هشدارهای شهید مطهری(ره) به رهپویان عرفان
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
1. عقل
اسلام در عین اینکه دل را قبول دارد، عقل را نیز تحقیر نمیکند؛ در عین اینکه دل را قبول دارد، عشق و سیر و سلوک را قبول دارد، هرگز حاضر نیست عقل و فکر و استدلال و منطق را تحقیر کند؛ برای عقل و فکر و استدلال و تعقل نهایت احترام را قایل است. این است که در ... [میان عرفاى] اسلامی و بهخصوص در دورههای متأخر، گروهی پیدا شدند که برای دل و عقل، هر دو [احترام قایل شدند]. شیخ شهاب الدین سهروردیشیخ اشراق تقریباً راهش همین است و صدر المتألهین شیرازی از او بیشتر راه عقل و راه دل را به پیروی از قرآن محترم میشمارد؛ نمیخواهد مثل بوعلی مثلاً راه دل را تحقیر کند([1]) و نمیخواهد مانند بعضی عرفا و متصوّفه راه عقل را تحقیر کند، میخواهد هر دو راه را محترم بشمارد. پس آن جنبههایی که علم و عقل در عرفان، یا لااقل در سخنان بعضی عرفا تحقیر میشود، مورد تأیید اسلام نیست. انسان کامل قرآن، انسانی است که کمال عقلی هم پیدا کرده است، کمال عقلی هم جزء کمالات اوست.
عرفا با زبان ادب، نثر و نظم، مدعای خودشان را خیلی گفتهاند و پخش کردهاند، انسان کامل عرفا در سرنوشت جامعهی ما خیلی اثر دارد؛ یعنی ما بیشتر انسان والا و انسان متعالی را همان میدانیم که عرفا معرفی کردهاند. از این جهت لازم است مقداری بیشتر دربارهی انسان متعالیای که عرفا معرفی کردهاند، بحث کنیم.
تمام عرفا اعم از شیعه و سنی سلسلهی خود را منتهی به حضرت علی(ع) میکنند([2])، حتی در میان متعصبترین سنیها، آخر سلسلهی عرفان منتهی به حضرت علی(ع) میشود. میگویند در این شصت هفتاد سلسلهای که دارند، فقط یک سلسله خود را منتهی به ابوبکر میکند؛ بقیه، همه خود را به امیرالمؤمنین(ع) منتهی میکنند. عرفا، حضرت علی(ع) را قطب العارفین میدانند، در نهج البلاغه آن مخّ عرفان که به قول ابن ابی الحدید، گاهی آنچه را که عرفا در همهی کتابها گفتهاند در چهار سطر بیان کرده است یک جا، آنچنان فیلسوف میشود و استدلالات عقلی فیلسوفانه میکند که هیچ فیلسوفی به گَردَش نمیرسد؛ یعنی علی(ع) هرگز عقل را تحقیر نمیکند.
بنابراین، انسان کامل اسلام با انسان کامل عرفان در این جهت فرق میکند. عقل در انسان کامل اسلام، رشد و نمو کرده و در کمال احترام است؛ در صورتی که در انسان کامل عرفان، عقل تحقیر میشود.
2. درونگرایی
مسألهی دیگر... [این است که] اسلام ضمن آنکه همهی آنچه را که در مورد دل و عشق و سیر و سلوک و علم افاضی و علم معنوی و تهذیب نفس گفته میشود، تأیید میکند، انسان کاملش انسان جامع است، برونگرا هم هست، جامعهگرا هم هست، همیشه سر در گریبان خویش فرو نبرده است؛ اگر شب سر در گریبان خود فرو میبرد و دنیا و مافیها را فراموش میکند، روز در متن جامعه قرار گرفته است. چنانکه گفتیم؛ دربارهی اصحاب حضرت حجت که نمونههایی از مسلمان کامل هستند مکرر در اخبار آمده است که: رُهْبانٌ بِاللَّیْلِ لُیوثٌ بِالنَّهارِ([3]) اگر در شب سراغشان بروى، گویی سراغ یک عده راهب رفتهاى، سراغ عدهای رفتهای که در دامنهی یک کوه در غاری زندگی میکنند و جز عبادت چیز دیگری سرشان نمیشود، ولی در روز، شیران نرند. آنها راهبان شب و شیران نر روز هستند.
قرآن اینها را با یکدیگر جمع میکند: اَلتَّائِبونَ الّعَابِدونَ الْحَامِدونَ السَّائِحونَ الرَّاکِعونَ السَّاجِدونَ.([4]) اینها همه، آن جنبههای درونی است. بعد میفرماید: )... اْلآمِرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ النّاهُونَ عَنِ الْمُنْکَرِ...(([5]) فوراً وارد جنبههای جامعه گرایی آنها میشود؛ آنها مصلحان جامعهی خود هستند. در آیهی دیگری میفرماید: )محمَّدٌ رَسولُ اللهِ والَّذینَ مَعَهُ أشِدَّاءُ عَلَی الْکُفّارِ رُحَماءُ بَیْنَهُم(([6]) در اینجا اول جنبهی جامعه گرایی را میگوید. پیامبر(ص) و همراهانشحال بنا بر بعضی تفاسیر، خصوص همراهانش را میگوید )أشِدّاءُ عَلَی الْکُفّارِ رُحَماءُ بَیْنَهُمْ( در مقابل پوشندگان حق و حقیقت و کسانی که با حقیقت عناد میورزند، با صلابت و محکم و مانند دیواری رویین هستند و نسبت به اهل ایمان یک پارچه محبت، مهربانى، خیر و رحمت. بعد میفرماید: )تَرَیهُمْ رُکَّعاً سُجَّداً(([7])؛ همین جامعه گراها را در حال رکوع و سجود میبینى؛ )یَبْتَغونَ فَضْلاً مِنَ اللهِ وَ رِضْواناً(([8]) از خدای خود فزونی میخواهند و به آنچه دارند قانع نیستند و رضای حق را میخواهند؛ یعنی افرادی نیستند که برای خود، دنیا یا آخرت را بخواهند، برای آنها رضای حق از هر چیزی برتر و بالاتر است: )... سیماهُمْ فی وُجوهِهِمْ مِنْ أثَرِ السُّجودِ...(([9]) در چهرهی آنها آثار عبادت و آثار سجود را میبینى.
