جلوه هایی از جمال دوست پیامبر اکرم9 از زبان حلیمه_1
آرشیو
چکیده
متن
مقدمه
بدون تردید اسلام و تاریخ آن با پیامبر9 آغاز میشود. پیامبری که خداوند او را به عنوان آخرین فرستادهی خویش برگزید تا کاملترین شریعت آسمانی و برترین هدایتهای ربانی را به بشر هدیه کند، از همین رو؛ او را خاتم النبیین نامید.
رسولی که او را با اوصافی چون، رئوف و رحیم و صاحب اخلاق عظیم ستود و او را اسوهای نیکو برای کسانی که به دیدار خدا و جهان آخرت اعتقاد دارند، معرفی نمود.
آشنایی هر چه بیشتر و دقیقتر با سیره پیامبر9 برای همهی کسانی که میخواهند او را اسوه خویش قرار دهند، ضرورتی انکار ناپذیر است، به همین دلیل بر آن شدیم تا در این مجال برگهایی از زندگی این بزرگمرد آسمانی را ورق زده و به قدر توان از آن بهره گیریم. به این امید که از عطر جان پرورش، شمیم جانها معطر گردد.
آب دریا را اگر نتوان کشید هم به قدر تشنگی باید چشید
رویکرد ما در این سلسله مباحث دو ویژگی دارد:
1. مطالبی از زندگی رسولخدا9 را که کمتر بدان پرداخته شده، با استفاده از منابع متقدم و با در نظر گرفتن میزان اعتبار نقلها مورد بررسی قرار دهیم.
2. تا جایی که امکان دارد بخشهایی از زندگی پیامبر9 را که به نوعی در ارتباط با زنان است، مورد بررسی قرار دهیم.
شکی نیست که مراحل رشد، دوران شیرخوارگی و نحوهی تربیت آن حضرت از پرسشهایی است که اذهان بسیاری را به خود مشغول کرده است.
پیامبر گرامی اسلام حضرت محمد9، مانند هر کودک دیگری در دامن بانویی رشد کرد و مانند دیگر کودکان در اوان زندگی شیرینکارهای زیادی داشته است که به دلیل فقد امکانات و وسایل لازم تاریخ نتوانسته از آن لحظههای ماندگار تصویر برداری کند. تلاشهای حلیمه، دایهی پیامبر گرامی اسلام9 تا حد زیادی توانسته این خلأ را جبران نماید و لحظههای شیرین کودکی آن بزرگوار را به تصویر کشد.
مرور آن لحظهها، علاوه بر بیان گذشته و کودکی پیامبر9، از جهت دیگری نیز جالب به نظر میآید، زیرا آنانی که در آن زمان حضور نداشتند، میتوانند مواردی استثنایی را در دوران طفولیت و خردسالی برترین انسانهای دوران در قالب کلمات و جملههای دایه و مادر خوانده مشاهده کرده و لمس نمایند. لحظههای پرشوری که دل پیروانش را عاشقانه به دنبال میکشد.
در این مقال تلاش برآن است که آن لحظههای جذاب و شیرین از زبان حلیمه دایهی مهربان پیامبر9 به تصویر کشیده شود.
علت سپردن پیامبر9 به دایه
در میان اشراف عرب رسم بود که فرزندان خود را، در زمان شیرخوارگی به دایه میسپردند. در مورد دلایل این کار در متون تاریخی، مطالبی بیان شده است، که یکی از مهمترین آنها، آشنایی کودکان با زبان اصیل عربی میباشد. در این مورد کلامی از رسولخدا 9 نقل شده که به خوبی بیانگر این مسأله میباشد.
«من فصیحترین شما (از حیث گفتار) هستم زیرا از قریش هستم و در میان بنیسعد شیر خوردهام.»([1])
در گزارشی دیگر آمده که ابوبکر به رسول خدا گفت: من با فصاحتتر از شما در سخن گفتن سراغ ندارم پیامبر9 در جواب او فرمود: بلی من از قریش هستم و در میان بنی سعد شیر خوردهام.
قرینهی دیگر بر این مطلب اعتراف عبدالملک بن مروان است. او همیشه از این مطلب ناراحت بود که چرا به دلیل محبت بیش از اندازه، اجازه نداده که فرزندش ولید را به دایه سپارند و اورا در شهر، نزد خود نگه داشته و همین امر باعث شد که او نتواند لهجهی فصیح عربی را یاد گیرد.([2])
احتمال دیگری که مطرح کردهاند؛ این است که زنان عار داشتند فرزندانشان را شیر دهند. شاید بتوان گفت: شیر دادن و قیام به امور نوزاد مانع از رسیدگی کامل آنها به همسرانشان میشد.([3]) البته این دلیل در مورد پیامبر9 درست نبود؛ زیرا پدر پیامبر9 از دنیا رفته بود.
بیماری وباکه در مکه شایع شده بود، نیز میتواند دلیل دیگری براینامر باشد.([4])
در این میان دایگان قبیلهی بنی سعد معروف بودند. آنها در مواقع مشخصی به مکه میآمدند و هر کدام نوزادی را با خود میبردند. پس از تولد پیامبر9 قحطی و خشکسالی بزرگی اطراف مکه را فراگرفت. تعدادی از زنان بنیسعد که از جملهی آنان حلیمهی سعدیه بود، برای گرفتن شیرخوارگان و بهرهمندی از اجرت آن به مکه روی آوردند.([5])
نسب حلیمه
او از نوادگان حضرت ابراهیم9 بود. در بعضی از کتابهای تاریخی نسب حلیمه چنین بیان شده است:
حلیمة بنت عبدالله بن شَجَنة بن... قیس بن عیلان بن مُضَر.([6])
حلیمه در میان قبیله خود به عقل و عفت و طهارت مشهور بود.([7]) در مقام او همین بس که خداوند او را برای شیر دادن پیامبر9 برگزید.
ماجرای سپردن پیامبر9 به حلیمه
در مورد چگونگی سپردن محمد9 به حلیمه در کتب تاریخی اقوال متعددی نقل شده که نقد و بررسی آنها فرصت دیگری را میطلبد. در اینجا تنها به دو گزارش اکتفا میکنیم.
در بیشتر منابع این مطلب بیان شده که چون دایهها در پی نیاز و احتیاج به دنبال شیرخوارگان میآمدند([8])، طبیعی بود که در مقابل شیر دادن توقع داشتند از فضل و مواهب پدران این کودکان بهرهگیرند، به همین دلیل وقتی میفهمیدند محمد9 پدر ندارد راضی نمیشدند او را بپذیرند. حتی حلیمه هم از این مسأله کراهت داشت و فکر میکرد مادر و جد این کودک نتوانند او را بهرهمند سازند. اما از طرفی وقتی دید همهی همراهانش با دست پر برمیگردند، به همسرش گفت: من همین کودک را قبول میکنم، همسرش نیز گفت: امید است که خداوند این کودک را برای ما سبب خیر و برکت قرار دهد.([9])
در مقابل این نقلها گزارش دیگری نیز وجود دارد که بیانگر این نکته است که محمد9 سینهی هیچ زنی را نمیگرفت و خداوند حلیمه را به سوی محمد9 راهنمایی کرد.
