آرشیو

آرشیو شماره ها:
۵۱

چکیده

متن

توحید اصلی است که عالم تکوین بر اساس آن نهاده شده به گونه­ای که هر گاه ذره­ای از آن تخطی کند، نظام هستی به هم می­ریزد. و انسان به عنوان جزیی از موجودات این عالم، از این اصل مستثنا نبوده و خلقتش بر اساس توحید پی­ریزی شده وبالقوه موحّد خلق گردیده است. و به جهت آن که موجودی مرید و مختار است، به فعلیت رساندن این قوه در اختیار اوست، ادیان الهی از ابتدای خلقت، هماره او را دعوت به توحید کرده تا هماهنگ با عالم تکوین حرکت کند و فطرت توحیدی بالقوه خود را به فعلیت برساند.
آن­چه در طول تاریخ حیات بشر به عنوان بزرگ­ترین مانع سر راه سعادت انسان قد علم کرده و موجب ضلالت و گمراهی او شده، شرک در چهر­های گوناگونش بوده که گاه به صورت پرستش بت­های چوبی و سنگی و گاه در قالب پرستش مظاهر طبیعت از قبیل ماه و ستاره و خورشید و زمانی به شکل پیشرفته، انسان را جایگزین خدا نموده و مالکیت مطلق و حاکمیت بی­قید و شرط را به دست او سپرده که از این رهگذر روز به روز بر حیرت و سرگردانی بشر افزوده شده و او را از مسیر سعادت دور­تر ساخته است.
از این رو، مهم­ترین پیام کتب آسمانی، به ویژه قرآن توحید بوده و اولین دعوت­کنندگان به سوی توحید، پیامبران بوده­اند که بیشترین تلاش را برای شناساندن حقیقت توحید و جلوه­های آن به کار برده­اند و خود نیز به عنوان اسوه­ی موحدان، بشر را از این سرگردانی و ضلالت رهانیده­اند.
به جهت نقش و جایگاه مهم این بحث آیات بی­شمار و روایات فراوانی از معصومین: به تبیین توحید و جلوه­های آن در زندگی انسان پرداخته است.
توحید که اصل و رکن اساسی عقاید و اندیشه­ی الهی است، در نظر بدوی به توحید « نَظری» و «عملی» تقسیم می­شود. ولی با تعمق و دقت نظر در آیات الهی و کلمات معصومین: درمی­یابیم که هر قسم از توحید جلوه­های متعدد و گسترده­ای دارد که به صورت جلوه­های خفی و جلی قابل احصا است.
انسان موحد هماره بر آن است که جلوه­های توحید را در لفظ و مفهوم محدود ننماید؛ بلکه همه­ی شؤون اعتقادی، اخلاقی و عملی خود را صبغه­ی توحیدی ببخشد.
بحثی که هم­اکنون در صدد تبیین آن هستیم و پرداختن به آن از ضرورت فراوانی برخوردار است؛ «توحید در استعانت» است که از جلوه­های «توحید خفی» است.
به بن­بست رسیدن بشر امروزی حاصل استعانت از قدرت­های پوشالی و خیالی است که همانند سراب، بشر تشنه­ی حقیقت را به یأس و حرمان و سرخوردگی می­کشاند و روز به روز او را مأیوس­تر و ناامید­تر می­کند. همچنان که در آیه­ی 101سوره­ی هود آمده است: )وما زادوهم غیر تتبیب(؛ «جز بر هلاکت آنان نیفزود.»
یکی از اموری که انسان را از این سردرگمی نجات می­بخشد، شناخت حقیقت استعانت و نیل به مرتبه­ی توحید در استعانت است که منشأ آثار مثبت و سازنده­ای در روان انسان و سریان آن به عمل و زندگی فردی و اجتماعی او می­شود.
«توحید در استعانت» که تمامی امور انسان را دربرمی­گیرد، جایی برای غیر خدا باقی نمی­گذارد چرا که غیرخدا نمی­تواند معین و یاور باشد؛ مگر از باب مظهریت که این خود نیز عین توحید است. در واقع راه جستن به حقیقت توحید همانا دست یافتن به تکیه­گاه محکمی است که نیستی و زوال عارضش نمی­شود و ضعف و نقص در او معنا ندارد و این همانا؛ به همه چیز رسیدن و همه چیز را یافتن است.
بر اساس امور ذیل ضرورت بحث آشکارتر می­گردد:
1. از بین بردن اضطراب­های روانی و رسیدن به آرامش روحی.
2. اقدام نمودن به کارهای بزرگ همراه با اطمینان خاطر.
3. انجام وظیفه در هر شرایط ممکن و نهراسیدن از فقدان یا کمبود امکانات.
4. مأیوس نشدن از این که کار نتایج مطلوب را به دنبال نداشته باشد.
5. از بین رفتن ترس و غم و اندوه در مسیر زندگی و تصمیمات اساسی آن.
6 . تابش بارقه­ی امید و یافتن روحیه­ی شادابی و نشاط.
7. مسبب­الاسباب دانستن خداوند سبحان در تصمیمات و کارها.
