آفرینش یا تجلّی حق(قسمت پنجم)
آرشیو
چکیده
متن
به خاطر دارید که گفت و گوی ما با چند پرسش از سوی دوستان شروع شد که مطالب بیان شده در تبیین مقدمات مهمی برای رسیدن به پاسخ آنها بود.
ـ دانستیم که اگر انسان برای هدفی که به خاطرش آفریده شده تلاش کند؛ در بین مخلوقات، از جایگاه رفیعی برخوردار است و اگرنه درجهی او پایینتر از همگان قرار خواهد گرفت. اما اینکه چه ضرورتی داشت انسان پا به دنیا بگذارد، در حالی که دنیا جز بلا و مصیبت و رنج و سختی ندارد. حال آنکه ادامهی زندگی فرزندان آدم در بهشتی که مأوای نخستین پدر و مادرشان بود، مانعی نداشت، علاوه بر این که از این همه رنج دنیا و عذاب آخرت در امان میماند.
استاد: در پاسخ شما، دو مطلب باید بیان شود. اول این که آیا دنیا حقیقتی جز سختی و رنج و عذاب ندارد یا این که این یک روی سکه است؟ دوم این که چرا زمین به عنوان مأوای انسان انتخاب شده است. در اینجا بهتر است پاسخ مطلب دوم را مقدم بداریم. بنابر نظر برخی مفسران، از آیات شریفه که در باب گفت وگوی آدم(علیه السلام) با پروردگارش وارد شده، چنین به دست میآید که آدم برای سکونت در زمین آفریده شده و زمین و عالم طبیعت، محل رشد و تکامل او قرار گرفته است.([1])
آیهی 35 سورهی بقره، خطاب خداوند به آدم(علیه السلام) را چنین نقل میفرماید:
وَقُلْنَا یَا آدَمُ اسْکُنْ أنتَ وَ زَوجُکَ الجَنَّةَ وَ کَلاَمِنْهَا رَغَداً حَیْثُ شِئْتُمَا وَلاَتَقْرَبَا هَذِهِ الشَّجَرةَ فَتَکُونَا مِنَ الظَّالِمینَ یکی از بزرگان علم تفسیر در مورد محتوای آیه فرموده است: این آیه به مرحلهی آموزشی و آماده سازی آدم برای سکونت در زمین و نیز به طبیعی بودن معصیت برای انسان و آثار وضعی معصیت اشاره دارد.([2]) ایشان در مورد تعبیر اسکن در آیهی شریفه معتقد است: سکون در اسکن در برابر اضطراب حاصل از بی مأوایی یا مانند آن و به معنای آرامش است نه در برابر حرکت،([3]) البته برخی را عقیده بر این است که: برخلاف بعضی مفاهیم مانند خلود که معنای دوام را به همراه دارد و مکث و اقامت که با دوام منافات ندارد، مفهوم سکنی منقطع بوده و مستلزم خروج فرد سکنی کننده از مسکن است؛ زیرا در سکنی، خانهی مورد اسکان، ملک فرد ساکن نیست و او باید مسکن را پس از مدتی رها کند.
ـ پس دستور اسکن به آدم(علیه السلام) در واقع هشدار ضمنی در مورد خروج وی از بهشت را به همراه داشته است؟!
استاد: بله. بر همین اساس، ورود آدم(علیه السلام) و حوا به بهشت از سنخ سکنی بوده، نه از صنف اقامت.([4]) اما باید توجه داشت که بسیاری از بزرگان بر این باورند که بهشت حضرت آدم(علیه السلام)، بهشت خلد نبوده است، بلکه باغی از باغهای بهشت گونهی زمین بوده است.([5]) بزرگی گوید: ممکن است اسکان در بهشت، از همان ابتدا اسکانی موقت برای پیمودن مرحلهای تمرینی و آزمایشی باشد تا آدم با مکر و حیلههای دشمن خود آشنا شود و تلخی عصیان و آثار درد آور آن را بچشد و نیز راه توبه و بازگشت را بیاموزد.([6])
ـ حال که سخن از حضرت آدم(علیه السلام) و مسکن او یعنی بهشت معهود به میان آمد، اجازه میخواهیم بپرسیم که این بهشت چگونه ویژگیهایی داشته است؟
استاد: این بهشت نه بهشت خلد است و نه باغی از باغهای دنیا، بلکه بهشتی است برزخی. یعنی ما بین دنیا و آخرت است که هم بعضی از احکام بهشت آخرت را دارد و هم بعضی از احکام باغ دنیا را داراست.
ـ چگونه ممکن است آثار هر دو را داشته باشد و در عین حال هیچ کدام از آنها نباشد؟
استاد: برزخی بودن آن نیز به همین جهت است؛ زیرا ما بین بهشتهای دنیایی و آخرتی است. برای مثال نشاط دایمی از ویژگیهای بهشت خلد است که مأوای آدم(علیه السلام) نیز چنین بود و با وجود آنکه رنج گرسنگی و تشنگی و سرما و گرما را در خود نداشت، امّا محدودهای نبود که شیطان و شیطنت و عصیان او در آن راه نداشته باشد و همچون بهشت جاویدان اخروی هیچ خیال باطلی در آن راه ندارد: ...لاّ لَغْوٌ فِیهَا وَلاَ تَأثِیمٌ([7]) و انسانها نسبت به یکدیگر صفای محض دارند و بنا به فرمایش قرآن: وَنَزَعْنَا مَا فِی صُدُورِهِم مِّن غِلٍّ... ([8])هرگونه غُل و خیانت از دل بهشتی به دور است. خواه غُل و خیانت نسبت به احکام الهی و خواه نسبت به سنت نبوی و خواه نسبت به حقوق دیگران باشد.([9])
ـ از سخن شما میتوان به یک نتیجهی قطعی رسید که زمین یا عالم مادی از ویژگیهایی برخوردار است که ورود به آن بدون آموزش و گذراندن مرحلهی مقدماتی که در آن آدم با نیازها و ضعفها نیز آشنا شود و دشمنان و دوستانش را بشناسد، امری ناممکن یا بسیار دشوار است.
استاد: بله. کاملاً درست است. توجه داشته باشید که مراد از دنیا، زمین نیست، بلکه دنیا در برابرآخرت است. از این رو شامل موجود آسمانی هم خواهد شد و اگر موجود آسمانی به زمین هبوط کند، مصداق موجود دنیایی خواهد بود.([10])
ـ به جز داستان حضرت آدم(علیه السلام) که در قرآن کریم آمده است، در سنت از چه منظری به دنیا توجه شده است؟
استاد: از امیر مؤمنان علی(علیه السلام) نقل شده که فرمود: لو کانت الدّنیا من ذهب والآخره من خزف، لاختار العاقل الخزف الباقی علی الذهب الفانی([11]) و در کلامی از امام کاظم(علیه السلام) خطاب به هشام نقل است که فرمود: ان العقلاء ترکوا فضول الدّنیا فکیف الذّنوب؟ و ترک الدّنیا من الفضل و ترک الذّنوب من الفرض.([12])
اندیشه در این کلام، از آن جهت که انسان را در تشخیص صحیح از دنیا هدایت میکند، امری ضروری است. پس بگذارید در توضیح آن، تقسیمی را که مرحوم ملاّ صدرا آورده است، بیان کنم. وی فرموده است: کارها و خواستنیهای دنیایی سه قسماند: اول؛ امور ضروری که نقش اصلی در زندگی و تداوم آن دارند و از سنخ دنیا نیستند. دوم؛ اموری که انجام یا ایجاد آنها فرح انگیز است و با این که مانعی برای نجات انسان از عذاب اخروی نیستند، ولی مانع از زیادت کرامت الهی و فزونی نعمت او و کمال قرب به او میشوند. از این امور در زبان شریعت به لذتهای مباح تعبیر شده است. سوم؛ اموری که لذت آنها سبب تاریکی قلب از یک سو و عذاب اخروی از سوی دیگر خواهد شد که بر اثر اختلاف شرایط و خصوصیات انسانها مراتب آن نیز متفاوت میشود. این دسته را محرمات شرعی گویند.([13])
ـ از این تقسیم، بر میآید که دنیا، همهاش ناپسند و نکوهیده نیست.