عادت و رسم اشراف مکه این بود که وقتی فرزندشان هفت روزه میشد،به دنبال دایه برای او میگشتند، به همین منظور عبدالمطلب به مردم گفت: برای فرزندم به دنبال دایه باشید. در یکی از این روزها آمنه صدایی شنید که میگفت: ای آمنه اگر برای فرزندت دایه میخواهی در میان زنان بنیسعد، زنی به نام حلیمه است به دنبال او باش. زنان بسیاری برای شیر دادن به فرزند آقای مکه داوطلب میشدند هر زنی که میآمد، آمنه از نام او میپرسید، اما ذکری از حلیمه نبود، در همین زمان به دلیل خشکسالی و شرایط سخت آن، تعدادی از زنان بنیسعد به مکه آمدند تا با گرفتن نوزادان از مشکلات رهایی یابند. حلیمه میگوید: در حالتی میان خواب و بیداری ندایی شنیدم که میگفت: به سوی بطحاء مکه برو که در آنجا برای تو رزق و روزی بسیاری است. ([10])
آمنه از هر زنی که میآمد نامش را میپرسید و همین که میفهمید نامش حلیمه نیست، به او میگفت: فرزند من یتیم است و مالی ندارد.
حلیمه وارد مکه شد و همسرش در بیرون شهر منتظر ماند. در این هنگام عبدالمطلب بر تختی کنار خانه کعبه نشسته بود. حلیمه را به سوی او هدایت کردند وقتی او را دید، سلام کرد. عبدالمطلب پرسید: از کجا میآیی؟ حلیمه پاسخ داد: زنی از بنیسعد هستم که برای یافتن شیرخواری به اینجا آمدهام و مرا به سوی شما راهنمایی کردند. عبدالمطلب گفت: نامت چیست؟ او پاسخ داد: حلیمه سعدیه. عبدالمطلب گفت: چه نام خوبی، دو خصلت نیکو؛ حلم و سعد که در آن خیر دنیا و آخرت جمع شده است. ([11] ) من فرزندی دارم که هیچ زنی مانند او را نزاییده، نام او محمد است، تنها مسأله یتیم بودن او است اگر او را شیر دهی تو را بینیاز میسازم. ([12])
حلیمه بعد از مشورت با همسر درخواست عبدالمطلب را اجابت کرد. زمانی که حلیمه را نزد آمنه بردند، آمنه گفت: این همان زنی است که به من الهام شد تا کودک خود را به او بسپارم.([13])
اولین برخورد حلیمه با پیامبر9
پیامبر9 در آن زمان تحت سرپرستی جدشان عبدالمطلب و مادرشان آمنه بودند. عبدالمطلب، با شوق و شعف بسیار، حلیمه را به نزد آمنه و کودکش برد.
حلیمه میگوید: عبدالمطلب با شادی بسیار مرا نزد آمنه برد. زنی را دیدم که در بین انسانها زیباتر از او ندیده بودم. صورتش چون ماه شب چهارده میدرخشید. وقتی مرا دید، خندید و گفت: خوش آمدی، سپس دست مرا گرفت و با خود به اتاق نوزادش برد. نوزاد را دیدم که لباس پشمی سفیدی در بر داشت و بر حریر سبزی خوابیده بود. وقتی به او نزدیک شدم، بوی مشک از او به مشامم رسید و زیبایی جمالش مرا خیره کرد. ترسیدم بیدار شود، اما از شوق دستم را آهسته بر سرش گذاشتم، محمد9 تبسمی کرد و چشمانش را به سوی من گشود، نوری از چشمانش تابید که تا آسمان کشیده شد. بین دو چشمش را بوسیدم و او را با اشتیاق در آغوش گرفتم. در این هنگام احساس کردم که سینههایم پر از شیر شد، اما محمد9 تنها از سینهی راست من نوشید و حتی قطرهای از سینهی چپ من شیر نخورد. من فرزند خود را از سینه چپ شیر دادم و او پس از مدتها بیخوابی به خواب عمیقی فرو رفت.
در اولین شبیکه محمد9 را گرفتم من و همسر و فرزندم خواب راحتی داشتیم، زیرا شبهای قبل به دلیل نداشتن شیر فرزندم بسیار بیتابی میکرد.([14])
سرانجام لحظهی جدایی مادر و فرزند فرارسید. حلیمه پس از توقف کوتاهی در مکه، قصد بازگشت به قبیلهاش را داشت. آمنه کودک محبوبش را در آغوش گرفت و از رنج فراق او گریست. عبدالمطلب نیز هدیه و مال فراوانی به حلیمه و خانوادهاش داد و آنها را تا بیرون مکه بدرقه کرد. ([15])
برکات و کرامات پیامبر9 برای خانوادهی حلیمه
از نخستین لحظات وجود مقدس محمد9 خیر و برکت را برای حلیمه و خانوادهاش به ارمغان آورد. حلیمه میگوید: شتر پیری که هنگام آمدن به مکه بیمار و ناتوان بود و مرتب از بقیهی شترها عقب میماند، در راه بازگشت از همهی شتران پیشی گرفت تا جایی که مورد حسادت و تعجب همراهانمان قرار گرفت و آنها مرتب میگفتند: ای حلیمه، آیا این همان شتری است که با آن به مکه آمدید؟([16])
محمد9 بعد از ورود به سرزمین بنی سعد نیز خیر و برکت را با خود وارد این سرزمین کرد، به هر منزلی که وارد میشد، بوی مشک به مشام میرسید و هر کس او را میدید، محبتش را به دل میگرفت. اگر خود یا دامهایشان بیمار میشدند، شفای خود را از محمد9 میگرفتند.([17])
خصوصیات پیامبر9 از زبان حلیمه
در منابع تاریخی از دوران کودکی پیامبر9 مطالب زیادی وجود ندارد و گزارشها محدود به چند مورد میباشد که از زبان حلیمه نقل شده است.
