از امتیازات بزرگ اسلام است. در قانون اساسی بعد از مقام رهبری، مقامهای دیگر که تعیین شده چنیناند. رئیس جمهور را که در رأس نظام سیاسی و رئیس قوه مجریّه است، مردم با آرای مستقیم خود انتخاب میکنند. نمایندگان مجلس شورای اسلامی و بقیّه کارگزاران نیز با رأی مردم برگزیده میشوند؛ امّا به صورت غیرمستقیم، مثل مسؤولان دستگاههای قضایی که از طرف امام انتخاب میشوند و خود امام منتخب مردم هستند. در حقیقت تمام دستگاههای اجرایی اصلی کشور با رأی و میل مردم انتخاب میشوند و این بسیار شگفتآور و عظیم است که در اسلام و جمهوری اسلامی هست. البته وضع ارتباطات امروز، امکان تماس و فاصله امروز با دورانهای گذشته، چیزهایی است که در کیفیّت و چگونگی کارها تفاوت را به وجود میآورد و محل بحث ما نیست. مهم این است که در حق رأی دادن و انتخاب کردن یعنی آزادی سیاسی در بزرگترین و مؤثرترین شکل آن، هیچ محدودیتی نیست. زنها و جوانان رأی میدهند و صاحب سهمی در این آزادی عمومی هستند.
جالب است که بگوییم اروپا و دنیای غرب که این همه زباندرازی نسبت به اسلام کردهاند، به این امور و اصول بسیار دیر رسیدند. در اروپا تا اوایل قرن بیستم حق رأی برای زن وجود نداشت. البته حق رأی کلاً برای جوامع اروپایی نبود، حتی بعد از رنسانس و نهضت صنعتی و علمی در اروپا. بعد از انقلاب فرانسه در اواخر قرن هیجدهم تدریجا به کارگران و زحمتکشان و کلاً به توده مردم حق رأی داده شد. بعد بتدریج در بعضی جاهای اروپا این حق داده شد. در کشورهای اروپایی و آمریکا پس از جنگ اول جهانی به زنها حق رأی داده شد؛ یعنی تا سال 1918 م در اروپا و آمریکایی که دم از آزادی و دفاع از حقوق زن و دیگر مسائل میزنند، حق رأی به زنها داده نمیشد. پس از سال 1917 به زنهای بالاتر از 30 سال حق رأی داده شد. در فاصله بین دو جنگ جهانی در بسیاری از کشورهای اروپایی از جمله فرانسه، ایتالیا و نیز ژاپن، زنها حق رأی نداشتند. تا پیش از سال 1940 در آمریکای لاتین در هیچ کشوری، زنها حق رأی نداشتند. آن جا هم که حق
رأی به زنها داده شد، به زنهای 30 ساله حق رأی دادند و بعد از مدتی برای زنهای 21 سال به بالا این حق را قائل شدند و در دهه اخیر در بعضی از کشورهای دنیا حق رأی را به 18 سالگی رساندند.
در ایران اسلامی بلوغ در این خصوص ملاک قرار گرفته است؛ یعنی در 16 سالگی حق رأی برای همه وجود دارد. یک طرز فکر پیشرفته و بسیار مدرن و قابل دفاع در نظام اسلامی برای حق رأی مردم و فعالیتهای سیاسی وجود دارد. البته فعالیّتهای سیاسی تنها حق رأی نیست، ولی بزرگترین و مهمترین آن بود.
به طور خلاصه، در انواع آزادیهایی که در چند خطبه صحبت کردیم، حق رأی، یک قلم عمده است. آزادیهای سیاسی، حق رأی، انتخاب و فعالیّتهای سیاسی از قدیم در جوامع اسلامی معمول بوده و اسلام آن را آورده است. البته متأسفانه تسلّط دستگاههای مرتجع مانع شده بود که احکام اسلامی در کشورهای مسلمان عمل شود. در بعضی از کشورهای اسلامی نیز که این مسائل هست، به تقلید از سبک اروپایی است و سبک اسلامی نیست. سبک اسلامی بسیار بهتر از سبک اروپایی و آمریکایی است. در جمهوری اسلامی به این سبک اسلامی برگشتیم و دیدیم روشنتر، مترقّیتر، قابل دفاعتر و قویتر از چیزهایی است که امروزه در دنیا وجود دارد. البته باز هم باید کار بیشتری انجام گیرد.30
تفاوت آزادی سیاسی در نظام اسلامی و غیراسلامی
وقتی گفته میشود در جامعه اسلامی مردم آزادی سیاسی دارند، بدین معنی است که هم حق انتخاب دارند و هم حقِ فعالیّتِ سیاسی، انتشار مطبوعات، روزنامه، ایجاد تشکلها، سازمانها، احزاب، اجتماعات سیاسی و بیان افکار ونظرات سیاسی، که هر یک نیاز به توضیح دارد.
درباره آزادی حق انتخاب در جوامع غیراسلامی، مقداری توضیح دادیم. نوع آزادی و انتخاب افراد در اسلام، با آنچه امروز در غرب جریان دارد، متفاوت است. امّا اگر حقیقتا با معیاری دقیق بسنجیم، آزادی که در اسلام هست، در دنیای دموکراسی غرب نیست. درست است که کشورهای اسلامی به رأی و نظر اسلام عمل نمیکنند و آن جاهایی نیز که آزادی هست، از نوع آزادی غربی است نه از نوع اسلامی آن؛ امّا جمهوری اسلامی مباهات میکند به این که در قانون اساسی آزادیها را در اختیار مردم قرار داده است و روش ما تا آن جا که برای ما مقدور است، بر این اساس است که آحاد مردم در مسائل واقعا، حق رأی و انتخاب داشته باشند و از اول انقلاب، تاکنون این را نشان دادهایم و اگر با معیار و میزان بسنجید، انصافا نیز خوب انجام گرفته است.
دیدگاه شیعه نسبت به انتخاب حاکم
در اسلام راه تعیین حاکم و ولیّ امر فقط انتخاب نیست، بلکه در زمینه تعیین حاکم و ولیّ امر دو راه داریم. این، دیدگاه شیعه نسبت به انتخاب حاکم است و دیدگاه برادران اهل سنت مختصر تفاوتی با ما دارد. آنها یکی از راههایی را که ما میگوییم قبول ندارند و چند راه دیگر آنها قبول دارند که مورد توافق علمای شیعه نیست.
برطبق نظر شیعه، دو راه برای تعیین حاکم هست: یکی نصب الهی است. البته نصب در اسلام و تشیّع، نصب اشخاص نیست. هیچ حاکمی، حتی آن که خود او منصوب از قِبَل خداست، حق ندارد کسی را نصب کند. نصب پیامبر، یا امام از این جهت که از نصب خدا حکایت میکند، دارای اعتبار است. این یکی از راههای تعیین حاکم است که به اعتقاد ما پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله امام بعد از خود را نصب کرد و امیرالمؤمنین علیهالسلام نیز امام بعد از خود را نصب کرد و در دوره امامت معصوم که در آن دوازده امام شیعه است، تعیین ولیّامر به وسیله نصب انجام گرفت. حال، هنگامی که نصب انجام میگیرد، بیعت چقدر تأثیر دارد یا نه، بحث دقیق دیگری است که شاید بخشی از آن در ادامه روشن شود.
راه دیگر، راه انتخاب است. انتخاب در یکی از دو جاست: یا در آن جایی است که نصب وجود ندارد؛ مثل دوران غیبت. در دوران غیبت کسی منصوب خدا نیست. برای این دوره معیارهایی معیّن شده است. نصب فقها به معنای معیار است که ائمه علیهمالسلام در متون روایات و احکام، ملاکها و معیارهایی را برای حاکم اسلامی مشخص کردهاند که در چارچوب آن، مردم امام را انتخاب و گزینش میکنند. دیگر در آن جایی است که اگر نصب هم هست، به نصب عمل نشده است؛ مثل دوران خلافت امیرالمؤمنین علیهالسلام که بنابر اعتقاد خود و یاران و پیروانش، منصوب از قبیل پیامبر صلیاللهعلیهوآله بود و پیامبر صلیاللهعلیهوآله نیز او را به حکم خدا نصب کرده بود، لکن واقعیّت تاریخی این نصب مورد قبول قرار نگرفت و کار به آن جا رسید که مردم در برههای از زمان به امیرالمؤمنین مراجعه کرده و از آن حضرت تقاضا کردند که خلافت را بپذیرد و تقریبا به اجماع امت، امیرالمؤمنین به خلافت و ولایت امر انتخاب شد.
هر انتخابی حجت نیست؛ انتخاب در چارچوب شرایط اسلامی حجّت است
انتخاب به طور مطلق حجّت نیست؛ یعنی اگر مردم جمع شوند و کسی را که در چارچوب معیارها و ملاکهای خدایی قرار نمیگیرد انتخاب کنند، این انتخاب حجّت نیست. این، به اختلاف میان بینش اسلامی در باب حکومت، با بینش غیراسلامی و غربی بازمیگردد. دموکراسیهای غربی که برای مردم حق رأی قائلند، معتقدند که مصلحتی برای خواست و اراده مردم وجود ندارد. اسلام برای مردم حقّ حاکمیّت را به خودیخود قائل نیست؛ حق حاکمیّت متعلّق به خداست. آن که میتواند برای مردم قانون وضع کند و ملاکهای اجرای قانون را معین کند، خداست. مالک امور مردم، جز خدا کسی دیگر نیست. بنابراین یک سلسله اصول و ضوابط و معیارهایی در اسلام هست که در چارچوب آنها حقِّ رأی مردم اعتبار مییابد و اگر مردم به دور از این ملاکها و معیارها، حاکم را انتخاب کنند، این انتخاب حجیّتی ندارد. اگر فرض کنیم مردم سراغ یک رئیس فاسد، فاسق، کافر و دور از معیارهای اسلامی بروند، اگر اتّفاقنظر هم بر آن حاکم قرار گیرد، از نظر اسلام حجّت نیست و اسلام آن را یک حاکمیّت اسلامی به حساب نمیآورد؛ هر چند آن مردم مسلمان باشند.
نکته دیگر این است که در روایات و آثار اسلامی گاهی به جمله اهل حلّ و عقد برمیخوریم و آن انتخاب اهل حلّ و عقد، یا در بعضی از روایات مهاجر و انصار است. در دنیای آن روز، انتخاب عمومی مردم عملی نبود؛ یعنی اگر قرار بود خلیفه در مدینه و یا در کوفه مینشست و دست روی دست میگذاشت و همه کارها معوّق میماند تا در اقصی نقاط عالم اسلام انتخابات را شمارش کنند و نتیجه را به کوفه یا مدینه بیاورند، ممکن بود یک سال یا سالیانی طول بکشد و امور مسلمانان این اجازه را نمیداد. ولی امروز با امکاناتی که وجود دارد، همه این کارها طی چند روز انجام میگیرد. بنابراین، میتوانیم بگوییم که امروز انتخاب خود مردم، بدون وساطت هیچ عامل و عنصر دیگری معتبر است.
امّا شکل دیگری که وجود دارد، انتخاب منتخبان مردم است که در قانون اساسی ما، مجلس خبرگان است. طبق قانون اساسی، مردم منتخبان خود را که اعضای مجلس خبرگان هستند، انتخاب میکنند و آنها به عنوان یک نهاد جمهوری اسلامی، نه برای یک روز و یک مقطع، بلکه به طور مستمر، به بررسیها، مطالعات و جستجویشان در زمینه افراد و مصداقها و تحقیقشان درباره احکام و شناختها و مانند اینها ادامه میدهند تا به نتیجهای میرسند و همواره منتخبان مردم که همان خبرگان باشند، آماده هستند که نظر خودشان را درباره رهبر مسلمین و ولیّامر اعلام کنند. این هم یک انتخاب عمومی است که امروز بحمداللّه این نهاد اسلامی شکل گرفته و مشغول کار میباشد. پس مسأله انتخاب عموم مردم ولو با یک واسطه، یعنی واسطه منتخبان خودشان که مجلس خبرگان باشند، امروز عملی است و در گذشته چنین نبود. پس اگر ما اهل حلّ و عقد را به همین معنای مجلس خبرگان بگیریم، امروز نیز عملی است؛ امّا اگر بگوییم مراد از اهل حلّ و عقد این است که عدهای در گوشهای بنشینند و به جای مردم تصمیم بگیرند، دلیلی بر آن نداریم که امروز نیز به این معنی وجود داشته باشد.
چند روایت
دو سه روایتی که در این مورد هست، میخوانیم تا معلوم شود که در نظر اسلام حق رأی و انتخاب چقدر مهم است و اگر کسی در مورد اسلام غیر از این نظر بدهد، یقینا نسبت به اسلام جفا شده است.
در کتاب سلیمبن قیس، روایتی از علی علیهالسلام این گونه است که وقتی رئیس یک جامعه و حاکم کشور و امت اسلامی از دنیا برود یا کشته شود، به حکم خدا بر مردم واجب است که پیش از انجام هر کاری، امامی را معیّن و اختیار کنند. این جا «اختیار» دارد؛ یعنی گزینش حاکم و رئیس کشور و امت اسلامی به عنوان یک واجب برای مردم معرفی شده است؛ آن هم واجبی با اهمیّت که باید همه مردم آن را بر همه کارها مقدّم دارند و به آن اقدام کنند. سپس آن حضرت شرایط رئیس نظام اسلامی را در ادامه، مطرح فرموده است.
روایت دیگری از حضرت علی علیهالسلام نقل شده که روزی که مردم با آن حضرت بیعت کردند، حضرت به مسجد آمدند. جمعیّت بسیار زیادی در مسجد مدینه جمع شده بودند و امیرالمؤمنین علیهالسلام با صدای بلند به مردم فرمودند:
ای مردم این قضیّه متعلّق به شماست و هیچ کس حقّی در خلافت و حکومت ندارد، مگر آن کس که شما او را حاکمیّت دهید.
در این روایت، حضرت نه در مقام احتجاج با دشمن و نه در مقام مجادله و مباحثه، بلکه با مردم خودش و با همان کسانی که او را قبول دارند و بیعت کردند و از او تقاضا کردند که همه چیز را میتواند به طور صریح در میان بگذارد، به آنها میفرماید که کسی حق ندارد مگر آن که شما او را حاکمیّت دادهاید.
البته این مورد آن جایی بود که به نصب عمل نشده بود؛ یعنی درباره علی علیهالسلام که منصوب خدا و به دست پیامبر اکرم میباشد، به این نصب عمل نشده است و حالا جز انتخاب مردم، هیچ راه دیگری برای انتخاب کسی وجود ندارد.
روایت دیگری از علی علیهالسلام نقل شده که آن حضرت در نامهای به دوستان خود میفرمایند:
پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله دستوری داد که در آن دستور آمده: علیجان! اگر امت بر تو اتّفاقنظر پیدا کردند و دور تو را گرفتند و از تو خواستند و مشکلی به وجود نیامد، بدون این که اختلاف کلمهای به وجود آید و جنگ داخلی رخ دهد، آن وقت به کار مردم قیام کن و زمام امور آنها را به دست گیر.
از این روایت و روایات فراوان دیگر کاملاً فهمیده میشود که نظر اسلام این است که در جایی که نصب الهی نیست و یا عمل به آن نشده، آن جا یک راه بیشتر وجود ندارد و آن انتخاب مردم است. در این صورت، فرقی بین زن و مرد نیست. زنها همان قدر حقّ رأی دارند که مردها. جوانها همان مقدار حقّ دارند که مردان مسن و کارکشته و با سابقه. حدّ آن، تنها بلوغ است.
مجدّدا تأکید میکنیم که این حق انتخاب، با نظر قطعی و مورد اتفاق شیعه که خلیفه و امام معصوم را جز با نصب الهی که به وسیله پیامبر و یا امام معصوم قبل انجام میگیرد، حجّت نمیدانند، منافات ندارد و این همان است و ادامه اوست.
وقتی خدا کسی را منصوب میکند و قابل و مورد اعتماد باشد، در آن جا انتخاب جایی ندارد؛ امّا وقتی که نصب مورد عمل قرار نگرفته مانند صدر اسلام، یا در زمان غیبت مثل دوران ما، که نصبی وجود ندارد، انتخاب حجیّت پیدا میکند.31
پینوشتها
1 . روزنامه جمهوری اسلامی، 26/1/1362.
2 . همان، 30/2/1362.
3 . همان، 15/7/1362.
4 . همان، 3/11/1366.
5 . همان، 17/11/1366.
6 . همان، 3/11/1366.
7 . همان، 17/11/1366.
8 . همان، 30/2/1362.
9 . همان، 17/11/1366.
10 . همان، 30/2/1362.
11 . همان، 17/11/1366.
12 . همان، 3/11/1366.
13 . همان، 8/12/1366.
14 . همان، 11/6/1362.
15 . همان، 27/3/1362.
16 . همان، 11/6/1362.
17 . همان، 15/7/1362.
18 . همان، 27/8/1362.
19 . نهجالبلاغه، ترجمه فیضالاسلام، خطبه 207، ص 687-686؛ نهجالبلاغه، تصحیح صبحی صالح، خطبه 216، ص 335.
20 . جمهوری اسلامی، 24/6/1363.
21 . همان، 28/2/1364.
22 . همان، 28/2/1364، 3/3/1364 و 15/4/1364.
23 . همان، 29/4/1364.
24 . همان، 16/6/1364.
25 . همان، 4/8/1364.
26 . همان، 16/6/1364.
27 . همان، 4/8/1364.
28 . وظیفه دولت اسلامی نسبت به تأمین آزادی در چندین خطبه نماز جمعه مطرح شده است (15 آذر، 6 دیماه، 4 و 18 بهمنماه، و 12 اسفند 1365 و 5 و 19 اردیبهشت 1366) که در شماره 14 مجله اندیشه حوزه، ویژهنامه جامعه مدنی، با عنوان «آزادی از نظر اسلام و غرب» به چاپ رسید؛ از اینرو، در این جا از تکرار آن خودداری میکنیم. علاقهمندان برای اطلاع از آن بحث میتوانند به شماره یاد شده از مجله اندیشه حوزه مراجعه نمایند.
29 . این بحث چون مربوط به مبحث حکومت اسلامی و ولایت فقیه است، در این جا یاد میگردد. ضمناً در شماره 14 مجله اندیشه حوزه این بحث نیامده است.
30 . همان، 23/3/1366.
31 . همان، 13/4/1366.
جامعه دینی و نقش سازنده دین؛ تأثیر ایمان به خدا در ساخت اجتماعی نظام اسلامی
بدون شک اعتقاد به خدا در شکل کلّی جامعه و روحیّه یکایک مردم، نقشی فعّال دارد؛ عقیدهای که ذکر و ورد مردمی است که در این نظام به سر میبرند. در مبحث ترسیم چهره نظام اسلامی، در گذشته، بسیار فکر و بحث کردهایم و نویسندگان مطالبی گوناگون نوشتهاند، ولی اکنون بیش از گذشته نیاز به بررسی این مسائل داریم. باید دید کدام آثار توحید و ایمان به خدا را داریم و کدام را نه. و هر چه نداریم به وجود آوریم.
اعتقاد به خدا در جامعهای که برمبنای نام و ایمان به خدا به وجود میآید، اوّلاً بر ساخت سیاسی جامعه تأثیر میگذارد؛ یعنی تشکیلات ادارهکننده و دولت و دستگاه مقنّنه آن، با نظامی که براساس ایمان به خدا به وجود نیامده، تفاوتهای اساسی دارد. قرآن کریم میفرماید: «وَ نُرِیدُ اَنْ نَمُّنَّ علی الّذین استضعفوا فی الارض و نجعلهم ائمةً» (قصص /5)، هنگامی که حضرت موسی قیام میکند، یک حرکت نبوی پدید آمده و یک فصل جدید در تاریخ بشر گشوده میشود. هدف از این فصل و بعثت بزرگ این است که مستضعفان به حکومت، امامت و رهبری برسند. البته «مستضعفان» را «محرومان» ترجمه نکنید، که غلط است؛ چه مستضعف، فقط محرومان آن جامعه نیستند. در جامعه طاغوتی که مستکبر و مستضعف وجود دارد، مستضعف عبارت است از قشر عظیم مردم که اختیاری در اداره جامعه از خود ندارند، به آنها اعتباری داده نمیشود و همه چیز برای آنها تحمیلی است. البته در چنین جامعهای، «مستضعفان» بیشتر از محرومان از مواهب مادی جامعه نیز هستند، امّا محروم، نام دیگر مستضعف نیست. این دو، در جوامع طاغوتی تقریبا ملازمه دارند.
وقتی مستضعفان به حکومت میرسند؛ یعنی طبقه مستکبر که با عده محدودی بر اکثریّت حکومت میکرد و فکر، هوی و دستورات خود را تحمیل میکرد، باید کنار برود و مردم روی کار بیایند. روی کارآمدن مردم در جامعه بدین گونه است که یک نفر را بر اساس معیارهایی بین خودشان انتخاب میکنند، به او حکومت و اختیار میدهند و خودشان نیز بر کار او نظارت میکنند. این، امامت «مستضعفان» است و در آیات و روایات و خطبههای نهجالبلاغه، این مسأله بوضوح مشاهده میشود. این اولین انعکاس توحید و ایمان به خدا در جامعه و نظام زندگی بشر است. حکومت متعلق به مردم است و نظارت مردم بر حکومت، برطبق و مبنای ارزشهای الهی است. ثروت و ثروتمند ملاک نیست، بلکه ایمان، تقوا و عمل صالح ملاک است و هر کس مؤمنتر و باتقواتر است، در مسند حکومت الهی قرار میگیرد.
قوانین آن جامعه نیز قوانین الهی است. قانونگذاری براساس هواها و هوسها و درکهای ناقض بشر نیست؛ بلکه برمبنای احکام صادره از منبع وحی، قانونگذاری انجام میشود. این، اثر دیگر ایمان به خدا در نظام اجتماعی است. ایمان به خدا، در ساخت اقتصاد آن جامعه نیز اثر میگذارد. در نظام غیراسلامی، دعوا و مبارزه مردم برای کسب مادیات و به دست آوردن دارایی بیشتر است، امّا در جامعه اسلامی، همه چیز متعلق به همگان است نه از آنِ جمع خاص «خَلَقَ لَکُم ما فِی الارضِ جمیعا» (بقره /29)
حضرت علی علیهالسلام ، در آغاز خلافت، به عنوان وظیفهای که به خاطر آن خلافت را قبول کردند، فرمودند: خداوند بر دانایان این وظیفه را قرار داده که بر سیری ستمگر و گرسنگی ستمدیده آرام و قرار نگیرند.
این سخن را باید با تیتر درشت بر پیشانی نظام اقتصادی اسلامی قرار دهیم و برمبنای آن به تعادل و توازن ناشی از ایمان به خدا برسیم. اگر خدا در کار نباشد و هر کس هر چه خواست تصاحب کند، وضع جامعه طور دیگری میشود؛ امّا در نظام اسلامی چنین نیست. توحید، در اخلاق جامعه نیز تأثیر دارد. تفکّر و رفتار یکایک افرادی که در جامعه اسلامی زندگی میکنند، با دیگران و در زندگی شخصی خود، غیر از رفتار و وضعیّت مردمی است که در نظامهای مادی زندگی میکنند. انسانهای مؤمن، با خدا زندگی میکنند، از خدا میخواهند، به او عشق میورزند، از خدا میترسند و به او پناه میبرند، خود را بنده او میدانند، به بندگان خدا احساس مهر و عطوفت دارند، حسد و حرص نمیورزند. همه اخلاقیات فاضلهای که در کتب اخلاق ذکر شده، ناشی از ایمان به خداست. پایه اخلاق اسلامی، ایمان به خداست. بنابراین، توحید مبنای خواست اجتماعی جامعه اسلامی است و همه مسائل اجتماعی باید از این چاشنی اسلامی بهرهمند باشند. فرصت حکومت اسلامی و تجسّم و تبلور لطف خدا بر این مرز و بوم را محترم و مغتنم بشماریم و به سوی خدا حرکت کنیم. راه فداکاری و صالح شدن به روی همه باز است؛ به خدا نزدیک شویم و اخلاق خود را صالح کنیم.1
جامعه مکتبی؛ نیازمند حکومت اسلامی
در جامعهای که مردم به خدا اعتقاد دارند، حکومت آن باید حکومت مکتب باشد؛ یعنی مکتب اسلام و شریعت اسلامی، و کسی از همه شایستهتر به حکومت است که دارای دو صفت بارز باشد: اول، علم به احکام خدا. دوم، داشتن نیروی خودداری از گناه عمدی و انحراف، که به آن عدالت گفته میشود. عدالت ملکه و حالت نفسانی و روحی است که در هر انسانی باشد، او را از خطا، گناه و انحراف بازمیدارد. البته اشتباه برای همه متصوّر است؛ امّا عمدا گناه کردن، از کسی که دارای ملکه عدالت است، هرگز متصوّر نیست. در قانون اساسی، این حکم واضح به عنوان «ولایت فقیه» مجسّم و بازگو شده است. اصل ولایت فقیه بر قانون اساسی و بر شکل کلّی جامعه ما تأثیر دارد که توضیح آن بعدا خواهد آمد.
بنابراین، در جامعهای که مردم اعتقاد به خدا، دین و شریعت اسلامی دارند، حاکم و ولیّ امر باید تجسّم مکتب باشد؛ یعنی حکومت او، حکومت مکتب باشد. البته حکومت او با حکومتهای معمولی جهان، متفاوت است. حکومت او حکومت جبر و زور نیست؛ حکومت اخلاق، دین، حکمت، معرفت و برادری است. ولیّ امر در جامعه اسلامی، با دیگر انسانها برادر است. این حکومت، که حکومت مکتب در جامعه اسلامی است باید در همه مراکز اساسی و مهم جامعه تجسّم پیدا کند؛ زیرا همه مسائل اجتماعی در جامعه اسلامی از توحید، اعتقاد به خدا و معاد و نظارت خدا و نماینده دین او، نشأت میگیرد.2
اهمیّت مسأله حکومت در قرآن
در قرآن کریم، آیاتی درباره حاکم (و حکومت) اسلامی هست و میدانیم قرآن، مباحث مهم اسلامی را مانند مدرّسان، گویندگان و نویسندگان بحث نمیکند، باید اشارات قرآنی را با تدبّر و تأمّل فهمید و از مجموعه آنچه در کتاب الهی ذکر شده، تفکر الهی را درباره حاکم اسلامی استنباط نمود.
اهمیّت مسأله حکومت، در آیاتی چند از قرآن آشکار است؛ از جمله آیاتی که تأثیر حاکمان و پیشوایان را در هدایت و ضلالت مردم بیان میکند. یکی از بحثهای علمی و مدرن روز دنیا، نقش دولت در تعیین مسیر مردم است، امّا در قرآن با شیواترین بیان به این مطلب اشاره شده است؛ مثلاً درباره فرعون میفرماید:
«یَقدمُ قُومَهُ یوم القیامة فاوردهم النار و بئس الورد المورود» (هود /98)
بهترین منظره را ترسیم نموده است: یک حاکم فرعونوَش، مردم خود را این گونه به هلاکت دچار میکند. خلاصه همه بدیها، فسادها، خیانتها و توطئههای یک حاکم علیه مردم، همین است که در قیامت آنها را به جهنّم وارد میکند.
و نیز میفرماید:
«الم تَرَ الی الّذین بدّلوا نعمت اللّه کفرا و اَحلّوا قومهم دارالبوار. جهنّم یصلونها و بئس القرار» (ابراهیم /29-28)
حاکم جائر و دستگاه حاکمه خائن (که به فکر هدایت و رعایت مردم نیستند) نمیتوانند بگویند ما یک گناه کردیم و توبه میکنیم، گناهی که آنها کردهاند، به قیمت جان و حیثیّت همه مردمشان تمام میشود. همه حکّام جائر باید به فکر این آیات تکاندهنده و این تازیانههای کوبنده الهی باشند.
آیاتی نیز درباره پیشوایان ایمان و تقوا و صلاح هست. درباره انبیاء چنین آمده است: «وجعلناهم ائمةً یهدون بامرنا و اَوْحینا الیهم فعل الخیرات و اقام الصلوة و ایتاء الزکوة و کانوا لنا عابدین»(انبیاء /73)
«امام» در قرآن، همیشه به معنای حاکم نیست. امام یعنی «پیشوا». کسی یا چیزی که انسانها را به سمتی حرکت میدهد، امام است؛ مثلاً درباره تورات تعبیر امام آمده است: «وَمِنْ قَبْلِهِ کتاب موسی اماما و رحمةً» (هود /17) درباره حاکمان نیز تعبیر امام به کار رفته است؛ گاه امام کفر و گاه امام نور و ایمان. «فقاتلوا ائمّة الکفر...» (توبه /12)؛ «و جعلناهم ائمّةً یهدون الی النّار»؛ لذا باید امام و حاکم، و صفات مثبت و منفی او را شناخت.
