"نگاهی به نشر نوین شبهات کهن در مورد قرآن قسمت پنجم"
آرشیو
چکیده
متن
توهم مخالفت([1]) قرآن با قواعد ادبی؛
از جمله مناقشات در قرآن، وجود مخالفت ـ اعم از تناقضات درونی یا مخالفت با معارف معتبر در حوزههای عقل، علم، تاریخ و ... ـ است که گاه نمونههایی از هر مورد بررسی شده است. ازجلوههای ناسازگاری، توهم وجود لحن ـ یعنی خطای در اعراب و مخالفت با وجه ادبی صواب ـ در قرآن است. ریشههای این شبهه که در زمین و زمانهای دور است، از جانب خاورپژوهان و پیروانشان تقویت شده و در بستر زمان نو به نو جامه عوض کرده آنچنان که ـ به پندار قطعیت اصل شبهه و با استناد به چند شاهد دیرین ـ با گسترش شاخ و برگ خود در افقهای وسیعتر، تلخ به بار نشسته است. نوشتار حاضر ـ ضمن آن که برخی نمونههای کهن این ادعا را بررسی میکند ـ نشان میدهد که این ریشهی کهن ـ که از اصل فاسد است ـ عاجزتر از آن است که خود را اثبات کند، چه رسد به آن که بتواند برگ و بار نو رستهاش را تغذیه کند یا به گسترههای دیگر دستاندازد.
بیان شبهه
مینویسند: برای شما مسلمانان در مورد قرآن بعد از اقرار خودتان به وجود خطا در آن، چه دفاعی هست ـ أیُّ باطلٍ بعد الخطأ واللحن تبتغون؟! که:
از عایشه روایت میکنید که گفت: ثلاثه احرف فی کتاب الله هن خطأ من الکاتب:
1. ﴿...إنْ هذان لساحران...﴾([2])؛ ﴿در اینجا اسم إن باید منصوب باشد که نیست﴾؛
2. ﴿إنّ الذین آمنوا والذین هادوا والصابئون والنّصاری ...﴾ ([3])؛ ﴿صابئون به اسم إنّ معطوف است و باید منصوب باشد که مرفوع است﴾؛
3. ﴿... والمقیمینَ الصلوةَ و المؤتونَ الزکاة...﴾ ([4])؛ ﴿مقیمین باید مثل مؤتون مرفوع باشد﴾.
4. خود نقل میکنید پس از آنکه کار کمیتهی توحید مصاحف عثمان سامان یافت،([5]) مصحف حاضر شده را به او نشان دادند، او گفت: أری فیه لحنا ستقیمه العرب بالسنتها؛ در آن خطا میبینم، اما عرب خود آن را به زبان خود اصلاح میکنند.([6])
5 . به سعیدبن جبیر ـ تابعی کبیر ـ نسبت میدهید که میپنداشته قرآن در چهار موضع لحن دارد و سه مورد فوق را ذکر کرده و به آن افزوده است: ﴿...فأصّدّق و أکن مّن الصّالحین﴾([7]) ﴿اکن عطف به فاصدق است و نباید مجزوم باشد﴾.
و میگویند در آیهی: ﴿یتربصنَ بانفسهنّ أربعةَ أشهر و عشراً﴾([8]) بایستی عدد مؤنث میآمد؛ چون تقدیر آیه چنین است: و عشرة أیام.
و ....
به این ترتیب خاور پژوهان و قرآن کاوان بیگانه، قرنها بعد از ظهور اسلام، باسرانگشت تشکیک، قرآن کاویده و موارد خطا را جسته و به پندار خود بارها مقصودشان را یافتهاند. غافل از آن که اگر چنین میبود، مخالفان اسلام از روز اول برای ابطال و تخریب قرآن، به چنین مواردی چنگ میزدند، چرا که آن زمان عرب اصیل بودند و به تشخیص امثال این موارد سزاوارتر و برای اسقاط اعتبار قرآن پُر انگیزهتر! آنگاه برای جستن و یافتن خطا، نوبت به کاوشگران دیر و دور از آبادی لغت و ادب نمیرسید!
بیان روشن اشکال آنگاه که به شکل قیاس منطقی سامان یابد؛ این است:
ـ در مواردی ﴿حداقل موارد پیش گفته﴾ قرآن مخالف قواعد ادبیات عرب است.
ـ هر مخالفتی با قواعد عرب در متون عربی، به معنای عدم اعتبار آن متن است.
ـ از اینرو؛ متن قرآن فاقد اعتبار است.
و میوهی این نتیجه نیز به خوبی آشکار است: کتابی که حداقل معیارهای لازم برای صحت یک متن معمولی حتی بشر ساز را فاقد و بنابر همین از اعتبار ساقط است، نمیتواند کلام خدای حکیم و سند شریعتی ماندگار و معجزهی خلودی آن باشد!
اما اشکال فوق از ناحیهی کبرا و صغرا در تنگناست:
کبرا مشکل دارد؛ چون:
اولاً: در هر زبانی، اسنادی که منبع و مأخذ تدوین و تنظیم قواعد بوده است، باید معیار در تمیز سلیم از سقیم آن باشد.
در زبان عربی یکی از این اسناد و بلکه از مهمترین آنها قرآن بوده است. ابن مالک ـ که پیشوای نحو و ادب و لغت عرب است ـ جهت تنظیم قواعد ادبیات و مرتب کردن ادب آن، قرآن را الگو قرار داده است. چنان که در مورد جواز تقدم حال بر ذوالحالی که مجرور به حرف جر است ـ که بعضی از نحویان آن را اجازه ندادهاند، میگوید من آن را با استناد به ورود آن در سندی استوار ـ یعنی قرآن ـ اجازه میدهم:
وَسَبقُ حالٍ ما بحرفٌ جُرَّ قد أبوا ولا أمنعه فقد وَرَد
چرا که فرمود: ﴿ ما أرسناک الاّ کافّةً للنّاس...﴾ ([9]) میبینیم که کافةً با وجود مجرور بودن ناس به لام، بر آن مقدم شده است. به این ترتیب قرآن را سند قطعی برای قاعدهی لغوی قرار داده است، نه این که قواعد تنظیم شدهی عربی ملاک صحت و سقم قرآن باشد. به عبارت دیگر قاعده را باید ـ جهت تشخیص صحتش ـ به قرآن عرضه کرد، نه بر عکس. بنابراین، آنچه در قرآن آمده است حجت و سند قاطع برای فهم مجاری ادب رفیع است.
