مروری بر فلسفه سیاسی و بنیادهای آن در اسلام (مقاله ترویجی حوزه)
درجه علمی: علمی-ترویجی (حوزوی)
آرشیو
چکیده
متن
بسیاری از علوم و دانشهای بشری از قبیل فلسفه، تاریخ، جامعهشناسی، اقتصاد و روانشناسی اجتماعی در تحلیلهای نهایی، یک سلسله نتایجی را در زمینه فن کشورداری و اعمال حاکمیت و تنظیم روابط نهادهای سیاسی به دست میدهند و از اینرو با علم سیاست در هم میآمیزند.در این برخوردهای علمی است که بنیادهای مختلفی برای بررسی مسائل سیاسی به وجود میآید و در نتیجه، اندیشههای سیاسی مختلفی از این بنیادها شکل میگیرد و هر بنیاد فکری، اندیشه خاصی را در زمینه موضوعات متعدد سیاسی مطرح میسازد.
معمولا به این بنیادهای فکری که همواره زمینه را برای اختلاف در اندیشه سیاسی فراهم میسازند، فلسفه سیاسی اطلاق میگردد که گاه این بنیادها مطابق با اسم فلسفه سیاسی و از نوع مباحث فلسفی است و گاه از مقولههای دیگر مانند جامعهشناسی و تاریخ و اقتصاد میباشد.
در پاسخ به این سؤال که فلسفه سیاسی از کی و کجا آغاز شده است، برخی چنین گفتهاند که اگر علم سیاست را به معنای عام آن یعنی فن کشورداری و کسب قدرتاجتماعی تعبیر کنیم، متفکرانی را که در این زمینه کتاب نوشتهاند، باید بنیانگذار فلسفه سیاسی بدانیم.چنان که بیشتر نویسندگان، سخن را از افلاطون آغاز میکنند، 1 ولی این سخن هنگامی درست خواهد بود که هممه نویسندگان در رشته علوم سیاسی دارای بنیادهای فکری از پیش بررسی شده باشند.این امر درباره فلاسفه نیز میتواند صادق باشد، زیرا اندیشه سیاسی هیچ گاه از فلسفه جدا نبوده و مکاتب فلسفی همواره با رهنمودها و اندیشههای سیاسی همراه بوده است و هر گاه تفکر بشر در مسیر شناخت ماهیت هستی و روابط علت و معلولی پدیدههای آفرینش به کار افتاده، به جامعه و مدیریت سیاسی و حکومت و دولت و دیگر مسائل سیاسی نیز پرداخته است.در فلسفه که از مسائلی چون رابطه آفرینش و انسان و اثرپذیری انسان در زندگی در برابر قوای موجود در جهان و اثرگذاری او بر روند آفرینش، بالاخص در مسائلی که به زندگی او مربوط میشود و همچنین مسائلی مانند طبیعت انسان و نهادهای درونی او و چگونگی رفتارهای بشری بحث به میان میآید، خواه ناخواه به دنبال این مسائل، پیامدهای آن در زمینه انسان و جامعه و حکومت مطرح میگردد، به گونهای که هر نوع تفسیری در هر کدام از مسائل مورد اشاره، میتواند اندیشه خاصی را در زمینه دولت و فن کشورداری و هر نوع حاکمیت به وجود آورد.
این اصل در مورد سایر علوم اجتماعی نیز صادق است و هر کدام میتوانند بنیادهای جدیدی را در اندیشه سیاسی فراهم آورند.به همین دلیل است که برخی از نویسندگان تاریخ اندیشههای سیاسی، بررسیهای خود را از هردوت مورّخ مشهور یونانی آغاز کردهاند و از دیدگاههای اجتماعی دانشمندانی چون هگل، هابز، مارکس و اگوست کنت، فلسفههای سیاسی متنوعی استنتاج گردیده است.
در این میان، هابز را میبینیم که فلسفه سیاسی خود را از ریاضیات، بالاخص از روشهای استدلال هندسی به دست میآورد و میگوید:«استدلال چیزی جز حساب کردن نیست؛یعنی جمع و تفریق کردن نتایج اسمهای علمی که برای نشانهگذاری و بین 1.حمید عنایت، بنیاد فلسفه سیاسی در غرب، (انتشارات دانشگاه تهران، 1336)، ص 1.اندیشههای خود اختیار میکنیم.» 1 یا اگوست کنت را میبینیم که در فلسفه سیاسی و جامعهشناسی«پوزیتیویسم»از گرایش علمی مکانیک بهره میبرد. 2
از آن پیش، برک و روسو و هگل نیز هر کدام فلسفه سیاسی خود را بر بنیادهایی آمیخته از علم و فلسفه بنا نهاده بودند که نتیجه فلسفه سیاسی برک، محافظهکاری و نتیجه فلسفه سیاسی روسو، قرارداد اجتماعی بود، چنان که رهآورد فلسفه سیاسی هگل نیز دیالکتیک و جبر تاریخی بود.این نتایج در حقیقت، مقیاس اصلی تحلیل و اندیشه سیاسی محسوب میشد و به عنوان ابزاری برای شناخت دولت ملی که تجسم قدرت سیاسی است، به کار میرفت.
برخی نیز معتقدند اندیشه سیاسی، الزاما از یک فلسفه سیاسی مشخص برانگیخته نمیشود.بسیاری از اندیشههای سیاسی به صورت نیاز روزمره شکل میگیرد و اندیشهور سیاسی به جای انتخاب مبنا و دلیل، به توجیه یا تفسیر وضع موجود و یا ایجاد تغییر در آن میاندیشد و اندیشههایش از روند حوادث روز، پیشتر نمیرود.برخی حتی اندیشههای سیاسی برک را به سبب انفعالی و عکسالعملی بودن افکارش نسبت به رویدادهای زمان وی، فاقد فلسفه سیاسی دانستهاند. 3 با این حساب، میتوان در فلسفه سیاسی اندیشهورانی سیاسی همچون ماکیاول، هابز، لاک، هیوم و هگل نیز با توجه به موضعگیریهایشان در مسائل سیاسی تردید روا داشت.
هنگامی که مارکس به پیروی از فلسفه هگل طرفدار جبر تاریخ میگردد، ناگزیر به جای نفی آزادی که مشکل سیاسی ایجاد میکرد، به رابطه آزادی و ضرورت تاریخ پناه میبرد و آزادی را در رابطه با ضرورت، قابل تحقق میداند.به عقیده وی آزادی در شناخت ضرورتهای تاریخ و با به کارگیری اصول این ضرورتها در جهت مقاصد معین 1.همان، ص 198.
2.رک:هربرت مارکوزه، خرد و انقلاب، ترجمه محسن ثلاثی، ص 416.
3.جرح ساباین، تاریخ نظریات سیاسی، ترجمه پاسارگارد، ج 2، ص 246.
________________
شکل میگیرد 1 و بدین ترتیب رهآورد فلسفه سیاسی مارکسیسم چنین میشود که در کتاب تجدید نظرطلبی از مارکس تا مائو آمده است که آزادی به دو معناست:آزادی برای فروش نیروی کار، و آزادی برای آزاد شدن از هرگونه مالکیت. 2
تفکر ماتریالیستی که بر اندیشه و فلسفه سیاسی این گونه اندیشهوران حاکم است در حقیقت، خود ناقض اعتبار و کلیت آن میباشد، زیرا بر اساس این تفکر مادی، همواره اعتبار نتیجه به دست آمده محدود به دوره خاصی میباشد که در آن دوره به وجود آمده است و این حکم در مورد ماتریالیسم تاریخی و اندیشه و فلسفه سیاسی ناشی از آن نیز صادق است.پس به هر حال، این نظریه نقض شده است.شگفتا که نظریاتی چنین بیاساس، علمی تلقی میشود و از آن شگفتآورتر هنر تبلیغ است که به قول استاد شهید مطهری، تماشایی است. 3
بنیادهای فلسفه سیاسی در اسلام
با توجه به آنچه گفته شد، روشن میشود اسلام که دارای بنیادهای فلسفی و اعتقادی مشخص میباشد و بر اساس آن، صرفنظر از نوع رویدادهای سیاسی و نه به صورت عکسالعملی و انفعالی، بلکه در هر شرایطی بر اساس یک سلسله بنیادهای فلسفی و اعتقادی درباره تفسیر جهان، جامعه و انسان، دارای جهانبینی و جامعهشناسی و انسانشناسی خاص توحیدی میباشد، ناگزیر باید مانند همه مکتبهای جامع، از یک فلسفه سیاسی متناسب با آن بنیادهای فکری برخوردار باشد و در چهارچوب آن، اندیشه سیاسی ویژهای را ارائه دهد.
جهانبینی توحیدی و مبانی اعتقادی اسلام که با وجود اتکا به فطرت انسانی 4 از 1.اندرهپیتر، مارکس و مارکسیسم، ترجمه شجاعالدین ضیائیان، ص 39.
2.انور خامنهای، تجدیدنظر طلبی از مارکس تا مائو، ص 357.
3.شهید مطهری، مقدمهای بر جهان بینی اسلامی، جامعه و تاریخ، ص 147.
4.در زمینه دیدگاه فلسفی فطرت، رک:علامه طباطبایی، تفسیر المیزان(ترجمه)، ج 19، ص 190؛ج 31، ص 303.
________________
دلایلی عقلی و فلسفی استنتاج میگردد، بر همه مسائل و دیدگاههای اسلام در تمامی زمینهها حاکم است و چون روحی در کالبد اندیشههای حقوقی، سیاسی، اقتصادی، اخلاقی و اجتماعی آن جاری و در همه شؤون حیات بشری متجلی میشود.
بر اساس دیدگاه توحیدی است که در اسلام، دولت و حکومت در قالب امامت مطرح میگردد و حاکمیت انسان بر سرنوشت جمعی از دو نوع رابطه انسان با خدا نشأت میگیرد:یک رابطه در بعد هدایت الهی انسان، که با نصب و معرفی انبیا و امامان انجام میپذیرد، و رابطه دیگر در بعد خلقت انسان، که انسان آزاد و حاکم بر سرنوشت خویش آفریده میشود تا در نتیجه این دو موهبت الهی بتواند راه هدایت انبیا را برگزیند و از این طریق، اراده خدا را که همان شریعت و قانون الهی است، بر سرنوشت خویش حاکم کند.
در جهانبینی توحیدی اسلام، قانون علیت از اراده خدا جدا نیست، بلکه خود تجلی مشیت اوست و به این طریق، مشکل بزرگ تضاد اصل علیت با آزادی حل میگردد؛ تضادی که در فلسفه تاریخ و جامعهشناسی برخی را به انکار آزادی و اختیار انسان و حاکمیت اصل علیت واداشته و برخی دیگر را به قبول آزادی و نفی علیت کشانیده است، در صورتی که در دیدگاه توحیدی اگر انسان اراده خویش را در مسیر مشیت و هدایت الهی به کار گیرد، دقیقا در جهت حاکمیت اصل علیت، گام بر خواهد داشت و اصل علیت، خود هموار کننده راه انتخابی او به سوی سعادت مطلوب خواهد بود.به این ترتیب پاسخ این سؤال روشن میشود که آیا انسان میتواند بر شرایط سیاسی حاکم بر خود و جامعه فایق آید و به آن شرایط جهت دهد، یا جهتگیری آنها را به سود خود تغییر دهد، و یا اینکه الزاما باید در جهت آن شرایط گام بردارد.
در اندیشه توحیدی سیاسی، انسان قادر به اصلاح، تغییر و دگرگون نمودن شرایط حاکم است و ریشه مسؤولیت او نیز بر همین اصل استوار میباشد.قرآن صریحا اعلام میکند که تحولات اجتماعی و سیاسی در زندگی انسان به خواست و اراده خود انسان بستگی دارد:«ان الله لا یغیر ما بقوم حتی یغیروا ما بانفسهم» 1
همین فلسفه سیاسی است که در دیدگاه اسلام، مسؤولیت نظارت عمومی را به عنوان وظیفهای همگانی مطرح ساخته است؛امر به معروف و نهی از منکر، در حقیقت، دستور طغیان فرد است بر ضد فساد و تبهکاری جامعه، و تحلیلهای قرآن در زمینه حیات سیاسی نوح، ابراهیم، موسی، عیسی و پیامبر اسلام صلّی اللّه علیه و اله و سلم همگی بر این روال، توصیف و ترسیم شده است.همچنین قرآن درباره امتها و جوامعی که به علل تعصبات دینی یا ملی، تفکر یگانه منحرفی را پذیرا شدهاند، چنین داوری کرده است که نسلهای بعدی همواره به اعمال نسلهای قبلی محکومند و مورد سرزنش و حتی مجازات قرار میگیرند. 2
در دیدگاه توحیدی اسلام، جامعه سیاسی، یک موجود زنده است و مرگ و زندگی، پیشرفت و انحطاط و بقا و زوال آن دارای قوانین و رابطههای منطقی است که قرآن از آنها به سنن الهی تعبیر میکند و سنت نیز خود از این وحدت و همگرایی سخن میگوید.
