حمزه سیدالشهدا7
آرشیو
چکیده
متن
اشاره:
تاریخ گهربار اسلام مرهون خونهای پاک و ارزشمندی است که نثار این شجرهی طیبه گردیده است؛ شهدای گرانقدری که از آغاز ظهور اسلام تا کنون، از جنگ بدر، احد و احزاب تا شهیدان راه فضیلت عصر حاضر گوهر وجودی خویش را با اندیشهی ناب محمدی صیقل دادهاند.
پرارزشترین فرازهای تاریخ، صفحاتی است که از زندگانی این مردان بزرگ بحث میکند، مردان بزرگی که تاریخشان نیز بزرگ و با عظمت است و شاهکاران خلقت و تاریخاند، خصوصاً افرادی که در سالهای اولیه رسالت نبیّ مکرّم اسلام9 در کنار آن بزرگوار بوده و بدون واسطه از سرچشمه زلال وحی سیراب گردیدند. در میان این گوهران آفرینش نام حمزه سیدالشهدا درخشندگی دیگری دارد. عموی غیور رسول خدا9 که همچون سدی محکم و استوار در برابر امواج توفنده و سیلآسای مشرکین ایستاد و چون شیری شرزه روباه صفتان را به خواری و زبونی واداشت، تا آنجا که ملقب به اسدالله شد و درجه والای سیدالشهد را از آن خود نمود.
حضرت حمزه فرزند عبدالمطلبابن هاشمابن عبد منافابن قصی...([1]) و هاله بنت اهیبابن عبد منافابن زهرةابن کلاب... که دختر عموی آمنه بنت وهب مادر گرامی رسول خدا9 میباشد.([2])
عبدالمطلب از کسانی بود که به سنت ابراهیمی پایبند بود و فرزندانش را از ظلم و ستم و امور پست دنیا نهی و به صفات نیک تشویق میکرد.([3])
حضرت حمزه بسیاری از صفات پسندیده را از عبدالمطلب به ارث برد، چون؛ خوشخلقی، ایمان راسخ، هوش و درایت، شجاعت، وفای به عهد، توکل و اطمینان به خداوند و این در حالی است که جامعه جاهلی آن زمان مملو از فساد، بتپرستی، میگساری، رباخواری، آدمکشی و دیگر رسوم جاهلی بود.
البته تاریخ در معرفی حضرت حمزه بسیار کوتاهی نموده و نمونههای زیادی از صفات اخلاقی ایشان در دست نیست، امّا به بعض آنچه در گزارشهای تاریخی آمده است، اشاره میکنیم:
شجاعت؛ از خصلتهای مشهور حمزه که در جریان اعلام اسلام و همچنین جنگهای صدر اسلام به نمایش گذاشته شد و ابنهشام از او به عنوان با عزتترین و با صلابتترین جوانمرد قریش نام میبرد.([4])
ایمان؛ در گزارش ابنهشام آمده که حضرت حمزه پس از بازگشت از شکار به طواف خانه کعبه میرفت و آنگاه به کار دیگری میپرداخت. این خبر روح دینی او را آشکار نموده و تعهد او نسبت به پیوندی که با خداوند داشت را متذکر میشود.([5])
حمایت و پشتیبانی از رسول خدا9 در مقاطع مختلف نشاندهندهی ایمان وی نسبت به پیامبر9 و اهداف او میباشد.
به هنگام آزار ابوجهل، و همچنین فشارهای قریش در شعب ابیطالب، در ماجرای بیعت عقبه و هجرت پس از آن، جنگهای صدر اسلام همه و همه نمونههایی از پشتیبانی حمزه از رسول خدا9 است. اصالت و ریشهدار بودن خانواده، محیط سالم خانوادگی، زندگی با شرافت نفس، اثرات مثبت تربیتی بر روح و روان حمزه گذاشته و از او فردی شریف و بزرگوار، و پشتیبانی با ایمان و عاشقی صدیق و فداکار در راه اسلام و اهداف عالیه ساخته بود.
اظهار اسلام حضرت حمزه1
نسبت به زمان تشرف حمزةابن عبدالمطلب به اسلام تاریخ نگاران دچار اختلاف شدهاند، گروهی اسلام او را در سال دوم بعثت([6]) و عدهای سال ششم([7]) آن ذکر کردهاند. ابناسحاق میگوید:
روزی ابوجهل در کنار کوه صفا رسول خدا9 را دید و او را آزرد و سخنان ناخوشایندی به وی روا داشت و دین او را نکوهید و رسالتش را تضعیف نمود، و رسول خدا9 هیچ سخنی به او نگفت. یکی از کنیزان عبداللهابن جدعان که در بالای کوه صفا بود ماجرا را شنید و زمانی که حمزه از صید برگشت، ـ او هر روز برای شکار به بیرون از شهر مکه میرفت و چون از شکار بر میگشت به خانهاش نمیرفت تا اینکه به طواف خانه خدا رفته و بعد از آن در کنار محافل قریش میایستاد و با آنها گفت و گو میکرد ـ کنیز گفت: ای ابوعماره کاش آنچه را ساعتی پیش از این، پسر برادرت از ابی الحکمابن هشام دید، مشاهده میکردی، ابوجهل به او دشنام گفت و سخنانی ناروا نثارش کرد.
حمزه پس از شنیدن این سخنان خشمگین شد و در مسجد الحرام به سوی ابوجهل رفت که در میان مردم نشسته بود. او بالای سر ابوجهل ایستاد و کمان خود را محکم بر سر او کوفت و او را مجروح نمود. در این هنگام فردی از قبیله بنی مخزوم به یاری ابوجهل برخاسته و به حمزه گفت: تو مردی هستی که از دین خارج گشتهای.
حمزه گفت: چه چیز مانع من میشود از او ﴿در دفاع از او؟﴾ در صورتی که برایم روشن شده ﴿که او بر حق است﴾ و من شهادت میدهم که محمد رسول خداست و آنچه میگوید حق است. به خدا قسم از او جدا نمیشوم. اگر راست میگویید مرا بازدارید. و این حادثه باعث شد تا حمزه اسلام خویش را برملا سازد.
در ادامه ابن اسحاق میگوید: زمانی که حمزه اسلام خود را آشکار کرد، قریش دریافت که رسول خدا9 عزت پیدا کرده و قوی شده است. آنگاه از او دست برداشتند. ([8])
و سپس شعری از حمزه نقل میکند به این مضمون:
سپاس گویم خداوندی را که قلبم را به سوی دین ناب اسلام هدایت کرد.
دینی که از سوی پروردگار عزیز آمده، پروردگاری که نسبت به بندگان آگاه و مهربان است. هرگاه پیامهای او برای ما خوانده شود، اشک چشم خردمند استوار فرو ریزد.
آن پیامهایی که حضرت محمد9 از مسیر هدایت خود با آیات روشن قرآن آورده است.([9])
سید شرفالدین و علامه جعفر مرتضی از علمای معاصر در باب اسلام حمزه سخنانی گفتهاند که نشان دهندهی ایمان مبتنی بر شناخت و معرفت حمزه قبل از اعلان اسلامش میباشد. علامه جعفر مرتضی اسلام حمزه را مبتنی بر معرفت او میداند، برخلاف ابناسحاق که در گزارش خود قصد دارد علت اسلام حمزه را خشم و غضب او به هنگام دفاع از رسول خدا9 معرفی کند.