حلیمه میگوید: محمد9 حتی در شیر خوردن عدالت را رعایت میکرد و نیمی از شیر مرا برای برادر رضاعیاش میگذاشت. به طوری که از زمانی که او را گرفتم تا پایان شیرخوارگی هیچگاه از سینهی چپ من شیر نخورد.([18])
در جای دیگری میگوید: هیچ گاه بداخلاقی نکرد، هرگز او را گریان ندیدم. زمانی که به سخن آمد دست به هیچ چیزی نمیزد، مگر این که بسمالله میگفت.([19])
محمد9 هیچگاه لباسش را آلوده نکرد. در شبانه روز یک بار قضای حاجت داشت([20]) که در آن زمان به قدری در بسترش غلت میزد که من متوجه می شدم. هیچ چیز برایش بدتر از این نبود که بدنش برهنه شود، اگر بدنش برهنه میشد، آن قدر فریاد میزد تا او را بپوشانیم. همیشه جوانی را بر بستر او میدیدم که لباس او را آماده میکرد.([21]) هر گاه در حالت خواب به چهرهاش مینگریستم چشمانش باز بود، گویا در خواب میخندید. سرما و گرما در او اثر نداشت.([22] )در یکی از شبها کلامی از او شنیدم که هرگز زیباتر از آن نشنیده بودم، میگفت: «لا اله الا الله قدوساً قدوساً و قد نامت العیون . الرحمن لا تأخذه سنة و لا نوم» و این اولین کلام او بود.([23])
رشد محمد9 با کودکان دیگر فرق داشت.حلیمه میگوید: محمد9 در سه ماهگی مینشست و در حالی که هفت ماهه بود، با کودکان بازی میکرد و وقتی ده ماهه بود از من خواست که همراه گوسفندان به صحرا برود و در پانزده ماهگی با کودکان تیراندازی میکرد و در حالی که 30 ماهه بود بر دیگر کودکان پیشی میگرفت.([24])
پیامبر9 درسن سه سالگی بود. روزی زنی مقداری خرمای صدقه به حلیمه داد و حلیمه میخواست از آنها به محمد9 بدهد، اما او خرماها را گرفت و به آن زن برگرداند و به دایهاش گفت: ای مادر از مال صدقه نخور. تو نعمت و خیر بسیاری داری، من نیز از مال صدقه نمیخورم. حلیمه گفت: بعد از این هرگز از کسی صدقه نگرفتم.([25])
روزی محمد9 از حلیمه میپرسد: مادر برادران من روزها کجا میروند که من آنها را نمیبینم؟ حلیمه میگوید: گوسفندان را به صحرا میبرند. پرسید چرا مرا با خود نمیبرند؟ حلیمه گفت: آیا دوست داری با آنها بروی؟ محمد9 در جواب او گفت: آری. فردا صبح، حلیمه او را آماده کرد. موهایش را روغن مالید و به چشمانش سرمه کشید و گردنبندی برای محافظت به گردن او آویخت. محمد9 آن گردنبند را درآورد و به حلیمه گفت: مادر از این مهرهها کاری ساخته نیست، کسی با من است و از من محافظت میکند.([26])
بازگشت نزد خانواده
فکر برگرداندن محمد9 نزد خانوادهاش حلیمه را نگران میکرد، زیرا آن چنان محبت این کودک در دل حلیمه و خانوادهاش جای گرفته بود که دل کندن از او مشکل بود. سرانجام پس از سپری شدن دوران شیرخوارگی، در حالی که محمد9 دو سالش تمام شده بود، او را به نزد مادرش برد، اما به دلیل بیماری وبا که هنوز از بین نرفته بود، آمنه از حلیمه خواست تا دوباره کودک را با خود به صحرا ببرد.([27]) پیامبر9 مدت چهار سال نزد حلیمه بود([28]) و در پنج سالگی به نزد مادرش بازگشت.
حلیمه اشعار بسیار زیبایی در وصف شیرخوار آسمانی خود سروده است که به چند بیت آن اشاره میکنیم:
یا رب بارک فی الغلام الفاضل
محمد9 سلیل ذی الافاضل
و ابلغه فی العوام غیر آفل
حتی یکون سید المحافل([29])
خداوندا این فرزند با فضیلت را با برکت قرار ده، محمد9 برگزیدهای که صاحب برتریهاست و او را در بین دیگران به مرتبهای برسان که سرور و آقای محافل باشد.
بعد از این حلیمه دو بار دیگر محمد9 را ملاقات کرد: یک بار بعد از ازدواج محمد9 و بار دیگر در جریان جنگ حنین، که به زودی توضیح آن میآید.([30])
اسلام حلیمه
حلیمه و همسرش حارث بن عبدالعزی پس از بعثت به حضور پیامبر9 رسیده و اسلام آوردند.([31])
همچنین از حلیمه اشعاری نقل شده که بیانگر اسلام آوردن او میباشد.
انت الامین امین الله لا کذب
و الصادق القول لا لهو و لا لعب
انت الرسول الله نعلمه
علیک تنزل من ذی العزة الکتب([32])
«تو همان امین پروردگار هستی که دروغ نمیگوید و راستگویی که سخنش لهو و لعب نیست، تو رسول خدا هستی و ما میدانیم که از جانب خداوند عزیز کتاب بر تو نازل میشود.»
قدردانی محمد9 از حلیمه و فرزندانش
در گزارشها آمده که بعد از ازدواج پیامبر9 باخدیجه، حلیمه به ملاقات رسولخدا9 آمد و از خشکسالی و هلاکت گوسفندانش شکایت کرد. پیامبر9 و خدیجه برایحمایت مالی از این مادر کمک قابل توجهی به او و خانوادهاش کردند.([33])
در گزارشی دیگر نقل شده که به پیامبر9 خبر رسید زنی که شما را شیر داده به ملاقات شما آمده، پیامبر9 تا او را دید، فرمود: مادرم، مادرم، عبای خود را بر زمین گسترد و حلیمه را با احترام بر آن نشاند.([34])
حلیمه دارای سه فرزند به نامهای، عبدالله بن الحارث، انیسة بنت الحارث و حذافة بنت الحارث ( شیماء) بود.([35])
شیماء در جریان جنگ با هوازن اسیر شد و بعد از اسارت خود را معرفی کرد. رسولخدا9 که بعد از دوران کودکی شیماء را ندیده بود،از او نشانهای خواست. هنگامی که شیماء نشانی را داد، پیامبر9 به او خوشآمد گفت و ردایش را گسترانید و او را بر آن نشاند. سپس در حالی که میگریست فرمود: اگر دوست داری نزد من بمان و اگر میخواهی نزد قوم خود بروی، تو را خواهم برد. شیماء گفت: به نزد قوم خود برمیگردم. پیامبر9 او را به همراه هدایای بسیاری نزد قومش برگرداند.([36]) و به برکت شیری که زمانی از یکی از زنان این قبیله خورده بود، همهی اسرای آنها را آزاد کرد. شیماء در این جریان اسلام آورد.([37])
در مورد ملاقات پیامبر9 با شیماء در ضمن روایتی از امام صادق7، چنین آمده است:
زمانی که رسولخدا9 خواهر رضاعی خود را دید، بسیار خوشحال شد و در حالی که میخندید، شیماء را بر ردای خود نشانید. بعد از رفتن او برادر رضاعی پیامبر9 آمد، پیامبر9 اکرامی را که نسبت به شیماء انجام داده بود، در مورد او نکرد. شخصی پرسید: یا رسولالله در مورد خواهرتان عملی را انجام دادید که برای برادرتان نکردید، در حالی که او مرد نبود! پیامبر9 فرمود: به دلیل این که خواهرم شیماء بیشتر از او به والدینش اکرام مینمود.([38])
امام صادق7از حضرت علی7 روایت کردند که پیامبر فرموند: جبرئیل برمن فرودآمد و فرمود: یا رسولالله9، خداوند شفاعت تو را در مورد شش نفر پذیرفته است:([39])
بطنی که تو را حمل کرد _ آمنه_ و صلبی که باعث پیدایش تو شد _ عبدالله _ و دامنی که تو را کفالت کرد _ ابوطالب _ و آن که تو را پناه داد _ عبدالمطلب _ و برادری که در جاهلیت داشتی. پرسیدند، او چه کاری انجام داده بود؟ فرمود: او سخاوتمند بود و نیازمندانرا بهرهمند میکرد، و آنکس که تو را ازسینهاش شیر داد _ حلیمه _ .
