نگاهی به نشر نوین شبهات کهن در مورد قرآن قسمت هفتم
آرشیو
چکیده
متن
گفتهاند: قرآن در مواردی به اصابة العین یعنی چشم زخم اعتراف کرده است و این جلوهای دیگر از راه یابی خرافات به قرآن ـ که نتیجهی تأثر آن از فرهنگ فضای نزول است ـ می باشد. این مسأله از دو جهت قابل بررسی است:
جهت اول؛ این که آیا قرآن کریم متذکر آن شده است یا نه؟
جهت دوم؛ این که قطع نظر از آنچه در قرآن آمده است، آیا واقعاً چشم تأثیر سوء ذاتی دارد یا خیر؟
این نوشتار در درجهی اول در پی آن است که نشان دهد در ظاهر تعابیر قرآن چیزی که دلالت قطعی و انحصاری بر تأثیر چشم کند، نیامده است. چون همهی موارد این اشکال محل اختلاف مفسران است و برای هر مورد تفسیرهای متعدد ـ که بعضاً از تفسیر به چشم زخم بسیار قویترند ـ وجود دارد، بنابراین حتی اگر تأثیر چشم محض خرافه هم باشد ـ که در بررسی جهت دوم مسأله معلوم میشود، چنین نیست ـ ورود هیچ یک از این نمونهها به قرآن کریم به معنای خرافه پذیری آن نیست؛ چرا که چشم زخم تفسیر انحصاری آیه نمی باشد. در مرحله بعد با نگاهی به نظرات دانشمندان در اصل تأثیر چشم و چگونگی آن نشان میدهد که اگرچه لطایف و دقایق این امر دانسته نیست و نیز بسیاری از اعتقادات رایج در بین اقوام مختلف در مورد این مسأله اوهام آلود و غیر معقول است، اما اعتراف اجمالی به واقعیت این امر مانع جدی ندارد، بلکه، عقل سلیم ازپذیرش امکان آن، ابا ندارد و نقل صحیح به آن اشاره دارد.
بحث از جهت اول مسأله مؤکول به این است که آیات موهم این شبهه مورد دقت قرار گیرد.
مورد اول؛ قول خدای تعالی در حکایت از یعقوب است که فرمود: وَ قَالَ یَابَنِیَّ لاَ تَدْخُلُواْ مِن بَابٍ وَاحِدٍ وَ ادْخُلُواْ مِنْ أبْوَابٍ مُّتَفَرِّقَةٍ وَ مَا أُغْنی عَنکُم مِّنَ اللَّهِ مِن شیَ ْءٍ إِنِ الحُْکْمُ إِلاّّ لِلَّهِ عَلَیهِ تَوَکلّّتُ وَ عَلَیهِ فَلْیتَوَکّلَ ِ الْمُتَوَکِّلُونَ([1]) ؛ و گفت: "ای پسران من، ]همه] از یک دروازه ]به شهر] در نیایید، بلکه از دروازههای مختلف وارد شوید، و من [با این سفارش،] چیزی از [قضای] خدا را از شما دور نمیتوانم داشت. فرمان جز برای خدا نیست. بر او توکل کردم، و توکل کنندگان باید بر او توکل کنند.
گفتهاند: از آن رو امر به دخول پراکنده شده است که حضرت یعقوب(علیه السلام) بر فرزندانش ـ که جمال و کمال و هیبتی بینظیر داشتند و به دلیل برادر بودن، اتفاقشان نظرگیر بود ـ از خطر چشم زخم بیمناک بود. ادعا را میتوان به این صورت پرورد که قرآن هم پس از حکایت این قول موضع منفی با مضمون آن اختیار ننموده و بنابراین به باور بر خرافهی چشم زخم تن داده است.
اما از آن جا که این کلام در بازگشت دوباره به مصر ـ پس از سفر نخستین فرزندان حضرت یعقوب(علیه السلام) به مصر و بازگشت نومیدانهی ایشان ـ بوده است، برخی قرآن پژوهان معتقدند که اگر حضرت یعقوب بر ایشان از چشم زخم میترسید؛ شایسته بود در سفر اول، بلکه در هر سفری این چنین امر کند و فرزندان را به کلی از همراهی در سفرها منع نماید؛ چرا که این مورد ـ دخول بر یوسف ـ خصوصیتی نداشت.([2]) شاید ـ چنانکه مفسران احتمال دادهاند ـ حضرت یعقوب(علیه السلام) از اینکه عزیز مصر فرزندانش را برای آوردن برادرشان روانه کرد، آگاه شده بود که او ـ عزیز مصر ـ یوسف است. از این رو تدبیری اندیشید که از این امر مطمئن شود. تنها در صورتی که برادران یک یک بر یوسف وارد میشدند، عکسالعمل و واکنشهای ظاهری و حالت چشم و چهرهی یوسف در برخورد با بنیامین قابل تشخیص بود و این آگاهی حاصل میشد؛ زیرا آنگاه که بنیامین وارد شد، یوسف در استقبال از او آغوش گشود و شعفی مضاعف مبذول داشت و حال آن که چه بسا اگر با هم وارد میشدند، امکان نداشت و این سفارش از سوی حضرت یعقوب(علیه السلام) دالّ بر قوّت فراست ایشان است . همچنان که خداوند در بارهی وی می فرماید: ... وَإِنَّهُ لَذُو عِلْمٍ لِمَّّا عَلَّمْنَاه...ُ.([3]) ؛ و بیگمان، او از [برکت] آنچه بدو آموخته بودیم، دارای دانشی [فراوان] بود....
ابراهیم نخعی([4]) میگوید: یعقوب به فراست می دانست که عزیز مصر همان پسرش یوسف است، اما مأذون نبود که آن را تصریح کند. به این دلیل فرزندانش را امرکرد تا به تفرقه برعزیز داخل شوند و بنیامین در خلوت و جدای از سایر برادران به یوسف برسد.([5])
نکتهی دیگری که احتمال بیم از چشم زخم را بعید میسازد؛ این است که تحرّز از چشم زخم متوقّف بر دخول از ابواب متفرقه نیست، بلکه برای تحقق این امرکافی بود که برادران با فاصله و در پی هم وارد شوند، به ویژه آنکه آنان در ازدحام قافلهها و بارهای گرانشان به مصر وارد میشدند و تشخیص این امر که آنان برادرانی از یک پدر هستند، برای مردم آسان نبود.
