آرشیو

آرشیو شماره ها:
۵۱

چکیده

متن

به خاطر دارید که گفت و گوی ما با چند پرسش از سوی دوستان شروع شد که مطالب بیان شده در تبیین مقدمات مهمی برای رسیدن به پاسخ آن­ها بود.

ـ دانستیم که اگر انسان برای هدفی که به خاطرش آفریده شده تلاش کند؛ در بین مخلوقات، از جایگاه رفیعی برخوردار است و اگرنه درجه­ی او پایین­تر از همگان قرار خواهد گرفت. اما این­که چه ضرورتی داشت انسان پا به دنیا بگذارد، در حالی که دنیا جز بلا و مصیبت و رنج و سختی ندارد. حال آن­که ادامه­ی زندگی فرزندان آدم در بهشتی که مأوای نخستین پدر و مادرشان بود، مانعی نداشت، علاوه بر این که از این همه رنج دنیا و عذاب آخرت در امان می­ماند.

استاد: در پاسخ شما، دو مطلب باید بیان شود. اول این که آیا دنیا حقیقتی جز سختی و رنج و عذاب ندارد یا این که این یک روی سکه است؟ دوم این که چرا زمین به عنوان مأوای انسان انتخاب شده است. در این­جا بهتر است پاسخ مطلب دوم را مقدم بداریم. بنابر نظر برخی مفسران، از آیات شریفه که در باب گفت وگوی آدم(علیه السلام) با پروردگارش وارد شده، چنین به دست می­آید که آدم برای سکونت در زمین آفریده شده و زمین و عالم طبیعت، محل رشد و تکامل او قرار گرفته است.([1])

آیه­ی 35 سوره­ی بقره، خطاب خداوند به آدم(علیه السلام) را چنین نقل می­فرماید:

وَقُلْنَا یَا آدَمُ اسْکُنْ أنتَ وَ زَوجُکَ الجَنَّةَ وَ کَلاَمِنْهَا رَغَداً حَیْثُ شِئْتُمَا وَلاَتَقْرَبَا هَذِهِ الشَّجَرةَ فَتَکُونَا مِنَ الظَّالِمینَ یکی از بزرگان علم تفسیر در مورد محتوای آیه فرموده است: این آیه به مرحله­ی آموزشی و آماده سازی آدم برای سکونت در زمین و نیز به طبیعی بودن معصیت برای انسان و آثار وضعی معصیت اشاره دارد.([2]) ایشان در مورد تعبیر اسکن در آیه­ی شریفه معتقد است: سکون در اسکن در برابر اضطراب حاصل از بی مأوایی یا مانند آن و به معنای آرامش است نه در برابر حرکت،([3]) البته برخی را عقیده بر این است که: برخلاف بعضی مفاهیم مانند خلود که معنای دوام را به همراه دارد و مکث و اقامت که با دوام منافات ندارد، مفهوم سکنی منقطع بوده و مستلزم خروج فرد سکنی کننده از مسکن است؛ زیرا در سکنی، خانه­ی مورد اسکان، ملک فرد ساکن نیست و او باید مسکن را پس از مدتی­ رها کند.

ـ‌ پس دستور اسکن به آدم(علیه السلام) در واقع هشدار ضمنی در مورد خروج وی از بهشت را به همراه داشته است؟!

استاد: بله. بر همین اساس، ورود آدم(علیه السلام) و حوا به بهشت از سنخ سکنی بوده، نه از صنف اقامت.([4]) اما باید توجه داشت که بسیاری از بزرگان بر این باورند که بهشت حضرت آدم(علیه السلام)، بهشت خلد نبوده است، بلکه باغی از باغ­های بهشت گونه­ی زمین بوده است.([5]) بزرگی گوید: ممکن است اسکان در بهشت، از همان ابتدا اسکانی موقت برای پیمودن مرحله­ای تمرینی و آزمایشی باشد تا آدم با مکر و حیله­های دشمن خود آشنا شود و تلخی عصیان و آثار درد آور آن را بچشد و نیز راه توبه و بازگشت را بیاموزد.([6])

