آرشیو

آرشیو شماره ها:
۶۸

چکیده

متن

برگ­های زرّین تاریخ همواره نام شخصیت­هایی را که با عقاید و افکار دینی خود چهره­ی ماندگار آن شده­اند، توصیف نموده است و به خوبی آشکار است که اصحاب و یاران پیامبر آخرالزمان9 جاودانگان تاریخند که یکی از آن­ها همچون ستاره­ای درخشان چشم انداز نوشتار ماست.

او از همین جا رفته است؛ صحابی غیر عرب از سرزمین ایران که طالب حقیقت است. و در جست و جوی حق سال­ها رنج و مشقت برده تا گمشده­اش را بیابد. و عاقبت نیز به مرادش نایل ­شده است.. برای او که زیباترین صحنه­های زندگی دنیوی در کنار پیامبر9 بودن است و این حضور را در صحنه­های مختلف حفظ و دنبال می­کند. و نیز پس از رحلت پیامبر عظیم الشأن اسلام9 نقش خود را از دست نمی­دهد و در یاری دین پیامبر9 کنار نمی­نشیند. او که دیروز سرباز مطیع و جان بر کف رسالت بود، امروز جان فشان ولایت است. و عاقبت نیز به فرمان مولایش عازم زمامداری و فرمانداری مدائن می­شود و در همین مأموریت الهی به دیدار معبود می­شتابد. او کسی نیست؛ جز سلمان فارسی که پیامبر اکرم9 از او به عنوان "سلمان محمدی" یاد می­کند. امید است این نوشتار گامی در جهت پی بردن به راز عزّت و بزرگی او در نزد اهل­بیت: باشد.

نام و نسب

نام سلمان را پیامبر گرامی اسلام9 برای او برگزید. سلمان در این­باره می­گوید: اعتقنی رسول الله و سّمانی سلماناً؛ پیامبر9 مرا از بردگی آزاد کرد([1]) و نام مرا سلمان گذاشت.([2]) قبل از آن نام او روزبه بود.

علت این نامگذاری؛

1. نام­های مربوط به عصر جاهلیت، شایسته­ی مسلمان نیست و بهتر است نام­های نامناسب تغییر یابد.

2. واژه­ی سلمان از سلامتی و تسلیم گرفته شد و در واقع انتخاب این نام زیبا از جانب پیامبر گرامی اسلام9 نشانه­ی پاکی و سلامت روح سلمان و تسلیم بودن او در برابر حق است. و این مدال زیبا جزو افتخارات سلمان است که پیامبر به او عطا فرمود.([3])

مشخصات دیگر؛ کنیه­ی او ابوعبدالله، معروف به سلمان الخیر و آزاده شده­ی رسول­الله9 است. از نسب وی سؤال شد، پاسخ داد: من سلمان پسر اسلام هستم.([4])

زادگاه سلمان

در رابطه با تولد سلمان اختلاف نظر وجود دارد، برخی مورخان او را اهل اصفهان و عده­ای اهل فارس می­دانند. سلمان خود چنین می­گوید: در رامهرمز از مادر زاده شدم و پدرم اهل اصفهان است.([5])

اسلام آوردن سلمان

در خانواده­ای ثروتمند و شریف فرزندی به دنیا آمد که نام او را روزبه گذاشتند.([6]) از کودکی پاکی و صداقت او هویدا بود.

پدرش ﴿یا جدّش﴾ بَدخشان نام داشت و کشاورز بود. او خود می­گوید:

من فرزند یکی از دهقانان برجسته­ی فارس بودم([7]) پدرم مرا بسیار دوست می­داشت و خیلی مراقب من بود و مرا در خانه نگه می­داشت؛ به همین علت از هیچ چیز خبر نداشتم. روزی که پدرم نتوانست به مزرعه برود، من را برای رسیدگی کارها به مزرعه فرستاد. در مسیر راه کلیسای مسیحیان را دیدم و صحنه­ی عبادت و نماز آنان مرا مجذوب خود کرد. پرسیدم: چه می­کنید؟ گفتند: ما مسیحی هستیم و اعمال دینی خود را انجام می­دهیم. همراه آنان مشغول عبادت شدم، زیرا دینشان را بهتر از دین خود دیدم.