رابطه گمراهی با عدم شناخت چهرههای حاکم
در نیم قرن اخیر (که بسیاری از مردم آن را به یاد دارند) چیزی که مایه گمراهی این جامعه شد، نشناختن چهرههای صحیح و صالح از چهرههای سقیم و ناصالح بود. به خاطر همین عدم شناخت، رضاخان و پسرش بر جامعه حاکم شدند که قلع آن شجره خبیثه با فداکاری زیاد انجام شد و اگر رهبری امام [خمینی] و خصلتهای الهی او نبود، این کار به این آسانی انجام نمیشد. پس از انقلاب نیز در اوایل کار، افرادی که بخوبی شناخته نشده بودند، با زبانبازی و دروغگویی و نفاق بر امور مردم مسلط شدند. گرچه اقیانوس ملت آنها را بیرون انداخت، امّا ضرر خود را زدند.
معیار شناخت چهره حاکم اسلامی
ملاک واقعی برای شناخت چهره یک حاکم اسلامی این است که هر گاه دستگاه حکومتی که سر کار آمده، موجب شود که جامعه، دولت، اقتصاد، سیاست، اخلاق و فرهنگ مردم به سمت اسلام برود، آن حکومت، موردپسند اسلام است؛ گرچه در کوتاه مدّت محسوس نباشد، امّا وقتی انسان نگاه کند ببیند حرکت کلّی جامعه به سمت قرآن و دین است. اگر حکومتی این خصوصیّت را نداشت، هر چه هم ادعا داشته باشد، آن حکومت، غیر مرضیّ اسلام است.
حقیقت ناگفتهای از قرن اول و دوم هجری
بنده مقداری درباره تاریخ قرن اول و دوم هجری مطالعه کردهام. حقیقت عجیبی که در این تاریخ مشاهده کرده و جمعبندی شده آن را در جایی ثبت شده ندیدهام ـ و باید گفته و ثبت میشد ـ این است که وقتی از چند ده سال اول قرن نخست هجری عبور میکنیم، از نیمه قرن اول به بعد، میبینیم جامعه اسلامی یک باره به جامعهای سرشار از فساد تبدیل شده است.
فسادی که در این برهه در جامعه اسلامی مشاهده میشود، شگفتآور است. مکه و مدینه که مرکز وحی و محل حکومت رسول خدا صلیاللهعلیهوآله بوده، تبدیل به دو مرکز فساد شده بود. آوازهخوانها، فواحش معروف، شعرای بدزبان، نوازندهها، و همه آدمهای بد و خبیث در این دو شهر گرد آمده بودند. معروفترین شعرای بدزبان، که یا ترویج فساد میکنند و یا مدح خلفای جور، در اواخر قرن اول و سراسر قرن دوم، تقریبا در مکه و مدینه جمع شده بودند. زشتترین کارها در حرم خدا و در مدینه منوّره انجام میگرفت . با این که حکومت آن روز، ادّعای دین نیز میکرد، از شرابخوارگی بازمیداشت، شرابخوار را تازیانه میزد؛ امّا در زمان عبدالملک، و مروان و بعضی از پسرهای عبدالملک، مکه و مدینه، که الگوی دین و معنویّت در جهان هستند، به دو شهر فاسد تبدیل شدند و در آنها هیچ خبری از معنویت نبود. لذا انسان میفهمد که داعیه دینداری حکومت، دروغ است . گرچه این امر را خواص میفهمند، نه عوام. امّا عوام مردم همان حرکت کلّی جامعه را میتوانند ببینند. در چنین زمانی امام حسین علیهالسلام آن سخنان پرافسوس و حسرت را دارند که: «اَوَلا حرٌّ یَدَعُ هذه اللُمّازة لاِهلها؟!»
یا: «مَنْ رَأی سلطانا جائرا مستحلاًّ لحرمات اللّه ناکثا لعهداللّه یعمل فی عباداللّه بالجور والعدوان...»3
اهمیّت حکومت اسلامی
اگر نگوییم مسأله حکومت در نظام اسلامی از اساسیترین و مهمترین مسائل اسلامی است، حداقل در ردیف چند مسأله درجه اول اهمیّت در اسلام است. اگر مسأله حکومت و ولایت را از دین بگیرید، دین مجموعه احکام متفرق و متشتّتی خواهد شد که یقینا نخواهد توانست رسالت اصلی خودش را که هدایت انسانها و ایجاد بهشت در این دنیا و به کمال رساندن انسانهاست، به انجام رساند. دین یک مجموعه احکام است و آنچه این مجموعه احکام را منسجم و با همدیگر سازگار میکند و در زندگی بشر، قابل عمل سازد و جابهجا از آنها برای هدایت و رفاه انسانها استفاده میکند، دست قدرتمند ولیّ جامعه اسلامی و حاکم اسلامی است.
در روایتی معروف، امام هشتم علیهالسلام میفرماید:
«امامت، رهبری جامعه، حکومت و ولایت اسلامی ـ همه این تعبیرات یک معنی دارد ـ زمام دین است؛ چیزی است که به دین جهت میدهد و آنها را در جای خود به کار میگیرد. در زندگی بشر نیازها را با آنها تطبیق میکند، مصالح جامعه را ازمیان آنها جستوجو و پیدا میکند، و طبق آن عمل میکند.»
«نظام مسلمین است» ؛ یعنی بدون امامت و ولایت و حکومت اسلامی، جامعه مسلمانان دارای نظام نیست. آنچه به این جامعه نظم میبخشد، دست مقتدر ولایت الهی در جامعه است. آنچه دنیا را آباد میکند حاکمیّت اسلامی است و اگر ما این را از دین بگیریم، مطمئنا از مجموعه احکام دین، چیزی که بتواند این اثر را داشته باشد، باقی نخواهد ماند.
بله، افرادی با عمل شخصی خود، راه تکامل را به صورت فردی طی خواهند کرد، امّا دنیا، دنیای آباد و موردنظر اسلام نخواهد شد، و این نشانِ اهمیّت حکومت است که از همه احکام فرعی بالاتر و در ردیف مهمترین اصول، یا خود، مهمترین اصل اسلامی است.4
حکومت اسلامی و ولایت فقیه، روح نظام اسلامی است. این جا به یک نکته کوتاه اشاره میکنم: همانطور که در دوره اول و قرون ابتدایی اسلام، مسأله و اختلاف اصلی بین سردمداران قدرت، یعنی بنیامیّه و بنیعبّاس، و میان اهلبیت رسولاکرم صلیاللهعلیهوآله مسأله امامت بود و مبارزه و درگیری و معارضه و سرکوب، برخاسته از فکر ائمه در باب امامت مسلمین بود، در دوران اخیر و بخصوص در دو قرن گذشته نیز در دنیای اسلام، مایه اصلی نزاع بین مسلمانان و قدرتهای استعمارگر، مسأله حکومت اسلامی بوده است. اگر انگیزه مطالبه حاکمیّت اسلام را از اسلام حذف کنیم، این همه معارضه و مزاحمت نسبت به اسلام و مسلمانان از سوی قدرتمندان باقی نخواهد ماند. قضیّه اصلی، حاکمیّت اسلام است. اگر عمل مسلمانان به احکام اسلامی یعنی همین احکام فردی و عبادی به منافع قدرتمندان جهانی آسیبی نرساند و سیاست استعماری و سلطهطلب آنها را تهدید نکند، آنقدرها با اسلام مبارزه نخواهند داشت.
شعار جدایی دین از سیاست که در دوران اخیر، یعنی در 150 سال اخیر، به وسیله استعمارگران در میان مسلمانان رایج شد، برخاسته از همین قضیّه بود. آنها با نماز، روزه و بقیّه عبادات، اگر انگیزه و تمایل به حاکمیّت اسلام و سیاست اسلامی نباشد، نمیجنگند.
لذا در کشورهای اسلامی، که ظواهر اسلامی را نیز رعایت میکنند، امّا سیاست و حرکت و جهتگیری کلّی کشور آنها درست برطبق خواست سیاستهای استکباری و استعماری است، معارضهای به چشم نمیخورد. در رژیم منحط گذشته نیز همینطور بود. در آن رژیم نیز با ظواهر اسلامی و عبادات تا آن جایی که صحبت از سیاست و تهدید حاکمیّت طاغوت نبود، هیچگونه معارضهای صورت نمیگرفت. بنابراین مسأله حاکمیّت در اسلام بسیار حائز اهمیّت است و در حقیقت، حکومت، روح اسلام و سرلوحه جامعه اسلامی است.5
خداوند، حاکم حقیقی بر بشر
مسأله حکومت در اسلام شکل بسیار زیبا و باشکوهی دارد. افراد از نظر اسلام، نمیتوانند بر یکدیگر حکومت کنند. بشر آزاد است، حاکم حقیقی بر بشر، خداست، ولی حکومت خدا بر مردم باید به شکل حکومت یک انسان بر مردم که برطبق معیارهای الهی باشد، تجسّم پیدا کند. بدون او حکومت خدا بر مردم معنی ندارد. این انسانها، پیامبران الهی هستند که برای حاکمیّت بین مردم آمدند و در غیبت پیامبران، جانشینان و اوصیای آنها، و در غیبت اوصیاء، فقهای امّت، دینشناسان، آگاهان و کسانی که منصب ولایت و امامت را از پیامبر و ائمه به ارث بردند؛ همانگونه که امام هشتم در آن روایت معروف میفرماید:
«بدرستی که امامت، خلافتاللّه و خلافت رسولاللّه صلیاللهعلیهوآله است». این معنای امامت است.
نزاعی که در دوران زندگی ائمه، بین آنها و دستگاههای ظلم و جور مشاهده میشود، بر سر همین قضیّه است. کسانی که با ائمّه ما مخالفت میکردند و آنها را مسموم و زندان کرده و به قتل میرساندند، دعوای آنها بر سر داعیه حکومت ائمّه بود. اگر ائمّه داعیه حکومت و قدرت سیاسی نداشتند، هر چند علوم اوّلین و آخرین را به خودشان نسبت میدادند، هیچگونه تعرّضی نسبت به آنها انجام نمیگرفت و لااقل به این شدّت انجام نمیگرفت. لذا در بین دعوتها و تبلیغات ائمه علیهمالسلام روی کلمه و مسأله «امامت» حساسیّت بسیار بالایی وجود دارد؛ یعنی وقتی که امام صادق علیهالسلام میخواهد ادعای حاکمیّت اسلامی و قدرت سیاسی کند، میفرماید: «ای مردم، امام، پیشوا، رهبر و حاکم بر جامعه رسول خدا صلیاللهعلیهوآله بود.»
همه بحث ائمه با مخالفینشان و بحث اصحاب ائمه علیهمالسلام در مبارزاتشان همین مسأله حکومت و حاکمیّت و ولایت مطلقه و عامّه بر مسلمانان و قدرت سیاسی بود. مخالفان بر سر مقامات معنوی با ائمّه علیهمالسلام دعوایی نداشتند. بسیاری از اوقات اتفاق میافتاد کسانی در جامعه زمان خلفا اهل زهد و علم و معروف به تفسیر و این گونه چیزها بودند و خلفا نیز با آنها نه تنها معارضهای نمیکردند، بلکه حتی نسبت به آنها اظهار ارادت میکردند، نزد آنها میرفتند و از آنان نصیحت میخواستند؛ زیرا آنها در مقابل خلفا داعیه سیاسی نداشتند. افرادی مانند حسن بصری و ابن شبرمه و دیگرانی که مورد قبول و توّجه خلفا بودند، کسانی بودند که ادّعای علم، زهد، معنویت، تفسیر و علوم پیامبر را داشتند، امّا نسبت به آنها هیچ گونه تعرّضی از طرف خلفا صورت نمیگرفت؛ زیرا داعیه قدرت سیاسی وجود نداشت. دعوای ائمه با خلفای بنیامیّه و بنیعبّاس بر سر همین مسأله امامت و ولایت، یعنی همین معنایی از امامت که امروز ما آن را به کار میبریم، بود.6
سلسله مراتب ولایت
درباره ولایت مطلقه فقیه، ابتدا باید سلسله مراتب ولایت در خدای متعال و انتقال آن به پیامبر و انتقال از پیامبر به دیگران را بحث کنیم. حکومت اسلامی به این ترتیبی که ما اظهار میکنیم و مبنای جمهوری اسلامی است، از نظر کلّی مورد اتّفاق همه مسلمانان است و به طور ویژه، برجستهترین و مترقّیترین شیوهای است که در بین مسلمانان برای مسأله حکومت مطرح بوده، مورد بحث قرار میگیرد.
قرآن حکومت را در اصل متعلق به خدا میداند. خدای متعال هیچ شریکی را در حکومت نمیپذیرد. آیات بسیاری، شاید دهها آیه، این مطلب را برای ما توضیح میدهد. در یک آیه میفرماید: در حکومت هیچ کس شریک خدا نیست. کسانی که خود را دارای حکومت مستقل از خدا میدانستند و میدانند، یا حکومت بر دلهای مردم را متعلق به خدا و حکومت بر صحنه زندگی را متعلق به خود میدانستند، اینها همه «انداد اللّه و شرکاءاللّه» هستند که خداوند آنها را رد میکند:
«و ما لکم من دون اللّه من ولیّ»؛ (بقره /107) انسانها هیچ ولیّی غیر از خدا ندارند.
«قُلْ اغیر اللّه اتّخذ ولیّا فاطر السموات و الارض»؛ (انعام /14) آیا غیر از خدا کسی را به عنوان ولی انتخاب کنم، در حالی که آفریننده آسمان و زمین خداست.
اگر قرار است انسان زیر بار حکومت کسی برود، باید زیر بار حکومت آن کسی برود که قدرت در سراسر آفرینش در قبضه اوست که این آیه، استدلالی نیز در کنار دارد.
انتقال ولایت از خدا به پیامبر صلیاللهعلیهوآله
چنان که قبلاً گفتیم، حکومت خدا وقتی تحقق مییابد که انسانی از طرف خدای متعال در عمل و واقعیّت جامعه، زمام قدرت مردم را به دست گیرد. خوارج برای این که حکمیّت و در حقیقت حاکمیّت امیرالمؤمنین علیهالسلام را رد کنند میگفتند: «لاحکم الاّ للّه».
امیرالمؤمنین علیهالسلام تصدیق میکند و میگوید من هم این مسأله را قبول دارم، امّا شما نمیخواهید این مسأله را بگویید؛ میخواهید بگویید که امیرمؤمنان و حاکم و زمامدار مردم خدا است. حالا هر کسی خودش را به خدا نسبت خواهد داد. در جامعه، باید حکومت خدا، در حکومت و ولایت یک انسان مجسّم شود، بنابراین، خدای متعال این حکومت را به انسانها تفویض میکند.
این انسانها چه کسانی هستند؟ در درجه اول، حاکم الهی، پیامبران هستند که باز این موضوع، در آیات بسیاری از قرآن مورد توجّه قرار گرفته است. در یک آیه، از قول مؤمنان خطاب به خدای متعال میفرماید: «برای ما از سوی خود یک حاکم و ولی قرار ده».
در آیه دیگر میفرماید: «ولیّ شما خدا و رسول است». نه این که رسول، شریک خداست؛ زیرا خدا شریک قبول نمیکند. رسول، جانشین و مظهر حاکمیّت و ولایت خداست.
در آیه دیگر میفرماید: «آنچه را که پیامبر به شما گفت از او بپذیرید و آنچه شما را از آن نهی کرد، اجتناب کنید».
ظاهر آیه نشان میدهد که این آیه خطاب به مؤمنان است که اصل وحی و دین را قبول کرده و وحی خدا را از پیامبر گرفتهاند و آیات الهی و شرعی را پذیرفتهاند. خدا به آنها میگوید هر چه پیامبر گفت، قبول کنید. پس روشن است که «هر چه پیامبر گفت» منظور احکام شرعی نیست، چون این مردم به احکام شرع ایمان آورده و به آن عمل هم کردهاند. آیه یاد شده به مردم میگوید: اگر پیامبر به شما حکم و دستوری داد، اجرای کاری را خواست و دخالت در جان و نفس و مال شما کرد، باید آن را قبول کنید؛ یعنی همان حکم حکومتی و آن دخالت اجرایی در امور مردم. بنابراین، ولایت الهی به پیامبر منتقل شده است.
انتقال ولایت از پیامبر صلیاللهعلیهوآله به امام معصوم علیهالسلام
همه مسلمانان اتفاقنظر دارند که ولایت و حکومت از پیامبر به غیر پیامبر منتقل شده است؛ امّا این که به چه کسی منتقل شده است، بین فِرَق اسلامی محل اختلاف است. شیعه در این بین معتقد است که ولایت پیامبر به ائمّه معصومین علیهمالسلام که 12 نفر هستند، منتقل شده است و برادران اهل سنت این را باور ندارند و معتقدند که ولایت از پیامبر به خلفای چهارگانه و بعد از آن به کسانی که دارای ولایت امر و حکومت بودهاند، منتقل شده است؛ امروز در دنیای اسلام این مطلب پذیرفته شده که اگر کسی «اولیالامر» بود؛ یعنی از خود و میان مردم دارای قدرت حاکمیّت شد، اطاعت او واجب است.
بنابراین، مسلمانان به اشکال مختلف، اطاعت از پیامبر را به عنوان حاکمیّت به افراد دیگری در جامعه بشری منتقل کردهاند. البته ممکن است بعضی از برادران اهل سنت در این مورد عقاید افراطی داشته باشند و تصوّر کنند اگر این حاکم، فاسق، فاجر، وابسته و بیدین هم بود، اطاعت از او نیز واجب است، لکن مسلما عده زیادی از اهل سنت معتقدند که حکومت اسلامی که متعلّق به پیامبر صلیاللهعلیهوآله بود با شرایط عادی و معمولی و بدون فسق و الحاد و فجور منتقل خواهد شد.
ولایت فقیه، ادامه امامت امام معصوم علیهالسلام
ما در این میان، عقیدهای داریم که اگر آن را به دنیای اسلام عرضه کنیم، به احتمال زیاد دنیای اسلام آن را خواهد پذیرفت. حالا کاری به دوران صدر اسلام نداریم. بحث و دعوای بین شیعه و سنّی در مسأله خلافت در صدر اسلام را نمیخواهیم مطرح کنیم و مایل نیستیم مطرح شود.
ما میگوییم: در دوران غیبت که ما هم معتقدیم امام معصوم در جامعه وجود ندارد، بهتر است حکومت متعلق به چه کسی باشد؟ عقیده ما و اعتقاد به ولایت فقیه این را میگوید که همان حکومتی که متعلق به خدا بود و به پیامبر اسلام منتقل شد، در این دوران به انسانی که طهارت و تقوا در حدّ عدالت داشته باشد، گناه و ظلم نکند، گرایش به دشمنان خدا پیدا نکند، مطیع امر خدا باشد، با هوای نفس خود مخالفت کند و بر نفس خود کنترل داشته باشد، منتقل میشود.7
بنابراین در دوران غیبت، امامت را به ولیّ فقیه سپردند؛ یعنی در دوران غیبت و عدم حضور امام معصوم علیهمالسلام ، ولایت فقیه همان مقام حاکمیّت را داراست. این ریشه و مبنای فکری حکومت اسلامی و ولایت فقیه است.
دلیل بر اثبات و لزوم ولایت فقیه
اثبات ولایت فقیه یعنی این که حکومت فقیه در جامعه اسلامی لازم است، نیاز به دلیل نقلی ندارد. گرچه دلیلهای نقلی، یعنی قرآن و حدیث نیز بر حکومت فقها و علمای الهی صادق و شاهد و دلیل است، امّا اگر هیچ دلیل نقلی نیز برای حکومت دینشناسان در جامعه اسلامی نداشتیم، عقل و اعتبار عقلی دلالت و کفایت میکند؛ زیرا اگر طرف صحبت ما کسانی باشند که حکومت دین را قبول ندارند و اجرای احکام الهی را جدّی نمیگیرند، ارائه دلیل نقلی بسنده نیست، بلکه نیاز به استدلال دیگری داریم. همچنین در برابر کسی که میپذیرد که باید احکام الهی و قوانین اسلامی در جامعه پیاده شود و آن را لازمه اعتقاد به خدا و اسلام میداند، برای اثبات ولایت فقیه نیازمند استدلال به قرآن یا روایت نیستیم؛ زیرا جامعهای که با قوانین اسلامی باید اداره شود، ادارهکننده جامعه باید این قوانین را بداند. نظارت ولیّ فقیه بر همه مراکز اساسی و حسّاس جامعه اسلامی، ضرورتی است که قانون اساسی بر آن تأکید نموده است و این، نیاز به استدلال ندارد. تعجّبآور است از کسانی که استدلال میکنند تا ولایت فقیه را رد کنند. جامعهای که به ارزشهای الهی پایبند نیست، میپذیرد که یک انسان تهی از اخلاق و بیاعتقاد و یا هنرپیشه سرپرستی جامعه را به عهده بگیرد، امّا جامعهای که پایبند ارزشهای الهی است و توحید، نبوت و شریعت الهی را قبول کرده، چارهای ندارد جز این که در رأس آن کسی را بپذیرد که شریعت اسلامی را میداند، گناه نمیکند، اشتباه عمدی مرتکب نمیشود. ظلم نمیکند، برای خود چیزی نمیخواهد، برای انسانها دل میسوزاند، دارای اخلاق فاضله الهی است و ارزشهای الهی را بر مسائل شخصی و گروهی ترجیح میدهد. در این جامعه، رأی مردم به رئیس جمهوری توسط ولیّ فقیه تنفیذ میشود و بدون تنفید او، آن شخص رئیس جمهور نیست. فقیه عادل در بالاترین مقام اجرایی کشور و سررشتهدار امور است. با تعیین نمایندگان در شورای نگهبان، ارتش و غیره، ولیّ فقیه حضور کامل دارد. در قوّه قضائیه نیز با نصب رئیس دیوان عالی کشور و دادستان کل کشور، ولیّ فقیه همه کاره است. پس در جامعه اسلامی ولیّ فقیه که حاکم مِنْ قِبَل اللّه براساس معیارهای اسلامی است، در قوه مجریّه، مقنّنه و قضائیه حضور کامل دارد. البته اختیارات ولیّ فقیه منحصر به این اندازه نیست و بالاتر از اینهاست.8
مبنای ولایت فقیه
مسأله ولایت فقیه در جامعه اسلامی، یک چیز بسیار روشن و کاملاً متّکی به مبانی اسلامی و برگرفته از آیات قرآن است. عقل یک انسان سالم و بیغرض نیز این را تصدیق میکند. ولایت خدا منتقل به پیامبر و ولایت پیامبر منتقل به ائمه معصومین میشود؛ یعنی در دوران امر بین معصوم و غیرمعصوم، شخص معصوم مقدم است. و پس از انتقال از معصوم و در زمان حاضر که قرار است همان ولایت به یک انسان منتقل شود، چه کسی مقدم است؟ چه کسی شایستهتر و اعتمادبرانگیزتر است؟ آیا آن کسی که اصلاً با اسلام و قرآن آشنا نیست و احیانا اعتقادی به قرآن یا به خدای قرآن و آورنده قرآن ندارد، زمام امور مسلمانان را برعهده گیرد، یا انسانی که عالم به قرآن و مسلط به دین است و میتواند احکام اسلامی را بدون این که از دیگری تقلید کند و از منابع اسلامی به دست بیاورد و استنباط کند؟ طبیعی است که این دومی مقدّم است. در دَوَران امر بین انسان فاسق، فاجر، لااُبالی، تابع هوای نفس، وابسته به قدرتهای غافل از سعادت و صلاح و فلاح انسان، با یک انسان عادل، پرهیزگار، پارسای مسلط بر نفس، مطیع فرمان الهی و دلسوز برای احکام اسلامی، کدام مقدم است؟ طبیعی است که این دومی مقدم است. بنابراین، اعتقاد به ولایت فقیه آن طور که ما امروز تبیین میکنیم و در نظام جمهوری است و در رأس همه امور است، اعتقادی است منطبق با متن قرآن، منطبق با لُبّ اسلام و منطبق با عقل سلیم.9
ویژگیهای ولیّ فقیه
ولایت فقیه یعنی حکومتِ آگاهِ به دین؛ حکومت دینشناسان عادل. مدیر و مدبّر بودن در مرتبه بعد است. آنچه به عنوان شرایط اصلی در مجری امور جامعه برمبنای تفکّر اسلام لازم است، همین دو صفت است؛ یعنی فقاهت و عدالت. البته اگر فقیه عادل بخواهد جامعه را درست اداره کند باید مدیر و مدبّر باشد، جریانشناس باشد تا جامعه را از لغزش در پرتگاهها نجات دهد. علاوه، زمانشناس و مردمشناس باشد و دارای حکمت سیاسی نیز باشد. امّا مبنا، آن دو صفت هستند. صفات دیگر جزء لوازم آن دو است.10
ولیّ فقیه باید به قرآن و احکام اسلامی کاملاً مسلط باشد؛ یعنی قدرت فقاهت داشته باشد و بتواند اسلام را بفهمد، دین را بشناسد، احکام الهی را کشف کند، با قرآن و سنت مأنوس باشد و توانایی استنباط احکام شرعی را داشته باشد. غیر از فقاهت و عدالت، درایت و کفایت نیز لازم است. این هم شرط قهری و عقلی است. کسی که کفایت اداره کاری را ندارد، نمیشود او را زمامدار کرد.
لذا این سه شرط اساسی؛ یعنی فقاهت، عدالت و کفایت (که خود کفایت، شامل کفایت ذهنی و عملی میشود) یک انسان را شایسته و لایق میکند که ولایتی را که متعلق به خدا و پیامبر است، در اختیار بگیرد. اگر در یک زمان از این گونه افراد، تعداد بسیاری بودند یا چند نفر بودند، انتخاب آن ولیّ فقیهای که چنین سمت بزرگی را بر عهده خواهد گرفت، با مردم است و این در قانون اساسی ما نیز هست. در عمل امیرالمؤمنین علیهالسلام در صدر اسلام نیز هست که مردم آمدند و اصرار کردند و امیرالمؤمنین را به خلافت برگزیدند.
در ایران، مردم مبارزه کردند، خون دادند و با فداکاری بزرگترین حماسههای تاریخ را آفریدند تا طاغوت را برکنار کردند و انسانی فقیه، عادل، باتقوا، زاهد، مخالف هوای نفس، هوشمند، مسلط بر مسائل جهانی، و آگاه از جریانات جهانی و دلسوز برای امت اسلامی را بر قدرت مسلط، و قدرت را به او تفویض کردند. این خلاصه ایده و نظر ما در باب ولایت فقیه است.11
قلمرو کار ولایت فقیه
بحث اصولی بعدی که پیش میآید، این است که کار ولیّ فقیه در جامعه چیست؟
کار ولیّ فقیه عبارت است از اداره جامعه برمبنای اسلام؛ امّا آن جاهایی که ولیّ فقیه، چه با اتّکاء به دلیل عقلی قطعی و چه با اتکاء به ادله شرعی، مصلحتی را برای جامعه تشخیص میدهد و دستوری صادر میکند، آن دستور، حکم اللّه میشود و برای همه مردم این حکم واجبالاطاعه است. این که بزرگان ما فرمودهاند «حکومت از احکام اولیّه است» همین است. اصل حکومت، از احکام اولیه است و احکام حاکم اسلامی نیز حکم اوّلی است؛ یعنی حکم ثانوی به معنای این که تابع ضرورتها باشد نیست. البته در مواردی نیز میتواند حکم ثانوی کند. حکم ثانوی نیز حکم شرعی است؛ امّا آنچه ولیّ فقیه در جامعه اسلامی به عنوان قانونی وضع یا اجرا میکند، احکام اوّلی و مثل حکم اللّه است. لذا در جمهوری اسلامی، از ابتدا تأکید شد که مقررات جمهوری اسلامی، مقررات اسلامی و واجبالاطاعة است. مالیاتی که امروز طبق قانون وضع میشود، مقررات صادرات، واردات و همه قوانینی که در مجلس شورای اسلامی میگذرد و هر آنچه که در حوزه اختیارات دولت میباشد و دولت آن را وضع و اجرا میکند، و هر آنچه که در حوزه دستگاه قضایی میباشد و دستگاه قضایی آنها را وضع میکند و یا اجرا میکند، همه اینها مظاهر حاکمیّت ولایت فقیه است. در حقیقت به خاطر مشروعیّت ولایت است که این امور مشروعیّت پیدا میکند. در جامعه اسلامی، تمامی دستگاهها، چه دستگاههای قانونگذار، اجراکننده و قضائیه، مشروعیتشان به خاطر ارتباط و اتصال به ولیّ فقیه است، و گرنه به خودیخود، حتی مجلس قانونگذاری نیز حق قانونگذاری ندارد. مجلس شورای اسلامی که قانون وضع میکند، معنایش چیست؟ معنای قانون وضع کردن این است که محدودیتهایی را در زندگی مردم طبق مصلحتهایی ایجاد میکند. خوب بنابر مبانی فقه اسلامی و بنابر اصل ولایت فقیه چنین کاری برای هیچ کس جایز نیست، مگر ولیّ فقیه؛ یعنی در حقیقت اعتبار قانونگذاری نیز به اتکا و امضاء و تنفیذ ولیّ فقیه است. اعتبار قوّه مجریّه نیز به اتکاء و امضاء و تنفیذ ولیّ فقیه است. اگر ولیّ فقیه اجازه ندهد و تنفیذ و امضا نکند، همه دستگاههایی که در مملکت مشغول به کار هستند، چه قانونگذاری و چه اجرائیات، کارهایشان بدون دلیل و بدون حق است و واجب الاطاعه و الزامی نیست.