قبل از ورود به بحث لازم است که به مبادی تصوّری و تصدیقی آن پرداخته شود تا موضوع کاملاً تبیین شده و سیر منطقی خود را طی کند. مبادی تصوّری که آشنایی با واژه­ها و مفاهیم موضوع محل بحث است، عبارتند از: توحید و استعانت و الفاظ مقارب آن، که پس از بیان معنای لغوی آن­ها به کاربرد قرآنی آن می­پردازیم، زیرا استعمالات قرآنی این واژه­ها از ویژگی خاصی برخوردار است که با نگاه عرفانی، عمق بیشتری پیدا می­کند و حیطه­ی وسیع­تری را به روی انسان می­گشاید.
الف. شناخت واژه­های کلیدی:
1. توحید؛
این کلمه از ماده­ی وحدت و به معنای انفراد در ذات و صفت و فعل است.([1]) به عبارت دیگر «توحید» یعنی؛ «حاکم کردن وحدت بر عالم هستی و کثرات را به وحدت رساندن».
2. استعانت؛
«استعانت» از ماده­ی «عون» به معنای یاری­خواستن است([2]) و واژه­هایی همچون تعاون، اعانت و عوان نیز از این ماده اشتقاق یافته است. «تعاون» به معنای تظاهر و کمک طرفینی است([3]) و «عوان» به معنای حد متوسط و اعتدال است که در قرآن کنایه از فرد میانسال می­باشد )عوانٌ بین ذلک(([4]) چرا که فرد میانسال ذاتاً متصف به کمک­کار بودن و فی حد نفسه دارای ارزش است([5]). به خلاف فرد کهنسال و یا کودک که انتظار یاری از آن­ها نمی­رود.
اعانت؛ به یاری رهبر از سوی مردم اطلاق می­شود و از کاربرد قرآنی این تعریف به دست می­آید )واعانه علیه قومٌ آخرون(([6])؛ «و گروهی دیگر او را بر آن [قرآن] یاری کرده­اند.» و )فأعینونی بقوة(([7])؛ «مرا با نیروی [انسانی] یاری کنید.»
واژه­ی «استعانت» در جایی به کار می­رود که انسان به تنهایی قادر به انجام کاری نیست([8]) و به عبارتی استعانت به معنای از بین بردن ضعف و ناتوانی فرد مستعین بر انجام عملی است که به تنهایی از انجام آن عاجز است.([9]) این واژه در چند جای قرآن و تنها در مورد خداوند استعمال شده که­ معلوم می­شود استعانت یک­طرفه است و تنها از خداوند می­توان استعانت جست­؛ شاهد هم آن آیاتی از قبیل «والله المستعان» و«ایاک نستعین» می­تواند باشد.
به خلاف تعاون که دو طرفه است و در رابطه­ی انسان­ها با یکدیگر معنا پیدا می­کند و اعانه که گرچه یک طرفه است ولی در حیطه­ی انسانی است، ولی استعانت رابطه­ی انسان با خداست.
3. واژه­های مقارب استعانت؛
«استنصار»، از ماده­ی «نصرت» به معنای اعانت است([10]) و نوعاً در مقابل دشمن یا مخالف به کار می­رود.([11]) «النصر یلاحظ فیه التفویته فی قبال عدو أو مخالف»
«تأیید» که نزدیک به معنای استعانت است؛ دال بر قوه و حفظ است و بر تقویت کردن طرف مقابل اطلاق می­شود.([12])
«ظهیر» که به معنای معین است و مقارب استعانت است.([13])
«عضد» استعاره برای فرد معین است؛ «اعتضدت به استعنت»([14])
«امداد» به معنای بسط([15]) ؛ و به عبارتی بالابردن امکانات مادی و یا بالا بردن ظرفیت و قابلیت­هاست.
ب. انواع استعانت:
لفظ «استعانت» از لحاظ لغوی بیانگر این است که ناتوان از فرد توانا یاری بطلبد. کاربرد قرآنی، این گونه یاری خواستن را منحصر به خدا می­کند و نگاه دقیق مطلب را عمیق­تر می­کند و انواع و مراتب استعانت­ را به تصویر می­کشد.
1. استعانت گاهی «تکوینی» است که همان حقیقت استعانت بوده، بدین معنا که همه­ی موجودات اعم از انسان و غیرانسان تکویناً و با زبان حال )ایاک نستعین( می­گویند و یاور حقیقی و رافع نیاز را تنها خداوند می­دانند. )یسئله من فی السموات والارض...(([16])؛ «هر که در آسمان­ها و زمین است از او درخواست می­کند...»
وجه اختصاصی استعانت تکوینی در انسان عبارت از استعانتی است که برای انجام تکلیف می­باشد و تعبیر به «استطاعت» می­شود و در قبال آن «عون ابتدایی» است که از ناحیه­ی خداوند صادر می­شود و انسان با زبان حال از خداوند طلب قدرت و توانایی برای انجام تکلیف می­کند و خداوند آن را به انسان اعطا می­کند تا در انسان زمینه­ی تکلیف ایجاد شود و در این جهت فرقی بین انسان­ها نیست و مؤمن و کافر را در برمی­گیرد. از جمله می­توان آیه­ی )... وجعل لکم السمع و الابصار والافئدة...(([17])؛ «و برای شما گوش و دیدگان و دل­ها قرار داد.» را شاهدی بر این مدعا دانست.
