آرشیو

آرشیو شماره ها:
۶۸

چکیده

متن

دیباچه؛
در مباحث گذشته در مورد دوران شیرخوارگی پیامبر9 مطالبی بیان شد. در نوشتار حاضر به بررسی دوران رشد و تربیت حضرت می­پردازیم.
گزارش­های تاریخی بیانگر این مطلب است که رسول خدا چهار سال از دوران زندگی خود را نزد حلیمه گذراند(1) و پس از آن دو سال با مادرش آمنه زندگی کرد. پیامبر9 در سن شش سالگی مادرش را از دست داد و سپس جدش, عبدالمطلب سرپرستی او را عهده­دار شد. با مرگ عبدالمطلب سرپرستی پیامبر9 به ابوطالب رسید.(2)
بنا به نقل تاریخ همه­ی اجداد پیامبر9 و پدر و مادر ایشان از نیکان و برجستگان دهر بوده و در سلسله نسب حضرت فرد بت­پرست وجود ندارد.
اصبغ­بن نباته از علی7 نقل می­کند که حضرت فرمود: «به خدا قسم پدرم ابوطالب و اجدادم عبدالمطلب و هاشم و عبدمناف هرگز بتی را پرستش نکردند. گفته شد: پس چه چیزی را عبادت می­کردند؟ فرمود: آنان به سوی کعبه نماز خوانده و متمسک به دین ابراهیم بودند.»(3)
هنگامی که به اکثم بن صیفی که از حکمای برجسته عرب و از معمرین دوران بود, گفته شد: تو در میان اعراب از عالم­ترین و حکیم­ترین و عاقل­ترین افراد هستی؟ پاسخ داد: چرا چنین نباشم در حالی که تمام دوران زندگانی عبدالمطلب و ابوطالب و هاشم و عبدمناف و قصی را درک کرده و با آنان مجالست داشتم. همه آنان از سروران و فرزندان سروران بودند و من اخلاق آنان را سرمشق خود قرار داده و از حلم و سیادت آن­ها بهره­مند شده و از رفتار و گفتار آنان پیروی کرده­ام.(4)
به دلیل آن که یکی از عوامل تأثیرگذار در شخصیت و پرورش روح و جسم افراد در دوران کودکی نزدیکان و اطرافیان او هستند, بر آن شدیم تا در این نوشتار به بیان برخی از ویژگی­ها و خصوصیات مهم اجداد نزدیک پیامبر9 و افرادی که با آن حضرت نزدیک­ترین رابطه را داشته­اند, بپردازیم. همچنین به برخی از روابط آن­ها با پیامبر9 اشاره­ای خواهیم داشت.
هاشم؛
حضرت هاشم جد دوم پیامبر9 و نامش عمرو و لقب او سیدالبطحاء بود. او و برادرانش به دلیل بزرگواری و سیاد­تشان نسبت به سایر اعراب, به «المجیرون» معروف بودند.(5)
در رابطه با نامیدن او به هاشم گفته­اند: او اولین کسی بود که بعد از ابراهیم با خرده­های نان و خورش, تردید می­کرد و در سال­های سختی مردم را اطعام می­نمود.