بالاتر از این، اعتبار قانون اساسی در جمهوری اسلامی که ملاک و معیار و چارچوب قوانین است، به خاطر قبول و تأیید ولیّ فقیه میباشد، و گرنه خبرگان، به عنوان یک جمع پنجاه، شصت یا صد نفره از هر قشری، چه حقّی دارند دور هم بنشینند و برای مردم، مملکت و جامعه قانون اساسی وضع کنند؟ اکثریّت مردم چه حقی دارند که قانون اساسی را امضا کنند و برای همه مردم این قانون را لازمالاجرا سازند؟ آن کسی که حق دارد قانون اساسی را برای جامعه قرار دهد، ولیّ فقیه است. او همان امام اسلامی است که حاکمیّت الهی را از طریق وراثت پیامبر و وراثت ائمه معصومین در اختیار دارد، او چون به خبرگان دستور داد که بنشینند قانون اساسی بنویسند و خود، قانون اساسی را امضا کرد، قانون اساسی، قانون شد. حتی مشروعیت اصل نظام جمهوری اسلامی به عنوان یک حکم از طرف ولیّ فقیه است. ولیّ فقیه است که نظام جمهوری اسلامی را به عنوان یک نظام برای جامعه به وجود میآورد و لازمالاتباع میکند و مخالفت با این نظام، حرام و جزء گناهان کبیره میشود و مبارزه با مخالفان این نظام واجب میشود؛ زیرا نظامی است که ولیّ فقیه، یعنی آن مقام مسؤولِ موظّفِ مأذون از طرف پروردگار، برای مردم به وجود آورده است. این، شأن ولایت فقیه است.
البته درباره این که ولیّ فقیه به چه اعتباری و از کجا چنین اختیار وسیعی را دارد، [باید گفت] در حقیقت ولایت و حاکمیّت ولیّ فقیه ولایت و حاکمیّت «فقه» اسلامی است، ولایت و حاکمیّت دین خدا است، ولایت و حاکمیّت ملاکها و ارزشها است، نه ولایت و حاکمیّت یک شخص؛ یعنی خود ولیّ فقیه نیز به عنوان یک شخص موظف است از آنچه حکم ولیّ فقیه هست اطاعت و تبعیت کند. بر همه، حتی خود ولیّفقیه احکام ولیّ فقیه واجب الاتباع است. ولایت فقیه چنین گستره وسیع و عظیمی دارد که منتهی به ولایت خدا نیز میشود؛ یعنی چون ریشه ولایت فقیه، ولایت الهی و ولایت پیامبر و همان چیزی است که از پیامبر به اوصیاء معصومینش و از اوصیاء معصومین به علما و فقهای امت، آن کسانی که دارای این شرایط هستند منتقل شده؛ از اینرو، دارای چنین سعه اختیاراتی است. این، معنای ولایت فقیه در جامعه است.
البته اگر ولیّ فقیه، بخشی از این اختیارات را به کسی یا دستگاهی داد، آن شخص یا آن دستگاه دارای اختیاراتی که ولیّ فقیه به او داده، خواهد شد؛ چنان که طبق قانون اساسی، اگر ولیّ فقیه اختیار خاصی را به یک دستگاه، یا وزارتخانه، یا شخصی تفویض کند و بدهد، آن اختیار متعلق به آن شخص یا آن دستگاه خواهد بود، امّا در حقیقت اختیار و ولایت و حقّ واقعی یا به تعبیری وظیفه واقعی، متعلق به شخص ولیّ فقیه است. این پایه و قاعده این بحث است.12
اختیارات ولیّ فقیه
حاکمیّت ولایت فقیه، حاکمیّت فقه است؛ ولایت شخصی نیست؛ یعنی حدود ولایت، حدود فقه است و تا هر جا احکام اسلامی گسترده است، ولایت فقیه نیز گسترده است. بنابراین، ولایت فقیه شامل کلیّه امور فردی، اجتماعی، نظامی، بازرگانی، بینالمللی و غیره، براساس احکام اسلامی است. فقه اسلامی دارای احکامی است که از نظر اهمیّت یکسان نیستند و برخی بر برخی دیگر ترجیح دارند؛ یعنی اگر در جایی دو حکم شرعی قابل جمع نباشد، یکی از آن دو که اهمیّت بیشتر دارد و حیاتیتر است، قهرا بر دیگری ترجیح داده میشود؛ مثلاً حکم حرمت تسلیم جامعه اسلامی در مقابل دشمنان خارجی یک حکم فقهی است و اگر تسلط بیگانگان در جایی در جامعه اسلامی وجود دارد، چگونگی مقابله با این وضع در برخی موارد، بعضی از وظایف را تحتالشعاع قرار میدهد؛ از جمله حفظ جان و مال دیگران.
حفظ نظام اسلامی نیز یکی از واجبات و تکالیف فقهی و شرعی است. حفظ این نظام در مواردی ممکن است چند واجب دیگر را که اهمیّت کمتری دارند، نادیده بگیرد و از این قبیل است، واجبات دیگری چون رفاه و امنیّت؛ به عنوان نمونه، در فتوای تحریم استعمال تنباکو، احکام فقهی و رسالهای از فقهای زمان، هیچ کدام استعمال تنباکو را حرام نمیدانست، ولی چون تحریم آن، حکم حکومتی و فقهی و برای حفظ و قوّت اسلام لازم بود، عمل کردن به آن جزء اهمّ واجبات گردید. بنابراین، فقیه عادل، بصیر و آگاه به زمان میتواند یک حکم فقهی را که اهمیّت بیشتری دارد بر حکم فقهی دیگری ترجیح
دهد و این حکم همواره و برای همه کس جاری است؛ البته تشخیص ارجحیّت تنها توسط ولیّ امر امت، رهبر جامعه و فقیهی که تابع هوای نفس و منافع شخصی نیست و مصالح جامعه اسلامی را در نظر دارد، انجام میپذیرد.
حکم ولایتی ولیّ فقیه به معنای احیای فقه است؛ چون حکم ترجیح داده شده نیز یک حکم فقهی است؛ مثلاً ممکن است در زمانی کشت گندم برای رفع نیاز جامعه اسلامی و نهایتا حفظ نظام الهی و اسلامی اهمیّت ویژهای پیدا کند. در این هنگام ولیّ فقیه میتواند حکم فقهی صادر کند و کشت یک یا چند محصول دیگر را که اهمیّت کمتری دارند، حرام اعلام کند.
اشتباه است که فکر کنیم هر کس با مطالعه رساله عملیه میتواند با اهمیّت بودن یا نبودن احکام فقهی را تشخیص دهد. این کار فقط توسّط ولیّ فقیه زمان با دارا بودن شرایط یاد شده عملی است. در مواردی که چنین حکمی لازم است، مشاهده میشود که امام امت قدسسره مجموعه جامعالاطرافی از مسؤولان آشنا به مسائل و مصالح و احکام شرعی را به عنوان مجمع تشخیص مصلحت نظام منصوب کردند. امام در حکم خود «کمال احتیاط» را تصریح کردند، تا هیچ مصلحتی از مصالح اسلامی نادیده گرفته نشود. این مجمع با جدّیّت تمام دنبال میشود.
تعیین و تشکیل این مجمع به معنای محدود کردن اختیارات ارگانی یا تقویت ارگان دیگری نیست. احکام مصلحتی قبلاً نیز صادر میشد. در احکامی که استفتائات حضرت امام وجود دارد، در جاهایی احکام ولایتی و مصلحتی را مشاهده میکنیم، ولی اکنون این کار یک نظام پیدا کرده است.
گاهی شورای نگهبان برخی از مصوبات و احکام را مغایر با احکام اسلامی تشخیص میداد که گاه نظر مجلس یا دولت را تأمین نمیکرد و چون احکام مربوط از اهمیّت بالایی برخوردار بود، بنبستهایی را ایجاد میکرد. این مجمع میتواند این بنبستها را رفع کند. مجمع با در اختیار گرفتن اختیارات حضرت امام، این اختیارات را دارد که مصلحت نظام را در هر یک از موارد تشخیص بدهد و آنچه مصلحت بود، آن حکم اسلامی شرعی و لازم الاجراست.13
ویژگیهای حکومت اسلامی
اول ـ قانونمداری
در جامعه اسلامی، مردم باید ببینند حکومت از آنها چه میخواهد؟ آن را انجام دهند. اگر اطاعت نباشد، نقض غرض و هرج و مرج پیش میآید که یقینا خلاف نظر اسلام است. هنگامی حکومت اسلامی به شکل کامل میتواند جامعه را اداره کند که قوانین را با دقت و مراقبت در چارچوب شرع مقدس اسلام وضع و اجرا کند و مردم هم متقابلاً تسلیم قوانین او باشند و به آن عمل نمایند.
علی علیهالسلام در یکی از خطبههای نهجالبلاغه میفرماید: ای مردم من بر شما حقّی دارم و شما هم بر من حقّی دارید.] حق دو طرفی است. چنین نیست که فقط مردم به گردن دولت حق دارند، ولی دولت به گردن مردم حق ندارد. حقوق متقابل است]. حقّی که شما به گردن علیبن ابیطالب دارید خیرخواهی شما، بازگرداندن بهرههای مادی، دانش آموختن و تربیت کردن شماست. [اگر امروز این چهار جمله و چهار کار را برای مردم خودمان انجام دهیم، خدا را شکر کرده، از کار خود راضی هستیم]. امّا حق من بر گردن شما، وفای به بیعتی است که با من کردهاید. این تعهدی که سپردهاید که من حاکم شما باشم، آن را نشکنید و پیشِ رو و پشتِ سر، برای من خیرخواهی کنید. [علیبن ابیطالب مدح و ثنا نمیخواهد، بیان کردن حقایق را از ملت خود میطلبد]. و هر گاه شما را فرامیخوانم (برای جنگ، برپایی نماز جمعه و کارهای دیگر،) اجابت کنید و هرگاه شما را به چیزی امر میکنم، اطاعت کنید [که منظور اطاعت از قوانین و مقررات است]. واجبالاطاعة بودن، به خاطر معصوم بودن علی علیهالسلام نیست و گرنه اختصاص به زمان ایشان دارد؛ بلکه چون ایشان به عنوان یک حاکم حرف میزند نه یک معصوم، برای همه نسلها واجبالاطاعة است. خصوصیت حاکم اسلامی این است که وقتی از مردم چیزی میخواهد و به مردم امر میکند، مردم باید اطاعت کنند.
در زمان ما، منظور از حکومت اسلامی، مجموعهای است که در رأس آن ولیّ فقیه قرار دارد. او خط دهنده و امر و نهیکننده نهایی است. در این تشکیلات، مجلس برطبق مصلحت مردم قانون وضع میکند و قوّه مجریّه آن قوانین را در بخشهای مختلف اجرا میکند. حال اوامر چنین حکومتی لازمالاجراست. واجبالاطاعة بودن اوامر دولت، اختصاص به دولت اسلامی ندارد. در هر جا مردم کارگزاران را قبول داشته باشند، میدانند برطبق مصلحت آنها قوانین جعل میشود و لذا باید اطاعت کنند؛ حکومت اسلامی نیز چنین است. بله، هیچ کس ادعا ندارد هر چه مجلس وضع میکند صددرصد طبق مصلحت است. این امر اختصاص به معصومین دارد. دولت اسلامی میتواند ادعا کند که آنچه میکند، با انگیزه خیر و صلاح مردم است که پس از مطالعه، فکر، مشورتهای زیاد، مصلحت را تشخیص میدهد و قوانین را وضع میکند.
مردم باید بدانند در همان جا که قانون دولتی جمهوری اسلامی برخلاف میل آنها، یا حتی برخلاف مصلحت شخصی آنهاست، آن قانون بر طبق مصلحت عامه مسلمانهاست؛ مانند کشیدن جادهای یا جلوگیری از خانهسازی14 در منطقهای خاص.
دوم ـ مردمی بودن
در آثار اسلامی و گفتار بزرگان دین و فقهای اسلامی در باب حکومت اسلامی، مردم از نقش فوقالعادهای برخوردارند. در این جا سؤالی مطرح میشود که چگونه ممکن است یک حکومت الهی، مردمی نیز باشد؟ آیا جمع بین جمهوری اسلامی، که جمع کردن میان حکومت اسلامی و حکومت مردمی است، صحیح است یا مسامحه است؟
مسأله منافات میان حکومت اسلامی و حکومت مردمی، دارای یک سابقه تاریخی است. در طول تاریخ، حکومتهایی که به نام حکومت دین پدید آمدهاند، تا آن جا که تاریخ نشان میدهد، حکومتهای استبدادی بوده و مردم در آن نقشی نداشتهاند. اگر از حکومت چند ساله کوتاه صدر اسلام بگذریم (که حضور مردم در آن محسوس بود)، حکومتهای مسلمانْنام دوران بعدی، از جمله همین حکومتهایند.
حکومتهای مسیحی دوران قرون وسطی که در آن حاکمیّت روحانیون مسیحی مشهود و محسوس بوده، جزء استبدادیترین حکومتهای تاریخ است. حکومتهای الهی همیشه بهانهای بوده برای این که حاکمان، رأی مردم را نادیده بگیرند. در صدر اسلام، بعد از حکومت پیامبر صلیاللهعلیهوآله ، خلفای بنیامیه به نام خلافت پیامبر (یعنی حکومت اسلامی) سختترین و سیاهترین حکومتهای استبدادی را بر جامعه تحمیل کردند. عبدالملک مروان (خلیفه معروف اموی) قبل از رسیدن به خلافت، به تقدّس و اُنس با قرآن معروف بود. وقتی به خلافت رسید، با توجّه به اوضاع آن روز جامعه اسلامی، احساس کرد بدون استبداد نمیتواند حکومت کند؛ لذا روزی بر منبر خطاب به مردم کرد و گفت: دیگر کسی حق ندارد مرا نسبت به امور دینی تذکّر دهد. هیچ کس مرا به تقوا امر نمیکند مگر آن که گردن او را میزنم.
این تهدید به مرگ به معنای آن است که مردم در حکومت دیکتاتوری علیالظاهر مذهبی، قدرت بیان حتی تقوای الهی و امر به تقوا را نیز ندارند.
حکومتهای مسیحی اروپا و روم در قرون وسطی چنین حکومتهایی بودند، دانشمندان را محاکمه میکردند، بعضی را زندان و بعضی را زنده زنده میسوزاندند. رژیم پهلوی نیز وقتی خواست حکومت استبدادی راه بیندازد، آن را با ویژگیهای مذهبی میخواست آراسته کند. ادعای طرفداری از دین و حضرت عباس علیهالسلام و امام زمان را در خواب و بیداری دیدن، برای همین جهت بود.
این حوادث تاریخی، این فکر را در میان برخی از هوشمندان و مطالعهکنندگان به وجود آورد که حکومت الهی نمیتواند مردمی باشد و حکومت الهی یعنی حکومت استبدادی. عکسالعمل این طرز تفکّر آن بود که کسانی که دموکراسی و حکومت مردمی را مطرح کردند، عملاً به دین گرایش نداشتند. حکومت مردم در مقابل حکومت خدا شمرده شد و هر دو جریان (معتقدان و مخالفان دین) یک واقعیّت را نشان میدادند و آن این که حکومت دینی استبدادی است و نمیتواند مردمی باشد و اگر در جامعه حکومت مردمی وجود دارد، مجالی برای حکومت دین نیست؛ نتیجه این شد که در ذهن بسیاری از اندیشمندان و نویسندگان حتّی این فکر تثبیت و مسجّل شد که حکومت دینی با حکومت مردمی دوتاست و قابل جمع با همدیگر نیستند؛ در حالی که این فکر خطاست.
حکومتهای الهی بهترین شیوه برای دخالت مردم در اداره امور
نه تنها طبیعت و ماهیّت حکومت اسلامی با حکومت مردمی منافی نیست، بلکه حکومتهای الهی شیواترین وسیله دخالت مردم در امور اجتماعی است. مقایسهای بین حکومت الهی و دموکراسی، ما را به این امر واقف میسازد. حکومتهای دموکراسی نام مردمسالاری را بر خود نهادهاند. این سخن چقدر واقعیّت دارد؟ بگذریم از دموکراسی غربی که معروف است آزادی واقعی نیست و مردم آزادانه انتخاب نمیکنند. فرض کنیم در حکومت دموکراسی، انتخاب مردم آزادانه و آگاهانه است، ولی نتیجه آن، این است که اکثریّت به قدرت میرسند و بقیّه (نصف منهای یک) بازیچه دست اکثریّتاند و میل و خواست آنان به هیچ گرفته میشود؛ لذا حضور مردم در چنین جامعهای، همه جانبه و کامل نیست.
امّا در جامعه اسلامی، مردم در همه مراتب دخالت دارند. حاکم اسلامی طبق اعتقاد مردم انتخاب میشود. درصدر اسلام، نبیّ اکرم صلیاللهعلیهوآله از ایمان قاطبه مردم برخوردار بودند؛ مگر منافقان.
در قانون اساسی ما نیز رهبر کسی است که اکثریّت قاطع مردم او را قبول دارند. در واقع، ایمان اکثریّت مردم ملاحظه شده است. دخالت مردم در تشکیل حکومت و قوه مقنّنه و مجریه بسیار بالاست و لذاست که حکومت اسلامی در عین این که الهی است، مردمی نیز هست و تضادّ بین این دو، یک مغالطه است.
قانونگذاران و مجریان جامعه اسلامی، اصول و احکام اولی را که منطبق با ایمان مردم است از شرع میگیرند و مردم در داخل چارچوب و اصول اسلامی آزادند و هرگونه نوآوری منطبق با آن برای مردم و مسؤولان کاملاً میسور و ممکن است.
برای این که دخالت مردم در کار حکومت اسلامی روشن شود، آیات و روایات، و بخصوص «عهدنامه مالک اشتر» باید مورد توجّه قرار گیرد:
«و اورثنا القوم الّذین کانوا یستضعفون مشارق الارض و مغاربها التی بارکنا فیها و تمّت کلمة ربّک الحسنی علی بنی اسرائیل بما صبروا» (اعراف /137).
«ونُریدُ اَنْ نَمُنَّ علی الّذین استضعفوا فی الارض و نجعلهم ائمّةً و نجعلهم الوارثین»(قصص /5).
همهجا در عرف قرآن، حکومت خدایی، حکومت موسی علیهالسلام و حکومت [سایر[ پیامبران، حکومت مردم است. مردمند که حکومت میکنند؛ زیرا ایمان و علاقه مردم در جامعه به صورت قوانین و مقررات اجرا میشود. اگر حاکم، اسلامی باشد، (نه این که به نام اسلام بر مسلمانان حاکمیّت یابد)، مردم او را قبول دارند و با دل و جان با او همکاری میکنند؛ چنان که در نظام اسلامی خود ما، مردم در جنگ، مسائل سیاسی و مقابله با قدرتهای جهانی در کنار زمامداران و در مواردی پیشاپیش آنان حرکت میکنند.
حکومت علی علیهالسلام پس از حکومت پیامبر، نمونه کامل یک حکومت مردمی است که هم در آن، همه مردم جمع شدند و ایشان را به خلافت خواستند، و هم در طول زمان، یاریشان کردند. ایشان برخلاف حکومتهایی که دست افراد معدودی را باز گذاشته، اکثریّت را میچاپند، به مالک اشتر توصیه میکند:
«وَلْیَکُنْ احبّ الامور الیک اوسطها بالحقّ و اعمّها بالعدل و اجمعها لرضی الرعیّة فانَّ سخط العامّة یجحف برضی الخاصة.»
منظور حضرتش آن است که در هر تصمیمی که میگیری، عامه مردم را موردنظر قرار بده و به طبقات ممتاز کاری نداشته باش. حکومت اسلامی هرگز خشنودی عامه مردم را با خشنودی طبقات و گروه ویژه و ممتاز عوض نمیکند. اگر طبقات ممتاز که خود را تافته جدابافته میدانند، ناراضی باشند مهم نیست. عمده، رضایت عموم مردم است. همیشه گروهی از حاکمیّت دین ناراضی بودهاند. ستون دین برای آمادگی و مقابله با دشمنان، عامّه مردم هستند. اینها را باید حفظ کرد؛ چنان که حضرت علی علیهالسلام به محمدبن ابیبکر مینویسد:
«فاَخْفِضْ لهم جناحک والِق لهم جانبک واَبْسطِ اِلَیْهم وجهک و آس بینهم فی اللّحظة والنظرة.»
این درسهای شگفتآور امیرالمؤمنین برای رفع تبعیض در جامعه و مردم است؛ مردمی که در تشکیل حکومت و تداوم آن نقش اساسی دارند.
حکومت اسلامی به معنای واقعی کلمه، یک حکومت مردمی است. شاهد آن، حکومت پیامبر صلیاللهعلیهوآله و حکومت علی علیهالسلام است. البته در همان زمان، پیامبر تعیین شده خدایی است و لذا حکومت الهی و خدایی است. به عقیده شیعه، تعیین حاکم از جانب خدا منحصر به زمان پیامبر نیست. امامان معصوم را نیز خدا برمیگزیند و تعیین میکند.
در دوران غیبت که شخص خاصی به عنوان حاکم از طرف خداوند تعیین نشده، حاکم دارای دوپایه و دو رکن است: رکن اول، آراسته بودن حاکم با ملاکها و معیارهای اسلامی؛ مانند تقوا، توانایی، تعهّد و غیره. و رکن دوم، قبول و پذیرش مردم. اگر مردم شخصی را که واجد ملاکهای حکومت است، نپذیرند، او حاکم نیست، امّا اگر واجد ملاکها بود و مردم یا خبرگان منتخب مردم او را به امامت برگزیدند، امام و رهبر میشود. در عصر غیبت، مردم در تعیین اصل نظام دارای نقش هستند. تا مردم نخواهند، حکومت شکل نمیگیرد؛ گرچه این شرط حقیقی نیست؛ یعنی اگر مردم نظام اسلامی را نپذیرفتند، حکومت اسلامی از اعتبار و مشروعیت نمیافتد. امّا چون نظام اسلامی به ایمان مردم متّکی است و مردم در آن نقش دارند، لذا حکومت اسلامی، حکومت مردمی است؛ زیرا در انتخاب شخص حاکم مؤثرند. وقتی مردم، حاکم را انتخاب کردند، در کنار او نیز قرار میگیرند. مردم نسبت به زمامداری که خود تعیین نکردهاند، بیزار یا بیاعتنایند؛ مانند رژیمهای موروثی و سلطنتی. امّا در جمهوری اسلامی، که پرتوی از حاکمیّت اسلام در آن وجود دارد، مردم در هر صحنه وجود دارند و همه خود را در آن سهیم میدانند؛ زن، مرد، پیر، جوان، عالم، بیسواد و... و این بزرگترین نقطه قوّت نظام است و لذا تبلیغات دشمن کارگر نمیافتد.15
تقابل بین حکومتها و مردم، مشکل بزرگ حکومتها
در اغلب کشورهای دنیا، دولتها و مردم یک مشکل بزرگ دارند و آن، حالت تقابل بین این دو است؛ مانند دو حریفاند. اگر مردم چیزی بخواهند، دولتها تا بتوانند از زیر بار آن فرار میکنند و متقابلاً اگر دولتها قوانین و مقرراتی وضع کنند، مردم تا بتوانند از زیربارِ آن احکام خارج میشوند. این مسأله در رژیمهای استبدادی و تحمیلی کاملاً واضح است. این مشکل به کشورهای غیراستبدادی نیز سرایت کرده و در پیشرفتهترین کشورها و با نزاکتترین مردم، قوانینی که از سوی دولتها وضع میشود، واجبالاطاعة و مقدس شمرده نمیشود. اگر مردمی هم به آن قوانین عمل کنند، فکر میکنند ناچار و مجبورند و چنانچه به آنها بگویند میتوانید به این قوانین عمل نکنید، یقینا عده زیادی عمل نخواهند کرد.
این مشکل، در حکومت اسلامی نیست. البته منظور ما الگوی کامل حکومت اسلامی است و نمونههای دیگر کامل نیستند و باید به کمال برسند. در حکومت اسلامی کامل و تمام عیار، مقررات و قوانین حق و شایستهای که از طرف دستگاه حکومت وضع میشود، برای مردم واجبالاطاعة است؛ چه، اگر حکومت حق است و برطبق شرایط اسلامی در جامعه تشکیل شد، اگر قوانین و مقررات چنین حکومتی برای مردم واجبالاطاعه نباشد، نقض غرض است.16
شناخت چهره حاکم اسلامی
یکی از عمدهترین مسائل مربوط به حکومت اسلامی، شناخت چهره حاکم اسلامی (آنچنان که هست) میباشد. با این شناخت، امکان انحراف در جوامع اسلامی کم میشود و به صفر میرسد؛ چنان که به گواهی تاریخ، یکی از مهمترین عوامل انحراف جامعهها، چهرههای مزوّر حاکمانی بوده که به نام خدا بر مردم حکم راندهاند، امّا در صفات و عملکرد هیچ شباهتی به حاکمی که اسلام خواسته است نداشتهاند.
دو چهره حاکم در تاریخ
در قرآن و احادیث (مخصوصا نهجالبلاغه) دو چهره از حاکم تفسیر شده است: یک چهره مثبت و یک چهره منفی. چهره مثبت به عنوان امام هُدی، امام هدایتکننده به حق، و چهره منفی، امام و پیشوای آتش و گمراهی. امام هُدی، پیامبران و اولیای خدا و حکّام به حق اسلامیاند و امام باطل، امام آتش و طاغوتها. پیامبران (چهره اولی) منوّر، محبوب، باصفا و متلألأ است. همه پیامبران مبعوث شدهاند تا در جامعه خود (محدود یا بزرگ) حکومت طاغوت را سرنگون و حکومت الهی به وجود آورند: «و ما ارسلنا مِنْ رسولٍ الاّ لیُطاعَ باذن اللّه» (نساء /64)
وقتی پیامبری وارد جامعه میشد، از مردم میخواست از طاغوتها و زمامداران ظالم اطاعت نکنند: «و لاتُطیعوا امر المسرفین. الّذین یفسدون فی الارض و لایُصلحون» (شعراء /152-151)؛ فرمان مسرفان را اطاعت نکنید. مسرفان کسانیاند که در زمین فساد میکنند نه صلاح. شعار همه پیامبران در جامعهای که ظهور کردهاند، (به فرموده قرآن) این بوده که: «فاتّقوا اللّه واطیعون» (در سوره شعراء این فراز را از قول نوح، لوط، صالح، شعیب، موسی و دیگر پیامبران علیهمالسلام نقل میکند).
لذا اولین کسانی که احساس خطر میکردند، طاغوتها بودند، و از اینرو، با پیامبر مبارزه کرده، یا او را شهید، محبوس و تبعید میکردند. گاه نیز پیامبری با مبارزهای طولانی پیروز میشد، حکومت تشکیل میداد و خود پیامبر یا مستقیما حکومت را اداره میکرد؛ مثل رسول اکرم صلیاللهعلیهوآله ، یا این که کسی را معین میکردند؛ مثل حضرت داود و سلیمان علیهالسلام ... «اذ قالوا لنبیٍّ لَهُمْ ابْعَث لنا ملکا نقاتل فی سبیلاللّه» (بقره /246)
پس همه پیامبران به عنوان حاکم و زمامدار جامعه اسلامی مبعوث میشوند و نشانههایی که در قرآن برای پیامبر ذکر شده، در حقیقت نشانههای حاکم شایسته الهی است و این چهره را باید ترسیم کنیم.