آن روز نزد مسیحیان ماندم و در مورد دین آن­ها و این­که دینشان در کجاست([8]) سؤالاتی کردم، گفتند: دین ما در شام است. به خانه که آمدم، پدرم از غیبت طولانی من نگران شده بود. وقتی دانست به کلیسا رفته­ام و به دین مسیحیت علاقه­مند شده­ام، مرا در خانه حبس کرد. با زحمت برای مسیحیان پیام فرستادم که هرگاه کاروانی به قصد شام حرکت کرد، مرا با خبر سازند. مدتی بعد با خبر شدم که کاروانی عازم شام است. از خانه فرار کرده و خود را به آن­ها رساندم تا راهی شام شوم. در شام به دیدن اسقف رفتم و داستان خود را برای او توضیح دادم و گفتم که می­خواهم در کنارش بمانم و مشغول عبادت شوم، او نیز پذیرفت. اسقف مردی دنیاپرست بود و صدقات را برای خود بر می­داشت. پس از مدتی از دنیا رفت و مردم فرد دیگری را به جای او انتخاب کردند که بی­علاقه به دنیا بود. من تا آخرین لحظات زندگی او در کنارش بودم. او هنگام مرگ از من خواست که نزد مردی پرهیزگار در موصل بروم و همان­جا بمانم.

بدین ترتیب نزد کشیشان متعددی رفتم تا سرانجام در عموریه با کشیشی آشنا شدم که هنگام مرگش به من گفت: به زودی پیامبری به دین حنیف ﴿دین حضرت ابراهیم7﴾ مبعوث خواهد شد. او به سرزمینی که محصولش نخل و خرماست هجرت می­کند، برای شناختن او چند نشانه وجود دارد: از جمله میان دو کتفش مهر نبوت قرار دارد، او هدیه می­پذیرد، ولی صدقه قبول نمی­کند. تصمیم گرفتم این پیامبر را پیدا کنم. به همین منظور خود را به قافله­ای از عرب رساندم و گاو و گوسفندانم را به آن­ها دادم تا مرا به سرزمین خود ببرند، آن­ها درخواستم را پذیرفتند، ولی به من ظلم کردند و در بین راه مرا به مردی یهودی فروختند. مدتی بعد یهودی دیگری از بنی قریضه مرا خرید و به مدینه آورد. در حالی که من از همه جا بی­خبر بودم و حتی نمی­دانستم پیامبر مبعوث شده یا نه؟ تا این که شنیدم کسی ظهور کرده و می­گوید از سوی خدا مبعوث شده است. به دنبال فرصت بودم تا او را ببینم. یک شب مقداری خرما برداشتم و به مسجد قبا رفتم، در آن­جا توانستم ایشان را ملاقات کنم. خدمتشان عرض کردم: این خرما صدقه است و من دوست دارم که شما و همراهانتان از آن تناول نمایید. پیامبر به همراهان خود فرمود: "من نمی­خورم، ولی شما بخورید." با خود گفتم: این یک علامت. بار دیگر برای پیامبر9 مقداری خرما آوردم و گفتم این هدیه است، میل نمایید. این بار پیامبر9 از آن میل فرمود. با این کار به علامت دوم نیز پی بردم. تا این که بار دیگر پیامبر9 را در تشییع جنازه­ی مسلمانی زیارت کردم. به قصد دیدن مهر نبوت پشت سر حضرت ایستادم. پیامبر9 که متوجه من شده بودند عبا را از دوش خود کنار زدند و من مهر نبوت را هم دیدم. پیامبر9 مرا نزد خود جای دادند و من تمام ماجرای خود را برای ایشان توضیح دادم و سپس اسلام آوردم. پیامبر9 رو به من کرد و فرمود: "با اربابت مکاتبه کن و خود را بخر." برای اجرای فرمان پیامبر ماجرا را با مولای خود در میان گذاشتم و در مقابل چهل اوتیه طلا و 300 نهال خرمای کاشته شده خود را آزاد کردم. پیامبر9 نیز خطاب به مسلمانان فرمود: "سلمان را کمک کنید." از این­رو آنان کمک نموده تا نهال­ها به 300 رسید. سپس پیامبر9 نهال­ها را با دست خود کاشت، و همه­ی آن­ها سبز شدند.([9])

پیامبر به سلمان قطعه­ای طلا داد و به این ترتیب او آزاد شد و به میان مسلمانان آمد.([10])

فضایل سلمان

1. سلمان در آیات:

الف. ﴿إنّما المؤمنون الّذین إذا ذکرالله وجلت قلوبهم...﴾ ([11]) ؛ مؤمنان همان کسانی­ هستند که چون یاد خدا شود، دل­هایشان بترسد، و چون آیات او بر آنان خوانده شود بر ایمانشان بیفزاید، و بر پروردگار خود توکّل می­کنند.

