دوستی خدا
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
آنچه در ذیل میخوانیم متن آخرین سخنرانی آیةالله العظمی شهید محمد باقر صدر (ره) است. معظم له در این گفتار به مهمترین وظایف طلاب علوم دینی که همانا پرهیز از دنیا طلبی است، میپردازد. وی با اشاره به زندگی کوتاه پدر و برادر خویش میکوشد تا درد دنیا طلبان را درمان کند.
اکنون از منطقهی فکر درآییم و به منطقهی قلب برویم، از وادی عقل خارج شویم و وارد وادی وجدان گردیم. میخواهم چند لحظهای را با هم، با قلبهایمان زندگی کنیم نه با عقلهایمان. میخواهیم به جای عرضه کردن قرآن بر اندیشهها و عقلها، اینبار قلبها را بر قرآن عرضه کنیم؛ قلبهایمان را در پیشگاه قرآن بگشاییم.
این قلبها در گرو محبت چه کسی میتپد؟ در این قلبها که در سینههای ما جای گرفته، محبت چه کسی جریان دارد؟ کدام دوستی و عشق، حاکم و محور قلبهای ماست؟
خداوند سبحانه و تعالی در یک قلب، دو محبت قرار نمیدهد. دو عشق متضاد در یکجا با هم جمع نمیشود. یا دوستی خدا یا دوستی دنیا. دوستی خدا و دوستی دنیا در یک قلب جمع نمیشود. بیاییم قلبهایمان را امتحان کنیم. برگردیم به قلبمان و او را محک بزنیم. ببینیم آیا به دوستی خدا زنده است یا به دوستی دنیا؟ اگر به دوستی خدا زنده است آن را عمیقتر و استوارتر کنیم، اما اگر خدای نخواسته به دوستی دنیا زنده است باید تلاش کنیم خود را از این درد جانکاه و از این بیماری کشنده رها کنیم.
مراتب دوستی خدا و دوستی دنیا
هر محبتی در قلب انسان از دو شکل و دو مرتبهی زیر خارج نیست.
در مرتبه اول این است که محبت، محور و اساس احساسات، عواطف، آرزوها و اهداف انسان را تشکیل دهد. ممکن است این انسان مدتی جهت برآوردن نیازی تا حد خاصی از این محبت محوری دور شود؛ ولی زود بر میگردد، خیلی سریع دوباره به همان اصل و اساس باز میگردد؛ زیرا این محبت، مرکز و محور قلب اوست. شاید انسان، سرگرم سخنی، گفتاری، عملی، خوراکی، شرابی، برخوردی، ارتباطات ثانوی، یا دوستی شود که او را از آن محبت محوری باز دارد، اما در همان حال هم هنوز آن محبت، محور است؛ این شد مرتبه اول.
مرتبه دوم این است که محبت همه نهاد و ضمیر انسان را در بر گیرد، به طوری که مطلقاً هیچ چیز نتواند انسان را از آن باز دارد؛ یعنی اینکه به هر سو نگرد، محبوب، قبله و کعبه دل خود را میبیند، به هر طرف روی بگرداند محبوب را میبیند. این مرتبهی دوم محبت است.
این تقسیمبندی هم در مورد دوستی خدا و هم در مورد دوستی دنیا صدق میکند. دوستی خدا در سطح دو مرتبهی یاد شده، به شرح زیر است:
مرتبه اول از آن نفوس مؤمنان، صالحان و پاکبازانی است که دل از آلایش این دنیای پست، پاکیزه کردهاند. اینان دوستی خدا در دلشان محور تمام عواطف، احساسات، آرزوها و اهدافشان است. ممکن است لحظاتی سرگرم وعدهای غذا، بهرهای از بهرههای مباح دنیایی، دیدار دوست یا تفریحی در خیابان شوند، ولی دوستی خدا در دلهایشان محوری است که به محض فارغ شدن از این سرگرمیهای زودگذر به آن برمیگردند.
امّا مرتبهی دوم خاص اولیاءالله از جمله پیامبران و ائمه: است. این علیبن ابیطالب7 که از شرف مجاورت قبرش بهرهمندیم، این مرد بزرگوار، همه شما میدانید که او چه گفت. همو بود که گفت: من به هرچه نگاه میکنم خدا را با آن، و پیش از آن و پس از آن و درون آن میبینم، زیرا محبت خدا در این قلب عظیم چنان نهاد او را فراگرفته که مانع میشود او چیزی جز خدا ببیند. حتی وقتی که مردم را میدید، آنان را از آن بُعد که بندگان خدا هستند، میدید. وقتی که به نعمتهای سرریز نگاه میکرد، آنها را از آن جهت که نعمت خدا سبحانه و تعالی است، نگاه میکرد. این معنا، این پیوند با خدا همیشه و همهجا در برابر چشمهایش نمودار میشود. زیرا محبوب أحد و معشوق اکمل او، قبلهی آرزوها و اهداف او، به وی اجازه نمیدهد در نگاه کردن با او شریکی قرار دهد. به همین دلیل جز خدای سبحان و متعال را نمیدید.
همین تقسیمبندی دو تایی در مورد دوستی دنیا که بنا به تعبیر رسول خدا9 مادر همهی خطاهاست، قابل تطبیق است. بدین ترتیب دوستی دنیا هم دو مرتبه دارد:
در مرتبه اول دوستی دنیا، محور، انسان است. اساس، رفتار و اعمال اوست. هر وقت مصلحت شخصی بگوید باید حرکت کند، حرکت میکند. هرگاه مصلحت شخصی بگوید بایست، میایستد. هر وقت مصلحت شخصی بگوید، عبادت کن، عبادت میکند و به همین شکل در مورد همهی کارها. دنیا اساس و اصل اوست، اما گاهی ممکن است مدتی گریزگاهی از دنیا بیابد و مدتی به کارهای پاک و تمیز دیگری مشغول شود. ممکن است برای خدا ـ سبحانه و تعالی ـ نماز بخواند، برای خدا روزه بگیرد، اما زود دوباره به محور خود برمیگردد و در پی آن راهی میشود. لحظات گریزی پیش میآید که از دست آن شیطان خارج میشود، اما دوباره به سوی شیطان باز میگردد. این مرتبه اول این بیماری دردناک یعنی بیماری دوستی دنی است.
و اما مرتبه دوم این بیماری دردناک، مرتبهی کشندهی آن است، و آن زمانی است که دوستی و عشق دنیا دیده انسان را کورکند، و همهی درهای دیدن را بر او ببندد. اینگونه دوستی دنیا باعث میشود نگاه آدمی نسبت به دنیا مانند نگاه سید یکتا پرستان و امیر مؤمنان7 نسبت به خدا ـ سبحانه و تعالی ـ شود: او هرچه را میدید، خدا را با آن، پیش از آن، و بعد از آن میدید. دوستی دنیا در مرتبه دوم نیز به حدی میرسد که انسان هرچه میبیند، دنیا را در آن، پیش از آن، بعد آن و همراه آن میبیند. حتی عمل صالح نیز در نگاه او تبدیل به دنیا میشود. تبدیل به مصلحت شخصی و تبدیل به مصالح مادی و مصالح دنیوی میشود. حتی نماز، روزه، مباحثه، درس، همه اینها برای او تبدیل به دنیا میشود. هیچ چیزی را نمیتواند ببیند؛ مگر از منظر دنیا، مگر از منظر مقدار بهرهی دنیایی، بهرهای که این عمل میتواند به او بدهد. یک مشت مال یا یک پست و مقام که جز چند روز زودگذر و محدود با او نمیماند. این از مرتبهی دوم.