استاد: بله. همین گونه است. حیات دنیا و زنده بودن در این عالم، نه تنها بد نیست، بلکه آرزوی مرگ و طلب نمودن آن، نکوهش شده است؛ زیرا کفران نعمت الهی است.([14]) امام سجاد(علیه السلام) فرمود: خداوندا مرا عمر ده، مادام که عمر من صرف طاعت تو شود و هرگاه عمر من چراگاه شیطان گردد و از او پیروی کنم، به زودی مرا قبض روح کن.([15]) امام علی(علیه السلام) نیز خطاب به فردی که دنیا را به جهت فریبش مذمت میکرد، فرمود: آیا فریبش را خوردی و سپس آن را مذمت میکنی؟ دنیا میتواند که گناه را بر تو ثابت کند و تو بر آن جرم اثبات نمیتوانی کرد. کی تو را غافل نمود از احوال خود و به چه چیز و چگونه تو را فریب داد و حال آن که به قبرهای پدران تو و استخوانهای پوسیدهی ایشان و به خوابگاه مادران تو در زیر خاک، تو را عبرت داد و چه بسیار بیماران که تو متوجه معالجهی ایشان شدی و به دست خود بیمار داری ایشان را کردی و برای ایشان شفا طلب نمودی و طبیبان را بر بالین ایشان حاضر کردی و دلسوزی و مهربانی تو هیچ نفع به ایشان نبخشید و چندان که حیله کردی، به مطلب خود نرسیدی و چندان که سعی کردی ایشان را از چنگال اجل رها نتوانستی کرد. پس دنیا کی تو را فریب داده است و حال آنکه آن بیمار را مثلی برای تو گردانید که تو از حال او بر خود آگاه شوی و از نفع کردن چاره و تدبیر در حال او بر حال خود پند گیری....
ـ آیا منظور امام(علیه السلام)، تحسین و نکو داشت دنیاست؟
استاد: اگر به ادامهی سخن امام گوش فرا دهید، حقیقت را بهتر درمییابید. امام میفرماید: به درستی که دنیا نیکو خانهای است برای کسی که پندهای او را باور کند و خانهی عافیت است برای کسی که در احوال آن تدبر نماید و بفهمد و خانهی توانگری است برای کسی که توشهی آخرت خود را از آن برگیرد ... دنیا محل تنبیه و آگاهی است که از اوضاع آن پند گیرد. دنیا محل پیامبران خداست و وحی الهی در این جا نازل شد و ملائکهی حق تعالی در این خانه عبادت کردند و دوستان خدا در این نشئه خدا را پرستیدند و به رتبهی محبت فائز شدند و بندگان خالص خدا در دنیا سوداگریها کردند و با اعمال خود رحمت الهی را خریدند.([16])
ـ اصل پرسش ما از رنجها و سختیهای دنیا و زندگی آن بود و این که چرا انسان باید با این همه مصایب و بلاها دست و پنجه نرم کند؟ ولی شما نه تنها حکمت احتمالی نهفته در این اسرار را روشن نکردید، بلکه مسأله را به گونهای خلاف آن چه تصور اکثر انسانها، از جمله خود ما بود، جلوه دادید. آنچه ما از دنیا فهمیدهایم جز مکر و فریب و گرفتاری و مرارت نیست. ما از دنیا جز بی عدالتی، ظلم، مرگ، فقر، جهل، بیماری و ... نمیبینیم. هرچند گاهی عدالت پیشهای قیامکند، دانایی به مبارزه با جهل برخیزد و ...، امّا نسیمی بیش نیست. این که چرا این همه بدی و زشتی و ناسازگاریها وجود دارد را هر کس به گونهای پاسخ میگوید آنها که متدین هستند، میگویند: لابد مصلحتی در آن است یا خدا خودش بهتر میداند اینها به جهت قوت اعتقادی، وقتی با چنین مسایلی رو به رو میشوند، خود به خود جهلشان به ذهنشان منعکس میشود و به جای اعتراض، میگویند: حتما سرّی دارد که من نمیدانم، ولی کسانی که به این درجه نرسیدهاند، برایشان قانع کننده نیست.
استاد: اگر در سخن گرانقدر امام علی(علیه السلام) تأمل میکردید، خود، پاسخ پرسشتان را مییافتید، ولی بهتر است ابتدا به بررسی اجمالی این امور که از آنها به شرور یاد میشود بپردازیم و سپس نظری دقیقتر بر کلام امام(علیه السلام) بیفکنیم.
ارسطو معتقد است در مورد آنچه در جهان هستی وجود دارد، چند احتمال قابل تصور است:
الف. خیر محض است؛ در این صورت باید مبدأ خالق هستی آن را ایجاد کند.
ب. شر محض است؛ نباید مبدأ، آن را ایجاد کند.
ج. خیرش غلبه دارد؛ این را هم باید مبدأ، ایجاد کند.
د. شرش غلبه دارد که این مورد را مبدأ، نمیآفریند؛ زیرا ترجیح مرجوح بر راجح، لازم میآید که تحقق آن محال است. حتماً تصور میکنید که ممکن است خیر یا شر بودن یک موجود، نسبت به خودش باشد یا در قیاس آن با دیگری که در این صورت احتمالات بیشتری متصور است. بزرگان اندیشه معتقدند که: موجودات، همگی یا خیر محض میباشند یا خیرشان غلبه دارد. مثلاً عقرب که ما آن را از شرورترین موجودات میدانیم، سموم هوا را میگیرد و روغن آن برای بسیاری از امراض درمان است و هنوز بسیاری از منافعش کشف نشده است و کشف نکردن جدای از خیر نداشتن است.([17])
ـ علت این که شما بعضی اقسام را صادر شده از مبدأ دانستید و بعضی را نه، چه بود؟
استاد: علت این است که باید بدانیم که شرّ، نیستی است و شرور همگی نیستیاند و نیستی، بطلان محض است یعنی چیزی نیست که مبدأ داشته باشد، بلکه موجود، فقط مبدأ لازم دارد.
ـ در مورد این که شرور نیستیاند، بیشتر توضیح بفرمایید.