بنا به نظر برخی مفسّرین این آیه در شأن حضرت علی7 و ابوذر و سلمان و مقداد نازل شده است.([12])

ب. از پیامبر9 راجع به معنای آیه­ی ﴿ءاخرین منهم لمّا یلحقوا بهم...﴾ ([13]) سؤال شد، ایشان فرمود: در این معنا سلمان فارسی وفا کرد. سپس دست مبارک را روی شانه سلمان گذاشت و فرمود: لو کانت الدین فی الثریا لنا له سلمان.([14])

ج. درباره­ی آیه­ی ﴿... فالّذین هاجروا، و أخرجوا من دیارهم...﴾ ([15]) علی­بن ابراهیم قمی مفسر بزرگ قرآن می­نویسد: آن­ها که هجرت کردند و از وطن خود خارج شدند، یعنی امیرالمؤمنین7، سلمان، و ابوذر، آن­گاه که توسط حکومت وقت تبعید شدند و عمار یاسر هم در راه خدا آزار و اذیت بسیار دید.([16])

2. سلمان در روایات:

الف. سلمان از اهلبیت: است؛

در سال پنجم هجرت جنگ خندق رخ داد و مدینه به محاصره­ی نیروهای مشرک در آمد و مسلمانان در پی مقابله با دشمن بودند. در مشورت پیامبر با یاران خود، هر کس نظری داد. سلمان فارسی پیشنهادی جالب و نتیجه بخش ارایه نمود و گفت: خوب است در نقاط قابل نفوذ مدینه خندق حفر کنیم. پیامبر9 نظر او را پذیرفت. در زمان حفر خندق بین مهاجر و انصار اختلاف پیش آمد و هر گروه می­خواست سلمان با آن­ها باشد. پیامبر9 نیز فرمود: سلمان منّا اهل البیت؛ سلمان از ما اهل­بیت: است.([17])

نکته مهمی که در این تعبیر رسول خدا9 وجود دارد این است که:

سلمان در مسیر تبلیغ و ترویج دین خدا قرار داشت و معرفت او همان معرفت اهل­بیت: بود. و اطاعت از آنان او را به چنان مقامی رساندکه اطاعت از او همچون اطاعت از اهل­بیت: محسوب می­شد و معرفت به او نیز واجب بود.

منصور برزخی خدمت امام صادق7 عرض کرد: یابن رسول­الله9 چرا شما نام سلمان فارسی را زیاد می­برید؟ امام فرمود: مگو سلمان فارسی، او سلمان محمدی است. می­دانی چرا او را یاد می­کنم؟ زیرا او سه خصلت دارد: اول این­که خواسته­ی امیر مؤمنان را برخواسته­ی خود مقدم می­داشت. دوم این­که فقرا را دوست داشت و آن­ها را بر اغنیا مقدم می­کرد. سوم این­که علم و علما را دوست داشت. همانا سلمان بنده­ای صالح و مطیع و تسلیم پروردگار بود، و از مشرکان نبود.([18])

خدمت امام صادق7 نام سلمان و جعفر طیّار به میان آمد، بعضی از حضار جعفر را بر سلمان ترجیح دادند.

یکی گفت: سلمان مجوسی بود که اسلام آورد. امام7 از گفتار این مرد ناراحت شد و فرمود:

جعله الله علویاً بعد أن کان مجوسیّاً و قرشیّاً بعد ان کان فارسیّاً فصلوات الله علی سلمان؛ خدا او را از علویان قرار داد پس از آن که مجوسی بود، و پس از آن که فارسی بود قریشی گردانید، درود خدا بر سلمان([19])

نیز پیامبر اکرم9 به مرد گستاخی که سلمان را مجوسی خواند، فرمود: نه او مجوسی نبود، بلکه از روی تقیّه اظهار شرک می­کرد، وی در باطن مؤمن و یکتاپرست بود.([20])

پیامبر به تمام یارانش علاقه داشت، ولی نظرش نسبت به بعضی به گونه­ای خاص بود، آنچنان که فرمود: إنّ الله عزّوجلّ أمرنی بحب اربعة، فقلنا: یا رسول­الله9 مَن هم؟ سمهم لنا، فقال: علیٌّ منهم و سلمان و ابوذر و المقداد و أمرنی بحبّهم، و أخبرنی أنّه بحبّهم؛ خداوند مرا فرمان ﴿دستور﴾ داده تا چهار نفر را دوست بدارم، پرسیدیم آنان کیانند؟ ﴿آنان کیستند؟﴾ پیامبر9 فرمود: علی و سلمان و ابوذر و مقداد.([21])

ب. بهشتی بودن سلمان؛ جابر از رسول خدا9 نقل می­کند که فرمود: إنّ الجنّة لاشوقٌ إلی سلمان مِنْ سلمان إلی الجنّة، و أنّ الجنّة لاعشق لسلمان من سلمان إلی الجنة؛ همانا اشتیاق بهشت به سلمان بیش از اشتیاق سلمان به بهشت است، و بهشت به دیدار سلمان، عاشق­تر از دیدار سلمان به بهشت است.([22])