ـ حال که سخن از حضرت آدم(علیه السلام) و مسکن او یعنی بهشت معهود به میان آمد، اجازه می­خواهیم بپرسیم که این بهشت چگونه ویژگی­هایی داشته است؟

استاد: این بهشت نه بهشت خلد است و نه باغی از باغ­های دنیا، بلکه بهشتی است برزخی. یعنی ما بین دنیا و آخرت است که هم بعضی از احکام بهشت آخرت را دارد و هم بعضی از احکام باغ دنیا را داراست.

ـ چگونه ممکن است آثار هر دو را داشته باشد و در عین حال هیچ کدام از آن­ها نباشد؟

استاد: برزخی بودن آن نیز به همین جهت است؛ زیرا ما بین بهشت­های دنیایی و آخرتی است. برای مثال نشاط دایمی از ویژگی­های بهشت خلد است که مأوای آدم(علیه السلام) نیز چنین بود و با وجود آن­که رنج گرسنگی و تشنگی و سرما و گرما را در خود نداشت، امّا محدوده­ای نبود که شیطان و شیطنت و عصیان او در آن راه نداشته باشد و همچون بهشت جاویدان اخروی هیچ خیال باطلی در آن راه ندارد: ...لاّ لَغْوٌ فِیهَا وَلاَ تَأثِیمٌ([7]) و انسان­ها نسبت به یکدیگر صفای محض دارند و بنا به فرمایش قرآن: وَنَزَعْنَا مَا فِی صُدُورِهِم مِّن غِلٍّ... ([8])هرگونه غُل و خیانت از دل بهشتی به دور است. خواه غُل و خیانت نسبت به احکام الهی و خواه نسبت به سنت نبوی و خواه نسبت به حقوق دیگران باشد.([9])

ـ از سخن شما می­توان به یک نتیجه­ی قطعی رسید که زمین یا عالم مادی از ویژگی­هایی برخوردار است که ورود به آن بدون آموزش و گذراندن مرحله­ی مقدماتی که در آن آدم با نیازها و ضعف­ها نیز آشنا شود و دشمنان و دوستانش را بشناسد، امری ناممکن یا بسیار دشوار است.

استاد: بله. کاملاً درست است. توجه داشته باشید که مراد از دنیا، زمین نیست، بلکه دنیا در برابرآخرت است. از این رو شامل موجود آسمانی هم خواهد شد و اگر موجود آسمانی به زمین هبوط کند، مصداق موجود دنیایی خواهد بود.([10])

ـ به جز داستان حضرت آدم(علیه السلام) که در قرآن کریم آمده است، در سنت از چه منظری به دنیا توجه شده است؟

استاد: از امیر مؤمنان علی(علیه السلام) نقل شده که فرمود: لو کانت الدّنیا من ذهب والآخره من خزف، لاختار العاقل الخزف الباقی علی الذهب الفانی([11]) و در کلامی از امام کاظم(علیه السلام) خطاب به هشام نقل است که فرمود: ان العقلاء ترکوا فضول الدّنیا فکیف الذّنوب؟ و ترک الدّنیا من الفضل و ترک الذّنوب من الفرض.([12])

اندیشه در این کلام، از آن جهت که انسان را در تشخیص صحیح از دنیا هدایت می­کند، امری ضروری است. پس بگذارید در توضیح آن، تقسیمی را که مرحوم ملاّ صدرا آورده است، بیان کنم. وی فرموده است: کارها و خواستنی­های دنیایی سه قسم­اند: اول؛ امور ضروری که نقش اصلی در زندگی و تداوم آن دارند و از سنخ دنیا نیستند. دوم؛ اموری که انجام یا ایجاد آن­ها فرح انگیز است و با این که مانعی برای نجات انسان از عذاب اخروی نیستند، ولی مانع از زیادت کرامت الهی و فزونی نعمت او و کمال قرب به او می­شوند. از این امور در زبان شریعت به لذت­های مباح تعبیر شده است. سوم؛ اموری که لذت آن­ها سبب تاریکی قلب از یک سو و عذاب اخروی از سوی دیگر خواهد شد که بر اثر اختلاف شرایط و خصوصیات انسان­ها مراتب آن نیز متفاوت می­شود. این دسته را محرمات شرعی گویند.([13])

ـ از این تقسیم، بر می­آید که دنیا، همه­اش ناپسند و نکوهیده نیست.