استاد: بسیاری از حکما و بزرگان اندیشمند، این امر را وجدانی و بدیهی دانستهاند که نیاز به دلیل و برهان ندارد. هر شرّی به نیستی بر میگردد. مثلاً کشتن یک انسان خوب، شرّ به حساب میآید و به خاطر آن قاتل، مجازات یا لعن میشود. این شرّ بودن فقط به خاطر این است که مانع سیر کمالی و استمرار وجود او گردیده است. به دیگر سخن او باعث شده که خیر و کمال فرد تداوم نیابد و این استمرار نیافتن، شرّ است وگرنه شمشیر یا هر وسیلهی دیگر مورد استفاده ذاتاً شرّ نیست؛ چرا که روزی برای کشتن دشمن هم به کار میرود، لطافت پوست بدن مقتول که از اصابت سلاح اثر میپذیرد نیز شرّ نمیباشد وگرنه در جراحیهای پزشکی دچار مشکل میشد، نیروی بازوی قاتل نیز شرّ نخواهد بود وگرنه از انجام کارهای معیشتی خود عاجز میماند. هیچ کدام از این موارد در جای خود شرّ نمیباشند، بلکه تنها جدایی سر از بدن و روح از تن که امری عدمی است، شرّ به حساب میآید.([18])
ـ درست متوجه نشدم. براساس سخن شما که شرّها، همه، نیستیاند و نیستی هم که نیست، پس اصلاً شرّی وجود ندارد. در نتیجه حکم این همه زشتیها و سختیها در عالم و پیرامون ما چه میشود؟ حتماً میگویید نه زلزلهای هست و نه مرگی و نه رنجی و ...؟ فقط موجودات هستند که آنها هم خیرند و براین اساس یا زلزله نیست یا اگر هم هست خیر است، فقر و مصیبت یا نیست یا اگر هست خیر است و بیعدالتیها و زشتیها نیز اینگونه است.
استاد: خیر. آن سخن، تنها بخشی از اعتقاد بزرگان اندیشه و حکمت بود. به بخش دیگر آن نیز باید توجه کنید. حکما معتقدند که فقر بد است چون نیستی است، جهل بد است چون نیستی است، ولی هستیهایی هم که منجر به این نیستیها شوند، به خاطر رابطهشان با این نیستیها، صفت بدی را به خود میگیرند. به بیان دیگر بین او کور است و او کور نیست فرق است. کوری متصف به نیستی است، اما کور نبودن متصف به نیستی نیست. پس یک سلسله صفات عدمی در دنیا داریم که منشأ آنها وجود دارد. وقتی که یک وجود، در حدی محدود شد که میتوانست به فراتر از آن دست یابد، عامل باز ماندنش شرّ خواهد بود. در مورد زلزله همین قیاس را میتوان داشت. زمین که دارای جرم و مسکن و مأوای موجودات بسیاری است، شرّ نمیباشد. گازهای متراکم درون زمین نیز شرّ نمیباشند، حالت انفعالی زمین نیز ذاتاً شرّ نیست و الاّ آب باران و برف در آن فرو نمیرفت. همچنین خانههایی که روی زمین ساخته میشود و وضعیت مصالح، انسانها و سایر اموری که در این ارتباط قابل بررسی است، هیچ کدام شرّ نیستند، بلکه خیرند، امّا آنچه زلزله را به عنوان شرّ جلوه میدهد، جنبهی ویرانی آن و کشته یا زخمی شدن انسانهاست. بنا بر این تکان زمین از آن جهت که منشأ نیستی میشود، به تبع آن نیستیها، شرّ و نیستی نام میگیرد.([19])
ـ گرچه این سخنان، منطقی و علمیاند، ولی هنوز پاسخ پرسش خود را نیافتهام که چرا در این دنیا باید این همه سختی وجود داشته باشد؟ یعنی اگر دنیا با ناملایمات قرین نبود، زندگی در آن ممکن نبود؟
استاد: عالمی که ما در آن هستیم، عالم ماده است، عالم حرکت و تغییر و تبدل است، عالم تضاد و تزاحم بین علتها با یکدیگر است، این خصوصیات، لازمهی ذات این عالم، نه لازمهی ذات هستی است. به بیان دیگر میتواند عالمی باشد که در آن، اصلاً حرکت نباشد از آن جهت که از اول کامل آفریده شده باشد، عالمی که در آن ظلمت وجود نداشته باشد. در هستی چنین عالمهایی وجود دارد، ولی اگر یادتان باشد در گفت و گوهای قبل گفتیم که نظام آفرینش به صورت نظام علت و معلولی ایجاد شده، طبیعتاً مرتبهی علت بالاتر از مرتبهی معلول است و معلول از علت ضعیفتر است و هرچه که پایینتر میآید، ضعف وجودی بیشتر میشود. این ضعف همان نیستی است، یعنی در عوالم پایینتر مثل عالم ماده یا طبیعت وجود آن قدر ضعیف است که با نیستی آمیخته است. عالمی که ما در آن هستیم، پایینترین مرتبه از هستی است البته عالم تکامل و کمال است. هستی در همین عالم رو به تکامل و پر کردن نیستیهاست که در انتها قیامت به اصل خود باز میگردد ... إنَّا لِلّهِ وَ إنَّا إلَیْهِ راجِعُونَ([20]) ولی با این حال لازمهی این عالم، همراه بودن هستی و نیستی با یکدیگر است. این نیستی، نیستی مطلق نیست، بلکه میتواند هستیهای دیگر را به خود بپذیرد و همین توان پذیرفتن، مبدأ حرکت میشود. حرکت و تغییر پذیری، لازمهی این عالم است.([21])
ـ حتماً میخواهید بفرمایید اگر حرکت و تغییر و تحول در این عالم نباشد، این عالم، عالم دیگری خواهد شد؟
استاد: بله. درست دریافتید. در آن صورت، عالم ماده، نخواهد بود، بلکه عالم فرشتگان میشود.
ـ خیلی خوب بود. دیگر از این همه سختی و رنج و مصیبت خبری نبود.
استاد: اگر میگفتیم عالم ماده یا همین دنیا یعنی رنج و سختی، حرف شما درست بود، ولی گفتیم تغییر و تحول که البته گاهی رنج و سختی در آن هست.
ـ چرا میگویید: گاهی در حالی که اصلاً دنیا یعنی همین.
استاد: اشتباه نکنید. همیشه تغییر و تحول و حرکت، فقدان و سختی به دنبال ندارد، بلکه میتواند منشأ کمال و تکامل و فعلیت یافتن استعدادها و توانمندیها باشد. میتواند همان باشد که در کلام امیرمؤمنان و مولای موحدان علی(علیه السلام) بیان شد که دنیا محل پیغمبران خداست، وحی الهی در اینجا نازل شد و ملائکهی حق تعالی در این خانه عبادت کردند و دوستان خدا در این نشئه خدا را پرستیدند و به رتبهی محبت فائز شدند و ...([22])
ـ چه میخواهید بفرمایید؟
استاد: میخواهم با تعقل و اندیشه حساب کنیم، با توجه به آن چه گفته شد که اولاً: وجود خیر است. یا خیر محض و یا کثیرالخیر و چیزی که شرّش غلبه داشته باشد، نمیتواند به وجود بیاید. ثانیاً: در عالم ماده که پایینترین مرتبهی هستی است، وجود ضعیف است و با نیستی در آمیخته است. پس این هستی و نیستی، قابل جدا شدن از هم نیستند. بنا به فرمایش استاد بزرگوار آیةالله مطهری که فرمود: اگر این عالم میخواهد همین طبیعت را داشته باشد که هست و میخواهد همین عالمی باشد که هست، اینها هم در آن هست، ولی اگر بخواهیم بگوییم که خوبیهای این عالم باشد، بدیهایش نباشد، یعنی اصلاً این عالم، این عالم نباشد یعنی امری محال. زیباتر از آنچه هست محال است، یعنی آن فقط یک فرض و توهم است که شما میگویید.([23])
ـ شبیه این را در نظام اعداد هم شنیدهایم که هر عدد، اگر بخواهد خودش باشد باید در همان جایگاه خودش باقی بماند مثلاً عدد 5، نمیتواند 5 باشد ولی بین 10 و 11 قرار بگیرد. مرتبهی هر عدد، مقوّم و اساس وجود آن عدد است.
