آرشیو

آرشیو شماره ها:
۶۸

چکیده

متن

از آن­جا که قرآن کریم سند شریعت جاوید اسلام است؛ در بلاغت، فصاحت، استواری گفتار، رسا بودن بیان، نوآوری­های فراوان در زمینه­ی معارف و احکام، خالی بودن از تناقضات درونی و سازگاری با عقل و علم و واقعیات تاریخی، آن اندازه اوج گرفته که چنگ اشکال تراشی­ها از آستان بلندش، کوتاه و از این حیث دور از دسترس بشریت است، و از همین رو به آن " معجزه خالده" گفته اند.
بحث­های اندیشمندان و ژرف پژوهان قرآن پیرامون وجوه اعجاز آن، در عرصه­های مختلف دامن گسترده است:
ـ ارباب ادب و سخن دانان عرب اعجاز قرآن را به خاطر فصاحت و بلاغت والای آن دانسته­اند.
ـ دقت در اسلوب بیان و سبک و شیوه­ی نظم آن در جمله بندی­ها و چینش الفاظ و عبارات در قالبی نو و متفاوت، وجه دیگری از اعجاز پدیدار می­کند که جامع مزایای هریک از شعر و سجع و نثر و فاقد تکلفات و دشواری­های هریک از این سه سبک است.
ـ شناخت­ شگرف قرآن از راز هستی و اسرار وجود، شرح و بسط آن در معرفت صفات جمال و جلال، علت آفرینش جهان و انسان، ودایع الهی که در نهاد انسان نهفته است و مبدأ و مقصد انسان و... معارف عالی و تعالیم حکیمانه­ای است که زاویه­ای دیگر از اعجاز را می­گشاید.
ـ احکام و دستور العمل­های فراگیر آن که سلامت جامعه و سعادت انسان را فراهم می­کند، و نیز الگوی متعادلی که در تنظیم رابطه­ی انسان با خود، با دیگران و با خالق ارائه می­کند، وجه دیگری از فوق بشری بودن این کتاب است.
ـ شیوه استدلال قرآن، به خصایصی شگرف از جمله جمع میان خطابه و برهان ممتاز است.
ـ اخبار غیبی قرآن؛ گذشته، حال و آینده را شامل و از نقل اوهام و خرافات پیراسته است.
ـ اشارات علمی گذرای آن حاکی از احاطه­ی صاحب سخن به اسرار نهفته­ی طبیعت است.
ـ استواری درونی و دور بودن از تضاد ـ با وجود نزول در مناسبت­های پراکنده در یک بازه­ی طولانی از زمان ـ از نظر خود قرآن دلیل دیگری بر اعجاز است.
اما تمامی جنبه­های پیش گفته و نیز ناگفته­ی اعجاز قرآن، معرض مناقشات کهن قرآن ستیزان است. شبهاتی که به صورت دوره­ای تبیین­های نوین دارد و گاه در صدد است تا نه تنها پیام فراگیر و ماندگار رسول خاتم9 را از حد اعجاز بیرون آورد، بلکه آن را از اعتبار کلام مقبول انسانی نیز ساقط کند. آنچه در مخالفت قرآن با عقل، علم و واقعیات عینی و تاریخی یا قواعد ادبی بیان می­شود، موهم عدم اعجاز یا شبهه­ی تحریف و حتی عدم اعتبار قرآن در حد یک کلام معمول است. زمینه­ی عمده برای این قبیل اشکالات مواردی از قصص قرآن است.
در این نوشتار طرح و بررسی نمونه­ای از این اشکالات در قصه­ی اصحاب کهف مد نظر است.
این قصه که حکایت انسان­هایی است که نفوسشان با ایمان آرامش یافت و آن را بر دنیا و متاع آن ترجیح دادند و برای حفظ آن ـ آنگاه که زیستن میان مردم برایشان دشوار شد ـ در غاری پناه جستند؛ با اقوال متعدد و نقل­های گوناگون در منابع قدیم و اسطوره­ها آمده است.