ج. زهد سلمان؛ یکی از ویژگی­های خاص سلمان زهد و پارسایی او است. او در این زمینه مقدم بر اهل زمان و مثال زدنی بود. هرگاه می­خواستند تقوای کسی را توصیف کنند درباره­ی او سلمان عصر به کار می­بردند، چرا که وی از عالی­ترین درجات ایمان برخوردار بود. امام صادق7 نیز فرمود:

ایمان را ده درجه است، مقداد در درجه­ی هشتم و ابوذر در نهمین درجه و سلمان به درجه­ی دهم ایمان رسیده است.([23])

گزارش­های تاریخی نیز زهد سلمان را به تصویر کشیده است:

سعدبن ابی وقاص هنگام بیماری سلمان از او عیادت کرد و در این حال او را گریان دید. پرسید با این که پیامبر9 از تو راضی بود و در کنار حوض بر او وارد می­شوی، سبب گریه­ی تو چیست؟ سلمان گفت:

از ترس مرگ یا علاقه­ی به دنیا نمی­گریم، بلکه از آن جهت که پیامبر9 از ما پیمان گرفت تا استفاده ما از دنیا بیش از توشه­ی مسافر نباشد، و حال آن که اطراف من اشیا زیادی از مال دنیا جمع شده است. سعد وقتی نگاه کرد بیش از یک کاسه، آفتابه و تشت چیز دیگری ندید.([24])

در زمان خلافت عمر، حکم فرمانداری مدائن به سلمان داده شد،([25]) او در حالی که سوار الاغی بود وارد مدائن شد. مردم که مدت­ها منتظر ورود حاکم و فرماندار جدید بودند، به استقبالش رفتند، ولی وضع ساده­ی سلمان باعث شد که متوجه نشوند او همان فرماندار است. به همین علت از او پرسیدند: از فرماندار چه خبر دارد؟ سلمان گفت: من فرماندارم.

زمانی که سلمان حاکم مدائن بود، حصیر بافی می­کرد و از دسترنج خویش زندگی را می­گذراند و از حقوق خود صدقه می­داد. به او گفتند: چرا این کار را می­کنی؟ گفت: دوست دارم از عمل خود نان بخورم.([26])

بیشتر خانه­های مدائن هنگام طغیان رودخانه­ی دجله ویران شد. همین که آب نزدیک محل حکمرانی سلمان رسید؛ دوات، عصا و زیرانداز خود را که پوست گوسفند بود؛ برداشت و بالای بلندی مجاور رفت و گفت: نَجَی المُخففّون.([27])

سلمان با این عمل خود علاوه بر رهایی از خطر مرگ، درس ساده­زیستی و سبک بالی داد.

د. عبادت سلمان؛ رسول خدا9 به یاران خود فرمود: ایّکم یصوم الدّهر؟ کدام یک از شما تمام روزها را روزه می­گیرد؟

سلمان عرض کرد: من همه­ی روزها را روزه هستم. پیامبر9 فرمود: چه کسی از شما همه­ی شب را به عبادت سپری می­کند؟ بار دیگر سلمان عرض کرد: من یا رسول­الله9. پیامبر9 سؤال فرمود: آیا هیچ یک از شما در روز یک قرآن ختم می­کند؟ سلمان عرض کرد: بله من. در این هنگام فردی برخاست و گفت: سلمان عجمی می­خواهد به ما فخر فروشی کند وگرنه او کجا و این عبادات کجا؟ من دیده­ام که او بیشتر روزها روزه نیست و بیشتر شب را می­خوابد و بیشتر روز را ساکت است.

پیامبر9 فرمود: ای مرد ساکت باش، تو با مثل لقمان حکیم چه کار داری؟ او چون لقمان حکیم است.([28]) و تو سلمان را نشناخته­ای که به او اعتراض می­کنی، از او بپرس تا به تو جواب دهد.

آن مرد خطاب به سلمان گفت: ای ابوعبدالله آیا همیشه روزه هستی؟ سلمان گفت: بله همین طور است.

