آرشیو

آرشیو شماره ها:
۵۱

چکیده

متن

نیم‌نگاهی به جهان ماده و موجودات، حاکی از حرکت و تکاپوی همه موجودات، از آغاز ورود به دایره هستی تا انتهای عمر محدود خود در جهان مادى، در مسیری مشخص و به سوی مقصدی معیّن است.
آفرینش هر موجودی با برنامه‌ریزی کامل و در ارتباط و هماهنگی با مجموعه موجودات هستی می‌باشد. تمام اجزای این مجموعه هم‌آهنگ نسبت به همدیگر مؤثر و متأثر می‌باشند. نظم و هماهنگی موجود در آفرینش همه موجودات و مجموعه هستى، دلیل بر وجود هدف و غرض برای آفرینش است و نشان از مدبّری عالم، با اراده‌ای حکیمانه دارد.
چنانکه قرآن کریم نیز در آیات متعددی به این حقیقت اشاره می‌فرماید:
)إِنّ فِی خَلْقِ السَّماواتِ وَ اْلأرْضِ وَ اخْتِلافِ اللّیْلِ وَ النّهارِ َلآیاتٍ ِلأُولِی اْلألْبابِ? الّذینَ یَذْکُرُونَ اللّهَ قِیامًا وَ قُعُودًا وَ عَلی جُنُوبِهِمْ وَ یَتَفَکّرُونَ فِی خَلْقِ السّماواتِ وَ اْلأرْضِ رَبّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلاً سُبْحانَکَ فَقِنا عَذابَ النّارِ(([1])؛ مسلّماً در آفرینش آسمان‌ها و زمین، و در پی یکدیگر آمدن شب و روز، برای خردمندان نشانه‌هایی [قانع کننده] است ? همانان که خدا را [در همة احوال] ایستاده و نشسته، و به پهلو آرمیده یاد می‌کنند، و در آفرینش آسمان‌ها و زمین می‌اندیشند [که:] پروردگارا، این‌ها را بیهوده نیافریده‌اى؛ منزّهی تو! پس ما را از عذابِ آتش دوزخ در امان بدار.
در میان مخلوقات، انسان علاوه بر خلقت جسمانی و مادی خود، دارای ویژگی‌هایی است که او را از سایر موجودات متمایز کرده است. ویژگی مهم او روح مجرّدی است که هویت و حقیقت او را تشکیل می‌دهد و به سبب آن، از قدرت تفکّر و تعقّل برخوردار بوده و می‌تواند مراتب کمال را تا بی‌نهایت طی کند. در وضعیت خود تغییر و دگرگونی ایجاد نموده و به اوج عزّت یا به نهایت ذلّت برسد و والاترین و با ارزش‌ترین آفریده‌ی خداوند شود.
حقیقت اصلی و چهره اولیه انسان، روح وی یا همان روح خد است، که مظهر و جلوه‌گاه کامل اوصاف الهی و برتر از همه مخلوقات و بالاتر از ماده، زمان و مکان می‌باشد. از این روست که خداوند انسان را به عنوان خلیفه و جانشین خود در زمین برگزیده است. بنابراین، کمال حقیقی انسان با توجه به نحوة آفرینش و هدف‌داری رسیدن وی به مقام خلیفةاللهی و نزدیکی به حق تعالی می‌باشد.
بیداری آدمی و آگاهی او نسبت به حقایق هستی و کمالات معنوی و حقیقی انسان، پشتوانه حرکت ارادی و سلوک او به سوی حیات طیّبه و کمال انسانی است و از سوی دیگر تقوا، خویشتن‌دارى، مراقبت از نفس و حساسیّت نسبت به حدود الهی و فرامین شریعت از دیگر عواملی است که علاوه بر جنبة نظرى، در بُعد عمل می‌تواند در وصول انسان به کمال نهایی مؤثر باشد، اما آنچه مهم است این که کمال نهایی انسان، در کمال یافتن و به فعلیت رسیدنِ کدام بُعد اوست؟ جسمی و مادی یا روحی و معنوى؟ در پیمودن این راه چه نیازمندی‌هایی دارد و آیا نیازهای او تأمین شده است؟
خداوند در خلقت هر موجودى، آنچه را که لازمة حرکت او به سوی کمال وجودی‌اش ‌باشد، قرار داده و هر موجودی به طور ذاتی اقتضای حرکت در این جهت را داراست. موجوداتی که دارای اختیار نیستند، خواه ناخواه همان مسیر تعیین شده را طی می‌کنند و به کمال وجودی خاص خود، در صورت وجود شرایط نائل می‌آیند.