هاشم در میان اعراب به جود و بخشش و صفات نیک اخلاقی مشهور بود. او به در راه­ماندگان زاد و توشه و به خائفان امان می­داد.(6)
در منابع تاریخی خطبه­ی زیبایی از هاشم نقل شده که به خوبی بیانگر اعتقادات و کرم و بزرگواری وی­ می­باشد. هنگامی که هلال ماه ذیحجه را رؤیت می­کرد, در حالی که به دیوار کعبه تکیه زده بود می­گفت:
«ای گروه قریش! شما عاقل­ترین و شریف­ترین گروه عرب هستید؛ نژاد شما بهترین نژادهاست؛ خدا شما را در کنار خانه­ی خود جای داده است. ای قوم من! زائران خانه­ی خدا در این ماه به شور عجیبی به سوی شما روی می­آورند, آنان میهمانان خدایند, پذیرایی آن­ها بر عهده­ی شما است. در میان آن­ها افراد تهی­دست که از نقاط دور می­آیند، بسیار است. سوگند به صاحب این خانه, اگر قدرت و توانایی داشتم که از میهمانان خدا پذیرایی کنم, هرگز از شما تقاضای کمک نمی­کردم, ولی اکنون آن­چه در قدرتم است و از راه حلال به دست آورده­ام، در این راه مصرف می­کنم و شما را سوگند می­دهم به احترام این خانه؛ مبادا کسی مالی را بذل کند که آن را از راه ستم به دست آورده است, یا در دادن و بذل کردن آن دچار ریا, یا اکراه و اجبار گردد, اگر کسی در کمک کردن رضایت خاطر نداشته باشد از انفاق خودداری نماید.»(7)
از میان مشاغل مهم آن زمان که همه در ارتباط با خانه­ی کعبه بود, مقام سقایت و رفادت از آن هاشم بود.(8)
عبدالمطلب؛
حضرت عبدالمطلب نخستین جد پیامبر9 اسلام است. او از سلاله و نژاد هر دو تیره­ی بزرگ عرب؛ عدنانی و قحطانی بود، زیرا پدرش هاشم از عدنانی­ها و مادرش سَلمیٰ از قحطانی­ها بود. شخصیتی که متجاوز از هشتاد سال در میان مردمی زندگی کرد که بت­پرستی و می­گساری و آدم­کشی در نزد آن­ها رفتاری عادی بود, اما در سرتاسر عمر شریف خود هرگز رنگ محیط را به خود نگرفت.
عبدالمطلب فرزندانش را به ترک ظلم و ستم امر می­کرد و آن­ها را بر کسب فضایل اخلاقی ترغیب می­نمود و از آن­ها می­خواست از پستی­ها دوری گزینند.
او از معتقدین به خدا و معاد بود و در این مورد می­گفت: «پس از این جهان, جهانی خواهد بود که در آن نیکوکاران و بدکاران به پاداش و کیفر اعمال خود خواهند رسید.»
برخی از سنت­های عبدالمطلب در جاهلیت توسط اسلام امضاء و تأیید شد که از جمله­ی آن­ها می­توان به تحریم شراب, حرمت زنا, جاری کردن حد بر زناکار, وفا به نذر, نهی از نکاح با محارم, قطع دست دزد, نهی از زنده به گور کردن دختران, تحریم طواف با بدن برهنه, حرمت ماه­های حرام, و مباهله اشاره کرد.(9)
پیامبر9 و عبدالمطلب؛
عبدالمطلب علاقه فراوانی به محمد9 داشت, این مسأله از دوران کوتاهی که سرپرستی محمد9 را عهده­دار بود به خوبی هویدا است.
در کنار کعبه، مکانی بود که تختی در آن­جا قرار داده بودند که مخصوص عبدالمطلب بود و هیچ کس بر آن نمی­نشست. زمانی که عبدالمطلب از خانه خارج می­شد, پسرانش دور او را می­گرفتند تا بر روی تخت خود بنشیند, بسیار اتفاق می­افتاد که محمد9 قبل از او بر روی تخت می­نشست, عموهایش سریع می­آمدند تا او را از آن مکان دور کنند اما عبدالمطلب به آنان می­گفت: «فرزندم را رها کنید قسم به خدا این کودک مقامی بزرگ دارد. من زمانی را می­بینم که او سید و سالار همه­ی شما باشد. سپس او را در آغوش گرفته در کنار خود می­نشاند و می­بوسید و در مورد او سفارش می­کرد.»(10)
عبدالمطلب غذا نمی­خورد مگر این که ابتدا امر می­کرد که محمد9 را حاضر کنند و با آمدن او شروع به غذا خوردن می­کرد.(11)
شاید بتوان گفت: در لحظات مرگ که سخت­ترین لحظه­های زندگانی انسان است تنها نگرانی عبدالمطلب به خاطر محمد9 بود.