هر دو مرتبهی دنیا دوستی کشنده است، اما مرتبه دوم کشندهتر از مرتبه اول است؛ به همین خاطر رسولالله9 میفرماید: حبّ الدّنیا رأس کل خطیئة؛ دوستی دنیا ریشه و مادر همهی اشتباهات است. امام صادق(علیه السلام) میفرماید: دنیا چون آب دریا میماند، هر چه بیشتر از آب دریا بنوشید، تشنهتر میشوید. هرچه انسان بیشتر و بیشتر از آب دریا بنوشد، تشنهتر میشود. نگویید این یک مشت دنیا را میگیرم و بعد رهایش میکنم، به این مرتبه از مقام دنیایی میرسم و بعد میروم سراغ خدا، این طور نیست. هر مقداری که از این مال دنیا، جاه دنیایی و مقامات این دنیا را به دست آوری، تشنگی و گرسنگیات برای رسیدن به مرتبهی بالاتر بیشتر میشود. دنیا چون آب دریاست. دنیا ریشهی همه بدیها و اشتباهات است. رسول خدا9 میفرماید: هر کس دنیا بزرگترین غمش شود، از خدا چیزی به او نمیرسد. معنای این سخن است که دو محبت در یک قلب با هم جمع نمیشود. هر کس دوستدار دنیا باشد، هر کس دنیا بزرگترین غمش شود... پیوندی با خدا ندارد؛ زیرا دو محبت در یک قلب جمع نمیشود. دوستی دنیا ریشه همهی خطاهاست؛ زیرا دوستی دنیا است که نماز را از محتوا و معنایش خالی میکند، روزه را از معنایش خالی میکند. همه عبادتها را از معنایشان خالی میکند. وقتی که دوستی دنیا بر قلب انسان حکومت دارد، چه معنایی برای این عبادات باقی میماند؟!
من و شما چرا آنهایی را که به سبب آنچه با امیرالمؤمنین(علیه السلام) کردند، سرزنش میکنیم. آنها که تارک نماز نبودند، تارک روزه نبودند، شرابخوار نبودند، حداقل تعداد بسیار زیادی از آنها مرتکب کارهایی از این قبیل نشده بودند. با این حال چرا آنها را سرزنش میکنیم؟ برای اینکه وقتی دوستی دنیا همه قلب را پر کرده است، ارزش چنین نمازی چیست؟ ارزش چنین روزهای چیست؟ ارزش این پرهیز از شراب نوشی چیست؟! نماز عبدالرحمنبن عوف چه ارزشی دارد؟ عبدالرحمنبن عوف صحابی پیامبر(صلی الله علیه و آله) بود. از اولین کسانی بود که اسلام آورد. در حالی مسلمان شد که مردم کافر و مشرک بودند. زیر دست رسول خدا9 تربیت شد. با وحی زندگی کرد، با قرآن، با آیات خدا در هنگام نزول پس چه چیزی او را متبلا نمود؟ وقتی سرزمینهای کسری و قیصر، جواهرات کسری و قیصر را بر مسلمانان گشود، چه چیزی او را گرفتار کرد؟ چه چیزی این مرد بیچاره را گرفتار نمود؟ این مرد بیچاره قلب خود را از دوستی دنیا پر کرد. نماز میخواند، روزه میگرفت، ولی آن زمان که باید یک گزینه را انتخاب میکرد، قلبش آکنده از دوستی دنیا بود. باید یا عثمان خلیفه مسلمانان میشد یا علی خلیفه مسلمانان میشد و او میدانست که اگر این خلافت را به علی(ع) میداد مسلمانان تا ابدالدهر خوشبخت میشدند و میدانست در برابر اگر خلافت را به عثمان بدهد تا ابدالدهر در فتنهها را بر مسلمانان گشوده است. این را میدانست و همین را از خود عمر هم شنیده بود ولی در این گزینش، دوستی دنیا بر قلبش غلبه نمود. به عثمان دست بیعت داد و دست علی را در انتظار بیعتگر وانهاد. عثمان را خلیفه کرد و خلافت را از علی(ع) گرفت.
شاید بگویید این معصیت است. مانند ترک نماز؛ زیرا رسول الله9 علی(ع) را خلیفه بلافصل خود قرار داد. این درست است. علی(ع) مهمترین وظایف را پس از رسول خدا9 به عهده گرفت. اما فرض کنید ـ فرض محال، محال نیست ـ که پیامبر(صلی الله علیه و آله ) نصی بر علیبن ابیطالب7 نمیآورد. آیا این اقدام عبدالرحمنبن عوف قابل سرزنش نبود؟ آیا این اقدام عبدالرحمنبن عوف صحیح بود؟ اگر همهی نصوص پیامبر را، حدیث غدیر را، حدیث ثقلین را، اگر همه اینها را نادیده بگیریم، باز هم بنابر منطق دوستی خدا و دوستی دنیا، منطق بیم بر دین، و منطق غیرت بر دین و مسلمانان، آیا این اقدام عبدالرحمنبن عوف صحیح بود که دست علی(ع) را رها کند و با او بیعت ننماید و با انسانی که شایستگی تحمل بار امانت را ندارد، بیعت کند؟ با عثمانبن عفان بیعت کند؟
بنابراین موضوع در این جا فقط موضوع نص نیست؛ بلکه موضوع اینجا موضوع دوستی دنیاست. مسألهی خیانت در امانت است. زیرا دوستی دنیا انسان را کور و کر میکند. دوستی دنیا در دل عبدالرحمنبن عوف، معنای نماز را از بین برد، معنای روزه را از بین برد، معنای ماه رمضان را از بین برد، محتوا و درون مایه حقیقی، پاک و شریف همه چیز را از بین برد.
دوستی دنیا ریشه همهی گناهان است و دوستی خدا اساس هر کمالی است. دوستی خداست که انسان را کمال، عزت، شرف، استقامت، پاکیزگی و قدرت غلبه بر ضعف در همهی شرایط میبخشد. این محبت خدا بود که آن جادوگران را به رهروان راه حق تبدیل کرد تا جایی که به فرعون گفتند: هر حکمی خواهی در مورد ما بکن؛ چرا که تو فقط در این دنیا میتوانی حکم صادر کنی.([1])؛ چهطور شد که چنین گفتند؟ چون محبت خدا در درون قلبشان شعلهور شد و در کمال شجاعت و رادمردی به فرعون گفتند: هر حکمی میخواهی بکن که تنها در این زندگی دنیاست که تو حکم میرانی.
این محبت خدا بود که باعث شد علی(ع) آن اقدامات شجاعانه و موضعگیریهای رادمردانه را داشته باشد. این شجاعت، شجاعت علی(ع)، از نوع شجاعت شیران نبود، بلکه شجاعت ایمان و محبت خدا بود. چرا؟؛ زیرا این شجاعت تنها به شجاعت در میدان جنگ محدود نمیشد، بلکه گاهی شجاعت تحمل مصیبت بود، شجاعت صبر بود.
علیبن ابیطالب7 نمونهی برتر شجاعت مبارزه در میدان جنگ بود. آستین همت بالا زد در حالی که بیش از 60 سال از سن شریفش میگذشت به تنهایی بر خوارج یورش برد. با چهار هزار انسان جنگید، این بالاترین حد شجاعت و دلیری در میدان مبارزه است؛ زیرا محبت خدا او را از خود بیخود کرده بود و به او اجازه نمیداد متوجه تعداد چهار هزار نفری آنها و تکتازی خود شود.
او در صبر نیز قلهی شجاعت را در نوردید، در سکوت در برابر غصب حق خود نیز همین طور بود؛ زمانی که مصلحت اسلام ایجاب میکرد در برابر حق خود صبر کند در حالی که در اوج جوانی بود و نه در دوران پیری، در اوج جوانیاش بود، نهادش آکنده از شور جوانی بود، ولی اسلام به او گفت: سکوت کن، برای حقی که به آن نرسیدی صبر کن، به خاطر حفظ اصل و ریشهی دین، بنیاد دین، تا وقتی که اینها شعائر ظاهری اسلام و دین را حفظ میکنند تحمل کن. و او تا آنجا که آنان پایبند حفظ ظاهر و شریعت ظاهری اسلام و دین بودند، سکوت کرد و این نیز نهایت شجاعت در صبر بود. این شجاعت، شیر صفتانه نیست؛ شجاعت مؤمنی است که دوستی خدا وی را از خود بیخود نموده است.