2. استعانت «تشریعی» و یا «اختیاری»؛ درخواستی آگاهانه از خداوند برای انجام تکلیف است، یعنی انسان با اراده­ی خود از خدا یاری می­طلبد و خداوند اجابت می­کند. پس استعانت ثانوی همراه با درخواست انسان است که اراده در آن مدخلیت دارد و این نوع استعانت تنها در موجود مختار صادق است.
ج. اقسام استعانت:
واژه­ی استعانت از لحا‌ظ مفهومی عبارت از طلب یاری برای جبران ضعف موجود است؛ که از هر کس یاری و کمک خواسته شود، مفهوم استعانت صادق است ولی به لحاظ متعلَق آن به «راستین» و «دروغین» تقسیم می­شود.
اگر مستعان حقیقی باشد، استعانت به او، استعانتی صادق است و در غیر این صورت، استعانتی دروغین خواهد بود. چنین تقسیمی در «استعانت تکوینی» راه ندارد، چرا که موجودات به طور تکوینی به مستعان حقیقی استعانت می­جویند و مستعان دروغین در عالم تکوین معنا ندارد. ولی در «استعانت تشریعی» (ثانوی) به لحاظ این­که اختیار و آگاهی در آن مدخلیت دارد، می­تواند متعلقی حقیقی و واقعی داشته باشد یا خیالی و غیرواقعی و از آن­جا که انسان گاهی به خیال گرفتار می­شود؛ با تصور به این­که غیر خدا می­تواند او را یاری رساند، از مستعان خیالی همچون بت­ها و ... استعانت می­جوید، که این گونه استعانت، دروغین و غیرواقعی بوده و هر گاه مستعان حقیقی را پیدا کرد و از او طلب یاری نمود، استعانتش راستین و واقعی خواهد بود.
معیار استعانت راستین و دروغین:
از آن­جا که انسان دارای بُعد گرایش و بینش است و در هر دو زمینه نیاز به معیار دارد؛ زیرا چه بسا انسان از لحاظ بینش درست بیاندیشد و خداوند را مسبب الاسباب بداند، ولی در بُعد گرایش و عمل تکیه به اسباب مادی کند. از این رو لازم است معیار هر دو بُعد مشخص شود تا استعانت حقیقی از غیرحقیقی بازشناخته گردد.
1. بُعد بینش؛
ملاک و میزان در بُعد بینشی عبارت از این است که اگر انسان به هنگام رخداد­ها، اولین ملجأیی که توجه او را جلب می­کند، و اولین برقی که در دلش می­جهد نور آسمان­ها و زمین یعنی خداوند باشد و به آن استعانت بجوید، استعانتی صادقانه دارد. و هر گاه نگاه او به قوم، قبیله­، اسباب ظاهری و مادی باشد و پس از ناامید شدن توجه به خدا کند، در استعانتش به خدا، کاذب است.
2. بُعد گرایش؛
اگر در همه­ی امور و شؤون زندگی تنها به خدا تکیه کند؛ در استعانتش به خدا صادق است و اگر پس از سرخوردگی از دیگر اسباب و راه­ها به فکر دعا و نیایش و استعانت از خدا بیفتد، درخواست او کاذب است.([18])
قرآن به لحاظ این که کتاب هدایت و انسان­سازی است، هماره از کلی­گویی پرهیز کرده و با ذکر مصادیق، انسان­ها را از حیرت و سرگردانی بیرون می­آورد و راه سعادت را به آن­ها می­نمایاند. از همین رو با معرفی مستعان حقیقی و غیرحقیقی راه را برای رسیدن رهپویان حقیقت به توحید ناب سهل و آسان نموده که ما در بخش­های بعدی به آن اشاره می­کنیم.
د. رابطه­ی استعانت با توکل و تفویض و تولی:
استعانت از لحاظ مفهومی با توکل، تفویض و ولایت متباین است، مثلاً توکل معنایی را می­رساند که استعانت آن­ معنا را نمی­ر­ساند و ... با این وجود آنچه واژه­های مورد نظر را با یکدیگر پیوند می­­دهد و رابطه­ای ریشه­ای بین آن­ها برقرار می­کند؛ عبارت از نیاز است که در همه­ی آن­ها مشترک بوده و به لحاظ شدت و ضعف مراتبی را ایجاد می­کند. استعانت که به معنای یاری جستن برای جبران ضعف و ناتوانی است پایین­ترین مرتبه­ی این نیاز است. مرتبه­ی بالاتر از آن به صورت «توکل» بروز و ظهور می­کند و در واقع بطن استعانت است. پس از آن «تفویض» و سپس «تولی» بالاترین مرتبه­ی احساس نیاز است. بنابراین معلوم می­شود که استعانت در طلیعه­ی راه است، زیرا اولین مرحله­ای است که انسان احساس نیاز می­کند و به ضعف خود پی می­برد _ اگر چه خود را باور داشته و برای خود نیز استقلال قایل است _ که این احساس نیاز در برخورد با موانع و مشکلات شدید­تر می­شود و دید او را عمیق­تر و روح او را وسیع­تر می­کند و لذا در مرحله­ی بالاتر از خدا طلب نصرت و یاری می­­نماید. به این معنا که بخشی از کارها را می­تواند انجام دهد، ولی نیاز به پشتیبان و حامی دارد؛ همچون کودکی که در آستانه­ی راه رفتن، برای جبران ضعف و ناتوانی خود، نیاز به تکیه­گاه دارد.