اما انسان که دارای اراده و اختیار است، می‌تواند در مسیری حرکت کند که به کمالِ خاص وجودی‌اش نائل شود یا در مسیری مخالف آن سیر نماید. فطرت انسان با هدف خلقت او که رسیدن به کمال حقیقی است متناسب و هماهنگ می‌باشد؛ چرا که انسان فطرتاً خواهان کمال است. اگرچه فطرت الهی در رسیدن انسان به کمال لازم است، ولی کافی نیست؛ زیرا انسان از طرفی دارای میل‌ها و گرایش‌های مختلفی می‌باشد که ممکن است توجه به آن‌ها موجب تضعیف گرایش‌های فطری در انسان گردد و از طرفی نیروی عقل و تفکر انسان در صورتی‌که تحت سلطه امیال و شهوات و قوای نفسانی قرار نگیرد، کارایی آن در حدی است که می‌تواند، کلیاتی را در مورد نیک و بد اعمال تشخیص دهد. ولی قدرت شناخت همه‌ی اموری که انسان را در رسیدن به کمال حقیقی او حرکت می‌دهد، ندارد و نمی‌تواند موانع کمال را کاملاً تشخیص داده و از آن دوری کند. به همین دلیل، خداوند متعال که خالق موجودات و آگاه به کمال آن‌ها و اسباب و موانع آن‌ است، دستور و برنامه کامل زندگی انسان را به صورت همه جانبه و به طوری‌که تأمین کننده سعادت او در دنیا و آخرت باشد، از طریق انبیا برای بشر ارسال کرده است.
دین تنها برنامه عملی جامع است که می‌تواند انسان را به کمال حقیقی برساند. با عمل به دستورات دینى، انسان که بالقوه توانایی تکامل روحی و معنوی را داراست، از سطح وجود مادی و جسمانی اوج گرفته و با کامل شدن نفس از لحاظ علمی و عملى، قوای آن به فعلیت رسیده و وجود انسان توسعه می‌یابد.
انسانی که محدودة شناخت‌ها و معرفت‌های او در حد محسوسات باقی می‌ماند به لحاظ استکمال علمی در حدی محدود متوقف می‌شود و کسی که به درک مسائل عقلانی موفق می‌شود، به عالم مجردات و معنویات راه پیدا می‌کند. به همین ترتیب اگر به درک حضوری و شهودی اسماء و صفات حق تعالی نایل گردد، مراتب و درجات استکمال نظری بالاتری را به دست می‌آورد و در جنبه عملی نیز، نفس آدمی در سایة رفتارهای پسندیده و اعمال صالح تحولات جدیدی می‌یابد و دارای ملکات نفسانی می‌گردد. هدف نهایی بُعد عملی انسان، رسیدن به مقام عبودیت است، تا انسان به درجه‌ای برسد که هر عملی از او واقع می‌شود، به عنوان عبد و تحت فرمان خداوند واقع و حتی‌ اعمال مباح او رنگ الهی گرفته و عبادت محسوب شود.
)وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ اْلإِنْسَ إِلاّ لِیَعْبُدُونِ(([2])؛ و جن و انس را نیافریدم، جز برای آنکه مرا بپرستند.
با توجه به این‌که هر نوع استکمال اعم از نظری و عملی موجب تقویت و کمال روح انسان می‌گردد و انسان از نظر وجودی در حد بالاتری قرار می‌گیرد، در واقع وجود او توسعه می‌یابد و از حدود ماده و مادیات فراتر رفته و به تدریج مجرد می‌گردد، در نتیجه جاودانه و فناناپذیر می‌شود. در حقیقت هدف از بعثت انبیا و نتیجه نهایی عمل به دستورات دینى، رسیدن به توسعه پایدار و جاودانگی است، تا انسانی که ماهیت او را از اویی و به سوی اویی تشکیل می‌دهد، در این سیر به مطلوب حقیقی خود که کمال بی‌نهایت و ذات خداوند است، دست یابد و با اتصال به کمال مطلق، صاحب همه گونه کمالات و آینه تمام نمای ذات حق و شایسته مقام جانشینی و خلافت خداوند گردد.