ترسیم چهره حاکم اسلامی
بنده با استفاده از آیات قرآن و بعضی احادیث، مختصری در باب چهره پیامبران عرض میکنم و با ترسیم و تصویر این چهره میتوان تصویری از حاکم اسلامی داشت. آنچه میگویم همه آیات و روایات نیست؛ میتوان پنج، شش برابر بیشتر از این، از قرآن و احادیث استفاده کرد. البته در آینده چهره طاغوت را نیز ترسیم میکنیم؛ زیرا تا طاغوت را نشناسیم، دچار اشتباه میشویم؛ باید خدا و شیطان درست شناخته شوند.
ویژگیهای پیامبران
1 ـ علم، حکمت و اخلاق پیامبران
اولین ویژگی که در مورد پیامبران به چشم میخورد، این است که آنان از سوی پروردگار به علم و حکمت و نیز به تزکیه اخلاقی به عنوان بزرگترین جایزههای یک انسان، سرفراز و مجهّز شدهاند: «ولوطا آتیناه حکما و علما» (انبیاء /74)
این تعبیر درباره حضرت یوسف نیز آمده است. مراد از علم، علمی است که برای اداره جامعه لازم است؛ علم توحید و علم دین. پیامبران برمبنای یک تفکّر و طرح خدایی، جامعه را اداره میکنند؛ لذا علمی که به پیامبر داده شده، در درجه اول همین علم الهی است؛ یعنی شناخت خدا، شناخت وظیفه عبودیّت، شناخت انسان و وظایف انسان برای اداره جامعه و رسیدن به کمال و ایجاد یک بهشت روی زمین؛ یعنی جامعه اسلامی و در نهایت، یک بنده کامل خدا. پیامبر همه اینها را از خدا گرفته است، بدون این که از کسی درس بگیرد؛ لذا وقتی منشأ انقلاب و رهبری حاکم بر جامعه اسلامی نبوی، منبع علم و
سرچشمه فیاض دانش و معرفت است، طبعا مردم آن جامعه از علم و دانش برخوردار خواهند شد.
جهل رهبران، مردم را جاهل میکند و علم و معرفت رهبران، مردم را با علم و حکمت و معرفت بار میآورد. قرآن در مورد این سه ویژگی (علم، حکمت و اخلاق) میفرماید: «ویزکّیهم و یعلّمهم الکتاب و الحکمة» (آل عمران /164) چون خودش پاک است، مردم را تزکیه میکند و چون خودش میداند، به مردم میآموزد و چون خودش حکیم است، به مردم حکمت میآموزد. حکمت بالاتر از علم است. علم دانستن احکام و معارف الهی است؛ امّا حکمت حالت بصیرتی است که در سایه بندگی خدا، در انسان پدید میآید. حکمت دید نافذ و دقیقی است که حقایق را چنان که هست به انسان میآموزد، زندگی و مرگ را معرفی میکند و حقایق معنوی عالم را درک میکند. آنان که زندگی را محدود به این دنیا میدانند، مال را بالاترین ارزشها دانسته و به قدرت میبالند و از لذّت معنوی بیخبرند، از حکمت بینصیبند. مردم رشحهای از حکمت را یافتهاند و لذا معنای مرگ و زندگی را شناختهاند. مظهر حکمت در مردم، ایثار آنهاست (که همهگونه فداکاری میکنند).
پس اولین خصوصیّت پیامبران این است که عالم، حکیم و پاک هستند، خودخواهی ندارند. حسد، هوای نفس، تنگنظری، تحقیر ضعیفان، و مجذوب قدرت شدن در آنها نیست. این سه خصلت، پیامبر به وجود میآورد.
2 ـ پیامبران مزد نمیخواهند
ویژگی دوم پیامبران این است که در مقابل زحمتی که میکشند، مزد نمیخواهند: «قل لااسئلکم علیه اجرا الاّ المودّة فی القُربی» (شوری /23)
پیامبر نه تنها پول نمیخواهد، بلکه تعریف و تمجید را نیز توقّع ندارد. این ویژگی همه پیامبران است: «و جاء مِنْ اَقصی المدینة رجلٌ یسعی قال یا قوم اتّبعوا المرسلین. اتّبعوا مَن لایسئلکم اجراً وهم مهتدون» (یس /21 و 20)
نیز در سوره شعراء مکرّر درباره پیامبران دارد که میفرمودند: «و ما اسئلکم علیه من اجرٍ اِنْ اجری الاّ علی ربّ العالمین». این، بسیار مهم است. آنچه همّتها را سست میکند و انسان را در پیمودن راه پرخطر دچار تردید میکند، این است که انسان احساس کند منافعش به خطر افتاده است و این امر موجب میشود که در مقابل گروههایی که با فکر و عقیده او مخالف هستند، حرف خود را صریحا نزند و عقاید خود را کتمان کند. (چنین کسی) حق را در لفافه مصلحتاندیشیهای دروغین میپوشاند و مردم را آگاه و هوشیار نمیکند. هیچ یک از پیامبران این ویژگی را نداشتند؛ زیرا اجر و مزدی نمیخواستند (و دنبال منافع نبودند).
امروز شاهدیم که زمامداران دنیا، حقایق جهان، (و حقایق جوامع خود) را به مردم نمیگویند. همه دچار این بیماری هستند تا آبرو و وِجاهت خود را حفظ کنند. امّا پیامبران این بیماری را ندارند. این یک مظهر کامل حاکم اسلامی است. البته همه کسانی که در جامعه اسلامی حکومت میکنند باید چنین باشند. لذا منظور از دولت و حاکم، یک نفر نیست؛ یک مجموعه و دستگاه است. همه آنان باید اجر و مزدی جز انجام تکالیف و توفیق توقّع نداشته باشند؛ زیرا اگر انسان توفیق یابد که تکلیف خود را انجام دهد، همین توفیق و پاداشی که خداوند خواهد داد، بزرگترین پاداشها و مزدهاست. پیامبران هرگز دنبال خواستهها و طمعهای خود نبودند؛ چه آنها که قبل از تشکیل حکومت الهی و اسلامی شهید شدند یا از دنیا رفتند، چه کسی مثل رسول اکرم که حکومت تشکیل داد، ولی در طول ده سال حکومت خود، حتی یک روز، راحت و آسودهخاطر نگذراند، دائما جنگ و ناراحتیهای گوناگون بود.
3 ـ مردمی بودن پیامبران
خصوصیّت مهم و فوقالعاده دیگر پیامبران این بود که آنان کار خود را در میان طبقات محروم که اکثریّت قاطع را (در همه تاریخ) تشکیل میدادند، آغاز میکردند و با آنان صمیمی بودند. پیامبران با مستکبران میانهای نداشتند. علی علیهالسلام در خطبه پرمضمون و شگفتآور قاصعه در مذمّت کبر (که از محورهای آن خطبه است) جملاتی درباره ویژگیهای پیامبران دارد، از جمله میفرماید:
خدای سبحان کبر و فخرفروشی را در نظر پیامبران زشت و مکروه قرار داد و تواضع را برای آنها شایسته دانست و راضی شد آنان متواضع باشند تا آن جا که صورتهای خود را به زمین میچسباندند و پیشانی خود را با خاک آلوده میکردند.
این جملات، نشانه نهایت تواضع انبیاست. به همین جهت، مستضعفان اطراف ایشان را میگرفتند. وقتی حاکمی در میان مردم باشد، درد آنها را میفهمد. مردم دردهای خود را به گوش او میرسانند و حاکم نیز اگر حُسننیّت داشته باشد، گره از کار آنان میگشاید.
نمونه بازر و کامل حکومت مردمی، زندگی علی علیهالسلام است که میفرمود: آیا خود را قانع کنم که به من بگویند تو امیرالمؤمنین هستی، امّا با آنها در سختیها، گرسنگیها و رنجها شریک نباشم؟
ایشان از نظر زندگی شخصی در حد پایینترین افراد مردم بود. به عثمانبن حنیف فرمود: شما نمیتوانید. این هنر، هنر علوی است؛ امّا کوشش کنید خود را آلوده نکنید. لذا در مقابل مردم فروتن بودن و به آنان بیاعتنایی نکردن، از خصوصیات مهم حاکم اسلامی است.
امّا طاغوتها چنین نبوده و نیستند. آنان درد مردم را درک نمیکنند؛ زیرا در میان آنها نبودند تا زجر و گرسنگی و کمبودهای مردم را بدانند. طاغوتها به مردم بیاعتنایی میکنند. آنها در مقابل فساد و شهوت و قدرتهای بزرگ جهانی ضعیف و زبوناند، امّا در مقابل مظلومان و ضعیفان تکبّر و گردنکشی میکنند. چیزی که برای آنها مطرح نیست، منافع ملتهاست؛ تنها منافع شخصی خود را مینگرند.
چند عامل است که سبب میشود زمامداران فاسد و جائر، مردم را زیرفشار قرار دهند و نابسامانی به بار آورند:
اول، جهل. آنان از جهل مردم استفاده میکنند.
دوم، آلودگی اخلاقی به فساد، غرور، شهوت، حسد، بخل و تندخویی.
سوم، استکبار و گردنکشی و اهمیّت ندادن به منافع مردم.
چهارم، دنبال منافع شخصی و مادیات بودن.
پنجم، نادیده گرفتن ارزش و کرامت انسانها.
مجموعه این اوصاف در بیشتر حکومتهای دنیا هست و لذا مردم دنیا دچار رنج و بدبختی و مصیبت از ناحیه زمامداران هستند؛ ولی هیچ کدام از این صفتها در حاکم اسلامی نیست. زمامداران جامعه اسلامی (مثلاً پیامبران که یاد شد) استکبار نمیورزند، حکمت و تزکیه اخلاقی دارند و در خدمت مستضعفان میباشند.
امام صادق علیهالسلام در خطبه کوتاهی در میان خیل عظیم حجاج بیتاللّهالحرام در منی در دوران بنیامیّه فرمود: «... ایها الناس کان هو الامام»؛ یعنی این معیار که حکومت و امامت را از روی زندگی خلفای جائر و ظالم و عیاش میفهمید و گمان میکنید حاکم مثلاً، از ترازِ هشامبن عبدالملک است، صحیح نیست، بلکه معیار حاکم اسلامی، رسولاللّه صلیاللهعلیهوآله است.
امروز نیز این فرهنگ غلط بر ذهن اکثر مردم دنیا حاکم است که بآسانی قبول میکنند حاکم باید عاقل و مدبّر و با کفایت باشد، امّا کمتر کسی میپذیرد که حاکم باید زاهد و بیرغبت به دنیا باشد. این امر، معلول وجود ستمگران و هواپرستانی است که در طول تاریخ حاکم بودهاند. قرآن این تصوّر را برهم زده، حاکم را در چهره پیامبران به مردم دنیا نشان میدهد که ویژگیهای آنان با ویژگیهای حکام معمولی متفاوت است.
4 ـ اراده و تصمیم
پیامبران دارای عزم و ارادهاند. مشکلترین کارها و سنگلاخترین راهها را با کمال قدرت طی کردهاند و خسته نشدهاند: «اولی قوَّةٍ فی عزائمهم». (نهجالبلاغه). مردّد و مأیوس نشدند. چنین افرادی باید در رأس تشکیلات حکومت باشند.17
خطوط اصلی چهره حاکم طاغوتی
اکنون در نقطه مقابل حاکم اسلامی، باید چهره حاکم طاغوتی را شناخت. شناخت نقطه مثبت و حاکم اسلامی بتنهایی کافی نیست. اگر نقطه منفی دانسته نشود و خصلتهای سلبی در حاکم اسلامی درست فهمیده نشود، ملت اسلام از روی بصیرت نمیتواند فرد شایسته حکومت را بشناسد و در مقابل او تسلیم باشد. این که در دوران طولانی حکومت، ستمگرانی با نام اسلام مردم را فریب داده و بر آنها حکومت کردند، بر اثر این بود که مردم نمیدانستند نقاط منفی یک حاکم چیست؟
از امام صادق علیهالسلام نقل شده است که فرمود: «اِنّ بنیامیّة اطلقوا تعلیم الایمان و لم یطلقوا تعلیم الکفر»؛ بنیامیه مردم را آزاد گذاشتند تا نکتههای ایمان را بیاموزند، امّا آنان را آزاد نگذاشتند تا نکتههای کفر را نیز بشناسند؛ یعنی حرفی نداشتند که مردم از فضیلت عدل سخن بگویند، امّا شکافتن ظلم ممنوع بود. چرا؟ «لِکَیْ اِذا حملوهم علیه لم یعرفوا».
لذا شناخت چهره حاکم طاغوتی برای فهم کامل و جامع از حاکم اسلامی، ضرورت دارد.
1 ـ استکبار
اولین خصوصیتی که قرآن برای حاکم طاغوتی ذکر میکند و نمونههایی نیز مانند فرعون، هامان، نمرود و قارون را بیان میکند، استکبار است. استکبار یعنی دوری از مردم و بالاشمردن خود.
«من فرعون انّه کانَ عالیا من المسرفین» (دخان /31)
«اِنَّ فرعون عَلا فی الارض و جَعَلَ اهلها شیَعا»(قصص/4)
در مقابل پیامبران که «ضعفةً فی اعین الناس» بودند و از دل مردم جوشیده، با آنان سر میکنند و حرف مردم را میشنوند و برای آنان تلاش میکنند، حاکم طاغوتی خود را از مردم جدا میداند، از آنها دوری میگزیند، برای خود حق ویژه قائل است و در قوانین که برای مردم وضع شده خود را شریک نمیداند. این خصوصیت، از کفر به خدا برجستهتر است. بسیاری از حکام طاغوتی بوده و هستند که نام خدا را برزبان میآورند، امّا خدا را برای فریب بندگان خدا مطرح میکنند؛ آن هم تا وقتی که به نام خدا نیاز دارند و از آن سود میجویند، ولی پس از رفع نیاز دیگر حتی نام خدا را نیز نمیبرند. تاریخ درسهای عجیب و شگفتآوری دارد. بنیامیّه و بنیعبّاس چنین وضعی داشتند. آنها با این که ادعای اسلام داشتند، فساد و فحشا، ظلم و اسرافی نیز داشتند که بکلی با ادّعای خداپرستی منافات داشت. مدتی فساد خویش را پنهان میکردند، ولی کمکم (بخصوص در زمان بنیعباس) علنی شد.
بنابراین، حاکم طاغوتی مستکبر است، و به خواست مردم بیاعتناست. صفات علوّ و طغیان و استکبار که در قرآن آمده، ناظر به همین بیاعتنایی حاکمان طاغوتی به مردم است.18
بیماری حکام طاغوتی
تکبّر بیماری همه حکام طاغوتی بوده و موجب شده حرف مردم و پیامبران را نشنوند. این ویژگی، بتدریج حاکم را به حیوان درندهای تبدیل میکند که نه حرف حقّی در دل او نفوذ کند، نه ناله استرحامآمیز مظلومی دل سنگ او را بلرزاند. او به فکر تعویض و تغییر وضع خود و جامعهای که به وجود آورده نمیافتد . تا حجاب غرور حاکم نشکند، ایمان به خدا ممکن نیست. فرعون در آخرین لحظات متوجّه شد و گفت: «آمَنْتُ أ نّه لااله الاّ الّذی آمنت به بَنوا اسرائیل»(یونس /90)
ولی این ایمان نجاتبخش نیست: «الآن وقد عصیتَ قبل» (یونس /91)
قدرتهای حاکم بر جهان امروز دچار غرور و تکبّرند. چه کسی است که دل انسانی در سینه او بتپد و وضع نابسامان میلیاردها انسان را امروز در دنیا نبیند و نداند که عامل اصلی این نابسامانی، قدرتهای بزرگ جهانی است؟!
امّا حاکم الهی غرور ندارد؛ «ووضعوا اجنحتهم للمؤمنین و کانوا اقوام مستضعفین» در مقابل مؤمنان اظهار تواضع (نه فقط به زبان) میکنند.
قرآن به پیامبر صلیاللهعلیهوآله میفرماید: «واخفص جناحک لِمَنْ اتّبعک من المؤمنین» (شعراء /215)
با این که شأن، علم و تقوای پیامبر از همه بیشتر است و خودشان مطلع بودند، امّا خداوند میفرماید در مقابل مؤمنان متواضع باش؛ چنان که امام [راحل قدس سره[ میفرمود من را خدمتگزار خودتان بدانید و بنامید.
تواضع پیامبران و حاکمان الهی یکی از کلیدهای نجات مردم است. اگر حکام امروز دنیا حرف مردم را گوش کنند، تواضع نمایند و خود را طلبکار مردم ندانند، همه مشکلات حل خواهد شد. هیچ یک از سردمداران طاغوتی به مردم پاسخ این سؤال را نداده که به چه حقّی اموال مردم را مال خود میدانند؟ چرا حکومت را وسیله آسایش خود میدانید؟ این را مقایسه کنید با چهره درخشان علی علیهالسلام ، و قبل از ایشان پیامبر صلیاللهعلیهوآله ، که در نشستن، برخاستن، خوردن، معاشرت و در تمام خصوصیات، متواضع بودند.
خطبه 207 نهجالبلاغه (فیضالاسلام) درباره حق متقابل حاکم و رعیّت از خطبههای فوقالعاده عجیب است:
«فلا تُکلّمونی بما تکلّم به الجبابرة و لاتتحفّظوا منّی بما یتحفّظ به عند اهل البادرة ولاتخالطونی بالمصانعة و لاتظنّوا بی استثقالاً فی حقٍّ قیل لی و لاالتماس اعظامٍ لنفسی، فانّه من استثقل الحقّ ان یقال له او العدل اَنْ یعرض علیه، کان العمل بهما اثقل علیه، فلاتکفّوا عن مقالةٍ بحقٍّ او مشورةٍ بعدلٍ... فانمّا انا و انتم عبیدٌ مملوکون لربٍّ لاربّ غیره.»19
تکبّر، امّالفساد همه خصلتها است
این خصلت در فرد عادی نیز که باشد ضرر دارد، امّا حاکم متکبّر، ضررش بیشتر است. چیزی که باعث میشود مردم رعایت اخلاق انسانی را نکنند، خودخواهی آنهاست. اگر خودخواهی نباشد، انفاق آسان میشود، حرص و طمع کم میشود، تنازع و درگیریها و ضدیّتها و بدگوییهای افراد نسبت به یکدیگر در جامعه کم یا ریشهکن میشود. انسان در زندگی معمولی و مادی وقتی شباهت به گرگ پیدا کرده و مایل است فقط خود را بهرهمند سازد؛ گرچه به قیمت نابود کردن دیگران، همه درگیریها، نفرتها و جداییها، کارشکنیها و همه چیزهایی که حاکی از رذالت بعضی انسانهاست، در جامعه ظهور میکند و اگر این ویژگی گرفته شود، بسیاری از مشکلات زندگی بشر از بین خواهد رفت؛ لذا قرآن میفرماید: «وَمَنْ یُوقَ شُحَّ نفسه فاولئک هم المفلحون» (حشر /9)
وسیله فلاح و رستگاری انسان آن است که شحّ، یعنی مجموعهای از حرص و بخل و خودخواهی را نداشته باشد. اگر جامعه، زندگی توأم با رشد و هدایت میخواهد، باید از خصلت خودخواهی و تکبّر صرفنظر کند. در طول تاریخ نبوّتها، همه انبیا با معارضه و مبارزه متکبّران زمان خود روبرو شدهاند: «واستغشوا ثیابهم و اصرّوا واستکبروا استکبارا»(نوح /7)
«واذا قیل لهم تعالوا یستغفرلکم رسول اللّه لوّوا رؤوسهم و رأیتهم یصدّون وهم مستکبرون» (منافقون /5)
غرور منافقان موجب میشود لبخند محبّتآمیز پیامبر به رویشان را نپذیرند. در بسیاری از موارد اختلافها و عنادها، برخاسته از تکبّر و دیگران را داخل آدم ندانستن است و نه دلایل عمیق فکری یا خارجی.
به نظر من مشکل گروهکها در جامعه انقلابی و اسلامی ما یک مشکل اخلاقی بود نه مشکل فکری، عملی، یا اصولی و بنیانی. عامل اصلی که گروهکها را رشد داد و تقویت نمود و زمینه برای دخالت دستهای جنایتکار خارجی را فراهم کرد، مشکلات اخلاقی بود و مهمترین آنها مسأله غرور و تکبّر و برای خود یک حق زیادی قائل شدن و بها ندادن به مردم بود. دلیلش هم این است که نه به نماز جمعه میآمدند، نه در تظاهرات مردم حاضر میشدند و نه در جبهههای عظیمی که مردم در آنها شرکت داشتند، شرکت میکردند. اعتنای به مردم باید مظهری داشته باشد و مظهر اتم علاقهمندی به مردم، در کنار مردم بودن در تمام صحنههاست.
وقتی کسی خود را برتر از دیگران بداند، هماهنگی، مهربانی، همدلی و یکپارچگی جامعه از بین خواهد رفت. هر کس ببیند دیگری خود را برتر از او میداند، احساس میکند مظلوم واقع شده است و حق او به دیگران داده شده و دیگر صفا، محبت، اتحاد و احترام متقابل از بین میرود و در جامعه شاهکها و مَنها و انسانهای خودمحور زیاد خواهد شد و این بیماری بزرگی برای جامعه است.
تکبّر حاکم طاغوتی، نافی عدالت
بنابراین تکبّر در همه انسانها بد است؛ امّا در زمامداران بدتر. اگر تکبّر در مسؤولان کشور باشد نه تنها اخلاق جامعه، بلکه عدالت جامعه نقض میشود. تکبر زمامداران موجب میشود که تبعیض در جامعه به وجود آید. در همه جای دنیا ثروت در اختیار زمامداران است، چون خود را صاحب حق دانسته و از مردم برتر میدانند. این همان تکبّر و علوّ است.
بزرگترین زیان تکبر در حاکم طاغوتی، از بین بردن عدالت است. «اِنّ فرعونَ علا فی الارض وَجَعَل اهلها شیعا و یستضعف طائفةً منهم» (قصص /4)
اگر زمامداران دچار این بیماری و آفت گردند، بر همه چیزهایی که در مقابل خودخواهی آنان اندک مقاومتی داشته باشد، فشار وارد خواهند کرد؛ مثلاً اگر قانون دست و پای زمامداران را میبندد و مانع از پرواز آنان به قله آرزوهای خودخواهانه میشود، به وسیله زمامداران متکبّر، قانون نقض میشود. اگر حضور مردم در صحنه مانع از رسیدن به اهداف خودسرانه شود، متکبران و مستکبران حضور مردم را در صحنه از بین خواهند برد. اگر ارزشهایی در جامعه وجود داشته باشد که زمامدار متکبّر به خاطر آنها نتواند به اهداف خود برسد، اول آن ارزشها را در جامعه نقض خواهد کرد . لذا این یک آفت بزرگی است که باید آن را شناخت و از بروز آن پیشگیری نمود و گرنه با تسلّط زمامدار مستکبر هیچ چیز روال عادی و معمولی نخواهد داشت.
طغیان، اوج تکبّر
طغیانِ طغیانگران که شرح و وصف و روشهای آنان، در قرآن مکرّر آمده، همین است که در مقابل ارزشها سرکشی میکردند، با ارزشها مبارزه و ستیز داشتند و ارزشهای اصیل را به خاطر نخوت و منیّت و خودخواهی نابود میکردند. علوّ و تکبّر زمامداران را نباید دستکم گرفت. گرچه مایه تکبّر در همه انسانها هست، امّا در کسانی که ممکن است احساس بینیازی و استغناء کنند، شدیدتر و قویتر است: «اِنّ الانسان لیطغی .اَنْ رَآهُ استغنی» (علق /7-6)
مستغنی دیدن؛ یعنی احساس قدرت مادی یا معنوی کاذب داشتن. احساس کاذب است؛ زیرا هیچ انسانی مستغنی و بینیاز نیست. همه محتاج و فقیر به لطف خدا و نیازمند به کمک طبیعت و همکاری و مساعدت انسانهای دیگرند. انسانهایی که به رغم فقر و احتیاج همهجانبه، خود را از مردم و کمک دیگران بینیاز میبینند، دچار احساس کاذب و خطرناکی هستند که همواره وجود داشته و وجود دارد. در کشور ما، افرادی که به حمایت و کمک مردم، به جایی رسیدند، خود را از حمایت مردم بینیاز احساس کرده، به مردم، مقدّسات، عقاید و ارزشهای معتبر پشت کردند. حالت استغناء در حاکمان و آنان که کلیدهای قدرت به دست آنهاست، بیشتر پیش میآید؛ امّا کسی که به نان شبش محتاج و برای قوت لایموت خود و خانوادهاش دائم در تلاش است و به هر کاری تن میدهد، احساس استغناء ندارد، ولی زمامدارانی که به ظاهر مردم پشت سر آنهایند و امکانات و خزانههای ثروت ملی در دست آنهاست، زودتر از دیگران احساس بینیازی میکنند، مگر آنها که ایمان قوی داشته باشند تا آنها را از این لغزش بزرگ نگاه دارد.
اثر استکبار زمامدار بر سلامت جامعه
استکبار و علوّ زمامداران در وضع کلی جامعه اثر میگذارد و سلامت جامعه را از بین میبرد. علی علیهالسلام در خطبه قاصعه به دو بیماری اساسی جوامع انقلابی و تازه روییده اشاره میکند: یکی تکبّر و دومی بیماری تشتّت و تفرقه. حضرت میفرمایند زمامداران متکبّر، کسانی هستند که شما همراه با آب زلال احساسات عواطف و عقاید خودتان، آب کدر آنها را نیز نوشیدید؛ یعنی وجود سنگین خواستها و تمایلات تحمّلناپذیر آنها را با صفای طبیعی خودتان تحمّل کردید و بیماری آنها را با سلامت مزاج خود درآمیختید. مزاج جامعه بهطور طبیعی سالم است. تمام بیماریها، انحرافها و فسادها در جوّ اجتماع جامعه از سوی افرادی پدید میآید که با تدبیر غلط و نیّتهای شیطانی و فسادانگیزی و تکبّر خود این مشکلات را در جامعه به وجود میآورند. در این هنگام، فساد کلّی اخلاقی جامعه را فرامیگیرد.
کندوکاوی در ریشهیابی استکبار
روی دیگر سکّه استکبار و طغیان دولتمردان، ذلّت و خفّت و بیارزش شدن مردمی است که در جامعه زندگی میکنند. اگر زمامداران مستکبر و طاغی بخواهند مردم از آنان اطاعت نمایند، چارهای ندارند جز این که همه عوامل استقلال را در درون انسانها از بین ببرند و شخصیّت انسانها را خُرد کنند. قرآن درباره یک چهره طغیانگر معروف تاریخ، یعنی فرعون میگوید: «فاستخفّ قومه فأطاعوه»(زخرف /54)
استخفاف مردم، یعنی شخصیت و وزن معنوی آنها را نادیده گرفتن. نظام اسلامی، امروز در مقابل چشمان دوست و دشمن، نظامی مردمی است و باید این رکن اصلی نظام، یعنی اتّکای به مردم را تأمین کند. مردم در نظام اسلامی نقش واقعی دارند که هیچ چیز نمیتواند جای آن را بگیرد.
لذا باید دقیقا بشناسیم چه عواملی مردم را از شخصیت اصلی خود تهی مینماید و موجب استخفاف آنان را فراهم میکند؟ مردم در چند صورت نمیتوانند تصمیم بگیرند و حضور داشته باشند:
اول، نقص آگاهی و معرفت. اگر بر اثر حجم تبلیغات گمراهکننده نگذارند مردم حقایق را درک کنند و جریانها را بفهمند، یا آنقدر برای مردم گرفتاری به وجود آورند که مردم احساس علاقه نکنند که حقایق را بفهمند، استخفاف پیش میآید. در دنیای متمدن امروز، امکان ندارد مردم همه حقایق را درک کنند. اگر مردم بفهمند، میتوانند در دگرگون کردن این حقایق نقش داشته باشند؛ امّا نمیگذارند مردم بفهمند. در بیشتر کشورهای دنیا، گرفتاریها، سرگرمیها، اشتغالات و جاذبههای مادی و حرکتهای تحمیل شده بر مردم، مانع از آن است که در دنیای آگاهیها و معرفتها باشند. آنان از مسائل سیاسی، مثلاً از مسائل فلسطین بیاطلاعند، یا نمیدانند کشورهای به اصطلاح متمدن اروپایی چه بلایی بر سر کشورهای جهان سوم میآورند؛ امّا در جامعه انقلابی، مردم و جوانان و حتی روستائیان ما از مسائل و جریانات داخلی و جهانی مطلعند. این ذهنیت و معرفت به مسائل جهانی، بزرگترین عاملی است که انسان بودن و شخصیّت آنها را باقی میگذارد. مظهر استخفاف و ذلیل کردن ملتها، این است که نگذارند مسائل و جریانات را درک کنند.