قرآن تحولات سیاسی جامعه یهود در گذشته را معلول سنن و عللی که بر اساس خواست خدا به وقوع پیوسته بود، میداند و پس از بیان این تحولات و علل حاکم بر آن میگوید:«و ان عدتم عدنا» 3 این نگرش توحیدی، نه تنها مبین فلسفه سیاسی اسلام، بلکه روشنگر فلسفه اجتماعی و فلسفه تاریخ اسلام نیز میباشد.
در فلسفه سیاسی اسلام در عین اینکه جامعه سیاسی دارای شخصیت، حیات، اجل، مرگ، وجدان، طاعت، عصیان و احکام و قوانین کلی حاکم بر آن میباشد، آزادی و اختیار فرد و مسؤولیت وی نیز مورد تأکید قرار گرفته است و امکان سرپیچی او از شرایط سیاسی حاکم بر جامعه به عنوان عاملی در تعیین سرنوشت فردی و جمعی، شناخته شده و این هر دو به فطرت انسان نسبت داده شده است. 4 قرآن صریحا به مسؤولیت فرد در برابر 1.رعد/11؛خداوند سرنوشت هیچ ملتی را به جبر تغییر نمیدهد، مگر آنکه خود آن را به وجود آورده باشند.
2.رک:علامه طباطبایی، المیزان، ج 4، ص 112.
3.اسراء/8.
4.رک:نساء/97.
__________________
شرایط سیاسی جمعی تأکید میکند:
«یا ایها الذین آمنوا علیکم انفسکم لا یضربکم من ضل اذا اهتدیتم» 1
در فلسفه سیاسی اسلام بر خلاف دیدگاه مارکسیسم، جامعه سیاسی دو قطبی نیست، بلکه یک جامعه سیاسی را میتوان از ابعاد مختلف تقسیمبندی کرد.مطالعه واژههای سیاسی قرآن این حقیقت را به اثبات میرساند.
واژههای سیاسی قرآن، برخی مبین نوعی تفکر گروهی بوده و بیانگر موضعگیری سیاسی قشر یا حزب خاصی هستند که نوعی تقسیمبندی سیاسی اجتماعی را بیان میکنند.از این نوع واژهها میتوان موارد زیر را بر شمرد:قوم، امت، ناس، شعوب، قبایل، رسول، نبی، امام، مرسل، ولی، مومن، کافر، منافق، مشرک، مذبذب، مهاجر، مجاهد، صدیق، شهید، متقی، صالح، مصلح، خلیفه، مفسد، آمر به معروف، ناهی از منکر، عالم، ناصح، ظالم، عادل، ربانی، ربی، کاهن، رهبان، احبار، جبار، عالی، مستعلی، مستکبر، مستضعف، مسرف، طاغوت، ملاء، ملوک، غنی، فقیر، مملوک، مالک، حرّ، عبد، ربّ، ضعیف، قوی، عنود، عتید، کبیر، صغیر، ظلوم، جهول، مهتدی، ضالّ و مضلّ.این نوع واژهها معمولا به صورت اسم فاعل که نشان دهنده گروهی متمایز میباشد، بیان شدهاند.
نوع دیگر از واژههای سیاسی قرآن، مبین پدیدههای اجتماعی سیاسی میباشند و نوعی صفت عام و فراگیر محسوب میگردند که بیشتر به صورت مصدر ذکر شدهاند، مانند:امت، شریعت، شرعه، منهاج، سنت، دین و سیره.
واژههایی که کار دستهبندی گروههای سیاسی را انجام میدهد، نوع اول واژههای سیاسی قرآن میباشد که در بیان عنوان هر گروه، یک نوع عمل و رفتار سیاسی دیده میشود که مبتنی بر نوعی اعتقاد و تفکر توحیدی است و تمایز هر گروه از گروه مقابل خود نیز از همین تفکر و جهانبینی ناشی میگردد.
در این دستهبندیهای سیاسی نکته دقیقی وجود دارد که قابل تأمل است و آن اینکه بیشک این دستهبندیها در نهایت به یک تقسیمبندی اصلی بر میگردد که سایر تقسیمات 1.مائده/15.
از فروع آن محسوب میگردد.اگر فرضا همه این گروهها در دو گروه اصلی قرار میگیرند، مشخصه اصلی آن دو گروه چیست؟آیا میتوان آنها را در دو گروه مؤمن و کافر که مبین جهتگیری اعتقادی است و یا در دو گروه غنی و فقیر که نمایانگر قطبهای اقتصادی است، قرار داد؟
در تبیین فلسفه سیاسی مبتنی بر این دیدگاه قرآنی، نظریاتی ابراز شده است که در این جا به بررسی بخشی از آنها میپردازیم.
الف.نظریه اقتصاد سیاسی
برخی مدعی هستند که برداشت قرآن از جامعه، برداشت دو قطبی است؛به این معنا که از نظر قرآن، جامعه در مرتبه اول به دو قطب مسلط و حاکم و بهرهکش و قطب محکوم و بهرهده و به اسارت گرفته شده تقسیم میشود.قطب حاکم همان است که قرآن از آنان به «مستکبرین»تعبیر میکند و قطب محکوم آنانی هستند که در قرآن، «مستضعفین»خوانده میشوند.سایر تقسیمات از قبیل تقسیم به مؤمن و کافر، یا موحد و مشرک، یا صالح و فاسد جنبه فرعی دارد، یعنی این استکبار و بهرهکشی است که به کفر، شرک، نفاق و امثال اینها منجر میشود و متقابلا این استضعاف شدگی است که گروهی را به سمت ایمان، هجرت، جهاد، صلاح، اصلاح و امثال اینها میکشاند.به عبارت دیگر، از دیدگاه این تقسیمبندی، ریشه و خاستگاه موضعگیریها و عملکردهایی که قرآن آنها را انحراف اعتقادی یا اخلاقی یا عملی میخواند، وضع خاصی از روابط اقتصادی یعنی همان استثمارگری است و ریشه و خاستگاه جهتگیریهایی که قرآن آنها را از نظر اعتقادی یا اخلاقی یا عملی تأیید و بر آنها تأکید میکند، استثمارشدگی است. 1
در این دستهبندی، مبارزات سیاسی از بنیاد اقتصادی جامعه شکل میگیرد و گویی از نظر قرآن کافران، منافقان، مشرکان، فاسدان، فاسقان، ظالمان و مجرمان از میان گروههایی بر میخیزند که قرآن آنها را مترفین، مسرفین، ملأ، ملوک و مستکبر مینامد.در برابر، گروه 1.شهید مطهری، مقدمهای بر جهانبینی اسلامی، جامعه و تاریخ، (انتشارات صدرا)، ص 38-37.
رسولان، امامان، صدیقان، شهیدان، مجاهدان، مهاجران، مؤمنان و صالحان از طبقه مستضعف بر میخیزند و هرگز امکان ندارد گروه اول از طبقه دوم و گروه دوم از طبقه اول برخیزند.
بر اساس این نظریه، قرآن نه تنها جامعه را به دو قطب سیاسی متخاصم به نام مستکبر و مستضعف تقسیم میکند، بلکه گروه اول را با مشخصههایی چون تاریکاندیشی، واپسگرایی، عافیتطلبی، و متحجر و لا یعقل معرفی میکند و مستضعفان را بصیر، سنتشکن، انقلابی، پیشتاز و صاحب عقل میشمارد و همچنین صفات و ملکات نیکویی چون صداقت، عفاف، اخلاص، عبادت، رأفت، رحمت، قنوت، خشوع، انفاق، ایثار، خشیت، فروتنی و تقوا را از آن گروه دوم و در مقابل، رذایل و خصلتهای زشتی چون کذب، خیانت، فجور، ربا، هواپرستی، کوردلی، قساوت، بخل، تکبر و ارتکاب جرایم را از ویژگیهای قطب اول میداند و در نهایت این پیکار مداوم، پیروزی را از آن مستضعفان اعلام میدارد. 1
این نظریه که ابتدا توسط یک نویسنده مسلمان عرب در کتاب منزلةالعقل البشری مطرح و به نام اسلام و قرآن در عراق منتشر گردید و سپس مورد استقبال برخی از گروههای سیاسی قرار گرفت، بیشباهت به فلسفه سیاسی مارکسیسم نیست که میگوید: «در تحلیل انقلابهای اجتماعی نباید درباره کشمکشهای اجتماعی از روی شکل سیاسی، حقوقی و ایدئولوژیکی آنها داوری کرد، بلکه بر عکس باید آنها را به وسیله تضاد میان نیروهای مولد و روابط تولیدی توضیح داد 2 و روابط قضایی و شکلهای گوناگون دولت را نباید ناشی از تحول عمومی فکر بشر دانست، بلکه باید همه آنها را در اقتصاد سیاسی پی جست و کالبد شکافی جامعه را در اقتصاد سیاسی جستجو کرد.» 3
1.مجموعه آیاتی که برای این نظریه مورد استناد قرار گرفته است، عبارتند از:قصص/8 و 40، اعراف/ 59-137، کهف/28، هود/27، شعراء/111، یونس/83 و اعراف/75، 76، 88 و 89.
2.انور خامنهای، تجدیدنظر طلبی از مارکس تا مائو، ص 155.
3.اندره پیتر، مارکس و مارکسیسم، ترجمه شجاعالدین ضیائیان، ص 33.
__________________
بر استناد این نظریه به قرآن، اشکالاتی وارد است که عدم تطابق آن را با آیات قرآن روشن میسازد.از آن جمله به چند مورد اشاره میکنیم:
1.در میان همان آیات مورد استناد، مواردی یافت میشود که نظر دو قطبی اقتصادی را مخدوش میسازد، مانند مؤمن آل فرعون و همسر شخص فرعون که از دار و دسته فرعون بودند، ولی سرانجام بر ضد وضع حاکم شوریدند 1 و نیز تعارض موسی و فرعون که موسی علیرغم سبطی بودن، از شیرخوارگی در دربار فرعون قبطی چون یک شاهزاده پرورش مییابد، ولی به هیچ یک از خصلتها و مشخصههای فرعونی آلوده نمیگردد و در حقیقت از درون پایگاه فرعونی، مبارزه و طغیان سرچشمه میگیرد 2 و در مورد پیامبر اسلام که پس از ازدواج با خدیجه به ظاهر ثروتمند و در رفاه به عبادت مشغول بود، به رسالت مبعوث میگردد. 3
2.نه همه انقلابیون و مؤمنان در قرآن مستضعف معرفی شدهاند و نه تمامی ناصالحان از گروه مستکبران«قرآن گروهی از مستضعفان را محکوم و گروهی از مستکبران را تائب و جمعی از انقلابیون را از دار و دسته استکبار میشمارد. 4
3.قرآن اصالت را به معنویات داده و انگیزه سیاسی را در قیامها و رفتارهای سیاسی، الهی دانسته و هدف شایسته انسان را در همه صحنههای حیات از آن جمله حیات سیاسی، ارتقاء به قرب خدا معرفی کرده است:«قل انما اعظکم بواحدة ان تقوموالله مثنی و فرادی» 5
1.رک:تحریم/11.
2.«فالتقطه آل فرعون لیکون لهم عدوا و حزنا»(قصص/8)
آل فرعون کودک نیل یعنی موسی را از آب برگرفتند ولی سرانجام همین کودک پرورش یافته در دامان آل فرعون، دشمن جان آنان گشت.
3.«لم یجدک یتیما فأوی و وجدک ضالا فهدی و وجدک عائلا فاغنی»(الضحی/8)
آیا یتیمی نبودی که خدا پناهت داد...و نداری که غنیّت ساخت؟
4.در این زمینه رک:نساء/97، ابراهیم/21، سبأ/31-37 و غافر/47-50.
5.سبأ/46؛«بگو که خدایتان شما را تنها به یک چیز توصیه میکند که برای خدا به پا خیزید، چه گروهی و چه انفرادی.