قرآن هدف از بعثت انبیا ر استکمال در دو بعد عمل و نظر می‌داند: )هُوَ الَّذِی بَعَثَ فِی اْلأُمِّیِّینَ رَسُولاً مِنْهُمْ یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیاتِهِ وَ یُزَکِّیهِمْ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ إِنْ کانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِی ضَلالٍ مُبینٍ(([3])؛ اوست آن کس که در میان بی‌سوادان فرستاده‌ای از خودشان برانگیخت، تا آیات او را بر آنان بخواند و پاکشان گرداند و کتاب و حکمت بدیشان بیاموزد، و [آنان] قطعاً پیش از آن در گمراهی آشکاری بودند.
انسان موجودی است که رسیدن به جاودانگی و توسعه پایدار مطلوب اوست و به آن گرایش دارد؛ چرا که همواره به دنبال آن است که نیروهای بالقوه خود و استعدادهای نهفته‌اش را به فعلیت برساند و بر دارایی‌ها و کمالاتش بیفزاید و در عین حال از نیستی و مرگ گریزان بوده و همواره به ابدیت و جاودانگی می‌اندیشد.
آفرینش‌گری انسان، نمادی از دوستی او به توسعة پایدار
انسان در مسیر حرکت خود به سوی کمال، همواره در حال فعلیت بخشیدن به توانایی‌ها و استعدادها و به ظهور رساندن نیروهای نهفته و پنهان وجود خویش است. این مسیر و حرکت تدریجی از نقص به طرف کمال و زدودن کاستی‌ها، موجب توسعه یافتن و رشد وجود او می‌گردد. از محدودة وجود مادی و طبیعی خویش، گامی فراتر نهاده و در نتیجة گسترش و توسعة وجودیِ ابعاد روح که حقیقتی غیر مادی و فنا ناپذیر است، او نیز به سوی جاودانه شدن و توسعه پایدار پیش می‌رود. در طی این حرکت که در حقیقت، نوعی ساختن، خلق کردن و آفرینش است، او در نتیجة شناختن صحیح حقیقتِ خود، خودِ واقعی )حقیقت) را آشکار کرده و آن را در معرض نمایش قرار می‌دهد.
روح انسان، حقیقت وجود او را تشکیل می‌دهد. روح انسان عالَم عجیبی است که خداوند متعال، استعدادهای گوناگون را در آن قرار داده است. به عبارت دیگر نفخه‌ای الهی است که در جسم او دمیده شده و خلقت او را ممتاز و خاص نموده است. )... ثُمَّ أنْشَأْناهُ خَلْقًا آخَرَ فَتَبارَکَ اللّهُ أحْسَنُ الْخالِقینَ(([4]).
انسان از کمال مطلق آفریده شده و گرایش به کمالات نامحدود دارد. این کمال طلبی انسان، تنها در صورتی می‌تواند شخصیت وی را به سوی کمال حقیقی سوق دهد که حقیقت وجود خود، استعدادها و توانایی‌های خود را آن‌چنان که هست، بشناسد و به دارایی‌های گران‌بهای خود پی ببرد. کرامت نفس خود را یافته و در خود، احساس عزّت و شرافت کند. در چنین شرایطی است که همة نیروی خود را صرف شکوفا نمودن استعدادهای خود می‌کند و با اصالت دادن به بعد معنوی و الهی وجود خود، سعی در شکوفایی استعداد مَلکی و الهی خود می‌نماید و در راه تکمیل آن از دیگر ابعاد وجودی خود صرف نظر می‌کند. آن‌گاه خلیفةالله می‌شود و با بروز و ظهور ابعاد وجودی و شکوفایی استعدادهای خود و به معرض نمایش درآوردن حقایق وجودی خود، در حقیقت، خودنمایی می‌کند. چنین خودنمایی کردن نه تنها مذموم نیست، بلکه توصیه نیز شده است؛ زیرا با این حرکتِ انسان، صفات جمال و جلالِ خالق او به عینیّت می‌رسد و انسان هر اندازه در این جهت پیش‌روی کند، به کمالات بیشتری دست یافته و ضمن خلق نمودن و آفرینش‌گرى، وجود خود را توسعه داده و به سوی جاودانگی و توسعه پایدار گام بر می‌دارد.