حسن ختام
با کودکی پیامبر عظیمالشأن اسلام9 با همهی زیباییها و شیرینیهایش وداع کرده و حلاوت آن را تا ورق زدن برگی دیگر از آن حیات طیبه در کام خود حفظ میکنیم.
ادامه دارد...
پینوشت:
[1] . أنا أفَْصَحَکُمْ عَرَبیّة أنا قُرَشِیٌّ و أسْتُرضِعْتُ فی بَنیسَعد؛ سیره حلبی، ج 1، ص 90 ؛ و صالحی الشامی، سبل الهدی و الرشاد،ج 1، ص 391.
[2] . همان.
[3] . سیره ابن هشام، ج 1، ص 302.
[4]. همان.
[5]. همان.
[6] . ابن اثیر، البدایه و النهایه، ج 2، ص333 و اعلام زرکلی ، ج 2، ص 271 و ابنسعد، الطبقاتالکبری، ج 1، ص 110 و محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج 108، ص 211.
[7] . ابن شهر آشوب، مناقب، ج 1، ص 31.
[8] . صالحی الشامی، سبلالهدی و الرشاد، ج 1، ص 6 و سیره حلبی، ج 1 ، ص 90.
[9] . صالحی الشامی، سبلالهدی و الرشاد، ج1، ص 6 و 7 و تاریخ طبری، ج 1، ص 455 و ابن سعد، الطبقات الکبری، ج1، ص110.
[10] . در بعضی منابع تعداد این زنها را ده نفر ذکر کردهاند. ابن أثیر، البدایه و النهایه، ج 2، ص 338.
[11] . َبخٍ بَخٍ سَعْدٌ و حِلْمٌ خِصْلَتان فیهما خیرُالْدَهْر و عِزُالاَبَدِ؛ سیره حلبی، ج 1، ص128 و محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج 51 ، ص 8 38 .
[12]. محمد باقر مجلسی، بحارالانوار، ج 51 ، ص 389.
[13] . همان، ص 373 - 371.
[14] . همان، ص 389.
[15] . همان، ص 373.
[16] . ابن اثیر، أسد الغابه، ج 5، ص 427 و ابن هشام، سیرة النبی ، ج 1، ص 106 و ابن أثیر، البدایه و النهایه، ج 2، ص 334.
[17] . الصالحی الشامی، سبل الهدی و الرشاد، ج 1، ص 387 و ابن أثیر، أسد الغابه، ج 5، ص 427.
[18] . از ابن عباس نقل شده که: ألهَمَ العدلِ فی الرضاعه عَلِمَ انّ لَهُ شَریکا ً فَناصِفَه عَدلا؛ محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج 15، ص 389 و الصالحی الشامی، سبلالهدی و الرشاد، ج 1، ص 391.
[19] . محمدباقر مجلسی، بحار الانوار ج 15، ص 390 و 391.
[20] . همان، ج 51 ، ص 376.
[21] . همان، ج 51، ص 333.
[22] . السید الطباطبایی، سننالنبی، ص 402.
[23] . در بعضی گزارشها آمده اولین کلامی که پیامبر9 بر زبان آورد این جمله بود؛ الله اکبر کبیراً والحمد لله بکرة و اصیلاً ؛ همان ص 391 و سبل الهدی و الرشاد، ج 1، ص 387 و ابن حجرعسقلانی، فتح الباری، ج 8 ، ص 106.
[24] . محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج 51 ، ص 332.
[25] . همان، ج 15، ص 401.
[26] . همان، ص 392.
[27] . ابن اثیر، البدایه و النهایه، ج 2، ص 334.
[28] . بعضی متون چهار سال و پنج سال و بعضی دیگر شش سال را هم ذکر کردهاند. مسعودی، التنبیه و الاشراف، ص 197 و المزی، تهذیب الکمال، ج 1، ص 185.
[29] . شیخ علی نمازی، مستدرک سفینةالبحار، ج 5 ، ص 433.
[30] . سبل الهدی و الرشاد، ج 1، ص 391.
[31] . همان, ص341 و بحارالانوار، ج 15، ص 401.
[32] . شیخ علی نمازی، مستدرک سفینة البحار، ج 5 ، ص 433.
[33] . آنها بیست رأس گوسفند به حلیمه و خانوادهاش میدهند. سبلالهدی و الرشاد، ج 1، ص 391.
[34] . شاذان بن جبرئیل قمی، الفضائل، ص 402.
[35] . ابن اثیر، البدایه و النهایه، ج 2، ص 333 و مسعودی، تنبیه الاشراف، ص 197.
[36]. محبالدین احمدبن عبدالله طبری، ذخائر العقبی، ص 259 و تاریخ ابن خلدون، ج 2، ص 309 و مسعودی، تنبیه الاشراف، ص197.
[37] . محبالدین احمدبن عبدالله طبری، ذخائرالعقبی، ص 259.
[38] . بطن حملتک آمنه بنت وهب، صلب انزلک عبدالله بن عبدالمطلب، و حجر کفلک ابو طالب، و بیت آوا ک عبدالمطلب، و اخ لک فیالجاهلیه، قیل یا رسولالله و ما کان فعله؟ قال: کان سخیا یطعم الطعام، و یجود بالنوال، و ثدی ارضعتک حلیمه بنت ابی ذؤیب، محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج 108، ص 211.