مرد گفت: ولی من بیشتر روزها تو را در حال غذا خوردن دیده­ام. سلمان گفت: من سه روز از هر ماه را روزه می­گیرم و ماه شعبان را به ماه رمضان وصل می­کنم با این عمل گویا همه­ی سال را روزه بوده­ام، مگر نه این که خداوند متعال فرموده است: ﴿من جاء بالحسنة فله عشر أمثالها...﴾([29]) مرد گفت: با آن­که بیشتر شب را می­خوابی پس چرا می­گویی که شب­زنده­داری؟ سلمان گفت: این گونه که تو فکر می­کنی نیست، پیامبر فرمود: من بات علی طهر فکأنّما احیی اللّیل کلّه هر کس با طهارت بخوابد، مثل آن است که تمام شب را به عبادت گذرانده است. و من هرگز بی طهارت نخوابیده­ام. مرد گفت: چرا گفتی که هر روز یک قرآن ختم می­کنی؟ و حال آن­که خیلی از اوقات ساکت هستی. سلمان گفت: اشتباه کردی، از پیامبر9 شنیدم که به علی7 فرمود: ای علی تو در میان امت من مثل سوره­ی قل هو الله احد هستی،([30]) یعنی مثل و نمونه­ی تو مانند سوره­ی قل هو الله احد است. هر که یک بار آن را بخواند مثل آن است که یک ثلث قرآن را خوانده است، و هر که دو بار بخواند مثل آن است که دو ثلث قرآن را خوانده و هر که سه بار آن را بخواند، یک ختم قرآن کرده است، همچنین هر که تو را تنها با زبان دوست بدارد، یک ثلث ایمانش کامل شده و هر که با دل و زبانش دوست بدارد، دو ثلث ایمانش تکمیل شده و هر که با دل و زبان دوست بدارد و با دست هم یاریت کند تمام ایمان را به دست آورده است. یا علی! اگر اهل زمین همانند اهل آسمان تو را دوست داشتند، یک نفر عذاب نمی­دید.

ای مرد من "قل هوالله احد" را روزی سه بار قرائت می­کنم و طبق این دلایل آنچه گفتم درست است و هیچ گونه لغزشی نداشته­ام. آن مرد خجل شد و دیگر چیزی نگفت.([31])

ﻫ . علم و دانش سلمان؛ یکی دیگر از فضایل سلمان مقام علمی او است، همچنان که در روایات به او لقمان حکیم گفته شده است.

حضرت علی7 می­فرماید: بخّ بخٍّ سلمان منّا أهل البیت و من لکم بمثل لقمان الحکیم عَلم عِلم الاوّل والإخر وهو بحر لا ینزف؛ سلمان از ما اهل بیت است و کسی است که برای شما مانند لقمان حکیم است. او علم اول و آخر را می­داند و چون دریایی است که پایان ندارد.([32])

رسول خدا9 نیز در وصف سلمان می­فرماید: سلمان سلسل یمنح الحکمة؛ سلمان آب گوارا و خنکی است که حکمت پیوسته از او تراوش می­کند.([33])

یک روز که پیامبر اکرم9 در جمع یاران مشغول صحبت بود، سلمان وارد شد. حضرت او را نزد خود نشاند و فرمود: سلمان! تو شب را صبح کردی در حالی که علوم و اسرار ما را در صندوقچه­ی سینه­ی خود محفوظ داشتی، و به آنچه امروز از آن نهی کردیم دانایی. تو معلم مسلمانان هستی. مردم باید آداب و دستورات دین را از تو بیاموزند. سلمان! به خدا سوگند تو گذرگاه دانش اهل بیت من هستی هر که علم تأویل و تنزیل و رموز و اسرار را بخواهد؛ باید به تو مراجعه کند و از تو پیروی نماید. آن­گاه فرمود: سلمان مخصوص بالعلم الاول والاخر.([34])

در محضر امام زین­العابدین7 از تقیّه صحبت به میان آمد، حضرت فرمود: والله لو علم ابوذّر ما فی قلب سلمان تقتله و لقد آخی رسول الله9 بینهما فما ضنّکم بسایر الخلق انّ علم العلماء صعب مستصعب لایحتمله الاّ نبی مرسل او ملک مقرّب أو عبد إمتحن الله قلبه للایمان فقال و انّما صار سلمان من العلماء لانّه إمرء منّا أهل البیت؛([35]) به خدا سوگند اگر ابوذر بداند در دل سلمان چیست او را خواهد کشت.([36]) و پیامبر9 میان آن دو برادری قرار داد. درباره­ی سایر مردم چگونه فکر می­کنید؟! همانا تحمل علم سخت و دشوار است که جز پیامبر مرسل و فرشته­ی مقرب و بنده­ای که خدا قلب او را با ایمان آزمایش کرده است تاب تحمل آن را ندارد، این­که سلمان جزء علما شد به جهت آن است که فردی از خاندان ماست.

روشن است که درجه­ی معرفت سلمان و ابوذر با یکدیگر فرق دارد و آنچه موجب این تفاوت شده و سلمان را در درجه­ی بالاتری قرار داده است، از اهل­بیت: بودن سلمان است.