و حال آن که جملهی حمزه که فرمود: چه چیز مانع من میشود، در صورتی که برای من روشن شده و من شهادت میدهم که او رسول خداست و آنچه که میگوید حق است. بیانگر شناخت و معرفی او از رسول خدا9 و دین اسلام میباشد و اگر فقط حمایت جاهلی بود، باید میگفت او برادرزادهی من است و در هر صورت من از او حمایت خواهم کرد.
سخن او به هنگام اعلام اسلامش([10]) اعتراف رسمی او به اسلام و اعلام آمادگی و حمایت از رسول خدا9 است. تا جایی که فشارهای قریش با این تأیید بر پیامبر تخفیف مییابد. و این سیاستی بود که حضرت ابوطالب بدان معتقد بود که اقربای نزدیک رسول خدا9 مادامی که با کتمان اسلامشان میتوانستند به رسول خدا خدمت کنند و در حفظ و حراست او بکوشند، میبایست ایمان خود را کتمان میکردند. اما وقتی اظهار اسلام فردی باعث تقویت اسلام و تشویق دیگران به مسلمان شدن میگردید، لزوم کتمان و پوشاندن ایمان از میان میرفت و حضرت حمزه نیز در یک مقطع اسلام خود را کتمان نمود و به هنگام فراهم شدن زمینه و احتیاج اسلام و مسلمین به فردی چون وی ایمان خود را آشکار نمود و سد محکمی در برابر آزار مشرکین بر علیه مسلمانان شد.([11])
نقش حمزه در مقاطع تاریخ
پس از آنکه حمزه سیدالشهدا اعلان اسلام نمود، همچون سربازی فداکار در عرصههای مختلف، در مکه و مدینه کنار پیامبر اکرم9 قرار گرفت.
علامه جعفر مرتضی میگوید: اسلام حمزه مرحله جدیدی بود که در محاسبات قریش نیامده بود، چرا که او معیارها را به کلی دگرگون کرد، بازوی قریش را از توان انداخت و بر وحشت آنها افزود، تا آنجا که طغیان آنها فروکش کرد.([12])
اکنون به جلوههای ویژهای از حضور حمزه سیدالشهدا در کنار رسول خدا9 اشاره میکنیم:
حمزه در خانه أرقم
هنگامی که پیامبر9 دعوت خود را آغاز نمود، عدهای به ندای اسلام لبیک گفتند، اما در اثر مخالفت مشرکان قریش، نتوانستند آزادانه زندگی کنند و به اعمال عبادی خود بپردازند. پیامبر9 همراه عدهای از تازه مسلمانها برای حفظ جان خود، حدود یک ماه در خانه أرقمابن ابی أرقم که در بالای کوه صفا قرار داشت مخفی شدند.([13]) روزی صدای کوبیدن در به گوش رسید. یکی از مسلمانها برخاست و از شکاف در نگاه کرد و با وحشت به حضور پیامبر بازگشت و گفت: کوبندهی در، عمرابن خطاب است که شمشیر نیز بر کمر دارد. در این میان، حمزه به مرد مسلمان گفت: به او اجازه ورود بده اگر با هدف پاک و نیک به سوی ما آمده، با آغوش باز از او استقبال میکنیم و اگر قصد بدی دارد او را با شمشیر خودش میکشیم.([14]) پس از ورود عمر معلوم شد که او برای پذیرش اسلام آمده است.
گزارش فوق نشان دهنده حضور حمزه در کنار رسول خدا9 از همان سالهای اولیه بعثت میباشد. در آن مقطع حساس عدهی مسلمانها کم بوده و نیروی دفاعی مناسبی در برخورد با قریش نداشتند. در چنین شرایطی حمزه با شجاعت کامل در صف مؤمنان قرار گرفت و کلامش به هنگام باز کردن در نشان دهندهی صلابت و شجاعت او میباشد.
تعرض مشرکین
امام صادق7 میفرماید: پیامبر در مسجدالحرام بود و لباسهای تمیزی در برداشت، مشرکین شکمبه شتری را بر او افکندند و لباسهایش را آلوده کردند، پیامبر از این عمل بسیار ناراحت شد، آن بزرگوار نزد ابوطالب آمد و فرمود: ای عمو! حسب مرا در میان خود چگونه میبینی؟ ابوطالب پرسید: مگر چه شده ای برادرزاده؟ پس رسول خدا9 او را از ماجرا مطلع نمود. ابوطالب، حمزه را فرا خواند و خودش هم شمشیر برگرفت و به حمزه گفت: شکمبه را بردار. سپس همراه پیامبر به سوی قریش رفتند تا نزد آن قوم رسیدند. آنها دور کعبه ایستاده بودند. آنگاه ابوطالب به حمزه گفت: شکمبه را بر سبیل همه بمال. او نیز آنچه ابوطالب خواسته بود، به انجام رسانید. سپس ابوطالب متوجه رسول خدا9 گردید و گفت: ای فرزند برادر، این است حسب تو در میان م.([15])
بر همین اساس حضور حضرت حمزه را در مقاطعی از تاریخ صدر اسلام چون شعبابی طالب،([16]) پیمان عقبه ثانی،([17]) هجرت،([18]) عقد اخوت([19]) و ... در کنار رسول خدا9 و نقش حساس آن بزرگوار را همچون سربازی نستوه و گوش به فرمان میتوان مطالعه نمود.
اقدامات نظامی حضرت حمزه سیدالشهد
رسول خدا9 پس از هجرت، اقدام به پایهگذاری و تشکیل سپاه نیرومند و با صلابت کرد، ارتشی که در دوران رسالت حضرت در هشتاد و دو نبرد گوناگون، شرکت نمود و با پیروزیهای درخشان خود، موانع تشکیل حکومت اسلامی را از سر راه برداشت.
حضور حمزه سیدالشهدا در تهاجمات آغازین این نبردها بیانگر شجاعت بیش از حد او و پشتیبانی و حمایتش از اسلام و پیامبر اکرم میباشد. حمزه سیدالشهدا به عنوان اولین پرچمدار اسلام شناخته شد. از آنرو که پرچم نقش ویژه و اساسی در جنگهای عرب داشت، بر پا بودن آن نشان پایداری و اقتدار سپاه به حساب میآمد و سرنگونی آن متلاشی شدن سپاه و اضمحلال آن را تفسیر میکرد، و پرچمداران از شجاعترین افراد انتخاب میشدند. حمزه نیز که از شجاعترین افراد عرب محسوب میشد، توسط پیامبر9 به عنوان پرچمدار انتخاب میشد.
سریه حمزةابن عبدالمطلب اولین حرکت نظامی سپاه اسلام است.([20])
این سریه در ماه رمضان سال اول هجرت اتفاق افتاد. نیروی اعزامی از مدینه به سمت سواحل دریای سرخ روانه شد. تعداد افراد این سریه عبارت از سی مرد مهاجر با پرچمی سفید رنگ در دست حمزه بود. گروه مقابل به سرپرستی ابوجهل ابنهشام کاروانی از قریش بود که با کالاهای تجاری از شام بر میگشت و سیصد مرد آنها را مشایعت میکرد.
دو کاروان، در سیف البحر از نواحی عیص به هم رسیدند و آماده نبرد شدند، ولی با میانجیگری مردی به نام مجدیابن عمرو جهنی که با هر دو گروه هم پیمان بود برخورد نظامی پیش نیامد و به شهرهای خود بازگشتند.
