هجرت نبوی(صلی الله علیه و آله )
آرشیو
چکیده
متن
آنگاه که پیمان مردم مدینه با حضرت محمد(صلی الله علیه و آله ) در مکه فراگیر و همگانی شد، قریش باور نمودند که اسلام در مدینه نیز نفوذ خواهد یافت؛ از اینرو بر خود لرزیدند، و خشمشان افزون گشت و غضبهایشان شدت گرفت. برای رضای خویش آزار و شکنجه جسم و جان مسلمانان را تشدید نمودند. کمترین اقدام آنها استهزا و تمسخر مسلمانان بود. با این وجود پیروان رسول خدا9 در راه عقیدهی خود ثابت قدم بودند و حفظ جان را در برابر آنچه به دست آورده بودند، ناچیز میشمردند.
روز به روز بر فشار و اذیت و آزار مسلمانان افزوده شد؛ تا اینکه رسولخدا9 دستور هجرت یاران را به مدینه صادر فرمود.
پیروان رسولخدا9، با چنین شرایطی به خاطر به دست آوردن رضایت خدا دست از خانه و وطن خویش شستند و به سوی مدینه رهسپار شدند.
انصار مدینه از برادران مهاجر خویش به گرمی استقبال نمودند و در کنار یکدیگر زندگی صمیمانهای داشتند.
انجمن عمومی قریش
مشرکین قریش از پناه دادن مسلمانان مدینه به برادران مکی خود به حیرت آمدند و با سیاست شیطانی چاره اندیشیدند. دارالنّدوة؛ مجلس شورای مشرکان، برای تصمیمگیری نهایی دربارهی پیامبر(صلی الله علیه و آله ) و پیروان اسلام تشکیل گردید.
از میان این انجمن یک نفر به پا خاست و گفت: این انجمن برپا شده تا همهی ما دربارهی برخورد با محمد(صلی الله علیه و آله ) رأی دهیم. همان گونه که میدانید امر او محدود به مکه نبود، بلکه تا مدینه نیز کشیده شد و چه بسا دیگر شهرها را نیز دربرگیرد. قبل از اینکه به اختلاف نظر بپردازیم، بدانید که ما محمد(صلی الله علیه و آله ) را با انواع آزارها آزمایش کردیم، امّا دیدیم او همچنان بردبار و صبور به راهش ادامه داد. یاران او را نیز با شکنجههای طاقتفرسا آزمودیم؛ آنها نیز به تأسی از او استوار و نیرومندند.
فکر کردیم که با از دست دادن بزرگترین حامیاش ـ ابوطالب ـ میتوانیم نفس راحتی بکشیم، امّا او از خزرج یاور و کمک گرفت و دوست و پشتیبان گرد آورد. حتی پس از دعوت محمد(صلی الله علیه و آله )، مردم مدینه که با یکدیگر دشمن بودند، برادر گردیدند، همین افرادی که تا دیروز ضعیف بودند و با یکدیگر مخالفت و کارشکنی میکردند، امروز نیرومند شدند؛ نالهها از سینههایشان رفته، کینههایشان محو گردیده، و ای کاش مصیبت به همینجا ختم میگردید و عمیقتر نمیشد. اکنون اصحاب محمد به مدینه پناه آوردهاند و اعتنایی به خانهها و زمینهای خویش، به اموال و اولادشان ندارند؛ گویا محمد(صلی الله علیه و آله) نیز به زودی به آنان ملحق میگردد، در این صورت مصیبت بیشتر و سختتر خواهد شد. از کجا معلوم که او قصد حمله به ما را نداشته باشد تا رشتهی امور را از دست ما نگیرد و روزگار به ضرر ما تمام شود؟!
نقشهی قتل حضرت محمد(صلی الله علیه و آله )
در این جمع یکی گفت: محمد(صلی الله علیه و آله ) را به زنجیر بکشید و او را میان درهای بسته زندانی کنید تا...
برخی به او گفتند: شما یاران محمد(صلی الله علیه و آله ) را نشناختهاید!! آیا از دوستی و ارتباط بین محمد(صلی الله علیه و آله ) و یارانش چیزی میدانید؟! بدون تردید اگر یاران محمد(صلی الله علیه و آله) از زندانی شدن او آگاه شوند، به ما حمله میکنند و او را از دست ما آزاد میسازند.