این یک نقطه ضعف دیگری است که در انسان کامل تصوف دیده میشود. البته بسیاری از پیشروان عرفان چون شدیداً تحت تأثیر تعلیمات اسلامی قرار داشتند، متوجه این نکته بودهاند و در کلمات خود به این نکته اشاره کردهاند، اما به هر حال گاهی کم و بیش این افراط پیدا شده است؛ یعنی درونگرایی به حدی رسیده که برونگرایی نفی شده است. اسلام این جهت را تأیید نمیکند.
3. نفس کُشى
یک جهت دیگر در این مکتب [عرفان] مطرح است و آن مربوط به نفس کُشى است. ما در تعبیرات اسلامی کلمهی نفس کشی نداریم. یکی دو جا تعبیر اَماتَ نَفْسَهُ([10]) داریم که یکی در نهج البلاغه است و نیز تعبیر موتوا قَبْلَ أن تَموتو([11]) را هم داریم. معمولاً در تعبیرات اسلامی صحبت از تهذیب و اصلاح نفس است.
در تعبیرات شعرا مسألهی نفسکشی و نفس کشتن زیاد آمده است. حال ما با تعبیر، چندان مخالفتی نداریم، ولی دربارهی مسألهی نفسکشی و به عبارت دیگر خود را در هم شکستن، خود را کوبیدن؛ یعنی خودبین نبودن و خودپسند و خودخواه نبودن، در عرفان ما طوری سخن گفته شده است که غالباً یک نکتهی بسیار اساسی که در اسلام از آن به کرامت نفس تعبیر میکنیم، مورد غفلت واقع شده است.
روگردانی از طبیعت
عرفان منطقش این است: از خود بطلب([12]) هرآنچه خواهی که تویى. عرفان مکتبی درونگراست. در این مکتب، دل از جهان بزرگتر است؛ یعنی اگر تمام عالم را یک طرف و آنچه را که آنها دل([13]) میگویند طرف دیگر بگذاریم، دل از همهی عالم بزرگتر است. آنها به عالَم، انسان صغیر و به دل، انسان کبیر میگویند و چون جهان و دل را یکی میدانند [به این معنا که] دو نسخهی مختلف از دو عالم متطابق هستند، جهان را عالم صغیر و دل را عالم کبیر مینامند. نه اینکه بگویند انسان، عالم صغیر است و این عالم، عالم کبیر، بلکه میگویند این عالم که ما آن را عالم کبیر میگوییم عالم صغیر است و انسان، عالم کبیر؛ و عالم، انسان صغیر است، و انسان کبیر همان است که درون تو وجود دارد. مولوی میگوید:
چیست اندر خُم که اندر نهر نیست چیست اندر خانه کاندر شهر نیست
آیا میشود چیزی در خانه باشد، ولی در شهر نباشد؟ نه! چون خانه خودش جزء شهر است. هرچه در خانه هست، نمونهای است از آنچه در شهر است.
این جهان خمّ است و دل چون جوی آب این جهان خانه است و دل، شهر عجاب
نمیگوید این دل خم است و جهان چون جوی آب؛ میگوید: این جهان خم است و دل چون جوی آب. این چهقدر انسان را از بیرون [منصرف] میکند! انسان سراغ خانه میرود یا سراغ شهر؟ معلوم است وقتی هرچه در خانه است در شهر هم هست، انسان سراغ شهر میرود. آیا انسان سراغ خم و یک ظرف کوچک میرود یا سراغ جوی آب؟ معلوم است که سراغ جوی آب میرود، نه سراغ یک ظرف کوچک و یک خم.
عرفان براساس درونگرایی و دلگرایی و توجه به باطن و انصراف از بیرون است، و حتی ارزش بیرون را به عنوان اینکه بشود مطلوب خود؛ یعنی حق را از جهانِ بیرون به دست آورد نفی میکند؛ میگوید از درون باید آن را به دست آورد.