علامه­ی طباطبایی1 بیش از ده مورد اختلاف در نقل این داستان در روایات بر شمرده است و سبب عمده در این اختلاف را علاوه بر دست­بردها و خیانت­ها­یی که اجانب در این گونه روایات دارند، دو چیز می­داند: اول آن­که؛ این قصه از اموری بوده که اهل کتاب نسبت به آن تعصب و عنایت داشته­اند و از خصوصیات این­گونه داستان­ها این است که برای هر جمعیتی متناسب با عقاید و آراﺀشان جلوه می­کند و به همین جهت قصه صور مختلفی پیدا می­کند. از روایات داستان هم بر می­آید که قریش این قصه را از اهل کتاب شنیده­ و با آن رسول خدا9 را امتحان کرده­اند. دوم آن­که؛ دأب و روش کلام خدای متعال در نقل قصص، پرهیز از پرداختن به خرده­ریزها و اکتفا بر مختارات و نکات برجسته و مهمی است که در ایفای غرض مؤثر است)[1](.
فشرده­ای از داستان
مورخان و مفسران در چیستی کهف و کیستی اصحاب آن، بسیار نوشته­اند، طبری در تاریخ و تفسیرش آورده است. اما اکثر روایات بر این کلی متفق­اند که:
عده­ای از جوانان در شهر ابسس به پرستش بتان تنه زدند و به توحید گراییدند. آن­گاه از شهر گریخته و به غاری پناه بردند. با ایشان سگی بود که از راندنش عاجز بودند، در آن غار به خواب رفتند. حاکم بت پرست که داقیانوس (یا داقیوس یا داقینوس) نام داشت با همراهانش برای دستگیری در پی ایشان شد، اما احدی از آنان نتوانست به غار وارد شود. درِ غار را مسدود کردند تا یکتا پرستان از گرسنگی و تشنگی هلاک شوند و از خاطرها و خاطره­ها بروند، اما ایشان در آن­جا به خوابی طولانی فرو رفتند. روزی چوپانی توسط یاران خود دهانه­ی غار را گشود تا گوسفندانش در آن مأوا گیرند. هنگام ورود خفتگان را ندیدند. اصحاب کهف بیدار شدند، در حالی­که مرعوب خطری بودند که از آن نجات یافته­اند. آنان یکی را به شهر فرستادند تا خوراکی تهیه کند. فروشنده­ی طعام پول او را نشناخت و او را پیش حاکم برد و آن­جا همه چیز روشن شد. جوانان 309 سال خوابیده بودند و در خلال این مدت وثنیه منقرض شده، جای ایشان را حاکم موحدی گرفته بود که از این امر به شدت شادمان شد، چراکه برخاستن ایشان عقیده­ی دینی اورا مبنی بر بعث مردم ـ با روح و جسد همان­طور که هستند ـ تأیید می­کرد. عقیده­ای که در آن روزگاران گروهی را سخت به تردید و تحیر افکنده بود. موحدان آن­گاه که دانستند که چند صد سال خواب بوده­اند و سرگذشتشان معجزه­ای برای مردم شده است، گریسته و از خدا خواستند که دوباره به همان حال برگردند. )[2](
از آن­جا که تنها مصدر یقین آور قرآن است، بایستی در این­باره به حدی که در قرآن آمده است اکتفا کرد و روایات و اساطیری که بدون سند به برخی تفاسیر راه یافته است را کنار گذارد. به ویژه آن­که قرآن پرسش درباره­ی آن را از دیگرا ن و نیز مراﺀ و جدال در این مورد را نهی کرده است )... فلا تمار فیهم إلاّ مرآء ظاهراً و لا تستف فیهم منهم أحدا(ً)[3](؛ ... پس درباره­ی ایشان جز به صورت ظاهر جدال مکن و در مورد آن­ها از هیچ کس جویا مشو .
صاحب المیزان1 می­نویسد: «تنها مطلبی که می­توان گفت روایات در آن اتفاق دارند، این است که اصحاب کهف مردمی موحد بودند که از ترس پادشاهی جبار ـ که مردم را مجبور به شرک می­کرده ـ گریخته­اند و به غاری پناه برده و در آن­جا به خواب رفته­اند، تا آخر آن­چه که قرآن از داستان ایشان آورده».
یکی از نکات مهم که بر آن ـ به عنوان خطای تاریخی قرآن ـ خرده گرفته­اند و در شأن اعجازی قرآن مناقشه کرده­اند مدت مکث در غار است. گفته می­شود بیان قرآن در این مورد خلاف واقع تاریخ است.
