آرشیو

آرشیو شماره ها:
۶۸

چکیده

متن

جای گام­های پیرمرد باغبان ضَروانی([1]) را اولین پرتوهای خورشید روشن می­کرد و روح و جانش را نسیم صبح­گاه تازگی می­بخشید.
نفس­هایش شمرده و کمرش در سختی­های روزگار خمیده شده بود. با عصایش در باغ را کوبید.
عطر میوه­های رسیده و بوی گل و گیاه مشام را نوازش می­داد. زلالی آب جویبار در برابر پاکی و صفای پیرمرد شرمنده بود. میوه­های درختان که زینت باغ او شده بود تا چندی دیگر بر شاخساران نخواهد ماند.
ورود انسان به این فضا و مکان خستگی جان و تن را می­آسود. در چنین جاهایی بهتر است گوش را به گفت و گوی روح افزای برگ­های درختان سپرد، بیشتر شنونده بود تا گوینده که بخشی از رازهای هستی با تو در میان گذاشته خواهد شد.
باغ پیرمرد محل استراحت و آسایش مسافران و مردم نیز بود.
پیرمرد در گوشه و کنار باغ گردش کرد و دمی را داخل خیمه­ای که با گلیم­های دست­بافت مزین شده بود، غلطید. از بوی عطر گل­ مشامش پر شد، محصول امسال باغ از جلو دیدگانش عبور کرد. لختی آسود تا با یک حساب سرانگشتی حاصل زحماتش را حساب کند. امّا اگر بیشتر فکر می­کرد شاید وسوسه می­شد. سراسیمه به سوی عبادت­گاه خود رفت تا برای شکر نعمت­های خدای سبحان به سجده افتد.
از خدا خواست تا او را از یاغی­گری ثروت دور نگه دارد. از آشوب دنیا و فتنه­ی شیطان در امان باشد.
امسال نیز از خدایش طلب نمود تا بتواند خودش به هنگام برداشت محصول حاضر باشد و پس از چیدن و آماده کردن میوه­ها سهم فقرا را با دست خودش بدهد.
در این مجال فرزندانش نیز آینه­ی ذهنش را مشغول ساختند:
ـ پس سهم ما کو؟! ... نه این کم است ... اگر در بخشش به فقرا حساب و کتاب دستت بود؛ بیشتر نصیب ما می­شد. چرا ما که پسرهای تو هستیم کمتر از فقرا ببریم؟!
ـ تو رزق ما را محدود کرده­ای.
ـ به زودی نه مال منقولی خواهد ماند و نه غیر منقولی!!
ـ پدر!! شاید روزی برسد که به خاطر بخشش­هایت ما نیز گدایی کنیم!!
ـ و دیگری نیز ...
و او با لحنی مهربان و دلسوزانه جواب می­داد:
شما در فکر و عمل خطا کارید. این بوستان در اختیار من و شما نیست، بلکه ملک خداست که چند صباحی در دست ما امانت است. ما موظفیم قدری از آن را به فقرا و مستمندان بدهیم، همان­گونه که خود نیز سهمی از آن خواهیم برد. و این کار موجب افزوده شدن سهم شما در آینده خواهد شد، زیرا خدا انفاق را موجب افزونی مال قرار داده است.([2])
این روش من از زمان جوانی بوده است، حال که شکسته و ناتوان شده و به مرگ نزدیک می­شوم، آن را ترک نخواهم کرد. از موی سفید و جسم ضعیف و کمر خمیده­ام پیداست که چند صباحی بیشتر عمر نخواهم کرد؛ آن­گاه که جان به جان آفرین تسلیم کنم، باغ و هرآنچه در اوست برای شما می­ماند.
و شما نیز دو راه در پیش دارید: اگر انفاق کنید؛ طبق وعده­ی الهی عوض می­گیرید و چنانچه بخل ورزید؛ خدا اعلام خطر فرموده و مال خسیس تلف می­گردد.([3])