__________________
و هدف انبیا در دعوت به خدا خلاصه میشود. 1
4.از دیدگاه قرآن، شخصیت و فطرت انسان از هویتی مستقل برخوردار است که بر هویت اجتماعی او تقدم دارد و بهترین گواه این حقیقت آیات مربوط به ذرّ است. 2
5.در اندیشه قرآنی انسانها دارای فطرت پاک، سالم، الهی و ملکوتی هستند و این قاعده کلی شامل مستکبران و کافران نیز میگردد، با این تفاوت که دسته مستکبران، انسانهای مسخشدهای هستند که فطرتشان به بند کشیده شده است.بر اساس این دیدگاه است که انبیا دعوت خود را از آزادسازی فطرت نمرودها و فرعونها و قیصرها و طاغوتها و ملأ آنان آغاز میکردهاند. 3
6.در قرآن، دشمن اصلی انسان، عنصری درونی به نام نفس اماره معرفی شده است که موجب به بند کشیده شدن عقل و فطرت وی میگردد و مبارزه اصلی انسان در پیکار درونی با نفس اماره برای آزادسازی روان و عقل و فطرت از اسارت این دشمن دایمی و سرکش است و تقوا به عنوان مرحله پیروزی و آزادگی انسان در این پیکار جامعه عمل میپوشد و عامل تعیینکننده اصلی موفقیت یا شکست مستکبران در رودرویی با مستضعفان، همانا پیروزی یا شکست نفس اماره در درون این دو گروه است؛هر گاه نفس اماره در پیکار درونی دو گروه همزمان پیروز گردد، سلطه مستکبران تحقق میپذیرد و مستضعفان مقهور نفس اماره، به اسارت مستکبران در میآیند.اما اگر این پیکار در درون مستکبران به آزادی فطرت و غلبه عقل بر نفس اماره بینجامد، همانها نیز با توجه به خیل رهروان راه خدا و انبیا میپیوندند و این پیروزی در درون مستضعفان، آنان را بر مستکبران 1.«و داعیا الی الله باذنه و سراجا منیرا»(احزاب/46)
پیامبر دعوت کننده به سوی خداست و چراغی فروزان فراراه بشریت.
2.«و اشهدهم علی انفسهم الست بربکم قالوا بلی»(اعراف/172)
آنگاه که در درون و فطرت آدمی خدا او را به گواهی طلبید که من پروردگار تو نیستم.او گفت:چرا، تو آفریننده و پرورشدهنده من هستی.
3.رک:نازعات/17 و 19، و طه/46-45.
__________________
دربند نفس اماره حاکم میگرداند و وارثان پیروز. 1
7.بیشتر خطابهای عمومی قرآن، «ناس»است که در اصطلاح قرآنی به معنای توده محروم و مستضعف نیامده است، بلکه مفهوم آن مترادف با انسان(موجودی که دارای فطرت انسانی است)میباشد و شایستگی انسان به خطاب الهی، چه به معنای تکلیفی و مسؤولیتداری انسان و چه به معنای دریافت فیض الهی، از گوهر فطرت او سرچشمه میگیرد.
8.قرآن مرحله پایانی درگیری و پیروزی مستضعفان بر مستکبران را امنیت انسانها در عبودیت خدا 2 و اخلاص در بندگی خدا 3 و برپایی آیین پرستش خدا میداند و تأکید میکند که پیروزمندان پیکار صحنههای جهاد، کسانی هستند که به هنگام پیروزی و امامت و خلافت در زمین، آیین پرستش خالصانه خدا را برپا میسازند. 4
ب.نظریه حاکمیت سنت و مشیت خدا
برخی فلسفه سیاسی اسلام را برخاسته از اصل حاکمیت مطلق و جبری خدا دانسته و مشیت الهی را بر همه تحولات جامعه و از جمله بر تحولات سیاسی همچون تمامی قلمروهای آفرینش حاکم شمرده، و هر آنچه را که در تحولات سیاسی تاریخ روی داده و رخ میدهد، ناشی از امری میدانند که از حکمت بالغه الهی از آسمان بر زمین فرود آمده است.
بر اساس این نظریه، همه صحنههای پیروزی و شکست سیاسی در تاریخ، جلوه مشیت حکیمانه خداست و تنها اراده اوست که عامل تعیین کننده، تحولات سیاسی است و 1.رک:شمس/9، نساء/49، بقره/151، طه/76، فاطر/18 و لیل/18.
2.«و لیبدلنهم من بعد خوفهم امنا یعبدوننی و لا یشرکون بی شیئا»(نور/55)
بر طبق وعده تخلفناپذیر خدا سرانجام مستضعفان پس از پیروزی بر مستکبران از حالت امنی برخوردار میگردند که میتوانند خدا را در امنیت کامل بپرستند.
3.آلعمران/64.
4.«الذین ان مکناهم فی الارض اقاموا الصلاة...»(حج/41).
__________________
هرگز گریزی از مشیت الهی نیست، حتی اگر این مشیت بر پیروزی ظالمان و مستکبران تعلق بگیرد.
این نظریه، برداشتی است از دیدگاه کلامی اشاعره که با نفی توانایی عقل در درک و توصیف سلسله مراتب آفرینش و آنچه که در رابطه جهان، جامعه و انسان با خدا، علیت نامیده میشود، همه افعال آدمی را به خدا نسبت داده و انسان را در برابر مشیت خدا مسلوب الاراده میدانستهاند.در تاریخ اسلام از این نظریه برای توجیه رفتار و موضعگیریهای سیاسی خلفای اموی سود برده شده است و در تاریخ سیاسی غرب نیز بوسوئه، مورخ و اسقف معروف که معلم و مربی لوئی پانزدهم بوده، طرفدار این نظریه شناخته شده است. 1
برای توجیه این نظریه دلایلی چون آیه:«و ما رمیت اذ رمیت و لکن الله رمی» 2 و آیه: «فیضل الله من یشاء و یهدی من یشاء» 3 ذکر شده است که از میان مفسران متمایل به این نظریه میتوان فخر رازی، مولف تفسیر کبیر را نام برد.
این نظریه و فلسفه سیاسی که در تاریخ اسلام به فلسفه توجیهگر خلفای جبار شهرت یافته است، صرفنظر از بطلان اساسی کلامی آن، یعنی جبر که در جای خود بحث شده است، 4 اصولا با دیگر آیات قرآنکه انسان را مسؤول 5 و آزاد 6 معرفی 1.شهید مطهری، جامعه و تاریخ، ص 214.
2.انفال/13.آن گاه که مشتی خاک به سوی کافران پرتاب کردی و به دنبال آن شکستی فاحش بر آنها فرود آمد، این تو نبودی که خاک را پرتاب کردی، بلکه خدا بود که با رمی مشتی خاک آنان را به شکست کشانید.
3.ابراهیم/4؛خداوند است که هر کسی را خواست گمراه میکند و اوست که هر کس را بخواهد هدایتش میکند.
همچنین رک:ابراهیم/27، نحل/92، فاطر/8، مدثر/31، نساء/88، اعراف/186، رعد/33 و اسراء/97.
4.رک:شهید مطهری، انسان و سرنوشت؛جعفر سبحانی، جبر و اختیار؛محمد تقی جعفری، جبر و اختیار.
5.رک:یس/60، توبه/75، نحل/91، احزاب/15، رعد/25، طه/86 و بقره/40.
6.رک:کهف/29، رعد/11، فرقان/57، مزمل/19، انسان/29، نبأ/29، عبس/12 و تکویر/28.
__________________
میکند، ناسازگار و با آیاتی که مسؤولیت مستقیم اعمال انسان را به خود او نسبت میدهد، 1 مخالف است.
ج.فلسفه سیاسی نژادی
احزاب ناسیونالیست عرب این نظریه را به ابن خلدون نسبت میدهند و میگویند وی فلسفه اجتماعی و سیاسی خود را بر اساس اصل عصبیت بنا نهاده و منظور وی از واژه عصبیت، معنای احساس پیوند نژادی و همبستگی قبیلگی و قومی بوده و همین، محرک اصلی تحولات سیاسی و اجتماعی بوده است.همچنین دیدگاه سیاسی بنیامیه را در حکومت و سیاست، فلسفه نژادی دانستهاند که به موجب آن دیگر اقوام و ملل در حکومت بنیامیه مورد آزار و محرومیتهای سیاسی و اجتماعی قرار میگرفتند.
بنیاد این فلسفه بر اساس برتری نژادی و اختصاص سیاست و حکومت به نژاد برتر است و همین عامل تعیینکننده برتری نژادی است که سرنوشت جامعه و سیاست و حکومت را رقم میزند.در غرب نیز سیاستمدارانی چون موسولینی و هیتلر و فاشیستها طرفدار این نظریه بودهاند و این نظریه ریشههایی نه چندان آشکار در فلسفه سیاسی هگل نیز دارد که مورد استفاده نازیها قرار گرفت.
گرچه نقش فلسفه سیاسی نژادی در شکلگیری عوبیه ایران قابل تردید است، ولی بیشک عصبیت حاکمان عرب که حس برتریطلبی نژاد عرب را رسم وفاداری به خود میدانستند در تحزب و مخالفت شعوبیه با حاکمان عرب مؤثر بوده است.
سخن ابوریحان بیرونی نیز که گفته است دین و حکومت ما عربی و توأمند، یکی را قدرت خداوند محفوظ میدارد و دیگری را نیروی آسمانی، و هر گاه که قبایل تابع، گرد هم آمدند تا خصلتی غیر عربی به دولت بخشند اما نتوانستند به هدفشان برسند، 2 چندان 1.مانند آیات:رعد/11:«ان الله لا یغیر ما بقوم حتی یغیروا ما بانفسهم»روم/41:«ظهر الفساد فی البر و البحر بما کسبت ایدی الناس»و انفال/54-53:«ذلک بان الله لم یک مغیرا نعمة انعمها علی قوم حتی یغیروا ما بأنفسهم...».
2.مجید خدوری، گرایشهای سیاسی در جهان عرب، ترجمه عبدالرحمان عالم، (دفتر مطالعات سیاسی ارتباطی با ناسیونالیزم عرب ندارد و او با این گفتار از حاکمالن عرب زمان خود جانبداری کرده و خواسته است با معارضان آنان، مخالفت کند، درست همانند حمایت متفکرانی چون محمد عبده و رشیدرضا و امیر شکیب ارسلان از جنبشهای ناسیونالیزم عربی در برابر اشغال سرزمینهای عربی توسط غربیها که در حقیقت در همسویی با استقلالطلبی ملتهای عرب در برابر اشغالگران غربی بوده است.
بطلان این نظریه سیاسی، چه بدان مفهوم که در غرب شکل گرفته است و چه آن گونه که به اسلام نسبت داده میشود، به قدری روشن است که نه تنها نیازی به شرح آن نیست، بلکه طرح اصل این گرایش سیاسی در بحث فلسفه سیاسی اسلام، خالی از اشکال نیست.
نفی برتری و تبعیض نژادی در فلسفه سیاسی اسلام به گونهای آشکار است که میتوان آن را از ضروریات اسلام به شمار آورد.قرآن صریحا برتری را از آن انسانهای باتقوا میداند 1 و مومنان با علم را، از هر نژاد و قومی، شایسته ارتقا میشمارد 2 و اختلاف در قومیتها را وسیله شناخت بهتر معرفی میکند. 3 در سنت نیز تأکید بسیاری بر این مطلب واضح دیده میشود. 4
د.فلسفه سیاسی مدینه فاضله
پس از آشنایی محافل علمی مسلمانان با فلسفه یونان، متفکران مسلمان با توجه به و بینالمللی)، 195.
1.«ان اکرمکم عند الله اتقاکم»(حجرات/13)
برترین شما نزد خدا باتقواترینتان است.
2.«یرفع الله الذین امنوا منکم و الذین اوتوا العلم درجات»(مجادله/11)
خداوند مرتبه کسانی را که مؤمنند و دارای دانش، بالا میبرد.
3.«یا ایها الناس انا خلقناکم من ذکر و انثی و جعلناکم شعوبا و قبائل لتعارفوا»(حجرات/12)
هان مردم ما شما را از یک مرد و یک زن آفریدیم و شما را به صورت گروهها و قبیلههایی در آوردیم تا همدیگر را بهتر بشناسید.
4.رک:همین مؤلف، فقه سیاسی، (چاپ دوم، امیرکبیر، 1368)، ج 1، ص 545.