استاد: بله. همین گونه است. حیات دنیا و زنده بودن در این عالم، نه تنها بد نیست، بلکه آرزوی مرگ و طلب نمودن آن، نکوهش شده است؛ زیرا کفران نعمت الهی است.([14]) امام سجاد(علیه السلام) فرمود: خداوندا مرا عمر ده، مادام که عمر من صرف طاعت تو شود و هرگاه عمر من چراگاه شیطان گردد و از او پیروی کنم، به زودی مرا قبض روح کن.([15]) امام علی(علیه السلام) نیز خطاب به فردی که دنیا را به جهت فریبش مذمت می­کرد، ­فرمود: آیا فریبش را خوردی و سپس آن را مذمت می­کنی؟ دنیا می­تواند که گناه را بر تو ثابت کند و تو بر آن جرم اثبات نمی­توانی کرد. کی تو را غافل نمود از احوال خود و به چه چیز و چگونه تو را فریب داد و حال آن که به قبرهای پدران تو و استخوان­های پوسیده­ی ایشان و به خوابگاه مادران تو در زیر خاک، تو را عبرت داد و چه بسیار بیماران که تو متوجه معالجه­ی ایشان شدی و به دست خود بیمار داری ایشان را کردی و برای ایشان شفا طلب ­نمودی و طبیبان را بر بالین ایشان حاضر کردی و دلسوزی و مهربانی تو هیچ نفع به ایشان نبخشید و چندان که حیله کردی، به مطلب خود نرسیدی و چندان که سعی کردی ایشان را از چنگال اجل رها نتوانستی کرد. پس دنیا کی تو را فریب داده است و حال آن­که آن بیمار را مثلی برای تو گردانید که تو از حال او بر خود آگاه شوی و از نفع کردن چاره و تدبیر در حال او بر حال خود پند گیری....

ـ‌ آیا منظور امام(علیه السلام)، تحسین و نکو داشت دنیاست؟

استاد: اگر به ادامه­ی سخن امام گوش فرا دهید، حقیقت را بهتر درمی­یابید. امام می­فرماید: به درستی که دنیا نیکو خانه­ای است برای کسی که پندهای او را باور کند و خانه­ی عافیت است برای کسی که در احوال آن تدبر نماید و بفهمد و خانه­ی توانگری است برای کسی که توشه­ی آخرت خود را از آن برگیرد ... دنیا محل تنبیه و آگاهی است که از اوضاع آن پند گیرد. دنیا محل پیامبران خداست و وحی الهی در این جا نازل شد و ملائکه­ی حق تعالی در این خانه عبادت کردند و دوستان خدا در این نشئه خدا را پرستیدند و به رتبه­ی محبت فائز شدند و بندگان خالص خدا در دنیا سوداگری­ها کردند و با اعمال خود رحمت الهی را خریدند.([16])

