"نشر نوین شبهات کهن در مورد قرآن قسمت سوم"
آرشیو
چکیده
متن
تأثیرپذیری قرآن از فرهنگ زمانه؛
1. نعمتهای بهشتی؛
در متن کلام آسمانی قرآن، این کتاب به اوصافی از قبیل «هدی للناس»، «بیان للناس و موعظه» و ... توصیف شده است. نیز در متن این پیام، دعوت به اموری چون تدبر و تحدی وجود دارد. اقتضای مجموع این موارد، عرفیبودن زبان کتاب الهی است، چرا که دعوت عموم به تدبر در متن غیرعرفی و نیز تحدی به امر ناشناخته، زیبندهی فراخوان خردمند نیست. افزون بر این، قرآن خود با صراحت بر این مطلب تأکید میورزد که به «لسان قوم» نازل شده است؛ )وما ارسلنا من رسول الا بلسان قومه لیبین لهم... (([1])
از سویی گفتهاند: لسان حامل فرهنگ قوم است و اگر کتابی به لسانی باشد، بار فرهنگی قوم صاحب لسان را بر دوش میکشد. در پرتو این انگاره _ که فیالجمله بیراه نیست _ برخی بر آن شدند که قرآن تسلیم فرهنگ عصر نزول یعنی صدر اسلام بوده با پذیرا شدن فرهنگ جاهلی پیام را با بنیادهای ضدعلمی و مشوب به خرافه و گزافه برآمیخته است. و بلکه اساساً این پیام بر چنین بنیانهایی استوار است. خشونت مجازاتهای اسلام، برخورد قرآن با زنان، تعدد زوجات، کیفیت نعمتهای بهشتی از حور و قصور و اشجار و انهار، وعید و عذابهای هولناک و بنیانکن، وجود عناصری مثل جن و سحر و تعابیری از قبیل «رؤوس الشیاطین» شواهد گوناگون این ایدهاند.
اما قرآن نازل شد تا بر هنجارهای پوسیده و عادات خشک و فرسوده پرتو افکند و با طرح خردمندانهی تعالیم و ارزشهای جاهلیت سوز و رذیلت کُش، مردم گمراه و کلافه را خاضع و فرهنگ موجود را متأثر سازد و به سمت فضیلت و اخلاق منعطف کند. این راز تکرار سه بارهی این بُرش از آیهی شریفه است که: )هو الذی أرسل رسوله بالهدی ودین الحق لیظهره علی الدین کلّه و...(([2])
آن که در آموزههای رشید این کتاب بلیغ تأمل ورزد، به حق آن را از مشابهت هنجارهای جاهلی بسی دور مییابد، چه رسد به آنکه از آن متأثر باشد. ریشهی این توهم _ یعنی تأثیرپذیری قرآن از فرهنگ زمانه _ پندار تلازم تکلم به لسان قوم با اعتراف به معانی است که کلمات آنها را حمل میکند. زیرا چنین تصور کردهاند که چون این معانی هنگام وضع ملاحظه شدهاند، گاهِ استعمال نیز مدِِِ نظراست.
قبل از پرداختن به توهم و شبههی مذکور، ذکر چند نکته فضای کلی این دسته شبهات را روشن میکند و مقدمهای برای بررسی اشکالاتی از این دست است.
مقدمهی اول: موافقت در استعمال؛
نخست باید بررسی کرد که آیا تکلم به لسان قومی مستلزم اعتراف به فرهنگهایی نیز هست که آن لغت حمل میکند، یا از حد موافقت با آنان در استعمال تجاوز نمیکند؟ واقعیت آن است که محاوره به منظور تفاهم به هر لغتی، به چیزی بیش از علم به معانی کلمات در استعمال شایع فعلی نزد قوم، نیاز ندارد. پس سزاوار است با آنها مماشات و در تبادل مفاهیم بر حسب آنچه الآن بین آنان معهود است، توافق شود بدون آنکه نظری به اصل وضع و انگیزههایی که منجر به وضع هر واژه برای معنی خاص شده است، باشد. این دواعی هنگام وضع ملاحظه میشوند نه هنگام استعمال. چه بسا برای استعمالکنندگان یک لفظ، اسبابی که منجر به وضع آن لفظ برای معنایی خاص شده است، متروک و فراموش شده است. مثلاً لفظ مجنون برای کسی که ناراحتی و اختلال شدید اعصاب دارد وضع شدهاست و انگیزهی این وضع این بوده که معتقد بودهاند، این حالت به سبب برخورد جن با چنین افرادی حاصل میشود و در قدیم سعی میکردهاند مبتلایان به این بیماری را با تعاویذ و اورادی _ به جهت دورکردن جن _ معالجه کنند. امروزه این عقیده خرافه پنداشته میشود([3])، اما همچنان لفظ مجنون در چنین افرادی به کار میرود و صرفاً علامتی دال بر این معنا با همین مفهوم جدیدش _ و نه آن خرافهی متروک _ است. آن مفهوم اگر چه در زمان وضع واژه سبب وضع آن بود، اما در استعمال فعلی غیرملحوظ بلکه مرفوض است. یا مثلاً به بیابان بیآب و علف مفازه گفتهاند، به تفأل این امر که چنین بیابانی که معمولاً افراد را قربانی شرایط سخت طبیعی خود میکند، سبب کامیابی افراد شود. این تفأل که در زمان وضع ملاحظه شده، در کاربرد فعلی آن اصلاً مدنظر نیست و درست مثل آن است که کسی به تصور زیبایی فرزندش، او را جمیل بنامد. اما دیگران این لفظ را بدون اعتراف و اعتقاد به زیبایی او یا حتی با اعتقاد عکس در مورد این فرزند استعمال میکنند چون نامگذاری انجام شده و اسم _ بدون آنکه حامل معنای ملحوظ هنگام وضع باشد _ برای شخص عَلَم شده است. بنابراین استعمالات رایج _ که تابع مدالیل الفاظ هستند _ صرفاً به عنوان علایمی برای معانی بهکار میرود و انگیزهها و مناسبتهایی که حین وضع آنها ملاحظه شده است، در نظر گرفته نمیشود؛ پس اگر لفظی برای معنایی به تصور امری وضع شد، ممکن است آن تصور از بین برود اما تسمیه ادامه یابد.