امّا با عدم شناخت صحیح از خود و ارزش وجودی خود، تمام حقیقت خود را در بعد جسمانی و مادى، خلاصه می‌کند و با وجود محدودیت حیات جسمانى، گرایش فطری او به سوی کمال مطلق به جهت ناصحیح کشانده می‌شود و تمام همّ و غمّ انسان رسیدن به تمتّعات هرچه بیشتر دنیوی خواهد شد. اموری وهمی و پوچ را کمال می‌پندارد و سرمایة گرانبهای عمر را در راه رسیدن به آن صرف می‌نماید. روح و جان خود را در نتیجه اصالت دادن به جسم، تباه و نابود می‌کند و دچار خسارت ابدی می‌گردد. امام باقر(ع) فرمود: سُدَّ سبیلَ العُجْبِ بِمعرفة النفس([5])؛ راه عُجب و خودپسندی را با معرفت نفس ببند.
بنابراین هر انسانی در اثر شناخت خود و حرکت صحیح در مسیر کمال، در حقیقت خدا نماست، هر چند تمام ذرات عالم و همه مخلوقات آیات حق هستند، ولی انسان به دلیل جایگاه خاص خود در نظام هستی و دارا بودن اختیار و قدرت بر انتخاب، به عالی‌ترین صورت، عهده‌دار این وظیفه و نقش است.
علی(ع) فرمودند: إنَّه لَیْسَ لأنْفُسِکُم ثَمَنٌ إلاّ الجَنَّةَ فَلا تَبِیعُوها إلاّ بِها([6])؛ ای انسان‌ها بدانید که بهای جان‌های شما )حداقل) بهشت است، پس آن ‌را جز در مقابل بهشت معامله نکنید.
اهمیت و ضرورت رابطه در حیات بشر
سرشت اولیه وجود انسان را عناصر مادی و خاکی تشکیل می‌دهد و بخشی از شخصیت محسوس او به طبیعت گره خورده است. تأمل و تفکر در وجود انسان و آفرینش او، علاوه بر شناخت یکی از شگفت ‌انگیزترین آیات الهى، موجب تنبه، تذکر و اصلاح روحی و روانی و اخلاقی انسان نیز می‌گردد.
توجه به این جنبه وجودی موجب می‌شود تا درکشاکش زندگی مغرور نگردد و از کشش‌های مداوم غریزی و تمایلات نفسانی که اقتضای طبیعت اوست و همواره بر نفس او سلطه دارد، غافل نشود و همواره در پی تعدیل آن‌ها در سایة عقل و شرع باشد. اندک تأمل در آیاتی که به خلقت انسان اشاره دارد، بیانگر آن است که انسان، تنها موجودی مادی و محسوس نیست؛ بلکه دارای وجودی فراتر از طبیعت و ماده است که با مرگ، حیاتی جاوید می‌یابد و به سعادت یا شقاوتی ابدی خواهد رسید. در واقع، حقیقت و انسانیت انسان به روح اوست و جسم تنها به منزلة ابزاری برای فعالیت و مرکبی برای سیر و حرکت روح در این دنیا تلقی می‌شود، اما به دلیل دو بُعدی بودن انسان، تعلیم و تربیت او باید در هر دو جهت به طور هماهنگ پیش برود.
رابطه بُعد الهی و جنبه مادی انسان
سرشت خاکی و جنبه مادی انسان، همواره وی را به سوی خاک و ارزش‌های فانی کشیده و بعد ملکوتی‌اش او را به سوی کمالات و ارزش‌های معنوی سوق می‌دهد و اصولاً نفس انسانی میدانی است از مجموعة برآیندهای این دو کشش و کوشش.
به جهت وجود نیازهای مختلف مادی و معنوی در وجود انسان و گرایشات و غرایز مادی و معنوى، باید این غرایز تعدیل شده و به سمت صحیحی سوق داده شوند و انسان در سایه تزکیه و تقوا و پرورش نفس بتواند کلیه استعدادها و توانایی‌های خویش را در جهت سازندگى، عزّت و دست‌یابی به کمال مطلق و قرب الهی شکوفا سازد.
حس حقیقت جویی به طور فطری انسان را به شناخت خود وا می‌دارد. در نتیجه درک می‌کند که چه وابستگی‌هایی دارد و در کجای هستی قرار گرفته است. مستقل است یا وابسته و اگر وابسته است به چه اموری وابستگی دارد؟ او در می‌یابد که وجودش وابسته و نیازمند است و بایستی برای تأمین نیازهایش با غیر خود در ارتباط قرار گیرد.
با توجه به این‌که وجود او مستقل و قائم به ذات نیست، در هر آن برای ادامه‌ی حیات وکسب کمالات نیازمند به موجودی است که در هر لحظه نعمت بزرگ هستی را به او افاضه کند و این مهم‌ترین و اساسی‌ترین رابطه میان نفس و موجود دیگر است که انسان آن را کشف و ادراک می‌کند و این ارتباط اساس هویت او را تشکیل می‌دهد.