در مکتب عرفان، طبیعت حتی به عنوان یک کتاب کوچک، کمتر معرفی میشودنمیگویم هیچ معرفی نمیشود؛ و حال آنکه در کلام منسوب به امیرالمؤمنین(ع)، عالم، عالم اکبر است و انسان، عالم اصغر:
دَواؤُکَ فیکَ وَما تُبْصِرُ وَداؤُکَ مِنْکَ وَما تَشْعُرُ
وَ أنْتَ الْکتابُ المُبینُ الَّذی بِأحْرُفِهِ یَظْهَرُ الْمُضْمَرُ
أ تَزْعَمُ أنَّکَ جِرْمٌ صَغیرٌ وَ فیکَ انْطَوَی الْعالَمُ الأکْبَرُ
حال ما اگر این منطق را بر منطق قرآن هم عرضه بداریم، در عین اینکه بسیاری از جهات مثبت در آن وجود دارد، ولی از این جهت آن را لنگ میبینیم که قرآن این قدر به طبیعت بیاعتنا نیست، بلکه از نظر قرآن، آیات آفاق و أنفس در کنار یکدیگر است: )سَنُرِیهِمْ آیاتِنا فی الافاقِ وَفِی أنْفُسِهِمْ حَتّی یَتَبَیِّنَ لَهُمْ أنَّهُ الْحَقٌّ(.([14])
البته من قبول دارم که عالیترین و شریفترین معرفتها برای انسان، از درون خود انسان به دست میآید، ولی نه این است که دیگر طبیعت چیزی نباشد و آیت حق و آینهی خدا نباشد و فقط دل، آینهی خدا باشد؛ بلکه دل یک آینهی خداست و طبیعت یک آینهی دیگر خدا.
رابطهی انسان با طبیعت
در اسلام رابطهی انسان با طبیعت رابطهی کشاورز است با مزرعه، رابطهی بازرگان است با بازار تجارت، رابطهی عابد است با معبد. برای کشاورز، مزرعه هدف نیست، بلکه وسیله است؛ یعنی از همین مزرعه وسایل خوشی و سعادت او به دست میآید؛ ... همان گونه که پیامبر اعظم(ص) میفرماید: الدُّنیا مَزْرَعَةُ الآخِرَةُ([15]) اگر کشاورز مزرعه را با خانه و مقرّ خود اشتباه کند، خطا کرده است. مزرعه را به عنوان مزرعه بودن، نباید با چیز دیگری اشتباه کند. بازار برای یک بازرگان جای کار است... دنیا هم چنین چیزی برای انسان است. کلام امیرالمؤمنین(ع) است: الدُّنْیا مَتْجَرُ أوْلِیاءِ الله.([16])
شخصی در حضور امیرالمؤمنین(ع) دنیا را مذمت کرد، چون شنیده بود که حضرت علی(ع) دنیا را مذمت میکند، ولی نمیفهمید که حضرت از چه جنبه دنیا را مذمت میکند. او خیال میکرد وقتی حضرت علی(ع) دنیا را مذمت میکند، مثلاً طبیعت را مذمت میکند. نمیدانست که آن حضرت دنیا پرستی را مذمت میکند؛ و تو را از پرستش دنیا که ضد حق پرستی و حقیقتپرستی و مساوی با نفی همهی ارزشهای انسانی است مذمت میکند. وقتی آن مرد دنیا را مذمت کرد، حضرت علی(ع) برآشفت و فرمود:
أیُّهَا الذّامُّ للدُّنْیَا الْمُغْتَرُّ بِغُرورِهَا الْمَخْدوعُ بَأباطیلها، أتَغْتَرُّ بِالدُّنْیا ثُمَّ تَذُمُّها؟ أنْتَ الْمُتَجَرِّمُ عَلَیْهَا أمْ هِیَ الْمُتَجَرِّمَةُ عَلَیْکَ؟.([17])
ای آقای مذمتگر دنیا! ای کسی که فریب دنیا را خوردهاى! دنیا تو را فریب نداد، تو فریب خوردى. خیلی تعبیر عجیبی است. دنیا کسی را فریب نمیدهد، انسان خودش فریب میخورد.
من در این باره مثلی میگویم: یک وقت پیرزنی با آرایشهای مصنوعى، انسان را گول میزند. دندان در دهانش ندارد، دندان مصنوعی میگذارد؛ مو به سرش ندارد، موی مصنوعی میگذارد. به قول آن شاعر عرب:
عَجوزٌ تَمَنَّتْ أنْ تَکونَ فَتِیَّةً وَقَدْ یَبِسَ الْعَیْنانِ وَاحْدَوْدَبَ الظَّهْرُ
یک بیچارهای او را به صورت یک زن جوان خیال میکند و وقتی کار از کار گذشت، میبیند که اشتباه کرده است، ولی یک وقت همین پیرزن میگوید: آقا! سن من پنجاه و نه سال و شش ماه و شش روز است و حقیقت را میگوید. دندانها و موهایش را نشان میدهد، میگوید: یک دندان هم به دهانم ندارم و موهایی که میبینى، موی مصنوعی است که به سرم گذاشتهام. من همین هستم؛ آیا حاضری با من ازدواج کنى؟ او هرچه میگوید: من دندان ندارم، انسان میگوید: قربان همان دندانهایی که ندارى! هرچه میگوید: من زلف ندارم، انسان میگوید: شما تعارف میفرمایید، من میفهمم که شما دارید و هزم نفس میکنید. پس این پیرزن تو را فریب نداده، تو خود آمادهی فریب خوردن هستى، خودت میخواهی خودت ر فریب بدهى، یک موضوع برای فریب خوردن میخواهى...