غزوه بنی قینقاع
با خبر پیمان شکنی قبیله یهودی بنی قینقاع در شوال سال دوم هجرت، پیامبر لشکری از مهاجر و انصار را به سمت آنان فرستاد که پرچمدار آن حمزةابن عبدالمطلب بود. مسلمانها پانزده روز آنها را محاصره کردند تا تسلیم شوند. به واسطه عبداللهابن ابیّ، پیمان دوبارهای با پیامبر بستند که از مدینه خارج شده و اقدامی بر علیه مسلمانها انجام ندهند.([21])
جنگ بدر
یکی دیگر از افتخارات حمزه سیدالشهدا حضور در جنگ بدر بود.([22])
عبدالرحمانابن عوف گوید: در بدر من پس از فرار مشرکین مشغول جمعآوری غنایم بودم، ناگاه چشمم به امیةابن خلف و پسرش که از مشرکین بودند افتاد، مرا صدا زدند و کمک خواستند. او از من پرسید: امروز مردی در میان شما بود که با پر شترمرغ برخود نشانی زده بود([23]) او کیست؟ گفتم: حمزةابن عبدالمطلب. گفت: او امروز کارهای زیادی علیه ما کرد. او بود که صفوف ما را در هم شکست و به خاک سیاهمان نشانید.([24])
حضرت علی7 نیز به رزم بی امان حمزه اشاره میفرماید: در رویارویی با شخصی از مشرکین من در موضع پایینی از او قرار داشتم، موضع خود را تغییر دادم. او گفت: گریختی؟ گفتم: به زودی پابرجا خواهم بود. شمشیری به او زدم، ولی چون زره بر تن داشت اثر نکرد. ناگهان برق شمشیری را دیدم که از پشت سر فرود آمد و کاسه سر دشمن را همراه کلاهخودش برد. و در همین حال کسی میگفت من پسر عبدالمطلبم! چون برگشتم عمویم حمزﺓابن عبدالمطلب را دیدم.([25])
جنگ بدر با فداکاری این دو بزرگوار و به نفع مسلمانها پایان یافت. و این نخستین ضربه اسلام بر پیکرهی شرک بود.
این پیروزی، مشرکین و منافقین مدینه را به وحشت انداخت. واقدی گوید: هیچ منافق و یهودی در مدینه نبود، جز آنکه در برابر حادثه بدر سر فرود آورد.([26])
جنگ احد
آخرین غزوهای که حمزه سیدالشهدا در آن جنگید و به شهادتش انجامید؛ غزوه احد بود. پس از آگاهی پیامبر و مسلمانها از لشکرکشی مشرکین و موضعگیری در منطقه احد جنگ سختی میان آنها به پا شد. پرچمداران قریش که همگی از بنی عبدالدار بودند، اوّلین نفرشان به دست حضرت علی7 کشته شد، از این صحنه همه مسلمانها خوشحال شدند و پیامبر صدا به تکبیر بلند فرمود و مسلمانها نیز تکبیر گفتند.([27])
پرچمدار بعدی به دست حمزه کشته شد. حمزه در حال برگشتن از میدان میگفت: من پسر ساقی حاجیانم.([28])
پرچمداران قریش که هفت یا نه نفر بودند، کشته شدند و قریش پا به فرار گذاشت.([29])
مسلمانها به میدان جنگ آمده و مشغول جمعآوری غنایم شدند. منظرهی جمعآوری غنایم سربازان سپاه اسلام را که بر بالای کوه عینین بودند به پایین کشید ـ در حالی که پیامبر بر خالی نشدن این منطقه تأکید فراوان داشت ـ سرپیچی از دستور پیامبر9 دشمن را در بهرهبرداری از فرصت پیش آمده کمک نمود و آنها از پشت به سپاه اسلام حمله کردند. خالدابن ولید فرمانده میمنه سپاه کفر از غفلت مسلمانها استفاده کرد و با تهاجم، جنگ را به نفع مشرکین خاتمه داد و بدین گونه مسلمانها در جنگ شکست خوردند. ([30]) و به جز افراد معدود ثابت قدم، بقیه پا به فرار گذاشتند.
از ثابت قدمان در جنگ باید به حضرت علی7 و حمزه سیدالشهدا اشاره کرد.
حمزه سیدالشهدا آنچنان سخت با دشمن میجنگید که مورد تعجب صفوانابن امیه مشرک قرار گرفت. صفوان پرسید: او کیست که اینگونه میجنگد؟ پاسخ دادند: حمزﺓابن عبدالمطلب. گفت: تا به امروز ندیده بودم که مردی چنین بر خویشان خود بتازد.([31])
روح سلحشور و اعتقاد عمیق حمزه نسبت به دین و تکالیف آن به گاه جهاد در راه خدا و حمایت از رسول او مداهنه و سهلانگاری را جایز نمیدانست، بلکه چون شیر غران بر لشگر دشمن هجوم میبرد و آنها را به وحشت و تعجب وا میداشت.
شهادت در راه خد
قاتل حمزه، فردی به نام وحشی بود. دختر حارث ـ و به نقلی هند ـ و همسر ابوسفیان خطاب به غلام وحشی گفت: پدر من در بدر کشته شده، اگر بتوانی یکی ازاین سه نفر؛ محمدابن عبدالله، حمزﺓابن عبدالمطلب، علیابن ابیطالب را به قتل برسانی، آزاد خواهی شد. وحشی گفت: دستیابی به رسول خدا ممکن نیست چرا که اصحابش او را تنها نمیگذارند. حمزه نیز اگر در خواب باشد، جرأت بیدار کردنش را ندارم، ولی در مورد علی امید موفقیت دارم.([32])
وحشی از روز جنگ احد میگوید: در جست و جوی علی بودم، او را مردی آزموده و دوراندیش دیدم که همهی اطرافش را مواظب است. با خود گفتم: او کسی نیست که من در جستجویش باشم. ناگهان متوجه حمزه شدم که به سوی لشگر حمله میکرد. در جنگ با سباعابن عبدالعزی با یک ضربه سرش را از تن جدا کرد.([33]) چشم حمزه کم نور بود و گرد و خاک چهرهاش را پوشانده بود، از موقعیت استفاده کردم، و او نیز متوجه من شد ولی پایش لغزید و من حربهی خود را به طرفش پرتاب کردم، نیزه به تهیگاه او خورد و او را نقش زمین کرد. مسلمانها اطرافش را گرفتند، او را صدا میزدند، ای اباعماره! ولی او جواب نمیداد. بعد از آنکه او را رها کرده و به دنبال جنگ رفتند، خوشحال به سویش رفتم و مصیبت هند را به یاد آوردم، ابتدا شکم او را دریدم و سپس جگرش را بیرون آوردم و آن را پیش هند دختر عتبه بردم و گفتم: اگر قاتل پدرت را کشته باشم به من چه خواهی داد؟ گفت: همهی جامههای گرانبها و زر و زیورم را. گفتم: این جگر حمزه است. آن را به دندان گرفت، ولی نتوانست ببلعد و از دهانش بیرون ریخت.([34])
صاحب طبقات گوید: در پی این خبر پیامبر فرمود: خداوند آتش را بر حمزه حرام کرده است و چون هند فردی پلید و گنهکار است و بدن او را آتش دوزخ فرا خواهد گرفت. به امر پروردگار جگر حمزه سیدالشهدا در دهان او سنگ شد و نتوانست ببلعد تا مبادا قسمتی از بدن مبارک حمزه در بدن مشرک قرار گیرد.([35])
وحشی میگوید: هند از من خواست که جسد حمزه را به او نشان بدهم. آنگاه دستور داد گوشها و بینی حمزه را ببرم. سپس از آنها برای خود دستبند و گوشواره درست کرد و جگر حمزه را با خود به مکه برد. سپس از مثله کردن بدن حمزه، هند بالای صخرهای رفت و با صدای بلند اشعاری خواند که نشانگر خوشحالی او از این ماجرا بود.([36])
پیامبر نیز بالای سر حمزه آمد و فرمود: در هیچ جا خشمگینتر از اینجا نبودهام. صفیه خواهر حمزهی سیدالشهدا کنار بدن برادر نشست و شروع به گریستن کرد. پیامبر9 نیز در این مصیبت گریه میکرد و میفرمود: هرگز مصیبتی به بزرگی مصیبت تو به من نرسیده است.([37])
آنگاه فرمود: مژده دهید که هماکنون جبرئیل به من خبر داد که در آسمانهای هفتگانه نوشتهاند که حمزه شیرخدا و شیر رسول خداست.([38])
مرحوم مجلسی در بحارالانوار از شیخ طوسی نقل میکند: پس از آنکه ندای لاسیف إلا ذوالفقار و ... در فضا پیچید، صدای دیگری نیز به گوش رسید که میگفت: هرگاه خواستید بر کشتهای گریه کنید، بر وفادار برادر وفادار ﴿یعنی حمزه برادر ابوطالب﴾ گریه کنید.([39])
لقبی را که پیامبر9 از سوی خداوند به حمزه سیدالشهدا داد از بزرگترین افتخارات ثبت شده در تاریخ است. آری پاداش شجاعت و جوانمردی حمزه رسیدن به مقام اسداللهی بود، لقبی که تنها به او اختصاص پیدا کرد؛ شیرخدا و شیر رسول خدا.