ـ اصل پرسش ما از رنج­ها و سختی­های دنیا و زندگی آن بود و این که چرا انسان باید با این همه مصایب و بلاها دست و پنجه نرم کند؟ ولی شما نه تنها حکمت احتمالی نهفته در این اسرار را روشن نکردید، بلکه مسأله را به گونه­ای خلاف آن چه تصور اکثر انسان­ها، از جمله خود ما بود، جلوه دادید. آن­چه ما از دنیا فهمیده­ایم جز مکر و فریب و گرفتاری و مرارت نیست. ما از دنیا جز بی عدالتی، ظلم، مرگ، فقر، جهل، بیماری و ... نمی­بینیم. هرچند گاهی عدالت پیشه­ای قیام­کند، دانایی به مبارزه با جهل بر­خیزد و ...، امّا نسیمی بیش نیست. این که چرا این همه بدی و زشتی و ناسازگاری­ها وجود دارد را هر کس به گونه­ای پاسخ می­گوید آن­ها که متدین هستند، می­گویند: لابد مصلحتی در آن است یا خدا خودش بهتر می­داند این­ها به جهت قوت اعتقادی، وقتی با چنین مسایلی رو به رو می­شوند، خود به خود جهلشان به ذهنشان منعکس می­شود و به جای اعتراض، می­گویند: حتما سرّی دارد که من نمی­دانم، ولی کسانی که به این درجه نرسیده­اند، برایشان قانع کننده نیست.

استاد: اگر در سخن گران­قدر امام علی(علیه السلام) تأمل می­کردید، خود، پاسخ پرسش­تان را می­یافتید، ولی بهتر است ابتدا به بررسی اجمالی این امور که از آن­ها به شرور یاد می­شود بپردازیم و سپس نظری دقیق­تر بر کلام امام(علیه السلام) بیفکنیم.

ارسطو معتقد است در مورد آن­چه در جهان هستی وجود دارد، چند احتمال قابل تصور است:

الف. خیر محض است؛ در این صورت باید مبدأ خالق هستی آن را ایجاد کند.

ب. شر محض است؛ نباید مبدأ، آن را ایجاد کند.

ج. خیرش غلبه دارد؛ این را هم باید مبدأ، ایجاد کند.

د. شرش غلبه دارد که این مورد را مبدأ، نمی­آفریند؛ زیرا ترجیح مرجوح بر راجح، لازم می­آید که تحقق آن محال است. حتماً تصور می­کنید که ممکن است خیر یا شر بودن یک موجود، نسبت به خودش باشد یا در قیاس آن با دیگری که در این صورت احتمالات بیشتری متصور است. بزرگان اندیشه معتقدند که: موجودات، همگی یا خیر محض می­باشند یا خیرشان غلبه دارد. مثلاً عقرب که ما آن را از شرورترین موجودات می­دانیم، سموم هوا را می­گیرد و روغن آن برای بسیاری از امراض درمان است و هنوز بسیاری از منافعش کشف نشده است و کشف نکردن جدای از خیر نداشتن است.([17])

ـ علت این که شما بعضی اقسام را صادر شده از مبدأ دانستید و بعضی را نه، چه بود؟

استاد: علت این است که باید بدانیم که شرّ، نیستی است و شرور همگی نیستی­اند و نیستی، بطلان محض است یعنی چیزی نیست که مبدأ داشته باشد، بلکه موجود، فقط مبدأ لازم دارد.

ـ در مورد این که شرور نیستی­اند، بیشتر توضیح بفرمایید.

استاد: بسیاری از حکما و بزرگان اندیشمند، این امر را وجدانی و بدیهی دانسته­اند که نیاز به دلیل و برهان ندارد. هر شرّی به نیستی بر می­گردد. مثلاً کشتن یک انسان خوب، شرّ به حساب می­آید و به خاطر آن قاتل، مجازات یا لعن می­شود. این شرّ بودن فقط به خاطر این است که مانع سیر کمالی و استمرار وجود او گردیده است. به دیگر سخن او باعث شده که خیر و کمال فرد تداوم نیابد و این استمرار نیافتن، شرّ است وگرنه شمشیر یا هر وسیله­ی دیگر مورد استفاده ذاتاً شرّ نیست؛ چرا که روزی برای کشتن دشمن هم به کار می­رود، لطافت پوست بدن مقتول که از اصابت سلاح اثر می­پذیرد نیز شرّ نمی­باشد وگرنه در جراحی­های پزشکی دچار مشکل می­شد، نیروی بازوی قاتل نیز شرّ نخواهد بود وگرنه از انجام کارهای معیشتی خود عاجز می­ماند. هیچ کدام از این موارد در جای خود شرّ نمی­باشند، بلکه تنها جدایی سر از بدن و روح از تن که امری عدمی است، شرّ به حساب می­آید.([18])