بیا حساب کنیم، آیا تو بر دنیا جنایت کردى، یا دنیا بر تو جنایت کرد؟ تو به این عالم خیانت میکنى، یا عالم به تو خیانت میکند؟ مَتی غَرَّتْکَ؟([18]) دنیا کِی تو را فریب داد؟ اَمْ مَتَی اسْتَهْوَتْکَ؟([19]) کی دنیا هوای نفس تو را طلب کرد؟ این تو هستی که با هوای نفس خود دنبال دنیا هستى. أبِمَصارعِ آبائِکَ مِنَ البِلى؟ أمْ بِمضاجِعِ اُمَّهاتِکَ تَحْتَ الثَّرى؟([20]) بعد فرمود: الدُّنیا مَسْجِدُ أحِبَّاءِ الله([21]) دنیا مسجد دوستان خداست. آیا اگر مسجد نباشد، عابد میتواند عبادت کند؟ مَتْجَرُ أوْلیاءِ الله؛([22]) دنیا بازار تجارت اولیای خداست. اگر بازار نباشد، آیا بازرگان میتواند بازرگانی کند و سود ببرد؟
آن فکر که دنیا را برای انسان به منزلهی زندان و چاه و قفس میداند و میگوید وظیفهی انسان بیرون رفتن از این زندان و خارج شدن از این چاه و شکستن این قفس است، مبتنی بر یک اصل دیگری در باب معرفة النفس و معرفة الروح است که اسلام آن را قبول ندارد.
ترک خودى
عرفان، دل را محترم میشمرد، ولی چیزی را که به نام نفس در قرآن آمده است، خوار میدارد. قسمتی از دعوت به ترک خودى و رفتن از خود و نفی خود و نفی خودبینی است. این مطلب فی حد ذاته مطلب درستی است و منطق اسلام هم آن را تأیید میکند.
ما در اسلام با دو خود و حتی با دو نفس برخورد میکنیم. اسلام در عین اینکه یک خود را نفی میکند و آن را خُرد میکند، خود دیگر را در انسان زنده میکند و این مطلب، خیلی دقیق است. میدانید این مسأله، مثل چیست؟ مثل این است که یک دوست و یک دشمن در کنار و هم مرز یکدیگر ایستاده باشند و دوست در خطر باشد. اگر دوست را بزنیم، تمام هدفمان از بین رفته است... نظیر این مسأله زمانی است که دوست و دشمن با یکدیگر گلاویز شوند و هر یک بخواهد دیگری را بکشد. شما باید تیر یا شمشیرتان را آنچنان بزنید که دشمن را بکشید و به دوستتان اصابت نکند.
این دو خود در آدمی آنچنان به یکدیگر پیوسته است یک شکارچی فوقالعاده ماهر میخواهد که یک خود را که دنائت و پستی است در هم بشکند و یک خود دیگر را که تمام ارزشهای انسانی به آن خود وابسته است از آسیب مصون بدارد.
معجزهی اسلام این است که این دو خود را آنچنان دقیق تشخیص داده است که هیچ اشتباه نمیشود. در عرفان گاهی میبینیم این تشخیص هست، ولی گاهی میبینیم به جای اینکه خود دشمن را نشانه گیری کرده و زده باشند، خود دوست را زدهاند؛ یعنی به جای اینکه نفس، قربانی شده باشد، همان چیزی که خود عرفا آن را دل، یا انسان مینامند قربانی شده است. این مسأله نکتهی بسیار دقیقی است...
مجاهدهی با نفس دو گونه است. گاهی مجاهدهی با نفس به شکل ریاضت است؛ یعنی خیلی به تن سختی میدهند: غذا خیلی کم میخورند و خواب را خیلی تقلیل میدهند. بدن انسان هم حالتی دارد که هر طور انسان آن را پرورش دهد، قبول میکند. ممکن است کسی در اثر ممارست زیاد، کاری کند که در شبانهروز واقعاً بتواند با چند مغز بادام به سر ببرد و همهی خوابش در شبانهروز به یک ربع ساعت تقلیل پیدا کند؛ یعنی این تن را در حالت زجر قرار دهد که این کار بیشتر در بین هندیها معمول است و در میان مسلمین کمتر یافت میشود، چون منطق اسلام اجازه نمیدهد که این کار رایج شود.
ولی قسم دیگر جهاد با نفس مبارزهی با تن نیست، مبارزهی با خود نفس و با روان است؛ یعنی برخلاف میل نفس رفتار کردن است که این هم تا حدی درست است، ولی در همین جا گاهی چیزهایی میبینیم که با منطق اسلام جور در نمیآید؛ یعنی انسان کامل اسلام این طور نیست. ([23])
پینوشت:
[1]. البته بوعلی در اواخر، از این نظر خودش برگشت.
[2]. حال، من به راست یا دروغ بودن این حرف کاری ندارم.
[3]. بحارالأنوار، ج 52، ص 304.
[4]. التوبه9 : 112.
[5]. همان.
[6] . الفتح48 : 29.
[7]. همان.
[8] . همان.
[9]. الفتح48 : 29.
[10]. نهج البلاغه، خطبه 220.
[11]. بحارالأنوار، ج 66 ، ص 317.
[12]. از خود بطلب؛ یعنی از دل بطلب، از درون بطلب.
[13]. دلی که آنها میگویند؛ یعنی همان روح الهی که در هر انسانی دمیده شده است: )وَنَفَخْتُ فیهِ مِنْ روحی(؛ ص38 : 72.
[14]. فصّلت41 : 53 .
[15]. مناوى، کنوز الحقایق، باب دال.
[16]. نهج البلاغه، حکمت 131.
[17]. همان.
[18]. همان.
[19]. همان.
[20]. همان.
[21]. همان.
[22]. همان.