__________________
زمینههای غنی فلسفی در اسلام، توانستند در شکل و محتوای فلسفه وارداتی تغییراتی بدهند و زمینه را برای جذب بیشتر مقولات فلسفی و تکمیل آن فراهم سازند.بدین ترتیب، فلسفه جدیدی بنیان گرفت که به فلسفه اسلامی شهرت یافت و مراکز علمی در بخشهای مختلف سرزمینهای پهناور اسلامی به بازسازی این فلسفه نوبنیاد همت گماردند و در سه مرحله به تکمیل آن پرداختند:
در مرحله نخست، از نظر مبنایی و ایدئولوژیکی کلیه مباحث فلسفی از زمینههای شرکآلود پالایش شد و به آن، مبنای توحیدی داده شد.به این ترتیب، فلسفه جدید به صورت یک مکتب فلسفی توحیدی کامل توسط فلاسفه اسلام ارائه گردید و در مباحث مختلف اسلامی و از آن جمله در مسائل کلامی مورد بهرهبرداری قرار گرفت.
در مرحله دوم مسائلی به تناسب دیدگاههای اسلامی بر آن افزوده شد و بدون آنکه در ساختار فکری و فلسفی آن اختلافی به وجود آید، مجموعه جدید به صورت کاملتری در آمد که از گذشته خود متمایز گردید.تحولی که فلسفه یونان در این مرحله به خود دید، حتی بیشتر از آن تحولی بود که در اسکندریه توسط فلاسفه نو افلاطونیان صورت پذیرفت.
در مرحله سوم، بازسازی فلسفه یونان توسط متفکران مسلمان از زمانی آغاز شد که شبهه بیگانه بودن فلسفه وارداتی با مبانی و فرهنگ اسلام اوج گرفت و فلاسفه مسلمان سعی کردند با استناد به منابع اسلامی، اصول و پایههای فلسفه جدید را که با گذشته خود تفاوت بسیاری داشت، منطبق با موازین اسلامی نشان دهند و شواهدی از آیات و روایات در تأیید بنیادهای فلسفه جدید ارائه کنند.این تحول بر توسعه و غنای فلسفی آنچه که به فلسفه اسلامی شهرت یافته بود، افزود.
یکی از متفکران مسلمان که در بازسازی فلسفه یونان و ارائه فلسفه اسلامی نقش مهمی ایفا کرد، ابو نصر فارابی(259-339 ه ق)است که اینک با توجه به انتساب مشرب فلسفه وی به اسلام، به توضیح فلسفه سیاسی وی میپردازیم.
فارابی در کتابهای خود، از جمله:آراء اهل المدینة الفاضلة، احصاء العلوم، السیاسة المدنیة، رسالة فی السیاسة، کتاب الملة، التنبیه علی سبیل السعادة و تحصیل السعادة، بهپیروی از تقسیمبندی متداول فلسفه یونان که بخشی به سیاست مدن یعنی سیاست کشورداری اختصاص مییافت، فصلهایی را به تبیین نظریات خود در زمینه سیاست و حکومت اختصاص داده و بر اساس بنیادهای فلسفه خود، به شرح فلسفه سیاسی پرداخته است.
الگوی فارابی در ارائه اندیشه و نظام سیاسی مدینه فاضله از یک سو برگرفته شده از بنیادهای فلسفی او در تبیین نظام رابطه حادث با قدیم و سلسله مراتب عقول عشره است 1 که در فلسفه یونان برای تفسیر سلسله مراتب خلقت و تبیین رابطه حادث یا قدیم مورد استفاده قرار میگرفت و همچنین نقش عقل فعال در افاضه به جهان مادی و از جمله در زندگی انسان که مبین رابطه انسان با خدا بود.عقل فعال که در سلسله مراتب عقول، در مرتبه پایانی قرار دارد ضمن تعقل همه عقول بالاتر و کسب فیض از طریق آنان، همواره در حال افاضه به جهان طبیعت و انسان است تا طبیعت و انسان را هدایت و رشد بخشد و به مقام کمال مطلوب برساند.انسان هنگامی کامل میگردد که به عقل فعال بپیوندد و در چنین حالتی است که او واسطه بین خدا و انسانهای دیگر میگردد. 2
فارابی بر اساس این اصل فلسفی، رئیس مدینه فاضله را کسی میدانست که واسطه کسب فیوضات از عقل فعال بوده و رابطه انسان با خدا را از طریق عقل فعال و عقول عشره برقرار میساخت و قوانین مدینه را از طریق کسب فیض از عقل فعال تبیین میکرد و هر گاه خود در میان نبود، قوانین و سیره او در مدینه تثبیت میشد.
از سوی دیگر، اندیشه اسلامی نبوت و امامت در فلسفه سیاسی فارابی آن چنان جلوهای دارد که گویی فارابی فلسفه را در خدمت تفسیر فلسفی این دو اصل اسلامی قرار داده است.فارابی رئیس مدینه فاضله را به عنوان نبی و امام معرفی میکند؛یعنی آن انسان کاملی که فیوضات را از طریق عقل فعال دریافت میکند و به او میپیوندد و به صورت 1.ابو نصر فارابی، سیاست مدنیه، ترجمه سید جعفر سجادی، (انتشارات انجمن فلسفه ایران، 1358)، ص 107.
2.همان، ص 79.
__________________
قوانین ثابت در مدینه فاضله ارائه میدهد، همان نبی و امام است که پس از وی نیز قانون و سیره او تثبیت میگردد.
فارابی تحت عنوان رئیس نخست مینویسد:این چنین انسان که نزد قدما پادشاه نامیده میشد، همان انسانی است که باید گفت مورد وحی واقع شده است، زیرا آن هنگام به انسان وحی میرسد که بدین مرتبت از کمال نایل شده باشد؛یعنی به مرتبهای برسد که بین وی و عقل فعال، واسطهای نمانده باشد.افاضتی که از سوی عقل فعال به عقل منفعل میرسد، به واسطه عقل مستفاد یعنی همان وحی خدایی میباشد و ریاست فائقه اینگونه انسانها ریاست نخست خواهد بود و سایر ریاستهای انسانی ناشی از او میباشد 1 و هرگاه انسانهایی در حد رئیس اول یافت نشود، باید سنت و قوانین و شرایعی که آنگونه افراد مقرر داشتهاند مورد عمل قرار گیرد و نظام تدبیر مدینه، مطابق موازین مکتوب و مأخوذ از پیشوایان قبلی انجام گیرد.فارابی این نوع نظام سیاسی را حکومت سنت مینامد. 2
ویژگیهایی که فارابی برای رئیس مدینه فاضله از قبیل سلامت بدن، سرعت انتقال، قدرت ضبط، ذکاوت، بیان رسا، سختکوشی در تعلیم و تربیت، عفت و پرهیزگاری، راستگویی، کرامت نفس، زهد، عدالتخواهی، دشمنی با ستمگران، تواضع در برابر امر به معروف و نهی از منکر دیگران، شجاعت و قدرت اراده در اجرا بیان کرده است، کلا بر گرفته از صفات و خصایصی است که در تعالیم اسلامی برای رهبران و متصدیان امور عمومی در جامعه اسلامی ذکر شده است، با این تفاوت که در برخی موارد از واژههای فلسفی با توجه به مفاهیم اسلامی استفاده شده است 3 .همچنین مباحثی که در زمینه فطرت و مساوات و آزادی آورده، ملهم از برداشتهای وی از تعالیم اسلام میباشد که به فلسفه سیاسی وی غنای بیشتری بخشیده است.
1.همان، ص 156.
2.همان، ص 158.
3.ابو نصر فارابی، آراء المدینة الفاضلة، فصل 28.
__________________
بجز دو عامل اصلی تشکیل دهنده فلسفه سیاسی فارابی، عنصر دیگری نیز در آرای سیاسی او دیده میشود که مربوط به شرایط زمانی این متفکر بزرگ و همزمانی وی با خلافت در حال اضمحلال و حکومت قدرتمند حمدانیان است.در چنین شرایطی وی فرصت یافت تا اندیشههای خود را بدون درگیری با بحرانهای زمان، تنها در قالب فلسفی و حکمت عملی بیان کند و با کنار آمدن با حکومت حمدانیان خود را از اختلافات مذهبی به دور نگهدارد.
در عصر فارابی در بغداد، رئیس و فرمانروای مسلمانان، خود را خلیفه مینامید و در شام، حمدانیان خود را امیر میخواندند و حکامی دیگر نیز بودند که خود را به نامهای دیگر ملقب میساختند.مشاهده میشود که فارابی در کتابهای خود از این عناوین استفاده نکرده است.از سوی دیگر، بغداد که در زمان وی مرکز خلافت بوده، به صحنه کشمکشهای خشونتآمیز بین شیعیان و حنبلیان کشیده میشود و فارابی علیرغم شیوه محافظهکارانهاش به گرایش به تشیع معروف میشود و متد فلسفی او به عنوان پوششی سیاسی تلقی میگردد تا آن جا که بسیاری برآنند که ویژگیهایی که وی برای رئیس ذکر کرده، همان شرایطی است که در فقه شیعه برای امام و نواب امام آمده است، بویژه صفاتی که وی آورده، منطبق با خصایصی است که در مورد امام اول شیعیان علی علیه السّلام شهرت داشته است. 1
برخی از مورخان و نویسندگان عرب در اثرپذیری فارابی از تعالیم تشیع در زمینه مسائل امامت و خصایص امامان معصوم تا آن جا پیش رفتهاند که گفتهاند فارابی در فلسفه سیاسی خود، گامی از آنچه شیعه در توصیف امام قائل است، پا فراتر ننهاده و تنها چیزی که وی افزوده است، قالب و شیوه فیلسوفانهای است که به وسیله آن، عقاید شیعه را در گتابهایش پوشانده است 2 و منظور فارابی از واژه سیاسی رئیس نخست، همان اصطلاح 1.عبدالسلام بن عبدالعالی، الفلسفه السیاسیة عندالفارابی، (چاپ سوم:بیروت، دارالطلیعه، 1986 م)، ص 26.
2.همان، ص 28.
__________________
امام نزد شیعیان و مراد وی از«الرؤساء الابرار»همان الائمة الاطهار میباشد. 1
شاید سکوت پر معنای فارابی در برابر بحران مذهبی و سیاسی زمان وی، زمینه چنین قضاوتهایی را فراهم آورده است و گریز وی از بغداد، مرکز همه این بحرانها و سکونتش در کنار سیف الدوله حمدانی که خود منسوب به تشیع است، بر قوت این فرضیهها افزوده است.
در فلسفه سیاسی فارابی علیرغم گرایش وی به فلسفه یونان و شهرتش به اینکه شارح فلسفه ارسطوست، تمایلی به آرای سیاسی کتاب جمهوریت افلاطون و کتاب سیاست ارسطو به چشم نمیخورد و این مطلب نشاندهنده نوعی استقلال فلسفی وی و میزان تلاش فلاسفه مسلمان در بازسازی فلسفه یونان میباشد.از سوی دیگر، فارابی چندان علاقهای به استفاده از واژههای سیاسی اسلامی متداول در زمان خویش نشان نمیدهد و در عین اینکه بیشتر مباحث سیاسی وی در کتابهای نامبرده درباره مسائل زمانش و مربوط به کلام و فقه است، کمتر از اصطلاحات آن دو بهره میگیرد.
به هر حال، منطق و شیوه بحثی که فارابی در شرح فلسفه سیاسی خود در پیش گرفته، کاملا فلسفی و مبتنی بر بنیادهای فلسفه یونان میباشد، گو اینکه نتیجهای که از آن به دست آورده، نوعی حکومت دینی و متکی بر وحی میباشد.از آن جا که فارابی در شرح آرای خود به کتب و سنت استناد نکرده و از شیوه بحث کلامی و فقهی بهره نبرده است، نمیتوان آرای وی را به اسلام نسبت داد.
فارابی با بهرهگیری از تفکر اسلامی در زمینه وحدت فطرت بشری و مساوات و آزادی انسانها بدون اشاره به متون اسلامی، سعادت همگانی را در حرکت مشترک انسانها با انگیزه فطرت مشترک میداند و فطرت ثانوی انسانها را عامل اختلاف و گرایشهای متفاوت آنان قلمداد میکند و با این شیوه، طبقهبندیهای اجتماعی را علیرغم مساوات انسانها در فطرت سلیم قابل توجیه میبیند. 2
1.همان، ص 114.
2.همان، ص 148.