استاد: مثال بسیار به جا و زیبایی بود. دقیقاً قابل انطباق بر موجودات و جایگاه آنها در این عالم است. برای روشن شدن بیشتر مطلب مثالی میزنم: سعدی که در قرن هفتم میزیست، اگر به جای ما بود و ما به جای او بودیم، میبایست ما از آن پدر و مادر شیرازی و در شهر شیراز متولد میشدیم و ... با همهی آن خصوصیات. دیگر او، من نبودم. او همان سعدی است که هست. او جایش با هستیاش یکی است. اگر از جایش بخواهد جدا شود اصلاً خودش نخواهد بود. استاد شهید مطهری(قدّس سرّه) در این زمینه فرموده است: این نحوه از هستی آمیخته با نیستی برای موجودات عالم طبیعت، مقوّم داتشان است. این که در این دنیا، پیری و جوانی با همدیگر باشند، این که از همان حالت اول حرکت کند بعد به صورت بچه در بیاید، بعد به صورت یک آدم جوان در بیاید، بعد به صورت یک آدم پیر در بیاید و بعد هم تحول دیگری از این دنیا به دنیای دیگر پیدا کند، همه از لوازم آن است.([24])
ـ این را پذیرفتم که هستیها در این عالم با نیستیها همراه است و اصلاً غیر قابل تفکیک میباشد. و بدیها را با هر عنوان که باشند مصیبت، بلا، سختی و ...، به دو قسم کردیم؛ یک قسم مانند جهل و فقر و نابینایی که صفات عدمی و نیستیاند و یک قسم هستیهایی که به خودی خود بد نیستند، بلکه از آن جهت که سبب نیستی بعضی اشیا و یا مانع رسیدن آنها به کمال خود میشوند، بد خواهند بود مثل میکروب وبا که نه خودش نیستی است و نه از نظر اصل هستیاش، بد است چون آن میکروب هم برای خودش وجود دارد همان گونه که ما وجود داریم. آیا میشود نتیجه گرفت که همهی چیزهایی که ما آنها را شر مینامیم، واقعاً شر نیستند؟
استاد: بله. من در این قسمت از بحثم میخواستم به همین مطلب اشاره کنم. ببینید، همین نیستیها در هستیها مؤثرند؛ مثلاً مرگ و نیستی را در نظر بگیرید. اگر قرار بود هرچه از موجودات که لباس هستی پوشیده به طور دایمی باقی بماند و هیچ چیز در این دنیا از بین نرود؛ عملاً راه را برای آیندگان میبست؛ زیرا این زمین و موادی که در آن سبب به وجود آمدن موجودات میشود، محدود است. تصور کنید اگر آنچه گیاه در هزاران سال پیش به وجود آمده بود، از بین نمیرفت، آیا گیاهانی که امروزه به وجود آمده، میتوانست هستی بیابد؟ یا اگر فقط انسانهایی که در سالها و قرنها و بلکه میلیونها سال پیش بودهاند، بر روی زمین باقی بودند؛ آیا انسان دیگری به وجود میآمد؟ و به همین گونه چیزهای دیگر. این که تمام اشیایی که امکان وجود دارند، به وجود بیایند، اصلاً بستگی به این دارد که صورتهایی که در عالم پیدا میشود، محدود و فانی باشد تا نوبت به صورتهای بعدی برسد وگرنه اگر همه باقی بمانند این اشکال پیش میآید که چرا عالم این قدر محدود است؟!([25])
ـ بخش دیگری از بدیهای این عالم مربوط به تفاوتها و تبعیضهایی است که در جای جای نظام آفرینش دیده میشود؛ مثل این که موجودی سنگ است و دیگری گیاه و سومی حیوان و دیگری انسان و آن یکی هم فرشته. در حالی که هیچ کدام در نوع وجود خود اختیار نداشتهاند و شاید اگر این توان را داشتند جای خود را به دیگری میدادند مثلاً چه اشکال داشت که همه فرشته بودند؟ چه میشد اگر به جای تاریکی، همه جا، نور بود؟ در میان انسانها، چرا یکی زشت آفریده میشود و دیگری زیبا؟ یکی قدرت و ثروت دارد، و دیگری محروم میماند؟
استاد: در مورد تفاوت در آفرینشها باید به دو امر توجه نمود: یک؛ تأثیر عوامل مختلف مثل: خصوصیات جغرافیایی و آب و هوا و افراد انسان و سایر موجودات، که غیر قابل انکار است. دو؛ جهان بدون تفاوت در بین اجزا و موجودات آن، به محیطی نامناسب و نازیبا تبدیل میشد و اغراق نیست اگر بگوییم اصلاً جهان بدون تفاوت، دوام نخواهد داشت. تصور کنید که اگر در عالم جز کوه ـ با آن همه شکوه و جلال ـ چیز دیگری نبود؛ آنگاه چه میشد؟! یا اگر هرچه بود همه زیبا یا همه زشت بود. آیا آن هنگام زشتی و زیبایی وجود داشت؟ پس در این جهت هم وجود تفاوتها در آفرینش، امری حتمی و لازم است.
ـ تا اینجا با روشن شدن راز تفاوتها و فلسفه و تأثیر نیستیها و زشتیهایی که ما آنها را در نظام هستی و ایجاد موجودات، بد مینامیم، دریافتیم که به کار بردن تعبیر زشتی یا شرّ و بدی در این موارد، صرفاً اعتباری ذهنی است که ما آن را صورت دادهایم؛ در حالی که حقیقت این است که نظام آفرینش سراسر نظم، حکمت، زیبایی و جلوهی قدرت و علم فیاض مطلق است که از او جز زیبا و خیر صادر نمیشود. اکنون سؤال دیگری دارم: آیا درست است که خیلی از سختیها و بلاهایی که ما به آن مبتلا میشویم ناشی از نداشتن شناخت صحیح از دنیایی است که در آن زندگی میکنیم؛ به بیان دیگر آیا راهی برای پی بردن به حقیقت این دنیا وجود دارد که با شناخت آن بتوان از گرفتار شدن به بسیاری از مصیبتها و رنجها نجات یافت؟
استاد: آنان که دنیا را به خوبی شناخته و با حقیقت آن آشنایند، آن را به ما شناساندهاند، تعقل باید نمود تا به قدر میسور به دقایق سخن گهربارشان دست یافت، ولی گفت و گو در آن مورد را به زمانی دیگر وا میگذاریم.
پینوشت:
[1]. عبدالله جوادی آملی، تسنیم، ج 3، ص 328.
[2]. همان، ص 324.
[3]. آن طور که مفاد آیهی 33 سورهی شوری است.
[4]. تسنیم، همان به نقل از الجامع لاحکام القرآن، ج 1، ص 229.
[5] . طوسی(قدّس سرّه)، تبیان، ج 1، ص 135.
[6] . تسنیم، ص 335.
[7]. الطّور 52 : 23.
[8] . الأعراف 7 : 43.
[9]. تسنیم، ص 335.
[10]. همان، ص 356.
[11]. آمدی، غررالحکم و دررالکلم.
[12]. کلینی، اصول کافی، ج 1، کتاب عقل و جهل.
[13]. صدرالمتألهین، شرح اصول کافی، ص 377.
[14]. محمدباقر مجلسی(قدّس سرّه)، عین الحیه، ص 341.
[15]. صحیفه سجادیه.
[16]. عین الحیه، ص 342.
[17]. ر.ک؛ تبیان، دفتر 17.
[18]. همان.
[19]. مرتضی مطهری(قدّس سرّه)، توحید، ص 287، برگرفته.
[20]. البقره 2 :156.
[21]. توحید، ص 287.
[22]. عین الحیه، همان.