صاحب تفسیر المیزان(قدس سرّه) امر به عدم اجتماع را از جانب یعقوب به خاطر ترس وی از توطئه علیه فرزندان یا قتل آنان میداند، اگر چه چشم زخم را نیز به عنوان یک احتمال مطرح میکند:
یعقوب(علیه السلام) می دانست که عزیز مصرهمه آنها را نزد خود می طلبد، و ایشان در یک صف یازده نفری در برابرش قرار می گیرند، و عزیز هم می داند که ایشان همه برادران یکدیگر و فرزندان یک پدرند، این جای ترس نیست، بلکه ترس یعقوب به طوری که دیگران هم گفته اند، از این بوده که مردم ایشان را که برادران از یک پدرند در حال اجتماع ببینند و چشم بزنند، و یا بر آنان حسد برده (و برای خاموش ساختن آتش حسد خود، وسیلهی از بین بردن آنان را فراهم سازند) و یا از ایشان حساب ببرند و برای شکستن اتفاقشان توطئه بچینند، یا به قتلشان برسانند و یا بلای دیگری بر سرشان بیاورند. و جملهی: وَ ما أُغْنِی عَنْکُمْ مِنَ اللَّهِ مِنْ شَی ءٍ إِنِ الْحُکْمُ إِلاَّ لِلَّهِ خالی از دلالت و یا حداقل اشعار بر این معنا نیست که یعقوب(علیه السلام) از این حوادثی که احتمال می داده جداً می ترسیده، گویا (و خدا داناتر است) در آن موقع که فرزندان، مجهز و آمادهی سفر شدند، و برای خداحافظی در برابرش صف کشیدند، این را به طور الهام درک کرد که این پیوستگی، آنهم با این وضع و هیأت جالبی که دارند، به زودی از بین می رود و از عدد ایشان کم می شود، و چون چنین معنایی را احساس کرد، سفارش نمود که هرگز تظاهر به اجتماع نکنند، و زنهارشان داد که از یک دروازه وارد شوند، و دستور داد تا از درهای متفرق وارد شوند، تا شاید بلای تفرقه و کم شدن عدد، از ایشان دفع شود.([6])
علت دیگری که برای این دستور یعقوب(علیه السلام) ذکر شده، این است که ممکن بود، وارد شدن دسته جمعی آنها به یک دروازهی مصر و حرکت گروهی، قیافه های جذاب، و اندام درشت آنان، حسد حسودان را برانگیزد، و نسبت به آنها نزد دستگاه حکومت سعایت کنند، و آنها را به عنوان یک جمعیت بیگانه که قصد خرابکاری دارند مورد سوء ظن قرار دهند، لذا پدر به آنها دستور داد از دروازه های مختلف وارد شوند تا جلب توجه نکنند.([7])
برخی مفسران، یک تفسیر ذوقی نیز برای آیه فوق گفته اند: اینکه یعقوب می خواست یک دستور مهم اجتماعی را به عنوان بدرقهی راه به فرزندان بدهد، بدین عبارت که گمشده خود را از یک در نجویند، بلکه از هر دری باید وارد شوند؛ چرا که چه بسا انسان برای رسیدن به یک هدف، گاه تنها یک راه را انتخاب می کند و هنگامی که به بن بست رسید، مأیوس شده و به کنار می رود، اما اگر به این حقیقت توجه داشته باشد که معمولاً گمشده ها یک راه ندارند و از طرق مختلف به جستجوی آن برخیزد، در اغلب مواقع پیروز می شود.([8])
مورد دوم؛ قول خدای متعال است که می فرماید:
وَ إِن یکاَدُ الَّذِینَ کَفَرُواْ لَیزُْلِقُونَکَ بِأَبْصَارِهِمْ لَمَّا سمَِعُواْ الذِّکْرَ وَ یقُولُونَ إِنَّهُ لمََجْنُونٌ.([9]) ؛ و آنان که کافر شدند، چون قرآن را شنیدند چیزی نمانده بود که تو را چشم بزنند، و میگفتند: "او واقعاً دیوانهای است".
در اینجا افکندن به نگاه، به معنای چشم زخم تلقی شده است و مورد دیگری از ادعای مورد بحث است.
"الزلق" در لغت به معنای لغزش است و "الأزلاق بالأبصار" خیره شدن به چیزی با نگاهی تند، خشن و وحشت زا است، آن چنانکه شخص در معرض چنین نگاهی ـ به خاطر ترس از اذیت صاحب نگاه ـ از آنچه به آن مشغول است، دست بکشد. و إن؛ مخففه از مثقله است، یعنی نزدیک است کافران تو را با شدّت ارعاب و ارهاب و غضبی که از نگاهشان مشهود است، از جایگاهت بلغزانند. یا اینکه به جهت شدت عداوتشان به تو چنان با اعراض و غرض از گوشهی چشم بنگرند که خواندن قرآن و بدگویی از بتهایشان گامهایت را بلغزاند، و موجب تزلزل و از دست رفتن ثبات تو شود. این تعبیر، وصفی است برای نگاههای غیظ و کینه و حنق وشرّ که با دشنام و افترا همراه است.
برخی گفته اند: دلیل بر چشم زخم نبودن، این است که چشم زخم هنگام شگفتی از چیزی رخ میدهد، نه هنگام تنفر و انزجار از آن. در حالی که در مراد آیه تنفر و خشمی آشکار است که به دشنام و ناسزا منجر میشود، نه اعجابی که حسد برانگیز است و به چشم زدن میانجامد.([10])
زجاج گفته است: ([11]) معنای آیه این است که آنان هنگام تلاوت قرآن و دعوت به توحید، به چشم عداوت و بغض و انکار به تو مینگرند و نزدیک است با تیزی نگاه، تو را از موضعت بلغزانند و مصروع کنند و این درکلام استعمال میشود مثلاً: "نظر إلی نظراً لو أمکنه معه أکلی أو یصرعنی لفعل([12]) ؛ چنان به من نگریست که گویی اگر میتوانست مرا بخورد یا مصروع کند، چنین میکرد.".