امیرالمؤمنین(علیه السلام) در نه گفتن و در خودداری کردن نیز قله شجاعت را در نوردید. زمانیکه پس از به قتل رسیدن خلیفه دوم آن مرد از او خواست تا به شرط تخلف از کتاب خدا و سنت رسول9 با او بیعت کند، آن بزرگمرد چه کرد؟ آن بزرگ مردی که میگفت: ابابکر جامهی خلافت را در حالی بر تن کرد که میدانست جایگاه من نسبت به حکومت اسلامی چون محور آسیاب است، به آسیاب، آن را رد کرد، تنها به این خاطر که به شرط مخالفت با کتاب خدا و سنت رسول خدا بود. از اینجا است که میفهمیم آن سوختن به خاطر خود نبوده است بلکه به خاطر خدا سبحانه و تعالی بود.
بنابراین، این شجاعت، شجاعت سرباز دلیر در روز جنگ است، و شجاعت صبر در روزی که صبر باید کرد، و شجاعت نه گفتن در روزی که باید نه گفت. این شجاعت را محبت خدا در قلب علی(ع) خلق کرد، نه اعتقاد به وجود خدا. در این اعتقاد که فلاسفه یونان نیز با او شریک بودند. ارسطو هم به وجود خدا اعتقاد داشت. افلاطون هم به وجود خدا اعتقاد داشت. فارابی نیز به وجود خدا باور داشت، اما اینها برای بشریت چه کردند؟ برای دین یا دنیا چه کردند؟
اعتقاد نیست، بلکه افزون بر اعتقاد، محبت خداست. همین [محبت خدا] است که آن اقدامات و موضعگیریها را سبب شد. و ما پیش از مردم دیگر باید دنیا را طلاق دهیم. اگر دوستی دنیا خطاست، در مورد ما طلبهها بزرگترین خطاهاست. این چیزی که برای دیگران خطاست، برای ما یک خطای بسیار بزرگ است.
ما بیش از دیگران باید از این جهت بر حذر باشیم. اولاً به این دلیل که ما خودمان را راهنمایان راه آخرت قرار دادهایم. مأموریت ما در این دنیا چیست؟ وظیفه ما در دنیا چیست؟ اگر انسانی از شما بپرسد: چه میکنی، دلیل وجود تو چیست چه پاسخی میدهی؟ میگویی من میخواهم مردم را به آخرت وصل کنم، میخواهم دنیای مردم را به آخرتشان و به عالم غیب و به خدا پیوند دهم. پس چهطور است که دنیای خود را از آخرت قطع میکنی؟ اگر دنیای تو به آخرت متصل نباشد، دنیای مردم را به دنیای خودت و نه به آخرت پروردگارت وصل خواهی کرد. به راهزنی تبدیل خواهیم شد، ولی کدام راه؟ راهی که به سوی خدا میرود، نه راه بین دو سرزمین، این راه خدایی که ما از پیشگامان آن هستیم، ما راهنمای این راه هستیم و دست مردم را میگیریم، پس اگر ما در این راه، راه را ببندیم، اگر ما از این راه منحرف شده و وارد راه دیگری شویم، حجابی در برابر خدا و حجابی در برابر آخرت خواهیم شد.
هر انسانی اگر دوستی و عشق دنیا بر دلش حاکم شود، هلاک خواهد شد، اما ما طلبهها، اگر دوستی و محبت دنیا بر قلبهایمان مسلط شود، علاوه بر هلاک خود دیگران را نیز هلاک خواهیم کرد؛ زیرا ما در جایگاه مسؤولیت قرار گرفتهایم. در مکان اتصال مردم با خدای سبحان و تعالی در حالی که خدا در قلبهایمان نیست؛ پس قادر نخواهیم بود مردم را با خدا پیوند دهیم.
ما پیشتر از مردم باید از این مهلکه اجتناب کنیم؛ زیرا ادعا داریم که وارثان پیامبران و وارثان ائمه و اولیا هستیم، رهروان راه محمد(صلی الله علیه و آله ) و حسن و حسین8 هستیم. آیا سعی نمیکنیم با شرافت چنین نسبتی زندگی کنیم؟ این نسبت موضع ما را نسبت به موضعهای دیگر دقیقتر میکند؛ زیرا ما حاملان گفتار آنها و رفتار آنها هستیم. بیشتر از مردم با گفتار و رفتار و اعمال آنها آشناییم. مگر پیامبر(صلی الله علیه و آله) نفرمود: ما گروه پیامبران طلا و نقره و املاک به ارث نمیگذاریم، بلکه علم و حکمت به جای میگذاریم. مگر علیبن ابیطالب7 نفرمود: حکومت یا خلافت بر شما نزد من ارزشی ندارد، مگر اینکه بتوانم به واسطهی آن حقی را بر پا دارم یا باطلی را رفع کنم؟ مگر نه اینکه علیبن ابیطالب7 این را گفت، مگر نه اینکه در زندگیاش در همهی زندگیاش به همین گفته عمل کرد؟
علیبن ابیطالب7 برای خدا کار میکرد، برای دنیایش کار نمیکرد، اگر علی(ع) برای دنیایش کار میکرد بیچارهترین و بدبختترین مردم میشد. علی(ع) از همان اوان کودکیاش جان بر کف بود. برای جان رسول خدا9 و برای دین خدا و رسالت خدا جان خود را به خطر میانداخت. لحظهای در تقدیم [جانش] تردید نکرد. هرگز مرگ را حساب نمیکرد. برای زندگی حساب باز نمیکرد. جانش را کف دستش گذاشته بود. در زمان حیات رسول خدا9 فرمانبرترین مردم نسبت به او بود. پس از وفات رسول خدا9 نیز فرمانبرترین مردم نسبت به رسول خدا9 بود. بیش از همه مردم در راه دین کار کرد و به خاطر دین زجر کشید.
علیبن ابیطالب7 چه به دست آورد؟ اگر به لحاظ ملاک دنیایی حساب کنیم این بزرگ مرد چه به دست آورد؟ آیا به این مرد عظیم ظلم نشد؟ آیا مدت درازی را خانهنشین نبود؟ مگر نه اینکه به این مرد بزرگ هزار ماه بر منابر مسلمانان که ستونهایش با جهاد و خون و فداکاریهای او استوار شده بود، ناسزا میگفتند؟
پس چیزی از این دنیا گیرش نیامد. نه مالی، نه مقامی، نه عنوانی، نه به به و چه چهی، ولی علیرغم همه اینها وقتی عبدالرحمنبن ملجم ضربهی شمشیر را بر فرق وی فرود آورد این امام بزرگوار چه گفت؟ گفت: به پروردگار کعبه قسم که رستگار شدم. اگر علی برای دنیایش کار کرده بود، باید میگفت: به خدا من بدبختترین آدمها هستم. زیرا در عوض عمری که همهاش جهاد بود، همهاش ایثار بود، همهاش محبت و عشق به خدا بود چیزی حاصلم نشد، اما او چنین نگفت، بلکه فرمود: به پروردگار کعبه قسم که رستگار شدم. به خدا قسم که این شهادت بود؛ زیرا او برای دنیایش کار نمیکرد، برای خدایش کار میکرد و الآن لحظهی دیدار با خدا است. این لحظه، لحظهای است که علی(ع) با خدا ملاقات خواهد کرد و او حسابش را و پاداشش را خواهد داد. پاداش همه سختیهایی را که تحمل کرد و مصیبتهایی که بر او وارد شد را خواهد داد.