ثانیاً: قواعد زبان عربی دو دستهاند:
آنچه که برای کلام موزون و غیر موزون یکسان وضع شده است؛ مثل تقدیم فاعل بر مفعول در مواضع اشتباه بین فاعل و مفعول یا ... و دستهای که خاص کلام موزون است؛ مثل جواز تنوین دادن اسم غیر منصرف یا قاعده جواز رفع بدل نصب یا برعکس.([10]) در اکثر موارد اشکال، قرآن به سنجههای مشترک صحت کلام موزون و غیر موزون ارزیابی شده است، حال آنکه اگر به قاعدهی خاص کلام موزون در آن مورد توجه شود، معلوم میشود اصلاً اشکالی در بین نیست. پس در قیاس نص قرآن به قواعد زبان عربی باید تناسب معیار را در نظر داشت.
صغرا مشکل دارد؛ چون:
اولاً: تردیدی نیست که قرآن از قدیمیترین اسناد معتبر زبان عربی است.
با توجه به اینکه در عصری ظهور کرد که از یک سو عرب در بلندای قوت ادبی خود بود و از سوی دیگر دشمنان بیماردل، کوچکترین فرصتها را برای بیاعتبار کردن آن از دست نمیدادند، معقول نیست که بگویند در قرآن راههایی برای طعن بوده که اعراب اصیل از آن غفلت کرده و نه تنها به آن اشارهای نکردهاند، بلکه با صراحت به عظمت و رفعت مرتبهی ادبی قرآن اعتراف کردهاند. آنچه از چشم ریز بین و مو شکاف آنها در اوج دقتهای ادبیشان مستور مانده، چه طور ممکن است بعدها توسط دیگران کشف شود؟
ثانیاً: بررسی مورد به مورد اشکالات یاد شده معلوم میکند هیچ یک از آنها وارد نیست؛ یعنی اصلاً آن موارد با قواعد ادبیات مغایرتی ندارد:
الف. ﴿إنْ هذان لساحران﴾
روایت شده است که عایشه و عثمان در مورد "إن هذان لساحران" اجتهاد کرده و نص قرآن را به چیزی که موافق مألوف ایشان بوده؛ یعنی "أن هذین لساحران" تبدیل کردهاند و عدهای از تابعین و قراء از ایشان تبعیت نمودهاند. نیز روایت شده است که ابانبن عثمان گفت: این آیه نزد پدرم عثمانبن عفان خوانده شد. او گفت: لحن و خطا است. گفتند: آیا آن را تغییر نمیدهی؟ گفت: آن را واگذارید؛ این نه حلالی را حرام میکند و نه حرامی را حلال. قرطبی میگوید: این قرائت موافق اعراب و مخالف مصحف است. ([11]) اما ظاهراً به اجتهاد ایشان نیازی نبود و آیه مطابق وجه صحیح ادبی است زیرا:
در قرائت صحیح ـ که قرائت حفص و جمهور مسلمانان است ـ "إن با تخفیف و مخففه از مثقله است"، به دلیل اینکه در خبر لام وجود دارد ﴿توضیح آن که نحویان گفتهاند اگر "إن مخففه از مثقله" باشد اعمال جایز اما اهمال اکثر است. بنابراین نصب اسم لازم نیست و برای آنکه با "إن نافیه" اشتباه نشود بر سر خبر لام فارقه میآید﴾. ابو عمروبن العلاء ـ از قراء سبعه که اعلم اهل زمان خود به قرآن و عربیت و آداب آن بود ـ میگفت: من "حیا میکنم که به تشدید بخوانم" و اسم را رفع میداد. پس خطا متوجه آن قرائت متروک است که مطابق قرائت جمهور مسلمانان و در رأس آنها قرائت حفص ـ که تنها قرائتی است که سند طلایی به امیر مؤمنان دارد ـ نیست.
پاسخهایی دیگر نیز به این اشکال داده شده که به نظر استوار نیست:
1. اینکه "هذان" برای مراعات وزن و تناسب با ساحران بدل از "هذین" آمده است.
2. آیه به لغت بنیالحرثبن کعب حمل شود که در آن مثنی مطلقاً ـ در هر سه حالت ـ با الف خوانده میشود. اما از آنجا که قرآن به لغت عربی فصیح نازل شده است، حمل آن به لغتی شاذ و متروک، درست نیست.
ب. ﴿إنّ الذین آمنوا والذین هادوا والصابئون...﴾
اما اینکه معطوف به منصوب "إنّ" در إنّ الذین آمنوا و الذین هادوا والصابئون والنّصاری قبل از استکمال خبر مرفوع شده است، به خاطر آن است که به محل اسم یعنی رفع ـ بنابر ابتدائیت ـ عطف شده است. این به دو جهت ترجیح دارد:
1. مناسبت "واو" در "هادوا"؛ فراء میگوید: اگر اسم از اسامی باشد که إعراب در آنها ظاهر نمیشود؛ مثل ضمیر و موصول، جایز است معطوف اسم مرفوع شود؛ مثل گفتهی ضابیءبن حارث البرجمی:
فمن یک أمسی بالمدینه رحله فإنیّ وقیّارٌ بها لغریب
و کلام بشربن حازم:
وإلا فاعلموا أنا و أنتم بغاةٌ ما بقینا فی شقاق
در آیهی مورد بحث این وجه به خاطر مناسبت با "واو" در "هادوا" ـ نظیر عطف علی الجوار ـ ترجیح داده شده است. کسائی گفته است: و هو نسق علی ما فی هادو([12]) همانطور که نصب ـ بنا به اصل ـ در آیه دیگری که نظیر این آیه است ـ باز هم به خاطر مناسبت جوار ترجیح داده شده است: ﴿إنّ الذین آمنوا والذین هادوا و النصاری والصابئین﴾([13]) چون در این مورد نصب با "یاء" در نصاری مناسبت دارد.