پس از پایان جنگ، رسول خدا9 مشغول نماز و دفن شهدا شد. پیامبر9 پس از خواندن نماز بر حمزه در کنار آن بزرگوار شروع به گریه کرد، در حالی که میفرمود: ای عموجان، ای حمزه، ای شیرخدا و شیر رسول خدا، ای انجام دهنده کارهای خیر و ای برطرف کننده سختیها و مشکلات و ای حمایت کننده از رسول خدا.
پیامبر9 حمزه را در هر نمازی که بر شهدا میخواند شریک مینمود، به گونهای که نمازهای اقامه شده بر عمویش، به هفتاد و دو نماز یا بیشتر رسید.([40])
پیامبر در کنار شهدا آرزو کرد ای کاش با شهیدان احد به شهادت میرسید.
پس از دفن شهدا رسول خدا9 با اصحاب به مدینه بازگشتند. از خانههای مدینه صدای ناله و شیون بلند بود. ناگهان حضرت شروع به گریه کرد، اطرافیان علت گریهی حضرت را پرسیدند، پیامبر9 فرمود: عمویم حمزه گریه کنندهای ندارد. ([41]) پس از آن بزرگان انصار به نزد زنان مدینه رفتند و از آنها خواستند تا به خانهی رسول خدا رفته و بر عموی پیامبر گریه کنند. زمانی که پیامبر9 گریه زنان را بر حمزه شنید، از مسجد خارج شد و بر آنها رحمت فرستاد.([42]) زنان مدینه پس از آن ماجرا هر وقت میخواستند بر شهدای خود گریه کنند، اول بر حمزه میگریستند و بعد بر شهدای خود اشک میریختند.([43])
حمزه سیدالشهدا در دامنهی کوه احد و در کنار شهدای دیگر به خاک سپرده شد و قبر او زیارتگاه بزرگان دین چون رسول خدا9، فاطمه زهرا3 و ائمه اطهار: گردید.
حضرت فاطمه3 دختر گرامی رسول خدا9 هر دو سه روز یک بار به زیارت قبر عمویش حمزه و شهدای احد میآمد و در کنار آنها دعا میکرد.([44])
ضریحی بر آن قبر مطهر ساخته شد که در اطراف آن اشعاری اشاره به عظمت و شخصیت آن بزرگوار داشت.
صد افسوس که با سلطهی وهابیان و روی کار آمدن سعودیها در حجاز نه تنها خانه و حرم شریف حضرت حمزه، بلکه حرمهای دیگر شخصیتهای بزرگ اسلام نیز منهدم گردید.
پینوشت:
[1]. ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج 2، ص 21 ـ 9.
[2]. محمدابن سعد، طبقات الکبری، ج 2، ص 46.
[3]. حلبی شافعی، سیره حلبیه، ج 1، ص 7.
[4]. سیره ابن هشام، ج 1، ص 328.
[5] . همان.
[6] . طبقات ابنسعد، ج 2، ص 46.
[7]. ابن عبدالبر، الاستیعاب، ج 1، ص 423.
[8] . ابن اسحاق، سیره، ص 171.
[9]. همان، ص 173.
[10]. در جملهای که ابن هشام از حمزه به هنگام اعلان اسلامش ذکر میکند نقل است که فرمود: فأنا علی دینه اقول ما یقول؛ من بر دین اویم و همان را میگویم که او میگوید. بیانگر ایمان حمزه قبل از اعلان اسلام او میباشد. زیرا او اقرار میکند که من بر دین اویم و این جملهای اخباری است نه انشایی، و خبر از ایمانی میدهد که قبلاً در قلب حمزه رسوخ کرده است و الاّ باید میگفت أنا أسلمت و ...
[11]. صدرالدین شرفالدین، هاشم و امیه فی الجاهلیة، ص 172.
[12]. ترجمه الصحیح من سیرة النبی، ج 2، ص 124.
[13]. سیرة الحلبیه، ج 1، ص 283.
[14]. سیره ابن هشام، ج 1، ص 370.
[15]. اصول کافی، ج 2، ص 340.
[16]. تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 31 و طبرسی، اعلام الوری، ص 49.
[17]. سیره ابن هشام، ج 2، ص 83 ـ 77 و طبرسی، اعلام الوری، ص 61 .
[18]. سیره ابن هشام، ج 2، ص 123 و تاریخ ابن خلدون، ج 2، ص 42.
[19]. سیره ابن هشام، ج 2، ص 150 و طبقات الکبری، ج 2، ص 46.
[20] . مغازی، ج 1، ص 9 و سیره ابن هشام، ج 2، ص 245.
[21]. مغازی، ج 1، ص 178 و ابن هشام، ج 3، ص 50 .
[22]. سیره ابن هشام، ج 2، ص 277.
[23]. حمزه در جنگ بدر با پر شترمرغی که بر کلاهخودش بود، مشخص میشد.
[24]. همان، ص 284.
[25]. واقدی، مغازی، ج 1، ص 93.
[26]. همان، ص 121.
[27]. همان، ص 225.
[28]. همان، ص 227.
[29] . همان، ص 229.
[30]. همان.
[31] . همان، ص 290.
[32]. همان، ص 285.
[33]. سیره ابن هشام، ج 3، ص 76.
[34]. طبری، ذخائر العقبی، ص 183.
[35]. طبقات الکبری، ج 2، ص 49.
[36]. سیره ابن هشام، ج 3، ص 96.
[37]. تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 47.
[38]. سیره ابن هشام، ج 3، ص 102 و بلاذری، انساب الاشراف، ج 4، ص 381.
[39]. علامه مجلسی، بحارالانوار، ج 20، ص 72.
[40]. سیره ابن هشام، ج 2، ص 98 و طبری، ذخائر العقبی، ص 181.
[41]. طبری، ذخائر العقبی، ص 184.
[42]. مغازی ج 1، ص 317.
[43]. همان.