ـ درست متوجه نشدم. براساس سخن شما که شرّها، همه، نیستی­اند و نیستی هم که نیست، پس اصلاً شرّی وجود ندارد. در نتیجه حکم این همه زشتی­ها و سختی­ها در عالم و پیرامون ما چه می­شود؟ حتماً می­گویید نه زلزله­ای هست و نه مرگی و نه رنجی و ...؟ فقط موجودات هستند که آن­ها هم خیرند و براین اساس یا زلزله نیست یا اگر هم هست خیر است، فقر و مصیبت یا نیست یا اگر هست خیر است و بی­عدالتی­ها و زشتی­ها نیز این­گونه است.

استاد: خیر. آن سخن، تنها بخشی از اعتقاد بزرگان اندیشه و حکمت بود. به بخش دیگر آن نیز باید توجه کنید. حکما معتقدند که فقر بد است چون نیستی است، جهل بد است چون نیستی است، ولی هستی­هایی هم که منجر به این نیستی­ها شوند، به خاطر رابطه­شان با این نیستی­ها، صفت بدی را به خود می­گیرند. به بیان دیگر بین او کور است و او کور نیست فرق است. کوری متصف به نیستی است، اما کور نبودن متصف به نیستی نیست. پس یک سلسله صفات عدمی در دنیا داریم که منشأ آن­ها وجود دارد. وقتی که یک وجود، در حدی محدود شد که می­توانست به فراتر از آن دست یابد، عامل باز ماندنش شرّ خواهد بود. در مورد زلزله همین قیاس را می­توان داشت. زمین که دارای جرم و مسکن و مأوای موجودات بسیاری است، شرّ نمی­باشد. گازهای متراکم درون زمین نیز شرّ نمی­باشند، حالت انفعالی زمین نیز ذاتاً شرّ نیست و الاّ آب باران و برف در آن فرو نمی­رفت. همچنین خانه­هایی که روی زمین ساخته می­شود و وضعیت مصالح، انسان­ها و سایر اموری که در این ارتباط قابل بررسی است، هیچ کدام شرّ نیستند، بلکه خیرند، امّا آنچه زلزله را به عنوان شرّ جلوه می­دهد، جنبه­ی ویرانی آن و کشته یا زخمی شدن انسان­هاست. بنا بر این تکان زمین از آن جهت که منشأ نیستی­ می­شود، به تبع آن نیستی­ها، شرّ و نیستی نام می­گیرد.([19])

ـ گرچه این سخنان، منطقی و علمی­اند، ولی هنوز پاسخ پرسش خود را نیافته­ام که چرا در این دنیا باید این همه سختی وجود داشته باشد؟ یعنی اگر دنیا با ناملایمات قرین نبود، زندگی در آن ممکن نبود؟

استاد: عالمی که ما در آن هستیم، عالم ماده است، عالم حرکت و تغییر و تبدل است، عالم تضاد و تزاحم بین علت­ها با یکدیگر است، این خصوصیات، لازمه­ی ذات این عالم، نه لازمه­ی ذات هستی است. به بیان دیگر می­تواند عالمی باشد که در آن، اصلاً حرکت نباشد از آن جهت که از اول کامل آفریده شده باشد، عالمی که در آن ظلمت وجود نداشته باشد. در هستی چنین عالم­هایی وجود دارد، ولی اگر یادتان باشد در گفت و گوهای قبل گفتیم که نظام آفرینش به صورت نظام علت و معلولی ایجاد شده، طبیعتاً مرتبه­ی علت بالاتر از مرتبه­ی معلول است و معلول از علت ضعیف­تر است و هرچه که پایین­تر می­آید، ضعف وجودی بیشتر می­شود. این ضعف همان نیستی است، یعنی در عوالم پایین­تر مثل عالم ماده یا طبیعت وجود آن قدر ضعیف است که با نیستی آمیخته است. عالمی که ما در آن هستیم، پایین­ترین مرتبه از هستی است البته عالم تکامل و کمال است. هستی در همین عالم رو به تکامل و پر کردن نیستی­هاست که در انتها قیامت به اصل خود باز می­گردد ... إنَّا لِلّهِ وَ إنَّا إلَیْهِ راجِعُونَ([20]) ولی با این حال لازمه­ی این عالم، همراه بودن هستی و نیستی با یکدیگر است. این نیستی، نیستی مطلق نیست، بلکه می­تواند هستی­های دیگر را به خود بپذیرد و همین توان پذیرفتن، مبدأ حرکت می­شود. حرکت و تغییر پذیری، لازمه­ی این عالم است.([21])