چند صباحی نگذشت که پیرمرد دعوت حق را لبیک گفت. روزگار به سرعت گذشت و دوباره باغ آماده­ی بهره­برداری شد.
پسران پیرمرد گردهم آمده و درباره­ی محصول باغ گفت و گو کردند:
ـ از این پس فقیر و مستمند حقّی از باغ ندارند.
ـ دیگر سایبان­ و خوابگاه محتاجان و رهگذران نخواهد بود.
ـ اگر ما چنین کاری انجام دهیم مال ما افزوده می­شود.
یکی از برادران که اهل خیر بود و چون پدر خویش فکر می­کرد، گفت: آنچه را که فکر می­کنید به نفع شماست به زودی باعث نابودی­تان خواهد شد. شما اگرحقوق محرومان و بیچارگان را بپردازید و در خشنود ساختن آنان راه پدر را بروید؛ خداوند به آنچه که باقی می­ماند برکت خواهد داد.
برادران که گوش شنوایی نداشتند، او را از پند و اندرزی که داده بود مسخره کردند.
او گفت: حال که سخن من را نمی­پذیرید؛ به نماز بپردازید؛ که نماز انسان را از کارهای بد و ناشایست باز می­دارد:
... إنّ الصلوة تنهی عن الفحشاء والمنکر و لذکرالله اکبر... ([4])
تصمیم برادران به تقسیم میوه­ها قبل از آمدن فقرا تعلق گرفت. قرآن در این­باره می­فرماید: إنّا بلوناهم کما بلونا أصحاب الجنّة إذا أقسموا لیصرمنّها مصبحین([5]) ؛ ما آنان را همان گونه که باغداران را آزمودیم، مورد آزمایش قرار دادیم، آنگاه که سوگند خوردند که صبح برخیزند و [میوه­ی] آن [باغ] را حتماً بچینند. ولا یستثنون([6]) ؛ و[لی] إن شاءالله نگفتند. هیچ از آن استثناء نکنند و برای مستمندان چیزی فرو نگذارند.
خداوند که از قصد سوء و عیب روحشان آگاه بود. بلایی به سوی باغشان نازل کرد. درخت­ها از بیخ نابود شدند و میوه­ها روی زمین ریختند و برگ­ها خشکیدند: فطاف علیها طآئفٌ مّن ربّک وهم نآئمون([7])؛ پس در حالی که آنان غنوده بودند، بلایی از جانب پروردگارت بر آن [باغ] به گردش درآمد. فأصبحت کالصّریم([8])؛ و [باغ]، آفت زده [و زمین بایر] گردید. آتشی سوزان، آن باغ خرم و سرسبز را همچون شب سیاه ظلمانی گردانید و جز مشتی خاکستر از آن باقی نماند.
فتنادوا مصبحین([9])؛ پس [باغداران] بامدادان یکدیگر را صدا زدند. فرزندان پیرمرد، به گمان این­که درخت­های پربارشان آماده برای چیدن میوه است، در آغاز صبح یکدیگر را صدا زدند: إن اغدوا علی حرثکم إن کنتم صارمین([10])؛ و گفتند که: اگر میوه می­چینید، بامدادان به سوی کشت خویش روید. فانطلقوا و هم یتخافتون([11])؛ پس به راه افتادند و آهسته به هم می­گفتند: إن لایدخلنها الیوم علیکم مسکین([12])؛ که امروز نباید در باغ بینوایی بر شما درآید. و غدوا علی حرد قادرین([13])؛ و صبح­گاهان در حالی که خود را بر منع [بینوایان] توانا می­دیدند، رفتند.
اول صبح که فرزندان پیرمرد در اطراف باغ حاضر شدند؛ از یکدیگر سؤال نمودند: آیا بوستان ما همین است؟ ما که دیروز باغ خود را با درختان پر برگ، آب­های جاری، گل­های معطر و میوه­های رسیده رها کردیم و به طرف منزل رفتیم. گمان نمی­کنیم که این باغ از آن ما باشد؛ ما راه را گم کرده­ایم!: فلمّا رأوها قالوا إنّا لضالّون([14]).
