در فلسفه معاصر سیاسی غرب، نظام های حقوقی و سیاسیِ مبتنی بر مأذونیت الهی، با صبغه نادیده انگاری خودانگیختگی و خودمختاری انسان، ملازم با دیگرآیینی اراده انسان ها و غیر قابل دفاع و نامشروع است. (تاریخچه) تأثیر این نگاه، رابطه مأذونیت الهی با خودآیینی اراده را با ابهام مواجه ساخته و درصدد است تا به اراده های خودآیین به عنوان یگانه معیار قوانین و قانونیت نهادهای حقوقی و سیاسی مشروعیت ببخشد! (مسئله) از این رو، بازشناسی و تحلیل اصل اراده خودآیین و تبلور آن در دموکراسی غربی با محک اندیشه سیاسی اسلام به مثابه موضوعی فراموش شده ضرورت می یابد. (پیشینه) لذا پرسش اصلی مقاله این است که چه رابطه ای بین اراده خودآیین و تبلور آن در دموکراسی در غرب و اسلام وجود دارد؟ (سؤال)برای پاسخ به این پرسش می توان احتمال نسبیت گرایی سوفیستی به ویژه در تأثیرگذاری و سودهیِ اراده ها و سیطره اصل خطا بر همه منظومه های معرفتی غرب و غیر منطبق بودن آن با ایده مأذونیت الهی در پذیرش اراده خودتحمیل را در وجه سیاسی (فرضیه) به قصد ارائه تصویری روشن از این اصل در دو مکتب فکری هماورد معاصر (هدف) با شیوه اسنادی تحلیلی (روش) مورد بررسی قرار داد. پرهیز اسلام از دیگرآیینی اراده و اصل عدم ملازمه میان خودآیینی اراده و خودقانون گذاری مطلق انسان، بر خودمختاری اراده های متکی بر بصیرت و آگاهی از دستاوردهای این مقاله است. (یافته)