ـ حتماً می­خواهید بفرمایید اگر حرکت و تغییر و تحول در این عالم نباشد، این عالم، عالم دیگری خواهد شد؟

استاد: بله. درست دریافتید. در آن صورت، عالم ماده، نخواهد بود، بلکه عالم فرشتگان می­شود.

ـ خیلی خوب بود. دیگر از این همه سختی و رنج و مصیبت خبری نبود.

استاد: اگر می­گفتیم عالم ماده یا همین دنیا یعنی رنج و سختی، حرف شما درست بود، ولی گفتیم تغییر و تحول که البته گاهی رنج و سختی در آن هست.

ـ چرا می­گویید: گاهی در حالی که اصلاً دنیا یعنی همین.

استاد: اشتباه نکنید. همیشه تغییر و تحول و حرکت، فقدان و سختی به دنبال ندارد، بلکه می­تواند منشأ کمال و تکامل و فعلیت یافتن استعدادها و توانمندی­ها باشد. می­تواند همان باشد که در کلام امیرمؤمنان و مولای موحدان علی(علیه السلام) بیان شد که دنیا محل پیغمبران خداست، وحی­ الهی در این­جا نازل شد و ملائکه­ی حق تعالی در این خانه عبادت کردند و دوستان خدا در این نشئه خدا را پرستیدند و به رتبه­ی محبت فائز شدند و ...([22])

ـ چه می­خواهید بفرمایید؟

استاد: می­خواهم با تعقل و اندیشه حساب کنیم، با توجه به آن چه گفته شد که اولاً: وجود خیر است. یا خیر محض و یا کثیرالخیر و چیزی که شرّش غلبه داشته باشد، نمی­تواند به وجود بیاید. ثانیاً: در عالم ماده که پایین­ترین مرتبه­ی هستی است، وجود ضعیف است و با نیستی در آمیخته است. پس این هستی و نیستی، قابل جدا شدن از هم نیستند. بنا به فرمایش استاد بزرگوار آیةالله مطهری که فرمود: اگر این عالم می­خواهد همین طبیعت را داشته باشد که هست و می­خواهد همین عالمی باشد که هست، این­ها هم در آن هست، ولی اگر بخواهیم بگوییم که خوبی­های این عالم باشد، بدی­هایش نباشد، یعنی اصلاً این عالم، این عالم نباشد یعنی امری محال. زیباتر از آن­چه هست محال است، یعنی آن فقط یک فرض و توهم است که شما می­گویید.([23])

ـ شبیه­ این را در نظام اعداد هم شنیده­ایم که هر عدد، اگر بخواهد خودش باشد باید در همان جایگاه خودش باقی بماند مثلاً عدد 5، نمی­تواند 5 باشد ولی بین 10 و 11 قرار بگیرد. مرتبه­ی هر عدد، مقوّم و اساس وجود آن عدد است.