جُبّایی گفته است: ([13]) آنان به پیامبر(صلی الله علیه و آله) به نگاه استحسان و اعجاب نمینگریستند، بلکه به نگاه مقت و نقص به او نظر می کردند.([14])
علامه طباطبایی(قدس سرّه) صاحب تفسیر المیزان اگرچه مراد از "ازلاق به ابصار" را چشم زدن دانسته است، اما احتمال دیگری را نیز نقل فرموده است: بعضی از مفسران گفته اند([15]): معنای آیه این است که وقتی ذکر را یعنی قرآن را از تو می شنوند، با نظری سرشار از کینه و خشم به تو نظر می کنند، به طوری که می خواهند با همان نگاه تیزشان تو را بکشند.([16])
ملاحظه میشود که حتی در مورد این آیه نیز ـ که شاید مهم ترین مورد این ادعا باشد ـ تأثیر چشم، تنها احتمال تفسیری موجود درخصوص آیه نیست.
مورد سوم؛ قول خدای تعالی در سورهی فلق است که فرمود: وَ مِنْ شَرِّ حاسِدٍ إِذا حَسَدَ([17]) ؛ و از شر [هر] حسودی آنگاه که حسد می ورزد.
برخی تفاسیر در ذیل این آیه به چشم زخم اشاره می کنند، اما بیشتر بر این باورند که معنای شرّ حسود این است که وقتی مبتلا به حسد گردد، مشغول إعمال حسد درونی خود میشود و علیه محسود دست به کار میگردد و تدابیری به کار میبرد که محسود را در ضرر و خسران بیفکند.([18]) و ایقاع شر نسبت به محسود کند و بر وی بغی روا دارد.([19])
و امّا جهت دوم بحث؛ که آیا چشم می تواند تأثیر سوء ذاتی داشته باشد؟ حد اثر سوء آن در نفوس و اموال چه قدر است؟
اگرچه اعتقاد به این مسأله در جوامع ابتدایی بسیار شایع تراست، امّا در اجتماعات متمدن نیز نوعی اعتراف به آن وجود دارد. حکیمان، متکلمان و مفسران اسلامی سعی در تبیین و توجیه ماهیت آن دارند. روایات اسلامی نیز از اشاره به آن خالی نیست. در اینجا نمونههایی از آن را یادآور میشویم:
ابن سینا میگوید: إن لبعض النفوس تأثیراً فی الخارج من بدنه بتعلق روحانی کتعلقه ببدنه([20]) ؛ برخی نفوس با تعلقی روحانی نظیر تعلقی که به بدن دارند، تأثیری در خارج از بدن دارند.
ابوعثمان جاحظ میگوید: لاینکر أن ینفصل من العین الصائبة إلی الشئ المستحسن أجزاء لطیفة متصلة به تؤثر فیه فیکون هذا المعنی خاصیة فی بعض الأعین کالخواص للاشیاء([21]) ؛ بعید نیست که از چشم اصابت کننده اجزایی لطیف و متصل به آن، به شیئی که نیکو شمرده شود و در آن شیء اثر کند. این خاصیتی است برای بعضی از چشمها، از قبیل سایر خواص اشی.
شریف رضی در شرح قول پیامبر(صلی الله علیه و آله) که فرمودند: العین حق تستنزل الحالق؛ چشم حق است و باعث سقوط و پایین آمدن شخص از جایگاه خود میشود، کلامی لطیف دارد. خلاصهی مضمون آن این است: خداوند متعال که مصالح همهی عباد را میداند، ممتنع نیست که نعمت زید را برای مصلحت عمرو تغییر دهد و در عوض آن، بدلی عاجل یا آجل به او بدهد. وی مینویسد: روایات در اینباره که چشم زدن حق است، فراوان است. قد تناصرت (تضافرت ) الأخبار بأن الإصابة بالعین حق؛ آن گاه به قولی از پیامبر (صلی الله علیه و آله) اشاره میکند که: ما رفع العباد من شیء إلاّ وضع الله منه([22]) ؛ مردم چیزی را بالا نبردند؛ مگر آن که خداوند آن را پایین آورد.
صاحب المیزان مینویسد: چشم زخم از تأثیرات نفسانی است و دلیلی عقلی بر نفی آن نداریم، بلکه حوادثی دیده شده که با چشم زدن منطبق هست، و روایاتی هم بر طبق آن وارد شده، و با این حال علت ندارد که ما آن را انکار نموده و بگوییم یک عقیدهی خرافی است.([23])
در برخی تفاسیر تحقیقات مفصلتری ارائه شده است:
بسیاری از مردم معتقدند در بعضی از چشمها اثر مخصوصی است که وقتی از روی اعجاب به چیزی بنگرند، ممکن است آن را از بین ببرند، یا درهم بشکنند، و اگر انسان است بیمار یا دیوانه کنند! این مسأله از نظر عقلی امر محالی نیست، چه اینکه بسیاری از دانشمندان امروز معتقدند؛ در بعضی از چشمها نیروی مغناطیسی خاصی نهفته شده که کارآیی زیادی دارد و حتی با تمرین و ممارست می توان آن را پرورش داد. خواب مغناطیسی از طریق همین نیروی مغناطیسی چشمها است.
در این هنگام که شعاع نامرئی به نام " اشعه لیزر" می تواند کاری کند که از هیچ سلاح مخرّبی ساخته نیست، پذیرش وجود نیرویی در بعضی چشمها که بتواند از طریق امواج مخصوص در فرد مقابل اثر بگذارد، چیز عجیبی نیست.
بسیاری نقل می کنند که با چشم خود افرادی را دیده اند که این نیروی مرموز چشم را دارا بوده اند، و افراد یا حیوانات یا اشیایی را از طریق چشم زدن از کار انداخته اند.