بیان شبهه
اکثریت بر آنند که زمان این حادثه بعد از ظهور مسیحیت و شاید در اوایل آن بوده است که دین مسیح به تازگی در آن نواحی وارد شده، اما دین غالب بر آن ناحیه بت پرستی به طریق روم شرقی قبل از مسیحی شدن قسطیطین بوده است. تعدادی از مسیحیان شایسته از اهل ابسس نسبت به عبادت بت­ها مقاومت می­کردند. ایشان در زمان پادشاهی دقیانوس ـ حاکمی که در حدود سال 237 میلای و متعصب به کیش خود بود و به مسیحیت بغض شدید داشت ـ می­زیستند. او موحدان را به عذاب­های گوناگون تهدید می­کرد. از همین رو ایشان اتفاق کردند که به سمت کوهی در دو فرسخی شهر به نام "بنجلوس یا انجلیوس" روانه شوند. بعضی نقل­ها می­گوید که دقیانوس بین سال­های (249ـ251م) بوده و پادشاه نصرانی که موحدان در دوران او بیدار شدند؛ تیودوس دوم )408ـ450م( بوده است. با این حساب مدت مکث آنان در غار حدود 200 سال بوده و این با آنچه در قرآن آمده که : )ولبثوا فی کهفهم ثلاث مائة سنین وازدادوا تسعاً( )[4]"( ـ یعنی 309 سال ـ سازگار نیست!
قبل از بررسی این شبهه، طرح مقدمه­ای در اهداف و چگونگی قصص قرآن، روشنگر است و بر بسیاری از اشکالات راه می­بندد.
نگاهی کلی به قصص قرآن
قصه در قرآن بازگو کردن سرگذشتی است که از واقعیات عینی حیات بشر حکایت دارد تا برای آیندگان عبرتی باشد؛ و دارای ویژگی­هایی است:
1. نقل گزینشی؛ یکی از ویژگی­های قرآن در بیان داستان، نقل گزینشی آن است. یعنی هیچ داستانی را به طور کامل نقل نمی­کند، بلکه به گونه­ی گزینشی قسمت­هایی را که با هدف اصلی کلام مرتبط است بیان می­کند؛ زیرا قرآن کتاب هدایت است نه تاریخ یا داستان. لذا در نقل داستان­ها به اندازه­ای که حامل پیام است اکتفا می­کند و هیچ داستانی را به طور کامل نقل نمی کند حتی قصه­ی بنی اسرائیل، با آن­که به طور مکرر از آن سخن رفته، قسمت­هایی از آن را فرو نهاده است و این ویژگی تمامی داستان­های قرآن است.
2. واقع گرایی؛ در سرگذشت اصحاب کهف آمده است: )نحن نقصّ علیک نبأهم بالحق...( )[5]( یعنی آن­چه بر تو فرو می­خوانیم از سرگذشت آنان تماماً عین حقیقت است. حوادث خارق العاده در قصص قرآنی از عصای حضرت موسی7 و دم مسیحا و حوادث اعجاب انگیز مانند سفر حضرت موسی7 و خواب صد ساله­ی عزیر و اصحاب کهف همه حقایق اند.