2. ابن قتیبه "رفع معطوف به اسم إنّ را" ـ به خلاف معطوف به اسم لعلّ یا لیت ـ جایز میداند، وی این طور دلیل میآورد که دو جملهی زیدٌ قائمٌ و إنّ زیداً قائمٌ از نظر معنا تفاوتی به جز زیادی تأکید در دومی ندارند. اما زیدٌ قائمٌ با لعل زیداً قائمٌ یا لیت زیداً قائمٌ در معنا تفاوت دارند، چون در جملات دوم و سوم معنای شک ﴿ترجی﴾ یا تمنی در مفهوم کلام ایجاد میشود و بنابراین رفع در معطوف اسم سایر اخوات "إنّ" جایز نیست. بنابر این "الصابئون" ـ چون قبل از دخول إنّ و بعد از آن مفهوم تفاوت نمیکند ـ به خاطر عطف به موضع رفع، مرفوع است.
ج. ﴿لکن الرّاسخون فی العلم منهم والمؤمنونَ یؤمنونَ بما أنزلَ إلیک و ما أنزلَ من قبلک والمقیمینَ الصّلاةَ والمؤتونَ الزکاةَ...﴾
در این آیه شریفه نصب مقیمین ـ در حالی که طرفین آن مرفوع است ـ قطعاً به خاطر مدح و اختصاص است. و این چیزی است که در لغت شایع است و در کلام خداوند هم نظیر دارد، آنجا که فرمود: ﴿و الموفون بعهدهم إذا عاهدوا والصابرین فی البأساء والضراء و حین البأس﴾([14]) سیبویه در باب "ما ینتصب فی التعظیم و المدح" میگوید: شنیدیم بعضی از عربها میگویند: "الحمدلله الربَّ العالمین" به نصب رب، از یونس در این مورد سؤال کردم، نظرش این بود که این وجهی صحیح در عربیت است.([15]) وی میگوید: و از این قبیل است "والمقیمین والصابرین" که برای مدح منصوب شدهاند و این در عربی بابی شایع است. وی در این مورد به تفصیل سخن گفته است. نظر ابوعبید نیز همین است و بر اثبات رأی خود شواهدی از شعر عرب اقامه کرده است.([16])
د. ﴿فیقول رب لولا أخّرتنی الی إجل قریب فاصدّق و أکن من الصالحین﴾
در این مورد که چرا "اکن" با اینکه به "فاصدق" معطوف است، مجزوم آمده است؛ باید گفت: این از قبیل عطف بر توهم است که در زبان شایع است، چنانکه در قول شاعر آمده است:
فأبلونی بلیتکم لعلی اصالحکم واستدرج ﴿به جزم﴾ نویّ
که "استدرج" بر موضع "اصالحکم" ـ به توهم آنکه قبلش لعلی نباشد ـ عطف شده است. چون باید گفت: فأبلونی بلیتکم اصالحکم ﴿به سکون ح﴾ و استدرج([17]) فراء در این مورد کلامی کامل دارد که فواید فراوانی در آن است. ([18])
هـ . ﴿یتربصن بأنفسهن أربعة أشهر و عشراً﴾
علت اینکه چرا عدد "عشرا" مؤنث آورده نشده است؛ این که تقریر کلام "عشرﺓ ایام" نیست. در مثل این مورد، تقدیر کلام نزد عرب "عشر لیال" است. برای این که برای شمارش شبانه روز ملاک نزد ایشان لیالی است نه نهار، و برای همین است که شب اول ماه جزء ماه شمرده میشود و هر ماهی به شب اولش شروع میشود و روز تابع شب است، چنانکه در آخر ماه هم همین طور است.
در این بررسی مختصر، برای آشکار کردن توهمی بودن اصل این قبیل اشکالات کفایت است. اگرچه آنچه ذکر شد تنها برخی از پاسخهای ارایه شده از جانب قرآن شناسان و مفسران به این اشکالات است و در هر مورد مدافعان قرآن با وجوه متعدد و روالهای بعضاً گستردهای از استدلال، بطلان مناقشات را آشکار کردهاند. نظیر آنچه گذشت در تمام دهها موردی که قرآن متهم به خطا گویی و تجاوز از قواعد است، قابل ارایه است که شاید در فرصتهای آینده مفصلتر به آنها پرداخته شود.
ریشهیابی خطا، در خطایابی قرآن
این توفیق چشمگیر در غلطگیری قرآن ـ که توهمی جداً غریب است ـ مرهون امور زیر میباشد:
1. چشم اندازی مبتنی بر قرائت اهل سنت از اسلام که پیش روی خطایابان است؛
2. پیشفرضهای نادرست مبتنی بر عدم اطلاع از برخی مبانی اسلام که برداشتی التقاطی و غیر واقعی از این دین و کتاب آن در اختیارشان گذاشته است؛
3. محرومیت از منظر دیده گشای قرآن شناسی شیعه که بر بسیاری از احتمالات و قرائتهای متکی به اجتهاد صحابه و به ظاهر معتبر خط بطلان میکشد؛
4. نا آگاهی از وجوه ادبی جایز در کلام عرب؛
5 . عدم اطلاع از اسلوبهای کلامی و ادبی ویژه قرآن در طرح عقاید و اندیشهها؛
6 . بیتوجهی به این مسأله که قرآن کریم تنها یک متن عربی صحیح نیست که تنها به سنجههای صحت محک زده شود، بلکه صحت و بلاغت و هماهنگی آهنگ و آوا را به هم آمیخته است و جمال لفظ را با حفظ فخامت معنا به اوج رسانده که این یکی از رازهای اعجاز قرآن است؛
7. پذیرش این پندار ناصواب که قرآن به هفت قرائت نازل شده یا قرائتهای هفتگانه متواتر است که در چنین صورتی قرآن متکفل اثبات صحت تمامی این قرائتهاست.
8 . باور این ایدهی نادرست که احادیث موجود در کتب روایی مسلمانان همه صحیح و کلام صحابه در مورد قرآن، مثل خود قرآن معتبر است؛
9. عدم توجه به این نکته که "قواعدی" از نحو عرب که مراعات آن در کلام غیر موزون لازم است، جایز است که در کلام موزون مراعات نشود.