اصبغ­بن نباته می­گوید: از امیر مؤمنان7 درباره­ی شخصیت سلمان پرسیدم، حضرت فرمود: چه بگویم درباره­ی کسی که از گِل ما آفریده شده و روحش با روح ما نزدیک است؛ خدای متعال او را به اول و آخر و ظاهر و باطن آگاه گردانیده است. آیا می­خواهی که در این­باره ماجرایی را برایت بگویم؟ گفتم: بله. فرمود: من و سلمان خدمت رسول­الله9 بودیم، عربی وارد شد و سلمان را کنار زد و در جای او نشست. حضرت رسول9 ناراحت شد و چهره­اش متغیر و برافروخته گردید، سپس رو به عرب کرد و فرمود: "ای اعرابی آیا کسی را که خدا در آسمان و پیامبرش در زمین دوست دارند دور می­سازی؟ مردی را کنار زدی که هرگاه جبرئیل بر من وارد می­شود به من امر می­کند که از طرف پروردگار او را سلام کنم، سلمان از من است، هرکه بر او ستم کند بر من ستم کرده، هرکه او را ناراحت کند مرا ناراحت کرده هر که او را بیازارد مرا آزرده است، هرکه او را از خود براند مرا رانده است، ... ای اعرابی درباره­ی سلمان اشتباه نکن که خدا مرا فرمان داده تا او را به علم تعبیر خواب و حوادث آگاه سازم و علم قضاوت و انساب را به او بیاموزم" اعرابی گفت: یا رسول­الله فکر نمی­کردم سلمان چنین مقامی را دارا باشد جز آن که یک نفر مجوسی است که ایمان آورده است. رسول خدا9 فرمود: "من از طرف خدا و با گفته­ی او با تو سخن می­گویم و تو او را مجوس([37]) می­خوانی؟ خیر سلمان مجوس نبود، بلکه مؤمنی بود که ایمان خود را پنهان می­داشت." آن­گاه حضرت فرمود: "آنچه به شما دستور می­دهم انجام دهید و از آن­چه نهی می­کنم خودداری کنید. آنچه گفتم بپذیرید و شکرگذار باشید".([38])

و. تواضع سلمان؛ سلمان به همراه عده­ای در مسجد مدینه نشسته بود. افراد به حسب و نسب خود افتخار و مباهات می­کردند. از سلمان نیز درخواست شد تا اصل و نسب خود را بیان کند. از او پرسیدند: پدرانت چه کسانی بوده­اند؟ سلمان پاسخ داد: من فرزند بنده­ای از بندگان خدا هستم که گمراه بودم و خدا به وسیله­ی پیغمبرش مرا هدایت کرد، برده­ای بودم که به وسیله­ی رسولش آزادم ساخت. آنان از جواب سلمان خوششان نیامد. در همین هنگام پیامبر از آن­جا عبور می­کرد، سلمان گفتگویش را خدمت پیامبر9 عرض کرد، حضرت فرمود: یا معشر قریش إنّ حسب الرّجل دینه و مروّته خلقه و اصله عقله([39]) قال الله تعالی عزّوجلّ ﴿... إنّا خلقناکم مّن ذکر و أنثی و جعلناکم شعوباً و قبائل لتعارفوا إنّ أکرمکم عندالله أتقاکم...﴾([40])؛ ای گروه قریش شرافت و بزرگی شخص به دین اوست. شخصیتش اخلاق اوست، ریشه­اش خرد اوست. خداوند متعال فرمود: همه­ی شما را از نر و ماده آفریدیم و شما را دسته و قبیله قرار دادیم تا شناخته شوید. همانا گرامی­ترین شما نزد خداوند پرهیزگارترین شماست.

3. سلمان و تبلیغ دین

سلمان اسلام را خوب درک کرده بود و مبلغی توانا برای دین بود. وقتی که شنید زیدبن صوحان شب­ها را به عبادت و روزها را به روزه می­گذراند و تمام شب را ـ هرچند به کسالت منجر شود ـ احیا می­دارد، به خانه­ی زید آمد و از همسر زید احوال شوهرش را پرسید. زن گفت: در خانه نیست. سلمان به همسر زید سفارش کرد که غذا آماده کند و بهترین لباس خود را بپوشد و برای شوهرش پیغام بفرستد که به خانه آید. هنگامی که زید به خانه آمد، سلمان به او گفت: غذا بخور. زید پاسخ داد: روزه­ هستم، سلمان گفت: غذا بخور که این غذا نقصی به دین تو وارد نمی­کند، بلکه بدترین روش­ها تندروی در دین است. چشمان تو حق دارند که استراحت کنند، بدنت بر تو حقی دارد، همسرت بر تو حق دارد. زید نصیحت سلمان را پذیرفت و از کارش دست کشید.([41])