دوم، گرفتن اراده و توان و نیروی حرکت ملتها. انسانها دارای استعداد تحرک بینهایتند. همه پیشرفتهای علمی دنیا، محصول نیروهای درونی انسانهاست. اگر این نیرو و قدرت اراده و تصمیم و تحرّک و ابتکار را (که مظهرش نوآوریهای فنّی و صنعتی است) درباره دگرگونی و تحولات اجتماعی به کار میبستند، امروز دنیا گلستان شده بود؛ امّا به ملتها چنین اجازهای نمیدهند. آنان را از تصمیم تغییر و دگرگونی در واقعیّتهای تلخ زندگی منصرف نموده و به حیوانهایی تبدیل میکنند که جز تأمین شهوات و خوردن و خوابیدن، هیچ غم و اندیشه دیگری ندارند. قدرتهای استکباری دنیا، انسانها را به موجودات کاملاً بیاراده و بیارزش و دست و پا بسته تبدیل مینمایند. انسانها را کوچک، ذلیل و غیر قادر بر تصمیمگیری میکنند. در کشور ما وضع نیز چنین بود. فرهنگ و تصوّر عمومی مردم این بود که قادر بر هیچ کاری نیستند. برخی از بزرگان و روشنفکران نیز هیچ امیدی به تحوّلی در این مملکت نداشتند؛ امّا بزرگترین درسی که امام آموخت، این بود که به مردم حسن ظن داشت و اعتماد کرد. آن روزی که هیچ کس در میدان مبارزه نبود، امام به مردم امیدوار بود (همانگونه که انبیاء و اولیاء همواره مخاطبشان مردم بودند) با مردم حرف میزدند. مردم هم به آنها اجابت میکنند. همین مردم که مخاطب امام بودند، آن حرکت عظیم را انجام دادند. با ایثار و فداکاری آنان انقلاب به نتیجه رسید. این است معنای حضور مردم و اتّکای مردم به نیروهای خودشان.
راه درمان و مقابله با تکبّر زمامداران
هر بیماری یک راه درمان دارد. جامعهای که دچار بیماری «حاکم مستکبر» شده، راههای درمان گوناگونی دارد. یکی از آن راهها که موردنظر ما است، توجّه مردم است. اگر مردم هشیار باشند و تا نشانههای کبر و غرور و خودخواهی را در زمامداران دیدند، فورا و خیرخواهانه اعتراض کنند و اگر درصدد رفع برنیامدند، در مقابل او تعرّض کنند، یقینا این بیماری درمان خواهد شد.
علی علیهالسلام در خطبه قاصعه به مردم خطاب میکنند که اگر احساس کردید مسؤولان و سردمداران جامعه تکبّر به خرج دادند، از آنها اطاعت نکنید. این آخرین دارو و راه درمان است. امّا قبل از آن درمانهای دیگری نیز هست؛ از جمله این که خود مسؤولان باید مراقب باشند [تا این حالت علوّ و خود برتربینی در آنها پدید نیاید]؛ چنان که علی علیهالسلام در شهر انبار اجازه نداد مردم پیشاپیش اسب حضرت برای ادای احترام بدوند.
2 ـ دنیازدگی
ویژگی مهم دیگر حاکم طاغوتی چسبیدن به دنیا و زخارف آن است. اگر حاکم الهی از مردم اجر نمیطلبد و برای زندگی شخصی خود ارزش زیادی قائل نیست، در مقابل، حاکم طاغوتی هر چیز را برای خود میخواهد: ثروت، راحتی، عیش و رفاه و این هوس تمامنشدنی، در او بدون مهار به پیش میرود. اسراف، نمونه واضح این بیمهار و جلودار بودن هوسهای حاکم طاغوتی است. از مطالعه وضع زندگی مرفه و پرعیش و نوش حکام طاغوتی در طول تاریخ، این منظره برای انسان مجسّم میشود که گویی تمام خیرات و برکات روی زمین مال آنها و در انحصار آنهاست و آنچه از مصرف آنان زیاد آمد، از آنِ اطرافیان آنها و هر چه از اینها زیاد آمد، مال دیگران است. لذا هر کس خود را به آنها نزدیکتر کند، بهرهای از دنیا میبرد و آن که دور باشد، بهرهای نیز از دنیا ندارد.
نقطه مقابل این حالت، در آموزشهای امیرالمؤمنین علیهالسلام هست. این که یک استاندار او به میهمانی یکی از اغنیا رفته و بر سر سفرهای نشسته که اغنیاء هستند، ولی جای فقرا خالی است، یک عیب بزرگ برای او میشمارد و در نامهای او را توبیخ میکند (نامه 45 نهجالبلاغه). دلبستگی به دنیا در نظر علی علیهالسلام یکی از زشتترین خصوصیات حاکم اسلامی است و لذا در پاسخ به پیشنهاد ابنعباس که به حضرت گفت فلانی و فلانی که با شما مخالفت دارند اگر به استانداری شهری منصوب کنید از شرّ آنها درامان میمانید، فرمودند: اگر شهرت و دلبستگی آنها به مقام و ولایت و حکومت نمیبود، شاید این کار را میکردم؛ امّا نمیتوانم آدمهایی را که این قدر به مقام دلبسته هستند بر مردم مسلّط کنم.
حضرت خود در کنار مردم و با مردم بودند و زندگی شبیه به پایینترین افراد داشتند و این یکی از بزرگترین خصوصیات حاکم اسلامی است. قبلاً نیز گفتیم این ویژگی تنها در شخص حاکم نیست. همه دستاندرکاران حکومت اسلامی تا حدودی و به نحوی باید این صفات را داشته باشند.
در صدر اسلام، شخص پیامبر صلیاللهعلیهوآله و امام معصوم، قانونگذار، اجراکننده و قاضی بودند. امروز مناصب حکومتی بین افراد متعدّد تقسیم شده است. علاوه بر این که دستگاه مقنّنه، مجریه و قوه قضائیه در صدر حکومتاند و هر یک مسؤولان جداگانهای دارند، دستگاه وسیع اداری در کشور نیز هزاران نفر مسؤول دارد که هر یک به نحوی به کار حکومت بر جامعه اسلامی مشغولند. شرایطی که در مورد حاکم اسلامی گفته میشود، باید از امام جامعه گرفته، تا تمام افراد از قضات، مدیران ادارات، و دیگر مسؤولان در حد خود، وجود داشته باشد. پیامبران میگفتند: «قل لااسئلکم علیه اجرا». نمیگوییم کارمندان ادارات مزد نخواهند، بلکه باید (مزد و حقوقی) داشته باشند (چون بخشی از بیتالمال مخصوص کارگزاران حکومت است)؛ امّا نباید به فکر استفادههای کلان و نامشروع باشند. کارگزاری در حکومت اسلامی یک خدمت است. هر چه این تکلیف و ادای واجب با حسن نیّت بهتر انجام گیرد، کار برای مردم سودمندتر خواهد شد. مقدار زیادی از نابسامانیهای ما مربوط به نقص در نیروهای انسانی و نبودن نیروهای دلسوز و صمیمی است. اگر از خطی که حکومت انبیاء برای ما ترسیم کرده تخطّی کنیم، مصداق حکومت اسلامی نیستیم.
3 ـ استبداد
استبداد آشکارترین نشانه حاکم طاغوتی است. معنای استبداد این است که کسی که اداره جامعه به دست اوست، تنها به رأی و میل خود متّکی باشد و رأی و میل مردمی که زمام امور آنها به دست اوست، در تصمیمگیریهای او تأثیر نداشته باشد. برایش مهم نیست مردم چه میخواهند؛ آنچه مهم است رأی و نظر خود اوست. استبداد برای اداره یک خانه نیز عیب است؛ چه رسد به اداره جامعه و کشور. وقتی کسی با رأی، میل و غرایز و هواهای نفسانی خویش بخواهد ملتی را اداره کند، دچار اشتباه میشود. در این صورت، غفلتها، مستیهای گوناگون، بیخبریها، غرضورزیها در اداره امور مردم دخالت خواهد کرد. مصلحت مردمی که برای رسیدن به تکامل، صلاح، اخلاق والا، رها کردن پستیها و زشتیها آفریده شدهاند، در جامعه استبدادی گم خواهد شد و آنان به هدف نخواهند رسید و این بزرگترین بلای جان انسانهاست.
یکی از عوامل عمده انحراف و گاه تنها عامل بدبختی مردم، استبداد و دیکتاتوری زمامداران است. جوامعی در مشت ستمگران، دور از هدف انسانیّت زندگی میکنند، لذا بدون تردید استبداد، وسیله بدبختی و توقّف کاروان انسانیّت است. عیب مُستبد این است که مشورت نمیکند و مشورت نیز نمیتواند گرهای از کار مردمی که فرد مستبدّی بر آنها حاکم است بگشاید؛ یعنی اوّلاً فرصت نظردهی و ابراز اراده به کسی نمیدهند و اگر هم کسی جرأت کرد و نظری برخلاف رأی آنها داد، آن نظر را نمیپذیرند. از اینرو، چنانچه مستبدان جهان مشاورانی نیز داشته باشند، مشکل را حل نمیکنند. مشکل از راه دیگری باید حل شود. حاکم مستبد به خود فکر میکند و اگر وسیلهای برای کنترل او نباشد، یقینا جامعهای که چنین حکومتی در آن هست، دچار خسارتها و سختیهای زیاد شده و رشد تکاملی عمومی انسان در این جوامع متوقف خواهد شد.
راه حل استبداد
استبداد یک درد قدیمی است. از زمانهای گذشته، راه درمان استبداد، قانون شناخته شده است. گفتهاند برای ریشهکن کردن استبداد باید در جامعه قانون وجود داشته باشد. با وجود قانون میلها، دشمنیها، هوسها و تشخیصهای غلط مستبد اثر نخواهد داشت؛ لذا در کشور ما وقتی خواستند در برابر حکومتهای سیاه استبدادیِ تاریخیِ قدیمیِ مقابله کنند، اولین قدم این بود که مشروطیّت را، که عبارت از حکومت قانون است، مطرح کردند. گرچه مستبدان در مقابل موج مشروطهخواهی مردم مدّتها مقاومت کردند، ولی بالاخره فشار افکار عمومی که در پیشاپیش آنها علما و مراجع بزرگ تقلید و روحانیون آگاه قرار داشتند، توانست این سد را بشکند و قانونگذاری و مشروطیت به وجود بیاید.
قانون، نخستین درمان استبداد است. امّا این درمان که در مراحل اولیّه مبارزه با استبداد، غالبا به ذهن مصلحان میرسد، کافی نیست؛ به دلیل این که مستبد وقتی بر طبق میل خود عمل کند، گرچه قانون در جامعه باشد، آن را نقض میکند. دیکتاتور، قانون را زیرپا میگذارد و به قانون و مصوبات نمایندگان مردم احترام نمیگذارد. گاهی برخی از مستبدان تظاهر به طرفداری از قانون میکنند و آن را میشکنند و وقتی طغیان زیاد شد، صریحا و علنا برخلاف قانون عمل میکنند. در بسیاری از کشورهای دنیا به ظاهر قانون وجود دارد، امّا مستبدان و سلطهگران به آن اعتنایی نمیکنند.
لذا مصلحان و خیراندیشان، در کنار قانون، برای این که قانون زیرپا گذاشته نشود و از آن تخلّف نشود، چیزهای دیگری را نیز لازم شمردند. یکی، نظارت عمومی مستقیم یا از طریق نمایندگان و دیگری، دستگاه قضایی مقتدر و مستقل، تا هر جا تخلّفی از قانون مشاهده کرد، از سوی هر کس بود، با آن برخورد کند و گریبان متخلّف را بگیرد و قانون را اجرا کند.
راه حل استبداد از نظر اسلام
در اسلام، هم اصل قانون مورد توجّه است و هم قاطعیت برای اعمال قانون. در قرآن میفرماید: «یا داود انّا جعلناک خلیفةً فی الارض فاحکم بین الناس بالحقّ و لاتتّبع الهوی»(ص /26)
به حق حکم کن؛ یعنی بر طبق قانونی که حق در قالب آن مجسّم شده است. حق بدون قانون معنی ندارد و قابل تشخیص نیست.در اسلام به نظارت مردمی نیز اهمیّت داده شده است: «النصیحة لائمة المسلمین.» نصیحت یعنی خیرخواهی و حقایق را به حاکم رساندن، از آنها سؤال کردن و به خلاف آنها در جایی که لازم است اشاره کردن؛ چنان که عربی در صدر اسلام به عمر که بالای منبر بود گفت: اگر کج رفتی، با این شمشیر تو را راست خواهیم کرد.
البته اینگونه نصیحت اسلامی، غیر از تذکّر از روی بددلی، سوء نیّت، فتنهانگیزی و بهانهجویی است.
قوّه قضائیه مستقل در صدر اسلام تا آن جا بود که قاضی در زمان حکومت علی علیهالسلام به نفع یهودی حکم میکند؛ چون زره حضرت علی علیهالسلام در دست او بود، و علی علیهالسلام شاهدی نداشتند که ثابت کنند زره مال ایشان است. البته او بلافاصله اسلام آورد و گفت آن حکومتی که قاضی آن جرأت میکند علیه امیرالمؤمنین حکم صادر کند و امیرالمؤمنین به یک غیرمسلمان زور نگوید و بدون دلیل و شاهد زرهاش را بگیرد، این دین و نظام حق است؛ لذا هم زره را پس داد و هم مسلمان شد.
تقوا، خنثیکننده استبداد
بنده میگویم حتی وجود قوه قضائیه قوی و نظارت مردمی با همه ابعاد آن نمیتواند دیکتاتوری و استبداد را از جامعه ریشهکن کند. مستبدانی که بر تخت سلطنت و حکومت مطلق تکیه زدهاند، به نظارت مردم و دستگاه قضایی نیز ترتیب اثر نخواهند داد؛ قوه قضائیه را یا تضعیف میکنند، یا در اختیار خود میگیرند و نظارت مردم را با تبلیغات دروغین کم و یا خنثی میسازند. پس استبداد با قانون، قوّه قضائیه و نظارت مردم محدود میشود، ولی ریشهکن نمیشود. آنچه استبداد را ریشهکن میکند، تقوا و عدالت است؛ چنان که در صدر اسلام بود. این شرط فقط در اسلام هست و مکتبهای دیگر آن را پیشبینی و تضمین نکردهاند. اگر حاکم متقی و عادل باشد، به دنیا بیاعتناست، از گناه اجتناب میکند، دنبال قانونشکنی نیست و قانون الهی را بر نظرات خود ترجیح میدهد. تقوا عنانی است که نمیگذارد اسبِ نفس سرکشی کند و انسان را به راه درست و خط صحیح میاندازد؛ لذا مهمترین ویژگی حاکم اسلامی، تقوا و عدالت است. چنین حاکمی، به دستگاه قضایی و حضور مردم اهمیّت میدهد و جامعه را به سوی عدالت میکشد. در نقطه مقابل، وجود حاکم مستبد در رأس جامعه، همه انسانها را تبدیل به آدمکهای مستبد میکند. فرهنگ استبداد از بالا به پایین سرایت میکند. همه افراد مستبد بیاعتنا به آراء دیگران، خودمحور و هوسگرا میشوند.
بازدارنده حاکم از درون، تقواست؛ لذا در حاکم اسلامی، تقوا شرط اصلی است. همه کارگزاران حکومت اسلامی باید به فراخور سنگینی بار مسؤولیتی که بر دوش دارند، دارای تقوا و مراقبت احکام الهی باشند.
برای درمان استبداد و دیکتاتوری همیشه پیشگیری بهتر از درمان پس از ابتلای به آن است. وظیفه مردم، حفظ نظام و جلوگیری از بروز مجدّد استبداد است. قانون اساسی ما نمیگذارد بیماریهای صعبالعلاج شکل بگیرد؛ زیرا حکومت، تابع ارزشها و معیارهای معنوی است؛ یعنی نظام ولایت فقیه اساسا نظام ارزشهای معنوی است. مردم به کسی دل میبندند و اختیار دین خود را به او میدهند که بزرگترین خصوصیت او تقوا و زهد است.
امروز در دنیا استبدادی جدید به نام استبداد بینالمللی پدید آمده و آن این است که اگر چه قدرتهای بزرگ در داخل کشور خود به ظاهر به آرای مردم توجّه میکنند، امّا در سطح جهان به آرای عمومی مردم دنیا هیچ اعتنایی نمیکنند و طبق هوی و هوس خود مصالح دنیا را تحت تأثیر قرار میدهند. این استبداد، از استبدادهای داخل کشور (که به وسیله شاهان و حکّام مستبد اعمال میشود) بسیار خطرناکتر و صعبالعلاجتر است. روشنفکران و سیاستمدارانِ ملیگرا، هر گاه شاهی مستبد و امیری دیکتاتور بیابند، علیه او مقاله مینویسند و ... امّا به قدرتهایی که همه جای دنیا را عرصه منافع خود میدانند و استبداد کامل دارند، چیزی نمیگویند. سؤال بزرگ ملل مستضعف این است که به چه مجوزی در سطح جهان استبداد و دیکتاتوری اعمال میکنید؟!
4 ـ استئثار و انحصارطلبی
استئثار یعنی هر چیز خوب را برای خود خواستن؛ چه مادی، چه معنوی و چه مسؤولیت اجتماعی. معادل همه جانبه آن، انحصارطلبی است. استئثار نقطه مقابل ایثار است. در ایثار، انسان دیگران را بر خود ترجیح میدهد. ایثار برتر و بالاتر از انفاق و صدقه است. انفاق، دادن زیادی مال است و ایثار، اعطای آنچه انسان به آن نیازمند است. در ایثار، لقمه از گلوی خود و نزدیکان خود میگیرد و به مستمندان میدهد، امّا استئثار، نقطه مقابل است؛ یعنی از گلوی دیگران بریدن و به کام خود رساندن. از نظر قرآن، نعمتهای الهی (مادی و معنوی) متعلق به همه است. «خلق لکم ما فی الارض جمیعا»در سوره نحل چند بار تعبیر «سخّر لکم» آمده است. خطاب به «لکم» است، نه به «مؤمنین»، یا یک عده خاص. هیچ کس (مؤمن یا غیرمؤمن) حق ندارد تصور کند که نعمتهای الهی متعلق به شخص یا گروه اوست؛ مال همه است. ایمان نیز متعلق به همه مردم است. خداوند همه انسانها را دعوت به ایمان میکند. تقوا و علم مال همگان است. نتیجه قطعی این مطلب این است که هر حرکت و اقدامی که در جامعه، نعمتی از نعمتهای خدا را به سوی انحصاری شدن بکشاند، مضر و غیراسلامی است. این حرف به معنای تساوی همه انسانها در همه پدیدهها نیست. استعدادها، دستیابی به نعمتها و امکان جذب این نعمتها در میان انسانها یکسان نیست؛ لذا لازمه حرف ما یکی شدن ثروت و دانش در میان همه نیست، بلکه منظور این است که دانش، ثروت، رفاه مادّی و امتیازات اجتماعی، منطقه ممنوعه برای انسانها نیست. همه میتوانند به مدارج علمی برسند. البته باید توجّه کرد که طبیعت انسان انحصارطلبی است. اسلام با تربیت خود این خوی تجاوز و انحصارطلبی را با قوانین مستحکم مهار میکند و نمیگذارد از حدود خود (که برای همزیستی مرفّه انسانها ضروری است) تجاوز کنند. اگر انسان تربیت نشود، جامعه به یک مجموعه خطرناکی که همه در آن برای منافع خود با دیگران در تضاد و تعارض و مبارزهاند، تبدیل خواهد شد.
خطر این ویژگی در همه انسانها یکسان نیست. در انسانهای معمولی، انحصارطلبی حالت آشفتگی و ناراحتی دائمی ایجاد میکند و پس از کسب قدرت نسبی به حقوق دیگران تجاوز میکند و فساد اجتماعی اندکی دارد؛ امّا حاکم و زمامدار انحصارطلب، هر کاری بخواهد میکند و خطر آن بسیار زیاد است؛ زیرا اولاً چیزی در دست مردم نخواهد گذاشت؛ هر چه از او زیاد آمد به مردم میرسد. ثانیا از آن جا که اخلاق و خصلتهای حاکمان و زمامداران به مردم معمولی سرایت میکند و در اعمال و رفتار آنان منعکس میشود، اگر حاکم و زمامدار انحصارطلب باشد، جامعه به یک جهنّم سوزان از اشتعال هواها، هوسها و خودخواهیها تبدیل میشود و صلح و صفا از جامعه رخت برمیبندد.
«الناس علی دین ملوکهم»
درست گفتهاند که: «الناس علی دین ملوکهم»؛ مثلاً میگویند ولیدبن عبدالملک (خلیفه اموی) علاقهمند به ساختمان و قصر و کاخسازی بود؛ لذا در ده سالی که او حاکم بود، هر وقت مردم در بازار، مسجد و سر نماز به همدیگر میرسیدند، از یکدیگر میپرسیدند تازه زمینی نخریدی، تازه خانهای نساختی؟ منزل فلان جا را تعمیر نکردی؟ خوی ساختمانسازی خلیفه در مردم نیز منعکس شده بود.
پس از ولید، سلیمانبن عبدالملک روی کار آمد. سلیمان اهل لباسهای فاخر و زیبا بود. در زمان او، مردم لباسهای همدیگر را دست میزدند که این پارچه را از کجا خریدی؟ مد لباس امروز این است، آیا این مد را میپسندی؟
پس از او عمربن عبدالعزیز حاکم شد. او مردی متعبّد و اهل عبادت بود. از اینرو، مردم هرگاه به همدیگر میرسیدند، میپرسیدند چقدر قرآن خواندی؟ دیشب کدام ذکر و ورد را خواندی؟ آیا نماز و نافله شب خواندی؟
بنابراین ویژگی حاکم در مردم بازتاب دارد. انحصارطلبی یکی از این ویژگیهاست؛ لذا در دیدگاه اسلام زمامداران علاوه بر این که نعمتهای مادی را مخصوص خودشان نمیکنند، حتی در سطح معمولی نیز خود را قرار نمیدهند و از سطح معمولی مردم نیز پایینتر زندگی میکنند. همه مسؤولان و کارگزاران حکومت مانند شخص حاکم اسلامی هستند که باید روح انحصارطلبی در آنها مطلقا وجود نداشته باشد.
شرط جلوگیری از انحصارطلبی
اسلام به حاکم اسلامی دستور میدهد که قدرت، مال و بیتالمال را متعلق به مردم بداند و از آن استفاده شخصی نکند؛ حتی از چراغ، و از قلم آن برای نامهنگاری شخصی خود استفاده نمیکنند. متأسفانه در بیشتر کشورهای دنیا، از ثروتهای عظیمی که در اختیار قدرتمندان است در جهت مصالح مردم استفاده نمیکنند؛ مثلاً نفتی که در اختیار ملتهای مسلمان است و هیچ گنج و ثروتی به آن اندازه اهمیّت ندارد، در دست افراد انحصارطلب است و مردم از کمترین امکانات زندگی برخوردار نیستند. غصب اموال مردم، به انحصار درآوردن امکانات و سلب حق آنها، نشانه حاکم طاغوتی است.
در نقطه مقابل، حاکم اسلامی قرار دارد. نمونه کامل و برجستهاش علی علیهالسلام است که دوستان و دشمنانِ او را به حیرت واداشته است. دست اندرکاران حکومت در اسلام در زمان ما باید به حضرتش اقتدا کنند. نمیتوان مثل او بود؛ امّا باید خود را از دسترس آتش انحصارطلبی و خودکامگی دور کنند.
مقام اجتماعی، پایگاه قدرت و کامجویی نیست
نوعی دیگر از انحصارطلبی حاکمان که خطر آن کمتر از انحصارطلبی در مال و ثروت نیست، انحصارطلبی در مقام و مسؤولیت اجتماعی است. حاکم طاغوتی مایل است کلید همه فعّالیّتهای حکومت در دست خودش باشد، به دیگران اطمینان نمیکند و میدان نمیدهد. همه پستها و مقامها را برای خود میخواهد. البته خود، به معنای شخص او نیست. دوستان، نزدیکان، خویشاوندان و کسانی که در رأس قدرت بودن آنها به معنای در رأس قدرت بودن شخص خود اوست، با او شریکند. هر کس با او همراه نباشد، از مقام و مسؤولیت اجتماعی محروم است؛ هر چند صلاحیتهای فراوانی نیز داشته باشد. نمونه بارز این انحصارطلبی در قدرت را در حکومتهای وراثتی میبینیم؛ البته وراثتی که منهای معیارها و ارزشها باشد. در دنیای کنونی استئثار قدرت و مقام به شکلهای مختلف وجود دارد؛ مثل باندهای قدرت و خویشاوندان و اقربای دولتمردان.
اسلام در نقطه مقابل این منطق و فرهنگ است. در اسلام مقامهای اجتماعی، پایگاه قدرت و کامجویی نیستند، بلکه سنگر مسؤولیتند. هر قدر این مسؤولیت بزرگتر و بالاتر باشد، بار آن سنگینتر، زحمتش بیشتر، صبر و حوصلهطلبیش فراوانتر و امتیازات مادی آن کمتر است و هر کس این مسؤولیت را قبول کند، به عنوان تکلیف و ادای تعهّد الهی و اجتماعی در این سنگر قرار دارد؛ چنان که علی علیهالسلام در راه صفین به ابنعباس که ناظر وصله کردن کفش کهنه و فرسوده ایشان بود، فرمود: این کفش چقدر میارزد؟ ابنعباس گفت: هیچ. مولی فرمود: به خدا قسم این کفش در چشم من عزیزتر و محبوبتر است از مقام حکومتی که امروز بر شما دارم، مگر این که حقی را برپا داشته و باطلی را بازگردانم.
بنابراین، پست اجتماعی از نظر اسلام یک سنگر مبارزه است و نه سکّوی پرواز برای به دست آوردن مناطق نفوذ بیشتر. آنچه در اسلام مطرح است، معیارها است. هر کس بیشتر از معیارها برخوردار باشد، اولویّت بیشتری دارد؛ از هر نسل و نژادی که باشد فرقی ندارد. خداوند به حضرت ابراهیم علیهالسلام فرمود: ذریّه تو به مقام امامت نمیرسند؛ زیرا مسأله این نیست که کسی که به امامت میرسد باید فرزند ابراهیم باشد یا نباشد؛ مسأله این است که کسی به مقام امامت میرسد که ظالم و ستمگر نباشد. ملاکها مطرحند نه نسبها و نسبتها... «قال اِنَّ اللّه اصطفاه علیکم و زاده بسطةً فی العلم و الجسم» (بقره /247)
صحبت بر سر مال نیست؛ صحبت از اصطفا و برگزیدن است. خدا با کسی خویشاوندی ندارد. خداوند افراد شایسته را برمیگزیند و اگر خود اینان از معیارها فاصله بگیرند، همان سرنوشتی را پیدا خواهند کرد که بنیاسرائیل پیدا کرده است.
وظایف حکومت اسلامی
بحث وظایف حکومت اسلامی، از بحثهای ضروری و مهمّ مربوط به حکومت است. پس از این که گفتیم اسلام نظام دارد و نظام آن مردمی است، باید دید دولت اسلامی و مسؤولان اجرایی چه وظیفهای در قبال مردم دارند؟ منظور از دولت، یک یا چند نفر نیست؛ مقصود مجموعه دستگاه حکومت است که شامل قوّه اجرایی و قضایی میشود.