[23]. توحید، ص 294.
[24]. همان، ص 295 با تلخیص.
[25]. همان، ص 305 و 306 برگرفته.
ـ دانستیم که اگر انسان برای هدفی که به خاطرش آفریده شده تلاش کند؛ در بین مخلوقات، از جایگاه رفیعی برخوردار است و اگرنه درجهی او پایینتر از همگان قرار خواهد گرفت. اما اینکه چه ضرورتی داشت انسان پا به دنیا بگذارد، در حالی که دنیا جز بلا و مصیبت و رنج و سختی ندارد. حال آنکه ادامهی زندگی فرزندان آدم در بهشتی که مأوای نخستین پدر و مادرشان بود، مانعی نداشت، علاوه بر این که از این همه رنج دنیا و عذاب آخرت در امان میماند.
استاد: در پاسخ شما، دو مطلب باید بیان شود. اول این که آیا دنیا حقیقتی جز سختی و رنج و عذاب ندارد یا این که این یک روی سکه است؟ دوم این که چرا زمین به عنوان مأوای انسان انتخاب شده است. در اینجا بهتر است پاسخ مطلب دوم را مقدم بداریم. بنابر نظر برخی مفسران، از آیات شریفه که در باب گفت وگوی آدم(علیه السلام) با پروردگارش وارد شده، چنین به دست میآید که آدم برای سکونت در زمین آفریده شده و زمین و عالم طبیعت، محل رشد و تکامل او قرار گرفته است.([1])
آیهی 35 سورهی بقره، خطاب خداوند به آدم(علیه السلام) را چنین نقل میفرماید:
وَقُلْنَا یَا آدَمُ اسْکُنْ أنتَ وَ زَوجُکَ الجَنَّةَ وَ کَلاَمِنْهَا رَغَداً حَیْثُ شِئْتُمَا وَلاَتَقْرَبَا هَذِهِ الشَّجَرةَ فَتَکُونَا مِنَ الظَّالِمینَ یکی از بزرگان علم تفسیر در مورد محتوای آیه فرموده است: این آیه به مرحلهی آموزشی و آماده سازی آدم برای سکونت در زمین و نیز به طبیعی بودن معصیت برای انسان و آثار وضعی معصیت اشاره دارد.([2]) ایشان در مورد تعبیر اسکن در آیهی شریفه معتقد است: سکون در اسکن در برابر اضطراب حاصل از بی مأوایی یا مانند آن و به معنای آرامش است نه در برابر حرکت،([3]) البته برخی را عقیده بر این است که: برخلاف بعضی مفاهیم مانند خلود که معنای دوام را به همراه دارد و مکث و اقامت که با دوام منافات ندارد، مفهوم سکنی منقطع بوده و مستلزم خروج فرد سکنی کننده از مسکن است؛ زیرا در سکنی، خانهی مورد اسکان، ملک فرد ساکن نیست و او باید مسکن را پس از مدتی رها کند.
ـ پس دستور اسکن به آدم(علیه السلام) در واقع هشدار ضمنی در مورد خروج وی از بهشت را به همراه داشته است؟!
استاد: بله. بر همین اساس، ورود آدم(علیه السلام) و حوا به بهشت از سنخ سکنی بوده، نه از صنف اقامت.([4]) اما باید توجه داشت که بسیاری از بزرگان بر این باورند که بهشت حضرت آدم(علیه السلام)، بهشت خلد نبوده است، بلکه باغی از باغهای بهشت گونهی زمین بوده است.([5]) بزرگی گوید: ممکن است اسکان در بهشت، از همان ابتدا اسکانی موقت برای پیمودن مرحلهای تمرینی و آزمایشی باشد تا آدم با مکر و حیلههای دشمن خود آشنا شود و تلخی عصیان و آثار درد آور آن را بچشد و نیز راه توبه و بازگشت را بیاموزد.([6])
ـ حال که سخن از حضرت آدم(علیه السلام) و مسکن او یعنی بهشت معهود به میان آمد، اجازه میخواهیم بپرسیم که این بهشت چگونه ویژگیهایی داشته است؟
استاد: این بهشت نه بهشت خلد است و نه باغی از باغهای دنیا، بلکه بهشتی است برزخی. یعنی ما بین دنیا و آخرت است که هم بعضی از احکام بهشت آخرت را دارد و هم بعضی از احکام باغ دنیا را داراست.
ـ چگونه ممکن است آثار هر دو را داشته باشد و در عین حال هیچ کدام از آنها نباشد؟
استاد: برزخی بودن آن نیز به همین جهت است؛ زیرا ما بین بهشتهای دنیایی و آخرتی است. برای مثال نشاط دایمی از ویژگیهای بهشت خلد است که مأوای آدم(علیه السلام) نیز چنین بود و با وجود آنکه رنج گرسنگی و تشنگی و سرما و گرما را در خود نداشت، امّا محدودهای نبود که شیطان و شیطنت و عصیان او در آن راه نداشته باشد و همچون بهشت جاویدان اخروی هیچ خیال باطلی در آن راه ندارد: ...لاّ لَغْوٌ فِیهَا وَلاَ تَأثِیمٌ([7]) و انسانها نسبت به یکدیگر صفای محض دارند و بنا به فرمایش قرآن: وَنَزَعْنَا مَا فِی صُدُورِهِم مِّن غِلٍّ... ([8])هرگونه غُل و خیانت از دل بهشتی به دور است. خواه غُل و خیانت نسبت به احکام الهی و خواه نسبت به سنت نبوی و خواه نسبت به حقوق دیگران باشد.([9])
ـ از سخن شما میتوان به یک نتیجهی قطعی رسید که زمین یا عالم مادی از ویژگیهایی برخوردار است که ورود به آن بدون آموزش و گذراندن مرحلهی مقدماتی که در آن آدم با نیازها و ضعفها نیز آشنا شود و دشمنان و دوستانش را بشناسد، امری ناممکن یا بسیار دشوار است.
استاد: بله. کاملاً درست است. توجه داشته باشید که مراد از دنیا، زمین نیست، بلکه دنیا در برابرآخرت است. از این رو شامل موجود آسمانی هم خواهد شد و اگر موجود آسمانی به زمین هبوط کند، مصداق موجود دنیایی خواهد بود.([10])
ـ به جز داستان حضرت آدم(علیه السلام) که در قرآن کریم آمده است، در سنت از چه منظری به دنیا توجه شده است؟
استاد: از امیر مؤمنان علی(علیه السلام) نقل شده که فرمود: لو کانت الدّنیا من ذهب والآخره من خزف، لاختار العاقل الخزف الباقی علی الذهب الفانی([11]) و در کلامی از امام کاظم(علیه السلام) خطاب به هشام نقل است که فرمود: ان العقلاء ترکوا فضول الدّنیا فکیف الذّنوب؟ و ترک الدّنیا من الفضل و ترک الذّنوب من الفرض.([12])
اندیشه در این کلام، از آن جهت که انسان را در تشخیص صحیح از دنیا هدایت میکند، امری ضروری است. پس بگذارید در توضیح آن، تقسیمی را که مرحوم ملاّ صدرا آورده است، بیان کنم. وی فرموده است: کارها و خواستنیهای دنیایی سه قسماند: اول؛ امور ضروری که نقش اصلی در زندگی و تداوم آن دارند و از سنخ دنیا نیستند. دوم؛ اموری که انجام یا ایجاد آنها فرح انگیز است و با این که مانعی برای نجات انسان از عذاب اخروی نیستند، ولی مانع از زیادت کرامت الهی و فزونی نعمت او و کمال قرب به او میشوند. از این امور در زبان شریعت به لذتهای مباح تعبیر شده است. سوم؛ اموری که لذت آنها سبب تاریکی قلب از یک سو و عذاب اخروی از سوی دیگر خواهد شد که بر اثر اختلاف شرایط و خصوصیات انسانها مراتب آن نیز متفاوت میشود. این دسته را محرمات شرعی گویند.([13])
ـ از این تقسیم، بر میآید که دنیا، همهاش ناپسند و نکوهیده نیست.
