آرشیو

آرشیو شماره ها:
۵۱

چکیده

متن

توهم مخالفت([1]) قرآن با قواعد ادبی؛
از جمله مناقشات در قرآن، وجود مخالفت ـ اعم از تناقضات درونی یا مخالفت با معارف معتبر در حوزه­های عقل، علم، تاریخ و ... ـ است که گاه نمونه­هایی از هر مورد بررسی شده ­است. ازجلوه­های ناسازگاری، توهم وجود لحن ـ یعنی خطای در اعراب و مخالفت با وجه ادبی صواب ـ در قرآن است. ریشه­های این شبهه که در زمین و زمان­های دور است، از جانب خاورپژوهان و پیروانشان تقویت شده و در بستر زمان نو به نو جامه عوض کرده آن­چنان که ـ به پندار قطعیت اصل شبهه و با استناد به چند شاهد دیرین ـ با گسترش شاخ و برگ خود در افق­های وسیع­تر، تلخ به بار نشسته است. نوشتار حاضر ـ ضمن آن که برخی نمونه­های کهن این ادعا را بررسی می­کند ـ نشان می­دهد که این ریشه­ی کهن ـ که از اصل فاسد است ـ عاجزتر از آن است که خود را اثبات کند، چه رسد به آن که بتواند برگ و بار نو رسته­اش را تغذیه کند یا به گستره­های دیگر دست­اندازد.
بیان شبهه
می­نویسند: برای شما مسلمانان در مورد قرآن بعد از اقرار خودتان به وجود خطا در آن، چه دفاعی هست ـ أیُّ باطلٍ بعد الخطأ واللحن تبتغون؟! که:
از عایشه روایت می­کنید که گفت: ثلاثه احرف فی کتاب الله هن خطأ من الکاتب:
1. ﴿...إن‌ْ هذان لساحران...﴾([2])؛ ﴿در این­جا اسم إن باید منصوب باشد که نیست﴾؛
2. ﴿إنّ الذین آمنوا والذین هادوا والصابئون والنّصاری ...﴾ ([3])؛ ﴿صابئون به اسم إنّ معطوف است و باید منصوب باشد که مرفوع است﴾؛
3. ﴿... والمقیمینَ الصلوةَ و المؤتونَ الزکاة...﴾ ([4])؛ ﴿مقیمین باید مثل مؤتون مرفوع باشد﴾.
4. خود نقل می­کنید پس از آن­که کار کمیته­ی توحید مصاحف عثمان سامان یافت،([5]) مصحف حاضر شده را به او نشان دادند، او گفت: أری فیه لحنا ستقیمه العرب بالسنتها؛ در آن خطا می­بینم، اما عرب خود آن را به زبان خود اصلاح می­کنند.([6])
5 . به سعیدبن جبیر ـ تابعی کبیر ـ نسبت می­دهید که می­پنداشته قرآن در چهار موضع لحن دارد و سه مورد فوق را ذکر کرده و به آن افزوده است: ﴿...فأصّدّق و أکن مّن الصّالحین﴾([7]) ﴿اکن عطف به فاصدق است و نباید مجزوم باشد﴾.
و می­گویند در آیه­ی: ﴿یتربصنَ بانفسهنّ أربعةَ أشهر و عشراً﴾([8]) بایستی عدد مؤنث می­آمد؛ چون تقدیر آیه چنین است: و عشرة أیام.
و ....
به این ترتیب خاور پژوهان و قرآن کاوان بیگانه، قرن­ها بعد از ظهور اسلام، باسرانگشت تشکیک، قرآن کاویده و موارد خطا را جسته و به پندار خود بارها مقصودشان را یافته­اند. غافل از آن که اگر چنین می­بود، مخالفان اسلام از روز اول برای ابطال و تخریب قرآن، به چنین مواردی چنگ می­زدند، چرا که آن زمان عرب اصیل بودند و به تشخیص امثال این موارد سزاوارتر و برای اسقاط اعتبار قرآن پُر انگیزه­تر! آن­گاه برای جستن و یافتن خطا، نوبت به کاوش­گران دیر و دور از آبادی لغت و ادب نمی­رسید!