حکومت اسلامی، ادامه حاکمیّت خداوند است. خداوند تمام جهان و از جمله انسان را هدایت فرموده است: «الذی اعطی کلّ شیء خلقه ثمّ هدی» (طه /50)
پیامبران مأمور شدهاند بشر را طبق قاعده و قانون به سوی کمال و رشد هدایت نمایند. پس از آنان، حکومت اسلامی ادامه دهنده راهی است که خدا معیّن فرموده است؛ یعنی هدایت انسانها به سرمنزل کمال. بنابراین، دولت اسلامی طبق اراده خدا عمل میکند و با همان هدفها، جامعه را حرکت میدهد و به همان سویی که خدا اراده کرده میرود؛ لذا وظایف او کوچک شده وظایف خداست. همان برخوردی را که خدای متعال با موجودات عالم و انسانها دارد، حکومت اسلامی همان برخورد را باید داشته باشد. برخورد باید پدرانه، محبتآمیز و اصلاحگرانه باشد. انسانها، رقیب و دشمن او نیستند. اگر هم در جایی سختگیری کند، مانند سختگیری پدر مهربان و باتدبیر با فرزند محبوب یا سختگیری طبیب با بیمار است. همه وظایف اسلامی باید در این چارچوب قرار گیرد. حتی با خطاکاران برخورد اصلاحگرانه، تأدیبکننده و محبّتآمیز باشد نه انتقامآمیز .البته با کسانی که از خارج یا داخل به این حریم مقدس حمله میکنند و آسایش بندگان خدا را بر هم میزنند، برخوردش خشمگینانه و قاطع و برنده است، ولی در حیطه نظام الهی «رُحماء بینهم» است. ماهیّت قضاء، تأدیب، حدّ و تعزیر، سختگیری و محدودیتهایی که دولت اسلامی ایجاد میکند، همه با روحیه محبت، علاقهمندی و اراده و دنباله ربوبیّت پروردگار است. مسلما همه کس نمیتوانند چنین بار سنگینی را بر دوش بگیرند؛ تنها کسانی میتوانند آن را حمل کنند که استقامت، استحکام و خودسازی لازم را انجام داده باشند، برای سود خود کار نکنند، نسبت به همه بندگان خدا (حتی گناهکاران و متخلّفان) با چشم محبّت نگاه کنند و با این که کلیه ثروتهای عظیم عمومی در دست آنهاست، امانتدار باشند و چشم خیانت به آن ندوزند. آنان باید همه وجود و امکانات خود را برای مصالح ملت و منافع دیگران صرف کنند و از لحاظ اخلاقی در سطح بالایی باشند. آنان که این صفات را ندارند، شایستگی به دوش گرفتن آن بار سنگین را ندارند. مسؤولان حکومت اسلامی اول از خود آغاز میکنند. با عمل و رفتار خود، به دیگران تعلیم میدهند.
وظایف حکومت اسلامی در دو بخش بیان میشود: یکی وظایف کلّی است؛ مثل استقرار عدالت اجتماعی، برقراری امنیّت، دفاع از مرزها، عمومی کردن آگاهی و دانش برای همه و ایجاد رفاه برای مردم، و دیگری برنامههایی که دولت اسلامی باید داشته باشد، تا بتواند این وظایف کلی را که همان هدفهای حکومت اسلامی است، تأمین کند.
انواع وظایف حکومت اسلامی
الف: خودسازی حاکم اسلامی
یکی از وظایف حاکم، خودسازی است و این که از خود آغاز کند. البته همه افراد مسلمان موظفند سلوک شخصی و فردی خود را با اخلاق و قوانین اسلام تطبیق دهند و هر انسانی کمال واقعی خود را وقتی مییابد که از زیور اخلاق فاضله انسانی و اسلامی برخوردار باشد؛ امّا اخلاق حاکم و مسؤولان جامعه از اهمیّت بیشتری برخوردار است؛ زیرا اخلاق شخصی یک فرد عادی، در محیط محدود زندگی او اثر میگذارد، ولی اخلاق و سلوک حاکم در حوزه نفوذ او که بسیار وسیع است گسترش پیدا میکند. اگر متواضع باشد، بر روی فکر و ذهن و عمل و سلوک یکایک مردم اثر میگذارد. پس نخستین وظیفه حاکم اسلامی این است که در سلوک شخصی ضوابطی را که برای او معیّن شده، مراعات کند. منظور از حاکم، تنها یک فرد نیست؛ مجموعه کسانی که به نحوی در حکومت مؤثرند و عضو دستگاه ملت اسلامی به حساب میآیند، موردنظرند؛ البته آنها که به مرکز دایره نزدیکترند، وظایفشان سنگینتر است.
این، یک دسته از وظایف را تشکیل میدهد. از قرآن، نهجالبلاغه و سایر روایات، خصوصیاتی برای حاکم در زمینه خودسازی تعیین شده است؛ مانند علم، شرح صدر، تحمل سختیها و تندیها و کجخلقیها، تحریک نشدن به محرّکههای کوچک، بلندنظری، قناعت در زندگی شخصی (اعم از خوراک و پوشاک و مسکن و مرکب و غیره)، اقتدا به سیره پیامبر و امیرالمؤمنین و سایر ائمه، محاسبه خود و به کار خود رسیدن (محاسبه نفس مربوط به همه است، امّا حاکم اسلامی با محاسبه خود در حقیقت در سرنوشت یک ملّت، دقّت و مراقبت بیشتر اعمال میکند) و نیز نداشتن هوس جاهطلبی و حکمرانی، مطلقالعنانی و خودسری. اگر حاکم و حکومت اسلامی به همه وظایف اجتماعی خود نیز بخواهد عمل کند، امّا به این جنبهها و وظایف اخلاقی بیاعتنا باشد، یقینا آنچه پدید خواهد آمد، یک حکومت اسلامی موردنظر قرآن و اسلام نخواهد بود و وظیفه اجتماعی آنان نیز کارآیی لازم را نخواهد داشت.
ب: بالا بردن سطح معنویات جامعه
دسته دیگر وظایف حکومت اسلامی، مربوط به معنویات جامعه است که در درجه اول از اهمیّت قرار دارد؛ مانند پرداختن به تعلیم و تربیت افراد جامعه، تزکیه اخلاقی افراد، رشد دادن استعدادهای مردم سرزمین اسلامی، استخدام همه امکانات و ابزار برای این که مردم بتوانند گنجینههای پنهان استعدادها، خلاقیّتها، ابتکارات، اخلاقیات فاضله و نیکو و دیگر زیباییها را که خداوند در وجود آنها قرار داده، استخراج کنند. اگر مردم جامعه از اخلاق خوب برخوردار نبودند و فساد در میان آنان رواج داشت و اگر مردم تعلیم و تربیت را درک نکردند و سطح سواد پایین و ساقط بود، اگر رشد و آگاهی سیاسی به قدر لازم در مردم نبود، مردم آن جامعه را نمیشود ملامت کرد، بلکه حکومتهای آن جامعه را باید ملامت و مورد مؤاخذه و عقوبت قرار داد. (همان وضعی که امروز در دنیا شاهد آن هستیم). در قانون اساسی، به بُعد رشد دادن معنوی جامعه به طور کامل توجّه و رسیدگی شده است. تزکیه و تعلیم جزء اوّلین علّتهای بعثت انبیاست و گفتیم ولایت حاکم اسلامی دنباله ولایت الهی و ادامه ولایت پیامبران است.
ج: تأمین امور مادی جامعه (ایجاد عدالت اجتماعی و امنیّت)
یک دسته دیگر از وظایف دولت اسلامی، اداره امور زندگی و مادی جامعه است. اگر این وظایف انجام نگیرد، مردم در آن محیط با آسایش خاطر به رشد اخلاقی و فرهنگی و تربیتی دست نخواهند یافت. ایجاد عدالت اجتماعی در جامعه به عهده دستگاههای حاکم است. به مردم نمیشود گفت چرا عدالت را رعایت نکردید؟ دولت اسلامی است که باید مقررات موجد و زاینده عدالت و سرچشمههای جوشان عدالت اجتماعی را در جامعه به جریان درآورد و به همین مناسبت در اسلام اختیارات حاکم اسلامی، وسیع و گسترده است تا بتواند در جامعه عدالت اجتماعی را برقرار نماید و در کنار آن امنیّت ایجاد کند؛ امنیّت شغلی، امنیّت قانونی، امنیت قضایی و امنیّت محیط زندگی مانند خانهها، جادهها، شهرها، روستاها، و مرزها. ایجاد محیط امن در جامعه اسلامی یکی از مهمترین تکالیف دولت اسلامی است.
تأمین عدالت و امنیّت، دو خصوصیت فوقالعاده حساس و مهم برای جوامع بشری است. هیچ حکومتی نمیتواند بدون این دو دوام بیابد: «ربّ اجعل هذا بلدا آمنا و ارزق اهله من الثمرات من آمن منهم باللّه» (بقره /126)
مسأله دیگر رفاه است. رفاه یک نیاز حقیقی برای مردم است و دولت اسلامی موظف است آن را تأمین کند؛ نه رفاه یک طبقه و قشر خاص مثل شهرنشینان، بلکه تأمین رفاه برای آحاد مردم و شهروندان از هر قشری و شغلی و منطقهای. هر جا نیاز بیشتری هست، حکومت اسلامی موظف است وسایل را فراهم کند و همچنین بهداشت، درمان و تنظیم خانواده.
د ـ اداره سیاست جامعه اسلامی در رابطه با مسائل جهانی و بینالمللی
نمیشود فرض کنیم یک جامعه و حکومت در داخل با کمال آسایش و راحتی زندگی کند، امّا در ارتباطات بینالمللی و صحنههای جهانی حضور فعال و مبتکرانه نداشته باشد. امروز همه دنیا به هم پیوند خورده است. تمدن، فرهنگ، اخلاق، خوبیها، بدیها، گرفتاریها و راحتیها از این سوی عالم به آن سوی دیگر سرایت میکند؛ درگذشته نیز چنین بوده است. جامعه موفق بدون دیپلماسی قوی، ممکن نیست و این از وظایف حکومت اسلامی است. حکومت اسلامی طرفدار انزوا، جدایی از ملتها و دولتها و کنار نشستن در مسائل بینالمللی نیست، بلکه طرفدار حضور فعّال و قاطع در زمینهها و مسائل بینالمللی است. هر یک از این وظایف چندگانه نیاز به تشکیلات و دستگاه اداری دارد و باید روی آن بحث شود.
مهم این است که حکومت وقتی قابلقبول است که به این وظایف ملتزم و متعهّد شود. زمامدار و دستگاه حاکمهای که این وظایف را برای خود قایل نباشد و برای آنها تلاش نکند، از نظر اسلام دستگاه حکومت قابلقبول نیست. اگر حکومت به خاطر این وظایف و خدمات باشد، عبادت و وظیفه شرعی است.
مردی به پیامبر صلیاللهعلیهوآله گفت: یا رسولاللّه حکومت چیز بدی است (به عنوان زاهد بود).
حضرت فرمود: حکومت چیز بسیار خوبی است؛ امّا با دو شرط. اول این که حاکم حق داشته باشد حکومت را به دست بگیرد و غاصب مقام خلافت نباشد. دوم آنچه بر او واجب شده انجام دهد.
لذا حکومت در رأس مسائل اسلامی قرار دارد. امامت و ولایت در روایات بسیار مورد تأکید قرار گرفته؛ زیرا امور مادی و معنوی مردم را رشد میدهد. بهشت رفتن مردم در اختیار حکومت است و اگر لیاقت یا تعهّد و دلسوزی نداشته باشند و وظایف خود را ندانند یا بدانند و اعتنا نکنند، سرنوشت آن حاکم و همه مردم زیر دست او، جهنّم است؛ لذا در غدیرخم، پس از نصب شریفترین انسانها به خلافت این آیه نازل شد:
«الیوم یئس الذین کفروا من دینکم فلاتخشوهم و اخشونِ، الیوم اکملت لکم دینکم...» (مائده /5)
هیچ مسألهای را رسول اکرم با این اهتمام بیان نکردند . پس از تعیین خلیفه، مهر و امضای قرآن کریم این قضیه را ممهور کرد که «الیوم یئس الذین کفروا».
دیگر از کفار نترسید، بلکه با حفظ وحدت و انجام احکام و وظایف الهی از خدا بترسید.20
ه ـ جهت دادن به علوم
وظیفه دولت اسلامی جهت دادن به علوم است؛ یعنی (مردم) دنبال علم مضر یا غیرمفید نروند.
وظیفه مهم دولت اسلامی این است که محیط آموزش و مدرسه و دانشگاه را از رذایل اخلاقی پاک کند، تا دانشآموزان علم را جدای از اخلاق فرانگیرند. اگر علم از معنویت و اخلاق جدا شد، حربهای در دست انسانی مست و بسیار خطرناک خواهد بود.
تفاوت بین علم مسلمانان و علم اروپاییان
روزی که مشعل علم در دست مسلمانان بود، آن را بیدریغ به همه ملتها میدادند و آنها را به ترقیّات مادی و معنوی میرساندند و پایههای یک زندگی مترقی را برای مردم جهان فراهم ساختند؛ امّا همین علم وقتی به دست اروپاییان افتاد، نه تنها برای ملّتهای دیگر دل نسوزاندند، بلکه علم را وسیلهای برای سوداگری و فشار بر ملتها قرار دادند، تا آن جا که ملّتهای متمدّن و با سابقه علمی را تحت فشار قرار داده، ثروتهای آنها را مکیدند؛ در نتیجه جهان دوقطبی امروز پدید آمد که دل هر انسان آزادهای را به درد میآورد. لذا همان علمی که در دست مسلمانان وسیله درمان ملتها بود، در دست اروپاییان به وسیلهای برای ویرانگری و قتل عام ملتها تبدیل شد.21
فرهنگ جامعه؛ درس بزرگ اجتماع
این بحث به این مناسبت مطرح میشود که وقتی درباره تعلیم و تربیت به عنوان وظیفه اصلی دولت اسلامی بحث میکنیم، نمیتوانیم تعلیم و تربیت را مخصوص مدرسه و دانشگاه و درس و بحث بدانیم. درس و بحث گوشهای از عوامل تعلیم و تربیت است که عدهای خاص در دورهای محدود از آن برخوردارند؛ از مدرسه تا دانشگاه، و بعد تمام میشود. امّا دوران تعلیم و تربیت برای انسان تمام نمیشود. از نظر اسلام، انسان همیشه محصّل است؛ یا باید معلّم باشد یا متعلّم و غیر از این دو، هرزه در است و بیهوهگرد. پس بقیه تعلیم و تربیت کجا باید انجام گیرد؟ «اطلبوا العلم من المهد الی اللحد» در کجاست؟
این دستور مربوط به مدرسه بزرگی به نام جامعه است و مخصوص یک جامعه نیز نیست. همه جوامع بشری، مدرسهای هستند که شبانهروز به افراد آن جوامع تعلیم داده میشود؛ چه درس مفید، راهنما و نجاتبخش و چه درس مضر و سمّ مهلک و عنصر بیماریآفرین و فلجکننده. لذا هر جامعهای مدرسه است و به مقتضای درسی که در آن داده میشود، یا مدرسه مفیدند یا مضر، یا مدرسه سعادتند یا مدرسه شفاوت.
چه کسی درس جامعه را تنظیم میکند؟ و آن درس چیست؟
کسی که درس جامعه را تنظیم میکند، قدرتها و دستگاههای قدرت و سلطه آن جوامع هستند؛ یعنی دولتها و حکومتها و آن درسی که داده میشود، فرهنگ جامعه است.
فرهنگ چیست؟ فرهنگ جامعه یعنی همه دستاوردهای معنوی یک جامعه در مقابل دستاوردهای مادی. دستاوردهای معنوی جامعه شامل همه خصوصیاتی میشود که در شناسایی یک ملت اثر دارد؛ مانند: اخلاق، آداب، روشها، مناسبات اجتماعی، معلومات و بینشها، و سنن رایج در بین یک ملت؛ مثل چگونگی لباس پوشیدن، معاشرت نمودن، ازدواج، درس، غذا، و... جزء فرهنگ جامعه است. همه پیشرفتهای علمی، نظری، فلسفه، علوم عقلی و شبه عقلی، علوم فنّی و مادّی، جزء فرهنگ یک جامعه است. و نیز ادبیات، زبان، گفتن، نوشتن، خط، هنر، شعر، معماری، نقاشی، قصهنویسی، همه اینها شیوهها و ابزار لازم فرهنگی است. خلاصه آن که همه چیزهایی که در حقیقت وسیله زندگی و تغذیه نمودن معنوی انسانها در جامعه است، جزء فرهنگ آن جامعه و تعیینکننده است. در دنیا معلمان و سازماندهندگان تعلیمات، قدرتها و سلطههایی هستند که بر این کشورها حاکمند (چه دولتهایی که خود حاکمند، یا دستهایی که دولتها را میگردانند)؛ مثلاً اخلاق فاسد غربی و زندگی نظام سرمایهداری غرب به وسیله دولتها به مردم تلقین نمیشود، بلکه به وسیله طراحان سیاستهای سرمایهداری که غالبا به دولتها خط میدهند ترویج میشود؛ چنان که در کشورهای جهان سوم هر چه خود دولتها بدآموزی میکنند، گوشهای از بدآموزی بیگانگانی است که آن دولتها را نگه داشته یا روی کار آوردهاند. فرهنگ غربی به وسیله دهها عامل مهم و تعیینکننده وارد کشورهای اسلامی میشود؛ چنان که وارد کشور ما شد و ما امروز در مقابله با آن، که مبارزه فرهنگی است، مسؤولیت داریم. بر عهده مسؤولان نظام است که این مبارزه را هدایت، سازماندهی و تغذیه کنند، به گونهای که فرهنگ فاسد، مبتذل و فسادانگیز غربی از جامعه برچیده شود.
فرهنگ غربی، یعنی آداب، افکار، روشهای زندگی، اخلاقیات، خصلتها و ادبیات غرب، وارد کشور ما شد و با دو پایه یا دو عصا حرکت میکرد: یکی تمدن، دانش، پیشرفت و تکنولوژی بود، که بدون آنها غرب قدرت و برندگی آن را نداشت که در کشور ما رسوخ کند. دیگری، افسارگسیختگی، شهوترانی و پیروی از لذایذ. فرهنگ غربی برمبنای افسارگسیختگی نفس انسان پایهگذاری شد. اگر در ذهن ملتی جا بیفتد که انسان آزاد است و هر چه دلش خواست انجام بدهد، چه جهنّمی درست خواهد شد؟
از آن جا که مردم، در کشورهای اسلامی و به طور کلّی در کشورهای جهان سوم، از آگاهی کافی برخوردار نبودند، رشد سیاسی نداشتند و کار فرهنگی صحیح روی آنها نشده بود، وقتی دیدند فرهنگی آمده که شهوات نفسانی را مباح میکند: هر چه خواستی بخور، بنوش، و هر لذّتی خواستی ببر، آدمهای ضعیفالنفس که آگاهی لازم نداشتند بتدریج تسلیم شدند. اول جوانها و بیدینها، بعد بتدریج سنگرها و خاکریزها را یکی پس از دیگری فتح کردند. در سالهای آخر تسلط رژیم پهلوی، مسأله بیبندوباری و آزادی، مخصوص جوانها نبود، مخصوص نادانها نبود، مخصوص انسانهای خیلی بیدین نیز نبود؛ افرادی که به مقررات دینی نیز پایبند بودند، کمکم در این دام قرار میگرفتند. این، خصوصیت این سیل بنیانکن (فرهنگی غربی) است. اگر بخواهیم با این فرهنگ مقابله کنیم، فرهنگ اسلامی در نقطه مقابل آن قرار دارد. فرهنگ اسلام برمبنای خودداری از شهوات استوار است، نه به معنای این که شهوات را بکلّی از خود دور کند، بلکه به معنای کنترل و هدایت کردن غریزه لذّتجویی براساس آرمانهایی است که خدا معیّن کرده. انسان از آرمانهایش جدا نمیشود، به لذّت خو نمیکند و لذت و کامجویی را آرمان نمیداند. اگر ملتی لذّتطلبی را هدف خود بداند، همه هدفهای مقدّس او از یاد خواهد رفت (هدفهای مقدس دنیوی، اخروی، دینی، استقلال، آزادی و...). اسلام بر پایه دهنهزدن به اسب سرکش حدناشناس نفس انسانی است. نفس انسان به یک حد متوقف نمیشود. از هر چه برخوردار باشد، میخواهد بیشتر از آن داشته باشد.
در همه دورانهای تاریخ، شیطانها و دیوهای مهیبی که بر زندگی انسانها مسلط بودند، سعی کردند آنها را در شهوات دست و پاگیر غرق نمایند و آنها را به گونهای سرگرم کنند که از فکر و اندیشه بازمانند؛ لذا هر پیامبری که آمده مسأله کفّنفس و حفظ شهوت از طغیان را وسیله کار خود قرار داده است؛ از اینرو، خداوند میفرماید: «یا ایّها الذین آمنوا کتب علیکم الصّیام کما کتب علی الذین من قبلکم لعلّکم تتّقون» (بقره /183)
بنابراین، درس بزرگ جامعه، فرهنگ است و هیچ کس در این مدرسه بزرگ نیست که درس فرهنگ، یعنی آموزشی را که جامعه به او میدهد، به طور دانسته یا ندانسته، قهری یا عمدی فرانگیرد. البته اگر درس صحیح کامل و بیعیب باشد، افراد جامعه سود میبرند و اگر درس ضعیف، غلط یا انحرافی باشد، جامعه زیان میبیند. فرهنگ جامعه در حقیقت آن خوراک اصلی ذهنی و فکری افراد جامعه است که آنها را به هر شکلی که این خوراک اقتضا میکند میسازد. فرهنگ جامعه در سرنوشت جامعه تعیینکننده است.
بارها گفتهایم که انقلاب تمام عیار و کامل به نتیجه رسیده روزی است که بتوانیم فرهنگ اصیل خودمان را که مورد غارت واقع شده و به آن خیانت شده بود، دوباره زنده کنیم. البته آثار خوب شدن فرهنگ و اصلاح کامل آن در درازمدت معلوم میشود، نه یک شبه و در مدت کوتاه. فرهنگ و درس عمومی جامعه ما که در طول قرنها شکل گرفته بود، جوانب آن در طول 150 سال یا یک قرن مورد تهاجم دشمنان این ملت قرار گرفته بود. فرهنگ، فرهنگ زندهای بود که اگر نقصی نیز داشت میتوانست خودش را کامل کند. از خصوصیات یک فرهنگ زنده، پویایی آن است؛ یعنی اگر نقصی در آن باشد، (برخلاف یک فرهنگ علیل و مریض و مرده) میتواند خود را کامل کند؛ لذا اگر بخواهیم انقلاب حقیقی فرهنگی در جامعه خود به وجود بیاوریم باید در درازمدت سعی و تلاش کنیم و همه دستگاههایی که فرهنگ یک ملت را شکل میدهند، پدید آوریم.
چه کسی میتواند این حرکت عظیم را انجام دهد؟ دولت اسلامی؛ لذاست که از بزرگترین وظایفی که دولت اسلامی برعهده دارد، اصلاح امور جامعه، تکامل و تهذیب و تصحیح فرهنگی جامعه است.
فرهنگ جامعه یعنی همین چیزهایی که به عنوان میراث، قرنها برای افراد یک جامعه باقی مانده است. لذا فرهنگ چیزی نیست که در دوران کوتاهی به دست آید. نسلهای پیدرپی تجربیاتشان را به نسلهای بعدی تحویل میدهند تا فرهنگ آن جامعه تکامل مییابد.
گاهی که میگویند جامعه بیفرهنگ، چنین نیست که هیچ فرهنگی در آن جامعه نباشد. جامعه بیفرهنگ، یعنی جامعهای که فرهنگ در آن زنده نیست؛ یعنی مردمی که در آن زندگی میکنند، با تلاش و استعداد خود نتوانستهاند فرهنگ خود را تعالی بخشند و به پیش ببرند و فرهنگ به صورت یک فرهنگ علیل و گاهی مرده درآمده است؛ مثلاً جامعه جاهلی قبل از اسلام (در سرزمین حجاز) نمونه کامل یک فرهنگ مرده است و مردم آن نمونه کامل بیفرهنگی هستند؛ مردمی بد خُلق، انتقامگیر، تنگنظر با فکری کوتاه و معلوماتی در حدّ صفر.
خصوصیّت فرهنگ زنده
نقطه مقابل آن، فرهنگ دوران حاکمیّت اسلام بعد از بعثت و هجرت است.
خصوصیّت فرهنگ زنده چیست؟ چطور میشود که فرهنگ مردم جاهلی به یک فرهنگ زنده صدر اسلام تبدیل میشود؟
خصوصیّت فرهنگ زنده این است که آن مردم میتوانند معلومات، اخلاقیات و روابط معاشرتی داشته باشند که به زندگی مادی آنها کمک کند و آن را بالا ببرد، آرامش روحی آنان را فراهم بیاورد، استقلال و تصمیمگیری را به آنها بدهد. خصوصیّت فرهنگ زنده آن است که میتواند همه عناصر لازم برای رشد و پویایی را از دیگر فرهنگها، مثل یک کالبد زنده جذب کند. یک جسم سالم و زنده همه چیزهایی را که از آن تغذیه میکند خارج از وجود اوست؛ امّا هر چیزی را که خارج از وجود اوست، نمیگیرد. آنچه مفید و لازم است جذب میکند و اگر مضرّ بود دفع میکند؛ امّا یک جسم مریض و علیل چنین نیست. اگر چیز مضرّی وارد شد، نمیتواند آن را دفع کند و چنانچه چیز مفیدی در آن وارد شد، نمیتواند بدرستی آن را جذب کند و بدتر این که یک بدن مریض و علیل خودش نمیتواند انتخاب کند. بدنی که سست و بیحس افتاده باشد، هر چه بخواهند، به او تزریق میکنند. اگر دشمن و بدخواه بود، هر چه خودش خواست و برای آن بدن مضرّ است به او تزریق میکند و او نمیتواند عکسالعمل نشان دهد. امّا انسان زنده اجازه نمیدهد هر چه دشمن میخواهد به او تزریق کند. خودش انتخاب میکند. فرهنگ زنده خود انتخاب میکند.
در طول 150 سال گذشته قدرتها و حکومتهای اروپایی هر چه خواستند از فرهنگ خود یا از عناصر مضرّ به ملتهای دیگر تزریق کردند و ملتها نتوانستند در مقابل آنها مقاومت کنند، مگر ملّتهایی که دارای فرهنگ زنده و پویایی بودند. اینجاست که اهمیّت فرهنگ برای جامعه روشن میشود.
ملت ما براساس فرهنگ اسلامی قیام کرده است. اگر اسلام و رهبری دینی و مرجعیّت و جهاد و شهادت و مقابله با ظلم را که جزء فرهنگ ماست، نمیداشتیم، نمیتوانستیم قیام کنیم. اینها عناصر زنده و کارآمد و قوی هستند که در فرهنگ ما موجود است. فرهنگ ملی ما از فرهنگ دینی ما جدا نیست.
باید یکی از هدفهای مردمی و حکومت این باشد که فرهنگ اسلامی را با تمام اجزا و ابعادش زنده کنیم .چه کسی میتواند این کار را بکند؟ دولت اسلامی، لذا یکی از وظایف حکومت اسلامی، بازسازی فرهنگی است.22
استعمار و مسخ فرهنگی ملتها
دشمن آنچه خواست در طول 150 سال به ملتهای جهان سوم تزریق نمود. ملتهای آسیا و آفریقا را مسخ و منگ کردند و به گذشته خودشان بیعلاقه و بیتوجّه ساختند. فرهنگ و افتخارات آنان را در نظرشان تحقیر نمودند؛ پس از آن، آنچه خواستند به خورد ملّتها دادند. لذا امروز در آفریقا، آسیا و کشور خودمان آداب، عادات، نشست و برخاست، ازدواج، لباس پوشیدن، روابط زن و مرد، روابط اجتماعی، روابط زمامداران و مردم، نسخه ناقص و معیوبی است از آنچه در غرب میگذرد. غربیها آنچه خواستند به این ملتها تزریق کردند؛ امّا در ملتها هیچ یک از احساسات و خلقیات و انگیزه و افکاری که آنها را وادار به قیام، طلب استقلال و عقب راندن متجاوز و سلطهطلب کند، تزریق نکردند. افکاری را به ملّتها دادند که بیشتر و شدیدتر آنها را در اسارت نگه دارد؛ لذا بنده به عنوان یک آدم فرهنگی و کسی که با مسائل فرهنگی خودمان و مختصری با مسائل فرهنگی دنیای خارج آشنایی دارم، تصوّرم این است که اغلب نزدیک به همه چیزهایی را که غربیها از فرهنگ خود به کشور ما آوردند، خیانتکارانه و به ضرر ملت ما بود. وقتی از این دامها رها خواهیم شد که همه چیزهایی را که به ما تزریق کردند، دفع کنیم و به جای آن اوّلاً فرهنگ اسلامی خودمان را بازسازی کنیم. ثانیا آن عناصر مفیدی را که در فرهنگهای بیگانه هست جذب کنیم. در فرهنگهای بیگانه چیزهای خوب هست و اسلام ما را از آنها منع نکرده است؛ مانند اخلاق خوبی که دارند؛ مثلاً غربیها معروفند که وقتشناسند و سر وقت در محل موردنظر حاضر میشوند. غربیها این روحیه را به ملت ما ندادند، بلکه بیبندوباری، میخوارگی، زنبارگی و اهمیّت دادن به شکم را به ملت ما دادند.