استاد: بله. همین گونه است. حیات دنیا و زنده بودن در این عالم، نه تنها بد نیست، بلکه آرزوی مرگ و طلب نمودن آن، نکوهش شده است؛ زیرا کفران نعمت الهی است.([14]) امام سجاد(علیه السلام) فرمود: خداوندا مرا عمر ده، مادام که عمر من صرف طاعت تو شود و هرگاه عمر من چراگاه شیطان گردد و از او پیروی کنم، به زودی مرا قبض روح کن.([15]) امام علی(علیه السلام) نیز خطاب به فردی که دنیا را به جهت فریبش مذمت میکرد، فرمود: آیا فریبش را خوردی و سپس آن را مذمت میکنی؟ دنیا میتواند که گناه را بر تو ثابت کند و تو بر آن جرم اثبات نمیتوانی کرد. کی تو را غافل نمود از احوال خود و به چه چیز و چگونه تو را فریب داد و حال آن که به قبرهای پدران تو و استخوانهای پوسیدهی ایشان و به خوابگاه مادران تو در زیر خاک، تو را عبرت داد و چه بسیار بیماران که تو متوجه معالجهی ایشان شدی و به دست خود بیمار داری ایشان را کردی و برای ایشان شفا طلب نمودی و طبیبان را بر بالین ایشان حاضر کردی و دلسوزی و مهربانی تو هیچ نفع به ایشان نبخشید و چندان که حیله کردی، به مطلب خود نرسیدی و چندان که سعی کردی ایشان را از چنگال اجل رها نتوانستی کرد. پس دنیا کی تو را فریب داده است و حال آنکه آن بیمار را مثلی برای تو گردانید که تو از حال او بر خود آگاه شوی و از نفع کردن چاره و تدبیر در حال او بر حال خود پند گیری....
ـ آیا منظور امام(علیه السلام)، تحسین و نکو داشت دنیاست؟
استاد: اگر به ادامهی سخن امام گوش فرا دهید، حقیقت را بهتر درمییابید. امام میفرماید: به درستی که دنیا نیکو خانهای است برای کسی که پندهای او را باور کند و خانهی عافیت است برای کسی که در احوال آن تدبر نماید و بفهمد و خانهی توانگری است برای کسی که توشهی آخرت خود را از آن برگیرد ... دنیا محل تنبیه و آگاهی است که از اوضاع آن پند گیرد. دنیا محل پیامبران خداست و وحی الهی در این جا نازل شد و ملائکهی حق تعالی در این خانه عبادت کردند و دوستان خدا در این نشئه خدا را پرستیدند و به رتبهی محبت فائز شدند و بندگان خالص خدا در دنیا سوداگریها کردند و با اعمال خود رحمت الهی را خریدند.([16])
ـ اصل پرسش ما از رنجها و سختیهای دنیا و زندگی آن بود و این که چرا انسان باید با این همه مصایب و بلاها دست و پنجه نرم کند؟ ولی شما نه تنها حکمت احتمالی نهفته در این اسرار را روشن نکردید، بلکه مسأله را به گونهای خلاف آن چه تصور اکثر انسانها، از جمله خود ما بود، جلوه دادید. آنچه ما از دنیا فهمیدهایم جز مکر و فریب و گرفتاری و مرارت نیست. ما از دنیا جز بی عدالتی، ظلم، مرگ، فقر، جهل، بیماری و ... نمیبینیم. هرچند گاهی عدالت پیشهای قیامکند، دانایی به مبارزه با جهل برخیزد و ...، امّا نسیمی بیش نیست. این که چرا این همه بدی و زشتی و ناسازگاریها وجود دارد را هر کس به گونهای پاسخ میگوید آنها که متدین هستند، میگویند: لابد مصلحتی در آن است یا خدا خودش بهتر میداند اینها به جهت قوت اعتقادی، وقتی با چنین مسایلی رو به رو میشوند، خود به خود جهلشان به ذهنشان منعکس میشود و به جای اعتراض، میگویند: حتما سرّی دارد که من نمیدانم، ولی کسانی که به این درجه نرسیدهاند، برایشان قانع کننده نیست.
استاد: اگر در سخن گرانقدر امام علی(علیه السلام) تأمل میکردید، خود، پاسخ پرسشتان را مییافتید، ولی بهتر است ابتدا به بررسی اجمالی این امور که از آنها به شرور یاد میشود بپردازیم و سپس نظری دقیقتر بر کلام امام(علیه السلام) بیفکنیم.
ارسطو معتقد است در مورد آنچه در جهان هستی وجود دارد، چند احتمال قابل تصور است:
الف. خیر محض است؛ در این صورت باید مبدأ خالق هستی آن را ایجاد کند.
ب. شر محض است؛ نباید مبدأ، آن را ایجاد کند.
ج. خیرش غلبه دارد؛ این را هم باید مبدأ، ایجاد کند.
د. شرش غلبه دارد که این مورد را مبدأ، نمیآفریند؛ زیرا ترجیح مرجوح بر راجح، لازم میآید که تحقق آن محال است. حتماً تصور میکنید که ممکن است خیر یا شر بودن یک موجود، نسبت به خودش باشد یا در قیاس آن با دیگری که در این صورت احتمالات بیشتری متصور است. بزرگان اندیشه معتقدند که: موجودات، همگی یا خیر محض میباشند یا خیرشان غلبه دارد. مثلاً عقرب که ما آن را از شرورترین موجودات میدانیم، سموم هوا را میگیرد و روغن آن برای بسیاری از امراض درمان است و هنوز بسیاری از منافعش کشف نشده است و کشف نکردن جدای از خیر نداشتن است.([17])
ـ علت این که شما بعضی اقسام را صادر شده از مبدأ دانستید و بعضی را نه، چه بود؟
استاد: علت این است که باید بدانیم که شرّ، نیستی است و شرور همگی نیستیاند و نیستی، بطلان محض است یعنی چیزی نیست که مبدأ داشته باشد، بلکه موجود، فقط مبدأ لازم دارد.
ـ در مورد این که شرور نیستیاند، بیشتر توضیح بفرمایید.
استاد: بسیاری از حکما و بزرگان اندیشمند، این امر را وجدانی و بدیهی دانستهاند که نیاز به دلیل و برهان ندارد. هر شرّی به نیستی بر میگردد. مثلاً کشتن یک انسان خوب، شرّ به حساب میآید و به خاطر آن قاتل، مجازات یا لعن میشود. این شرّ بودن فقط به خاطر این است که مانع سیر کمالی و استمرار وجود او گردیده است. به دیگر سخن او باعث شده که خیر و کمال فرد تداوم نیابد و این استمرار نیافتن، شرّ است وگرنه شمشیر یا هر وسیلهی دیگر مورد استفاده ذاتاً شرّ نیست؛ چرا که روزی برای کشتن دشمن هم به کار میرود، لطافت پوست بدن مقتول که از اصابت سلاح اثر میپذیرد نیز شرّ نمیباشد وگرنه در جراحیهای پزشکی دچار مشکل میشد، نیروی بازوی قاتل نیز شرّ نخواهد بود وگرنه از انجام کارهای معیشتی خود عاجز میماند. هیچ کدام از این موارد در جای خود شرّ نمیباشند، بلکه تنها جدایی سر از بدن و روح از تن که امری عدمی است، شرّ به حساب میآید.([18])
ـ درست متوجه نشدم. براساس سخن شما که شرّها، همه، نیستیاند و نیستی هم که نیست، پس اصلاً شرّی وجود ندارد. در نتیجه حکم این همه زشتیها و سختیها در عالم و پیرامون ما چه میشود؟ حتماً میگویید نه زلزلهای هست و نه مرگی و نه رنجی و ...؟ فقط موجودات هستند که آنها هم خیرند و براین اساس یا زلزله نیست یا اگر هم هست خیر است، فقر و مصیبت یا نیست یا اگر هست خیر است و بیعدالتیها و زشتیها نیز اینگونه است.