آدمی با شناخت صحیح از خود و جهان هستی و نیز هدف خلقت، همه وابستگی‌ها را در شعاع وابستگی وجودی خود به خدا می‌داند و در روابط با غیر خداوند، نگرشی وسیله‌ای و ابزاری پیدا می‌کند و با درک کامل حقیقت حیات خود، در حفظ و صیانت آن تلاش و از تحقیر حیات (این نعمت بزرگ الهی) با پرستش امور دنیوی پرهیز می‌کند.
حال که ضرورت ارتباط و ایجاد رابطه میان خود و دیگر مخلوقات روشن شد، می‌توان این روابط را با توجه به نیازهای مختلف انسان، به چهار گروه تقسیم نمود:
1. ارتباط انسان با خویشتن
2. ارتباط انسان با خداوند
3. ارتباط انسان با همنوع خود
4. ارتباط انسان با هستى
از آن‌جا که انسان دارای اختیار و اراده بوده و اوست که در مدت حضور در دنیا وحیات مادی‌اش جهتِ حرکت خود را مشخص می‌کند و در مقابل این اراده و اختیارش مسئول و جواب‌گو خواهد بود، باید به نحوی در ایجاد هر یک از این روابط و کیفیت آن‌ها با دقت عمل کند، تا او را در سیر به سوی کمال مطلوب کمک نماید. در چنین صورتی است که این روابط سازنده و مثبت خواهند بود. لازمة چنین امرى، داشتن دید و نگرش صحیح و واقع‌بینانه نسبت به جهان، مبدأ، معاد، اعتقاد و باور داشتن به این حقایق است. علاوه بر آن بایستی انگیزه و نیت صحیح در برقراری روابط وجود داشته باشد، تا در نتیجه ایجاد رابطه موجب پیشرفت و کمال انسان گردد.
از این‌رو دیدگاه یک انسان موحد که همه هستی را فیض الهی دانسته و خود را در این نظام بیگانه و جدا از سایر مخلوقات نمی‌بیند، در نوع ارتباطات او تأثیر گذاشته و کیفیت مطلوب و مناسبی به این ارتباطات می‌دهد.
اما انسان مادی‌گرا که ارتباطات را بر پایه خواسته‌های حیوانی مانند شهوت گرایى، شکم پرستى، راحت‌طلبی و غرایز صرف قرار داده است، خود را با یک سلسله نیازهای غیر واقعی مواجه می‌بیند که برای تأمین آن‌ها اقدام به برقراری چنین ارتباطی نموده است و در واقع به دلیل بی‌توجهی به نیازهای واقعی و عدم ارتباط صحیح با خویشتن، در شکوفایی استعدادهای خود در جهت کمال، ناموفق و ناکام خواهد بود.
در ارزش‌گذاری رابطه‌ها باید به درجه و ارزش وجودی دو طرف رابطه توجه و در ایجاد ارتباط برای برطرف نمودن نیاز شأن و منزلت انسان لحاظ گردد. نیازهای واقعی انسان شناخته شود، تا ارتباطی براساس واقعیت‌ها برقرار گردد و موجب رکود انسان نشود.
رابطه انسان با خود
انسان از آن جهت که موجودی خودآگاه است، قدرت ایجاد ارتباط با خویشتن را داراست. این ارتباط به معنای پیوند و رابطه او با حقیقت و جایگاه و منزلت خود در نظام هستی و قابلیت‌ها و توانایی‌های خویش می‌باشد.
در ایجاد هر ارتباطی وجود دو طرف ضروری است. این دو طرف ممکن است دو واقعیت جدا از هم یا دو اعتبار و دو فرض از یک حقیقت باشند. در ارتباط انسان با خود، انسان به عنوان موجودی خودآگاه یک طرف رابطه و خودِ واقعی و حقیقت وجودی‌اش که مورد عنایت و توجه او قرار می‌گیرد، طرف دوم رابطه می‌باشد.
انسان با توجه به روح و بعد معنوی وجود خود، حقیقتی به نام من یا خود را ادراک می‌کند که هویت و شخصیت او برخاسته از آن است و در طی دوران زندگی با وجود تغییرات فراوانی که در جسم او رخ می‌دهد، این حقیقت واحد در وجود او تغییر نمی‌کند. بنابراین از وحدت هویت و شخصیت برخوردار است.