در آن لحظات ابوطالب بر بالین او حاضر شد و محمد9 را بر سینه­ی او دید. عبدالمطلب در حالی که گریه می­کرد, رو به ابوطالب کرد و گفت: «تو را در مورد این کودک که بوی پدر را استشمام نکرد و شفقت مادری را ندید, سفارش می­کنم. مواظب باش, این کودک نسبت به تو مانند قلب نسبت به بدن است. من از میان همه­ی فرزندانم، تو را برای سرپرستی او برگزیدم زیرا تو و پدر او از یک مادر هستید. اگر روزگار او را درک کردی, بدان که من از آگاه­ترین مردم نسبت به او هستم. اگر توانستی تابع او باش و با زبان و دست و مال او را یاری نما و او را حافظ باش به دلیل این که او وحید است. سپس گفت: الله, الله فی حبیبه. و پرسید: ای ابوطالب آیا وصیت مرا می­پذیری؟ ابوطالب پاسخ داد: آری قسم به خدا.»(12)
در برخی از منابع تاریخی این گزارش به گونه­ای دیگر مطرح شده است که در بحث مربوط به ابوطالب مطرح می­گردد.
با توجه به سفارش اکید عبدالمطلب در مورد محمد9 سؤالی مطرح می­شود و آن این که ابوطالب و همسرش چه خصوصیتی داشتند که در شمار سرپرستان محمد9 قرار گرفتند. برای یافتن پاسخ مناسب, بررسی مختصری از زندگی این دو بزرگوار خواهیم داشت.
ابوطالب
ابوطالب از سابقین در اسلام بود و دلایل بسیاری براین ادعا موجود است. بدون تردید حمایت­های او از پیامبر9 تنها به دلیل تعصب خویشاوندی نبود. بلکه ایمان محکمی که سراسر وجودش را در برگرفته و آن را مخفی می­کرد. او را به حمایت همه جانبه از رسول خدا9 فرا می­خواند.
بعد از وفات عبدالمطلب بنا به وصیت او، ابوطالب عموی گرامی پیامبر9 سرپرستی حضرت را بر عهده گرفت. به نظر می­رسد علاوه بر این که ابوطالب و عبدالله _ پدر پیامبر9 _ از یک مادر بودند, در شخصیت ابوطالب ویژگی وجود داشت که باعث شد جد پیامبر9 سرپرستی او را به ابوطالب بسپارد.
در گزارش­های تاریخی در مورد چگونگی وصیت عبدالمطلب چنین آمده است: «زمانی که لحظه­ی مرگ عبدالمطلب فرا رسید, پسرانش را طلبید و در مورد سرپرستی محمد9 با آن­ها سخن گفت. ابولهب از او خواست تا محمد9 را به او سپارد، اما عبدالمطلب به او سفارش کرد, که شر خود را از او باز دارد. عباس داوطلب شد, اما عبدالمطلب به او نیز جواب رد داده و گفت: تو زود عصبانی می­شوی, می­ترسم او را اذیت کنی. در این هنگام ابوطالب از عبدالمطلب خواست محمد را به او سپارد و او نیز پذیرفت. عبدالمطلب به او گفت: تو از شدت علاقه­ی من به او خبر داری؛ پس از تو می­خواهم که مواظب او باشی. ابوطالب گفت: در مورد او نیازی به سفارش نیست؛ زیرا او فرزند من و فرزند برادر من است. ابوطالب، محمد9 را به خانه­ی خود برد و با جان و مال و تمام وجود، بیش از چهل سال از محمد9 سرپرستی و حمایت کرد. در خانه­ی خود، او را بر همه فرزندانش مقدم می­داشت به طوری که هرگاه می­خواستند غذا بخورند, به فرزندانش می­گفت: منتظر بمانید تا محمد9 بیاید و تا او نمی­آمد، لب به غذا نمی­زدند.(13)