مگر این امام الگوی برتر ما نیست؟! مگر زندگی او سنت نیست؟! مگر منابع شریعت ما، کتاب و سنت نیستند؟! مگر معنای سنت؛ قول، فعل و تقریر معصوم7 نیست؟! ما نسبت به مردم اولی هستیم. در پیروی از امام معصوم باید از محبت دنیا برحذر باشیم؛ زیرا اصلاً دنیایی نداریم که دوستش داشته باشیم. چه را دوست داشته باشیم؟ دنیا را دوست داشته باشیم ما طلبهها؟! این دنیا مگر چیست که دوستش داشته باشیم و بخواهیم خودمان را در آن غرق کنیم و از رضوانالله الاکبر چشم بپوشیم. از چیزی چشم بپوشیم که هیچ چشمی آن را ندیده و هیچ گوشی آن را نشنیده و به خیال هیچ بشری نیامده، مگر این دنیا چیست؟!
این دنیا، دنیای ما مجموعهی اوهام است. هر دنیایی وهم است. ولی دنیای ما بیش از دنیای دیگران وهم است. مجموعهای از اوهام است. مگر از این دنیا چه چیزی گیرمان میآید جز مقدار بسیار اندکی؟ ما از آنهایی نیستیم که انبوهی از اموال دنیا را چپاول کردند و چند روز پیش در موردشان صحبت کردیم، ما از آنهایی نیستیم که دنیا در اختیارشان قرار گرفته بود که بخواهیم آخرت را رها کرده و دنیا را ترجیح دهیم. دنیای هارون الرشید، دنیای با شکوهی بود. هارون الرشید را شب و روز نفرین میکنیم. زیرا در عشق به دنیا غرق شده بود، اما هیچ میدانید هارون الرشید غرق چه دنیایی شده بود؟! هارون الرشید در چه قصرهای افراشتهای زندگی میکرد، چه ولخرجیها و بریز و بپاشهایی داشت. چه ریاست و خلافت و سلطنتی به دست آورد که تا کجای دنیا امتداد داشت؟ این دنیای هارون را آیا ما هم داریم؟!
اگر نداریم، که نداریم باید ببینیم آیا از هارون الرشید بهتریم؟ از هارون الرشید پرهیزکارتریم؟ از هارون الرشید با تقواتریم؟ آیا به ما دنیای هارون الرشید را پیشنهاد کردند و ما آن را رد کردیم که حالا ادعا میکنیم از هارون الرشید پرهیزکارتر هستیم؟ پسران من، برادران من، عزیزان من، ای فرزندان علی! آیا بر ما دنیای هارون الرشید را عرضه کردند؟ نه! دنیای ما دنیایی کم رمق، محدود و بسیار اندک است. دنیایی که خیلی زود از هم میپاشد، خیلی زود از بین میرود. دنیایی که آدم نمیتواند مانند هارون الرشید در آن بیاساید. هارون الرشید به ابرها نگاه میکرد و میگفت: هرجا بباری خراجت به دستم خواهد رسید. به خاطر همین دنیا بود که امام موسیبن جعفر(علیه السلام) زندانی شدند. آیا اگر مزهی این دنیا را میچشیدیم، موسیبن جعفر را زندانی نمیکردیم؟! هر کدام از ما این سؤال را از خود بپرسد، بین خودش و خدایش که هارون الرشید این دنیا را به قیمت زندانی کردن موسیبن جعفر(علیه السلام) به دست آورد. آیا اگر چنین دنیایی به ما پیشنهاد شود با تقواتر از هارون الرشید هستیم؟!
دنیای ما چیست؟ دنیای ممسوخ، اوهامی از دنیا، هیچ حقیقتی جز حقیقت رضایت خدا سبحانه و تعالی، جز حقیقت رضوان الله در آن نیست. طلبه اگر برای دنیا کار کند بدبختترین مردم میشود؛ زیرا هم دنیا و هم آخرت را از دست خواهد داد. بنابراین بیایید تمام تلاشمان کار کردن برای آخرت باشد و در حالی که در قلبهایمان به جای دوستی دنیا، دوستی خدا است زندگی کنیم؛ زیرا دنیایی برای ما وجود ندارد.
ائمه:، به ما یاد دادند که همیشه به یاد مرگ باشیم، یکی از درمانهای مؤثر عشق به دنیا یادآوری مرگ است. همه ما معتقدیم که (کلُّ مَنْ عَلیها فَان)، اما قضیه را همیشه پیش روی خودمان مجسّم نمیکنیم. یکی از درمانهای مؤثر این است که انسان مرگ را پیش خود مجسم کند. همیشه تصور کند که ممکن است همین لحظه بمیرد. هر کدام از ما دوستانی داشتهایم که مردهاند، برادرانی که از این منزلگاه به منزلگاه دیگری منتقل شدند. پدرم بیش از سن کنونیام زندگی نکرد. برادرم نیز بیش از سن کنونیام زندگی نکرد. من الآن خیلی معقول و محتمل است که در همان سنی که پدرم مرد، بمیرم. خیلی معقول است که در سنی که برادرم مرد، بمیرم. حتماً هر کدام از ما نمونههایی از این قبیل داریم. حتماً عزیزانی داشتهایم که ]به آن دنیا] منتقل شدهاند و از آرزوهایشان چیزی نمانده است، از بلند پروازیهایشان چیزی باقی نمانده است. اگر برای آخرت کاری کرده بودند که به سوی ملیک مقتدر، به سوی فی مقعد عزّ عند ملیک مقتدر رفتهاند، و اگر برای دنیا کار کردهاند، همه چیز تمام شد.
اینها عبرت است. اینها عبرتهایی است که ائمه: به ما یاد دادند، آنها را همیشه در نظر داشته باشیم، اینها آزمندی نسبت به زندگی را در درونمان میکاهد. این زندگی مگر چیست؟! شاید فقط چند روز است، شاید چند ماه، شاید چند سال، چرا همیشه طوری عمل میکنیم، طوری تلاش میکنیم که گویا زندگی بسیار طولانی را در پیش داریم؟ شاید جانب زندگی ده روزهای را گرفتهایم، شاید یک ماهه، شاید دو ماهه، نمیدانیم جانب چه چیزی را گرفتهایم. نمیدانیم با این همه بار اشتباهات، که به دوش میکشیم، با این همه بار گناهان، با این همه بار کوتاهی در برابر خدا سبحانه و تعالی و در برابر دینمان، اینها را در راه دفاع و جانبداری از چه چیزی به دوش میکشیم؟ ده روز [زندگی]، یک ماه، چند ماه؟ این کالایی است بس ارزان!
از خداوند سبحانه و تعالی میخواهیم قلبهایمان را پاک و روحمان را پاکیزه گرداند. و تلاشمان را افزون کند و [قلبهایمان] را پر کند از محبت به او، ترس از او، تصدیق او و عمل به کتاب او.
--------------------------------------------------------------------------------
[1]. البقره (2) : 207 ، تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 23 و 29.
سوتیتر
رسول خدا9 میفرماید: هر کس دنیا بزرگترین غمش شود، از خدا چیزی به او نمیرسد.
اگر دوستی دنیا خطاست، در مورد ما طلبهها بزرگترین خطاهاست. این چیزی که برای دیگران خطاست، برای ما یک خطای بسیار بزرگ است.
هر انسانی اگر دوستی و عشق دنیا بر دلش حاکم شود، هلاک خواهد شد، اما ما طلبهها، اگر دوستی و محبت دنیا بر قلبهایمان مسلط شود، علاوه بر هلاک خود دیگران را نیز هلاک خواهیم کرد؛ زیرا ما در جایگاه مسؤولیت قرار گرفتهایم. در مکان اتصال مردم با خدای سبحان و تعالی در حالی که خدا در قلبهایمان نیست؛ پس قادر نخواهیم بود مردم را با خدا پیوند دهیم.