مقدمهی دوم: عامبودن خطاب قرآن؛
قرآن اگر چه در زمان نزولش با عرب روبهرو بود، اما روی سخنش با تمامی نسلهای بشر است و اگر مواجههاش با عرب به لسان و طبق اسلوبهای معهود کلام نزد ایشان است، غرض آن بوده که از این طریق تفاهم با ایشان انجام پذیرد. اما این _ با توجه به عامبودن رسالت و فراگیری دعوت _ به معنای اختصاص خطابات به آنان نیست. به علاوه، تعابیری از قرآن کریم که ظاهر در اختصاصند، مفاهیم عامی در دل دارند که تمامی مردم در سرتاسر زمان را دربرمیگیرند و باعث شده این کتاب دستورالعملی برای همه و همیشه باشد. این راز خلود سند شریعت خاتم است. امثال و حکم وارد در قرآن نیز مرتکز بر ذهنیات خاص عرب نیست؛ بلکه بر ذهنیاتی استوار است که تمام امم بر آن اتفاق دارند. حتی شتر _ که به نظر میرسد عربزدهترین عبرت قرآن است _ عجایب خلقتش موضع عبرت نوع انسان _ و نه تنها عرب _ است. اوصاف و کیفیات بهشت و ثواب و دوزخ و عقاب نیز بر معیارهایی متکی است که مورد اتفاق نوع است. پیامبراکرم9 فرمود: «مامن آیة الا ولها ظهر وبطن» از امام باقر7 در این مورد توضیح خواستند، فرمود: «ظهره تنزیله وبطنه تأویله»([4])؛ مراد از تنزیل، ظاهر آیه است که در موردی خاص نازل شده و مراد از تأویل، مفهوم عامی است که از آیه انتزاع میشود و در بستر روزگاران ساری و جاری است. آنگاه افزود: عبرت به این مفهوم، عام است که ماندگاری قرآن را تضمین میکند و گرنه _ اگر عبرت به ظاهر تعبیر خاص بود _ قرآن زنجیرهی حلقهی تنگی از تاریخ بود که با هلاکت آن اقوام، از بین میرفت!
مقدمهی سوم: واقعنمونی مطالب قرآنی؛
اگر چه مانعی ندارد که تخیل پلکانی برای رسیدن به حقیقت باشد، اما آنچه از عبرتها و ضربالمثلها در کتاب الهی آمده است، معمولاً حکایت از اموری واقعی و عینی دارند که یا حقایقی ثابت در اعیان خارجی هستند و یا تصاویری از حالتی راسخ در قلب. و آنچه از عالم ماورای شهود خبر داده، تصورات وهمی نیست؛ بلکه حقایقی جاری و واقعی است. پس اگر به یک غرض هدایتی و به قصد عبرت، یک جریان تاریخی نقل میکند، حکایت از یک امر متحقق خارجی است چرا که در اوهام عبرتی نیست! همچنین تصاویر تخیلی برای حالات نفسانیِ مورد مثال، واقعیاتی دارند که قرآن آنها را تصویر کرده و لباس حیات پوشانیده است. اما حکایت از امور غیبی و در پرده، نقل حقایق ثابتی است که قرآن آنها را در قالب استعاره و تشبیه، متمثل کرده است. مثلاً برخی گفتهاند: این که فرشتگان الهی دارای دو، سه و چهار بال هستند، تعبیر از مدارج قوا و طاقات است که ملائکِِ مدبرات امر دارا هستند و بر حسب وظایف محول به آنها انجام وظیفه میکنند. و یا گفتهاند ملک مجهز به چیزی است که برای او همان اثر را دارد که بال برای پرنده دارد، یعنی توسط آن صعود و نزول میکند.([5]) اینکه از قوا به بالها تعبیر شود امری شایع است و مراد بالهایی نظیر بال پرندگان نیست.
گونههای مختلف بهکارگیری واژگان قوم در قرآن؛
با توجه به مقدمات فوق میتوان گفت: الفاظی که به نظر میرسد حامل فرهنگ قومند، در قرآن به دو نحو اساسی به کار گرفته شدهاند:
1. آن دسته که بدون ملاحظهی بار فرهنگی اولیهی لفظ، استعمال شدهاند و صرفاً حالت معبر و گذری برای رسیدن به معنای مورد نظر دارند.
این دسته خود بر دو قسماند:
الف: الفاظی که به صورت استعاری بهکار رفتهاند؛ یعنی برای تعبیر از یک معنای بلند که به ازای آن در کلام عرب لفظی وضع نشده است از مفهومی که مناسبتی با معنای مورد نظر دارد، عاریه گرفته شدهاند مثل: حور و جنات و انهاری از عسل مصفّا و ... _ که اگرچه حاکی از امور واقعی و نه تمثیلی و تخیلی هستند، اما _ به معانی بلندتری غیر از آنچه نزد عرب معهود است، اشاره دارند.
ب: عناصر رایج که ویژگی گویشی قوم بوده؛ بدون نظر به پذیرش لوازم علمی و کلامی آن بهکار گرفته شده است. استفاده از کنایهها، تعبیرات و عناوین رایج زبان _ که متکلم ناچار به استفاده از آن است _ به معنای پذیرش لوازم علمی آن نیست و این مسأله در دیگر زبانها نیز نمونه دارد، مثلاً در زبان فارسی به فرد مبتلا به بیماری مغزی و عقلی، دیوانه اطلاق میشود، بدون آنکه التزامی به دیوزدگی چنین شخصی در بین باشد. قرآن نیز مطابق روش معمول عقلا، از زبان قوم، تشبیهات و لغات آنها برای تفهیم بهتر مقاصد عالی خود استفاده کرده است. مثلاً محاجّهی حضرت ابراهیم با نمرود و نیز تعبیرات قرآن در مورد دیوانگان، تشبیه میوهی زقوم به سرهای شیاطین، قسمها، نکوهشهای لفظی و استفاده از واژههای غیرعربی که در آن زمان مورد استعمال عرب بوده است، از همین قبیل است.
2. آن دسته که با عنایت به محتوای آنها در فرهنگ جاهلی استعمال شده و بار فرهنگی اولیهی لغت را حمل میکنند.
قرآن با عناصر فرهنگ زمان خویش دو گونه برخورد کرده است:
الف: عناصرمثبت فرهنگی عرب مثل حج را _ که برگرفته از ادیان ابراهیمی بوده _ پذیرفته و آنها را پالایش کرده و تکامل بخشیده است.