[44]. طبقات الکبری، ج 2، ص 54
تاریخ گهربار اسلام مرهون خونهای پاک و ارزشمندی است که نثار این شجرهی طیبه گردیده است؛ شهدای گرانقدری که از آغاز ظهور اسلام تا کنون، از جنگ بدر، احد و احزاب تا شهیدان راه فضیلت عصر حاضر گوهر وجودی خویش را با اندیشهی ناب محمدی صیقل دادهاند.
پرارزشترین فرازهای تاریخ، صفحاتی است که از زندگانی این مردان بزرگ بحث میکند، مردان بزرگی که تاریخشان نیز بزرگ و با عظمت است و شاهکاران خلقت و تاریخاند، خصوصاً افرادی که در سالهای اولیه رسالت نبیّ مکرّم اسلام9 در کنار آن بزرگوار بوده و بدون واسطه از سرچشمه زلال وحی سیراب گردیدند. در میان این گوهران آفرینش نام حمزه سیدالشهدا درخشندگی دیگری دارد. عموی غیور رسول خدا9 که همچون سدی محکم و استوار در برابر امواج توفنده و سیلآسای مشرکین ایستاد و چون شیری شرزه روباه صفتان را به خواری و زبونی واداشت، تا آنجا که ملقب به اسدالله شد و درجه والای سیدالشهد را از آن خود نمود.
حضرت حمزه فرزند عبدالمطلبابن هاشمابن عبد منافابن قصی...([1]) و هاله بنت اهیبابن عبد منافابن زهرةابن کلاب... که دختر عموی آمنه بنت وهب مادر گرامی رسول خدا9 میباشد.([2])
عبدالمطلب از کسانی بود که به سنت ابراهیمی پایبند بود و فرزندانش را از ظلم و ستم و امور پست دنیا نهی و به صفات نیک تشویق میکرد.([3])
حضرت حمزه بسیاری از صفات پسندیده را از عبدالمطلب به ارث برد، چون؛ خوشخلقی، ایمان راسخ، هوش و درایت، شجاعت، وفای به عهد، توکل و اطمینان به خداوند و این در حالی است که جامعه جاهلی آن زمان مملو از فساد، بتپرستی، میگساری، رباخواری، آدمکشی و دیگر رسوم جاهلی بود.
البته تاریخ در معرفی حضرت حمزه بسیار کوتاهی نموده و نمونههای زیادی از صفات اخلاقی ایشان در دست نیست، امّا به بعض آنچه در گزارشهای تاریخی آمده است، اشاره میکنیم:
شجاعت؛ از خصلتهای مشهور حمزه که در جریان اعلام اسلام و همچنین جنگهای صدر اسلام به نمایش گذاشته شد و ابنهشام از او به عنوان با عزتترین و با صلابتترین جوانمرد قریش نام میبرد.([4])
ایمان؛ در گزارش ابنهشام آمده که حضرت حمزه پس از بازگشت از شکار به طواف خانه کعبه میرفت و آنگاه به کار دیگری میپرداخت. این خبر روح دینی او را آشکار نموده و تعهد او نسبت به پیوندی که با خداوند داشت را متذکر میشود.([5])
حمایت و پشتیبانی از رسول خدا9 در مقاطع مختلف نشاندهندهی ایمان وی نسبت به پیامبر9 و اهداف او میباشد.
به هنگام آزار ابوجهل، و همچنین فشارهای قریش در شعب ابیطالب، در ماجرای بیعت عقبه و هجرت پس از آن، جنگهای صدر اسلام همه و همه نمونههایی از پشتیبانی حمزه از رسول خدا9 است. اصالت و ریشهدار بودن خانواده، محیط سالم خانوادگی، زندگی با شرافت نفس، اثرات مثبت تربیتی بر روح و روان حمزه گذاشته و از او فردی شریف و بزرگوار، و پشتیبانی با ایمان و عاشقی صدیق و فداکار در راه اسلام و اهداف عالیه ساخته بود.
اظهار اسلام حضرت حمزه1
نسبت به زمان تشرف حمزةابن عبدالمطلب به اسلام تاریخ نگاران دچار اختلاف شدهاند، گروهی اسلام او را در سال دوم بعثت([6]) و عدهای سال ششم([7]) آن ذکر کردهاند. ابناسحاق میگوید:
روزی ابوجهل در کنار کوه صفا رسول خدا9 را دید و او را آزرد و سخنان ناخوشایندی به وی روا داشت و دین او را نکوهید و رسالتش را تضعیف نمود، و رسول خدا9 هیچ سخنی به او نگفت. یکی از کنیزان عبداللهابن جدعان که در بالای کوه صفا بود ماجرا را شنید و زمانی که حمزه از صید برگشت، ـ او هر روز برای شکار به بیرون از شهر مکه میرفت و چون از شکار بر میگشت به خانهاش نمیرفت تا اینکه به طواف خانه خدا رفته و بعد از آن در کنار محافل قریش میایستاد و با آنها گفت و گو میکرد ـ کنیز گفت: ای ابوعماره کاش آنچه را ساعتی پیش از این، پسر برادرت از ابی الحکمابن هشام دید، مشاهده میکردی، ابوجهل به او دشنام گفت و سخنانی ناروا نثارش کرد.
حمزه پس از شنیدن این سخنان خشمگین شد و در مسجد الحرام به سوی ابوجهل رفت که در میان مردم نشسته بود. او بالای سر ابوجهل ایستاد و کمان خود را محکم بر سر او کوفت و او را مجروح نمود. در این هنگام فردی از قبیله بنی مخزوم به یاری ابوجهل برخاسته و به حمزه گفت: تو مردی هستی که از دین خارج گشتهای.
حمزه گفت: چه چیز مانع من میشود از او ﴿در دفاع از او؟﴾ در صورتی که برایم روشن شده ﴿که او بر حق است﴾ و من شهادت میدهم که محمد رسول خداست و آنچه میگوید حق است. به خدا قسم از او جدا نمیشوم. اگر راست میگویید مرا بازدارید. و این حادثه باعث شد تا حمزه اسلام خویش را برملا سازد.
در ادامه ابن اسحاق میگوید: زمانی که حمزه اسلام خود را آشکار کرد، قریش دریافت که رسول خدا9 عزت پیدا کرده و قوی شده است. آنگاه از او دست برداشتند. ([8])
و سپس شعری از حمزه نقل میکند به این مضمون:
سپاس گویم خداوندی را که قلبم را به سوی دین ناب اسلام هدایت کرد.
دینی که از سوی پروردگار عزیز آمده، پروردگاری که نسبت به بندگان آگاه و مهربان است. هرگاه پیامهای او برای ما خوانده شود، اشک چشم خردمند استوار فرو ریزد.
آن پیامهایی که حضرت محمد9 از مسیر هدایت خود با آیات روشن قرآن آورده است.([9])
سید شرفالدین و علامه جعفر مرتضی از علمای معاصر در باب اسلام حمزه سخنانی گفتهاند که نشان دهندهی ایمان مبتنی بر شناخت و معرفت حمزه قبل از اعلان اسلامش میباشد. علامه جعفر مرتضی اسلام حمزه را مبتنی بر معرفت او میداند، برخلاف ابناسحاق که در گزارش خود قصد دارد علت اسلام حمزه را خشم و غضب او به هنگام دفاع از رسول خدا9 معرفی کند.