فاطمه بنت اسد
فاطمه بنت اسدبن هاشم­بن عبدمناف,(14) اولین زن هاشمی بود که هاشمی به دنیا آورد.(15) بیشترین دوران عمرش را در جاهلیت و در مکه سپری کرد.(16)
در بیشتر منابع به سبقت او در اسلام و هجرت اشاره شده است.(17)
در روایتی از امام صادق7 نقل شده که فرمودند: «اولین زنی که با پای برهنه از مکه به مدینه هجرت کرد, فاطمه بنت أسد بود. زمانی که آیه )یا ایها النبی اذا جائک المؤمنات یبایعونک( نازل شد, پیامبر9 زنان را به بیعت فرا خواند, و فاطمه بنت أسد اولین زنی بود که با رسول­خدا9 بیعت کرد.»(18)
او را در شمار یازده زنی نام برده­اند که بعد از جریان جنگ احد در میدان نبرد حاضر شدند.(19)
فاطمه3 بنت اسد و پیامبر9
فاطمه بنت اسد در جریان تولد پیامبر9 حضور داشت و از شاهدان عینی تولد پیامبر9 بود.(20)
فاطمه بنت اسد می­گوید: «در حیاط خانه ما نخل خشکیده­ای بود که ثمری نداشت. روزی محمد9 کنار نخل آمد و با دست آن را لمس کرد, از آن لحظه به بعد درخت سبز شد و ثمر داد. من هر روز میوه­های آن را جمع کرده و در ظرفی می­ریختم, نزدیک ظهر محمد9 می­آمد و می­گفت: ای مادر خرماها کجاست؟ من آن­ها را به او می­دادم او نیز خرماها را به خارج از منزل برده و میان کودکان بنی­هاشم تقسیم می­کرد. در یکی از روزها که برای گرفتن خرماها آمد, به او گفتم: فرزندم! امروز درخت نخل ثمری نداده است؛ قسم به نور چهره­ی او, دیدم به طرف نخل رفت و با او صحبت کرد؛ در این هنگام شاخه­های نخل خم شد تا نزدیک سر پیامبر9 آمد, و او از رطب­های آن چید, سپس درخت به حال اول خود بازگشت. از آن روز به بعد دعای من این بود:
«اللهم رب السماء والارض ارزقنی ولدا ذکرا یکون اخا لمحمد» خداوند نیز بر من منت نهاد و علی را به من عطا کرد.»(21)
از دیگر فضایلی که برای این بانوی بزرگ می­توان شمرد, آن است که رسول خدا خود مراسم نماز و خاک­سپاری او را عهده­دار شد.
امام صادق7 می­فرمایند: «از پیامبر9 نقل شده که فاطمه بنت اسد نیکوکارترین فرد نسبت به ایشان بوده است. و زمانی که از رسول خدا شنید که مردم در روز قیامت برهنه محشور می­شوند, بسیار گریست و گفت: وای بر این مصیبت و گرفتاری. پیامبر9 با او گفت: از خداوند می­خواهم که تو را پوشیده محشور گرداند. سپس حضرت از فشار قبر برایش گفت: فاطمه با ناراحتی گفت: وای بر ضعیفی ما. حضرت فرمود: از خدا می­خواهم که تو را از آن برهاند.»(22)
در برخی از منابع تاریخی به وصیت فاطمه بنت اسد نزد رسول خدا9 اشاره شده است.
ماجرای خاک سپاری فاطمه و نمازی که حضرت بر او خواند از فرازهای زیبای تاریخ می­باشد. ما در این جا ماجرای تدفین فاطمه بنت اسد و نماز رسول خدا9 بر او را به طور کامل ذکر می­کنیم. به امید این که توانسته باشیم مقام این بانوی بزرگ را برای خوانندگان بیان کنیم.