استاد: خیر. آن سخن، تنها بخشی از اعتقاد بزرگان اندیشه و حکمت بود. به بخش دیگر آن نیز باید توجه کنید. حکما معتقدند که فقر بد است چون نیستی است، جهل بد است چون نیستی است، ولی هستیهایی هم که منجر به این نیستیها شوند، به خاطر رابطهشان با این نیستیها، صفت بدی را به خود میگیرند. به بیان دیگر بین او کور است و او کور نیست فرق است. کوری متصف به نیستی است، اما کور نبودن متصف به نیستی نیست. پس یک سلسله صفات عدمی در دنیا داریم که منشأ آنها وجود دارد. وقتی که یک وجود، در حدی محدود شد که میتوانست به فراتر از آن دست یابد، عامل باز ماندنش شرّ خواهد بود. در مورد زلزله همین قیاس را میتوان داشت. زمین که دارای جرم و مسکن و مأوای موجودات بسیاری است، شرّ نمیباشد. گازهای متراکم درون زمین نیز شرّ نمیباشند، حالت انفعالی زمین نیز ذاتاً شرّ نیست و الاّ آب باران و برف در آن فرو نمیرفت. همچنین خانههایی که روی زمین ساخته میشود و وضعیت مصالح، انسانها و سایر اموری که در این ارتباط قابل بررسی است، هیچ کدام شرّ نیستند، بلکه خیرند، امّا آنچه زلزله را به عنوان شرّ جلوه میدهد، جنبهی ویرانی آن و کشته یا زخمی شدن انسانهاست. بنا بر این تکان زمین از آن جهت که منشأ نیستی میشود، به تبع آن نیستیها، شرّ و نیستی نام میگیرد.([19])
ـ گرچه این سخنان، منطقی و علمیاند، ولی هنوز پاسخ پرسش خود را نیافتهام که چرا در این دنیا باید این همه سختی وجود داشته باشد؟ یعنی اگر دنیا با ناملایمات قرین نبود، زندگی در آن ممکن نبود؟
استاد: عالمی که ما در آن هستیم، عالم ماده است، عالم حرکت و تغییر و تبدل است، عالم تضاد و تزاحم بین علتها با یکدیگر است، این خصوصیات، لازمهی ذات این عالم، نه لازمهی ذات هستی است. به بیان دیگر میتواند عالمی باشد که در آن، اصلاً حرکت نباشد از آن جهت که از اول کامل آفریده شده باشد، عالمی که در آن ظلمت وجود نداشته باشد. در هستی چنین عالمهایی وجود دارد، ولی اگر یادتان باشد در گفت و گوهای قبل گفتیم که نظام آفرینش به صورت نظام علت و معلولی ایجاد شده، طبیعتاً مرتبهی علت بالاتر از مرتبهی معلول است و معلول از علت ضعیفتر است و هرچه که پایینتر میآید، ضعف وجودی بیشتر میشود. این ضعف همان نیستی است، یعنی در عوالم پایینتر مثل عالم ماده یا طبیعت وجود آن قدر ضعیف است که با نیستی آمیخته است. عالمی که ما در آن هستیم، پایینترین مرتبه از هستی است البته عالم تکامل و کمال است. هستی در همین عالم رو به تکامل و پر کردن نیستیهاست که در انتها قیامت به اصل خود باز میگردد ... إنَّا لِلّهِ وَ إنَّا إلَیْهِ راجِعُونَ([20]) ولی با این حال لازمهی این عالم، همراه بودن هستی و نیستی با یکدیگر است. این نیستی، نیستی مطلق نیست، بلکه میتواند هستیهای دیگر را به خود بپذیرد و همین توان پذیرفتن، مبدأ حرکت میشود. حرکت و تغییر پذیری، لازمهی این عالم است.([21])
ـ حتماً میخواهید بفرمایید اگر حرکت و تغییر و تحول در این عالم نباشد، این عالم، عالم دیگری خواهد شد؟
استاد: بله. درست دریافتید. در آن صورت، عالم ماده، نخواهد بود، بلکه عالم فرشتگان میشود.
ـ خیلی خوب بود. دیگر از این همه سختی و رنج و مصیبت خبری نبود.
استاد: اگر میگفتیم عالم ماده یا همین دنیا یعنی رنج و سختی، حرف شما درست بود، ولی گفتیم تغییر و تحول که البته گاهی رنج و سختی در آن هست.
ـ چرا میگویید: گاهی در حالی که اصلاً دنیا یعنی همین.
استاد: اشتباه نکنید. همیشه تغییر و تحول و حرکت، فقدان و سختی به دنبال ندارد، بلکه میتواند منشأ کمال و تکامل و فعلیت یافتن استعدادها و توانمندیها باشد. میتواند همان باشد که در کلام امیرمؤمنان و مولای موحدان علی(علیه السلام) بیان شد که دنیا محل پیغمبران خداست، وحی الهی در اینجا نازل شد و ملائکهی حق تعالی در این خانه عبادت کردند و دوستان خدا در این نشئه خدا را پرستیدند و به رتبهی محبت فائز شدند و ...([22])
ـ چه میخواهید بفرمایید؟
استاد: میخواهم با تعقل و اندیشه حساب کنیم، با توجه به آن چه گفته شد که اولاً: وجود خیر است. یا خیر محض و یا کثیرالخیر و چیزی که شرّش غلبه داشته باشد، نمیتواند به وجود بیاید. ثانیاً: در عالم ماده که پایینترین مرتبهی هستی است، وجود ضعیف است و با نیستی در آمیخته است. پس این هستی و نیستی، قابل جدا شدن از هم نیستند. بنا به فرمایش استاد بزرگوار آیةالله مطهری که فرمود: اگر این عالم میخواهد همین طبیعت را داشته باشد که هست و میخواهد همین عالمی باشد که هست، اینها هم در آن هست، ولی اگر بخواهیم بگوییم که خوبیهای این عالم باشد، بدیهایش نباشد، یعنی اصلاً این عالم، این عالم نباشد یعنی امری محال. زیباتر از آنچه هست محال است، یعنی آن فقط یک فرض و توهم است که شما میگویید.([23])
ـ شبیه این را در نظام اعداد هم شنیدهایم که هر عدد، اگر بخواهد خودش باشد باید در همان جایگاه خودش باقی بماند مثلاً عدد 5، نمیتواند 5 باشد ولی بین 10 و 11 قرار بگیرد. مرتبهی هر عدد، مقوّم و اساس وجود آن عدد است.