هر انسانی خودی دارد که دارای مراتبی است و چون دارای دو بعد جسمانی و روحانی می‌باشد، وقتی خود را وجود جسمانی و مادی خویش می‌پندارد و تمام همت خود را مصروف آن می‌دارد، به خود مجازی و غیر واقعی توجه نموده و از بُعد اصیل وجود خویش غافل می‌شود. امّا هنگامی که حقیقت وجود خود را بیابد و خودِ اصیل و حقیقت وجودی خود را بشناسد، جسم خود را نیز در خدمت آن سرمایة گران‌بها به کار می‌گیرد و به واقعیت دست می‌یابد. این خودشناسی موجب می‌شود که انسان نیروها و قوای خویش را در جهت صحیح و در راه نیل به کمال مصرف نماید.
در حالی که انسان ناآگاه از خویشتن، همچون آلتی بی‌اختیار است که در امواج محیط و جامعه و قدرت همنوعانش حیران و سر در گم بوده و این امواج او را به این سو و آن سو می‌کشانند. چنین شخصی قدرت تشخیص مصالح و مفاسد خویشتن را از دست خواهد داد. احساس آزادی انسان در نحوة حرکت و جهت سیر خود به سوی آنچه مطلوبش است و نیز تسلط داشتن بر سرنوشت خویش، در صورت بهره برداری از نعمت خودآگاهى، امتیاز بسیار بزرگی برای وی محسوب می‌شود.
ضرورت ارتباط با خود
نفس و روح انسان همواره خواهان حرکت و پویش است و حقیقت انسان چیزی جز کوشش و پویش نیست.
همچنان که خداوند می‌فرماید:
)یا أیُّهَا اْلإِنْسانُ إِنَّکَ کادِحٌ إِلی) ) رَبِّکَ کَدْحًا فَمُلاقِیهِ(([7])؛ ای انسان، حقّاً که تو به سوی پروردگار خود به سختی در تلاشی و او را ملاقات خواهی کرد.
جهت‌دهی به این حرکت جبرى، امری اختیاری می‌باشد که در آیه فوق دو نوع هدف برای آن ذکر شده است: 1. هدف اصلِ حرکت که به طور طبیعی انجام می‌شود و انسان، به ملاقات پروردگار خود نائل خواهد شد.
2. کیفیت ملاقات؛ اگر برای این حرکت، جهت درستی را انتخاب نموده باشد، ملاقاتش با سربلندی و اگر در انتخاب جهت صحیح برای حرکت درست عمل نکرده باشد، این ملاقات، تلخ و ناگوار خواهد بود. از این‌رو میان نفس و مبدأ هستی (حق‌تعالی) رابطه کشش و جذب دائمی وجود دارد که ابتدا ناآگاهانه است، اما با تکامل و آگاهی نفس، تدریجاً به صورت آگاهانه درخواهد آمد.
انسان به عنوان موجودی آگاه و مختار برای جهت صحیح بخشیدن به این حرکت نفس به سوی پروردگار، لازم است به خود باز گردد، خود را بیابد و به ارزش و کرامت خود پی ببرد. آن‌گاه با توجه به آگاهی‌ها و گرایش‌های فطری به امانت گذاشته شده در وجودش، به بهترین نحو، به سوی هدف والای خلقتش گام بردارد.
بنابراین انسان همواره در زندگی بر سر دو راهی‌ها قرار دارد و ناگزیر باید راهی را برگزیند، تا به حرکت خود تداوم بخشد. اگر عامل گزینش، فقط خواسته‌ها و نیروهای طبیعی و جسمی باشد، به جهت تزاحم و درگیری این خواسته‌ها با درخواست‌های دیگر خود، آن‌ها را مانع حرکت خود می‌داند و همواره در حال نزاع و درگیری و اختلاف برای رسیدن به لذت‌ها و بهره‌برداری بیشتر از طبیعت خواهد بود، در حالی‌که تنها عامل گزینش در نیروی طبیعی خلاصه نمی‌شود. انسان به جهت برخورداری از نفس و روح و برخوردار بودن از نیروی تعقل و تفکر و ارزیابى، توان گزینش عمل ارزشمندتر و مفیدتر را داراست.