در روز وفاتش, علی7 در حالی که گریه می­کرد و کلمه­ی استرجاع را بر زبان می­آورد نزد رسول خدا9 آمد. حضرت پرسید: یا علی چه شده؟ گفت: یا رسول­الله مادرم از دنیا رفت. حضرت در حالی که می­گریست فرمود: ای علی! اگر او برای تو مادر بود, برای من نیز مادر بود. سپس حضرت عمامه و لباس خود را به علی7 داد تا مادرش را در آن کفن کند و فرمود: به زن­ها بگو او را نیکو غسل دهند, اما از خانه خارج نکنند, تا من بیایم. بعد از مدتی پیامبر9 در آن­جا حاضر شدند. زنان, فاطمه را غسل داده و کفن کرده و برای تشییع حاضر کرده بودند.
پیامبر9 لحظه­ای در زیر جنازه و لحظه­ای جلوی آن و گاهی در پشت سر آن می­آمد تا این که به محل دفن رسیدند. حضرت بر جسد فاطمه نمازی خواند که قبل از او بر هیچ کس چنین نمازی خوانده نشده بود. سپس چهل تکبیر بر او گفت و وارد قبر او شد. مدت زمانی گذشت که هیچ صدا و حرکتی از پیامبر دیده نشد. بعد به امام علی و امام حسن8 امر کرد که داخل قبل شوند و آن­ها نیز داخل شدند, وقتی کارهای لازم را انجام دادند, فرمود: بیرون روید. سپس حضرت بر بالای سر فاطمه قرار گرفت و فرمود: یا فاطمه! من محمد سید اولاد آدم هستم, اما فخری نیست. اگر منکر و نکیر نزد تو آمده و از تو پرسیدند, پروردگارت کیست؟ بگو: الله ربی و محمد نبیی والاسلام دینی و القرآن کتابی و ابنی امامی و ولیّی. سپس حضرت برای فاطمه دعا کردند؛ که خدایا زبان فاطمه را گویا و قول او را ثابت گردان و از قبر بیرون آمده و دست­های خود را بر هم زده و فرمودند: قسم به خدایی که جان محمد در دست اوست, فاطمه صدای بر هم زدن دست مرا شنید.
عماربن یاسر که در این مراسم شرکت داشت, گفت: پدر و مادرم به فدای شما باد, نمازی بر فاطمه خواندید که بر هیچ کس چنین نمازی نخوانده بودید؟(23) رسول­خدا9 فرمود: ای اباالیقظان! این زن از من است. او از ابوطالب فرزندان بسیاری داشت که خیر آن فرزندان برای او بسیار بود, اما من برای او جز زحمت چیزی نداشتم, اما او مرا می­پوشاند در حالی که فرزندانش برهنه بودند, مرا سیر می­کرد و کودکانش گرسنه بودند.
پرسید: چرا در نماز او چهل تکیبر گفتید؟ فرمود: زمانی که خواستم بر او تکبیر گویم, دیدم در اطرافم چهل صف از ملائکه وجود دارد و من برای هر صف یک تکبیر گفتم.