4. سلمان در محضر حضرت زهرا3

عبدالله­بن سلمان نقل می­کند، پدرم گفت: من تا ده روز پس از وفات پیامبر9 از خانه بیرون نیامدم. پس از آن علی­بن ابی­طالب7 را در کوچه دیدم. علی7 فرمود: سلمان تو هم بعد از رسول خدا به ما جفا کردی؟ گفتم: ای ابوالحسن، ای حبیب من، به خدا پناه می­برم از جفای به شما، ناراحتی و غم رحلت پیامبر9 باعث شد که نتوانم از خانه بیرون بیایم و از زیارت شما بی نصیب شوم. علی7 فرمود: سلمان هرچه زودتر به سوی خانه­ی فاطمه3 حرکت کن تا از ارمغان­های بهشتی به تو نیز عطا کند.

عرض کردم: مگر هنوز هم ـ پس از رسول خدا9 ـ تحفه­ی بهشتی برای زهرا3 می­آید؟ حضرت علی7 فرمود: آری، و هم اکنون ارمغان بهشتی رسیده، عجله کن. سلمان می­گوید: با سرعت زیاد به خانه­ی فاطمه3 رفتم. فاطمه3 فرمود: سلمان بعد از پدرم به من جفا کردی ﴿چرا به احوالپرسی ما نمی­آیی؟﴾ گفتم: ای حبیبه­ی من، من به شما جفا می­کنم؟ فرمود: بنشین و به آنچه برایت می­گویم درست فکر کن. دیروز در حالی که در خانه به رویم بسته بود، در همین مکان نشسته بودم و درباره­ی قطع وحی و اینکه چرا دیگر پس از پدرم فرشتگان نازل نمی­شوند، فکر می­کردم. در همین حال در منزل باز شد و سه فرشته که تاکنون در زیبایی و ابهت مانند آن­ها را ندیده بودم وارد شدند. دخترانی در نهایت خوشرویی که بوی خوش عطر آنان شادی می­آفرید. من در برابر آن­ها متحیر ایستادم و پرسیدم: شما اهل مکه­ یا مدینه هستید؟ پاسخ دادند: ای دختر محمد9 ما نه اهل مکه­ایم و نه اهل مدینه، بلکه فرشتگانی از دارالسلام بهشت هستیم و خدای متعال ما را به این جا فرستاده است. ما همه مشتاق تو هستیم.

پرسیدم: اسم شما چیست؟ یکی از آن­ها گفت: اسم من حقدوده است، گفتم: چرا چنین نامی داری؟ گفت: برای اینکه من برای مقداد­بن اسود خلق شده­ام.

دومی گفت: اسم من سلمی است. گفتم: چرا چنین نامی داری؟ گفت: من برای سلمان فارسی آفریده شده­ام. نام سومی را پرسیدم. گفت: نام من ذرّه است. علت این نامگذاری را سؤال کردم، گفت: من برای ابوذر غفاری خلق شده­ام. سپس خرماهای قرمزی را به من دادند که از مشک خوشبوتر است. ای سلمان، روزه­ی خود را با این خرماها افطار کن و هسته­ی آن­ها را برایم بیاور.

سلمان می­گوید: خرما را گرفتم و به راه افتادم. در مسیر به هرکدام از اصحاب پیامبر9 که برخورد می­کردم، به من می­گفتند: مگر مشک همراه داری؟ و من پاسخ می­دادم: نه. وقتی شب فرا رسید، با همان خرما افطار کردم، ولی هسته­ای در آن­ها­ نیافتم. روز بعد خدمت فاطمه3 رسیدم و عرض کردم: رطب­ها هسته نداشت، فرمود: سلمان این خرماها هسته ندارند. درخت آن­ها را خداوند در دارالسلام بهشت کاشته است. این موهبت الهی از برکت کلامی است که پدرم به من آموخته است.

سلمان می­گوید: حضرت فاطمه3 کلامی را که از رسول­الله9 آموخته بود و در هر صبح و شام آن را می­خواند، به من نیز آموخت و فرمود: "اگر می­خواهی در دنیا به بیماری تب مبتلا نگردی این ذکر را بخوان و بر آن مداومت و مراقبت کن." سلمان می­گوید: آن ذکر را آموختم و همیشه می­خواندم. قسم به خدا آن دعا را به بیش از هزار نفر از مردم مکه و مدینه آموختم و همگی به اذن خدا شفا یافتند.([42]) و این همان دعای معروف نور است.([43])

بخش دوم زندگی سلمان را که درباره­ی حیات او پس از رحلت رسول خدا9 است، در نوشتار بعدی پی گرفته می­شود.