[39] . همان، ج 53، ص 108.
بدون تردید اسلام و تاریخ آن با پیامبر9 آغاز میشود. پیامبری که خداوند او را به عنوان آخرین فرستادهی خویش برگزید تا کاملترین شریعت آسمانی و برترین هدایتهای ربانی را به بشر هدیه کند، از همین رو؛ او را خاتم النبیین نامید.
رسولی که او را با اوصافی چون، رئوف و رحیم و صاحب اخلاق عظیم ستود و او را اسوهای نیکو برای کسانی که به دیدار خدا و جهان آخرت اعتقاد دارند، معرفی نمود.
آشنایی هر چه بیشتر و دقیقتر با سیره پیامبر9 برای همهی کسانی که میخواهند او را اسوه خویش قرار دهند، ضرورتی انکار ناپذیر است، به همین دلیل بر آن شدیم تا در این مجال برگهایی از زندگی این بزرگمرد آسمانی را ورق زده و به قدر توان از آن بهره گیریم. به این امید که از عطر جان پرورش، شمیم جانها معطر گردد.
آب دریا را اگر نتوان کشید هم به قدر تشنگی باید چشید
رویکرد ما در این سلسله مباحث دو ویژگی دارد:
1. مطالبی از زندگی رسولخدا9 را که کمتر بدان پرداخته شده، با استفاده از منابع متقدم و با در نظر گرفتن میزان اعتبار نقلها مورد بررسی قرار دهیم.
2. تا جایی که امکان دارد بخشهایی از زندگی پیامبر9 را که به نوعی در ارتباط با زنان است، مورد بررسی قرار دهیم.
شکی نیست که مراحل رشد، دوران شیرخوارگی و نحوهی تربیت آن حضرت از پرسشهایی است که اذهان بسیاری را به خود مشغول کرده است.
پیامبر گرامی اسلام حضرت محمد9، مانند هر کودک دیگری در دامن بانویی رشد کرد و مانند دیگر کودکان در اوان زندگی شیرینکارهای زیادی داشته است که به دلیل فقد امکانات و وسایل لازم تاریخ نتوانسته از آن لحظههای ماندگار تصویر برداری کند. تلاشهای حلیمه، دایهی پیامبر گرامی اسلام9 تا حد زیادی توانسته این خلأ را جبران نماید و لحظههای شیرین کودکی آن بزرگوار را به تصویر کشد.
مرور آن لحظهها، علاوه بر بیان گذشته و کودکی پیامبر9، از جهت دیگری نیز جالب به نظر میآید، زیرا آنانی که در آن زمان حضور نداشتند، میتوانند مواردی استثنایی را در دوران طفولیت و خردسالی برترین انسانهای دوران در قالب کلمات و جملههای دایه و مادر خوانده مشاهده کرده و لمس نمایند. لحظههای پرشوری که دل پیروانش را عاشقانه به دنبال میکشد.
در این مقال تلاش برآن است که آن لحظههای جذاب و شیرین از زبان حلیمه دایهی مهربان پیامبر9 به تصویر کشیده شود.
علت سپردن پیامبر9 به دایه
در میان اشراف عرب رسم بود که فرزندان خود را، در زمان شیرخوارگی به دایه میسپردند. در مورد دلایل این کار در متون تاریخی، مطالبی بیان شده است، که یکی از مهمترین آنها، آشنایی کودکان با زبان اصیل عربی میباشد. در این مورد کلامی از رسولخدا 9 نقل شده که به خوبی بیانگر این مسأله میباشد.
«من فصیحترین شما (از حیث گفتار) هستم زیرا از قریش هستم و در میان بنیسعد شیر خوردهام.»([1])
در گزارشی دیگر آمده که ابوبکر به رسول خدا گفت: من با فصاحتتر از شما در سخن گفتن سراغ ندارم پیامبر9 در جواب او فرمود: بلی من از قریش هستم و در میان بنی سعد شیر خوردهام.
قرینهی دیگر بر این مطلب اعتراف عبدالملک بن مروان است. او همیشه از این مطلب ناراحت بود که چرا به دلیل محبت بیش از اندازه، اجازه نداده که فرزندش ولید را به دایه سپارند و اورا در شهر، نزد خود نگه داشته و همین امر باعث شد که او نتواند لهجهی فصیح عربی را یاد گیرد.([2])
احتمال دیگری که مطرح کردهاند؛ این است که زنان عار داشتند فرزندانشان را شیر دهند. شاید بتوان گفت: شیر دادن و قیام به امور نوزاد مانع از رسیدگی کامل آنها به همسرانشان میشد.([3]) البته این دلیل در مورد پیامبر9 درست نبود؛ زیرا پدر پیامبر9 از دنیا رفته بود.
بیماری وباکه در مکه شایع شده بود، نیز میتواند دلیل دیگری براینامر باشد.([4])
در این میان دایگان قبیلهی بنی سعد معروف بودند. آنها در مواقع مشخصی به مکه میآمدند و هر کدام نوزادی را با خود میبردند. پس از تولد پیامبر9 قحطی و خشکسالی بزرگی اطراف مکه را فراگرفت. تعدادی از زنان بنیسعد که از جملهی آنان حلیمهی سعدیه بود، برای گرفتن شیرخوارگان و بهرهمندی از اجرت آن به مکه روی آوردند.([5])
نسب حلیمه
او از نوادگان حضرت ابراهیم9 بود. در بعضی از کتابهای تاریخی نسب حلیمه چنین بیان شده است:
حلیمة بنت عبدالله بن شَجَنة بن... قیس بن عیلان بن مُضَر.([6])
حلیمه در میان قبیله خود به عقل و عفت و طهارت مشهور بود.([7]) در مقام او همین بس که خداوند او را برای شیر دادن پیامبر9 برگزید.
ماجرای سپردن پیامبر9 به حلیمه
در مورد چگونگی سپردن محمد9 به حلیمه در کتب تاریخی اقوال متعددی نقل شده که نقد و بررسی آنها فرصت دیگری را میطلبد. در اینجا تنها به دو گزارش اکتفا میکنیم.
در بیشتر منابع این مطلب بیان شده که چون دایهها در پی نیاز و احتیاج به دنبال شیرخوارگان میآمدند([8])، طبیعی بود که در مقابل شیر دادن توقع داشتند از فضل و مواهب پدران این کودکان بهرهگیرند، به همین دلیل وقتی میفهمیدند محمد9 پدر ندارد راضی نمیشدند او را بپذیرند. حتی حلیمه هم از این مسأله کراهت داشت و فکر میکرد مادر و جد این کودک نتوانند او را بهرهمند سازند. اما از طرفی وقتی دید همهی همراهانش با دست پر برمیگردند، به همسرش گفت: من همین کودک را قبول میکنم، همسرش نیز گفت: امید است که خداوند این کودک را برای ما سبب خیر و برکت قرار دهد.([9])
در مقابل این نقلها گزارش دیگری نیز وجود دارد که بیانگر این نکته است که محمد9 سینهی هیچ زنی را نمیگرفت و خداوند حلیمه را به سوی محمد9 راهنمایی کرد.