بیان روشن اشکال آن­گاه که به شکل قیاس منطقی سامان یابد؛ این است:
ـ در مواردی ﴿حداقل موارد پیش گفته﴾ قرآن مخالف قواعد ادبیات عرب است.
ـ هر مخالفتی با قواعد عرب در متون عربی، به معنای عدم اعتبار آن متن است.
ـ از این­رو؛ متن قرآن فاقد اعتبار است.
و میوه­ی این نتیجه نیز به خوبی آشکار است: کتابی که حداقل معیارهای لازم برای صحت یک متن معمولی حتی بشر ساز را فاقد و بنابر همین از اعتبار ساقط است، نمی­تواند کلام خدای حکیم و سند شریعتی ماندگار و معجزه­ی خلودی آن باشد!
اما اشکال فوق از ناحیه­ی کبرا و صغرا در تنگناست:
کبرا مشکل دارد؛ چون:
اولاً: در هر زبانی، اسنادی که منبع و مأخذ تدوین و تنظیم قواعد بوده است، باید معیار در تمیز سلیم از سقیم آن باشد.
در زبان عربی یکی از این اسناد و بلکه از مهم­ترین آن­ها قرآن بوده است. ابن مالک ـ که پیشوای نحو و ادب و لغت عرب است ـ جهت تنظیم قواعد ادبیات و مرتب کردن ادب آن، قرآن را الگو قرار داده است. چنان که در مورد جواز تقدم حال بر ذوالحالی که مجرور به حرف جر است ـ که بعضی از نحویان آن را اجازه نداده­اند، می­گوید من آن را با استناد به ورود آن در سندی استوار ـ یعنی قرآن ـ اجازه می­دهم:
وَسَبقُ حالٍ ما بحرفٌ جُرَّ قد أبوا ولا أمنعه فقد وَرَد
چرا که فرمود: ﴿ ما أرسناک الاّ کافّةً للنّاس...﴾ ([9]) می­بینیم که کافةً با وجود مجرور بودن ناس به لام، بر آن مقدم شده است. به این ترتیب قرآن را سند قطعی برای قاعده­ی لغوی قرار داده است، نه این که قواعد تنظیم شده­ی عربی ملاک صحت و سقم قرآن باشد. به عبارت دیگر قاعده را باید ـ جهت تشخیص صحتش ـ به قرآن عرضه کرد، نه بر عکس. بنابراین، آن­چه در قرآن آمده است حجت و سند قاطع برای فهم مجاری ادب رفیع است.
ثانیاً: قواعد زبان عربی دو دسته­اند:
آن­چه که برای کلام موزون و غیر موزون یکسان وضع شده­ است؛ مثل تقدیم فاعل بر مفعول در مواضع اشتباه بین فاعل و مفعول یا ... و دسته­ای که خاص کلام موزون است؛ مثل جواز تنوین دادن اسم غیر منصرف یا قاعده جواز رفع بدل نصب یا برعکس.([10]) در اکثر موارد اشکال، قرآن به سنجه­های مشترک صحت کلام موزون و غیر موزون ارزیابی شده است، حال آن­که اگر به قاعده­ی خاص کلام موزون در آن مورد توجه شود، معلوم می­شود اصلاً اشکالی در بین نیست. پس در قیاس نص قرآن به قواعد زبان عربی باید تناسب معیار را در نظر داشت.
صغرا مشکل دارد؛ چون:
اولاً: تردیدی نیست که قرآن از قدیمی­ترین اسناد معتبر زبان عربی است.