[23]. منبع: مرتضی مطهری(ره)، انسان کامل
اسلام در عین اینکه دل را قبول دارد، عقل را نیز تحقیر نمیکند؛ در عین اینکه دل را قبول دارد، عشق و سیر و سلوک را قبول دارد، هرگز حاضر نیست عقل و فکر و استدلال و منطق را تحقیر کند؛ برای عقل و فکر و استدلال و تعقل نهایت احترام را قایل است. این است که در ... [میان عرفاى] اسلامی و بهخصوص در دورههای متأخر، گروهی پیدا شدند که برای دل و عقل، هر دو [احترام قایل شدند]. شیخ شهاب الدین سهروردیشیخ اشراق تقریباً راهش همین است و صدر المتألهین شیرازی از او بیشتر راه عقل و راه دل را به پیروی از قرآن محترم میشمارد؛ نمیخواهد مثل بوعلی مثلاً راه دل را تحقیر کند([1]) و نمیخواهد مانند بعضی عرفا و متصوّفه راه عقل را تحقیر کند، میخواهد هر دو راه را محترم بشمارد. پس آن جنبههایی که علم و عقل در عرفان، یا لااقل در سخنان بعضی عرفا تحقیر میشود، مورد تأیید اسلام نیست. انسان کامل قرآن، انسانی است که کمال عقلی هم پیدا کرده است، کمال عقلی هم جزء کمالات اوست.
عرفا با زبان ادب، نثر و نظم، مدعای خودشان را خیلی گفتهاند و پخش کردهاند، انسان کامل عرفا در سرنوشت جامعهی ما خیلی اثر دارد؛ یعنی ما بیشتر انسان والا و انسان متعالی را همان میدانیم که عرفا معرفی کردهاند. از این جهت لازم است مقداری بیشتر دربارهی انسان متعالیای که عرفا معرفی کردهاند، بحث کنیم.
تمام عرفا اعم از شیعه و سنی سلسلهی خود را منتهی به حضرت علی(ع) میکنند([2])، حتی در میان متعصبترین سنیها، آخر سلسلهی عرفان منتهی به حضرت علی(ع) میشود. میگویند در این شصت هفتاد سلسلهای که دارند، فقط یک سلسله خود را منتهی به ابوبکر میکند؛ بقیه، همه خود را به امیرالمؤمنین(ع) منتهی میکنند. عرفا، حضرت علی(ع) را قطب العارفین میدانند، در نهج البلاغه آن مخّ عرفان که به قول ابن ابی الحدید، گاهی آنچه را که عرفا در همهی کتابها گفتهاند در چهار سطر بیان کرده است یک جا، آنچنان فیلسوف میشود و استدلالات عقلی فیلسوفانه میکند که هیچ فیلسوفی به گَردَش نمیرسد؛ یعنی علی(ع) هرگز عقل را تحقیر نمیکند.
بنابراین، انسان کامل اسلام با انسان کامل عرفان در این جهت فرق میکند. عقل در انسان کامل اسلام، رشد و نمو کرده و در کمال احترام است؛ در صورتی که در انسان کامل عرفان، عقل تحقیر میشود.
2. درونگرایی
مسألهی دیگر... [این است که] اسلام ضمن آنکه همهی آنچه را که در مورد دل و عشق و سیر و سلوک و علم افاضی و علم معنوی و تهذیب نفس گفته میشود، تأیید میکند، انسان کاملش انسان جامع است، برونگرا هم هست، جامعهگرا هم هست، همیشه سر در گریبان خویش فرو نبرده است؛ اگر شب سر در گریبان خود فرو میبرد و دنیا و مافیها را فراموش میکند، روز در متن جامعه قرار گرفته است. چنانکه گفتیم؛ دربارهی اصحاب حضرت حجت که نمونههایی از مسلمان کامل هستند مکرر در اخبار آمده است که: رُهْبانٌ بِاللَّیْلِ لُیوثٌ بِالنَّهارِ([3]) اگر در شب سراغشان بروى، گویی سراغ یک عده راهب رفتهاى، سراغ عدهای رفتهای که در دامنهی یک کوه در غاری زندگی میکنند و جز عبادت چیز دیگری سرشان نمیشود، ولی در روز، شیران نرند. آنها راهبان شب و شیران نر روز هستند.
قرآن اینها را با یکدیگر جمع میکند: اَلتَّائِبونَ الّعَابِدونَ الْحَامِدونَ السَّائِحونَ الرَّاکِعونَ السَّاجِدونَ.([4]) اینها همه، آن جنبههای درونی است. بعد میفرماید: )... اْلآمِرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ النّاهُونَ عَنِ الْمُنْکَرِ...(([5]) فوراً وارد جنبههای جامعه گرایی آنها میشود؛ آنها مصلحان جامعهی خود هستند. در آیهی دیگری میفرماید: )محمَّدٌ رَسولُ اللهِ والَّذینَ مَعَهُ أشِدَّاءُ عَلَی الْکُفّارِ رُحَماءُ بَیْنَهُم(([6]) در اینجا اول جنبهی جامعه گرایی را میگوید. پیامبر(ص) و همراهانشحال بنا بر بعضی تفاسیر، خصوص همراهانش را میگوید )أشِدّاءُ عَلَی الْکُفّارِ رُحَماءُ بَیْنَهُمْ( در مقابل پوشندگان حق و حقیقت و کسانی که با حقیقت عناد میورزند، با صلابت و محکم و مانند دیواری رویین هستند و نسبت به اهل ایمان یک پارچه محبت، مهربانى، خیر و رحمت. بعد میفرماید: )تَرَیهُمْ رُکَّعاً سُجَّداً(([7])؛ همین جامعه گراها را در حال رکوع و سجود میبینى؛ )یَبْتَغونَ فَضْلاً مِنَ اللهِ وَ رِضْواناً(([8]) از خدای خود فزونی میخواهند و به آنچه دارند قانع نیستند و رضای حق را میخواهند؛ یعنی افرادی نیستند که برای خود، دنیا یا آخرت را بخواهند، برای آنها رضای حق از هر چیزی برتر و بالاتر است: )... سیماهُمْ فی وُجوهِهِمْ مِنْ أثَرِ السُّجودِ...(([9]) در چهرهی آنها آثار عبادت و آثار سجود را میبینى.