عادت و رسم اشراف مکه این بود که وقتی فرزندشان هفت روزه میشد،به دنبال دایه برای او میگشتند، به همین منظور عبدالمطلب به مردم گفت: برای فرزندم به دنبال دایه باشید. در یکی از این روزها آمنه صدایی شنید که میگفت: ای آمنه اگر برای فرزندت دایه میخواهی در میان زنان بنیسعد، زنی به نام حلیمه است به دنبال او باش. زنان بسیاری برای شیر دادن به فرزند آقای مکه داوطلب میشدند هر زنی که میآمد، آمنه از نام او میپرسید، اما ذکری از حلیمه نبود، در همین زمان به دلیل خشکسالی و شرایط سخت آن، تعدادی از زنان بنیسعد به مکه آمدند تا با گرفتن نوزادان از مشکلات رهایی یابند. حلیمه میگوید: در حالتی میان خواب و بیداری ندایی شنیدم که میگفت: به سوی بطحاء مکه برو که در آنجا برای تو رزق و روزی بسیاری است. ([10])
آمنه از هر زنی که میآمد نامش را میپرسید و همین که میفهمید نامش حلیمه نیست، به او میگفت: فرزند من یتیم است و مالی ندارد.
حلیمه وارد مکه شد و همسرش در بیرون شهر منتظر ماند. در این هنگام عبدالمطلب بر تختی کنار خانه کعبه نشسته بود. حلیمه را به سوی او هدایت کردند وقتی او را دید، سلام کرد. عبدالمطلب پرسید: از کجا میآیی؟ حلیمه پاسخ داد: زنی از بنیسعد هستم که برای یافتن شیرخواری به اینجا آمدهام و مرا به سوی شما راهنمایی کردند. عبدالمطلب گفت: نامت چیست؟ او پاسخ داد: حلیمه سعدیه. عبدالمطلب گفت: چه نام خوبی، دو خصلت نیکو؛ حلم و سعد که در آن خیر دنیا و آخرت جمع شده است. ([11] ) من فرزندی دارم که هیچ زنی مانند او را نزاییده، نام او محمد است، تنها مسأله یتیم بودن او است اگر او را شیر دهی تو را بینیاز میسازم. ([12])
حلیمه بعد از مشورت با همسر درخواست عبدالمطلب را اجابت کرد. زمانی که حلیمه را نزد آمنه بردند، آمنه گفت: این همان زنی است که به من الهام شد تا کودک خود را به او بسپارم.([13])
اولین برخورد حلیمه با پیامبر9
پیامبر9 در آن زمان تحت سرپرستی جدشان عبدالمطلب و مادرشان آمنه بودند. عبدالمطلب، با شوق و شعف بسیار، حلیمه را به نزد آمنه و کودکش برد.
حلیمه میگوید: عبدالمطلب با شادی بسیار مرا نزد آمنه برد. زنی را دیدم که در بین انسانها زیباتر از او ندیده بودم. صورتش چون ماه شب چهارده میدرخشید. وقتی مرا دید، خندید و گفت: خوش آمدی، سپس دست مرا گرفت و با خود به اتاق نوزادش برد. نوزاد را دیدم که لباس پشمی سفیدی در بر داشت و بر حریر سبزی خوابیده بود. وقتی به او نزدیک شدم، بوی مشک از او به مشامم رسید و زیبایی جمالش مرا خیره کرد. ترسیدم بیدار شود، اما از شوق دستم را آهسته بر سرش گذاشتم، محمد9 تبسمی کرد و چشمانش را به سوی من گشود، نوری از چشمانش تابید که تا آسمان کشیده شد. بین دو چشمش را بوسیدم و او را با اشتیاق در آغوش گرفتم. در این هنگام احساس کردم که سینههایم پر از شیر شد، اما محمد9 تنها از سینهی راست من نوشید و حتی قطرهای از سینهی چپ من شیر نخورد. من فرزند خود را از سینه چپ شیر دادم و او پس از مدتها بیخوابی به خواب عمیقی فرو رفت.
در اولین شبیکه محمد9 را گرفتم من و همسر و فرزندم خواب راحتی داشتیم، زیرا شبهای قبل به دلیل نداشتن شیر فرزندم بسیار بیتابی میکرد.([14])
سرانجام لحظهی جدایی مادر و فرزند فرارسید. حلیمه پس از توقف کوتاهی در مکه، قصد بازگشت به قبیلهاش را داشت. آمنه کودک محبوبش را در آغوش گرفت و از رنج فراق او گریست. عبدالمطلب نیز هدیه و مال فراوانی به حلیمه و خانوادهاش داد و آنها را تا بیرون مکه بدرقه کرد. ([15])
برکات و کرامات پیامبر9 برای خانوادهی حلیمه
از نخستین لحظات وجود مقدس محمد9 خیر و برکت را برای حلیمه و خانوادهاش به ارمغان آورد. حلیمه میگوید: شتر پیری که هنگام آمدن به مکه بیمار و ناتوان بود و مرتب از بقیهی شترها عقب میماند، در راه بازگشت از همهی شتران پیشی گرفت تا جایی که مورد حسادت و تعجب همراهانمان قرار گرفت و آنها مرتب میگفتند: ای حلیمه، آیا این همان شتری است که با آن به مکه آمدید؟([16])
محمد9 بعد از ورود به سرزمین بنی سعد نیز خیر و برکت را با خود وارد این سرزمین کرد، به هر منزلی که وارد میشد، بوی مشک به مشام میرسید و هر کس او را میدید، محبتش را به دل میگرفت. اگر خود یا دامهایشان بیمار میشدند، شفای خود را از محمد9 میگرفتند.([17])
خصوصیات پیامبر9 از زبان حلیمه
در منابع تاریخی از دوران کودکی پیامبر9 مطالب زیادی وجود ندارد و گزارشها محدود به چند مورد میباشد که از زبان حلیمه نقل شده است.