با توجه به این­که در عصری ظهور کرد که از یک سو عرب در بلندای قوت ادبی خود بود و از سوی دیگر دشمنان بیماردل، کوچک­ترین فرصت­ها را برای بی­اعتبار کردن آن از دست نمی­دادند، معقول نیست که بگویند در قرآن راه­هایی برای طعن بوده که اعراب اصیل از آن غفلت کرده و نه تنها به آن اشاره­ای نکرده­اند، بلکه با صراحت به عظمت و رفعت مرتبه­ی ادبی قرآن اعتراف کرده­اند. آن­چه از چشم ریز بین و مو شکاف آن­ها در اوج دقت­های ادبی­شان مستور مانده، چه طور ممکن است بعدها توسط دیگران کشف شود؟
ثانیاً: بررسی مورد به مورد اشکالات یاد شده معلوم می­کند هیچ یک از آن­ها وارد نیست؛ یعنی اصلاً آن موارد با قواعد ادبیات مغایرتی ندارد:
الف. ﴿إنْ هذان لساحران﴾
روایت شده است که عایشه و عثمان در مورد "إن هذان لساحران" اجتهاد کرده و نص قرآن را به چیزی که موافق مألوف ایشان بوده؛ یعنی "أن هذین لساحران" تبدیل کرده­اند و عده­ای از تابعین و قراء از ایشان تبعیت نموده­اند. نیز روایت شده است که ابان­بن عثمان گفت: این آیه نزد پدرم عثمان­بن عفان خوانده شد. او گفت: لحن و خطا است. گفتند: آیا آن را تغییر نمی­دهی؟ گفت: آن را واگذارید؛ این نه حلالی را حرام می­کند و نه حرامی را حلال. قرطبی می­گوید: این قرائت موافق اعراب و مخالف مصحف است. ([11]) اما ظاهراً به اجتهاد ایشان نیازی نبود و آیه مطابق وجه صحیح ادبی است زیرا:
در قرائت صحیح ـ که قرائت حفص و جمهور مسلمانان است ـ "إن با تخفیف و مخففه از مثقله است"، به دلیل این­که در خبر لام وجود دارد ﴿توضیح آن که نحویان گفته­اند اگر "إن مخففه از مثقله" باشد اعمال جایز اما اهمال اکثر است. بنابراین نصب اسم لازم نیست و برای آن­که با "إن نافیه" اشتباه نشود بر سر خبر لام فارقه می­آید﴾. ابو عمروبن العلاء ـ از قراء سبعه که اعلم اهل زمان خود به قرآن و عربیت و آداب آن بود ـ می­گفت: من "حیا می­کنم که به تشدید بخوانم" و اسم را رفع می­داد. پس خطا متوجه آن قرائت متروک است که مطابق قرائت جمهور مسلمانان و در رأس آن­ها قرائت حفص ـ که تنها قرائتی است که سند طلایی به امیر مؤمنان دارد ـ نیست.
پاسخ­هایی دیگر نیز به این اشکال داده شده که به نظر استوار نیست:
1. این­که "هذان" برای مراعات وزن و تناسب با ساحران بدل از "هذین" آمده است.
2. آیه به لغت بنی­الحرث­بن کعب حمل شود که در آن مثنی مطلقاً ـ در هر سه حالت ـ با الف خوانده می­شود. اما از آن­جا که قرآن به لغت عربی فصیح نازل شده است، حمل آن به لغتی شاذ و متروک، درست نیست.
ب. ﴿إنّ الذین آمنوا والذین هادوا والصابئون...﴾
اما این­که معطوف به منصوب "إنّ" در إنّ الذین آمنوا و الذین هادوا والصابئون والنّصاری قبل از استکمال خبر مرفوع شده است، به خاطر آن است که به محل اسم یعنی رفع ـ بنابر ابتدائیت ـ عطف شده است. این به دو جهت ترجیح دارد:
1. مناسبت "واو" در "هادوا"؛ فراء می­گوید: اگر اسم از اسامی باشد که إعراب در آن­ها ظاهر نمی­شود؛ مثل ضمیر و موصول، جایز است معطوف اسم مرفوع شود؛ مثل گفته­ی ضابیءبن حارث البرجمی:
فمن یک أمسی بالمدینه رحله فإنیّ وقیّارٌ بها لغریب
و کلام بشربن حازم:
وإلا فاعلموا أنا و أنتم بغاةٌ ما بقینا فی شقاق
در آیه­ی مورد بحث این وجه به خاطر مناسبت با "واو" در "هادوا" ـ نظیر عطف علی الجوار ـ ترجیح داده شده است. کسائی گفته است: و هو نسق علی ما فی هادو([12]) همان­طور که نصب ـ بنا به اصل ـ در آیه دیگری که نظیر این آیه است ـ باز هم به خاطر مناسبت جوار ترجیح داده شده است: ﴿إنّ الذین آمنوا والذین هادوا و النصاری والصابئین﴾([13]) چون در این مورد نصب با "یاء" در نصاری مناسبت دارد.