ب: عناصر منفی فرهنگی مثل خرافات اعراب جاهلی را نه تنها نپذیرفته، بلکه با آنها مقابله کرده است. مثلاً عقاید جاهلانه در مورد جن یا پسر و دختر قراردادن برای خدا را مورد حمله قرار داده و یا قانون ظهار را محکوم شمرده و یا کیفیت نیایش اعراب جاهلی را مورد تهاجم قرار داده و نیز در بسیاری از موارد احکام جاهلی مثل رباخواری را تخطئه کرده است، همچنین در مقابل برخی عادات مثل زنده به گور کردن دختران به شدت موضع منفی گرفته است.
به عنوان مثال همهی آنچه در خصوص تأثیرپذیری قرآن از فرهنگ زمانه در توصیف نعمتهای بهشتی آماج حملات جدی قرآنستیزان است به صورت زیر خلاصه میشود:
افسانهی آخرت!
سخن از بهشت به میان آمد و آن پردازش افسانهای که دهان هر مؤمنی را آب میاندازد! در درازنای تاریخ، پیامد و ثمرهی چنین تناقضی _ که بهشت نامیده میشود _ خود پرسشهای بیشماری بوده است که از سوی عقلهای نقاد و ذهنهای پرسشگر مطرح شده که بیپاسخ هم مانده است. از جمله ... نهرهای شراب و عسل و درختان سرسبز پرمیوه و دیگر نعمتهای الهی و ... «و حوران درشت چشم» همانند مرواریدهایی در صدف همه به پاداش کارهایی که میکردهاند ... نکتهی بسیار عجیب اینکه در داستان اسطورهای بهشت، دو گروه _ یکی بسیار مهم _ انسانی عملاً حذف شدهاند: نخست بانوان که نیمی از جامعهی بشری را تشکیل میدهند و معلوم نیست که در جهان آخرت تکلیف آنان در بهشت مردانهی خداوند چه خواهد شد! و دومین گروه مردمی هستند که در نواحی پرباران کرهی زمین و یا قطب شمال زندگی میکنند و به خاطر شرایط طبیعی زیست محیطی که از سوی ... خداوند ... به آنان تحمیل شده هیچ علاقهای به «سایهی دایمی درختان» و «نهرهای همیشه جاری و پر آب» بهشتی وعده داده شده ندارند! میپرسیم این چگونه خدای ... است که گروه بزرگی از انسانها را عمداً حذف نموده و چگونه خدای ... است که از وجود مناطق استوایی و استپ و تندرا و قطبی بیخبر است؟!
تحلیل اشکال ([6])
ظاهراً در این مورد چند مشکل اساسی به نظر شبههافکنان رسیده است. اول اینکه حکایت حور با وصف سیاهچشمی _ که زیبایی مطلوب عرب است _ با همهگیر بودن این نعمت تناسب ندارد، چون از نظر برخی اقوام دیگر سیاهچشمی حسن نیست. دیگر آنکه در چنین بهشت مردانه _ که نعمتهایش برای مردان عرب مطبوع است _ تکلیف زنان چیست؟! سوم آنکه وصف بهشت با جویباران و سایهساران درختان، تنها برای قومی مرغوب است که در زندگی دنیا از چنین شرایطی محروم بودهاند. نگاهی دقیقتر به مواضع اشکال روشنگر حقایقی مهم است.
حورالعین؛
عین جمع عیناء است و آن زنی است گشادچشم که فراخی دیدهاش با زیبایی صورتش متناسب است. همانگونه که به گاووحشی به خاطر زیبایی و تناسب چشمش در گشادگی، عین گفته میشود. حور جمع حوراء است و چنین پنداشتهاند که زن سیاه چشم است و این وصف زیبایی زنان نزد عرب است به خلاف وصف زیبایی مثلاً نزد اروپاییان که روشن چشمی _ مثلاً چشم آبی _ پسندیدهی ایشان است که نزد عرب عیب شمرده میشود. گفتهاند برای همین است که در وصف مجرمین آمده: )یوم ینفخ فی الصور ونحشر المجرمین یومئذ زرقاً (([7]) پس هر دو وصف _ از نظر زشتی و زیبایی _ صرفاً براساس معیارهای عرب بهکار رفتهاند.
اما ریشهی اشتباه این است که الحَوَر به سیاهی ترجمه شده است در حالی که معنای آن «بیاض اللامع لشدة ابیضاضه» است پس الحَوَر شدت سپیدی چشم است که رنگ حدقه را نمایان میسازد و « الحواریّات»، به معنای « النساء البیض» است. ازهری گفته است: زن تنها اگر پوست سپیدی نیز داشته باشد، به خاطر حَوَر چشمانش حوراء نامیده میشود. در این صورت حوراء، زن سپید رخشان چشم است که چشم نافذش _ سیاه باشد یا آبی یا ... _ در شدت لمعان و به خاطر حسن جوار در اوج حسن و جمال است، چنین زنی نزد همگان و نه تنها عرب، زیباست. اما اینکه آبی چشمی وصف مجرمین در حشر شمرده شده، مراد از آن کوری و از بین رفتن نور چشم از شدت تشنگی است. چون گفتهاند شدت عطش نور چشم را میبرد و دیدگان را تار میکند چنانکه گویی بین انسان و آسمان دودی حایل میشود که به سبب آن اشیا را آبی میبیند. نه اینکه حدقهی چشم آبی باشد. فراء میگوید: «یقال نحشرهم عطشاناً و یقال نحشرهم عمیاً» ازهری میگوید: «عطاشاً یظهر اثره فی اعینهم کالزرقه ونسوق المجرمین الی جهنم ورداً ای عطاشاً» که به خاطر آن است که با راه رفتن روی پایشان مثل شتر به سمت شریعهی آب میروند. ابن عباس گفته است: به عطاش، ورد گفته شده است چون به شریعه _ به طلب آب _ وارد میشوند.([8])
حتی اگر وصف چشم زن با این خصوصیات، صرفاً محبوب و مطلوب عرب باشد نیز مشکلی پیش نمیآید، چون آنها که چشم تنگ ژاپنی و چشم آبی اروپایی میپسندند نیز از نظر دور نماندهاند که فرمود: )... ولکم فیها ما تشتهی انفسکم...(([9]) و )وفیها ما تشتهیه الانفس و تلذ الاعین...(([10])
اما این اشکال که بهرهی زنان مؤمن از نعیم آخرت چیست؟ در احادیث مأثور جواب داده شده است که: خداوند متعال آنها را در بهشت حوریانی قرار میدهد که از حوریان بهشتی برای همسرانشان مطلوبترند. ابن عباس در تفسیر )إنا انشأناهن انشاءً فجعلناهن ابکاراً(([11]) گفته است: «أن الایة بشأن الانسیات یبدلهن اللهحوراًعیناً فیالجنان»([12])خداوند میفرماید:)جنات عدن یدخلونها ومن صلح منآباءهم وازواجهم وذریاتهم...(([13]) ؛ )ادخلوا الجنة انتم وازواجکم تحبرون(([14])
اشجار و انهار؛
زمزمهی رود و آبشار و طبیعت سرسبز و سایهی درختان برای همهی ابنای بشر _ و نه تنها ساکنان بیابانها و صحراها _ خواستنی و مطبوع است و گردشگاهها و مکانهای تفریحی مردم در سراسر عالم دارای چنین خصوصیاتی است. ملاک ملذوذ و مطبوعبودن یک نعمت، محرومیت از آن نیست. حتی برخورداران از نعمتها نیز به آنها و به صورتهای لطیفتر و عمیقترشان راغبند. شاهد این مطلب میل جمیع آدمیان در تمامی عصرها و نسلها به طبیعت سرسبز و آب و آبادانی طبیعی است.