از اینرو؛ نه تنها نباید اصراری در انکار این امور داشت، بلکه باید امکان وجود آن را از نظر عقل و علم پذیرفت.([24])
در روایات اسلامی نیز تعبیرات مختلفی دیده می شود که وجود چنین امری را به اجمال تأیید می کند.
در حدیثی آمده است: اسمء بنت عمیس خدمت پیامبر(صلی الله علیه و آله) عرض کرد: گاه به فرزندان جعفر چشم می زنند، آیا "رقیه"([25])ای برای آنها بگیرم؟! پیامبر(صلی الله علیه و آله) فرمود: نعم، فلو کان شی ء یسبق القدر لسبقه العین ؛ آری، مانعی ندارد، اگر چیزی می توانست بر قضا و قدر پیشی گیرد، چشم زدن بود!([26])
در حدیث دیگری آمده است که امیر مؤمنان (علیه السلام) فرمود: پیامبر(صلی الله علیه و آله) برای امام حسن و امام حسین" رقیه" گرفت، و این دعا را خواند:
أعیذکما بکلمات التّامة و اسماء اللَّه الحسنی کلّها عامة، من شرّ السامة و الهامة، و من شرّ کل عین لامة، و من شر حاسد إذا حسد؛ شما را به تمام کلمات و اسمای حسنای خداوند از شر مرگ و حیوانات موذی، و هر چشم بد، و حسود، آنگاه که حسد ورزد می سپارم، سپس پیامبر(صلی الله علیه و آله) نگاهی به ما کرد و فرمود:" اینچنین حضرت ابراهیم برای اسماعیل و اسحاق تعویذ نمود.([27])
در نهج البلاغه نیز آمده است : العین حق و الرقی حق: چشم زخم حق است و توسل به دعا برای دفع آن نیز حق است.([28])
ذکر این نکته لازم است که هیچ مانعی ندارد که این دعاها و توسلها به فرمان خدای متعال جلو تأثیر نیروی مرموز مغناطیسی چشمها را بگیرد؛ همانگونه که دعاها در بسیاری از عوامل مخرّب اثر می گذارد و آنها را به فرمان خدا خنثی می سازد.
کلام پایان
چنان که در بخش های پیشین این مقال نیز گذشت؛ تمام واقعیات جاری در لایه های تو در تو و پیچیدهی عالم وجود را نمی توان به معیار غیر دقیق حس که ابزار ادراک محسوسات است و حتی در حوزهی کارکرد خود نیز به شدت متهم به خطا و از دریافت دقایق این حوزه نیز قاصر است، سنجید . در مجالی فراخ تر و با نگاهی عمیقتر ممکن است ابعاد شناخته شدهای از این مسأله را کاوید و در عین حال به مجهول بودن وجوه افزون تری اقرار کرد . نیز لازم به یادآوری است که هر واقعیتی هر اندازه متعالی باشد، آن گاه که در دسترس تودهها قرار میگیرد، به اوهام خرافات مشوب خواهد شد. امّا قبول اجمالی تأثیر چشم زخم به این معنا نیست که به کارهای خرافی و اعمال عوامانه در اینگونه موارد پناه برده شود که هم بر خلاف دستورات شرع است، و هم سبب شک و تردید افراد ناآگاه در اصل موضوع میشود؛ همانگونه که آلوده شدن بسیاری از حقایق با خرافات این تأثیر نامطلوب را در اذهان گذاشته است.
1. یوسف (12 : 67 .
2. محمد هادی معرفت، شبهات و ردود، ص 230.
3. یوسف (12 : 68 .
4. ابراهیمبن یزیدبن قیس بن الاسود البجلی الکوفی تابعی، م 950 ﻫ . ق ؛ بنابر اصطلاح صحابی کسی است که پیامبر(صلی الله علیه و آله) را در حال اسلام درک کرده باشد و تابعی کسی است که پیامبر(صلی الله علیه و آله) را درک نکرده باشد، امّا صحابی را درک کرده باشد. از وی اقوال تفسیری نقل شده است.
5 . فخر رازی، التفسیر الکبیر، ج18، ص 174.
6 . ترجمه تفسیر المیزان ، ج11، ص 298.
7. تفسیر نمونه ، ج 10، ص 30.
8 . همان.
9 . القلم 68 : 51 .
10. شبهات و ردود، ص 232.
[11]. ابواسحاق ابراهیمبن محمدبن السرّی الزجاج البغدادی م. 311 ﻫ . ق مصنف کتاب معانی القرآن نحوی اهل زمان خود و دارای تألیفات زیاد بود. تفسیرش گرایش ادبی دارد و عمدهی توجه او به اعراب و زیاد کردن وجوه و نقل قواعد نحو و مسایل و فروع و اختلافات آن معطوف است.
.[12] مجمع البیان، ج 10، ص 341.
13. ابوعلی بن عبدالوهاب، جبایی معتزلی م. 303 ﻫ . ق تفسیری در ده مجلد دارد که به روش اهل کلام نوشته است. نیز کتابی در متشابه القرآن دارد. شیخ طوسی و شیخ طبرسی(قدس سرهم از تفسیر وی بهره گرفتند. شیخ طوسی در مقدمهی تفسیر تبیان به او نسبت زیاده روی در تفسیر میدهد.
14. بحارالانوار، ج60 ، ص 39.
15. مجمع البیان، ج10ص 341.
16. ترجمه تفسیر المیزان ، ج 19، ص 648 .
17. الفلق 113 : 5 .
18. ترجمه تفسیر المیزان، ج 20، ص682 .
19. تفسیر "من وحی القرآن"، ج 24، ص 496.
20. الاشارات و التنبیهات ، نمط آخر.
21. به نقل از مجمع البیان ، ج5 ، ص 249.
22. شریف رضی، المجازات النبویه ، ص369 - 367 .
23. ترجمه تفسیر المیزان ، ج 19، ص 648 .
24. تفسیر نمونه ، ج 24، ص429 - 427.
25. منظور از" رقیه" دعاهایی است که می نویسند و افراد برای جلوگیری از چشم زخم با خود نگه میدارند و آن را "تعویذ" نیز می گویند.
26. مجمع البیان، ج 10 ، ص 341.