2. ابن قتیبه "رفع معطوف به اسم إنّ را" ـ به خلاف معطوف به اسم لعلّ یا لیت ـ جایز می­داند، وی این طور دلیل می­آورد که دو جمله­ی زیدٌ قائمٌ و إنّ زیداً قائمٌ از نظر معنا تفاوتی به جز زیادی تأکید در دومی ندارند. اما زیدٌ قائمٌ با لعل زیداً قائمٌ یا لیت زیداً قائمٌ در معنا تفاوت دارند، چون در جملات دوم و سوم معنای شک ﴿ترجی﴾ یا تمنی در مفهوم کلام ایجاد می­شود و بنابراین رفع در معطوف اسم سایر اخوات "إنّ" جایز نیست. بنابر این "الصابئون" ـ چون قبل از دخول إنّ و بعد از آن مفهوم تفاوت نمی­کند ـ به خاطر عطف به موضع رفع، مرفوع است.
ج. ﴿لکن الرّاسخون فی العلم منهم والمؤمنونَ یؤمنونَ بما أنزلَ إلیک و ما أنزلَ من قبلک والمقیمینَ الصّلاةَ والمؤتونَ الزکاةَ...﴾
در این آیه شریفه نصب مقیمین ـ در حالی که طرفین آن مرفوع است ـ قطعاً به خاطر مدح و اختصاص است. و این چیزی است که در لغت شایع است و در کلام خداوند هم نظیر دارد، آن­جا که فرمود: ﴿و الموفون بعهدهم إذا عاهدوا والصابرین فی البأساء والضراء و حین البأس﴾([14]) سیبویه در باب "ما ینتصب فی التعظیم و المدح" می­گوید: شنیدیم بعضی از عرب­ها می­گویند: "الحمدلله الربَّ العالمین" به نصب رب، از یونس در این مورد سؤال کردم، نظرش این بود که این وجهی صحیح در عربیت است.([15]) وی می­گوید: و از این قبیل است "والمقیمین والصابرین" که برای مدح منصوب شده­اند و این در عربی بابی شایع است. وی در این مورد به تفصیل سخن گفته است. نظر ابوعبید نیز همین است و بر اثبات رأی خود شواهدی از شعر عرب اقامه کرده است.([16])
د. ﴿فیقول رب لولا أخّرتنی الی إجل قریب فاصدّق و أکن من الصالحین﴾
در این مورد که چرا "اکن" با این­که به "فاصدق" معطوف است، مجزوم آمده است؛ باید گفت: این از قبیل عطف بر توهم است که در زبان شایع است، چنان­که در قول شاعر آمده است:
فأبلونی بلیتکم لعلی اصالحکم واستدرج ﴿به جزم﴾ نویّ
که "استدرج" بر موضع "اصالحکم" ـ به توهم آن­که قبلش لعلی نباشد ـ عطف شده است. چون باید گفت: فأبلونی بلیتکم اصالحکم ﴿به سکون ح﴾ و استدرج([17]) فراء در این مورد کلامی کامل دارد که فواید فراوانی در آن است. ([18])
هـ . ﴿یتربصن بأنفسهن أربعة أشهر و عشراً﴾
علت این­که چرا عدد "عشرا" مؤنث آورده نشده است؛ این که تقریر کلام "عشرﺓ ایام" نیست. در مثل این مورد، تقدیر کلام نزد عرب "عشر لیال" است. برای این که برای شمارش شبانه روز ملاک نزد ایشان لیالی است نه نهار، و برای همین است که شب اول ماه جزء ماه شمرده می­شود و هر ماهی به شب اولش شروع می­شود و روز تابع شب است، چنان­که در آخر ماه هم همین طور است.
در این بررسی مختصر، برای آشکار کردن توهمی بودن اصل این قبیل اشکالات کفایت است. اگرچه آن­چه ذکر شد تنها برخی از پاسخ­های ارایه شده از جانب قرآن شناسان و مفسران به این اشکالات است و در هر مورد مدافعان قرآن با وجوه متعدد و روال­های بعضاً گسترده­ای از استدلال، بطلان مناقشات را آشکار کرده­اند. نظیر آن­چه گذشت در تمام ده­ها موردی که قرآن متهم به خطا گویی و تجاوز از قواعد است، قابل ارایه است که شاید در فرصت­های آینده مفصل­تر به آن­ها پرداخته شود.