این یک نقطه ضعف دیگری است که در انسان کامل تصوف دیده میشود. البته بسیاری از پیشروان عرفان چون شدیداً تحت تأثیر تعلیمات اسلامی قرار داشتند، متوجه این نکته بودهاند و در کلمات خود به این نکته اشاره کردهاند، اما به هر حال گاهی کم و بیش این افراط پیدا شده است؛ یعنی درونگرایی به حدی رسیده که برونگرایی نفی شده است. اسلام این جهت را تأیید نمیکند.
3. نفس کُشى
یک جهت دیگر در این مکتب [عرفان] مطرح است و آن مربوط به نفس کُشى است. ما در تعبیرات اسلامی کلمهی نفس کشی نداریم. یکی دو جا تعبیر اَماتَ نَفْسَهُ([10]) داریم که یکی در نهج البلاغه است و نیز تعبیر موتوا قَبْلَ أن تَموتو([11]) را هم داریم. معمولاً در تعبیرات اسلامی صحبت از تهذیب و اصلاح نفس است.
در تعبیرات شعرا مسألهی نفسکشی و نفس کشتن زیاد آمده است. حال ما با تعبیر، چندان مخالفتی نداریم، ولی دربارهی مسألهی نفسکشی و به عبارت دیگر خود را در هم شکستن، خود را کوبیدن؛ یعنی خودبین نبودن و خودپسند و خودخواه نبودن، در عرفان ما طوری سخن گفته شده است که غالباً یک نکتهی بسیار اساسی که در اسلام از آن به کرامت نفس تعبیر میکنیم، مورد غفلت واقع شده است.
روگردانی از طبیعت
عرفان منطقش این است: از خود بطلب([12]) هرآنچه خواهی که تویى. عرفان مکتبی درونگراست. در این مکتب، دل از جهان بزرگتر است؛ یعنی اگر تمام عالم را یک طرف و آنچه را که آنها دل([13]) میگویند طرف دیگر بگذاریم، دل از همهی عالم بزرگتر است. آنها به عالَم، انسان صغیر و به دل، انسان کبیر میگویند و چون جهان و دل را یکی میدانند [به این معنا که] دو نسخهی مختلف از دو عالم متطابق هستند، جهان را عالم صغیر و دل را عالم کبیر مینامند. نه اینکه بگویند انسان، عالم صغیر است و این عالم، عالم کبیر، بلکه میگویند این عالم که ما آن را عالم کبیر میگوییم عالم صغیر است و انسان، عالم کبیر؛ و عالم، انسان صغیر است، و انسان کبیر همان است که درون تو وجود دارد. مولوی میگوید:
چیست اندر خُم که اندر نهر نیست چیست اندر خانه کاندر شهر نیست
آیا میشود چیزی در خانه باشد، ولی در شهر نباشد؟ نه! چون خانه خودش جزء شهر است. هرچه در خانه هست، نمونهای است از آنچه در شهر است.
این جهان خمّ است و دل چون جوی آب این جهان خانه است و دل، شهر عجاب
نمیگوید این دل خم است و جهان چون جوی آب؛ میگوید: این جهان خم است و دل چون جوی آب. این چهقدر انسان را از بیرون [منصرف] میکند! انسان سراغ خانه میرود یا سراغ شهر؟ معلوم است وقتی هرچه در خانه است در شهر هم هست، انسان سراغ شهر میرود. آیا انسان سراغ خم و یک ظرف کوچک میرود یا سراغ جوی آب؟ معلوم است که سراغ جوی آب میرود، نه سراغ یک ظرف کوچک و یک خم.
عرفان براساس درونگرایی و دلگرایی و توجه به باطن و انصراف از بیرون است، و حتی ارزش بیرون را به عنوان اینکه بشود مطلوب خود؛ یعنی حق را از جهانِ بیرون به دست آورد نفی میکند؛ میگوید از درون باید آن را به دست آورد.