27. نور الثقلین، ج 5 ، ص 400.
28. المعجم المفهرس لالفاظ الحدیث النبوی، ج 4 ، ص 451 و نهج البلاغه، کلمات قصار 400.
جهت اول؛ این که آیا قرآن کریم متذکر آن شده است یا نه؟
جهت دوم؛ این که قطع نظر از آنچه در قرآن آمده است، آیا واقعاً چشم تأثیر سوء ذاتی دارد یا خیر؟
این نوشتار در درجهی اول در پی آن است که نشان دهد در ظاهر تعابیر قرآن چیزی که دلالت قطعی و انحصاری بر تأثیر چشم کند، نیامده است. چون همهی موارد این اشکال محل اختلاف مفسران است و برای هر مورد تفسیرهای متعدد ـ که بعضاً از تفسیر به چشم زخم بسیار قویترند ـ وجود دارد، بنابراین حتی اگر تأثیر چشم محض خرافه هم باشد ـ که در بررسی جهت دوم مسأله معلوم میشود، چنین نیست ـ ورود هیچ یک از این نمونهها به قرآن کریم به معنای خرافه پذیری آن نیست؛ چرا که چشم زخم تفسیر انحصاری آیه نمی باشد. در مرحله بعد با نگاهی به نظرات دانشمندان در اصل تأثیر چشم و چگونگی آن نشان میدهد که اگرچه لطایف و دقایق این امر دانسته نیست و نیز بسیاری از اعتقادات رایج در بین اقوام مختلف در مورد این مسأله اوهام آلود و غیر معقول است، اما اعتراف اجمالی به واقعیت این امر مانع جدی ندارد، بلکه، عقل سلیم ازپذیرش امکان آن، ابا ندارد و نقل صحیح به آن اشاره دارد.
بحث از جهت اول مسأله مؤکول به این است که آیات موهم این شبهه مورد دقت قرار گیرد.
مورد اول؛ قول خدای تعالی در حکایت از یعقوب است که فرمود: وَ قَالَ یَابَنِیَّ لاَ تَدْخُلُواْ مِن بَابٍ وَاحِدٍ وَ ادْخُلُواْ مِنْ أبْوَابٍ مُّتَفَرِّقَةٍ وَ مَا أُغْنی عَنکُم مِّنَ اللَّهِ مِن شیَ ْءٍ إِنِ الحُْکْمُ إِلاّّ لِلَّهِ عَلَیهِ تَوَکلّّتُ وَ عَلَیهِ فَلْیتَوَکّلَ ِ الْمُتَوَکِّلُونَ([1]) ؛ و گفت: "ای پسران من، ]همه] از یک دروازه ]به شهر] در نیایید، بلکه از دروازههای مختلف وارد شوید، و من [با این سفارش،] چیزی از [قضای] خدا را از شما دور نمیتوانم داشت. فرمان جز برای خدا نیست. بر او توکل کردم، و توکل کنندگان باید بر او توکل کنند.
گفتهاند: از آن رو امر به دخول پراکنده شده است که حضرت یعقوب(علیه السلام) بر فرزندانش ـ که جمال و کمال و هیبتی بینظیر داشتند و به دلیل برادر بودن، اتفاقشان نظرگیر بود ـ از خطر چشم زخم بیمناک بود. ادعا را میتوان به این صورت پرورد که قرآن هم پس از حکایت این قول موضع منفی با مضمون آن اختیار ننموده و بنابراین به باور بر خرافهی چشم زخم تن داده است.
اما از آن جا که این کلام در بازگشت دوباره به مصر ـ پس از سفر نخستین فرزندان حضرت یعقوب(علیه السلام) به مصر و بازگشت نومیدانهی ایشان ـ بوده است، برخی قرآن پژوهان معتقدند که اگر حضرت یعقوب بر ایشان از چشم زخم میترسید؛ شایسته بود در سفر اول، بلکه در هر سفری این چنین امر کند و فرزندان را به کلی از همراهی در سفرها منع نماید؛ چرا که این مورد ـ دخول بر یوسف ـ خصوصیتی نداشت.([2]) شاید ـ چنانکه مفسران احتمال دادهاند ـ حضرت یعقوب(علیه السلام) از اینکه عزیز مصر فرزندانش را برای آوردن برادرشان روانه کرد، آگاه شده بود که او ـ عزیز مصر ـ یوسف است. از این رو تدبیری اندیشید که از این امر مطمئن شود. تنها در صورتی که برادران یک یک بر یوسف وارد میشدند، عکسالعمل و واکنشهای ظاهری و حالت چشم و چهرهی یوسف در برخورد با بنیامین قابل تشخیص بود و این آگاهی حاصل میشد؛ زیرا آنگاه که بنیامین وارد شد، یوسف در استقبال از او آغوش گشود و شعفی مضاعف مبذول داشت و حال آن که چه بسا اگر با هم وارد میشدند، امکان نداشت و این سفارش از سوی حضرت یعقوب(علیه السلام) دالّ بر قوّت فراست ایشان است . همچنان که خداوند در بارهی وی می فرماید: ... وَإِنَّهُ لَذُو عِلْمٍ لِمَّّا عَلَّمْنَاه...ُ.([3]) ؛ و بیگمان، او از [برکت] آنچه بدو آموخته بودیم، دارای دانشی [فراوان] بود....
ابراهیم نخعی([4]) میگوید: یعقوب به فراست می دانست که عزیز مصر همان پسرش یوسف است، اما مأذون نبود که آن را تصریح کند. به این دلیل فرزندانش را امرکرد تا به تفرقه برعزیز داخل شوند و بنیامین در خلوت و جدای از سایر برادران به یوسف برسد.([5])
نکتهی دیگری که احتمال بیم از چشم زخم را بعید میسازد؛ این است که تحرّز از چشم زخم متوقّف بر دخول از ابواب متفرقه نیست، بلکه برای تحقق این امرکافی بود که برادران با فاصله و در پی هم وارد شوند، به ویژه آنکه آنان در ازدحام قافلهها و بارهای گرانشان به مصر وارد میشدند و تشخیص این امر که آنان برادرانی از یک پدر هستند، برای مردم آسان نبود.