او با شناختن هدف والای زندگی خویش و مقتضیات و لوازم رسیدن به آن، می‌تواند آگاهانه گزینش و با توجه به وجود حدود و معیارهای خاصی که در این گزینش‌ها وجود دارد، عمل خود را برای رسیدن به کمال، ارزشمند و مفید نماید و یا بالعکس با عدم رعایت حدود و ضوابط و ارزش‌های اخلاقی آن را مانع سیر کمالی خویش قرار دهد. بنابراین هدف نهایی ارزشمند است که می‌تواند تزاحمات و تعارضات انگیزه‌ها را تعدیل و تعیین نماید.
ارتباط انسان با خود بر دو پایه خودشناسی و خودسازی استوار می‌گردد؛ یعنی انسان با خودشناسی می‌تواند خود و استعدادهای خویش را بشناسد و سپس براساس آن، خود را بسازد و مسیر حرکت خویش را به سوی کمال مطلوب جهت بخشد.
مبانی رابطه با خود
انسان در وجود خودش به صورت فطری از بینش‌ها و گرایش‌هایی برخوردار است که لازمة ادامة حیات و سیر او به سوی کمال می‌باشد. چگونگی بهره‌برداری و استفاده از این امور فطرى، مشخص کنندة مسیر حرکت وی به سوی کمال مطلوب یا سقوط و انحطاط او خواهد بود. روح انسان حقیقتی است غیر مادی که مانند هر موجود مجردی دارای سه بُعد علم و آگاهى، قدرت و محبت می‌باشد. این علم و آگاهی که به صورت ناخودآگاه در هر انسانی وجود دارد، در کنار گرایشات فطری او، که می‌توان از همة آن‌ها با عنوان گرایش فطری به سوی کمال مطلق و انزجار و بیزاری از نقص و کاستی نام برد، منبع و منشأ ارتباط انسان با خویشتن می‌باشند. با توجه به قدرت انسان بر تشخیص، آگاهى، پیمودن مسیر، دارا بودن اختیار و آزادی در تفکر و عمل و وجود حبّ ذات در انسان، گرایش به خود در انسان و محبت به خویشتن موجب می‌شود علم و آگاهى ناخودآگاه او به خویشتن، به علم و آگاهى آگاهانه تبدیل شود. سپس در مرحله عمل با توجه به آگاهى‌ها، خود را برای رسیدن به خیر و کمال و قرب الهى، آن‌چنان که باید بسازد، به سلاح ایمان و تقوا مجهز شود و با فراهم آوردن عوامل سعادت و برطرف نمودن موانع و آفات، به سیر و سلوک خویش ادامه دهد، تا خود را به عالی‌ترین مراحل آن برساند و از خود طبیعی به سوی خود انسانی و سپس به مرحله خود اعلا که مظهری از ذات حق است، تغییر جهت دهد و خلیفةالله و مظهر اسماء و صفات الهی گردد.
مثبت یا منفی بودن رابطه با خود
نوع بینش هر شخص و دیدگاه او نسبت به جهان، انسان، اعتقادات و باورهای او و انگیزه‌هایی که در ایجاد ارتباط وجود دارد، در مثبت یا منفی بودن ارتباط انسان تأثیر اساسی دارند. بینش توحیدی انسان نسبت به جهان و باور به مبدأ و معاد، سبب می‌شود برای رسیدن به کمال مطلوب، با خویشتن و آفرینندة خود و با مخلوقات و آفریده‌های او ارتباطی مثبت برقرار ‌کند و در ارتباط با خود، پس از شناختن حقیقت خود و نیروها و استعدادهای نهفته در خود، درصدد رسیدن به مقام انسان کامل بر ‌آید و همة قوای خود را در جهت صحیح، مورد استفاده و بهره‌برداری قرار ‌دهد. در چنین شرایطی است که از اضطراب‌ها و آشفتگی‌های روحی که معلول عدم رابطه صحیح با خویشتن است، نجات می‌یابد و صاحب نفس مطمئنه شده و مورد خطاب خداوند متعال قرار می‌گیرد:
)یا أیّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ? ارْجِعِی إِلی) رَبِّکِ راضِیَةً مَرْضِیَّةً ? فَادْخُلیِ فِی عِبادِى? وَ ادْخُلِی جَنَّتِی(([8])؛ ای نفس مطمئنّه، خشنود و خداپسند به سوی پروردگارت بازگرد و در میان بندگان من درآی و در بهشت من داخل شو.