انسان پس از طی مراحلی از کمال و برخورد با حوادث و رویداد­های مختلف به این نتیجه می­رسد که ناصر و یاور کافی نیست، بلکه برای تأمین نیازهای خود باید وکیل داشته باشد([19]). در حقیقت برای انجام کارها خود را نیازمند به دیگری می­بیند، گرچه در سیاست­گذاری و تصمیم­­گیری­ها خود را صاحب رأی می­پندارد. این­جاست که خدا را در کارهایش وکیل قرار می­دهد، «توکلتُ تَوکَّلَ مستعین به علی شؤونه»([20])، «مستعیناً بالله و متوکلاً علیه»([21])
حضرت یعقوب7 به هنگام ناپدیدشدن یوسف7، به خداوند استعانت می­جوید. این استعانت یک نوع توکل به خدا بود، یعنی کارها را به او سپرد و خدا هم به بهترین شکل آن را سامان داد. )... فصبرٌ جمیلٌ والله المستعان...(([22])؛ «اینک صبری نیکو [برای من بهتر است] و بر آنچه توصیف می­کنید خدا یاری ده است.»
توکل مرتبه­ی کسانی است که در میانه­ی راه­اند و خداوند آن­ها را امر به توکل می­کند. )... فاعبُدهُ وتوکل عَلَیه...(([23])؛ «پس او را پرسش کن و بر او توکل نمای»
و آن­گاه که برنامه­ریزی­ها و سیاستگذاری­های انسان با شکست مواجه می­شود به این فکر فرو می­رود که توکیل، سر منزل مقصود نیست، بلکه باید به مرتبه­ی تفویض راه یافت. یعنی نه تنها باید اجرای کارها را به خدا واگذاشت؛ بلکه تصمیمات را هم نیز به او سپرد. بدین معنا که خویشتن و کار خود را نمی­بیند تا برای انجامش وکیل بگیرد؛ بلکه همه چیز را به دست خدا می­سپارد.
و با بالا رفتن ظرفیت و قابلیت­های وجودی­اش که با معرفت به ذات باری و تجربه همه­ی راه­ها و برخورد با موانع و شکست در تصمیم­گیری­ها و بی­نتیجه ماندن تدبیر­های او حاصل می­شود؛ به مرحله­ی تولّی بار می­یابد. یعنی در خود هیچ توانی را احساس نمی­کند و به عبارتی خودی نمی­بیند و هیچ استقلالی برای خود قایل نیست، همانند کودک شیرخواری که از خود هیچ اراده و اختیاری ندارد و ضعف و ناتوانی او به حدی رسیده که اگر قطره­ای شیر به او ننوشانند، جانش از کف می­رود. انسان تحت ولایت، خود را در اختیار ذات اقدس اله قرار می­دهد و همه­ی امور را به او می­سپرد. در نتیجه شکست­ها پشت او را خم نمی­کند و پیروزی­ها سرمست غرورش نمی­سازد. اقبال و ادبار دنیا، سلامت و مرض، فقر و غنا، همه را از ناحیه­ی او می­بینند و به اطمینان قلبی و آرامش وصف­ناشدنی دست می­یابد و به حقیقت )وهو الولی الحمید(([24]) ؛ «هموست سپرده ستوده» که همان مرتبه­ی ولایت است، واصل می­شوند. و آیاتی از قبیل )... وما رمیت اذ رمیت...(([25])؛ «و چون [ریگ به سوی آنان] افکندی، تو نیفکندی، بلکه خدا افکند.» اشاره به حال آنان دارد. آری این بالاترین مرتبه­ای است که یک انسان موحد می­تواند به آن دست پیدا کند و این همان توحید افعالی است که قرآن پاداش مجاهدان را رسیدن به این مقام می­داند )فلم تقتلوهم ولکن الله قتلَهُم...(([26]) ؛ «و شما آن را نکشتید، بلکه خدا آنان را کُشت ...» در این راستا شاید بتوان تحلیل دیگری نیز ارایه داد. بدین معنا که استعانت در جایی است که کار در حد توان ماست و آن­ گاه که انجام کار در توان ما نباشد، ناامید نشده و انجام آن را به خداوند توکیل می­کنیم. گاهی نیز در مقام تصمیم و انجام کار ناتوان شده و آن را تفویض می­نماییم و آن­ زمان که در اصل حیات و ممات و هدف و زندگی مردد و ناتوان شویم، خدا را ولیّ خویش قرار داده و تمامی امور را به او می­سپاریم. لازم به ذکر است که این تحلیل در مورد انسان­هایی که مراتبی از کمال را طی کرده باشند؛ قابل تصویر است.
µ . ارتباط استعانت با عبادت:
مراتب استعانت به درجات عبادت وابسته است، به هر میزان که عابد در عبادتش موحد­تر باشد، استعانتش از درجه­ی بالاتری برخوردار است.