__________________
فارابی خیر و شر را در زندگی سیاسی، صرفا ناشی از اعمال ارادی انسان میداند، با این توضیح که منشأ خیر، قوه ناطقه نظری است و شر از قوه متخیله سرچشمه میگیرد و شر میتواند از راه دیگری به وجود آید و آن به این ترتیب است که قوه عاقله، سعادت را بخوبی درک کند، ولی آن را هدف زندگی قرار ندهد و به جای سعادت حقیقی، هدف دیگری را در زندگی پیش گیرد و از قوای دیگر خویش برای رسیدن به آن سود ببرد.در این صورت نیز آنچه حاصل شود، جز شر نیست. 1
1.همان، ص 147.
معمولا به این بنیادهای فکری که همواره زمینه را برای اختلاف در اندیشه سیاسی فراهم میسازند، فلسفه سیاسی اطلاق میگردد که گاه این بنیادها مطابق با اسم فلسفه سیاسی و از نوع مباحث فلسفی است و گاه از مقولههای دیگر مانند جامعهشناسی و تاریخ و اقتصاد میباشد.
در پاسخ به این سؤال که فلسفه سیاسی از کی و کجا آغاز شده است، برخی چنین گفتهاند که اگر علم سیاست را به معنای عام آن یعنی فن کشورداری و کسب قدرتاجتماعی تعبیر کنیم، متفکرانی را که در این زمینه کتاب نوشتهاند، باید بنیانگذار فلسفه سیاسی بدانیم.چنان که بیشتر نویسندگان، سخن را از افلاطون آغاز میکنند، 1 ولی این سخن هنگامی درست خواهد بود که هممه نویسندگان در رشته علوم سیاسی دارای بنیادهای فکری از پیش بررسی شده باشند.این امر درباره فلاسفه نیز میتواند صادق باشد، زیرا اندیشه سیاسی هیچ گاه از فلسفه جدا نبوده و مکاتب فلسفی همواره با رهنمودها و اندیشههای سیاسی همراه بوده است و هر گاه تفکر بشر در مسیر شناخت ماهیت هستی و روابط علت و معلولی پدیدههای آفرینش به کار افتاده، به جامعه و مدیریت سیاسی و حکومت و دولت و دیگر مسائل سیاسی نیز پرداخته است.در فلسفه که از مسائلی چون رابطه آفرینش و انسان و اثرپذیری انسان در زندگی در برابر قوای موجود در جهان و اثرگذاری او بر روند آفرینش، بالاخص در مسائلی که به زندگی او مربوط میشود و همچنین مسائلی مانند طبیعت انسان و نهادهای درونی او و چگونگی رفتارهای بشری بحث به میان میآید، خواه ناخواه به دنبال این مسائل، پیامدهای آن در زمینه انسان و جامعه و حکومت مطرح میگردد، به گونهای که هر نوع تفسیری در هر کدام از مسائل مورد اشاره، میتواند اندیشه خاصی را در زمینه دولت و فن کشورداری و هر نوع حاکمیت به وجود آورد.
این اصل در مورد سایر علوم اجتماعی نیز صادق است و هر کدام میتوانند بنیادهای جدیدی را در اندیشه سیاسی فراهم آورند.به همین دلیل است که برخی از نویسندگان تاریخ اندیشههای سیاسی، بررسیهای خود را از هردوت مورّخ مشهور یونانی آغاز کردهاند و از دیدگاههای اجتماعی دانشمندانی چون هگل، هابز، مارکس و اگوست کنت، فلسفههای سیاسی متنوعی استنتاج گردیده است.
در این میان، هابز را میبینیم که فلسفه سیاسی خود را از ریاضیات، بالاخص از روشهای استدلال هندسی به دست میآورد و میگوید:«استدلال چیزی جز حساب کردن نیست؛یعنی جمع و تفریق کردن نتایج اسمهای علمی که برای نشانهگذاری و بین 1.حمید عنایت، بنیاد فلسفه سیاسی در غرب، (انتشارات دانشگاه تهران، 1336)، ص 1.اندیشههای خود اختیار میکنیم.» 1 یا اگوست کنت را میبینیم که در فلسفه سیاسی و جامعهشناسی«پوزیتیویسم»از گرایش علمی مکانیک بهره میبرد. 2
از آن پیش، برک و روسو و هگل نیز هر کدام فلسفه سیاسی خود را بر بنیادهایی آمیخته از علم و فلسفه بنا نهاده بودند که نتیجه فلسفه سیاسی برک، محافظهکاری و نتیجه فلسفه سیاسی روسو، قرارداد اجتماعی بود، چنان که رهآورد فلسفه سیاسی هگل نیز دیالکتیک و جبر تاریخی بود.این نتایج در حقیقت، مقیاس اصلی تحلیل و اندیشه سیاسی محسوب میشد و به عنوان ابزاری برای شناخت دولت ملی که تجسم قدرت سیاسی است، به کار میرفت.
برخی نیز معتقدند اندیشه سیاسی، الزاما از یک فلسفه سیاسی مشخص برانگیخته نمیشود.بسیاری از اندیشههای سیاسی به صورت نیاز روزمره شکل میگیرد و اندیشهور سیاسی به جای انتخاب مبنا و دلیل، به توجیه یا تفسیر وضع موجود و یا ایجاد تغییر در آن میاندیشد و اندیشههایش از روند حوادث روز، پیشتر نمیرود.برخی حتی اندیشههای سیاسی برک را به سبب انفعالی و عکسالعملی بودن افکارش نسبت به رویدادهای زمان وی، فاقد فلسفه سیاسی دانستهاند. 3 با این حساب، میتوان در فلسفه سیاسی اندیشهورانی سیاسی همچون ماکیاول، هابز، لاک، هیوم و هگل نیز با توجه به موضعگیریهایشان در مسائل سیاسی تردید روا داشت.
هنگامی که مارکس به پیروی از فلسفه هگل طرفدار جبر تاریخ میگردد، ناگزیر به جای نفی آزادی که مشکل سیاسی ایجاد میکرد، به رابطه آزادی و ضرورت تاریخ پناه میبرد و آزادی را در رابطه با ضرورت، قابل تحقق میداند.به عقیده وی آزادی در شناخت ضرورتهای تاریخ و با به کارگیری اصول این ضرورتها در جهت مقاصد معین 1.همان، ص 198.
2.رک:هربرت مارکوزه، خرد و انقلاب، ترجمه محسن ثلاثی، ص 416.
3.جرح ساباین، تاریخ نظریات سیاسی، ترجمه پاسارگارد، ج 2، ص 246.
________________
شکل میگیرد 1 و بدین ترتیب رهآورد فلسفه سیاسی مارکسیسم چنین میشود که در کتاب تجدید نظرطلبی از مارکس تا مائو آمده است که آزادی به دو معناست:آزادی برای فروش نیروی کار، و آزادی برای آزاد شدن از هرگونه مالکیت. 2
تفکر ماتریالیستی که بر اندیشه و فلسفه سیاسی این گونه اندیشهوران حاکم است در حقیقت، خود ناقض اعتبار و کلیت آن میباشد، زیرا بر اساس این تفکر مادی، همواره اعتبار نتیجه به دست آمده محدود به دوره خاصی میباشد که در آن دوره به وجود آمده است و این حکم در مورد ماتریالیسم تاریخی و اندیشه و فلسفه سیاسی ناشی از آن نیز صادق است.پس به هر حال، این نظریه نقض شده است.شگفتا که نظریاتی چنین بیاساس، علمی تلقی میشود و از آن شگفتآورتر هنر تبلیغ است که به قول استاد شهید مطهری، تماشایی است. 3
بنیادهای فلسفه سیاسی در اسلام
با توجه به آنچه گفته شد، روشن میشود اسلام که دارای بنیادهای فلسفی و اعتقادی مشخص میباشد و بر اساس آن، صرفنظر از نوع رویدادهای سیاسی و نه به صورت عکسالعملی و انفعالی، بلکه در هر شرایطی بر اساس یک سلسله بنیادهای فلسفی و اعتقادی درباره تفسیر جهان، جامعه و انسان، دارای جهانبینی و جامعهشناسی و انسانشناسی خاص توحیدی میباشد، ناگزیر باید مانند همه مکتبهای جامع، از یک فلسفه سیاسی متناسب با آن بنیادهای فکری برخوردار باشد و در چهارچوب آن، اندیشه سیاسی ویژهای را ارائه دهد.
جهانبینی توحیدی و مبانی اعتقادی اسلام که با وجود اتکا به فطرت انسانی 4 از 1.اندرهپیتر، مارکس و مارکسیسم، ترجمه شجاعالدین ضیائیان، ص 39.
2.انور خامنهای، تجدیدنظر طلبی از مارکس تا مائو، ص 357.
3.شهید مطهری، مقدمهای بر جهان بینی اسلامی، جامعه و تاریخ، ص 147.
4.در زمینه دیدگاه فلسفی فطرت، رک:علامه طباطبایی، تفسیر المیزان(ترجمه)، ج 19، ص 190؛ج 31، ص 303.
________________
دلایلی عقلی و فلسفی استنتاج میگردد، بر همه مسائل و دیدگاههای اسلام در تمامی زمینهها حاکم است و چون روحی در کالبد اندیشههای حقوقی، سیاسی، اقتصادی، اخلاقی و اجتماعی آن جاری و در همه شؤون حیات بشری متجلی میشود.
بر اساس دیدگاه توحیدی است که در اسلام، دولت و حکومت در قالب امامت مطرح میگردد و حاکمیت انسان بر سرنوشت جمعی از دو نوع رابطه انسان با خدا نشأت میگیرد:یک رابطه در بعد هدایت الهی انسان، که با نصب و معرفی انبیا و امامان انجام میپذیرد، و رابطه دیگر در بعد خلقت انسان، که انسان آزاد و حاکم بر سرنوشت خویش آفریده میشود تا در نتیجه این دو موهبت الهی بتواند راه هدایت انبیا را برگزیند و از این طریق، اراده خدا را که همان شریعت و قانون الهی است، بر سرنوشت خویش حاکم کند.
در جهانبینی توحیدی اسلام، قانون علیت از اراده خدا جدا نیست، بلکه خود تجلی مشیت اوست و به این طریق، مشکل بزرگ تضاد اصل علیت با آزادی حل میگردد؛ تضادی که در فلسفه تاریخ و جامعهشناسی برخی را به انکار آزادی و اختیار انسان و حاکمیت اصل علیت واداشته و برخی دیگر را به قبول آزادی و نفی علیت کشانیده است، در صورتی که در دیدگاه توحیدی اگر انسان اراده خویش را در مسیر مشیت و هدایت الهی به کار گیرد، دقیقا در جهت حاکمیت اصل علیت، گام بر خواهد داشت و اصل علیت، خود هموار کننده راه انتخابی او به سوی سعادت مطلوب خواهد بود.به این ترتیب پاسخ این سؤال روشن میشود که آیا انسان میتواند بر شرایط سیاسی حاکم بر خود و جامعه فایق آید و به آن شرایط جهت دهد، یا جهتگیری آنها را به سود خود تغییر دهد، و یا اینکه الزاما باید در جهت آن شرایط گام بردارد.
در اندیشه توحیدی سیاسی، انسان قادر به اصلاح، تغییر و دگرگون نمودن شرایط حاکم است و ریشه مسؤولیت او نیز بر همین اصل استوار میباشد.قرآن صریحا اعلام میکند که تحولات اجتماعی و سیاسی در زندگی انسان به خواست و اراده خود انسان بستگی دارد:«ان الله لا یغیر ما بقوم حتی یغیروا ما بانفسهم» 1
همین فلسفه سیاسی است که در دیدگاه اسلام، مسؤولیت نظارت عمومی را به عنوان وظیفهای همگانی مطرح ساخته است؛امر به معروف و نهی از منکر، در حقیقت، دستور طغیان فرد است بر ضد فساد و تبهکاری جامعه، و تحلیلهای قرآن در زمینه حیات سیاسی نوح، ابراهیم، موسی، عیسی و پیامبر اسلام صلّی اللّه علیه و اله و سلم همگی بر این روال، توصیف و ترسیم شده است.همچنین قرآن درباره امتها و جوامعی که به علل تعصبات دینی یا ملی، تفکر یگانه منحرفی را پذیرا شدهاند، چنین داوری کرده است که نسلهای بعدی همواره به اعمال نسلهای قبلی محکومند و مورد سرزنش و حتی مجازات قرار میگیرند. 2
در دیدگاه توحیدی اسلام، جامعه سیاسی، یک موجود زنده است و مرگ و زندگی، پیشرفت و انحطاط و بقا و زوال آن دارای قوانین و رابطههای منطقی است که قرآن از آنها به سنن الهی تعبیر میکند و سنت نیز خود از این وحدت و همگرایی سخن میگوید.