ریشه­یابی خطا، در خطایابی قرآن
این توفیق چشم­گیر در غلط­گیری قرآن ـ که توهمی جداً غریب است ـ مرهون امور زیر می­باشد:
1. چشم اندازی مبتنی بر قرائت اهل سنت از اسلام که پیش روی خطایابان است؛
2. پیش­فرض­های نادرست مبتنی بر عدم اطلاع از برخی مبانی اسلام که برداشتی التقاطی و غیر واقعی از این دین و کتاب آن در اختیارشان گذاشته است؛
3. محرومیت از منظر دیده گشای قرآن شناسی شیعه که بر بسیاری از احتمالات و قرائت­های متکی به اجتهاد صحابه و به ظاهر معتبر خط بطلان می­کشد؛
4. نا آگاهی از وجوه ادبی جایز در کلام عرب؛
5 . عدم اطلاع از اسلوب­های کلامی و ادبی ویژه قرآن در طرح عقاید و اندیشه­ها؛
6 . بی­توجهی به این مسأله که قرآن کریم تنها یک متن عربی صحیح نیست که تنها به سنجه­های صحت محک زده شود، بلکه صحت و بلاغت و هماهنگی آهنگ و آوا را به هم آمیخته است و جمال لفظ را با حفظ فخامت معنا به اوج رسانده که این یکی از رازهای اعجاز قرآن است؛
7. پذیرش این پندار ناصواب که قرآن به هفت قرائت نازل شده یا قرائت­های هفت­گانه متواتر است که در چنین صورتی قرآن متکفل اثبات صحت تمامی این قرائت­هاست.
8 . باور این ایده­ی نادرست که احادیث موجود در کتب روایی مسلمانان همه صحیح و کلام صحابه در مورد قرآن، مثل خود قرآن معتبر است؛
9. عدم توجه به این نکته که "قواعدی" از نحو عرب که مراعات آن در کلام غیر موزون لازم است، جایز است که در کلام موزون مراعات نشود.
و ....
همه­ی آن­چه گذشت؛ بر نفی احتمال خطا در قرائت قرآن متمرکز است، اما وجود غلط در کتابت قرآن، چیزی است که قرآن پژوهان مسلمان خود بدان واقفند و می­دانند که رسم الخط مصحف عثمانی بر خلاف مصطلحات عمومی است و دارای غلط­های املایی فراوان و تناقض­های بسیار در نحوه نوشتن کلمات می­باشد به طوری که اگر قرآن از طریق سماع و تواتر قرائت ضبط نمی­شد و مسلمانان این روش را از پیشینیان خود به ارث نمی­گرفتند و با دقت و توجه تمام به حفظ آن نمی­کوشیدند، قرائت صحیح بسیاری از کلمات محال بود. علت این امر عدم آشنایی عرب به فنون خط و روش­های کتابت در آن زمان بوده است، به طوری که جز تعداد کمی از آنان نوشتن و کتابت نمی­دانسته­اند و خطی که عده­ی معدودی بدان می­نوشته­اند؛ خطی ابتدایی و در حد بسیار پایین و اولیه بوده است که آثار باقی­مانده از صدر اول گواه این مدعاست.([19]) علاوه بر این کسانی که عثمان برای کتابت مصحف انتخاب کرده بود، افرادی بی­اطلاع نسبت به اسلوب کتابت بودند. پس از تکمیل نسخه­های مصاحف، مصحفی را نزد عثمان بردند، وی آن را مورد توجه قرار داد و گفت: چه نیکو و زیبا تهیه کرده­اید. آن­گاه عثمان غلطی را در آن مشاهده کرد که هر عربی به زبان خود می­توانست آن را به نحو صحیح تلفظ کند. وی گفت: اگر املا کننده از قبیله هذیل و نویسنده از قبیله ثقیف بود، چنین غلطی در آن پیدا نمی­شد. به هر حال سهل­انگاری مسؤولان آن زمان نسبت به اغلاط و تناقضات در مصحف مشکلات دایمی برای امت اسلامی ایجاد کرد. البته علت عدم تصحیح این غلط­ها آن بوده که در زمان­های بعد دشمنان به عنوان تصحیح قرآن و اصلاح غلط­های آن، قرآن را دستخوش تحریف نکنند و کتاب خدا بازیچه دست مغرضان و هواپرستان قرار نگیرد. حضرت علی7 در این­باره فرموده است: إنّ القران لایهاج الیوم ولایحوّل([20]) اما این خطاهای املایی خللی در اساس کرامت قرآن ایجاد نکرد، زیرا:
اولاً: واقع قرآن آن است که خوانده می­شود، نه آن­چه نوشته می­شود. کتابت قرآن به هر اسلوبی باشد، مادام که قرائت صحیح و درست به نحوی که در زمان پیامبر و صحابه­ی او متداول بوده باقی باشد، موجب هیچ ضرر و زیانی نخواهد شد. تردیدی نیست که مسلمانان از صدر اول تا امروز نص قرآن را به طور صحیح حفظ کرده­اند.