مرتبه­ی اول عبادت، عبادت عبید است که اگر کسی در این درجه از عبادت قرار گیرد؛ استعانتی که می­جوید در همان مرتبه است و اگر کسی در مرتبه­ی عبادت تجار باشد، استعانت او در همان رتبه است و اما آن کس که عبادتش عبادت احرار است، استعانت او در درجه­ی اعلا قرار دارد و آن استعانت در همه­ی امور است. در این مرتبه عابد نه خود را می­بیند و نه عبادت خود را، بلکه خود را کاملاً فاقد اراده می­بیند در این صورت استعانت او )ایاک نستعین(استیلا _ ولایت­پذیری _ پیدا می­کند؛ یعنی خود را مستقل نمی­بیند.([27])
عن ابی­عبدالله7: «العبادة ثلاثة قوم عبدوا الله عزّوجلّ خوفا فتلک عبادةُ العبید و قوم عبدوا الله تبارک و تعالی طلبُ الثواب فتلک عبادةُ الاجراء وقوم عزّوجلّ حُبّاً له فتلک عبادة لاٴحرار وهی أفضل العبادة»([28])
ادله­ی توحید در استعانت:
1. ادله­ی عقلی:
الف: توحید در استعانت از طریق صفات مستعان؛
برای اثبات توحید در استعانت از واژه­ی استعانت نمی­توان استفاده کرد زیرا این واژه تنها اصل نیاز مستعین به مستعان _ برای جبران ضعف مستعین _ را اثبات می­کند؛ به همین جهت عقل عهده­دار اثبات توحید در استعانت می­شود، که از طریق حد وسط قراردادن اوصاف مستعان به آن راه پیدا می­کند.
زیرا یکی از اموری که در استعانت مدخلیت دارد؛ صفات مستعان است که عقل حاکم بر آن است و وحی آن را تأیید، و ما را ارشاد به حکم عقل می­کند و آنچه عقل بدان حکم می­کند، این است که مستعان باید دارای اوصاف کمالیّه و از هر عیب و نقص به دور باشد، در غیر این صورت مستعان نخواهد بود.
مهم­ترین اوصاف مستعان عبارتند از:
1. قدرت؛
قدرت یکی از اوصاف مهم مستعان است، زیرا کسی که می­خواهد به دیگری کمک کند باید قادر باشد، در غیر این صورت استمداد از او معقول نخواهد بود و قرآن هم به بهترین وجه آن­را بیان می­کند: )والّذین تدعون من دونه لایستطیعون نصرکم ولا أنفسهم ینصرون(([29])؛ «و کسانی را که به جای او می­خوانید، نمی­توانند شما را یاری کنند و نه خویشتن را یاری دهند.»
به همین جهت قرآن و روایات نیز روی این صفت تکیه­ فراوان نموده و آن را منحصر به خدا می­داند و قوت و قدرت او را زمینه­ی استعانت از او می­شمرد. «استعنت بالله وبقوة الله»([30]) «وبقوة الله القدوس استعنت»([31]) و حتی او را به عنوان قدرتمند­ترین یاور معرفی می­کنند. «حسبنا الله فانه اقوی معین»([32]) او نه تنها صاحب قدرت بلکه صاحب کبریا، ملکوت، قهاریت و عزت است؛ که همه­ی این­ها به نحوی قدرت را می­رساند.([33])
بنابراین از کسی می­توان استعانت جست که قدرت او نامتناهی و مالکیت عالم در دست اوست و عزت و شدت و شوکت و قدرت انتقام­گیری برای اوست، همچنان­که در روایات چنین آمده است: «استعینه قاهراً و قادراً»([34]) و در جایی دیگر می­فرماید: «استعنت بذی الکبریاء والملکوت»([35]) و در تعبیر دیگر می­فرماید: «وبعزتک استعنت»([36])
2. علم؛
از اوصاف دیگر مستعان؛ علیم­بودن است و قرآن برای نفی معبودان باطل تکیه بر دو وصف سمیع و بصیر که از مصادیق علم است، دارد و می­فرماید: چگونه آن­ها را می­خوانید و از آن­ها استمداد می­جویید در صورتی که نه قدرت­شنوایی و نه بینایی دارند و همین گونه به شما می­نگرند. )وإن تدعوهم إلی الهدی لایسمعوا تراهم ینظرون إلیک وهم لایبصرون(([37]) و در آیه­ای دیگر این مطلب را تأیید می­کند که از شرایط اساسی مستعان؛ شنوا و بینا بودن اوست. )... فاستعذ بالله إنه هو السمیع البصیر(([38]) [از آن­جایی که استعاذه حقیقت استعانت است از این آیه می­توان به عنوان شاهد استفاده کرد] )والله هو السمیع العلیم(([39]) و )إنه هو السمیع البصیر(([40]) مستعان کسی است که سمیع و بصیر و علیم به احوال مستعین بوده و به راه رفع نیاز او آگاه است.
3. ربوبیت؛
ربوبیت از اوصافی است که نقش اساسی را در مستعان دارد؛ یعنی از کسی می­توان استمداد جست که تدبیر امور بر عهده­ی اوست. تربیت یکی از ویژگی­های رب است که باید زمینه­های آن­ را فراهم کند. یکی از زمینه­های قابل توجه، جبران ضعف مستعین در جهات مختلف اعم از روحی و جسمی است که قرآن هم اساس نصرت را ربوبیت دانسته و در آیات متعددی به آن اشاره فرموده است. از آن جمله: )... رب انصرنی علی القوم المفسدین(([41]) ؛ )قل أغیر الله ابغی ربّاً وهو ربّ کلّ شیء...(([42]) و روایات نیز استعانت از خدا را معلل به ربوبیت کرده است: «استعینک علیهم انک ربی»([43]).