استاد: مثال بسیار به جا و زیبایی بود. دقیقاً قابل انطباق بر موجودات و جایگاه آن­ها در این عالم است. برای روشن شدن بیشتر مطلب مثالی می­زنم: سعدی که در قرن هفتم می­زیست، اگر به جای ما بود و ما به جای او بودیم، می­بایست ما از آن پدر و مادر شیرازی و در شهر شیراز متولد می­شدیم و ... با همه­ی آن خصوصیات. دیگر او، من نبودم. او همان سعدی است که هست. او جایش با هستی­اش یکی است. اگر از جایش بخواهد جدا شود اصلاً خودش نخواهد بود. استاد شهید مطهری(قدّس سرّه) در این زمینه فرموده است: این نحوه از هستی آمیخته با نیستی برای موجودات عالم طبیعت، مقوّم داتشان است. این که در این دنیا، پیری و جوانی با همدیگر باشند، این که از همان حالت اول حرکت کند بعد به صورت بچه در بیاید، بعد به صورت یک آدم جوان در بیاید، بعد به صورت یک آدم پیر در بیاید و بعد هم تحول دیگری از این دنیا به دنیای دیگر پیدا کند، همه از لوازم آن است.([24])

ـ این را پذیرفتم که هستی­ها در این عالم با نیستی­ها همراه است و اصلاً غیر قابل تفکیک می­باشد. و بدی­ها را با هر عنوان که باشند مصیبت، بلا، سختی و ...، به دو قسم کردیم؛ یک قسم مانند جهل و فقر و نابینایی که صفات عدمی و نیستی­اند و یک قسم هستی­هایی که به خودی خود بد نیستند، بلکه از آن جهت که سبب نیستی بعضی اشیا و یا مانع رسیدن آن­ها به کمال خود می­شوند، بد خواهند بود مثل میکروب وبا که نه خودش نیستی است و نه از نظر اصل هستی­اش، بد است چون آن میکروب هم برای خودش وجود دارد همان گونه که ما وجود داریم. آیا می­شود نتیجه گرفت که همه­ی چیزهایی که ما آن­ها را شر می­نامیم، واقعاً شر نیستند؟

استاد: بله. من در این قسمت از بحثم می­خواستم به همین مطلب اشاره کنم. ببینید، همین نیستی­ها در هستی­ها مؤثرند؛ مثلاً مرگ و نیستی را در نظر بگیرید. اگر قرار بود هرچه از موجودات که لباس هستی پوشیده به طور دایمی باقی بماند و هیچ چیز در این دنیا از بین نرود؛ عملاً راه را برای آیندگان می­بست؛ زیرا این زمین و موادی که در آن سبب به وجود آمدن موجودات می­شود، محدود است. تصور کنید اگر آن­چه گیاه در هزاران سال پیش به وجود آمده بود، از بین نمی­رفت، آیا گیاهانی که امروزه به وجود آمده­، می­توانست هستی بیابد؟ یا اگر فقط انسان­هایی که در سال­ها و قرن­ها و بلکه میلیون­ها سال پیش بوده­اند، بر روی زمین باقی بودند؛ آیا انسان دیگری به وجود می­آمد؟ و به همین گونه چیزهای دیگر. این که تمام اشیایی که امکان وجود دارند، به وجود بیایند، اصلاً بستگی به این دارد که صورت­هایی که در عالم پیدا می­شود، محدود و فانی باشد تا نوبت به صورت­های بعدی برسد وگرنه اگر همه باقی بمانند این اشکال پیش می­آید که چرا عالم این قدر محدود است؟!([25])

ـ بخش دیگری از بدی­های این عالم مربوط به تفاوت­ها و تبعیض­هایی است که در جای جای نظام آفرینش دیده می­شود؛ مثل این که موجودی سنگ است و دیگری گیاه و سومی حیوان و دیگری انسان و آن یکی هم فرشته. در حالی که هیچ کدام در نوع وجود خود اختیار نداشته­اند و شاید اگر این توان را داشتند جای خود را به دیگری می­دادند مثلاً چه اشکال داشت که همه فرشته بودند؟ چه می­شد اگر به جای تاریکی، همه جا، نور بود؟ در میان انسان­ها، چرا یکی زشت آفریده می­شود و دیگری زیبا؟ یکی قدرت و ثروت دارد، و دیگری محروم می­ماند؟