این تنها یکی از جوابهایی است که قرآنپژوهان در پس زدن شبههی پیش گفته، دادهاند. در نگرشی عمیقتر به ماهیت نعمتهای بهشتی _ در تلاش برای رسیدن به بطون آیات _ مفسران این الفاظ را استعاره برای معانی بلندتر دانستهاند. مثلاً گفتهاند: حورالعین لفظی است که برای قرین علمی بهشتی انسانها که دیده گشاده و آگاه است، عاریت گرفته شده است. همچنین اشجار و انهار و سایر الفاظ مشیر به نعمتهای بهشتی، استعاره برای معانی دیگرند که اگر چه عینیت و واقعیت دارند، اما دست شبکهی الفاظ معمول از دامنشان کوتاه است و بلکه طلب فهم و درک آنها با حواس و ابزاری که برای ادراک امور این جهانی آفریده شده و در چنبرهی ماده محصورند، توقعی بیجاست. قرآن از آنجا که _ با وجود تکلم به لسان قوم و عرف _ به لحاظ پارهای خصوصیات، نصّی کاملاً ممتاز و منحاز است؛ مثلاً از حیث مبدأ و منتها کلامی ویژه است، یعنی مبدأ وحیانی دارد و غایت و غرض آن هدایت است و نیز جاوید و جهانی است و ...، در بیان مقاصد خود نیازمند اشاره به مفاهیم فخیم و فرازمندی است که برای آنها در هیچ لغتی لفظ موجود نیست، به ویژه لغت عرب که حامل ثقافت مردمی دانشمند و فرهیخته نیست، بلکه آیینهی فرهنگ قومی است که عمدهی مطالبش از وصف معشوق و نقل جنگاوریها و صفات شتر و حکایت آبهای گندیده در گودالها، فراتر نمیرود. بدیهی است که در فضای چنین لغتی برای بیان مقاصدی بلند و مفاهیمی عالی گریزی از استعاره نیست. اما در خود این متن نورانی، قراینی وجود دارد که استعاری بودن تعبیرات را القا میکند. مثلاً اینکه میفرماید: )... انهاراً من لبن لم یتغیر طعمه... ( ([15]) معلوم میکند که مراد از شیر چیزی مشابه شیر دنیا نیست، چرا که به وجدان میدانیم شیر دنیا طعمش با مرور زمان و تغییر شرایط متغیر میشود. پس این لفظ اشاره به معنایی دیگر دارد که از جهتی با شیر و ویژگیهای آن متناسب است. که صد البته گشودن راز این دقایق، خواهان مجالی فراختر و مقالی ژرفتر است و آنچه آمد در بحث جدلگونه برای دفع شبهه کافی به نظر میرسد.
اشکالاتی از قبیل موارد پیش گفته _ که امروزه قرآن ستیزان را سخت مشغول و مشعوف کرده است _ حرفهای تازهای نیستند که در خلال هزار و چهارصد سالی که از نزول این پیام گذشته است به ذهن قرآنپژوهانی که بدون غرض و مخلصانه _ به قصد کشف دقایق این نص اعجازی _ بردبارانه به تأملهای عمیق پرداختهاند، نرسیده باشد. اما آنان در پس پردهی این الفاظ دیدهاند، آنچه دیدهاند و بخشهایی از آن را به زبانهای گوناگون بازگفتهاند.
به نظر میرسد مستوای تأمل و تدبر در یک نص وحیانی هدایت مقصد _ که ادعای فراگیری و ماندگاری دارد _ بسیار بالاتر از متون محاورهای و ژورنالیستی است. صید نازکاندیشیهای لطیف از متنی به غایت فشرده و موجز و بلیغ، شکیبایی و مطالعهی افزون میطلبد.
دقایق این کتاب برای افهام عوامزدهای که به اسفل السافلین روزمرگی سقوط کرده و تلاشهای فهم متن آنان مطلقاً روشمند نیست و بدون بهرهگیری از تلاش شیران این بیشه _ پابرهنه و تهیدست _ به میدان فهم قرآن میدوند، در حجابهایی سنگین، مستور است. آن که خود را از قرنها تجربه و میراث ماندگار قرآن فهمی محروم کند، حقیقتاً تنگدست است و انسان عاقل بنای دانش خود را بر ستونهای محکم دانش گذشتگان استوار میدارد.
پرامید که چنین شود. ([16])
پینوشت:
[1] . ابراهیم (14): 4.
[2] . توبه (9): 33 ، فتح (48): 28 و صف (61): 9.
[3] . این مقاله در صدد اثبات یا انکار این عقیده و یا رد و قبول این روش در معالجهی شخص جنزده نیست.
[4] . تفسیر عیاشی، ج 1، ص 11.
[5] . تفسیر المیزان، ذیل فاطر (35): 1 و شبهات و ردود، ص 114. گفتنی است اینها گوشهای از برداشتهای مفسران و قرآنپژوهان ماست و حقیقت این امور نزد خداوند است.
[6] . به عنوان نمونه، مراجعه شود به مقالهی بازشناسی یک پندار، افشین زند، کانادا، ارایه شده در سایت EFSHA.
[7] . طه (20): 102.
[8] . به نقل از شبهات و ردود، ص 198.
[9] . فصلت (41): 31.
[10] . زخرف (43): 71.
[11] . واقعه (56): 35 و 36.
[12] . مجمع و البیان، ج 9، ص 219.
[13] . رعد (13): 23.
[14] . زخرف (43): 70.