3. هدایت­گری؛ قرآن هرگز برای سرگرمی داستان سرایی نکرده و هرچه درنقل قصص آورده مقتضای حکمت و مؤثر در تعلیم و تربیت انسان­ها بوده است.بنا براین عناصر قصه تحت الشعاع هدف و پیام قصه هستند و در آن­ها به جزییات بی اثر توجهی نمی شود. ابهام موجود در آن­ها ناشی از شیوه­ی بهره گیری از عناصر قصه است. از این رو گاه حوادث قصه برجسته می­شوند و قهرمان نقش کمتری پیدا می­کند، گاه بین دو صحنه قسمتی خالی گذارده می­شود تا مخاطب با نیروی تفکر و تخیل خود آن خلأ را پرکند، گاه قصه مقدمه دارد، گاه نه و... چون هنگام نقل به مسایل جزیی و عناصر فرعی چندان توجه نمی شود، در بسیاری از موارد مکان یا زمان در قصه مبهم و کلی آورده شده است مثل داستان عزیر )أو کالذی مرّ علی قریة و هی خاویة علی عروشها...(؛)[6]( یا چون آن کس که به شهری که بام­هایش یکسر فرو ریخته بود...، گاه نام شخصیت­ها و عوامل انسانی مبهم می­ماند؛ اصحاب کهف، اخدود، رس، رقیم، أیکه، اصحاب فیل، همسر نوح و عمران و فرعون و لوط و عزیر و مادر موسی و... یعنی به جای نام از توصیفی که مشعر به غرض است استفاده شده است، مثلا در قصه­ی ثمود در سوره شمس آمده است :)کذبت ثمود بطغواها إذ انبعث أشقاها فقال لهم رسول الله ناقة الله و سقیاها(؛ )[7]( ‍[قوم] ثمود به سبب طغیان خود به تکذیب پرداختند آن­گاه که شقی­ترینشان بر [پا] خاست پس فرستاده­ی خدا به آنان گفت: "زنهار! ماده شتر خدا و [نوبت] آب خوردنش را ‍‍]حرمت نهید]".
ملاحظه می­شود که نام قوم ثمود آمده اما شخصیت اصلی آن ـ صالح ـ با تعبیر "رسول الله" و شخصیت منفی قصه با تعبیر "اشقاها" ذکر شده است. هدف اصلی قصه بیان تکذیب رسالت، و آیت آن ناقه است و عناصر قصه روی بیان این غرض متمرکز شده است. همچنین در بسیاری از قصه­ها از زمان مشخص و دقیق وقوع حوادث یادی نمی شود و با توصیف­های کلی از آن­ها می­گذرد.
از منظر قرآن اهداف قصه­های آن در محورهای زیر خلاصه می­شود:
ـ تربیت و آموزش از طریق القای غیر مستقیم؛
ـ عبرت و تفکر؛
ـ بیان حقایق و احیای تفکر دینی صحیح بر مبنای زدودن خرافات؛
ـ شاهدصدق نبوت و زمینه برای گسترش دعوت؛
ـ آرامش خاطر پیامبر و امید آفرینی در دلهای مؤمنین با نوید موفقیت.
بررسی شبهه)[8](
1. اصل شبهه، مغالطه دارد؛
مخالفت با حقیقتی تاریخی یک مسأله است و مخالفت با "آن­چه از تاریخ تاکنون به دست آمده" امر دیگر. هنوز هیچ علمی به پایان راه نرسیده است، خصوصاً در علومی مانند تاریخ گذشته­ی دور که حجاب زمان و از بین رفتن آثار و قراین و شواهد خارجی و تحریف­ها و تصحیف­ها در مکتوبات به ارث مانده از گذشتگان، عرصه را بر متخصصان این رشته به شدت تنگ کرده است.
2. طبق برخی اقوال تفسیری شبهه قابل طرح نیست؛
دکتر عبدالوهاب نجار در تعلیقه ای بر این مسأله می­گوید :«آنچه من ملاحظه کردم، این است که عبارت دائرة المعارف اسلامیه مثل عبارت اکثر مفسران قول خداوند تعالی " و لبثوا فی کهفهم ثلاثمأه سنین وازدادوا تسعاً " را خبر از مدت مکث اهل کهف ـ از زمانی که داخل شدند تا آن­گاه که بیدار شدند ـ می­داند».)[9](
اما برخی از قرآن پژوهان)[10] ( گفته اند: عبارت و لبثوا.."معمول قول " )سیقولون ثلاثه...( )[11]( است، پس همان­طور که عبارت ثلاثه رابعهم کلبهم.... گفته­ی سائلین است ـ و خبری از جانب خداوند متعال نیست و به همین دلیل به دنبال آن آمده است )قل ربی اعلم بعدتهم ما یعلمهم الا قلیل(؛ بگو پروردگارم به شمار آنان داناتر است و جز اندکی شمار ایشان را ندانند ـ همچنین عبارت "و لبثوا فی کهفهم ثلاثمأه..." با قول " الله أعلم بما لبثوا له غیب السموات و الارض ـ خداوند به مدت مکث ایشان داناتر است که علم نهان آسمان­ها و زمین خاص اوست،" دنبال شده است. پس قرآن در مورد تعداد این افرد و مدت مکث ایشان ساکت است، چون این مطالب نقشی در غرض هدایتی آیات ندارد. این قول از ابن عباس و شاگردش قتاده وارد شده است. او می­گوید: «ان الرجل لیفسر الإیة یری انها کذلک فیهوی أبعد ما بین السماء و الارض» سپس تلاوت کرد: "و لبثوا فی کهفهم..." و گفت: اگر این مقدار مکث کرده بودند، خداوند نمی­فرمود: "قل الله أعلم بما لبثوا" اما این حکایت سخن قوم در عدد ومدت است و این سخن قوم با عبارت "خدا بهتر می­داند " رد شده است. قتاده گفته است : «ابن مسعود آیه را چنین قرائت می­کرد: "قالوا لبثوا فی کهفهم" یعنی این مطلب را مردم گفتند ؛ مگر نمی بینی که خداوند فرمود: "قل الله اعلم بما لبثوا"؟» در روایتی دیگر از او آمده است: «این قول اهل کتاب است که خداوند آن را با عبارت قل الله اعلم بما لبثوا، رد کرده است»)[12](.