پرسید: چرا زمانی که در قبر بودید, از شما حرکت و صدایی دیده و شنیده نشد؟ فرمود: یا عمار مردم در روز قیامت برهنه محشور می­شوند. من در قبر ماندم تا از خدا حکم مستوره بودن فاطمه را گرفتم. قسم به خدایی که جان محمد در دست اوست, از قبر خارج نشدم, مگر زمانی که دیدم دو چراغ از نور بالای سرش و دو چراغ از نور در دو طرفش و دو چراغ در پایین پاهایش روشن شد و دو ملک موکل بر بالین او حاضر شدند که تا روز قیامت برای او طلب استغفار کنند.(24)
عبدالله
حضرت عبدالله بنا به نقلی, کوچک­ترین فرزند عبدالمطلب بود. او از جهت رفتار و اخلاق و هم از نظر زیبایی در بین فرزندان عبدالمطلب نمونه بود. به طوری که در جریان نذر عبدالمطلب و قرعه زدن میان فرزندانش؛ زمانی که قرعه به نام عبدالله درآمد. مردم بسیار ناراحت و متأثر شدند و از عبدالمطلب خواستند که چاره­ای اندیشد و از عمل کردن به نذر خود منصرف شود.(25)
در رابطه با تاریخ مرگ عبدالله میان مورخان اختلاف نظر وجود دارد.(26)
عبدالله برای تجارت عازم شام شد, اما در راه بازگشت بیمار گردید و ناچار شد که نزد دایی­های خود «بنی النجار» رود و مدت یک ماه در بستر بیماری به سر برد. عبدالمطلب فرزندش حارث را به مدینه فرستاد تا از عبدالله خبری کسب کند, اما او خبر مرگ عبدالله را برای پدرش آورد. در آن زمان عبدالله بیست و پنج ساله بود.(27)
آمنه بنت وهب
آمنه بنت وهب, با فضیلت­ترین زنان قریش از حیث نسب و موقعیت اجتماعی بود, به طوری که او را برترین عقیله­ی قریش دانسته­اند.(28)
پدرش, وهب­بن عبدمناف بن زهره, رئیس و سرور بنی زهره بود.(29) عبدالمطلب بعد از رهایی از جریان نذرش, به سراغ وهب بن عبدمناف رفت و آمنه را برای عبدالله خواستگاری کرد. تنها ثمره­ی این ازدواج وجود مقدس رسول خدا9 بود.
رسول خدا9 و مادرش آمنه
در رابطه با جریان بارداری و زایمان آمنه در منابع تاریخی گزارش­های شنیدنی و جالبی وجود دارد.
آمنه می­گوید: «زمانی که باردار شدم, این مسأله را نمی­دانستم و سنگینی حمل را احساس نمی­کردم. حتی حالاتی را که زنان در این دوران پیدا می­کنند, نداشتم. روزی در حال خواب و بیداری صدایی شنیدم که می­گفت: آیا می­دانی حملی را در خود داری؟ با تعجب گفتم: نه. گفت: تو سید این امت را در بطن خود داری. نشانه­ی او این است که همراه خود نوری دارد که همه جا را پر می­کند. زمانی که به دنیا آمد, نامش را احمد گذار و بگو او را از شر هر حاسدی در پناه خدا قرار می­دهم.»(30)
من این جریان را برای زنان گفتم. آن­ها به من گفتند: آهنی را در بازو و گردن خود بیاویز. من نیز این کار را کردم و چند روز آن را با خود داشتم, تا این که متوجه شدم که پاره شده و پس از آن دیگر آن را بر نداشتم.(31)
اراده­ی خداوند بر این قرار گرفت که پیامبرش از کودکی پدر و مادر خود را از دست بدهد.(32)
زمانی که پیامبر9 شش ساله شد, آمنه تصمیم گرفت این بار به همراه فرزندش به زیارت قبر عبدالله رود. در این سفر عبدالمطلب و ام أیمن نیز همراه آن­ها بودند. آمنه در راه بازگشت به مکه در مکانی به نام «ابواء» از دنیا رفت.(33)
جبرئیل مربی پیامبر9
در بین افراد بشر هرگاه شخصی مأموریت خطیر و مهمی بر عهده داشته باشد, سرپرستان و مربیانش سالیان متمادی در جهت آماده­سازی او برای مأموریتش تلاش می­کنند. برنامه­ی سازندگی او از اوایل زندگیش آغاز می­گردد. حال برای کسی که قرار است خاتم انبیا و راهنمای همه­ی انسان­ها تا روز قیامت باشد, چه باید کرد؟ و تا چه اندازه به تعلیم و تربیت نیاز دارد؟ این جاست که به این نکته مهم پی می­بریم که؛ هیچ بشری توانایی و شایستگی تربیت روحی و معنوی پیامبر9 را نداشت و در حقیقت خداوند سبحان خود تربیت پیامبر خود را عهده­دار شد و این مهم را از طریق بزرگ­ترین فرشته­ی خود یعنی «جبرئیل امین7» به انجام رساند. به طوری که پیامبر9 فرمود: «أدّبنی ربّی»(34)
امیر مؤمنان7 در این مورد می­فرمایند: «ولقد قرن الله به9 من لدن أن کان فطیماً أعظم ملک من ملائکته یسلک به طریق المکارم, ومحاسن أخلاق العالم, لیله ونهاره؛»(35) از همان لحظه­ای که پیامبر9 از شیر گرفتند خداوند بزرگترین فرشته (جبرئیل) خود را مأمور تربیت پیامبر9 کرد تا شب و روز او را به راه­های بزرگواری و راستی و اخلاق نیکو راهنمایی کند.