دین، تغییر دهنده و تصحیحکننده فرهنگ
خصوصیّت دین این است که وقتی وارد جامعهای شد، فرهنگ آن جامعه را تغییر میدهد. این، خصوصیت هر دینی است؛ لذا قرآن میفرماید: «هو الذی بعث فی الاُمّیّین رسولاً منهم یتلوا علیهم آیاته و یزکّیهم و یُعلّمهم الکتاب و الحکمة» (جمعه /2)؛ پیامبری را فرستادیم که آنها را پاک کند، اخلاق و فکر آنها را تطهیر نماید و کتاب و حکمت به آنان بیاموزد.
کتاب به معنای مجموعه مدوّن قوانین و مقررات و احکامی است که جامعه را اداره میکند؛ مانند همین احکامی که در قرآن هست. «والحکمة»؛ یعنی بینا و بصیر کردن آنان و دقایق و ظرایف پوشیده جهان را برای انسانها روشن کردن. حکیم، یعنی کسی که جریانات و حقایق جهان و قوانین حاکم بر زندگی بشر را چنان که هست، میبیند و اشتباه نمیکند. حکیم در وجود و شخصیت عقلی و ذهنی خود، یک نمونه کاملی از حقایقی است که در عالم وجود دارد. خود او یک نمونه کامل جهان عینی است. ذهن او آینه و منعکسکننده جریانات حقیقی جهان است و دچار اشتباه نمیشود. حقایق جهان، یعنی همین چیزهایی که انسانها، ملتها و دولتها و حکومتها نمیدانند و وضع دنیا اینگونه شده است. ملّتها نمیدانند که قدرت حقیقی متعلّق به انسانهاست و هیچ قدرتی مادی و تسلیحاتی، پول و سیاست نمیتواند بر انسانها غلبه کند. یکی از میلیونها حقیقت موجود در جهان این است و این را حکما میفهمند و به مردم میآموزند. انبیاء هستند که اینها را به مردم یاد میدهند.
حقیقت دیگری که خیلی از مردم دنیا نفهمیدند، این است که زندگی خوش و پرلذّت برای انسان یک هدف و ایدهآل نیست و نباید باشد. زندگی انسان در این جهان یک زندگی گذرا و یک مرحله است و این جا مزرعه است و راه، نه منزل. چگونگی پیمودن این راه، سرنوشت منزل انسان را معیّن میکند. چگونگی کار کردن در این دنیا سرنوشت بهرهوری انسان را در نهایت و در آن بخش عمده عمر او که در جهان آخرت است، معیّن میکند. این حقیقتی است که مادیون دنیا آن را نفهمیدهاند و حکیم و نبی میفهمد و به مردم میآموزد و این در سرنوشت مردم مؤثّر است. اینها حکمت است.
در این بخش حدیثی از قول لقمان حکیم میخوانم تا نمونهای از حکمت، که بخشی از فرهنگ دینی است مشخص شود. انبیاء با بیان همین حقایق، ذهنیّت مردمی را که بر آنها مبعوث شدهاند، عوض میکنند و جهانبینی و فرهنگ آنان را تغییر میدهند.
بنابراین، فرهنگ دینی آن فرهنگی است که تحت تصرّف اندیشه دین قرار گرفته باشد. دین نمیتواند هر آنچه در جامعه هست نسخ کرده و از بین ببرد، بلکه میآید تا آنچه مضرّ است از بین ببرد و آنچه ناقص است تکمیل کند. آنچه را که مردم ندارند به آنها میدهد و آن بینشی را که فاقد آناند به آنها میبخشد و درک غلطی را که دارند از آنها میگیرد.
پس دین در یک جامعه در حقیقت تهذیبکننده اخلاق جامعه و تغییردهنده و تصحیحکننده فرهنگ آن جامعه به صورت همه جانبه است و تا یک تحول عمیق و اساسی در همه جای یک جامعه، به وسیله دین انجام نگیرد، حکومت و حاکمیّت دین در آن جا معنی و مصداق ندارد.
ما تا حدود قابل توجهی توانستهایم این تغییر را به خودمان راه دهیم. ما از فرهنگ غربی گریزانیم. ارزشهای غربی اکنون در جامعه ما ضدارزش میشود. شهوترانی، پرخوری، زنبارگی و سوء استفادههای مادی، از نظر مردم ما کمکم از بین میرود، نه این که طبیعت بشر دیگر به سوی این تجاوزات نمیرود؛ چرا که انسان همیشه دارای علایق مادی است و همواره در حال میانه خیر و شر است و باید هدایت شود، امّا حرکت عمومی جامعه ما به سوی صلاح است. پس ما میتوانیم مقداری ادّعا کنیم که حاکمیّت اسلام در جامعه ما هست؛ امّا در جوامعی که اخلاقیات، خصلتها و اندیشهها و اندوختههای ذهنی غربی است و جوامعی که مردم لباس پوشیدن خود را از استعمارگران میآموزند و شعارها و روشهای زندگی را از آنها یاد میگیرند و در مقابل آنها احساس حقارت میکنند و از بردن نام فرهنگ ملّی و اسلامی خود خجالت میکشند و آن جایی که اگر بخواهند روشی را برخلاف حرکت پذیرفته شده دنیای استکبار جهانی انجام دهند احساس تردید میکنند؛ این مردم حاکمیّت اسلامی ندارند و فرهنگ اسلامی بر زندگی آنها حاکم نیست.
حدیثی از لقمان
حدیثی که میخوانم، نمونهای است از فرهنگی که اسلام به انسانها میآموزد. این یک نمونه است و هزاران فصل دیگر از این قبیل وجود دارد.
موسیبن جعفر علیهالسلام به شاگردش هشام بن حکم میفرماید:
«اِنّ لقمان علیهالسلام قال لابنه: «اِنّ الدّنیا بحرٌ عمیق قد غرق فیه عالم کبیر»؛ لقمان حکیم به پسرش توصیه نمود: این دنیا و زندگی و تمتعات دنیوی، دریا و اقیانوسی بسیار خطرناک و ژرف است که مردم بسیاری در طول تاریخ در آن غرق شده و از بین رفتهاند. تو چگونه از این مرحلهخواهی گذشت؟
«فلتکن سفینتک فیها تقوی اللّه»؛ اگر میخواهی از این مرحله به سلامت عبور کنی و نجات پیدا کنی، باید کشتیای را انتخاب کنی از تقوای الهی.
«و حشوها الایمان»؛ باید در این سفینه ایمان را بار کنی که بدون ایمان، تقوا اثری ندارد.
«و شراعه التوکّل»؛ باید بادبانی از توکّل بر این کشتی ببندی. چرا که اگر توکّل نباشد، دل سپردن به اراده خداوند و تن دادن به خواست خدا و اعتماد به خدا میسّر نخواهد بود.
«وقیّمه العقل»؛ باید ناخدایی بر این کشتی بگماری از عقل و اندیشه خود و عاقلانه به مسائل نگاه کنی.
«و دلیله العلم»؛ راهنمایی که لازم داری دانش است؛ یعنی باید کسب معلومات کنی. عقل بدون کسب معلومات، چیزی ابتدایی است و آنچه عقل را کیفیّت میدهد، علم است.
«و سکّانه الصبر»؛ سکّان این کشتی که راه را برای شما باز میکند صبر است. اگر مقاومت نداشته باشید، نمیدانید در این دنیا به کجا باید رفت؟
اگر ملتی به همین دستورات عمل کند، نجات خواهد یافت. آنچه شما (ملت ایران) در زندگی خود تجربه کردهاید، در حقیقت عمل به همین بود. شما بر خدا توکل کردید، در مقابل سختیها صبر کردید، عقل و بینش خود را به کار انداختید، با ایمان قوی وارد شدید و خواستید آنچه را که خداوند گفته، عمل کنید و همینها موجب شد که جامعه طاغوتی ما تبدیل به این جامعه اسلامی شد. مردم متحیّر و سرگردان ما به امتی تبدیل شدند که میخواهند دنیا را آباد سازند و ملتها را نجات دهند و این ویژگی را همین احادیث و تعلیمات دینی به ما دادند.23
وسیله گسترش فرهنگ (رسانههای گروهی)
گفته شد یکی از وظایف دولت اسلامی، اصلاح، تکمیل و گسترش فرهنگ جامعه و عمق بخشیدن به آموزش معنوی و اخلاقی و همه جانبه تمام آحاد مردم است. درباره نقش دولت در اشاعه فرهنگ در جامعه، یک موضوع و مسأله اصلی وجود دارد و آن مسأله وسایل گسترش تعمیق فرهنگ اسلامی است. وقتی دولت را موظّف میکنیم که افراد جامعه را مثل شاگردان یک مدرسه، در هر رتبهای که هستند، باید رشد بدهد، از خود باید سؤال کنیم که دولت با چه وسایل و ابزاری این کار را میتواند انجام دهد؟
این جا به مسأله رسانههای جمعی، یعنی وسایل تربیت و آموزش عمومی میرسیم. بحث رسانهها بسیار مفصّل است و تاکنون در باب آن بحثهای زیادی انجام گرفته است، امّا به صورت یک بحث منسجم نبوده تا مردم بدانند که رسانهها چه کارهاند و نقش و وظیفه آنها چیست؟ و دولت در رابطه با آنها دارای چه نقشی است؟
درباره اهمیّت نقش رسانهها لازم نیست که سخن بسیاری گفته شود. همه اهمیّت آن را حس میکنند. رادیو و تلویزیون یکی از رسانههای جمعی و بسیار مهم است. امروز با گسترش این صنعت پیچیده، تمام آحاد جامعه این امکان را مییابند که از یک منبع، مطلبی را دریافت کنند. رادیو و تلویزیون که سراسر کشور، بلکه بیرون مرزها را نیز زیر پوشش دارد، گوشها و دلها و چشمهای بسیاری را به خود متوجّه ساخته است. این مرکز با این همه چشم و گوش چه خواهد کرد؟ هر چه در این انبار و منبع اصلی ریخته شود، از این کانال مستقیم به تمام دلها و جانها خواهد رسید و این نشانگر نقش بسیار مهم این رسانههاست. در کنار رادیو و تلویزیون، دیگر رسانهها مانند مطبوعات، روزنامهها، سینماها و غیره هستند که هر یک نقش فوقالعاده مؤثری دارند. لذا همه دستگاههایی که میخواهند در یک کشور قدرت را به دست گیرند، اولین نقطهای که بدان متوجه میشوند صدا و سیماست؛ چون میدانند که از این مرکز میتوانند دلها، روحها و ذهنها و پیرو آن، دستها و بازوها را در یک جهت به حرکت درآورند.
اگر آن دستگاههایی که بر این مرکز حساس حکومت میکنند، سالم و مورد اطمینان، با سیاست و با درایت باشند، یکی از گامهای بزرگ برای بالا بردن فرهنگ جامعه برداشته خواهد شد. اگر خدای نخواسته یکی از آنچه گفته شد در این دستگاه کم باشد، در این امر اختلال به وجود میآید؛ لذا سیاست جمهوری اسلامی درباره رادیو و تلویزیون که مهمترین ابزار و وسایل گسترش فرهنگ و معارفند، همان مطلبی است که رهبر بزرگوار و ژرفاندیش ما (امام خمینی) فرمودند که رادیو و تلویزیون، یک دانشگاه است. حقیقت قضیه نیز همین است. دانشگاه جایی است که مردم را تعلیم و تربیت میدهد. اگر مدیریّت دانشگاه سالم باشد، این تعلیم و تربیت سالم خواهد بود و اگر مدیریت، سیاستگذاری دانشگاه و معلمان آن ناصالح باشند، همه این دستگاه عظیم در جهت عدم سلامت مردم و فکر آنها تمام خواهد شد. مطبوعات و سینماها در درجه بعدی قرار دارند . ملت، دولت و مسؤولان به اهمیّت و حساسیت این دستگاه وسیع و گسترده و نافذ درست توجّه کنند. این دستگاهی نیست که بشود در آن سهلانگاری کرد. دشمنان دین و فرهنگ اصیل و دشمنان ملتها و استعمارگران از دیرزمان به این نقش حساس، هم در کشورهای جهان سوم و هم در کشورهای متمدّن توجّه پیدا کردهاند.
سلطه شبکه سرطانی خطرناک بر رسانههای غربی
رژیمهای استکباری مثل آمریکا اگر نتوانند مردم خود را در جهت خواستهای استکباری و اهداف سلطهگرانه خود جهتدهی و قانع کنند، نمیتوانند دنیا را تصرف کنند. استکبار برای این که بتواند در دنیا غارتگری و سلطهگری کند و یا صدها هزار کیلومتر از آن سوی دنیا حرکت کند و نیرو پیاده نماید و با انقلابیون بجنگد، باید برای این کارهای نامعقول و ناپسند دلیلی به مردم خودش ارائه دهد، و گرنه قادر به انجام این کارها نخواهد بود. آن روزی آمریکا در ویتنام شکست خورد که افکار عمومی مردم آمریکا علیه دخالت نظامی آمریکا در جنگ ویتنام بسیج شد. البته در این مورد یقینا اهداف انسانی مطرح نبود. آنهایی که در جریان جنگ ویتنام آمریکا را تحت فشار و محاصره تبلیغاتی قرار دادند کسانی نبودند که براساس هدفهای انسانی این کار را انجام دهند؛ هدفهای سیاسی، اغراض سرمایهداری، گروهگراییهای داخلی خود آمریکا مطرح بود. امّا به هر حال افکار عمومی مردم آمریکا بود که توانست آن سپاه و نیروهای 500 هزار نفری را که در ویتنام میجنگیدند، به عقبنشینی وادار نماید و در نهایت به شکست فضاحتبار آمریکا منتهی شود. این، نقش افکار عمومی است.
این نقش را رژیم مستکبر در هر کشوری میداند؛ لذا در درجه اول هدف تبلیغات آنها این است که مردمِ خودشان را در جهت هدفهای خود بسیج نمایند. از اینرو، رسانههای گروهی آمریکا و غرب دربست در اختیار سرمایهداران بزرگ، بانکداران و صاحبان کمپانیهای عظیم غارتگر جهانی است تا افکار مردم آمریکا را به همان شکلی که خود میخواهند بسازند.
در درجه دوم، میکوشند افکار عمومی مردم دنیا را در همان جهتی که میخواهند بسیج میکنند. امروز یک شبکه شرطانی بسیار خطرناک بر مطبوعات و رادیو و تلویزیون دنیای غرب و استکبار جهانی حاکم است.
صهیونیستها صاحبان مطبوعات آمریکا
آمار تکاندهندهای در این زمینه عرض میکنم، تا معلوم شود که سرمایهدارها و استثمارگران جهانی در دنیا به مسأله روزنامه، مجله، مطبوعات و رادیو و تلویزیون چه اندازه اهمیّت میدهند. در آمریکا هر روز شصتودومیلیون روزنامه منتشر میشود. مقالات بعضی از اینها، به زبانهای مختلف، در رادیوها نیز پخش میشود. بنابراین میلیونها نفر در سراسر دنیا و شاید صدها میلیون انسان از مطالبی که در این روزنامهها ریخته میشود، مطلع میشوند و در ذهن آنها اثر میگذارد. حال ببینید این رقم بالای روزنامه در آمریکا متعلق به کیست؟
از این مقدار، پنجاه درصد مستقیما در اختیار شبکه صهیونیستهای سرمایهدار، خونخوار و زالوصفت است که بیشترین مراکز قدرت اقتصادی و سیاسی و نظامی کشورهای استکباری را در دست دارند. آنان در پنجاه درصد دیگر نیز به طور غیرمستقیم دخالت دارند.
از حدود یکصد سال پیش یک هسته صهیونیستی در اروپا به وجود آمد که قصدشان در واقع قدرت یافتن و انتقام گرفتن از نوع بشر بود. آنها با یک طبقه خاص دشمن نبودند، بلکه با جامعه بشری دشمن بودند. علت این بود که در طول قرنهای متمادی یهودیها دائما در معرض سرکوب و تحقیر و تأدیب ملتها و دولتها قرار داشتند.
یهودیها حدود 20 قرن زیرقشار بودند، جایی بحق و جایی بناحق؛ لذا عقدهای در آنان به وجود آمده بود.
از اینرو، مسأله آنان تنها در تشکیل کشور اسرائیل خلاصه نمیشود. انسان وقتی اصول اساسی و پروتکلهای بنیانگذاران صهیونیسم را میبیند، درمی یابد که اینها فساد و تباهی و بداخلاقی، جنگ، فتنه و ضعف نسلها و دوری آنان از فرهنگ انسانی را در همه ملتها تزریق میکنند و هیچ جایی از خباثتهای آنها مصون نیست. اینها از همان اوائلی که رسانههای جمعی نقش اساسی خود را پیدا کردند، در دنیا ظاهر شدند. در آمریکا سرمایهداران اینها مشغول فعالیت شدند و بیشترین روزنامهها و دستگاههای رادیو و تلویزیون را تصرف کردند. روزنامههای معروف آمریکا، دائما خط میدهند و دشمنی آنها با انقلاب ما آشکار است. اینها غالبا از صهیونیستها هستند. روزنامهها و مجلاتی مانند «نیویورک تایمز»، «واشنگتن پست»، که چندین مجله و رادیو و تلویزیون را با خود دارند، متعلق به صهیونیستها هستند. روزنامه «والاستریت ژورنال» که روزنامه سرمایهدارها و بانکدارهای آمریکاست، دشمن انقلاب ما و زیر نفوذ صهیونیستهاست و نیز فیلمسازها و کارگردانهای بزرگ دنیا و شهر معروف سینمایی هالیوود، در اختیار آنهاست.
نقش صهیونیست در منطقه
بدینسان از این دستگاه خباثت مجسّم و دشمنی با بشر چیزهای گونهگونی بیرون میآید که از جمله آنها مخالفت با همه انقلابها و بخصوص با حرکت اسلامی است. ما باید این نقش را بدانیم . مردم ما باید بدانند که این رادیوها و این ورقپارههایی که در دنیا منتشر میشود، چقدر پشتوانه پولی و سیاسی دارد. روی اینها جنگ به راه میاندازند. الآن در بسیاری از مسائل منطقه همین روزنامه هستند که به بعضی از سردمداران منطقه خلیجفارس خط سیاسی میدهند مبنی بر این که جمهوری اسلامی دشمن دولتهای خلیج فارس و درصدد ریشهکن کردن آنهاست. این خطی است که همین روزنامههای خیبث صهیونیستی از اول انقلاب دادند و در گوشه و کنار تأثیرش را نیز بخشید و هنوز هم در ذهنها هست. ما باید این نقش را بدانیم و در مقابل این خباثت رسانههای دنیا که تعدادشان نامعلوم است، هشیار باشیم.24
توطئه ایجاد پایگاه تبلیغاتی توسط استعمار
شاید تعجّب کنید که بدانید وقتی ناپلئون در اواخر قرن هجدهم به مصر رفت برای این که پایگاهی در آن جا بیابد، تا فرانسه در مقابل انگلیس، که رقیب استعماری دیگرش بود به این کشورهای خاورمیانه دستاندازی کند ـ با این که آن روز ناپلئون به عنوان یک سردار جنگی وارد مصر شده بود و برای ماندن نمیرفت، با این که باید دریاها را میپیمود، کشتی سوار میشد و در مقابل، ناوگان انگلیس مقاومت میکرد ـ با همه مشکلات، از فرانسه به مصر چاپخانه برد و در ورود به مصر، اولین کاری که کرد تأسیس چند روزنامه و مجله بود.
البته پیداست آن روزنامهای که استعمارگر غاصب برای یک مردم و جامعهای درست کند چه چیزی به خورد مردم خواهد داد. این اهمیّت نقش رسانهها را در نظر غربیها نشان میدهد.
نفوذ پایگاه تبلیغاتی غرب در ایران در 50 سال پیش
وقتی روزنامه، و پس از مدتی رادیو و سپس تلویزیون در ایران به وجود آمد، یک تکنیک، ایده و حرکت غربی بود که در اختیار ملّت و کشور ما قرار گرفت؛ امّا لزوما برنامهریزیهای آن نباید غربی میبود. ما ابزار را از غرب گرفته بودیم، چرا برنامهها را از غرب بگیریم؟ ما وسیله را از غرب آورده بودیم، چرا پیام را از آنها میگرفتیم؟ ما باید از ابتداکه این ابزار و تکنیکها، یعنی روزنامه، چاپخانه، رادیو و تلویزیون در کشور ما به وجود آمد، سعی میکردیم پیام و رسالت خودمان را به ملت و مردممان تعلیم دهیم و آنها را هدایت کنیم و اگر این کار میشد ما امروز 50 سال جلوتر بودیم؛ امّا این کار نشد، یعنی آن چیزی که در اختیار ما قرار گرفت، تکنیک و ابزار فقط نبود؛ روشها، برنامهها، اخلاق و فرهنگ نیز آمد. ما بیش از پنجاه سال مصرفکننده برنامهها، روشها و تکنیکهای غربی در زمینه رسانههای عمومی بودیم.
امروز انقلاب اسلامی و اسلام عزیز در کشور ما زنده شده است. ما امروز بزرگترین دژ مستحکم در مقابل تهاجم فرهنگ و سیاسی و اقتصادی غرب را به وجود آوردیم و باید رسانهها تحت تأثیر این حرکت عظیم قرار گیرند. رادیو، تلویزیون، مطبوعات و سینمای ما باید به صورت حقیقی پیامبر اسلام باشند و پیام اسلام را به دلها، مغزها و روحها که بسیار نیز به آن نیاز دارند، برسانند. انقلاب فرهنگی در اعماق روح و دل مردم لازم است. این چیزی است که جامعه امروز به آن نیاز دارد. اگر نتوانیم انقلاب فرهنگی را در اعماق روح و دل مردم به وجود آوریم، هیچ تحول بنیادی دیگری در جامعه به وجود نخواهد آمد؛ نه تحوّل بنیادی اقتصادی، نه تحول ماندگار سیاسی و نه یک شکل و نظم صحیح اجتماعی. پایه و اساس همه اینها، آن است که ما یک تحوّل بنیانی فرهنگی به وجود آوریم و این میسّر نمیشود مگر این که تریبونهای فرهنگی، یعنی در درجه نخست رسانههای گروهی، از جمله رادیو، تلویزیون، مطبوعات، سینماها و همه چیزهایی که این نقش را دارند، درست در جهت اسلامی قرار گیرند، وظایفشان را بشناسند و دقیق به این وظایف عمل کنند.25
وظیفه رسانههای گروهی داخلی
دستگاههای رسانههای جمعی متعلّق به نظام جمهوری اسلامی ایران باید هم در جهت گسترش، عمق بخشیدن و اصلاح فرهنگ حاکم بر جامعه کار کنند و اسلام را به معنای حقیقی کلمه به مردم بیاموزند و واقعا جامعه را یک دانشگاه بکنند و هم در مقابل این هجوم جهانی مقاومت کنند. به فضل الهی تا به حال هم توانستهایم این کار را بکنیم؛ لذا یکی از موارد اساسی که باید مراقب باشیم، مسأله رسانههاست و بخصوص صدا و سیما و مطبوعات. این جا جای اغماض و سهلانگاری و آسانگیری نیست. این به سرنوشت انقلاب و کشور ارتباط پیدا میکند و باید در این مورد برنامهریزی دقیق شود.26
نقش و وظیفه رسانهها در جامعه ما همین است که اسلام را برسانند، افکار مردم را رشد بدهند و برای مردم آگاهی به وجود آورند. جامعه اسلامی نمیپذیرد که از جریانهای جهانی، توطئهها، بروز جنبشهای حقیقی و صحیح بیاطّلاع بماند و نمیتواند مردم خود را غافل و بیخبر از چشماندازهای آینده نگه دارد و نیز نمیتواند به یک اعتقاد سطحی در مردم قانع شود؛ باید اعتقاد اسلامی در اعماق مردم نفوذ و رسوخ پیدا کند. این وظیفه رسانههاست.
یک معلّم، هنرمند، نویسنده یا گویندهای که یک محتوای زیبا، عمیق و قوی را در قالب مطلوب و پسندیده میریزد، کار با ارزشی انجام میدهد، ولی این یک کار کوچک و محدود است. آنچه میتواند این کار را رشد و گسترش دهد و این غذای خوب را به مغزها برساند، رسانههای جمعی است؛ لذا وظیفه رسانهها بسیار مهم است.
در رژیم گذشته رسانهها دو وظیفه داشتند: اول، گسترش فرهنگ غربی با تمام شیوهها از جمله: گسترش فرهنگ مصرف، فرهنگ فساد و فحشاء، فرهنگ گرایش به غرب و بخصوص در این اواخر فرهنگ گرایش به آمریکا، فرهنگ غرق شدن در هواها و شهوات نفسانی.
دوم، وظیفه دیگرشان جنجالبرانگیزی در سطح جامعه بود، تا اذهان مردم را از واقعیّاتی که در جامعه میگذرد، دور نگهدارند. یک مطلب کم اهمیّت را با تیتر درشت و تعبیرات جنجالی و عکسهای مهیّج پخش میکردند، تا مردم از حقایق جامعه بیخبر بمانند و نفهمند بر سر این مردم ستمدیده و ستمکش چه میآید. گاهی مجله یا روزنامهای مقالهای نیز مینوشت، امّا این استثنا بود، و گرنه مطلقا رسانهها، قدمی در هدایت افکار عمومی و راه تعلیم آنها برنمیداشتند.
رسالت مطبوعات
امروز باید در نقطه مقابل رسانههای گذشته حرکت کنیم. البته این گونه تفاهم شده که روزنامه به مسائل سیاسی بپردازد و مسائل فکری و عقیدتی را برای گویندگان، نویسندگان و کتابها و امثال اینها بگذارند. این تقسیمبندی خیلی قطعی نیست. روزنامهها نیز میتوانند مسائل اعتقادی و فکری را به صورت عمیق بیان کنند. بنابراین، مهمترین کار روزنامهها این است که افکار را هدایت کنند و رشد دهند، ملت را از مسائل جهانی آگاه نمایند، اعتقاد اسلامی آنان را عمق بخشند، شعارها را از صورت کلمات و تعبیرهای بیمحتوا خارج کنند و در دل مردم اعتقاد به این شعار را به وجود آورند، سیاستهایی را که نظام جمهوری اسلامی در مقابله با استکبار جهانی پیش میگیرد، توجیه و تحلیل کرده، بپرورانند و در اختیار مردم قرار دهند، تا سراسر جامعه اسلامی ما مانند پیکری باشد که همه اجزاء آن مثل نبض میزند، مثل مغز هدایت میکند و مثل قلبی، نیرو و حیات را به همه جا میپراکند. چنین نباشد که مردم به عدهای متکی باشند و فقط همانها مسائل را بتوانند تحلیل کنند. خود مردم باید مسائل را تحلیل کنند و آن را بفهمند. این وظیفه عمده رسانههاست.
البته توصیهای به روزنامهها و رادیو و تلویزیون دارم و آن این است که در شرایط کنونی سعی کنند از مسائل اختلافبرانگیز اجتناب کنند. دشمن، اسلام را بزرگترین خطرها میداند و میخواهد در داخل خودمان وحدت و یکپارچگی را از دست دهیم. بهانه برای قهر کردن دو جناح و دو قشر، و از هم جدا شدن دو گروه همیشه در جامعه و زندگی مردم هست و هنر بزرگ استعمار این بوده که بر روی این بهانهها انگشت بگذارد و گروههایی را به جان هم بیندازد. به هر حال رسانهها نباید مسائل اختلافی را مطرح کنند یا به آنها دامن بزنند.
در غرب مالکیت رسانهها متعلق به سرمایهدارهاست. حتی رسانههایی که ظاهرا در اختیار دولت هستند، در واقع به وسیله سرمایهدارهای بزرگ هدایت و خط داده میشوند و امروز عمدتا در اختیار صهیونیستهاست؛ یعنی حکومت سرمایه بر همه شؤون مردم مسلّط است و سرمایهداران، دولت را بر سر کار میآورند یا سرنگون میکنند، و احزاب را تقویت یا تضعیف میکنند. در بلوک شرق [سابق]، (با تفکر سوسیالیستی و مارکسیستی)، رسانهها عموما در اختیار دولت بودند و هیچ یک نمیتوانست مستقلاً نظرش را ابراز کند.