اکنون از منطقهی فکر درآییم و به منطقهی قلب برویم، از وادی عقل خارج شویم و وارد وادی وجدان گردیم. میخواهم چند لحظهای را با هم، با قلبهایمان زندگی کنیم نه با عقلهایمان. میخواهیم به جای عرضه کردن قرآن بر اندیشهها و عقلها، اینبار قلبها را بر قرآن عرضه کنیم؛ قلبهایمان را در پیشگاه قرآن بگشاییم.
این قلبها در گرو محبت چه کسی میتپد؟ در این قلبها که در سینههای ما جای گرفته، محبت چه کسی جریان دارد؟ کدام دوستی و عشق، حاکم و محور قلبهای ماست؟
خداوند سبحانه و تعالی در یک قلب، دو محبت قرار نمیدهد. دو عشق متضاد در یکجا با هم جمع نمیشود. یا دوستی خدا یا دوستی دنیا. دوستی خدا و دوستی دنیا در یک قلب جمع نمیشود. بیاییم قلبهایمان را امتحان کنیم. برگردیم به قلبمان و او را محک بزنیم. ببینیم آیا به دوستی خدا زنده است یا به دوستی دنیا؟ اگر به دوستی خدا زنده است آن را عمیقتر و استوارتر کنیم، اما اگر خدای نخواسته به دوستی دنیا زنده است باید تلاش کنیم خود را از این درد جانکاه و از این بیماری کشنده رها کنیم.
مراتب دوستی خدا و دوستی دنیا
هر محبتی در قلب انسان از دو شکل و دو مرتبهی زیر خارج نیست.
در مرتبه اول این است که محبت، محور و اساس احساسات، عواطف، آرزوها و اهداف انسان را تشکیل دهد. ممکن است این انسان مدتی جهت برآوردن نیازی تا حد خاصی از این محبت محوری دور شود؛ ولی زود بر میگردد، خیلی سریع دوباره به همان اصل و اساس باز میگردد؛ زیرا این محبت، مرکز و محور قلب اوست. شاید انسان، سرگرم سخنی، گفتاری، عملی، خوراکی، شرابی، برخوردی، ارتباطات ثانوی، یا دوستی شود که او را از آن محبت محوری باز دارد، اما در همان حال هم هنوز آن محبت، محور است؛ این شد مرتبه اول.
مرتبه دوم این است که محبت همه نهاد و ضمیر انسان را در بر گیرد، به طوری که مطلقاً هیچ چیز نتواند انسان را از آن باز دارد؛ یعنی اینکه به هر سو نگرد، محبوب، قبله و کعبه دل خود را میبیند، به هر طرف روی بگرداند محبوب را میبیند. این مرتبهی دوم محبت است.
این تقسیمبندی هم در مورد دوستی خدا و هم در مورد دوستی دنیا صدق میکند. دوستی خدا در سطح دو مرتبهی یاد شده، به شرح زیر است:
مرتبه اول از آن نفوس مؤمنان، صالحان و پاکبازانی است که دل از آلایش این دنیای پست، پاکیزه کردهاند. اینان دوستی خدا در دلشان محور تمام عواطف، احساسات، آرزوها و اهدافشان است. ممکن است لحظاتی سرگرم وعدهای غذا، بهرهای از بهرههای مباح دنیایی، دیدار دوست یا تفریحی در خیابان شوند، ولی دوستی خدا در دلهایشان محوری است که به محض فارغ شدن از این سرگرمیهای زودگذر به آن برمیگردند.
امّا مرتبهی دوم خاص اولیاءالله از جمله پیامبران و ائمه: است. این علیبن ابیطالب7 که از شرف مجاورت قبرش بهرهمندیم، این مرد بزرگوار، همه شما میدانید که او چه گفت. همو بود که گفت: من به هرچه نگاه میکنم خدا را با آن، و پیش از آن و پس از آن و درون آن میبینم، زیرا محبت خدا در این قلب عظیم چنان نهاد او را فراگرفته که مانع میشود او چیزی جز خدا ببیند. حتی وقتی که مردم را میدید، آنان را از آن بُعد که بندگان خدا هستند، میدید. وقتی که به نعمتهای سرریز نگاه میکرد، آنها را از آن جهت که نعمت خدا سبحانه و تعالی است، نگاه میکرد. این معنا، این پیوند با خدا همیشه و همهجا در برابر چشمهایش نمودار میشود. زیرا محبوب أحد و معشوق اکمل او، قبلهی آرزوها و اهداف او، به وی اجازه نمیدهد در نگاه کردن با او شریکی قرار دهد. به همین دلیل جز خدای سبحان و متعال را نمیدید.
همین تقسیمبندی دو تایی در مورد دوستی دنیا که بنا به تعبیر رسول خدا9 مادر همهی خطاهاست، قابل تطبیق است. بدین ترتیب دوستی دنیا هم دو مرتبه دارد:
در مرتبه اول دوستی دنیا، محور، انسان است. اساس، رفتار و اعمال اوست. هر وقت مصلحت شخصی بگوید باید حرکت کند، حرکت میکند. هرگاه مصلحت شخصی بگوید بایست، میایستد. هر وقت مصلحت شخصی بگوید، عبادت کن، عبادت میکند و به همین شکل در مورد همهی کارها. دنیا اساس و اصل اوست، اما گاهی ممکن است مدتی گریزگاهی از دنیا بیابد و مدتی به کارهای پاک و تمیز دیگری مشغول شود. ممکن است برای خدا ـ سبحانه و تعالی ـ نماز بخواند، برای خدا روزه بگیرد، اما زود دوباره به محور خود برمیگردد و در پی آن راهی میشود. لحظات گریزی پیش میآید که از دست آن شیطان خارج میشود، اما دوباره به سوی شیطان باز میگردد. این مرتبه اول این بیماری دردناک یعنی بیماری دوستی دنی است.
و اما مرتبه دوم این بیماری دردناک، مرتبهی کشندهی آن است، و آن زمانی است که دوستی و عشق دنیا دیده انسان را کورکند، و همهی درهای دیدن را بر او ببندد. اینگونه دوستی دنیا باعث میشود نگاه آدمی نسبت به دنیا مانند نگاه سید یکتا پرستان و امیر مؤمنان7 نسبت به خدا ـ سبحانه و تعالی ـ شود: او هرچه را میدید، خدا را با آن، پیش از آن، و بعد از آن میدید. دوستی دنیا در مرتبه دوم نیز به حدی میرسد که انسان هرچه میبیند، دنیا را در آن، پیش از آن، بعد آن و همراه آن میبیند. حتی عمل صالح نیز در نگاه او تبدیل به دنیا میشود. تبدیل به مصلحت شخصی و تبدیل به مصالح مادی و مصالح دنیوی میشود. حتی نماز، روزه، مباحثه، درس، همه اینها برای او تبدیل به دنیا میشود. هیچ چیزی را نمیتواند ببیند؛ مگر از منظر دنیا، مگر از منظر مقدار بهرهی دنیایی، بهرهای که این عمل میتواند به او بدهد. یک مشت مال یا یک پست و مقام که جز چند روز زودگذر و محدود با او نمیماند. این از مرتبهی دوم.
