قدرت مهمترین مفهوم در سیاست و جامعه هست و کارکردهای قدرت، پیامدهای قدرت، براشت ها از قدرت، همگی در اندیشه و علم سیاست از اهمیت زیادی برخوردار است. به نظرمی رسد تبیین های گوناگونی از سوی اندیشمندان درباب قدرت ارائه شده است و هر یک از آنها به سیاست و نظام سیاسی متفاوتی منجر می شود. سوال اصلی این پژوهش این است که چه نسبتی بین برداشت های مختلف از قدرت و تحقق دموکراسی وجود دارد؟ فرضیه اصلی پژوهش آن است که برداشت دموکراتیک و مدرن از قدرت، ترکیبی از برداشت فضیلت گرایانه افلاطون و برداشت شخصی گرایانه ماکیاولی از قدرت و به ویژه قدرت سیاسی هست یافته های پژوهش نشان می دهد که قدرت در تصور عمومی پدیده ای چندان مطلوب نیست بلکه بیشتر امری شیطانی تلقی می شود. ولی قدرت اساسا دارای ذاتی نیست که بد یا خوب باشد به نظر می رسد چون قدرت دارای ذات نیست در نتیجه هم می تواند مخرب باشد و هم می تواند سازنده باشد و آن چه قدرت را به این یا آن بدل می کند، غایتی است که بر آن مترتب می شود. اما هر چه باشد قدرت بسیار مهم هست چه خوب چه بد قدرت پدیده ای بسیار مهم است که کمتر به آن می اندیشیم. یک نوع اندیشیدن به قدرت درک این معناست که اندیشمندان برای قدرت چه غایتی را متصور شده اند و این تصور آنها از ابعاد مختلف چه تاثیری براین مفهوم و به طور کلی برامر سیاست داشته است و این تصورات آنها خوش بینانه بوده است یا بدبینانه؟