دیگری گفت: محمد(صلی الله علیه و آله ) را تبعید کنیم، تا مردم به او دسترسی نداشته باشند.
با این پیشنهاد نیز مخالفت شد. عدهای گفتند: مگر شیرین زبانی و خوش کلامی او را ندیدهاید؟ مگر نمیدانید چگونه در قلبهای مردم نفوذ کرده است؟ اگر محمد(صلی الله علیه و آله) را تبعید کنید، از نفوذ او برطایفهای از عرب ایمن نخواهد بود؛ آنگاه همان مردم به شما حمله نموده و بر شما غلبه پیدا میکنند.
واماندگی و عجز در تصمیمگیری، بالا گرفت. هر پیشنهادی اشکالات عدیده داشت و رد میشد.
سرانجام ابوجهل سکوت خود را شکست و گفت: به خدا سوگند من دربارهی محمد(صلی الله علیه و آله) رأیی دارم که شما بهتر از آن را سراغ ندارید.
چون خواست همه را بردانستن از قصد خود برانگیخت، گفت: من معتقدم که از هر طایفهای جوانی نیرومند و شجاع و با اصل و نسب و از افراد متوسط جامعه انتخاب گردد؛ سپس به هر جوان شمشیر برندهای داده شود تا این گروه به صورت جمعی و غافلگیرانه بر او یورش برند و کار را تمام کنند و ما را از دست او راحت سازند.
با این کار خون محمد(صلی الله علیه و آله ) در طایفههای مختلف پخش میشود و بنیهاشم با وجود قدرت و شجاعت توان جنگ همهی مردم مکه را ندارند.
اعضای انجمن مکر او را پذیرفتند و متفرق شدند...
از آنجا که خداوند آگاه از مکر کافران و هر راز دیگر است؛ پیامبر خویش را از این توطئه با خبر نمود و به محافظت از جان رسولش نیز بشارت داد، از اینرو امر به هجرت صادر گردید.
با اینکه رسول خدا9 میدانست مشرکین مسلّح مکه به زودی او را محاصره خواهند کرد، امّا از خوف آنان نهراسید و به خدای خویش توکل نمود.
علی(ع) آرام و مطمئن در خانه و بستر پیامبر(صلی الله علیه و آله ) آرمید، در حالی که در میان قریش جوششی برپا بود.
آری! دوستی در سختیها ریشه دارد و یاران در هنگامهی مشکلات شناسایی میشوند.
مشرکان از پشت پنجره سایهای را به یکدیگر نشان میدادند، و این همان است که علی(ع) میخواست؛ تا آنان یقین کنند کسی در خانه است و بر جست و جو در بیرون ماجراجویی نکنند.
پیامبر(صلی الله علیه و آله ) نیز هنگام خارج شدن از خانه، آیاتی از قرآن را تلاوت فرمود. به پاس ارزش و حرمت این آیات، خداوند پردهای نامرئی مقابل چشمان باز و موشکاف مشرکان کشید تا آنها از مشاهدهی پیامبر(صلی الله علیه و آله ) محروم بمانند. رسول خدا9 به غار ثور که در جنوب مکه قرار داشت و در جهت مخالف جادهی مدینه بود، پناه برد. در این سفر که ابوبکر نیز همراه پیامبر(صلی الله علیه و آله ) بود، آیهی شریفه: (إلاَّ تَنْصُروهُ فَقَدْ نَصَرَهُ اللهُ إذْ أخْرَجَهُ الَّذینَ کَفَروا ثَانِیَ اثنَیْنِ إذْهُمَا فِی الْغَارِ إذْیَقُولُ لِصاحِبِهِ لاَتَحْزَنْ إنَّ اللهَ مَعَنَا فَأنزَلَ اللهُ سَکِینَتَهُ عَلَیْهِ وَأَیَّدَهُ بِجُنُودٍ لَّمْ تَرَوْهَا وَجَعَلَ کَلِمَةَ الَّذینَ کَفَروا السُّفْلی وَکَلِمَةُ اللهِ هِیَ الْعُلْیَا واللهُ عزیزٌ حکیمٌ)([2])؛ اگر او [پیامبر] را یاری نکنید، قطعاً خدا او را یاری کرد: هنگامی که کسانی که کفر ورزیدند، او را [از مکّه] بیرون کردند، و او نفر دوم از دو تن بود، آنگاه که در غار [ثَور] بودند، وقتی به همراه خود میگفت: اندوه مدار که خدا با ماست؛ پس خدا آرامش خود را بر او فرو فرستاد، و او را با سپاهیانی که آنها را نمیدیدید، تأیید کرد، و کلمهی کسانی را که کفر ورزیدند، پستتر گردانید، و کلمهی خداست که برتر است، و خدا شکستناپذیر حکیم است، نازل گشت.