هر دو مرتبهی دنیا دوستی کشنده است، اما مرتبه دوم کشندهتر از مرتبه اول است؛ به همین خاطر رسولالله9 میفرماید: حبّ الدّنیا رأس کل خطیئة؛ دوستی دنیا ریشه و مادر همهی اشتباهات است. امام صادق(علیه السلام) میفرماید: دنیا چون آب دریا میماند، هر چه بیشتر از آب دریا بنوشید، تشنهتر میشوید. هرچه انسان بیشتر و بیشتر از آب دریا بنوشد، تشنهتر میشود. نگویید این یک مشت دنیا را میگیرم و بعد رهایش میکنم، به این مرتبه از مقام دنیایی میرسم و بعد میروم سراغ خدا، این طور نیست. هر مقداری که از این مال دنیا، جاه دنیایی و مقامات این دنیا را به دست آوری، تشنگی و گرسنگیات برای رسیدن به مرتبهی بالاتر بیشتر میشود. دنیا چون آب دریاست. دنیا ریشهی همه بدیها و اشتباهات است. رسول خدا9 میفرماید: هر کس دنیا بزرگترین غمش شود، از خدا چیزی به او نمیرسد. معنای این سخن است که دو محبت در یک قلب با هم جمع نمیشود. هر کس دوستدار دنیا باشد، هر کس دنیا بزرگترین غمش شود... پیوندی با خدا ندارد؛ زیرا دو محبت در یک قلب جمع نمیشود. دوستی دنیا ریشه همهی خطاهاست؛ زیرا دوستی دنیا است که نماز را از محتوا و معنایش خالی میکند، روزه را از معنایش خالی میکند. همه عبادتها را از معنایشان خالی میکند. وقتی که دوستی دنیا بر قلب انسان حکومت دارد، چه معنایی برای این عبادات باقی میماند؟!
من و شما چرا آنهایی را که به سبب آنچه با امیرالمؤمنین(علیه السلام) کردند، سرزنش میکنیم. آنها که تارک نماز نبودند، تارک روزه نبودند، شرابخوار نبودند، حداقل تعداد بسیار زیادی از آنها مرتکب کارهایی از این قبیل نشده بودند. با این حال چرا آنها را سرزنش میکنیم؟ برای اینکه وقتی دوستی دنیا همه قلب را پر کرده است، ارزش چنین نمازی چیست؟ ارزش چنین روزهای چیست؟ ارزش این پرهیز از شراب نوشی چیست؟! نماز عبدالرحمنبن عوف چه ارزشی دارد؟ عبدالرحمنبن عوف صحابی پیامبر(صلی الله علیه و آله) بود. از اولین کسانی بود که اسلام آورد. در حالی مسلمان شد که مردم کافر و مشرک بودند. زیر دست رسول خدا9 تربیت شد. با وحی زندگی کرد، با قرآن، با آیات خدا در هنگام نزول پس چه چیزی او را متبلا نمود؟ وقتی سرزمینهای کسری و قیصر، جواهرات کسری و قیصر را بر مسلمانان گشود، چه چیزی او را گرفتار کرد؟ چه چیزی این مرد بیچاره را گرفتار نمود؟ این مرد بیچاره قلب خود را از دوستی دنیا پر کرد. نماز میخواند، روزه میگرفت، ولی آن زمان که باید یک گزینه را انتخاب میکرد، قلبش آکنده از دوستی دنیا بود. باید یا عثمان خلیفه مسلمانان میشد یا علی خلیفه مسلمانان میشد و او میدانست که اگر این خلافت را به علی(ع) میداد مسلمانان تا ابدالدهر خوشبخت میشدند و میدانست در برابر اگر خلافت را به عثمان بدهد تا ابدالدهر در فتنهها را بر مسلمانان گشوده است. این را میدانست و همین را از خود عمر هم شنیده بود ولی در این گزینش، دوستی دنیا بر قلبش غلبه نمود. به عثمان دست بیعت داد و دست علی را در انتظار بیعتگر وانهاد. عثمان را خلیفه کرد و خلافت را از علی(ع) گرفت.
شاید بگویید این معصیت است. مانند ترک نماز؛ زیرا رسول الله9 علی(ع) را خلیفه بلافصل خود قرار داد. این درست است. علی(ع) مهمترین وظایف را پس از رسول خدا9 به عهده گرفت. اما فرض کنید ـ فرض محال، محال نیست ـ که پیامبر(صلی الله علیه و آله ) نصی بر علیبن ابیطالب7 نمیآورد. آیا این اقدام عبدالرحمنبن عوف قابل سرزنش نبود؟ آیا این اقدام عبدالرحمنبن عوف صحیح بود؟ اگر همهی نصوص پیامبر را، حدیث غدیر را، حدیث ثقلین را، اگر همه اینها را نادیده بگیریم، باز هم بنابر منطق دوستی خدا و دوستی دنیا، منطق بیم بر دین، و منطق غیرت بر دین و مسلمانان، آیا این اقدام عبدالرحمنبن عوف صحیح بود که دست علی(ع) را رها کند و با او بیعت ننماید و با انسانی که شایستگی تحمل بار امانت را ندارد، بیعت کند؟ با عثمانبن عفان بیعت کند؟
بنابراین موضوع در این جا فقط موضوع نص نیست؛ بلکه موضوع اینجا موضوع دوستی دنیاست. مسألهی خیانت در امانت است. زیرا دوستی دنیا انسان را کور و کر میکند. دوستی دنیا در دل عبدالرحمنبن عوف، معنای نماز را از بین برد، معنای روزه را از بین برد، معنای ماه رمضان را از بین برد، محتوا و درون مایه حقیقی، پاک و شریف همه چیز را از بین برد.
دوستی دنیا ریشه همهی گناهان است و دوستی خدا اساس هر کمالی است. دوستی خداست که انسان را کمال، عزت، شرف، استقامت، پاکیزگی و قدرت غلبه بر ضعف در همهی شرایط میبخشد. این محبت خدا بود که آن جادوگران را به رهروان راه حق تبدیل کرد تا جایی که به فرعون گفتند: هر حکمی خواهی در مورد ما بکن؛ چرا که تو فقط در این دنیا میتوانی حکم صادر کنی.([1])؛ چهطور شد که چنین گفتند؟ چون محبت خدا در درون قلبشان شعلهور شد و در کمال شجاعت و رادمردی به فرعون گفتند: هر حکمی میخواهی بکن که تنها در این زندگی دنیاست که تو حکم میرانی.
این محبت خدا بود که باعث شد علی(ع) آن اقدامات شجاعانه و موضعگیریهای رادمردانه را داشته باشد. این شجاعت، شجاعت علی(ع)، از نوع شجاعت شیران نبود، بلکه شجاعت ایمان و محبت خدا بود. چرا؟؛ زیرا این شجاعت تنها به شجاعت در میدان جنگ محدود نمیشد، بلکه گاهی شجاعت تحمل مصیبت بود، شجاعت صبر بود.
علیبن ابیطالب7 نمونهی برتر شجاعت مبارزه در میدان جنگ بود. آستین همت بالا زد در حالی که بیش از 60 سال از سن شریفش میگذشت به تنهایی بر خوارج یورش برد. با چهار هزار انسان جنگید، این بالاترین حد شجاعت و دلیری در میدان مبارزه است؛ زیرا محبت خدا او را از خود بیخود کرده بود و به او اجازه نمیداد متوجه تعداد چهار هزار نفری آنها و تکتازی خود شود.
او در صبر نیز قلهی شجاعت را در نوردید، در سکوت در برابر غصب حق خود نیز همین طور بود؛ زمانی که مصلحت اسلام ایجاب میکرد در برابر حق خود صبر کند در حالی که در اوج جوانی بود و نه در دوران پیری، در اوج جوانیاش بود، نهادش آکنده از شور جوانی بود، ولی اسلام به او گفت: سکوت کن، برای حقی که به آن نرسیدی صبر کن، به خاطر حفظ اصل و ریشهی دین، بنیاد دین، تا وقتی که اینها شعائر ظاهری اسلام و دین را حفظ میکنند تحمل کن. و او تا آنجا که آنان پایبند حفظ ظاهر و شریعت ظاهری اسلام و دین بودند، سکوت کرد و این نیز نهایت شجاعت در صبر بود. این شجاعت، شیر صفتانه نیست؛ شجاعت مؤمنی است که دوستی خدا وی را از خود بیخود نموده است.