و ....
همهی آنچه گذشت؛ بر نفی احتمال خطا در قرائت قرآن متمرکز است، اما وجود غلط در کتابت قرآن، چیزی است که قرآن پژوهان مسلمان خود بدان واقفند و میدانند که رسم الخط مصحف عثمانی بر خلاف مصطلحات عمومی است و دارای غلطهای املایی فراوان و تناقضهای بسیار در نحوه نوشتن کلمات میباشد به طوری که اگر قرآن از طریق سماع و تواتر قرائت ضبط نمیشد و مسلمانان این روش را از پیشینیان خود به ارث نمیگرفتند و با دقت و توجه تمام به حفظ آن نمیکوشیدند، قرائت صحیح بسیاری از کلمات محال بود. علت این امر عدم آشنایی عرب به فنون خط و روشهای کتابت در آن زمان بوده است، به طوری که جز تعداد کمی از آنان نوشتن و کتابت نمیدانستهاند و خطی که عدهی معدودی بدان مینوشتهاند؛ خطی ابتدایی و در حد بسیار پایین و اولیه بوده است که آثار باقیمانده از صدر اول گواه این مدعاست.([19]) علاوه بر این کسانی که عثمان برای کتابت مصحف انتخاب کرده بود، افرادی بیاطلاع نسبت به اسلوب کتابت بودند. پس از تکمیل نسخههای مصاحف، مصحفی را نزد عثمان بردند، وی آن را مورد توجه قرار داد و گفت: چه نیکو و زیبا تهیه کردهاید. آنگاه عثمان غلطی را در آن مشاهده کرد که هر عربی به زبان خود میتوانست آن را به نحو صحیح تلفظ کند. وی گفت: اگر املا کننده از قبیله هذیل و نویسنده از قبیله ثقیف بود، چنین غلطی در آن پیدا نمیشد. به هر حال سهلانگاری مسؤولان آن زمان نسبت به اغلاط و تناقضات در مصحف مشکلات دایمی برای امت اسلامی ایجاد کرد. البته علت عدم تصحیح این غلطها آن بوده که در زمانهای بعد دشمنان به عنوان تصحیح قرآن و اصلاح غلطهای آن، قرآن را دستخوش تحریف نکنند و کتاب خدا بازیچه دست مغرضان و هواپرستان قرار نگیرد. حضرت علی7 در اینباره فرموده است: إنّ القران لایهاج الیوم ولایحوّل([20]) اما این خطاهای املایی خللی در اساس کرامت قرآن ایجاد نکرد، زیرا:
اولاً: واقع قرآن آن است که خوانده میشود، نه آنچه نوشته میشود. کتابت قرآن به هر اسلوبی باشد، مادام که قرائت صحیح و درست به نحوی که در زمان پیامبر و صحابهی او متداول بوده باقی باشد، موجب هیچ ضرر و زیانی نخواهد شد. تردیدی نیست که مسلمانان از صدر اول تا امروز نص قرآن را به طور صحیح حفظ کردهاند.
ثانیاً: تخطئه کتابت قرآن ایرادی به نویسندگان اولیه از نظر جهل و یا سهلانگاری آنها است، و ایرادی به خود کتاب نیست که ﴿لایأتیه الباطلُ من بین یدیهِ و لامن خلفِهِ تنزیلٌ من حکیم حمید﴾ ([21])
ثالثاً: غلطهای املایی در مصحف همچنین باقی بود و تغییر داده نشد و مسلمانها برای اثبات سلامت کتاب خود و عدم تحریف آن و کوتاه بودن دست هرگونه دخالت از دامان رفیعش در طی قرنها، به عدم تغییر این اغلاط استناد میکردند.
اما پذیرش برخی نظریههای مبالغه آمیز در این مورد مبنی بر این که: "رسم الخط مصحف به امر خاص پیامبر9 به همین نحو و شکل فعلی تدوین شده است و نویسندگان اولیه دخالتی در نحوه نوشتن کلمات و آیات نداشتهاند و در پس این غلطهای املایی سرّ و حکمتی پنهان است که جز خدا کسی از آن آگاه نیست"؛ بسیار دشوار و بلکه ناممکن است و با در نظر گرفتن اینکه این اغلاط خللی به کرامت قرآن وارد نمیکند، تن دادن به چنین تکلفاتی بیوجه است.
پینوشت:
[1]. محل بحث در این نوشتار مخالفت قرائت قرآن با قواعد ادبیات عرب است و به امکان وجود خطا در کتابت و نگارش قرآن ـ آنچنان که به صحت قرائت مخل نباشد ـ نظری ندارد.
[2]. طه ﴿20﴾ : 63 .
[3]. مائده ﴿5﴾ : 69
[4]. نساء ﴿4﴾ : 162.
[5] . گفته میشود به دلیل شدت اختلاف قرائتها و بیم از دست رفتن اصل قرآن و قاریان آن در اثر این اختلافات، در عصر عثمان همهی قرآنهای موجود در دست مسلمین جمعآوری شد و به انگیزهی یکسان سازی مصاحف، از روی چند منبع مادر توسط کمیتهای، چند مصحف یکسان تهیه گردید و به بلاد اسلامی فرستاده شد.
[6] . تأویل مشکل القرآن، ص 25 و 26.
[7] . منافقون ﴿63﴾ : 10.
[8] . بقره ﴿2﴾ : 234.
[9] . سبأ ﴿34﴾: 28.
[10]. سید مرتضی عسکری، القرآن الکریم و روایات المدرستین، ج 2، ص 233 ـ 203.
[11] . تفسیر قرطبی، ج 11، ص216.
[12]. مجمع البیان، ج 3، ص 224.
[13]. بقره ﴿2﴾ : 62 .
[14]. بقره ﴿2﴾ : 177.
[15]. سیبویه آراء یونس را محترم میداشت و حجت میدانست.
[16]. تأویل مشکل القرآن، ص 53 .
[17]. همان، ص 56 .
[18]. معانی القرآن، ج 1، ص 88 ـ 86 .
[19]. مقدمهی ابن خلدون، ص 419 و 438.