در مکتب عرفان، طبیعت حتی به عنوان یک کتاب کوچک، کمتر معرفی میشودنمیگویم هیچ معرفی نمیشود؛ و حال آنکه در کلام منسوب به امیرالمؤمنین(ع)، عالم، عالم اکبر است و انسان، عالم اصغر:
دَواؤُکَ فیکَ وَما تُبْصِرُ وَداؤُکَ مِنْکَ وَما تَشْعُرُ
وَ أنْتَ الْکتابُ المُبینُ الَّذی بِأحْرُفِهِ یَظْهَرُ الْمُضْمَرُ
أ تَزْعَمُ أنَّکَ جِرْمٌ صَغیرٌ وَ فیکَ انْطَوَی الْعالَمُ الأکْبَرُ
حال ما اگر این منطق را بر منطق قرآن هم عرضه بداریم، در عین اینکه بسیاری از جهات مثبت در آن وجود دارد، ولی از این جهت آن را لنگ میبینیم که قرآن این قدر به طبیعت بیاعتنا نیست، بلکه از نظر قرآن، آیات آفاق و أنفس در کنار یکدیگر است: )سَنُرِیهِمْ آیاتِنا فی الافاقِ وَفِی أنْفُسِهِمْ حَتّی یَتَبَیِّنَ لَهُمْ أنَّهُ الْحَقٌّ(.([14])
البته من قبول دارم که عالیترین و شریفترین معرفتها برای انسان، از درون خود انسان به دست میآید، ولی نه این است که دیگر طبیعت چیزی نباشد و آیت حق و آینهی خدا نباشد و فقط دل، آینهی خدا باشد؛ بلکه دل یک آینهی خداست و طبیعت یک آینهی دیگر خدا.
رابطهی انسان با طبیعت
در اسلام رابطهی انسان با طبیعت رابطهی کشاورز است با مزرعه، رابطهی بازرگان است با بازار تجارت، رابطهی عابد است با معبد. برای کشاورز، مزرعه هدف نیست، بلکه وسیله است؛ یعنی از همین مزرعه وسایل خوشی و سعادت او به دست میآید؛ ... همان گونه که پیامبر اعظم(ص) میفرماید: الدُّنیا مَزْرَعَةُ الآخِرَةُ([15]) اگر کشاورز مزرعه را با خانه و مقرّ خود اشتباه کند، خطا کرده است. مزرعه را به عنوان مزرعه بودن، نباید با چیز دیگری اشتباه کند. بازار برای یک بازرگان جای کار است... دنیا هم چنین چیزی برای انسان است. کلام امیرالمؤمنین(ع) است: الدُّنْیا مَتْجَرُ أوْلِیاءِ الله.([16])
شخصی در حضور امیرالمؤمنین(ع) دنیا را مذمت کرد، چون شنیده بود که حضرت علی(ع) دنیا را مذمت میکند، ولی نمیفهمید که حضرت از چه جنبه دنیا را مذمت میکند. او خیال میکرد وقتی حضرت علی(ع) دنیا را مذمت میکند، مثلاً طبیعت را مذمت میکند. نمیدانست که آن حضرت دنیا پرستی را مذمت میکند؛ و تو را از پرستش دنیا که ضد حق پرستی و حقیقتپرستی و مساوی با نفی همهی ارزشهای انسانی است مذمت میکند. وقتی آن مرد دنیا را مذمت کرد، حضرت علی(ع) برآشفت و فرمود:
أیُّهَا الذّامُّ للدُّنْیَا الْمُغْتَرُّ بِغُرورِهَا الْمَخْدوعُ بَأباطیلها، أتَغْتَرُّ بِالدُّنْیا ثُمَّ تَذُمُّها؟ أنْتَ الْمُتَجَرِّمُ عَلَیْهَا أمْ هِیَ الْمُتَجَرِّمَةُ عَلَیْکَ؟.([17])
ای آقای مذمتگر دنیا! ای کسی که فریب دنیا را خوردهاى! دنیا تو را فریب نداد، تو فریب خوردى. خیلی تعبیر عجیبی است. دنیا کسی را فریب نمیدهد، انسان خودش فریب میخورد.
من در این باره مثلی میگویم: یک وقت پیرزنی با آرایشهای مصنوعى، انسان را گول میزند. دندان در دهانش ندارد، دندان مصنوعی میگذارد؛ مو به سرش ندارد، موی مصنوعی میگذارد. به قول آن شاعر عرب:
عَجوزٌ تَمَنَّتْ أنْ تَکونَ فَتِیَّةً وَقَدْ یَبِسَ الْعَیْنانِ وَاحْدَوْدَبَ الظَّهْرُ
یک بیچارهای او را به صورت یک زن جوان خیال میکند و وقتی کار از کار گذشت، میبیند که اشتباه کرده است، ولی یک وقت همین پیرزن میگوید: آقا! سن من پنجاه و نه سال و شش ماه و شش روز است و حقیقت را میگوید. دندانها و موهایش را نشان میدهد، میگوید: یک دندان هم به دهانم ندارم و موهایی که میبینى، موی مصنوعی است که به سرم گذاشتهام. من همین هستم؛ آیا حاضری با من ازدواج کنى؟ او هرچه میگوید: من دندان ندارم، انسان میگوید: قربان همان دندانهایی که ندارى! هرچه میگوید: من زلف ندارم، انسان میگوید: شما تعارف میفرمایید، من میفهمم که شما دارید و هزم نفس میکنید. پس این پیرزن تو را فریب نداده، تو خود آمادهی فریب خوردن هستى، خودت میخواهی خودت ر فریب بدهى، یک موضوع برای فریب خوردن میخواهى...