در شرح ابن ابی­الحدید نیز آمده است: ... و این [جبرئیل] همان کسی بود که بر محمد9 با خطاب یا محمد9, یا رسول­الله سلام می­کرد, در حالی که آن حضرت جوانی بود که هنوز به مقام رسالت نرسیده بود؛ و می­پنداشت که این صدا از زمین و سنگریز­ه­ها است؛ دقت می­کرد اما کسی را نمی­دید.(36)
یکی از حکمت­هایی که برای یتیم شدن پیامبر در کودکی ذکر کرده­اند, همین مسأله است که خداوند می­خواست به پیامبرش بعد از رسیدن به درجات عالیه بفهماند که عزیز کسی است که خدا او را عزیز کند. و نیز طی کردن مراحل کمال به واسطه­ی پدر و مادر نمی­باشد, بلکه تنها از ناحیه خداوند متعال است.(37)
مجاورت­های پیامبر9 در غار حراﺀ از مطالب مشهور تاریخ اسلام است. به طوری که نقل کرده­اند: رسول خدا9 در هر سال یک ماه را در غار حراﺀ به سر می­برد, و در این مدت مستمندان را اطعام می­کرد, و بعد از سپری شدن این دوران به مکه بازگشته و قبل از آن که به خانه رود, هفت بار دور کعبه طواف می­کرد.(38)
در خاتمه ذکر این نکته ضروری است که برترین بنده­ی خداوند در بین بهترین سرپرستان و با راهنمایی و تربیت بزرگترین فرشته­ی الهی دوران رشد و بالندگی خود را سپری می­کرد. از سوی دیگر همه­ی فضایل و کرامات اخلاقی را از نیاکان و اجداد و پدر و مادر بزرگوار خود به ارث برده بود. در کنار این عوامل تحنث او را در غار حراء و تأمل و تعقل دائمی آن حضرت در مورد جهان آفرینش, او را به درجه­ای از شایستگی و لیاقت رساند که حامل وحی الهی شد و خاتم النبیین گردید و نور وجودش همه­ی هستی را در برگرفت.
پی­نوشت:
1. مسعودی، التنبیه و الاشراف، ص 197 و المزی، تهذیب الکمال، ج 1، ص 185.
2. محمدباقر مجلسی, بحارالانوار, ج 51 , ص 152 _ 143.
3 . محمدباقر مجلسی, بحارالانوار, ج 51, ص 144.
4 . همان, ص 157 به نقل از کنزالکراجکی.
5 . سیره حلبی, ج 1, ص 7.
6 . همان, ص 91.
7 . همان و تاریخ یعقوبی, ج 1, ص 242.
8 . سقایت به معنی آب دادن و رفادت به معنی غذا دادن و پذیرایی از حجاج بود.
9 . سیره حلبی, ج 1, ص 7.
10 . همان, بحارالانوار, ج 51, ص 146و بدایه والنهایه, ج 2, ص 343.
11 . بدایه و النهایه, ج 2, ص 343.