[20]. شیخ طوسی، التبیان، ج 9، ص 495.
[21]. فصلت ﴿41﴾ : 42.
از جمله مناقشات در قرآن، وجود مخالفت ـ اعم از تناقضات درونی یا مخالفت با معارف معتبر در حوزههای عقل، علم، تاریخ و ... ـ است که گاه نمونههایی از هر مورد بررسی شده است. ازجلوههای ناسازگاری، توهم وجود لحن ـ یعنی خطای در اعراب و مخالفت با وجه ادبی صواب ـ در قرآن است. ریشههای این شبهه که در زمین و زمانهای دور است، از جانب خاورپژوهان و پیروانشان تقویت شده و در بستر زمان نو به نو جامه عوض کرده آنچنان که ـ به پندار قطعیت اصل شبهه و با استناد به چند شاهد دیرین ـ با گسترش شاخ و برگ خود در افقهای وسیعتر، تلخ به بار نشسته است. نوشتار حاضر ـ ضمن آن که برخی نمونههای کهن این ادعا را بررسی میکند ـ نشان میدهد که این ریشهی کهن ـ که از اصل فاسد است ـ عاجزتر از آن است که خود را اثبات کند، چه رسد به آن که بتواند برگ و بار نو رستهاش را تغذیه کند یا به گسترههای دیگر دستاندازد.
بیان شبهه
مینویسند: برای شما مسلمانان در مورد قرآن بعد از اقرار خودتان به وجود خطا در آن، چه دفاعی هست ـ أیُّ باطلٍ بعد الخطأ واللحن تبتغون؟! که:
از عایشه روایت میکنید که گفت: ثلاثه احرف فی کتاب الله هن خطأ من الکاتب:
1. ﴿...إنْ هذان لساحران...﴾([2])؛ ﴿در اینجا اسم إن باید منصوب باشد که نیست﴾؛
2. ﴿إنّ الذین آمنوا والذین هادوا والصابئون والنّصاری ...﴾ ([3])؛ ﴿صابئون به اسم إنّ معطوف است و باید منصوب باشد که مرفوع است﴾؛
3. ﴿... والمقیمینَ الصلوةَ و المؤتونَ الزکاة...﴾ ([4])؛ ﴿مقیمین باید مثل مؤتون مرفوع باشد﴾.
4. خود نقل میکنید پس از آنکه کار کمیتهی توحید مصاحف عثمان سامان یافت،([5]) مصحف حاضر شده را به او نشان دادند، او گفت: أری فیه لحنا ستقیمه العرب بالسنتها؛ در آن خطا میبینم، اما عرب خود آن را به زبان خود اصلاح میکنند.([6])
5 . به سعیدبن جبیر ـ تابعی کبیر ـ نسبت میدهید که میپنداشته قرآن در چهار موضع لحن دارد و سه مورد فوق را ذکر کرده و به آن افزوده است: ﴿...فأصّدّق و أکن مّن الصّالحین﴾([7]) ﴿اکن عطف به فاصدق است و نباید مجزوم باشد﴾.
و میگویند در آیهی: ﴿یتربصنَ بانفسهنّ أربعةَ أشهر و عشراً﴾([8]) بایستی عدد مؤنث میآمد؛ چون تقدیر آیه چنین است: و عشرة أیام.
و ....
به این ترتیب خاور پژوهان و قرآن کاوان بیگانه، قرنها بعد از ظهور اسلام، باسرانگشت تشکیک، قرآن کاویده و موارد خطا را جسته و به پندار خود بارها مقصودشان را یافتهاند. غافل از آن که اگر چنین میبود، مخالفان اسلام از روز اول برای ابطال و تخریب قرآن، به چنین مواردی چنگ میزدند، چرا که آن زمان عرب اصیل بودند و به تشخیص امثال این موارد سزاوارتر و برای اسقاط اعتبار قرآن پُر انگیزهتر! آنگاه برای جستن و یافتن خطا، نوبت به کاوشگران دیر و دور از آبادی لغت و ادب نمیرسید!
بیان روشن اشکال آنگاه که به شکل قیاس منطقی سامان یابد؛ این است:
ـ در مواردی ﴿حداقل موارد پیش گفته﴾ قرآن مخالف قواعد ادبیات عرب است.
ـ هر مخالفتی با قواعد عرب در متون عربی، به معنای عدم اعتبار آن متن است.
ـ از اینرو؛ متن قرآن فاقد اعتبار است.
و میوهی این نتیجه نیز به خوبی آشکار است: کتابی که حداقل معیارهای لازم برای صحت یک متن معمولی حتی بشر ساز را فاقد و بنابر همین از اعتبار ساقط است، نمیتواند کلام خدای حکیم و سند شریعتی ماندگار و معجزهی خلودی آن باشد!
اما اشکال فوق از ناحیهی کبرا و صغرا در تنگناست:
کبرا مشکل دارد؛ چون:
اولاً: در هر زبانی، اسنادی که منبع و مأخذ تدوین و تنظیم قواعد بوده است، باید معیار در تمیز سلیم از سقیم آن باشد.
در زبان عربی یکی از این اسناد و بلکه از مهمترین آنها قرآن بوده است. ابن مالک ـ که پیشوای نحو و ادب و لغت عرب است ـ جهت تنظیم قواعد ادبیات و مرتب کردن ادب آن، قرآن را الگو قرار داده است. چنان که در مورد جواز تقدم حال بر ذوالحالی که مجرور به حرف جر است ـ که بعضی از نحویان آن را اجازه ندادهاند، میگوید من آن را با استناد به ورود آن در سندی استوار ـ یعنی قرآن ـ اجازه میدهم:
وَسَبقُ حالٍ ما بحرفٌ جُرَّ قد أبوا ولا أمنعه فقد وَرَد
چرا که فرمود: ﴿ ما أرسناک الاّ کافّةً للنّاس...﴾ ([9]) میبینیم که کافةً با وجود مجرور بودن ناس به لام، بر آن مقدم شده است. به این ترتیب قرآن را سند قطعی برای قاعدهی لغوی قرار داده است، نه این که قواعد تنظیم شدهی عربی ملاک صحت و سقم قرآن باشد. به عبارت دیگر قاعده را باید ـ جهت تشخیص صحتش ـ به قرآن عرضه کرد، نه بر عکس. بنابراین، آنچه در قرآن آمده است حجت و سند قاطع برای فهم مجاری ادب رفیع است.