3. وقوع قصه در این تاریخ قابل اثبات نیست؛
به نظر می­رسد قصه اصحاب کهف ـ حسب آنچه در قرآن آمده است ـ قصه ای بسیار قدیمی است که زمان آن قبل از میلاد مسیح و شاید قرونی قبل از آن باشد و به این­که قصه­ای یهودی باشد نزدیک تر است تا مسیحی. صاحب تفسیر المیزان1 می­نویسد: «در بعضی از روایات آمده است که اصحاب کهف قبل از مسیح7 بوده اند»)[13](. محمد ابن اسحاق با اسنادش به سعید ابن جبیر و عکرمه و ابن عباس نقل می­کند که نضر ابن حرث ابن کلده و عقبة ابن ابی معیط را قریش نزد احبار یهود در مدینه فرستادند و به آنان گفتند از آن احبار در مورد محمد سؤال کنند و صفت او را برای ایشان بگویند و آن­ها را از رفتار او با خبر گردانند، چرا که آن­ها اهل کتاب اول هستند و نزد ایشان از علم انبیا چیزی هست که نزد قریش نیست. آن دو در مدینه نزد احبار یهود رفتند و آنچه قریش گفته بودند را به آنان باز گفتند. احبار یهود پاسخ دادند ازمحمد در سه مورد سؤال کنید، اگر از آن­ها به شما خبر داد، او نبی مرسل، والا مردی دروغ­پرداز است و در مورد او هرچه می­خواهید بکنید:
1. سلوه عن فتیه ذهبوا فی دهر الأول، ما کان أمرهم؟ از او در مورد جوانانی که در دهر اول رفتند، بپرسید که امر آنان چگونه بود. و این برایشان حدیثی عجیب بود.
2. و سلوه عن رجل طوّاف قد بلغ مشارق الارض و مغاربها، ما کان نبؤه؟ و از او در مورد مرد گردنده ای که به مشارق و مغارب زمین رسید بپرسید که خبرش چیست.
3. وسلوه عن الروح ما هو؟ از او در مورد روح بپرسید که چیست.
در روایت دیگری آمده است که اگر از دو تای این­ها به شما خبر داد، اما در مورد روح خبر نداد، او نبی است. آن دو به مکه برگشتند و به قریش گفتند: برای شما چیزی آورده ایم که فصل بین شما و محمد است و داستان را بر ایشان باز گفتند. قریش نزد پیامبر9 آمدند و پرسش­ها را از حضرتش پرسیدند. پیامبر9 از آنان مهلت خواست تا وحی فرا رسد. دو هفته طول کشید تا آیاتی در شأن اصحاب کهف و ذو القرنین فرود آمد و در مورد روح این­که "از امر پروردگارم است" و آن را تبیین نکرد)[14](.
این روایت از محمد ابن اسحاق دلالت واضحی دارد بر آن­که ماجرای فتیه، جریانی قدیمی است که زمان آن به دهر اول بر می­گردد که چه بسا معنای آن عهد قدیم سابق بر عهد موسی و بنی اسرائیل باشد و حدیث رایجی است که بین پیروان ادیان قدیم متداول بود است و متأخران از جمله یهود میراث دار آنند.