ویژگی دیگر رب مورد اعتماد بودن اوست و این­که در تمام امور تکیه­گاه متربی خود باشد و او تنها خداوند است و باید فقط از او استعانت جست «الله ثقتی فی جمیع اموری کلها، به استعین»([44])
4. بی­نیازی؛
یکی از اوصاف مهم مستعان، بی­نیازی اوست. نیازمند چگونه می­تواند دست نیازمند را بگیرد. و این صفت را تنها در خدا می­توان یافت زیرا اوست که غنی مطلق است. )والله هو الغنی الحمید(([45]) و اگر کسی از یک جهت غنی و از جهت دیگر نیازمند باشد، قابلیت استعانت را ندارد. در کلمات معصومین: بی­نیازی خداوند با تعابیر مختلفی بیان شده است: «لم یستعن علی خلقه بغیره»([46]) ؛ «لم یستعن علی خلقها باحد من خلقه»([47]) نه تنها در خلقت عالم از احدی (از خلقش) استعانت نجسته، بلکه اصل خلقت بر اساس نیاز او نبوده؛ زیرا اگر بر اساس نیاز بود، باید کسی را خلق می­کرد که او را مدد می­رساند. «لو خلق لحاجة لم یخلق الا من یستعین»([48]) و به همین جهت در روایات از خدایی استعانت شده که خلقت عالم از اوست و برای خلقت آن شریک و ظهیری ندارد. «استعین بالله الذی له الخلق»([49]) کسی که خلقت عالم از اوست و در خلقت از کسی کمک نگرفته و برای نیاز و حاجت هم آن را خلق نکرده؛ بی­نیاز مطلق است و لذا می­توان از او استعانت جست.
5. رحمت و رأفت؛
مستعان باید رحیم و رؤوف باشد تا داعی برای پاسخگویی به استعانت داشته باشد یکی از اوصاف برجسته­ی خداوند رحمت اوست که تمامی سوره­های قرآن با این نام آغاز شده و در قرآن از خدایی که رحمان است، استعانت جسته شده )وربنا الرحمن المستعان(([50]) رحمت بی­کران الهی مقتضی یاری بخشیدن به بندگان است. «برحمتک التی وسعت کل شیء استعنت»([51]) و در بعضی تعابیر معصومین: از خدای رؤوف استمداد شده «یا ذاالرأفة والمستعان»([52]) که خداوند به صفت رأفت _ که شدت رحمت است _ توصیف شده و همین وصف رأفت و رحمت خداوند برای کسی که عون و یاوری ندارد، عون است. «یا عون من لیس له عون ولا معین»([53])
و کسی که رؤوف و رحیم است رافع نیاز خواهد بود. در نتیجه هر نیازی را که عبد به سوی او اظهار کند پاسخ او را دریافت می­کند و با توجه به این وصف الهی است که می­توان گفت هر نعمتی که به انسان و سایر موجودات می­رسد، از اوست )وما بکم مِن نعمة فَمِنَ الله...(([54]) و در نتیجه باید از صاحب نعمت استعانت جست که ائمه­: روی این وصف تکیه کرده­اند «بذی الاٴلاء والعظمة استعنت»([55]) در مناجات حضرت موسی7 از قول خداوند تعبیر نعم المستعان آمده است: «انی نعم العون و نعم المستعان»([56]) من بهترین عون و مستعان هستم.
چنین تعبیری جامع است چرا که هم تمام اوصاف کمالیه را دربردارد و هم نامحدود بودن آن­ها را شامل می­شود، زیرا اگر کسی یکی از آن­ها را داشته باشد، بهترین نخواهد بود و اگر همه را داشته باشد ولی به صورت محدود، باز این تعبیر «نعم المستعان» بر او صادق نیست، امّا خداوندی که همه­ی اوصاف را به صورت نامحدود داراست «نعم المستعان» می­باشد، و تنها او برای استعانت کافی است. از همین رو در بیان ائمه: امر به استعانت از او شده است. «استعین بالله علی امورک فانه اکفی معین»([57])
با این همه روشن است که استعانت بدون امیدواری در انسان ایجاد انگیزه نمی­کند و روان او را آرام نمی­نماید و لذا ائمه­ی اطهار: استعانت را مقرون به امید می­دانند. به عبارت دیگر امید، لازمه­ی استعانت است. امیدواری دارای اساس محکمی است و آن اعتماد وثقه به غنی مطلق، رحیم مطلق و کریم مطلق بوده که فیضش دایمی است و ائمه­ی معصومین: با اعتقاد راسخ بر این­که خداوند فضلش شامل مستعین می­شود، از او استعانت می­طلبیدند «نستعین به استعین راج لفضله»([58])
اوصاف ذکر شده برای مستعان را می­توان حد وسط برای برهان عقلی قرار داد و از این راه توحید در استعانت را به اثبات رساند، مثلاً اگر غنا و بی­نیازی مستعان را حد وسط قرار دهیم، صورت برهانی­اش این خواهد بود که؛ «مستعان کسی است که غنی و بی­نیاز باشد.» و از آن­جا که تنها موجودی که حقیقتاً غنی و بی­نیاز است، ذات باری تعالی است. پس تنها او می­تواند مستعان باشد، دیگر اوصاف را نیز به همین ترتیب می­توان به عنوان دلیل عقلی برای اثبات توحید در استعانت به حساب آورد.