قرآن تحولات سیاسی جامعه یهود در گذشته را معلول سنن و عللی که بر اساس خواست خدا به وقوع پیوسته بود، میداند و پس از بیان این تحولات و علل حاکم بر آن میگوید:«و ان عدتم عدنا» 3 این نگرش توحیدی، نه تنها مبین فلسفه سیاسی اسلام، بلکه روشنگر فلسفه اجتماعی و فلسفه تاریخ اسلام نیز میباشد.
در فلسفه سیاسی اسلام در عین اینکه جامعه سیاسی دارای شخصیت، حیات، اجل، مرگ، وجدان، طاعت، عصیان و احکام و قوانین کلی حاکم بر آن میباشد، آزادی و اختیار فرد و مسؤولیت وی نیز مورد تأکید قرار گرفته است و امکان سرپیچی او از شرایط سیاسی حاکم بر جامعه به عنوان عاملی در تعیین سرنوشت فردی و جمعی، شناخته شده و این هر دو به فطرت انسان نسبت داده شده است. 4 قرآن صریحا به مسؤولیت فرد در برابر 1.رعد/11؛خداوند سرنوشت هیچ ملتی را به جبر تغییر نمیدهد، مگر آنکه خود آن را به وجود آورده باشند.
2.رک:علامه طباطبایی، المیزان، ج 4، ص 112.
3.اسراء/8.
4.رک:نساء/97.
__________________
شرایط سیاسی جمعی تأکید میکند:
«یا ایها الذین آمنوا علیکم انفسکم لا یضربکم من ضل اذا اهتدیتم» 1
در فلسفه سیاسی اسلام بر خلاف دیدگاه مارکسیسم، جامعه سیاسی دو قطبی نیست، بلکه یک جامعه سیاسی را میتوان از ابعاد مختلف تقسیمبندی کرد.مطالعه واژههای سیاسی قرآن این حقیقت را به اثبات میرساند.
واژههای سیاسی قرآن، برخی مبین نوعی تفکر گروهی بوده و بیانگر موضعگیری سیاسی قشر یا حزب خاصی هستند که نوعی تقسیمبندی سیاسی اجتماعی را بیان میکنند.از این نوع واژهها میتوان موارد زیر را بر شمرد:قوم، امت، ناس، شعوب، قبایل، رسول، نبی، امام، مرسل، ولی، مومن، کافر، منافق، مشرک، مذبذب، مهاجر، مجاهد، صدیق، شهید، متقی، صالح، مصلح، خلیفه، مفسد، آمر به معروف، ناهی از منکر، عالم، ناصح، ظالم، عادل، ربانی، ربی، کاهن، رهبان، احبار، جبار، عالی، مستعلی، مستکبر، مستضعف، مسرف، طاغوت، ملاء، ملوک، غنی، فقیر، مملوک، مالک، حرّ، عبد، ربّ، ضعیف، قوی، عنود، عتید، کبیر، صغیر، ظلوم، جهول، مهتدی، ضالّ و مضلّ.این نوع واژهها معمولا به صورت اسم فاعل که نشان دهنده گروهی متمایز میباشد، بیان شدهاند.
نوع دیگر از واژههای سیاسی قرآن، مبین پدیدههای اجتماعی سیاسی میباشند و نوعی صفت عام و فراگیر محسوب میگردند که بیشتر به صورت مصدر ذکر شدهاند، مانند:امت، شریعت، شرعه، منهاج، سنت، دین و سیره.
واژههایی که کار دستهبندی گروههای سیاسی را انجام میدهد، نوع اول واژههای سیاسی قرآن میباشد که در بیان عنوان هر گروه، یک نوع عمل و رفتار سیاسی دیده میشود که مبتنی بر نوعی اعتقاد و تفکر توحیدی است و تمایز هر گروه از گروه مقابل خود نیز از همین تفکر و جهانبینی ناشی میگردد.
در این دستهبندیهای سیاسی نکته دقیقی وجود دارد که قابل تأمل است و آن اینکه بیشک این دستهبندیها در نهایت به یک تقسیمبندی اصلی بر میگردد که سایر تقسیمات 1.مائده/15.
از فروع آن محسوب میگردد.اگر فرضا همه این گروهها در دو گروه اصلی قرار میگیرند، مشخصه اصلی آن دو گروه چیست؟آیا میتوان آنها را در دو گروه مؤمن و کافر که مبین جهتگیری اعتقادی است و یا در دو گروه غنی و فقیر که نمایانگر قطبهای اقتصادی است، قرار داد؟
در تبیین فلسفه سیاسی مبتنی بر این دیدگاه قرآنی، نظریاتی ابراز شده است که در این جا به بررسی بخشی از آنها میپردازیم.
الف.نظریه اقتصاد سیاسی
برخی مدعی هستند که برداشت قرآن از جامعه، برداشت دو قطبی است؛به این معنا که از نظر قرآن، جامعه در مرتبه اول به دو قطب مسلط و حاکم و بهرهکش و قطب محکوم و بهرهده و به اسارت گرفته شده تقسیم میشود.قطب حاکم همان است که قرآن از آنان به «مستکبرین»تعبیر میکند و قطب محکوم آنانی هستند که در قرآن، «مستضعفین»خوانده میشوند.سایر تقسیمات از قبیل تقسیم به مؤمن و کافر، یا موحد و مشرک، یا صالح و فاسد جنبه فرعی دارد، یعنی این استکبار و بهرهکشی است که به کفر، شرک، نفاق و امثال اینها منجر میشود و متقابلا این استضعاف شدگی است که گروهی را به سمت ایمان، هجرت، جهاد، صلاح، اصلاح و امثال اینها میکشاند.به عبارت دیگر، از دیدگاه این تقسیمبندی، ریشه و خاستگاه موضعگیریها و عملکردهایی که قرآن آنها را انحراف اعتقادی یا اخلاقی یا عملی میخواند، وضع خاصی از روابط اقتصادی یعنی همان استثمارگری است و ریشه و خاستگاه جهتگیریهایی که قرآن آنها را از نظر اعتقادی یا اخلاقی یا عملی تأیید و بر آنها تأکید میکند، استثمارشدگی است. 1
در این دستهبندی، مبارزات سیاسی از بنیاد اقتصادی جامعه شکل میگیرد و گویی از نظر قرآن کافران، منافقان، مشرکان، فاسدان، فاسقان، ظالمان و مجرمان از میان گروههایی بر میخیزند که قرآن آنها را مترفین، مسرفین، ملأ، ملوک و مستکبر مینامد.در برابر، گروه 1.شهید مطهری، مقدمهای بر جهانبینی اسلامی، جامعه و تاریخ، (انتشارات صدرا)، ص 38-37.
رسولان، امامان، صدیقان، شهیدان، مجاهدان، مهاجران، مؤمنان و صالحان از طبقه مستضعف بر میخیزند و هرگز امکان ندارد گروه اول از طبقه دوم و گروه دوم از طبقه اول برخیزند.
بر اساس این نظریه، قرآن نه تنها جامعه را به دو قطب سیاسی متخاصم به نام مستکبر و مستضعف تقسیم میکند، بلکه گروه اول را با مشخصههایی چون تاریکاندیشی، واپسگرایی، عافیتطلبی، و متحجر و لا یعقل معرفی میکند و مستضعفان را بصیر، سنتشکن، انقلابی، پیشتاز و صاحب عقل میشمارد و همچنین صفات و ملکات نیکویی چون صداقت، عفاف، اخلاص، عبادت، رأفت، رحمت، قنوت، خشوع، انفاق، ایثار، خشیت، فروتنی و تقوا را از آن گروه دوم و در مقابل، رذایل و خصلتهای زشتی چون کذب، خیانت، فجور، ربا، هواپرستی، کوردلی، قساوت، بخل، تکبر و ارتکاب جرایم را از ویژگیهای قطب اول میداند و در نهایت این پیکار مداوم، پیروزی را از آن مستضعفان اعلام میدارد. 1
این نظریه که ابتدا توسط یک نویسنده مسلمان عرب در کتاب منزلةالعقل البشری مطرح و به نام اسلام و قرآن در عراق منتشر گردید و سپس مورد استقبال برخی از گروههای سیاسی قرار گرفت، بیشباهت به فلسفه سیاسی مارکسیسم نیست که میگوید: «در تحلیل انقلابهای اجتماعی نباید درباره کشمکشهای اجتماعی از روی شکل سیاسی، حقوقی و ایدئولوژیکی آنها داوری کرد، بلکه بر عکس باید آنها را به وسیله تضاد میان نیروهای مولد و روابط تولیدی توضیح داد 2 و روابط قضایی و شکلهای گوناگون دولت را نباید ناشی از تحول عمومی فکر بشر دانست، بلکه باید همه آنها را در اقتصاد سیاسی پی جست و کالبد شکافی جامعه را در اقتصاد سیاسی جستجو کرد.» 3
1.مجموعه آیاتی که برای این نظریه مورد استناد قرار گرفته است، عبارتند از:قصص/8 و 40، اعراف/ 59-137، کهف/28، هود/27، شعراء/111، یونس/83 و اعراف/75، 76، 88 و 89.
2.انور خامنهای، تجدیدنظر طلبی از مارکس تا مائو، ص 155.
3.اندره پیتر، مارکس و مارکسیسم، ترجمه شجاعالدین ضیائیان، ص 33.
__________________
بر استناد این نظریه به قرآن، اشکالاتی وارد است که عدم تطابق آن را با آیات قرآن روشن میسازد.از آن جمله به چند مورد اشاره میکنیم:
1.در میان همان آیات مورد استناد، مواردی یافت میشود که نظر دو قطبی اقتصادی را مخدوش میسازد، مانند مؤمن آل فرعون و همسر شخص فرعون که از دار و دسته فرعون بودند، ولی سرانجام بر ضد وضع حاکم شوریدند 1 و نیز تعارض موسی و فرعون که موسی علیرغم سبطی بودن، از شیرخوارگی در دربار فرعون قبطی چون یک شاهزاده پرورش مییابد، ولی به هیچ یک از خصلتها و مشخصههای فرعونی آلوده نمیگردد و در حقیقت از درون پایگاه فرعونی، مبارزه و طغیان سرچشمه میگیرد 2 و در مورد پیامبر اسلام که پس از ازدواج با خدیجه به ظاهر ثروتمند و در رفاه به عبادت مشغول بود، به رسالت مبعوث میگردد. 3
2.نه همه انقلابیون و مؤمنان در قرآن مستضعف معرفی شدهاند و نه تمامی ناصالحان از گروه مستکبران«قرآن گروهی از مستضعفان را محکوم و گروهی از مستکبران را تائب و جمعی از انقلابیون را از دار و دسته استکبار میشمارد. 4
3.قرآن اصالت را به معنویات داده و انگیزه سیاسی را در قیامها و رفتارهای سیاسی، الهی دانسته و هدف شایسته انسان را در همه صحنههای حیات از آن جمله حیات سیاسی، ارتقاء به قرب خدا معرفی کرده است:«قل انما اعظکم بواحدة ان تقوموالله مثنی و فرادی» 5
1.رک:تحریم/11.
2.«فالتقطه آل فرعون لیکون لهم عدوا و حزنا»(قصص/8)
آل فرعون کودک نیل یعنی موسی را از آب برگرفتند ولی سرانجام همین کودک پرورش یافته در دامان آل فرعون، دشمن جان آنان گشت.
3.«لم یجدک یتیما فأوی و وجدک ضالا فهدی و وجدک عائلا فاغنی»(الضحی/8)
آیا یتیمی نبودی که خدا پناهت داد...و نداری که غنیّت ساخت؟
4.در این زمینه رک:نساء/97، ابراهیم/21، سبأ/31-37 و غافر/47-50.
5.سبأ/46؛«بگو که خدایتان شما را تنها به یک چیز توصیه میکند که برای خدا به پا خیزید، چه گروهی و چه انفرادی.