ادامه دارد...

پی­نوشت:

[1]. چگونگی آزادی سلمان در صفحات بعد آمده است.

[2]. اکمال الدین و اتمام النعمة، ص 165 ، به نقل از محمدی اشتهاردی، زندگی پر افتخار سلمان فارسی، ص 37.

[3]. محمدی اشتهاردی، زندگی پر افتخار سلمان فارسی، ص 38، با تصرف.

[4]. ابن اثیر، اسدالغابه، ج 2، ص 265.

[5] . سلمان: من فرزند یکی از رجال برجسته­ی فارس بودم. ابن اثیر، اسدالغابه، ج 2، ص 328، سیره ابن هشام، ج 1، ص 228.

[6] . آیةالله عالمی، یاران پیامبر9، ج 3، 192.

[7]. ابن اثیر در جلد دوم اسدالغابه، ص 328 می­گوید: اسم سلمان قبل از اسلام مابه­بن بوذخشان­بن مورسلان­بن بهبوذان­بن فیروزبن سهرک می­باشد.

[8] . یعنی برای تفحص و جستجو درباره­ی این دنیا باید به کجا رفت.

[9]. پیامبر9 سندی را تنظیم کرد و علی7 آن سند را نوشت و عده­ای از اصحاب آن­را امضا کردند. در آن سند آمده است که رسول­الله سلمان را به 40 نهال خرما و 40 اوقیه خرید. ر.ک، زندگی پرافتخار سلمان فارسی، ص 37.

[10]. ابن اثیر، اسدالغابه، ج 2، ص 265.

[11]. الأنفال ﴿8﴾ : 2.

[12]. تفسیر علی­بن ابراهیم قمی، ص 136.

[13]. جمعه ﴿62﴾ : 3.

[14]. احمد صادقی اردستانی، سلمان فارسی، ص 181.

[15]. آل عمران ﴿3﴾ : 195.

[16] . سلمان فارسی، ص 181.

[17]. طبرسی، احتجاج، ص 110 و ابن اثیر، اسدالغابه، ج 2، ص 269 و واقدی، مغازی، ج 1، ص 446 و 447.

[18]. بحارالانوار، ج 22، ص 348.

[19] . همان.

[20]. شیخ مفید، الإختصاص، ص 11.

[21]. شیخ صدوق، الخصال، ج 1، ص 253.

[22]. زندگی پر افتخار سلمان فارسی، ص 49.

[23]. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 4، ص 306.

[24]. زندگی پر افتخار سلمان فارسی، ص 126.

[25]. در اواخر دولت ساسانی مدائن مشتمل بر 7 شهر بود که تیسفون مهم­ترین و بزرگ­ترین شهرهای مدائن بود. دکتر محمد معین، فرهنگ فارسی، ج 6 ، ص 1936 و یاقوت حموی، معجم البلدان، ج 5، ص 74.

[26]. طبرسی، الإحتجاج، ص 110.

[27]. سلمان فارسی، ص 166.

[28]. سلمان فارسی، ﴿36 ﻫ . ق﴾ از اصحاب خاص پیامبر اکرم9 که قبل از اسلام آوردن با ادیان الهی و مکاتب بشری آشنا شده بود و به همین سبب اطلاعات علمی بالایی داشت و او را لقمان ثانی می­نامیدند.

[29]. الأنعام ﴿6﴾ : 160.

[30]. یا علی مثلک مثل قل هو الله أحد.

[31]. بحارالانوار، ج 22، ص 317.

[32]. همان، ص 330.

[33]. بهجة الآمال، ج 4، ص 410.

[34]. بحارالانوار، ج 22، ص 347.

[35]. اصول کافی، چهارجلدی، ج 2، ص 333 و بحارالانوار، ج 22، ص 343.

[36]. نظر سید مرتضی1 در باره­ی "قتله" این است که ضمیر به ابوذر بر می­گردد، یعنی ابوذر خود را می­کشد و نه سلمان را... .

[37]. پیرو آیین زرتشت؛ ر.ک؛ محمد معین، فرهنگ معین، ج 3، ص 3884.

[38]. بحارالانوار، ج 22، ص 346.

[39]. همان، ص 381.

[40]. الحجرات ﴿49﴾ : 13.

[41]. یاران پیغمبر، ج 3، ص 222 و زندگی پر افتخار سلمان، ص 160.

[42]. احمد صادقی اردستانی، سلمان فارسی، ص 189.

[43]. ر.ک؛ شیخ عباس قمی1، مفاتیح الجنان، ص 210.

تبلیغات