صاحب تفسیر المیزان(قدس سرّه) امر به عدم اجتماع را از جانب یعقوب به خاطر ترس وی از توطئه علیه فرزندان یا قتل آنان میداند، اگر چه چشم زخم را نیز به عنوان یک احتمال مطرح میکند:
یعقوب(علیه السلام) می دانست که عزیز مصرهمه آنها را نزد خود می طلبد، و ایشان در یک صف یازده نفری در برابرش قرار می گیرند، و عزیز هم می داند که ایشان همه برادران یکدیگر و فرزندان یک پدرند، این جای ترس نیست، بلکه ترس یعقوب به طوری که دیگران هم گفته اند، از این بوده که مردم ایشان را که برادران از یک پدرند در حال اجتماع ببینند و چشم بزنند، و یا بر آنان حسد برده (و برای خاموش ساختن آتش حسد خود، وسیلهی از بین بردن آنان را فراهم سازند) و یا از ایشان حساب ببرند و برای شکستن اتفاقشان توطئه بچینند، یا به قتلشان برسانند و یا بلای دیگری بر سرشان بیاورند. و جملهی: وَ ما أُغْنِی عَنْکُمْ مِنَ اللَّهِ مِنْ شَی ءٍ إِنِ الْحُکْمُ إِلاَّ لِلَّهِ خالی از دلالت و یا حداقل اشعار بر این معنا نیست که یعقوب(علیه السلام) از این حوادثی که احتمال می داده جداً می ترسیده، گویا (و خدا داناتر است) در آن موقع که فرزندان، مجهز و آمادهی سفر شدند، و برای خداحافظی در برابرش صف کشیدند، این را به طور الهام درک کرد که این پیوستگی، آنهم با این وضع و هیأت جالبی که دارند، به زودی از بین می رود و از عدد ایشان کم می شود، و چون چنین معنایی را احساس کرد، سفارش نمود که هرگز تظاهر به اجتماع نکنند، و زنهارشان داد که از یک دروازه وارد شوند، و دستور داد تا از درهای متفرق وارد شوند، تا شاید بلای تفرقه و کم شدن عدد، از ایشان دفع شود.([6])
علت دیگری که برای این دستور یعقوب(علیه السلام) ذکر شده، این است که ممکن بود، وارد شدن دسته جمعی آنها به یک دروازهی مصر و حرکت گروهی، قیافه های جذاب، و اندام درشت آنان، حسد حسودان را برانگیزد، و نسبت به آنها نزد دستگاه حکومت سعایت کنند، و آنها را به عنوان یک جمعیت بیگانه که قصد خرابکاری دارند مورد سوء ظن قرار دهند، لذا پدر به آنها دستور داد از دروازه های مختلف وارد شوند تا جلب توجه نکنند.([7])
برخی مفسران، یک تفسیر ذوقی نیز برای آیه فوق گفته اند: اینکه یعقوب می خواست یک دستور مهم اجتماعی را به عنوان بدرقهی راه به فرزندان بدهد، بدین عبارت که گمشده خود را از یک در نجویند، بلکه از هر دری باید وارد شوند؛ چرا که چه بسا انسان برای رسیدن به یک هدف، گاه تنها یک راه را انتخاب می کند و هنگامی که به بن بست رسید، مأیوس شده و به کنار می رود، اما اگر به این حقیقت توجه داشته باشد که معمولاً گمشده ها یک راه ندارند و از طرق مختلف به جستجوی آن برخیزد، در اغلب مواقع پیروز می شود.([8])
مورد دوم؛ قول خدای متعال است که می فرماید:
وَ إِن یکاَدُ الَّذِینَ کَفَرُواْ لَیزُْلِقُونَکَ بِأَبْصَارِهِمْ لَمَّا سمَِعُواْ الذِّکْرَ وَ یقُولُونَ إِنَّهُ لمََجْنُونٌ.([9]) ؛ و آنان که کافر شدند، چون قرآن را شنیدند چیزی نمانده بود که تو را چشم بزنند، و میگفتند: "او واقعاً دیوانهای است".
در اینجا افکندن به نگاه، به معنای چشم زخم تلقی شده است و مورد دیگری از ادعای مورد بحث است.
"الزلق" در لغت به معنای لغزش است و "الأزلاق بالأبصار" خیره شدن به چیزی با نگاهی تند، خشن و وحشت زا است، آن چنانکه شخص در معرض چنین نگاهی ـ به خاطر ترس از اذیت صاحب نگاه ـ از آنچه به آن مشغول است، دست بکشد. و إن؛ مخففه از مثقله است، یعنی نزدیک است کافران تو را با شدّت ارعاب و ارهاب و غضبی که از نگاهشان مشهود است، از جایگاهت بلغزانند. یا اینکه به جهت شدت عداوتشان به تو چنان با اعراض و غرض از گوشهی چشم بنگرند که خواندن قرآن و بدگویی از بتهایشان گامهایت را بلغزاند، و موجب تزلزل و از دست رفتن ثبات تو شود. این تعبیر، وصفی است برای نگاههای غیظ و کینه و حنق وشرّ که با دشنام و افترا همراه است.
برخی گفته اند: دلیل بر چشم زخم نبودن، این است که چشم زخم هنگام شگفتی از چیزی رخ میدهد، نه هنگام تنفر و انزجار از آن. در حالی که در مراد آیه تنفر و خشمی آشکار است که به دشنام و ناسزا منجر میشود، نه اعجابی که حسد برانگیز است و به چشم زدن میانجامد.([10])
زجاج گفته است: ([11]) معنای آیه این است که آنان هنگام تلاوت قرآن و دعوت به توحید، به چشم عداوت و بغض و انکار به تو مینگرند و نزدیک است با تیزی نگاه، تو را از موضعت بلغزانند و مصروع کنند و این درکلام استعمال میشود مثلاً: "نظر إلی نظراً لو أمکنه معه أکلی أو یصرعنی لفعل([12]) ؛ چنان به من نگریست که گویی اگر میتوانست مرا بخورد یا مصروع کند، چنین میکرد.".
