نقد و بررسی دیدگاه محقق اصفهانی در باب قضایا و ارزش های اخلاقی (مقاله پژوهشی حوزه)
درجه علمی: علمی-پژوهشی (حوزوی)
آرشیو
چکیده
شیخ محمدحسین اصفهانی - اندیشور اصولی شیعی - با استناد به سخنان حکیمان مسلمان تلاش کرده است تا تصویری عُقلایی از نظریه مشهور بودن قضایای اخلاقی ارائه کرده و طرحی نو در افکند. بنا به دیدگاه او، خوبی و بدی اخلاقی به معنای «استحقاق مدح و ذم» است؛ زیرا در مرحله معناشناسی آنچه از ارزش اخلاقی اراده می شود، همین بُعد تحسین پذیری و تقبیح پذیری است. در تبیین وجودشناختی محقق اصفهانی از حُسن و قبح اخلاقی دو عنصر مهم وجود دارد: یکی، تحسین و تقبیح عُقلا و دیگری، نگاه ابزاری به این تحسین و تقبیح، به این معنا که تحسین و تقبیح عُقلا به این دلیل است که افعال اخلاقی راهی برای حفظ نظام اجتماعی و جلب مصلحت ها و دفع مفسده ها به شمار می آیند. در این مقاله پس از طرح و تحلیل جانمایه نظریه و ادعای محقق اصفهانی و واکاوی لوازم آن، به نقد این دیدگاه پرداخته شده است.An Examination of Muḥaqqiq Iṣfahānī’s View concerning Moral Propositions and Values
Shaykh Muḥammad Ḥusayn Iṣfahānī, the Shiite scholar of Ūṣūl al-Fiqh (principles of Islamic jurisprudence), has appealed to remarks by Muslim philosophers in order to give a common-sense picture of the moral propositions being types of “mashhūrāt” (generally held) propositions and provided a new theory. According to his view, moral goodness and badness amounts to being praiseworthy or blameworthy, because semantically speaking, moral value is meant to refer to being worthy of praise and blame. There are two elements in Muḥaqqiq Iṣfahānī’s ontological account of moral goodness and badness: praise and blame by rational people, and an instrumental view of the praise and the blame, that is, rational people praise or blame an action because moral actions are ways to protect the social system, gain interests, and prevent harms. We criticize Iṣfahānī’s view in that, first, our evaluations of the moral are made in terms of discovery, rather than construction, and second, the value we perceive in the moral is one that can be perceived by seeing their essences, and so, they do not have an instrumental nature. In this paper, after an analysis of the gist of Muḥaqqiq Iṣfahānī’s claim and its implications, we will criticize his view.