استاد: در مورد تفاوت در آفرینش­ها باید به دو امر توجه نمود: یک؛ تأثیر عوامل مختلف مثل: خصوصیات جغرافیایی و آب و هوا و افراد انسان و سایر موجودات، که غیر قابل انکار است. دو؛ جهان بدون تفاوت در بین اجزا و موجودات آن، به محیطی نامناسب و نازیبا تبدیل می­­شد و اغراق نیست اگر بگوییم اصلاً جهان بدون تفاوت، دوام نخواهد داشت. تصور کنید که اگر در عالم جز کوه ـ با آن همه شکوه و جلال ـ چیز دیگری نبود؛ آن­گاه چه می­شد؟! یا اگر هرچه بود همه زیبا یا همه زشت بود. آیا آن هنگام زشتی و زیبایی وجود داشت؟ پس در این جهت هم وجود تفاوت­ها در آفرینش، امری حتمی و لازم است.

ـ تا این­جا با روشن شدن راز تفاوت­ها و فلسفه و تأثیر نیستی­ها و زشتی­هایی که ما آن­ها را در نظام هستی و ایجاد موجودات، بد می­نامیم، دریافتیم که به کار بردن تعبیر زشتی یا شرّ و بدی در این موارد، صرفاً اعتباری ذهنی است که ما آن را صورت داده­ایم؛ در حالی که حقیقت این است که نظام آفرینش سراسر نظم، حکمت، زیبایی و جلوه­ی قدرت و علم فیاض مطلق است که از او جز زیبا و خیر صادر نمی­شود. اکنون سؤال دیگری دارم: آیا درست است که خیلی از سختی­ها و بلاهایی که ما به آن مبتلا می­شویم ناشی از نداشتن شناخت صحیح از دنیایی است که در آن زندگی می­کنیم؛ به بیان دیگر آیا راهی برای پی بردن به حقیقت این دنیا وجود دارد که با شناخت آن بتوان از گرفتار شدن به بسیاری از مصیبت­ها و رنج­ها نجات یافت؟

استاد: آنان که دنیا را به خوبی شناخته و با حقیقت آن آشنایند، آن را به ما شناسانده­اند، تعقل باید نمود تا به قدر میسور به دقایق سخن گهربارشان دست یافت، ولی گفت و گو در آن مورد را به زمانی دیگر وا می­گذاریم.

پی­نوشت:

[1]. عبدالله جوادی آملی، تسنیم، ج 3، ص 328.

[2]. همان، ص 324.

[3]. آن طور که مفاد آیه­ی 33 سوره­ی شوری است.

[4]. تسنیم، همان به نقل از الجامع لاحکام القرآن، ج 1، ص 229.

[5] . طوسی(قدّس سرّه)، تبیان، ج 1، ص 135.

[6] . تسنیم، ص 335.

[7]. الطّور 52 : 23.

[8] . الأعراف 7 : 43.

[9]. تسنیم، ص 335.

[10]. همان، ص 356.

[11]. آمدی، غررالحکم و دررالکلم.

[12]. کلینی، اصول کافی، ج 1، کتاب عقل و جهل.

[13]. صدرالمتألهین، شرح اصول کافی، ص 377.

[14]. محمدباقر مجلسی(قدّس سرّه)، عین الحیه، ص 341.

[15]. صحیفه سجادیه.

[16]. عین الحیه، ص 342.

[17]. ر.ک؛ تبیان، دفتر 17.

[18]. همان.

[19]. مرتضی مطهری(قدّس سرّه)، توحید، ص 287، برگرفته.

[20]. البقره 2 :‌156.

[21]. توحید، ص 287.

[22]. عین الحیه، همان.

[23]. توحید، ص 294.

[24]. همان، ص 295 با تلخیص.

[25]. همان، ص 305 و 306 برگرفته.

تبلیغات