اما بینشی که وجود انسان را در جسم مادی منحصر و از عظمت روحی او غافل کند، با مادی جلوه دادن دنیا که پایانش مرگ و نابودی است، سبب می‌شود انسان در ارتباطات خود، انگیزه‌ای جز بهره‌برداری هرچه بیشتر از خود و دیگر موجودات به منظور رسیدن به لذات جسمانی نداشته باشد. چنین فردی از سرمایه‌ها و استعدادهای وجودی خود در جهت ارضای خودخواهی‌ها، برتری طلبی‌ها، سودجویی‌ها، ظلم به دیگران و تضییع حقوق آن‌ها استفاده می‌کند. همچنین قوة عاقله را که باید به طور صحیح برای ادراک حقایق و سپس به کار گرفتن آن‌ها در مقام عمل به کار گیرد، در مسیر ناصحیح هدایت می‌کند. عقلش را در خدمت اهداف پست و ناصحیح قرار می‌دهد و این نعمت عظیم را که راهنمای درونی وی نام گرفته، در جهت خلافِ حکمتِ آن صرف می‌کند که گاه دچار سفسطه‌گری یا مغالطه و خود فریبی و دیگر فریبی می‌شود.
همچنین نداشتن شناخت صحیح از خود و ارتباط منفی با خود، قوای شهوانی و غضبی که جهت حفظ و سلامت انسان قرار داده شده، در جهت غلط مورد استفاده قرار می‌گیرد و سبب انحراف این نیروهای حیاتی از مسیر اصلی خود و انحطاطِ شخصیت انسانی می‌شود، که از مقام انسان سقوط و در حد حیوانات یا پست‌تر از حیوانات تنزل می‌کند؛ زیرا این غرایز در وجود حیوان به همراه نیروی عقل نیست. لازمة حیات حیوانى، بهره‌برداری از این قوا برای ادامة حیات است، اما اگر ب وجود قوة عاقله در انسان و نعمت هدایت از درون )عقلی) و از بیرون )ارسال انبیا و اولی)، انسان مسیر حیوانیت را پیش بگیرد، به یقین از حیوانات پست‌تر و ذلیل‌تر خواهد بود؛ چرا که وجود انسانی و کرامت وجودی خود را با لذات مادی و حیوانی از بین برده و به زندگی در حد حیوانات قناعت کرده است.
هم‌چنان‌که خداوند می‌فرماید: )وَ لَقَدْ ذَرَأْنا لِجَهَنَّمَ کَثیِرًا مِنَ الْجِنِّ ِ وَ اْلإِنْسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لا یَفْقَهُونَ بِها وَ لَهُمْ أعْیُنٌ لا یُبْصِرُونَ بِها وَ لَهُمْ آذانٌ لا یَسْمَعُونَ بِها أول)ئِکَ کَاْلأنْعامِ بَلْ هُمْ أضَلُّ أُول)ئِکَ هُمُ الْغافِلُونَ(([9])؛ و در حقیقت، بسیاری از جنّیان و آدمیان را برای دوزخ آفریده‌ایم؛ [چرا که] دل‌هایی دارند که با آن [حقایق را] دریافت نمی‌کنند و چشمانی دارند که با آن‌ها نمی‌بینند و گوش‌هایی دارند که با آن‌ها نمی‌شنوند. آنان همانند چهارپایان، بلکه گمراه‌ترند. [آرى] آنان همان غافل ماندگانند و در آیة دیگر فرموده است: )أ رَأیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِل)هَهُ هَواهُ أ فَأنْتَ تَکُونُ عَلَیْهِ وَکِیلاً ? أمْ تَحْسَبُ أنَّ أکْثَرَهُمْ یَسْمَعُونَ أوْ یَعْقِلُونَ إِنْ هُمْ إِلاّ کَاْلأنْعامِ بَلْ هُمْ أضَلُّ سَبیِلاً(([10])؛ آیا آن کس که هوایِ [نفس] خود را معبود خویش گرفته است دیدى؟ آیا [می‌توانى] ضامنِ او باشى؟ یا گمان داری که بیشترشان می‌شنوند یا می‌اندیشند؟ آنان جز مانند ستوران نیستند، بلکه گمراه‌ترند.
ادامه دارد...
پی­نوشت:
[1]. آل عمران )3) : 190 و 191.
[2]. الذاریات )51) : 56 .
[3]. الجمعه )62) : 2.
[4]. المؤمنون )23) : 14.
[5]. بحارالأنوار، ج 75، ص 164 و تحف العقول، ص 285.
[6]. نهج البلاغه، حکمت 456.
[7]. انشقاق )84) : 6 .
[8]. الفجر )89) : 30 27.
[9]. الأعراف )7) : 179.
[10]. الفرقان )25) : 43 و 44.

تبلیغات