ب: استعانت در همه­ی امور؛
با توجه به اوصافی که برای مستعان حقیقی یعنی خداوند سبحان ذکر شد که مبدأ افاضه­ی هر فیضی است به این نتیجه می­رسیم که مستعین کسی است که نسبت به ذات و همه­ی اوصاف، فقیر و محتاج محض باشد. از این رو استعانت یکی از امور ضروری برای اوست که شامل تمامی شؤون تکاملی او خواهد شد و این نکته در بیان معصومین: به آن تصریح شده است؛ «انا إلی برک و عونک أحوج»([59]) حضرت موسی7 با این که نیروی بدنی فراوانی داشت در پیشگاه خداوند اظهار فقر و نیاز می­کرد )... رب انی لما انزلت إلیٰ مِن خیر فقیرٌ(([60]) ائمه: با توجه به ضعف ذاتی مستعین از خداوند استعانت می­جویند «اللهم انی استعین ضعیفاً»([61]) و همچنان که قرآن انسان را موجود ضعیفی می­داند )... خلِقَ الانسانُ ضَعیفاً(([62]) که باید در همه­ی امور از قوی مطلق استعانت بجوید.
گرچه در این برهان،انسان و سایر موجودات با یکدیگر شریک­اند و این، همان استعانت ابتدایی است و عقل می­تواند با حد وسط قراردادن اوصاف مستعین، استعانت را در تمامی امور اثبات کند. امّا آنچه که انسان را از سایر موجودات متمایز می­کند، اوصاف اختصاصی او می­باشد که عبارت است از:
1. اختیار؛
یکی از ویژگی­های انسان، مختار بودن اوست )إنا هدیناه السبیل إما شاکراً و إما کفوراً(([63]) استعانت چنین موجودی آگاهانه است زیرا برای ادامه­ی راه و انجام وظایف و تکالیف خود از خداوند استمداد می­طلبد.
2. فطرت؛
تنها موجودی که از فطرت الهی برخوردار است، انسان است )... فطرة الله التی فَطَرَ الناس عَلَیهَا...(([64]) و هر چند غبار جهل و غفلت خلقت خدایاب و خداخواه _ فطرت _ او را پوشانده باشد؛ ولی در بحران حوادث ناگوار که دست انسان از تمامی اسباب مادی کوتاه است، جرقه می­زند و انسان را به سوی مسبب الاسباب رهنمون می­سازد، که قرآن در موارد متعددی به آن اشاره می­فرماید از جمله: )قُل مَن یُنجّیکُم من ظلمات البر والبحر تدعونه تضرعاً و خفیةً لئن أنجینا من هذه لکنونن من الشاکرین(([65]) این آیه­ اشاره به استمدادهای مشرکان دارد که در مخاطرات سخت زندگی به طور ناخودآگاه و فروتنانه خدا را می­خوانند.
استعانت امری فطری است که عقل آن را به صورت برهان در آورده است که؛ از نظر قرآن استعانت از غنی مطلق امری مطابق فطرت است و امر مطابق فطرت، به­طور ناخواسته انسان را به سوی خود می­کشاند، پس استعانت امری است که به طور ناخواسته انسان به سوی آن کشیده می­شود.
از مجموع براهین ذکر شده می­توان نتیجه گرفت که؛
تنها موجودی که می­توان از او استعانت جست؛ خداوند است و این استعانت مطلق است و شامل تمامی امور می­شود.
ادامه دارد...
پی­نوشت:
[1] . سید حسن مصطفوی، التحقیق، ج 13.
[2] . راغب اصفهانی، مفردات، ص 598، چاپ جدید.
[3] . همان.
[4] . بقره (2): 68 .
[5] . همان، التحقیق، ج 8 ، ص 269.
[6] . فرقان (25): 4.
[7] . کهف (18): 95.
[8] . محمدحسین طباطبایی1، تفسیر المیزان، ج 1، ص 152.
[9] . محمد رشیدرضا، تفسیر المنار، ج 1، ص 58.
[10] . همان، التحقیق، ج 12، ص 139.
[11] . همان، ج 8 ، ص 268.
[12] . همان، ج 1، ص 178.
[13] . همان، ج 7، ص 182.
[14] . همان، ج 8 ، ص 160.
[15] . همان، ج 11، ص 51 و 52.
[16] . الرحمن (55): 29.
[17] . سجده (32): 9.
[18] . ر.ک؛ عبدالله جوادی آملی، تسنیم، ج 1، ص 466 و 447.
[19] . همان، ص 450.
[20] . بحار، ج 76، ص 263، ح 13.
[21] . همان، ج 1، ص 75، ح 3.
[22] . یوسف (12): 18، در این آیه­ی شریفه علامه طباطبایی1 مستعان را به معنای توکل بر خدا دانسته­اند. تفسیر المیزان، ج 11، ص 105.