__________________
و هدف انبیا در دعوت به خدا خلاصه میشود. 1
4.از دیدگاه قرآن، شخصیت و فطرت انسان از هویتی مستقل برخوردار است که بر هویت اجتماعی او تقدم دارد و بهترین گواه این حقیقت آیات مربوط به ذرّ است. 2
5.در اندیشه قرآنی انسانها دارای فطرت پاک، سالم، الهی و ملکوتی هستند و این قاعده کلی شامل مستکبران و کافران نیز میگردد، با این تفاوت که دسته مستکبران، انسانهای مسخشدهای هستند که فطرتشان به بند کشیده شده است.بر اساس این دیدگاه است که انبیا دعوت خود را از آزادسازی فطرت نمرودها و فرعونها و قیصرها و طاغوتها و ملأ آنان آغاز میکردهاند. 3
6.در قرآن، دشمن اصلی انسان، عنصری درونی به نام نفس اماره معرفی شده است که موجب به بند کشیده شدن عقل و فطرت وی میگردد و مبارزه اصلی انسان در پیکار درونی با نفس اماره برای آزادسازی روان و عقل و فطرت از اسارت این دشمن دایمی و سرکش است و تقوا به عنوان مرحله پیروزی و آزادگی انسان در این پیکار جامعه عمل میپوشد و عامل تعیینکننده اصلی موفقیت یا شکست مستکبران در رودرویی با مستضعفان، همانا پیروزی یا شکست نفس اماره در درون این دو گروه است؛هر گاه نفس اماره در پیکار درونی دو گروه همزمان پیروز گردد، سلطه مستکبران تحقق میپذیرد و مستضعفان مقهور نفس اماره، به اسارت مستکبران در میآیند.اما اگر این پیکار در درون مستکبران به آزادی فطرت و غلبه عقل بر نفس اماره بینجامد، همانها نیز با توجه به خیل رهروان راه خدا و انبیا میپیوندند و این پیروزی در درون مستضعفان، آنان را بر مستکبران 1.«و داعیا الی الله باذنه و سراجا منیرا»(احزاب/46)
پیامبر دعوت کننده به سوی خداست و چراغی فروزان فراراه بشریت.
2.«و اشهدهم علی انفسهم الست بربکم قالوا بلی»(اعراف/172)
آنگاه که در درون و فطرت آدمی خدا او را به گواهی طلبید که من پروردگار تو نیستم.او گفت:چرا، تو آفریننده و پرورشدهنده من هستی.
3.رک:نازعات/17 و 19، و طه/46-45.
__________________
دربند نفس اماره حاکم میگرداند و وارثان پیروز. 1
7.بیشتر خطابهای عمومی قرآن، «ناس»است که در اصطلاح قرآنی به معنای توده محروم و مستضعف نیامده است، بلکه مفهوم آن مترادف با انسان(موجودی که دارای فطرت انسانی است)میباشد و شایستگی انسان به خطاب الهی، چه به معنای تکلیفی و مسؤولیتداری انسان و چه به معنای دریافت فیض الهی، از گوهر فطرت او سرچشمه میگیرد.
8.قرآن مرحله پایانی درگیری و پیروزی مستضعفان بر مستکبران را امنیت انسانها در عبودیت خدا 2 و اخلاص در بندگی خدا 3 و برپایی آیین پرستش خدا میداند و تأکید میکند که پیروزمندان پیکار صحنههای جهاد، کسانی هستند که به هنگام پیروزی و امامت و خلافت در زمین، آیین پرستش خالصانه خدا را برپا میسازند. 4
ب.نظریه حاکمیت سنت و مشیت خدا
برخی فلسفه سیاسی اسلام را برخاسته از اصل حاکمیت مطلق و جبری خدا دانسته و مشیت الهی را بر همه تحولات جامعه و از جمله بر تحولات سیاسی همچون تمامی قلمروهای آفرینش حاکم شمرده، و هر آنچه را که در تحولات سیاسی تاریخ روی داده و رخ میدهد، ناشی از امری میدانند که از حکمت بالغه الهی از آسمان بر زمین فرود آمده است.
بر اساس این نظریه، همه صحنههای پیروزی و شکست سیاسی در تاریخ، جلوه مشیت حکیمانه خداست و تنها اراده اوست که عامل تعیین کننده، تحولات سیاسی است و 1.رک:شمس/9، نساء/49، بقره/151، طه/76، فاطر/18 و لیل/18.
2.«و لیبدلنهم من بعد خوفهم امنا یعبدوننی و لا یشرکون بی شیئا»(نور/55)
بر طبق وعده تخلفناپذیر خدا سرانجام مستضعفان پس از پیروزی بر مستکبران از حالت امنی برخوردار میگردند که میتوانند خدا را در امنیت کامل بپرستند.
3.آلعمران/64.
4.«الذین ان مکناهم فی الارض اقاموا الصلاة...»(حج/41).
__________________
هرگز گریزی از مشیت الهی نیست، حتی اگر این مشیت بر پیروزی ظالمان و مستکبران تعلق بگیرد.
این نظریه، برداشتی است از دیدگاه کلامی اشاعره که با نفی توانایی عقل در درک و توصیف سلسله مراتب آفرینش و آنچه که در رابطه جهان، جامعه و انسان با خدا، علیت نامیده میشود، همه افعال آدمی را به خدا نسبت داده و انسان را در برابر مشیت خدا مسلوب الاراده میدانستهاند.در تاریخ اسلام از این نظریه برای توجیه رفتار و موضعگیریهای سیاسی خلفای اموی سود برده شده است و در تاریخ سیاسی غرب نیز بوسوئه، مورخ و اسقف معروف که معلم و مربی لوئی پانزدهم بوده، طرفدار این نظریه شناخته شده است. 1
برای توجیه این نظریه دلایلی چون آیه:«و ما رمیت اذ رمیت و لکن الله رمی» 2 و آیه: «فیضل الله من یشاء و یهدی من یشاء» 3 ذکر شده است که از میان مفسران متمایل به این نظریه میتوان فخر رازی، مولف تفسیر کبیر را نام برد.
این نظریه و فلسفه سیاسی که در تاریخ اسلام به فلسفه توجیهگر خلفای جبار شهرت یافته است، صرفنظر از بطلان اساسی کلامی آن، یعنی جبر که در جای خود بحث شده است، 4 اصولا با دیگر آیات قرآنکه انسان را مسؤول 5 و آزاد 6 معرفی 1.شهید مطهری، جامعه و تاریخ، ص 214.
2.انفال/13.آن گاه که مشتی خاک به سوی کافران پرتاب کردی و به دنبال آن شکستی فاحش بر آنها فرود آمد، این تو نبودی که خاک را پرتاب کردی، بلکه خدا بود که با رمی مشتی خاک آنان را به شکست کشانید.
3.ابراهیم/4؛خداوند است که هر کسی را خواست گمراه میکند و اوست که هر کس را بخواهد هدایتش میکند.
همچنین رک:ابراهیم/27، نحل/92، فاطر/8، مدثر/31، نساء/88، اعراف/186، رعد/33 و اسراء/97.
4.رک:شهید مطهری، انسان و سرنوشت؛جعفر سبحانی، جبر و اختیار؛محمد تقی جعفری، جبر و اختیار.
5.رک:یس/60، توبه/75، نحل/91، احزاب/15، رعد/25، طه/86 و بقره/40.
6.رک:کهف/29، رعد/11، فرقان/57، مزمل/19، انسان/29، نبأ/29، عبس/12 و تکویر/28.
__________________
میکند، ناسازگار و با آیاتی که مسؤولیت مستقیم اعمال انسان را به خود او نسبت میدهد، 1 مخالف است.
ج.فلسفه سیاسی نژادی
احزاب ناسیونالیست عرب این نظریه را به ابن خلدون نسبت میدهند و میگویند وی فلسفه اجتماعی و سیاسی خود را بر اساس اصل عصبیت بنا نهاده و منظور وی از واژه عصبیت، معنای احساس پیوند نژادی و همبستگی قبیلگی و قومی بوده و همین، محرک اصلی تحولات سیاسی و اجتماعی بوده است.همچنین دیدگاه سیاسی بنیامیه را در حکومت و سیاست، فلسفه نژادی دانستهاند که به موجب آن دیگر اقوام و ملل در حکومت بنیامیه مورد آزار و محرومیتهای سیاسی و اجتماعی قرار میگرفتند.
بنیاد این فلسفه بر اساس برتری نژادی و اختصاص سیاست و حکومت به نژاد برتر است و همین عامل تعیینکننده برتری نژادی است که سرنوشت جامعه و سیاست و حکومت را رقم میزند.در غرب نیز سیاستمدارانی چون موسولینی و هیتلر و فاشیستها طرفدار این نظریه بودهاند و این نظریه ریشههایی نه چندان آشکار در فلسفه سیاسی هگل نیز دارد که مورد استفاده نازیها قرار گرفت.
گرچه نقش فلسفه سیاسی نژادی در شکلگیری عوبیه ایران قابل تردید است، ولی بیشک عصبیت حاکمان عرب که حس برتریطلبی نژاد عرب را رسم وفاداری به خود میدانستند در تحزب و مخالفت شعوبیه با حاکمان عرب مؤثر بوده است.
سخن ابوریحان بیرونی نیز که گفته است دین و حکومت ما عربی و توأمند، یکی را قدرت خداوند محفوظ میدارد و دیگری را نیروی آسمانی، و هر گاه که قبایل تابع، گرد هم آمدند تا خصلتی غیر عربی به دولت بخشند اما نتوانستند به هدفشان برسند، 2 چندان 1.مانند آیات:رعد/11:«ان الله لا یغیر ما بقوم حتی یغیروا ما بانفسهم»روم/41:«ظهر الفساد فی البر و البحر بما کسبت ایدی الناس»و انفال/54-53:«ذلک بان الله لم یک مغیرا نعمة انعمها علی قوم حتی یغیروا ما بأنفسهم...».
2.مجید خدوری، گرایشهای سیاسی در جهان عرب، ترجمه عبدالرحمان عالم، (دفتر مطالعات سیاسی ارتباطی با ناسیونالیزم عرب ندارد و او با این گفتار از حاکمالن عرب زمان خود جانبداری کرده و خواسته است با معارضان آنان، مخالفت کند، درست همانند حمایت متفکرانی چون محمد عبده و رشیدرضا و امیر شکیب ارسلان از جنبشهای ناسیونالیزم عربی در برابر اشغال سرزمینهای عربی توسط غربیها که در حقیقت در همسویی با استقلالطلبی ملتهای عرب در برابر اشغالگران غربی بوده است.
بطلان این نظریه سیاسی، چه بدان مفهوم که در غرب شکل گرفته است و چه آن گونه که به اسلام نسبت داده میشود، به قدری روشن است که نه تنها نیازی به شرح آن نیست، بلکه طرح اصل این گرایش سیاسی در بحث فلسفه سیاسی اسلام، خالی از اشکال نیست.
نفی برتری و تبعیض نژادی در فلسفه سیاسی اسلام به گونهای آشکار است که میتوان آن را از ضروریات اسلام به شمار آورد.قرآن صریحا برتری را از آن انسانهای باتقوا میداند 1 و مومنان با علم را، از هر نژاد و قومی، شایسته ارتقا میشمارد 2 و اختلاف در قومیتها را وسیله شناخت بهتر معرفی میکند. 3 در سنت نیز تأکید بسیاری بر این مطلب واضح دیده میشود. 4
د.فلسفه سیاسی مدینه فاضله
پس از آشنایی محافل علمی مسلمانان با فلسفه یونان، متفکران مسلمان با توجه به و بینالمللی)، 195.
1.«ان اکرمکم عند الله اتقاکم»(حجرات/13)
برترین شما نزد خدا باتقواترینتان است.
2.«یرفع الله الذین امنوا منکم و الذین اوتوا العلم درجات»(مجادله/11)
خداوند مرتبه کسانی را که مؤمنند و دارای دانش، بالا میبرد.
3.«یا ایها الناس انا خلقناکم من ذکر و انثی و جعلناکم شعوبا و قبائل لتعارفوا»(حجرات/12)
هان مردم ما شما را از یک مرد و یک زن آفریدیم و شما را به صورت گروهها و قبیلههایی در آوردیم تا همدیگر را بهتر بشناسید.
4.رک:همین مؤلف، فقه سیاسی، (چاپ دوم، امیرکبیر، 1368)، ج 1، ص 545.
__________________
زمینههای غنی فلسفی در اسلام، توانستند در شکل و محتوای فلسفه وارداتی تغییراتی بدهند و زمینه را برای جذب بیشتر مقولات فلسفی و تکمیل آن فراهم سازند.بدین ترتیب، فلسفه جدیدی بنیان گرفت که به فلسفه اسلامی شهرت یافت و مراکز علمی در بخشهای مختلف سرزمینهای پهناور اسلامی به بازسازی این فلسفه نوبنیاد همت گماردند و در سه مرحله به تکمیل آن پرداختند:
در مرحله نخست، از نظر مبنایی و ایدئولوژیکی کلیه مباحث فلسفی از زمینههای شرکآلود پالایش شد و به آن، مبنای توحیدی داده شد.به این ترتیب، فلسفه جدید به صورت یک مکتب فلسفی توحیدی کامل توسط فلاسفه اسلام ارائه گردید و در مباحث مختلف اسلامی و از آن جمله در مسائل کلامی مورد بهرهبرداری قرار گرفت.