ثانیاً: تخطئه کتابت قرآن ایرادی به نویسندگان اولیه از نظر جهل و یا سهل­انگاری آن­ها است، و ایرادی به خود کتاب نیست که ﴿لایأتیه الباطلُ من بین یدیهِ و لامن خلفِهِ تنزیلٌ من حکیم حمید﴾ ([21])
ثالثاً: غلط­های املایی در مصحف هم­چنین باقی بود و تغییر داده نشد و مسلمان­ها برای اثبات سلامت کتاب خود و عدم تحریف آن و کوتاه بودن دست هرگونه دخالت از دامان رفیعش در طی قرن­ها، به عدم تغییر این اغلاط استناد می­کردند.
اما پذیرش برخی نظریه­های مبالغه آمیز در این مورد مبنی بر این که: "رسم الخط مصحف به امر خاص پیامبر9 به همین نحو و شکل فعلی تدوین شده است و نویسندگان اولیه دخالتی در نحوه نوشتن کلمات و آیات نداشته­اند و در پس این غلط­های املایی سرّ و حکمتی پنهان است که جز خدا کسی از آن آگاه نیست"؛ بسیار دشوار و بلکه ناممکن است و با در نظر گرفتن این­که این اغلاط خللی به کرامت قرآن وارد نمی­کند، تن دادن به چنین تکلفاتی بی­وجه است.
پی­نوشت:
[1]. محل بحث در این نوشتار مخالفت قرائت قرآن با قواعد ادبیات عرب است و به امکان وجود خطا در کتابت و نگارش قرآن ـ آن­چنان که به صحت قرائت مخل نباشد ـ نظری ندارد.
[2]. طه ﴿20﴾ : 63 .
[3]. مائده ﴿5﴾ : 69
[4]. نساء ﴿4﴾ : 162.
[5] . گفته می­شود به دلیل شدت اختلاف قرائت­ها و بیم از دست رفتن اصل قرآن و قاریان آن در اثر این اختلافات، در عصر عثمان همه­ی قرآن­های موجود در دست مسلمین جمع­آوری شد و به انگیزه­ی یکسان سازی مصاحف، از روی چند منبع مادر توسط کمیته­ای، چند مصحف یکسان تهیه گردید و به بلاد اسلامی فرستاده شد.
[6] . تأویل مشکل القرآن، ص 25 و 26.
[7] . منافقون ﴿63﴾ : 10.
[8] . بقره ﴿2﴾ : 234.
[9] . سبأ ﴿34﴾: 28.
[10]. سید مرتضی عسکری، القرآن الکریم و روایات المدرستین، ج 2، ص 233 ـ 203.
[11] . تفسیر قرطبی، ج 11، ص216.
[12]. مجمع البیان، ج 3، ص 224.
[13]. بقره ﴿2﴾ : 62 .
[14]. بقره ﴿2﴾ : 177.
[15]. سیبویه آراء یونس را محترم می­داشت و حجت می­دانست.
[16]. تأویل مشکل القرآن، ص 53 .
[17]. همان، ص 56 .
[18]. معانی القرآن، ج 1، ص 88 ـ 86 .
[19]. مقدمه­ی ابن خلدون، ص 419 و 438.
[20]. شیخ طوسی، التبیان، ج 9، ص 495.
[21]. فصلت ﴿41﴾ : 42.

تبلیغات