حلیمه میگوید: محمد9 حتی در شیر خوردن عدالت را رعایت میکرد و نیمی از شیر مرا برای برادر رضاعیاش میگذاشت. به طوری که از زمانی که او را گرفتم تا پایان شیرخوارگی هیچگاه از سینهی چپ من شیر نخورد.([18])
در جای دیگری میگوید: هیچ گاه بداخلاقی نکرد، هرگز او را گریان ندیدم. زمانی که به سخن آمد دست به هیچ چیزی نمیزد، مگر این که بسمالله میگفت.([19])
محمد9 هیچگاه لباسش را آلوده نکرد. در شبانه روز یک بار قضای حاجت داشت([20]) که در آن زمان به قدری در بسترش غلت میزد که من متوجه می شدم. هیچ چیز برایش بدتر از این نبود که بدنش برهنه شود، اگر بدنش برهنه میشد، آن قدر فریاد میزد تا او را بپوشانیم. همیشه جوانی را بر بستر او میدیدم که لباس او را آماده میکرد.([21]) هر گاه در حالت خواب به چهرهاش مینگریستم چشمانش باز بود، گویا در خواب میخندید. سرما و گرما در او اثر نداشت.([22] )در یکی از شبها کلامی از او شنیدم که هرگز زیباتر از آن نشنیده بودم، میگفت: «لا اله الا الله قدوساً قدوساً و قد نامت العیون . الرحمن لا تأخذه سنة و لا نوم» و این اولین کلام او بود.([23])
رشد محمد9 با کودکان دیگر فرق داشت.حلیمه میگوید: محمد9 در سه ماهگی مینشست و در حالی که هفت ماهه بود، با کودکان بازی میکرد و وقتی ده ماهه بود از من خواست که همراه گوسفندان به صحرا برود و در پانزده ماهگی با کودکان تیراندازی میکرد و در حالی که 30 ماهه بود بر دیگر کودکان پیشی میگرفت.([24])
پیامبر9 درسن سه سالگی بود. روزی زنی مقداری خرمای صدقه به حلیمه داد و حلیمه میخواست از آنها به محمد9 بدهد، اما او خرماها را گرفت و به آن زن برگرداند و به دایهاش گفت: ای مادر از مال صدقه نخور. تو نعمت و خیر بسیاری داری، من نیز از مال صدقه نمیخورم. حلیمه گفت: بعد از این هرگز از کسی صدقه نگرفتم.([25])
روزی محمد9 از حلیمه میپرسد: مادر برادران من روزها کجا میروند که من آنها را نمیبینم؟ حلیمه میگوید: گوسفندان را به صحرا میبرند. پرسید چرا مرا با خود نمیبرند؟ حلیمه گفت: آیا دوست داری با آنها بروی؟ محمد9 در جواب او گفت: آری. فردا صبح، حلیمه او را آماده کرد. موهایش را روغن مالید و به چشمانش سرمه کشید و گردنبندی برای محافظت به گردن او آویخت. محمد9 آن گردنبند را درآورد و به حلیمه گفت: مادر از این مهرهها کاری ساخته نیست، کسی با من است و از من محافظت میکند.([26])
بازگشت نزد خانواده
فکر برگرداندن محمد9 نزد خانوادهاش حلیمه را نگران میکرد، زیرا آن چنان محبت این کودک در دل حلیمه و خانوادهاش جای گرفته بود که دل کندن از او مشکل بود. سرانجام پس از سپری شدن دوران شیرخوارگی، در حالی که محمد9 دو سالش تمام شده بود، او را به نزد مادرش برد، اما به دلیل بیماری وبا که هنوز از بین نرفته بود، آمنه از حلیمه خواست تا دوباره کودک را با خود به صحرا ببرد.([27]) پیامبر9 مدت چهار سال نزد حلیمه بود([28]) و در پنج سالگی به نزد مادرش بازگشت.
حلیمه اشعار بسیار زیبایی در وصف شیرخوار آسمانی خود سروده است که به چند بیت آن اشاره میکنیم:
یا رب بارک فی الغلام الفاضل
محمد9 سلیل ذی الافاضل
و ابلغه فی العوام غیر آفل
حتی یکون سید المحافل([29])
خداوندا این فرزند با فضیلت را با برکت قرار ده، محمد9 برگزیدهای که صاحب برتریهاست و او را در بین دیگران به مرتبهای برسان که سرور و آقای محافل باشد.
بعد از این حلیمه دو بار دیگر محمد9 را ملاقات کرد: یک بار بعد از ازدواج محمد9 و بار دیگر در جریان جنگ حنین، که به زودی توضیح آن میآید.([30])
اسلام حلیمه
حلیمه و همسرش حارث بن عبدالعزی پس از بعثت به حضور پیامبر9 رسیده و اسلام آوردند.([31])
همچنین از حلیمه اشعاری نقل شده که بیانگر اسلام آوردن او میباشد.
انت الامین امین الله لا کذب
و الصادق القول لا لهو و لا لعب
انت الرسول الله نعلمه
علیک تنزل من ذی العزة الکتب([32])
«تو همان امین پروردگار هستی که دروغ نمیگوید و راستگویی که سخنش لهو و لعب نیست، تو رسول خدا هستی و ما میدانیم که از جانب خداوند عزیز کتاب بر تو نازل میشود.»
قدردانی محمد9 از حلیمه و فرزندانش
در گزارشها آمده که بعد از ازدواج پیامبر9 باخدیجه، حلیمه به ملاقات رسولخدا9 آمد و از خشکسالی و هلاکت گوسفندانش شکایت کرد. پیامبر9 و خدیجه برایحمایت مالی از این مادر کمک قابل توجهی به او و خانوادهاش کردند.([33])
در گزارشی دیگر نقل شده که به پیامبر9 خبر رسید زنی که شما را شیر داده به ملاقات شما آمده، پیامبر9 تا او را دید، فرمود: مادرم، مادرم، عبای خود را بر زمین گسترد و حلیمه را با احترام بر آن نشاند.([34])
حلیمه دارای سه فرزند به نامهای، عبدالله بن الحارث، انیسة بنت الحارث و حذافة بنت الحارث ( شیماء) بود.([35])
شیماء در جریان جنگ با هوازن اسیر شد و بعد از اسارت خود را معرفی کرد. رسولخدا9 که بعد از دوران کودکی شیماء را ندیده بود،از او نشانهای خواست. هنگامی که شیماء نشانی را داد، پیامبر9 به او خوشآمد گفت و ردایش را گسترانید و او را بر آن نشاند. سپس در حالی که میگریست فرمود: اگر دوست داری نزد من بمان و اگر میخواهی نزد قوم خود بروی، تو را خواهم برد. شیماء گفت: به نزد قوم خود برمیگردم. پیامبر9 او را به همراه هدایای بسیاری نزد قومش برگرداند.([36]) و به برکت شیری که زمانی از یکی از زنان این قبیله خورده بود، همهی اسرای آنها را آزاد کرد. شیماء در این جریان اسلام آورد.([37])
در مورد ملاقات پیامبر9 با شیماء در ضمن روایتی از امام صادق7، چنین آمده است:
زمانی که رسولخدا9 خواهر رضاعی خود را دید، بسیار خوشحال شد و در حالی که میخندید، شیماء را بر ردای خود نشانید. بعد از رفتن او برادر رضاعی پیامبر9 آمد، پیامبر9 اکرامی را که نسبت به شیماء انجام داده بود، در مورد او نکرد. شخصی پرسید: یا رسولالله در مورد خواهرتان عملی را انجام دادید که برای برادرتان نکردید، در حالی که او مرد نبود! پیامبر9 فرمود: به دلیل این که خواهرم شیماء بیشتر از او به والدینش اکرام مینمود.([38])
امام صادق7از حضرت علی7 روایت کردند که پیامبر فرموند: جبرئیل برمن فرودآمد و فرمود: یا رسولالله9، خداوند شفاعت تو را در مورد شش نفر پذیرفته است:([39])
بطنی که تو را حمل کرد _ آمنه_ و صلبی که باعث پیدایش تو شد _ عبدالله _ و دامنی که تو را کفالت کرد _ ابوطالب _ و آن که تو را پناه داد _ عبدالمطلب _ و برادری که در جاهلیت داشتی. پرسیدند، او چه کاری انجام داده بود؟ فرمود: او سخاوتمند بود و نیازمندانرا بهرهمند میکرد، و آنکس که تو را ازسینهاش شیر داد _ حلیمه _ .