امیرالمؤمنین(علیه السلام) در نه گفتن و در خودداری کردن نیز قله شجاعت را در نوردید. زمانیکه پس از به قتل رسیدن خلیفه دوم آن مرد از او خواست تا به شرط تخلف از کتاب خدا و سنت رسول9 با او بیعت کند، آن بزرگمرد چه کرد؟ آن بزرگ مردی که میگفت: ابابکر جامهی خلافت را در حالی بر تن کرد که میدانست جایگاه من نسبت به حکومت اسلامی چون محور آسیاب است، به آسیاب، آن را رد کرد، تنها به این خاطر که به شرط مخالفت با کتاب خدا و سنت رسول خدا بود. از اینجا است که میفهمیم آن سوختن به خاطر خود نبوده است بلکه به خاطر خدا سبحانه و تعالی بود.
بنابراین، این شجاعت، شجاعت سرباز دلیر در روز جنگ است، و شجاعت صبر در روزی که صبر باید کرد، و شجاعت نه گفتن در روزی که باید نه گفت. این شجاعت را محبت خدا در قلب علی(ع) خلق کرد، نه اعتقاد به وجود خدا. در این اعتقاد که فلاسفه یونان نیز با او شریک بودند. ارسطو هم به وجود خدا اعتقاد داشت. افلاطون هم به وجود خدا اعتقاد داشت. فارابی نیز به وجود خدا باور داشت، اما اینها برای بشریت چه کردند؟ برای دین یا دنیا چه کردند؟
اعتقاد نیست، بلکه افزون بر اعتقاد، محبت خداست. همین [محبت خدا] است که آن اقدامات و موضعگیریها را سبب شد. و ما پیش از مردم دیگر باید دنیا را طلاق دهیم. اگر دوستی دنیا خطاست، در مورد ما طلبهها بزرگترین خطاهاست. این چیزی که برای دیگران خطاست، برای ما یک خطای بسیار بزرگ است.
ما بیش از دیگران باید از این جهت بر حذر باشیم. اولاً به این دلیل که ما خودمان را راهنمایان راه آخرت قرار دادهایم. مأموریت ما در این دنیا چیست؟ وظیفه ما در دنیا چیست؟ اگر انسانی از شما بپرسد: چه میکنی، دلیل وجود تو چیست چه پاسخی میدهی؟ میگویی من میخواهم مردم را به آخرت وصل کنم، میخواهم دنیای مردم را به آخرتشان و به عالم غیب و به خدا پیوند دهم. پس چهطور است که دنیای خود را از آخرت قطع میکنی؟ اگر دنیای تو به آخرت متصل نباشد، دنیای مردم را به دنیای خودت و نه به آخرت پروردگارت وصل خواهی کرد. به راهزنی تبدیل خواهیم شد، ولی کدام راه؟ راهی که به سوی خدا میرود، نه راه بین دو سرزمین، این راه خدایی که ما از پیشگامان آن هستیم، ما راهنمای این راه هستیم و دست مردم را میگیریم، پس اگر ما در این راه، راه را ببندیم، اگر ما از این راه منحرف شده و وارد راه دیگری شویم، حجابی در برابر خدا و حجابی در برابر آخرت خواهیم شد.
هر انسانی اگر دوستی و عشق دنیا بر دلش حاکم شود، هلاک خواهد شد، اما ما طلبهها، اگر دوستی و محبت دنیا بر قلبهایمان مسلط شود، علاوه بر هلاک خود دیگران را نیز هلاک خواهیم کرد؛ زیرا ما در جایگاه مسؤولیت قرار گرفتهایم. در مکان اتصال مردم با خدای سبحان و تعالی در حالی که خدا در قلبهایمان نیست؛ پس قادر نخواهیم بود مردم را با خدا پیوند دهیم.
ما پیشتر از مردم باید از این مهلکه اجتناب کنیم؛ زیرا ادعا داریم که وارثان پیامبران و وارثان ائمه و اولیا هستیم، رهروان راه محمد(صلی الله علیه و آله ) و حسن و حسین8 هستیم. آیا سعی نمیکنیم با شرافت چنین نسبتی زندگی کنیم؟ این نسبت موضع ما را نسبت به موضعهای دیگر دقیقتر میکند؛ زیرا ما حاملان گفتار آنها و رفتار آنها هستیم. بیشتر از مردم با گفتار و رفتار و اعمال آنها آشناییم. مگر پیامبر(صلی الله علیه و آله) نفرمود: ما گروه پیامبران طلا و نقره و املاک به ارث نمیگذاریم، بلکه علم و حکمت به جای میگذاریم. مگر علیبن ابیطالب7 نفرمود: حکومت یا خلافت بر شما نزد من ارزشی ندارد، مگر اینکه بتوانم به واسطهی آن حقی را بر پا دارم یا باطلی را رفع کنم؟ مگر نه اینکه علیبن ابیطالب7 این را گفت، مگر نه اینکه در زندگیاش در همهی زندگیاش به همین گفته عمل کرد؟
علیبن ابیطالب7 برای خدا کار میکرد، برای دنیایش کار نمیکرد، اگر علی(ع) برای دنیایش کار میکرد بیچارهترین و بدبختترین مردم میشد. علی(ع) از همان اوان کودکیاش جان بر کف بود. برای جان رسول خدا9 و برای دین خدا و رسالت خدا جان خود را به خطر میانداخت. لحظهای در تقدیم [جانش] تردید نکرد. هرگز مرگ را حساب نمیکرد. برای زندگی حساب باز نمیکرد. جانش را کف دستش گذاشته بود. در زمان حیات رسول خدا9 فرمانبرترین مردم نسبت به او بود. پس از وفات رسول خدا9 نیز فرمانبرترین مردم نسبت به رسول خدا9 بود. بیش از همه مردم در راه دین کار کرد و به خاطر دین زجر کشید.
علیبن ابیطالب7 چه به دست آورد؟ اگر به لحاظ ملاک دنیایی حساب کنیم این بزرگ مرد چه به دست آورد؟ آیا به این مرد عظیم ظلم نشد؟ آیا مدت درازی را خانهنشین نبود؟ مگر نه اینکه به این مرد بزرگ هزار ماه بر منابر مسلمانان که ستونهایش با جهاد و خون و فداکاریهای او استوار شده بود، ناسزا میگفتند؟
پس چیزی از این دنیا گیرش نیامد. نه مالی، نه مقامی، نه عنوانی، نه به به و چه چهی، ولی علیرغم همه اینها وقتی عبدالرحمنبن ملجم ضربهی شمشیر را بر فرق وی فرود آورد این امام بزرگوار چه گفت؟ گفت: به پروردگار کعبه قسم که رستگار شدم. اگر علی برای دنیایش کار کرده بود، باید میگفت: به خدا من بدبختترین آدمها هستم. زیرا در عوض عمری که همهاش جهاد بود، همهاش ایثار بود، همهاش محبت و عشق به خدا بود چیزی حاصلم نشد، اما او چنین نگفت، بلکه فرمود: به پروردگار کعبه قسم که رستگار شدم. به خدا قسم که این شهادت بود؛ زیرا او برای دنیایش کار نمیکرد، برای خدایش کار میکرد و الآن لحظهی دیدار با خدا است. این لحظه، لحظهای است که علی(ع) با خدا ملاقات خواهد کرد و او حسابش را و پاداشش را خواهد داد. پاداش همه سختیهایی را که تحمل کرد و مصیبتهایی که بر او وارد شد را خواهد داد.