ثانیاً: قواعد زبان عربی دو دستهاند:
آنچه که برای کلام موزون و غیر موزون یکسان وضع شده است؛ مثل تقدیم فاعل بر مفعول در مواضع اشتباه بین فاعل و مفعول یا ... و دستهای که خاص کلام موزون است؛ مثل جواز تنوین دادن اسم غیر منصرف یا قاعده جواز رفع بدل نصب یا برعکس.([10]) در اکثر موارد اشکال، قرآن به سنجههای مشترک صحت کلام موزون و غیر موزون ارزیابی شده است، حال آنکه اگر به قاعدهی خاص کلام موزون در آن مورد توجه شود، معلوم میشود اصلاً اشکالی در بین نیست. پس در قیاس نص قرآن به قواعد زبان عربی باید تناسب معیار را در نظر داشت.
صغرا مشکل دارد؛ چون:
اولاً: تردیدی نیست که قرآن از قدیمیترین اسناد معتبر زبان عربی است.
با توجه به اینکه در عصری ظهور کرد که از یک سو عرب در بلندای قوت ادبی خود بود و از سوی دیگر دشمنان بیماردل، کوچکترین فرصتها را برای بیاعتبار کردن آن از دست نمیدادند، معقول نیست که بگویند در قرآن راههایی برای طعن بوده که اعراب اصیل از آن غفلت کرده و نه تنها به آن اشارهای نکردهاند، بلکه با صراحت به عظمت و رفعت مرتبهی ادبی قرآن اعتراف کردهاند. آنچه از چشم ریز بین و مو شکاف آنها در اوج دقتهای ادبیشان مستور مانده، چه طور ممکن است بعدها توسط دیگران کشف شود؟
ثانیاً: بررسی مورد به مورد اشکالات یاد شده معلوم میکند هیچ یک از آنها وارد نیست؛ یعنی اصلاً آن موارد با قواعد ادبیات مغایرتی ندارد:
الف. ﴿إنْ هذان لساحران﴾
روایت شده است که عایشه و عثمان در مورد "إن هذان لساحران" اجتهاد کرده و نص قرآن را به چیزی که موافق مألوف ایشان بوده؛ یعنی "أن هذین لساحران" تبدیل کردهاند و عدهای از تابعین و قراء از ایشان تبعیت نمودهاند. نیز روایت شده است که ابانبن عثمان گفت: این آیه نزد پدرم عثمانبن عفان خوانده شد. او گفت: لحن و خطا است. گفتند: آیا آن را تغییر نمیدهی؟ گفت: آن را واگذارید؛ این نه حلالی را حرام میکند و نه حرامی را حلال. قرطبی میگوید: این قرائت موافق اعراب و مخالف مصحف است. ([11]) اما ظاهراً به اجتهاد ایشان نیازی نبود و آیه مطابق وجه صحیح ادبی است زیرا:
در قرائت صحیح ـ که قرائت حفص و جمهور مسلمانان است ـ "إن با تخفیف و مخففه از مثقله است"، به دلیل اینکه در خبر لام وجود دارد ﴿توضیح آن که نحویان گفتهاند اگر "إن مخففه از مثقله" باشد اعمال جایز اما اهمال اکثر است. بنابراین نصب اسم لازم نیست و برای آنکه با "إن نافیه" اشتباه نشود بر سر خبر لام فارقه میآید﴾. ابو عمروبن العلاء ـ از قراء سبعه که اعلم اهل زمان خود به قرآن و عربیت و آداب آن بود ـ میگفت: من "حیا میکنم که به تشدید بخوانم" و اسم را رفع میداد. پس خطا متوجه آن قرائت متروک است که مطابق قرائت جمهور مسلمانان و در رأس آنها قرائت حفص ـ که تنها قرائتی است که سند طلایی به امیر مؤمنان دارد ـ نیست.
پاسخهایی دیگر نیز به این اشکال داده شده که به نظر استوار نیست:
1. اینکه "هذان" برای مراعات وزن و تناسب با ساحران بدل از "هذین" آمده است.
2. آیه به لغت بنیالحرثبن کعب حمل شود که در آن مثنی مطلقاً ـ در هر سه حالت ـ با الف خوانده میشود. اما از آنجا که قرآن به لغت عربی فصیح نازل شده است، حمل آن به لغتی شاذ و متروک، درست نیست.
ب. ﴿إنّ الذین آمنوا والذین هادوا والصابئون...﴾
اما اینکه معطوف به منصوب "إنّ" در إنّ الذین آمنوا و الذین هادوا والصابئون والنّصاری قبل از استکمال خبر مرفوع شده است، به خاطر آن است که به محل اسم یعنی رفع ـ بنابر ابتدائیت ـ عطف شده است. این به دو جهت ترجیح دارد:
1. مناسبت "واو" در "هادوا"؛ فراء میگوید: اگر اسم از اسامی باشد که إعراب در آنها ظاهر نمیشود؛ مثل ضمیر و موصول، جایز است معطوف اسم مرفوع شود؛ مثل گفتهی ضابیءبن حارث البرجمی:
فمن یک أمسی بالمدینه رحله فإنیّ وقیّارٌ بها لغریب
و کلام بشربن حازم:
وإلا فاعلموا أنا و أنتم بغاةٌ ما بقینا فی شقاق
در آیهی مورد بحث این وجه به خاطر مناسبت با "واو" در "هادوا" ـ نظیر عطف علی الجوار ـ ترجیح داده شده است. کسائی گفته است: و هو نسق علی ما فی هادو([12]) همانطور که نصب ـ بنا به اصل ـ در آیه دیگری که نظیر این آیه است ـ باز هم به خاطر مناسبت جوار ترجیح داده شده است: ﴿إنّ الذین آمنوا والذین هادوا و النصاری والصابئین﴾([13]) چون در این مورد نصب با "یاء" در نصاری مناسبت دارد.