در مرحله دوم مسائلی به تناسب دیدگاههای اسلامی بر آن افزوده شد و بدون آنکه در ساختار فکری و فلسفی آن اختلافی به وجود آید، مجموعه جدید به صورت کاملتری در آمد که از گذشته خود متمایز گردید.تحولی که فلسفه یونان در این مرحله به خود دید، حتی بیشتر از آن تحولی بود که در اسکندریه توسط فلاسفه نو افلاطونیان صورت پذیرفت.
در مرحله سوم، بازسازی فلسفه یونان توسط متفکران مسلمان از زمانی آغاز شد که شبهه بیگانه بودن فلسفه وارداتی با مبانی و فرهنگ اسلام اوج گرفت و فلاسفه مسلمان سعی کردند با استناد به منابع اسلامی، اصول و پایههای فلسفه جدید را که با گذشته خود تفاوت بسیاری داشت، منطبق با موازین اسلامی نشان دهند و شواهدی از آیات و روایات در تأیید بنیادهای فلسفه جدید ارائه کنند.این تحول بر توسعه و غنای فلسفی آنچه که به فلسفه اسلامی شهرت یافته بود، افزود.
یکی از متفکران مسلمان که در بازسازی فلسفه یونان و ارائه فلسفه اسلامی نقش مهمی ایفا کرد، ابو نصر فارابی(259-339 ه ق)است که اینک با توجه به انتساب مشرب فلسفه وی به اسلام، به توضیح فلسفه سیاسی وی میپردازیم.
فارابی در کتابهای خود، از جمله:آراء اهل المدینة الفاضلة، احصاء العلوم، السیاسة المدنیة، رسالة فی السیاسة، کتاب الملة، التنبیه علی سبیل السعادة و تحصیل السعادة، بهپیروی از تقسیمبندی متداول فلسفه یونان که بخشی به سیاست مدن یعنی سیاست کشورداری اختصاص مییافت، فصلهایی را به تبیین نظریات خود در زمینه سیاست و حکومت اختصاص داده و بر اساس بنیادهای فلسفه خود، به شرح فلسفه سیاسی پرداخته است.
الگوی فارابی در ارائه اندیشه و نظام سیاسی مدینه فاضله از یک سو برگرفته شده از بنیادهای فلسفی او در تبیین نظام رابطه حادث با قدیم و سلسله مراتب عقول عشره است 1 که در فلسفه یونان برای تفسیر سلسله مراتب خلقت و تبیین رابطه حادث یا قدیم مورد استفاده قرار میگرفت و همچنین نقش عقل فعال در افاضه به جهان مادی و از جمله در زندگی انسان که مبین رابطه انسان با خدا بود.عقل فعال که در سلسله مراتب عقول، در مرتبه پایانی قرار دارد ضمن تعقل همه عقول بالاتر و کسب فیض از طریق آنان، همواره در حال افاضه به جهان طبیعت و انسان است تا طبیعت و انسان را هدایت و رشد بخشد و به مقام کمال مطلوب برساند.انسان هنگامی کامل میگردد که به عقل فعال بپیوندد و در چنین حالتی است که او واسطه بین خدا و انسانهای دیگر میگردد. 2
فارابی بر اساس این اصل فلسفی، رئیس مدینه فاضله را کسی میدانست که واسطه کسب فیوضات از عقل فعال بوده و رابطه انسان با خدا را از طریق عقل فعال و عقول عشره برقرار میساخت و قوانین مدینه را از طریق کسب فیض از عقل فعال تبیین میکرد و هر گاه خود در میان نبود، قوانین و سیره او در مدینه تثبیت میشد.
از سوی دیگر، اندیشه اسلامی نبوت و امامت در فلسفه سیاسی فارابی آن چنان جلوهای دارد که گویی فارابی فلسفه را در خدمت تفسیر فلسفی این دو اصل اسلامی قرار داده است.فارابی رئیس مدینه فاضله را به عنوان نبی و امام معرفی میکند؛یعنی آن انسان کاملی که فیوضات را از طریق عقل فعال دریافت میکند و به او میپیوندد و به صورت 1.ابو نصر فارابی، سیاست مدنیه، ترجمه سید جعفر سجادی، (انتشارات انجمن فلسفه ایران، 1358)، ص 107.
2.همان، ص 79.
__________________
قوانین ثابت در مدینه فاضله ارائه میدهد، همان نبی و امام است که پس از وی نیز قانون و سیره او تثبیت میگردد.
فارابی تحت عنوان رئیس نخست مینویسد:این چنین انسان که نزد قدما پادشاه نامیده میشد، همان انسانی است که باید گفت مورد وحی واقع شده است، زیرا آن هنگام به انسان وحی میرسد که بدین مرتبت از کمال نایل شده باشد؛یعنی به مرتبهای برسد که بین وی و عقل فعال، واسطهای نمانده باشد.افاضتی که از سوی عقل فعال به عقل منفعل میرسد، به واسطه عقل مستفاد یعنی همان وحی خدایی میباشد و ریاست فائقه اینگونه انسانها ریاست نخست خواهد بود و سایر ریاستهای انسانی ناشی از او میباشد 1 و هرگاه انسانهایی در حد رئیس اول یافت نشود، باید سنت و قوانین و شرایعی که آنگونه افراد مقرر داشتهاند مورد عمل قرار گیرد و نظام تدبیر مدینه، مطابق موازین مکتوب و مأخوذ از پیشوایان قبلی انجام گیرد.فارابی این نوع نظام سیاسی را حکومت سنت مینامد. 2
ویژگیهایی که فارابی برای رئیس مدینه فاضله از قبیل سلامت بدن، سرعت انتقال، قدرت ضبط، ذکاوت، بیان رسا، سختکوشی در تعلیم و تربیت، عفت و پرهیزگاری، راستگویی، کرامت نفس، زهد، عدالتخواهی، دشمنی با ستمگران، تواضع در برابر امر به معروف و نهی از منکر دیگران، شجاعت و قدرت اراده در اجرا بیان کرده است، کلا بر گرفته از صفات و خصایصی است که در تعالیم اسلامی برای رهبران و متصدیان امور عمومی در جامعه اسلامی ذکر شده است، با این تفاوت که در برخی موارد از واژههای فلسفی با توجه به مفاهیم اسلامی استفاده شده است 3 .همچنین مباحثی که در زمینه فطرت و مساوات و آزادی آورده، ملهم از برداشتهای وی از تعالیم اسلام میباشد که به فلسفه سیاسی وی غنای بیشتری بخشیده است.
1.همان، ص 156.
2.همان، ص 158.
3.ابو نصر فارابی، آراء المدینة الفاضلة، فصل 28.
__________________
بجز دو عامل اصلی تشکیل دهنده فلسفه سیاسی فارابی، عنصر دیگری نیز در آرای سیاسی او دیده میشود که مربوط به شرایط زمانی این متفکر بزرگ و همزمانی وی با خلافت در حال اضمحلال و حکومت قدرتمند حمدانیان است.در چنین شرایطی وی فرصت یافت تا اندیشههای خود را بدون درگیری با بحرانهای زمان، تنها در قالب فلسفی و حکمت عملی بیان کند و با کنار آمدن با حکومت حمدانیان خود را از اختلافات مذهبی به دور نگهدارد.
در عصر فارابی در بغداد، رئیس و فرمانروای مسلمانان، خود را خلیفه مینامید و در شام، حمدانیان خود را امیر میخواندند و حکامی دیگر نیز بودند که خود را به نامهای دیگر ملقب میساختند.مشاهده میشود که فارابی در کتابهای خود از این عناوین استفاده نکرده است.از سوی دیگر، بغداد که در زمان وی مرکز خلافت بوده، به صحنه کشمکشهای خشونتآمیز بین شیعیان و حنبلیان کشیده میشود و فارابی علیرغم شیوه محافظهکارانهاش به گرایش به تشیع معروف میشود و متد فلسفی او به عنوان پوششی سیاسی تلقی میگردد تا آن جا که بسیاری برآنند که ویژگیهایی که وی برای رئیس ذکر کرده، همان شرایطی است که در فقه شیعه برای امام و نواب امام آمده است، بویژه صفاتی که وی آورده، منطبق با خصایصی است که در مورد امام اول شیعیان علی علیه السّلام شهرت داشته است. 1
برخی از مورخان و نویسندگان عرب در اثرپذیری فارابی از تعالیم تشیع در زمینه مسائل امامت و خصایص امامان معصوم تا آن جا پیش رفتهاند که گفتهاند فارابی در فلسفه سیاسی خود، گامی از آنچه شیعه در توصیف امام قائل است، پا فراتر ننهاده و تنها چیزی که وی افزوده است، قالب و شیوه فیلسوفانهای است که به وسیله آن، عقاید شیعه را در گتابهایش پوشانده است 2 و منظور فارابی از واژه سیاسی رئیس نخست، همان اصطلاح 1.عبدالسلام بن عبدالعالی، الفلسفه السیاسیة عندالفارابی، (چاپ سوم:بیروت، دارالطلیعه، 1986 م)، ص 26.
2.همان، ص 28.
__________________
امام نزد شیعیان و مراد وی از«الرؤساء الابرار»همان الائمة الاطهار میباشد. 1
شاید سکوت پر معنای فارابی در برابر بحران مذهبی و سیاسی زمان وی، زمینه چنین قضاوتهایی را فراهم آورده است و گریز وی از بغداد، مرکز همه این بحرانها و سکونتش در کنار سیف الدوله حمدانی که خود منسوب به تشیع است، بر قوت این فرضیهها افزوده است.
در فلسفه سیاسی فارابی علیرغم گرایش وی به فلسفه یونان و شهرتش به اینکه شارح فلسفه ارسطوست، تمایلی به آرای سیاسی کتاب جمهوریت افلاطون و کتاب سیاست ارسطو به چشم نمیخورد و این مطلب نشاندهنده نوعی استقلال فلسفی وی و میزان تلاش فلاسفه مسلمان در بازسازی فلسفه یونان میباشد.از سوی دیگر، فارابی چندان علاقهای به استفاده از واژههای سیاسی اسلامی متداول در زمان خویش نشان نمیدهد و در عین اینکه بیشتر مباحث سیاسی وی در کتابهای نامبرده درباره مسائل زمانش و مربوط به کلام و فقه است، کمتر از اصطلاحات آن دو بهره میگیرد.
به هر حال، منطق و شیوه بحثی که فارابی در شرح فلسفه سیاسی خود در پیش گرفته، کاملا فلسفی و مبتنی بر بنیادهای فلسفه یونان میباشد، گو اینکه نتیجهای که از آن به دست آورده، نوعی حکومت دینی و متکی بر وحی میباشد.از آن جا که فارابی در شرح آرای خود به کتب و سنت استناد نکرده و از شیوه بحث کلامی و فقهی بهره نبرده است، نمیتوان آرای وی را به اسلام نسبت داد.
فارابی با بهرهگیری از تفکر اسلامی در زمینه وحدت فطرت بشری و مساوات و آزادی انسانها بدون اشاره به متون اسلامی، سعادت همگانی را در حرکت مشترک انسانها با انگیزه فطرت مشترک میداند و فطرت ثانوی انسانها را عامل اختلاف و گرایشهای متفاوت آنان قلمداد میکند و با این شیوه، طبقهبندیهای اجتماعی را علیرغم مساوات انسانها در فطرت سلیم قابل توجیه میبیند. 2
1.همان، ص 114.
2.همان، ص 148.
__________________
فارابی خیر و شر را در زندگی سیاسی، صرفا ناشی از اعمال ارادی انسان میداند، با این توضیح که منشأ خیر، قوه ناطقه نظری است و شر از قوه متخیله سرچشمه میگیرد و شر میتواند از راه دیگری به وجود آید و آن به این ترتیب است که قوه عاقله، سعادت را بخوبی درک کند، ولی آن را هدف زندگی قرار ندهد و به جای سعادت حقیقی، هدف دیگری را در زندگی پیش گیرد و از قوای دیگر خویش برای رسیدن به آن سود ببرد.در این صورت نیز آنچه حاصل شود، جز شر نیست. 1
1.همان، ص 147.