[23] . هود (11): 123.
[24] . شوری (42): 28.
[25] . انفال (8): 17.
[26] . انفال (8): 17.
[27] . همان، تسنیم، ج 1، ص 448 و 449.
[28] . اصول کافی، ج 2، ص 84 .
[29] . اعراف (7): 197.
[30] . همان، بحارالانوار، ج 94، ص 328، ح 4.
[31] . همان، ج 90، ص 56، ح 4.
[32] . همان، ج 94، ص 229، ح 11.
[33] . زیرا کبیر از اسماء الهی است و او کبیر مطلق است که حدی در او نیست و اثری از ضعف در او مشاهده نمی­شود که نزدیک به مفهوم علو است. التحقیق، ج 10، ص 16. ملکوت که از ملک اخذ شده به معنای تسلط بر شیء به طوری که اختیار آن به دست اوست. التحقیق، ج 11، ص 163. عزت دال بر شدت و قوت است و استعمال آن در خداوند به معنای این است که او مغلوب چیزی نیست. التحقیق ، ج 8، ص 113 و 114. قهاریت که از قهر و غلبه می­آید به معنای اعمال غلبه است یعنی غلبه در تمام اجر او عمل است و غلبه تفوق در قدرت است و در مورد خداوند به معنای جاری­بودن قدرت و علو و تفوق و غلبه او بر جمیع خلق است. التحقیق، ج 9، ص 320.
[34] . نهج­البلاغه، خ 4، ص 83 ، ح 2.
[35] . همان، بحارالانوار، ج 94، ص 367، حدیث 4.
[36] . همان، ج 92، ص 255، ح 24.
[37] . اعراف (7): 198.
[38] . غافر (40): 56.
[39] . مائده (5): 76.
[40] . غافر (40): 56.
[41] . عنکبوت (29): 30.
[42] . انعام (6): 164.
[43] . همان، بحارالانوار، ج 91، ص 265، ح 2.
[44] . همان، ج 95، ص 315، ح 24.
[45] . فاطر (35): 15.
[46] . همان، بحارالانوار، ج 98، ص 228، ح 18.
[47] . همان، ج 57 ، ص 30، ح 10.
[48] . همان، ج 57 ، ص 48، ح 8 .
[49] . همان، ج 97، ص 280، ح 5.
[50] . انبیاء (21): 112.
[51] . همان، بحارالانوار، ج 86 ، ص 311، ح 19.
[52] . همان، ج 94، ص 386، ح 7.
[53] . همان، ج 40، ص 278، ح 6 .
[54] . نحل (16): 53.
[55] . همان، بحارالانوار، ج 94، ص 396، ح 4.
[56] . محمد کلینی، اصول کافی، ج 8 ، ص 7، ح 2.
[57] . همان، بحارالانوار، ج 77، ص 218، ح 19.
[58] . نهج­البلاغه، خطبه­ی 182، ح 2.
[59] . اصول کافی، ج 1؛ ص 364، ح 2.
[60] . قصص (28): 24.
[61] . بحار، ج 101، ص 348، ح 12.
[62] . نساء (4): 28.
[63] . انسان (76): 3.
[64] . روم (30): 30.
[65] . انعام (6): 63 .
سوتیتره
انسان موحد هماره بر آن است که جلوه­های توحید را در لفظ و مفهوم محدود ننماید؛ بلکه همه­ی شؤون اعتقادی، اخلاقی و عملی خود را صبغه­ی توحیدی ببخشد.
«توحید در استعانت» که تمامی امور انسان را دربرمی­گیرد، جایی برای غیر خدا باقی نمی­گذارد چرا که غیرخدا نمی­تواند معین و یاور باشد.
لفظ «استعانت» از لحاظ لغوی بیانگر این است که ناتوان از فرد توانا یاری بطلبد.
حضرت یعقوب7 به هنگام ناپدیدشدن یوسف7، به خداوند استعانت می­جوید. این استعانت یک نوع توکل به خدا بود، یعنی کارها را به او سپرد و خدا هم به بهترین شکل آن را سامان داد.
مراتب استعانت به درجات عبادت وابسته است، به هر میزان که عابد در عبادتش موحد­تر باشد، استعانتش از درجه­ی بالاتری برخوردار است.
از کسی می­توان استعانت جست که قدرت او نامتناهی و مالکیت عالم در دست اوست و عزت و شدت و شوکت و قدرت انتقام­گیری برای اوست.
ربوبیت از اوصافی است که نقش اساسی را در مستعان دارد؛ یعنی از کسی می­توان استمداد جست که تدبیر امور بر عهده­ی اوست.
یکی از اوصاف مهم مستعان، بی­نیازی اوست. نیازمند چگونه می­تواند دست نیازمند را بگیرد.
مستعان باید رحیم و رؤوف باشد تا داعی برای پاسخگویی به استعانت داشته باشد یکی از اوصاف برجسته­ی خداوند رحمت اوست که تمامی سوره­های قرآن با این نام آغاز شده و در قرآن از خدایی که رحمان است، استعانت جسته شده است.
خداوندی که همه­ی اوصاف را به صورت نامحدود داراست «نعم المستعان» می­باشد، و تنها او برای استعانت کافی است.

تبلیغات