[15] . محمد(47): 15.
[16] . آخرین جملهی مقالهی مورد نقد
1. نعمتهای بهشتی؛
در متن کلام آسمانی قرآن، این کتاب به اوصافی از قبیل «هدی للناس»، «بیان للناس و موعظه» و ... توصیف شده است. نیز در متن این پیام، دعوت به اموری چون تدبر و تحدی وجود دارد. اقتضای مجموع این موارد، عرفیبودن زبان کتاب الهی است، چرا که دعوت عموم به تدبر در متن غیرعرفی و نیز تحدی به امر ناشناخته، زیبندهی فراخوان خردمند نیست. افزون بر این، قرآن خود با صراحت بر این مطلب تأکید میورزد که به «لسان قوم» نازل شده است؛ )وما ارسلنا من رسول الا بلسان قومه لیبین لهم... (([1])
از سویی گفتهاند: لسان حامل فرهنگ قوم است و اگر کتابی به لسانی باشد، بار فرهنگی قوم صاحب لسان را بر دوش میکشد. در پرتو این انگاره _ که فیالجمله بیراه نیست _ برخی بر آن شدند که قرآن تسلیم فرهنگ عصر نزول یعنی صدر اسلام بوده با پذیرا شدن فرهنگ جاهلی پیام را با بنیادهای ضدعلمی و مشوب به خرافه و گزافه برآمیخته است. و بلکه اساساً این پیام بر چنین بنیانهایی استوار است. خشونت مجازاتهای اسلام، برخورد قرآن با زنان، تعدد زوجات، کیفیت نعمتهای بهشتی از حور و قصور و اشجار و انهار، وعید و عذابهای هولناک و بنیانکن، وجود عناصری مثل جن و سحر و تعابیری از قبیل «رؤوس الشیاطین» شواهد گوناگون این ایدهاند.
اما قرآن نازل شد تا بر هنجارهای پوسیده و عادات خشک و فرسوده پرتو افکند و با طرح خردمندانهی تعالیم و ارزشهای جاهلیت سوز و رذیلت کُش، مردم گمراه و کلافه را خاضع و فرهنگ موجود را متأثر سازد و به سمت فضیلت و اخلاق منعطف کند. این راز تکرار سه بارهی این بُرش از آیهی شریفه است که: )هو الذی أرسل رسوله بالهدی ودین الحق لیظهره علی الدین کلّه و...(([2])
آن که در آموزههای رشید این کتاب بلیغ تأمل ورزد، به حق آن را از مشابهت هنجارهای جاهلی بسی دور مییابد، چه رسد به آنکه از آن متأثر باشد. ریشهی این توهم _ یعنی تأثیرپذیری قرآن از فرهنگ زمانه _ پندار تلازم تکلم به لسان قوم با اعتراف به معانی است که کلمات آنها را حمل میکند. زیرا چنین تصور کردهاند که چون این معانی هنگام وضع ملاحظه شدهاند، گاهِ استعمال نیز مدِِِ نظراست.
قبل از پرداختن به توهم و شبههی مذکور، ذکر چند نکته فضای کلی این دسته شبهات را روشن میکند و مقدمهای برای بررسی اشکالاتی از این دست است.
مقدمهی اول: موافقت در استعمال؛
نخست باید بررسی کرد که آیا تکلم به لسان قومی مستلزم اعتراف به فرهنگهایی نیز هست که آن لغت حمل میکند، یا از حد موافقت با آنان در استعمال تجاوز نمیکند؟ واقعیت آن است که محاوره به منظور تفاهم به هر لغتی، به چیزی بیش از علم به معانی کلمات در استعمال شایع فعلی نزد قوم، نیاز ندارد. پس سزاوار است با آنها مماشات و در تبادل مفاهیم بر حسب آنچه الآن بین آنان معهود است، توافق شود بدون آنکه نظری به اصل وضع و انگیزههایی که منجر به وضع هر واژه برای معنی خاص شده است، باشد. این دواعی هنگام وضع ملاحظه میشوند نه هنگام استعمال. چه بسا برای استعمالکنندگان یک لفظ، اسبابی که منجر به وضع آن لفظ برای معنایی خاص شده است، متروک و فراموش شده است. مثلاً لفظ مجنون برای کسی که ناراحتی و اختلال شدید اعصاب دارد وضع شدهاست و انگیزهی این وضع این بوده که معتقد بودهاند، این حالت به سبب برخورد جن با چنین افرادی حاصل میشود و در قدیم سعی میکردهاند مبتلایان به این بیماری را با تعاویذ و اورادی _ به جهت دورکردن جن _ معالجه کنند. امروزه این عقیده خرافه پنداشته میشود([3])، اما همچنان لفظ مجنون در چنین افرادی به کار میرود و صرفاً علامتی دال بر این معنا با همین مفهوم جدیدش _ و نه آن خرافهی متروک _ است. آن مفهوم اگر چه در زمان وضع واژه سبب وضع آن بود، اما در استعمال فعلی غیرملحوظ بلکه مرفوض است. یا مثلاً به بیابان بیآب و علف مفازه گفتهاند، به تفأل این امر که چنین بیابانی که معمولاً افراد را قربانی شرایط سخت طبیعی خود میکند، سبب کامیابی افراد شود. این تفأل که در زمان وضع ملاحظه شده، در کاربرد فعلی آن اصلاً مدنظر نیست و درست مثل آن است که کسی به تصور زیبایی فرزندش، او را جمیل بنامد. اما دیگران این لفظ را بدون اعتراف و اعتقاد به زیبایی او یا حتی با اعتقاد عکس در مورد این فرزند استعمال میکنند چون نامگذاری انجام شده و اسم _ بدون آنکه حامل معنای ملحوظ هنگام وضع باشد _ برای شخص عَلَم شده است. بنابراین استعمالات رایج _ که تابع مدالیل الفاظ هستند _ صرفاً به عنوان علایمی برای معانی بهکار میرود و انگیزهها و مناسبتهایی که حین وضع آنها ملاحظه شده است، در نظر گرفته نمیشود؛ پس اگر لفظی برای معنایی به تصور امری وضع شد، ممکن است آن تصور از بین برود اما تسمیه ادامه یابد.