و حال آن که جملهی حمزه که فرمود: چه چیز مانع من میشود، در صورتی که برای من روشن شده و من شهادت میدهم که او رسول خداست و آنچه که میگوید حق است. بیانگر شناخت و معرفی او از رسول خدا9 و دین اسلام میباشد و اگر فقط حمایت جاهلی بود، باید میگفت او برادرزادهی من است و در هر صورت من از او حمایت خواهم کرد.
سخن او به هنگام اعلام اسلامش([10]) اعتراف رسمی او به اسلام و اعلام آمادگی و حمایت از رسول خدا9 است. تا جایی که فشارهای قریش با این تأیید بر پیامبر تخفیف مییابد. و این سیاستی بود که حضرت ابوطالب بدان معتقد بود که اقربای نزدیک رسول خدا9 مادامی که با کتمان اسلامشان میتوانستند به رسول خدا خدمت کنند و در حفظ و حراست او بکوشند، میبایست ایمان خود را کتمان میکردند. اما وقتی اظهار اسلام فردی باعث تقویت اسلام و تشویق دیگران به مسلمان شدن میگردید، لزوم کتمان و پوشاندن ایمان از میان میرفت و حضرت حمزه نیز در یک مقطع اسلام خود را کتمان نمود و به هنگام فراهم شدن زمینه و احتیاج اسلام و مسلمین به فردی چون وی ایمان خود را آشکار نمود و سد محکمی در برابر آزار مشرکین بر علیه مسلمانان شد.([11])
نقش حمزه در مقاطع تاریخ
پس از آنکه حمزه سیدالشهدا اعلان اسلام نمود، همچون سربازی فداکار در عرصههای مختلف، در مکه و مدینه کنار پیامبر اکرم9 قرار گرفت.
علامه جعفر مرتضی میگوید: اسلام حمزه مرحله جدیدی بود که در محاسبات قریش نیامده بود، چرا که او معیارها را به کلی دگرگون کرد، بازوی قریش را از توان انداخت و بر وحشت آنها افزود، تا آنجا که طغیان آنها فروکش کرد.([12])
اکنون به جلوههای ویژهای از حضور حمزه سیدالشهدا در کنار رسول خدا9 اشاره میکنیم:
حمزه در خانه أرقم
هنگامی که پیامبر9 دعوت خود را آغاز نمود، عدهای به ندای اسلام لبیک گفتند، اما در اثر مخالفت مشرکان قریش، نتوانستند آزادانه زندگی کنند و به اعمال عبادی خود بپردازند. پیامبر9 همراه عدهای از تازه مسلمانها برای حفظ جان خود، حدود یک ماه در خانه أرقمابن ابی أرقم که در بالای کوه صفا قرار داشت مخفی شدند.([13]) روزی صدای کوبیدن در به گوش رسید. یکی از مسلمانها برخاست و از شکاف در نگاه کرد و با وحشت به حضور پیامبر بازگشت و گفت: کوبندهی در، عمرابن خطاب است که شمشیر نیز بر کمر دارد. در این میان، حمزه به مرد مسلمان گفت: به او اجازه ورود بده اگر با هدف پاک و نیک به سوی ما آمده، با آغوش باز از او استقبال میکنیم و اگر قصد بدی دارد او را با شمشیر خودش میکشیم.([14]) پس از ورود عمر معلوم شد که او برای پذیرش اسلام آمده است.
گزارش فوق نشان دهنده حضور حمزه در کنار رسول خدا9 از همان سالهای اولیه بعثت میباشد. در آن مقطع حساس عدهی مسلمانها کم بوده و نیروی دفاعی مناسبی در برخورد با قریش نداشتند. در چنین شرایطی حمزه با شجاعت کامل در صف مؤمنان قرار گرفت و کلامش به هنگام باز کردن در نشان دهندهی صلابت و شجاعت او میباشد.
تعرض مشرکین
امام صادق7 میفرماید: پیامبر در مسجدالحرام بود و لباسهای تمیزی در برداشت، مشرکین شکمبه شتری را بر او افکندند و لباسهایش را آلوده کردند، پیامبر از این عمل بسیار ناراحت شد، آن بزرگوار نزد ابوطالب آمد و فرمود: ای عمو! حسب مرا در میان خود چگونه میبینی؟ ابوطالب پرسید: مگر چه شده ای برادرزاده؟ پس رسول خدا9 او را از ماجرا مطلع نمود. ابوطالب، حمزه را فرا خواند و خودش هم شمشیر برگرفت و به حمزه گفت: شکمبه را بردار. سپس همراه پیامبر به سوی قریش رفتند تا نزد آن قوم رسیدند. آنها دور کعبه ایستاده بودند. آنگاه ابوطالب به حمزه گفت: شکمبه را بر سبیل همه بمال. او نیز آنچه ابوطالب خواسته بود، به انجام رسانید. سپس ابوطالب متوجه رسول خدا9 گردید و گفت: ای فرزند برادر، این است حسب تو در میان م.([15])
بر همین اساس حضور حضرت حمزه را در مقاطعی از تاریخ صدر اسلام چون شعبابی طالب،([16]) پیمان عقبه ثانی،([17]) هجرت،([18]) عقد اخوت([19]) و ... در کنار رسول خدا9 و نقش حساس آن بزرگوار را همچون سربازی نستوه و گوش به فرمان میتوان مطالعه نمود.
اقدامات نظامی حضرت حمزه سیدالشهد
رسول خدا9 پس از هجرت، اقدام به پایهگذاری و تشکیل سپاه نیرومند و با صلابت کرد، ارتشی که در دوران رسالت حضرت در هشتاد و دو نبرد گوناگون، شرکت نمود و با پیروزیهای درخشان خود، موانع تشکیل حکومت اسلامی را از سر راه برداشت.
حضور حمزه سیدالشهدا در تهاجمات آغازین این نبردها بیانگر شجاعت بیش از حد او و پشتیبانی و حمایتش از اسلام و پیامبر اکرم میباشد. حمزه سیدالشهدا به عنوان اولین پرچمدار اسلام شناخته شد. از آنرو که پرچم نقش ویژه و اساسی در جنگهای عرب داشت، بر پا بودن آن نشان پایداری و اقتدار سپاه به حساب میآمد و سرنگونی آن متلاشی شدن سپاه و اضمحلال آن را تفسیر میکرد، و پرچمداران از شجاعترین افراد انتخاب میشدند. حمزه نیز که از شجاعترین افراد عرب محسوب میشد، توسط پیامبر9 به عنوان پرچمدار انتخاب میشد.
سریه حمزةابن عبدالمطلب اولین حرکت نظامی سپاه اسلام است.([20])
این سریه در ماه رمضان سال اول هجرت اتفاق افتاد. نیروی اعزامی از مدینه به سمت سواحل دریای سرخ روانه شد. تعداد افراد این سریه عبارت از سی مرد مهاجر با پرچمی سفید رنگ در دست حمزه بود. گروه مقابل به سرپرستی ابوجهل ابنهشام کاروانی از قریش بود که با کالاهای تجاری از شام بر میگشت و سیصد مرد آنها را مشایعت میکرد.
دو کاروان، در سیف البحر از نواحی عیص به هم رسیدند و آماده نبرد شدند، ولی با میانجیگری مردی به نام مجدیابن عمرو جهنی که با هر دو گروه هم پیمان بود برخورد نظامی پیش نیامد و به شهرهای خود بازگشتند.