بیا حساب کنیم، آیا تو بر دنیا جنایت کردى، یا دنیا بر تو جنایت کرد؟ تو به این عالم خیانت میکنى، یا عالم به تو خیانت میکند؟ مَتی غَرَّتْکَ؟([18]) دنیا کِی تو را فریب داد؟ اَمْ مَتَی اسْتَهْوَتْکَ؟([19]) کی دنیا هوای نفس تو را طلب کرد؟ این تو هستی که با هوای نفس خود دنبال دنیا هستى. أبِمَصارعِ آبائِکَ مِنَ البِلى؟ أمْ بِمضاجِعِ اُمَّهاتِکَ تَحْتَ الثَّرى؟([20]) بعد فرمود: الدُّنیا مَسْجِدُ أحِبَّاءِ الله([21]) دنیا مسجد دوستان خداست. آیا اگر مسجد نباشد، عابد میتواند عبادت کند؟ مَتْجَرُ أوْلیاءِ الله؛([22]) دنیا بازار تجارت اولیای خداست. اگر بازار نباشد، آیا بازرگان میتواند بازرگانی کند و سود ببرد؟
آن فکر که دنیا را برای انسان به منزلهی زندان و چاه و قفس میداند و میگوید وظیفهی انسان بیرون رفتن از این زندان و خارج شدن از این چاه و شکستن این قفس است، مبتنی بر یک اصل دیگری در باب معرفة النفس و معرفة الروح است که اسلام آن را قبول ندارد.
ترک خودى
عرفان، دل را محترم میشمرد، ولی چیزی را که به نام نفس در قرآن آمده است، خوار میدارد. قسمتی از دعوت به ترک خودى و رفتن از خود و نفی خود و نفی خودبینی است. این مطلب فی حد ذاته مطلب درستی است و منطق اسلام هم آن را تأیید میکند.
ما در اسلام با دو خود و حتی با دو نفس برخورد میکنیم. اسلام در عین اینکه یک خود را نفی میکند و آن را خُرد میکند، خود دیگر را در انسان زنده میکند و این مطلب، خیلی دقیق است. میدانید این مسأله، مثل چیست؟ مثل این است که یک دوست و یک دشمن در کنار و هم مرز یکدیگر ایستاده باشند و دوست در خطر باشد. اگر دوست را بزنیم، تمام هدفمان از بین رفته است... نظیر این مسأله زمانی است که دوست و دشمن با یکدیگر گلاویز شوند و هر یک بخواهد دیگری را بکشد. شما باید تیر یا شمشیرتان را آنچنان بزنید که دشمن را بکشید و به دوستتان اصابت نکند.
این دو خود در آدمی آنچنان به یکدیگر پیوسته است یک شکارچی فوقالعاده ماهر میخواهد که یک خود را که دنائت و پستی است در هم بشکند و یک خود دیگر را که تمام ارزشهای انسانی به آن خود وابسته است از آسیب مصون بدارد.
معجزهی اسلام این است که این دو خود را آنچنان دقیق تشخیص داده است که هیچ اشتباه نمیشود. در عرفان گاهی میبینیم این تشخیص هست، ولی گاهی میبینیم به جای اینکه خود دشمن را نشانه گیری کرده و زده باشند، خود دوست را زدهاند؛ یعنی به جای اینکه نفس، قربانی شده باشد، همان چیزی که خود عرفا آن را دل، یا انسان مینامند قربانی شده است. این مسأله نکتهی بسیار دقیقی است...
مجاهدهی با نفس دو گونه است. گاهی مجاهدهی با نفس به شکل ریاضت است؛ یعنی خیلی به تن سختی میدهند: غذا خیلی کم میخورند و خواب را خیلی تقلیل میدهند. بدن انسان هم حالتی دارد که هر طور انسان آن را پرورش دهد، قبول میکند. ممکن است کسی در اثر ممارست زیاد، کاری کند که در شبانهروز واقعاً بتواند با چند مغز بادام به سر ببرد و همهی خوابش در شبانهروز به یک ربع ساعت تقلیل پیدا کند؛ یعنی این تن را در حالت زجر قرار دهد که این کار بیشتر در بین هندیها معمول است و در میان مسلمین کمتر یافت میشود، چون منطق اسلام اجازه نمیدهد که این کار رایج شود.
ولی قسم دیگر جهاد با نفس مبارزهی با تن نیست، مبارزهی با خود نفس و با روان است؛ یعنی برخلاف میل نفس رفتار کردن است که این هم تا حدی درست است، ولی در همین جا گاهی چیزهایی میبینیم که با منطق اسلام جور در نمیآید؛ یعنی انسان کامل اسلام این طور نیست. ([23])
پینوشت:
[1]. البته بوعلی در اواخر، از این نظر خودش برگشت.
[2]. حال، من به راست یا دروغ بودن این حرف کاری ندارم.
[3]. بحارالأنوار، ج 52، ص 304.
[4]. التوبه9 : 112.
[5]. همان.
[6] . الفتح48 : 29.
[7]. همان.
[8] . همان.
[9]. الفتح48 : 29.
[10]. نهج البلاغه، خطبه 220.
[11]. بحارالأنوار، ج 66 ، ص 317.
[12]. از خود بطلب؛ یعنی از دل بطلب، از درون بطلب.
[13]. دلی که آنها میگویند؛ یعنی همان روح الهی که در هر انسانی دمیده شده است: )وَنَفَخْتُ فیهِ مِنْ روحی(؛ ص38 : 72.
[14]. فصّلت41 : 53 .
[15]. مناوى، کنوز الحقایق، باب دال.
[16]. نهج البلاغه، حکمت 131.
[17]. همان.
[18]. همان.
[19]. همان.
[20]. همان.
[21]. همان.
[22]. همان.
[23]. منبع: مرتضی مطهری(ره)، انسان کامل