مقدمهی دوم: عامبودن خطاب قرآن؛
قرآن اگر چه در زمان نزولش با عرب روبهرو بود، اما روی سخنش با تمامی نسلهای بشر است و اگر مواجههاش با عرب به لسان و طبق اسلوبهای معهود کلام نزد ایشان است، غرض آن بوده که از این طریق تفاهم با ایشان انجام پذیرد. اما این _ با توجه به عامبودن رسالت و فراگیری دعوت _ به معنای اختصاص خطابات به آنان نیست. به علاوه، تعابیری از قرآن کریم که ظاهر در اختصاصند، مفاهیم عامی در دل دارند که تمامی مردم در سرتاسر زمان را دربرمیگیرند و باعث شده این کتاب دستورالعملی برای همه و همیشه باشد. این راز خلود سند شریعت خاتم است. امثال و حکم وارد در قرآن نیز مرتکز بر ذهنیات خاص عرب نیست؛ بلکه بر ذهنیاتی استوار است که تمام امم بر آن اتفاق دارند. حتی شتر _ که به نظر میرسد عربزدهترین عبرت قرآن است _ عجایب خلقتش موضع عبرت نوع انسان _ و نه تنها عرب _ است. اوصاف و کیفیات بهشت و ثواب و دوزخ و عقاب نیز بر معیارهایی متکی است که مورد اتفاق نوع است. پیامبراکرم9 فرمود: «مامن آیة الا ولها ظهر وبطن» از امام باقر7 در این مورد توضیح خواستند، فرمود: «ظهره تنزیله وبطنه تأویله»([4])؛ مراد از تنزیل، ظاهر آیه است که در موردی خاص نازل شده و مراد از تأویل، مفهوم عامی است که از آیه انتزاع میشود و در بستر روزگاران ساری و جاری است. آنگاه افزود: عبرت به این مفهوم، عام است که ماندگاری قرآن را تضمین میکند و گرنه _ اگر عبرت به ظاهر تعبیر خاص بود _ قرآن زنجیرهی حلقهی تنگی از تاریخ بود که با هلاکت آن اقوام، از بین میرفت!
مقدمهی سوم: واقعنمونی مطالب قرآنی؛
اگر چه مانعی ندارد که تخیل پلکانی برای رسیدن به حقیقت باشد، اما آنچه از عبرتها و ضربالمثلها در کتاب الهی آمده است، معمولاً حکایت از اموری واقعی و عینی دارند که یا حقایقی ثابت در اعیان خارجی هستند و یا تصاویری از حالتی راسخ در قلب. و آنچه از عالم ماورای شهود خبر داده، تصورات وهمی نیست؛ بلکه حقایقی جاری و واقعی است. پس اگر به یک غرض هدایتی و به قصد عبرت، یک جریان تاریخی نقل میکند، حکایت از یک امر متحقق خارجی است چرا که در اوهام عبرتی نیست! همچنین تصاویر تخیلی برای حالات نفسانیِ مورد مثال، واقعیاتی دارند که قرآن آنها را تصویر کرده و لباس حیات پوشانیده است. اما حکایت از امور غیبی و در پرده، نقل حقایق ثابتی است که قرآن آنها را در قالب استعاره و تشبیه، متمثل کرده است. مثلاً برخی گفتهاند: این که فرشتگان الهی دارای دو، سه و چهار بال هستند، تعبیر از مدارج قوا و طاقات است که ملائکِِ مدبرات امر دارا هستند و بر حسب وظایف محول به آنها انجام وظیفه میکنند. و یا گفتهاند ملک مجهز به چیزی است که برای او همان اثر را دارد که بال برای پرنده دارد، یعنی توسط آن صعود و نزول میکند.([5]) اینکه از قوا به بالها تعبیر شود امری شایع است و مراد بالهایی نظیر بال پرندگان نیست.
گونههای مختلف بهکارگیری واژگان قوم در قرآن؛
با توجه به مقدمات فوق میتوان گفت: الفاظی که به نظر میرسد حامل فرهنگ قومند، در قرآن به دو نحو اساسی به کار گرفته شدهاند:
1. آن دسته که بدون ملاحظهی بار فرهنگی اولیهی لفظ، استعمال شدهاند و صرفاً حالت معبر و گذری برای رسیدن به معنای مورد نظر دارند.
این دسته خود بر دو قسماند:
الف: الفاظی که به صورت استعاری بهکار رفتهاند؛ یعنی برای تعبیر از یک معنای بلند که به ازای آن در کلام عرب لفظی وضع نشده است از مفهومی که مناسبتی با معنای مورد نظر دارد، عاریه گرفته شدهاند مثل: حور و جنات و انهاری از عسل مصفّا و ... _ که اگرچه حاکی از امور واقعی و نه تمثیلی و تخیلی هستند، اما _ به معانی بلندتری غیر از آنچه نزد عرب معهود است، اشاره دارند.
ب: عناصر رایج که ویژگی گویشی قوم بوده؛ بدون نظر به پذیرش لوازم علمی و کلامی آن بهکار گرفته شده است. استفاده از کنایهها، تعبیرات و عناوین رایج زبان _ که متکلم ناچار به استفاده از آن است _ به معنای پذیرش لوازم علمی آن نیست و این مسأله در دیگر زبانها نیز نمونه دارد، مثلاً در زبان فارسی به فرد مبتلا به بیماری مغزی و عقلی، دیوانه اطلاق میشود، بدون آنکه التزامی به دیوزدگی چنین شخصی در بین باشد. قرآن نیز مطابق روش معمول عقلا، از زبان قوم، تشبیهات و لغات آنها برای تفهیم بهتر مقاصد عالی خود استفاده کرده است. مثلاً محاجّهی حضرت ابراهیم با نمرود و نیز تعبیرات قرآن در مورد دیوانگان، تشبیه میوهی زقوم به سرهای شیاطین، قسمها، نکوهشهای لفظی و استفاده از واژههای غیرعربی که در آن زمان مورد استعمال عرب بوده است، از همین قبیل است.
2. آن دسته که با عنایت به محتوای آنها در فرهنگ جاهلی استعمال شده و بار فرهنگی اولیهی لغت را حمل میکنند.
قرآن با عناصر فرهنگ زمان خویش دو گونه برخورد کرده است:
الف: عناصرمثبت فرهنگی عرب مثل حج را _ که برگرفته از ادیان ابراهیمی بوده _ پذیرفته و آنها را پالایش کرده و تکامل بخشیده است.
ب: عناصر منفی فرهنگی مثل خرافات اعراب جاهلی را نه تنها نپذیرفته، بلکه با آنها مقابله کرده است. مثلاً عقاید جاهلانه در مورد جن یا پسر و دختر قراردادن برای خدا را مورد حمله قرار داده و یا قانون ظهار را محکوم شمرده و یا کیفیت نیایش اعراب جاهلی را مورد تهاجم قرار داده و نیز در بسیاری از موارد احکام جاهلی مثل رباخواری را تخطئه کرده است، همچنین در مقابل برخی عادات مثل زنده به گور کردن دختران به شدت موضع منفی گرفته است.