غزوه بنی قینقاع
با خبر پیمان شکنی قبیله یهودی بنی قینقاع در شوال سال دوم هجرت، پیامبر لشکری از مهاجر و انصار را به سمت آنان فرستاد که پرچمدار آن حمزةابن عبدالمطلب بود. مسلمانها پانزده روز آنها را محاصره کردند تا تسلیم شوند. به واسطه عبداللهابن ابیّ، پیمان دوبارهای با پیامبر بستند که از مدینه خارج شده و اقدامی بر علیه مسلمانها انجام ندهند.([21])
جنگ بدر
یکی دیگر از افتخارات حمزه سیدالشهدا حضور در جنگ بدر بود.([22])
عبدالرحمانابن عوف گوید: در بدر من پس از فرار مشرکین مشغول جمعآوری غنایم بودم، ناگاه چشمم به امیةابن خلف و پسرش که از مشرکین بودند افتاد، مرا صدا زدند و کمک خواستند. او از من پرسید: امروز مردی در میان شما بود که با پر شترمرغ برخود نشانی زده بود([23]) او کیست؟ گفتم: حمزةابن عبدالمطلب. گفت: او امروز کارهای زیادی علیه ما کرد. او بود که صفوف ما را در هم شکست و به خاک سیاهمان نشانید.([24])
حضرت علی7 نیز به رزم بی امان حمزه اشاره میفرماید: در رویارویی با شخصی از مشرکین من در موضع پایینی از او قرار داشتم، موضع خود را تغییر دادم. او گفت: گریختی؟ گفتم: به زودی پابرجا خواهم بود. شمشیری به او زدم، ولی چون زره بر تن داشت اثر نکرد. ناگهان برق شمشیری را دیدم که از پشت سر فرود آمد و کاسه سر دشمن را همراه کلاهخودش برد. و در همین حال کسی میگفت من پسر عبدالمطلبم! چون برگشتم عمویم حمزﺓابن عبدالمطلب را دیدم.([25])
جنگ بدر با فداکاری این دو بزرگوار و به نفع مسلمانها پایان یافت. و این نخستین ضربه اسلام بر پیکرهی شرک بود.
این پیروزی، مشرکین و منافقین مدینه را به وحشت انداخت. واقدی گوید: هیچ منافق و یهودی در مدینه نبود، جز آنکه در برابر حادثه بدر سر فرود آورد.([26])
جنگ احد
آخرین غزوهای که حمزه سیدالشهدا در آن جنگید و به شهادتش انجامید؛ غزوه احد بود. پس از آگاهی پیامبر و مسلمانها از لشکرکشی مشرکین و موضعگیری در منطقه احد جنگ سختی میان آنها به پا شد. پرچمداران قریش که همگی از بنی عبدالدار بودند، اوّلین نفرشان به دست حضرت علی7 کشته شد، از این صحنه همه مسلمانها خوشحال شدند و پیامبر صدا به تکبیر بلند فرمود و مسلمانها نیز تکبیر گفتند.([27])
پرچمدار بعدی به دست حمزه کشته شد. حمزه در حال برگشتن از میدان میگفت: من پسر ساقی حاجیانم.([28])
پرچمداران قریش که هفت یا نه نفر بودند، کشته شدند و قریش پا به فرار گذاشت.([29])
مسلمانها به میدان جنگ آمده و مشغول جمعآوری غنایم شدند. منظرهی جمعآوری غنایم سربازان سپاه اسلام را که بر بالای کوه عینین بودند به پایین کشید ـ در حالی که پیامبر بر خالی نشدن این منطقه تأکید فراوان داشت ـ سرپیچی از دستور پیامبر9 دشمن را در بهرهبرداری از فرصت پیش آمده کمک نمود و آنها از پشت به سپاه اسلام حمله کردند. خالدابن ولید فرمانده میمنه سپاه کفر از غفلت مسلمانها استفاده کرد و با تهاجم، جنگ را به نفع مشرکین خاتمه داد و بدین گونه مسلمانها در جنگ شکست خوردند. ([30]) و به جز افراد معدود ثابت قدم، بقیه پا به فرار گذاشتند.
از ثابت قدمان در جنگ باید به حضرت علی7 و حمزه سیدالشهدا اشاره کرد.
حمزه سیدالشهدا آنچنان سخت با دشمن میجنگید که مورد تعجب صفوانابن امیه مشرک قرار گرفت. صفوان پرسید: او کیست که اینگونه میجنگد؟ پاسخ دادند: حمزﺓابن عبدالمطلب. گفت: تا به امروز ندیده بودم که مردی چنین بر خویشان خود بتازد.([31])
روح سلحشور و اعتقاد عمیق حمزه نسبت به دین و تکالیف آن به گاه جهاد در راه خدا و حمایت از رسول او مداهنه و سهلانگاری را جایز نمیدانست، بلکه چون شیر غران بر لشگر دشمن هجوم میبرد و آنها را به وحشت و تعجب وا میداشت.
شهادت در راه خد
قاتل حمزه، فردی به نام وحشی بود. دختر حارث ـ و به نقلی هند ـ و همسر ابوسفیان خطاب به غلام وحشی گفت: پدر من در بدر کشته شده، اگر بتوانی یکی ازاین سه نفر؛ محمدابن عبدالله، حمزﺓابن عبدالمطلب، علیابن ابیطالب را به قتل برسانی، آزاد خواهی شد. وحشی گفت: دستیابی به رسول خدا ممکن نیست چرا که اصحابش او را تنها نمیگذارند. حمزه نیز اگر در خواب باشد، جرأت بیدار کردنش را ندارم، ولی در مورد علی امید موفقیت دارم.([32])
وحشی از روز جنگ احد میگوید: در جست و جوی علی بودم، او را مردی آزموده و دوراندیش دیدم که همهی اطرافش را مواظب است. با خود گفتم: او کسی نیست که من در جستجویش باشم. ناگهان متوجه حمزه شدم که به سوی لشگر حمله میکرد. در جنگ با سباعابن عبدالعزی با یک ضربه سرش را از تن جدا کرد.([33]) چشم حمزه کم نور بود و گرد و خاک چهرهاش را پوشانده بود، از موقعیت استفاده کردم، و او نیز متوجه من شد ولی پایش لغزید و من حربهی خود را به طرفش پرتاب کردم، نیزه به تهیگاه او خورد و او را نقش زمین کرد. مسلمانها اطرافش را گرفتند، او را صدا میزدند، ای اباعماره! ولی او جواب نمیداد. بعد از آنکه او را رها کرده و به دنبال جنگ رفتند، خوشحال به سویش رفتم و مصیبت هند را به یاد آوردم، ابتدا شکم او را دریدم و سپس جگرش را بیرون آوردم و آن را پیش هند دختر عتبه بردم و گفتم: اگر قاتل پدرت را کشته باشم به من چه خواهی داد؟ گفت: همهی جامههای گرانبها و زر و زیورم را. گفتم: این جگر حمزه است. آن را به دندان گرفت، ولی نتوانست ببلعد و از دهانش بیرون ریخت.([34])
صاحب طبقات گوید: در پی این خبر پیامبر فرمود: خداوند آتش را بر حمزه حرام کرده است و چون هند فردی پلید و گنهکار است و بدن او را آتش دوزخ فرا خواهد گرفت. به امر پروردگار جگر حمزه سیدالشهدا در دهان او سنگ شد و نتوانست ببلعد تا مبادا قسمتی از بدن مبارک حمزه در بدن مشرک قرار گیرد.([35])
وحشی میگوید: هند از من خواست که جسد حمزه را به او نشان بدهم. آنگاه دستور داد گوشها و بینی حمزه را ببرم. سپس از آنها برای خود دستبند و گوشواره درست کرد و جگر حمزه را با خود به مکه برد. سپس از مثله کردن بدن حمزه، هند بالای صخرهای رفت و با صدای بلند اشعاری خواند که نشانگر خوشحالی او از این ماجرا بود.([36])
پیامبر نیز بالای سر حمزه آمد و فرمود: در هیچ جا خشمگینتر از اینجا نبودهام. صفیه خواهر حمزهی سیدالشهدا کنار بدن برادر نشست و شروع به گریستن کرد. پیامبر9 نیز در این مصیبت گریه میکرد و میفرمود: هرگز مصیبتی به بزرگی مصیبت تو به من نرسیده است.([37])
آنگاه فرمود: مژده دهید که هماکنون جبرئیل به من خبر داد که در آسمانهای هفتگانه نوشتهاند که حمزه شیرخدا و شیر رسول خداست.([38])
مرحوم مجلسی در بحارالانوار از شیخ طوسی نقل میکند: پس از آنکه ندای لاسیف إلا ذوالفقار و ... در فضا پیچید، صدای دیگری نیز به گوش رسید که میگفت: هرگاه خواستید بر کشتهای گریه کنید، بر وفادار برادر وفادار ﴿یعنی حمزه برادر ابوطالب﴾ گریه کنید.([39])
لقبی را که پیامبر9 از سوی خداوند به حمزه سیدالشهدا داد از بزرگترین افتخارات ثبت شده در تاریخ است. آری پاداش شجاعت و جوانمردی حمزه رسیدن به مقام اسداللهی بود، لقبی که تنها به او اختصاص پیدا کرد؛ شیرخدا و شیر رسول خدا.