استاد: مثال بسیار به جا و زیبایی بود. دقیقاً قابل انطباق بر موجودات و جایگاه آنها در این عالم است. برای روشن شدن بیشتر مطلب مثالی میزنم: سعدی که در قرن هفتم میزیست، اگر به جای ما بود و ما به جای او بودیم، میبایست ما از آن پدر و مادر شیرازی و در شهر شیراز متولد میشدیم و ... با همهی آن خصوصیات. دیگر او، من نبودم. او همان سعدی است که هست. او جایش با هستیاش یکی است. اگر از جایش بخواهد جدا شود اصلاً خودش نخواهد بود. استاد شهید مطهری(قدّس سرّه) در این زمینه فرموده است: این نحوه از هستی آمیخته با نیستی برای موجودات عالم طبیعت، مقوّم داتشان است. این که در این دنیا، پیری و جوانی با همدیگر باشند، این که از همان حالت اول حرکت کند بعد به صورت بچه در بیاید، بعد به صورت یک آدم جوان در بیاید، بعد به صورت یک آدم پیر در بیاید و بعد هم تحول دیگری از این دنیا به دنیای دیگر پیدا کند، همه از لوازم آن است.([24])
ـ این را پذیرفتم که هستیها در این عالم با نیستیها همراه است و اصلاً غیر قابل تفکیک میباشد. و بدیها را با هر عنوان که باشند مصیبت، بلا، سختی و ...، به دو قسم کردیم؛ یک قسم مانند جهل و فقر و نابینایی که صفات عدمی و نیستیاند و یک قسم هستیهایی که به خودی خود بد نیستند، بلکه از آن جهت که سبب نیستی بعضی اشیا و یا مانع رسیدن آنها به کمال خود میشوند، بد خواهند بود مثل میکروب وبا که نه خودش نیستی است و نه از نظر اصل هستیاش، بد است چون آن میکروب هم برای خودش وجود دارد همان گونه که ما وجود داریم. آیا میشود نتیجه گرفت که همهی چیزهایی که ما آنها را شر مینامیم، واقعاً شر نیستند؟
استاد: بله. من در این قسمت از بحثم میخواستم به همین مطلب اشاره کنم. ببینید، همین نیستیها در هستیها مؤثرند؛ مثلاً مرگ و نیستی را در نظر بگیرید. اگر قرار بود هرچه از موجودات که لباس هستی پوشیده به طور دایمی باقی بماند و هیچ چیز در این دنیا از بین نرود؛ عملاً راه را برای آیندگان میبست؛ زیرا این زمین و موادی که در آن سبب به وجود آمدن موجودات میشود، محدود است. تصور کنید اگر آنچه گیاه در هزاران سال پیش به وجود آمده بود، از بین نمیرفت، آیا گیاهانی که امروزه به وجود آمده، میتوانست هستی بیابد؟ یا اگر فقط انسانهایی که در سالها و قرنها و بلکه میلیونها سال پیش بودهاند، بر روی زمین باقی بودند؛ آیا انسان دیگری به وجود میآمد؟ و به همین گونه چیزهای دیگر. این که تمام اشیایی که امکان وجود دارند، به وجود بیایند، اصلاً بستگی به این دارد که صورتهایی که در عالم پیدا میشود، محدود و فانی باشد تا نوبت به صورتهای بعدی برسد وگرنه اگر همه باقی بمانند این اشکال پیش میآید که چرا عالم این قدر محدود است؟!([25])
ـ بخش دیگری از بدیهای این عالم مربوط به تفاوتها و تبعیضهایی است که در جای جای نظام آفرینش دیده میشود؛ مثل این که موجودی سنگ است و دیگری گیاه و سومی حیوان و دیگری انسان و آن یکی هم فرشته. در حالی که هیچ کدام در نوع وجود خود اختیار نداشتهاند و شاید اگر این توان را داشتند جای خود را به دیگری میدادند مثلاً چه اشکال داشت که همه فرشته بودند؟ چه میشد اگر به جای تاریکی، همه جا، نور بود؟ در میان انسانها، چرا یکی زشت آفریده میشود و دیگری زیبا؟ یکی قدرت و ثروت دارد، و دیگری محروم میماند؟
استاد: در مورد تفاوت در آفرینشها باید به دو امر توجه نمود: یک؛ تأثیر عوامل مختلف مثل: خصوصیات جغرافیایی و آب و هوا و افراد انسان و سایر موجودات، که غیر قابل انکار است. دو؛ جهان بدون تفاوت در بین اجزا و موجودات آن، به محیطی نامناسب و نازیبا تبدیل میشد و اغراق نیست اگر بگوییم اصلاً جهان بدون تفاوت، دوام نخواهد داشت. تصور کنید که اگر در عالم جز کوه ـ با آن همه شکوه و جلال ـ چیز دیگری نبود؛ آنگاه چه میشد؟! یا اگر هرچه بود همه زیبا یا همه زشت بود. آیا آن هنگام زشتی و زیبایی وجود داشت؟ پس در این جهت هم وجود تفاوتها در آفرینش، امری حتمی و لازم است.
ـ تا اینجا با روشن شدن راز تفاوتها و فلسفه و تأثیر نیستیها و زشتیهایی که ما آنها را در نظام هستی و ایجاد موجودات، بد مینامیم، دریافتیم که به کار بردن تعبیر زشتی یا شرّ و بدی در این موارد، صرفاً اعتباری ذهنی است که ما آن را صورت دادهایم؛ در حالی که حقیقت این است که نظام آفرینش سراسر نظم، حکمت، زیبایی و جلوهی قدرت و علم فیاض مطلق است که از او جز زیبا و خیر صادر نمیشود. اکنون سؤال دیگری دارم: آیا درست است که خیلی از سختیها و بلاهایی که ما به آن مبتلا میشویم ناشی از نداشتن شناخت صحیح از دنیایی است که در آن زندگی میکنیم؛ به بیان دیگر آیا راهی برای پی بردن به حقیقت این دنیا وجود دارد که با شناخت آن بتوان از گرفتار شدن به بسیاری از مصیبتها و رنجها نجات یافت؟
استاد: آنان که دنیا را به خوبی شناخته و با حقیقت آن آشنایند، آن را به ما شناساندهاند، تعقل باید نمود تا به قدر میسور به دقایق سخن گهربارشان دست یافت، ولی گفت و گو در آن مورد را به زمانی دیگر وا میگذاریم.
پینوشت:
[1]. عبدالله جوادی آملی، تسنیم، ج 3، ص 328.
[2]. همان، ص 324.
[3]. آن طور که مفاد آیهی 33 سورهی شوری است.
[4]. تسنیم، همان به نقل از الجامع لاحکام القرآن، ج 1، ص 229.
[5] . طوسی(قدّس سرّه)، تبیان، ج 1، ص 135.
[6] . تسنیم، ص 335.
[7]. الطّور 52 : 23.
[8] . الأعراف 7 : 43.
[9]. تسنیم، ص 335.
[10]. همان، ص 356.
[11]. آمدی، غررالحکم و دررالکلم.
[12]. کلینی، اصول کافی، ج 1، کتاب عقل و جهل.
[13]. صدرالمتألهین، شرح اصول کافی، ص 377.
[14]. محمدباقر مجلسی(قدّس سرّه)، عین الحیه، ص 341.
[15]. صحیفه سجادیه.
[16]. عین الحیه، ص 342.
[17]. ر.ک؛ تبیان، دفتر 17.
[18]. همان.
[19]. مرتضی مطهری(قدّس سرّه)، توحید، ص 287، برگرفته.
[20]. البقره 2 :156.
[21]. توحید، ص 287.
[22]. عین الحیه، همان.
[23]. توحید، ص 294.
[24]. همان، ص 295 با تلخیص.
[25]. همان، ص 305 و 306 برگرفته.