جُبّایی گفته است: ([13]) آنان به پیامبر(صلی الله علیه و آله) به نگاه استحسان و اعجاب نمینگریستند، بلکه به نگاه مقت و نقص به او نظر می کردند.([14])
علامه طباطبایی(قدس سرّه) صاحب تفسیر المیزان اگرچه مراد از "ازلاق به ابصار" را چشم زدن دانسته است، اما احتمال دیگری را نیز نقل فرموده است: بعضی از مفسران گفته اند([15]): معنای آیه این است که وقتی ذکر را یعنی قرآن را از تو می شنوند، با نظری سرشار از کینه و خشم به تو نظر می کنند، به طوری که می خواهند با همان نگاه تیزشان تو را بکشند.([16])
ملاحظه میشود که حتی در مورد این آیه نیز ـ که شاید مهم ترین مورد این ادعا باشد ـ تأثیر چشم، تنها احتمال تفسیری موجود درخصوص آیه نیست.
مورد سوم؛ قول خدای تعالی در سورهی فلق است که فرمود: وَ مِنْ شَرِّ حاسِدٍ إِذا حَسَدَ([17]) ؛ و از شر [هر] حسودی آنگاه که حسد می ورزد.
برخی تفاسیر در ذیل این آیه به چشم زخم اشاره می کنند، اما بیشتر بر این باورند که معنای شرّ حسود این است که وقتی مبتلا به حسد گردد، مشغول إعمال حسد درونی خود میشود و علیه محسود دست به کار میگردد و تدابیری به کار میبرد که محسود را در ضرر و خسران بیفکند.([18]) و ایقاع شر نسبت به محسود کند و بر وی بغی روا دارد.([19])
و امّا جهت دوم بحث؛ که آیا چشم می تواند تأثیر سوء ذاتی داشته باشد؟ حد اثر سوء آن در نفوس و اموال چه قدر است؟
اگرچه اعتقاد به این مسأله در جوامع ابتدایی بسیار شایع تراست، امّا در اجتماعات متمدن نیز نوعی اعتراف به آن وجود دارد. حکیمان، متکلمان و مفسران اسلامی سعی در تبیین و توجیه ماهیت آن دارند. روایات اسلامی نیز از اشاره به آن خالی نیست. در اینجا نمونههایی از آن را یادآور میشویم:
ابن سینا میگوید: إن لبعض النفوس تأثیراً فی الخارج من بدنه بتعلق روحانی کتعلقه ببدنه([20]) ؛ برخی نفوس با تعلقی روحانی نظیر تعلقی که به بدن دارند، تأثیری در خارج از بدن دارند.
ابوعثمان جاحظ میگوید: لاینکر أن ینفصل من العین الصائبة إلی الشئ المستحسن أجزاء لطیفة متصلة به تؤثر فیه فیکون هذا المعنی خاصیة فی بعض الأعین کالخواص للاشیاء([21]) ؛ بعید نیست که از چشم اصابت کننده اجزایی لطیف و متصل به آن، به شیئی که نیکو شمرده شود و در آن شیء اثر کند. این خاصیتی است برای بعضی از چشمها، از قبیل سایر خواص اشی.
شریف رضی در شرح قول پیامبر(صلی الله علیه و آله) که فرمودند: العین حق تستنزل الحالق؛ چشم حق است و باعث سقوط و پایین آمدن شخص از جایگاه خود میشود، کلامی لطیف دارد. خلاصهی مضمون آن این است: خداوند متعال که مصالح همهی عباد را میداند، ممتنع نیست که نعمت زید را برای مصلحت عمرو تغییر دهد و در عوض آن، بدلی عاجل یا آجل به او بدهد. وی مینویسد: روایات در اینباره که چشم زدن حق است، فراوان است. قد تناصرت (تضافرت ) الأخبار بأن الإصابة بالعین حق؛ آن گاه به قولی از پیامبر (صلی الله علیه و آله) اشاره میکند که: ما رفع العباد من شیء إلاّ وضع الله منه([22]) ؛ مردم چیزی را بالا نبردند؛ مگر آن که خداوند آن را پایین آورد.
صاحب المیزان مینویسد: چشم زخم از تأثیرات نفسانی است و دلیلی عقلی بر نفی آن نداریم، بلکه حوادثی دیده شده که با چشم زدن منطبق هست، و روایاتی هم بر طبق آن وارد شده، و با این حال علت ندارد که ما آن را انکار نموده و بگوییم یک عقیدهی خرافی است.([23])
در برخی تفاسیر تحقیقات مفصلتری ارائه شده است:
بسیاری از مردم معتقدند در بعضی از چشمها اثر مخصوصی است که وقتی از روی اعجاب به چیزی بنگرند، ممکن است آن را از بین ببرند، یا درهم بشکنند، و اگر انسان است بیمار یا دیوانه کنند! این مسأله از نظر عقلی امر محالی نیست، چه اینکه بسیاری از دانشمندان امروز معتقدند؛ در بعضی از چشمها نیروی مغناطیسی خاصی نهفته شده که کارآیی زیادی دارد و حتی با تمرین و ممارست می توان آن را پرورش داد. خواب مغناطیسی از طریق همین نیروی مغناطیسی چشمها است.
در این هنگام که شعاع نامرئی به نام " اشعه لیزر" می تواند کاری کند که از هیچ سلاح مخرّبی ساخته نیست، پذیرش وجود نیرویی در بعضی چشمها که بتواند از طریق امواج مخصوص در فرد مقابل اثر بگذارد، چیز عجیبی نیست.
بسیاری نقل می کنند که با چشم خود افرادی را دیده اند که این نیروی مرموز چشم را دارا بوده اند، و افراد یا حیوانات یا اشیایی را از طریق چشم زدن از کار انداخته اند.
از اینرو؛ نه تنها نباید اصراری در انکار این امور داشت، بلکه باید امکان وجود آن را از نظر عقل و علم پذیرفت.([24])
در روایات اسلامی نیز تعبیرات مختلفی دیده می شود که وجود چنین امری را به اجمال تأیید می کند.