12 . همان و بحارالانوار, ج 51, ص 143 و 152؛ این وصیت­نامه در قالب اشعاری نقل شده است که در این جا دو بیت از آن را می­آوریم:
اوصیک یا عبدمناف بعدی بموحد بعد ابیه فردی
فارقه و هو ضجیع المهدی فکنت کالام له فی الوجد
تاریخ یعقوبی, ج 2, ص 13.
13. الصحیح من سیرة النبی, علامه جعفر مرتضی, ج 1, ص 289.
14. طبقات الکبری, ج 8, ص 222.
15. خلیفة بن خیاط, تاریخ بغداد, ج 1, ص 143و ذهبی, سیر اعلام النبلاﺀ , ج 2, ص 118و ابن عساکر, تاریخ مدینه دمشق, ج 41, ص 9.
16. الاعلام, زرکلی, ج 5, ص 130.
17. ر.ک: به طبقات الکبری, ج 8 , ص 222؛ ابن حجر عسقلانی, إلاصابه, ج 8 , ص 268 و تاریخ یعقوبی, ج 2 , ص 14.
18. یوسفی غروی, موسوعة التاریخ الاسلام, ج 2, ص 435 _ 434.
19. همان.
20. همان, ج 1, ص 257.
21. العدد القویه, علی­بن یوسف الحلی, ص 128.
22. مناقب خوارزمی, ص 277 و موسوعه, ج 2, ص 435.
23. در این مورد روایتی از آن حضرت نقل شده که حضرت فرمود: اذا رأیتمونی قد فعلت شیئا لم أفعله قبل ذلک فسئلونی لم فعلت؟ هرگاه دیدید من عملی را انجام دادم که قبلاً آن را انجام نداده­ام از من علت را سؤال کنید. الصحیح من سیره النبی, ج 7, ص 64 _ 63 .
24. امالی صدوق, ص 314, حدیث 14؛ به همین مضمون نقل­های دیگری هم وجود دارد. رک: تاریخ یعقوبی, ج 2, ص 14, موسوعة التاریخ الاسلامی, ج 1, ص 288 و أسدالغابه, ابن اثیر, ج 5, ص 517 .
25. سیره ابن هشام, ج 1, ص 153؛ محمدباقر مجلسی, بحارالانوار, ج 16, ص 9 _ 74.
26. البدایه والنهایه, ابن کثیر, ج 2, ص 322 و سبل الهدی والرشاد, صالحی شامی, ج 1, ص 331؛ تاریخ طبری, ج 1, ص 579 .
27. همان.
28. البدایه والنهایه, ابن کثیر, ج 2, ص 322
29. همان, ج 2, ص 307, سبل الهدی والرشاد, ج 1, ص 326.
30. طبقات, ابن سعد, ج 1, ص 98؛ بدایه والنهایه, ج 2, ص 323, موسوعه تاریخ اسلام, ج 1, ص 249.
31. سبل الهدی والرشاد, ج 1, ص 328.
32. در مورد حکمت یتیم شدن رسول خدا مطالبی را ذکر کرده­اند از جمله روایتی از امام صادق7 که فرمود: انما یتم رسول­الله لئلا یکون علیه حق لمخلوق, همان, ج 1, ص 332 _ 331.
33. حموی, معجم البلدان, ج 1, ص 79 و تاریخ طبری, ج 1, ص 579 .
34. محمدباقر مجلسی, بحارالانوار, ج 16, ص 210؛ بحار, ج 17, ص 382؛ ارشاد القلوب دیلمی, ص 160؛ تفسیر منهج الصادقین, ج 6 , ص 31.
35. نهج البلاغه, ترجمه محمد دشتی, خطبه 192, فراز 17, ص 398.
36. ابن ابی الحدید, شرح النهج, ج 31, ص 207.
37. سبل الهدی, ج 1, ص 332 _ 331.
38. شرح نهج البلاغه, ابن ابی الحدید, ج 31, ص 208.

تبلیغات