علاوه بر این اگر این داستان مربوط به زمان بیان شده در اشکال ـ نیمه اول قرن پنجم میلادی ـ قاعدتاً نبایستی تا زمان ظهور و بعثت نبی اکرم اسلام9 ـ قرن هفتم میلادی ـ یعنی پس از گذشت حدود دویست سال، چنان از خاطره­ها رفته و فراموش شده باشد که مردم در مورد آن هیچ ندانند؛ چرا که این زمان نزدیک به ظهور پیامبر9 است.
پس در این داستان پیامی جاودانه بر پیروزی توحید بر کل شرک در طول زمان­ها است، این قصه اولین بار در شرق در کتابی سریانی به نام "هفت خفته­ی افسس" که تاریخ آن به قرن پنجم میلادی و در غرب در کتاب " ثیودو سیوس" در قرن ششم میلادی منتشر شد. اما این­که قصه در زمان­هایی سابق بر مسیحیت واقع شده باشد، اذهان پژوهشگران را سخت درگیر کرده است تا جایی که برخی از ایشان آن را در مصادر یهودی و یونانی و غیر آن ـ از جمله در قصه "انیاس" ـ حونی ـ که در کتاب "تعانیت" در فصولی از کتاب "تلمود" یا قصه "هلنا و خفتگان هفتگانه در ساردینیا " که ارسطو به آن اشاره کرده است ـ یافته اند.
بنابراین ـ علاوه بر وجود مغالطه در اصل شبهه ـ اولاً قرآن در صدد بیان دقیق تعداد و مدت مکث اصحاب کهف نیست و این ارقام ـ طبق برخی روایات ـ نقل قول است. در ذیل روایتی از این داستان که در تفسیر قمی آمده است ـ و علامه طباطبایی1 آن را از روشن­ترین روایات این داستان دانسته است که علاوه بر روشنی متن تشویش و اضطرابی هم در آن نیست )[15]( ـ آمده است که جمله­ی ولبثوا فی کهفهم ثاثمأه سنین وازدادوا تسع جزو کلام اهل کتاب و جمله قل الله اعلم بما لبثو رد آن است.)[16](
ثانیاً این­که داستان لزوماً مربوط به زمان مطرح شده در اشکال باشد، غیر قابل اثبات و بلکه ـ به دلایلی که گذشت ـ بعید است.
پی­نوشت:
[1]. تفسیر المیزان، ج 13، ص 491و 492، بیروت، چاپ اعلمی.
[2]. همان، ج 13، ص 283.
[3]. کهف )18( : 22.
[4]. کهف )18( :25.
[5]. کهف )18( :13.
[6] . بقره )2( :259.
[7] . شمس )91( : 13 ـ 11.
[8] . این نوشتار و امثال آن درصدد تفسیر آیات شریفه نیست تا با دلایل محکم به بررسی همه جانبه­ی اقوال تفسیری بپردازد و یکی را ترجیح دهد، چه، چنین امری نیازمند رسیدگی جدی­تری است، نقش و رسالت این مجموعه مقالات مهار کردن شبهه و پس زدن آن تا حد امکان است. بنابراین ممکن است گاه به بعضی اقوال تفسیری استناد شده باشد که از نظر برخی مفسران مرجوح باشد. اما در تضعیف شبهه ـ به عنوان یک قول تفسیری معتبر ـ مؤثر باشد.
[9] . نجار، عبدالوهاب، قصص الانبیاﺀ.
[10] . محمد هادی معرفت، شبهات و ردود، ص 458 ـ456.
[11] . کهف )18( :22.
[12]. درالمنثور، ج 5 ، ص 379.
[13]. تفسیر المیزان، ج13، ص477.
[14]. مجمع البیان، ج 6 ، ص 451 و 452.
[15]. تفسیر المیزان، ج13، ص 475، البته صاحب المیزان به ذیل این روایت ـ به پندار مخالفت با سیاق آیات ـ چندان خوشبین نیستند.
[16]. تفسیر قمی، ج2، ص33.

تبلیغات