در حدیثی آمده است: اسمء بنت عمیس خدمت پیامبر(صلی الله علیه و آله) عرض کرد: گاه به فرزندان جعفر چشم می زنند، آیا "رقیه"([25])ای برای آنها بگیرم؟! پیامبر(صلی الله علیه و آله) فرمود: نعم، فلو کان شی ء یسبق القدر لسبقه العین ؛ آری، مانعی ندارد، اگر چیزی می توانست بر قضا و قدر پیشی گیرد، چشم زدن بود!([26])
در حدیث دیگری آمده است که امیر مؤمنان (علیه السلام) فرمود: پیامبر(صلی الله علیه و آله) برای امام حسن و امام حسین" رقیه" گرفت، و این دعا را خواند:
أعیذکما بکلمات التّامة و اسماء اللَّه الحسنی کلّها عامة، من شرّ السامة و الهامة، و من شرّ کل عین لامة، و من شر حاسد إذا حسد؛ شما را به تمام کلمات و اسمای حسنای خداوند از شر مرگ و حیوانات موذی، و هر چشم بد، و حسود، آنگاه که حسد ورزد می سپارم، سپس پیامبر(صلی الله علیه و آله) نگاهی به ما کرد و فرمود:" اینچنین حضرت ابراهیم برای اسماعیل و اسحاق تعویذ نمود.([27])
در نهج البلاغه نیز آمده است : العین حق و الرقی حق: چشم زخم حق است و توسل به دعا برای دفع آن نیز حق است.([28])
ذکر این نکته لازم است که هیچ مانعی ندارد که این دعاها و توسلها به فرمان خدای متعال جلو تأثیر نیروی مرموز مغناطیسی چشمها را بگیرد؛ همانگونه که دعاها در بسیاری از عوامل مخرّب اثر می گذارد و آنها را به فرمان خدا خنثی می سازد.
کلام پایان
چنان که در بخش های پیشین این مقال نیز گذشت؛ تمام واقعیات جاری در لایه های تو در تو و پیچیدهی عالم وجود را نمی توان به معیار غیر دقیق حس که ابزار ادراک محسوسات است و حتی در حوزهی کارکرد خود نیز به شدت متهم به خطا و از دریافت دقایق این حوزه نیز قاصر است، سنجید . در مجالی فراخ تر و با نگاهی عمیقتر ممکن است ابعاد شناخته شدهای از این مسأله را کاوید و در عین حال به مجهول بودن وجوه افزون تری اقرار کرد . نیز لازم به یادآوری است که هر واقعیتی هر اندازه متعالی باشد، آن گاه که در دسترس تودهها قرار میگیرد، به اوهام خرافات مشوب خواهد شد. امّا قبول اجمالی تأثیر چشم زخم به این معنا نیست که به کارهای خرافی و اعمال عوامانه در اینگونه موارد پناه برده شود که هم بر خلاف دستورات شرع است، و هم سبب شک و تردید افراد ناآگاه در اصل موضوع میشود؛ همانگونه که آلوده شدن بسیاری از حقایق با خرافات این تأثیر نامطلوب را در اذهان گذاشته است.
1. یوسف (12 : 67 .
2. محمد هادی معرفت، شبهات و ردود، ص 230.
3. یوسف (12 : 68 .
4. ابراهیمبن یزیدبن قیس بن الاسود البجلی الکوفی تابعی، م 950 ﻫ . ق ؛ بنابر اصطلاح صحابی کسی است که پیامبر(صلی الله علیه و آله) را در حال اسلام درک کرده باشد و تابعی کسی است که پیامبر(صلی الله علیه و آله) را درک نکرده باشد، امّا صحابی را درک کرده باشد. از وی اقوال تفسیری نقل شده است.
5 . فخر رازی، التفسیر الکبیر، ج18، ص 174.
6 . ترجمه تفسیر المیزان ، ج11، ص 298.
7. تفسیر نمونه ، ج 10، ص 30.
8 . همان.
9 . القلم 68 : 51 .
10. شبهات و ردود، ص 232.
[11]. ابواسحاق ابراهیمبن محمدبن السرّی الزجاج البغدادی م. 311 ﻫ . ق مصنف کتاب معانی القرآن نحوی اهل زمان خود و دارای تألیفات زیاد بود. تفسیرش گرایش ادبی دارد و عمدهی توجه او به اعراب و زیاد کردن وجوه و نقل قواعد نحو و مسایل و فروع و اختلافات آن معطوف است.
.[12] مجمع البیان، ج 10، ص 341.
13. ابوعلی بن عبدالوهاب، جبایی معتزلی م. 303 ﻫ . ق تفسیری در ده مجلد دارد که به روش اهل کلام نوشته است. نیز کتابی در متشابه القرآن دارد. شیخ طوسی و شیخ طبرسی(قدس سرهم از تفسیر وی بهره گرفتند. شیخ طوسی در مقدمهی تفسیر تبیان به او نسبت زیاده روی در تفسیر میدهد.
14. بحارالانوار، ج60 ، ص 39.
15. مجمع البیان، ج10ص 341.
16. ترجمه تفسیر المیزان ، ج 19، ص 648 .
17. الفلق 113 : 5 .
18. ترجمه تفسیر المیزان، ج 20، ص682 .
19. تفسیر "من وحی القرآن"، ج 24، ص 496.
20. الاشارات و التنبیهات ، نمط آخر.
21. به نقل از مجمع البیان ، ج5 ، ص 249.
22. شریف رضی، المجازات النبویه ، ص369 - 367 .
23. ترجمه تفسیر المیزان ، ج 19، ص 648 .
24. تفسیر نمونه ، ج 24، ص429 - 427.
25. منظور از" رقیه" دعاهایی است که می نویسند و افراد برای جلوگیری از چشم زخم با خود نگه میدارند و آن را "تعویذ" نیز می گویند.
26. مجمع البیان، ج 10 ، ص 341.
27. نور الثقلین، ج 5 ، ص 400.
28. المعجم المفهرس لالفاظ الحدیث النبوی، ج 4 ، ص 451 و نهج البلاغه، کلمات قصار 400.