مگر این امام الگوی برتر ما نیست؟! مگر زندگی او سنت نیست؟! مگر منابع شریعت ما، کتاب و سنت نیستند؟! مگر معنای سنت؛ قول، فعل و تقریر معصوم7 نیست؟! ما نسبت به مردم اولی هستیم. در پیروی از امام معصوم باید از محبت دنیا برحذر باشیم؛ زیرا اصلاً دنیایی نداریم که دوستش داشته باشیم. چه را دوست داشته باشیم؟ دنیا را دوست داشته باشیم ما طلبهها؟! این دنیا مگر چیست که دوستش داشته باشیم و بخواهیم خودمان را در آن غرق کنیم و از رضوانالله الاکبر چشم بپوشیم. از چیزی چشم بپوشیم که هیچ چشمی آن را ندیده و هیچ گوشی آن را نشنیده و به خیال هیچ بشری نیامده، مگر این دنیا چیست؟!
این دنیا، دنیای ما مجموعهی اوهام است. هر دنیایی وهم است. ولی دنیای ما بیش از دنیای دیگران وهم است. مجموعهای از اوهام است. مگر از این دنیا چه چیزی گیرمان میآید جز مقدار بسیار اندکی؟ ما از آنهایی نیستیم که انبوهی از اموال دنیا را چپاول کردند و چند روز پیش در موردشان صحبت کردیم، ما از آنهایی نیستیم که دنیا در اختیارشان قرار گرفته بود که بخواهیم آخرت را رها کرده و دنیا را ترجیح دهیم. دنیای هارون الرشید، دنیای با شکوهی بود. هارون الرشید را شب و روز نفرین میکنیم. زیرا در عشق به دنیا غرق شده بود، اما هیچ میدانید هارون الرشید غرق چه دنیایی شده بود؟! هارون الرشید در چه قصرهای افراشتهای زندگی میکرد، چه ولخرجیها و بریز و بپاشهایی داشت. چه ریاست و خلافت و سلطنتی به دست آورد که تا کجای دنیا امتداد داشت؟ این دنیای هارون را آیا ما هم داریم؟!
اگر نداریم، که نداریم باید ببینیم آیا از هارون الرشید بهتریم؟ از هارون الرشید پرهیزکارتریم؟ از هارون الرشید با تقواتریم؟ آیا به ما دنیای هارون الرشید را پیشنهاد کردند و ما آن را رد کردیم که حالا ادعا میکنیم از هارون الرشید پرهیزکارتر هستیم؟ پسران من، برادران من، عزیزان من، ای فرزندان علی! آیا بر ما دنیای هارون الرشید را عرضه کردند؟ نه! دنیای ما دنیایی کم رمق، محدود و بسیار اندک است. دنیایی که خیلی زود از هم میپاشد، خیلی زود از بین میرود. دنیایی که آدم نمیتواند مانند هارون الرشید در آن بیاساید. هارون الرشید به ابرها نگاه میکرد و میگفت: هرجا بباری خراجت به دستم خواهد رسید. به خاطر همین دنیا بود که امام موسیبن جعفر(علیه السلام) زندانی شدند. آیا اگر مزهی این دنیا را میچشیدیم، موسیبن جعفر را زندانی نمیکردیم؟! هر کدام از ما این سؤال را از خود بپرسد، بین خودش و خدایش که هارون الرشید این دنیا را به قیمت زندانی کردن موسیبن جعفر(علیه السلام) به دست آورد. آیا اگر چنین دنیایی به ما پیشنهاد شود با تقواتر از هارون الرشید هستیم؟!
دنیای ما چیست؟ دنیای ممسوخ، اوهامی از دنیا، هیچ حقیقتی جز حقیقت رضایت خدا سبحانه و تعالی، جز حقیقت رضوان الله در آن نیست. طلبه اگر برای دنیا کار کند بدبختترین مردم میشود؛ زیرا هم دنیا و هم آخرت را از دست خواهد داد. بنابراین بیایید تمام تلاشمان کار کردن برای آخرت باشد و در حالی که در قلبهایمان به جای دوستی دنیا، دوستی خدا است زندگی کنیم؛ زیرا دنیایی برای ما وجود ندارد.
ائمه:، به ما یاد دادند که همیشه به یاد مرگ باشیم، یکی از درمانهای مؤثر عشق به دنیا یادآوری مرگ است. همه ما معتقدیم که (کلُّ مَنْ عَلیها فَان)، اما قضیه را همیشه پیش روی خودمان مجسّم نمیکنیم. یکی از درمانهای مؤثر این است که انسان مرگ را پیش خود مجسم کند. همیشه تصور کند که ممکن است همین لحظه بمیرد. هر کدام از ما دوستانی داشتهایم که مردهاند، برادرانی که از این منزلگاه به منزلگاه دیگری منتقل شدند. پدرم بیش از سن کنونیام زندگی نکرد. برادرم نیز بیش از سن کنونیام زندگی نکرد. من الآن خیلی معقول و محتمل است که در همان سنی که پدرم مرد، بمیرم. خیلی معقول است که در سنی که برادرم مرد، بمیرم. حتماً هر کدام از ما نمونههایی از این قبیل داریم. حتماً عزیزانی داشتهایم که ]به آن دنیا] منتقل شدهاند و از آرزوهایشان چیزی نمانده است، از بلند پروازیهایشان چیزی باقی نمانده است. اگر برای آخرت کاری کرده بودند که به سوی ملیک مقتدر، به سوی فی مقعد عزّ عند ملیک مقتدر رفتهاند، و اگر برای دنیا کار کردهاند، همه چیز تمام شد.
اینها عبرت است. اینها عبرتهایی است که ائمه: به ما یاد دادند، آنها را همیشه در نظر داشته باشیم، اینها آزمندی نسبت به زندگی را در درونمان میکاهد. این زندگی مگر چیست؟! شاید فقط چند روز است، شاید چند ماه، شاید چند سال، چرا همیشه طوری عمل میکنیم، طوری تلاش میکنیم که گویا زندگی بسیار طولانی را در پیش داریم؟ شاید جانب زندگی ده روزهای را گرفتهایم، شاید یک ماهه، شاید دو ماهه، نمیدانیم جانب چه چیزی را گرفتهایم. نمیدانیم با این همه بار اشتباهات، که به دوش میکشیم، با این همه بار گناهان، با این همه بار کوتاهی در برابر خدا سبحانه و تعالی و در برابر دینمان، اینها را در راه دفاع و جانبداری از چه چیزی به دوش میکشیم؟ ده روز [زندگی]، یک ماه، چند ماه؟ این کالایی است بس ارزان!
از خداوند سبحانه و تعالی میخواهیم قلبهایمان را پاک و روحمان را پاکیزه گرداند. و تلاشمان را افزون کند و [قلبهایمان] را پر کند از محبت به او، ترس از او، تصدیق او و عمل به کتاب او.
--------------------------------------------------------------------------------
[1]. البقره (2) : 207 ، تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 23 و 29.
سوتیتر
رسول خدا9 میفرماید: هر کس دنیا بزرگترین غمش شود، از خدا چیزی به او نمیرسد.
اگر دوستی دنیا خطاست، در مورد ما طلبهها بزرگترین خطاهاست. این چیزی که برای دیگران خطاست، برای ما یک خطای بسیار بزرگ است.
هر انسانی اگر دوستی و عشق دنیا بر دلش حاکم شود، هلاک خواهد شد، اما ما طلبهها، اگر دوستی و محبت دنیا بر قلبهایمان مسلط شود، علاوه بر هلاک خود دیگران را نیز هلاک خواهیم کرد؛ زیرا ما در جایگاه مسؤولیت قرار گرفتهایم. در مکان اتصال مردم با خدای سبحان و تعالی در حالی که خدا در قلبهایمان نیست؛ پس قادر نخواهیم بود مردم را با خدا پیوند دهیم.