پس از پایان جنگ، رسول خدا9 مشغول نماز و دفن شهدا شد. پیامبر9 پس از خواندن نماز بر حمزه در کنار آن بزرگوار شروع به گریه کرد، در حالی که میفرمود: ای عموجان، ای حمزه، ای شیرخدا و شیر رسول خدا، ای انجام دهنده کارهای خیر و ای برطرف کننده سختیها و مشکلات و ای حمایت کننده از رسول خدا.
پیامبر9 حمزه را در هر نمازی که بر شهدا میخواند شریک مینمود، به گونهای که نمازهای اقامه شده بر عمویش، به هفتاد و دو نماز یا بیشتر رسید.([40])
پیامبر در کنار شهدا آرزو کرد ای کاش با شهیدان احد به شهادت میرسید.
پس از دفن شهدا رسول خدا9 با اصحاب به مدینه بازگشتند. از خانههای مدینه صدای ناله و شیون بلند بود. ناگهان حضرت شروع به گریه کرد، اطرافیان علت گریهی حضرت را پرسیدند، پیامبر9 فرمود: عمویم حمزه گریه کنندهای ندارد. ([41]) پس از آن بزرگان انصار به نزد زنان مدینه رفتند و از آنها خواستند تا به خانهی رسول خدا رفته و بر عموی پیامبر گریه کنند. زمانی که پیامبر9 گریه زنان را بر حمزه شنید، از مسجد خارج شد و بر آنها رحمت فرستاد.([42]) زنان مدینه پس از آن ماجرا هر وقت میخواستند بر شهدای خود گریه کنند، اول بر حمزه میگریستند و بعد بر شهدای خود اشک میریختند.([43])
حمزه سیدالشهدا در دامنهی کوه احد و در کنار شهدای دیگر به خاک سپرده شد و قبر او زیارتگاه بزرگان دین چون رسول خدا9، فاطمه زهرا3 و ائمه اطهار: گردید.
حضرت فاطمه3 دختر گرامی رسول خدا9 هر دو سه روز یک بار به زیارت قبر عمویش حمزه و شهدای احد میآمد و در کنار آنها دعا میکرد.([44])
ضریحی بر آن قبر مطهر ساخته شد که در اطراف آن اشعاری اشاره به عظمت و شخصیت آن بزرگوار داشت.
صد افسوس که با سلطهی وهابیان و روی کار آمدن سعودیها در حجاز نه تنها خانه و حرم شریف حضرت حمزه، بلکه حرمهای دیگر شخصیتهای بزرگ اسلام نیز منهدم گردید.
پینوشت:
[1]. ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج 2، ص 21 ـ 9.
[2]. محمدابن سعد، طبقات الکبری، ج 2، ص 46.
[3]. حلبی شافعی، سیره حلبیه، ج 1، ص 7.
[4]. سیره ابن هشام، ج 1، ص 328.
[5] . همان.
[6] . طبقات ابنسعد، ج 2، ص 46.
[7]. ابن عبدالبر، الاستیعاب، ج 1، ص 423.
[8] . ابن اسحاق، سیره، ص 171.
[9]. همان، ص 173.
[10]. در جملهای که ابن هشام از حمزه به هنگام اعلان اسلامش ذکر میکند نقل است که فرمود: فأنا علی دینه اقول ما یقول؛ من بر دین اویم و همان را میگویم که او میگوید. بیانگر ایمان حمزه قبل از اعلان اسلام او میباشد. زیرا او اقرار میکند که من بر دین اویم و این جملهای اخباری است نه انشایی، و خبر از ایمانی میدهد که قبلاً در قلب حمزه رسوخ کرده است و الاّ باید میگفت أنا أسلمت و ...
[11]. صدرالدین شرفالدین، هاشم و امیه فی الجاهلیة، ص 172.
[12]. ترجمه الصحیح من سیرة النبی، ج 2، ص 124.
[13]. سیرة الحلبیه، ج 1، ص 283.
[14]. سیره ابن هشام، ج 1، ص 370.
[15]. اصول کافی، ج 2، ص 340.
[16]. تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 31 و طبرسی، اعلام الوری، ص 49.
[17]. سیره ابن هشام، ج 2، ص 83 ـ 77 و طبرسی، اعلام الوری، ص 61 .
[18]. سیره ابن هشام، ج 2، ص 123 و تاریخ ابن خلدون، ج 2، ص 42.
[19]. سیره ابن هشام، ج 2، ص 150 و طبقات الکبری، ج 2، ص 46.
[20] . مغازی، ج 1، ص 9 و سیره ابن هشام، ج 2، ص 245.
[21]. مغازی، ج 1، ص 178 و ابن هشام، ج 3، ص 50 .
[22]. سیره ابن هشام، ج 2، ص 277.
[23]. حمزه در جنگ بدر با پر شترمرغی که بر کلاهخودش بود، مشخص میشد.
[24]. همان، ص 284.
[25]. واقدی، مغازی، ج 1، ص 93.
[26]. همان، ص 121.
[27]. همان، ص 225.
[28]. همان، ص 227.
[29] . همان، ص 229.
[30]. همان.
[31] . همان، ص 290.
[32]. همان، ص 285.
[33]. سیره ابن هشام، ج 3، ص 76.
[34]. طبری، ذخائر العقبی، ص 183.
[35]. طبقات الکبری، ج 2، ص 49.
[36]. سیره ابن هشام، ج 3، ص 96.
[37]. تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 47.
[38]. سیره ابن هشام، ج 3، ص 102 و بلاذری، انساب الاشراف، ج 4، ص 381.
[39]. علامه مجلسی، بحارالانوار، ج 20، ص 72.
[40]. سیره ابن هشام، ج 2، ص 98 و طبری، ذخائر العقبی، ص 181.
[41]. طبری، ذخائر العقبی، ص 184.
[42]. مغازی ج 1، ص 317.
[43]. همان.
[44]. طبقات الکبری، ج 2، ص 54