2. ابن قتیبه "رفع معطوف به اسم إنّ را" ـ به خلاف معطوف به اسم لعلّ یا لیت ـ جایز میداند، وی این طور دلیل میآورد که دو جملهی زیدٌ قائمٌ و إنّ زیداً قائمٌ از نظر معنا تفاوتی به جز زیادی تأکید در دومی ندارند. اما زیدٌ قائمٌ با لعل زیداً قائمٌ یا لیت زیداً قائمٌ در معنا تفاوت دارند، چون در جملات دوم و سوم معنای شک ﴿ترجی﴾ یا تمنی در مفهوم کلام ایجاد میشود و بنابراین رفع در معطوف اسم سایر اخوات "إنّ" جایز نیست. بنابر این "الصابئون" ـ چون قبل از دخول إنّ و بعد از آن مفهوم تفاوت نمیکند ـ به خاطر عطف به موضع رفع، مرفوع است.
ج. ﴿لکن الرّاسخون فی العلم منهم والمؤمنونَ یؤمنونَ بما أنزلَ إلیک و ما أنزلَ من قبلک والمقیمینَ الصّلاةَ والمؤتونَ الزکاةَ...﴾
در این آیه شریفه نصب مقیمین ـ در حالی که طرفین آن مرفوع است ـ قطعاً به خاطر مدح و اختصاص است. و این چیزی است که در لغت شایع است و در کلام خداوند هم نظیر دارد، آنجا که فرمود: ﴿و الموفون بعهدهم إذا عاهدوا والصابرین فی البأساء والضراء و حین البأس﴾([14]) سیبویه در باب "ما ینتصب فی التعظیم و المدح" میگوید: شنیدیم بعضی از عربها میگویند: "الحمدلله الربَّ العالمین" به نصب رب، از یونس در این مورد سؤال کردم، نظرش این بود که این وجهی صحیح در عربیت است.([15]) وی میگوید: و از این قبیل است "والمقیمین والصابرین" که برای مدح منصوب شدهاند و این در عربی بابی شایع است. وی در این مورد به تفصیل سخن گفته است. نظر ابوعبید نیز همین است و بر اثبات رأی خود شواهدی از شعر عرب اقامه کرده است.([16])
د. ﴿فیقول رب لولا أخّرتنی الی إجل قریب فاصدّق و أکن من الصالحین﴾
در این مورد که چرا "اکن" با اینکه به "فاصدق" معطوف است، مجزوم آمده است؛ باید گفت: این از قبیل عطف بر توهم است که در زبان شایع است، چنانکه در قول شاعر آمده است:
فأبلونی بلیتکم لعلی اصالحکم واستدرج ﴿به جزم﴾ نویّ
که "استدرج" بر موضع "اصالحکم" ـ به توهم آنکه قبلش لعلی نباشد ـ عطف شده است. چون باید گفت: فأبلونی بلیتکم اصالحکم ﴿به سکون ح﴾ و استدرج([17]) فراء در این مورد کلامی کامل دارد که فواید فراوانی در آن است. ([18])
هـ . ﴿یتربصن بأنفسهن أربعة أشهر و عشراً﴾
علت اینکه چرا عدد "عشرا" مؤنث آورده نشده است؛ این که تقریر کلام "عشرﺓ ایام" نیست. در مثل این مورد، تقدیر کلام نزد عرب "عشر لیال" است. برای این که برای شمارش شبانه روز ملاک نزد ایشان لیالی است نه نهار، و برای همین است که شب اول ماه جزء ماه شمرده میشود و هر ماهی به شب اولش شروع میشود و روز تابع شب است، چنانکه در آخر ماه هم همین طور است.
در این بررسی مختصر، برای آشکار کردن توهمی بودن اصل این قبیل اشکالات کفایت است. اگرچه آنچه ذکر شد تنها برخی از پاسخهای ارایه شده از جانب قرآن شناسان و مفسران به این اشکالات است و در هر مورد مدافعان قرآن با وجوه متعدد و روالهای بعضاً گستردهای از استدلال، بطلان مناقشات را آشکار کردهاند. نظیر آنچه گذشت در تمام دهها موردی که قرآن متهم به خطا گویی و تجاوز از قواعد است، قابل ارایه است که شاید در فرصتهای آینده مفصلتر به آنها پرداخته شود.
ریشهیابی خطا، در خطایابی قرآن
این توفیق چشمگیر در غلطگیری قرآن ـ که توهمی جداً غریب است ـ مرهون امور زیر میباشد:
1. چشم اندازی مبتنی بر قرائت اهل سنت از اسلام که پیش روی خطایابان است؛
2. پیشفرضهای نادرست مبتنی بر عدم اطلاع از برخی مبانی اسلام که برداشتی التقاطی و غیر واقعی از این دین و کتاب آن در اختیارشان گذاشته است؛
3. محرومیت از منظر دیده گشای قرآن شناسی شیعه که بر بسیاری از احتمالات و قرائتهای متکی به اجتهاد صحابه و به ظاهر معتبر خط بطلان میکشد؛
4. نا آگاهی از وجوه ادبی جایز در کلام عرب؛
5 . عدم اطلاع از اسلوبهای کلامی و ادبی ویژه قرآن در طرح عقاید و اندیشهها؛
6 . بیتوجهی به این مسأله که قرآن کریم تنها یک متن عربی صحیح نیست که تنها به سنجههای صحت محک زده شود، بلکه صحت و بلاغت و هماهنگی آهنگ و آوا را به هم آمیخته است و جمال لفظ را با حفظ فخامت معنا به اوج رسانده که این یکی از رازهای اعجاز قرآن است؛
7. پذیرش این پندار ناصواب که قرآن به هفت قرائت نازل شده یا قرائتهای هفتگانه متواتر است که در چنین صورتی قرآن متکفل اثبات صحت تمامی این قرائتهاست.
8 . باور این ایدهی نادرست که احادیث موجود در کتب روایی مسلمانان همه صحیح و کلام صحابه در مورد قرآن، مثل خود قرآن معتبر است؛
9. عدم توجه به این نکته که "قواعدی" از نحو عرب که مراعات آن در کلام غیر موزون لازم است، جایز است که در کلام موزون مراعات نشود.
و ....