سپس گفتند: بل نحن محرومون([15])؛ [نه!] بلکه ما محرومیم. هم محروم از درآمد مادی، و هم برکات معنوی که از راه انفاق به دست می­آمد. برادر حق­بین گفت: همین باغ شما است. قبل از این­که بینوایان را محروم کنید، خودتان محروم شدید و بدترین کیفر را دیدید: قال أوسطهم ألم أقل لّکم لولا تسبّحون([16]) آن­ها لحظه­ای بیدار شدند و به گناه خود اعتراف کردند: پروردگار ما منزه است؛ ما ستمگر بوده­ایم؛ قالوا سبحان ربّنا إنّا کنّا ظالمین([17]) آن­گاه به سرزنش یکدیگر پرداختند و گفتند: مرگ بر ما که سرکش بوده­ایم؛ قالوا یاویلنا إنّا کنّا طاغین([18]) شاید پروردگارمان بهتر از این باغ به ما عوض دهد و ما به پروردگار خود آرزومندیم؛ عسی ربّنآ أن یبدلنا خیراً مّنها إنّا إلی ربّنا راغبون([19]) سپس قرآن شریف به عنوان نتیجه­گیری کلی و درس همگانی می­فرماید: عذاب خداوند این­گونه است، و عذاب آخرت از آن­هم بزرگتر است اگر می­دانستند؛ کذلک العذاب ولعذاب الأخرة أکبر لوکانوا یعلمون([20]).
نکته­های داستان:
1. انحصارطلبی بلای بزرگ ثروتمندان.([21])
2. رابطه میان گناه و قطع روزی.([22])
3. فراموش کردن خدا به عنوان خالق، رازق، جبّار و ...([23])
4. فراموش کردن رمز برکات الهی در زندگی.
5 . دل بستن به آن­چه امروز در دست بنده است.
6 . کیفر بدخواهی دیگران.
7 . عبرت گرفتن از فنای دنیا و آنچه در آن است و بسیاری نکاتی دیگر.
[1]. سرزمینی در یمن و نزدیکی صنعا.
[2]. من ذا الّذی یقرض الله قرضاً حسناً فیضاعفه له و له أجرٌ کریم. الحدید 57 : 11.
[3]. هأنتم هؤلإء تدعون لتنفقوا فی سبیل­الله فمنکم مّن یبخل و من یبخل فإنّما یبخل عن نفسه والله الغنیّ وأنتم الفقرآء و إن تتولّوا یستبدل قوماً غیرکم ثمّ لایکونوا أمثالکم. محمّد(ص) 47 : 38.
[4]. العنکبوت 29 : 45.
[5] . القلم 68 : 17.
[6] . القلم 68 : 18.
[7]. القلم 68 : 19.
[8] . القلم 68 : 20.
[9]. القلم 68 : 21.
[10]. القلم 68 : 22.
[11]. القلم 68 : 23.
[12]. القلم 68 : 24.
[13]. القلم 68 : 25.
[14]. القلم 68 : 24.
[15]. القلم 68 : 25.
[16]. القلم 68 : 26.
[17]. القلم 68 : 27.
[18]. القلم 68 : 28.
[19]. القلم 68 : 29.
[20]. القلم 68 : 30.
[21]. در روایات اسلامی مخصوصاً در مورد باغ و زراعت، دستور داده شده که به نیازمندان حاضر سهمی بدهند؛ که با اقتباس از آیه­ی شریفه­ی و ءاتوا حقّه یوم حصاده الأنعام 6 : 141 . به عنوان حق الحصاده معروف شده است؛ که آن حقی است غیر از زکات معروف.
ر.ک؛ وسائل الشیعه، ج 6 ، ابواب زکات الغلات باب 13 سنن بیهقی، ج 4، ص 133.
[22]. امام باقر7 می­فرماید: إن الرجل لیذنب الذنب فیدرأ عنه الرزق، و تلاهذه الإیة، إذ أقسموا لیصرمنّها مصبحین ولایستثنون. فطاف علیها طائف من ربّک و هم نائمون؛ گاه انسان گناهی می­کند و روزی او قطع می­شود و سپس امام(ع) ، آیات بالا را تلاوت فرمود. تفسیر نورالثقلین، ج 5 ، ص 395، حدیث 44.
[23]. تفسیر المیزان، ج 20، ص 37.
- ص122

تبلیغات