به عنوان مثال همهی آنچه در خصوص تأثیرپذیری قرآن از فرهنگ زمانه در توصیف نعمتهای بهشتی آماج حملات جدی قرآنستیزان است به صورت زیر خلاصه میشود:
افسانهی آخرت!
سخن از بهشت به میان آمد و آن پردازش افسانهای که دهان هر مؤمنی را آب میاندازد! در درازنای تاریخ، پیامد و ثمرهی چنین تناقضی _ که بهشت نامیده میشود _ خود پرسشهای بیشماری بوده است که از سوی عقلهای نقاد و ذهنهای پرسشگر مطرح شده که بیپاسخ هم مانده است. از جمله ... نهرهای شراب و عسل و درختان سرسبز پرمیوه و دیگر نعمتهای الهی و ... «و حوران درشت چشم» همانند مرواریدهایی در صدف همه به پاداش کارهایی که میکردهاند ... نکتهی بسیار عجیب اینکه در داستان اسطورهای بهشت، دو گروه _ یکی بسیار مهم _ انسانی عملاً حذف شدهاند: نخست بانوان که نیمی از جامعهی بشری را تشکیل میدهند و معلوم نیست که در جهان آخرت تکلیف آنان در بهشت مردانهی خداوند چه خواهد شد! و دومین گروه مردمی هستند که در نواحی پرباران کرهی زمین و یا قطب شمال زندگی میکنند و به خاطر شرایط طبیعی زیست محیطی که از سوی ... خداوند ... به آنان تحمیل شده هیچ علاقهای به «سایهی دایمی درختان» و «نهرهای همیشه جاری و پر آب» بهشتی وعده داده شده ندارند! میپرسیم این چگونه خدای ... است که گروه بزرگی از انسانها را عمداً حذف نموده و چگونه خدای ... است که از وجود مناطق استوایی و استپ و تندرا و قطبی بیخبر است؟!
تحلیل اشکال ([6])
ظاهراً در این مورد چند مشکل اساسی به نظر شبههافکنان رسیده است. اول اینکه حکایت حور با وصف سیاهچشمی _ که زیبایی مطلوب عرب است _ با همهگیر بودن این نعمت تناسب ندارد، چون از نظر برخی اقوام دیگر سیاهچشمی حسن نیست. دیگر آنکه در چنین بهشت مردانه _ که نعمتهایش برای مردان عرب مطبوع است _ تکلیف زنان چیست؟! سوم آنکه وصف بهشت با جویباران و سایهساران درختان، تنها برای قومی مرغوب است که در زندگی دنیا از چنین شرایطی محروم بودهاند. نگاهی دقیقتر به مواضع اشکال روشنگر حقایقی مهم است.
حورالعین؛
عین جمع عیناء است و آن زنی است گشادچشم که فراخی دیدهاش با زیبایی صورتش متناسب است. همانگونه که به گاووحشی به خاطر زیبایی و تناسب چشمش در گشادگی، عین گفته میشود. حور جمع حوراء است و چنین پنداشتهاند که زن سیاه چشم است و این وصف زیبایی زنان نزد عرب است به خلاف وصف زیبایی مثلاً نزد اروپاییان که روشن چشمی _ مثلاً چشم آبی _ پسندیدهی ایشان است که نزد عرب عیب شمرده میشود. گفتهاند برای همین است که در وصف مجرمین آمده: )یوم ینفخ فی الصور ونحشر المجرمین یومئذ زرقاً (([7]) پس هر دو وصف _ از نظر زشتی و زیبایی _ صرفاً براساس معیارهای عرب بهکار رفتهاند.
اما ریشهی اشتباه این است که الحَوَر به سیاهی ترجمه شده است در حالی که معنای آن «بیاض اللامع لشدة ابیضاضه» است پس الحَوَر شدت سپیدی چشم است که رنگ حدقه را نمایان میسازد و « الحواریّات»، به معنای « النساء البیض» است. ازهری گفته است: زن تنها اگر پوست سپیدی نیز داشته باشد، به خاطر حَوَر چشمانش حوراء نامیده میشود. در این صورت حوراء، زن سپید رخشان چشم است که چشم نافذش _ سیاه باشد یا آبی یا ... _ در شدت لمعان و به خاطر حسن جوار در اوج حسن و جمال است، چنین زنی نزد همگان و نه تنها عرب، زیباست. اما اینکه آبی چشمی وصف مجرمین در حشر شمرده شده، مراد از آن کوری و از بین رفتن نور چشم از شدت تشنگی است. چون گفتهاند شدت عطش نور چشم را میبرد و دیدگان را تار میکند چنانکه گویی بین انسان و آسمان دودی حایل میشود که به سبب آن اشیا را آبی میبیند. نه اینکه حدقهی چشم آبی باشد. فراء میگوید: «یقال نحشرهم عطشاناً و یقال نحشرهم عمیاً» ازهری میگوید: «عطاشاً یظهر اثره فی اعینهم کالزرقه ونسوق المجرمین الی جهنم ورداً ای عطاشاً» که به خاطر آن است که با راه رفتن روی پایشان مثل شتر به سمت شریعهی آب میروند. ابن عباس گفته است: به عطاش، ورد گفته شده است چون به شریعه _ به طلب آب _ وارد میشوند.([8])
حتی اگر وصف چشم زن با این خصوصیات، صرفاً محبوب و مطلوب عرب باشد نیز مشکلی پیش نمیآید، چون آنها که چشم تنگ ژاپنی و چشم آبی اروپایی میپسندند نیز از نظر دور نماندهاند که فرمود: )... ولکم فیها ما تشتهی انفسکم...(([9]) و )وفیها ما تشتهیه الانفس و تلذ الاعین...(([10])
اما این اشکال که بهرهی زنان مؤمن از نعیم آخرت چیست؟ در احادیث مأثور جواب داده شده است که: خداوند متعال آنها را در بهشت حوریانی قرار میدهد که از حوریان بهشتی برای همسرانشان مطلوبترند. ابن عباس در تفسیر )إنا انشأناهن انشاءً فجعلناهن ابکاراً(([11]) گفته است: «أن الایة بشأن الانسیات یبدلهن اللهحوراًعیناً فیالجنان»([12])خداوند میفرماید:)جنات عدن یدخلونها ومن صلح منآباءهم وازواجهم وذریاتهم...(([13]) ؛ )ادخلوا الجنة انتم وازواجکم تحبرون(([14])
اشجار و انهار؛
زمزمهی رود و آبشار و طبیعت سرسبز و سایهی درختان برای همهی ابنای بشر _ و نه تنها ساکنان بیابانها و صحراها _ خواستنی و مطبوع است و گردشگاهها و مکانهای تفریحی مردم در سراسر عالم دارای چنین خصوصیاتی است. ملاک ملذوذ و مطبوعبودن یک نعمت، محرومیت از آن نیست. حتی برخورداران از نعمتها نیز به آنها و به صورتهای لطیفتر و عمیقترشان راغبند. شاهد این مطلب میل جمیع آدمیان در تمامی عصرها و نسلها به طبیعت سرسبز و آب و آبادانی طبیعی است.