همهی آنچه گذشت؛ بر نفی احتمال خطا در قرائت قرآن متمرکز است، اما وجود غلط در کتابت قرآن، چیزی است که قرآن پژوهان مسلمان خود بدان واقفند و میدانند که رسم الخط مصحف عثمانی بر خلاف مصطلحات عمومی است و دارای غلطهای املایی فراوان و تناقضهای بسیار در نحوه نوشتن کلمات میباشد به طوری که اگر قرآن از طریق سماع و تواتر قرائت ضبط نمیشد و مسلمانان این روش را از پیشینیان خود به ارث نمیگرفتند و با دقت و توجه تمام به حفظ آن نمیکوشیدند، قرائت صحیح بسیاری از کلمات محال بود. علت این امر عدم آشنایی عرب به فنون خط و روشهای کتابت در آن زمان بوده است، به طوری که جز تعداد کمی از آنان نوشتن و کتابت نمیدانستهاند و خطی که عدهی معدودی بدان مینوشتهاند؛ خطی ابتدایی و در حد بسیار پایین و اولیه بوده است که آثار باقیمانده از صدر اول گواه این مدعاست.([19]) علاوه بر این کسانی که عثمان برای کتابت مصحف انتخاب کرده بود، افرادی بیاطلاع نسبت به اسلوب کتابت بودند. پس از تکمیل نسخههای مصاحف، مصحفی را نزد عثمان بردند، وی آن را مورد توجه قرار داد و گفت: چه نیکو و زیبا تهیه کردهاید. آنگاه عثمان غلطی را در آن مشاهده کرد که هر عربی به زبان خود میتوانست آن را به نحو صحیح تلفظ کند. وی گفت: اگر املا کننده از قبیله هذیل و نویسنده از قبیله ثقیف بود، چنین غلطی در آن پیدا نمیشد. به هر حال سهلانگاری مسؤولان آن زمان نسبت به اغلاط و تناقضات در مصحف مشکلات دایمی برای امت اسلامی ایجاد کرد. البته علت عدم تصحیح این غلطها آن بوده که در زمانهای بعد دشمنان به عنوان تصحیح قرآن و اصلاح غلطهای آن، قرآن را دستخوش تحریف نکنند و کتاب خدا بازیچه دست مغرضان و هواپرستان قرار نگیرد. حضرت علی7 در اینباره فرموده است: إنّ القران لایهاج الیوم ولایحوّل([20]) اما این خطاهای املایی خللی در اساس کرامت قرآن ایجاد نکرد، زیرا:
اولاً: واقع قرآن آن است که خوانده میشود، نه آنچه نوشته میشود. کتابت قرآن به هر اسلوبی باشد، مادام که قرائت صحیح و درست به نحوی که در زمان پیامبر و صحابهی او متداول بوده باقی باشد، موجب هیچ ضرر و زیانی نخواهد شد. تردیدی نیست که مسلمانان از صدر اول تا امروز نص قرآن را به طور صحیح حفظ کردهاند.
ثانیاً: تخطئه کتابت قرآن ایرادی به نویسندگان اولیه از نظر جهل و یا سهلانگاری آنها است، و ایرادی به خود کتاب نیست که ﴿لایأتیه الباطلُ من بین یدیهِ و لامن خلفِهِ تنزیلٌ من حکیم حمید﴾ ([21])
ثالثاً: غلطهای املایی در مصحف همچنین باقی بود و تغییر داده نشد و مسلمانها برای اثبات سلامت کتاب خود و عدم تحریف آن و کوتاه بودن دست هرگونه دخالت از دامان رفیعش در طی قرنها، به عدم تغییر این اغلاط استناد میکردند.
اما پذیرش برخی نظریههای مبالغه آمیز در این مورد مبنی بر این که: "رسم الخط مصحف به امر خاص پیامبر9 به همین نحو و شکل فعلی تدوین شده است و نویسندگان اولیه دخالتی در نحوه نوشتن کلمات و آیات نداشتهاند و در پس این غلطهای املایی سرّ و حکمتی پنهان است که جز خدا کسی از آن آگاه نیست"؛ بسیار دشوار و بلکه ناممکن است و با در نظر گرفتن اینکه این اغلاط خللی به کرامت قرآن وارد نمیکند، تن دادن به چنین تکلفاتی بیوجه است.
پینوشت:
[1]. محل بحث در این نوشتار مخالفت قرائت قرآن با قواعد ادبیات عرب است و به امکان وجود خطا در کتابت و نگارش قرآن ـ آنچنان که به صحت قرائت مخل نباشد ـ نظری ندارد.
[2]. طه ﴿20﴾ : 63 .
[3]. مائده ﴿5﴾ : 69
[4]. نساء ﴿4﴾ : 162.
[5] . گفته میشود به دلیل شدت اختلاف قرائتها و بیم از دست رفتن اصل قرآن و قاریان آن در اثر این اختلافات، در عصر عثمان همهی قرآنهای موجود در دست مسلمین جمعآوری شد و به انگیزهی یکسان سازی مصاحف، از روی چند منبع مادر توسط کمیتهای، چند مصحف یکسان تهیه گردید و به بلاد اسلامی فرستاده شد.
[6] . تأویل مشکل القرآن، ص 25 و 26.
[7] . منافقون ﴿63﴾ : 10.
[8] . بقره ﴿2﴾ : 234.
[9] . سبأ ﴿34﴾: 28.
[10]. سید مرتضی عسکری، القرآن الکریم و روایات المدرستین، ج 2، ص 233 ـ 203.
[11] . تفسیر قرطبی، ج 11، ص216.
[12]. مجمع البیان، ج 3، ص 224.
[13]. بقره ﴿2﴾ : 62 .
[14]. بقره ﴿2﴾ : 177.
[15]. سیبویه آراء یونس را محترم میداشت و حجت میدانست.
[16]. تأویل مشکل القرآن، ص 53 .
[17]. همان، ص 56 .
[18]. معانی القرآن، ج 1، ص 88 ـ 86 .
[19]. مقدمهی ابن خلدون، ص 419 و 438.
[20]. شیخ طوسی، التبیان، ج 9، ص 495.
[21]. فصلت ﴿41﴾ : 42.