امّا در جمهوری اسلامی و نظام اسلامی هیچ کدام از اینها نیست. نه این طور است که اجازه دهیم یک عدّه سرمایهدار که تنها به منافع خود میاندیشند یا افرادی که با مقاصد پلید خود با افکار عمومی بازی میکنند، افکار عمومی را در دست گرفته، و هر چه دلشان خواست بنویسند و بگویند. آزادی بیقید و شرط و آزادی مطلق که در حقیقت، آزادی ملّت نیست؛ آزادی یک دسته از مردم است که درصدد اسیر کردن گروههای عمومی مردم هستند. همچنین معتقد نیستیم که رسانهها دربست باید در اختیار دولت باشد که هیچ کس نتواند جز از این طریق حرف خودش را بزند. این دو روش از نظر ما غیرقابل قبول است. آزادی مطبوعات را با نظارت و هدایت و بخصوص با احساس مسؤولیت دولت جمهوری اسلامی قبول داریم؛ یعنی رسانهها میتوانند بگویند و خط بدهند؛ امّا مسؤولانه، و گرنه دولت اسلامی نمیگذارد مردم را منحرف کنند. این مربوط به روزنامههاست و طبق قانون اساسی ما، رادیو و تلویزیون، متعلق به دولت است و زیر نظارت سه قوه و با مدیریّت آنها اداره میشود. امّا این باز به معنای آن نیست که حرف و خواست مردم در آنها منعکس نشود، بلکه به معنای آن است که آنچه برای مردم لازم است از جمله انعکاس خواستها و دردهای مردم تا آن جا که برای مردم موجب رشد یافتن و پیدا کردن قدرت تحلیل هست، این ضروری است.27
آزادی
بحث آزادی از نظر اسلام و قرآن یکی از بحثهای مهم اسلامی و اجتماعی است و به وظایف حکومت اسلامی مربوط میشود.
حکومت اسلامی در قبال جامعه دو وظیفه دارد. یک نوع وظایف مربوط به امور معنوی و دیگر، وظایف مربوط به رفاه مادّی است... . وظیفه دولت در رابطه با امور معنوی، تأمین آزادی برای افراد جامعه و فراهم ساختن زمینههای رهایی انسان از قیود مخرّب، مفسد و متوقفکننده و همه موانع حرکت و رشد و جهش انسانها و مبارزه با آنهاست که همان مبارزه برای آزادی افراد جامعه محسوب میگردد.28
آزادی سیاسی و انتخاب حاکم در نظام اسلامی
آزادی سیاسی29 به طور خلاصه یعنی این که افراد جامعه اسلامی در تکوین و هدایت نظام سیاسی جامعه دارای نقش و اثر باشند، نه این که تنها یک قشر یا جمع یا وابستگان به یک نژاد در جامعه حق و توانایی تصرّف در اداره امور کشور را داشته باشند. آزادی سیاسی یعنی این که همه مردم با قطعنظر از وابستگیهای قومی، زبانی و نژادی و دینی در یک جامعه بتوانند آن نظام را به سوی مطلوب خودشان هدایت کنند. طبیعی است وقتی در جامعهای اختلاف رأی و نظر پیدا شد، عقیدهای که طرفداران بیشتری دارد (البته در چارچوب اصول و ارزشهای پذیرفته شده آن نظام) رأی و حرفش متّبع خواهد بود و دیگران باید از آن تمکین کنند. امروز نیز در دنیا نظامها و کشورهایی هستند که در آن تنها یک دسته از مردم حق دارند در زمینه مسائل اداره جامعه صاحبنظر باشند، رأی بدهند و انتخاب کنند و دیگران باید تسلیم جریانی باشند که آن عده اول به وجود میآورند؛ مانند رژیمهای فاشیستی دنیا، رژیمهای نژادپرست مثل رژیم صهیونیستی و رژیمهای ارتجاعی و بسیاری از نظامهای پادشاهی و یا تکحزبی مثل نظامهای کمونیستی. در این نظامها، همه افراد جامعه حق اظهارنظر کردن، رأی دادن و انتخاب کردن در مورد مدیران جامعه را ندارند. در نظامهای غربی، انتخابات و مبارزاتی هست. البته در همان نظامها نیز سلطه تبلیغات، مانع از آن است که همه افراد جامعه واقعا بتوانند انتخاب کنند.
در اسلام به نظر مردم اعتبار داده شده است. رأی مردم در انتخاب حاکم و در کاری که او انجام میدهد مورد پذیرش قرار گرفته است، لذا علی علیهالسلام با این که خود را از لحاظ واقع، منصوب پیامبر و صاحب حقّ واقعی برای زمامداری میداند، آن وقتی که کار به رأی و انتخاب مردم میکشد، بر نظر و رأی مردم تکیه میکند؛ یعنی آن را معتبر میشمارد. بیعت در نظام اسلامی یک شرط برای حقّانیت زمامداری زمامدار است. اگر زمامداری بود که مردم با او بیعت نکردند، یعنی او را قبول نکردند، آن زمامدار خانهنشین خواهد شد.
فعلیّت زمامداری و حکومت، به بیعت مردم وابسته است. وقتی که پس از قتل عثمان، مردم اطراف خانه امیرالمؤمنین علیهالسلام را گرفتند، ایشان خطاب به مردم نفرمودند شما چه کارهاید و رأی شما چه اثری دارد؟ حضرت وقتی میخواست از قبول خلافت و زمامداری استنکاف کند، به مردم گفت مرا رها کنید و به سراغ دیگری بروید؛ یعنی اراده، خواست و انتخاب شماست که تعیینکننده است. بنابراین از من منصرف شوید و به سراغ دیگری بروید.
در مورد مکاتباتی که امیرالمؤمنین علیهالسلام با معاویه پیش از جنگ صفّین داشتند و هر کدام دلیل و استدلالی در نامه خود میآوردند، یکی از جملاتی که امیرالمؤمنین علیهالسلام به کار برده و احتمال میدهم بیش از یک بار هم حضرت آن را به کار برده، این است که میفرمایند: تو چرا در مقابل من میایستی و تسلیم نمیشوی، در حالی که همان مردمی که با ابوبکر و عمر بیعت کردند و تو به خاطر آن، خلافت آنها را قبول داری، همان مردم با من نیز بیعت کردهاند.
این جمله امیرالمؤمنین علیهالسلام به معنای مشروعیّت دادن به رأی و بیعت و یک اصل اسلامی است.
بنابراین، بیعت از چیزهای اصلی بود. اگر کسی به عنوان خلیفه انتخاب میشد، ولی مردم با او بیعت نمیکردند، هیچ الزامی نبود که دیگران او را خلیفه بدانند. حتی زمانی که خلیفه جنبه صوری نیز به خود گرفته بود (یعنی دوران بنیامیه و بنیعباس)، آن روز نیز بیعت گرفتن از مردم را لازم میدانستند. البته اگر حکومت جبّاری بخواهد بر مردم حکومت کند، بیعت گرفتن را اجبار هم میکند و یا در بیعت هم تقلّب میکند؛ مثل انتخابات تشریفاتی دوران گذشته و زمان شاه.
اصل بیعت یک اصل پذیرفته شده است. البته وقتی همه یا اکثریّت مردم با کسی بیعت میکردند و او را به عنوان زمامدار میپذیرفتند، دیگران باید تسلیم او شوند. شاید بیعت در این صورت نیز اجباری نباشد. آنچه مسلّم است وقتی اکثریّت یک نفر را به امامت و خلافت انتخاب میکردند، همگان ملزم بودند که از او اطاعت کنند، امّا بیعت نیز لازم بود یا نه، معلوم نیست؛ لذا وقتی امیرالمؤمنین علیهالسلام به خلافت انتخاب شدند و مردم گروه گروه با آن حضرت بیعت کردند، یک عده بیعت نکردند. امیرالمؤمنین فرمود تا رؤسای آن عده و شخصیّتهای سرشناس را آوردند، پرسید: چرا شما بیعت نمیکنید؟ هر کدام جوابی دادند. در تاریخ نداریم که امیرالمؤمنین علیهالسلام آنها را اجبار کرده باشد که باید بیعت کنید. حضرت حرف آنها را شنید و استدلالشان را باطل کرد و رهایشان ساخت.
عبداللّهبن عمر را در مسجد به خدمت امیرالمؤمنین علیهالسلام آوردند، فرمود: چرا بیعت نمیکنی؟
گفت: من منتظرم تا همه بیعت کنند، بعد من بیعت کنم.
حضرت فرمودند: همه بیعت کردند و هیچ کس نیست که بیعت نکرده باشد، مگر تعداد معدودی. گفت: نه، باید برایم ثابت و روشن شود و عذر و بهانه آورد.
مالک اشتر در خدمت امیرالمؤمنین بود، فرمود: ای امیرالمؤمنین این کسانی که با تو بیعت نکردهاند شمشیر یا تازیانه تو را تجربه نکردهاند. فکر میکنم تو با تعارف با اینها رفتارخواهی کرد. اجازه بده گردن اینها را بزنم. وقتی او را به خاطر امتناع از بیعت گردن زدم دیگران حساب کار خودشان را میکنند.
حضرت خندید و فرمود: نه. عبداللّهبن عمر از بچگیاش نیز آدم خوشاخلاقی نبود. او را رها کنید برود.
عبداللّه تا پایان نیز بیعت نکرد. افراد بسیاری بودند که با علی علیهالسلام بیعت نکردند، امّا زیر فشار هم قرار نگرفتند. اکثریّت مردم بیعت کردند. البته اگر آن کس که بیعت نکرده، عَلَم طغیان را بلند کند و به مبارزه و مخالفت بپردازد، چنان که در جنگ جمل یا در صفّین و نهروان پیش آمد، حاکم اسلامی موظّف است با آنها برخورد نماید.
بنابراین، آزادی در انتخاب رهبر و امام و خلیفه در نظام اسلامی، چیز روشن و واضحی بود، همه آن را میفهمیدند و قبول میکردند. همین مطلب در قانون اساسی جمهوری اسلامی منعکس است؛ لذا در مورد رهبر بعد از آن که شرایط او را ذکر میکند، دو راه برای انتخاب رهبر مشخّص میکند: یکی این که اکثریّت قاطع مردم، نه نصف به اضافه یک، او را برگزینند. اکثریّت قاطع، یعنی آن مقداری که اقلیّت در مقابل آن، ناچیز میباشد. آن که با اکثریّت قاطع انتخاب میشود، رهبر است و در قانون اساسی، به رهبر بزرگوار و عزیز و عظیم و تاریخی این ملّت [امام خمینی قدسسره ] تشبیه شده است که اکثریّت قاطع مردم او را به رهبری انتخاب کرده و امامت او را پذیرفتهاند که رهبر و پیشوای جامعه باشد.
انتصاب رهبر و مسؤولان در نظام اسلامی
این یکی از امتیازات بزرگ اسلام است. در قانون اساسی بعد از مقام رهبری، مقامهای دیگر که تعیین شده چنیناند. رئیس جمهور را که در رأس نظام سیاسی و رئیس قوه مجریّه است، مردم با آرای مستقیم خود انتخاب میکنند. نمایندگان مجلس شورای اسلامی و بقیّه کارگزاران نیز با رأی مردم برگزیده میشوند؛ امّا به صورت غیرمستقیم، مثل مسؤولان دستگاههای قضایی که از طرف امام انتخاب میشوند و خود امام منتخب مردم هستند. در حقیقت تمام دستگاههای اجرایی اصلی کشور با رأی و میل مردم انتخاب میشوند و این بسیار شگفتآور و عظیم است که در اسلام و جمهوری اسلامی هست. البته وضع ارتباطات امروز، امکان تماس و فاصله امروز با دورانهای گذشته، چیزهایی است که در کیفیّت و چگونگی کارها تفاوت را به وجود میآورد و محل بحث ما نیست. مهم این است که در حق رأی دادن و انتخاب کردن یعنی آزادی سیاسی در بزرگترین و مؤثرترین شکل آن، هیچ محدودیتی نیست. زنها و جوانان رأی میدهند و صاحب سهمی در این آزادی عمومی هستند.
جالب است که بگوییم اروپا و دنیای غرب که این همه زباندرازی نسبت به اسلام کردهاند، به این امور و اصول بسیار دیر رسیدند. در اروپا تا اوایل قرن بیستم حق رأی برای زن وجود نداشت. البته حق رأی کلاً برای جوامع اروپایی نبود، حتی بعد از رنسانس و نهضت صنعتی و علمی در اروپا. بعد از انقلاب فرانسه در اواخر قرن هیجدهم تدریجا به کارگران و زحمتکشان و کلاً به توده مردم حق رأی داده شد. بعد بتدریج در بعضی جاهای اروپا این حق داده شد. در کشورهای اروپایی و آمریکا پس از جنگ اول جهانی به زنها حق رأی داده شد؛ یعنی تا سال 1918 م در اروپا و آمریکایی که دم از آزادی و دفاع از حقوق زن و دیگر مسائل میزنند، حق رأی به زنها داده نمیشد. پس از سال 1917 به زنهای بالاتر از 30 سال حق رأی داده شد. در فاصله بین دو جنگ جهانی در بسیاری از کشورهای اروپایی از جمله فرانسه، ایتالیا و نیز ژاپن، زنها حق رأی نداشتند. تا پیش از سال 1940 در آمریکای لاتین در هیچ کشوری، زنها حق رأی نداشتند. آن جا هم که حق
رأی به زنها داده شد، به زنهای 30 ساله حق رأی دادند و بعد از مدتی برای زنهای 21 سال به بالا این حق را قائل شدند و در دهه اخیر در بعضی از کشورهای دنیا حق رأی را به 18 سالگی رساندند.
در ایران اسلامی بلوغ در این خصوص ملاک قرار گرفته است؛ یعنی در 16 سالگی حق رأی برای همه وجود دارد. یک طرز فکر پیشرفته و بسیار مدرن و قابل دفاع در نظام اسلامی برای حق رأی مردم و فعالیتهای سیاسی وجود دارد. البته فعالیّتهای سیاسی تنها حق رأی نیست، ولی بزرگترین و مهمترین آن بود.
به طور خلاصه، در انواع آزادیهایی که در چند خطبه صحبت کردیم، حق رأی، یک قلم عمده است. آزادیهای سیاسی، حق رأی، انتخاب و فعالیّتهای سیاسی از قدیم در جوامع اسلامی معمول بوده و اسلام آن را آورده است. البته متأسفانه تسلّط دستگاههای مرتجع مانع شده بود که احکام اسلامی در کشورهای مسلمان عمل شود. در بعضی از کشورهای اسلامی نیز که این مسائل هست، به تقلید از سبک اروپایی است و سبک اسلامی نیست. سبک اسلامی بسیار بهتر از سبک اروپایی و آمریکایی است. در جمهوری اسلامی به این سبک اسلامی برگشتیم و دیدیم روشنتر، مترقّیتر، قابل دفاعتر و قویتر از چیزهایی است که امروزه در دنیا وجود دارد. البته باز هم باید کار بیشتری انجام گیرد.30
تفاوت آزادی سیاسی در نظام اسلامی و غیراسلامی
وقتی گفته میشود در جامعه اسلامی مردم آزادی سیاسی دارند، بدین معنی است که هم حق انتخاب دارند و هم حقِ فعالیّتِ سیاسی، انتشار مطبوعات، روزنامه، ایجاد تشکلها، سازمانها، احزاب، اجتماعات سیاسی و بیان افکار ونظرات سیاسی، که هر یک نیاز به توضیح دارد.
درباره آزادی حق انتخاب در جوامع غیراسلامی، مقداری توضیح دادیم. نوع آزادی و انتخاب افراد در اسلام، با آنچه امروز در غرب جریان دارد، متفاوت است. امّا اگر حقیقتا با معیاری دقیق بسنجیم، آزادی که در اسلام هست، در دنیای دموکراسی غرب نیست. درست است که کشورهای اسلامی به رأی و نظر اسلام عمل نمیکنند و آن جاهایی نیز که آزادی هست، از نوع آزادی غربی است نه از نوع اسلامی آن؛ امّا جمهوری اسلامی مباهات میکند به این که در قانون اساسی آزادیها را در اختیار مردم قرار داده است و روش ما تا آن جا که برای ما مقدور است، بر این اساس است که آحاد مردم در مسائل واقعا، حق رأی و انتخاب داشته باشند و از اول انقلاب، تاکنون این را نشان دادهایم و اگر با معیار و میزان بسنجید، انصافا نیز خوب انجام گرفته است.
دیدگاه شیعه نسبت به انتخاب حاکم
در اسلام راه تعیین حاکم و ولیّ امر فقط انتخاب نیست، بلکه در زمینه تعیین حاکم و ولیّ امر دو راه داریم. این، دیدگاه شیعه نسبت به انتخاب حاکم است و دیدگاه برادران اهل سنت مختصر تفاوتی با ما دارد. آنها یکی از راههایی را که ما میگوییم قبول ندارند و چند راه دیگر آنها قبول دارند که مورد توافق علمای شیعه نیست.
برطبق نظر شیعه، دو راه برای تعیین حاکم هست: یکی نصب الهی است. البته نصب در اسلام و تشیّع، نصب اشخاص نیست. هیچ حاکمی، حتی آن که خود او منصوب از قِبَل خداست، حق ندارد کسی را نصب کند. نصب پیامبر، یا امام از این جهت که از نصب خدا حکایت میکند، دارای اعتبار است. این یکی از راههای تعیین حاکم است که به اعتقاد ما پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله امام بعد از خود را نصب کرد و امیرالمؤمنین علیهالسلام نیز امام بعد از خود را نصب کرد و در دوره امامت معصوم که در آن دوازده امام شیعه است، تعیین ولیّامر به وسیله نصب انجام گرفت. حال، هنگامی که نصب انجام میگیرد، بیعت چقدر تأثیر دارد یا نه، بحث دقیق دیگری است که شاید بخشی از آن در ادامه روشن شود.
راه دیگر، راه انتخاب است. انتخاب در یکی از دو جاست: یا در آن جایی است که نصب وجود ندارد؛ مثل دوران غیبت. در دوران غیبت کسی منصوب خدا نیست. برای این دوره معیارهایی معیّن شده است. نصب فقها به معنای معیار است که ائمه علیهمالسلام در متون روایات و احکام، ملاکها و معیارهایی را برای حاکم اسلامی مشخص کردهاند که در چارچوب آن، مردم امام را انتخاب و گزینش میکنند. دیگر در آن جایی است که اگر نصب هم هست، به نصب عمل نشده است؛ مثل دوران خلافت امیرالمؤمنین علیهالسلام که بنابر اعتقاد خود و یاران و پیروانش، منصوب از قبیل پیامبر صلیاللهعلیهوآله بود و پیامبر صلیاللهعلیهوآله نیز او را به حکم خدا نصب کرده بود، لکن واقعیّت تاریخی این نصب مورد قبول قرار نگرفت و کار به آن جا رسید که مردم در برههای از زمان به امیرالمؤمنین مراجعه کرده و از آن حضرت تقاضا کردند که خلافت را بپذیرد و تقریبا به اجماع امت، امیرالمؤمنین به خلافت و ولایت امر انتخاب شد.
هر انتخابی حجت نیست؛ انتخاب در چارچوب شرایط اسلامی حجّت است
انتخاب به طور مطلق حجّت نیست؛ یعنی اگر مردم جمع شوند و کسی را که در چارچوب معیارها و ملاکهای خدایی قرار نمیگیرد انتخاب کنند، این انتخاب حجّت نیست. این، به اختلاف میان بینش اسلامی در باب حکومت، با بینش غیراسلامی و غربی بازمیگردد. دموکراسیهای غربی که برای مردم حق رأی قائلند، معتقدند که مصلحتی برای خواست و اراده مردم وجود ندارد. اسلام برای مردم حقّ حاکمیّت را به خودیخود قائل نیست؛ حق حاکمیّت متعلّق به خداست. آن که میتواند برای مردم قانون وضع کند و ملاکهای اجرای قانون را معین کند، خداست. مالک امور مردم، جز خدا کسی دیگر نیست. بنابراین یک سلسله اصول و ضوابط و معیارهایی در اسلام هست که در چارچوب آنها حقِّ رأی مردم اعتبار مییابد و اگر مردم به دور از این ملاکها و معیارها، حاکم را انتخاب کنند، این انتخاب حجیّتی ندارد. اگر فرض کنیم مردم سراغ یک رئیس فاسد، فاسق، کافر و دور از معیارهای اسلامی بروند، اگر اتّفاقنظر هم بر آن حاکم قرار گیرد، از نظر اسلام حجّت نیست و اسلام آن را یک حاکمیّت اسلامی به حساب نمیآورد؛ هر چند آن مردم مسلمان باشند.
نکته دیگر این است که در روایات و آثار اسلامی گاهی به جمله اهل حلّ و عقد برمیخوریم و آن انتخاب اهل حلّ و عقد، یا در بعضی از روایات مهاجر و انصار است. در دنیای آن روز، انتخاب عمومی مردم عملی نبود؛ یعنی اگر قرار بود خلیفه در مدینه و یا در کوفه مینشست و دست روی دست میگذاشت و همه کارها معوّق میماند تا در اقصی نقاط عالم اسلام انتخابات را شمارش کنند و نتیجه را به کوفه یا مدینه بیاورند، ممکن بود یک سال یا سالیانی طول بکشد و امور مسلمانان این اجازه را نمیداد. ولی امروز با امکاناتی که وجود دارد، همه این کارها طی چند روز انجام میگیرد. بنابراین، میتوانیم بگوییم که امروز انتخاب خود مردم، بدون وساطت هیچ عامل و عنصر دیگری معتبر است.
امّا شکل دیگری که وجود دارد، انتخاب منتخبان مردم است که در قانون اساسی ما، مجلس خبرگان است. طبق قانون اساسی، مردم منتخبان خود را که اعضای مجلس خبرگان هستند، انتخاب میکنند و آنها به عنوان یک نهاد جمهوری اسلامی، نه برای یک روز و یک مقطع، بلکه به طور مستمر، به بررسیها، مطالعات و جستجویشان در زمینه افراد و مصداقها و تحقیقشان درباره احکام و شناختها و مانند اینها ادامه میدهند تا به نتیجهای میرسند و همواره منتخبان مردم که همان خبرگان باشند، آماده هستند که نظر خودشان را درباره رهبر مسلمین و ولیّامر اعلام کنند. این هم یک انتخاب عمومی است که امروز بحمداللّه این نهاد اسلامی شکل گرفته و مشغول کار میباشد. پس مسأله انتخاب عموم مردم ولو با یک واسطه، یعنی واسطه منتخبان خودشان که مجلس خبرگان باشند، امروز عملی است و در گذشته چنین نبود. پس اگر ما اهل حلّ و عقد را به همین معنای مجلس خبرگان بگیریم، امروز نیز عملی است؛ امّا اگر بگوییم مراد از اهل حلّ و عقد این است که عدهای در گوشهای بنشینند و به جای مردم تصمیم بگیرند، دلیلی بر آن نداریم که امروز نیز به این معنی وجود داشته باشد.
چند روایت
دو سه روایتی که در این مورد هست، میخوانیم تا معلوم شود که در نظر اسلام حق رأی و انتخاب چقدر مهم است و اگر کسی در مورد اسلام غیر از این نظر بدهد، یقینا نسبت به اسلام جفا شده است.
در کتاب سلیمبن قیس، روایتی از علی علیهالسلام این گونه است که وقتی رئیس یک جامعه و حاکم کشور و امت اسلامی از دنیا برود یا کشته شود، به حکم خدا بر مردم واجب است که پیش از انجام هر کاری، امامی را معیّن و اختیار کنند. این جا «اختیار» دارد؛ یعنی گزینش حاکم و رئیس کشور و امت اسلامی به عنوان یک واجب برای مردم معرفی شده است؛ آن هم واجبی با اهمیّت که باید همه مردم آن را بر همه کارها مقدّم دارند و به آن اقدام کنند. سپس آن حضرت شرایط رئیس نظام اسلامی را در ادامه، مطرح فرموده است.
روایت دیگری از حضرت علی علیهالسلام نقل شده که روزی که مردم با آن حضرت بیعت کردند، حضرت به مسجد آمدند. جمعیّت بسیار زیادی در مسجد مدینه جمع شده بودند و امیرالمؤمنین علیهالسلام با صدای بلند به مردم فرمودند:
ای مردم این قضیّه متعلّق به شماست و هیچ کس حقّی در خلافت و حکومت ندارد، مگر آن کس که شما او را حاکمیّت دهید.
در این روایت، حضرت نه در مقام احتجاج با دشمن و نه در مقام مجادله و مباحثه، بلکه با مردم خودش و با همان کسانی که او را قبول دارند و بیعت کردند و از او تقاضا کردند که همه چیز را میتواند به طور صریح در میان بگذارد، به آنها میفرماید که کسی حق ندارد مگر آن که شما او را حاکمیّت دادهاید.
البته این مورد آن جایی بود که به نصب عمل نشده بود؛ یعنی درباره علی علیهالسلام که منصوب خدا و به دست پیامبر اکرم میباشد، به این نصب عمل نشده است و حالا جز انتخاب مردم، هیچ راه دیگری برای انتخاب کسی وجود ندارد.
روایت دیگری از علی علیهالسلام نقل شده که آن حضرت در نامهای به دوستان خود میفرمایند:
پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله دستوری داد که در آن دستور آمده: علیجان! اگر امت بر تو اتّفاقنظر پیدا کردند و دور تو را گرفتند و از تو خواستند و مشکلی به وجود نیامد، بدون این که اختلاف کلمهای به وجود آید و جنگ داخلی رخ دهد، آن وقت به کار مردم قیام کن و زمام امور آنها را به دست گیر.
از این روایت و روایات فراوان دیگر کاملاً فهمیده میشود که نظر اسلام این است که در جایی که نصب الهی نیست و یا عمل به آن نشده، آن جا یک راه بیشتر وجود ندارد و آن انتخاب مردم است. در این صورت، فرقی بین زن و مرد نیست. زنها همان قدر حقّ رأی دارند که مردها. جوانها همان مقدار حقّ دارند که مردان مسن و کارکشته و با سابقه. حدّ آن، تنها بلوغ است.
مجدّدا تأکید میکنیم که این حق انتخاب، با نظر قطعی و مورد اتفاق شیعه که خلیفه و امام معصوم را جز با نصب الهی که به وسیله پیامبر و یا امام معصوم قبل انجام میگیرد، حجّت نمیدانند، منافات ندارد و این همان است و ادامه اوست.
وقتی خدا کسی را منصوب میکند و قابل و مورد اعتماد باشد، در آن جا انتخاب جایی ندارد؛ امّا وقتی که نصب مورد عمل قرار نگرفته مانند صدر اسلام، یا در زمان غیبت مثل دوران ما، که نصبی وجود ندارد، انتخاب حجیّت پیدا میکند.31
پینوشتها
1 . روزنامه جمهوری اسلامی، 26/1/1362.
2 . همان، 30/2/1362.
3 . همان، 15/7/1362.
4 . همان، 3/11/1366.
5 . همان، 17/11/1366.
6 . همان، 3/11/1366.
7 . همان، 17/11/1366.
8 . همان، 30/2/1362.
9 . همان، 17/11/1366.
10 . همان، 30/2/1362.
11 . همان، 17/11/1366.
12 . همان، 3/11/1366.
13 . همان، 8/12/1366.
14 . همان، 11/6/1362.
15 . همان، 27/3/1362.
16 . همان، 11/6/1362.
17 . همان، 15/7/1362.
18 . همان، 27/8/1362.
19 . نهجالبلاغه، ترجمه فیضالاسلام، خطبه 207، ص 687-686؛ نهجالبلاغه، تصحیح صبحی صالح، خطبه 216، ص 335.
20 . جمهوری اسلامی، 24/6/1363.
21 . همان، 28/2/1364.
22 . همان، 28/2/1364، 3/3/1364 و 15/4/1364.
23 . همان، 29/4/1364.
24 . همان، 16/6/1364.
25 . همان، 4/8/1364.
26 . همان، 16/6/1364.
27 . همان، 4/8/1364.
28 . وظیفه دولت اسلامی نسبت به تأمین آزادی در چندین خطبه نماز جمعه مطرح شده است (15 آذر، 6 دیماه، 4 و 18 بهمنماه، و 12 اسفند 1365 و 5 و 19 اردیبهشت 1366) که در شماره 14 مجله اندیشه حوزه، ویژهنامه جامعه مدنی، با عنوان «آزادی از نظر اسلام و غرب» به چاپ رسید؛ از اینرو، در این جا از تکرار آن خودداری میکنیم. علاقهمندان برای اطلاع از آن بحث میتوانند به شماره یاد شده از مجله اندیشه حوزه مراجعه نمایند.
29 . این بحث چون مربوط به مبحث حکومت اسلامی و ولایت فقیه است، در این جا یاد میگردد. ضمناً در شماره 14 مجله اندیشه حوزه این بحث نیامده است.
30 . همان، 23/3/1366.
31 . همان، 13/4/1366.