چهل جوان مسلح؛ از تمامی قبیلههای مکّه، خانهی پیامبر(صلی الله علیه و آله ) را در محاصرهی تنگ قرار دادند.
پنجههایشان را با قبضههای شمشیر یکی نمودند، دلهره و تشویش، عرق ترس و وحشت سراپایشان را فرا گرفت. به آسمان نگریستند؛ از خانههای اطراف هیچ صدایی به گوش نمیرسید؛ گویا مکّه زودتر از شبهای قبل به خواب رفته بود.
فرمانده حمله، سپیدهی صبح را هنگام حمله اعلام نمود.
مردان قریش، با اشاره کنار دیوار ایستادند.
فاصلهی آنها تا هدفی که در سر میپرورانند، همین دیوار بود.
قلاب بگیرید و داخل خانه داخل شوید!
دندانهای فشرده همهی صداها را در خود حبس کرده بود، تا آخرین لحظه همه چیز با نقشه پیش میرفت.
شمشیرهای برّنده و تیز، از غلاف بیرون کشیده شد. لگدها در خانه را کوفتند و یاغیان به داخل حملهور شدند.
علی(ع)، سر از بالین برداشت، و رو انداز سبز فام پیامبر(صلی الله علیه و آله ) را کنار زد و آرام فرمود:
ـ چه میخواهید؟!
ـ تو! در اینجا چه میکنی؟
ـ شما چرا داخل این خانه شدهاید؟!
چهرهی جوانان قریش، آکنده از خشم و غضب و اعجاب بود. حال و توان بحث و گفت و گو را نداشتند؛ با عصبانیت فریاد کشیدند:
ـ محمد(صلی الله علیه و آله ) را میخواهیم! بگو کجا پنهان شده است؟!
علی(ع)، آهسته از جای برخاست و گفت: مگر او را به من سپردهاید، تا او را تحویل بدهم؟ میبینید که او در خانه نیست!.
مباهات خدا
جبرئیل و میکائیل از سوی خداوند، نزد حضرت علی(ع) آمدند، جبرئیل به آن حضرت گفت:
به به! کیست مثل تو ای فرزند ابوطالب، که فرشتگان به وجود تو (و فداکاری تو) مباهات میکنند؟!.
آنگاه این آیه را از جانب خداوند، در شأن علی(ع)، بر پیامبر(صلی الله علیه و آله ) نازل کرد: (وَمِنَ النَّاسِ مَن یَشْرِی نَفْسَهُ ابْتِغَآءَ مَرْضَاتِ اللهِ واللهُ رَءُوفُ بِالعْبَادِ)([3])؛ و از میان مردم کسی است که جان خود را برای طلب خشنودی خدا میفروشد، و خدا نسبت به [این] بندگان مهربان است.
و بدینسان لیلة المبیت شب حماسی آن ماجرا شد.([4])
ورود حضرت محمد(صلی الله علیه و آله ) به مدینه
رسول خدا9 و ابوبکر تا سه روز در غار ماندند. آن حضرت روز پنجشنبه اوّل ربیع الاول سال 13 بعثت از مکه خارج گردید و دوازدهم همان ماه به مدینه وارد شد.([5])
--------------------------------------------------------------------------------
پینوشت:
[1]. اصل داستان هجرت از سورهی انفال آیه 30 میباشد: (وَإذْ یَمْکُرُبِکَ الَّذینَ کَفَرُوا لِیُثْبِتُوکَ أوْ یَقْتُلُوکَ أوْ یُخْرِجُوکَ وَیَمْکُرُ اللهُ واللهُ خَیْرُ الْمَاکِرینَ).