حسن ختام
با کودکی پیامبر عظیمالشأن اسلام9 با همهی زیباییها و شیرینیهایش وداع کرده و حلاوت آن را تا ورق زدن برگی دیگر از آن حیات طیبه در کام خود حفظ میکنیم.
ادامه دارد...
پینوشت:
[1] . أنا أفَْصَحَکُمْ عَرَبیّة أنا قُرَشِیٌّ و أسْتُرضِعْتُ فی بَنیسَعد؛ سیره حلبی، ج 1، ص 90 ؛ و صالحی الشامی، سبل الهدی و الرشاد،ج 1، ص 391.
[2] . همان.
[3] . سیره ابن هشام، ج 1، ص 302.
[4]. همان.
[5]. همان.
[6] . ابن اثیر، البدایه و النهایه، ج 2، ص333 و اعلام زرکلی ، ج 2، ص 271 و ابنسعد، الطبقاتالکبری، ج 1، ص 110 و محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج 108، ص 211.
[7] . ابن شهر آشوب، مناقب، ج 1، ص 31.
[8] . صالحی الشامی، سبلالهدی و الرشاد، ج 1، ص 6 و سیره حلبی، ج 1 ، ص 90.
[9] . صالحی الشامی، سبلالهدی و الرشاد، ج1، ص 6 و 7 و تاریخ طبری، ج 1، ص 455 و ابن سعد، الطبقات الکبری، ج1، ص110.
[10] . در بعضی منابع تعداد این زنها را ده نفر ذکر کردهاند. ابن أثیر، البدایه و النهایه، ج 2، ص 338.
[11] . َبخٍ بَخٍ سَعْدٌ و حِلْمٌ خِصْلَتان فیهما خیرُالْدَهْر و عِزُالاَبَدِ؛ سیره حلبی، ج 1، ص128 و محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج 51 ، ص 8 38 .
[12]. محمد باقر مجلسی، بحارالانوار، ج 51 ، ص 389.
[13] . همان، ص 373 - 371.
[14] . همان، ص 389.
[15] . همان، ص 373.
[16] . ابن اثیر، أسد الغابه، ج 5، ص 427 و ابن هشام، سیرة النبی ، ج 1، ص 106 و ابن أثیر، البدایه و النهایه، ج 2، ص 334.
[17] . الصالحی الشامی، سبل الهدی و الرشاد، ج 1، ص 387 و ابن أثیر، أسد الغابه، ج 5، ص 427.
[18] . از ابن عباس نقل شده که: ألهَمَ العدلِ فی الرضاعه عَلِمَ انّ لَهُ شَریکا ً فَناصِفَه عَدلا؛ محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج 15، ص 389 و الصالحی الشامی، سبلالهدی و الرشاد، ج 1، ص 391.
[19] . محمدباقر مجلسی، بحار الانوار ج 15، ص 390 و 391.
[20] . همان، ج 51 ، ص 376.
[21] . همان، ج 51، ص 333.
[22] . السید الطباطبایی، سننالنبی، ص 402.
[23] . در بعضی گزارشها آمده اولین کلامی که پیامبر9 بر زبان آورد این جمله بود؛ الله اکبر کبیراً والحمد لله بکرة و اصیلاً ؛ همان ص 391 و سبل الهدی و الرشاد، ج 1، ص 387 و ابن حجرعسقلانی، فتح الباری، ج 8 ، ص 106.
[24] . محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج 51 ، ص 332.
[25] . همان، ج 15، ص 401.
[26] . همان، ص 392.
[27] . ابن اثیر، البدایه و النهایه، ج 2، ص 334.
[28] . بعضی متون چهار سال و پنج سال و بعضی دیگر شش سال را هم ذکر کردهاند. مسعودی، التنبیه و الاشراف، ص 197 و المزی، تهذیب الکمال، ج 1، ص 185.
[29] . شیخ علی نمازی، مستدرک سفینةالبحار، ج 5 ، ص 433.
[30] . سبل الهدی و الرشاد، ج 1، ص 391.
[31] . همان, ص341 و بحارالانوار، ج 15، ص 401.
[32] . شیخ علی نمازی، مستدرک سفینة البحار، ج 5 ، ص 433.
[33] . آنها بیست رأس گوسفند به حلیمه و خانوادهاش میدهند. سبلالهدی و الرشاد، ج 1، ص 391.
[34] . شاذان بن جبرئیل قمی، الفضائل، ص 402.
[35] . ابن اثیر، البدایه و النهایه، ج 2، ص 333 و مسعودی، تنبیه الاشراف، ص 197.
[36]. محبالدین احمدبن عبدالله طبری، ذخائر العقبی، ص 259 و تاریخ ابن خلدون، ج 2، ص 309 و مسعودی، تنبیه الاشراف، ص197.
[37] . محبالدین احمدبن عبدالله طبری، ذخائرالعقبی، ص 259.
[38] . بطن حملتک آمنه بنت وهب، صلب انزلک عبدالله بن عبدالمطلب، و حجر کفلک ابو طالب، و بیت آوا ک عبدالمطلب، و اخ لک فیالجاهلیه، قیل یا رسولالله و ما کان فعله؟ قال: کان سخیا یطعم الطعام، و یجود بالنوال، و ثدی ارضعتک حلیمه بنت ابی ذؤیب، محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج 108، ص 211.
[39] . همان، ج 53، ص 108.