یکی از پدیده های مهم در تاریخ حدیث، مسئله جعل است. اگرچه مسئله جعل، ناظر به حدیث مطرح می شود، اما واقعیت عینی جعل مورد ادعا در حدیث، در عمل ناظر به گزارش های تاریخی است. ادعای «جعل حدیث» نیز همواره راه حلّی در تحلیل گزارش های تاریخ حدیثی به شمار می رود. از سویی دیگر مسئله «جعل»، موضوعی مشترک بین محافل بومی و خاورشناسی است. خاورشناسان بر مبنای عدم توجه به ساختار حدیث و با تأکید بر شفاهی بودن بنیاد احادیث، به اصالت جعل متمایل شده اند. سوال این است که چه تفاوتی بین برداشت از جعل در فضاهای بومی و خاورشناسی وجود دارد؟ واقعیت آن است که شناخت جعل، بدون شناخت ساختاری که جعل در آن واقع شده، امکان ندارد. برداشت واقع بینانه، معتقد به جعل در ساختار است و برداشت ساده انگارانه، آن را خارج از ساختار تحلیل می کند. ساختار حدیثی، به طور کلی مبتنی بر ویژگی هایی چون: اختصاص به دوران متقدم، اصالت نقل شفاهی، محوریت سند، تمایز ارزش گذاری از نقل و تمایز سطوح مختلف متن است. توجه به دو مغالطه رایج ساختاری شامل: مغالطه تلازم «جعل» و «نقل شفاهی» و مغالطه تلازم «ضعف» و «جعل» ازآن روست که به این نتیجه برسیم که به طور کلی، تلاش برای انتساب یک گزارش تاریخی به «جعل»، به عنوان اولین و آخرین راه حلّ و مبتنی بر رویکرد حذفی، قابل قبول نیست.