[2]. التّوبه (9) : 40.
[3]. البقره (2) : 207 .
[4]. تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 23 و 29.
[5]. درالمنثور (طبق نقل المنار و مجمع البیان ذیل آیهی فوق).
روز به روز بر فشار و اذیت و آزار مسلمانان افزوده شد؛ تا اینکه رسولخدا9 دستور هجرت یاران را به مدینه صادر فرمود.
پیروان رسولخدا9، با چنین شرایطی به خاطر به دست آوردن رضایت خدا دست از خانه و وطن خویش شستند و به سوی مدینه رهسپار شدند.
انصار مدینه از برادران مهاجر خویش به گرمی استقبال نمودند و در کنار یکدیگر زندگی صمیمانهای داشتند.
انجمن عمومی قریش
مشرکین قریش از پناه دادن مسلمانان مدینه به برادران مکی خود به حیرت آمدند و با سیاست شیطانی چاره اندیشیدند. دارالنّدوة؛ مجلس شورای مشرکان، برای تصمیمگیری نهایی دربارهی پیامبر(صلی الله علیه و آله ) و پیروان اسلام تشکیل گردید.
از میان این انجمن یک نفر به پا خاست و گفت: این انجمن برپا شده تا همهی ما دربارهی برخورد با محمد(صلی الله علیه و آله ) رأی دهیم. همان گونه که میدانید امر او محدود به مکه نبود، بلکه تا مدینه نیز کشیده شد و چه بسا دیگر شهرها را نیز دربرگیرد. قبل از اینکه به اختلاف نظر بپردازیم، بدانید که ما محمد(صلی الله علیه و آله ) را با انواع آزارها آزمایش کردیم، امّا دیدیم او همچنان بردبار و صبور به راهش ادامه داد. یاران او را نیز با شکنجههای طاقتفرسا آزمودیم؛ آنها نیز به تأسی از او استوار و نیرومندند.
فکر کردیم که با از دست دادن بزرگترین حامیاش ـ ابوطالب ـ میتوانیم نفس راحتی بکشیم، امّا او از خزرج یاور و کمک گرفت و دوست و پشتیبان گرد آورد. حتی پس از دعوت محمد(صلی الله علیه و آله )، مردم مدینه که با یکدیگر دشمن بودند، برادر گردیدند، همین افرادی که تا دیروز ضعیف بودند و با یکدیگر مخالفت و کارشکنی میکردند، امروز نیرومند شدند؛ نالهها از سینههایشان رفته، کینههایشان محو گردیده، و ای کاش مصیبت به همینجا ختم میگردید و عمیقتر نمیشد. اکنون اصحاب محمد به مدینه پناه آوردهاند و اعتنایی به خانهها و زمینهای خویش، به اموال و اولادشان ندارند؛ گویا محمد(صلی الله علیه و آله) نیز به زودی به آنان ملحق میگردد، در این صورت مصیبت بیشتر و سختتر خواهد شد. از کجا معلوم که او قصد حمله به ما را نداشته باشد تا رشتهی امور را از دست ما نگیرد و روزگار به ضرر ما تمام شود؟!
نقشهی قتل حضرت محمد(صلی الله علیه و آله )
در این جمع یکی گفت: محمد(صلی الله علیه و آله ) را به زنجیر بکشید و او را میان درهای بسته زندانی کنید تا...
برخی به او گفتند: شما یاران محمد(صلی الله علیه و آله ) را نشناختهاید!! آیا از دوستی و ارتباط بین محمد(صلی الله علیه و آله ) و یارانش چیزی میدانید؟! بدون تردید اگر یاران محمد(صلی الله علیه و آله) از زندانی شدن او آگاه شوند، به ما حمله میکنند و او را از دست ما آزاد میسازند.
دیگری گفت: محمد(صلی الله علیه و آله ) را تبعید کنیم، تا مردم به او دسترسی نداشته باشند.