این تنها یکی از جوابهایی است که قرآنپژوهان در پس زدن شبههی پیش گفته، دادهاند. در نگرشی عمیقتر به ماهیت نعمتهای بهشتی _ در تلاش برای رسیدن به بطون آیات _ مفسران این الفاظ را استعاره برای معانی بلندتر دانستهاند. مثلاً گفتهاند: حورالعین لفظی است که برای قرین علمی بهشتی انسانها که دیده گشاده و آگاه است، عاریت گرفته شده است. همچنین اشجار و انهار و سایر الفاظ مشیر به نعمتهای بهشتی، استعاره برای معانی دیگرند که اگر چه عینیت و واقعیت دارند، اما دست شبکهی الفاظ معمول از دامنشان کوتاه است و بلکه طلب فهم و درک آنها با حواس و ابزاری که برای ادراک امور این جهانی آفریده شده و در چنبرهی ماده محصورند، توقعی بیجاست. قرآن از آنجا که _ با وجود تکلم به لسان قوم و عرف _ به لحاظ پارهای خصوصیات، نصّی کاملاً ممتاز و منحاز است؛ مثلاً از حیث مبدأ و منتها کلامی ویژه است، یعنی مبدأ وحیانی دارد و غایت و غرض آن هدایت است و نیز جاوید و جهانی است و ...، در بیان مقاصد خود نیازمند اشاره به مفاهیم فخیم و فرازمندی است که برای آنها در هیچ لغتی لفظ موجود نیست، به ویژه لغت عرب که حامل ثقافت مردمی دانشمند و فرهیخته نیست، بلکه آیینهی فرهنگ قومی است که عمدهی مطالبش از وصف معشوق و نقل جنگاوریها و صفات شتر و حکایت آبهای گندیده در گودالها، فراتر نمیرود. بدیهی است که در فضای چنین لغتی برای بیان مقاصدی بلند و مفاهیمی عالی گریزی از استعاره نیست. اما در خود این متن نورانی، قراینی وجود دارد که استعاری بودن تعبیرات را القا میکند. مثلاً اینکه میفرماید: )... انهاراً من لبن لم یتغیر طعمه... ( ([15]) معلوم میکند که مراد از شیر چیزی مشابه شیر دنیا نیست، چرا که به وجدان میدانیم شیر دنیا طعمش با مرور زمان و تغییر شرایط متغیر میشود. پس این لفظ اشاره به معنایی دیگر دارد که از جهتی با شیر و ویژگیهای آن متناسب است. که صد البته گشودن راز این دقایق، خواهان مجالی فراختر و مقالی ژرفتر است و آنچه آمد در بحث جدلگونه برای دفع شبهه کافی به نظر میرسد.
اشکالاتی از قبیل موارد پیش گفته _ که امروزه قرآن ستیزان را سخت مشغول و مشعوف کرده است _ حرفهای تازهای نیستند که در خلال هزار و چهارصد سالی که از نزول این پیام گذشته است به ذهن قرآنپژوهانی که بدون غرض و مخلصانه _ به قصد کشف دقایق این نص اعجازی _ بردبارانه به تأملهای عمیق پرداختهاند، نرسیده باشد. اما آنان در پس پردهی این الفاظ دیدهاند، آنچه دیدهاند و بخشهایی از آن را به زبانهای گوناگون بازگفتهاند.
به نظر میرسد مستوای تأمل و تدبر در یک نص وحیانی هدایت مقصد _ که ادعای فراگیری و ماندگاری دارد _ بسیار بالاتر از متون محاورهای و ژورنالیستی است. صید نازکاندیشیهای لطیف از متنی به غایت فشرده و موجز و بلیغ، شکیبایی و مطالعهی افزون میطلبد.
دقایق این کتاب برای افهام عوامزدهای که به اسفل السافلین روزمرگی سقوط کرده و تلاشهای فهم متن آنان مطلقاً روشمند نیست و بدون بهرهگیری از تلاش شیران این بیشه _ پابرهنه و تهیدست _ به میدان فهم قرآن میدوند، در حجابهایی سنگین، مستور است. آن که خود را از قرنها تجربه و میراث ماندگار قرآن فهمی محروم کند، حقیقتاً تنگدست است و انسان عاقل بنای دانش خود را بر ستونهای محکم دانش گذشتگان استوار میدارد.
پرامید که چنین شود. ([16])
پینوشت:
[1] . ابراهیم (14): 4.
[2] . توبه (9): 33 ، فتح (48): 28 و صف (61): 9.
[3] . این مقاله در صدد اثبات یا انکار این عقیده و یا رد و قبول این روش در معالجهی شخص جنزده نیست.
[4] . تفسیر عیاشی، ج 1، ص 11.
[5] . تفسیر المیزان، ذیل فاطر (35): 1 و شبهات و ردود، ص 114. گفتنی است اینها گوشهای از برداشتهای مفسران و قرآنپژوهان ماست و حقیقت این امور نزد خداوند است.
[6] . به عنوان نمونه، مراجعه شود به مقالهی بازشناسی یک پندار، افشین زند، کانادا، ارایه شده در سایت EFSHA.
[7] . طه (20): 102.
[8] . به نقل از شبهات و ردود، ص 198.
[9] . فصلت (41): 31.
[10] . زخرف (43): 71.
[11] . واقعه (56): 35 و 36.
[12] . مجمع و البیان، ج 9، ص 219.
[13] . رعد (13): 23.
[14] . زخرف (43): 70.
[15] . محمد(47): 15.
[16] . آخرین جملهی مقالهی مورد نقد