با این پیشنهاد نیز مخالفت شد. عدهای گفتند: مگر شیرین زبانی و خوش کلامی او را ندیدهاید؟ مگر نمیدانید چگونه در قلبهای مردم نفوذ کرده است؟ اگر محمد(صلی الله علیه و آله) را تبعید کنید، از نفوذ او برطایفهای از عرب ایمن نخواهد بود؛ آنگاه همان مردم به شما حمله نموده و بر شما غلبه پیدا میکنند.
واماندگی و عجز در تصمیمگیری، بالا گرفت. هر پیشنهادی اشکالات عدیده داشت و رد میشد.
سرانجام ابوجهل سکوت خود را شکست و گفت: به خدا سوگند من دربارهی محمد(صلی الله علیه و آله) رأیی دارم که شما بهتر از آن را سراغ ندارید.
چون خواست همه را بردانستن از قصد خود برانگیخت، گفت: من معتقدم که از هر طایفهای جوانی نیرومند و شجاع و با اصل و نسب و از افراد متوسط جامعه انتخاب گردد؛ سپس به هر جوان شمشیر برندهای داده شود تا این گروه به صورت جمعی و غافلگیرانه بر او یورش برند و کار را تمام کنند و ما را از دست او راحت سازند.
با این کار خون محمد(صلی الله علیه و آله ) در طایفههای مختلف پخش میشود و بنیهاشم با وجود قدرت و شجاعت توان جنگ همهی مردم مکه را ندارند.
اعضای انجمن مکر او را پذیرفتند و متفرق شدند...
از آنجا که خداوند آگاه از مکر کافران و هر راز دیگر است؛ پیامبر خویش را از این توطئه با خبر نمود و به محافظت از جان رسولش نیز بشارت داد، از اینرو امر به هجرت صادر گردید.
با اینکه رسول خدا9 میدانست مشرکین مسلّح مکه به زودی او را محاصره خواهند کرد، امّا از خوف آنان نهراسید و به خدای خویش توکل نمود.
علی(ع) آرام و مطمئن در خانه و بستر پیامبر(صلی الله علیه و آله ) آرمید، در حالی که در میان قریش جوششی برپا بود.
آری! دوستی در سختیها ریشه دارد و یاران در هنگامهی مشکلات شناسایی میشوند.
مشرکان از پشت پنجره سایهای را به یکدیگر نشان میدادند، و این همان است که علی(ع) میخواست؛ تا آنان یقین کنند کسی در خانه است و بر جست و جو در بیرون ماجراجویی نکنند.
پیامبر(صلی الله علیه و آله ) نیز هنگام خارج شدن از خانه، آیاتی از قرآن را تلاوت فرمود. به پاس ارزش و حرمت این آیات، خداوند پردهای نامرئی مقابل چشمان باز و موشکاف مشرکان کشید تا آنها از مشاهدهی پیامبر(صلی الله علیه و آله ) محروم بمانند. رسول خدا9 به غار ثور که در جنوب مکه قرار داشت و در جهت مخالف جادهی مدینه بود، پناه برد. در این سفر که ابوبکر نیز همراه پیامبر(صلی الله علیه و آله ) بود، آیهی شریفه: (إلاَّ تَنْصُروهُ فَقَدْ نَصَرَهُ اللهُ إذْ أخْرَجَهُ الَّذینَ کَفَروا ثَانِیَ اثنَیْنِ إذْهُمَا فِی الْغَارِ إذْیَقُولُ لِصاحِبِهِ لاَتَحْزَنْ إنَّ اللهَ مَعَنَا فَأنزَلَ اللهُ سَکِینَتَهُ عَلَیْهِ وَأَیَّدَهُ بِجُنُودٍ لَّمْ تَرَوْهَا وَجَعَلَ کَلِمَةَ الَّذینَ کَفَروا السُّفْلی وَکَلِمَةُ اللهِ هِیَ الْعُلْیَا واللهُ عزیزٌ حکیمٌ)([2])؛ اگر او [پیامبر] را یاری نکنید، قطعاً خدا او را یاری کرد: هنگامی که کسانی که کفر ورزیدند، او را [از مکّه] بیرون کردند، و او نفر دوم از دو تن بود، آنگاه که در غار [ثَور] بودند، وقتی به همراه خود میگفت: اندوه مدار که خدا با ماست؛ پس خدا آرامش خود را بر او فرو فرستاد، و او را با سپاهیانی که آنها را نمیدیدید، تأیید کرد، و کلمهی کسانی را که کفر ورزیدند، پستتر گردانید، و کلمهی خداست که برتر است، و خدا شکستناپذیر حکیم است، نازل گشت.
چهل جوان مسلح؛ از تمامی قبیلههای مکّه، خانهی پیامبر(صلی الله علیه و آله ) را در محاصرهی تنگ قرار دادند.
پنجههایشان را با قبضههای شمشیر یکی نمودند، دلهره و تشویش، عرق ترس و وحشت سراپایشان را فرا گرفت. به آسمان نگریستند؛ از خانههای اطراف هیچ صدایی به گوش نمیرسید؛ گویا مکّه زودتر از شبهای قبل به خواب رفته بود.
فرمانده حمله، سپیدهی صبح را هنگام حمله اعلام نمود.
مردان قریش، با اشاره کنار دیوار ایستادند.
فاصلهی آنها تا هدفی که در سر میپرورانند، همین دیوار بود.
قلاب بگیرید و داخل خانه داخل شوید!
دندانهای فشرده همهی صداها را در خود حبس کرده بود، تا آخرین لحظه همه چیز با نقشه پیش میرفت.
شمشیرهای برّنده و تیز، از غلاف بیرون کشیده شد. لگدها در خانه را کوفتند و یاغیان به داخل حملهور شدند.
علی(ع)، سر از بالین برداشت، و رو انداز سبز فام پیامبر(صلی الله علیه و آله ) را کنار زد و آرام فرمود:
ـ چه میخواهید؟!
ـ تو! در اینجا چه میکنی؟
ـ شما چرا داخل این خانه شدهاید؟!
چهرهی جوانان قریش، آکنده از خشم و غضب و اعجاب بود. حال و توان بحث و گفت و گو را نداشتند؛ با عصبانیت فریاد کشیدند:
ـ محمد(صلی الله علیه و آله ) را میخواهیم! بگو کجا پنهان شده است؟!
علی(ع)، آهسته از جای برخاست و گفت: مگر او را به من سپردهاید، تا او را تحویل بدهم؟ میبینید که او در خانه نیست!.
مباهات خدا
جبرئیل و میکائیل از سوی خداوند، نزد حضرت علی(ع) آمدند، جبرئیل به آن حضرت گفت:
به به! کیست مثل تو ای فرزند ابوطالب، که فرشتگان به وجود تو (و فداکاری تو) مباهات میکنند؟!.
آنگاه این آیه را از جانب خداوند، در شأن علی(ع)، بر پیامبر(صلی الله علیه و آله ) نازل کرد: (وَمِنَ النَّاسِ مَن یَشْرِی نَفْسَهُ ابْتِغَآءَ مَرْضَاتِ اللهِ واللهُ رَءُوفُ بِالعْبَادِ)([3])؛ و از میان مردم کسی است که جان خود را برای طلب خشنودی خدا میفروشد، و خدا نسبت به [این] بندگان مهربان است.
و بدینسان لیلة المبیت شب حماسی آن ماجرا شد.([4])
ورود حضرت محمد(صلی الله علیه و آله ) به مدینه
رسول خدا9 و ابوبکر تا سه روز در غار ماندند. آن حضرت روز پنجشنبه اوّل ربیع الاول سال 13 بعثت از مکه خارج گردید و دوازدهم همان ماه به مدینه وارد شد.([5])
--------------------------------------------------------------------------------
پینوشت:
[1]. اصل داستان هجرت از سورهی انفال آیه 30 میباشد: (وَإذْ یَمْکُرُبِکَ الَّذینَ کَفَرُوا لِیُثْبِتُوکَ أوْ یَقْتُلُوکَ أوْ یُخْرِجُوکَ وَیَمْکُرُ اللهُ واللهُ خَیْرُ الْمَاکِرینَ).
[2]. التّوبه (9) : 40.
[3]. البقره (2) : 207 .
[4]. تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 23 و 29.
[5]. درالمنثور (طبق نقل المنار و مجمع البیان ذیل آیهی فوق).